***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

آقاضیاء, از طریق حاج شیخ و دُررالاُصول او, با افکار اصولی آقا سیّدمحمّد فشارکی اصفهانی, که معروف ترین شاگرد اصولی میرزای شیرازی اوّل بوده, آشنا شود. و برای این کار چه کسی برجسته تر از حاج شیخ عبدالکریم پیدا می شده که وی و میرزای نائینی مهمّ ترین شارحان تحقیقات سیّد فشارکیدر اصول بوده اند.


آقاسیدمحمد فشارکی, که از محضر ایشان بهره می برده

بیش تر استفاده ایشان از محضر آقا سید محمد فشارکی, شاگرد برجسته میرزای بزرگ است




 
مجله  حوزه  آذر و دی 1383، شماره 125 
مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمین دکترسید مصطفی محقق داماد
30

نهضت علمی و فکری که حائری پدید آورد, راهی را که او پیمود, سدهایی را که از سر راه برداشت, نور امیدی را که در دلها پرتوافکن ساخت, بنیاد و بنلادی را که گذارد, جریان قدرت مندی را که آفرید, رایتی را که افراشت, مشعلی را که افروخت, در تاریخ بازتاب نیافته, شناخته نیست, کسی هنوز به قله ای که او صعود کرده, راه نیافته تا به درستی زوایای تلاش او را بنمایاند.

او دگرگونی ژرفی آفرید, ظِلام شب را شکست, عالمان و اثرگذاران در هرم فکری جامعه را متوجه افقهای روشنِ دور دست کرد و از کوتاه بینی, کوتاه اندیشی و سرگرم شدن در امور جزئی پرهیز داد و نومیدی را, که تار و پود ذهنها و سینه ها را درهم تنیده بود, به امید دگر ساخت و فهماند اگر شبان و روزان در جاده مهتاب, گام زده شود و هیچ حرکت و پویشی, جز در جاده مهتاب, صورت نبندد, از هرگونه کژراه روی, حرکت در کوره راه ها و راه های ناشناخته پرهیخته شود, فردای روشنی در انتظار خواهد بود و سپیده چهره خواهد گشود و شب دیجور, سنگین, خفقان آور و دلگیر پایان خواهد پذیرفت.

او بر این باور بود که باید رایت دانش دین را افراشت, نیاز امروز و فردای جامعه ایران و دیگر جامعه های اسلامی ـ شیعی, دانش دین است, آن هم دانشی که با بُراق تقوا در آسمان زندگی به حرکت درآید.

او دل تاریکی را شکافت, جاده مهتاب را گشود, بانگ رحیل نواخت, حرکت به سوی نور را آغازید.

او, گامهای نخست را استوار برداشت, هم در مغز اندیشه و طالب علمان دگرگونی آفرید, انقلاب رخشانی پدید آورد و هم در دل, جان و روح آنان, آبشاری از حیات جاری ساخت.

به مزرعه ای که با اندیشه ناب, وحیانی و لبالب از آموزه های دین, و دستان پر قدرت و حیات آفرین در دل کویر پدید آورد و سرابستانی که آفرید, سخت ایمان داشت, هیچ صدایی, فریادی, هیاهویی, شعبده و ترفندی, فتنه گری و آتش افروزی هیچ غم و اندوهی, با همه بزرگی, با همه جانکاهی; او را از راهی که در پیش گرفته بود, باز نداشت, چون به خوبی می دانست, همه آرمانها, همه زیباییها, همه رخشانیها, همه گوهرهای ناب, آن گاه نمایان خواهند شد و همه غمها, اندوه ها, مصیبت ها و گرفتاریها, آن گاه دامن برخواهند چید, که این راه به درستی پیموده شود و او می خواست برای شیعه مرکزیت پدید آورد, نقطه پرگاری که شیعه بر گرد, مدار و محور آن حرکت کند, تلاشها و تکاپوها و پویشهای خود را با آن تراز سازد, تا از پراکندگی و تکه تکه شدن و اسیر اهریمنان و گرگهای گرسنه گردیدن برهد.

او سرمنشأ همه گرفتاریهای ایران اسلامی را در این می دانست که از مرکزی قوی, که کاروان آن را در دل شبهای تار و بی پایان, هدایت کند و از درافتادن در باتلاقها و بی راهه ها برهاند, بی بهره است و آسمان زندگی اش از روشنانی که آن به آن پرتو افکنند و راه نمایند و رایت افرازند, خالی است. از این روی, دست به کار شد و در دل تاریکی مشعلی بلند و سر به آسمان سوده ای افروخت, تا همه کاروانیان خسته و درمانده, همه مردمان حیران و سرگردان و گم کرده راه, جهت حرکت را بیابند و زندگی خود را بر نَسَقی درست سامان دهند.

در این گفت وگو که با حضرت حجةالاسلام والمسلمین دکتر سید مصطفی محقق داماد, انجام گرفته, گوشه ای از زیباآفرینیهای عالمی والا, دقیق اندیش و همه سونگر, نمایانده شده و با دید و نگاه روشنی که آقای دکتر محقق دارد, در این گفت وگو, روی آن نکته هایی از اندیشه و کارنامه درخشان جدّ بزرگوارش, انگشت گذاشته و خاطره هایی را از نزدیکان و خویشان بازگو کرده که راه گشاست و به روشنی, الگوی درخور پیروی در هر زمان, بویژه در این زمان را, فراراه جویندگان حقیقت می گذارد و آن دقیقه های فکری را رصد کرده که می تواند مایه دگرگونی ژرف و همه سویه در حوزه باشد. (حوزه)

حوزه: بسم الله الرحمن الرحیم. از این که حضرت عالی, گفت وگوی با مجلّه حوزه را پذیرفتید, کمال تشکر را داریم. در این گفت وگو, سخن از شخصیت عالی قدری است که در برهه ای بسیار حساس, ظلمانی و هراس انگیز, روشنایی آفرید و پناه اسلامیان شد و حوزه باشکوه و استواری را بنیان گذارد و شالوده یک حرکت بنیادین, ژرف و سربه آسمان سوده ای را ریخت و با تربیت انسانهای والا, سرامد در دانشهای دین, برجسته در اخلاق و خصلتهای نیک, جامعه ایران را از تاریکی به سوی روشنایی و از ایستایی به سوی پویایی به حرکت در آورد و عطر و شمیم سیره نبوی و علوی را به جانها فشاند, تا این که به سال 1342, به راهبری یکی از شاگردان برجسته, نامور و روشن اندیش مکتب او, رودی عظیم و خروشان از این دریا به دشت سینه ها جاری شد و دشت همیشه خرم و سبز جمهوری اسلامی را به سال 1357 ثمر داد. سخن از چنین شخصیتی کار آسانی نیست, ولی ما از باب این که:

آب دریا را اگر نتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

خدمت حضرت عالی رسیدیم, تا از باب این که (اهل البیت ادری بما فی البیت) و آشنایی که با زوایای فکری و شخصیت این مرد بزرگ دارید و از آگاهیهای مفیدی که جریانهای فکری, بویژه صدسال اخیر و روزگاری که حوزه قم, به دست توانای آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذاشته شده برخوردارید, از محضرتان بهره بریم و با شخصیت بنیان گذار حوزه علمیه قم آشنا شویم و آن چه را می آموزیم, توشه راه خود قرار دهیم.

استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. پیش از هرچیز, تشکر می کنم از دست اندرکاران مجله ارزشمند حوزه که اقدام به این کار کرده اند.

این کار از دو جهت از مجله حوزه انتظار می رفت:

1. از آن جهت که این مجله, مجله حوزه است و به نام حوزه و از حوزه علمیه نشر می یابد.

2. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری, بنیان گذار حوزه علمیه قم است.

بنابراین, من فکر می کنم, نظم کار اقتضا می کرد که مجله حوزه, شناساندن مؤسس حوزه را در اولویت قرار می داد. باید از خود تأسیس حوزه, تاریخ حوزه, پیشینه مؤسس حوزه شروع می کرد.

مصاحبه های مجله حوزه, با شخصیتهای بزرگ, بیش تر, مربوط به زمانهای پس از بنیان گذاری حوزه است.

از مجله حوزه انتظار می رفت و اقتضای نام آن بود که کندوکاوی در اصل تأسیس, علت و انگیزه تأسیس حوزه و سپس به آثار و دستاوردهای آن داشته باشد, همان کاری که در دانشگاه های بزرگ انجام می گیرد. شما وقتی به دانشگاه های جهان مراجعه می کنید, می بینید کتابهایی در کتابخانه آن دانشگاه موجود است که از تأسیس, انگیزه تأسیس و مؤسس و مؤسسان و زندگی نامه آنان در آن آثار سخن به میان آمده است.

همین دانشگاه تهران, که عمرش کم تر از حوزه علمیه قم است (حوزه علمیه قم1300, با زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائری شروع به کار کرده و دانشگاه تهران1313) درباره اش کتابها و جزوه هایی نوشته شده است. چند کتاب و جزوه را, لااقل, من نگاه و مطالعه کرده ام. یکی از این آثار, کتاب آقای دکتر جزایری (کسایی) است, از استادان دانشکده الهیات. پیشینه دانشگاه تهران را به گونه دقیق دارند, عکسها, نام و عکس فارغ التحصیلان دوره اول و دوره دوم و…

امّا متأسفانه از حوزه علمیه قم, به این بزرگی و نقش برجسته ای که در طول این 83سال داشته, و ثمره ها و آثاری که به بار و پدید آورده, از جمله انقلاب اسلامی ایران, هیچ گزارش دقیق ارائه نشده است. نه از سوی حوزه علمیه, نه از سوی مجله ها و نویسندگان و تاریخ نگاران, اثری و کتابی درباره این نهاد بزرگ و مقدس و انگیزه ها و هدفهای بنیان گذار آن و چرایی پدید آمدن چنین حوزه ای پدید نیامده است. با این که سزاوار بود درباره پیشینه حوزه ای به این بزرگی, تاریخی و پربرکت و پرثمر و نقش آفرین در عرصه های گوناگون, کتابهای دقیق و فنی نگاشته شود و در دسترس قرار بگیرد و اهل نظر و مطالعه از آن استفاده کنند و از تاریخ حوزه به خوبی آگاه شوند.

یک وقتی خدمت مقام معظم رهبری پیشنهاد کردم: خوب است منزل مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری خریده بشود.

البته بعدها از سوی یکی از مراجع تقلیدخریده شد و این بیت تاریخی باقی ماند و بدین وسیله از خراب شدن و نابودی آن جلوگیری شد.

من آن وقت که به مقام رهبری پیشنهاد دادم, برای این منزل طرحی داشتم و آن این که به حالت موزه برای حوزه علمیه قم دربیاید و تمام آثاری که تاریخ حوزه را دربر دارد در این بنای تاریخی و خاطره انگیز, گردآوری شود و زمینه تحقیق و پژوهش برای اهل فکر و نظر آماده گردد.

این منزل خریده شد, ولی آن هدف پیاده نشد. امروز لازم است که جایی را تأسیس کنیم و آن را به شکل موزه تاریخ حوزه دربیاوریم و آثار ارزشمند حوزه را در آن جا به نمایش بگذاریم که بی گمان, مراجعه کنندگان و بازدیدکنندگان بسیاری خواهد داشت, حتی از کشورهای اروپایی برای بازدید از چنین جایی به ایران خواهند آمد. به نظر من, نخستین گامی که می شود برای حفظ تاریخ حوزه و آشنایی افراد با این نهاد و تاریخ آن برداشت, نگارش تاریخ تحلیلی آن است.

درباره مؤسس حوزه, حاج شیخ عبدالکریم حائری, کار درخوری انجام نشده و از شخصیت علمی و فکری وی, یک تصویر روشن و دقیقی ارائه نگردیده است.

شما می دانید در زمانهای سابق, درباره ایشان کتابی نوشته شده بود, خیلی محدود و به تازگی هم کاری که مرکز اسناد انقلاب اسلامی ارائه داده بسیار ناقص است.

من نمی خواهم کار کسی را کوچک جلوه بدهم, ولی انتظار از مرکز اسناد انقلاب اسلامی این بود که کسی را برای انجام این مهم برگزیند که آشنایی دقیقی به رجال علم, علما و نقش و جایگاه علمی آنان داشته باشد. این آقا زحمت کشیده, ولی آگاهی نداشته که آقا ضیاء عراقی, با همه جایگاه والایی که دارد, هم طبقه با حاج شیخ نیست و حاج شیخ با کسانی چون میرزای نائینی هم طبقه بوده است.

دیگر آن که خود آقا ضیاء در کتاب ارزشمندش: مقالات الاصول, معترف به این تقدّم است و با همه حشمتی که در علم اصول دارد, به پاره ای از دیدگاه های اصولی حاج شیخ متعرّض شده است, البتّه با رعایت ادب و احترامی که درخور شأن حاج شیخ, به عنوان یک عالم محقّق است.

البتّه مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهی اصفهانی, در کتاب معروفش: وقایة الاذهان, اشاره دارد که من و حاج شیخ عبدالکریم و آقاضیاء عراقی, مدّتی هم بحث بودیم, که گویا این مربوط به ایّامی است که حاج شیخ و مرحوم مسجدشاهی, به همراه استادشان, آقا سیّدمحمّد فشارکی, در نجف اشرف به سر می برده اند.

به هر حال, خود این اعتباری است برای آقاضیاء که با برجسته ترین شاگردان فشارکی اصفهانی هم بحث بوده است.

ییا برابر سندی که یکی فضلای مورد وثوق, از نوه آخوند خراسانی و وی از قول پدرش مرحوم حاج میرزا احمد کفایی, نقل کرده است:

(مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری, پس از فوت مرحوم فشارکی, در سفری به نجف, در درس آخوند خراسانی شرکت می کند.

مرحوم آخوند احساس می کند: این درس عمومی برای ایشان و چند نفر دیگر, از جمله میرزای نائینی, درس چندان قابل استفاده ای نیست; از این روی, یک بحث خصوصی, برای آقایان می گذارد.)

با این همه, در این کتاب, که مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ کرده, آمده است:

(مسلماً تأسیس این حوزه در نزدیکی پایتخت, در بسیاری از مسائل و وقایع اجتماعی, سیاسی و مذهبی اثرگذار بوده, زیرا گذشته از تأثیرات یادشده, ایجاد چنین حوزه ای از لحاظ علمی و تعداد طلابی که جذب این مرکز شدند حائز اهمیت است, چنانکه آن را با حوزه های علمیه وحید بهبهانی, شیخ مرتضی انصاری, میرزای شیرازی, آخوند خراسانی و آقا ضیاءالدین عراقی, همتراز و همپایه دانسته اند.)1

حال باید از نویسنده محترم این اثر پرسید: آقاضیاء کجا حوزه داشته است که شما حوزه علمیه قم را, که حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذارده, همتراز و همپایهُ آن می دانید؟ یا شگفت تر این که نوشته است:

(… بعضی از استادان حاج شیخ, همچون سید محمد فشارکی و آقا ضیا عراقی و غیره…)2

بنده هم اکنون با نقل مطلبی از مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهی, در کتاب وقایة الاذهان, اشاره کردم: آقاضیاء عراقی مدّتی هم بحث ایشان و حاج شیخ عبدالکریم بوده و به گمان این جانب این مباحثه بیش تر, برای این انجام می شده تا آقاضیاء, از طریق حاج شیخ و دُررالاُصول او, با افکار اصولی آقا سیّدمحمّد فشارکی اصفهانی, که معروف ترین شاگرد اصولی میرزای شیرازی اوّل بوده, آشنا شود. و برای این کار چه کسی برجسته تر از حاج شیخ عبدالکریم پیدا می شده که وی و میرزای نائینی مهمّ ترین شارحان تحقیقات سیّد فشارکیدر اصول بوده اند.

از این گونه اشتباه های تاریخی در این اثر دیده می شود که در لابه لای سخنان ام, هرگاه رسیدم, عرض می کنم.

اینها و ده ها نمونه دیگر از اشتباه های تاریخی و ابهامهایی که در دیگر نوشته ها و آثار دیده می شود, بیان گر این است که درباره شیخ عبدالکریم, پایگاه علمی و شخصیت او, از زوایای گوناگون بحث به میان نیامده و یک کار دقیق و مستقل در شناساندن این مرد بزرگ و اثرگذار عرضه نگردیده است.

البته باید اعتراف کنم, خود ما هم کوتاهی کرده ایم; یعنی خانواده و وابستگان به مرحوم حائری.

شایسته بود دو مورخ بزرگ خانواده ما; مرحوم آقای دکتر عبدالهادی حائری و آقا عبدالحسین حائری, شخصیت برجسته و تحقیقی کتابخانه مجلس, تا اسناد در دسترس بود و وجود داشت, این کار مهم را انجام می دادند و تاریخ تحلیلی و دقیق می نگاشتند.

ولی ما, خانوادگی, از نظر روحی, علاقه به این گونه کارها نداریم; یعنی دوست نداریم در بزرگداشت کسی که به ما وابسته است و از خانواده ما به شمار می آید چیزی بگوییم و بنویسیم.

این روحیه را بنده و برادرم, آیت الله حاج سید علی آقا محقق داریم و داییهایم نیز چنین بودند.

اگر بزرگان حوزه در شناساندنِ مؤسس حوزه دست به کار می شدند, بسیار خوب بود و در واقع اثر خوبی در حوزه علمیه می گذاشت.

مرحوم آیت اللّه گلپایگانی, بارها می خواسته مراسم بزرگداشتی برای آقای حائری برگزار کند, که متأسفانه نشد و یا کسالتها به ایشان مهلت نداد, به چنین کاری بپردازد.

اکنون دیر شده و شاید نتوان همه مسائل آن زمان را و ویژگیهای آقای حائری را و کارهای مهمی را که انجام داده و در تاریخ بازتاب نیافته, بازتاب داد و از آنها سخن گفت; زیرا از آن نسل شاهد و ناظر و اهل اطلاع و نزدیک به آقای حائری کسی نمانده است. نسلی که ایشان را درک کرده باشد.

من تا وقتی که در قم بودم و در حوزه, خودم نمی خواستم در این باره کاری انجام دهم, اما بسیار علاقه داشتم مؤسسه ای برای این مهم تشکیل شود, با اهل اطلاع به گفت وگو بپردازد, اسناد را از حوزه و غیر حوزه, گردآوری کند و به آنها به طور دقیق سامان بدهد و زمینه را برای آشنا کردن حوزویان, دانشگاهیان, اهل فکر و نظر و پژوهش, با شخصیت حائری, کارهای علمی, اجتماعی و سیاسی وی, فراهم آورد.

از باب نمونه:

مصاحبه با فرزندان ایشان حاج آقا مهدی و حاج آقا مرتضی که والدشان را درک کرده بودند, خاطرات مهم و با ارزشی داشتند, از آنان گرفته می شد که بی گمان برای نسل حاضر و نسلهای آینده, اهل پژوهش و تحقیق در هر دوره ای مفید و کارساز بود. و یا مصاحبه ای انجام می شد با آقا شیخ محمدحسین بروجردی, پسر حاج میرزا مهدی بروجردی, برادر خانم آیت اللّه گلپایگانی, که چند سال پیش فوت کرد. وی, در واقع, تاریخ حوزه علمیه قم بود. پدر ایشان, ده ـ پانزده سال پیش فوت کرد, پس از انقلاب اسلامی.

و یا با کسان دیگر, که تا این اواخر, شماری از آنان زنده بودند. از جمله آقایی بود, وکیل دادگستری, از طلاب جوان دوره حاج شیخ عبدالکریم بود, و آگاهیهای خوبی داشت و قطعه های بس ارزنده ای داشت که گه گاه برای ما نقل می کرد و من پاره ای از آنها را یادداشت کرده و دارم. ایشان پارسال یا پیرار سال فوت کرد.

مهم اسناد به جای مانده بود, که باید سامان داده می شد, گردآوری می شد که به خاطر کم توجهی به آنها و سهل انگاری, شاید بسیاری از آنها از بین رفته باشد. همین منزلی که اکنون از طرف یکی از مراجع خریده شده و مربوط به حاج آقا مرتضی حائری بود, زیرزمینی داشت, سردابی, پر از کاغذ, کاش آنها سر و سامان می یافت, شورای مدیریت حوزه علمیه, سرپرستی این کار را به عهده می گرفت و از نابودی اسناد جلوگیری می کرد. من این را بارها گفته ام.

متأسفانه یک وقتی خانم دایی ما, صبیه آیت اللّه حجت کوه کمری از مراجع بزرگ, می آید و می گوید: این اوراق, چون نام جلاله دارد, و حاوی اسرار و مطالب خصوصی مردم است, باید دفن شود. از این روی, به کسی از بستگان خود می گوید که آنها را بردارد و ببرد خاک کند! به این ترتیب بسیاری از اسناد مهم و تاریخی از بین می رود. اکنون در همین منزل خریداری شده, یک وقتی رئیس دفتر آقای سیستانی گفت: کتابها, اسناد و نامه های زیادی داخل کمد وجود دارد.

من بارها یادآور شدم, تأکید کردم که بروند این کتابها, نامه ها و اسناد را تحویل بگیرند که از بین نرود.

در هر صورت, این مقدمه را گفتم, می خواستم اهمیت کار را بیان کنم. باید اسناد حوزه های علمیه, بویژه حوزه علمیه قم, به دقّت گردآوری و در جایی از آنها نگهداری شود.

حوزه: به نظر حضرت عالی, ایران در آستانه ورود حضرت آیت الله حائری در چه وضعی از نظر فکری و سیاسی بود و چه جریانها و افکاری ایران و ایرانی را تحت تأثیر خود قرار می داد و نقش تأسیس حوزه را در جریانهای فکری و سیاسی آن روز ایران چگونه ارزیابی می کنید.

استاد: با ارزیابی و شناخت دقیق جریانهای حاکم بر کشور, در آن زمان, بهتر و روشن تر می توانیم این پدیده بزرگ را, که همانا تأسیس حوزه علمیه قم است, تفسیر و تحلیل کنیم.

به هر حال, این پرسش هست که حوزه علمیه قم, با وجود حوزه نجف, سامرا, کربلا, مشهد, چه موجبی داشت که بنیان گذارده شد.

به نظر من, باید برای رسیدن به پاسخ این پرسش, چند جریان را به گونه دقیق بررسی کنیم و آنها را در کنار هم قرار بدهیم, تا به نتیجه برسیم.

1. جریان چپ. این جریان با انقلاب اکتبر 1917, 1336هـ.ق. 1296هـ.ش در ایران شکل گرفت. یعنی چهار سال پیش از بنیان گذاری حوزه علمیه قم. و این خیلی مهم است.

انقلاب کمونیستی, بخش مهمی از جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. از جمله در تمام کشورهای اسلامی, با آن همه سابقه, به گونه ای اثر گذارد و جوّ مارکسیستی بر آنها حاکم شد و در پاره ای از کشورهای اسلامی, حکومت به دست چپ گرایان افتاد و ایدئولوژی چپ بر ارکان حکومت مستولی گردید.

در ایران, تقی ارانی3, با اثرپذیری از این جریان, جریان چپ را بنیان می گذارد.

تقی ارانی, برای خود, کسی است, بعدها, یعنی در دوران جوانی ما, اندیشه هایش مطرح بود. در آن زمان, علامه طباطبایی, روش رئالیسم و اصول فلسفه را با توجه به اندیشه های این شخص برای گروهی از فضلای حوزه می گفت و نیز شهید مطهری, پاورقیهای این اثر را علیه دیدگاه های وی سامان داده است.4

در حقیقت, آغاز هجوم اندیشه های او به مبانی و اساس و بنیاد دین, همان سال 1296, چهار سال پیش از بنیان گذاری حوزه علمیه قم است. آن چه بعدها, یعنی در زمان جوانی ما و در دوران علامه طباطبایی از اندیشه های ارانی بازتاب می یابد, بخشی از آن هجوم و در اصطلاح پاتک است.

جریان دیگری که در آن دوره سخت فضایِ فکری و سیاسی کشور را تحت تأثیر قرار داده بود, درگیری شدید بین مشروطه و استبداد بود. به تاریخ این رویداد تاریخی بنگرید و روی تاریخ آن دقّت کنید. شیخ عبدالکریم, سه سال پیش از به دار آویخته شدن شهید شیخ فضل الله نوری, از عتبات به ایران هجرت می کند و در اراک رحل اقامت می افکند, پس از مدتی, دوباره بر می گردد. باز پس از دو سال, یا دو سال و نیم که از به دار آویخته شدن شیخ شهید, می گذرد به ایران می آید. ایشان در زمان شهادت شیخ شهید, در کربلا بوده و پس از دو سال و نیم که از این واقعه می گذرد به ایران می آید.

در این بحران, یعنی درگیری شدید مشروطه خواهان و مشروعه خواهان, ایشان عتبات را ترک می گوید.

در رأس مشروطه خواهان آخوند خراسانی و در رأس جبهه مخالف مشروطه, به اصطلاح مشروعه خواهان,سید محمدکاظم طباطبایی یزدی قرار دارد.

با این حال, باید توجه داشت این گونه نبود که علما, فضلا و طلاب به دو دسته تقسیم شده باشند, دسته ای مشروطه خواه و دسته ای مشروعه خواه و یا مخالف مشروطه, بلکه دسته سومی هم بود که نه وارد دسته مشروطه خواهان شد و نه وارد دسته مشروعه خواهان. اسناد نشان می دهد که گروهی از فضلا محیط عتبات را ترک گفتند, بدین خاطر که وارد هیچ یک از دو جریان نشوند.

از باب نمونه, این جانب با یک واسطه از قول آیت اللّه بروجردی نقل می کنم حضرت ایشان به مناسبتی گفته بود:

(من بدین خاطر نجف را ترک گفتم و به بروجرد آمدم که دو تن از اساتید بزرگ من, یکی این طرف بود و یکی آن طرف بود. من که نمی خواستم و معتقد نبودم که وارد یکی از دو جریان بشوم, عتبات را ترک کردم و آمدم بروجرد.)

در این دوره, حاج شیخ عبدالکریم هم, نجف را به قصد کربلا ترک می گوید. می دانید که ایشان در ابتداء برای تحصیل به کربلا می رود و بر فاضل اردکانی, که انسانی والا و آزاده و فقیه عارفی بوده, وارد می شود و از محضر ایشان بهره می برد, تا این که پس از مدتی به سفارش ایشان به حوزه میرزای شیرازی بزرگ در سامرا, وارد می شود و پس از فوت میرزا, به همراه شاگرد برجسته و نامور میرزا, آقاسیدمحمد فشارکی, که از محضر ایشان بهره می برده, سامرا را به قصد نجف, ترک می گوید. پس از مدتی که در نجف می ماند و به کارهای علمی می پردازد, به خاطر بحرانی که در نجف پدید می آید با دودستگیها و درگیریهای راجع به مشروطه, از نجف, به کربلا هجرت می کند و از اصحاب برجسته و خاص میرزای شیرازی (میرزای دوم) می شود.

و در کربلا, میرزا محمدتقی شیرازی احتیاطهای خود را به ایشان ارجاع می دهد. و در همین هنگام است که حاج شیخ رساله می نویسد و یا بر عروة الوثقی سید محمدکاظم یزدی, حاشیه می زند. تردید از من است. چون ازآقای واعظ زاده خراسانی شنیدم که از قول پدرش می گفت:

(من مقلد حاج شیخ عبدالکریم بودم و در کربلا, ایشان حاشیه بر عروة الوثقی نوشت و در همان جا به چاپ رسید.)

اگردر کربلا حاشیه بر عروه نزده و در آن جا به چاپ نرسیده باشد, ولی گویا این جای تردید نیست که ایشان جزو نخستین کسانی است که در مباحث خارج فقه به عروة الوثقی توجه داشته و دیدگاه های خود را در برابر دیدگاه های صاحب عروه, مطرح کرده است.

و این در زمان حیات سید بوده است.

آن چه مهم است, حاج شیخ در کربلا مقلد داشته و مورد توجه خاص میرزا محمدتقی شیرازی بوده, تا آن جا که احتیاطهای خود را به ایشان ارجاع می داده است.

آقابزرگ تهرانی درباره این شخصیت بزرگ و جایگاه وی در نزد میرزا محمدتقی شیرازی می نویسد.

(و کان المیرزا محمدتقی الشیرازی یبجله و یشیر الیه و یعترف بفضله و مکانته حتی أنه أرجع احتیاطاته الیه, فلفت ذلک الیه الأنظار وأحله مکانة سامیة فی النفوس.)5

ایشان پس از مدتی که در کربلا می ماند و حوزه درس تشکیل می دهد و فضلا از محضرش بهره می برند (که یکی از معاریف شاگردان ایشان در کربلا مرحوم آیت اللّه حاج سیّد صدرالدّین صدر پدر امام موسی صدر بوده است),به ایران سفر می کند و در ارا ک ساکن می شود. در این شهر حوزه تشکیل می دهد. گویا از پاره ای رفتارها خوشش نمی آید و آن را با آزادی خود و استقلال حوزه ناسازگار می بیند و اراک را به قصد عتبات ترک می گوید. از پاسخی که به آقای قاضی اراکی, پدر آقای حاج شیخ محمّدتقی ستوده, داده این مطلب درمی آید. زیرا آقای قاضی به ایشان می نویسد:

(به ایران برگردید و حوزه اراک را سر و سامان دهید.)

آقا شیخ عبدالکریم در پاسخ وی می نویسد:

(ثروت مندان اراک می خواستند علما را بگردانند, دور و بر حوزه بودند. من از آن محیط خوشم نیامد. من دوست دارم وقتی به اراک برگردم که بتوانم حوزه مستقل تشکیل بدهم.)

خوب, این را شما بیافزایید به جریانهای سیاسی که یک طرف, جریان مشروطه خواهی, روشنفکرمآبی و تجددخواهی بود. در حقیقت جریانی که گردانندگان اصلی آن, به دین و آیینی عقیده نداشتند, غرب زدگان و هواداران پر و پا قرص دموکراسی غرب بودند, تلاش می ورزیدند دموکراسی غربی در ایران پیاده شود, بی هیچ رنگ و نشانی از مذهب; و از دیگر سوی مخالفان مشروطه, چون در برابر روزنامه ها, هفته نامه ها و ماه نامه هایی که در فضای مشروطه و پس از پیروزی مشروطه, به باورهای دینی, دین و وحی حمله می کردند, موضع می گرفتند و از دین و سنت دفاع می کردند, سنت گرا نام گرفته بودند و ضد تجدد و هرگونه مدرنیست. در این جبهه, تنها ضد دین و مخالف وحی کوبیده نمی شد, هر گونه مدرنیسم و تجددگرایی کوبیده می شد. این, آثار شومی داشت که بر اهل نظر و فکر پوشیده نیست.

در هر دو طرف علمای بزرگ قرار داشتند. هم در صف طرفداری مشروطه و هم در صف مخالفِ با مشروطه.

و از همه شگفت انگیزتر که متن رأی و کیفرخواست به دست یک روحانی نوشته شده بود. نماینده دوره اول مجلس مشروطه از زنجان, به نام شیخ ابراهیم زنجانی. روشن است که وقتی مردم این اختلاف و درگیری را دیدند و بر دار شدن شیخ فضل اللّه را, قدر متیقن از روحانیت بری شدند و این زمینه را برای نقشه های بعدی دشمن علیه روحانیت, بیش از پیش آماده کرد. دشمن از فضای به وجود آمده, علیه عالمان و روحانیّت بهره برد, در روزنامه ها, هفته نامه ها, ماه نامه ها و شب نامه ها علیه عالمان دین به سم پاشی و لجن پراکنی پرداخت و این حرکت در زمان رضاخان به اوج خود رسید که به فرموده حضرت امام, رانندگان,روحانیان را به اتومبیل خود سوار نمی کردند:

(تبلیغات جوری کرده بودند که مردم, آخوند را سوار اتومبیل نمی کردند. خدا می داند مرحوم آشیخ عباس تهرانی گفت که می خواستم اراک سوار اتومبیل بشوم, شوفر گفت: ما دو طایفه را سوار نمی کنیم: یکی آخوندها را یکی فاحشه هارا!

وضع آخوند این جور شده بود آن روز, یعنی این جور کرده بودند جدا کردند اینها را از ملت.)6

روحانیت و ملت را از هم جدا کرده بودند. وقتی ما با هم اتحاد و یگانگی نداشته باشیم, دشمن بهره خود را می برد. وقتی ما دو طرف بشویم و به کشمکش بپردازیم, ملت قدر متیقن از ما بری می شود و دشمن هم با تمام توان به میدان می آید و از این سوژه استفاده می کند. کشور در ناامنی و بی نظمی به سر می برد. هیچ امنیتی وجود نداشت. قوای خارجی, خوانین, گروه های مسلح, هر کدام کار خود را می کردند. در همین فضای ناامنی و بی نظمی قضایی ثقة الاسلام تبریزی در تبریز, به دست روسها اعدام می شود. این, در حالی است که عدلیه تشکیل شده, در تهران و دیگر شهرها دادگستری بوده است. قوای خارجی از چنان قدرت و توانی برخوردار بوده اند که می توانستند, فردی مانند ثقة الاسلام را اعدام کنند.درتاریخ خواندم: کدخدای زرگنده را, سفیر انگلیس تعیین می کرده است! این قدر کشور در بلا, گرفتاری و بی نظمی بوده است, هر جایی به گونه ای. کشور در این بی نظمی غوطه ور بوده, از آن طرف, ایادی همان قدرتهای بزرگ تبلیغ می کرده اند که آخوندها نمی گذارند, کشور سامان بگیرد و از این آشفتگی به درآید. برای این سوژه های بسیاری داشتند. در درگیری روشنفکران ضد دین, با حرکت سنت گرا و ارتجاعی, آن چه لت وپار می شد, دین بود و عالمان خردمند و خردورز. روشنفکران ضددین, سخنان سنت گرایان مرتجع را عَلَم می کردند و دین را به واپس گرایی متهم می ساختند و با این شگرد و ترفند, مردم را از روحانیت اصیل می رماندند.

روحانیت, مخالف هرگونه تجدد و اصلاح و زندگی بهتر برای مردم معرفی شده بود. این جا و آن جا می پراکنده اند که آخوندها نمی گذارند کشور ترقی کند و مردم زندگی بهتری داشته باشند. متأسفانه آخوندهایی بودند, روی منبر و این طرف و آن طرف, از باب مخالفت با مشروطه, با هرگونه تجدد و نوگرایی به مخالفت برمی خاستند و این, بهترین سوژه بود در دست ایادی استعمار که آخوندها را مخالف با پیشرفت, ترقی و رفاه مردم معرفی کنند.

از باب نمونه یکی از آقایان, از قول پدرش نقل می کرد:

(در اوج درگیریهای مشروطه خواهان و مخالفان مشروطه, روزی یکی از آخوندها, که از مخالفان مشروطه بود, به منبر رفت و من هم پای منبرش بودم. وی, روی منبر, خیلی شدید و باهیجان علیه مشروطه سخن می گفت. فریاد می کشید: آی مردم, می دانید روشنفکرها چه آورده اند؟ روشنفکران برای ما سولفات دوسود آورده اند, می دانید یعنی چه؟ یعنی از خداپرستی چه سود!)

این گروه, همان کاری را در آن برهه حساس تاریخی کردند که طالبان در افغانستان انجام دادند و شما شنیدید که چه فاجعه بار بود. اینها به رویارویی و مقابله با مُدرنیسم پرداختند.

ییک گروه از مخالفان مشروطه, کارهایی کردند و رفتاری انجام دادند که مانند طالبان تلقی می شد و همان بازتابی را داشت که اکنون حرکت طالبان دارد.

امروز صبح, با وزیر معارف افغانستان در فرهنگستان علوم ملاقات داشتم. از وضع و چگونگی دانشگاه ها از ایشان پرسیدم, گفت:

(طالبان, سعی داشتند که همه دانشگاه های افغانستان را برگردانند به حوزه های کوچک فقه حنبلی, به گونه ای که دانشگاهی در کشور نباشد.)

در آن زمان, یعنی در زمان مشروطه, گروهی ناآگاه, به نام مخالفت با مشروطه, با هر گونه تجدد و نوگرایی از دَرِ ناسازگاری درآمدند; با هر پدیده مدرنی به مخالفت برخاستند.

این قصه بسیار طولانی است. مقاومت و ایستادگی در برابر مُدرنیسم, قصه بسیار طولانی دارد.

ییک نکته را هم باید اضافه کنم: حسب بعضی اسناد و نقل موثقین, شیخ, نهضت مشروطه خواهان را غیرموفق و ناکامیاب می دیده است, و علت اصلی عدم موفقیت را کمبود نیروی کارآمد و متدیّن می دانسته است. و معتقد بوده: روحانیت قبل از گرفتن قدرت در دست, بایستی نیروهای کارآمد و شایسته و لایق به اندازه کافی داشته باشد و گرنه با کمبود نیروی سالم و مدیر لایق, اگر قدرت را به دست گیرد, به اهداف خود نمی رسد و لذا وظیفه خود را تربیت نیروی های شایسته دانسته است.

حال توجه کنید که در چنین برهه ای و در چنین دوره ای, حوزه علمیه قم, بنیان گذارده می شود.

حاج شیخ عبدالکریم, با برنامه پیش می رود. اول اراک, سپس قم. او به ایران آمده تا حوزه ای را بنیان گذارد. یعنی برنامه داشته و هدف مند حرکت کرده است.چنین نبوده که پس از آمدن به ایران, این مطلب به ذهن اش آمده باشد. این مطلب را می شود از نامه ای که به آقای قاضی نوشته به خوبی دریافت.

از این نامه برمی آید که می خواسته حوزه تشکیل بدهد. در مرحله نخست که به اراک می آید, می بیند, زمینه تشکیل چنین حوزه ای وجود ندارد. زیرا گویا خوانین و اربابان می خواستند حوزه علمیه ای که در اراک بنیان گذارده می شود, زیر نفوذ آنان باشد و این, چیزی بوده که آقای حاج شیخ, سخت از آن پرهیز داشته و آن را نمی پسندیده, از این روی اراک را ترک می کند و در پاسخ به آقای قاضی که آمدن ایشان را درخواست می کند, می گوید در صورتی حاضر به بازگشت به ایران است که بتواند حوزه مستقلی را تشکیل بدهد, بدون وابستگی به کسی.

حوزه: چرا حضرت آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری, به ایران برمی گردد, با این که جایگاهی در خور و والا, در حوزه کربلا داشته و میرزا محمدتقی شیرازی هم اصرار می ورزیده که ایشان به عتبات برگردد, با این حال می بینیم ایران را ترجیح می دهد و بی گمان با همه تبلیغات شوم استعمارگران علیه روحانیت و تلاش ایادی آنها برای جدایی مردم از حوزه ها و روحانیت, ایشان آینده حرکت خود را روشن می دیده و موشکافانه از سطح, که همان جنجال علیه روحانیت و صف آرایی علیه عالمان دین و برانگیختن مردم علیه حوزه ها باشد, می گذرد و به ژرفای ذهن و فکر و قلب مردم راه می یابد که همانا علاقه مندی است که به اسلام و روحانیت دارند و وفاداری است که مردم ایران به این کانون شورانگیز از خود بروز خواهند داد, اگر درست دریابند علمای دین دلسوز و اندوهگسار آنان هستند. از این روی, به ایران هجرت می کند که بذر اندیشه خود را در این سرزمین بپاشد; زیرا بسیار امیدوار بوده و افقها را روشن می دیده که این بذر در این سرزمین, خواهد رویید, خواهد بالید و ثمر خواهد داد.

استاد: به نظر من حرکتِ تاریخی ایشان, هجرت از عتبات به ایران, خوب است به طور دقیق از زاویه هویت ملی بررسی شود.

آقای حاج شیخ عبدالکریم, عالمی است, دارای گرایشهای حفظ هویتِ ملی, ایران دوست و علاقه مند به سرزمین خود.

او نگران ایران بود. او نگران این بود که ایران از نظر فرهنگی افول کند و تباه شود و هویت ملی ـ اسلامی ایران از بین برود ـ از این روی در پاسخ به نامه میرزا محمدتقی شیرازی, که درخواست می کند به عتبات برگردد, می نویسد:

(ایران را در خطر تباهی و فساد می بینم)

ییعنی من باید در ایران بمانم و برای برطرف کردن این خطر, چاره ای بیندیشم که اندیشید. وی با تأسیس حوزه علمیه قم, ایران را از خطر تباهی و فساد نجات داد.

و چنان مسأله ایران و خطرهایی که آن را تهدید می کرده در نظرش مهم بوده, که در همین نامه, حتّی, از استادش میرزا محمدتقی شیرازی هم می خواهد به ایران بیاید. البته, در این جا مناسب است به یک نکته دقیق و بسیار مهمّ دیگر نیز, اشاره کنم: بعد از واقعه مشروطه و به دار کشیده شدن حاج شیخ فضل اللّه نوری, هیچ مرجع تقلید مهمّی در ایران آن روز, پیدا نمی کنید و مرجعیّت, به طور کامل, در عراق متمرکز می شود.

ایران کانون رویدادهای شگفت شده و هیچ مرجعی از نزدیک و با حضور در عرصه ایران وجود ندارد تا به وظیفه دینی و میهنی خود, با آگاهی کامل در برابر فتنه ها عمل کند, این نقیصه بزرگی بوده و عَلَم دین در ایران آن روز, پرچمداری عالم و مُدبّر می خواسته, تا از نزدیک به مسائل رسیدگی کند. و به نظر من, این سرّ دعوت حاج شیخ از استادش میرزای شیرازی دوم است که به ایران بیاید و ایشان به علّت کهولت سنّ عذر خواسته و شخص حاج شیخ عبدالکریم را برای رفع این نقیصه کافی دانسته است.

حوزه: در برهه خاص و در روزگاری که هجوم همه سویه به دین می شد و عالمان دین از هر سوی در تنگنا بودند و تلاش گسترده ای انجام می گرفت که مردم به دور از دین و معنویت بمانند, آیت اللّه حائری که حوزه علمیه قم را بنیان گذارد, به نظر حضرت عالی, چه انتظاری از حوزه داشت.

استاد: ایشان از چگونگی و ویژگیهایی که درمدیریت و اداره حوزه از خود نشان می دهد, استنباط من این است, بر این عقیده بوده: کسانی در حوزه تربیت شوند که در دانشهای اسلامی و فقه متخصص, اهل نظر و از نظر اخلاقی, آدمهایی باشند بسیار متخلق و دارای نوعی خُلقِ پرجاذبه, که مردم به آنان جذب شوند.

به نظر بنده ایشان تلاش می کرد حوزه را از سیاست زدگی و درگیریهای سیاسی دور کند, تا بتواند به جای اول خود برگردد.

چون او جنبه های منفی هر دو گروه مشروطه و مخالفان مشروطه را از نزدیک دیده و دریافته بود, می خواست حوزه جنبه های منفی هیچ یک از دو گروه را نداشته باشد, تا جاذبه نخستین خود را به دست آورد و بتواند در بحرانها نقش آفرین باشد, هم جلوی خطر چپ را بگیرد و هم خطرهایی را که برای آینده اسلام و ایران, خود ایشان پیش بینی می کرد.

حوزه: حضرت آیت اللّه حائری, افزون بر تأسیس حوزه, تربیت طلاب, اصلاح اخلاقها و رفتار ها, رسیدگی به وضع معیشت طلاب, آماده سازی زمینه های لازم برای رشد و شکوفایی طلاب از نظر علمی و فکری و فراگیری دانشهای مورد نیاز اسلامی, به رفاه مردم هم توجه دارد و با ساختن بیمارستان گامِ بزرگی را در این راستا برمی دارد و به درستی وانمود می کند که آسایش و رفاه مردم و برطرف کردنِ درد و رنج آنان نیز, دغدغه اوست و این, یعنی کم کردن و برداشتن فاصله ها بین روحانیت و مردم. به نظر حضرت عالی افزون بر اینها, از این حرکت او چه استفاده های دیگری می توان کرد و در آن زمان, چه نقشی آفرید و چه اثری در مردم و جامعه روشنفکری آن روز گذارد.

استاد: حرکت حاج شیخ عبدالکریم را از زوایای گوناگون می توان بررسی کرد. در دوران مشروطه و پس از آن, به خاطر پاره ای از رفتارها, بویژه رفتار شماری از مخالفان مشروطه, زبانها علیه روحانیت دراز شد و روزنامه ها, هفته نامه ها و ماهنامه ها, حتی مجلّه های فکاهی… روحانیت و علمای دین را ضد مدرنیته, پیشرفت و تمدن معرفی کردند و چنان تبلیغات زیاد بود که این مطلب در ذهن بسیاری از مردم جاافتاده بود.

در چنین فضایی, حاج شیخ عبدالکریم, دست به اقدامی بزرگ می زند ـ نه برای مقابله با این فضا و پاسخ به مخالفان, ولی به طور طبیعی کار ایشان, پاسخی استوار و محکم می شود علیه مخالفان ـ و آن ساخت بیمارستان و دعوت از پزشکان برای درمان بیماران است که کاری بی نظیر و بی مانند است.

ساختن بیمارستان, آن هم به دست, همت و پشتکار عالم دینی و مرجع کل, فضا را دگرگون ساخت و هرچه مخالفان, علیه عالمان دین و روحانیت بافتند, رشته کرد و بر همگان, بر مردم و اهل فکر,روشن کرد که عالمان دین, به هیچ روی, با مدرنیزم و آن چه مایه پیشرفت و ترقی کشور است, نه تنها مخالف نیستند; بلکه در هر امری که به پیشرفت و ترقی کشور بینجامد, پیشقدم و پیشگام هستند. عالم بزرگ و نُماد حوزه, به بیمارستان سازی می پردازد و به دعوت پزشکان, در زمانی که در کل ایران, جز در تهران, بیمارستانی وجود ندارد. بیمارستان را هم خود ایشان طراحی می کند. بیمارستان هم, نقشه مدرنی دارد.

ایشان, از پیش کسوتهای تأسیس بیمارستان در ایران است. نخست, منزلی را به این امر اختصاص می دهد و به آقای دکتر مدرسی می گوید که بر این بیمارستان نظارت داشته باشد و بیماران را ویزیت کند. بعدها سهام الدوله می آید پیش ایشان برای وصیت. بنا دارد بخشی از دارایی اش زیر نظر ایشان در امور خیریه مصرف بشود. می دانید که بیش تر این گونه داراییها و پولها در ساخت مسجد و حسینیه مصرف می شود, حتّی در زمان حاضر. ولی آقای حاج شیخ, به سهام الدوله پیشنهاد می کند: با این پول, بیمارستان بساز و او هم می پذیرد و بدین وسیله بیمارستان سهامیه ساخته می شود.

ییا آقای سید محمد فاطمی می آید پیش ایشان و می گوید:

(من, تنها پسری داشتم که از دنیا رفت و حقوقِ دریافتی از دادگستری را مصرف نکرده ام, علاقه دارم برای شادی روح پسرم, این مبلغ را در راه خیر مصرف کنم.)

حاج شیخ به وی پیشنهاد می کند: بیمارستان بساز. با تدبیر ایشان بیمارستان فاطمی قم ساخته می شود.

حوزه: اینها بیانگر فکر باز حضرت آیت اللّه حائری است و دغدغه ای که برای مردم و سلامت و بهداشت آنان داشته, آن هم در روزگاری که کسی به این امور نمی اندیشیده است.

حضرت عالی اگر در این باب خاطره ای دارید و یا مطلبی که حکایت از روشن اندیشی و آینده نگری دارد, بیان کنید.

استاد: در این باره خاطره ها و شنیده ها بسیار هست که اگر, یک یک را بخواهم بازگو کنم, سخن به درازا می کشد; امّا خاطره ای از مرحوم استاد دکتر محمد قریب, بنیان گذار طب کودکان, دارم که بازگو می کنم.

آقای دکتر قریب, به مرحوم والد, علاقه و ارادت عجیبی داشت. این علاقه و دوستی, از روزگار جوانی والد, سرچشمه می گرفت. ایشان در دوران جوانی, برای تبلیغ به روستایی می رود که از آنِ آبا و اجداد همین آقای دکتر قریب بوده و از آن جا این علاقه و دوستی صورت می بندد.

یک وقتی, یک از فرزندانم مریض شده بود, او را آوردم تهران و به مطب دکتر قریب بردم. اطاق انتظار مطب, پر از مریض بود. منزل وی, همان جا و پیوسته به مطب بود.ایشان از اندرونی بیرون آمد, دید طلبه ای, سید,بچه به بغل, در میان مراجعه کنندگان ایستاده است. تا این صحنه را دید, گفت: آقا بفرمایید داخل.

در همین حین, آقایی که پیش از من آمده و آن جا ایستاده بود, گفت: آقای دکتر! من از ایشان جلوتر آمده ام.

دکتر قریب در پاسخ آن آقا, که ارتشی بود و درجه بالایی داشت, گفت:

(باشد. این جا منزل من است, دوست دارم این آقاسید را, اولاد زهرا(س) را, جلوتر بپذیرم و بیمارش را معاینه کنم.)

وقتی وارد مطب ایشان شدم و بنا کرد به معاینه بیمار, خودم را معرفی کردم. خیلی خوشحال شد, خیلی احترام کرد و سپس خاطراتی نقل کرد, از جمله از جدّ ما, آقای شیخ عبدالکریم, سخن به میان آورد و خاطره ای بسیار جالب که در رابطه با خودش بود, از ایشان نقل کرد که بیان گر آینده نگری و روشن اندیشی شیخ است:

(من به جدّ شما, مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, پس از دیداری که بسیار برای من سرنوشت ساز بود, ارادت و علاقه شدید پیدا کردم.

من پس از تحصیلات مقدماتی, به مرحله ای رسیدم که می توانستم رشته ای را برای ادامه تحصیل برگزینم. بسیار بسیار علاقه داشتم طبیب شوم و در طب تخصص پیدا کنم. پدرم اصرار داشت که خیر, باید بروی قم و وارد حوزه علمیه بشوی. خیلی دوست داشت من طلبه بشوم.

چون ما خانواده مذهبی بودیم و به شدت پای بند به مسائل دینی و انجام فرائض, پدرم نمی توانست بپذیرد من به فرنگ بروم. می گفت: اگر بخواهی طب بخوانی می روی فرنگ و کم کم می افتی توی کارهای خلاف شرع و… این بگومگو, در خانه و خانواده ما شدید شد. از یک طرف اصرار پدر بر این که باید درس طلبگی بخوانی و از یک سوی پافشاری من که خیر, من به طب علاقه دارم و دوست دارم در این رشته ادامه تحصیل بدهم.

وقتی که به بن بست رسیدیم, من به ایشان پیشنهاد دادم: آیا می پذیرید برویم پیش آقا شیخ عبدالکریم, هرچه ایشان فرمود, همان را انجام بدهیم. من تسلیم نظر ایشان می شوم. اگر فرمود: باید بیایی حوزه درس بخوانی, من حاضرم و اگر فرمود: درس طب بخوان, شما حاضر بشوید و اجازه بدهید من درس طب بخوانم. ایشان پذیرفت. من با این که این پیشنهاد را دادم, ولی یک درصد هم احتمال نمی دادم, آقا با خواست و آرزوی من, هماهنگی داشته باشد و بفرماید که من طب بخوانم.

با این حال, مأیوسانه, با پدرم آمدیم قم, رفتیم منزل آقا. به محض این که نشستیم, پدرم رو کرد به آقا و گفت:

آقا! من دوست دارم, علاقه مند هستم, این بچه من بیاید قم خدمت شما, و درس طلبگی بخواند; ولی خودش اصرار دارد و مایل است که درس طب بخواند, چون به توافق نرسیدیم, قضیه به این جا ختم شد که بیاییم محضر شما, هرچه شما بفرمایید عمل کنیم.

تا صحبت پدرم تمام شد, یک مرتبه آقا بلند شد و آمد مرا بوسید, رو کرد به پدرم و فرمود:

(نه تنها جایز, بلکه واجب است که ایشان طب بخواند. خدا, به اندازه کافی طلبه رسانده و اکنون یک سری متقاضی داریم, جواب کرده و نپذیرفته ایم.)

من از این فرمایش آقا, بسیار خوشحال شدم و با یک دنیا شور و شوق, محضر ایشان را ترک کردیم. و اکنون هرچه خدمت می کنم, ثواب آن را به روح بلند آقا تقدیم می کنم.)

آقای دکتر قریب, واقعاً, منشأ کارهای خیر بسیار شد و خدمات ارزنده ای به جامعه ایرانی, جامعه پزشکی, بویژه به طب اطفال کرد. هنوز در لابه لای کتابهای والد ما, از آقای دکتر قریب نامه هایی هست که در آنها نوشته: فلان مبلغ, مثلاً پنجاه تومان و یا… می فرستم برای یتیمان, برای جهیزیه, برای مستمندان و… مصرف شود.

یا برخورد باز و جالب ایشان با حاجی میرزا حسن رشدیه, از پیشقدمان فرهنگ نو در ایران, درخور توجه و مطالعه است. رشدیه7, از بنیان گذاران دبستان برای کودکان, به سبک جدید به شمار می رود, در تبریز وقتی دست به چنین کاری می زند, سخت از سوی شماری از افراد, تحت فشار قرار می گیرد و آزار و اذیت می بیند, تا این که در دوران حاج شیخ, به قم می آید و از حمایت ایشان برخوردار می شود و مدرسه ای در قم تشکیل می دهد و شماری از کودکان شهر را زیر پوشش آموزشی خود, به سبک جدید, می گیرد.

حوزه: از آن چه تاکنون یادآور شدید و شاهدها و قرینه های بسیار به دست می آید, برخلاف آن چه که شهرت یافته: آیت الله حاج شیخ عبدالکریم از سیاست دوری می گزیده و طلاب را از ورود در مسائل سیاسی باز می داشته, ایشان دارای مشی سیاسی ویژه و راهبردی دقیق برای پیشرفت و پیاده شدن دیدگاه های بنیادین خود داشته است. ایشان در حقیقت بر این نظر بوده تا انسانهایی از همه جهت کامل از نظر شالوده فکری و عقیدتی قوی و دارای آگاهیهای بالای سیاسی, علمی و دانشهای روز نداشته باشیم, نمی توانیم حرکتهای بنیادین و دقیق را انجام دهیم. از این روی می بینیم در رفتار و مشی ایشان, بیش تر تأکید روی درس و بحث و کسب اخلاق فاضله و… است.

استاد: این که ایشان تأکید می ورزید, اصرار می کرد حوزه از سیاست به دور باشد, برای این بود که حوزه پا بگیرد. حوزه در آن برهه اگر رودر رو با دستگاه حاکم و صاحبان قدرت قرار می گرفت, من نظرم این است که حوزه را در ابتدای راه از حرکت باز می داشتند. از این روی حاج شیخ, شرایطی را که حکومت برای حوزه تعیین می کند, به گونه ای می پذیرد. از باب نمونه, می پذیرد که طلاب در امتحان شرکت کنند و از طرف حکومت از طلاب امتحان بگیرند; اما برای حفظ کیان حوزه نمی پذیرد که طلاب برای امتحان به تهران بروند. می گوید ممتحن از تهران بیاید به قم و در قم, در داخل حوزه, با نظارت اساتید, از طلاب امتحان گرفته شود.

حاج شیخ, این شرایط را تحمل می کند, تا حوزه را از کوران حوادث بیرون بکشد و از هم نگسلد و نابود نشود.

از این روست که از رضاخان چندین بار شنیده شده است:

(من منتظر بودم که یک حرکت مخالف از شیخ عبدالکریم ببینم که او را بفرستم جایی که عرب نی انداخت [این تعبیر از خود رضاخان است] من در جریانهای مختلف, منتظر بودم که شیخ عبدالکریم, کاری انجام دهد, ولی او با صبر و تحمل, ما را از پای درآورد.)

بله حاج شیخ عبدالکریم, در رویدادهای گوناگون, به گونه ای رفتار کرد که بهانه را از دست دشمن گرفت. رضاخان در تلاش بود مظاهر دین, از جمله حوزه علمیه قم را از بین ببرد. تنها تدبیر حاج شیخ بود که از این رویداد جلوگیری کرد.

در چندین حادثه, با این که به گونه ای نارضایتی خود را اعلام کرد, اما از رو در روی با حکومت, خودداری ورزید, از جمله در جریان حاج آقا نورالله اصفهانی8, شیخ محمدتقی بافقی9, شهید سید حسن مدرس10 و…

حوزه: در دوره ای که آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, حوزه علمیه قم را بنیان گذارد و زعامت آن را به عهده گرفت, بنابر آن چه که ما در مصاحبه با آقایان علما به دست آورده ایم, حوزه علمیه قم در فقر مالی شدیدی بوده و طلاب, بسیار در تنگنا و تهیدستی به سر می برده اند, با این حال, شور و عشق به فراگیری و کسب دانش و استفاده از محضر بزرگان نمود و جلوه بسیار عالی داشته است. به دیگر سخن, فقر و تهیدستی را برای رسیدن به کمال و رنج و مشقت را برای کسب معرفت تحمل می کرده اند, بی گمان پیدایش این علاقه و شور و عشق در طلاب, علت و سرچشمه ای داشته است که باید در شخصیت بی مانند حاج شیخ عبدالکریم جست. به نظر حضرت عالی چه جاذبه ها و گیراییهایی در شخصیت ایشان بوده که طلاب با همه سختیها, رنجها و گرفتاریها, چنین عاشقانه گِرد شمع وجود ایشان می گردیده و در راه کسب دانش و معرفت, تلاش می کرده اند.

استاد: حوزه تازه تأسیس قم, از نظر مالی در تنگنای شدید بوده, با این حال, حاج شیخ عبدالکریم, به هیچ روی حاضر نبوده از خان, یا اربابی و یا دولت کمک بگیرد. نه می خواسته حوزه مدیون و وابسته به خانها و اربابها باشد و نه مدیون و وابسته به دولت و دربار. حال باید دید و دقیق بررسی کرد حاج شیخ چه جاذبه ای داشت که با دست خالی توانست حوزه ای به این عظمت را بنیان بگذارد و طلاب را آن چنان شیفته خود سازد.

حاج شیخ در دوره ای به قم وارد شد که عالمان بزرگی در قم بودند, مانند: حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی,11 حاج شیخ مهدی حکمی پایین شهری,12 حاج میرزا محمد ارباب,13 والد میرزا محمدتقی اشراقی, خطیب مشهور.

آقای ارباب, شاگرد میرزا محمدحسن شیرازی است. حق این بود که مردم از وی تقلید کنند و با وجود ایشان, به سوی حاج شیخ عبدالکریم نیایند, چون به هر حال, حاج شیخ, به شاگردی میرزا مشهور نبوده است, بیش تر استفاده ایشان از محضر آقا سید محمد فشارکی, شاگرد برجسته میرزای بزرگ است. پس آقای ارباب از ایشان پیش تر و اقدم بوده, حال چه شده که میرزا محمد ارباب محور نمی شود و در قم, بدین گونه که شیخ دست به کار شد, دست به کار نمی شود و حوزه تأسیس نمی کند و یا برای وی چنین زمینه ای فراهم نمی آید؟

علت آن چندان برای من روشن نیست. ولی, به هر حال, مرحوم ارباب در قم آن روز, عالمی صاحب نفوذ بود, به گونه ای که یکی از فضلای مورد وثوق, از جدّ خود, که از اهالی اصیل قم بوده, نقل می کرد:

(حکومت وقت تا زمانی که مرحوم ارباب زنده بودند به خود اجازه نمی دادند که قیمت آرد را که قوت لایموت مردم بوده بالا ببرد.)

با این همه, ایشان مرجع تقلید نبوده است.

اما آقای حائری را می بینیم که خیلی زود بین طلاب و علما جا باز می کند. افزون بر ویژگیهای بسیاری که ایشان داشته, من فکر می کنم, یکی از مهم ترین ویژگیهای این عالم برجسته, که توانسته حوزه فقیر و طلاب تهیدست را سر پا نگهدارد, ساده زیستی خود وی بوده است. مدیر و زعیم حوزه وقتی خود, در حدّ طلاب باشد از نظر خورد و خوراک و پوشاک, روشن است که خیلی اثرگذار خواهد بود.

آقای واعظ زاده از قول پدرش نقل می کرد:

(طلاب قم, با همه تنگدستی, در فضا و محیطی زندگی می کردند, که به آنان سخت نمی گذشت; زیرا زعیم حوزه, فرزندان ایشان هم, مثل ما زندگی می کردند, از راه شهریه.

زندگی فرزندان حاج شیخ عبدالکریم, در سطحی بود که ما بودیم, فرقی نداشت و ما از این وضع, لذت می بردیم و احساس سختی و رنج نمی کردیم. در مدرسه سلمانی بود که سر ما طلاب را می تراشید. صف می ایستادیم و به نوبت سلمانی سَرِ ما را می تراشید و از هر نفر, دو قران می گرفت. حاج شیخ عبدالکریم هم در صف می ایستاد, تا این که نوبتش می رسید و سرش را سلمانی می تراشید. از ایشان هم دو قران می گرفت.

ایشان حاضر نمی شد سلمانی را به منزل ببرد و یا در صف نایستد و خارج از نوبت اصلاح کند.

ما طلاب, از این که رئیس مان, مرجع بزرگ تقلید, مانند ما در صف می ایستاد و سرش را سلمانی می تراشید, سخت لذت می بردیم و وقتی می دیدیم مانند ما زندگی می کند, فقر و تنگناها بر ما فشار نمی آورد.)

این روش, منش و رفتار بسیار مهم است و جاذبه آفرین. به طلبه تهیدست و فقیر, امید می دهد و او را باز می دارد از این که به خاطر فقر, خود را به انزوا بکشد و اعتماد به نفسش را از دست بدهد, زیرا می بیند بزرگ ترین مقام حوزه, که همه چیز در اختیارش هست, در زندگی, در لباس و خوراک مثل آنان است.

ییا آقای وکیلی, قاضی بازنشسته دادگستری, از قول پدرش, حاج وکیل, از قمیهای اصیل, از فضلای دوره زعامت حاج شیخ, وکیل دادگستری و مشهور به وثاقت, نقل می کرد:

(در دوره حاج شیخ, خانمی به خدمت ایشان آمد و عبای نایینی به ایشان هدیه کرد و گفت: من این عبا را از پشم شترانِ خود تهیه کرده و به دست خودم رشته و بافته ام.

شیخ گفت: من عبا را می پذیرم و از شما تشکر می کنم, ولی قیمت این عبا, علی الظاهر, خیلی بالاست. چه طور است که به جای من یک نفر, چند نفر عبا دار شوند؟

عبا در بازار آن روز قم, صد تومان قیمت شد. به علت قیمت بالا, در قم خریدار نداشت و کسی نبود که آن را بخرد. لذا قرار شد در تهران به فروش برسد. در قم, شخصی بود به نام حاج فهیم (فهیم التجار) شیخ ایشان را خواست و فرمود: این عبا را بفروشید.

به هر حال فروش عبا در تهران, به عهده ایشان قرار گرفت.

[حاج وکیل نسبت به این قضیّه از ناحیه حاج فهیم آگاه شده بود.]

عبا در تهران, به مبلغ صد تومان, فروخته شد. و با این مبلغ, سی عبا خریده شد. شیخ یکی از آنها را برای خود برداشت و باقی را به طلاب داد.)

قضیه دیگری هم شنیدم, که گویا با قضیه بالا در ارتباط باشد:

سیدرضا مرندی, از فضلای پیشین حوزه و قاضی فعلی دیوان عالی کشور نقل می کرد:

(من هنگامی که در قم درس می خواندم, در مدرسه حجتیه حجره داشتم. آقایی به نام سیدمهدی موحدی تهرانی, با من هم حجره بود. پدر وی, در بازار تهران, تجارت می کرد. گاه به قم می آمد و چند روزی در حجره ما می ماند.

او نقل می کرد: من در جوانی طلبه بودم و در قم درس می خواندم, همدرس و هم بحث آقامرتضی, فرزند بزرگ حاج شیخ عبدالکریم بودم. با هم, پیش آقای مرعشی نجفی لمعه می خواندیم.

روزی, برای طلاب از طرف حاج شیخ عبا آوردند. هرکس که عبا نداشت, گرفت و پوشید. من دیدم عباهای خوبی نیست, نگرفتم.

خبر به حاج شیخ رسیده بود. چون من هم بحث فرزندشان بودم, مرا از نزدیک می شناخت. مرا خواست. خدمت شان رسیدم.

پرسید: چرا عبا را نگرفتی و پس فرستادی؟ مگر تو با مرتضی فرق داری؟

گفتم: بله فرق دارم.

گفت: چه فرقی؟

گفتم: من سیدم!

حاج شیخ چیزی نگفت و من محضر ایشان را ترک کردم.

فردای آن روز, فرستاد سراغ من. رفتم خدمت شان. عده ای خدمت ایشان نشسته بودند. تا من وارد شدم و سلام کردم.

گفت: حق با توست. تو از مرتضی بالاتری. تو فرزند حضرت فاطمه, سلام اللّه علیها, هستی, یک قواره عبای نایینی جنس خوب به من داد. و بر این, پول دوخت و پول قیطان هم اضافه کرد.)

حاج شیخ, واقعاً با طلبه ها یکی شده بود. از داستانها و خاطره های بسیار, انسان به این نتیجه می رسد: رفتار شیخ و زی طلبگی ایشان, که در همه احوال آن را حفظ کرده, رمز شکوفایی حوزه علمیه قم در آن برهه حساس و سرنوشت ساز بوده است.

با این که طلبه ها و فضلا می توانستند به طرف کارهای دولتی بروند و وضع خوبی هم داشته باشند و از این فقر و تنگدستی بیرون بیایند, اما شیخ, چنان با رفتار خود جاذبه آفریده بود و طلاب را جذب خود کرده بود, که کسی به فکر این نمی افتاد که حوزه را ترک کند و به کارهای نان و آب دار بپردازد.

یا شیخ حسین یزدی (پدر آن دکتر یزدی, توده ای معروف) که همدوره حاج شیخ بوده, نقل می کند:

(یک وقتی در ایران, میهمان حاج شیخ بودم. در این چند وقتی که میهمان ایشان بودم, هی آبگوشت به شکم ما می بست.

گفتم: آقا! چند روز است که ما میهمان شما هستیم, هی به ما آبگوشت می خورانی یک وعده هم پلو بده بخوریم. بگویید برای ما پلو بپزند. ایشان گفت: باشد می گویم یک وعده هم پلو بپزند. بالاخره, یک شب بعد از جلسه های طولانی ایشان, سفره را پهن کردند و پلو آوردند. حاج شیخ بلافاصله رفت اتاق دیگر, آقا مهدی را که خوابیده بود, بیدار کرد. چون به او هم وعده داده بود که یک شب پلو خواهند پخت.)

حاج شیخ, همیشه در کنار طلاب و مردم بود. با درد و رنج آنان, دردمند و رنجور می شد و تلاش می کرد, به گونه ای درد و رنج آنان را برطرف کند, مانند پدری مهربان و دلسوز.

سیّاحی که از قم, در زمان حاج شیخ, دیدن کرده در کتاب خود: (افسانه یا واقعیت) می نویسد:

(شیخ عبدالکریم, رئیس حوزه, مرجع تقلید شیعیان, بیمارستانی در قم ساخته بود و خود, گه گاهی به عیادت بیماران می آمد. روزی به عیادت بیماران می آید, می بیند طلبه ای خیلی تب دارد و در تب می سوزد. از پزشک می پرسد چرا حال این بیمار این طور است؟ پزشک می گوید: داروی وی گیر نمی آید. شیخ نسخه وی را می گیرد و می رود داروی مریض را پیدا می کند و می آورد تحویل پزشک می دهد.)

این رفتارها, چیزی نبوده که به گوش طلبه ها نرسد, بلکه همگان, حتی غیر طلبه ها از آنها آگاه می شده اند و فضای حوزه و جامعه, یک فضای معنوی می شده است و تلاشها برای کسب علم و معرفت, بیش از پیش اوج می گرفته است. بله وقتی طلبه ای این دلسوزیها و مهربانیها را می بیند و می شنود و آن گونه لباسها را در تن شیخ و فرزندانش می بیند و می شنود به میهمانان اش هم, همان غذایی را می دهد که خود می خورد, دلگرم می شود و تلاش می ورزد از این الگو پیروی کند, از این روی می بینیم, از این حوزه انسانهای برجسته ای پا به عرصه اجتماع می گذارند که هرکدام خود الگوی جمع می شوند, در قناعت و ساده زیستی و زی طلبگی.

برای حاج شیخ فرقی نمی کرده که میهمان یک فرد عادی و عالمی از دوستان و همدوره هایش باشد, یا یک فرد متمول و ثروت مند, در سفره یک نوع غذای معمولی می گذاشته است.

مرحوم آیت اللّه آقای محسنی ملایری نقل می کرد:

(روزی شیخ العراقین اصفهانی [که فرد متمولی بوده است] قم می آید و میهمان حاج شیخ می شود. داخل حیات یک تختی بوده خود و میهمان, روی تخت می نشینند و خربزه ای از زیر تخت درمی آورد و خدمتکار کاسه ای سفالی, که داخل آن آبگوشت است, جلو میهمان می گذارد. حاج شیخ نان را ترید می کند. به حدّی که آب آبگوشت کم می آید با این صحنه حاج شیخ قدری دوغ به آبگوشت افزوده و می گوید: از کیف آن کم می کنم و بر کمّ آن می افزایم. شیخ العراقیین با تعجّب به حاج شیخ می گوید: آقا این که کیفی نداشت و فاقد گوشت بود. حاج شیخ بلافاصله می گوید: تا دست من در آن است گوشت هم دارد!)

البته خود حاج شیخ بیش تر در تابستانها دوغ می خورده و می گفته کسی حق دوغ را به خوبی ادا می کند که لب کاسه پیشانی اش را ببوسد.

عامل دیگرِ جذب طلاب به شیخ, اُنس عمیقی بوده که ایشان با طلاب داشته است. با طلاب رفیق بوده, با آنان به گفت وگو می نشسته است. عصرها می آمده مدرسه فیضیه و با طلاب می نشسته و در این نشستها, از هر دری سخن به میان می آمده, بویژه سخنانی که به حال طلاب مفید بوده و به کار درس و زندگی آنان می آمده است. حاج شیخ, حتی از وضع زندگی طلاب هم جویا می شده و می پرسیده است.

شاگردان حاج شیخ, همیشه به دو نکته از حالات و ویژگیهای شیخ در این گونه مجالس و نشستها اشاره می کردند:

1. شوخ طبعی.

2. هیبت.

می گفتند: ایشان در عین شوخ طبعی, از هیبت خاصی برخوردار بود. وقتی شوخی را قطع می کرد, هیبت ایشان, مجلس را به سکوتی عمیق فرو می برد, و کسی به خود اجازه نمی داد تا بی اذن ایشان حرفی بزند.

حوزه: در ایشان, رگه های بسیاری از روشن اندیشی و فکر باز, سراغ داریم. آیا این بازاندیشی در اداره حوزه, تربیت طلاب و آموزش آنان هم بازتاب داشته است. به دیگر سخن, زمینه درسهای دیگر را در حوزه فراهم می کرده, مانند فلسفه, حکمت و عرفان, یا این که طلاب را از وارد شدن به این گونه دانشها و درسهای جنبی باز می داشته و بیش تر روی فقه و اصول تأکید داشته است. همان گونه که در سیره شماری از علمای بزرگ می بینیم که مخالفت می کرده یا دستِ کم روی خوش نشان نمی داده اند.

استاد: به نظر می رسد و از شاهدها و قرینه ها هم به خوبی و روشنی برمی آید که وی, به هیچ روی مخالفِ معقول نبوده; اما شاید بر این باور بوده که رسالت ما, تربیت فقیهان است. طلبه وقتی در فقه قوی شود, ورود او در مسائل فلسفی و معقول مشکلی ایجاد نمی کند.

این که می گویم مخالف نبوده, چون فرزندان ایشان فلسفه خوانده و در این فن, صاحب نظر بودند. بی گمان اگر شیخ مخالف بود, آنان هیچ گاه به سوی فلسفه نمی رفتند.

یا امام خمینی, شاگرد برجسته ایشان, در زمان خود ایشان به درس آقای شاه آبادی می رفته و حاج شیخ هم به طور قطع می دانسته که ایشان به درس آقای شاه آبادی می رود. شاهدهای مهم تر و روشن تر هم داریم. ایشان, با توجه به تلاش مارکسیستها در ایران, بویژه تقی ارانی, همان گونه که عرض کردم, در رواج اندیشه های مارکسیستی و الحادی فعال بوده, می بینیم از استادان بنام معقول دعوت می کرده که به قم بیایند و با طلاب جلسه هایی داشته باشند و درسهایی مانند: منظومه و اسفار برای آنان شروع کنند و در کل در دوران ایشان, علوم معقول رواج می یابد.14

در همین برهه است آقای میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی15 به قم می آید و درس منظومه و اسفار شروع می کند. شماری از فضلای درس خارج حاج شیخ, به درس آقای رفیعی هم می روند.

و در همین برهه است که که آقای شاه آبادی,16 معقول تدریس می کند و از حوزه درسی او فیلسوفان بنام, پا به عرصه فلسفه و حکمت می گذارند. یا از میرزا جواد آقا ملکی تبریزی17 تقاضا می کند برای طلاب اخلاق بگوید. و از طرف دیگر, در سر جلسه فقه, به طلاب و فضلای درس می گوید: میرزا جواد آقا ملکی, شخص قابلی است در درس اخلاق ایشان شرکت کنید.

یادآوری می کنم: صاحب المراقبات, پیش از آن که حاج شیخ از وی تقاضا کند برای طلاب درس اخلاق بگذارد, برای بازاریان و مردم عادی بحثهای اخلاقی داشته; اما پس از تقاضای حاج شیخ, ایشان در فیضیه در مدرس زیر کتابخانه, درس اخلاق خود را برای طلاب هم شروع می کند.

حاج شیخ, نمی خواسته حوزه قم, حوزه فنی فقه باشد. علاقه مند بوده در حوزه قم, دانشهای گوناگون تدریس بشود و دانش آموختگان حوزه, خشک بار نیایند و تنها با فقه سر و کار نداشته باشند.

بی گمان بحثهای فلسفی, عرفانی, اخلاقی و تربیتی در کنار فقه و اصول, به طلاب و فضلا شادابی خاصی می بخشد و آنان را از خشک اندیشی باز می دارد.

حاج شیخ گویا با سابقه ای که از حوزه نجف داشته و استادان, طلاب و فضلای آن حوزه را غرق در بحثهای فقهی و اصولی دیده و احساس کرده جدا بودن آنان از بحثهای فلسفی, عرفانی, اخلاقی و تربیتی, زیانها و خسارتهایی را سبب گردیده, از این روی, در حوزه ای که خود بنیان گذارده, نمی خواهد چنین اتفاقی بیفتد, سعی می کند بحثهای دیگر هم, در حوزه رواج بیابد و حوزه از یک نواختی به درآید.

حوزه: حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, با یادگیری زبانهای خارجی, مانند فرانسه که در آن زمان رواج داشته و یا انگلیسی چه نظری داشته و آیا اجازه می داده است که طلاب با این زبانها آشنا شوند.

استاد: همان گونه که عرض کردم و نمونه و شاهدهایی هم ارائه دادم, ایشان فکر بازی داشته و آینده نگر بوده و محدود نمی اندیشیده است. ایشان نه تنها با یادگیری زبانهای دیگر مخالف نبوده, بلکه فرزندان ایشان: حضرات آیات: آقا مرتضی و آقا مهدی, در آن زمان, در نزد معلم زبان فرانسه, به نام آقا سید یحیی اسلامبول چی, زبان فرامی گرفته اند.

حوزه: یحیی دولت آبادی, در کتاب خود, حیات یحیی, بر این پندار است که:

انگلستان به خاطر مزاحمتهای فراوانی که حوزه نجف با سیاستهای آن دولت داشت, بویژه مخالفت شدید و رویارویی دو عالم بزرگ: میرزا فتح الله شریعت اصفهانی و آقا میرزا محمدتقی شیرازی, با تجاوزها و دخالتهای انگلیسیان در بین النهرین, برابر اسناد و مدارک, به تلاش برخاست. حوزه نجف را برچیند و یا آن از اهمیت بیندازد, از این روی زمینه را برای ایجاد حوزه ای در قم, آماده می کند, حوزه ای که کاری به کار سیاست نداشته باشد و با سیاستهای داخلی و خارجی کشور, که انگلستان رهبری آن را به عهده دارد, مخالفتی نکند. در اولین گام برای از رونق انداختن حوزه نجف, در قضیّه بین النهرین, از طرف حکومت بین النهرین به علمای مذهب جعفری در نجف توهین می شود و آقایان: نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی با حالت اعتراض, به قم هجرت می کنند و انتظار دارند که دولت ایران با انگلستان برخورد کند که احمدشاه این کار را انجام نمی دهد و از طرف دیگر حاج شیخ عبدالکریم هم با اینان برخورد سردی دارد و اینان در یک بلاتکلیفی می مانند, تا این که سردار سپه به خاطر ارتباطی که با آقا شیخ عبدالکریم دارد, پا پیش می گذارد, به شرط این که به هیچ روی, آنان در بین النهرین, کاری به سیاستهای انگلستان نداشته باشند, به بلا تکلیفی آنان در قم پایان می دهد و برای حفظ صورت قضیه, از امیر فیصل, شاه عراق, نماینده ای به قم می آید که آقایان را به بازگشت به عراق دعوت کند و از این طرف, سردار سپه, سردار رفعت را, به ظاهر برای احترام به آقایان, همراه ایشان می کند و از آن طرف آقایان, شمشیری از حرم حضرت عباس برای سردار سپه می فرستند که این شمشیر, با تشریفات خاصی به ایران آورده می شود و سردار سپه, برای تحویل شمشیر, تهیه مفصلی می بیند, دعوت عمومی می کند و در میان چندین هزار کس, شمشیر را با تشریفات ویژه به کمر می بندد. با این سیاست, انگلستان, حوزه نجف را از رونق می اندازد و حوزه علمیه قم را به کمک روحانی که کاملاً از سیاست گریزان است بنیان می گذارد که هم از هیجانها علیه سیاستهای انگلیس در ایران بکاهد و توده مردم را از مخالفت با سیاستهای انگلستان و دگرگونیهایی که آن دولت می خواهد در ایران انجام بدهد, سلسله ای را براندازد و گروه دیگری را به رهبری رضاخان به روی کار بیاورد, باز دارد و هم سدی در برابر نشر افکار کمونیستی به عنوان مخالفت با مذهب و دین, پدید آورد. حضرت عالی در برابر این تحلیل, چه تحلیلی دارید؟

استاد: حاج شیخ عبدالکریم, به این باور رسیده بوده که استعمار, در فکر از بین بردن پایگاه های شیعه است. در ایران, شخصی به نام رضاخان, سردار سپه, را جلو انداخته است, تا این نقشه را اجرا کند. سردار سپه, در آن دوران, همه کاره بوده و به هر کاری دست می زده, قدرت زیادی داشته است و اگر حوزه قم, در برابر او, بدون برنامه ریزی دقیق و حساب شده قرار می گرفت و می خواست با تمام برنامه او در آغاز, به طور آشکارا به مخالفت برخیزد, بی گمان, پا نمی گرفت و نمی ماند. او باید کاری می کرد که از تیررس نقشه های شوم او, حوزه علمیه قم را برکنار دارد.

یحیی دولت آبادی, بسیار بی انصافانه سخن گفته و از جریانها بی خبر بوده است. این که نوشته است: (رابطه مخصوصی میان سردار سپه و این مرکز روحانی موجود است), اولاً باید پرسید چه رابطه ای؟

باید رابطه را معنی کرد. رضاخان در دوران سردار سپهی, خیلی خود را دیندار و علاقه مند به اهل بیت و امام حسین(ع) جلوه می داد و تظاهر به دینداری می کرد. از گروه قزاق تحت فرماندهی خود, دسته سینه زنی و هیأتی تشکیل داده بود و خود پیشاپیش این هیأت حرکت می کرد, به پیشانی اش گل می مالید و خود را به هر نهاد دینی نزدیک می ساخت, تا بین مردم جا باز کند. برابر همین برنامه, سعی داشت خود را به حوزه علمیه قم, نزدیک کند و با حوزه روابطی داشته باشد. آیا این رابطه آقا شیخ عبدالکریم با سردار سپه است؟ اگر منظور نویسنده از رابطه این است, می شود تا حدی پذیرفت.

یا مراد از رابطه این است که اکنون حاج شیخ, با سیاستهای سردار سپه, درگیر نیست. درگیر نبودن, به معنای رابطه نیست.

در آن برهه, حاج شیخ نمی خواست وانمود شود که بنا دارد کارهای سیاسی انجام بدهد و یا در برابر حکومت, دارد به یک صف آرایی می پردازد. می خواست وانمود کند که کار به کارهای سیاسی ندارد, تا بتواند کار اصلی خود را انجام دهد.

ثانیاً, باید از رابطه نشانه هایی هم وجود داشته باشد. کو نامه ای که ایشان برای رضاخان فرستاده و وی را مدح و ثنا گفته؟ کو برنامه ای که ایشان برای خوشامد دستگاه انجام داده است؟ ایشان هیچ اطلاعیه ای را امضا نکرده و چنان رفتاری دارد که دستگاه نمی تواند از ایشان سوء استفاده کند.

این نویسنده از کجا درآورده که حوزه قم, به اشاره و یا با سیاستهای انگلستان پا گرفته و بنیان گذارده شده است؟ این که انگلستان بنا داشته حوزه نجف را ضعیف کند و از رونق بیندازد, دلیل نمی شود که دست آقای حائری را در بنیان گذاری حوزه قم باز گذاشته باشد. آقای شیخ عبدالکریم, با تدبیر و به ظاهر کنار کشیدن خود از امور سیاسی, حوزه را بنیان گذاشت.

و هیچ دلیل و مدرک تاریخی وجود ندارد که انگلستان و ایادی او در ایران در این حرکت دست داشته باشند. این که یحیی دولت آبادی نوشته: آقای حائری با علمای مهاجر سرد برخورد کرده, این هم درست نیست و حاکی از بی اطلاعی اوست. آقای حائری, آن چه از دستش می آمده در احترام و تجلیل از دو بزرگوار کوتاهی نکرده, که در خاطرات بزرگان آمده و چاپ شده است.

از این نویسنده باید پرسید و از کسانی که مثل او می اندیشند, چرا امضای آقای حائری در پای آن اطلاعیه ای که آقایان: میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در تجلیل از رضاخان نوشته و مخالفان او را مفسد فی الارض و محارب با خدا, خوانده اند, وجود ندارد؟ و در قضیه شمشیر و تمثال حضرت علی(ع) هیچ نقشی نداشته و به طور کامل خود را کنار می کشد؟

حال چطور آن دو بزرگوار, مخالف سیاستهای انگلیس در بین النهرین قلمداد می شوند و آقای حائری موافق؟

گرچه درباره این نامه حرفهایی هست و شماری از اهل فن آن را ردّ می کنند و قبول ندارند و یا شمشیر و تمثال را کار خود دستگاه می دانند که با هماهنگی کلیددار حرمِ حضرت امیر(ع) انجام گرفته, نه این که از سوی میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی, یا میرزای نائینی به تنهایی باشد,18 اما من می گویم اگر همچنین نامه ای هم باشد و دیگر قضایا, خلاف نیست. در دوران ناامنی و هرج و مرج کشور, که از هر سویی صدایی بلند است و گروهی به چپاول مردم می پردازند, و کسی که دارای قدرت و نفوذ و همه کاره است, تظاهر به مسلمانی می کند, خود را دیندار جلوه می دهد و علاقه مند به اهل بیت و می گوید کشور را امن خواهم کرد, چنین و چنان خواهم کرد و به نابسامانیها پایان خواهم داد و دستِ تجاوزگران را کوتاه خواهم ساخت و… دلیل ندارد که بی جهت با او مخالفت شود. باید موضع گیری علما در همان برهه خاص تفسیر شود. این نامه را آقایان (اگر درست باشد) به رضاخان در زمانی فرستاده اند که وی سردار سپه بوده و قولهایی درباره امن کردن کشور داده است و با آقایان علما, با احترام برخورد می کرده است.

برای علمای ما, امنیت کشور, بسیار بسیار مهم بوده است, تا آن جا که شماری از آقایان علما, سردار سپه را برای امنیت کشور, فرستاده خدا تلقی می کرده اند.

علمای ما در زمان قاجار و پیش از قاجار, پادشاهانی که تظاهر به دین می کرده و می گفته اند ما خدمتگزار ملت هستیم و رواج دهنده دین, تأیید می کرده اند.

این که آقای بروجردی در قضیه 28مرداد, به گفته بعضی, آمدن شاه را تأیید کرده, در همین راستاست. ایشان وقتی می بیند جریانهای ضد دین به نام رفتن شاه چه حرکتهایی از خود بروز می دهند, چه بلواهایی راه می اندازند, چه توهینهایی به علما روامی دارند, چه مزاحمتهایی به وجود می آورند و… شاید تأیید کرده باشد آمدن شاه را.19

از این روی, اهل اطلاع, آگاهان به تاریخ و مسائل سیاسی, باید روی شرایط دورانِ حاج شیخ عبدالکریم, دقت کنند, تا دریابند موضع گیری ایشان در برابر سیاستهای آن روز, باید به گونه ای می بود که وی را از استوارسازی پایه های حوزه قم باز ندارد و بتواند حوزه ای قوی در آن زمان حساس, که سخت به آن نیاز بود, بنیان بگذارد.

باید روی بستر زمانی که حاج شیخ کارهای حوزه را سامان می داد, طلاب را تربیت می کرد و به درس و بحث آنان می رسید و برای رویارویی با جریان الحاد و رواج مسائل دینی طلاب را آماده می ساخت, دقت شود و از آن طرف روی رفتار رضاخان هم, به درستی و با دقت مطالعه شود. رضاخان, به گواهی اسناد, سعی می کرده قم را به آشوب بکشد, آن هم به نامِ دین. نقل شده: یک وقتی, کسی با صدای بلند در بازار تهران, به انکار انبیاء می پرداخته است و این رویداد سبب شده مردم برانگیخته شوند و پیش حاج شیخ عبدالکریم بیایند که باید موضع گرفت و…

ایشان که گویا, به شمّ سیاسی و یا به گونه ای اطلاع می یابد که این گونه کارها از سوی رضاخان و حکومت گران است, به این گروه و مردم ناراحت و برانگیخته شده می گوید: از کجا معلوم, این حرفها درست باشد. چطور این حرفها ثابت بشود. شما بروید پی کارتان, شاید این حرفها دروغ باشد.

حوزه: فضای ضد دینی و ضد روحانیت و علما که در زمان مشروطیت در ایران پدید می آید و به دست ایادی استعمار هر روز پر رنگ تر می شود و احکام دین و علمای دین در روزنامه ها, هفته نامه ها, ماهنامه ها و فکاهی نامه ها به تمسخر گرفته می شوند و… در چگونگی برخوردهای حاج شیخ عبدالکریم, بی تأثیر نبوده است.

ییعنی ایشان در چنین روزگاری, اطلاعیه, بیانیه, سخنرانی و بسیج مردم را علیه حرکتهای ضد دینی گویا اثرگذار نمی داند و یا احساس می کند از سوی مردم به خاطر جوّ و محیط به وجود آمده, پاسخ داده نشود و کسی پا به میدان نگذارد و به استقبال خطر برود; از این روی بر خود و حوزه لازم می داند, بیش تر روی قوی سازی بنیه های دینی مردم کار شود, تا کم کم این گونه مسائل, ریشه کن شود.

استاد: بنده از روحیات ایشان, استنباطی دارم و آن این است که: در بسیاری از مسائل و رویدادها, مانند دیگر علمای دینی موضع گیری نمی کرده است و دوست نداشته با نام دین و شریعت, اسلام و تشیع, با جریانها و افراد, برخورد کند; به این سبک علاقه ای نداشته است.

علاوه, باید آن برهه زمانی مطالعه شود. آن موقعیت, موقعیت خاصی بوده, بسیاری از دستورها و احکام دینی به سُخره گرفته می شده و علیه آنها طنز می گفته و شعر می سروده و به سر زبانها می انداخته اند. عشقی,20 ایرج میرزا21 و… علیه حجاب شعر سروده و این دستور دینی را به سخره گرفته اند.

علما و روحانیان را دکاندار دین و سمبل تهجر معرفی می کردند و چنان فضا را علیه علما و روحانیت آلوده بودند که کارها به آسانی پیش نمی رفت. در چنین شرایطی, زیرکی و هشیاری و تدبیر لازم بود که کارها پیش برود, از این روی, شیخ عبدالکریم هم به خاطر عقیده و دیدگاهی که داشته, چون به ولایت فقیه, یعنی به ولایت گسترده برای فقیه و این که بتواند فقیه در همه امور دخالت کند, عقیده نداشته, بنابر آن چه از تقریرات ایشان که آقای اراکی تنظیم کرده, برمی آید و هم به خاطر شرایط آن روزگار, روش و منش خاصی را دربرخورد با حرکتهای ضد دینی و کارهای ناروا پیش می گرفته است.

آقای سید حسین خاکباز, پسر حاج سیّد اسماعیل اراکی, همو که حاج شیخ را به اراک دعوت کرده, اکنون در قید حیات است, متولد 1295, صد سال از عمرش می گذرد و سر حال است. وی نقل می کرد:

(وقتی حاج شیخ عبدالکریم در اراک بود, عده ای آمدند دَرِ منزل ایشان, با حالت ناراحتی و خشم اعلام کردند که فلانی, قرآن را آتش زده است.

ایشان, پس از این که به سخن این جمع گوش کرد, گفت: بروید پی کارتان, مگر می شود با این حرفها چنین جرمی را ثابت کرد.

از این سخن حاج شیخ, مردم چنین برداشت کردند: کی دیده, چطور ثابت شده؟

این جمع به سینه می زدند و می گفتند: ما شاهدیم, ما شاهدیم. وقتی نتوانستند از حاج شیخ جواب بگیرند, رفتند دَرِ منزل حاج آقا نورالدین حسینی اراکی. ایشان آمد بیرون, گفت: چه شده است؟

مردم گفتند: فلانی قرآن را آتش زده است.

وی, سکوت کرد و چیزی نگفت.

مردم از سکوت او برداشت کردند که می توانند و مجازند شخصی را که قرآن را آتش زده, بکشند. رفتند و او را کشتند.

بعدها معلوم شده که یک توطئه بوده از طرف صاحب ملک این آقا, یعنی اختلاف ملکی بوده و صاحب ملک این تهمت را زده تا وی را از میان بردارد.)

حوزه: در چنین قضایایی یقین لازم است و حاج شیخ در قضیه یاد شد گویا به یقین نرسیده, نه این که برای فقیه, ولایت قائل نبوده است. یعنی از این قضیه و مانند آن و چگونگی برخورد حاج شیخ, نمی توان برداشت کرد که حاج شیخ به ولایت فقیه قائل نبوده است. حاج شیخ در چنان فضایی و در چنان محیطی که در واقع, به هیچ وجه بسط ید نداشته, نمی خواسته دخالت کند. و اگر هم می خواسته, چه بسا نمی توانسته است. کسانی هم که به ولایت فقیه معتقدند, اعمال ولایت و اجرای حدود را برای فقیهی که مبسوط الید است لازم می دانند. اینان در غیبت امام زمان, در وقتی اجرای حدود را بر فقیه عارف به احکام و جامع الشرایط لازم می دانند که از ضرر رساندن سلطان در امان باشد و مردم هم کمک کنند.

استاد: اجرای حدود در زمان غیبت, به دست فقیهان, در فقه بحث عمیقی است و محقق حلی در شرایع, در مسأله تردید می کند.22

بالاخره این بحثی است. شاید حاج شیخ عبدالکریم, نظرش این بوده که این گونه قضایا چون به آسانی ثابت نمی شود, نمی توان حکمی داد و نباید حکمی داد. در مجموع سعی داشته در قضایا دخالت نکند. یا از باب این که چنین ولایتهایی و اختیاراتی را برای فقیه قائل نبوده و یا به دلیلهای دیگر. از باب نمونه در قضیه نظام وظیفه, که علمای اصفهان به رهبری حاج آقا نورالله اصفهانی, به نظام وظیفه اجباری اعتراض و به قم هجرت می کنند. حاج شیخ, با این که به گرمی از علمای مهاجر استقبال می کند و به هر یک از علما در شأن خود آنان احترام می گذارد, امّا با خواست آنان روی موافقت نشان نمی دهد; زیرا ایشان بر این باور بوده که کشور ارتش می خواهد و باید برای حفظ امنیت و سرحدّات و مرزها, ارتش قوی داشته باشد و بی گمان, ارتش داشتن, بدون نظام وظیفه و سربازگیری و اعزام جوانان به سربازی ممکن نیست.

با این حال, به خاطر احترامی که برای علما قائل است و اهمیتی که به حرکت و هجرت آنان می دهد, با آنان همراهی می کند و تا جایی که در توان دارد, به حرکت آنان کمک می رساند, ولی به آنان می گوید: من پیام شما را به دولت می رسانم و خودم چیزی نمی گویم. از این روی می بینیم نامه آنان را امضا نمی کند. شهید مدرس هم همین جور فکر می کرده است. وی با رفتن جوانان به سربازی و نظام وظیفه موافقت داشته است و بر این باور بوده که بر هر فرد مسلمان, خدمت وظیفه, برای پاسداری از موجودیت کشور و مرزها لازم است.

ییا در قضیه متحدالشکل کردن البسه, برخوردها و موضع گیریهای حاج شیخ عبدالکریم, خیلی دقیق و حساب شده است.

آقای اوحدی, وکیل دادگستری, که در دوران زعامت آقای حاج شیخ, طلبه جوانی بوده و دو سال پیش فوت کرد, برای من نقل کرد:

(رئیس شهربانی برای من نقل کرد: من از طرف پهلوی دستور گرفتم و مأمور شدم, به هر نحو ممکن, شهر قم را به تمکین وادارم و همه را وادار کنم از فرمان دولت در اتحاد لباس پیروی کنند.

دستور اکید داده بود: چون همه شهرهای ایران تمکین کرده اند, جز قم و مردم هر روز در صحن اجتماع می کنند و به تظاهرات می پردازند, تو اختیار تام داری غائله را ختم کنی, هرچه آدم کشته شد, مهم نیست. قم, باید تمکین کند.

رئیس شهربانی گفت: من آمدم قم, چون می خواستم خون ریزی نشود, یکراست رفتم خدمت حاج شیخ عبدالکریم. به ایشان گفتم من یک چنین مأموریتی دارم و به من اختیار تام داده اند. شما کمک کنید قضیه به گونه ای حل شود, تا خون مردم به زمین ریخته نشود.

ایشان یک فکری کرد و گفت: من فردا ان شاءالله, خودم یک کاری می کنم.

فردای آن روز, پس از این که درس شان در مسجد بالاسر به پایان رسید, آمد داخل صحن حرم حضرت معصومه. مردم اجتماع کرده بودند. تظاهرات می کردند. بازار تعطیل و مغازه ها همه بسته شده بود و بازاریان در داخل صحن, به تظاهرکنندگان پیوسته بودند. ایشان وقتی وارد صحن شد, منبری که در آن جا بود, روی پله اول آن نشست. مردم هم برای شنیدن سخنان ایشان, نشستند. رو کرد به مردم و گفت:

دو چیز, خیلی برای من مورد تعجب است. نمی دانم چه بگویم.

ییکی این که: این چه اصراری است که حکومت می کند: مردم باید یک جور لباس بپوشند. حکومت چه اصراری دارد لباس مردم را تغییر بدهد. این کار بدی است. بگذارید مردم هر لباسی را که دوست دارند بپوشند.

دیگر این که: من تعجم از شما مردم است. حالا دولتیها لجبازی می کنند, شما چه اصراری دارید. لباس بلند و کوتاه, چه فرقی می کند. آنان لجبازی می کنند, شما چرا؟

این سخنان حاج شیخ, گویا آبی بود که روی آتش ریخته شد. مردم قانع شدند و صحن را ترک کردند و بازاریان هم رفتند مغازه های خود را باز کردند. و خونی هم ریخته نشد.)

این یک طرز تفکر خاصی است که من فکر می کنم ایشان تلاش می ورزید آن چه حکم خداست اجرا شود, نه کم و نه زیاد. این چنین روحیه ای داشت که باید روی مسائل شرعی مسلم اصرار ورزید و از کنار باقی قضایا آسان گذشت.

حوزه: این نگاه, دید و نگرش برای امروز جامعه ما بسیار مورد نیاز است و گره گشا. یعنی اهل فکر و نظر, فقیهانِ باریک اندیش و دقیق, آن جاهایی که شرع برنامه ای دارد و دستوری ویژه, با آن جاهایی که شرع برنامه ای, حکمی و دستوری ندارد, باز شناسانند و مردم را راجع به این گونه مقوله ها آگاه کنند, تا نه وقتها و توانها روی چیزهایی که پایه شرعی ندارد گذاشته شود و نه حکمها و دستورهای شرع, کم, یا زیاد, مطرح گردد.

پاره ای از چیزهایی که به نام دین روی آنها تأکید و پافشاری می شود و هرکس, طبق ذوق و سلیقه و پندار خود به آنها شاخ و برگ می دهد, نه تنها بر دینداری و علاقه مردم به دین می افزاید که بسیار وقتها و به مرور زمان مردم را از دین می رَماند و یا وقتی دیده می شود آن چیزهایی که به نام دین به ذهن مردم فروشده و از آنان خواسته شده که آنها را انجام بدهند, انجام نمی گیرد و اهمیتی به آنها داده نمی شود, این پندار پدید می آید که دین در بین مردم کمرنگ شده, در حالی که اگر روی احکام و دستورهای واقعی اسلام, نه کم و زیاد, همان گونه که حضرت عالی اشاره کردید, حاج شیخ عبدالکریم, چنین سبک روشنی داشته, تکیه و تأکید بشود, علاقه مردم, روز به روز به دین زیادتر می شود و حالت رمیدگی هم پدید نمی آید. حال اگر حضرت عالی باز در این باره از برخوردها و موضع گیریهای ایشان خاطره و مطلبی دارید, بیان کنید که بیقین, روشنگر و راه گشا خواهد بود.

استاد: اگر از من پرسیده شود محور اندیشه و اخلاق حاج شیخ چه بود, می گویم: ایشان تمام فضیلتها را برمی گرداند به عدم حقه بازی و ریاکاری و تمام رذیلتها را برمی گرداند به ریا و حقه بازی.

فرزندان ایشان: حاج آقا مرتضی23 و حاج آقا مهدی حائری24 نیز چنین بودند و سخت به این اصل پای بندی نشان می دادند. این ویژگی را تا آخر عمر حفظ کردند. از ریا و عملی که بوی ریا می داد, پرهیز می کردند.

حاج شیخ به این عقیده بوده که عالم دینی, باید سعی کند به دین خدا, نه چیزی افزوده شود و نه از آن چیزی کم شود. یعنی در مسائل دینی, محور حرکت, تظاهر و ریا نباشد. ریاکارانه, به نام دین, کسی سنگی به سینه نزند. برای خوشامد دیگران, چیزی را که پایه و اساس دینی ندارد, برای انجام دادن و انجام ندادن آن, امر و نهی دینی وجود ندارد,به دین بسته نشود و به نام دین برای آن هیاهو به پا نگردد.

در قضیه متحدالشکل کردن البسه, بعضی می خواستند در برخورد و مبارزه با آن, از دین مایه بگذارند و به قضیه صبغه دینی بدهند, که حاج شیخ در برابر آن ایستاد و اعلام کرد: نه بلندی لباس و نه کوتاهی آن, یک مسأله دینی و شرعی نیست که بخواهیم روی آن پافشاری کنیم.

از این دست قضایا, شاید بسیار بشود در زندگی حاج شیخ و دوران زعامت ایشان پیدا کرد. در همین باره, قضیه ای را بدون واسطه, از حاج آقا مهدی حائری, فرزند حاج شیخ, نقل می کنم. ایشان می گفت:

(من نوجوانی بودم, بین در اندرونی و بیرونی منزل, داشتم بازی می کردم. همین که پدرم از اندرونی آمد بیرون و خواست برود داخل اتاقی در بیرونی منزل, یک خانمی, که مدتی آن جا ایستاده بود, یک مرتبه دوید جلو و گفت: آقا! من مقلد شما هستم. مقداری املاک و اموال دارم, ناگزیر باید به ادارات و برای رفع مشکلات مراجعه کنم. حجاب من این است. این حجاب را برای خودم درست کرده ام.

من نگاه کردم دیدم یک پالتوی بلندی, مثل مانتو به تن دارد, هیچ جای بدنش پیدا نیست. به سرش کلاهی گذاشته که همه موهای سرش را پوشیده و گردنش با یک دستمالی بسته و دستکش هم به دست دارد.

رو کرد به آقا و گفت: نگاه کنید, حجاب من این است آیا از نظر شرعی درست است؟

پدرم گفت: بله.

تا این را گفت, حاج میرزا مهدی بروجردی, رئیس دفتر ایشان, که رو به روی آقا, در آن سمت ایستاده بود, ناراحت شد و بنا کرد ریش خود را کندن که آقا این چه حرفی است که زدید. الآن, این حرف این طرف و آن طرف در تهران پخش می شود که آقا با بی حجابی موافق است.

حاج شیخ با عصبانیت گفت: مگر من بیش تر از حکم خدا می توانم بگویم؟ حکم خدا این است. من حکم خدا را می گویم.)

یکی از مشکلات و گرفتاریهایی که برای دین پیدا می شود و پیش می آید, افزودن بر دین است. دین, همان گونه که هست باید مطرح شود, نه کم, نه زیاد. ما نباید برابر ذوق و سلیقه خودمان با دین برخورد کنیم.

شهید مرتضی مطهری, همان گونه که می دانید, وقتی که کتاب (مسأله حجاب) را نوشت و نشر داد, در برابر موجی بزرگ از مخالفتها و بدگوییها قرار گرفت.

این هو و جنجالها و سر و صداها به گوش والد ما (مرحوم آیت اللّه داماد) رسید. از آن جا که آقای شهید مطهری, شاگرد والد ما, آقای داماد,25 بوده و بحث صلات را پیش ایشان خوانده بود, والد ما, در برابر این موج ایستاد و به دفاع از آقای مطهری و نوشته او پرداخت. بارها مکرراً در مجالس شاهد بودم که می گفت:

(آن چه را مطهری نوشته و در مسأله حجاب آورده, همان چیزهایی است که من در بحث ستر صلات مطرح کرده ام. هرکس اشکال دارد, بیاید تا پاسخ بدهم.)

خود مرحوم والد برای من نقل کرد:

(در بحث صلات, وقتی رسیدم به این مسأله, دیدم بعضی از فقهای معاصر نوشته اند: اگر ما این فتوا را درباره وجه و کفین بدهیم, عده ای اصل آن را منکر می شوند.

من سر درس گفتم: [بعدها آقایانی که در درس ایشان شرکت می کردند نیز, این مطلب را مفصل نقل می کردند.] من معتقدم قضیه برعکس است. اگر ما پافشاری بیش تر بکنیم, یعنی بیش از آن چه خدا فرموده بگوییم, عده ای اصل آن را منکر می شوند.)

بله, حاج شیخ اصرار داشته آن چه دین می گوید, باید گفته شود و از مردم انجام آن خواسته شود, نه بیش تر, نه کم تر.

من اگر بخواهم از این نمونه ها بگویم که در زندگی شیخ جریان داشته و سیره و روش او را تشکیل می داده, بسیار است.

آقای سلامت, که پارسال فوت کرد, یکی از برخوردهای حاج شیخ را با پدرش, که خیلی سخت گیر بوده, چنین برای من بازگو کرد:

(پدرم باغی داشت, دارای درختهای توت, سالی یک بار حاج شیخ را به توت خوری دعوت می کرد.

در یکی از این سالها که قرار بود با حاج شیخ به باغ برویم, رفتیم دنبال ایشان. تا که حاج شیخ از منزل بیرون آمد, من دویدم به طرف آقا و سلام و عرض ادب کردم. این در حالی بود که سرم, به دستور پدرم با تیغ تراشیده شده بود. شعار پدرم این بود که سر باید سفید باشد و صورت سیاه. حاج شیخ تا مرا دید, رو کرد به پدرم, گفت این چه قیافه ای است که برای بچه درست کرده ای؟ جوان است بگذار موها را بلند بگذارد, زلف داشته باشد. این چه مسخره بازی است که درآورده ای.

از آن به بعد, دیگر من راحت شدم, می توانستم موهایم را بلند بگذارم.)

در کل, ابایی نداشت که مردم درباره او چه فکر می کنند. سعی می کرد آن چه را درست می دانست بگوید. به خاطر دارم مرحوم آیت اللّه اراکی نقل کرد:

(یک روز, شیخ در حضور مقلدان نقل می کرد: در زمان آقا سید محمد فشارکی, در سامرا, یک وقتی مردم را وبا گرفته بود, خیلی از مردم می مردند. آقای فشارکی به شیعیان گفت: چهل روز, روزه بگیرید و هر روز زیارت عاشورا بخوانید و از خدا بخواهید, وبا را از شما دور کند. شیعیان این کار را کردند و در آن بلا و بیماری فراگیر, کم تر مردند.

سپس در حضور مقلدان افزود: من تا آن وقت زیارت عاشورا نخوانده بودم. خیلی جالب است, طلبه ای زیارت عاشورا نخوانده باشد! پس از این جلسه, ما به حاج شیخ گفتیم: آقا! چه مانعی داشت که در حضور مقلدین, این را نمی گفتی؟

گفت: حالا آن چه توی ذهنم بود گفتم. هرکس می خواهد بخاطر زیارت عاشورا مقلد ما باشد, نباشد. به صراحت مسأله را بیان کرد.)

حوزه: حضرت حاج شیخ عبدالکریم, به تولیدات و فراورده های داخلی اهمیت می داده و بر این نظر بوده که بر همگان بایسته است, تا جایی که چیزی در داخل تولید می شود و در بازار داخلی وجود دارد, نباید از تولیدات و فراورده های خارجی استفاده کرد, نه در پوشاک و نه در خوراک, تا کشور به خودکفایی برسد, کارگران بیکار نشوند و… حال اگر در این باره, حضرت عالی نمونه هایی دارید و یا نکته های لازم می دانید, برای ما و خوانندگان توضیح بدهید, بفرمایید.

استاد: در این باره, آن چه لازم است بیان کنم و به نظر من مهم است, این که حاج شیخ عبدالکریم تا آخر عمر, بنابر آن چه از مادرم, دیگر نزدیکان و دایی هایم: آقایان آقا شیخ مرتضی و حاج آقا مهدی شنیده ام, هیچ گاه برای لباس خود از پارچه های خارجی استفاده نکرده است. حتی اصرار داشته نزدیکان و پسران شان هم این رویه را داشته باشند و از لباسهای خارجی استفاده نکنند. دایی بزرگ ما, مانند خود ایشان بود, خیلی این مسأله را مراعات می کرد که من شاهد بودم و از دورانی که من نبوده ام و به یاد ندارم, از دیگران این موضوع را شنیده ام. حاج آقا مهدی, دایی کوچک ما, می گفت: حاج آقا مرتضی, اَزهَد از پدرم است. خود ایشان, یعنی حاج آقا مهدی, محتشم زندگی می کرد و می گفت:

(من از اول, همین روحیه را داشتم, با برادرم فرق می کردم. پدرم یک بار مرا با حاج آقا مرتضی فرستاد تا برای من لباس بخرد. وقتی آمدیم بازار, لباسی را که من برای خودم انتخاب کردم, گران قیمت و خارجی بود. حاج آقا مرتضی گفت: نه, بابا اجازه نمی دهد شما چنین لباسی را به تن کنی و من هم نمی خرم. من هم قهر کردم و آمدم منزل.

پدرم از جریان باخبر شد و آمد پیش من, به طور جداگانه, آرام آرام با من صحبت کرد. گفت: این که می گویم: نباید لباس خارجی بپوشید, به خاطر این است که پول ما به جیب کارگران خودمان برود. آن چه را آنان بافته اند, بپوشیم, نه آن چه را خارجیها بافته اند.

آیا تو دوست نداری لباسی که می پوشی, کار دست کارگران خودمان باشد. اگر ما از لباسها و پارچه های وطنی استفاده نکنیم, کارگران کشور خودمان بیکار می شوند.

جوری با من صحبت کرد که قانع شدم.

بعد بلند شد رفت پیش حاج آقا مرتضی, برادر بزرگم. به او گفته بود: چرا به او غَیظ می کنی. مهدی را قانع کن. با او صحبت کن, تا قانع شود.)

مادرم نقل می کرد:

(پدرم می گفت: من حاضرم پول چایی را به شما بدهم و شما به قلّک خودتان بیندازید, ولی چایی نخورید و به جای آن, شربت سکنجبین بخورید, چون سود شربت سکنجبین به کارگرهای خودمان می رسد, اما اگر چایی بخریم, چون چایی از خارج وارد می شود, نفع آن به جیب کارگرهای خارجی می رسد.)

حاج آقا مرتضی هم روی ایران و ایرانی و مسأله وطن, بسیار حساس بود. به یاد دارم در هنگامی که نیروهای اشغالگر عراقی) خرمشهر را به اشغال خود درآورده بودند, من به خدمت ایشان رسیدم, رو کرد به من گفت:

(دیشب تا صبح, هیچ نخوابیدم, اصلاً خواب نداشتم.)

یک باره بنا کرد به گریه کردن و در حال گریه گفت:

(یک عده عرب ریختند و خرمشهر عزیز ما را گرفتند.)

این سخن برای من عجیب بود, یک فقیه, این جور سخن بگوید.

حوزه: آن چه اکنون لازم است و بایسته که حوزه ها و طلاب بدانند, نوآوریهای فکری ایشان است و از این که طلاب باید با زمان خود آشنا باشند, مکتبها, اندیشه ها و نحله ها را بشناسند و سر در لاک خود فرو نبرند و از دنیای بیرون و جریانهایی که در خارج از حوزه دین می گذرد, باخبر باشند, تا آن چه را فرا می گیرند, جهت دار و برای هدف و مقصودی فرابگیرند و در برخورد با اندیشه های گوناگون توانایی لازم را بیابند, که آن چه سازگار با اندیشه و آموزه های اسلامی است, بپذیرند و آن چه ناسازگار است, کنار بزنند.

بی گمان اگر این طرز نگاه و این اندیشه که داد و ستد فکری را لازم می داند به درستی شناخته شود و انجام بگیرد, حوزه های علمیه شکوفان می شوند و طلاب و فضلا, در یک فضای سرشار از شادابی علمی رشد می کنند و مرحله های گوناگون علمی را می پیمایند. حال اگر حضرت عالی در این باره, آن چه از ایشان می دانید و شنیده اید, مطلبی دارید بفرمایید.

استاد: از آن چه گفتم, کم و بیش, این مطلب به دست می آید. ایشان بر این باور بوده که باید تحولی در درسها و نحوه آموزش حوزه پدید بیاید. همان مسأله تخصصی شدن فقه, اگر به درستی پی گیری می شد, اکنون وضع خیلی بهتر بود.

ایشان بر این عقیده بود که طلاب باید مجهز باشند, از همه جهات. و این مطلب خیلی مهم است که از ایشان نقل شده و من مسنداً نقل می کنم:

(اگر از دستم بیاید, از یک عده افراد, که ضد دین و ملحد هستند, دعوت می کنم, بیایند این جا و هر چه دارند و هر چه هست بگویند. چیزهایی که علیه دین دارند و می خواهند بگویند, بیایند در حوزه بگویند, تا طلاب قم بدانند, با چه مباحثی رو به رو هستند, چه شبهه هایی را باید پاسخ بگویند.)

این خیلی مهم است. این فکر, تحول آفرین است. در ذهن شان این بوده که حوزه نباید از جریانهای فکری دور باشد. حوزه باید بداند مخالفان دین چه می گویند و چه شبهه هایی وجود دارد. طلاب, با مخالفان دین, باید در فضای آرام و به دور از جنجال, آن هم در داخل حوزه و به طور مستقیم رو به رو شوند و به گفت وگو بنشینند.

دقت کنید که این سخن, در چه زمانی گفته شده است. این در حالی است که در همان زمان و حتی اکنون, شماری بر این عقیده اند و روی این عقیده هم پافشاری می کنند که طلاب بایستی از هر فکر مخالفی دور باشند.

اما از آن طرف می بینیم, در آن زمان, به گونه ای مشی می کند و طلبه ها را بار می آورد که علاقه ای ندارند حوزه را ترک گویند و به ادارات و کارهای سیاسی بپردازند. از این روی, حوزه قم, کم ترین ریزش را دارد. از حوزه قم, خیلی کم, به کارهای اداری و دولتی روی می آورند. از حوزه نجف, تهران و دیگر حوزه ها, بسیارند کسانی که به کارهای دولتی روی آورده, در سلک کارگزاران حکومت درآمده اند, اما از حوزه قم اندک شمارند.

طلاب و فضلای قم, در آن زمان, حکومت را حکومت جائر می دانسته; از این روی, از هر کار دولتی سرباز می زده اند. در زمان حاج شیخ, دادگستری قم تشکیل می شود. و برای استخدام در اداره ثبت اسناد, اعلام می شود که:

(هرکس بتواند کلیله و دمنه را امتحان بدهد, می تواند به طور رسمی کارمند اداره ثبت اسناد شود.)

ولی هیچ کس از طلاب سرشناس قم, دعوت دولت را لبیک نمی گویند و حوزه را ترک نمی کنند. تنها افراد معدودی که یکی از آنان شیخ عباس فراهانی بوده است. ایشان که فردی اهل ذوق و ادب بوده قصیده ای می سراید که مطلع آن چنین است:

بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است

بخوان کلیله که ایّام ثبت اسناد است

شیخ عباس فراهانی (فردوس) تخلّص می کرده و اخیراً دیوان وی چاپ شده و همین قصیده در آن آمده است.

دادگستری, اداره ثبت, اوقاف, آموزش و پرورش و… خیلی به طلبه های فاضل نیاز داشتند, چون بیش ترین باسوادها و درس خوانده ها, که از عهده این گونه کارها می توانستند برآیند در حوزه ها, بویژه حوزه قم بودند, از این جهت دولتیها که آشنایی با حوزه قم و طلاب داشتند, تلاش می کردند از فضلا و طلاّب این حوزه جذب کارهای دولتی کنند, ولی حوزه قم پاسخ نداد و طلاب قم وارد کارهای دولتی نشدند, جز شمار بسیار کم.

این حرکت و خودداری از ورود در کارهای دولتی, بعدها هم در بین طلاب ادامه داشت. حکومت هر کاری کرد که حوزه قم, حکومت را بپذیرد, نپذیرفت. چون بنا نبود بپذیرد, وارد کارهای حکومتی هم نشد. مرحوم والد, علیه طلابی که به اوقاف پیوسته بودند, موضع می گرفت, می گفت: نباید اعوان ظلمه بشوید.

پدرم, روی همین فکر, برای من و آقا سید علی آقا شناسنامه نگرفت. می گفت:

(برای شما شناسنامه بگیرم, دو خطر دارد:

یکی این که: شما را به نظام اجباری می برند, در نظام اجباری, خدمه جور می شوید, در خدمت حکومت طاغوت درمی آیید. دوم این که: می روید درس جدید می خوانید, وقتی که درس جدید خواندید, به خدمت دولت درمی آیید)

این فکر و عقیده را ایشان و دیگر علما داشتند. فضای حوزه قم, چنین فضایی بود. می گفتند: فلان کس رفت اداری شد; یعنی خدمه جور شد. هرکس اداری می شد, مطرود بود.

پدرم, به من و اخوی می گفت:

(من شما را اجبار نمی کنم طلبه بشوید. اگر طلبه نشدید, باید بروید دنبال کسب. من شما را می فرستم دَرِ مغازه حاج میرزا علی [از آشنایان پدرم که مغازه خرازی داشت] اما من از پول سهم امام نمی دهم که شما بروید و درس جدید بخوانید و بعد به خدمت دولت جور دربیایید.)

پس از مشروطه, طلاب نجفیِ بسیاری به ایران آمدند و شغل دولتی پذیرفتند و این حرکت در زمان حاج شیخ نیز ادامه داشت; اما علما, فضلا, استادان و طلاب قم, حکومت ایران را حکومت جور می دانستند و به آن نزدیک نمی شدند و در هر مناسبتی که پیش می آمد, عقیده خود را بروز می دادند.

حضرت امام خمینی در آن روزگار, در ضمن قصیده ای بلند در مدحِ امام زمان, اوضاع آشفته ایران و پریشانی مسلمانان را به نظم می کشد و در پایان از خداوند می خواهد, حوزه علمیه قم را به آن پایه از توان و نیرو برساند, تا بتواند کشتی مسلمانان را در دریای طوفانی جهان هدایت کند و سکان دار آن را عمر و عزت بخشد:

تا به کی این کافران نوشند خون اهل ایمان

چند این گرگان کنند این گوسفندان را شبانی

تا به کی این ناکسان باشند بر ما حکمرانان

تا کی این دزدان کنند این بی کسان را پاسبانی

تا به کی بر ما روا باشد جفای انگلیسی

آن که در ظلم و ستم فرد است و او را نیست ثانی

آن که از حرصش نصیب عالم شد تنگدستی

آن که بر آیات حق رفت از خطایش آن چه دانی

خوار کن شاها تو او را در جهان, تا صبح محشر

آن که می زد در بسیط ارض کوس کامرانی

تا بدانند از خداوند جهان این دادخواهی

تا ببینند از شه اسلامیان این حکمرانی

حوزه علمیه قم را عَلَم فرما به عالم

تا کند فُلک نجات مسلمین را بادبانی

بس کرم کن عمر و عزت بر (کریمی) کز کرامت

کرده بر ایشان چو ابر رحمت حق, دُرفشانی

نیک خواهش را عطا فرما بقای جاودانی

بهر بد خواهش رسان هر دم بلای آسمانی26

و در مسمطی می سراید:

پادشاها کار اسلام است و اسلامی پریشان

در چنین عیدی که باید هرکسی باشد غزلخوان

بنگرم از هر طرف هر بیدلی سر در گریبان

خسروا از جای برخیز و مدد کن اهل ایمان

خاصه این آیت که پُشت و ملجأ اسلامیان شد

راستی این آیت الله گر در این سامان نبودی

کشتی اسلام را از مِهر پشتیبان نبودی

دشمنان را گر که تیغ حشمتش بر جان نبودی

اسمی از اسلامیان و رسمی از ایمان نبودی

حبّذا از یزد, کز وی, طالع خورشید جان شد27

حوزه: یکی از کارهایی که اهل فکر و اندیشه باید انجام دهند و رسالتی است بر دوش آنان, احیای فتواهای راه گشای فقیهان بزرگ است. بی گمان آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, فتواهای راه گشای بسیار داشته که اگر امروز مطرح شوند و سخنی از آنها به میان آید و از زوایای گوناگون به بوته بررسی نهاده شوند, بسیار روشنگر و راه گشا خواهند بود. از این روی, از حضرت عالی می خواهیم اگر در این باره مطلبی دارید و یا فتوای راه گشایی از ایشان به یاد دارید, بفرمایید.

استاد: حاج شیخ عبدالکریم, بر این نظر بوده که پس از فراگیری مسائل کلی و پیدا شدنِ ملکه اجتهاد, هر یک از مجتهدان, باید در کتابی از کتابهای فقهی, در مقوله ای از مقوله های فقهی, صاحب نظر شوند و تخصص یابند.

نقل شده: خود ایشان , گاه افراد را به کسی که در مسأله و مقوله ای از مقوله های فقهی, خوب کار کرده بوده, ارجاع می داده است.

یکی از آثار خوب ایشان که به نظر بنده باید روی آن دقت شود, کتاب نکاح است. ایشان در کتاب نکاح, دیدگاه ها و فتواهای راه گشایی دارد که نیاز امروز ماست.

از جمله مقوله هایی که ایشان در کتاب نکاح بحث کرده است. درباره این اصل بلند قرآنی است:

(فامساک بمعروف, او تسریح باحسان.)28

دیدگاه ایشان را آقای سید علی قزوینی, در مجله نامه مفید, آورده و درباره آن بحث کرده است.29 ایشان, راجع به حقوق زنان, خیلی حساسیت داشت, هم در نظر و هم در عمل, نمونه روشن این رعایت حقوق, بلکه بالاتر از رعایت حقوق, رفتاری است که با خانم خود داشته است. قبل از مادرِ مادرم, که با آقایان: حاج شیخ مرتضی و حاج شیخ مهدی از یک مادر بوده اند, ایشان همسر دیگری داشته است. خاله ما از آن خانم است. این خانم در آخر عمر نابینا می شود. حاج شیخ به این خانم خیلی خدمت می کند, چنانکه موجب اعجاب افراد می شود که چطور یک عالم, یک شخصیت به این بزرگی و شهرت, این گونه در خدمت این خانم است.

مادرم از قول ایشان نقل می کرد:

(که من خودم, شبهای گرم تابستان, این خانم را به دوش می گرفتم و به پشت بام می بردم و صبح هم, از پشت بام, به دوش می گرفتم و به پایین می آوردم.)

وقتی به ایشان گفته می شد که: حالا که این خانم نابیناست چه مانعی دارد که شما ازدواج دومی بکنید؟ ایشان پاسخ می داد:

(این خانم گرچه چشم ندارد ولی دل که دارد! به هر حال می فهمد و ناراحت می شود. من نمی خواهم کسی از من آزرده شود.)

حاج شیخ, می تواند در همه زمینه ها الگو باشد و رفتارها و دیدگاه های او چراغ راه قرار گیرد.

حوزه: از این که وقت شریف حضرت عالی را گرفتیم و مصدع شدیم, پوزش می طلبیم.

استاد: متشکرم.

پی نوشتها:

1. حاج شیخ عبدالکریم حائری (مؤسس حوزه علمیه قم), به کوشش عمادالدین فیاضی/19, مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

2. همان/47.

3 . (دکتر تقی ارانی, در یک خانواده متوسط در تبریز, به سال 1282 تولد یافت. تحصیلات ابتدایی را در ایران انجام داد و از مدرسه دارالفنون دیپلم گرفت. پس از چندی با هزینه خود به اروپا رفت [امّا کیانوری می گوید: در سال 1310, دولت, اولین گروه از بهترین دانش آموزان دیپلم ایران, و از آن جمله مهندس بازرگان و دکتر ارانی و عده ای دیگر را به اروپا فرستاد و دانشگاه تهران, افتتاح شد. گفت وگو با تاریخ, نورالدین کیانوری/580, مؤسسه فرهنگی ـ انتشاراتی, نگره, 76] و در برلن, وارد دانشگاه شد. پس از زحمات زیاد در علم فیزیکوشیمی (علم واسط میان شیمی و فیزیک) درجه دکترا دریافت کرد. پس از پایان دکترای خود در این رشته, یک دوره تخصصی نیز در شیمی تسلیحات دید. در ریاضیات عالی, فلسفه روان شناسی, جامعه شناسی و مکتب های سیاسی مطالعاتی کرد و از نظر افکار تحت تأثیر عقاید سوسیالیستها و کمونیستها قرار گرفت. هنگام تحصیل در برلن, با چند نفر از رفقای خود روزنامه ای به نام پیکار دائر کرد و از رژیم رضاشاه, انتقاد می نمود. سرانجام, دولت آلمان این روزنامه را تعطیل کرد.

ارانی, پس از مراجعت به ایران, در مدرسه فنی تهران, به سمت استادی فیزیک و در وزارت صناعت به عضویت انتخاب شد.

و ضمناً, نشریه ای به نام دنیا منتشر ساخت. دنیا, مجله مارکسیستی بود و دو سال انتشار یافت. تدریجاً, مصادر امور فهمیدند که ماهیت این نشریه چیست و چرا منتشر می شود. به دنبال توقیف آن, ارانی را به اتفاق 52نفر دیگر, که همه از روشنفکران آن روز و از هم مسلکان وی بودند, و به 53نفر مشهور شده اند, توقیف کردند. همه متهمین خود را بی تقصیر خوانده و استرحام کردند, جز ارانی که اساس عقاید خود را به صورت علمی و با شهامت در دادگاه تشریح نمود.

دادگاه رأی خود را صادر کرد و او را به ده سال زندان محکوم نمود. دو سال در زندان بود و ظاهراً بر اثر ابتلا به بیماری تیفوس درگذشت. به زبانهای آلمانی, فرانسه, انگلیسی و عربی آشنایی داشت. وی در واقع, پایه گذار حزب توده ایران و نخستین مروج اندیشه مارکسیستی در ایران, به عنوان اندیشه ای علمی است. پسیکولوژی و ماتریالیسم دیالکتیک مهم ترین کتابهای تألیفی اوست.)

شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران,

دکتر باقر عاقلی, ج1/68 ـ 69, نشر علمی

4. شهید مطهری, خود, در مقدمه روش رئالیسم می نویسد:

(ما در پاورقیها, آن جا که آراء و عقاید مادیین را تقریر می کنیم, بیش تر به نوشته های دکتر ارانی استناد می کنیم. دکتر ارانی, به اعتراف خود پیروان مکتب ماتریالیسم دیالکتیک, از بهترین دانشمندان این مکتب است. در سرمقاله شماره بهمن ماه 1327 مجله مردم (نشریه تئوریک حزب توده ایران) می نویسد:

(ارانی, از لحاظ وسعت معلومات و جامعیت علمی, بی نظیر است.)

دکتر ارانی, علاوه بر مقالاتی که در مجله دنیا منتشر کرده و بعد از مرگش, طرفدارانش به صورت جزوه های مستقل, بارها چاپ و انتشار داده اند, مثل جزوه (ماتریالیسم دیالکتیک) و جزوه (عرفان و اصول مادی) و غیر اینها, کتابهای مستقل نیز تألیف کرده است که شاید مهم تر از همه پسیکولوژی است. با آن که پانزده سال [زمانی که شهید مطهری این مقدمه را می نویسد, سال 1332.ش. است] از مرگ دکتر ارانی می گذرد, هنوز طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک در ایران نتوانسته اند بهتر از او بنویسند. دکتر ارانی در اثر آشنایی با زبان و ادبیات فارسی و آشنایی فی الجمله به زبان عربی, ماتریالیسم دیالکتیک را سر و صورتی بهتر از آن چه مارکس و انگلس و لنین و غیرهم داده بودند, داده است. و از این جهت کتابهای فلسفی وی, بر کتابهای فلسفی پیشینیانش برتری دارد.

به این مناسبت است که با وجود بسیاری از تألیفات و ترجمه ها در این زمینه, ما بیش تر, گفتار دکتر ارانی را سند قرار دادیم.)

مجموعه آثار, ج6/51 ـ 52

5. طبقات اعلام الشیعه, ج3/1158.

6. در جست وجوی راه از کلام امام, روحانیت, دفتر هشتم/213, امیرکبیر.

7. (رشدیه, شهرت حاجی میرزا حسن 1267ـ1363 (1323هـ.ش) روحانی و از پیشقدمان فرهنگ نو در ایران. بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی در تبریز, برای تکمیل تحصیلات دینی, عازم نجف بود, ولی به سبب خواندن شرحی راجع به اشکالاتِ یاد گرفتن زبان فارسی در روزنامه اختر چاپ اسلامبول, توجهش به این موضوع جلب شد. پس به بیروت رفت و مدتی در دارالمتعلمین آن جا تحصیل کرد. پس از مسافرتهایی به مصر و اسلامبول, به ایران بازگشت و اصول الفبای صوتی را تدوین کرد, که بسیار مهم بود. در 1300هـ.ق. دبستان رشدیه را در تبریز دایر نمود و به کرات مورد هجوم روحانی نماها و چند دفعه مورد اصابت گلوله واقع شد. در بعضی از تهاجمات, عده ای از اطفال مدرسه مقتول و مجروح شدند. سرانجام رشدیه تحت حمایت مظفرالدین میرزا, ولیعهد وقت و پیشکار او, امین الدوله قرار گرفت. در سلطنت مظفرالدین شاه و صدارت امین الدوله, به تهران احضار شد و مدیر دبستان رشدیه تهران, که امین الدوله ایجاد کرد, گردید. در انجمن معارف, عضویت داشت.

رشدیه, از آزادی خواهان و مشروطه طلبان بود و به این جهت, بارها, تبعید, یا اضطراراً به خارجه, فراری شد. پس از مراجعت به ایران, مدرسه ای به نام (مکتب) در تهران تأسیس و مجله مصوری به همین اسم منتشر کرد (1322هـ.ق) از سال 1345 در قم گوشه نشین شد و هم در آن شهر وفات یافت. در اواخر عمر, اصولی برای تعلیم کوران اختراع نمود.

رشدیه, مشوق ایجاد مدارس دخترانه نیز بود. کتب و رسائل بسیاری از او به فارسی و ترکی چاپ شده است; از جمله اصول عقاید, یا اتحاد بشر, تبصرة الصبیان و صد درس.

شهرت به رشدیه بدین مناسبت بوده است که کلمه رشدیه در اصطلاح عثمانیان آن زمان, به معنی مدرسه ابتدایی بوده است. و حاجی میرزا حسن, به مناسبت این که به تأسیس مدرسه ابتدائی همت گماشت, بدین عنوان, شهرت یافت.)

دائرةالمعارف فارسی, مصاحب, ج1/1085ـ1086.

8. مراد حرکت و قیام مردم اصفهان و علمای بزرگ آن شهر, به رهبری حاج آقا نور اللّه اصفهانی, علیه رضاخان است.

مردم اصفهان و علما, به رهبری حاج آقا نور الله اصفهانی, در ابتدا, به مخالفت با نظام وظیفه اجباری که رضاخان آن را از تصویب مجلس گذرانده بود, برخاستند و هر روزه مرد و زن اصفهان, به تظاهرات پرداختند, تا این که دامنه این تظاهرات و اعتراضها, گسترده شد و به مهاجرت بزرگ علمای اصفهان به قم انجامید. وقتی که این خبر و مهاجرت علمای اصفهان به رهبری حاج آقا نوراللّه پخش شد, علمای دیگر شهرها نیز به این حرکت پیوستند و یا با نامه, پشتیبانی خود را از حرکت حاج آقا نورالله اعلام کردند.

این حرکت, به ظاهر, با پوشش مخالفت با نظام وظیفه اجباری شکل گرفته بود; اما گویا حاج آقا نورالله هدفهای گسترده تر و عمیق تری در سر داشته و بر این, قرینه ها و شاهدهای گوناگونی می توان اقامه کرد, از جمله:

پیشنهاد شش ماده ای علمای مهاجر به دربار و دولت:

1. جلوگیری, یا اصلاح و تعدیل نظام وظیفه

2. اعزام پنج نفر از علماء, مطابق اصل دوم قانون اساسی مشروطه به مجلس.

3. جلوگیری از منهیات شرعیه.

4. ابقا و تثبیت محاضر شرع

5. تعیین یک نفر به سمت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ.

6. جلوگیری از نشر اوراق مضرّه و خطرناکی که به عناوین مختلف انتشار می یافت و تعطیل مدارس بیگانگان.

گرچه این شش ماده مهم بود و در صورت اجرا, دگرگونیهای بسیاری را در پی داشت; اما شاهدان و آگاهان, حرکت حاج آقا نورالله را که به آن گستردگی انجام گرفته بود و با فراخوانی و دعوت همه علمای ایران, فراتر از این می دانند, از جمله:

آیت الله اراکی, که از نزدیک شاهد نهضت بوده, درباره هدف آقا نورالله چنین اظهار می دارد:

(می خواست این مرتیکه [رضاخان] را عزل کند; یعنی همان طوری که آیت الله خمینی, پسرش را عزل کرد. او [حاج آقا نورالله] و خواست خودش [رضاخان] را عزل کند و از شاهی بیندازد. این طور نظرش بود. این چیزها که من گفتم, چیزهایی بود که همه کس در آن زمان می شنید.)

این حرکت بزرگ, با مسموم کردن حاج آقا نورالله, از هم فرو گسست; اما بی گمان اثر خود را در حرکتهای بعدی گذارد.

برای آگاهی بیش تر از این نهضت و شخصیت علمی و سیاسی

حاج آقا نورالله اصفهانی, ر.ک: اندیشه های سیاسی و تاریخ

نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله اصفهانی, نوشته موسی نجفی.

9. مراد جریانی است که در حرم حضرت معصومه(س) در نوروز 1306 رخ داد و به نام بلند محمدتقی بافقی, عالم فرزانه و مجاهد نستوه, آمر به معروف و ناهی از منکر شجاع و بی باک, در تاریخ شیعه ثبت و ضبط شد.

محمد شریف رازی, درباره این رویداد می نویسد:

(در تحویل 1305 و عید 1346 هجری که مردم از اطراف و اکناف برای درک تحویل, در آستانه فاطمه, علیها سلام, به قم مشرف شده و در و بام و سطح صحنها و رواق و حرم و مسجد را جمعیت فرا گرفته و مرحوم بافقی, به عادت همیشه در مسجد بالای سر, به موعظه خلق مشغول است, جماعتی از زنان دربار سلطنتی, با روی باز و موی نمایان, در بالای ایوانِ آیینه, به تماشای مردم پرداختند. این منظره, چون قبل از کشف حجاب بود و خصوصاً در چنین مکان مقدسی, بر مؤمنین و متعصبین و ارباب غیرت و ناموس, گران آمده, سر و صدا راه انداختند و به آقای بافقی اطلاع دادند. آن مجسمه غیرت و تعصب, بسیار پریشان شده, پیغام فرستاد که:

(کیستید, اگر مسلمانید, چرا چنین آمده اید و اگر نیستید, این جا چه می کنید.)

فریادها بلند شد. مغرضین و مفسدین و شیاطینی که مدتها از تبلیغات و نهی از منکرهای مرحوم بافقی ناراحت بودند و ایشان را موی دماغ خود می دانستند و انتظار فرصت می بردند, موقع را مغتنم شمرده و وقت را غنیمت دانسته, نزد آن زنان, از همه چی دور, سعایت کردند که آخوند مردم را علیه شما تحریک می کند. آنها هم با معیت شهربانی خائن آن وقت قم, با شاه بیدادگر مخابره کردند و او را به طوری عصبانی و تحریک نمودند که خود, شخصاً, روز دیگر, با تیمورتاش و سربازان مسلح و تانک و مسلسل, و چه و چه, به قم آمده و آستانه متبرکه را محاصره و خواست با حرم این مظلومه, همان کند که با حرم برادر مظلومش علی بن موسی الرضا(ع) نمود, لکن خدا نخواست و شر او را دفع نمود, چنانکه ائمه معصومین علیهم السلام, خبر داده بودند و ما چند خبر آن را بیان کردیم.

خلاصه, خود آن زندیق, با قدمِ جسارت و کفش اهانت, پا بر مَطافِ فرشتگان گذارده و تیمورتاش کافر و منکر خدا را برای جلب مرحوم بافقی, به حرم و مسجد فرستاد و آن پلید هم, با کفش, پای به حرم مقدس و مسجد گذارده و مرحوم بافقی را که به وعظ و اندرز مردم ایستاده بود, با هزاران توهین و تحقیر و جسارت, کشان کشان نزد آن جنایتکار آورد. او هم از بغض و عداوتی که سالها از این هیکل توحید و مجسمه تقوا و فضیلت داشت, هرچه می توانست با حربه دست و چمه پا, به سر و بدنِ آن جناب زده و بدن اولیاء خدا و مخصوص حضرت معصومه(س) را لرزانیده و بعد امر نموده که او را با چند نفر دیگر, از جمله آقا سید عبدالرسول تهرانی, جلب تهران نمودند و مرحوم بافقی را تا شش ماه زندانی و پس از آن تبعید به حضرت عبدالعظیم و تا نوزده سال هم در آن جا تبعید و تحت نظر بود, تا در جمادی الاولی 1365, رحلت و یا او را مسموم کردند.) آثار الحجّة/35ـ36

این رویداد را عصمت الملوک دولتشاهی, آخرین همسر رضاشاه, که خود با سر و روی باز در رَواق حضرت معصومه در نوروز 1306ش. حضور داشته و مورد اعتراض مردم قرار گرفته, در سالهای 74ـ1373, مدتی پیش از درگذشت, در مصاحبه ای با مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران, چنین گزارش می دهد:

(شب عید نوروز سال 1306 برای زیارت به قم رفته بودیم. دخترهای شاه (شمس و اشرف) هم با عده ای دیگر, که اسمهاشان یادم نیست, با ما بودند. بعد از زیارت, قرار بود در قسمت بالای غرفه های رواق, که بین حرم و ایوان قرار دارد, چادرهای سیاه خود را با چادرهای سفید که همراه برده بودیم, عوض کنیم. همه این کار را با سرعت انجام دادند, ولی من دقت و سرعت لازم را در این کار به کار نبردم, در نتیجه مدتی بدون چادر, یعنی بی حجاب شدم. مشاهده این وضعیت از سوی آقایی که مشغول موعظه بود, به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. بعد هم, یکی از علما, که در حرم مطهر حضور داشت, در تأیید گفته های آن آقا, مطالبی را عنوان کرد که نزدیک بود بلوایی برپا شود. شاید همین شیخ محمدتقی بافقی, که شما می گویید, باشد.

به هر حال, با کمک افراد شهربانی, فوراً از حرم خارج شدیم و به منزل تولیت رفتیم. مأموران شهربانی, گزارش تند و تیزی از این واقعه, به تهران مخابره کردند. رضاشاه, به محض این که با خبر شد, همراه با عده ای از صاحب منصبان قشون و نیروهای نظامی, فوراً به قم حرکت کرد.

آن چه بعداً شنیدیم این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد شیخ را به پشت روی زمین دراز کنند و بعد هم با عصایی که در دست داشت, پیاپی ضرباتی به او زد. در نتیجه این پیشامد, شهر به هم خورد و چند روزی در قم حکومت نظامی برقرار شد.)

روزنامه جام جم 25مهر 1381, شماره706

10. جریان مدرس, از رویدادهای بزرگ دوران حاج شیخ عبدالکریم حائری است. شهید سید حسن مدرس بر اثر مخالفتهای شدید با رضاخان, نوکر انگلیس و رویارویی با قانون شکنیها, خلافکاریها و رفتار ناشایست او, به خواف و از آن جا به کاشمر تبعید شد و در آن جا, به جرم اسلام خواهی, وطن دوستی و مخالفت سرسختانه با بیگانگان و سخنرانیهای منطقی, دقیق, افشاگرانه و آتشین علیه مخالفان اسلام, وطن فروشان و بیگانه پرستان, به شهادت رسید.

در دائرةالمعارف مصاحب درباره این شخصیت بزرگ که جان اش را در راه استقلال کشور و برافراشته ماندن رایَتِ اسلام و ارزشهای والای آن گذاشت, آمده است:

(مدرس, سید حسن, 1287هـ.ق 1316هـ.ش. فقیه و سیاست مدار ایرانی معاصر, از مردم قمشه (شهرضا). عنوان (مدرس) به مناسبت آن است که در مدرسه جده کوچک تدریس می کرده است.

در 1328هـ.ق. از طرف علمای نجف, به عنوان ناظر شرعی بر قوانینی که از مجلس شوری می گذشت, به مجلس دوم فرستاده شد. در 1332هـ.ق. از تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد و با درایت و شجاعت و حسن بیانش شهرت یافت.

در 1334هـ.ق. همراه عده ای از رجال, مدت دو سال در مهاجرت (عراق, سوریه و ترکیه) بود و در هیأت دولتی که در همین سال در مهاجرت, به ریاست رضا قلی خان مافی نظام السلطنه تشکیل شد, سمت وزیر دادگستری داشت. پس از بازگشت به ایران, پیوسته به وکالت مجلس انتخاب می شد. در مجلس دوره پنجم, (جلسه 13 ربیع الثانی 1344هـ.ق.) با پیشنهاد جمعی از نمایندگان, برای برانداختن سلسله قاجاریه, سخت مخالفت کرد. در آبان 1305هـ.ش. به قصد کشتن, به او تیراندازی کردند, ولی جان به در برد. چند سال بعد, در نتیجه مخالفت با نظام موجود, به خواف و سپس به ترشیز, تبعید شد و در 10 آذر 1316هـ.ش. در زندان کشته شد.

مردی بود شجاع, وطن پرست, باهوش و در گذراندن زندگی بردبار و بی تکلف, در ثبات بر عقیده ای که آن را درست می دانست, از هیچ چیز باک نداشت.)

11. حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی, فرزند شیخ ملا محمدتقی, سال 1280هـ.ق. دیده به جهان گشود, در قم نشو و نما یافت و دوران مقدماتی را در قم, کاشان در نزد استادان بزرگی چون: محمدحسن نادی (م:1317ق.) محمدجواد قمی (1314ق.) ملاّ احمد نراقی, میرزا فخرالدین نراقی (م: 1325ق.) منیرالدین بروجردی (م: 1342ق.) گذراند و آن گاه به تهران رفت و در حوزه تهران از محضر میرزا محمدحسن آشتیانی (م: 1319ق) بهره گرفت و پس از چیرگی در پاره ای از علوم, همچون ادبیات و… به نجف اشرف رخت کشید که این دوران را آقا بزرگ تهرانی, چنین روایت می کند:

(کان فی النجف الاشرف من تلامیذ المیرزا حسین خلیلی والشیخ آقا رضا همدانی و السید محمدکاظم الیزدی والشیخ محمدکاظم الخراسانی وکان تلمذ فی طهران علی المیرزا محمدحسن الآشتیانی برهة ولقد اتعب نفسه وبذل جده وجهده فی النجف مع ماکان علیه من ضیق المعیشة وتشتت البال, حتی نال رتبة الاجتهاد واصبح من العلماء الاجلاء الاعاظم الأقطاب المروجین بالقول والفعل.)

پس از این مرحله, و جست وجوی بسیار در فراچنگ آوردن گوهرهای ناب, به زادگاه خود, قم, برمی گردد:

(فعاد الی وطنه مجاوراً لفاطمه المعصومة(ع) وخازناً لمرقدها بالوراثة عن آبائه فاتخذه العامة اماماً وجعل الطلاب مدرسه مقاماً اعجابا بوفور علمه وشدة ورعه وتقواه

وصاهر الشیخ محمدحسن النادی القمی علی بنته ورزق منها ولده الفاضل الشیخ محمدحسن, سمّی جده الامی وتوفی فی الجمعة (11ـ ج2ـ 1353) و له تقریظ علی (جمال الاسبوع)

نقباء البشر, ج1, 63 ـ64

حوزه درسی گسترده ای داشته است و بسیاری از شاگردان ایشان بعدها از استادان بزرگ حوزه شدند و مرجعیت یافتند که در این جا شماری از بزرگان حوزه درسی آن فقیه پرهیزکار را یاد می کنیم:

امام خمینی (1320ـ1409ق.) سید محمدرضا گلپایگانی (1316ـ 1370ق.) سید احمد شبیری زنجانی (1308 ـ1393ق.) آخوند ملاعلی همدانی (1312ـ 1398ق.) میرزا عبدالله چهل ستونی تهرانی, میرزا محمود روحانی قمی, میرزا ابوالفضل زاهدی قمی, حاج مصطفی صفایی خوانساری و…

از آثار اوست: حاشیه بر کفایه محقق خراسانی, حاشیه بر تفسیر صافی ملامحسن فیض کاشانی ولی, نقش اثرگذاری در تأسیس حوزه علمیه قم داشت و زمینه را از هر جهت برای حاج شیخ عبدالکریم حائری آماده کرد:

1. دعوت از حاج شیخ عبدالکریم برای ماندن در قم و تأسیس حوزه

از آقا سید مصطفی خوانساری نقل شده است:

(در سال 1340 که حاج شیخ ابتدا برای زیارت به قم آمده بودند به منزل آقای شیخ مهدی حِکَمی وارد شدند و مرحوم میرزا محمد ارباب و مرحوم آقای کبیر, از ایشان دیدن کردند. در آن مجلس, بحثی علمی پیش می آید و این سه عالم, با هم بحث می کنند. در بازگشت, مرحوم آقای ارباب, به آقای کبیر می گوید: حاج شیخ با ما فرق می کند, هر کجا که باشد و حوزه تأسیس کند, حوزه در همان جا تشکیل خواهد شد. پس چه بهتر که در قم تشکیل گردد و ما قمی ها هم در آن سهیم باشیم.

مرحوم آقای کبیر می فرماید: اتفاقاً من هم می خواستم همین را بگویم و لذا بنا می گذارند که برگردند و از حضور آقای حائری تقاضای ماندن بکنند و این کار را می کنند.)

نور علم, شماره22/86

2. ترویج از مرجعیت حاج شیخ عبدالکریم حائری

الف. پس گرفتن رساله عملیه خود از چاپخانه, پس از ورود حاج شیخ به قم.

ب. با این که خود از نظر رتبه علمی در حدّ بالایی بوده و حتی شیخ عبدالکریم در درس, گاه دیدگاه های وی را مطرح می کرده و حوزه درسی پر رونقی داشته, با تمام وجود از حاج شیخ تجلیل می کند, او را بزرگ می دارد, جایگاه و شأن او را بالا می برد, به فضلا, طلاب و مردم, با گوناگون رفتارها و گفتارها این مسأله را می فهماند و به گونه ای مشی می کند و رفتار و گفتار خود را جهت می دهد که مردم, توجه دقیق به این کانون شورانگیز بیابند و به گرد حاج شیخ گرد آیند و تنها و تنها, رایت مرجعیت او را برافرازند:

آقا موسی شبیری زنجانی از امام خمینی نقل کرده است:

(علت موفقیت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم این بود که علمای قم, افرادی متقی و سطح بالا بودند و الاّ اگر ایشان جای دیگر می رفت, ممکن بود از معظم له استقبالی که درخور مقام شان بود, به عمل نیاید و قهراً ایشان در کار خود موفق نمی شدند.) همان/87

و یا از آگاهان و نزدیکان آن فقیه پارسا نقل شده است:

(در عید غدیری, جمع کثیری از مردم قم به دیدار ایشان می روند, اما وی تا ظهر از اندرونی بیرون نمی آید, و وقتی در جمع مردم حاضر می شود, رو به آنان کرده و می فرماید: ای مردم! بیایید جایی که من می روم برویم و عصایش را بلند می کند و می گوید: ما یک عَلَم [مقصودش حاج شیخ عبدالکریم بوده] داریم و باید همگی دور او بچرخیم.) همان/89

12. شیخ مهدی حکمی, به سال 1280 در شهر قم دیده به جهان گشود. در مکتب پدر, که از صاحب نظران و علمای معقول و منقول به شمار می رفت و از شاگردان نامور و برجسته محمدرضا قمشه ای در معقول و از شاگردان حوزه درس میرزا ابوالقاسم کلانتری و شیخ میرزا محمدحسن آشتیانی در منقول, پرورش یافت و آن گاه به تهران و نجف رخت کشید و از محضر بزرگان و استادان بنام این حوزه ها بهره برد و به سال 1323هـ.ق. به قم برگشت و به خاطر موقعیت علمی که داشت و از تقوا و پارسایی بالایی که برخوردار بود, در کانون توجه مردم مؤمن قم قرار گرفت و با قدرت و جایگاهی که در بین مردم پیدا کرد, توانست سرچشمه خدمتهای دینی و اجتماعی بسیار گردد:

(رسماً در قم مورد توجه عموم و مجری احکام و حدود و قصاص و قضاء و غیره گردیده و شرابخور و زانی را حدّ و دیگر مرتکبین مناهی را تنبیه می نمود.) آثار الحجة/117

و از آثار اوست خواص الاعمال که آقا بزرگ درباره این اثر می نویسد:

(خواص الاعمال, فی آثارها الظاهره من اوان نزع الروح الی دخول الجنة او النار)

نشانه های پیدای کرده ها و رفتارهای آدمی, از گاهِ جدایی روح از تن, تا رفتن به بهشت, یا دوزخ. الذریعه, ج7/271

وی, پس از عمری خدمت و تلاش, امر به معروف و نهی از منکر, داوری بین مردم, نشر معارف دین, در سفر تابستانی که در 1360هـ.ق. به محلات داشته, چشم از جهان فرو می بندد.

13. میرزا محمد ارباب قمی, فرزند محمدتقی بیک, معروف به ارباب, در حدود 1376, در شهر قم دیده به جهان گشود, پس از فراگیری دانشهای مقدماتی, به عتبات رخت کشید. در حوزه سامرا و نجف, از حوزه درسی عالمان بزرگ بهره برد و توشه های علمی فراوان از خرمن دانش آنان برگرفت. کسانی را که محضر آنان را درک کرد و از دانش و معنویت آنان بهره برد, عبارتند از حضرات آیات: میرزا محمدحسن شیرازی, میرزا حبیب الله رشتی, محمدکاظم خراسانی, میرزا حسین نوری.

وی پس از رسیدن به درجه اجتهاد و فقاهت, به زادگاه خود برگشت و در قم, به تعلیم و تعلّم طلاب پرداخت و حوزه درسی قوی تشکیل داد. چون از بیان و دانش خوبی برخوردار بوده, به گفته شاگرد نامور حوزه درسی وی, شیخ عباس قمی: (حسن المحاضره, جید التقریر والتحریر), خیلی زود توانایی علمی او بر همگان آشکار می شود و در بین علما و فضلا و مردم قم جایگاه والایی می یابد.

توانایی او در تحریر و تقریر مسائل فقهی, آشنایی به فن حدیث, سبب گردیده بود که محفل و درسِ مفیدی داشته باشد و فضلای بسیار بر گرد او حلقه بزنند و از محضرش بهره برند. او با این جایگاه علمی و اجتماعی و با حوزه درسی پر رونق, استادان و فقیهان بلند آوازه و شهره به علم و عمل و شاگردان فاضل و ارجمند, همچون: میرزا محمد فیض قمی, شیخ عباس قمی, میرزا محمد کبیر قمی, شیخ حسن نویسی, میرزا علی محمد باغ پنبه ای, شیخ ابوالحسن فقیهی, شیخ احمد فقیهی, شیخ محمدصادق فقیهی, سید محمدصادق طاهری و آثار علمی فراوان, به یاری حاج شیخ عبدالکریم حائری برمی خیزد و زمینه را برای گسترش مرجعیت او و بنیان گذاری حوزه علمیه به دست توانای او, فراهم می آورد و خالصانه به تلاش برمی خیزد, تا این بنیاد مقدس پا بگیرد و رایَتِ مرجعیت شیعه در ایران برافراشته گردد. سرانجام, در 1341هـ.ق. ندای حق را لبیک گفت و عالم خاک را ترک گفت.

فوائد الرضویه, ج2/602; آثار الحجة/220ـ222

ریحانة الادب, ج4/489; مجله نور علم, شماره16/83 ـ91

14. آقا سید جلال الدین آشتیانی, حکیم و فیلسوف بزرگ دوران ما, و به گفته پرفسور هانری کربُن:

(یک ملاصدرایی است که در عصر ما زندگی می کند, به نحوی که ملاصدرایی, دوباره زنده شده. گمان نکنم بتوانم تمجیدی بالاتر از این بیان کنم. آقای آشتیانی, یک فیلسوف ایرانی است که نماینده تمام عیار فلسفه دیرین است. منتهی فلسفه دیرینی که به نحوی, کاملاً, امروزی, درک شده است) شرح مقدمه قیصری/14

درباره رونق علوم عقلی در دوران زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائری بر حوزه قم و گرد آمدن دانشمندان بزرگ دانشهای عقلی در این حوزه, چنین گزارش می دهد:

(مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, از اساتید مسلم عصر خود در فقه و اصول و علوم شرعی بود. تحصیلات عالیه آن مرحوم در نجف اشرف و سامراء است. مدتها به درس مرحوم میرزای شیرازی و آقا سید محمد اصفهانی و آخوند ملاکاظم خراسانی و میرزا محمدتقی شیرازی حاضر شده اند. و مدتی در سلطان آباد عراق [اراک] نزول اجلال فرموده و حوزه ای با رونق تشکیل داد. و به اصرار جمعی از فضلا, بعدها به قم مراجعت نمود و این شهر مقدس را مرکز تدریس خود قرار داد و چون در علمیت و زهد و تقوا, مسلم عند الکل بود, دانشمندان از اطراف و اکناف, برای استفاده از محضر او, به قم شتافتند و در مدت قلیلی, قم یکی از مراکز بزرگ علمی شد. می توان گفت: حوزه علمی, از اصفهان و تهران, به این شهر منتقل گردید.

باری, تجمّع دانشمندان, سبب شد که علوم عقلی نیز در این حوزه, تدریس شود. مرحوم آقا میرزا علی اکبر یزدی حکمی, شاگرد آقا میرزا حسین و جلوه و آقا علی و آقا محمدرضا در این اواخر در قم ساکن شد و کتب عقلی را تدریس می نمود و جماعتی از فضلا و اعلام, مانند: آقای سید محمدتقی خوانساری و آقای حاج سید احمد خوانساری و آقای حاج آقا روح الله خمینی, به درس او حاضر می شدند. از قرار معلوم, احاطه او به ریاضیات, بیش از الهیات بود. به هر حال, آقا میرزا علی اکبر در علوم حکمیه از اساتید زمان به شمار می رفت. در این ایام استاد اعظم, آقای حاج میرزا ابوالحسن قزوینی, از تهران به قم مسافرت نمود و به تدریس علوم معقول و منقول اشتغال جست و در ضمن, خود, به درس حاج شیخ عبدالکریم حاضر می شد. آقای قزوینی در قزوین, به درس مرحوم فقیه محقق, ملا علی اکبر (سیادهنی) تاکستانی, ساکن قزوین و در تهران به درس مرحوم استاد نحریر, حاج شیخ عبدالنبی نوری مازندرانی حاضر شده اند.

آقای حاج سید ابوالحسن در قم حوزه گرمی داشت و شرح منظومه و اسفار در معقول و سطوح فقه و اصول را تدریس می نمود و سبب ترویج علوم الهی و رونق فلسفه و حکمت متعالیه در قم گردید. مرحوم آقا میرزا محمدعلی شاه آبادی, حدود هشت سال در قم ساکن بود و در معقول و منقول تدریس می نمود و علاوه بر اسفار و منظومه, شرح فصوص و مصباح الانس را نیز درس می گفت و در فلسفه و عرفان و تصوف نیز, استاد مسلّم عصر خود بود.)

مقدمه بر شواهد الربوبیه/صد و سی ونه ـ صد وچهل

15. میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی به سال 1268 در قزوین چشم به جهان گشود, در مدرسه صالحیه قزوین, درسهای مقدماتی, صرف و نحو, بلاغت و منطق, سطوح فقهی و اصولی را فرا گرفت و از محضر ملا علی اکبر تاکستانی, معروف به سیادهنی, از شاگردان برجسته و بزرگ میرزا حبیب الله رشتی, فقه آموخت. به سال 1333هـ.ق. به تهران هجرت کرد و در حوزه درسی حاج شیخ مسیح طالقانی برای فراگیری اصول و در حوزه درسی میرزا عبدالنبی نوری برای فراگیری فقه شرکت جست.

و علوم عقلی, عرفانی و ریاضی را در محضر آقایان: ملا محمد معصوم هیدجی زنجانی, میرزا حسن کرمانشاهی, رئیس الفلاسفه و حاج شیخ محمدعلی شاه آبادی فرا گرفت.

استاد سید جلال الدین آشتیانی می نویسد:

(در تهران, آقا میرزا حسن کرمانشاهی را درک کرده بود و الهیات شفا و سفر نفس اسفار را نزد آن استاد نامدار قراءت کرده بود. همه اساتید عصر اقرار داشتند که معاصران مرحوم آقا میرزا حسن, مباحث نفس اسفار و امور عامه این کتاب و کتب مشائیه را نمی توانند مانند وی تدریس کنند.) شرح مقدمه قیصری/37

و همو می نویسد:

(قسمتی از فصوص را نزد آقا میرزا ابوالحسن محمود قمی, قراءت نموده بود.) همان/36

و کتابهای (الاکر) و (شرح چغمینی) و (نضاریس الارض) شیخ بهائی را نزد آقا میرزا ابراهیم زنجانی, ابن ابوالفتح, استاد ریاضیات به پایان رساند. در 1338هـ.ق. به زادگاه خود, قزوین, برگشت و در مدرسه عبدالله خان, اقامت گزید و به تدریس علوم منقول و معقول پرداخت.

در 1340هـ.ق. با تأسیس حوزه علمیه قم, به دست توانای حاج شیخ عبدالکریم, به قم رخت کشید و افزون بر شرکت در درس آن فقیه و استاد نامدار, به تدریس فقه و اصول, اسفار اربعه و شرح منظومه سبزواری پرداخت. در ماه رمضان 1344 به امر حاج شیخ عبدالکریم, در مسجد بالاسر به تدریس علوم اسلامی پرداخت.

با استفاده از: دائرةالمعارف تشیع, ج8/299

استاد سید جلال الدین آشتیانی درباره شخصیت علمی و چیرگی وی بر اسفار می نویسد:

(حکیم محقق و فیلسوف بارع, آقا میرزا ابوالحسن قزوینی, اطاب الله ثراه, … در فلسفه و تدریس اسفار کرُّ فرّ داشت و واقعاً ید و بیضا می نمود.

و به عبارت واضح تر در مقام بیان مقاصد ملاصدرا, از ذکر دقیقه ای فروگذار نمی کرد و به واسطه بیان زیبا و عذوبت تقریر و طلاقت لسان خاص خود, مستمع صاحب فهم را مجذوب می نمود و در مقام بیان مطالب یک صفحه اسفار, چنان مطالب را جای خاص خود ادا می کرد که واقعاً آدمی به عیان می دید که در مقام بیان مراد مؤلف, نه یک کلمه زاید بر زبان او جاری می شد و نه یک کلمه کم.)

شرح مقدمه قیصری/36ـ37

شهید مطهری از شخصیت علمی این عالم فرزانه و حکیم متأله و هجرت ایشان به قم در دوران حاج شیخ عبدالکریم, چنین یاد می کند:

(آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی, از مشاهیر و معاریف اساتید در قرن اخیر بود. جامع المعقول و المنقول بود. فلسفه را نزد حکیم کرمانشاهی و حکیم اشکوری آموخته بود. پس از تأسیس حوزه قم در سال 1340 به وسیله مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی معظم له به قم مهاجرت کرد و ضمن استفاده از محضر آقای حائری, خود به تدریس شرح منظومه سبزواری و اسفار ملاصدرا پرداخت. فضلا از درسش استفاده می کردند. استاد بزرگ ما, آیت الله خمینی, مدظله, شرح منظومه و قسمتی از اسفار را نزد او خوانده اند. او را, بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان می ستودند.

مرحوم رفیعی, در زمان حیات مرحوم آقای حائری به قزوین مراجعت کرد. طالبان حکمت, احیاناً برای استفاده از محضرش, به قزوین می رفتند. سالهای آخر, تهران را محل اقامت قرار داد و از مراجع تقلید به شمار می رفت. در سال 1394 جهان را وداع گفت.) مجموعه آثار, ج14/540

16. میرزا محمدعلی شاه آبادی, به سال 1292هـ.ق. در اصفهان دیده به جهان گشود و نخست در محضر پدر خود, میرزا محمد جواد مجتهد اصفهانی, که از شاگردان برجسته و نامدار صاحب جواهر بوده, کسب فیض کرد, سپس به حوزه درسی برادر بزرگ خود, شیخ احمد مجتهد, معروف به حسین آبادی اصفهانی و هم در حوزه درسی آقا میرزا هاشم چهارسوقی حاضر شد و به کامل کردن مراتب علمی خود پرداخت.

سپس به تهران هجرت کرد و به محضر میرزا حسن آشتیانی و میرزا هاشم گیلانی, میرزای جلوه, میرزای اشکوری حاضر شد و از خرمن دانش آنان در منقول و معقول, بهره های فراوان برد.

پس از این مرحله, ایران را به قصد عتبات ترک گفت و در حوزه درسی آقایان:

آخوند خراسانی, میرزا حسین خلیلی و میرزا محمدتقی شیرازی شرکت جست و به مرحله و درجه بالایی از اجتهاد و استنباط رسید.

در این هنگام, احساس تکلیف کرد که برای انذار قوم خویش, باید به ایران برگردد و آن چه از منقول و معقول فرا گرفته و آن چه در این غواصی و تلاش بزرگ در دریای معارف, از گوهرهای رخشان فراچنگ آورده, به دشت و دمن, کوی و برزن و سینه های مشتاق بپراکند و در قلبهای آماده دگرگونی آفریند. در این بازگشت بزرگ, که به سال 1354هـ.ق. روی داد, تهران را برگزید و در خیابان شاه آباد سکنی گزید.

و به سال 1347 به قم هجرت کرد و شمع جمع انسانهای جویای کمال و سیر و سلوک شد.

آثار الحجه/217ـ 218, مجموعه آثار, شهید مطهری, ج14/537

آقا سید جلال الدین آشتیانی از این هجرت بزرگ که در دوران پر برکت حاج شیخ عبدالکریم, انجام گرفته است, چنین گزارش می دهد:

(در دوران زعامت مرحوم مغفور آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی, نوّرالله مضجعه, سالیان متمادی, مرحوم شاه آبادی در حوزه علمیه قم, تدریس می فرمودند. آقای شاه آبادی, هر طالب مستعدی را از فیض وجود خود, بهره مند می ساختند. کتب منقول و معقول را از کفایه و مکاسب و رسائل گرفته, تا اسفار و شواهد و مبدأ و معاد ملاصدرا و شرح فصوص و مصباح الانس را درس می دادند.

حضرت استاد علامه آیت الله العظمی امام, ادام الله ظله الظلیل علی رؤوس المسلمین, در عرفان و تصوف اسلامی, تلمیذ این عارف نامدارند و گویا معظم له, شاگردِ منحصر به فرد شاه آبادی می باشند.)

شرح مقدمه قیصری/33

سرانجام این عارف نامدار پس از دوران طولانی ریاضت و سیر و سلوک و لبالب ساختن جان و روح انسانهای شایسته و مستعد, از سرچشمه های ناب و زلال معارف اسلامی, ماه صفر سال 1369هـ.ق. به دریای رحمت ایزدی پیوست و پس از تجلیل بسیار باشکوه در شهر ری, مقبره ابوالفتوح رازی, صاحب تفسیر روح الجنان, به خاک سپرده شد. آثار الحجة / 218

17. حاج میرزا جواد ملکی تبریزی, فرزند میرزا شفیع ملکی, در تبریز دیده به جهان گشود, پس از فراگیری دانشهای مقدماتی به نجف اشرف هجرت کرد و در آن حوزه رحل اقامت افکند و در حوزه درسی فقیه نامور حاج آقا رضا همدانی حاضر شد و به فراگیری دانش فقه پرداخت و برای فراگیری اصول, در حوزه درس آخوند خراسانی شرکت جست و علم حدیث و درایه را از محضر حاجی نوری آموخت.

در همین حال که سخت مشغول فراگیری فقه, اصول و حدیث بود, گمشده خود را در محضر پر فیض عارف نامی, جمال السالکین, صاحب نفس زکیّه, ملاحسین قلی همدانی یافت و روح تشنه خود را بر لبِ برکه وجود او فرود آورد و لبالب شد و تشنگی جان خود را فرونشاند و همت کرد و وادی به وادی را پیمود, هرجا تشنه ای را می دید که عاشقانه و مشتاقانه در پی کوثر زلال معنی است, بدو راه را می نمود و سرچشمه ها را می نمایاند.

او به سال 1321 به ایران آمد و در زادگاهش رحل اقامت افکند و به پرتوافشانی پرداخت و با قبسی که با خود از دیار خوبان و روشنان آورد, جانهای شیفته و مشتاق را می گیراند و شعله ور می ساخت.

(در حدود سال هزار و سیصد بیستم هجرت باز به تبریز مراجعت کرد, سالها در خانه وی مجلس تذکیر و موعظه منعقد بود. با مواعظ دلنشین خود, به تهذیب اخلاق اشتغال می ورزید.)

ریحانةالادب, ج5 ـ6/397

تا این که در قضیه انقلاب مشروطه, در 1329هـ.ق, به قم هجرت کرد, تا در حوزه ای بس گسترده تر و در جانهای آماده تر و با گیرندگی بسیار بالاتر, شعله افروزی کند و به رسالت بزرگ خود جامه عمل پوشاند.

و بعدها که حاج شیخ عبدالکریم, به قم می آید و حوزه علمیه را بنیان می گذارد, از این مرد الهی می خواهد مجلس و محفل اخلاقی خود را در مدرسه فیضیه برپا کند, تا طلاب و فضلا از بحثهای سازنده و دگرگون کننده وی بهره مند شوند.

(در مدرس مدرسه فیضیه درس اخلاق عمومی می گفتند و اکنون, که سی سال است از رحلت و فقدان آن عالم ربانی می گذرد, در و دیوار مدرس و فضای مدرسه, صدای حزین و گریان و ناله های شوق و سوزان او را که می گوید:

(اللهم ارزقنا التجافی عن دار الغرور والانابة الی دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت به گوش می رساند.) آثار الحجه/26/27

18. این داستان را دستگاه رضاخانی ساخت و روزنامه ها, هفته نامه ها و ماهنامه های وابسته به دستگاه, آن را با آب و تاب نقل کردند و شماری از تاریخ نگاران ناآگاه و یا کینه ورز هم, آن را در کتابهای خود آوردند و پراکندند. پس از انقلاب اسلامی ایران شماری از ناآگاهان و دگراندیشان مخالفِ نقش آفرینی علمای دین در عرصه های سیاسی, اجتماعی, دست به کار شدند, تا قداست علما را زیر سؤال ببرند و آنان را لکه دار کنند و به نسل بی خبر از جریانهای گذشته بنمایانند که علمای دین, با رژیمهای استبدادی در پیوند بودند; از این روی ورق کهنه های جعلی, ساختگی و آکنده از دروغ, که به نام تاریخ, این جا و آن جا پراکنده شده بود, گرد آوردند, تا به پندار خود به جنگ روشنایی بروند. مجله حوزه, که یکی از رسالتهای راهبردی خود را رویارویی با چنین جریانهایی قرار داده است, در برابر این جریان کهنه, پوسیده و بویِ ناگرفته, که لباس نو به تن کرده بود و با شکل و شمایل جدید به عرصه گام نهاده بود, به رویارویی برخاست. به سال 1375, دو شماره 76ـ77, به میرزا محمدحسین نائینی ویژه ساخت و در آن, شخصیت علمی و کارنامه سیاسی آن مرد بزرگ را از زوایای گوناگون به بوته بررسی نهاد و به شبهه ها پاسخ داد و دست دروغ پردازان را رو کرد که با استقبال فراوان اهل نظر, فرهیختگان و دوستداران بحثهای تاریخی رو به رو شد. در این شماره ویژه, از جمله مقوله هایی که به بوته بررسی نهاده شد, صحت و سقم پیوند و رابطه میرزای نائینی با رضاخان و هدیه و یا هدایایی بود که گفته می شود ایشان با نامه ای تشکرآمیز برای رضاخان فرستاده است و یا نامه ای که گفته می شود با سید ابوالحسن اصفهانی, به گونه مشترک, برای رضاخان فرستاده اند. مجله حوزه, در مصاحبه ای که با آقازاده میرزای نائینی دارد و در همین شماره ویژه نائینی به چاپ رسیده از ایشان می پرسد:

(…این که در پاره ای از نوشته ها آمده: مرحوم میرزای نائینی, گاه با ارسال تلگراف و یا هدیه, از رضاخان جانبداری می کرده است, چگونه توجیه می کنید.)

در پاسخ می گوید:

(اینها صد در صد دروغ است. اصلاً چنین چیزی نبوده است. متأسفانه در این اواخر, آقای عبدالهادی حائری, این مطالب واهی و دروغ را به مرحوم نائینی نسبت داده, آن هم از زبان فرزند ایشان, مرحوم آقا میرزا علی نائینی که از اساس دروغ است. از این روی برخی از منسوبین به وزارت ارشاد هم شکایت کردند و وزارت ارشاد هم, از چاپ و نشر دوباره کتاب وی, جلو گرفت.

بله, اخوی, آقا میرزا علی نائینی, در یکی از سفرهایی که به ایران می آید, در تهران, به مرحوم سید محمد بهبهانی وارد می شود, چنانکه خود ایشان برای من نقل کرد: آقای بهبهانی, با اصرار از اخوی می خواهد که با رضاخان دیداری داشته باشد. اخوی به دیدن رضاخان می رود, در این دیدار, تربت کربلا به او هدیه می کند و او هم ساعتی به مرحوم اخوی هدیه می دهد. این دیدار, به هیچ روی, از سوی مرحوم والد نبوده, بلکه اخوی, از پیش خود, آن هم با اصرار بهبهانی, چنین کاری را انجام دهد و ما, از این دیدار, هیچ اطلاعی نداشتیم, تا این که خود ایشان, برای ما نقل کرد.)

و در همین شماره, در مقاله ای تحقیقی, با عنوان: (نائینی در برابر استبداد) مسأله فرستادن تمثال و دو نامه برای رضاخان, یکی منسوب به میرزای نائینی که به همراه تمثال فرستاده می شود و یکی به امضای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی که در تأیید رضاخان است و مخالفت با مخالفان او و مفسد فی الارض خواندن آنان, به دقت در بوته بررسی گذاشته و پاسخ داده شده است (از صفحه 256ـ264) که این بخش از مقاله یاد شده را در این جا می آوریم:

(داستان تمثال: شکست رضاخان در قضیه جمهوری خواهی, سبب شد که وی, بیش از پیش, تظاهر به دینداری کند و خود را پایبند به دین و پیروی از علما نشان دهد; از این روی, سردار رفعت را مأمور کرد تا آقای نائینی و آقای اصفهانی را تا نجف همراهی کند. سردار رفعت در بازگشت از نجف, عکسی از حضرت علی(ع) که در خزانه اشیای نفیسه آن حضرت بوده, به همراه نامه ای که گفته می شود آقای نائینی برای تشکر از سردار سپه نوشته است, به تهران می آورد و تقدیم رضاخان می کند. در پیرامون ورود تمثال یاد شده, جار و جنجالهای فراوانی به راه افتاد و رضاخان کوشید که از این موضوع, به عنوان (هدیه شاه ولایت), (مرحمت عظمی), (هدیه علمای نجف), (نشانه جوانمردی) و… برای فریب هرچه بیش تر مردم استفاده کند; از این روی همه توان دستگاه تبلیغاتی خویش را در بزرگ کردن این مسأله به کار گرفت. خود و شمار زیادی از پیرامونیان, تا حضرت عبدالعظیم به استقبال تمثال رفتند و رضاخان عکس را گرفت و به سینه نصب کرد و از برابر حاضران و تماشاگران, با غرور و ژست خاصی گذشت.

افزون بر این, در روز جمعه 17 خرداد 1303, رضاخان, جشن بزرگی در باغ شاه ترتیب داد و از اعیان و اشراف و رجال تهران و دیگر شهرها برای شرکت در این جشن دعوت گرفت. حتی از سفرای خارجی مقیم تهران, از جمله سفیران: ترکیه و افغانستان نیز برای حضور در مراسم دعوت کرد.

جراید طرفدار رضاخان نیز, با آب و تاب هرچه تمام تر جشن باغ شاه و مفتخر شدن رضاخان را به این هدیه بزرگ را, بازتاب دادند و در اهمیت آن مقاله ها نوشتند و شعرها سرودند. افزون بر این, تلگرافهای تبریک که به دستور رضاخان از فرماندهان قشون و حاکمان ولایات و برخی از درباریان و پیرامونیان به وی می رسید, هر روز در روزنامه چاپ می شد.

اینک متن نامه ای که گفته می شود آقای نائینی به رضاخان نوشته و همراه تمثال فرستاده است:

(بسم الله الرحمن الرحیم. مقام منیع ریاست وزراء عظام, دامت شوکته. در این موقع که بحمدالله سبحانه و تعالی, سالماً بعتبه مقدسه حضرت شاه ولایت, صلی الله علیه وآله الطاهرین, مشرف شدیم دعای دوام تأیید حضرت اشرف, دامت شوکته, در اعتلاء, دین و دولت و موجبات تعالی مملکت و ملت را در تحت قبّه منوره, از اهم ادعیه دانسته کاملاً مراقب و محض کمال میمنت و تبرک یک قطعه تمثال مقدس را که از قدیم, در خزانه مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب ملاذ الانام آقای سید عباس کلیددار روضه منوره برای حرز آن وجود اشرف درخواست شد و اینک بصحابت جناب اجلّ اکرم سردار رفعت, دام تأییده, تقدیم می نماید, بهترین تعویذ و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود. ان شاءالله تعالی.

بحمدالله تعالی, عنایات حضرت اشرف از ابتدای پیش آمد این مسافرت و مدت اقامت در دار الایمان قم الی کنون, مستمر و هرکدام شایان کمال تشکر و امتنان و سرآمد همه اعزام جناب اجل اکرم سردار رفعت, دام تأییداته, الی ورود به این آستانه مبارکه و یقین است. همچنانکه زحمات و خدمات و حسن مراقبتهای آن جناب اجلّ, در پیشگاه اقدس شاه ولایت, صلی الله علیه وآله الطاهرین, به اعلی درجه قبول ان شاءالله تعالی فائز خواهد بود. همین طور در نظر حضرت اشرف هم موقعی عظیم خواهد داشت و مشمول عنایات خاصه خواهد بود, ان شاءالله و باقتضای فرط اشتیاق و کمال امیدواری که دوره زمامداری حضرت اشرف, دامت شوکته, شرف عظیم تاریخی و ذکر جمیل ابدی در صفحات تاریخِ ایران به یادگار گذارد.)

این نامه را حسین مکی در تاریخ بیست ساله ایران (ج3/24) آورده, ولی به مأخذ آن اشاره نکرده است. گویا از روزنامه های (ستاره ایران) و (شفق سرخ) که وابسته به رضاخان بودند, نقل کرده; زیرا اخبار و تبلیغات مربوط به ورود تمثال و جشن باغ شاه را به استناد همان روزنامه ها نقل کرده است.

گروهی با اشاره به فرستادن تمثال حضرت علی(ع), از سوی آقای نائینی برای رضاخان, آن را بیانگر پشتیبانی وی از رضاخان دانسته اند و افزوده اند فرستادن نامه و عکس از سوی میرزای نائینی, به تحکیم موقعیت و اهمیت سردار سپه در ایران کمک فراوان کرده است.

در وجود چنین نامه ای, جای تردید است و نسبت دادن آن به میرزای نائینی, درخور درنگ, نباید فراموش کرد که جعل اسناد و مدارک و تحریف واقعیتها, از شیوه های کهنه دستگاههای پلیسی و قدرت مداران غیر مردمی است که علیه مخالفان خود به کار می گرفته اند.

از دیرباز مخالفان اسلام نیز, برای به قدرت رسیدن و استیلا بر مردمان مسلمان, از این شیوه غیر انسانی بهره برده اند و بسیاری از انسانهای والا و ارجمند و مردمی را با انگهای گوناگون, از صحنه خارج کرده اند.

احتمال زیاد می رود در شرایط حساس ورود همه جانبه استعمار به ایران, دستگاه جاسوسی و اطلاعاتی انگلیس, وقتی که می بیند جاده صاف کن استعمار انگلیس, برای گسترش سلطه آن به ایران, نیاز به تأیید علمای بزرگ دینی دارد و آنان هم, هوشیارانه از این کار سرباز می زنند, با برنامه دست به تحریف و واژگون کردن واقعیتها بزند و نامه و تمثال و… بسازند و بپردازند و در روزنامه های ستاره ایران و شفق سرخ و پاره ای دیگر از روزنامه های وابسته به رضاخان, تبلیغات کنند که بله, رضاخان مورد تأیید علماست و وی فردی مذهبی, مردمی و علاقه مند به مذهب و میهن است.

جعلی بودن نامه و تمثال را و این که کار, کار انگلیس بود که این هیاهو را به راه انداخت, می شود از راه ها و نشانه های زیر به دست آورد:

الف. این نامه, که به نائینی نسبت داده اند, نه تاریخ دارد و نه امضا! چنین نامه ای از عالم برجسته و صاحب قلم و نویسنده دهها اطلاعیه مهم از سوی زعیم بزرگ جهان اسلام, میرزای شیرازی و… بسیار بعید می نماد.

ب. پاره ای از روزنامه های آن زمان, بر دست داشتن مأموران انگلیسی در به راه انداختن هیاهوی مسأله تمثال حضرت امیر(ع) تأکید داشته اند و این, با وابسته بودن رضاخان به انگلیس و سلطه همه جانبه انگلیس بر عراق در آن روزگار, سازگاری دارد:

جشن روز جمعه خنده آور است

ملت ایران عجیب خوش باور است

اولا, تمثال در اسلام نیست

لایجوز است و بر او اقدام نیست

ثانیاً آن کس که جمهوری است او

بر (شمایل) خوش عقیده نیست او

حال بر تمثال او کرنش کند

بهرجلب مردمان کوشش کند

لیک مردم عاقل اند و هوشیار

واقف از اسرار و رمز روزگار

کوشش آنها بماند بی ثمر

خلق برگشتند از ایشان, سر به سر

هست این تمثال از بهر فریب

مکر آنها کشف گردد عنقریب

ثالثاً باشد نجف دست عدو

هست این تمثال هم, تمهید او

مرقد شیر حق و سبط نبی

هست این ایام دست اجنبی

هر چه آید هدیه از آن سرزمین

مردمان هستند از آن بابت ظنین

مهم تر این که علمای تهران نیز, شرکت در باغ شاه را, به مناسبت ورود تمثال, حرام اعلام کرده اند و داستان تمثال و به راه انداختن هیاهوی تبلیغاتی را ساخته و پرداخته دست انگلیس دانسته اند. این حقیقت را مأمور امنیتی انگلیس در بغداد, چنین گزارش می دهد:

(روحانیون تهران, شرکت مردم را در این جریانها, تحریم کرده اند. خالصی زاده و چند تن دیگر از واعظان بی کنترل, به مردم اطمینان داده اند که عکس مزبور, از سوی انگلیسیها, فرستاده شده است, نه از سوی علما….) تشیع و مشروطیت/192

برابر این گزارش, ساختگی بودن این داستان برای علمای تهران, روشن بوده است و آنان دست انگلیس را به روشنی, پشت سر این ماجرا می دیده اند; از این روی, در برابر آن موضع گرفته اند.

ج. عبدالله مستوفی, کلیددار آستانه نجف را فرستنده تمثال حضرت علی(ع) می داند:

(…کلیددار آستانه نجف, که طبعاً با سردار رفعت سر و کار پیدا کرده بود, موقعی برای آب کردن تمثال خیالی, به دست آورده, به امید انعام و خلعتی که از سردار سپه دریافت دارد, این تمثال را به وسیله سردار رفعت, برای او روانه کرد.

کلیددار, برای معرفی خود, از آقای میرزا حسین نائینی خواهش کرده بود که در نامه ای که برای اظهار رضایت از سردار رفعت, به سردار سپه نوشته می شود, ذکری هم از اهدای این تمثال, از طرف کلیددار, داشته باشد, تا انعامی که سردار سپه برای کلیددار می فرستد, چرب تر بشود…)

سپس, با اشاره به هیاهوی عوام فریبانه سردار رفعت و پیرامونیان رضاخان, می نگارد:

(این عمل, که تظاهر عامیانه از خلال آن پیدا بود, موجب رضایت عامه نشد, ولی خواص, خیلی به عقل آنها که این بازی را کوک کرده بودند, خندیدند.) شرح زندگانی من, ج3/614

د. نامه تشکرآمیز به رضاخان, تنها از سوی میرزای نائینی صادر شده است, حال آن که علمای دیگر هم بودند که سردار رفعت, مأمور ویژه رضاخان, آنان را تا نجف, همراهی کرده بود, می باید از آنان هم نامه تشکرآمیزی می بود, یا دست کم, زیر همین نامه را امضا می کردند.

ییحیی دولت آبادی, تاریخ نگار و طرفدار سرسخت رضاخان, اصل رفتن سردار رفعت و آوردن عکس و به پا کردن این سر و صدا و… را از پیش طرح شده و برابر نقشه می داند:

(سردار سپه, یکی از صاحب منصبان ارشد نظام را به اتفاق آقایان, به عراق عرب می فرستد. سردار رفعت, به ظاهر, برای احترام آقایان روانه می شود, ولی در باطن, قصد دیگری دارد و آن این است که علاقه مندی سردار سپه را به دین و آیین و مورد توجه اولیاء خدا بودن او را به مردم خاطرنشان کند. این است که در مراجعت, شمشیری از طرف حضرت عباس, سپهسالار حسین بن علی(ع) در واقعه عاشورا, که عوام و بلکه خواص هم, به نیروی روحانی ابوالفضل العباس معتقدند, برای سردار سپه آورده, بالای او را به این تشریف شریف, مشرف می سازد.

سردار سپه, برای درک این شرافت, تهیه مفصلی دیده, دعوت عمومی می کند و در میان چندین هزار کس, شمشیر مزبور را با تشریفات بسیار بر کمر می بندند…) حیات یحیی, ج4/294

در عبارت دولت آبادی, نامی از میرزای نائینی و فرستادن تمثال, برده نمی شود. برابر این گزارش, میرزای نائینی و یا علمای نجف, تمثال و شمشیر را نفرستاده اند, بلکه برابر نقشه از پیش طرح شده, سردار رفعت, این مأموریت را به انجام رسانده است. نکته دیگر این که: در گزارش دولت آبادی, نامی از تمثال برده نشده, بلکه هدیه ارسالی, شمشیر بوده است و همان شمشیر را رضاخان در جشن باغ شاه, به کمر بسته و از پیش تماشاگران, گذشته است.

پس این ناهماهنگی در گزارش دولت آبادی و روزنامه ها (تاریخ بیست ساله, ج3/25; شرح زندگانی من, ج3/614) گویای آن است که این داستان عوام فریبانه, ساخته و پرداخته رضاخان, یا اربابان اوست. افزون بر این از جشن پر سر و صدای باغ شاه و تبلیغات گسترده, برمی آید که این برنامه برابر نقشه از پیش طرح شده بوده است و چهره های مرموز و پشت صحنه, مدتها پیش در تدارک آن می کوشیده اند و هماهنگیهای لازم را نیز با سفارت خانه های خارجی, داشته اند.

بیانیه مشترک نائینی و اصفهانی:

از جمله مواردی که نشانگر حمایت میرزای نائینی از سردار سپه دانسته اند, بیانیه ای است که گفته می شود میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی, در حمایت از رضاخان صادر کرده اند که اینک متن آن را می آوریم:

(بر کافه مسلمین مخفی نماناد که هرکس بر علیه حکومت ایرانی قیام نماید, مثل کسی می ماند که در روز بَدر و حُنین بر علیه پیغمبر خدا قیام نموده باشد و منزله او, به منزله کسانی است که خداوند تبارک و تعالی, در کتاب مجید, درباره آنها فرموده است:

(و می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند, ولی خدای متعال, نور خود را به اکمال می رساند, هرچند که مشرکین مخالف آن باشند.)

و جزاء شرک در دنیا قتل است و در قیامت عذاب. بنابراین لازم است به آنها ابلاغ شود که بر حوزه محمدی, که ناشر علم رایت اسلامی است, تعرض ننمایند و هرکس که برخلاف این امر, رفتار نماید, از جمله کفاری که محو و اضمحلال این دین مبین را خواهان باشد, خواهد بود و بر طبق احکام و دلایل قرآنی, تکفیر آنها واجب است.) تشیع و مشروطیت/193

این بیانیه, چنانکه از ظاهر آن برمی آید, تنها به انگیزه جانبداری از رضاخان صادر شده و به شدت از مخالفان رضاخان انتقاد شده است. اگر در درستی آن, تردید نکنیم, می تواند یکی از دلیلهای پشتیبانی نائینی و اصفهانی از رضاخان به شمار آید, ولی نشانه های بسیاری وجود دارد که نشانگر نادرستی این بیانیه است که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

الف. فراز مورد استشهاد در بیانیه, ترجمه آیه 32 از سوره توبه و یا آیه 8 از سوره صف است; زیرا در قرآن مجید, این دو آیه, واژگان همسان دارند. اینک هر دو آیه:

1. سوره توبه آیه32:

(یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم ویأبی الله الاّ ان یتم نوره ولو کره الکافرون.)

2. سوره صف, آیه8:

(یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون.)

همان گونه که گروهی از استدلال کنندگان به این بیانیه نیز, به این اشکال پی برده اند (تشیع و مشروطیت/208, پاورقی174) آیه ای که در بیانیه آمده, آمیزه ای از دو آیه یاد شده است, ولی به جای واژه (کافرون), واژه (مشرکون) آمده و شالوده استدلال نیز, بر همین واژه استوار گشته است, با این که در متن هر دو آیه یاد شده, کلمه (مشرکون) وجود ندارد!

تصور این که مجتهدان پر آوازه ای همانند: نائینی و اصفهانی, به چنین اشتباهی دچار آمده باشند, بسیار دور است; بویژه آن که بیانیه, یک اطلاعیه مهم و رسمی است, و به طور طبیعی دقتهای لازم, در تنظیم آن شده است. بر این اساس, محتوای بیانیه نشان می دهد که دستهایی در کار بوده که اطلاعیه به طرفداری از رضاخان, به نام نائینی و اصفهانی جعل کنند.

ب. در بیانیه, به درستی روشن نیست منظور از مخالفان حکومت ایران, که به عنوان (قیام کنندگان بر حوزه محمدی) حکم به تکفیر آنان شده است, چه کسانی و گروههایی هستند؟

بی گمان مخالفتهایی که در گوشه و کنار کشور اسلامی از سوی مردم و علمای حوزه های علوم دینی, علیه حکومت دست نشانده رضاخان صورت می گرفت, نمی تواند مورد نظر بیانیه باشد; چه آن که روحانیان بزرگی همچون: شهید سید حسن مدرس و… از مخالفان سرسخت رضاخان به شمار می آمدند که در تقوا و تقدس آنان, جای شک و ابهامی نیست, پس مراد بیانیه, چنین افرادی نمی تواند باشد.

در فاصله خرداد 1302, تا سال 1303, زمان بازگشت نائینی به نجف و صدور بیانیه, پدیده مهمی که (قیام کنندگان بر حوزه محمدی) بر آنها صادق باشد, رخ نداده است که عالمانی چون نائینی و اصفهانی را برانگیزد و علیه آنان بیانیه صادر کنند, پس بیانیه ساخته و پرداخته دستگاه رضاخانی و مأموران انگلیسی است که برای فریب مردم و بیرون راندن مخالفان پاکبازی چون شهید مدرس از صحنه سیاسی کشور نشر شده است, با این تفاوت که این بار, نام سید ابوالحسن اصفهانی را نیز بر آن افزوده اند.)

19. روحانیت و علما, در طول تاریخ, گاه در شرایطی قرار می گرفته اند می باید از دو شرّ, یکی را برمی گزیدند. به فرموده حضرت امیر(ع):

(لیس العاقل مَن یَعرفُ الخَیرَ من الشّر ولکن العاقل من یَعرفُ خیر الشّرین.)

عاقل , کسی نیست که خوبی را از بدی باز شناسد, بلکه عاقل کسی است که اگر در مقابل دو شرّ قرار گرفت, آن عملی را که شرش کم تر است بشناسد و به کار بندد.

آقای محمدتقی فلسفی, واعظ نامدار, دقیق اندیش و خردمند, که شاهد و ناظر و در متن رویدادهای مهم آن دوران بوده و اثرگذار در سیاستهای اصلاحی و تقویت کننده و در خط مقدم جبهه اسلامیان و پشتیبان مرجعیت و آگاه به مصالح, در خاطرات خود از آن دوران چنین می گوید:

(شرایط به گونه ای شده بود که دیگر روحانیون, نمی توانستند نسبت به اوضاع سیاسی کشور بی تفاوت, باقی بمانند. در واقع روحانیت, بر سر دوراهی قرار داشت: یا باید تصمیم می گرفت که عزّ اسلام و مسلمین و بقای مذهب جعفری را مورد توجه قرار دهد, که در این صورت, لازم بود از نظر اجتماعی, از قانون اساسی مبتنی بر رسمیت مذهب جعفری دفاع نماید و این کار, خواه ناخواه, با حمایت از سلطنت مشروطه می شد. یا این که می بایست سکوت کند و میدان را برای فعالیتِ حزب توده و به قدرت رسیدن احتمالی آن باز بگذارد و شاهد نابودی اساسِ اسلام در مملکت باشد.

واضح است در چنین شرایطی, روحانیون, وظیفه داشتند بی طرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعالیت توده ایها حمایت کنند. نکته ای را که نباید از نظر دور داشت, این است که شاه در سالهای نخست انتصاب از طرف متفقین, به دلیل صدماتِ ناشی از جنگ جهانی دوم بر ارکان تشکیلات دولتی از یک سو و فعالیت توده ایها از سوی دیگر, وضعی متزلزل داشت و شاید به همین دلیل بود که از ابتدای به روی کار آمدن, چهره ای طرفدار مذهب, روحانیت و حامی قانون اساسی به خود گرفت و این سیاست را تا زمانی که حکومتش تثبیت شد, ادامه داد.

….

در واقع, علما و روحانیون, به قول امیرالمؤمنین(ع) بین طرفداری از سلطنتِ مشروطه, که در رأس آن شاه به ظاهر طرفدار مذهب قرار داشت و یا سکوت در برابر اقدامات گروه های صریحاً الحادی و ضد دین و روحانیت, خیر الشّرین را انتخاب کردند. لذا این حمایت دائمی و مطلق نبود, بلکه عمدتاً در مناسبتهایی صورت می گرفت که از جانبِ گروه های منحرف, احساس خطر می شد. مانند چند سال قبل و بعد از فوت آیت الله اصفهانی که توده ایها فعال بودند و یا دور دوم نخست وزیری دکتر مصدق که توده ایها مجدداً قدرت گرفتند [از 31 تیر 1331 الی 28 مرداد 1332شمسی] تلگراف جمع کثیری از آقایان علما و ائمه جماعات تهران به شاه بعد از آزادی آذربایجان, در سال 1325 [این تلگراف به امضای 39 نفر از علما و ائمه جماعت تهران بود. ر.ک به: روزنامه اطلاعات شماره 6225, یکشنبه 29/9/1325 شمسی] تلگراف آیت الله بروجردی در اوایل شهریور 1332 [ر.ک. به روزنامه اطلاعات شماره8172, مورخ 3/6/1332 شمسی] در پاسخ تلگراف شاه.

همچنین تأیید روحانیت از اقدام او در ارتباط با تعطیل کردن حظیرة القدس بهایی ها در رمضان 1334 شمسی [در روز 20 اردیبهشت 1334شمسی عده ای از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وی در تعطیل کردن مراکز بهائی ها در کشور تشکر نمودند. ر.ک به: اطلاعات شماره 8672, مورخ 18/2/1334, شماره 8674, مورخ 20/2/1334; کیهان, شماره 3575, مورخ 20/2/1334])

خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفی/112و114

اما این که چرا علما, روحانیون و مردم مؤمن و آیت الله کاشانی در برابر برافتادن دولت مصدق و کودتای زاهدی علیه او, بازتابی از خود نشان ندادند, پس از شرح رفتار مصدق و احساسی که او پس از سی تیر 1321 پیدا کرد و خود و دولت خود را بی نیاز از دین و روحانیت می انگاشت و بیگانگی او با ارزشهای دینی و اسلامی, مهم ترین علت را این می داند که:

(او, بعد از سی ام تیر, به توده ای ها اجازه فعالیت آزاد داد و آنها را حمایت کرد. این مطلب, شواهد زیادی دارد. او مدعی بود که دادگستری را اصلاح کرده است. در چنین دادگستری اصلاح شده ای ـ توده ایها ـ یعنی کمونیستهایی که صریحاً با عناوین مختلف به شأن دینی ضربه زده بودند ـ تبرئه شدند. این یکی از مسائل مهمی بود که آن موقع زبانزد مردم بود.

موضوع دیگری که روحانیون را بسیار خشمگین کرد, این بود که مصدق, روزنامه های کمونیستی را آزاد گذاشت, تا هرچه خواستند, نوشتند و هیچ گاه به اعتراض مردم مسلمان و روحانیون, اهمیت نداد. گاهی بعضی از آقایان علما, که از خیابانهای شاه آباد, یا استانبول عبور می کردند, روزنامه فروشهای هوادار حزب توده را می دیدند که با اهانتی آشکار, هفته نامه (چلنگر) را لوله می کردند و به طرف صورت آنها می بردند و می گفتند: آشیخ! چلنگر.

این مسائل و امثال آن, که به طور روزافزونی اتفاق می افتاد, باعث شد که مصدق ارزش و پایگاه مردمی خود را در میان اکثریت مسلمانان و افراد با ایمان از دست بدهد.

بنابراین, تعجب آور نبود که در روز 28 مرداد, دیگر آیت الله کاشانی, به میدان نیامد و مردم هم نیامدند و (حمایت ملی) مورد انتظار مصدق نیز, جز یک سراب نبود.

….

در 25مرداد, که شاه از کشور رفت, سردمدار کارها, بیش تر توده ایها بودند.

آیت الله کاشانی و مذهبی ها از صحنه سیاست برکنار بودند و به عبارت بهتر, آنها را کنار گذاشته بودند. لذا اغلب مردم, از بیم این که مبادا دولت ضعیف مصدق سقوط کند و حکومت کمونیستی روی کار بیاید, چندان از رفتن شاه خشنود نبودند. این یکی دیگر از عللی بود که در 28مرداد, وقتی مصدق سقوط کرد, مردم عکس العمل چندانی نشان ندادند.)

خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفی/136ـ137

20 . (سید محمد رضا میرزاده عشقی, فرزند سید ابوالقاسم کردستانی, در 12 جمادی الآخر 1312هـ.ق. در شهر همدان به دنیا آمد. ابتدا در مکاتب محلی و از هفت سالگی در مدارس (الفت) و (آلیانس) تهران به تحصیل پرداخت و زبان فارسی و فرانسه را به خوبی آموخت و پیش از فراغت از تحصیل, به سمت مترجمی, نزدِ یک بازرگان فرانسوی مشغول کار شد و در هفده سالگی درس و مدرسه را به کلی ترک کرد و وارد کارهای اجتماعی گردید, عشقی در سال 1333هـ.ق. در همدان روزنامه ای به نامِ نامه عشقی دایر کرد و در همان اوقات که اوایل جنگِ بین الملل اول بود, با سایر مردان سیاسی به استانبول, که کانون فعالیت ملیّون ایران شده بود, مهاجرت کرد و چند سالی در آن جا گذراند و به رسم مستمع آزاد در مکتب سلطانی و دارالفنون استانبول, حاضر شد و هم در آن جا, نخستین آثار شاعرانه خود, مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهر یاران ایران را به وجود آورد.

عشقی گویا در سال 1336 یا 1337 به همدان بازگشت و چندی بعد, به تهران آمد و با جمعی از نویسندگان ارتباط یافت و در صف طرفداران حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت.) از صبا تا نیما, ج2/361

عشقی, با شعر و نثر, فکاهی و نمایشنامه, به رویارویی با استبداد و انگلستان جهانخوار برخاست و دست نوکران انگلیس و ایادی کژاندیش و وطن فروش آن را در ایران رو کرد و بذر آگاهی افشاند.

او, مخالف سرسخت قرارداد 1919 بود که بین ایران و انگلستان بسته شده بود. او, عاقد قرارداد, وثوق الدوله, نخست وزیر وقت ایران را به زیر پتک انتقادها و هجوهای خود گرفت و الفبای فساد اخلاق او را در بوته نقد گذارد و با نقد الفبای اخلاق او, زیرکی, دقت و هوشیاری خود را فهماند و نمایاند که نقطه فسادخیز کجاست:

(اغلب متفکرین, بزرگ ترین گناه تاریخی وثوق الدوله را در دوره زمامداری, همانا عقد قرارداد ایران و انگلیس می دانند.

این گوینده, برخلاف, بزرگ ترین گناه وثوق الدوله را در الغای تقوی و محو ایمان سیاسی اذهان افراد جمعیتهای سیاسی می شمارم. به عبارت ساده بگویم, وثوق الدوله, اغلبِ افراد احزاب سیاسی را (دله) کرد. وثوق الدوله, نشان داد که با عقیده های سیاسی می شود کاسبی کرد. این جمله: (هرکس پول داد, باید برای او کار کرد) که امروزه از اغلب افراد دسته های سیاسی شنیده می شود, نخستین الفبای فساد اخلاق سیاسی است که در دبستان خیانت آموزی وثوق الدوله تدریس گردید.)

کلیات مصور میرزاده عشقی/108

در ردّ بر جمهوری, سخت به تلاش برمی خیزد و با نثر و شعر, آن را به سخره می گیرد و در بوته نقد می گذارد و هدفها, نقشه ها و ترفندهای کسانی که آن را در زمان مطرح می کردند, می نمایاند:

(ما قبل از جمهوری, هزار دردِ بی درمان دیگر داریم که باید در فکر علاج آنها باشیم.

ما دارالفنون می خواهیم, ما خط آهن می خواهیم, ما به استخراج معادن محتاجیم, ما هزارگونه اصلاحات مادی و معنوی لازم داریم. که اگر آن وقت اسم از جمهوری ببریم, مثل حالا مضحک و مسخره آمیز به نظر نیاید.) همان/104

عشقی, با همه زیرکیها و شناخت افراد و پی بردن به نقشه ها و خیانتها که در نثر, شعر و… او به خوبی و روشنی بازتاب یافته و حکایت از شجاعت و بی باکی او, در آن دوران خفقان دارد, اما گاه به چاه ویل هزلیات و هجویه های بسیار تلخ می افتد و گاه در لجن زار بویناک کژ فکری گرفتار می آید و ناآگاهانه در آغوش دیوی خود را می افکند که از آن گریزان است.

او به ایران باستان می نازد. به همان دورانی که مردم ایران, با بدبختی و درد و رنج فراوان, خود را از آن رهاندند و به دامن اسلام پناه آوردند.

و بر ویرانه های مداین اشک می ریزد, جایی که برای ایرانی جز درد و تباهی, رنج و محنت, چیزی به ارمغان نیاورده است.

بله, او به تماشای ارگ شاهنشاهی و بنگاه شاهان کیان, حجله و کامگاه خسروشیرین می پردازد و حمله عربان را از نظر می گذراند و از این حادثه دلش می گیرد, دیوانه وار راه صحرا و گورستان در پیش می گیرد و در انجمن خلوت خاموشان, کفن سیاه را می سراید که به قول خود شاعر, (چند قطره اشکی است که از دیدنِ ویرانه های مداین از دیده طبع او بر اوراق چکیده است:

مر مرا هیچ گنه نیست جز آن که زنم

ز این گناه است که تا زنده ام

من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم

تو سیه بختی و بدبخت, چو بخت تو منم

منم آن کس که بود بخت تو اسپید کنم

من اگر گریم, گریانی تو

من اگر خندم, خندانی تو

بکنم گر ز تن این جامه گناه است مر

نَکَنم, عمر در این جامه تباه است مر

چکنم؟ بخت از این رخت سیاه است مر

حاصل عمر از این زندگی آه است مر

زحمت مردن من یک قدم است

تا لب گور کفن در تنم است

….

از همان دم که در این تیره دیار آمده ام

خود کفن کرده به بر, خود به مزار آمده ام

همچو موجود جمادی نه به کار آمده ام

جوف این کیسه سربسته به بار آمده ام

مردم از زندگی از بس به فشار آمده ام

تا در این تیره کفن درشده ام

زنده نی, مرده ماتمزده ام

همان/214ـ 215

21. (ایرج, پسر غلامحسین میرزا صدرالشعرا, پسر ملک ایرج میرزا انصاف, پسر فتحعلی شاه قاجار, در اوائل ماه رمضان 1291هـ.ق. در تبریز به دنیا آمد. پدر و جد او, هر دو شعرای متوسطی بودند و ایرج طبع شعر را از آنها به ارث برد, لیکن در این فن بر آنها و صدها شاعر زمان خود برتری یافت.

ایرج, فارسی و عربی و فرانسه را در تبریز آموخت و از خدمت استادان بزرگی چون آقا محمدتقی عارف اصفهانی و میرزا نصرالله بهار شیروانی استفاده کرد. منطق و معانی و بیان را در حوزه درس آشتیانیهای مقیم تبریز و فرانسه را, به همدرسی پسر امیر نظام حسنعلی خان گروسی, نزد مسیولامبر فراگرفت.)

از صبا, تا نیما, ج2/283ـ284

(ایرج در 19سالگی بی پدر مانده وارد خدمات دولتی شد. نخست در گمرک داخل گشته, سپس به ریاست کابینه وزارت معارف, ریاست دفتر ایالتی آذربایجان, معاونت حکومت اصفهان, حکومت آباده, ریاست دفتر محاکمات مالیه, ریاست تفتیش و بالاخره معاونت مالیه خراسان نائل آمد.

در اوائل جوانی, لقب صدرالشعرائی یافته و به انشاد قصاید سلام مأمور گردید.

سفری هم به اروپا نموده….

اشعار پراکنده او را فرزندش خسرو میرزا, جمع آوری کرده و به چاپ رساند, ولی در آن مجموعه از اشعار قدیم ایرج, جز مقدار کمی دیده نمی شود; زیرا که او خود آنها را دوست نداشته و از دفتر شسته بود. در حقیقت, دوره شاعری و ایام شهرت ایرج, ده سال اخیر عمر اوست که سبک کهنه سابق را ترک کرده و طرز خاصی به ابیات خویش داد و چندان در سهولت بیان و سادگی گفتار مبالغه و هنرمندی نمود که گاهی در نثر هم نمی توان تا آن درجه سادگی را به کار برد.)

ادبیات معاصر, رشید باسمی/24

از ایرج, قطعه ها و سروده های بسیار عالی, پر کشش, بسان گوهرهای شب چراغ به یادگار مانده و پاره ای از آنها ورد زبانهاست و از جمله قطعه معروف مادر را کم تر ایرانی است که از بر نخواند:

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

ییک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست, دارمش دوست

ییا قطعه های جالب او, با عنوان: ابلیس و جوان, قلب مادر و یا آن چه درباره علی(ع) سروده و یا مرثیه ای که برای حسین بن علی وواقعه کربلا ساخته است, جایگاه والای او را در شعر و ادب می نمایانند; اما شاعر, یک رویه ندارد و چنان نیست که آن چه را سروده, آکنده از زیباییها, شکوه ها, حب وطن و بیان دردها و رنجهای ایرانی باشد, بلکه گاه چنان در لجن فرو می رود که انسان درمی ماند که آیا سراینده این قطعه های رکیک, زشت, بویناک و اشمئزازآور, هموست که قطعه مادر و… را ساخته با آن همه ادب, مهر و عشق.

ایرج, همنوا با استعمارگران و جارچیان استعمار از آزادی زن, از نوع برهنگی و بی حجابی او سخن می گوید و با زبان شعر, این دستور مسلّم اسلامی را به سُخره می گیرد و زنان و دختران را تشویق می کند چادر و چاقجور را از سر برگیرند که زن روبسته را ادراک و هوش نیست:

خدایا, تا کی این مردان بخوابند

زنان تا کی گرفتار حجابند

چرا در پرده باشد طلعت یار

خدایا زین معما پرده بردار

مگر زن در میان ما بشر نیست

مگر در زن, تمیز خیر و شر نیست

چو زن خواهد که گیرد با تو پیوند

نه چادر مانعش گردد, نه روبند

زنان را عصمت و عفت ضرور است

نه چادر لازم و نه چاقچور است

زن روبسته را ادراک و هُش نیست

تئاتر و رستوران, ناموس کش نیست

اگر زن را بود آهنگ حیزی

بود یکسان تئاتر و پای دیزی

بنشمد در ته انبار پشگل

چنان کاندر رواق برج ایفل

چه خوش این بیت را فرموده جامی

مهین استاد کل بعد از نظامی

پری رو تاب مستوری ندارد

دَر اربندی ز روزَن سر درآرد

22. صاحب جواهر, شیخ محمدحسن نجفی, پس از شرح این فراز از سخن محقق حلی در شرایع:

(وقیل: یجوز للفقهاء العارفین اقامة الحدود, فی حال غیبة الامام, کما لهم الحکم بین الناس, مع الامن من ضرر سلطان الوقت ویجب علی الناس مساعدتهم علی ذلک) شرایع, ج1/344

می نویسد:

(فمن الغریب بعد ذلک ظهور التوقف فیه من المصنف وبعض کتب الفاضل…) جواهر, ج21/39

این که محقق حلی در شرایع در جایز بودن و نبودن اجرای حدّ در زمان غیبت به دست فقیهان توقف و تردید کرده, نسبتی است که صاحب جواهر به وی می دهد و آن را از ظهور کلمه (قیل) استنباط فرموده است. ولی در مسالک شهید از این تردید سخنی به میان نیامده است.

فراز بعدی سخن محقق حلی چنین است:

(لایجوز ان یتعرض لاقامة الحدود ولا للحکم بین الناس, الاّ عارف بالاحکام, مطّلع علی مآخذها, عارف بکیفیة ایقاعها علی الوجوه الشرعیه) شرایع, ج1/344

23. حاج شیخ مرتضی حائری, فرزند حاج شیخ عبدالکریم, در اراک به سال 1334ق. دیده به جهان گشود, در شش سالگی, به همراه پدر, به قم آمد, پس از نشو و نما در دامن و مکتب تربیتی آن عالم بزرگ, به فراگیری دانشهای مقدماتی پرداخت. در محضر میرزا محمدعلی ادیب تهرانی و شیخ ابوالقاسم نحوی, مقدمات را کامل کرد. پس از گذراندن سطوح عالی در محضر شماری از شاگردان برجسته پدر, به حوزه درسی پدر خود حاضر شد, هم در بحث فقهی و هم در بحث اصولی ایشان.

پس از درگذشت حاج شیخ عبدالکریم, در 1355ق. به حوزه درسی آقای حجت کوه کمره ای شرکت جست.

در 1364ق. پس از آن که حاج آقا حسین بروجردی در قم رحل اقامت افکند, در درس فقه و اصول ایشان شرکت جست و از محضر وی بهره مند شد. و نیز از حوزه درسی محقق داماد و آقای گلپایگانی بهره برد.

از همان اوایل, در کنار تحصیل و بهره مندی از محضر بزرگان حوزه, به تدریس نیز پرداخت و بر طلاب و علاقه مندان, متن کتابهای سطح عالی فقه و اصول را می خواند. حوزه درسی پر رونقی داشت, هم آن گاه که سطح می گفت و هم آن گاه که خارج فقه و اصول تدریس می کرد. درسهای او, به گفته اهل فضل, از جمله درسهای تحقیقی, دقیق و ژرف حوزه به شمار می رفته است.

از آثار اوست:

1 . ابتغاء الفضیله فی شرح الوسیله. یک جلد از این اثر, در زمان حیات مؤلف به چاپ رسیده و دیگر جلدها, همچنان خطی باقی مانده است.

2. صلات الجمعه. این اثر پس از فوت مؤلف به چاپ رسیده است.

3. رساله ای در خمس

4. رساله ای در خلل صلات

5. رساله ای در صلات مسافر

6 . اصول فقه (دوره)

این چند اثر, خطی است و هنوز به زیور طبع آراسته نگردیده است.

و…

وی در خدمت به محرومان و مستضعفان, سخت کوشا بود, از این روی مؤسسه هایی بنیان گذارد که کار و برنامه آنها رسیدگی به خانواده های فقیر و کودکان یتیم و بی سرپرست بود. سخت زهد می ورزید و بسیار ساده زندگی می کرد و از شهرت پرهیز داشت و از دنیازدگی و سر و صورت دادن به زندگی گریزان بود و به امور معنوی پای بند.

امام خمینی, این شخصیت بزرگ را چنین وصف می کند:

(…در تمام مدت طولانی معاشرت, جز خیر و سعی در انجام وظیفه علمیه و دینیه از ایشان مشاهده ننمودم. این بزرگوار, علاوه بر مقام فقاهت و عدالت, از صفای باطن, به طور شایسته برخوردار بودند و از اوائل نهضت اسلامی ایران از اشخاص پیشقدم در این نهضت مقدس بودند.)

روح ملکوتی این عالم ربانی, در شب 24 ماه جمادی الثانی 1406ق/ 25 اسفند 1364, از قفس تن رها شد و به ملکوت اعلی پیوست.

با استفاده از: دائرةالمعارف تشیع. مقدمه سر دلبران

25. سید محمد محقق داماد, 1325ق در خانواده ای روحانی, در احمدآباد اردکان یزد, دیده به جهان گشود.

پیش از ولادت, پدرش سید جعفر موسوی, در سفر عتبات, دیده از جهان بست و در شش سالگی, از دامن و آغوش پر مهر مادر محروم شد.

مدتی در اردکان تحصیل کرد و سپس به یزد رخت کشید و در حوزه یزد از محضر اساتید برجسته, همچون آقا سید احمد مدرس, حاج سید یحیی واعظ, سید حسن باغ گندمی, آقا سید محمد علیرضا حائری بهره مند شد و ادبیات خود را کامل کرد, شرح لمعه را به پایان رسانید و مقداری از قوانین را فراگرفت.

در این هنگام بود که نام بلند حوزه علمیه قم و بنیان گذار آن, در همه جا طنین انداز شده بود. ایشان به صلاحدید استادان, بویژه آقا شیخ غلامرضا یزدی, استاد قوانین, به قم هجرت کرد. چون پایه های مقدماتی و سطح را استوار چیده بود و ذهن و استعداد بسیار قوی هم داشت, خیلی زود در حوزه جدید البنیاد قم درخشید و در چشم بنیان گذار حوزه, بزرگ جلوه کرد.

آقا سید محمد محقق داماد, در قم, گمشده خود را یافت و آنی از تکاپو باز نایستاد و روح ناآرام و جویای کمال خویش, از این برکه به آن برکه سیر می داد, تا به آن غنا بخشد و از معارف و دانش دین لبالبش سازد.

وی, در این جست وجو, به محضر بزرگان چون: میر سید علی کاشانی, سید محمدتقی خوانساری آقا میرزا محمد همدانی, حاج شیخ محمود اردکانی, آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی, آقا سید محمد حجت, حاج شیخ عبدالکریم حائری بار یافت و بار و توشه علمی خود را برای پیمودن راه برگرفت. ناموران بسیاری افتخار حضور و شرکت در حوزه درسی عمیق و محققانه او را داشته و دارند. شهیدان بزرگوار: مطهری, بهشتی, مصطفی خمینی, مفتح, قدوسی و عالمان استادان برجسته ای که اکنون طالب علمان بسیار از محضرشان بهره می گیرند: علی مشکینی, عبدالله جوادی آملی, سید عبدالله موسوی اردبیلی, ناصر مکارم شیرازی و… از آن جمله اند.

از شخصیت بزرگ و دقیق اندیش و دارای دیدگاه ویژه در فقه و اصول, آثاری به تلاش شاگردان نامورش, در دسترس اهل فضل قرار گرفته است. از جمله:

1. مباحث حج, صلات, صوم, اعتکاف, خمس و بخش عمده ای از زکات, به خامه آقای جوادی آملی, تقریر و تحریر و به بازار کتاب عرضه شده است.

2. دوره اصول ایشان را آقای ناصر مکارم, تقریر کرده است.

3. مبحث طهارت و دوره اصول ایشان را آقای سید جلال طاهری اصفهانی تقریر و چاپ کرده است.

4. بحث صلات ایشان را آقای محمد مؤمن تقریر کرده است.

سرانجام, پس از عمری تلاش و تکاپو در راه نشر معارف دین و مکتب اهل بیت, در 2ذی حجةالحرام سال 1388ق, جان به جانان تسلیم کرد و چشم از جهان فرو بست.

با استفاده از: مجله نور علم, دوره دوم, شماره پنجم

26. دیوان امام/266ـ267 .

27. همان/276ـ277 .

28. سوره بقره, آیه299.

(الطلاق مرّتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان.)

جدایی دو بار است. سپس, یا نگاه داشتن به خوبی, یا رها کردن به نیکی.

و به همین مضمون آیات شریفه دیگری نیز وجود دارد:

* (واذا طلّقتم النساء فبلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او سرّحوهن بمعروف ولاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا ومن یفعل ذلک فقد ظلم نفسه)

بقره,231

هرگاه زنان را رها کنید و به سر رسیدشان رسند, یا نگاه شان بدارید به نیکی, یا رهاشان کنید به نیکی. نگاه شان مدارید که زیان رسانید و ستم کنید. هر که چنین کند, ستم بر خویش کرده است.

* (فاذا بلغن اجلهنّ فامسکوهن بمعروف, او فارقوهنّ بمعروف.)

طلاق,2

پس هرگاه به سر رسید خویش رسند, یا نیکو نگاه شان بدارید, یا نیکو از ایشان جدا شوید.

29. نامه مفید, شماره11, پاییز 1367.

آقای علوی در مقاله: (بررسی نظریه طلاق حاکم و ماهیت حقوقی آن) به شرح درباره آیه شریفه:

(الطلاق مرتان, فامساک بمعروف, او تسریح باحسان.)

بحث می کند و از بحث خود نتیجه می گیرد:

(از مجموع مطالب گذشته روشن می شود که: مستفاد از آیه شریفه (فامساک بمعروف او تسریح باحسان) یک قاعده کلی و حکم کبروی است یعنی بر آن که در زندگی زناشویی, بر شوهر واجب است که در برابر همسرش, یکی از دو راه را اختیار کند, یا همسرش را به نیکی و شایستگی نگهداری کند و یا او را طلاق داده, رها سازد و راه سومی وجود ندارد.)

سپس یادآور می شود:

(باید دانست که نتیجه فوق به تنهایی نمی تواند, ما را به مقصود نهایی (ولایت حاکم بر طلاق) رهنمون سازد; زیرا چگونه ممکن است که صرف مخالفت یک حکم تکلیفی از ناحیه شوهر (وجوب حسن معاشرت با همسر) بتواند زمینه را برای طلاق اجباری حاکم فراهم آورد؟)

نویسنده در پاسخ به این پرسش و تکمیل استدلال به آیه مورد بحث, دو پاسخ ارائه می دهد: یکی پاسخی است که از تقریرات شیخ حسین حلّی می توان استفاده کرد و دیگری پاسخی است که حاج شیخ عبدالکریم می دهد. حاج شیخ, با طرح دو مقدمه, به آیه شریفه یاد شده استدلال می کند.

اما پاسخ اول:

(از آن جایی که رعایت یکی از دو امر (حسن معاشرت و طلاق) به صورت واجب تخییری بر شوهر واجب است, پس هرگاه وی, یکی از دو فرد واجب تخییری (حسن معاشرت) را ترک کند, انجام فرد دیگر (تسریح باحسان, یا طلاق) بر او حتمی و لازم خواهد بود.

از سوی دیگر, چون به موجب ادله معتبر فقهی, حاکم, ولیّ ممتنع است و در این گونه موارد (امتناع شوهر از ادای حقوق زن و نیز استنکاف از طلاق) نمی تواند سکوت کرده و قضیه را همچنان به حال خود رها سازد و ناظر اجحاف شوهر بر حقوق زن باشد, باید به نحوی قضیه را حل و فصل نموده و به نزاع پایان بخشد. از این روی, حاکم می تواند پس از امتناع شوهر از طلاق, خود, مستقیماً, به این امر مبادرت ورزد و همسر فرد خاطی را, علی رغمِ میل او, طلاق دهد. [بحوث فقهیه/191] علاوه بر این, در برخی روایات… به این معنی تصریح شده است. روایت ابوبصیر از امام باقر(ع) از آن جمله است:

(قال سمعت اباجعفر(ع) یقول: من کانت عنده امرأة فلم یکسها ما یواری عورتها ویطعمها ما یقیم صلبها کان حقّاً علی الامام أن یفرق بینهما)

ابوبصیر می گوید: از امام باقر(ع) شنیدم که می فرمود: هرکسی که در نزد او, زنی باشد و او, غذا و پوشاک آن زن را تأمین نکند, بر امام [والی] فرض و واجب است که بین ایشان جدایی افکند.

اما پاسخ دوم:

(مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری, به منظور اثبات طلاق, برای زنی که شوهرش, به سبب اعسار, از پرداخت نفقه عاجز شده است, ضمن طرح دو مقدمه, به آیه (فامساک بمعروف او تسریح باحسان) استدلال نموده است… گزیده ای از آن سخن و مقاله را در ذیل [به نقل از نکاح, آشتیانی/167 به بعد] می آوریم:

(مقدمه اول: از دیدگاه علم اصول, هرچند خطابات و تکالیف عقلاً مقیّد به قدرت و توانایی مکلفین می باشد (که در اصطلاح اصولیین, گفته می شود: هیأت خطابات و تکالیف, فاقد اطلاق نسبت به دو حالت عجز و قدرت است) و استناد به اطلاق هیأت خطاب, به منظور شمول و تسری حکم نسبت به عاجزین, صحیح نیست, ولی از سوی دیگر, به دلیل اطلاق ماده خطابات, می توان عدم اختصاص مصلحت و ملاک احکام را نسبت به حالت قدرت مکلفین احراز نمود و بدین وسیله, مفاد خطاب را نسبت به عاجزین نیز سرایت داد.

مقدمه دوم: خطاباتی که متضمن احکامی در ارتباط با رعایت حال دیگران است, مانند آیه (ولایغتب بعضکم بعضاً)… صرفاً یک حکم تکلیفی استفاده نمی شود, بلکه علاوه بر آن, حقی برای شخصی که خطاب برای رعایت حال او صادر شده است نیز, مستفاد می گردد; از این روست که هرگاه مکلف این گونه خطابات را مخالفت کند, توبه, به تنهایی نمی تواند کیفر را از او دور کند, بلکه, علاوه بر آن [توبه] استرضا, [رضایت طلبیدن] از فردی که مراعاتِ حال او نشده است نیز, لازم است.)

وی آن گاه با استناد به مقدمه اول گوید:

(هرچند خطاب: (امساک بمعروف, او تسریح باحسان) متوجه فردی است که متمکن از پرداخت نفقه است, ولی به دلیل اطلاق ماده خطاب, تکلیف به یکی از دو امر (امساک بمعروف او تسریح باحسان) به صورت واجب تخییری به موسر اختصاص ندارد و شامل معسر نیز خواهد بود و چون, یکی از دو فرد واجب تخییری (امساک بمعروف) متعذر شده است, لذا فرد دیگر واجب تخییری (تسریح باحسان= طلاق) در حق معسر متعین خواهد بود و از آن جایی که این تکلیف (وجوب تخییری امساک بمعروف یا تسریح باحسان) به منظور رعایت حال زوجه صادر شده است, پس به اسناد مقدمه دوم, در این میان حقی نیز, برای زوجه ایجاد خواهد شد. یعنی زوجه, در صورت تمکّن شوهر از انفاق, حق مطالبه نفقه و در فرض اعسار شوهر, حق درخواست طلاق را خواهد داشت. از این روست که در صورت عجز, یا امتناع شوهر از انفاق, زوجه می تواند به حاکم مراجعه نموده, تقاضای طلاق نماید و حاکم نیز, با احراز شرایط, ابتدا شوهر را به طلاق اجبار کرده و در صورتِ استنکاف وی, به عنوان ولیّ ممتنع, قهراً همسر وی را طلاق خواهد داد.)

وی سپس, به برخی از روایات وارده در این زمینه, استناد کرده, می گوید:

(از روایاتی از قبیل:

(من کانت عنده اِمرأة فلم یکسها ما یواری عورتها ویطعمها ما یقیم صلبها کان حقاً علی الامام ان یفرّق بینهما)

مستفاد می گردد که یکی از حقوق همسر بر شوهر, حسن معاشرت و حق امساک به معروف می باشد و از این رو, هرگاه شوهر, این حق زوجه را رعایت نکند, بر حاکم لازم است که او را طلاق دهد (کان حقاً علی الامام ان یفرق بینهما) خواه بدین دلیل که حاکم, ولیّ ممتنع است و یا این که به موجب حدیث فوق, اساساً چنین حقی از ابتدا برای او (حاکم) منظور شده است.)

نامه مفید, شماره11/128ـ131



https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4518/5508/53695/مصاحبه-با-حجة-الاسلام-والمسلمین-دکترسید-مصطفی-محقق-داماد/?SearchText=فشارکی




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۵