***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

رحلت حاج آقا لطف الله عباسی

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ق.ظ

پدرشهید محمد فرهاد عباسی 

درصبح روزپنجشنبه  26 تیرماه 1399 حاج اقا عباسی آسمانی شد و به فرزند شهیدش ملحق گشت 

رزمنده دفاع مقدس

آسمانی تر از آن بود

که در زمین خاکی بماند

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

حاج لطف الله عباسی

فرزند محسن

تولد 1312  اراک

رحلت 26- تیر 1399  تهران

تدفین : جمعه 27 تیرماه 1399 ، بهشت زهرا ، قطعه 51 یا 55 خانواده شهدا

بعلت شرایط اضطراری کشور فعلا مراسم برگزار نمی شود

وهزینه های مربوطه صرف امورخیریه میشود

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

سلام علیکم. خدا رحمت کند اموات مومنین و مومنات را.
بعد از ۳۸ سال فراغ ،امروز ۲۷ تیر۹۹  بسیجی حاج لطف الله عباسی ، به فرزند بسیجی شهیدش محمدفرهاد ملحق شد و در بهشت زهرا، قطعه ۵۵ ، ردیف ۷۹۱ شماره ۴ (۱۴-۷۹) آرام گرفت .
و امشب ، شب اول قبر وی می‌باشد.
درصورت امکان نماز شب اول قبر هدیه کنید.
کیفیت نماز: دو رکعت مثل نماز صبح 
رکعت اول: بعد حمد یک آیت الکرسی 
رکعت دوم: بعد حمد ده انا انزلنا 
وبعد : ثواب آن برسد به روح لطف الله فرزند محسن

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

 

ثواب خواندن شب اول قبر

پیامبر(ص) درباره ثواب خواندن این نماز فرمود: 

«بر میت ساعتی سخت‌تر از شب اول قبر نمی‌گذرد. پس بر مردگان خود رحم کنید و برایشان صدقه دهید و اگر نتوانستید، دو رکعت نماز برای شخص درگذشته بخوانید. پس همان لحظه حق تعالی هزار فرشته به سوی قبر او می‌فرستد که با هر فرشته جامه‌ای و حلّه‌ای است، و تنگی قبر او را تا روز نفخ صور وسعت می‌دهد و به نمازگزار به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع می‌کند، حسنه عطا می‌کند و او را چهل درجه بالا می‌برد.»

روش اول خواندن نماز شب اول قبر:

در رکعت اول سوره حمد و سپس آیه الکرسى است و خواندن «از لا اله الا هو تا و هو العلی العظیم» کافی است. (بدون سوره توحید) و در رکعت دوم سوره حمد و سپس ۱۰ مرتبه سوره قدر «انا انزلناه» خوانده مى شود و وقتى نماز تمام شد، چنین گفته مى شود: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان» و به جاى کلمه فلان، نام میت را مى برد.

روش دوم خواندن نماز شب اول قبر:

در رکعت اول بعد از حمد آیة الکرسى را تا «فِیها خالِدُونَ» بنا بر احتیاط یک بار خوانده و… بنابراین امام راحل ره نیز به خواندن تا «فِیها خالِدُونَ» فتوی نداده است.

روش سوم خواندن نماز شب اول قبر:

پیامبر (ص) فرمود: «هیچ ساعتى در نزد میت سخت تر از شب اول قبر نیست، پس بر مردگان خود رحم کنید با صدقه دادن و اگر قدرت صدقه دادن نداشتى دو رکعت نماز براى میت به این ترتیب بخوان: در رکعت اول بعد از حمد، دو مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد، ۱۰ بار سوره تکاثر بخواند و بعد از نماز چنین بگوید: اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر ذلک المیت فلان ابن فلان (به جاى فلان اول نام خود میت و به جاى فلان دوم، نام پدرش را مى گوئى)».

 

مرحوم حاج اقا عباسی برسرمزار فرزند شهیدش

#########################################################################################

     ای پدر رفتی و یاد تو نرفت             دل برفت، شادی برفت، امید رفت

حال در سوک تو بنشسته ایم        زنده ایم اما ز دل بشکسته ایم

#########

فرزندان : حاج علی عباسی و دکتر مهدی عباسی

دودختر داغدارش

ودامادها : حاج جعفرآقا عظیمی اصفهانی و آقای سید جواد هاشمی فشارکی

نوه ها و نتیجه های وی

و کلیه اقوام نسبی و سببی و دوستان واشنایان

درگذشت پدر سه شهید دفاع مقدس

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

«انا لله و انا الیه راجعون»


خانواده محترم شهید گرانقدر محمد فرهاد عباسی

سلامٌ علیکم:

پدران والامقامی که در راه رضای معبود از بهترین سرمایه‌های خویش گذشتند و فرزندان عزیز خود را در راه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمودند، اسوه‌های ایثار و نمونه‌ های برتر استقامت و فداکاری هستند.

مرحوم «حاج لطف الله عباسی» پدر شهید سرافراز «محمد فرهاد » پس از سال‌ها صبر و بردباری، ندای حق را لبیک گفت و به سوی معبود خویش شتافت. 

به روح این سفر کرده به ملکوت و ارواح تابناک فرزند شهیدش درود می‌فرستیم.


ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم، از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و شکیبایی و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت داریم

 

ان‌شاءالله روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و هم‌جوار گردد.


هیات متوسلین به امام حسن مجتبی(ع)

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

🔰پدر شهید عباسی به فرزند شهیدش پیوست

🔸پدر شهید والامقام محمد فرهاد عباسی ندای حق را لبیک گفته و به فرزند شهیدش پیوست.

🌷شهید محمد فرهاد عباسی، متولد سال ۱۳۴۳ بودند. دلاور بسیجی سال سوم دبیرستان در ۱۹ سالگی در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۷ در جاده خرمشهر در راه آزادسازی خرمشهر به مقام رفیع شهادت دست یافت .

💠 صلواتی هدیه کنیم به این شهید بزرگوار و پدر عزیزشان .

✍️ اعضای شورای حوزه۱۹۶ صداقت، از درگاه خداوند سبحان برای آن مرحوم غفران و رحمت الهی و برای همکار عزیزمان "خواهر شهید" صبر و شکیبایی مسئلت می نماییم.

#پیام_تسلیت
#پدر_شهید
#حوزه۱۹۶صداقت
#بسیج_جامعه_زنان_کمیل
@196sedaghat
@kanalekomeil

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&پ

💥پیام تسلیت شهردار منطقه۱۳ در پی درگذشت پدر شهید عباسی
🔻مرتضی رحمان زاده ، شهردار منطقه۱۳ در پی درگذشت  شادروان حاج آقا لطف الله عباسی،پدر بسیجی شهید محمد فرهاد عباسی در محله حافظیه از شهدای والا مقام دفاع مقدس ، در پیامی ضایعه درگذشت آن مرحوم را تسلیت گفت.
🔅به گزارش روابط عمومی شهرداری منطقه۱۳ ، در متن این پیام آمده است: خبر درگذشت مرحوم "حاج آقا لطف الله عباسی" از نمونه های پر افتخار صبر و ایثار و پدر بسیجی بزرگوار "شهید محمد فرهاد عباسی " موجب تالم و تاثر خاطر شد.
🔅 پدری که خالصانه و برای رضایت حضرت حق از فرزند برومند و عزیزترین سرمایه خویش گذشت تا روح قدسی آن طائران ملکوت، حافظ و پاسدار نظام و میهن اسلامی مان باشد.
🔅 اینجانب مصیبت وارده را به شهروندان منطقه۱۳ و خانواده محترم این مرحوم تسلیت می گویم و از درگاه ایزد منان برای ایشان رحمت واسعه الهی و همجواری با فرزند شهیدش و برای عموم بازماندگان، صبر و اجر مسالت دارم. 
🔅ان شاء الله روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و همجوار گردد.
@tehran_no_13

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

اقای مهندس مالکی : 

دستهایم می لرزد برای مردی بنویسم که دوستش داشتم و به او عشق می ورزیدم
وقتی سخن می گفت و خاطره تعریف می کرد، لذت می بردم
مخصوصا خاطرات جبهه
بابا عباسی فراموشت نمی کنم
و دوست دارم
و دلم برات تنگ میشه
اما خوشحالم که الان در آغوش دایی فرهاد هستی
در آغوش امام رضایی
در آغوش ابا عبدالله هستی
ما رو دعا کن

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

حاج آقا قاسم فشارکی: لیکم السلام
بله حتمن
بسیار متاثر شدیم و خودمان را صاحب عزا میدانیم
 به شما تسلیت میگم
[۱۷و لطف کنید به یکایک بازماندگان از طرف اینجانب تسلیت بگید
ممنون

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آقای مسعود عبداللهی : 

سلام تسلیت عرض مینمایم خدمت شما وخانواده واگر لایق باشیم ما را شریک خود بدانید واز طرف خدمت خاجیه خانم والده مکرمه خانمتان و   حاج علی اقا واقای دکتر مهدی سلام وتسلیت داریم از طرفی ما در دماوند در گیر کرونا  هستیم  در قرنطینه ایم اانشاالله روحشان شاد وبا اقا اباعبداللهالحسین   همجوار باشند

آقای علیرضا آقاجانی فشارکی : 

انالله و انا الیه راجعون
واقعا متاثر شدم ، حاج اقا عباسی واقعا مرد دوست داشتنی و با محبتی بود..انشالله در جوار حضرت حق و اٸمه اطهار و فرزند شهیدش به ارامش ابدی برسد .انشالله..
برای شما و خانواده محترم عباسی صبر و طول عمر با عزت خواستارم .

آقای سید مرتضی هاشمی فشارکی :

با عرض سلام وادب درگذشت مرحوم مغفور حاج آقای عباسی رابه شما وخانواده محترم تسلیت عرض نموده برای آن مرحوم غفران الهی وبرای بازماندگان صبر جمیل واجر جزیل خواهانیم ۰ لطفا مراسمی اگر وجود دارد بفرمایید هر چند که از شرکت در مراسم بعلت شکستگی هردو پا در تصادف معذور می باشم۰( هاشمی سید مرتضی) 

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

انالله واناالیه راجعون
ازدرگاه خدا برای پدر خانمت مرحوم عباسی پدر شهید رحمت و مغفرت وبراخانواده محترم و شما صبرواجراز خداوند متعال خوهانم مراشریک غم خود بدانید
محمودفشارکی

 خدا رحمت کنه اقای عباسی پدر خانم سید جواد و اقای جعفر عظیمی دو 
امروز دعوت حق رو لبک گفتند
 مرحوم عباسی پدر شهید فرهاد عباسی می باشد

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

آقای حمید مرادی :

 سلام تسلیت میگم خدا رحمتشون کنه انشالله
 ما بجز خوبی از ایشون چیزی یاد نداریم
 فردا جهت عرض تسلیت خدمت می‌رسیم

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

حجت الاسلام ابوالحسن فشارکی :

سلام پسرعمو خبردرگذشت ابوالزوجه گرامیتان ابوالشهید مرحوم عباسی را دریافت کردم از خداوند متعال برای  شماوخانواده محترمتان صبر وبرای آن عزیز علو درجات خواستارم

حاج سید سعید هاشمی :

سلام و عرض ادب
مصیبت وارده را خدمت شما ، همسر مکرمه تان و سایر خانواده و بازماندگان آن مرحوم را تسلیت عرض میکنم.
خداوند با ائمه اطهار مشحورشان کند.
از این حقیر هر کار و کمکی بر می آید بفرمایید تا در خدمت باشم.

آقای احمد تندسته : 

سلام.عرض تسلیت دارم خدمت شما بزرگوار ب مناسبت درگذشت پدر خانمتان .وان شاءلله ک با شهدا مخصوصا فرهاد عزیزمحشور شوند🌷

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

سلام برادر ارجمند جناب اقای دکتر فشارکی اطلاع پیدا کردیم که پدر شهید و ابوالزوجه به رحمت ایزدی رفته تسلیت ما را بپذیر و از خداوند منان برای ان مرحوم همنشینی با شهدا را خواستار و برای بازماندگان صبر مسئلت مینمایم ( حسین بهشتی ) 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

بسمه تعالی 
برادران عزیز، دراین شب جمعه وشب رحمت ومغفرت الهی،ارواح پاک شهدای عزیزمان،امام بزرگوار،روح پرفتوح عزیزتازه سفرکرده،ابوالشهید مرحوم حاج آقالطف الله عباسی وارواح همه گذشتگان  ازمنسوبین عزیزان گروه یادیاران رابه طبقی ازنورباقرائت سوره های حمدواخلاص ودسته گلی ازصلوات برمحمدوآل محمد ص میهمان کنیم....به امیدآنکه ارواح همگی قرین رحمت پروردگار وانشاالله دعاگوی عاقبت بخیری ماباشند....

حاج حسن محمدی 

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

اقای محمد فشارکی : سلام. 
تسلیت می گم به شما و بویژه خانم محترم تون
نور و رحمت الهی بر روح مرحوم حاج آقا عباسی ساری و جاری باشد. آمین یا رب العالمین.

امید است خداوند صبر به بازماندگان عطا کند. آمین

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

اقای دکتر اکبربیات :

سلام 
   درگذشت ابو شهید مرحوم مغفور شادروان جناب آقای عباسی را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض مینمایم بقای عمر شما و علو درجات آن مرحوم را از خداوند متعال خواهانم 
از طرف بنده و خانواده خدمت همسر گرامیتان نیز این مصیبت وارده را خصوصا تسلیت عرض نمایید

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

برادر عزیز جناب آقای دکتر هاشمی فشارکی

سلام علیکم

خبر درگذشت مرحوم حاج لطف الله عباسی، آن مرد صبور، مهربان و دوست‌داشتنی، موجب تأسف و تأثر شد.

این مصیبت بزرگ را به جنابعالی، همسر محترم و دیگر بازماندگان تسلیت عرض می‌کنم و برایتان از درگاه خداوند متعال صبر و اجر و برای آن مرحوم رحمت و مغفرت بی‌کران الهی را مسئلت می‌نمایم.

خداوند این مسیر را برای همهٔ ما آسان و عاقبت زندگی ما را ختم به خیر کند.

سید حمید حسینی

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

پدربزرگم ، لطف‌الله عباسی،صبحِ ۵شنبه ۲۶تیر بر اثر کرونا از دنیا رفتن.
ماهایی که  نوه‌هایِ دختری‌شون بودیم "باباعباسی" صداشون میکردیم، و نوه‌هایِ پسری‌شون "آقاجون" صداشون میکردن.

این متن درد دل ها، و خاطره‌هایِ من هستش. طولانی هم شد متاسفانه.
اگه حال نداشتید، نخونید. 
 ولی بخونید.  باحاله😎
 لحنِ متن شوخی‌طوری هست،  و امیدوارم آشنایان ناراحت نشن، و پیشاپیش من رو ببخشن.

من هم خیلی ناراحتم از این فقدان، ولی دوست‌ نداشتم متنِ ناراحتی رو بنویسم.
راستش دیدم دوماد وسطی‌مون(آقا روح‌الله) یه‌متنِ خوبی نوشتن(که خوندنش خالی از لطف نیست، بوخونیدش اگه میتونید)، منم با خودم گفتم چطو آقا روح‌الله راجع به باباعباسی بنویسه، ولی من ننویسم؟! و این شد که این متن رو هول‌هولی آماده کردم.

باباعباسی ظاهرشون جدی بود. رفتارشون هم البته جدی بود.
یعنی اینطوری بگم که اگه کسی که در برخورد اول میدید باباعباسی رو، حس میکرد زیادی جدی هستن. شاید در برخورد دوم و سوم هم البته چنین حسی میکرد. و خب بیخود میکرد کسی اگه چنین حسی میکرد.🤬😎 خوش‌اخلاق بودن، و همه‌ش نگرانِ بقیه بودن. اصلاً حتی در نگاهِ اول تا پنجم ، و حتی در نگاه‌هایِ بعدی هم خوش‌اخلاق بودن با همه.
در نگاه چیه اصلاً! در عمل خوش‌رفتار بودن.
اگه حرف جدی، یا تذکرِ جدی‌ای میخواستن بدن بهمون، نمیتونستن جدی بودنشون رو بیشتر از پنج‌دقیقه ادامه بدن. حالا یا میدیدن ماها نمیفهمیم و دیگه ادامه نمیدادن.  یا اینکه حال و حوصله‌ی ادامه‌ی بحث رو نداشتن. یا شاید حال نمیکردن که بحثِ چالشی کنیم.
مثلاً یهو وسطِ کلَ‌کَل‌هایی که باهم میکردیم،یهو ناخواسته (یا شاید هم خواسته) یه موضوعی پیش‌میاوردن و فضا رو عوض میکردن. مثلاً وسطِ کَل‌کَل‌هامون (که من حس میکردم داره چالشی میشه حرف‌هامون) یهو میگفتن: "اون گلدونِ تویِ حیاط رو دیدی چه‌قدّی کشیده؟ این همونیه که سِد امیر (سیّد امیر، پسرخاله‌م)خریده بود.
البته با مهدیار(اون‌یکی پسرخاله‌م) بیشترِ وقتا جدی بودن. چون مهدیار انقدر خوش‌اخلاق و خنده‌روئه که خدایی‌ش حرصِ ماها رو هم  درمیاره بعضی وقتا. همیشه‌ی خدا هم داشت کار میکردها، ولی همه‌مون گیر میدادیم بهش، و انقدر همه‌ش مشغولِ یه‌کاری بود، که وقتی  بیکار میشد همه فکر میکردیم داره از زیرِ یه‌کاری در میره😎
بگذریم از مهدیار😎

یه‌بار باباعباسی به من گفتن:
"بابا جان بگرد یه‌کارِ دولتی، که بیمه‌ت هم بکنن پیدا کن.
 من گفتم راستش دوست دارم کارِ آزاد بکنم.
گفتن آره بازار هم خیلی خوبه.شاگردی میکنی و مغازه میگیری و آینده‌ش عالیه.
 گفتم راستش حالِ شاگردی و اینا هم ندارم، و اگه بشه، میرم پیشِ بابام  ساختمون‌سازی کنیم.
گفتن: اون که عالیه. پیشِ بابات باشی خیلی خوبه"
خلاصه که اگه میدیدن زیاد چرت و پرت نمیگیم تویِ حرف‌زدن باهاشون، بدونِ مکث کردن ، و بدون اینکه ناراحت بشن از زیاد حرف‌ زدنِ ماها، سریع حرفمون رو قبول میکردن.
البته حرفِ همه‌مون به‌غیر از کی؟!
 آفرین. مهدیار😎

"اهمیت به جوانان(به‌غیر از مهدیار) هم از صفاتِ بارزشون بود"
یا یه‌بار که باهاشون رفته بودم خرید، من دوتا کیسه‌ی خیلی سنگین دستم بود. (یکی‌ از کیسه‌ها سنگین‌تر از اون‌یکی بود). باباعباسی هم چیزی دستشون نبود. یعنی خودم بهشون گفتم من همه‌رو میارم.
با یه فاصله‌ی هفت‌هشت قدمی عقب‌تر از باباعباسی داشتم راه میرفتم و تقریباً نفسم در نیومد. یهو دیدم برگشتن و اومدن سمت من.
(با خودم گفتم احتمالاً میخوان یکی از کیسه‌ها رو بگیرن از من).
 نزدیکشون که شدم، بهم گفتن: باباجان، وزنِ کیسه‌ها رو نصف‌نصف کن و یکی‌ش رو بگیر این‌دستت، اون‌یکی رو هم بگیر اون دستت که هم خسته نشی، هم تعادل داشته باشه.
 و خندیدن و به راهشون ادامه دادن!😎🙃
"شوخ‌طبعی ، و راهنمائیِ به‌موقعِ جوانان(بغیر از مهدیار) هم از صفاتِ بارزشون بود"
عکسِ بچه‌هایِ کوچیکِ فامیل، یا عکسِ یه‌مهمونیِ فامیلی رو وقتی تویِ گوشی‌مون بهشون نشون میدادیم، انقدر با  ذوق میدیدن عکسارو، که حس میکردیم چیزی ازین بیشتر نمیتونه خوشحالشون کنه. ولی اشتباه میکردیم.
دیدنِ محمد رضا و محمد حسام و مهدی عظیمی ، یا حرف‌زدن راجع بهشون بیشتر خوشحالشون میکرد😎😋☺️
خدایی‌ش همه نوه‌هاشون رو خیلی دوست داشتن، ولی این سه‌نفر... این سه نفر ... ،  نمیدونم مُهره‌مار داشتن؟! پول میدادن به باباعباسی که بیشتر تحویلشون بگیرن؟! خلاصه دلیلِ علاقه‌ی باباعباسی به این سه‌نفر در هاله‌ای از ابهام موند که موند. 

خطّ قرمزهایِ باباعباسی هم عروس ها و دامادهاشون بود.
 یه‌بار به‌شوخی جلوشون گفتم: "متاسفانه شما از دوماد هم شانس نیاوردین و این دوتا دوماد گیرتون اومده".
یه نگاهی بهم کردن، منم رفتم شلوارم رو عوض کردم و برگشتم و نشستم چایی‌م رو خوردم!
سرتون رو درد نیارم.( بعد از چهارتا برگه آچاهار حرف زدن، تازه میخوام خلاصه کنم حرفام‌رو🤓😎)
اگه باباعباسی‌هایِ زندگی‌تون رو دوست دارید، و اگه کم بهشون سر میزنین، اشتباهه. بیشتر سر بزنین. من پشیمونم.
بشینین باهاشون کَل‌کَل کنین، ولی وسطِ کَل‌کَل، به‌جایِ اینکه اونها بحث رو عوض کنن، شما یهو بحث رو عوض کنید و راجع به گل و گیاه و آسمون و چیزهای خوب حرف بزنید و خوشحالشون کنین. اونا تویِ اون سن فقط باید حال کنن، و از زندگی، و حضورِ اطرافیانشون لذت ببرن،  و دیگه نباید حرص و جوش بخورن. اونا قبلاً حرص و جوش‌هایِ باربط و بی‌ربط‌شون رو خوردن. بسّه‌دیگه براشون.
من این فرصت رو از دست دادم، شما از دست ندید.آفّرین 😎
(حالا من خودم هم بعید میدونم ازین به‌بعد همین کارهایی که گفتم رو عملی کنم🤦‍♂،  ولی شما انجام بدید).
گفتنِ این حرف هم خالی از لطف نیستش که:
باباعباسی جاتون خالی خواهد بود. که برامون از خاطرات و عکسا و دایی‌فرهاد و آقارضایی (خدابیامرز) بگین، و یا وسطِ ظهرِ یه‌روزِ گرم، با اون پا دردتون، هندونه‌ی شش‌هفت کیلویی بگیرین و بیاین خونه‌ی ما، و ۱ساعت بعدش بگین قرصهاتون رو نیاوردید، و بدو بدو برید خونتون.

نوه‌ی خوبی نبودم و کم میومدم پیشتون. این عذاب‌وجدان باهام هستش.
ببخشید. 

آها راستی، هیچ نگرانِ مامان‌عباسی هم نباشین. مهدی و علی و فریبا و زَری  (اینا بچه‌هایِ باباعباسی‌ان)، مشتی حواسشون به مامان‌عباسی هست. منم وظیفه‌ی خندوندنِ مامان‌عباسی‌رو تا جایی‌ که در توانم باشه بر عهده میگیرم. مهدیار هم بازم مثل همیشه در صحنه هستش و با خوش‌اخلاقیاش حرصِ همه‌رو درمیاره😎
شما برید ببینید دایی‌فرهاد چیکارمیکنه، و بشینین حالش رو ببرین با هم.
ما هم ببینیم زورمون به این زمینی‌ها میرسه که اصلاحشون کنیم یا نه.😎

و در پایان (🕵️‍♂️🕵🏻‍♀️) شایانِ ذکر است که: ایّها الناس، کرونا رو خیلی جدی بگیرید. اگه جدی نگیرید، کرونا طوری جدی میگیره‌شما رو،  که از چهل و شش‌تا خروجی و ورودیِ بدنتون تحت تآثیر قرارتون میده.

مخلصم.
بقیه‌ی حرفام رو کتاب میکنم. اینطوری نمیشه.
مهدیار رو هم باید از روش یه فیلم بسازم تا اونایی که نمیشناسن،  بفهمن که چی میگم😎
مهدیار اینستاگرام نداره و نمیبینه چیا گفتم راجع بهش. ولی نه، خودم حضوری از مهدیار عذرخواهی میکنم.‌ولی مطمئنم که خودش هم ناراحت نمیشه. اصلاً فکر کنم بلد نباشه که ناراحت‌شه😎

پیشاپیش بابتِ تسلیت‌هاتون ممنون.
مراقبت کنید.
ارادتمند.
خدافظ- محمد عظیمی

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

شعر در مقام پدر شهداء

روییدن آفتاب را باور داشت             پیراهن سرخ عشق را در بر داشت
بردند اگر به سوی جنّت او را      بر سینه مدال لاله ی پرپر داشت

خون داشت ز دیده ها سرِ جوشیدن     یعنی که ز جام غم بلا نوشیدن
قبر پدر شهید را با حُرمت      چون قبر شهید می توان بوسیدن

رفت و رخ ما ز اشک دیده تر شد          با شعله ی لاله سینه هم سنگر شد
با داغ شهید کربلا شد مأنوس        آن روز که یاس گلشنش پرپر شد

دل می تپد و خدا خدا می گوید        عطر نفس شهید را می بوید
با شبنم خویش لاله در صبحدمان      قبر پدر شهید را می شوید

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

هر جا اثر شهید باشد           دل همسفر شهید باشد
جاری به فضای محفل ما         عطر پدر شهید باشد
در بزم غم پدر نشستیم        بر ما نظر شهید باشد
اشک است که آمده به پرواز        یا بال و پر شهید باشد
در سینه نشسته شعله غم       در دل شرر شهید باشد
امروز فروغ محفل ما             چشمانِ تر شهید باشد
گردد چو شهید جاودانه     این هم ثمر شهید باشد
دارد به بهشت مُلک جاوید      هر کس پدر شهید باشد
هر واژه به دفتر تو “یاسر”    گلگون گهر شهید باشد

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

از زبان پدر شهید

ای سرزمین ایران من        خاکت رخ ایمان من
این سرزمین این جان من         امرش ولی جان من
خرم شکوه و با وزین        دشت گلستانش برین 
میهن چو سبز و با صفا         دشت شلمچه خون بها
خاکش گل آلاله ها         میعادگاه لاله ها
خرم شکوه این رهبری        چشمم به سمت یا علی
گوشم به فرمان علی         عباس بابای شهید 
هستم علمدار علی       خونم فدای سید علی
دست گل محمدی(ص)

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

**********************************************************

والدین شهدا که عزیزترین هستی خود را در دفاع از اسلام و انقلاب فدا کردند اسوه‌های واقعی مقاومت و ایثار هستند.

خبر درگذشت مرحوم مغفور شادروان حاج آقا لطف الله عباسی  پدر شهید معظم محمد فرهاد عباسی موجب تالم و تاثر گردید.

مصیبت در گذشت این پدر فداکار را به عموم مردم شهید پرور و خانواده گرامی ایشان تسلیت عرض نموده و از درگاه ایزدمنان علوّ درجات برای آن فقید سعید، وصبر و شکیبائی برای بازماندگان مسئلت نموده و از اقدام پیشگیرانه شما عزیزان در عدم برگزاری مراسم ترحیم بمنظور جلوگیری از شیوع بیماری کرونا تقدیر و تشکر می‌کنیم.

 

نقشه مصور سازمان بهشت زهرا(س)

نــام : محمدفرهاد  نـام خـانوادگـی : عباسی

نـام پـدر : لطف اله

تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۳/۰۷/۲۸

مـحل تـولـد : تهران

سـن : ۱۸ سـال

دیـن و مـذهب : اسلام شیعه

تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۱/۰۲/۱۷

کـشور شـهادت : ایران

مـحل شـهادت : خرم شهر

عـملیـات :بیت المقدس

نـحوه شـهادت :حوادث ناشی از درگیری

بسم  رب الشهدا و الصدیقین

بخشی از زندگی نامه ی شهید محمد (فرهاد) عباسی

 

تقدیم به پیشگاه شهیدحاضر

محمد( فرهاد) عباسی

بیادش فاتحه ای نثارش  و تداوم راهش

 

در      میدان ژاله سابق ( شهدا) تهران چشم بجهان گشود ،محمدنامیدنش و بعدا فرهادنیز میگفتند

 

پدرش حاج لطف الله کارمندارتش بود ومادرش خانه دار. بدنبال تجاوز دشمن به میهن اسلامی ،اهنگ جبهه ها نواخته شد و‌او‌که دانش اموز دبیرستانی بود به پادگان اموزشی امام حسن و سپس عازم جبهه شد، در استانه ازادی خرمشهر ، خبرشهادتش را اوردند و در ..      قطعه ۲۸ بهشت زهرا ارام گرفت.وقتی مارش ازادی خرمشهر نواخته شد مراسم....وی بود

 

سه شنبه 28 مهرماه 1343 ساعت 30/7 صبح خداوند پسری زیبا و فوق العاده آرام را بعد از دخترمان به ما عطا کرد . روزها را میگذراند و شیرین و شیرین تر می شد ؛ فضای خانه را بسیار شاد کرده بود و هم بازی خوبی برای خواهرش بود .

 

هشت ماهه بود که مادر برای واکسیناسیون او را به بهداری اداره شان در چهار راه عزیز خان نزدیک پارک شهر برده بود . خیابان شلوغ شد ، عده ای شعار «یا مرگ یا خمینی» می دادند . پلیس هم به طرف آنها می آمد تا مانع حرکتشان شود . مادر که خطر را حس کرده بود در کنار دیوار مغازه ای پناه گرفت ، فرهاد آرام در آغوش مادر خواب بود . 

ناگهان صدای خفیف و سوت مانندی را کنارش حس کرد . رد صدا را گرفت . تیری از کنار سر فرهاد گذشته و به دیوار نشسته بود . بعد ها وقتی امام فرمودند «یاران من یا در گهواره اند یا هنوز به دنیا نیامده اند» دانستیم یار امام در آغوش مادر باید از تیر سربازان شاه محفوظ بماند و سرباز جنگ دفاع در مقابل ناحق شود . 

قبل از شروع جنگ در تعطیلات مدرسه ، مراجعه به کتابخانه ی کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان بهترین سرگرمی او بود و مدتی را نیز که حس میکرد می تواند در آمدی داشته باشد دو سال تابستان با جدیت به کارخانه ی نوشابه سازی می رفت و دلش می خواست کمکی برای خانواده باشد . 

در یکی از راهپیمایی ها انگشت پای او شکست و دکتر آن را گچ گرفت و استراحت تجویز و تاکید کرد باید حدود سه هفته در گچ بماند . این مانع شرکت ایشان در راهپیمایی ها بود و بسیار ناخوشایند . اما او پایش را از گچ در می آورد ، به راهپیمایی می رفت ، وقتی به خانه بر می گشت گچ را به پایش می کرد تا خانواده نگران نشوند . هیچ چیز مانع حضورش در فعالیت های انقلاب نمی شد . همین دوران بود در مساجد محل ( مسجد حسنی و مسجد امام جعفر صادق (ع) ) نگهبانی و به قول خودش پاس شب میداد . یکی از شب ها عده ای منافق به آنها حمله و تیراندازی می کنند . فرهاد پس از مدتی درگیری خود را در جوی آب پنهان می کند و از تیرس آنها در امان می ماند . جانش محفوظ می ماند برای حضور در جبهه ها .

دوران تحصیل را در مدارس محلة فلکة لوزی به خوبی گذراند و معلمین و مسئولین همه از او راضی بودند . پسری مؤدب ودرسخوان بود ، با ظاهری دوست داشتنی ؛ او نه تنها محبوب خانواده بود بلکه در مدرسه نیز دوستان خوب زیادی داشت .

 

سال های آخر راهنمایی بود که یکی از همسایگان به پدر گفت : مواظب پسرتان باشید روی دیوارها شعار مینویسد و از مدرسه راهپیمایی راه می اندازد . برای شما که ارتشی هستید خطر دارد و اداره متعرض شما می شوند . او را از این کار منع کنید . پدر اما فقط به او سفارش می کرد مراقب باش تا دست امینتی ها نیافتی و او آرام فعالیت هایش را ادامه میداد . 

 سال اول دبیرستان در کلاس های ورزشی از جمله کشتی شرکت کرد . اخلاق خوب و برخورد های دلنشین او مربیان کشتی اش را نیز جذب خود کرده بود . یکی از مربیان او که بعداز شهادت منزلشان آمد با تاثر تعریف می کرد : روزی که فرهاد با لباس بسیجی برای خداحافظی آمده بود آن قدر خوشحال بود و جذاب شده بود که دلم نمی آمد به او بگویم جبهه نرو . 

جنگ شروع شد . بارها برای اعزام به پادگان و بسیج مراجعه کرد اما او را نمی پذیرفتند تا آنکه آقای مجتبی نسترن تهرانی ( که ایشان هم شهید شدند ) وساطت کردند و در پادگان امام حسین (ع) ثبت نام شدند . 

وقت اعزام رضایت والدین را میخواستند ، فرهاد با پدر در میان گذاشت . ایشان علیرغم علاقة فراوان به فرزند گفتند چون خودت دوست داری و من هم وظیفه میدانم مانع نمی شوم . ولی بهتر است دیپلم ات را بگیری و بروی تا نگویند جوانان کم سواد و برای فرار از درس به جبهه می آیند . ایشان به پدر گفتند : اگر تا آن موقع جنگ تمام شود چه ؟ ( اگر سه ماه دیگر می ماندند دیپلم می گرفتند ) البته بعد از شهادت آموزش و پروش دیپلم افتخاری برایشان صادر کرد .

 

19 فروردین بعد از یک ماه آموزش در  پادگان امام حسین (ع) به جبهه اعزام شد انگار که اجازه ی پرواز گرفته بود . خوشحالی زائدالوصفی داشت . در این یک ماه آخر شاید 10 - 20 سانت قد کشیده بود . شادی را از جزء جزء کار ها و حرکاتش می شد حس کرد . 

در طول مدتی که در منطقه شلمچه بود تنها دو نامه کوتاه برای خانواده و یک نامه همراه با وصیت نامه برای هم کلاسی و دوستش علی غفاری فرستاد . دهم اردیبهشت در حمله ای با عنوان تک تیر انداز شرکت داشت که خوشبختانه عملیات موفق آمیز بود . بعد از آن به آنان مرخصی دادند تا به شهر هایشان بروند . دوستانش آمدند ؛ فرهاد نیامد و آنجا ماند برای عملیات بعد . آقای شیخ سفلی هم رزم ایشان عکس هایی را که با هم در پادگان ، قطار و جبهه انداخته بودند ظاهر کرده بود و میخواست برای خانواده ی عباسی بیاورد . وقتی نزدیک خانه شد حجله ها و عکس های فرهاد را که دید میخکوب شد . با سختی ، ناباوری و گریان به خدمت پدرو مادر شهید رسید . نزدیک چهلمین روز شهادت فرهاد عزیز خرمشهر آزاد شد . مادر علیرغم دل تنگی فراوان بارها با رادیو تماس گرفته و از این طریق فتح خرمشهر را به امام و امت تبریک گفت . 

خواهر شهید که وابستگی زیادی به ایشان داشتند باور و تحمل این دوری را نمی توانستند . از سوی دیگر جای خالی برادر مهربان در خانه آزار دهنده بود و تنها آرام بخش او پدرو مادر مومن و صبوری بود که داغی سنگین را تحمل میکردند و راضی به رضای خدا بودند . یکی از شب هایی که خواهر دلتنگ بود خوابش را دید . به اندازه ی سالهایی که گذشته بود فرهاد عزیز بزرگ تر شده بود . محاسن پر و مشکی ، قد بلند ، لباس های زیبا و برازنده و همان نگاه محجوب و مهربان . خواهر با ذوق و ناباوری به او میگوید : فرهاد جان کاش به ما می گفتی زنده ای ، این مدت مادر خیلی بی تاب توست و برادر گفت : نگفتم چون دوباره می خواستم بروم پدر و مادر بیشتر اذیت می شدند . خواهر میگوید : عزیز دلم ای کاش درست را تمام میکردی و میرفتی و آن نازنین گفت : من اینجا در مکتب امام علی (ع) درس خواندم و مدرک گرفته ام . در اثنای این صحبت به ساختمانی بسیار بزرگ که بیشتر شیبه ترکیبی از مساجد جامع و دانشگاه بود رسیدند . فرهاد می گوید : خواهرم مکتب ما اینجاست . بعد از این خواب خواهر آرامش زیادی پیدا کرد انگار که برادر را دیده و احوال خوب او به قلبش قوت داده ؛ خواهر به یاد آورد که برادر عزیزش در عملیات الی بیت المقدس با رمز یا علی ابن ابی طالب (ع) در تاریخ 17 اردیبهشت ماه سال 1361 پر کشید ، خدایی شد و در قطعه ی 26- ردیف 84 - شماره 35 بهشت زهرا (س) آرام گرفت.

 

 

تو درگوشم غزل خواندی و رفتی          همان عهد ازل خواندی و رفتی

 

دلم مشغول کار آب وگل بود               که احلی من عسل خواندی و رفتی

 

شراب شعر هامان مستمان کرد            تو هشیار از عمل خواندی و رفتی

 

همه گفتیم دلتنگیم اما                      فقط تو العجل خواندی و رفتی

 

هزاران بیت ما خواندیم و رفتیم             تو تنها یک غزل خواندی و رفتی

 

 

http://javadfesharaki.blog.ir/1397/01/20/زندگی%20نامه%20ی%20شهید%20عباس

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۶

نظرات  (۲)

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۰۹ اکرم موسوی

درکت میکنم و عمق غمت را میفهمم؛یه چیزایی میشه حسرت؛حسرت یه بوسه به دستای پدر/مادر.........

خانواده محترم عباسی درگذشت پدر مهربان و عالیقدرتون رو خدمتتون تسلیت میگم.ما رو در غم خودتون شریک بدونید.

ان شاءالله بر سر سفره کرم اهل بیت (ع) متنعم باشند

۲۶ تیر ۹۹ ، ۲۲:۱۱ غفاری آذر

روحشان قرین رحمت و ان شالله میزبان حضرت علی بن موسی علیه السلام که امروز روز زیارتی شان است