***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

ولایت فقیه و اعلمیت

جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۵۳ ق.ظ

به هر حال, این حدیث بر این نکته تکیه دارد: اعلم کسی است که از عقل و درایت کافی برخوردار باشد.

مجتهدی که در مسائل اجتماعی دخالت می کند, ناگزیر, باید هوشمند و خردمند باشد.

روی همین تراز و معیار است که سید محمد فشارکی, در پاسخ شماری از عالمان, که پس از رحلت میرزای بزرگ, او را اعلم می دانسته اند

 و از او می خواهند مرجعیت را بپذیرد, می گوید:

(من, خود, بهتر می دانم که شایسته این مقام نیستم; زیرا مرجعیت و زعامت شرعیه غیر از علم فقه و احکام, امور دیگری لازم دارد,

 از قبیل اطلاع از مسائل سیاسی و شناختن موضع گیریهای درست در هر کار).103


مجله  حوزه  فرودین و اردیبهشت - خرداد و تیر 1377، شماره 85 و 86 
ولایت فقیه و اعلمیت
157

فقیهان, وارثان انبیاء و امینان پیامبرانند. فقیهان فرهیختگان جامعه اسلامی و رهبران جامعه دینی اند. فقیهان صاحبان اندیشه و مرزبانان دینی مسلمانانند.1 فقیهان جانشینان امام و نایبان ولی عصرند. وظیفه پاسداری از دین و نگهبانی از مرزهای عقیدتی, مبارزه با بدعتها و اجرای قانونها و آیینهای اسلام به آنان وانهاده شده است. آنان با تیزبینی هشیاری و همه سونگری در طول تاریخ پرفراز و نشیب اسلام, بویژه دوران غیبت, به پاسداری از حریم اسلام پرداخته و رهبری (جامعه علوی) و تشیع را به عهده گرفته و با جلوه های شرک و نفاق و ستم دستگاه اموی و خلافت عباسی به ستیز برخاسته اند. رمز جانشینی آنان از امامان(ع), در ستم ستیزی آنان است. سرّ نیابت آنان, در روی گردانی از طاغوت و استبداد است. نیابت آنان در به رسمیت نشناختن حاکمیت فساد و ستم و استبداد, جلوه گر شده است.

آن جا که امام صادق(ع) عمر بن حنظله را از رفتن به دستگاه خلافت باز می دارد و آن را طاغوت می شمارد و یا ابوخدیجه را به برگزیدن عالم شیعی برای داوری فرمان می دهد و آن جا که امام حسین(ع) عالمان بی تعهد و ساکت را به انجام وظیفه مهم امر به معروف ونهی از منکر و مبارزه با طاغوت وقت, معاویه, فرا می خواند و می فرماید:

(اجرای امور و احکام به دست علماء و دانشمندن است آنان که بر حلال و حرام خدا امینند.)2

اینها و دیگر روایات, همه, نشان از این دارند که عالم و فقیه شیعی, به هر اندازه که بتواند از صولت و ابهت حاکم فاسد بکاهد, بر او واجب است که دست به کار شود.

براساس این اندیشه, فقیهان گرانمایه در طول عمر هزارساله فقه, در بابهای گوناگون فقهی, امور اجتماعی, سیاسی, اقتصادی و قضایی را به فقیهان ارجاع داده اند و از رسمیت دادن به فرمانروایان ستمگر پرهیخته اند. در کتابهای فقهی, از این مرزبان اندیشه و دین, با نام (فقیه) یا (فقیه جامع الشرایط) یاد شده است و در عرصه اجتماع, بسان ائمه(ع) حوزه اختیارِ گسترده ای دارند.

شیخ مفید, در زمان غیبت کبری, که به امام معصوم و یا نایب خاص وی دسترسی نیست, واجب می داند که زکات به یکی از فقیهان امین شهر داده شود:

(وجب حملها إلی الفقهاء المأمونین من أهل ولایته لأن الفقیه أعرف بموضعها ممن لافقه له فی دیانته.)3

باید زکات را به فقیهان امین, از اهل شهر خود پرداخت; زیرا فقیه, جایگاه آن را بهتر می شناسد از کسی که در دین فقیه نیست.

همو در باب اقامه حدود, که حق امامان(ع) و سلطان اسلام است, ابراز می دارد: امامان(ع) این حق را به فقیهان وانهاده اند:

(وقد فوّضوا النظر فیه الی فقهاء شیعتهم مع الامکان.)4

سالار بن عبدالعزیز, در (مراسم)5 و ابن ادریس در (سرائر) در باب اجرای حدود6, از شیخ مفید پیروی کرده اند.

محقق حلّی از این فقیهان, تعبیر به: (من الیه الحکم بحق النیابه)7 می کند و شهید ثانی, به فقیه جامع الشرایط.8

شهید در دروس اظهار می دارد: صاحب خمس می تواند حق و سهم امام را که نیمی از خمس است, به نائب امام: (فقیه عدل, امامی و جامع شرائط فتوی9) بدهد.

ابن فهد حلی در (المحرر فی الفقه), مسؤول مصرف سهم امام را فقیه می داند: (ویتولّی ذلک الفقیه)10.

در تاریخ شیعه, هرگاه حکومت شیعی تشکیل می شده, فقیهان, به بیان حوزه اختیار فقیه می پرداخته اند, در مثل, محقق کرکی (م:940هـ.) از علماء دوران صفویه در رساله نماز جمعه می نویسد:

(اتفق اصحابنا, رضوان الله علیهم, علی انّ الفقیه العدل الامامی الجامع لشرایط الفتوی المعبّر عنه بالمجتهد فی الاحکام الشرعیه نایب عن قبل ائمة الهدی, صلوات الله وسلامه علیهم, فی حال الغیبة فی جمیع ما للنیابة فیه مدخل.)11

فقیهان شیعه, همگان, بر این نظرند که: فقیه عادل امامی و دارنده همه ویژگیهای فتوا که از او به مجتهد در احکام شرعی تعبیر می شود, از سوی ائمه هدی, صلوات اللّه علیهم, به جانشینی گمارده شده اند, در همه اموری که جانشینی در آنها دخالت دارد.

کاشف الغطاء, در دوران قاجار برای دفاع از ایران در برابر هجوم روس, به پادشاه وقت اجازه جهاد می دهد12.

محقق نراقی به روشنی درباره ولایت فقیه و حوزه اختیاری وی سخن می گوید و حوزه کاری ولی فقیه را بسان امام معصوم می داند.13

امام خمینی با طرح حکومت اسلامی و تئوری ولایت فقیه, به مبارزه علیه رژیم پهلوی می پردازد و با واژگونی این حکومت فاسد, نظام جمهوری اسلامی را بنیان می نهد و ولایت فقیه و رهبری اسلامی, جایگاه بلند و قانونی خود را می یابد.

از زمان طرح ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی, از زاویه های گوناگون, در محافل علمی و سیاسی به بحث گذاشته می شود. در خبرگان قانون اساسی, به سال 1368, ویژگیهای ولی فقیه, حوزه کاری و شرط اعلمیت رهبری به بحث جدّی و کارشناسی گذاشته می شود.

و اکنون این مقوله, به گونه ای دیگر به بوته بررسی گذاشته شده و در کانون توجه ها واقع شده است: آیا باید ولی فقیه اعلم علما و فقیهان روزگار خود باشد؟ یا شرط عدالت, تقوا, مدیر و مدبر بودن و اجتهاد مطلق کافی است؟ اگر اعلمیت شرط است و در روایات یاد شده, به معنای مصطلح آن است و یا اعلم, در تمام ویژگیهایی است که رهبر باید دارا باشد؟ آیا فقیهان شیعه درطول تاریخ تشیع, اعلمیت را در امور ولایی شرط دانسته و یا همان گونه که یاد شد, امور اجتماعی را به عهده فقیه جامع الشرایط گذاشته اند؟

نظر امام خمینی به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی چیست؟ آیا وی, اعلمیت به معنای مصطلح را شرط دانسته یا شرائط دیگری برای ولی فقیه, باور دارد؟

نکته پایانی این که: شورای بازنگری قانون اساسی, که اعلمیت را درقانون اساسی گنجانده چه تفسیری از آن ارائه داده است؟

ولایت فقیه و اعلمیت از دیدگاه فقیهان

بی گمان, موضوع اعلمیت, آن گونه که امروزه سخن از آن می رود, در کتابهای فقهی و اصولی پیشینیان ردپایی ندارد. اگر در باب تقلید و یا قضا از آن یاد شده, مراد اعلم در شهر بوده است.

سید مرتضی, در باب مفتی و مستفتی بحث اعلمیت را در عالم شهر به میان کشیده است.

سید کاظم طباطبایی یزدی, صاحب عروة الوثقی, دیدگاه مراجعه به اعلم را که گفته شده: مشهورترین دیدگاه بین اصحاب است, به اعلم در شهر تفسیر می کند, نه اعلم مطلق.15

همان گونه که اشارت شد: بیش تر فقیهان, شیعه در بحث از مقامها و پایگاههای فقیه و امور ولایی, از ولایت و حوزه کاری فقیه دارای همه شرایط سخن گفته اند و شرط اعلمیت را در کنار دیگر شرایط یاد نکرده اند. بسیاری از آنان, به روشنی گفته اند: (در مسائل ولایی و حکومتی اعلمیت شرط نیست.) موضوع اعلمیت در مرجع تقلید آن گونه که امروز از آن سخن می رود, از زمان کاشف الغطاء و شیخ انصاری, در کتابها و رساله های فقهی راه می یابد16 از این روی, اساتید شیخ انصاری و همروزگاران وی, اعلمیت را در مفتی شرط ندانسته اند و به روشنی از آن سخن نگفته اند.

سید محمد مجاهد (م:1242هـ.), استاد شیخ انصاری, در (مفاتیح الاصول), به روشنی می نویسد:

(سخنی در تعریف و روشنگری معنای اعلم, به ما نرسیده است برای شناخت اعلم, باید به عرف مراجعه کرد.17 این سخن, بدین معنی است که تاکنون, بحث لازم و شایسته ای دراین باره نشده است.)

همو درباره شرط اعلمیت در غیر فتوا می نویسد:

(هل حکم غیر الاستفتاء والترافع من سائر مایشترط فی مباشرته الاجتهاد, حکمها, فیجب اعتبار الأعلم أولا؟ لم أجد نصّاً فی هذا الباب لأحد من الاصحاب ولکن ظاهرا طلاق کلامهم فی بعض المقامات عدم اشتراط ذلک.)18

آیا حکم غیرفتوا و قضاوت, از اموری که بسان فتوا, اجتهاد در آنها شرط است, اعلمیت در آن لازم است, یاخیر؟ سخن روشنی از فقیهان در این باره نیافتم, ولی از ظاهر سخن آنان که قید و شرطی ندارد, شرط نبودن اعلمیت فهمیده می شود.

استاد دیگر شیخ انصاری, ملا احمد نراقی (م:1245هـ.) اعلمیت را در قضاوت و مقامهای فقیه و حتی فتوا, لازم نمی شماردو در گاه ناهمگونی دیدگاه و فتوای مجتهد عالم و أعلم, عمل به فتوای هر دو را جایز می شمارد:

(والحق هو الجواز و خیار الرعیة مطلقا للاصل والاطلاقات ویؤیّده إفتاء الصحابة مع إشتهارهم بالاختلاف فی الأفضلیة وعدم الانکار علیهم.)19

حق, روایی عمل به فتوای غیر اعلم است و مردمان, حق گزینش دارند, در همه حال و همیشه, به خاطر اصل و اطلاقها.

این مطلب را فتوا دادن اصحاب پیامبر(ص), تأیید می کند, با این که زبانزد بود در رتبه یکسان نیستند و کار آنان را هم کسی رد نکرد.

میرزای قمی (م:1231) نیز اعلمیت را شرط نمی داند.20

صاحب جواهر (م:1266) همروزگار شیخ انصاری و مقدّم بر وی, در باب قضاء و امور ولایی, اعلمیت را شرط نمی داند:

(إنّ التحقیق عندنا جواز تقدیم المفضول مع وجود الفاضل, من غیر فرق بین العلم بالخلاف وعدمه. نعم لاطریق للعامی الذی لا اهلیة له للنظر فی امثال هذه المسائل إلاّ الرجوع إلی الأفضل من أول الأمر.)21

آنچه به نظر ما درست می آید, روایی پیش داشتن آن که در دانش و معرفت پایین تر است از آن که برتری دارد, بدون فرق بین آن جایی که علم به خلاف باشد و آن جایی که نباشد. بله, برای درس ناخوانده, آن که شایستگی بازشناسی و نظر در این چنین اموری را ندارد, راهی نیست جز آن که به کسی مراجعه کند که دانش و معرفت او از دیگران برتر است.

همو, در کتاب قضاء درباره قضاء و تقلید می نویسد:

(إنّما الکلام فی نواب الغیبة بالنسبة الی المرافعة إلی المفضول منهم وتقلیده مع العلم بالخلاف وعدمه والظاهر لأطلاق ادلة النصب المقتضی حجیة الجمیع علی جمیع الناس وللسیرة المستمرة فی الافتاء والاستفتاء منهم مع تفاوتهم فی الفضیلة.)22

سخن در نایبان دوران غیبت است که آیا می شود در نزاعها به کسی رجوع کرد که در دانش و معرفت رتبه پایین تری دارد و از وی تقلید کرد, چه علم به خلاف باشد, یا نباشد؟

ظاهر بی قید و شرط بودن برهانهای گماردن فقیه از سوی معصوم, حجت بودن فتوا و دیدگاهِ تمامی فقیهان را برای مردم, ایجاب می کند.

افزون بر این, سیره پیاپی شیعیان در عمل به فتوای فقیهان و استفتاء از آنان, با این که در دانش و معرفت یکسان نبودند.

بنابراین, شماری از فقهای سرشناس و مطرح پیش از شیخ انصاری, اعلمیت را حتی در مرجع تقلید نیز شرط نمی دانسته اند.

از این روی, به نظر می رسد در میان گذاشتن موضوع اعلمیت در مرجع, آن گونه که امروزه سر زبانها افتاده و در کتابهای فقهی راه یافته, برای نخستین بار شیخ جعفر کاشف الغطاء, از آن سخن گفته و شیخ انصاری آن را استوار ساخته است و شاگردان وی, این مطلب را گسترانده اند و در نوشته های فقهی پراکنده اند. آنچه پیش از شیخ مطرح بوده, اعلم در شهر بوده است.

شیخ انصاری که به تقلید اعلم باور دارد, در غیر مرجع, اعلمیت را لازم نمی شمارد. وی, در رساله (اجتهاد و تقلید) خود قول هر مجتهدی را حجت می داند و ابراز می دارد: سخن از حجت بودن فتوای مجتهد اعلم, به تنهایی, خلاف ظاهر دلیلهاست.

براین اساس, قضاوت آن که را در دانش و معرفت پایین تر است, در زمان غیبت در مسائل غیر اختلافی, جایز می شمارد. آن گاه در باره دیگر مقامهای فقیه می نویسد:

(وکذا القول فی سائر مناصب الحاکم کالتصرف فی مال الامام(ع) و تولّی امر الایتام و الغیّب ونحو ذلک فانّ الأعلمیة لایکون مرجّحاً فی مقام المنصب وإنّما هو مع الاختلاف فی الفتوی.)23

چنین است سخن در دیگر مقامهای حاکم شرع, مانند: تصرف در اموال امام [خمس و…] سرپرستی کارهای یتیمان و غایبان و مانند آن; زیرا اعلمیت درهنگام گماردن فقیه بر پُستی, برتری دهنده نیست, بلکه اعلمیت درگاهِ گوناگونی دیدگاهها شرط است.

شیخ انصاری, در کتاب قضاء و شهادات, تفاوتی بین مجتهد آشنا و آگاه به تمامی دقایق و زوایای فقه و همه بابها و آن که درپاره ای از آنها خبره است, قائل نیست و بر درستی داوری آنان که ملکه استنباط در تمامی مسائل فقه ندارند, استدلال می کند:

(ولافرق فی المجتهد بین المطلق والمتجزّی علی الاقوی, وفاقاً للمصنّف والشهیدین وغیرهم, قدس اللّه اسرارهم, لإطلاق بعض أدلّه النصب فی حال الغیبة, کما سیجئ ولانّ الظاهر بل المقطوع أنّ المنصوبین فی زمن النبی والامیر, صلوات اللّه علیهما وآلهما, لم یکن لبعضهم ملکة استنباط جمیع المسائل فتأمّل.)24

بین مجتهد آشنای به تمام مسائل و آن که به پاره ای از مسائل آشنایی دارد, فرقی نیست, بنابر قوی ترین دیدگاهها. در این دیدگاه همسو و هماهنگ با مصنّف [علامه حلی] و شهید اول و دوم و دیگران هستیم; زیرا پاره ای از دلیلهای گمارش در زمان غیبت, بی قید و شرط هستندو مجتهدی که ملکه استنباط در تمامی مسائل را ندارد, در بر می گیرند, ظاهر, بلکه یقینی, شماری از کسانی که در زمان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گمارده شده اند, ملکه استنباط در تمامی احکام, نداشته اند.

در نوشتار دیگر خود, دیدگاه بسیاری از فقیهان را در درستی تجزی نقل کرده ایم25 و مراد شیخ, مشهوره ابو خدیجه است. بسیاری از فقیهان نامورِ پس از شیخ انصاری که به تقلید اعلم باور داشته اند, در دیگر منصبها و مقامهای فقیه, اعلم بودن را شرط ندانسته اند.

سید محمد کاظم یزدی (م: 1337هـ.ق) در مسأله 68 عروة الوثقی می نویسد:

(لایعتبر الأعلمیّة فیما امره راجع الی المجتهد, إلاّ فی التقلید, وأمّا الولایة علی الأیتام والمجانین والأوقاف التی لامتولّی لها والوصایا التی لا وصّی لها, ونحو ذلک, فلا یعتبر فیها الأعلمیة….)

در اموری که از حوزه کاری مجتهد به شمار می آید اعلم بودن معتبر نیست, جز در تقلید و اما ولایت بر یتیمان و دیوانگان و اوقاف بدون سرپرست و وصیتهای بدون وصی و مانند آن, اعلم بودن معتبر نیست.

بسیاری از فقیهان که بر عروه حاشیه زده اند, این مسأله را پذیرفته و شماری بر آن ادعای اجماع و یا شهرت کرده اند که در این جا به چند نمونه اشاره می شود:

سید محسن حکیم (م:1390هـ.ق.) در شرح کلام صاحب عروة می نویسد:

(الظاهر أن هذا مما لاإشکال فیه… فالعمدة اذاً فی عدم اعتبار الأعلمیة ظهور الاجماع علیه.)26

ظاهر فتوای ایشان اشکالی ندارد… مهم ترین دلیل بر اعتبار نداشتن اعلمیت, اجماع است. سید عبدالاعلی سبزواری (م:1414هـ.ق.) نیز بر مسأله ادعای اجماع کرده و می نویسد:

(لظهور الاجماع والسیرة العملیة بین المجتهدین من تصدیهم لتلک الامور فی جمیع الأعصار والأمصار مع وجود أعلم منهم, ولسیرة المتشرعة بالرجوع الی المجتهدین فیها مع ذلک ایضاً.)27

این فتوا براساس ظهور اجماع است و سیره عملی بین مجتهدان, که در تمام زمانها و مکانها, سرپرستی کارها را عهده دار می شدند, با این که اعلم از آنان وجود داشت و به خاطر سیره متشرعه [مردم] که با وجود اعلم, به مجتهدان مراجعه می کردند.

آقای خوئی (م:1413هـ.ق.) این مسأله را که امور ولایی نیاز به اعلمیت ندارد, مشهور دانسته است.28

بسیاری از کسانی که بر عروه حاشیه نگاشته اند, بسان صاحب عروه برای پُستهای حکومتی, شرط اعلمیت را لازم ندانسته اند.

افزون بر سه بزرگواری که نام آنان یاد شد, بزرگانی که اکنون از آنان نام می بریم, اعلم بودن را شرط ندانسته اند:

شیخ علی بن باقر جواهری (م:1340هـ.ق.), سید محمد فیروزآبادی (م:1345هـ.ق.), میرزا حسین نائینی (م: 1355هـ.ق.), شیخ عبدالکریم حائری (م:1355هـ.ق.), شیخ آقا ضیاء الدین عراقی (م:1361هـ.ق.), سید ابوالحسن اصفهانی (م:1365هـ.ق.), شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (م:1373هـ.ق.), سید حسین بروجردی (م:1380هـ.ق.) میرزا سید عبدالهادی حسینی شیرازی (م:1382هـ.ق.) شیخ محمد رضا آل یاسین (م:1370هـ.ق.), امام خمینی (م:1409هـ.ق.), سید محمد رضا گلپایگانی (م:1414هـ.ق.), سید احمد خوانساری (م:1405هـ.ق.), سید شهاب الدین نجفی مرعشی(م:1410هـ.ق.), سید ابوالحسن رفیعی قزوینی (م:1394هـ.ق.), سید محمود شاهرودی (م:1395هـ.ق.), سید محمد هادی میلانی30(م:1395هـ.ق.), زین العابدین طهرانی معروف به (سرخه)31 و محمد علی اراکی32(م:1414هـ.ق.). و … اعلمیت را در امور ولایی شرط ندانسته اند, با این که دیدگاه آنان درباره حوزه کاری ولی فقیه یکسان نیست.

ییادآوری: بسیاری از اجازه های اجتهاد که علمای بزرگ و نامور, به مجتهدان می دادند, پس از بیان قطعی بودن اجتهاد آنان, به روشنی یادآور می شوند: (وی, می تواند سرپرستی امور شرعی را به عهده گیرد) یعنی اصل اجتهاد, نشانه شایستگی برای سرپرستی امور شرعی است.

آقا ضیاء عراقی, در یکی از اجازه های خود, پس از گواهی اجتهاد می نویسد:

(جاز له التصدی بوظایف المجتهدین المجامعین للشرایط.)33

سرپرستی کارهایی که به عهده مجتهدان دارای شرایط قرار دارد, برای او جایزاست.

بنابراین, در امور ولایی می توان ادعای اجماع کرد که اعلمیت شرط نیست و فقیهان پیشین و پسین, بر آن اتفاق نظر دارند و اجتهاد مطلق را برای ولی فقیه کافی می دانند.

دیدگاه امام خمینی درباره ولایت و اعلمیت

امام خمینی, اعلمیت را از شرایط ولی فقیه نمی داند و تنها اجتهاد را در ولی امر لازم می شمارد. ایشان در حاشیه عروه, نظر محمد کاظم طباطبایی را می پذیرد و افزون بر آن, ابراز می دارد:

(رهبر باید آگاه از مسائل اجتماعی و سیاسی باشدو بر اداره جامعه توانا باشد.)

درهنگام بازنگری قانون اساسی, مخبر کمیسیون ولایت فقیه می گوید: امام خمینی اعلمیت را در رهبر شرط نمی داند.

(اما به هر حال, آنچه که بوده, اعلمیت و مرجعیت را در مورد رهبر شرط ندانسته, قانون. من در این جهت… یک دفعه دیگر به [کتاب] ولایت فقیه حضرت امام مراجعه کردم… دیدم در تمام این کتاب… هیچ جا حرف از مرجعیت و اعلمیت, اصلاً نیست و آنچه که ایشان دارد این است که: باید یک فقیهی باشد عادل, فقیه عادل که بتواند امور مسلمین را اداره کند…. هیچ جا در کتاب ولایت فقیه ایشان, مسأله مرجعیت و اعلمیت نبود.)34

و آن گاه که رئیس مجلس خبرگان, آیت اللّه مشکینی, درباره شرائط رهبر از امام سؤال می کند, امام پاسخ می دهد:

(من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگانِ سراسرکشور کفایت می کند.)35

این دیدگاه امام خمینی, برخاسته از مصلحت نیست, بلکه نظر ایشان است. در رساله اجتهاد و تقلید, پس از نقل مقبوله عمربن حنظله می نویسد:

(مقتضی الإطلاق جعل مطلق الحکومة سیاسیة کانت أو قضائیة للفقیه.)36

بی قید و شرطی روایت اقتضا دارد که حکومت, چه سیاسی باشد و چه قضائی, از آن فقیه است.

بنابراین, فقیه دارنده تمامی شرطها, حق حکومت و قضاوت دارد و شرطی بیش از آن برای ولی فقیه و قاضی وجود ندارد.

افزون بر این, امام خمینی, تقلید اعلم را بنابر احتیاط واجب, لازم می داند; زیرا دلیل نقلی که بر آن دلالت کند, وجود ندارد. وی, در دلیل عقلی نیز خدشه می کند:

(فالانصاف أنّه لا دلیل علی ترجیح قول الأعلم إلاّ الأصل بعد ثبوت کون الإحتیاط مرغوباً عنه و ثبوت حجیّة قول الفقهاء فی الجملة کما أن الامر کذلک, وفی الاصل أیضاً اشکال لأنّ فتوی غیر الأعلم إذا طابق للأعلم من الأعلم من الاموات أو فی المثالین المتقدمین یصیر المقام من دوران الامر بین التخییر والتعیین لاتعین الأعلم والأصل فیه التخیر, إلا أنْ یقال: إنّ تعیّن غیر الاعلم حتّی فی موردا الأمثلة مخالف لتسالم الاصحاب وإجماعهم فدار الامر بین التعیین والتخییر فی مورد الأمثلة إیضاً وهو الوجه فی بنائنا علی الأخذ بقول الأعلم احتیاطاً واما بناء العقلاء فلم یحرز فی مورد الأمثلة المتقدمة.)37

پس انصاف این است که دلیلی بر برتری دیدگاه اعلم, جز اصل نیست, پس از این که پسندیده نبودن احتیاط ثابت شد و حجت بودن دیدگاه فقهاء [و فتوای مجتهد] نیز ثابت شد, اعتبار اصل نیز [در این جا] اشکال دارد, زیرا زمانی که فتوای غیر اعلم, همسان با فتوای اعلم باشد, اعلم از مردگان, یا در دو مثال پیشین, در این صورت مسأله از باب دوران امر بین تخییر و تعیین خواهد بود, نه تعیّن قول اعلم, که اصل دو دوران امر بین تخییر و تعیین در این جا تخییر است, مگر این که گفته شود: تعیّن غیراعلم حتی درباره مثالها نیز, با مورد پذیرش اصحاب و اجماع آنان ناسازگاری دارد [زیرا آنان قول اعلم را پذیرفته اند] بنابراین, درمثالهای پیشین نیز, امر دائر است بین تعیین و تخییر. و همین, اساس بناء ما در قول به احتیاط [واجب] درعمل به فتوای اعلم است; اما بنای عقلا در مثالهای گذشته, به دست نیامده است.

امام خمینی, در ادامه بحث ناسازگاری و برتری دیدگاه فاضل تر, به این نکته به روشنی اشارت می کند: در روایات دلیلی بر بایستگی تقلید از اعلم نیست:

(فتحصّل مما ذکرناه انّه لیس فی اخبار الباب مایستفاد منه ترجیح قول الأعلم عند التعارض لغیره….)38

پس, از آنچه یادآور شدیم, به دست می آید در اخبار باب اجتهاد و تقلید, خبری نیست که در آن, برتری دیدگاه اعلم در هنگام ناسازگاری با دیدگاه غیراعلم, استفاده شود….

بنابراین, بایستگی مراجعه به اعلم در باب تقلید, به نظر امام خمینی, نه از باب بنای خردمندان است و نه روایتی در این زمینه داریم, بلکه این احتیاط واجب, از جهت اجماع اصحاب و تسالم آنان در باب فتواست.

امام خمینی, نه تنها اعلمیت فقهی را به تنهایی شرط نمی داند, بلکه بر این باور است, فقیه اعلم در صورتی توان رهبری جامعه اسلامی را دارد که جامعه وحکومت را درست و دقیق بشناسد و مصالح جامعه را بازشناسد و توان شناخت افراد شایسته را از ناشایسته داشته باشد و از قدرتِ تصمیم گیری برخوردار باشد.

در آن زمان, مخاطب این سخنان امام, به خوبی برای بسیاری روشن نبود; امّا پس از رویدادهای اخیر روشن شد که امام پیش بینی کرده درآینده شاید افرادی و جریانهایی با دستاویز اعلم بودن فقهی, مشروع بودن نظام را زیر سؤال ببرند و بیعت شکنی کنند; از این روی, به روشنی اعلام می دارد: کسانی که درک درستی از مسائل سیاسی و اجتماعی ندارند, گرچه اعلم در علوم مصطلح حوزه باشند, صلاحیت رهبری جامعه را ندارند.

(مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که براساس آن نظام اسلامی بتواند به نفع مسلمانان برنامه ریزی کند که وحدت رویه و عمل, ضروری است و همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزه ها کافی نمی باشد, بلکه یک فرد, اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد, ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد, این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمی تواند زمام جامعه را به دست گیرد.)39

امام خمینی, که گویا احساس می کرد باید مشکل رهبری آینده جامعه اسلامی را حلّ کند, تا در زمان نبود خویش این جامعه گرفتار فتنه گران و عوام فریبان نشود, در سوم اسفند شصت و هفت, پیامی به روحانیت داد و در آن, شرایط لازم ولی فقیه را یادآور شد.

(مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. برای مردم و جوانان و حتی عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید: من در مسائل سیاسی اظهار نظر نمی کنم. آشنایی به روش برخورد با حلیه ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان, داشتن بصیرت و دید اقتصادی, اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان, شناخت سیاستها و حتی سیاسیون و فرمولهای دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوت و ضعفِ دو قطب سرمایه داری و کمونیزم, که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می کنند, از ویژگیهای یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراسِت هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیراسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهد که در خور شأن مجتهد است, واقعاً مدیر و مدبر باشد.)40

و درادامه همین پیام, یادآور می شود:

(مادامی که فقه در کتابها و سینه علماء مستور بماند, ضرری متوجه جهانخواران نیست و روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعّال نداشته باشد, نمی تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست.)41

بنابراین, هر مجتهدی شایستگی رهبری جامعه را ندارد, گرچه اعلم علماء باشد. زیرکی, هوشمندی, آگاهی, شناخت درست مسائل جامعه, تشخیص مصلحت اجتماع, شناخت افراد صالح و مفید از ناصالحان, مدیر و مدبّر بودن, از شرایط بایسته رهبر جامعه اسلامی است. افزون بر اینها, رهبر باید از نابی و پاکی باطنی و تقوا و زهد و شجاعتِ کافی برخوردار باشد. چنین شخصی, عالم به زمان است و هجوم شبهه های گوناگون, امور اجتماعی را بر او, مشتبه نمی سازد و او را از مسیر حق منحرف نمی سازد: (العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس.)42

وچه زیبا امیر المؤمنین(ع) انسان بصیر و آگاه را معرفی می فرماید:

(فانّما البصیر من سمعَ فتفکّر ونظر فأبصر و انتفع بالعِبر ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً واضحاً یَتَجَنَّبُ فیه الصَّرعَةَ فی المهاوی والضَلالِ فی المغاوی ولایعین علی نفسه الغُواة بتعسّفٍ فی حقٍّ اُو تحریفٍ فی نُطْق أَوْ تَخَوُّفٍ من صِدقٍ.)43

بینا کسی است که شنید و اندیشید و دید, پس به دل بینا گردید و از آنچه مایه عبرت است سود گزید. سپس راهی روشن پیمود و از در افتادن در پرتگاهها و گم شدن در کوره راهها دوری کرد و بر زیان خود گمراهان را یاری ننمود: با بیراه رفتن در حق [ و مشکوک عمل کردن] یا تغییر در گفتار [به دلخواه بدخواهان سخن گفتن] یا ترسیدن از گفتن سخن راست.

مجتهدی که بینش سیاسی درستی نداشته باشد و هر روز به میل و سیلقه گروهی سخن بگوید و توطئه های استکبار جهانی را نشناسد, در درگیریهای بین المللی, نمی تواند حق را بازشناسد و موضع گیری درستی داشته باشد و تصمیم درستی بگیرد.

امیرالمؤمنین(ع) به این نکته به خوبی اشاره می کند که در هنگام درگیری و اختلاف, باید از کسانی پیروی کرد که بصیرت و علم به حق داشته باشند:

(ولایحمل هذا العَلَم إلاّ اُهلُ البصر والعبر والعلم بمواضع الحقّ….)44

و این عَلَم را [برای دفاع از حق] بر ندارد جز آن که بینا و شکیبا باشد و آگاه به جایگاههای حق.

کسی توانایی هدایت جامعه را دارد که در بحرانها, حق را از باطل بازشناسد و در مسائل اجتماعی آگاه و بصیر باشد. از نظر امیرالمؤمنین(ع) کسانی که چنین بصیرتی نداشته باشند, گمراه شده و مردم را به گمراهی می کشانند.

علم اگر با بصیرت اجتماعی همراه نباشد, در رویدادهای سیاسی اجتماعی, راه به جایی نمی برد و این همان نکته ای است که امام خمینی بر آن تأکید می ورزد و می گوید:

(چنین فردی نه تنها در امور اجتماعی و بین المللی و سیاسی اعلم نیست, بلکه مجتهد نیست, تا حق اظهار نظر داشته باشد.)

پیش بینی امام, درست از کار درآمد. شماری از کسانی که نظام اسلامی را بر نمی تابیدند و حاکمیت فقیه عادل را به پندارهای واهی, به سود دنیای خود, یا اربابان خود نمی دیدند, با استفاده از ساده لوحان, بیمار دلان, مقام پرستان و اهل هوا, به گمان خود, بذر تردید در مشروع بودن نظام افشاندند و روایاتی را مستمسک قرار دادند که اکنون, این روایات را به بوته بررسی می نهیم.

اعلمیت در روایات

دیدگاه فقهای بزرگوار و امام خمینی, درباب ولایت یاد شد و بیان گردید مشهور فقیهان در باب ولایت فقیه, اعلمیت را شرط نمی دانند و بر آن ادعای اجماع شد. اکنون به بررسی روایاتی می پردازیم که در آن واژگانِ: اعلم, افضل و افقه آمده و شاید بر اعلمیت ولی فقیه, به آنها استدلال شود.

در کتابهای فقهی و اصولی برای فقیه سه مقام و شأن یاد کرده اند:

1 . افتاء: فقیه و مجتهد حق دارد فتوا دهد و دیگران برابر فتوا به او عمل کنند.

2 . قضاوت: حق قضاوت به مجتهد وانهاده شده است و او می تواند در این زمینه دخالت کند و حکم فقیه, بسان حکم امام معصوم است.

3 . ولایت و زعامت: در دوران غیبت کبری که دسترسی به امام معصوم امکان ندارد, برابر روایات و توقیع شریف و برهان عقلی, اجرای احکام اسلامی به عهده فقیه دارای همه شرایط است.

در حوزه اختیار فقیه دیدگاههای گوناگونی وجود دارد که گروهی آن را فراخ گرفته اند و گروهی تنگ. گروهی آن را در چهارچوب امور حسبیه می دانند: اموال یتیم, غایب, ناتوان, موقوفات و…. گروهی حکومت را هم در این چهارچوب امور حسبیه وارد می کنند و آن را مهم ترین آنها می شمارند.

بسیاری در کتابهای فقهی خویش, امور گوناگونی را به فقیه باز گردانده اند. گروهی نیز, به روشنی بیان کرده اند: فقیه جانشین امام معصوم است و دارای همان اختیارات معصوم, در امور حکومتی و اجتماعی

بسیاری از فقیهان معاصر, در مرجع تقلید, اعلمیت را شرط دانسته اند, به فتوای روشن و یا احتیاط واجب. اما در باب قضاوت, شمار اندکی از آنان مراجعه به اعلم را شرط کرده اند و شماری آن را در صورتی لازم شمرده اند که گوناگونی قضاوت, ناشی شده باشد از ناهمگونی و ناهمسویی درفتوا. اما در باب ولایت, همان گونه که یاد شد و با توجه به گوناگونی دیدگاهها درحوزه اختیار ولی فقیه, مشهور نزدیک به اتفاق فقها, اعلم بودن را شرط ندانسته اند و بر این نظر ادعای اجماع کرده اند.

دلیلهای روایی که فقیهان در اختلاف فتوا و قضا و حجت بودن قول فقیه یادآورد شده اند, در بسیاری از جاها, با روایاتی که در ولایت فقیه به آن استناد شده مشرک هستند. در مثل, مقبوله عمربن حنظله, مشهوره ابی خدیجه و توقیع شریف, هم در فتوا, هم در قضاوت و ولایت, مستند واقع شده است.46

امام خمینی که حوزه کاری ولی فقیه را بسان امام معصوم می داند, در بحث بایستگی مراجعه به اعلم, مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابی خدیجه را مورد ارزیابی قرار داده و بر این باور است که اینها دلیل بر برتری دادن اعلم بر غیر اعلم, نمی توانند باشند.47

بنابراین, یک دسته روایاتی که شاید برای اعملیت ولی فقیه, به آن استدلال شود روایاتی هستند که در باب قضاء و افتاء, مورد استناد واقع شده اند.

دسته دیگر, روایاتی هستند که در سالهای اخیر, با توجه به این نکته که حوزه کاری و دامنه اختیار ولی فقیه در مسائل حکومتی و اجتماعی, بسان رسول خدا(ص) و امامان است, مورد استناد قرار گرفته اند. در این دسته از روایات, سخن از شرایط امام و ویژگیهای حاکم اسلامی است.

در این روایات, واژگان: اعلم, افقه و افضل آمده است. گروهی, شمار این روایات را چهارده48 و گروهی هفده دانسته اند.

ولی ما, بیست و دو روایت در پنج دسته نقل کرده ایم. به جز روایت دومِ دسته دوم و روایت اول, پنجم و هفتم دسته پنجم, دیگر روایات مستند دیگران قرار گرفته اند.

در روایات دیگری نیز اعلم و افقه آمده که چون مربوط به دیگر بابهای فقهی است50 از نقل آنها خودداری می ورزیم.

بنابراین, روایات را در سه دسته کلی ارائه می کنیم:

1 . روایات اعلمیت در قضا.

2 . روایات اعلمیت در افتاء.

3 . روایات اعلمیت در ولایت.

1 . اعلمیت در قضاء

روایاتی که شاید به آنها برای اعلم بودن ولی فقیه استناد شود, روایات باب قضاست.

از این روایات استفاده می شود که درگاه دوگانگی دیدگاه دو قاضی در موضوعی, باید به اعلم و افقه از آن دو مراجعه کرد:

الف: عمربن حنظله از امام صادق(ع) درباره دو نفر شیعه که با یکدیگر, درگیری پیدا کرده اند, می پرسد که چگونه باید حلّ دعوا کنند؟

امام پاسخ می دهد: برای دادخواهی نباید به حاکمان و داوران ستمگر مراجعه کنند و می افزاید:

(برای داوری, فردی از شیعیان را برگزینند که از ما حدیث کرده و در حلال و حرام ما نظر افکنده و عارف و آگاه به احکام ماست.)

راوی می پرسد: اگر هر یک از دوسوی درگیری, کسی را برگزیند و بین آن دو, اختلاف در حکم پیدا شد که منشاء آن اختلاف در حدیث شما بود, چگونه باید مشکل را برطرف کنند؟

امام فرمود:

(الحکم ما حکم به أعدلهما و أفقهما وأصدقهما فی الحدیث وأورعهما ولایلتفت إلی مایحکم به الآخر.)51

حکم همان خواهد بود که عادل ترین, فقیه ترین, راستگوترین آنان در حدیث و پارساترین آنان گفته است و توجهی به حکم دیگری نمی شود.

ب . داود بن حصین از امام صادق(ع) می پرسد درگاهِ اختلاف دو قاضی عادل چه باید کرد؟

امام می فرماید:

(ینظر إلی أفقهما وأعلمهما بأحادیثنا وأورعهما فینفذ حکمه ولایلتفت إلی الآخر.)52

نگاه می شود که کدام یک افقه و اعلم به احادیث ما و پارساتر است, پس حکم وی اجرا می شود و توجهی به حکم دیگری نمی شود.

ییادآوری: شاید حدیث داوود, همان روایت عمربن حنظله باشد که نقل به مضمون شده و به جای (اصدقهما), (اعلمهما) آمده; زیرا حدیث نخست را داود بن حصین, از عمربن حنظله نقل می کند.

ج . موسی بن أکیل از امام صادق(ع) می پرسد: اگر دو حاکم, در حکمی اختلاف کردند, چه باید کرد؟

امام می فرماید:

(ینظر إلی أعدلهما وأفقههما فی دین اللّه فیمضی حکمه.)53

نگاه می شود به عادل ترین آن دو و فقیه ترین آنان در دین خدا, پس حکم وی پذیرفته می شود.

این سه روایت, دلالت می کنند که باید به اعلم و افقه مراجعه شود و چون به طور طبیعی بین قضات اختلاف خواهد بود, این مراجعه همیشگی است.

در مقبوله عمر بن حنظله, (افقههما) و در نقل داود بن حصین (اعلمهما) دارد این گروه برابر این دسته از روایات گفته اند: زمانی که قاضی اعلم باشد, حاکم و رهبر, بی گمان, باید اعلم مردم به مسائل فقهی از دیگران باشد.

نقد و بررسی

درنقد و بررسی روایات یاد شده از ضعف سند آنها که بگذریم (چون پاره ای از آنها مشهور و پاره ای مقبوله اند.) می توان گفت: این احادیث, نمی توانند دلیل بر اعلم بودن قاضی باشند, تا چه رسد به ولی فقیه, بلکه عکس آن را می رساند و دلیل بر آن است که دادخواهی از اعلم در داوری لازم نیست و داوری شخص عالم و عادل, درست و حجت است. بله, درگاهِ اختلاف در قضاوت, برای این که دادخواه از سردرگمی به درآید و کارها سامان یابد, ناگزیر نظر اعلم پیش داشته می شود. افزون بر این:

1 . اعلم و افقه در این روایات, هم ردیف اعدل و اصدق و اورع آمده اند که بی گمان, پاره ای از آنها برتری دهنده نیستند. در این صورت, افقه و اعلم بودن نیز برتری دهنده نخواهند بود, بلکه تنها سزاواری جزئی دارنده این ویژگیها بر دیگران خواهد داشت. شاید این چهار ویژگی: (أعدل, أفقه, أصدق و أورع) با هم, برتری دهنده باشند.54.

2 . با توجه به این که مقبوله سرچشمه اختلاف در داوری را اختلاف در روایت و مستند حکم می داند, بحث, مربوط به برتری دهنده های سندی است و از این روی, اورع و اصدق, یاد شده و ربطی به باب واجب بودن مراجعه به قاضی اعلم ندارد.

3 . اگر در این احادیث دقت کنیم و مقبوله عمر بن حنظله را در نظر بگیریم, به این نکته می رسیم که افقه در این جا به معنای اعلم در استنباط احکام فرعی نیست, بلکه منظور افقه در دین است; یعنی سخن آن که تواناتر در درک اسلام در بُعد عقیدتی و فقهی است, برتری دارد و پیش داشته می شود.

در مقبوله, آن که عادل تر, فقیه تر و راستگوتر در حدیث باشد, در داوری بر دیگران پیشی داشته شده است.

متعلق اصدق, حدیث است که بیانگراحکام فرعی است. در نتیجه افقه, دین شناس خواهد بود.

در روایت موسی بن اکیل (افقه در دین خدا) آمده است. در روایت داود بن حصین, افقه در کنار اعلم یاد شده و متعلق اعلم, احادیث است. در نتیجه, افقه, به معنای دین شناسی و اعلم آشنا ترین شخص به حدیث است و ملاکی که در هر سه حدیث آمده, افقه است, نه اعلم و این که امام صادق(ع) می فرماید:

(شما فقیه ترین مردمان هستید, زمانی که معانی سخنان ما را بشناسید.)55

به معنای شناخت در اصول و فروع است. بنابراین, واژه (اعلم) در روایات هیچ گونه خصوصیتی ندارد.

4 . مورد برتری در این روایات, مربوط به باب قضاء است که باید حکم قطعی صادر شود و نمی توان آن را شامل باب فتوا و ولایت دانست که یک نفر عالم و مجتهد در رأس حکومت است و یگران نیز در مسائل حکومتی, وی را همراهی می کنند.

5 . اعلم یا افقه در این روایات, اعلم بودن مطلق نیست, بلکه اعلم نسبی است و درگاه اختلاف نظر دو قاضی دیدگاه قاضی اعلم پیش داشته می شود حتی رفع اختلاف دو قاضی, به عهده حاکم اسلامی است.

د. شماری بر بایستگی مراجعه به اعلم به سخنان امیرالمؤمنین(ع) درعهدنامه مالک اشتر استناد کرده اند:

(ثمّ اختر بین النّاس أفضل رعیتک فی نفسک.)56

برای داوری بین مردم, از رعیت خود, کسی را برگزین که نزد تو برترین فرد است.

بی گمان امیرالمؤمنین(ع) بر مالک واجب کرده که برترین مردم را در اخلاق, دانش و شناخت برای حکم برگزیند. بنابراین, این برترگزینی, رهبری جامعه را نیز در بر خواهد گرفت.

و اگر مقبوله عمربن حنظله را بی قید و شرط بدانیم, این حدیث شرطِ اعلم بودن را یاد کرده و آن را مقید ساخته است.

پاسخ

افضل, به معنای اعلم نیست. خود امام, در ادامه می فرماید:

(ممّن لاتضیق به الأمور و لاتُمحّکهُ الخصومُ ولایتمادی فی الزلّة ولایحصر من الفیء….)

کسی را برگزین که کارها, او را در تنگنا قرار ندهد و ستیز ستیزگران, وی را به خیره سری نکشاند و در لغزش پای نفشرد چون حق را نشناخت, دربازگشت بدان در نماند و نفس او به آز نگراید و به اندک شناخت, بدون بررسی لازم, بسنده نکند و در شبهه ها, بیش از دیگران درنگ ورزد و حجت را بیش از همه به کار برد.

از سخنان حضرت به خوبی استفاده می شود که مقصود از (افضل), (اعلم) نیست, بلکه ویژگیهای برجسته اخلاقی و توانایی در شناخت حق و واقعیت خارجی است که قاضی باید داشته باشد. افزون بر این, در نقل تحف العقول علم, در کنار حلم, ورع و سخا یاد شده است که برتری در این ویژگیهای پسندیده, مورد نظر حضرت بوده است, نه برتری در دانش و فقه:

(فاختر للحکم بین الناس أفضل رعیتک فی نفسک وأنفسهم للعلم والحلم والورع والسخاء ممّن لاتضیق به الامور….)57

پس برای داوری میان مردم, بهترین شخص را برگزین; یعنی راسخ ترین آنان در دانش, بردباری, پارسایی و بخشش, از کسانی که کارها او را درتنگنا قرار ندهند.

شماری از فقیهان که اعلم بودن را در مرجع شرط نمی دانند, بر این باورند که اگر اعلم را ملاک قرار دهیم, تنها در جاهایی خواهد بود که در روایات یاد شده است58 که همانا, در اختلاف نظر دو قاضی باشد. دادخواستی مطرح شده, دو قاضی در چگونگی داددهی, گوناگون می اندیشند و بر یک نظر اتفاق ندارند, در این جا باید به سخن قاضی دانا و بادانش تر, جامه عمل پوشاند.

3 . اعلمیت و فتوا

تمام دلیها و روایاتی که دلالت می کند در مرجع تقلید, باید خبره تر, داناتر و ژرف اندیش تر به فقه را برگزید, دلالت دارند که معیار درگزینش رهبری نیز چنین است; چرا که رهبری جایگاه اجتماعی والاتر و برتر از مفتی و مرجع دارد.

درباب اعلم گزینی مفتی و مرجع, تنها به یک روایت که به روشنی دلالت دارد بر می خوریم:

علامه مجلسی, از عیون المعجزات نقل می کند:

(گروهی از فقیهان و عالمان بغداد, در مراسم حج شرکت کرده بودند و پس از گزاردن حج برای دیدار با امام جواد(ع), به منزل آن حضرت رفتند. عبداللّه بن موسی, وارد مجلس شد و در صدر نشست. آنان که پنداشتند وی امام جواد است, پرسشهایی از او کردند. او نیز پاسخ داد. پاسخهای وی به گونه ای بود که اشکالهایی بر شیعه وارد می ساخت. این, سبب سرگردانی و شگفتی فقیهان و اندوه آنان گردید. با شگفتی و سرگردانی, بر آن بودند منزل امام را ترک گویند که امام جواد(ع) وارد بر مجلس شد و پاسخهای درخور به آنها داد.

آنان که متوجه شدند, به امام عرض کردند: عموی شما, چنین و چنان فتوا داد.

حضرت, رو کرد به عموی خود و فرمود:

(یا عمّ إنّه عظیم عنداللّه أن تقف غداً بین یدیه فیقول لک بم تفتی عبادی بما لم تعلم وفی الأمة من هو أعلم منک.)59

ای عمو! این نزد خدا برزگ است که فردا در برابر او بایستی, آن گاه به تو بگوید: چرا بندگان مرا به آنچه نمی دانستی فتوا دادی و حال آن که در میان امت داناتر از تو بود؟)

اینان گفته اند: از این روایت استفاده می شود: با حضور اعلم, غیر اعلم جائی ندارد و نباید فتوا بدهد و نباید حکومت کند و رهبری جامعه را به عهده گیرد.

پاسخ

این حدیث, از نظر سندی اشکال دارد و افزون بر این, دلالت آن نیز کامل نیست; زیرا حضرت می فرماید: چرا به آنچه علم نداری فتوا دادی; یعنی نادان, حق فتوا ندارد, امّا عالم و دانای به حکم, حق فتوا نداشته باشد, از این روایت استفاده نمی شود.

افزون بر این, ما روایات فراوانی داریم که امامان به یاران خود دستور می دهند که در میان مردم فتوا دهند و یا به مردم سفارش می کنند که مسائل دین خود را از عالمان فرا بگیرند, با این که از نظر علمی در یک سطح نبودند. اگر تنها فتوای اعلم حجت بوده, اجازه امام برای فتوای چندین نفر معنی نداشت. این که شماری گفته اند: سفارش امام به مردمان در فراگیری دین خود و مسائل عبادی مورد نیاز, از عالمان, با هر رتبه علمی که باشند, آن جایی را در بر می گیرد که اختلافی نباشد, درست نیست; زیرا اختلاف فتوا در میان یاران امام(ع) وجود داشته است و دیدگاههایی که از آنان نقل شده نیز, این اختلاف را نشان می دهد. امام رضا(ع) یاران خود را به یونس بن عبدالرحمان ارجاع می دهد, در حالی که وی در مباحث نکاح, زکات و ارث فتواهای ویژه ای دارد که برخلاف مشهور است.60

جالب است که بدانیم براساس همین ارجاعهای ائمه(ع) به فقها و دانشمندان زمان خود, عالمان بزرگی مانند: محقق حلّی61 و علامه حلّی, استفاده از دیدگاهها و داوری کسانی که در دانش و معرفت رتبه پایینی دارند و امام معصوم(ع) هم حضور دارد, رواست و استدلال کرده اند که اشتباههای آنها را امام جبران می کند!

علامه می نویسد:

(امّا حال ظهور الامام, علیه السلام, فالأقرب جواز العدول إلی المفضول المنصوب من الامام لأنّ خطائه ینجبر بنظر الإمام وهکذا حکم التقلید فی الفتاوی.)62

در روزگار حضور امام(ع), دیدگاه نزدیک تر به واقع این است که مراجعه به عالمی که از دیگران در دانش و معرفت پایین تر است و از سوی امام به کار گمارده شده, رواست; زیرا اشتباههای او, با نظر امام جبران می شود و چنین باشد حکم تقلید در فتوا.

این نظر, براساس سیره امامان(ع) در روایی استفاده از نابرتر در دانش و معرفت است. اصل سخن را می شود پذیرفت, اما استدلال را خیر; زیرا در همان زمان, به سفارش امام, شیعیان در مسائل عبادی به کسانی مراجعه می کردند که در شهرهای دور دست می زیستند و دسترسی به امام نبود که اشتباههای آنان جبران شود.

در مثل, علی بن مسیب گوید: به امام رضا(ع) گفتم: راهم دور است و در تمام وقت به شما دسترسی نداردم, نشانه های دینم را از چه کسی دریافت کنم؟

امام فرمود:

(از ذکریا بن آدم قمی که در دین و دنیا امین است.)63

همین دوری راه, در هنگامی که عبدالعزیز بن مهتدی از امام می پرسد و امام به یونس بن عبدالرحمان ارجاع می دهد, مطرح شده است.64

از آن جا که این روایت و روایات دیگری که در باب قضا یاد شد, بر لزوم مراجعه به اعلم دلالت نمی کنند, مهم ترین دلیل مراجعه به اعلم را سیره عقلا دانسته اند.

امام خمینی این سیره را کامل ندانسته و با قول به تسالم اصحاب و اجماع, فتوا به احتیاط وجوبی در مراجعه به اعلم داده است.

علامه طباطبایی نیز در قطعی بودن سیره عقلا تردید می کند.65

نگارنده, در مقاله ای که با عنوان (مرجعیت و اعلمیت) نگاشته66, در تحلیل سیره عقلا به این نکته اشاره کرده: بایستگی مراجعه به اعلم در مسائل جدید و نوپیداست که اجتهاد و بررسی کافی در آن انجام نگرفته است, مانند: بیماری که پزشکان تشخیص نداده اند, که نه تنها به متخصص, بلکه به شورای پزشکی مراجعه می شود.

بنابراین, اعلم کسی است که در رخدادهای نوپیدا,توان استنباط احکام را داشته باشد, نه آن که در پدیده های کهن, به اجتهاد بپردازد.

3 . اعلمیت در ولایت

روایات فراوانی داریم که نشان می دهد با وجود اعلم, جایی برای رهبری غیر اعلم نیست. رهبری غیر اعلم, نیتجه ای جز فساد و نابودی برای جامعه به ارمغان نمی آورد. پیش از نقل این روایات, توجه به چند نکته بایسته است:

الف . بسیاری از این روایات, دارای سندهای سست و غیر درخور استنادند,

ب . از آن جا که این دسته از روایات, امام معصوم را درنظر دارند, و ناظر به دوران حضورند, فقیهان در بحثها و نوشته های فقهی خود, اینها را به بوته بررسی ننهاده اند و سخنی از آنها به میان نیاورده اند.

ج . بیش تر این روایات, به روشنی از ویژگیها و شرایط امام معصوم سخن می گویند و یا برگرفته از دلیل آوریها و احتجاجهای علی(ع) در برابر دیگران است. از این روی در صورت پذیرش باید ویژگیهای امام معصوم را از شرائط رهبری برداشت و دیگر ویژگیها را که با غیر معصوم سازگاری دارند در مرتبه پایین تر آن, در ولی فقیه جُست.

د. پاره ای روایات بر این مطلب دلالت دارند که اعلم, به تنهایی ملاک امامت قرار نگرفته است و در کنار علم, در رهبری باید ویژگیهای دیگری نیز وجود داشته باشد و همه این ویژگیها در عرض یکدیگرند; از این روی, اعلم مصطلح فقهی را نمی توان تنها برتری دهنده رهبری به شمار آورد.

هـ. اعلم یاافقه در پاره ای از روایات, به معنای اعلم مصطلح نیست, بلکه به معنای فهم درست دین است.

این بخش از روایات را که شمار آنها به بیست و دو حدیث می رسد, در پنج عنوان نقل می کنیم:

1. دعوت به خود در برابر اعلم.

2 . ناپایداری حکومت غیر اعلم.

3 . انتخاب کارگزاران غیراعلم.

4 . اعلمیت و اعقلیت.

5 . اعلمیت همراه با دیگر شرایط.

دعوت به خود در برابر اعلم

این دسته از روایات بر این نکته تکیه دارند: زمانی که اعلم باشد, کسی حق ندارد در برابر وی ادعای امامت و رهبری کند. نتیجه چنین ادعایی بدعت و گمراه ساختن مردم است.

1 . فضیل بن یسار می گوید از امام صادق شنیدم که می فرمود:

(من خرج یدعوا الناس و فیهم من هو افضل منه فهو ضالّ مبتدع ومن ادّعی الامامة من اللّه ولیس بامام فهو کافر.)67

کسی که قیام کند و مردم را به خود بخواند و در بین آنان کسی برتر از او باشد, گمراه بدعتگذار است. و کسی که ادعای امامت از جانب خدا کند و امام نباشد, کافر است.

منظور از شخص برتر در این روایت, امام معصوم است; زیرا آن که مردم را به خود می خواند, ادعا دارد که از سوی خدا مأموریت دارد. خروج, به معنای قیام است. با این که امام حضور دارد, بدون اجازه از امام, قیام می کند و مردم را به خود می خواند, ولی از نظر علمی و معرفتی آن توان بایسته را ندارد, گمراه است و مردمان را به گمراهی می افکند.

2 . درروایتی مرسل از پیامبر(ص) نقل شده است که فرمود:

(من تعلّم علماً لیتماری به السفهاء او لیباهی به العلماء او یصرف به الناس الی نفسه یقول: أنا رئیسکم فلیتبوأ مقعده من النّار ثمّ قال: إنّ الرئاسة لاتصلح إلاّ لأهلها فمن دعا الناس إلی نفسه و فیهم من هو أعلم منه لم ینظر الله إلیه یوم القیامة.)68

کسی که دانشی بیاموزد تا فریب دهد سفیهان را یا فخر بفروشد بر عالمان, یامردم را به سوی خویش بکشاند و بگوید: من رئیس شما هستم, جایگاه او در آتش است; زیرا جز فرد شایسته, برای ریاست شایستگی ندارد. پس کسی که مردم را به خود بخواند و در میان آنان, دانا تر از او باشد, روز قیامت خدا به او توجهی نخواهد داشت.

بسان این روایت, در کافی به گونه مرسل از امام باقر(ع) نقل شده است, البته با یک تفاوت که (فمن دعا…) را ندارد.69

این روایت, از نظر سند کامل نیست و از نظردلالت دلیل بر اعلم بودن فقهی نیست, بلکه با توجه به جمله (ان الرئاسة لاتصلح الا لاهلها) استفاده می شود که حضرت بر آن بوده شایستگی کسانی که ریاست طلب, دنبال دنیا و ارزشهای دنیوی و فراگیری دانش برای دنیا و ریاست بوده اند, رد کند. طبیعی است که انسانهای مقام پرست و ریاست طلب که برای کسب موقعیت, خود را مطرح می سازند, شایستگی ریاست بر مسلمانان را نداشته باشند. این همان آزمندی است; از این روی امام خمینی در آغاز تحریرالوسیله شرط کرده که مرجع تقلید نباید آزمند باشد. اما درباره ولی فقیه یاد شد که اگر دیگر شرایط را دارا باشد, اجتهاد مطلق برای سرپرستی امور کافی است و در صورت همسانی در تمام شرائط, روشن است که اعلم برتر خواهد بود.

3 . امام صادق(ع) فرمود:

(من دعا الناس الی نفسه و فیهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضالّ.)70

کسی که مردم را به خود بخواند و در میان آنان داناتر از او باشد, پس او بدعتگذار گمراه است.

این روایت, سند ندارد و مرسل است و درباره دلالت آن باید به نتیجه گیری که شده توجه کرد. می فرماید: (او, بدعتگذار گمراه است) یعنی فرد مدعی کسی است که از احکام الهی آگاهی ندارد; از این روی به بدعت رو می آورد و برخلاف حکم خدا دستور می دهد, مانند غیر مجتهدی که به استنباط احکام می پردازد. روشن است که چنین کسی از بدعت در امان نیست. اگر نفس ادعای امامت را بدعت بدانیم, منظور ادعای امامت از جانب خداست که به دوران معصوم مربوط می شود.

4 . همانند این دوحدیث, سخنی است که علامه امینی, به گونه مرسل از پیامبر(ص)نقل کرده است:

(من تقدم علی قوم من المسلمین و هو یری أنّ فیهم من هو أفضل منه فقد خان اللّه ورسوله والمسلمین.)71

کسی که بر گروهی از مسلمانان پیشی بگیرد و در بین آنان, برتر از خود می باید, به خدا و رسول و مسلمانان خیانت کرده است.

این روایت, عامی است و سند سستی دارد. پاسخی که در احادیث پیش یاد شد در این جا نیز جای دارد و تعبیر (افضل) که در این جا آمده, نشانه آن است که منظور اعلم فقهی نیست, بلکه منظور توانایی بر انجام مسؤولیت و آشناتر و داناتر به زوایای کار است. کسی که می داند دیگران بهتر کارها را انجام می دهند و خود به انجام نارسای امور می پردازد به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است. در همین جا اگر عالم ترین و صاحب نظر ترین و فقیه ترین شخص را درنظر بگیریم که توان اداره جامعه را ندارد, ولی اداره امور جامعه را به دست بگیرد, بی گمان به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است; زیرا تنها اعلم بودن فقهی, توانایی مدیریتی نمی آورد. ابوذر غفاری از مسلمانان نخستین بود و در راه اسلام تلاش فراوان کرد, بسیار روایات از پیامبر می دانست و… با این حال پیامبر(ص) به وی دستور داد. به هیچ روی فرماندهی بر دونفر را به عهده نگیرد و سرپرستی مال یتیم را نپذیرد:

(یا اباذر انّی احبّ لکَ ما احبّ لنفسی انّی اراک ضعیفاً فلاتأمرنّ علی اثنین ولاتولّین مال یتیم.)72

ای ابوذر! من دوست دارم برای تو آنچه را برای خوددوست دارم. من تو را انسان ناتوانی می بینم, پس حتی بر دو نفر فرمانروایی نکن و مسؤولیت مال یتیم را به عهده نگیر.

از این سخن استفاده می شود که دانش بسیار و پیشینه درخشان, جدای از مدیریت و رهبری است.ایمان, علم و پیشینه در اسلام, همیشه نشانه شایسته بودن برای پُست رهبری نیست.

البته روایت از زاویه سندی استواری لازم را ندارد.

5 . صحیحه عبدالکریم بن عتبه هاشمی, وی نقل می کند: در مکه خدمت امام صادق(ع) بودم که گروهی از معتزله نزد آن حضرت آمدند. عمروبن عبید به نمایندگی از آنان با حضرت به گفت وگو پرداخت آنان بر آن بودند محمد بن عبداللّه بن حسن را که از نظر عقل و دین و جوانمردی شایسته می دانستند به خلافت برگزینند و از امام صادق(ع) خواستند: او نیز, با محمد بن عبداللّه, بیعت کند.

امام, پس از سفارش آنان به تقوا, هشدار داد:

(یا عمرو اتق الله وانتم ایها الرهط فاتقوا اللّه فانّ أبی حدّثنی وکان خیر اهل الأرض و أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیّه(ص) انّ رسول اللّه(ص) قال: (من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الی نفسه و فی المسلمین من هو اعلم منه فهو ضالّ متکلف.)73

ای عمرو [بن عبید]! از خدا بترس و شما ای گروه! از خدا بترسید; زیرا پدرم, که بهترین مردمان زمین و داناترین آنان به کتاب خدا و سنت پیامبر بود, برای من حدیث کرد: رسول خدا فرمود: کسی که با مردم با شمشیر بستیزد و آنان را به خود فرا بخواند و در میان مسلمانان, داناتر از او باشد, گمراه و زورگوست.

نقد و بررسی

الف. سخنان حضرت ناظر به زمانی است که امام معصوم وجود داشته است و این گروه مورد خطاب امام, بر آن بوده اند که دیگری را به روی کار بیاورند که نه شایستگی داشت و نه از زاویه علمی به پایه امام صادق(ع) می رسید, بلکه در برابر آن حضرت نادان به شمار می آمد.

ب . در این حدیث, سخن از درگیری و مبارزه مسلحانه است و در چنین مواردی اجازه امام معصوم و موافقت وی و یا دست کم, ناسازگار نبودن آن حضرت با شخص روی کار آمده, لازم است. در حالی که نتیجه این بیعت و قیام, به گونه آشکار, کنار گذاشتن امام بود.

ج . تعبیر گمراه که به عنوان نتیجه, یاد شده نشان می دهد که شخص پیشنهادی آنان در سطح علمی بسنده و مورد پذیرش نبوده, بلکه خود گمراه بوده و در نتیجه مردم را نیز به گمراهی و نابودی می کشانده است و می خواسته بازور بر مردم حکومت کند.

د. اگر ما برابر این روایت و احادیث همانند آن, اعلم بودن را در امام غیرمعصوم, مانند امام معصوم لازم بدانیم روایات و سیره علی(ع) در گماردن کارگزاران که نایب خاص نامیده می شوند و دلیلهای ولایت فقیه, که نتیجه آن نیابت عامه فقیه است, این گونه روایات را تخصیص می زند و شرط اجتهاد را برای ولایت کافی می داند, آن گونه که فقیهان نظر داده اند, بلکه می توان گفت: بسیاری از کارگزاران امیرالمؤمنین(ع) در آن پایه علمی لازم نیز نبوده اند.

هـ. اعلم در این جا, به معنای اعلم در فقه نیست, بلکه اعلم در زوایای گوناگون است. اگر آن را اعلم در فقه بدانیم, روایات دیگر, شرایط ویژه ای برای امام قرار داده اند که اعلم بودن جزئی از آن است و این حدیث, با توجه به دیگر شرایط معنی پیدا می کند و دلیلی بر ویژگی و ممتاز بودن اعلم نیست, بلکه شرطی است در برابر دیگر شرطها.

به نظر می رسد که مراد از اعلم در این حدیث, آگاهی از مسائل سیاسی باشد; زیرا این جریان مربوط به حوادث سال 132هـ.ق. است که ابراهیم بن محمد امام کشته می شود74 و کار مروان بن محمد, خلیفه اموی پریشان می گردد, در جلسه ای که در مکه تشکیل می شود, شماری از بنی هاشم با محمد بن عبداللّه بن حسن بیعت می کنند.75 و براساس این تصمیم, ابن هبیره در کوفه, بر آن می شود وی را به خلافت برگمارد که سفاح, نخستین خلیفه عباسی, زودتر امور را به دست می گیرد و نیروهای سپاه ابن هبیره را جذب می کند.76

این گروه برای استوار سازی بیعت محمد بن عبداللّه, نز امام صادق(ع) آمدند. امام صادق(ع) پاسخ می دهد که باید (اعلم) را محور قرار دادو در سایه وی با دیگران ستیز گرد. این جمله می رساند که محمد بن عبداللّه مورد نظر این گروه, آگاهی کافی را برای به دست گرفتن پُست حکومت نداشته است و حتی نمی دانسته که گروه های سیاسی که در خراسان و مناطق دیگر قیام کرده اند, در صدد حمایت از بنی عباس هستند, نه علویان; از این روی زمانی که نامه هایی از کوفه برای حضرت می آید و پیشنهاد می شود: امور حکومتی را به عهده گیرد, در پاسخ می فرماید:

(ما أنا لهولاء بامام.)77

من رهبر آنان نیستم.

و آن زمان که یکی از یاران امام از حضرت می پرسد که محمد بن عبداللّه بن حسن قیام کرد, ما چه کنیم؟ امام دستور به سکوت می دهد.78

و زمانی که نامه ابومسلم در موضوع رهبری حضرت به ایشان می رسد می فرماید: این نامه جواب ندارد.79. یعنی باید دانست که این قیامها برای روی کار آمدن علویان نیست, بلکه هدف ایجاد قدرت برای دیگران است.

این مطلب را امام صادق(ع) به عبداللّه بن حسن که درخواست کرده بود: با پسرش محمد مهدی بیعت کند, فرمود.80

6 . صحیحه عیص بن قاسم. وی می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:

(وانظروا لأنفسکم فواللّه إنّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعی فاذا وجد رجلاً هو أعلم بغنمه من الذی هو فیها یخرجه و یجئ بذلک الرجل الذی هو أعلم بغنمه مِن الذی کان فیها.)81

به خود بنگرید, به خدا سوگند, هر انسانی که گوسفندانی همراه با چوپانی دارد, اگر چوپان شایسته تر بیابد, چوپان پیشین را کنار می گذارد و آگاه تر را به کار می گمارد.

پاسخی که از حدیث پیشین داده شد, دراین حدیث نیز می آید و این سخن حضرت, ناظر به قیام محمد بن عبداللّه است; زیرا حضرت در ادامه می فرماید:

انسان, دوباره زنده نمی شود. پس جان خود را حفظ کنید.

آن گاه می افزاید:

(نگویید چرا زید قیام کرد; زیرا قیام وی, فرق بنیادین و ریشه ای با قیام محمد بن عبداللّه دارد. زید مردم را به فرد مرضی از آل محمد فرا می خواند و محمد مردم را به خود فرا می خواند و نباید شما شیعیان در این راه کشته شوید.)82

این جا نیز بحث از قیام مسلحانه است و هدف نا دیده گرفتن و به حساب نیاوردن امامت امام صادق(ع); زیرا عبداللّه بن حسن, آشکارا امام صادق(ع) را متهم می کند که از روی حسد با این قیام سرناسازگاری دارد و امام صادق(ع) می فرماید:

(إنّها واللّه ما هی إلیک ولا إلی ابنیک ولکنّها لهم وأنّ أبنیک لمقتولان.)83

سوگند به خدا, حکومت نه برای توست و نه برای دو فرزندت. برای آنان [بنی عباس] است و دو فرزند تو کشته می شوند.

نکته دیگری که پاسخ گذشته را تأیید می کند: حضرت جریان را همانند می کند به چوپان و گوسفند و اعلمیت را در این موضوع مطرح می سازد. برابر این همانند سازی, اعلم کسی است که بهتر بتواند گوسفندان را از گزند به دور دارد و از اداره گله برآید, نه این که علم بسیار داشته باشد و از رشته چوپانی ناآگاه. درنتیجه, اعلم در هر کاری, به معنای آگاهی و توان لازم برای پیشبرد آن کار است. کسی که در رأس مدیریت کشورقرار می گیرد, باید درک درستی از اوضاع سیاسی, اجتماعی داشته باشد و اوضاع بین المللی و ترفندهای استکبار جهانی را به خوب بشناسد, تا بتواند در رهبری جامعه گامهای موفقیت آمیز بردارد.

ناپایداری حکومت غیراعلم

در دسته دیگر از روایات, آمده: کسی که بر مردمی امامت کند در حالی که اعلم از وی, در بین آن مردم وجود دارد, کار این امت به تباهی و پستی می گراید.

این معنی و مراد با جمله های جوراجور و راویان گوناگون از پیامبر(ص) نقل شده که نشانگر صادر شدن اصل از آن پیامبر(ص) است.

1 . عرزمی باسند موفوع, از پیامبر(ص) نقل می کند که فرمود:

(من أمّ قوماً وفیهم أعلم منه أو افقه منه لم یزل أمرهم فی سفال إلی یوم القیامة.)84

کسی که مردمی را امامت کند و در میان آنان, داناتر یا فقیه تر از وی باشد, همیشه کارهای آنها در پستی است, تا روز قیامت.

از ضعف سند روایت که بگذریم, حدیث به این معنی است که رهبری جامعه اسلامی, باید آگاه ترین افراد باشد, نه تنها آگاهی در فقه, بلکه درمدیریت جامعه و مسائل سیاسی و اجتماعی.

2 . موسی بن جعفر از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که فرمود:

من امّ قوماً امامة عمیاء و فی الأمة من هو أعلم منه فقد کفر.)85

کسی که مردمی را امامت کند, امامتی کورکورانه و در بین امت داناتر از او باشد, کافر است.

از ضعف سند آن که بگذریم, با توجه به تعبیر (امامت کورکورانه) نتیجه می گیریم کسانی شایستگی رهبری دارند که در مدیریت و رهبری جامعه توانا باشند. اگر فردی اعلم علما باشد, ولی از عهده اداره جامعه برنیاید, رهبری او کورکورانه خواهد بود, گرچه از نظر فقهی علامه دهر باشد.

3 . امام علی(ع) در خطبه ای طولانی در برابر مهاجر و انصار در دوران خلافت عثمان فرمود:

(وقوله: (إنّی ترکت فیکم أمرین کتاب اللّه وعترتی, لن تضلوا ما إن تمسکتم بهما, لاتقدّموهم ولاتخلّفوا عنهم ولا تعلّموهم, فانّهم أعلم منکم أفینبغی ان لایکون الخلیفة علی الامة إلاّ أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیه؟. … وقال: رسول اللّه(ص): ما ولّت أمّة قطّ امرها رجلاً و فیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل یذهب أمرهم سفالاً حتی یرجعوا إلی ماترکوا) فما [فامّا] الولایة غیر الامارة.)86

و سخن پیامبر که فرمود: (من در میان شما, دو چیز به جای گذاشتم: کتاب خدا و خاندانم, گمراه نمی شوید تا زمانی که به آن دو چنگ زنید. بر آنان پیشی نگیرید و از آنان سرنپیچید و به آنان نیاموزید; زیرا آنان داناتر از شما هستند.) آیا سزاوار است, جز داناترین آنان به کتاب خدا و سنت پیامبر, بر مردمان خلیفه باشند؟… و رسول خدا(ص) فرمود: (هیچ امتی, فردی را به حکومت نگمارند, با آن که داناتر از او بود, جز آن که کارشان به تباهی و پستی گرایید, مگر آن برگشتند به آنچه ترک کردند. پس ولایت, غیر از امارت است.

اگر از ضعف سند و ویژه بودن آن به اهل بیت بگذریم, همان پاسخ پیشین این جا نیز به میان می آید. یعنی رهبر, از زاویه علمی باید در پایه خوش آیند و شایسته ای قرار داشته باشد و مدیر باشد. در این روایت, منظور از اعلم, اعلم در فقه نیست, بلکه اعلم به کتاب خدا و سنت و به معنای دین شناس کامل است.

جمله پایانی بر این نکته اشاره دارد که: ولایت غیر از امارت است; یعنی شرایط امارت, مانند ولایت کبری نیست که آن شرایط ویژه ای دارد.

4 . امیرالمؤمنین(ع) در خطبه دیگر درباره شایستگی خود برای خلافت می فرماید:

(إنّهم قد سمعوا رسول اللّه(ص) یقول عوداً و بداءً ماولّت أمة رجلاً قطّ أمرها و فیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً حتی یرجعوا إلی ماترکوا.)87

آنان از پیامبر بارها شنیدند که می فرمود: هیچ مردی شخصی را به امامت برنگزیدند, با آن که داناتر از او در میان آنان وجود داشت, جز آن که کارشان به تباهی و پستی گرایید, تا این که باز گردند, به آنچه ترک کردند.

5. امام حسن(ع) در سخنرانی پس از صلح با معاویه می فرماید:

(واقسم باللّه لو أنّ النّاس بایعوا أبی حین فارقهم رسول اللّه(ص) لاعطتهم السماء قطرها… وقد قال رسول اللّه(ص): (ماولّت امّة امرهم رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً حتی یرجعوا إلی ماترکوا و قد ترکت بنو اسرائیل وکانوا أصحاب موسی(ع) هارون أخاه و خلیفته و وزیره وعکفوا علی العجل وأطاعوا فیه سامرّیهم و هم یعلمون أنّه خلیفة موسی و قد ترکت هذه الامة أبی وبایعواغیره.)88

سوگند به خدا, اگر مردم پس از مرگ پیامبر(ص) با پدرم بیعت می کردند, آسمان قطره های باران خود را به آنان می داد… و رسول خدا(ص) فرموده است: (مردمی که زمام امور خود را به کسی بسپرند که داناتر از وی در بین آنان باشد, همواره رو به پستی خواهند داشت, تا به گذشته ای که ترک کرده اند بازگردند.)

بنی اسرائیل, هارون را ترک گفتند با وجود این که می دانستند, او جانشین موسی است. این امت نیز, پدرم را ترک گفتند و با دیگران بیعت کردند.

در این سخن و آنچه گذشت, پیامبر می فرماید: با وجود اعلم, غیر اعلم نباید در امور دخالت کند; زیرا نتیجه آن تباهی امور اجتماعی است, آن گونه که بنی اسرائیل گرفتار شدند و با بیعت با سامری, به پرتگاه گوساله پرستی فرو افتادند.

در بررسی سند این روایت چند نکته درخور یادآوری است:

1 . در سند آن, ناشناختگانی مانند: ابوالمفضل وجود دارند.89

2 . این حدیث را ابوالمفضل از عبدالرحمن عرزمی از پدرش, محمد بن عبیدالله, از عمار ابویقظان از ابوعمر زاذان نقل کرده است. با توجه به این که زاذان ازاصحاب حضرت علی(ع) بوده و زنده بودنش در روزگار امام باقر(ع) مورد تردید90, چگونه عمار ساباطی, از اصحاب امام کاظم و صادق(ع), از وی روایت کرده است؟91

3 . با توجه به این که در این سند, عرزمی از پدرش روایت کرده و اصل حدیث به رسول خدا(ص) می رسد, دور نیست روایت اولی را که یادآور شدیم, نقل دیگری از همین روایت باشد. در نتیجه این بخش چهار روایت دارد و حدیث پنجم از نظر سند کامل نیست و آنچه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شد, از کتاب سلیم بن قیس است که در سند آن خدشه های بسیار کرده اند و در خور اعتنا نیست.

افزون بر آنچه در پاسخ از روایات پیشین یاد شد, در این روایت, دو نکته درخور یادآوری است:

1 . روایت, تأکید بر پیروی از امام و خلیفه گمارده شده دارد.

2 . مثالی که زده شده, نشان می دهد که مراد, اعلمِ مطلق مصطلح نیست, بلکه اعلم در میان جمع است. کسی که شایستگی کامل برای امامت و خلافت داشته باشد و برخوردار از شرائط رهبری, می تواند رهبری جامعه را به عهده گیرد; زیرا هارون در رده موسی نبود و موسی نیز توان علمی خضر را نداشت. در روایات به این نکته اشاره شده که دستور خداوند به موسی برای دریافت علم از خضر, بدین جهت بوده که موسی بر این پندار بوده که اعلم مردم زمان خویش است.92 البته مجموع روایات این موضوع را تقویت می کند که شاید پیامبر(ص) چنین سخنی فرموده باشد; اما اعلم در این حدیثها را نمی توان اعلم مصطلح فقهی دانست, بلکه مراد, حکومت کسانی است که در مسائل فقهی و عقیدتی و گشودن گرههای اجتماعی ناتوان بودند و در برابر امام معصوم, خود را سزاوار خلافت می دانستند که منظور امامت کبری است.

انتخاب کارگزاران غیر اعلم

در پاره ای از روایات, اعلم, درباره کارگزاران دون پایه نیز به کار رفته است, مانند آنچه در عهدنامه مالک اشتر درباره قاضی آمده که پیش از این یادآور شدیم. روشن است زمانی که کارگزاران دون پایه, باید اعلم باشند, رهبر جامعه اسلامی, بی گمان, باید اعلم باشد.

1 . ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند که فرمود:

(من استعمل عاملاً من المسلمین وهو یعلم انّ فیهم أولی بذلک منه و اعلم بکتاب الله وسنّة نبیّه فقد خان اللّه ورسوله وجمیع المسلمین.)93

هرکس کارگزاری را از بین مسلمانان برگزیند و او می داند که در بین آنان, شایسته تر به کار و داناتر به کتاب و سنت پیامبر وجود دارد, به خدا و پیامبرو تمامی مسلمانان خیانت کرده است.

در این روایت, تعبیر اعلم به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) همان لزوم اجتهاد اعلم است.

از ضعف سند که بگذریم به نظر می رسد که تنها اعلم بودن ملاک نیست, بلکه تعبیر به (اولی) نشان می دهد که باید شایستگیهای گوناگون را داشته باشد و آن گاه که همه افراد از جهت شایستگیها کامل باشند, اعلم به کتاب و سنت بر دیگران پیش است.

البته, سیره بزرگان و از جمله امیرالمؤمنین(ع) نشان می دهد که گزینش کارگزاران براساس توانایی و اطمینان به درستی کار افراد بوده و اعلم به تنهایی ملاک درگزینش نبوده است.

علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر می نویسد:

(واستخلف علی عَملِک اهلَ الثّقَةِ والنّصیحة من اصحابک.)94

وجانشین کار خود را فردی مورد اطمینان و خیرخواه از یارانت قرار ده.

به حذیفه می نویسد:

(فاجمَع الیک ثقاتک ومن اَصْبَبت ممّن ترضی دینه وامانته واستعن بِهِم علی اعمالک.)95

و جمع کن افراد مورد اطمینان و کسانی را که به آنان علاقه داری و از دیانت و امانتداری آنان خشنودی, و از آنان در کارهای خود یاری بخواه.

امام در نامه خود به مالک اشتر, بسیاری از شرایط و ویژگیهای کارگزار را بر می شمارد, امّا به هیچ روی, سخنی از اعلم بودن به میان نمی آورد.96

تعبیر خیانت نیز که در روایت آمده, به خاطر ناتوانی در عمل است, نه به جهت برنگزیدن اعلم. روایات بعدی نیز این نکته را تأیید می کند.

2 . ابن عباس از پیامبر(ص) نقل می کند که فرمود:

(من استعمل رجلاً من عصابة و فیهم من هو أرضی للّه منه فقد خان اللّه ورسوله والمؤمنین.)97

هرکس کارگزاری را از گروهی برگزیند و در بین آنان راضی تر برای خدا از وی باشد, پس به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت کرده است.

استدلال می شود که (ارضی للّه) همان شخص اعلم به کتاب خدا و سنت است.

(ارضی للّه) نیز به معنای توانایی است; زیرا اگر کسی توانا بر کار نباشد و به کار گمارده شود, خیانت به مسلمانان است. ناگفته نماند هر دو روایت ابن عباس, از نظر سندی اشکال دارند و سند روبه راهی ندارند.

3 . حذیفه از پیامبر نقل می کند که فرمود:

(ایّما رجل استعمل رجلاً علی عشرة أنفس علم أنّ فی العشرة أفضل ممن استعمل فقد غشّ اللّه وغشّی رسوله وغشّی جماعة المسلمین.)98

هر آن که کارگزاری را برده نفر بگمارد و بداند در بین آن ده نفر, برتر از کسی که به کار گرفته وجود دارد, به خدا و پیامبرش و مسلمانان خیانت کرده است.

استدلال کرده اند که (افضل) در این روایت به معنای (اعلم) است.

پاسخ: افضل به معنای اعلم مصطلح نیست, بلکه توانایی در انجام وظیفه است. (اولی), (ارضی) نیز به همین معناست.

البته, در صورت مساوی بودن تمام شرایط, انسان اسلام شناس و آگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی بر دیگران باید پیش داشته شود.

اعلمیت و اعقلیت

روایاتی که تاکنون یاد شد, در آنها واژه (اعلم), (افقه) و یا (افضل) به کار رفته بود و کسانی که به این گونه روایات استدلال کرده اند, خواسته اند بگویند: پیامبر(ص) و ائمه(ع) شرط در رهبری را, دانش فقهی بیش تر دانسته اند که گفتیم: از این روایات چنین برداشتی را نمی توان کرد.

از این جا به بعد, آن دسته از روایات را یادآور می شویم که افزون بر توجه به علم, به دیگر ویژگیهای بایسته رهبری نیز, توجه شده و یا اعلم بودن, در کنار ویژگی و شرط دیگر آمده است.

موسی بن جعفر(ع) به هشام بن حکم می فرماید:

(یا هشام ما بعثت اللّه انبیاءه و رسله إلی عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه فأحسنهم استجابة أحسنهم معرفة وأعلمهم بامراللّه أحسنهم عقلاً و أکملهم عقلاً أرفعهم درجة فی الدنیا و الآخرة.)99

ای هشام! خداوند پیامبران و رسولان خود را به سوی بندگان نفرستاده, جز برای این که درباره دستورات خدا بیندیشند پس کسی که نیکوتر [به دعوت پیامبران] پاسخ دهد, آگاهی وی بهتر است. و داناتر به فرمان خدا کسی است که عقل نیکوتری داشته باشد و کسی که خرد کاملی دارد در دنیا و آخرت, مقام بالاتری دارد.

گرچه این روایت, برابر نقل کافی, مرفوعه است; اما فقیهان, به جمله های این حدیث شریف بسیار استناد جسته اند. در این حدیث شریف, دریافت پیام خدا و پیامبر(ص) به اعلم وانهاده شده, اعلمی که اعقل باشد و چون سخن از خرد ورزی است, به روشنی اصول عقاید را در بر می گیرد.

از آن جا که والایی درجه در دنیا و آخرت, مطرح شده, استفاده می شود که تنها عقل فطری هدف نیست, بلکه عقل اجتماعی را نیز در بر می گیرد. اعقل کسی است که هم درک درستی از معارف اسلامی داشته باشد و هم خوب عمل کند و هم از عقل و درک اجتماعی درست بهره مند باشد.

علامه مجلسی در شرح این حدیث می نویسد:

(ومن کان أحسن عقلاً کان أعلم بامر اللّه وأعمل, والاکمل عقلاً أرفع درجة, حیث یتعلق رفع الدرجة بکمال ما هو الغایة)100

و کسی که از عقل بیش تری برخوردار باشد, آگاه تر به امر خداست و عامل تر به آن و کسی که از کمال عقل برخوردار باشد, دارای درجه بیش تری است; زیرا که والایی درجه به چیزی که کمال و مقصود آخرین است, در آویخته می شود.

فیض کاشانی, اعلم را به اعلم به احکام و شرایع دانسته و یا علم به افعال الهی که مربوط به اصول دین است.101

ملاصدرا, در شرح اصول کافی, معرفت احسن را به معنای شناخت عقیده و اعلم به امر اللّه را به معنای احکام و شرایع فرعی الهی دانسته است.102

به هر حال, این حدیث بر این نکته تکیه دارد: اعلم کسی است که از عقل و درایت کافی برخوردار باشد.

مجتهدی که در مسائل اجتماعی دخالت می کند, ناگزیر, باید هوشمند و خردمند باشد.

روی همین تراز و معیار است که سید محمد فشارکی, در پاسخ شماری از عالمان, که پس از رحلت میرزای بزرگ, او را اعلم می دانسته اند و از او می خواهند مرجعیت را بپذیرد, می گوید:

(من, خود, بهتر می دانم که شایسته این مقام نیستم; زیرا مرجعیت و زعامت شرعیه غیر از علم فقه و احکام, امور دیگری لازم دارد, از قبیل اطلاع از مسائل سیاسی و شناختن موضع گیریهای درست در هر کار).103

بنابراین, همراهی علم با عقل است که کارساز و مفید می شود و حتی درمرجعیت که بُعدی از رهبری را دارد, سبب برتری عاقل تر می شود.

بوعلی سینا, در الهیات کتاب شفا, درهنگام بیان شرایط امام مسلمانان اصالت را به عقل و سیاست می دهد, آن گاه شناخت احکام را مطرح سازد:

(إنه مستقل بالسیاسة وإنه اصیل العقل حاصل عنده الأخلاق الشریفه من الشجاعة والصفة وحسن التدبیر وإنه عارف بالشریعة حتی لا أعرف منه… والمعول علیه الاعظم العقل و حسن الایاله.)104

حاکم, باید دارای سیاست مستقل و گوهر عقل و اخلاق شریف, مانند: شجاعت, عفت و تدبیر نیکو باشد. به احکام شریعت از همه بیش تر شناخت داشته باشد. آنچه بیش تر بر آن اعتماد کرده اند, خرد و نیکویی امارت است.

ایشان در این بحث, خلافت به نص را شایسته تر می داند و در تزاحم علم و عقل, عقل را برتر دانسته و معتقد است که افراد عالم باید به کمک حاکمان عاقل همت گمارند.

اعلمیت همراه دیگر شرایط

در شرائط ولی فقیه, گروهی به روایاتی استناد جسته اند که در آنها واژه (اعلم) در کنار دیگر ویژگیها و شرایط, یاد شده است. ما بر این باوریم اگر این حدیثها, ملاک باشد, باید همه ویژگیهایی که برای حاکم اسلامی و رهبر مسلمانان در آنها یاد شده مورد توجه قرار گیرد.

1 . علی(ع) می فرماید:

(إنّ أولی النّاس بالأنبیاء أعلمهم بما جاؤوا به.)105

نزدیک ترین مردم به پیامبران, داناترین آنان است بدانچه آورده اند.

برابر این روایت, ولی فقیه که جانشین امام و پیامبر است, باید از دیگران به فقه آشنا تر باشد. در پاسخ به این استدلال گفته اند: شایسته یا نزدیک تر بودن به آنچه انبیاء آورده اند, آگاهی از اصول و فروع دین و پاسخ گویی به شبه هاست.

2 . علی(ع) می فرماید:

(ایّها النّاس انّ أحق النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه وأعلمهم بأمر اللّه فیه فان شغب شاغب استعتب فإن أبی قُوتِل.)106

ای مردم! سزاوارترین مردم به خلافت, کسی است که بدان تواناتر باشد و در آن, به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جویی فتنه آغازد, از او بخواهید تا با جمع مسلمانان بسازد و اگر سرباز زند, سرخویش ببازد.

در این سخن, دو ویژگی برای امام و رهبر اسلامی یاد کرده است:توانایی و دانایی. بنابراین آگاه تر به احکام الهی بر دیگران مقدم است.

ییادآوری: در این جا, اعلم به احکام, به تنهایی معیار قرار نگرفته, بلکه توانایی انجام کار ومدیریت نیز, معیار قرار گرفته است.

برای روشن شدن آنچه بیان شد و فرق بین این دو شرط, نگاهی می افکنیم به شرحهایی که بر سخن امام نگاشته شده است.

ابن میثم در شرح (اقواهم) می نویسد:

(اقوی الناس علیه وهو الاکمل قدرة علی السیاسة والاکمل علماً بمواقعها وکیفیاتها, تدبیر المدن والمحروب و ذلک تلزم کونه أشجع الناس.)107

تواناترین مردم در حکومت, کسی است که بر سیاست توانایی کامل تر داشته باشد و بر دقایق و زوایا و زیر و بم جایگاه و چگونگی آن, از کامل ترین و رساترین آگاهیها برخوردار باشد, مانند اداره شهرها وجنگلها و انجام این امور مهم, بستگی به این دارد که شجاع ترین مردم بر سر کار باشد.

ابن ابی الحدید, در فرق بین (اقواهم) و (اعلمهم) می نویسد:

(اقواهم: احسنهم سیاسة واعلمهم بأمر اللّه: اکثرهم علماً واجراء للتدبیر بمقتضی العلم وبین الامرین فرق واضح فقد یکون سائساً حاذقاً ولایکون عالماً بالفقه وقد یکون سائسها فقیها ولایجری التدبیر علی مقتضی علمه و فقهه.)108

تواناترین مردم در حکومت, یعنی نیکوترین آنان دراجرا و فهم و درک مسائل سیاسی و آگاه ترین آنان به دستورها و فرمانهای خداوندی و داناترین و کارآمدترین مردمان در تدبیر اندیشی و آینده نگری و عاقبت اندیشی, فراخور دانشی که دارد. فرق بین این دو: [اقوا واعلم] روشن است. چه بسا شخصی سیاستمدار چیره دست و خبره ای باشد; امّا از دانش فقه بی بهره و چه بسا فقیه توانایی باشد; امّا نتواند به فراخور دانش خود, به امور جامعه سامان دهد و تدبیر بیندیشد.

بنابراین, کسی شایستگی رهبری دارد که درتدبیر امور و توانایی در مدیریت سرآمد باشد و شناخت ژرفی از احکام و دستورهای خداوند داشته باشد.

از سخن مولا(ع) استفاده می شود که اعلم بودن در فقه, به تنهایی کاربرد ندارد و برای شخص, شایستگی حکومت بر مردم نمی آورد, بلکه باید هر دو ویژگی در شخص باشد, تا بتواند عهده دار کار مملکتی شود.

توانایی بر اداره جامعه در آغاز سخن مولا(ع), بیانگر اهمیت افزون تر آن در باب حکومت است.

در نقل ابن میثم, به جای (اعلمهم) (اعملهم) آمده است. از این روی, در شرح آن می نویسد:

(ومفهوم الاعمل بأوامر اللّه یستلزم الأعلم بأصول الدین وفروعه لیضع الاعمال مواضعها و یستلزم أشدّ حفاظاً علی مراعاة حدود اللّه والعمل بها وذلک یستلزم کونه ازهد الناس و اعفّهم واعدلهم.)109

بایسته کار و کارسازترین بودن شخص در انجام دستورهای خداوند, آگاه تر بودنِ او است به اصول و فروع دین, تا کارها در جای خود سامان یابند. و بایسته کارآمد تر بودن شخص, سرسخت بودن او در پاسداری و نگهداشت حدود خداوند و عمل به آنهاست.

ولازمه همه اینهاست که او, پارساترین, پاک دامن ترین و عادل ترین مردمان باشد.

3 . امیرالمؤمنین(ع), پس از آن که از وی می خواهند با ابوبکر بیعت کند, می فرماید:

(أنا اولی برسول اللّه(ص) حیّاً و میتاً و أنا وصیّه و وزیره و مستودع سرّه و علمه وانا الصدیق الاکبر والفاروق الاعظم, اوّل من آمن به وصدّقه واحسنکم بلاءً فی جهاد المشرکین واعرفکم بالکتاب والسنة وافقهکم فی الدین واعلمکم بعواقب الامور وأذر بکم لساناً واتبتکم جناناً.)110

من به رسول خدا, چه در دوران زندگانی و چه پس از مرگ, نزدیک ترم. من وصی و وزیر و راز دار و امانتدار رازها و علم اویم. ومن راستگوی بزرگ تر و جدا کننده برترم. نخستین ایمان آورنده به رسول خدایم و نخستین تصدیق کننده او. نیکوترین شمایانم در مبارزه با مشرکان و آشناترین شمایانم به کتاب و سنت و فقیه ترین شمایانم در دین و داناترین شمایانم به سرانجام امور و گویاترین زبان را دارم و استوارترین قلب را.

امام فرموده: افقه درین که به معنای آشنایی ژرف و همه سویه با دین است انحصار در فقه ندارد و سپس می فرماید (اعلم به عواقب امور) که آگاهی به مسائل اجتماعی و سیاسی منظور است.

4 . علی(ع) در نامه ای به معاویه می نویسد:

(إنّ أولی النّاس بهذا الأمر قدیماً و حدیثاً أقربهم برسول اللّه(ص) وأعلمهم بالکتاب وأقدمهم فی الدین و أفضلهم جهاداً و أوّلهم إیماناً و أشدّهم إطلاعاً [اضطلاعاً] بما تجهله الرعیة عن أمرها فاتقوا اللّه الذی إلیه ترجعون ولا تلبسو الحق بالباطل التدحضوا به الحق.)111

سزاوارترین مردم به حکومت در قدیم و جدید, نزدیک ترین آنان به رسول خدا(ص) و داناترین آنان به کتاب و قدیمی ترین آنان در دین و برترین آنان درجهاد و نخستین آنان در ایمان و آگاه ترین آنان, به آنچه مردم نمی دانند است. پس از خدا بپرهیزید خدایی که به سوی او بر می گردید و حق را به باطل در نیامیزید, تا حق را نابود سازید.

در نقل ابن ابی الحدید به جای (اقدمهم فی الدین), (افقهها فی الدین) آمده که مناسبت تر به نظر می رسد. در این نامه, امیرالمؤمنین(ع), بعد از خویشاوندی رسول خدا(ص), داناتر به کتاب و فقیه تر بودن در دین را از شرایط رهبری می شمارد که نشان می دهد داناتر بودن به کتاب, از ویژگیها و شرایط رهبری به شمار است, البته در کنار دیگر شرطها.

5 . در تفسیر نعمانی از امام صادق(ع) از علی(ع) نقل می کند که فرمود:

(والامام المستحق للامامة له علامات فمنها: ان یعلم انّه معصوم من الذنوب کلّها صغیرها و کبیرها. والثانی: أن یکون أعلم الناس بحلال الله وحرامه وضروب احکامه وامره و نهیه و جمیع مایحتاج إلیه النّاس فیحتاج النّاس إلیه و یستغنی عنهم.

والثالث: یجب ان یکون أشجی الناس…. والرابع: یجب ان یکون أسخی الناس…. الخامس: العصمة من جمیع الذنوب…. وأمّا وجوب کونه أعلم الناس فانّه لو لم یکن عالماً لم یؤمن ان یقلّب الاحکام والحدود وتختلف علیه القضایا المشکلة فلایجیب عنها أو یجیب عنها ثمّ یجیب بخلافها….)112

امامی که شایسته رهبری است, نشانه هایی دارد:

1 . دانسته شود که معصوم از گناه کوچک و بزرگ است.

2 . داناترین مردم است, به حلال و حرام خدا و احکام و فرمانها و نهیهای او و تمام آنچه به آن نیاز دارند. پس مردم به او نیازمند و او از مردم بی نیاز است.

3 . باید شجاع ترین مردم باشد.

4 . باید با سخاوت ترین مردم باشد.

5. عصمت در تمام گناهان داشته باشد.

اما این که باید اعلم مردم باشد, از آن روست که اگر عالم نباشد, اطمینان نیست که احکام و حدود را دگرگون نسازد و در گاه روی آوردن مسائل پیچیده به او, یا پاسخ نمی دهد, یا اگر پاسخ بدهد, پاسخ نادرست می دهد.

6 . همین روایت به گونه ای دیگر درباره ویژگیهای امام, از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است:

(واما اللواتی فی صفات ذاته فانّه یجب أن یکون أزهد الناس وأعلم الناس وأشجع الناس, واکرم النّاس ومایتبع ذلک….)113

و اما رهبر در ویژگیهای شخصی, باید زاهدترین, داناترین, شجاع ترین و کریم ترین مردم باشد.

در این روایت نیز, اعلم در کنار دیگر شرایط رهبری آمده است.

7 . از امام رضا(ع) به سند معتبر, روایت شده است که فرمود:

(للامام علامات: أن یکون أعلم النّاس وأحکم النّاس وأتقی الناس وأحلم النّاس وأشجع الناس وأسخی الناس وأعبد الناس ویلد مختوناً و یکون مطهّراً.)114

برای امام نشانه هایی است: او باید, داناترین, بهترین داور, با تقواترین, بردبارترین, دلاورترین, با سخاوت ترین و عابدترین مردم باشد و ختنه شده متولد می شود و در هنگام تولد, پاک است.

روشن است که این روایت نیز, گرچه اعلم را یاد کرده; اما مانند روایات پیشین, مربوط به امام معصوم است; زیرا ویژگیهایی که در پایان یادآورمی شود که مربوط به معصوم می شود.

در روایت دیگری که از امام رضا(ع) نقل شده و کلینی در کافی نیز آن را آورده , امام(ع) به بایستگی امامت در جامعه می پردازد و در آن, ویژگیهای امام را یاد می کند, گرچه واژگان و تعبیرها به گونه افعل تفضیل نیست, ولی همین مفاد را دارد. در این روایت, ویژگیهای بیش تری را امام فرموده که در خور درنگ است و کسانی که می خواهند تمام ویژگیهای امام معصوم را به ولی فقیه بگسترانند, بهتر است به این ویژگیها نیز توجه داشته باشند.

امام رضا(ع) در این روایت, انتخاب امام را با ویژگیهایی که دارد, از جانب مردم دور می شمارد و آن را امری الهی می داند:

(فکیف لهم باختیار الامام؟ والامام عالم لایجهل, راع لاینکل,معدن القدس والطهارة والنسک والزهادة والعلم والعبادة, مخصوص بدعوة الرسول(ص) وهو نسل المطهّرة البتول… نامی العلم, کامل الحلم, مضطلع بالامامة, عالم بالسیاسة, مفروض الطاعة, قائم بأمر الله, ناصح لعباد اللّه حافظ لدین الله….115)

پس چگونه آنان حق گزینش امام را دارند؟ در حالی که امام دانایی است که نادان نیست و چوپانی است که از پای نمی ایستد, خاستگاه پاکی و پاکیزگی, پرستش و پارسایی, دانش و عبادت است. ویژه دعوت پیامبر و از نسل پاک زهراست. دارای علم رشد یافته, حلم کامل, توانایی در امامت و رهبری, آگاه به سیاست است. پیروی از فرمان او واجب, بر پا دارنده دستور خدا, خیرخواه بندگان خدا و نگهدارنده دین خداست.

تمام این روایات, به جز چند روایت نخست, به روشنی دلالت دارند که منظور از امام, امام معصوم است; اما چون فقیه نایب امام است و ولایت فقیه, استمرار امامت و رهبری معصوم, آن شرایطی که ویژه معصوم نیستند, نایبان امام, باید آنها را در مرحله پایین تر, داشته باشند.

در پاسخ از این استدلال می توان گفت:

نخست آن که لازم دانستن تمام این ویژگیها برای ولی فقیه, نیاز به دلیل دیگری دارد که موجود نیست و دلیلهای ولایت فقیه, تنها اجتهاد مطلق را ثابت می کنند.

از این روی, امام خمینی این بخش از روایتها را که در باب اهمیت و بایستگی امامت است, در آغاز بحث ولایت فقیه کتاب البیع, می آورد و آنها را درباره امام معصوم و دورانِ حضور می داند و آن گاه که به بحث از دوران غیبت و ولایت فقیه می پردازد, تنها به روایاتی استناد می جوید که در آنها واژه (عالم), یا (والی) آمده است.16

دو دیگر, اگر این استدلال را بپذیریم, باید به تمام پیامدهای آن گردن نهیم و به تمام شرایط و ویژگیهایی که در روایات و یا سیره عملی ائمه(ع) درباره رهبری آمده, پای بند باشیم.

سه دیگر, گردآمدن تمام این ویژگیها و تواناییها در یک فرد عادی, ناممکن است و تنها امام معصوم می تواند دارای این شرایط باشد.

چهار دیگر, برابر روایاتی که یاد شد, نمی توان گزینش چنین رهبری را به مردم واگذارد, بلکه چنین شخصی, با این ویژگیها, باید توسط خدا و پیامبر(ص) به مردم معرفی و به رهبری گمارده شوند.

بنابراین, تنها ویژگیهایی که به حکم عقل و ضرورت, رهبر جامعه اسلامی باید داشته باشد, می توان از این روایات درآورد و فهمید. این, در صورتی استکه از دلیلهای ولایت فقیه و شرایط و ویژگیهایی بایسته رهبری استفاده نشود و با دشواری گزینش چنین فردی, تنها خبرگان می تواند فرد شایسته ای را برای این مسئولیت مهم برگزینند.

نتیجه

از بحثها و نقد و بررسیهایی که درباره روایات باب داشتیم روشن شد که روایات یادشده, افزون بر سستی سند, دلالت بر اعلم بودن فقهی, به معنای مصطلح, در ولی فقیه ندارند. افزون بر این, روایات یاد شده, درباره ویژگیهای امام معصوم است, از این روی بسیاری از فقیهان, از یادگرد آنها خودداری کرده اند.

در پاره ای از این روایات, افقه و اعلم, به معنای دین شناس کامل و آشنای با اصول و فروع به کار رفته بود, نه اعلم فقهی. گیریم که بشود اعلم بودن ولی فقیه را از این روایات استفاده کرد, بی گمان, به معنای مصطلح فقهی نیست, بلکه به معنای توان مدیریت و آگاهیهای بایسته سیاسی است. از روایات استفاده می شود که رهبر جامعه اسلامی, باید دارای اجتهاد مطلق باشد, تا گرفتار بدعت نشود و نظر وی برای مردم حجت شرعی باشد.

اعلمیت در قانون اساسی

در قانون اساسی مصوب سال 1358, شرط مرجعیت برای رهبر یاد شده بود, امّا شرط اعلمیت, خیر. در بازنگری قانون اساسی در سال 1368, شرط اعلمیت در اصل 107 قانون اساسی گنجانده شد و شرط مرجعیت از قانون اساسی, برداشته شد.

شورای بازنگری قانون اساسی, شرط مرجعیت را به دو دلیل برداشت:

1 . مرجعیت امتیاز شرعی نیست, ولی فقیه,عبارت است از مجتهد عادل.

2 . ممکن است در آینده, از عنوان مرجعیت سوء استفاده شود و طررفداران مرجعی, که دیگر شرایط رهبری را ندارد, درصدد طرح مرجعِ خود به عنوان رهبر برآیند و مشکل بیافرینند.117

بنابراین, حذف مرجعیت از قانون اساسی, هم بعد فقهی داشت و هم بُعد سیاسی, اجتماعی.

افزون بر آن, در پرسشی که در همین زمینه, از بنیانگذار جمهوری اسلامی شد, آن بزرگوار اجتهاد رهبر و انتخاب خبرگان را کافی دانست:

(من از اول با شرط مرجعیت در رهبر موافق نبودم و مجتهد عادل را کافی می دانستم.)118

با برداشته شدن شرط مرجعیت, شرط اعلمیت در بوته بررسی وکندوکاو جدّی خبرگان قرار گرفت و اعضا از یک سوی با دیدگاه امام رو به رو بودند که در نامه خود, به روشنی مرقوم داشته بود: (مجتهد عادل, برای رهبری کافی است) و در کتاب ولایت فقیه نیز اعلمیت را یاد نکرده بود و از سوی دیگر, با پاره ای از روایات روبه رو بودند که در آنها, واژه (اعلم) قید شده بود.

در جلسه پنجم شورای بازنگری, که این موضوع مطرح بوده, بسیاری از اعضاء اظهار نظر کرده اند که اشاره به آنها مفید خواهد بود:

* گروهی براین عقیده بودند که اعلمیت درمرجع تقلید, دلیل درستی ندارد و اینان از واقعیتهای خارجی در این باره سخن گفتند.119

* شماری نیز بین مرجعیت و رهبری, فرق گذاشتند و ملاکهای آن دو را گونه گون دانستند.120

* گروهی به سخنان امام خمینی استناد جستند که اجتهاد مصطلح در حوزه ها برای رهبری کافی نیست و اینان اعلمیت فقهی را لازم ندانستند.121

* بعضی عقل اجتماعی را برتر از علم فقاهتی دانسته و از برتری اعقل بر اعلم سخن گفتند.122.

* شماری این نکته را یاد آورد شدند: با توجه به نظر امام خمینی که اعلمیت در رهبری شرط نیست, باید راه حلّی برای تبیین روایاتی که به آنها استناد می شود پیدا کرد.123

* گروهی روایات را درباره به امام معصوم دانستند; زیرا عصمت, قرشیت و نصب خاص در پاره ای از آن روایات آمده است. اینان, تنها توانایی بر اداره جامعه را درباره ولی فقیه دانستند.124

اینها راه حلهایی بود که مطرح گردید; امّا در کمیسیون ولایت فقیه, پس از بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که واژه اعلم را در قانون اساسی وارد سازند و آن را در اصل 107 گنجاندند. خبرگان درجلسه های بحث خود, به تفسیر درستی از اعلمیت که در روایات آمده بود رسیدند و در هنگام پیشنهاد طرح (اعلم) در قانون اساسی تفسیر خود را از واژه (اعلم) به اطلاع اعضای شورای بازنگری رساندند و مورد تصویب واقع شد.

آیت اللّه امینی, مخبر کمیسیون ولایت فقیه, در جلسه هفدهم بازنگری قانون اساسی در این باره گفت:

(مسأله دیگری که در اصلهای سابق نبود, اعلمیت بود…. اما کمیسیون با توجه به آن که [اعلم] در چهارده روایت است و روایات صحیح هم در بین آنها هست و موثق هستند… و آن جا تصریح کرده که کسی برای زمامداری صلاحیت دارد که اعلم باشد: (با مراللّه فیه) و (افقه) هم در بعضی روایات دارد, البته با این توجه که اعلمیت را فقط در فقه حساب نکرده اند, بلکه اعلمیت در کلیه مسائل سیاسی, مسائل حکومتی, مسائل فقهی, تشخیص موضوعات و امثال اینها [ست]….)125

بنابراین, آن مجتهدی اعلم است و شایستگی رهبری را دارد که در تمام گزاره هایی که به حوزه کاری وی مربوط می شود, توان بازشناسی و تصمیم گیری داشته باشد, نه این که تنها در دانشهای حوزوی, اعلم باشد.

ییکی دیگر از اعضای شورای بازنگری قانون اساسی, با توجه به صحیحه عیص بن قاسم و عبدالکریم بن عتبه هاشمی و روایت نبوی, اعلم را به معنای اعلم در موضوعات و شناخت درست آن تفسیر کرد:

(ما اعلمیت را عبارت از اعلمیت در مسائل فقهی و استنباط احکام نمی دانیم, بلکه هم در استنباط احکام و هم در شناخت موضوعات, کسی که می خواهد رهبر یک امت و امام کشور اسلامی و اسلام باشد, این با موضوعات گوناگونی برخورد دارد که باید تشخیص صحیح درمورد هر موضوعی بدهد و تطبیق کند کبرای کلی فقهی را بر این موضوع صحیح, هم باید از نظر شناخت احکام اسلام (و به تعبیر امروزی شاید) هم از نظر قانوندانی, که کلی دانی است, از دیگران مقدم باشد و هم بعد از این که قانون را دانست و تشخیص داد, در تشخیص موضوع قوی تر از دیگران باشد.)126

در فقه روشن است و بی گفت وگو که مجتهد و مفتی کاری به گزاره های خارجی ندارد و تنها در موضوعها و گزاره های مستنبط شرعی اظهار نظرها و دیدگاههای وی حجت است. در گزاره های خارجی, کار فقیه بیان حکم است و بازشناسی گزاره و موضوع به عهده مکلف است, اما در مسائل حکومتی و سیاسی ـ اجتماعی ولی فقیه باید اهل تشخیص باشد, درغیر این صورت, گرفتار دسیسه های توطئه گران می شود. به تعبیر دیگر باید حادثه شناسی باشد, حوادث سیاسی اجتماعی را به خوبی بازشناسد و درباره آنها تصمیم بگیرد و این, نیاز به آگاهیهایی غیر از فقه دارد که هر کسی از عهده آن بر نمی آید.

در قرآن مجید, در دو موردی که پیروی از (اولی الامر) مطرح شده در مسائل اجتماعی سیاسی و نظامی است. خداوند, درهنگام نزاع و اختلاف, پیروی از پیامبر و اولی الامر را لازم می شمارد که این اختلاف, تنها درامور قضائی نیست127 و در آیه دیگر, خداوند مسائل مطرح شده در سطح جامعه رابه پیامبر و اولی الامر ارجاع می دهد, تا آنان با تدبیر, زمینه ناامنی اجتماعی را بر طرف سازند.

(وإذا جائهم أمر من الامن أوالخوف اذاعوا به ولوردّوه إلی الرسول وإلی أولی الأمر منهم لعلمه الذین یسنبطونه منهم.)128

وهنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنان برسد [بدون بررسی] آن را شایع می کنند, در حالی که اگر آن را به پیامبر و اولی الامر از میان مسلمانان, که آگاهی کافی و توانایی و بازشناسی دارند, ارجاع دهند. آنان که اهل ریشه یابی مسائل هستند, از آن آگاه خواهند شد.

مراجعه به (اولی الامر) در این جا برای بازشناخت موضوع درمسائل اجتماعی سیاسی و نظامی است و تنها آیه ای که در قرآن واژه استنباط به کار رفته همین آیه است.

فیض کاشانی در تفسیر این بخش از آیه می نویسد:

(ای, یستخرجون تدبیره بتجاربهم وانظارهم.)129

ییعنی آنان با تجربه و دیدگاههایی که دارند به تدبیر این امور می پردازند.

پس, کسی که شناخت و نظر درست و تجربه کافی ندارد, توان تدبیر امور ورهبری جامعه را ندارد, اگر چه اعلم فقها, در دانشهای حوزوی باشد. چه بسیارند کسانی که از علم و تقوا بالایی برخوردارند, امّا توان اداره جامعه را ندارند.

پیش از این یادآور شدیم که پیامبر(ص) ابوذر را از به دست گرفتن امور اجتماعی, بازداشت, گرچه او انسانی مؤمن, با تقوا و دارای سابقه درخشان بود. از نظر پیامبر(ص) ابوذر در مدیریت ضعیف بود, از این روی, حضرت او را از ولایت برمال یتیم و… بازداشت و این منطق در تمام زمانها و نسبت به تمام افراد ناتوان صادق است.


پی نوشتها:

1. ابن عبارات برگرفته از روایات است: (الفقهاء قادة, الفقهاء سادة, الفقهاء امناء الرسول, فان الفقهاء ورثة الانبیاء, الفقهاء حصون المسلمین), اطیعوا اللّه اولی الامر منکم) قال اولی الفقه.ر.ک: (معجم الفاظ بحارالانوار) ج482/10, واژه فقه, دفتر تبلیغات اسلامی.

2 . (تحف العقول), بحرانی172/, اعلمی بیروت; (ولایت فقیه), امام خمینی96/, مؤسسه تنظیم و نشر اثار امام خمینی.

3 . (المقنعه), شیخ مفید352/, مؤسه نشر اسلامی, قم.

4 . همان مدرک810/.

5 . (سلسلة الینابیع الفقهیه), گردآوری علی اصغرمروارید, ج67/9, مؤسسة فقه الشیعه.

6 . همان مدرک190/; (سرائر), ابن ادریس, ج25/2, موسسه نشر اسلامی, قم.

7 . (شرایع الاسلام), محقق حلی, ج184/1, دارالاضواء, بیروت; (سلسله الینابیع الفقهیه), ج37/1, محقق درشرایع (ج344/1) درباره اجرای حدود می نویسد:

(یجوز للفقهاء العارفین إقامة الحدود فی حال غیبة الامام کما لهم الحکم بین الناس مع الأمن من ضرر سلطان الوقت.)

8 . (مسالک الافهام), شهید ثانی, ج54/1, دارالهدی للطباعة والنشر, قم.

9. (سلسلة الینابیع الفقهیه), ج281/29; (الدروس الشرعیه), شهید اول, ج262/1, مؤسسه نشر اسلامی.

10. (سلسلة الینابیع الفقهیه), ج281/29.

11 . (رسائل محقق کرکی), تحقیق محمد حسّون, ج142/1, رساله صلاة الجمعه, انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشی, قم.

12 . (کشف الغطاء), شیخ جعفر کاشف الغطاء394/, چاپ سنگی; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 335/56.

13 . (عوائد الایام), ملااحمدنراقی536/, دفتر تبلیغات اسلامی, قم. عبارت نراقی چنین است:

(إنّ کلیة ماللفقیه العادل تولّیه وله الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبیّ والامام ـ الذین هم سلاطین الأنام وحصون الاسلام ـ فیه الولایة و کان لهم, فللفقیه أیضاً ذلک, إلاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع اونصّ أو غیرهما.

و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بأمور العباد فی دینهم أو دنیاهم ولابدّ من الإتیان به ولامفرّ منه, إمّا عقلاً اوعادة من جهة توقف امور المعاد او المعاش لواحد أو جماعة علیه و إناطة انتظام أمور الدین أو الدنیا به. أو شرعاً مِن جهة ورود أمر به او إجماع, أو نفی ضرر أو إضرار, أو عسر أو حرج, أو فساد علی مسلم, أو دلیل أخر. أوْ ورود الاذن فیه من الشارع ولم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن رأی واحد بعینه ـ بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه, ولم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه, فهو وظیفه الفقیه وله التصرف فیه, والإتیان به.)

و نیز مراجعه شود به (القواعد والفوائد), شهید اول, ج1 405/, قاعده 147.

14 . (الذریعة الی اصول الشریعة), سید مرتضی, تحقیق ابوالقاسم گرجی, ج801/2, دانشگاه تهران; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 109/56.

15 . (عروة الوثقی), محمد کاظم طباطبائی یزدی, ج800/3, مکتبة الداوری, قم;مجله (حوزه) شماره 56 ـ 112/157.

16 . ر.ک. مجله (حوزه), شماره 57 ـ 84/56.

17. همان مدرک84/, 86, به نقل از مفاتیح الاصول 632/, چاپ سنگی.

18 . (مفاتیح الاصول), سید محمد مجاهد, 632/.

19 . (مستند الشیعه), ملااحمد نراقی, ج521/2, چاپ سنگی.

20 . (مسائل من الاجتهاد والتقلید و مناصب الفقیه), حسین نوری همدانی51/, انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی, به نقل از (قوانین), ج243/2.

21 . (جواهر الکلام), محمد حسن نجفی, ج402/21, دار احیاء التراث العربی, بیروت.

22 . همان مدرک, ج43/40.

23 . (مجموعه رسائل فقهیه و اصولیه), شیخ انصاری81/, رساله اجتهاد و تقلید, مکتبة المفید, و چاپ کنگره شیخ انصاری67/.

24 . (القضاء والشهادات), شیخ انصاری30/, شماره 22, کنگره شیخ انصاری.

25. مجله (فقه) شماره 179/9.

26 . (متمسک العروة), سید محسن حکیم, ج106/1, اسماعیلیان, قم.

27 . (مهذب الاحکام), سید عبدالاعلی سبزواری, ج120/1.

28 . (التنقیح), الاجتهاد والتقلید418/.

29 . (العروة الوثقی), التقلید والطهاره ج58/1. با حاشیه 15 تن از علماء, مؤسسه نشر اسلامی.

آیت اللّه بروجردی می گوید:

(وبالجملة کون الفقیه العادل منصوباً من قبل الائمه(ع)بمثل تلک الامور العامة المهمة التی یبتلی بها العامه مما لا اشکال فیه اجمالاً….)

ر.ک: البدر الزاهر,53/.

30 . (العروة الوثقی) باحاشیه ده تن از علما, ج25/1, مکتبة العلمیة الاسلامیة.

31 . همان مدرک8/ باحاشیه آیات عظام: بروجردی, ضیاء الدین عراقی, ابوالحسن اصفهانی, اسلامیه.

32 . همان مدرک, ج24/1, باچهار حاشیه, دارالتفسیر, قم.

33 . مجله (حوزه), شماره 49/64.

34 . (مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی), ج176/1, جلسه پنجم, انتشارات مجلس شورای اسلامی.

35 . (صحیفه نور), ج129/2.

36. (الرسائل), امام خمینی, ج106/2.

37 . همان مدرک147/.

38 . همان مدرک150/.

39. (صحیفه نور), ج47/21.

40 . همان مدرک98/.

41 . همان مدرک100/.

42 . (اصول کافی), کلینی, ج27/1, دار صعب:

43 . (نهج البلاغه), صبحی صالح, ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی, خطبه 151/153.

44 . همان مدرک خطبه 173.

45 . (عروة الوثقی), با حواشی, ذیل مسئله 68, باب تقلید.

46 . (ولایت فقیه)68/, 77, 81; (عوائد الایام), ملا احمد نراقی532/, 533, 534; (مستند الشیعه), ج521/2.

47 . (الرسائل), امام خمینی, ج144/2.

48 . (مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی), ج656/2.

49 . (دراسات فی ولایة الفقیه), حسینعلی منتظری, ج309/1 ـ 302.

50. ابو عبیده حذاء از امام صادق(ع) می پرسد: اگر جمعی بخواهند نماز بخوانند چه کسی پیشنماز شود؟

آن حضرت از پیامبر(ص) نقل می کند:

(مردم, با قراءت ترین آنها را مقدم می دارند. اگر همه در قرائت مساوی بودند, کسی را که در هجرت پیشگام است, مقدم می دارند. پس اگر در هجرت مساوی بودند, پیرترین آنان را مقدم می دارند و اگر در سن و عُمر یکی بودند: (فلیؤمّهم اعلمهم بالسنة وافقهم فی الدین) آگاه تر به سنت و فقیه تر در دین امامت می کند و کسی درمنزل دیگری امامت نمی کند و نه در جایگاه حکومت دیگری در دوران حکومتش)

(بحارالانوار), ج62/85.

علامه مجلسی روایتی از عامه نقل می کند:

(امامت مردم را بهترین قراءت کننده کتاب خدا به عهده می گیرد. پس اگر درقراءت مساوی بودند, داناترین آنان به سنت و اگر مساوی بودند, پیرترین آنان.

همان مدرک64/.

این روایات نشان می دهد در هر کاری, باید ویژگیی پیش داشته شود که پیوند مستقیم با آن کار دارد. در امامت جماعت, قراءت و در رهبری, مدیریت و…

51. (کافی), ج67/1; (وسائل الشیعه), ج75/18.

52 . (وسائل الشیعه), ج80/18, ح20.

53 . همان مدرک, ج88/18, ح45.

54 . (الرسائل), امام خمینی, ج144/2.

55 . (وسائل الشیعه), ج84/18.

56 . (نهج البلاغه), صبحی صالح, نامه 434/53.

57 . (تحف العقول), ابن شعبه حرّانی95/, مؤسسه الاعلمی, بیروت.

58 . (مستند الشیعه), ملا احمد نراقی, ج528/2, انتشارات کتابخانه مرعشی نجفی, قم.

59 . (بحارالانوار), ج99/55 ـ 100.

60 . مجله (حوزه) شماره 57 ـ 97/56, مقاله (اعلمیت ومرجعیت).

61. (شرایع الاسلام), ج69/4.

62. (قواعد الاحکام)201, چاپ سنگی.

63. (وسائل الشیعه), ج106/18, ح27.

64. همان مدرک107/, ح35.

65. حسینی تهرانی در کتاب امام شناسی, به آیه 43 سوره مریم:

(یا ابت انّی قد جائنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی اَهدِکَ صراطاً سَویّاً).

بر بایسته بودن رجوع به اعلم, چنین استدلال می کند:

(اعلم در همه مسائل اطلاع و تبحر و وسعت علم و قدرت استنباطش بیش تر است و عالم نسبت به اعلم اطلاعش کم تر و قدرتش کم تر و علمش تنگ تر و ضعیف تر است.)

علامه طباطبایی, بر این سخن حاشیه می زند:

(طبق این فرض و بیان, تردید, مابین مجتهد مطلق و مجتهد متجزی واقع است, نه ما بین اعلم و عالمی که حجّت شرعی در عامّه احکام برایش قائم است و واجب العمل و گرنه, به خود مجتهد عالم واجب بود که به مجتهد اعلم رجوع کند و این امر, با بناء قطعی عقلاء مخالف است. مثلاً, در هیچ شهری بیماران و حتی خود اطبّاء, در معالجه منحصراً به اعلم اطّباء شهر رجوع نمی کنند و همچنین در سائر صناعات و حرفه ها, تنها به بالاترین اُستاد رجوع نمی کنند و اگر رجوع هم کنند, به عنوان ارجحیّت است, نه تعیّن و لزوم. در آیه کریمه هم, علم و جهل مناط گرفته شده نه اعلمیت و عالمیت یا اعلمیت و جاهلیت.)

ر.ک: (امام شناسی) حسینی طهرانی, ج10/3; (ولایت فقیه در حکومت اسلام), محمد حسینی طهرانی, ج158/2.

66. مجله (حوزه), شماره 57 ـ 118/56, ویژه مرجعیت.

67. (غیبت نعمانی) 115/; (وسائل الشیعه), ج564/18.

68 . (الاختصاص)251/; (بحارالانوار), ج110/2.

69 . (کافی), ج47/1.

70. (بحارالانوار), ج259/75; (تحف العقول)276/; (سفینة البحار); شیخ عباس قمی, ج230/2, چاپ قدیم.

71. (الغدیر), علامه امینی, ج291/8, دار احیاء التراث العربی, بیروت.

72. (بحارالانوار), ج406/22; ج4/75; (سفینة البحار), ج741/8, دارالاسوه.

73. (وسائل الشیعه), ج29/11.

74. (الکامل فی التاریخ), ابن اثیر, ج422/5.

75. همان مدرک523/.

76. همان مدرک440/.

77. (تنقیح المقال), مامقانی, ج151/2; (اختیار معرفة الرجال), معروف به رجال کشی, شیخ طوسی, تحقیق حسن مصطفوی254/, ح662, دانشگاه مشهد; (وسائل الشیعه), ج38/11, ح8.

78 . (وسائل الشیعه), ج40/11.

79. همان مدرک37/, ح5.

80. (بحارالانوار), ج278/47.

81. (وسائل الشیعه), ج35/11, ح1.

82. همان مدرک36/ ـ 38, ح10.

83. (بحارالانوار), ج278/47.

84. (المحاسن), برقی, ج93/1; (بحارالانوار), ج88/85.

85. (بحارالانوار), ج487/66.

86. (الاحتجاج), طبرسی), ج15/1, اعلمی بیروت; (بحارالانوار), ج417/31.

87 . (کتاب سلیم بن قیس)148/, دارالفنون, بیروت.

88. (بحارالانوار), ج63/44.

89 . (تنقیح المقال), ج35/3, باب الکنی.

90. همان مدرک, ج437/1.

91 . (جامع الرواة), اردبیلی, ج613/1.

92 . (بحارالانوار), ج306/13.

93 . (الغدیر), ج291/8; (سنن الکبری), بیهقی, ج118/10, دارالمعرفة, بیروت.

94 . (سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین(ع)), علی اکبر ذاکری, ج84/1, انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

95. همان مدرک85/.

96 . (نهج البلاغه), صبحی صالح, نامه 435/53.

97. (کنزالعمال), متقی هندی, ج25/6, ح14687; (الغدیر), ج360/9.

98 . (کنزالعمال), ج19/6, ح14653.

99 . (کافی), کلینی, ج16/1; (تحف العقول)285/; (بحارالانوار), ج37/1; ج339/59; ج300/85.

100. (مرآت العقول), علامه مجلسی, ج56/1, دارالکتب الاسلامیة.

101. (کتاب الوافی), فیض کاشانی, ج99/1, مکتبة الامام امیرالمؤمنین, اصفهان.

102 . (شرح اصول الکافی), ملاصدرا, ج363/1, تصحیح خواجوی.

103. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 210/56. به نقل از (فوائد الرضویه) 596/.

104 . (کتاب الشفاء, الهیات), بوعلی سینا452/, چاپ مصر; باتحقیق حسن زاده آملی503/, انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

105 . (نهج البلاغه), حکمت 96.

106 . همان مدرک, خطبه 247/173.

107. (شرح نهج البلاغه), ابن میثم, ج340/3, انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

108. (شرح نهج البلاغه), ابن ابی الحدید, ج329/9.

109 . (شرح نهج البلاغه), ابن میثم, ج341/3.

110 . (الاحتجاج), ج46/1.

111. (بحارالانوار), ج75/33; (امالی شیخ طوسی)184/, بنیاد بعثت; (شرح نهج البلاغه), ابن ابی الحدید, ج210/3; (بحارالانوار), ج429/32.

112 . (بحارالانوار), ج165/25.

113 . همان مدرک, ج44/93, 45, 64.

114 . همان مدرک, ج116/25; (عیون الاخبار), شیخ صدوق, ج169/1, باب 19.

115 . همان مدرک.

116. (کتاب البیع), امام خمینی, ج462/2 ـ 464, اسماعیلیان, قم. ایشان در توضیح کلام امام حسین(ع) (العلماء باللّه الامناء علی حلاله و حرامه) می نویسد: (والعدول عن لفظ الائمه الی (العلماء…) لعله لتعمیم الحکم بالنیة الی جمیع العلماء….)

117 . (صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران), ج655/2, انتشارات مجلس شورای اسلامی.

118. (صحیفه نور), رهنمودهای امام خمینی, ج129/21, وزارت ارشاد اسلامی. آقای موسوی اردبیلی در شورای بازنگری قانون اساسی (صورت مشروح مذاکرات ج190/1) می گوید: (امام خمینی از اول با شرط مرجعیت در رهبر مخالف بود و می فرمودند (این قابل پیاده شدن نیست.).

119 . (مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی), ج198/1, آقای حسین هاشمیان.

120. همان مدرک, ج196/1. گفته اقای هاشمی رفسنجانی به نقل از امام خمینی.

121 . همان مدرک, ج197/1, آقای مهدی کروبی.

122. همان مدرک192/, آقای امامی کاشانی.

123. همان مدرک194/, رئیس جمهور وقت.

124. همان مدرک188/ آقای علی مشکینی.

125. (مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی), ج656/2.

126 . همان مدرک646/, آقای محمد مؤمن.

127 . سوره (نساء), آیه59.

128 . سوره (نساء),آیه 83.

129 . (تفسیر الاصفی), فیض کاشانی, ج225/1, انتشارات دفترتبلیغات اسلامی.


https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4518/4519/32474/ولایت-فقیه-و-اعلمیت/?SearchText=فشارکی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۷