همسرم را سر سفره عقد دیدم
در قم نزد علامه ...، فشارکی، تلمذ کردم.
کد خبر: ۱۸۷۰۷۲
تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۶
همسرم را سر سفره عقد دیدم
مؤسس بنیاد بینالمللی نهجالبلاغه که در ۱۵ سالگی معمم شده و ۲۰ سالگی ازدواج کرده است، میگوید: نخستین کتابم را خدمت آیتالله بروجردی بردم، ایشان در جلسه مهمی بودند اما در همان جلسه کتاب را خواندند و ۶۰ تومان هم به من هدیه دادند.
خبرگزاری فارس: از کودکی در تب و تاب درس دین و علم بودن تا تلمذ در محضر اساتیدی چون آیتالله بروجردی، مرحوم امام و علامه طباطبایی روحیه بزرگی را میطلبد.
همکلاس رهبر معظم انقلاب اسلامی، خاطرات بسیاری از ایشان و امام راحل دارد، وی میگوید که از کودکی پای منبر آقای فلسفی بوده و زمانی که منزل میآمده منبری میساخته و سخنرانیهایش را برای بچهها تکرار میکرده است.
آیتالله سید جمالالدین دین پرور، همسرش را از یک خانواده تاجر مسلک انتخاب کرده هرچند خود در انتخابش نقشی نداشته اما همسر وی همگام با روحانیت معظم گام برداشته و در تمام عرصههای زندگی هم پا و پشتیبان او بوده تا جایی که ثمره زندگیش و چهار فرزندش نیز در عرصه دین و فرهنگ فعالیت میکنند.
مدیر بنیاد بینالمللی نهجالبلاغه از شصت تومان هدیهای که به دلیل نگارش نخستین کتابش از دست آیتالله العظمی بروجردی گرفته تا مباحثاتی که در اتوبوس با علامه طباطبایی داشته برایمان تعریف میکند.
وی که پیشتر به عنوان مسئول آموزش عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران نیز فعال بوده، میگوید که به فلسفه علاقه چندانی ندارد چرا که فلاسفه به دنبال مقصد و نهایتی هستند که شاید خیلی به دین ربطی پیدا نکند.
آیتالله دینپرور در آن دوران پیش از انقلاب کتابی درباره زنان نیز نوشته بود که البته اعتقادش بر این بود که در دوران کشف حجاب و تهاجم غرب نیاز به چنین آثاری داشتیم.
وی میگوید که آیتالله مکارم شیرازی نخستین کسی بوده که در حوزه درس نویسندگی میداده و او و چند نفر دیگر در جلساتش شرکت میکردند همینطور شد که نویسندگی را شیوه راه خود کرده است.
آیتالله دینپرور آبان سال گذشته و در هشتمین نشست از سلسله نشستهای مفاخر شمیران تجلیل شد.
مشروح بخش نخست گپوگفت با آیتالله دین پرور را در ادامه میخوانیم.
از کودکی پای منبر حجتالاسلام فلسفی میرفتم
*از ابتدا شروع کنیم استاد متولد کجا هستید؟
-من متولد 8/12/1317 در تهران (خیابان ری) هستم، همه خانواده پدر و مادرم روحانی، اهل علم و دین بودند خودم که از دوران کودکی یادم میآید با انگیزه درونی و خانوادگی در فکر مسائل علمی و دینی بودم، یاد دارم حتی قبل از اینکه به دبستان بروم با بستگان پدر یا مادر به منبر آقای فلسفی میرفتم، خانه که میآمدم میرفتم منبری درست و برای بچهها حرفهای ایشان را تکرار میکردم از همان زمان در این وادی بودم.
بعد هم که از سن دوازده سالگی کلاس ششم را که تمام کردم رسماً به حوزه رفتم و وارد درسها شدم، ابوی در قم بودند و علامه کرباسچی -که صاحب مدرسه علوی هستند- از دوستان پدر من بودند. ایشان به منزل ما میآمدند و بحث و گفتوگو میکردند، من از همان هفت ـ هشت سالگی به حرفهای آنها گوش میکردم و بعد علامه به من توصیه کردند که حتماً درس طلبگی بخوانم، بنابراین ما هم رفتیم از همان ابتدا نزد ایشان در مدرسه فیضیه درس را شروع کردیم و از آن به بعد هم که دیگر زندگی ما در این مسیر ادامه پیدا کرد.
*چطور شد که تهران متولد شدید و قم زندگی کردید؟
-پدرم قصد داشت ادامه تحصیل بدهد، زمانی که آیتالله بروجردی به قم آمدند ما هم با خانواده بده آنجا رفتیم، من کلاس سوم تا ششم دبستان قم بودم و از ششم به بعد هم بدون فاصله درسهای طلبگی را شروع کردم.
*محضر چه اساتیدی تلمذ کردید؟
-در قم نزد علامه کرباسچی، فشارکی، نحوی و سپس درس آیات عظام انصاری شیرازی، محمدی گیلانی، علامه طباطبایی، بروجردی، گلپایگانی، حائری و حضرت امام تلمذ کردم.
*چه درسی نزد علامه طباطبایی خواندید؟
-اسفار و تفسیر را خدمت ایشان چند سال بودم.
علامه سر درس اسفار قلبش گرفت
*خاطرهای هم از ایشان دارید؟
-بله خب من در درس ایشان که شرکت میکردم خود حضورمان یک نکتههایی داشت اولاً سادگی و عدم تکلف ایشان در درس و بعد سخت کوشی و علاقه به علم و تحصیل و تدریس ایشان برای ما بسیار جای شگفتی داشت. ما آخرین دوره تدریس ایشان شاگردشان بودیم در درس اسفار حضور داشتیم که وسط درس قلبشان گرفت و چند دقیقه مکث کردند، دوباره شروع کردند و از اینکه این اندازه علاقهمند درس بودند با توجه به اینکه در حوزه نه پولی میدادند نه امکاناتی، عشق و علاقهشان به وضوح مشخص بود.
در سادهزیستی ایشان بگویم که در قم رسم بود شبهای جمعه مردم برای فاتحه اهل قبور و زیارت اموات میرفتند. یک بار که ایشان خواستند از مدرسه حجتیه تا قبرستان بروند بین راه یک رودخانه فاصله بود ایشان دیدند که رودخانه زیاد آب دارد و بنابراین بدون توجه به آب جامهشان را بالا زدند از رودخانه عبور کرده و به راه خود ادامه دادند.
یکی هم اینکه ما اوایل میخواستیم با اتوبوس از قم به تهران بیاییم یک بار من کنار علامه نشستم، دو ـ سه ساعتی که در ماشین بودیم کنارشان بودم ایشان خیلی کمصحبت بودند و تعریف میکردند که من منزل بودم یکی از بستگان آمد ما صحبتی کردیم و سلام و علیک و احوالپرسی دیگر حرفی نداشتیم به هم بزنیم؛ چون او کاسب بود و من اهل درس خلاصه در و دیوار را نگاه میکردیم. من در ماشین بسیار از ایشان سؤال میکردم بعد آن زمانها یک تفسیر قرآنی را علامه به سبک جدید شروع کرده بود و میگفت من که دارم این تفسیر را مینویسم بسیار سبک خوبی است و خلاصه برای من درباره آن توضیح دادند.
خاطرهای از 60 تومان هدیه آیتالله بروجردی
*از آیتالله بروجردی چطور؟
-خاطره جالبی دارم زمانی که من بیست یا بیست و یک سالم بود اولین کتابم را به نام «ماجرای نهضت بانوان» نوشتم، کتابی بود به سبک جدید و رمانگونه خلاصه این را چاپ کردم و یک نسخه را منزل آیتالله بروجردی بردم و خدمتشان دادم، وارد اتاقشان که شدم دیدم ایشان در دیدار و گفتوگو با علما هستند کتاب را تحویل دادم. ایشان به عنوان یک مرجع به این بزرگی من بچهطلبه را بسیار تحویل گرفتند، همان زمان در جلسه کتاب را باز کردند و شروع به خواندن کرد، زمان زیادی در این حین گذشت و من گفتم که اگر اینجا بایستم ممکن است فکر کنند من آمدم که پولی بگیرم یا تشویقی بگیرم، همینطور بدون خداحافظی از درب منزلشان آمدم بیرون و تا زیرگذر رفتم که یک مرتبه دیدم پیشکار ایشان مرحوم حاج محمدحسین در حال دویدن است. بلند مرا صدا زد و گفت کجا رفت؟ آقا 60 تومان برای شما هدیه داده است! نیم قرن پیش این مقدار خیلی پول بود، این برخورد ایشان با یک طلبه جوان که تازه یک کتاب نوشته هم برای اینکه کتاب را شروع به خواندن و هم اینکه مرا تشویق کرد، خاطره بسیار جالبی برایم باقی گذاشت.
شبهای درس امکان نداشت به مهمانی، جشن یا عزا برویم
*خب در حوزه به کجا رسیدید؟
-دیگر از ده ـ دوازده سالگی که شروع کردم حوزه را رها نکردم دوباره همراه پدر تهران آمدم و بعد در سن هجده سالگی با اصرار خودم مستقل از پدر به قم رفتم و در مدرسه حجتیه یک حجره گرفتیم و شروع به درس خواندن کردیم با اینکه یک نوجوان هجده ساله در شهر غریب آن ده ـ بیست سالی که درس خواندیم یاد ندارم که یک شب تحصیلی ما مهمانی رفته باشیم چون ما رسم داشتیم صبح درس برویم ظهر منزل میآمدیم و ناهار و بعد دوباره درس تا غروب، بعد هم تا ساعت ده شب باید مطالعه میکردیم، مهمانی، عروسی، عزا شبهای تحصیلی نمیرفتیم تعطیلی ما پنج شنبه و جمعه بود در طول ده ـ پانزده سال قم فقط ما یک شب تحصیلی به مطالعه نرفتیم آن هم یکی از رفقا رییس بانک قم را به منزلش دعوت کرده بود از ما خواسته بود که حضور داشته باشیم تنها آن یک شب را ما مطالعه نکردیم بقیه شبها مرتب درس و بحث بود.
20 سالگی ازدواج کردم
*پس برای تنها ماندن در قم خانواده مخالفت نکردند؟
-خیر من علاقهمند بودم و خانواده هم مخالفت نکردند، البته زود هم ازدواج کردم در بیست سالگی!
*چقدر زود استاد؟ پس هنوز تحصیل میکردید که ازدواج کردید؟
-بله اوایل تحصیلم بود که ازدواج کردم.
*همان قم ازدواج کردید؟
-خیر همسرم تهران بود اما برای زندگی به قم آمدیم.
*همسرتان را خودتان انتخاب کرد؟
-خانواده انتخاب کردند، فقط به ما زنگ زدند که بیایید عقد داریم. گفتم عقد کی؟ گفتند که عقد خودت است!
*واقعاً؟ مخالفت نکردید؟
- خیر من از خدا میخواستم! (با خنده)
*پس معیارتان برای ازدواج چه بود ؟ اصلاً فکر کرده بودید؟
-نه من فرصت فکر کردن نداشتم منتها پدر و مادر به این دلیل که من در قم تنها بودم و آن زمان پنجاه سال پیش امکاناتی نبود ما خودمان رخت میشستیم و غذا درست میکردم میخواستند زود ما را سروسامان بدهند بنابراین اقدام کردند و ما ازدواج کردیم.
سرسفره عقد همسرم را دیدم
*پس اولین باری که با همسرتان صحبت کردید، درباره چه چیزهایی حرف زدید؟
-من ایشان را زمان عقد دیدم و قبل از آن فقط پدر و مادر دیده بودند.
همسرم همیشه دوست داشت زن یک روحانی شود
*مخالفتی با زندگی طلبگی نداشتند؟
-ابداً! با اینکه ایشان دختر تاجر بودند به یک زندگی بسیار محدود در یک اتاق محلهای قدیمی اجاره کردیم عجیب این است که ایشان با همه سختیها ما را رها نکرد و در همه شرایط سخت و مشکلات ساخت مثلاً شاید ما در یک سال سه بار منزل عوض کردیم ایشان با من سازش کردند همیشه هم خودش میگفت که من از ابتدا دوست داشتم که یک روحانی قسمت من شود با اینکه خانواده ثروتمندی داشتند اما با من به خوبی زندگی کرد.
*سطح خانوادگی خودتان چطور بود؟
-خوب بود مشکلی نداشتیم اما برای آنها خیلی بهتر بود. خود ایشان، داییها و برادرهایشان ثروتمند بودند ولی ایشان علاقه عجیبی به روحانیت داشتند.
*عقدتان را چه کسی جاری کرد؟
-عقدمان را یکی از علما به نام محمدعلی لواسانی از علمای تهران در خیابان ری، محله میرزا محمد وزیر خواندند.
*پس مراسم تهران بود؟
-بله همین جا بود حتی مراسم ازدواج هم پدر برای من گفتند دو خانه را آماده کردند، دیوارها را فرش کوبیدند به پدر گفتم آقاجان نمیخواهد صندلی بچینید. پدر گفت تو فضولی نکن باید صندلی باشد! خلاصه یک مجلس زنانه و مردانه گرفتند چون من فرزند اول بودم که ازدواج میکردم حتی برادر بزرگتر هم من داشتم ولی ازدواج نکرده بود بنابراین من زودتر ازدواج کردم.
مهریه همسرم 5 هزار تومان بود
*مهریه همسرتان چقدر بود؟
-5 هزار تومان!
مادرم در کودکی به من فرانسوی یاد داد
*مادرتان چه نقشی در زندگیتان داشت؟
-مادر من یک شخصیت تحصیل کرده، فهیم و مدیر بود آن زمان دیپلم داشت و اولین دبیرستانی که در تهران تأسیس شد مدیرش هم یک زن فرانسوی به نام مادام هیس بود، مادر من آنجا درس میخواندند و همان جا معلم شدند و از ابتدا یک خانم مدیر تحصیلکرده شدند. حتی زبان فرانسه را به من یاد دادند و همینطور در مسائل علمی و اخلاقی با ایشان بسیار مشورت میکردم بنابراین ایشان خیلی نقش مهمی در تربیت من داشت.
*چند خواهر و برادر دارید؟
-سه برادر و دو خواهر هستیم.
*خواهر و برادرها هم فرهنگی هستند؟
-برادر بزرگ من زبان فرانسه را ادامه دادند و در یک اداره مشغول شدند و بقیه خیر.
15 سالگی معمم شدم
*کی معمم شدید؟
-پانزده سالگی
*واقعاً؟ چطور آنقدر زود؟
-چون کلاس ششم را دوازده سالگی گرفتم و تهران آمدیم بعد در شمیران زندگی میکردیم ابوی آنجا مرا در خیابان دربند معمم کردند چون خانواده ما پنج ـ شش پشت روحانی بودند و دربند آن زمان که هنوز خاکی بود بنابراین نه قم و نجف در شمیران معمم شدم، یک بچه پانزده ساله بودم حتی برخی ما را مسخره میکردند! من هیچگاه نگفتم که چرا معمم شدم چون یک عده به ما علاقه زیاد داشتند و یک عده ما را مسخره میکردند اما من به این مسخرگی بیتوجه بودم.
*زمان انقلاب که نبود؟
-نه هنوز انقلاب نشده بود.
برای فرار از دستگیری در دوران طاغوت، لباس روحانیت را درنیاوردم
*لباس روحانیت را هیچ زمان درنیاوردید؟
-خیر ابداً حتی در مواقع ویژه هم لباس را حفظ کردم، قبل از انقلاب زمان طاغوت که منبر میرفتم و میخواستند مرا بازداشت کنند به من میگفتند فرار کن و لباس را در بیاور من هیچگاه اینکار را نکردم.
*از فعالیتهای سیاسیتان بگویید؟
-ما از همان اوایل نوجوانی که قم رفتیم علاقه به کارهای سیاسی داشتیم یادم میآید که آن زمان یک عده خدمت آقای بروجردی از خوزستان به قم آمدند و درباره مسائل انقلابی کار میکردند و از همان زمان من در جمعها شرکت میکردم با دوستانی که بودیم مثلاً آقای خسروشاهی و آیتالله بهشتی ارتباط برقرار کردیم در دبیرستان دین و دانش قم مقرشان بود.
چهلم آیتالله بروجردی یک عده از دانشجویان برای شرکت در مراسم ایشان به قم دبیرستان دین و دانش آمدند که آقای بهشتی اینها را سازماندهی کردند و بعد به شکل دسته به سمت حرم و مراسم رفتند ما آنجا بودیم اینها صف بسته و به ستون چهار نفری حرکت کردند دم غروب به مسجد امام حسن عسگری رسیدیم آنجا دانشجویان اذان گفتند از آن زمان من با شهید بهشتی در فعالیتهای فرهنگی ـ سیاسی تا جریانات علمی و بعد از انقلاب ارتباط داشتم.
*پس خیلی سال بود که با شهید بهشتی ارتباط داشتید؟
-بله شهید بهشتی از دوستان پدر من بودند که چون ما با هم کار فرهنگی میکردیم از قم تا تهران مرتبط بودیم. در جلسات شهید بهشتی و شهید مطهری دعوت میشدم و کار را ادامه میدادیم ارتباط خانوادگی هم با خانواده شهید بهشتی و شهید مطهری داشتیم.
در یکی از شبهای احیاء ماه رمضان رژیم شاه دستگیرم کرد
*در دوران انقلاب دستگیر هم شدید؟
-قبل از دوره انقلاب سال 41 که منصور ترور شد ما در منبرها کار سیاسی میکردیم در همان سال ماه رمضانش ما به منبر میرفتیم نزدیک کاخ سعدآباد و آن حوالی در شب نوزدهم علیه اسرائیل صحبت کردم و از امام گفتم. از منبر که پایین آمدم دو ـ سه نصفه شب بود، مرا دستگیر کردند، خانواده منزل بودند و منتظر من برای سحری خوردن، همه خانواده خواب بودند که مرا از منزل بردند و بعد آنها فهمیدند از آنجا به ساواک و جاهای مختلف رفتیم تا دو ـ سه ماه دیگر بعد آزاد شدیم.
*چه زندانی رفتید؟
-از منزل که مرا بردند چند اداره و ساواک رفتیم تا نزدیک ظهر مرا قزل قلعه بردند چند تا از آقایان علما و امام جماعتها هم چون شهید محلاتی و آیتالله خرم آبادی و ... هم بودند ماه رمضان بود ما را زندان شماره 3 قصر بردند، آیتالله طالقانی زندان شماره 4 بود ما هم که جایی نداشتیم و آنجا هم مخصوص کمونیستها بود ما را در اتاقها پخش کردند زمستان سردی بود و فقط یک بخاری ذغال سنگی بود، چند روز در سرما و شرایط بد گذرانیدم و بعد زندان شهربانی رفتیم.
*بعد از انقلاب کجا بودید؟ تهران یا قم؟
-من از سال 50-51 تهران آمدم و در کار انقلاب و جلسات شرکت کردم تا مراسم ورود امام از پاریس و ... همه جا حضور داشتیم.
در زمینه آموزشهای عقیدتی نظام با امام جلساتی داشتیم
*ارتباط نزدیک هم با امام خمینی داشتید؟
-خب قبل از انقلاب که با ایشان در ارتباط بودیم با طلاب تهرانی ایشان جلسه میگذاشتند بعد هم ما در شمیران که بودیم در راهپیماییها حضور مییافتیم و تا میدان آزادی میآمدیم و در پیروزی انقلاب و ورود امام و بعد هم در سال 58 دیگر رسماً با سپاه همکار شدیم و جزو شورای فرماندهی سپاه و مسئول آموزش عقیدتی سیاسی کل نظام بودم و دراین رابطه با امام جلساتی برگزار میکردیم.
*درباره کتابهایتان بفرمایید؟ اولین کتاب را که فرمودید خدمت آیتالله بروجردی بردید؟
-بله اولین کتاب برای همان سالهای 40-41 بود.
آیتالله مکارم شیرازی نویسندگی را در حوزه ترویج دادند
*اتفاقاً برایم جالب بود که در آن دوره درباره زنان نوشتید؟
-بله بحث زنان آن دوره و بیحجابی و غربگرایی خیلی مهم بود من هم کتابی در این رابطه نوشتم جالب این بود که خودم نوشتم و خودم هم چاپخانه بردم، پول چاپ هم 1250 تومان شد، بعد هم آقای فلسفی تبلیغ کردند پول کتاب را هم دادند آن زمان در قم انتشاراتی نبود ما هم همینطور براساس علاقه نوشتیم و کار ادامه پیدا کرد بعد هم کار تألیف را ما در حوزه مدیون آیتالله مکارم شیرازی بودیم آن زمان در قم اصلاً هیچ بحث مقاله و کتاب نبود آیتالله مکارم شبهای پنج شنبه جلسهای درباره ماتریالیسم و کمونیستها گذاشتند و جلسه خوبی بود، برای اولین بار در حوزه بحثهای سیاسی ـ فرهنگی ـ عقیدتی شروع شد بعد شبهای جمعه هم یک سی ـ چهل نفر از طلبههای جوان را برای تمرین نویسندگی جمع کردند که من و افرادی مثل آیتالله ی طاهری خرم آبادی، گرامی، قربانی و که بعدها همه نویسنده شدند. ما هم مقاله نوشتیم و همه تازه کار بودیم اگر میخواستیم مقاله بنویسم و چاپ نشود بی فایده بود اگر میخواستیم چاپ بشود خوب ما هم تازه کار بودیم و شاید ضعیف بود بنابراین تدبیر ایشان این بود که از ما پول جمع کردند و یک دستگاه تایپ و پلی کپی خریدند و مقالات ما هم در تیراژ چهل ـ پنجاه تا منتشر میشد و خوشحال بودیم یکی، دو - سه مورد که اینطور شد دورههای بعد دیگر واقعاً چاپ شد بنابراین فعالیت حوزه در این زمینه نویسندگی مدیون ابتکار و برنامه ریزی ایشان بود.
*در درسهای حوزه بیشتر به مباحث فلسفی علاقه داشتید یا چیزهای دیگر؟
-من ادبیات عرب و فقه، اصول و تفسیر و فلسفه منتها خیلی به فلسفه علاقه نداشتم.
به فلسفه خیلی علاقه ندارم
*چرا؟
-نمیپسندیدم چون مباحث فلسفی عنوانش این است که به حقیقت و کنه وجود پی ببرند خوب این کار انسان نیست من با اینکه یک دوره اسفار و منظومه خواندم ولی در این زمینه دیگر کار نکردم بیشتر فقه و اصول و تفسیر کار کردم و از همان زمان هم ما در قم یک مؤسسه در راه حق با همکاری آیتالله خرازی و استادی جزوه کوچکی برای جوانان چاپ میکردیم تا در سراسر کشور ارسال میشد اینها سؤال و جوابهایی بود گاهی برای ما هزار سؤال میآمد و این کار هنوز هم ادامه دارد.
*خیلی عالی است مخصوصاً برای الان که شبهات هم زیاد است؟
-بله سؤالات زیاد بود یادم میآید یک نفر نامه نوشته بود که شما برای من یک ماشین بخرید اگر که نخرید من خودکشی میکنم! خب من این را جواب نوشتم که آنها که ماشین دارند اینطور نبوده و زحمت کشیدند و خلاصه او از کارش پشیمان شد، برخی نوشته بودند که ما از وقتی این جزوهها را خواندیم نمازخوان شدیم بااینکه ما درباره نماز ننوشته بودیم خلاصه خیلی تأثیر داشت و هیچ جای کشور چنین کاری انجام نمیشد.
از فیلسوفان، ابن سینا و صدرا را میپسندم
*از بین فلاسفه اسلامی اگر بخواهید بگویید از اندیشه یک نفر خوشتان میآمد، چه کسی است
-من البته زیاد فلسفه کار نکردم ولی اجمالاً که گاهی در مباحث اعتقادی مینوشتم از کلمات ابن سینا، صدرالمتألهین و اینها استفاده میکردم، چون در فلسفه مباحث ارزشمند هست منتها هر کس یک سبک و سلیقهای دارد و من آنجا کتاب فلسفه اسفار و منظومه حوزه را خواندم اما در این زمینه خیلی وقت صرف نکردم.
*استاد به زندگی خانوادگیتان برگردیم. بعد از ازدواج چند سال بعد بچهدار شدید؟
-همان سال اول
*چند فرزند دارید؟
-4 تا
*هیچ کدام راه شما را ادامه دادند؟
-بله دو تا پسرانم هر دو در این راه تحصیلات دینی و حوزوی دارند یکی معمم شده است. ما یک شعبه بنیاد نهجالبلاغه در قم و یکی در مشهد داریم که مسؤل آنها نیز پسرانم هستند.
*دختران چطور ازدواج کردند؟
-بله ازدواج کردند و در حوزه دینی اهل تألیف هم هستند.
*شما این عرصه را پیشنهاد کردید؟
-به هر حال ما در این فضا بودیم، دختر بزرگم «ستوده» یک کتاب درباره حاج شیخ عباس قمی در نهجالبلاغه را ترجمه کرده دختر دومم «شایسته» هم در این کار همکاری کرده است.