کشکول پندها
فرزند آیت الله حائری، بنیان گذار حوزه علمیه قم، از پدرش نقل کرده که فرمود:
توفیقاتی که در زندگی نصیب من شده است و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم،
همه مرهون خدماتی است که به استادم، مرحوم «سید محمد فشارکی» کرده ام؛ زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و
کار به جایی رسید که من مدت شش ماه برای قضای حاجت ایشان، تشت مهیا نموده، بدین عمل افتخار می کنم.10
دل قرآنی
«حضرت ولد»، پسر مولوی گفت: روزی «ملک الحفاظ» نزد مولانا آمد؛ تکلف عظیم فرموده، قیام نموده، گفت بالا نشیند؛ چنان که مصحف را عزیز می دارند و بالای رحل و کرسی می نهند، باید که حافظان را نیز عزیز دارند و بالا نشانند که ایشان حامل کلام الله اند و همچنان هر دلی که نور قرآن در آن باشد، نشاید که روی دوزخ ببیند، زیرا کاغذ پاره ای که دور قرآن نبشته اند، آن را به دوزخ نمی اندازند و حرمت نمی شکنند و می گویند که درو قرآن نبشته است و اکنون دلی را که درو چندین قرآن باشد، چگونه به دوزخ اندازند؟1
دعا به خاطر ملت
یک بار که «رضاخان» از سفری بازگشته بود، «مدرس» به او گفت: من به شما دعا کردم. رضاخان در حالی که از این سخن «مدرس» شگفت زده شده بود ـ از این که مخالفش برای او دعا کرده بود ـ خیلی خوشحال شد و با شادمانی علت دعای «مدرس» را پرسید. مدرس جواب داد: اگر تو مرده بودی، اموالی که از ما به غارت برده و تحویل خارجی ها داده بودی، از بین می رفت؛ من دعا کردم تو زنده برگردی؛ تا بلکه بتوانیم اموال ملت را به صاحبانش باز گردانیم!2
غیبت به خاطر انجام ندادن حرام
مرحوم آخوند «ملامحمد باقر مجلسی» روزی در مجلس بعضی از اعیان نشسته بود که شخصی گفت: فلان عالم از فقهای کربلا قائل است به این که شراب پاک است.
علامه مجلسی فرمود: غلط کرده است؛ شراب نجس است.
سپس علامه مجلسی از مجلس برخاست و بر مرکب خود سوار شده، به کربلا رفت و اول به در خانه آن عالم فقیه رفته، گفت: من راجع به این مسئله تو را غیبت کرده ام؛ به جهت این که مردم در خوردن شراب جرأت نکنند و اکنون آمده ام از تو استغفار و استعفا نمایم و عذر خواهی کنم. آن فقیه او را عفو کرد و پس از آن به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رفت.3
ارزش علم
در ملاقاتی که بین مرحوم نواب صفوی و آقا سید اسماعیل، فرزند شهید مدرس واقع شد، نواب گفت: پسرعمو جان! از مدرس بگویید. مدرس جواب داد: «از مطالبی که از ایشان داریم، یکی این است که همیشه به طلاب جوان سفارش می کرد ترقی و تعالی هر قوم به علم و دانش است و اسلام، فرا گرفتن علم را فریضه دانسته، اما علم به تنهایی کافی نیست. مسلمان باید به دو بال علم و تقوا مجهز باشد. انگلیسی ها علم دارند؛ اما تقوا ندارند. اگر مسلمانان علم و تقوا داشته باشند، هیچ کس بر آنها تسلط نمی یابد».
وی درباره مبارزه با مفاسد می گفت: «درخت فساد را باید از ریشه قطع کرد».4
مناظره بچه ها
در گلستان سعدی آمده است: ثروتمند زاده ای را دیدم که بر سر قبر پدر نشسته و با بچه فقیری به بحث و مناظره پرداخته که صندوق قبر پدرم، گران قیمت است و با خشت طلا ساخته شده و بر آن سنگ مرمر نوشته رنگین است؛ اما بر قبر پدر تو چیست؟ چند خشتی گذارده و قدری خاک بر آن پاشیده ای.
بچه فقیر سخنان او را شنیده، گفت: تا پدرت زیر آن سنگ های گران بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است!
خر که کمتر نهند بر وی بار
بی شک آسوده تر کند رفتار
تجرد نفس
حاج میرزاد جواد آقا ملکی تبریزی می گوید: روزی استادم، «ملاحسینقلی همدانی» به من فرمود: مقام تربیت فلان شاگرد به عهده شماست!
آن شاگرد، همتی فراوان داشت و عزمی راسخ و مدت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش کرد؛ تا به مقامی رسید که توانایی کافی برای ادراک و تجرد نفس به دست آورد.
خواستم این سالک را سعادت، به دست استاد بدین فیض نایل و به این خلقت الهیه، زینت شود. او را با خود به خانه استادم بردم. پس از عرض مقصود و مطلوب، استاد فرمود: این که چیزی نیست و فوری با دست خود اشاره کرد و فرمود: مجرد مثل این است.
آن شاگرد می گفت: ناگاه دیدم که از بدنم جدا شده ام و در کنار خود موجودی را مانند خود مشاهده می کنم.5
در عالم همت
«ابوعلی سینا» مدتی از عمر خود را به وزارت گذارند. روزی با کبکبه وزارت و ریاست از راهی می گذشت، کناسی را دید که به شغل خود مشغول است و این شعر را می خواند:
گرامی داشتم ای نفس از آنَت
که آسان بگذرد بر دل جهانت
ابوعلی از شعر کنّاس خنده اش گرفت و گفت: الحق اکرام و بزرگداشت همان است که تو دربارة نفس شریف خود داشتی؛ منزلت آن این است که در قعر چاه، آن را به ذلت کنّاسی گرفتار کردی و عزتش این است که به این خفت و خواری، گرفتارش ساختی. عمر عزیز خود را در این کار پست، تباه می کنی و آن را افتخار نفس می شماری؟
مرد کناس دست از نظافت کشید و گفت: در عالم همت، نان از شغل خویش خوردن، بِه که بار منّت امیر بردن.
ابوعلی غرق در عرق شد و با عجله از آن جا گذشت.6
شدت سختی
عربی کنار قبر هشام بن عبدالملک ـ از خلفای غاصب بنی امیه ـ آمد؛ دید یکی از غلامان هشام کنار قبر توقف کرده، گریه می کند و می گوید: ای هشام! بعد از تو چقدر به ما سخت گذشت. عرب رو به غلام کرد و گفت: اگر هشام به نطق بیاید، به تو خبر خواهد داد که خیلی بیشتر از تو، به او سخت گذشته و می گذرد!7
با شیطان در میان کوچه ها
یکی از عالمان بزرگ می گوید: هنگامی که در نجف اشرف در محضر استاد بزرگ، «شیخ مرتضی انصاری» بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که چند افسار در دست دارد. من گفتم: کجا می روی؟
گفت: می خواهم این افسارها را به گردن مردم بگذارم و بعد گفت: دیروز یکی از آنها را به گردن «شیخ مرتضی انصاری» گذاشتم و او را از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم؛ ولی در میان کوچه افسار را پاره کرد و خود را رها کرد.
وقتی که از خواب بیدار شدم، خدمت شیخ مشرف شدم و خواب خود را به وی عرض کردم. شیخ فرمود: راست گفته است؛ چون آن ملعون دیروز می خواست مرا گول بزند؛ زیرا من پولی نداشتم و از طرفی در منزل، چیزی مورد نیاز بود؛ پس با خود گفتم: یک قرآن از مال امام نزد من می باشد؛ آن را به عنوان قرض برمی دارم و خرج می کنم؛ تا بعد ادا نمایم. آن یک قرآن را برداشته، از منزل خارج شدم و تا میان کوچه هم آمدم؛ ولی آن جا پشیمان شدم و به خانه مراجعت کرده، پول را در جای خود گذاشتم!8
پول خانه برای نان طلاب
نوشته اند: هنگامی که رهبر انقلاب عراق، «آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی» از تنگ دستی «سیدابوالحسن اصفهانی» با اطلاع شد، 500 لیرة طلا برای او فرستاد؛ تا با آن مبلغ برای خود خانه ای بخرد؛ ولی آیت الله اصفهانی آن 500 لیره را در کمال تنگ دستی خود، به تعدادی از نانوایان شهر داد؛ تا با آن مبلغ، نان مصرفی طلاب علوم دینی و تهی دستان تهیه شود.9
احترام استاد
فرزند آیت الله حائری، بنیان گذار حوزه علمیه قم، از پدرش نقل کرده که فرمود: توفیقاتی که در زندگی نصیب من شده است و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشکیل دهم، همه مرهون خدماتی است که به استادم، مرحوم «سید محمد فشارکی» کرده ام؛ زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و کار به جایی رسید که من مدت شش ماه برای قضای حاجت ایشان، تشت مهیا نموده، بدین عمل افتخار می کنم.10
پی نوشت ها:
1. مناقب العارفین، ج 1، ص 307.
2. داستان های مدرس، ج 207.
3. مردان علم در میدان عمل، ج 2، ص 345.
4. حکایت ها و لطیفه های شیرین، ج 2، ص 74.
5. میرزا جواد آقاملکی، مردی از ملکوت، ص 49.
6. بزم ایران، ص 21-22.
7. پندهایی از تاریخ، ص 303.
8. زندگی شیخ مرتضی انصاری، ص 98.
9. گلشن ابرار، ج 2، ص 588.
10. سیمای فرزانگان، ص 268.
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4892/7640/95772/کشکول-پندها/?SearchText=فشارکی