اسلام محمدی به روایت نهضت حسینی - جلسه 1 الی 5
سخنران این سلسله نشست ها جناب آقای دکتر محمدعلی لسانی فشارکی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
جلسه اول: حسین منی و انا من حسین (17/7/1395)
"الحمدالله رب العالمین. اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
"حسینٌ منی و انا من حسین" حدیث مشهور نبوی است که در رده اول احادیث نبوی مشهور است و غالبا در زبان فارسی ترجمه میشود به این که پیامبر اکرم فرمودند حسین از من است و من از حسین و به دنبال این ترجمهای که (درستترین ترجمه از این حدیث شریف نبوی تلقی شده)، معمولا عنوان میشود که قسمت اول فرمودند حسین از من است که واضح است. حسین فرزند رسول خدا هستند. و اما درباره این که من از حسینم شروع میکنند به انواع توضیحاتی که میکشد به از هر دری سخنی و هر آن چه دوست دارند و به ذهنشان میآید در تفسیر و تفضیل من از حسینم به دنبال آن بیان میکنند. این سابقهای است، یک سابقه ذهنی است که این گوینده در برابر شما نشسته، از خدا را شکر حدود نیم قرن محافل حسینی دارد و شما هم کم و بیش نظیر همین سابقه و خاطره را دارید.
اما این که معنای دقیق و ترجمه صحیحتر این حدیث شریف چیست، لازمهاش توجه به این است که در زبان عربی و همچنین در زبان قرآن، از مواردی است که پذیرفته میشود و در لسان عربی مبین به کار گرفته شده و در جای خودش تثبیت شده است. محور این تعبیر حرف "مِن" است که 2 بار تکرار میشود (منی و من). معمولا با تکرار کلمه بعض، در قرآن هم داریم ،"بعضکم من بعض" و هم داریم "بعضهم من بعض". معادل صحیح و دقیق این تعبیر این است که شما یکسانید. آنها هم یکساناند. بعضکم من بعض یعنی همه شما یکسانید، مثل هم هستید. "بعضهم من بعض" یعنی کسانی که این تعبیر برایشان به کار برده شده، یکسانند و مثل هم هستند و همه آنها مثل هم هستند.
وقتی به این تعبیر توجه کنیم، معنای حسینٌ منی چنین میشود. حسین همانند من است، عین من است، مثل من است. و انا من حسین، من هم مثل حسین هستم. یعنی هر کس مرا بنگرد حسین را دیده است و هر کس پس از من حسین را بنگرد مرا دیده است. هیچ فرقی بین ما نیست. من و حسین، فرزندم، عینا مثل هم هستیم. و برای این که حدیث نبوی در شأن نبی اکرم باشد، یعنی ما به ازاء نظری و عملی داشته باشد، توأم با رهنمودی باشد، توأم با حکمی باشد، هرگز به این معنا نخواهد بود که ما مثل هم هستیم. مسلّما یک بهره هدایتی منظور است. یعنی همانگونه که من پیامبر خدا هستم، خاتم النبیین هستم و اراده الهی تعلق گرفته است که تا قیام قیامت هدایت و رهبری جهانیان را به عهده بگیرم (قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا) حسین هم اینچنین است. حسین هم "ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة" است (که یکی دیگر از احادیث مشهور نبوی است).
این حدیث مسلما از حد این که پدر بزرگی بخواهد تعریفی از نوه خود کرده باشد فراتر است. شأن نبی اکرم این است که وقتی سخنی میفرمایند، بهره هدایتی آن را لحاظ کنند. جنبه ارشادی آن را لحاظ کنند. در این حدیث هم آن که خیلی مهم است، پیامبر اکرم میفرمایند حسین مانند من است، از من است، یعنی مانند من است، عین من است و من هم مانند حسینم، عین حسینم، ما هر دو مثل هم هستیم. ما هر دو یکی هستیم. یعنی اگر زمانی دیگر من را نیافتید، سراغ حسین بروید و همانگونه که الان من هر چه میگویم سخن خدا است، حسین من هم هر چه گفت سخن خداست. همانگونه که من الان به هر سویی که شما را هدایت کنم راه خداست و تضمین شده است در جهت نجات و سعادت شما، حسین هم چنین است.
یک لایه بعدی این رهنمود پیامبر اکرم را اگر توجه بکنیم، در جهت آدرس دادن هدایت اسلام، دعوت اسلام، اساس اسلام، محتوای اسلام، آدرس دادن همه اینها، از سوی آورنده آیین اسلام، آورنده قرآن کریم، به سمت حسین ابن علی ابن ابی طالب علیه السلام ما را به تأملی نزدیک میکند که شما به صورت نامگذاری این سلسله نشستهایی که به لطف خدا قرار است از امروز شروع شود و در روزهای آینده با برنامهریزیهایی که میشود ادامه پیدا میکند تحت عنوان گفتمان قرآنی در دانشگاه صنعتی شریف، ما را به این عنوان نزدیک میکند که به سمع و نظر شما رسیده: اسلام محمدی به روایت نهضت حسینی.
ما به لطف خدا درصدد هستیم که با عناوین مختلف که به نحوی تا 10 عنوان پیشبینی شده و به شما ارائه شده، مجموعه بحثهایی را دنبال کنیم که بتواند این مسأله بسیار مهم را به صورتهای مختلف تثبیت بکند. اسلامی که پیامبر اکرم آوردهاند و برای این که این اسلام چگونه در نهضت حسینی تثبیت شد، تحکیم شد، تبیین شد، تفسیر شد، هم برای نزدیک شدن به ذهن، هم از جهت این که بارها به لطف خدا اصرار داریم که بهره هر چه بیشتر این گفت و گوها، چه در قسمتهای ارائه مطلب و چه در قسمتهایی که با شما گفت و گو میکنیم (که معمولا یک سوم آخر زمان اعلام شده است) و در کل این مباحث تا آنجا که می شود بیشتر بحث را قرآنی دنبال بکنیم.
مطمئنا توجه دارید که هرگز قرآن به معنای منهای حدیث نیست. هرگز قرآن به معنای این که هر چیزی که خودمان یا دیگران مستقیم از قرآن دریافت کردهایم، بدون تایید حدیث و سیره و سنت معصومین، ما بخواهیم دنبال آن باشیم، نیست، ولی بهره قرآنی بحث ها را اصرار داریم به لطف خدا تا آنجا که میتوانیم افزون تر کنیم. اساس را نزدیکتر شدن به قرآن قرار بدهیم. همان عنوان گفتمان قرآنی که انتخاب شده دنبال کنیم که هر چه زودتر و هر چه بیشتر به سهم خودمان کوشش کنیم که قرآنیتر فکر کنیم، قرآنیتر سخن بگوییم، قرآنیتر مسائل را بیان کنیم، قرآنیتر راجع به مسائل بیندیشیم. حالا مقداری این بحث های ما جلو برود، خواهیم دید که غالب این تمرینها در این بحثها هست. یعنی برخی مواقع روی چگونه گفتن مطلب درنگ میشود، گاهی روی چگونه شنیدن و دریافت کردن مطلب درنگ میشود، گاهی هم روی چگونه اندیشیدن راجع به مطلب درنگ میشود. این ها همه چیزهایی است که ما به آنها نیاز داریم، اینها همه زمینههایی است که ما در آنها مشکل داریم، مشکلات اساسی ما هم نوعا در همین زمینههاست. و الا کتاب کم نداریم، بحث کم نداریم، گفت و گو کم نداریم، انواع و اقسام همه چیز فراوان داریم. 15-14 قرن است که آنچه را که بخواهید روی هم انباشته شده است. ولی نیازهای اساسی هم چنان جا مانده است.
برای این که مطلب به ذهن نزدیکتر شود و زمینه بیان مطلب، قرآنیتر شود، حالا که ما میخواهیم از اسلام آورده شده و دعوت شده و بنیانگذاری شده توسط پیامبر خاتم شروع کنیم و 50 سال حرکت کنیم بیاییم تا سال 60 – 61 هجری و در این حدود از زمان گذشته بر اسلام و نزول قرآن، نسبت اسلام را در دو طرف این طیف بسنجیم و مسیر این اسلام را مورد توجه قرار بدیم، قرآن زمینهای به ما نشان میدهد که ابتدا برگردیم به قبل از اسلام، اگر از قرآن سئوال کنیم که آیا اسلام قبل از ظهور پیامبر اسلام سابقه داشته است، جواب به روشنی مثبت است. آیا عنوان مسلم، به تعبیر فارسی مسلمان که البته مسلمان کلمهای است که با یک حرف اضافه شدن به سلمان، یعنی سلمان گونه بودن، درست شده است، چون شاید اولین فردی که مثل ما به اسلام گرایش پیدا کرده و ما افتخار میکنیم به او، سلمان فارسی است، شاید به همین جهت و به همین ترتیب سلمان تبدیل به مسلمان شده باشد و به ما مسلمان میگویند از آن جا که شبیه سلمانیم یا مثل سلمان حرکت کردهایم.
حال برای این که بحث دقیقتر باشد طبعاً مسلمان در شکل عربیش و در زبان قرآن مطرح است که کلمه مسلم است. قرآن در دو جا به روشنی به ما میگوید یکی در سوره بقره که آشنا هستید و چه بسا در بحثهایمان به آن باز گردیم، "و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل و ..." آن زمان، "ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم". "ربنا و اجعلنا مسلمین لک و ..." حضرت ابراهیم دارد به خدا عرض میکند که خدایا مرا مسلم بپذیر و مسلم قرار بده، پسرم اسماعیل هم که دارد با من همکاری و همیاری میکند که بیت عتیق تو را بسازیم، بیت الله الحرام را بسازیم، مقرر فرما که من و اسماعیل دو مسلم اولیه باشیم و آیه آخر سوره حج، آیه 78 و پایانی سوره مبارکه حج "و جاهدوا فی الله حق جهاده..." "هو سماکم المسلمین من قبل و فی هذا"، اسم مسلم را حضرت ابراهیم مسلم گذاشته و خدا پذیرفته است. ابراهیم به این نام اندیشیده، این نام را پسندیده، طراحی کرده و خداوند هم پذیرفته، تأیید کرده، "هو سماکم المسلمین". من و شما را که الان در قرن 15 هجری در دهه عاشورا نشستهایم و از پیامبر اکرم و از فرزند ایشان، حضرت اباعبد الله الحسین علیهم السلام سخن میگوییم، ما را به تعبیر فارسی آن مسلمان نامیده است. بنابراین اسلام سابقه ممتدی قبل از ظهور پیامبر اسلام دارد.
هنوز مدت زمان زیادی مانده است تا پیامبر اسلام بر حسب ظاهر ظهور کنند و قرآن نازل بشود و پیامبر اکرم دعوتشان را از مکه معظمه در جوار بیت الله الحرام، آغاز کنند، ولی اسلام، مسلمانی و مسلم مطرح است. و به این ترتیب ما میبینیم که میتوانیم سه تا اسلام را در نظر بگیریم. یعنی حداقل آموزه قرآن برای ما این است، به ما راه را این طور نشان میدهد که هرگاه خواستید به اسلام بیندیشید، اسلام را بررسی کنید، بدانید شما با سه مرحله از اسلام مواجه هستید.
منتهی اول نمیخواهیم بگوییم سه نوع اسلام، چون یک اسلام بیشتر نیست ولی سه مرحله دارد. مرحله اول آن اسلام ابراهیمی است. این مرحله را طی می کند و میرسد به مرحله اسلام محمدی و این اسلام منتظر است برای به کمال رسیدن تا برسد به اسلام حسینی. "حسین منی و انا من حسین". یعنی در زمان خود صدور این عبارت باید شنوندگان این حدیث شریف نبوی متوجه شوند و متوجه بودند که پیامبر اکرم به ایشان میگوید که این اسلامی که من آوردهام، من دعوت کننده به سوی آن هستم، قرآنش را آوردهام، "و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم" و همه این کارها و همه این مأموریتها انجام میشود ولی برای شما و شمای نوعی زمانی هدایت اسلام به کمال میرسد و دعوت اسلام محکم میشود که همانند من که حسین بن علی است وارد صحنه بشود.
به تعبیری، نهضت حسینی که ما از آن استفاده کردیم و طبعا اگر آن زمان پیامبر این واژه را به کار میبردند مفهوم نبود، وقتی در آن دقت میشود نهضت حسینی هم آورده جدیدی ندارد. از یک طرف زمانی که حضرت امام حسین(ع) بخواهند حرکت کنند از مدینه با محمد ابن حنفیه صحبت میکنند از جمله مثل دیگران و صحبت این میشود که چرا شما اصرار بر این حرکت دارید از مدینه به مکه و از مکه به کوفه؟ حضرت سید الشهدا این عبارت تاریخی این وصیت نامه را برای برادرشان می نویسند: "ان الحسین اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق و ان الجنة الحق و ان النار حق و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور و..." اینها هیچ کدام تازه نیست، اینها همه دعوت پیامبر است. هیچ چیزی بیشتر به آن افزوده نشده است. آن چه مطرح است از این جا به بعد است که نهضت حسینی جایگاه خودش را تعریف میکند، که اگر قرار نیست حرفی اضافه شود این همه اصرار و این همه جدیت و این همه تعریف دقیق از این جهاد و حرکت به چه حساب است؟
"و إنی لا اخرج عشرا و لا بطرا و لا مفسدا ولا ظالما" و "انها خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی"، 50 سال است امت جد من به حساب مسلمانی زیستهاند. 50 سال، نیم قرن مسلمانان به حساب خودشان مسلمان زیستهاند. به حساب خودشان با قرآن همراه بودهاند. به حساب خودشان همان مسلمانی بودهاند که خدا میخواسته است. همان مسلمانی بودهاند که "هو سماکم المسلمین من قبل و فی هذا"، همان مسلمانی که ابراهیم از درگاه خدا طلب کرده بود. ولی در شرایطی که سخت این مسلمانی و این نوع مسلمان زیستن نیاز به اصلاح دارد. "و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر" وصیتنامه حضرت تأکید میفرماید که بحث من بحث امر به معروف و نهی از منکر است. "و اسیر بسیرة جدی" منتهی چه امر به معروف و چه نهی از منکری؟ همانها که مربوط به سیره رسول الله میباشد و نه منکرهای تعریف شده دیگر و دیگران. "اسیر بسیرة جدی و ابی علی ابن ابی طالب" هیچ تغییری ایجاد نشده و در عین حال همان گونه که اسلام ابراهیمی منتظر طی مراتب ارتقاء و کمال بوده است تا با دعوت خاتم پیامبران به کمال و ارتقاء دست یابد، این طرف هم منتظر نهضت حسینی بوده است تا به کمال برسد.
حالا که ما یکی از اساسیترین مسائل اسلام را در این سیستم اندیشهگی میآوریم، در این سامانه تفکری که آن را تعریف کردیم، گفتیم که این سیستم تفکری را قرآن به ما نشان میدهد (که اسلام از زمان ابراهیم آغاز شد نه با دعوت پیامبر خاتم). اما اسلامی که پیامبر خاتم دعوت به سوی آن کرد و پای آن ایستاد و 23 سال آن اسلام را تثبیت کرد، از نظر اوج، ارتقاء و کمال قابل مقایسه با اسلام ابراهیمی نبود. در بعضی جاها از جمله مباحث سیره نبوی در قرآن کریم و در کتاب مطالعات قرآنی در سیره نبوی ما این تعبیر را به خودمان اجازه دادیم به کار ببریم و هرچه بیشتر گذشته و مطالعه بیشتر کردیم محکمتر شدیم در این تعبیر که اسلام ابراهیمی اگر با اسلام پیامبر اکرم مقایسه شود یک حالت پیش دبستانی دارد نسبت به اصل اسلام و یک مقدمه است. یعنی در حدی که عرصه را برای ظهور اسلام آماده کرده است. حالا این اصل اسلام هم وقتی ظهور میکند آن قدر مسأله دارد که اگر نهضت حسینی نبود و در فاصلهی حدود 50 سال آن مسائل اساسی آن را حل نکرده بود معلوم نبود چقدر و چند قرن طول می کشید تا آن تحکیمها و تثبیتها و تفسیرهای دقیق را که لازم دارد به آن برسد، به آن کمال که لازم دارد دست پیدا کند. خوب یکی از مسائل اساسی اسلام را که ما ناگزیر هستیم با کم شدن وقتمان، امروز به آن توجه کنیم مسأله توحید است. (برای این که بتوانیم بهتر و سریعتر نتیجه بگیریم همان خداشناسی است). این خداشناسی را ما بهتر در نظر میگیریم. حق این است که تا زمان پیامبر اسلام اسمش را خداپرستی بگذاریم.
خداپرستی، پرستش به معنای تکریم کردن، تجلیل کردن، دقیقا معنای پرستش آن پرندهای است به نام پرستو، یعنی دور چیزی گشتن، چیزی را براش ارزش قائل بودن، در حد این که آدم دور آن بگردد. خدا پرستی که سمبل و نماد این خداپرستی هم توسط حضرت ابراهیم خلیل الله ساخته میشود و کعبه پذیرفته میشود، "ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم". خداوند متعال هم از خلیل خود می پذیرد. "و اذن فی الناس فی الحج" و پایه حج را خدا میگذارد که طواف دور خانه کعبه که یک نماد عظیم و برجسته و شاخص از پرستش است شکل بگیرد. بیایند حج بگذارند، "و لیطوفوا بالبیت العتیق" اساس حج را هم طواف دور این بیت عتیق قرار بدهد. این پرستش است. اما شما گامهای بالاتر از پرستش را میبینید که اگر تقسیم کنیم به سه مرحله خداپرستی، خداشناسی و خدادوستی که در نهضت حسینی ظاهر شده است، شما میبیینید که در اسلام ابراهیمی حداکثر از خداپرستی تجاوز نمیکنید. خدا پرستش میشود، تجلیل میشود، تکریم میشود. خوب از بت هم همین مقدار تجلیل میشود. بتها هم همینگونه مورد تجلیل و تکریم واقع میشوند. من حواسم هست که بعضی از این عبارات را میشود به گونه دیگری گفت که این صراحت را نداشته باشد، ولی به عکس عمد داریم که به همین صراحت که واقعیت دارد بگوییم که راه صحبت باز بشود که ببینیم ما به این بحث ها نیاز داریم. باید یک جاهایی خیلی از رودربایستیهای ذهنی و فکری را کنار بگذاریم. شما تا زمان پیامبر اسلام میبینید که خداپرستی و بت پرستی خیلی تفاوت ندارد. در بت پرستی دور جسم، گشتنی است، در بغل گرفتنی است، در مقابلش سجده کردنی است، در مقابلش خم شدنی است، برای آن نذر و قربانی آوردنی است، با او راز و نیاز کردنی است. با خدا هم همین طور رفتار می شود.
سراغ از خداشناسی بگیریم تا مطلب معلوم بشود. خدا چقدر در اسلام ابراهیمی شناخته شده است؟ صفات خدا، اسماءالحسنی الهی چقدر در اسلام ابراهیمی شناخته شده است، چقدر مطرح شده، اینها آیات قرآن است. دو داستان در قرآن به تفضیل و تفسیر خیلی بیشتر از داستانهای دیگر مطرح شده است:
1- داستانهای حضرت موسی علیه السلام (موسی و فرعون و موسی و بنی اسرائیل)
2- داستانهای حضرت ابراهیم علیه السلام
البته حجم مربوط به داستانهای حضرت ابراهیم به مراتب بیشتر از داستانهای دیگر است. یعنی حجم قابل توجهی از قرآن پیرامون داستانهای حضرت ابراهیم است. که اگر وقتی سئوال میکنیم خداشناسی چقدر در داستانهای حضرت ابراهیم مطرح است به جواب قابل توجهی نمیرسیم. میبینیم مقدمهای بیش نبوده است. شما با دقت بررسی کنید، فقط 5 یا حتی 3 مورد از اسماء الحسنی الهی را در اسلام ابراهیمی و در قصههای ابراهیمی که در قرآن کریم به تفضیل بیان شده پیدا کنید و استخراج بکنید. از خدا شناسی خبری نیست. فقط صحبت از خداپرستی است. همان چیزی که متأسفانه امروز در جادههای ایران شاهد آن هستیم. عبارتهایی که بازگشتی است به همان اسلام ابراهیمی. عبارتهایی که مایه خداشناسی ندارند. فقط قربون صدقه خدا رفتن، تو بمیری و من بمیرم به خدا گفتن و دورت بگردم و فدات بشم و از این حرفها. این اسلام ابراهیمی است.
هر چه بیشتر در آیات قرآنی که در این زمینه است تأمل کنید، بیشتر مییابید که اسلام ابراهیمی بهره بسیار کمی از خداشناسی و معرفۀ الله دارد. حالا کار اصلیِ اسلامِ مد نظر قرآن معرفت الله است. آن عبارت تاریخی حضرت امام خمینی(ره) که فرمودند اگر قرآن نبود باب معرفۀ الله بسته بود الی الابد. این را در جایی میفرمایند که دارن بیان میکنند که قرآن به تفصیل وارد بحث معرفت الله شده. معرفتالله یعنی خداشناسی، یعنی شناخت خدا که نقایص اسلام ابراهیمی را تکمیل میکند. تا کی فقط صحبت از پرستش خدا باشد؟ تا کی خداشناسی متوقف در خداپرستی و تعارف و تکلف باشد؟ شما نباید تعجب بکنید از این که بیت الله الحرام را ابراهیم خلیل الله برای خدا میسازد، ولی زمانی که پیامبر به رسالت مبعوث میشوند داخل این کعبه چه خبر است؟ اطراف این کعبه چه خبر است؟ چیزهایی که رودربایستی ندارد اینهاست که بیت الله الحرامی را که ابراهیم خواسته است که خدا از او بپذیرد و مرکز گسترش اسلام قرار بدهد، مراحلی بر او گذشته که تا به این جا رسیده است که بنابر روایت مشهور تاریخ 360 بت شناسنامهدار، نه شناسهدار طایفهای، شناسههای تاریخی، اقلیمی، اینها در آنجا جمع شدهاند.
خوب حالا اگر ما این جا یک سئوالی بگذاریم به این صورت که اگر نهضت حسینی به این سرعت انجام نشده بود - به خصوص 50 سال که از رحلت پیامبر اکرم گذشت این اتفاقات افتاد - اگر بیشتر از این ها میگذشت آیا دوباره کعبه که با دعوت پیامبر خاتم و فرزند ابراهیم خلیل الله از بتها تطهیر شده بود و بتها از کعبه خارج شده بودند، این امکان وجود نداشت که دوباره بت خانه بشود؟ اینها سوالاتی است که تأمل میطلبد. ما داریم از اینجا شروع میکنیم، میگوییم باید بیندیشیم، بررسی کنیم و از قرآن بیشتر از همه و در کنار قرآن از حدیث و سیره و سنت معصومین استفاده کنیم، از زندگی این انسان 250 ساله به تعبیر مقام معظم رهبری استفاده کنیم.
ما در این جا بر این مسأله تأمل میکنیم که اسلام در مرحله اسلام ابراهیمی خداشناسیش در حد خداپرستی است. در اسلام پیامبر اکرم این قالب خداشناسی که از حد خداپرستی بالاتر نرفته است مایه خدا شناسی به خودش می گیرد. پر میشود از خداشناسی. از معرفت الله پر میشود، آیات قرآن پر از معرفت الله است. اسماء الحسنی الهی یک به یک به تفصیل در قرآن به شیوههای مختلف تبیین و تفسیر میشوند. عمده کار پیامبر اکرم در 23 سال پیامبری، تعریف خدا است، معرفی کردن و شناسانیدن خداست، که خداپرستی مایه پیدا کند، هدف خداپرستی نباشد، ارتباط انسان با خدا از پرستش ساده بچه گانه ارتقاء پیدا کند به یک پرستش انسان مآبانه، خداشناسانه، همراه با یک خداشناسی عمیق و وسیع، با معرفت نسبت به اسماء الحسنی.
در اسلام حسینی این خداشناسی به خدادوستی ارتقاء پیدا میکند. درخداشناسی، انسان هنوز در جایگاه انسانی خودش است و خدا در مقام رفیع خدایی خودش است و انسان فقط توانسته است در پرتوی اسلام و قرآن بر شناختش از خدا بیفزاید و خدا را بیشتر و بیشتر بشناسد. ولی هنوز رابطه محکمی که قرار است بین خدا و انسان به وجود بیاید به وجود نیامده است. رابطه خداشناسی که ارتقاء یافته اسلام ابراهیمی است حالا جای خودش را به خدا دوستی میدهد، یعنی انسان در نهضت حسینی میآموزد و یاد میگیرد که صرفا پرستش خدا کافی نیست و بلکه صرفِ شناخت خدا هم کافی نیست. این که انسان بتواند با شرح و تفصیل، اسمهای خدا را بشناسد، بداند و بر زبان بیاورد و معنای آنها را بداند، روابط اسماء الحسنی را بداند، بحثهای توحیدی بتواند انجام بدهد، به تعبیر حضرت امام در اوایل انقلاب کتاب توحید بتواند بنویسد، این کافی نیست. خدا دوستی لازم است. آنچه که قرار است مایه نجات و سفینة النجاة باشد، خدا دوستی است.
خدا دوستی عبارت از این است که انسان بیاموزد و برای او جا بیفتد که زندگی انسانی اسلامی عبارت از این است که من همیشه مسأله اساسی زندگیام باید این باشد که من و خدا دوست هستیم. الان خدا دوست دارد من کجا باشم و دوست ندارد کجا باشم. اساس نهضت حسینی بر این است. یعنی حاصل همه جوابهایی که حضرت امام حسین به سؤال کنندگان و حتی اعتراض کنندگان در مدینه دادند یا در هشتم ذی الحجه در مکه پاسخهایی که به مردم دادند که چرا پشت به کعبه میکنند و راهی کربلا یا کوفه میشوند، این است که مسأله من این است که خدا دوست دارد من کجا باشم؟ من یقین دارم که خدا دوست ندارد که حسین، فرزند رسول خدا، در این روز و این ماه و این سال و این وقت از تاریخ، در مکه مانند دیگر حاجیان به ظواهر اسلام، به گشتن دور کعبه، خودش را راضی کند. کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود، حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست.
تمام مسأله این است شما که خیال میکنید که کعبه همه چیز است. خیال می کنید کعبه همه چیز اسلام است. خیال می کنید اسلام محمدی مساوی با کعبه است. در صورتی که اسلام ابراهیمی مساوی با کعبه بود. اسلام محمدی هرگز مساوی کعبه نیست. اسلام ابراهیمی به کعبه پایان یافت و در اسلام ابراهیمی کعبه مقصود بود. در اسلام ابراهیمی اگر به کعبه میرسیم، به همه چیز آن اسلام خواهیم رسید. اگر دور آن طواف می کردیم، دیگر چیزی از اسلام و مسلمانی کم نداشتیم. بله، نتیجهاش همین شد که فرقی هم نمیکرد که حالا با بت بیاییم و یا بدون بت. این که این کعبهای که دور آن میچرخیم اطرافش پر از بت است یا مطهر از بت و آلودگیهای آن است، اصلا مهم نبود، چون کعبه همه چیز بود.
اساس اسلامی که پیامبر اکرم آورد این بود که کعبه مقصود نیست، کعبه نقطه عزیمت است. در نهضت حسینی این نشان داده شد و ثبت شد. مردم دیدند کسی که همانند رسول خدا میباشد، قبول دارند که عین رسول خدا میباشد، قبول دارند که اگر رسول خدا هم الان بود، همین کار را میکرد، همین حرف را میزد، همین حرکت را انجام میداد، پشت به کعبه کرده میگوید من فردا صبح حرکت میکنم به سوی کوفه و کربلا. هرکس دریافت کرد که من چه میگویم و هر کس که بصیرت کافی پیدا کرده است، دنبال من بیاید. این بصیرت یک نشانه است که داشته باشید.
در بحثهای آینده، ما فقط این مقایسه اسلام ابراهیمی، محمدی و حسینی را نداریم، مقایسه فقه ابراهیمی، محمدی و حسینی، حج ابراهیمی، محمدی و حسینی و ... را خواهیم داشت. ببینید این حج حسینی چه شکلی دارد. آیه اول سوره حج را دقت فرمائید: "یا ایها الناس اتقوا ربکم، ان زلزلة الساعة شئ عظیم". تا زمان امام حسین، مسلمانان در مراسم حج این آیه را میخواندند و فکر میکردند دارند سوره حج را تفسیر میکنند. در حالی که میبینید که حج هست ولی خبری از زلزله نیست. چون قرآن آن چنان که باید باشد تفسیر نشده است. نهضت حسینی تفسیرش می کند. خیال میکنند که حج فقط گشتن به دور کعبه است، در صورتی که میبینند حج در شرایط خاصی تعریف میشود به پشت کردن به کعبه و رفتن به جایی که کعبه باز تعریف شود، رفتن به جایی که کعبه تطهیر شود. تا وقتی که از کربلا بر میگردیم، دور کعبه تطهیر شده طواف کنیم، حرکت به سوی جایی است که حج را باز تعریف کند. حجی که اگر انجامش دهیم، مطلوب خدا و رسول خدا خواهد بود. این کار نهضت حسینی است.
ببینید این ها 3 نمونه است که ما دنبال خواهیم کرد. اگر به لطف خدا گفت و گوهای ما با شما ادامه پیدا کرد، خواهید دید که تقریبا همه جاهایی که مسأله شناخت داریم، اندیشه اسلامی داریم، فرهنگ اسلامی داریم، ناگزیر از این 3 مرحله عبور خواهیم کرد. مرحله ابراهیمی، مرحله محمدی و مرحله حسینی.
"السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"
امیدواریم تحت هدایت و زیر سایه قرآن بتوانیم در راه ترویج این موضوعات گامی برداریم.
"السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"
جلسه دوم: از کعبه تا کربلا (18/7/1395)
در جلسه قبل، صحبت از اسلام ابراهیمی، اسلام محمدی و اسلام حسینی و همچنین ارتقا یافتن اسلام در این 3 مرحله بود. با صراحت کمتری مطرح کردیم که گرچه قرآن نازل نشده بود، اما کتابهای آسمانی نازل شده بودند و پیامبران الهی به تبیین آیین الهی پرداختند. اما مسأله بشر و مخاطب کتاب آسمانی مطرح بود.
قرآن در نهضت حسینی آن چنان تفسیر و تبیین میشود که در هر مورد آن آدم با این احساس مواجه است که آیا این آیه قبل از نهضت حسینی وجود داشته است؟ قطعا وجود داشته است. اما آن چنان که باید و شاید کارساز و تکان دهنده نبوده است. در این باره هر چه بیشتر تاریخ را بعد از پیامبر اکرم تا واقعه عاشورا مطالعه میکنیم مطلب روشنتر می شود. بنده خودم در ابتدا فکر میکردم که تنها چند آیه در قرآن این حالت برایشان وجود دارد. اما به تدریج متوجه شدم که این جنبه عمومی دارد. گویا قرآن در نهضت حسینی دوباره نازل شده است. پیش تر صحبت از فقه ابراهیمی، فقه محمدی و فقه حسینی شد. الان قصد داریم صحبت از فهم قرآنی قبل و بعد از نهضت حسینی داشته باشیم. قرآن با این نهضت از لایههای متراکمی که آن را احاطه کرده بودند بیرون آمده و خودش را نشان میدهد. گویا از نو نازل میشود. تا حالا این آیات کجا بودند؟ امروز یکی از آنها را میخوانیم. در مباحث قبلی به آیات پایانی سوره حج اشاره کردیم. "ملعۀ ابیکم ابراهیم ..." سابقه اسلام مربوط به زمان حضرت ابراهیم است. ایشان پدر مسلمانان هستند. دین ما اسلام است و ملت و کیش قدیمی ما از ابراهیم خلیل الله است. اما اسلام ابراهیمی همه مطلب نیست بلکه بخشی از مطلب است. در واقع قسمت آغازین مساله و مقدمه است. تازه ارتباط این دو را پیدا کردیم. "هو سماکم المسلمین... لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکون الشهدا علی الناس." این مطلب در اسلام ابراهیمی سابقه ندارد. آورده قرآن و پیامبر خاتم است. تمام اینها برای این است که در پرتوی قرآن، مانند پیامبر اکرم، شهید و شاهد همه مردم بشوید. پیامبر اسلام، پیامبرساز است، تربیت میکند. انسانهایی تربیت میکند تا مثل پیامبران، مردم برایشان مهم باشند.
"و اقیمو الصلوة و اتوا الزکوه ..." تمام این ها مربوط به اسلام محمدی است. هر چه بیشتر در اسلام ابراهیمی متمرکز شویم و مطالعه کنیم، میبینیم خبری از این کمالات نیست. به جز موارد نادری که مربوط به خود حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و دیگر پیامبران و بعضی از انسانهای پاک و وارسته است. بسیاری از این آیات تازگی دارد.
ذهنیت رایجی که از کتابهای درسی گرفتهایم این است که ادیان قبلی ناقص بوده و با اسلام کامل شدهاند. این دیدگاه از پایه و اساس غلط است. دین و کتاب خدا نمیتواند ناقص باشد. فرق است بین ناقص بودن و کمال نداشتن. صحبت از نقص نیست بلکه صحبت از ارتقاء کیفی است، این درست است که رابطه ادیان قبلی با اسلام نسبت نقص و تمام نیست، نسبت کمال و کمال بیشتر است. حالا قرآن این ارتقا کیفی را تهیه میکند و به آن چه از پیشینیان آورده میافزاید. ولی در مرحله قبل از نهضت حسینی منتظر است تا این موارد معنا شود.
آیه 77 سوره حج: "یا ایها الذین امنوا ... ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون" برگردیم قبل از نهضت حسینی. زمانی که سخن از کربلا نیست، سخن از شهادت و نهضت حسینی و ... نیست، اما قرآن نازل شده است، پیامبر مأموریتش را به نحو احسن انجام داده است، مردم قرآن دارند. بیاییم در آن فضا این آیه را بشنویم و معنا کنیم: "ارکعوا واسجدوا واعبدوا ربکم و افعلوا الخیر".
ارکعوا، خب شبانه روز رکوع میکنیم. حداقل 17 بار رکوع میکنیم. و اسجدوا، انجام میدهیم. و اعبدوا ربکم، خب با همین رکوع و سجده خدا را عبادت می کنیم. و افعلوا الخیر، کار خیر هم انجام میدهیم. مگر میشود مسلمان کار شر انجام دهد؟ تازه روزه هم میگیریم و حج هم میرویم و خمس و زکات نیز میدهیم. در نتیجه بنا بر آخر آیه به همین سادگی به درجه فلاح و رستگاری میرسیم (لعلکم تفلحون). این سرنوشت بسیاری از آیات قرآنی بوده و همچنان هست. اگر همچنان نهضت حسینی برایشان کلاس و تدریس نداشته باشد، وضعیت همین است. رستگاری همین رکوع و سجده و روزه و حج و زکات و ... است.
حضرت سید الشهدا علیه السلام در حدیثی به نوعی تفسیر این آیه را بیان می کنند: "ان الله یحب معالی الامور و یبغض سفاسفها"؛ سفاسف جمع سفساف است. سفساف نقطه مقابل عالی و ازرشمند است یعنی پیش پا افتاده. خداوند کارهای عالی و ارزشمند را دوست دارد و از کارهای پیش پا افتاده و کم ارزش بدش می آید. این یکی از دهها حدیث از ایشان است که ثبت شده است. (متاسفانه احادیث ثبت شده ایشان خیلی زیاد نیست) خدا کار بزرگ دوست دارد. کاری که دقت لازم در آن نشده باشد را دوست ندارد. نسبت این حدیث با آیه مذکور چیست؟ همانگونه که پیشتر اشاره شد به نوعی ایشان در این حدیث تفسیر وافعلوا الخیر را بیان میفرمایند. اگر سیر آکادمیک کلمه خیر را در مفردات قرآنی که به تلاش و همت اهل بیت علیهم السلام انجام شده است توجه بکنیم، میتوان 3 معنا برای این کلمه در نظر گرفت. 1- هرگاه خوب در مقابل شر قرار بگیرد ، خیر خیر است و شر شر. 2- یک جاهایی بعد از خیر حرف اضافه من است. در این حالت یک چیزی با یک چیز دیگر مقایسه می شود. مثلا خیر من الف شهر. 3- کاربرد سوم که به نوعی گم شده است و در عین حال در قرآن بسیار مورد توجه است. مثلا در آیه "کنتم خیر امة اخرجت للناس" و همچنین "تدعون الی الخیر". این جا هیچ کدام از 2 تعریف اول نیست. در این جا به معنای گزیده و شایسته است که اگر، هر کس ببیند تأیید میکند که این حرکت واقعا ارزنده و شایسته است. به همین جهت بعد از "و اعبدوا ربکم" می آید، عبادت شکل میگرد، بندگی جای خودش را پیدا میکند، حال، این بندگان خدا قرار است که فرمان خدا را انجام بدهند تا به رستگاری برسند. وگرنه رستگاری در کار نیست. حاصل تمام سخنان امام حسین(ع) همین آیه است که میخواهم رمز فلاح و رستگاری جامعه مسلمانی را بیان کنم. مسلمانان فکر میکنند این رمز را در اختیار دارند. تصور میکنند که صرفا با همان رکوع و سجده و ... به رستگاری میرسند. یقین میکنند که فلاح و رستگاری همین است. حضرت در پاسخ به آن ها میفرمایند: اگر واقعا صلاح و رستگاری مسلمین در این است که کار مسلمان به جایی رسیده است که یزید امیرالمومنین باشد، خداحافظ اسلام. کدام اسلام؟ حضرت در جواب کسانی که در شگرف بودند که چرا در 8 ذی الحجه فرزند پیامبر اکرم به جای مناسک حج، پشت به کعبه می کند و رهسپار راه دیگری می شود به ایشان میفرمایند اگر فکر میکنید اسلام همین است، به کسی که ادعا میکند امیر شماست بنگرید. یزید نماز میخوانده است و مردم هم با او میخواندند و رستگاری خود را جشن میگرفتند. امام میفرمایند که آن خیری که رمز فلاح و رستگاری است، نه این است، بردگی و بندگی یزید و معاویه و ... . آن خیری رمز فلاح و رستگاری است که از انسانهایی سر بزند که از بردگی و بندگی غیر خدا درآمده باشند و رکوع و سجده آنها معنا داشته باشد. معنایش را فهمیده باشند. باید بهترین را انجام بدهید. آن هم در یک مقایسه عمیق و دقیق و صحیح که برگرفته از معیارهای قرآنی باشد. قرآن باید معیار بشود، سبک زندگی بشود. با آن باید تشخیص بدهیم که آن کار ممتاز چیست؟ برجستهترین چیست؟ امام حسین نشان دادند که چگونه میتوان آن را تشخیص داد و انجامش داد. بعد از نهضت ایشان، تاکنون کسی نیامده است که بررسی کند و غیر این را آورده باشد. حضرت چنان عمل کردند که از آن بهتر نمیشود. چنان عمل کردند که قابل مقایسه با هیچ کاری نیست. قربانی شدن بود ولی چگونه قربانی شدن؟ قربانی دادن ولی چگونه قربانی دادن؟ این قربانی شدن به نوعی با ذبح حضرت اسماعیل در قرآن سوره صافات مقایسه شده است، "فلما اسلما و ..." بیایید تماشا کنید. "فانظر ماذا تری". خدا فرموده تکلیف است. اما آیا بهتر از این هم وجود دارد؟ قرآن میگوید منتظر باشید، از صابرین باشید. بهتر از این هم در راه است. این قضیه پایان نیافته است. اینها نقظه آغاز است، نه نقطه پایان. کل داستان حضرت ابراهیم یک نوع تمرین است. الگویی ابتدایی است "و فدیناه بذبح عظیم". این شروع ذبح عظیمی است. که در ابراهیم و اسماعیل هم باید مثل دیگران منتظر بمانید. تفسیر مشهور غلط این آیه، ذبح قوچ بهشتی است. اما تفسیر درست چیست؟ از محضر امام حسن عسگری علیه السلام سؤال شد آیا این تفسیر برای این آیه درست است؟ ایشان فرمودند: نه منظور از ذبح عظیم در این آیه جد ما و یاران ایشان است که در صحرای کربلا ذبح شدند. چگونه قربانی کردن مهم است. ذبح ذبیحالله تایید میشود اما آن گونه که باید قربانی بشود نشده است و خیلی فرق دارد با حالت امام حسین(ع) که بعد از شهادت آن همه عزیزان و فرزندان و برادران و اصحاب که چه جایگاه والایی نزد امام حسین(ع) داشتند، امام بفرماید: بسم الله و باالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله (دعای قربانی در اسلام). این قربانی با آن قربانی فاصله زیادی دارد و زمین تا عرش الهی فرق دارد.
"السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"
جلسه سوم: صلی الله علیک یا اباعبدالله (24/7/1395)
"بسم الله الرحمن الرحیم. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. اللهم صل علی محمد و آل محمد"
دستور العملِ ماندگاری است از امام صادق علیه السلام که فرمودند: "اذا ذکرت الحسین فقل ثلاث صلی الله علیک یا ابا عبدالله".
زمانی که به یاد جد ما اباعبدالله افتادی سه مرتبه بگو "صلی الله علیک یا ابا عبدالله".
این آموزه پیشوای مذهب را عنوان این بحث قرار دادیم. این مطلب دو قسمت دارد: قسمت اول، عبارت صلی الله علیک که به نوعی پیشنهاد یک جایگزین برای السلام علیک است. گرچه این به معنای منسوخ شدن السلام علیک نیست. سلامی که از طرف خدا، ملائکه، پیامبران، صلحا، شهداء و تمامی انسانهایی که صلاحیت پیگیری سلام خدا و ملائکه را دارند میباشد. اما وقتی مخاطبش امام حسین قرار میگیرد این از نوع صلوات است نه سلام که به نوبه خود بحث زیادی میطلبد. این مطلب به تفسیر و تفصیل در کتاب مطالعات قرآنی در سیره نبوی، فصل هفتم به آن پرداخته شده است که ما جداگانه به آن نمیپردازیم.
مراد اصلی ما در این جا قسمت دوم حدیث است: "یا اباعبدالله" کنیه حضرت سید الشهداء که به آن خواهیم پرداخت.
قبل از ادامه بحث، 2 بازگشت به بحث های جلسه گذشته خواهیم داشت:
1- خواندن شعر صغیر اصفهانی، این عارف و محدث و دانشمند والا مقام در قیافه شاعر اهل بیت علیهم السلام که در سرودهای معروف پیرامون حضرت سیدالشهداء میگوید:
یا حسین ای که شهید از ستم قوم دغایی / وی که هم خون خدا هم پسر خون خدایی
هم تو پرورده دوش علی و دامن زهرا / هم تو زینت ده آغوش رسول دو سرایی
سجده بر خاک سر کوی تو آرند خلایق / جان فدای تو که هم قبله و هم قبله نمایی
به خدا هم تو خلیلی به خدا هم تو ذبیحی / به خدا هم تو حرم هم تو صفا هم تو منایی
کعبه از کرب و بلا کسب شرف میکند الحق / تا تو آسوده به دارالشرف کرب و بلایی
2- با توجه به مطالبی که جلسه گذشته پیرامون آیه "وافعلوا الخیر" مطرح شد، بنده انتظار داشتم ذهن بعضی از شما حضار گرامی سراغ "حی علی خیر العمل" برود. این عبارت هم ترکیبی از کار خیر است. اذان اقامه مانند تک تک آیات قرآن کاملا وحیانی است و به پیامبراکرم وحی شدهاند. اما تاریخ به درستی این را نشان میدهد که اینها هم مانند بسیاری از آیاتی که در جلسه قبل پیرامون "خیر" بیان شد به درستی تفهیم و تعلیم نشدهاند. به خصوص تا قبل از نهضت عاشورا. مردم منتظر بودند که در نهضت حسینی "اشهد ان لا اله الا الله" با نغمه خاص و جدیدی بیان شود. تا قبل از نهضت عاشورا، وقتی صحبت از فهم حی علی خیرالعمل میشد عدهای معتقد بودند که چون قبل از آن دعوت به نماز و رستگاری شده است (حی علی الصلوة و حی علی الفلاح)، این هم تأکیدی است بر همان نماز. لذا چون یک بار به نام رستگاری به نماز دعوت و تأکید شده است دیگر نیازی به آن نیست و میتواند حذف شود. خیر، همان نماز است. اما همانگونه که پیشتر اشاره شد مسلمانان تا قبل از نهضت حسینی در فهم اینها مشکل داشتند. این ساده فهمی به اذان و اقامه هم منتقل شده بود. بعضی گفتند که اگر تأکید زیادی به نماز داشته باشیم ممکن است مسلمانان به سمت دیگر وظایفشان مانند جهاد رغبتی نداشته باشند. لذا بهتر است آن را حذف کرد. اما همان طور که بحث کردیم، "خیر" اوجی دارد که انتظار خدا از مسلمانان همان اوج آن است. هدف از نماز فلاح و رستگاری است. اما کدام نماز میتواند منجر به رستگاری شود؟ نمازی که مطابق با شایسته عمل کردن باشد. همان شایستهای که اگر انجام نشود همه چیز از بین میرود و اگر انجام شود نگرانی قابل توجهی پیرامون انجام ندادن مابقی وجود نخواهد داشت. این همان فلاح و رستگاری است که خداوند در قرآن می فرماید: "قد افلح المؤمنون. الذین هم فی صلاتهم خاشعون".
بحث دوم، دو نوع فهم از قرآن وجود دارد. یک فهمی که قرار نیست قرآن فهمیده شود و دیگری فهمی که قرار است قرآن در آن به طور کامل فهمیده و فهمانده شود.
عنوان اباعبدالله را زمینهای قرار میدهیم برای مطرح کردن بحث عبادت در قبل و بعد از نهضت عاشورا.
اباعبدالله که در ساختار و عبارات عربی گاهی ابوعبدالله و گاهی ابی عبدالله می شود و هر 3 حالت وجود دارد و فرقی باهم نمیکند، یکی از انواع نامهاست که در زبان عربی کنیه نامیده میشود. (در زبان و ادبیات عربی کنیه، داستان مفصلی دارد که واردش نمیشویم). این عبارت یک معنایی فراتر از کاربرد زبانی به خودش گرفته است. فارغ از این که نوعاً در زبان عربی هرکس اسمش حسین است کنیهاش ابوعبدالله است، مانند حسن که معمولا کنیهاش ابوعلی و علی کنیهاش ابوالحسن است، فارغ از این مسائل، نکته مهمی وجود دارد و آن هم عبارت "اَب" است. اَب به معنای پدر است. پدری که فرزندانی دارد و قرار است آن فرزندان مانند پدر بشوند. قرار است این پدر، فرزندان خود را مانند خود بپروراند. حال در این جا این اَب اضافه شده است به عبدالله؛ بنده خدا. میتواند این کنیه ایشان نشانه ای باشد که ایشان پدر بندگان واقعی خدا هستند. پدرعبدالله واقعی هستند. این مطلب را از این جهت میتوان بررسی کرد که در نهضت حسینی روایت دیگری از خداپرستی مطرح میشود که بندگان راستی میپروراند. قصد داریم تا آن حدی که موقعیت و زمان به ما اجازه میدهد این بحث را باز کنیم، به خصوص در فضای قرآن، تا معلوم بشود وقتی میگوییم در نهضت حسینی خداپرستی باز تعریف شده و تعریف جدیدی برایش ایجاد شده است، این جدای از قرآن نبوده و در آن موجود بوده است. ولی تفاوت این است که این گونه بیانها قبل از نهضت حسینی وجود نداشته است. کما اینکه در نشست بعدی بیان خواهیم کرد که قرآن قبل از نهضت حسینی بوده است ولی بلاغش وجود نداشته است.
در یک نگاه موضوعی به قرآن، میتوان به فضاهای مختلفی از عبادت دست پیدا کرد. عباراتی از قبیل "مخلصاً له الدین" و یا "هذا صراطٌ مستقیم". اما شاید بهترین میانبری که اذهان با آن آشناترند و میتوان به کمک آن یک تقسیمبندی جامعی از عبادت ارائه داد، سخنی است از حضرت علی علیه السلام که در حکمت 237 نهج البلاغه میفرمایند:
"اِن قوماً عبد الله رغبتاً، فتلک عبادۀ التجار. و اِن قوماً عبد الله رهبتاً، فتلک عبادۀ العبید. و اِن قوماً عبد الله شکراً، فتلک عبادۀ الاحرار".
هر 3 نوع عبادت خداست. ما منکر وجود این انواع نیستیم. اما بحث این است که کدام یک سعادتآور است و کدام یک تضمینی برای سعادت بشر ندارد. موضوع اصلی این است.
گروه اول کسانی هستند که در عبادت خدا چیز یا چیزهایی دیدند که به واسطه تمایل به آنان خدا را عبادت میکنند که مهمترین نکتهای که در آنان تمایل ایجاد کرده است بهشت برین خداوند است. اینان مانند تاجران، رفتاری تاجر مسلکانه دارند که هر جا سود بیشتری داشته باشد به سمت همان رفته و همان جا سرمایه گذاری میکنند.
گروه دوم کسانی هستند که همچون بردگان و به خاطر ترس از ارباب خود، او را عبادت و اطاعت میکنند که میتوان مهمترین عامل بازدارنده در این افراد را ترس از آتش جهنم دانست.
اما گروه سوم که مورد تأیید اسلام و قرآن هستند، کسانی هستند که همچون انسانهای آزاد و آزاده و به دور از هرگونه قید و بند و وابستگی خدا را عبادت میکنند. چرا؟ به خاطر این که خدا را شایسته و لایق عبادت میدانند. خدا را به خاطر خود خدا عبادت میکنند. نه به خاطر ترس و نه به خاطر طمع.
مسألهای که در نهضت حسینی به شدت با آن برخورد کردیم این بود که عبادت گروههای اول و دوم به هیچ عنوان پایدار و مقاوم و تضمینکننده نخواهد بود. البته در تمامی اتفاقات نهضت عاشورا، از مکه و مدینه گرفته تا کوفه و کربلا و شام، یک طرف قضیه، حقهها و تزویرگریها و تهدیدهای معاویهای بود. اما طرف دیگر قضیه این بود که مردم در مقابل این زر و زیورها و بعضاً تهدیدها، مقاومت نکرده و تسلیم میشدند. قبل از تسلیم در برابر یزید و عبید الله و شمر نماز میخواندند و بعد از آن هم نماز میخواندند و خدا را عبادت میکردند. نماز خواندن و قرآن خواندن را نشانه مسلمانی میدانستند. اما چرا این عبادت نه تنها منجر به رستگاری آنها نشده، بلکه آنها را به هلاکت کشانده و موجب بدبختی آنان شده است؟ اینجا مجدد به همان انواع عبادات در سخن حضرت امیر علیه السلام میرسیم. آنان که تاجرانه خدا را عبادت میکردند، وعدههای نقد یزید را بر بهشتی که هنوز نیامده ترجیح میدادند و آنان که به خاطر ترس از جهنم عبادت میکردند، جهنمی را که دستگاه یزید با ایجاد رعب و وحشت برایشان ایجاد کرده بودند را غیرقابل تحمل دیده و لذا تسلیم شدند. علت کمی اصحاب امام حسین در مقابل سپاه دشمن همین بوده است. احرار کمتر کارگر و فعال شده بودند، کمتر بیان شده بودند.
حال بیایید یک نمونه از این نوع مقایسهها را در قرآن بررسی کنیم:
خداوند در سوره مبارکه بقره میفرماید: "فمن الناس من یقول ربنا اتنا فی الدنیا حسنة فما له فی الآخرة من خلاق. و منهم من یقول ربنا اتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة و قنا عذاب النار ... و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام. و اذا تولّی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد. و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوفٌ بالعباد".
عدهای از مردم کسانی هستند که می گویند خدایا به ما فقط در دنیا خوبی و حسنة عطا کن، فقط به فکر دنیا هستند و از همانها کسانی هستند که میگویند علاوه بر دنیا در آخرت هم خوبی و حسنة عطا کن. یعنی هم دنیای خوبی میخواهند و هم آخرت خوبی و در مقابل از عذاب آتش میترسند و تقاضای دوری از آن را دارند. این تقسیم بندی ادامه پیدا میکند تا می رسد به این که بعضی از مردم کسانی هستند که ظواهر صحبتهایشان در دنیا تو را متعجب و شگفت زده میکند و نیز خدا را شاهد بر درستی ادعاهایشان میگیرند. آنان دشمنترین دشمنان اسلام و انسانیت هستند. طبعاً و قطعاً وقتی این آیه را میخوانید، اولین کسی که در ذهنها شکل میگیرد، معاویه خواهد بود. کافی است تا به قدرت و مقام برسند، شروع به فساد و نابودی میکنند. در حالی که خداوند فساد را دوست ندارد. حال چرا گروه سوممی تواند مطرح بشود؟ به دلیل وجود گروه اول و دوم.
بالاخره کسانی باید بیایند با این معضلات مبارزه کنند و جامعه را از این منجلاب نجات دهند. لذا در آیه بعد میخوانیم کسانی از مردم هستند که حاضرند جان خود را فقط برای رضای خدا فدا کنند. قطعا یکی از شأن نزولهای این آیه، وجود نازنین حضرت سید الشهداء علیه السلام و یاران باوفای ایشان هستند. چرا که دیگر برای اینان مانند گروه اول و دوم، دنیا و آخرت مطرح نیست. فقط رضای خدا مد نظر است.
حال چرا گروه دوم که هم دنیای خوبی میخواهند و هم آخرت، در اسلام مورد پسند نیست؟ در مباحث تفسیری مفصل به این قضیه پرداختهایم. تاریخ نشان میدهد که چنین کسانی دینشان دارای استحکام و مقاومت لازم نبوده و نخواهد بود. در مواقع حساس وابسته دشمنان اسلام و جنایتکاران شدهاند. در حالی که میدیدند که آنها دشمن اصلی مسلمانان هستند، با این وجود به دلیل ضعف در ایمان، تسلیم و وابسته آنان میشدند. نهضت حسینی تعلیم داد که این تفکر نجات بخش نخواهد بود. نه برای فرد و نه برای جامعه مسلمین. دنیا و آخرت خوب با هم به همراه دوری از آتش، ترکیب خوبی نیست چرا که در هر صورت به دنیا توجه دارند. در کنار دنیا و بعد از آن به دنبال آخرت خوبی هستند در حالی که این قضیه از اساس مشکل دارد.
حضرت امام حسین علیه السلام وقتی که به سرزمین کربلا رسیدند یک پیامی برای بنی هاشم ارسال کردند که به نوعی تفسیر آیاتی است که الان تلاوت کردیم و خیلی وقت لازم دارد تا خوب جا بیفتد. "بسم الله الرحمن الرحیم. کأنّ الدنیا لم تکن و کأنّ الاخرة لم تزل". ایشان میفرمایند که باید دنیا را چنان دید که اصلا نبوده و نیست. یعنی تنها یک راه نجات وجود دارد و آن این است که بتوان دنیا را با همه تظاهراتش و عینیتی که دارد و مخصوصا این که انسان در آن زندگی میکند، نادیده گرفت. هم چنین آخرت را نباید طوری در نظر گرفت که بعد از دنیا به وجود خواهد آمد. آخرت از اول وجود داشته و خواهد بود. این دنیا حجابی است که انسان آخرت را نبیند و آخرت بین نباشد و تیشه به ریشه خودش بزند. زندگی و حیات انسان آخرتی است و نه دنیوی. این آموزه نهضت حسینی است. کسانی که در کنار امام شهید شدند یا بعد از آن اسیر شدند، اسلام را این طوری فهمیده بودند که انسان باید دنیا را نادیده بگیرد و زندگیاش را در پرتوی قرآن، آخرتی ببیند. آخرت را درست ببیند تا دنیا را درست بسازد. از دست نا اهلانش بگیرند و راه صحیح زندگی را به انسانها نشان بدهند. راهی که به نجاتشان منتهی بشود.
مثالی دیگر برای بررسی نگاه دنیوی به اسلام و قرآن:
عمرسعد دانشمند و متکلم بود. قاری و حافظ قرآن بود. این تعابیر حداقل تعاریفی است که میتوان درباره او گفت. آیات و سورههای قرآن در ذهنش ساری و جاری بود. اما بدون بیان نهضت حسینی و بدون یک قالب فرهنگی جدید. او قرآن را در حد الفاظ شناخته بود و به راحتی میتوانست به آیات قرآن استشهاد کند. از این جهت واقعا قابل تأمل است. امثال او و شمر خیلی زیبا قرآن را بیان میکنند. اما به بیان دیگر بیانشان هولناک هم است. قرآن بدون بیان، روش، تدبر، راه فهم و بصیرت قرآنی، چه کسانی را میتواند تربیت کند؟ شمر، عمرسعد، یزید. کسانی که لشکر کربلا را آماده و تربیت می کنند. تا حدی که عمرسعد خطاب به لشکریانش در روز عاشورا میگوید: "یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری"؛ بله، آنها خودشان را لشکر خدا میدانستند. ای لشکریان خدا بروید به سمت کشتن حسین و یارانش که این عمل مساوی است با بهشت الهی.
اینها با چه اسلام و قرآنی آشنا شده بودند؟ در این 50 سال بعد از رحلت پیامبر اکرم، قرآن چگونه از اهل بیت جدا شده بود که این چنین عمل میکردند؟ کسانی که درصدد برکناری امام حسین بودند در واقع به دنبال حذف قرآن بودند. حذف باطن قرآن همراه با عترت، بیش از حذف امام حسین مدنظر بود. چرا که حسین در کنار قرآن بر همه پیروز است. حسین را هدف قرار گرفتند که با نگه داشتن ظاهر قرآن، راه فقه قرآنی (یا به تعبیر مقام معظم رهبری فقه واقعی) را ببندند و خیالشان راحت شود که همچنان میتوانند با صنف قاریان و حوزههای خود، ظاهر قرآن را نگه دارند. ظاهر اسلام در کنار ظاهر قرآن. این هدف اصلی کسانی است که به کربلا آمدند. ظاهر هدف، کشتن فرزند رسول خدا و یارانش بود. اما در یک دقت ثانوی میتوان به حذف فهم حقیقی قرآن دست پیدا کرد. این اساس هدف آنها بود.
حالا ان شاالله این مطلب را در جلسات آینده پی خواهیم گرفت تا به توفیق الهی این نگاهی که در این بحثها مطرح کردیم بتواند بیشتر باز شود.
"الهم صل علی محمد و آل محمد"
جلسه چهارم: هذا بیان للناس (27/7/1395)
"بسم الله الرحمن الرحیم ... الحمدالله من اول الدنیا الی فنائهم و من الاخرته الی بقائها."
"اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله (اللهم صل علی محمد و آل محمد)"
"هذا بیان للناس" عبارتی است که در قرآن کریم فقط یک جا آمده در آیه 138 سوره آل عمران ... از دیر باز از همان آغاز مفسرین دو نظر داشتند درباره این که "هذا" اشاره به چیست؟ یکی اینکه اشاره به کل قرآن است و یکی اینکه اشاره به آیات قبل از آن است بخصوص آیه 137 که یعنی این روزگار قبل از شما برنامه های فراوان داشته، آدمیان زندگانی گوناگونی داشتند، فراز و نشیبهای فراوان بوده است (فسیروا فی الارض یعنی در جهان سیر کنید) که از دیرباز بعد از نزول این آیه دو برداشت از آن بوده، یکی اینکه سیر فیزیکی انجام بشود. افراد حرکت کنند، سیر و سفر کنند و شکل دیگر هم اینکه از طرق مختلف از جمله مطالعه تاریخ و غیره نوع دیگری سیر در تاریخ زندگی بشر داشته باشند (فانظروا کیف کان ...) که سرگذشت گذشتگان را لحاظ کنید خصوصا سرنوشت مکذبان را، فرجام بازندگان را، فرجام کسانی که موفق نبودند، فرجام کسانی که بازنده شدند، فرجام کسانی که اثر مثبتی از آنها در دنیا باقی نمانده و جز طعن و لعن و بدنامی یادگاری بجای نگذاشتند.
بحث ما مبتنی بر مشارٌ الیه دیگری است برای "هذا" که همانقدر محکم و مستند است که آن دو قول تفسیری دیرینه متقن میباشند که بعضی گفتند کل قرآن است و بعضی گفتند آیات قبل خصوصا آیه قبل را فقط شامل میشود که توضیح دادیم. اگر مشار الیه را به آیات بعد منتقل کنیم به همین اندازه مستند و متقن است چون اگر قرار باشد که منظور از "هذا" اشاره به کل قرآن باشد که خب به خصوص به آیاتی که نزدیک است به این عبارت باشد توجه آن بیشتر است چه قبل این آیه و چه بعد این آیه. و اگر دومی باشد چرا مشار الیه "هذا" آیات قبل و بعد باشد؟ به عبارت دیگه چه دلیلی وجود داشته است که "هذا" در آیه به عنوان یک خاتمه تلقی شده ( که این میتواند خودش یک سرآغاز باشد همانطور که میتواند خاتمهای برای آیات قبل باشد و سرآغازی هم برای آیات بعد باشد). حالا میخواهیم این را تجربه کنیم که اگر سرآغازی برای آیات بعد باشد چه اتفاقی میتواند بیفتد؟ "بیان للناس" چگونه باز میشود، چه مولفههایی از «بیان للناس» مطرح میشود؟ بیان للناس برای مردم چه پروندههایی را باز میکند؟ بلافاصله آیه بعد داریم "و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین". سست نشوید، اندوهگین نشوید درهیچ شرایطی، غمی که مانع فعالیتهای شما بشود، مانع حرکت صحیح زندگی شما بشود البته به شرط ایمان. "انتم الاعلون" باید برتر باشید، به کمتر از برترین بودن نباید راضی باشید.
"و لیعلم الله الذین امنوا" کسانی که ایمان دارند باید خودشان را معلوم کنند، باید خودشان را بشناسند، باید خودشان را واقعا تعریف کنند که اهل ایمانند، با زندگیشان باید این را نشان بدهند، خدا سند میخواهد مدرک میخواهد از شما، شهید میخواهد از شما "اخذکم الشهدا".
واژه شهدا کاربردش در قرآن با کاربردش بین مردم کاملا متفاوت است، به این صورت که معنای آن خیلی فراتر از معنایی است که در ذهن ما وجود دارد. هم نام خداست و هم از مواردیست که از ما خواسته شده در مکتب قرآن و مقام تربیت الهی و از طریق پیامبر اسلام به مردم منتقل بشود و همچنان که خدا شهید است مردم هم به فراخور زندگی شهید باشند بنابراین معنای شهید در قرآن بسیار فراگیر و جامع است. قسمتی از آن این است که به کسی که در راه خدا کشته شود شهید گفته شود و این از معانی حاشیه آیات برداشت میشود.
زندگی شهید هم میتواند به قتل در راه خدا پایان یابد و هم میتواند طوری باشد که شهید باشد ولی پایان زندگیش به کشته شدن در راه خدا نباشد. ما الان امام خمینی را بنا به فرهنگ عمومی و مردمیای که ذهن ما را ساختاربندی کرده است نمیتوانیم شهید بنامیم چون در میدان جنگ کشته نشدند و سعی کردیم اصلاحش کنیم که لقب ابوالشهدا به ایشان دادیم ولی در یک تحقیق موضوعی قرآنی ایشان در صدر شهدا قرار میگیرند. تمام ویژگیهایی که شهید به معنای قرآنی خود دارد در وجود امام بوده است و هیچوقت این مقام شهید بودن ایشان موکول نبود به اینکه حتما در جبهه در راه خدا به قتل برسد.
"والله لا یحب الظالمین"؛ شما تصور کنید که هر کدام از این عبارات یک کتاب است. هر کدام از این موارد را در قرآن دنبال کنید حداقل یک کتاب توضیح دارد حالا بخواهد به مردم برسد دهها کتاب لازم دارد تا این مطالب به مردم منتقل شود و در جای خودش قرار بگیرد.
"ام حسبتم ان تدخل الجنه ..." حسبتم یعنی پنداشتهاید، پنداری که میتواند با واقعیت اصلا نسبتی نداشته باشد. بسیاری از کسانی که میپندارند اهل بهشت هستند اهل بهشت نخواهند بود. این هم خودش یکی از آن پروندههاست که باز میشود. با پندار نمیشود اهل بهشت شد اگر با پندار میشد اهل بهشت شد خیلی قبلتر از ما یهودیها گفتند که بهشت مال یهودیهاست و غیر یهودیها را راه نمیدهند، مسیحیان گفتند که بهشت مال مسیحیهاست و غیر مسیحیها را راه نمیدهند ... اینها فقط آرزوهای واهی است، هیچ بهرهای از حقیقت نداره، هیچ تضمینی ندارد.
چرا بهشت مال یهودیان باید باشد؟ اولا چرا غیریهودیان را راه ندهند ثانیا روی چه حساب؟ یا مسیحیان! یا مسلمانانی که در حد "ام حسبتم" هستند. کسانی که حالتشان نسبت به اهل بهشت بودن قطعی است، یقین دارن اهل بهشتند. چه کسی گفته انسانی که در زندگی صبر و صبوری نداشته اهل بهشت است؟ روی چه حساب؟ کسی که در دنیا اهل جهاد نبوده (جهاد هم در قرآن طیف معنایی گسترده دارد در زمینه های مختلف) چطور میتواند به بهشت چشم داشته باشد؟
آیه کامل که "هذا بیان للناس" در آن آمده در ادامه آن "و هدی و الموعظه للمتقین" هست. تقریبا میشود این جمعبندی را کرد که از آغاز تاکنون چه در تفسیر چه در ترجمه، اینگونه آیه را فهمیدند که این قرآنی که برای همه مردم بیان است فقط برای متقین موعظه و هدایت است. با اندکی دقت و حاکم کردن اصول زبانی قرآن در این آیه معلوم میشود که این چنین نیست و هر سه در کنار هم برای للناس مطرح گردیده بعد که للمتقین می آید بدل از للناس است به این معنی که البته در عین اینکه قرآن برای همه مردم هدف گذاری شده است، کسانی که این موعظه و هدایت بر آنها کارساز خواهد شد در دنیا و آخرت متقیناند. حالا ما در ترتیب سلسله مباحثمان با پیوندی که ایجاد کنیم بین بحثهای قبلیمان دنبال بیانی از "هذا بیان للناس" هستیم که بصورت مشخصتری آیاتی را که بعد این آیه خواندیم و بیان کردیم که هذا میتواند مورد اشاره به آنها باشد، در زمان نزول قرآن ضمن اینکه توجه مسلمانان را جلب میکرد و توجه آنها را به گذشته و تاریخ و به زندگی خودشان جلب میکرد، لذا برای همین است که می گوییم "هذا" به آیات بعد از خود برمیگردد که اگر این "هذا" را به گذشته این عصر بگیریم به نوعی غفلت کردن از زمان حاضر رخ میدهد.
اگر به ما گفته میشود زندگی گذشته را مطالعه کنیم برای این است که خودمان را بهتر بشناسیم، زندگیمان را بهتر بشناسیم که معنای آیه هم همین است و منظور مطالعه سیره گذشتهای است که تبدیل به سنت شده است، ملموس است، محسوس است به گونهای که شما میتوانید زندگی امروز خود را با زندگی قبلیها محک بزنید و ببینید کجا هستید در کدام فراز و فرود زندگی فردی و اجتماعی سیر میکنید، نسبت شما با جامعه خودتان چیست، نسبت جامعه با شما چیست و ... .
ما میخواهیم "هذا بیان للناس" را به عنوان شنونده عاقل این گونه بفهمیم که مراد خداوند متعال این است که توجه ما را به زندگی خودمان جلب بکند و راه و روش زندگی را به ما یاد بدهد، هذا بیان للناس فقط در این صورت معنادار میشود، هذا بیان للناس یعنی همه چیز را باید برای مردم روشن بکند. چگونه؟ وقتی که این فهم از آن وجود داشته باشد که همه چیز زندگی خودمان را با آن تطبیق بدهیم این معنادارش میکند و همانطور که در زمان نزول این آیات شنوندگان نخست این آیات موظف بودند که به این آیات اینگونه توجه بکنند که زندگی خودشان را مورد توجه و کنکاش قرار بدهند، برای ما هم همینطور است و امروز که داریم این آیات را میخوانیم، زمانی فهم و خوانش صحیحی خواهیم داشت که آیه را با زندگی خود مطابقت دهیم. همین مساله درباره نهضت حسینی و تاریخ عاشورا هم مطرح است، تاریخ عاشورا اگر قرار باشد بعنوان یک مساله گذشته مربوط به چهارده قرن قبل گفته شود، تکرار شود و حتی گوشزد شود چه فایدهای خواهد داشت.
"هذا بیان للناس" همانطور که درباره قرآن است میتواند درباره قرآن عمل شده هم باشد، میتواند زندگی یک قرآن ناطق هم باشد، همانطور که پیغمبر برای تفسیر عینی این آیات و آیات دیگر به مردم فرمودند "ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاۀ"، این همان چیزیست که ما بیشتر دنبال آن هستیم، "هذا بیان للناس" نهضت حسینی است، تاریخ عاشوراست، زندگی امام حسین(ع) است که به تایید پیامبر که حرف او نص وحی است "حسین منی و انا من حسین" حسین عین پیامبر است و در شرایطی قرار میگیرد که ضلالتی بر مردم حاکم است که کم از ضلالت جاهلیت نیست. آنجا ضلالت مبین بود اینجا اگر از من بپرسید نام این ضلالت چیست شما را آدرس میدهم به سوره ابراهیم که در آیه سوم آن شما میرسید به عبارت "اولئک فی ضلال بعید". آن ضلالت زمان جاهلیت ضلالت ویژه و پیچیدهای بود که از ابعاد و آثار بسیار پیچیدهای برخوردار بود که نگو و نپرس و این ضلالت بعید که از کلمه بعد میآید، به این معنی است که هر چقدر آن را پیگیری کنی و پیش بروی میبنی دور دستتر است. اما این ضلالت بعید چگونه بوجود آمده است؟ از ابتدای سوره بخوانید تا آیه 3 زیاد فاصلهای ندارد: "بسم الله الرحمن الرحیم، الر، ..."
قرآن را پیامبر خاتم میآورد، قرآن را تببین و تعلیم میدهد و در نهایت بعنوان امانت به مردم میسپارد. پیامبر اکرم کارش این بوده که به واسطه قرآن مردم را از ضلالت به نور ببرد و به متن صراط مستقیم هدایت کند.
چگونه اینها به وجود آمدند؟ "الذین یستحبون الحیاه الدنیا علی الاخره ..."، در میان کسانی که قرآن را شنیدهاند، قرآن را خواندهاند، پیامبر اسلام را دیدهاند یا با فاصله کمی از پیامبر میزیستهاند و آیات را از پیامبر مستقیم میشنیدند اما این مساله وارد زندگی آنها شده است ( الذین یستحبون ...). در علوم عربی این موضوع مطرح هست که یکی از معانی باب استفعال این است که به تدریج انجام میشود مخصوصا مرحله به مرحله. "یستحبون الدنیا" یعنی این کسانی که آخر آیه مهر ضلال بعید بر آنها خورده میشود از حب و دوستی با دنیا شروع کردند تا به آن مرحله رسیدند. یکی از معانی ضلالت بعید در اینجا این است که بعید است این ضلالت پایان پذیرد این گمراهی خیلی پیچیدهتر از این شده است که با یک اشاره به راه بیاید. از کجا شروع شده این ضلالت؟ از یک حب و دوستی با دنیا، دنیایی که ارزش محبت ندارد، پیوستن به دنیایی که ارزش پیوستن ندارد، وابسته شدن به دنیایی که ارزش وابستگی ندارد. حب دنیا به راحتی تبدیل به دنیاپرستی میشود و این دنیاپرستی ریشه خدا پرستی را میزند و ممکن است فقط ظواهری از خداپرستی بماند ولی هیچ محتوایی از آن باقی نمانده باشد. اینگونه نیست که شخص یک دفعه دوستدار دنیا بشود، دنیاپرست و بخاطر دنیا خدا را رها کند و ارزش های انسانی را زیر پا بگذارد و هر جفایی را کند چون دنیا برایش مهم است. این یکباره اتفاق نمیافتد آرام آرام و مرحله به مرحله اتفاق میافتد به گونهای که انسان متوجه نمیشود و دربست در اختیار دنیا قرار میگیرد چه بسا به زبان لا اله الا الله بگوید در ماذنهها در روز چندین بار شهادت به رسالت پیغمبر و حی علی الصلاه گفته شود ولی "ویل للمصلین ..." هم اتفاق بیفتد و نمازی که محتوا ندارد.
از یک جایی به بعد شروع میکنند به ترجیح دادن دنیا به مسائل اخلاقی و مسائل انسانی، به اطاعت از خدا به بندگی از خدا و همه چیز. این ترجیح دنیا بر آخرت چیز سادهای نیست. در جلسه قبلی آیه را خواندیم که چه بسا از اینجا شروع شود که دنیا و آخرت مساوی با هم دیده میشوند و بنای انسان بر این میشود که به گونهای زندگی کنم که دنیا و آخرت خوب داشته باشم (در عمل این میشود بطور معمول با یک شروع غلط که عبارت از این باشد)، ولی دنیا و آخرت هم سنگ هم نیستن و در یک سطح نیستند. آنجایی هم که دنیا را در کنار آخرت میبیند از همان جا اشتباه شخص شروع میشود وقتی که عظمت آخرت را نمیخواهد ببیند و ابدیت آخرت را نمیخواهد ببیند از آنجا اشتباه شروع میشود و طولی نمیکشد که وابستگی به دنیا شروع میشود مانند خیلی بیماریهایی که هیچ علائمی ندارند این هم هیچ نشانه و علامتی ندارد و کسی متوجه نمی شود مگر اینکه کسی واقعا دلسوز آن باشد. نهضت حسینی به خوبی به ما نشان میدهد، تاریخ پنجاه سال اول اسلام بعد از پیامبر را ببینید فراوان کسانی هستند که این سرنوشت را داشتند، انسانهای نمازخوان و قرآنخوانی که از اسلام هیچ محتوایی نداشتند و حقشان همین است که خدا در آیات ابتدایی سوره ابراهیم میگوید "فویل للکافرین ..." چه کسی میگوید اینها مسلمانند؟ اینها کافرند. اینها از اسلام و قرآن هیچ بهرهای نبردند اینها کافر حقیقی هستند و از کسی که کافر واقعی است چگونه میشود توقع داشت آثار تعالیم پیامبر و قرآن در زندگی خودش را نشان بدهد.
تاکید ما این است که قرار نیست این آیات از گذشته باشد و درباره گذشتهها بگوید اتفاقا میخواهیم از زندگی امروز و فعلی خودمان بگوییم. میگوییم قرآن دلیل ندارد ما را به جاها و افراد دیگر آدرس بدهد بلکه دارد درباره خود ما صحبت میکند، زندگی خود ما را بیان میکنند. همین که آدمهایی وابسته دنیا شدند که به آنها بگویی دنیا پرست شدی وابسته دنیا شدی به آنها بر میخورد این حرفای یک دنیا پرست است. آدمهایی که مسلمانند ولی راه اسلام را سد میکنند، بین مسلمانها قرار میگیرند ولی زندگی اسلامی بقیه مسلمانان را خراب میکنند، کارهایی میکنند که حتی الامکان زندگی مسلمانان از زندگی اسلامی دور بشود. قرآن به صراحت میگوید اینها به واسطه دنیاپرستیشان اصلا دوست ندارند راه مستقیم خدا را بروند و اصلا دوست ندارند مردم در راهی سیر کنند که سعادت دنیا و آخرت باشد. پایان آیه هم به صراحت میگوید آنقدر گمراه شدند و گمراهیشان عمق پیدا کرده که به ضلالت بعید میروند. نهضت حسینی میآید افشاگری میکند، میآید زندگی عمر سعدها را می گوید، زندگی شمرها را می گوید و همه کسانی که در جایگاه خلافت مسلمین نشستند و خود را امیرالمومنین میدانند ولی یزیدند، کسانی که خودشان را کارگزار خدا میدانند ولی ابن زیاد هستند. این که به تعبیر پیامبر نهضت حسینی مصباح الهدی و سفینه النجاه است بخاطر این خصوصیت است اگر درست فهمیده شود.
"اللهم صل علی محمد و آل محمد"
جلسه پنجم: هذا بلاغ للناس (1/8/1395)
"الحمد الله رب العالمین و اشهد ان محمد عبده و رسوله. اللهم صل علی محمد و آل محمد"
بند یازدهم از دوازده بند محتشم کاشانی را با هم می خوانیم که مرثیه خوانی هم کرده باشیم:
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای / وز کین چه ها در این ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول / بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه / نمرود این عمل که تو شداد کردهای
بحث امروز ما عبارت "هذا بلاغ للناس" است که مثل "هذا بیان للناس" یک بار در قرآن به کار رفته است و آن هم آخرین آیه سوره ابراهیم است. سورهای که در وسط همین سوره آیه کلمات طیبه و خبیثه را داریم.
"هذا بلاغ للناس ...": بلاغ بیانی است که وجوه امتیازی برتر و موثرتر از بیان را با خودش دارد تا بلاغ شده است. در این گفتگوی مختصر که نمیشود کار سوره شناختی کرد فقط مجبوریم به اشارات مختصر اکتفا کنیم. در آیاتی که بیان آن درباره معرفی قرآن مطرح میشود معمولا عباراتی را داریم که بازتاب بلاغ را طرح میکند و از مخاطب توقع دارد علمش، بیانش، تفکرش، آگاهیش را تقویت کند مثال آن هم به آیات 52 و پایانی سوره ابراهیم دقت کنید.
اینجا آیه عبارت "اولی الالباب" را مطرح میکند، اولی الالباب از دیدگاه قرآن همان تعقلکنندگان هستند که در مسیر به کار گرفتن عقل و درست اندیشیدن حرکت کردند و تمام ویژگیهای تعقل و تدبر و در مسیر هدایت حرکت کردن و دائم بهتر شدن و بصیرت و همه اینها را دارا میباشند. قرآن وقتی میتواند تنذیر کند که بیانش تبدیل به بلاغ شود، بلاغ به معنی رسیدن پیام به کسانی که باید برسد میباشد. همانگونه که در آیه داریم باید بیانی که پیامبر مامور بودند به بلاغ برسد و به گونهای بیان شود که علاوه بر بیان به مرحله بلاغ برسد و از گذرگاه بلاغ بگذرد تا توسط مخاطب دریافت شود.
این چیزی است که در جلسات قبل به چند شکل به توجه و تاکید به آن پرداختیم که این بلاغ شدن بیان قرآن برای بسیاری از مسلمانان نخستین منتظر ماند تا به نهضت حسینی برسد و تا عملا این نهضت اتفاق نیفتاد برای بسیاری همچنان قرآن به مرحله بلاغت نرسیده بود.
تا وقتی اسلام محمدی به نهضت حسینی میرسد، اسلام و قرآن به مرحله بلاغ میرسد یعنی پیام کامل رسیده است و این انتقال پیام صورت گرفته و تازه مردم میفهمند قرآن چه میگوید و چه میخواهد؟
بیان یعنی روشن شدن ولی بلاغ به این معنی است که مخاطب در زندگی خود نشان دهد که آن بیان را دریافت کرده و نامگذاری دوران بلوغ نیز به همین دلیل است و نشان میدهد شخص به مراحلی رسیده که میفهمد. این تبدیل شدن بیان به بلاغ به حدی مهم است که اگر انجام نشود یعنی رسالت پیامبر انجام نشده است، البته این به معنای کوتاهی پیامبر در بیان نیست اما در عین حال اینقدر شواهد فراوان است که اگر اینها انجام شده چرا شرایط مسلمانان اینطور است؟ اگر پیام رسیده چرا این همه کاستی در زندگی مسلمانان وجود دارد؟ (پس بلا شک هنوز پیام بطور قاطع منتقل نشده است).
به همین دلیل پیامبر (ص) میفرماید تکمیل دین و نقش رسالت با تکمیل قیام نهضت حسینی است و تعبیر "حسین منی و انا من حسین" نیز به همین دلیل است که پیامبر میگوید حسین جای من قرار میگیرد و کارهایی را انجام میدهد که من انجام میدهم و اگر امام حسین این بازتلاوت و حتی بازتنزیل قرآن را انجام نمیدادند بلاغ قرآن و حتی بیان قرآن تمام نبود آن چنان که باید و شاید تمام نبود. اینجا مطلب قابل توجه این است که متن نهضت حسینی درست باید به شکل متن و با دقت به تمام مولفهها و خطوط اصلی و فرعی دیده شود تا اسلام و قرآن آن چنان که باید و شاید بلاغ و بیان شود. وقتی این چنین نهضت حسینی بررسی شود، مثل اسوه حسنه رسول الله که از لحظه بعثت تا لحظه رحلت پیامبر باید بررسی میشد تا سنت رسول الله که بیانگر کلام الله است به بلاغ برساند و تبلیغ قرآن انجام بشود نهضت حسینی هم دقیقا همانطور هست.
برای همین کسانی که دغدغه اسلام و قرآن را دارند باید قرآن را در مصحف حسینی تلاوت کنند و قرآن را در نهضت حسینی مورد بازخوانی و باز تلاوت قرار دهند. یکی از مسایل مهم ما در عالم اسلام و در ارتباط با اسلام و اسلامشناسی این است که باور به اسوه حسنه رسول الله باور پررنگی نیست که با توجه به سیاق سوره احزاب این آیات مطرح میکند که اسوهای که خدا به شما داده و از شما میخواهد زندگی و سیرت رسوال الله است. همانطور که رهبری فرمودند همه در کشور ما قرآن را تجلیل میکنند اما عده کمی قران میخوانند و عده قلیلتری در قرآن تدبر میکنند درباره اسوه حسنه بودن رسول الله هم همین روال وجود دارد.
همه بعد از شنیدن نام پیامبر صلوات میفرستند هر چند مستحب است اما جایی که باید زندگی رسول الله را وارد زندگی کنند، وارد سیاست کنند، وارد اخلاق کنند کوتاهی میکنند. در یکی از فرازهای سوره ابراهیم داریم که نعمت هدایت انبیا را مردم قدر ندانستند و همین باعث بسیاری از سختیها و مصائب شد.
وقتی سنت پیامبر و تعالیم قرآن میآید در نهضت حسینی بازخوانی میشود و ساز و کار نهضت حسینی از نو دیده میشود وضعیتی به خودش میگیرد که قابل مقایسه با قبل نیست. شما میبینید در همان سالهای ابتدایی بعد از وفات خلیفه دوم به حضرت علی پیشنهاد میشود ما حاضریم امور مسلمین را به شما بسپاریم مشروط بر اینکه شما به سنت شیخین عمل کنید که حضرت فرمودند ممکن نیست. من فقط به کتاب خدا و سنت رسول الله و برداشت خودم از قرآن عمل میکنم.
ما مسائل متفاوتی داریم یکی از آنها اینکه افرادی نمیخواهند بپذیرند نهضت حسینی تفسیر عملی سنت و سیره اسوه حسنه رسول الله هست و به همین دلیل ما نمیتوانیم بطور مطلق بگوییم نهضت حسینی تفسیر جامع و کامل اسوه حسنه رسول الله هست یا بیان بلاغ قرآن. به همین دلیل منتظر میمانیم برای گفتگوهای بعدی که بیشتر بپردازیم به این موضوعات و بتوانیم بیشتر مسایل را باز کنیم.
متاسفانه در جایی که ما در قرآن کریم بطور قطعی هیچ افزایش و کاهشی نداریم در متن نهضت حسینی که باید آن را برای تفسیر قرآن مورد بازخوانی قرار دهیم این مساله را داریم. متن نهضت حسینی دچار تحریف شده است، امروز به دو نمونه از این تحریفهامیپردازم:
1- در داستان شهادت فرزند بزرگ حضرت امام حسین(ع)، علی اکبر(ع) است که به این قسمتش کار دارم که مقاتلی که شهادت ایشان را اینقدر به تاخیر انداختهاند که رسیده به شهادت خود امام یک تحریف اساسی در مقتل ایجاد کردند که میتواند بازخوردهای زیادی در برداشت از مقتل داشته باشد، بعضی مقاتل شهادت ایشان را به عنوان آخرین شهید مطرح کردند در صورتی که با تحقیق متون تاریخی و با تحلیلهای عقلی و زیارتنامه حضرت علی اکبر(ع) به این نتیجه میرسیم که ایشان اولین شهیدی که از بنی هاشم به میدان رفتند میباشند به همین دلیل بسیاری بزرگان در سلام به امام حسین(ع) ابتدا بر اصحاب سلام میدهند سپس بر اولاد امام حسین(ع).
2- با همان استنادها و با مقتل خوانی عالمانه نکته بعدی زمان و چگونگی شهادت حضرت عباس(ع) است، چیزی که بسیار رواج دارد در روز عاشورا خصوصا در جاهایی که از شهدای مختلف می خوانند شهادت ایشان را نیز مطرح میکنند که این نیز یک تحریف خطرناک است چون طبق اسناد مختلف اوج غربت امام حسین(ع) در روز عاشورا به خاطر نبود حضرت عباس(ع) است. حتی شب عاشورا حضرت عباس(ع) حضور ندارد، تمام هیمنه لشکر دشمن در مقابل حمله یاران امام حسین(ع) طبق تعریف تاریخ مثل برگ خزان به زمین میریختند در این میان حضرت عباس(ع) تا غروب تاسوعا که در میان یاران امام حسین(ع) بودند باعث میشد دشمن لحظهای آرامش خاطر نداشته باشد به همین دلیل تمام واهمه دشمن این بود که اگر حضرت عباس به میدان بیاید معادله جنگ به هم خواهد خورد به همین دلیل با یک ترور ناجوانمردانه و حملات غافلانه باعث شهادت ایشان شدند، به نحوی که در آن ساعات و در آن بیشهها و با حملات ناگهانی از دور به ایشان جسارت کردند و ایشان را به مقام شهادت رساندند. یکی دیگر از این دلایل هم ابیاتی است که امام حسین(ع) در شب عاشورا زمزمه میکردند (که چون بحث ناخواسته به اینجا کشیده شد الان در خاطر ندارم).
"السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"
"السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"