نوای نینوائی
مرحوم سید محمدباقر فشارکی اعلیاللهمقامهالشریف حکم میکند که همه زیارت
عاشورا را به همراه صد لعن و صد سلام تلاوت کنند و مردم نجات پیدا میکنند. این
قضیه طوری شد که مشخص شده بود که شیعیان بیمار نمیشوند و نمیمیرند و تنها این
اهل تسنن هستند که به بیماری وبا مبتلا میشوند و جان خود را از دست میدهند. سنیها
این قضیه را با علمای شیعی مطرح میکنند. مرحوم آیتالله فشارکی به ایشان میفرمایند
که شیعیان زیارت عاشورا میخوانند، شما هم بخوانید. بعد از این ماجرا آنها هم این
کار را انجام میدهند و زیارت عاشورا را میخوانند و آنها هم نجات پیدا میکنند.
وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ انعام/92
و آنان همواره بر نمازشان محافظت میکنند
آینه:
حکایت؛ حاجآقای انصاری اصفهانی می گفت: روزی یکی از رفقای بازاری گفت: میآیی جایی برویم؟
گفتم: من در اختیار شما هستم. مرا به بیرون شهر مشهد مقدس برد و بعد وارد کوچه باریکی شدیم. دیدم عده زیادی در کوچه نشسته و ایستادهاند. ما هم جلوی در خانه قدری صبر کردیم تا اینکه یکی از رفقا را دیدیم که از خانه بیرون آمد و ما وارد منزل شدیم. دیدم شیخ جلیلالقدر و نورانی داخل اتاق نشسته، با سلام و احوالپرسی به گرمی از ما پذیرایی نمود.
بنده سؤالاتی داشتم که از ایشان (شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) پرسیدم، تا رسیدم به اینجا که آقا چیزی به من تعلیم دهید که برای قلبم مفید باشد چون قلبم درد میکرد.
مرحوم آقا شیخ حسنعلی فرمودند: نمازت را اول وقت بخوان و بعد از هر نماز دستت را روی مُهرَت بگذار و سه مرتبه سوره توحید را بخوان و سه صلوات بفرست و بعد دستت را روی قلبت بگذار.
بنده وقتی این نسخه را عمل کردم به نتیجه رسیدم.1
سعدیا زنده عاشقی باشد که بمیرد بر آستان نیاز2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از مردان خدا
2. سعدی
اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و هباء منثورا خواهد شد.
فرزندم! بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد.
اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود.
سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید:
پسرم! تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آنجا که می توانی غفلت مکن
حوصله نداشتی ...
اربعین، روز الحاق سرهای شهدا
درنگی در نقد اربعین شهید مطهری(ره)
استاد شهید مطهری (ره) در کتاب حماسه حسینی به مناسبت بحث از تحریفات عاشورا اشاره ای به اربعین حسینی می کند و در آورده است که جابر اولین زائر امام حسین علیهالسلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیهالسلام هیچ چیز دیگری ندارد.
اندیشمند بزرگ عالم اسلام حضرت استاد شهید مطهری (ره) در کتاب حماسه حسینی خود که سلسله سخنرانی های تحلیلی ایشان درباره قیام امام حسین علیه السلام است به مناسبت بحث از تحریفات عاشورا اشاره ای به اربعین حسینی می کند؛ آنگاه با حمله تندی به این قضیه آن را جعلی دانسته و به کلی منکر آن می شود:
«من نمونههایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر ، یعنی در شکل قضیه بوجود آوردهاند و چیزهایی که نسبت دادهاند را ذکر کنم. مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست ، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضههای دروغی را که میخوانند جمع آوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحهای بشود ... حالا، من بطور نمونه تحریفاتی را بیان میکنم که بعضی از اینها مربوط به قایع قبل از عاشورا ، بعضی مربوط به وقایع بین راه، بعضی مربوط به ایام اقامت در ماه محرم، بعضی مربوط به ایام اسارت و بعضی هم مربوط به ایام بعد از قضایای کربلا ، و اغلب مربوط به روز عاشورا است.»
آنگاه در مقام ذکر نمونه ها اشاره ای هم به جریان اربعین می کند و می فرماید:
«نمونه دیگر[ی که تحریف و جعل کردند]، اربعین است. اربعین که میرسد ، همه ، این روضه را میخوانند و مردم هم خیال میکنند این طور است که اسراء از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد . در صورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسندهاش یعنی سید بن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده است ، در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمیکند ، ولی مگر میشود این قضایائی را که هر سال گفته میشود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین علیهالسلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیهالسلام هیچ چیز دیگری ندارد . موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست ، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست ، اصلا راه شام از کربلا نیست ، راه شام به مدینه ، از همان شام جدا میشود.» (حماسه حسینی ج1ص18-30)
بجز در کتاب لهوف در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست. موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه از همان شام جدا میشود
چند نکته در مورد فرمایشات استاد شهید
1. در اینکه برخی با اغراض جاهلانه یا مغرضانه داستان هایی بافتند و بر پیکر این حرکت بزرگ اسلامی چسباندند حرفی نیست. اما برای انکار و جعلی خواندن قضیه ای که بین مردم و علمای جامعه اسلامی از شهرت بالایی برخوردار است نیاز به ارائه ادله و شواهد قدرتمندی است که بتواند بر شهرت حاکم غلبه کند.
به نظر می رسد ادله ای که شما در خصوص اربعین اقامه کرده اید از آن قدرت لازم برخوردار نیست. لذا می بینیم بعد از گذشت حدود چهل سال از فرمایش شما هنوز نتوانسته است مورد پذیرش جدی جامعه (عالم و عامی) قرار بگیرد. جامعه ای که برای شما و نظرات شما ارزش فوق العاده ای قائل است و به آن اهمیت می دهد.
2. اینکه فرمودید: «سید بن طاووس هم در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده است.» به چه معناست؟ تکذیب کردن غیر از تایید نکردن است. اگر نویسنده ای بخشی از مطالب خود را تکذیب کند صد البته دلیل بر ابطال آن مطلب در نظر خود اوست. اما اگر در جای دیگری تاییدیه ای برای آن ننوشت که دلیل بر ابطال آن نیست.
پس عدم تایید دلیل بر بطلان نیست و آن تکذیب را هم که ما نیافتیم و از لحن خود شما هم می توان یافت که شما هم به آن دست نیافتید. پس نمی توان پذیرفت که خود سید بن طاووس هم این قضیه را قبول ندارد.
3. فرمودید: « [این جریان آمدن اسراء در روز اربعین به کربلا] بجز در کتاب لهوف ... در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست. موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه از همان شام جدا میشود.»
با مراجعه به برخی کتب روایی مشاهده می شود کاروان اهل بیت که از شام خارج شدند در راه رسیدن به مدینه از کربلا گذشتند و در آنجا امام سجاد علیه السلام رأس مطهر را به بدن شریف ملحق کردند.
شیخ صدوق(ره) در کتاب امالی مجلس 31 حدیث 4 و علامه مجلسی (ره) در بحارالانوار جلد 45 ص 140 و محمد بن حسن فتّال نیشابوری در روضةالواعظین ج 1 ص 191 با عبارت « إِلَى أَنْ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بِالنِّسْوَةِ وَ رَدَّ رَأْسَ الْحُسَیْنِ ع إِلَى کَرْبَلَاءَ» به این جریان اشاره کرده اند که علی بن حسین علیه السلام همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین علیهالسلام را به کربلا باز گرداند.
به این جمع می توان سید مرتضی (رسائل الشریف المرتضى3/130) و ابن نمای حلی (مثیرالاحزان ص 85) را نیز اضافه کرد.
هر چند در این روایات سخنی از تجدید عزای اهل بیت نیست اما می توان تصور کرد که به طور حتم این قضیه ورود به کربلا و به خصوص مراسم الحاق سر مطهر اباعبدالله علیه السلام به پیکر شریفش همرا بوده است با شیون و عزاداری خاندان اهل بیت علیهم السلام.
4. اما اینکه این الحاق در چه روزی بوده است را می توان از اسناد دیگر ثابت کرد که دقیقا چهل روز پس از عاشورا این ورود به کربلا و الحاق سر مطهر اتفاق افتاده است.
ابن شهر آشوب از قول شیخ طوسی نقل کرده است که به همین سبب (ملحق کردن سر امام به بدن و دفن آن) زیارت اربعین توصیه شده است. (مناقب آل ابیطالب4/85)
علامه مجلسی، یکی از وجههای استحباب زیارت امام حسین علیهالسلام در روز اربعین را الحاق سرهای مقدس به اجساد توسط علی بن حسین علیهماالسلام بیان کرده است. (بحارالانوار98/334)
ابوریحان بیرونی مینویسد: « و فی العشرین ردّ راس الحسین علیهالسلام الی مجثمه حتی دفن مع جثته»؛ در روز بیستم (صفر)، سر حسین علیهالسلام به بدنش ملحق و با آن دفن گردید. (الاثار الباقیه عن القرون الخالیه/ 331)
5. اما در باره اینکه فرمودید: « هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمیکند» عرض می شود:
مهم این است که هر ادعایی دلیل داشته باشد خواه عقلی و خواه نقلی. لازم نیست که هر قضیه ای دلیل عقلی هم داشته باشد. اساسا برخی قضایا به دلیل فراتر از عقل بودنشان نمی توانند دلیل عقلی داشته باشند مانند خبرهایی که در مورد کیفیت برزخ و قیامت به دست ما رسیده است. برای هیچکدام از اینها نمی توان دلیل عقلی اقامه کرد. از این رو به دلایل نقلی بسنده می شود. در مساله اربعین هم چنان که ملاحظه کردید ادله فراوان نقلی به کمک می آید و آن را ثابت می کند.
اما اگر مراد شما عقل ستیز بودن این واقعه است سوال ما از شما این است که این جریان با کدام برهان و یا مسلمات عقلی در ستیز است و سر سازگاری ندارد؟
خلاصه بحث:
جریان رسیدن کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا در اربعین همان سال امریست که می توان با استناد به شواهد روایی آن را پذیرفت و یا حداقل به وقوع چنین رخدادی گمان قوی داشت. و اگر کسی مدعی جدی این قضیه است نیازمند ادله قدرتمندی است که بتواند ضمن ابطال ادله موجود بر شهرت این خبر نیز چیره شود.
ضمن دعا برای علو درجات شهید مطهری از خداوند متعال خواستاریم تا ما را مشمول دعا و شفاعت آن عالم شهید بگرداند.
امید پیشگر
بخش عترت و سیره تبیان
در خطبههای نماز جمعه سال ۶۳
ماجرای گفتگوی امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) در شب عاشورا + فیلم
حضرت زینب(س) فرمود: برادر جان! ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتى پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند، برادرم امام حسن وقتى به شهادت رسید، گفتم برادرم امام حسین هست، سالها به تو دل خوش کردم، امروز مىبینم تو هم خبر مرگ میدهی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، ده روز گذشت و امشب شب عاشوراست، شبی عجیب و سرنوشتساز، شبی که در آن اتفاقات بسیار زیادی رخ داد، گفتگوهای بسیاری میان امام حسین (ع) و اصحاب شد، اصحابی که در همان شب وقتی امام عالم قصد نشان دادن موقعیتشان در بهشت را داشت، آنان این را نمیخواستند و تنها خود امام بود که برایشان مهم بود نه هیچ چیزی دیگری و اینان همان کسانی هستند که امام حسین (ع) درباره آنان می فرماید: «رأیهم رأیی و امرهم امری»، با این حال عدهای هم بودند که توفیق همراهی نصیبشان نشد، تا شب عاشورا به ظاهر با امام بودند، اما داشتند لحظات پایانی این همراهی به ظاهر به پشت سر میگذاشتند و وقتی امام فرمودند چراغها را خاموش کنید تا کسی برای رفتن خجالت نکشد، عدهای رفتند، رفتند و رفتند و دستشان از موهبتی عظیم خالی ماند. بعد از این، گفتگویی میان امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) رخ داد که نه تنها دل و جان زینب (س) را بلکه قلوب تمام مومنان و شیعیان در عالم به هم ریخته است.
متن بیانات رهبر معظم انقلاب را که در این فیلم میبینید، به شرح ذیل است:
راوى این قضیه امام سجاد (ع) است، که حضرت بیمار بودند - امام سجاد نقل مىکنند، مىگویند من در خیمه خوابیده بودم، عمهام زینب (س) هم پهلوى من نشسته بود و از من پذیرایى مىکرد، خیمه کناری هم پدرم حضرت ابىعبدالله بود، نشسته بود و جُون - غلام ابىذر - داشت شمشیر حضرت را اصلاح مىکرد، خودشان را براى نبردى که فردا در پیش داشتند، آماده مىکردند. مىگوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعارى خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا روگردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است. «یا دهر افٍ لک من خلیلى کم لک بالاشراق من اصیلی» این نشاندهنده این است که کسى که این شعر را دارد مى خواند مطمئن است که به زودى و در زمان نزدیکى دنیا را مفارقت خواهد کرد، امام سجاد (ع) مىگوید من این شعر را شنیدم و پیام و معناى این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین (ع) دارد خبر مرگ خودش را مىدهد، اما خودم را نگه داشتم ناگهان نگاه کردم، دیدم عمهام زینب به شدت ناراحت شد، برخاست و به خیمه برادر رفت، گفت برادر جان! مىبینم خبر مرگ خودت را مىدهى، ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتى پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند، برادرم امام حسن وقتى به شهادت رسید، گفتم برادرم امام حسین هست، سالها به تو دل خوش کردم، به اتکاء تو بودم، امروز مىبینم تو هم خبر مرگ مىدهى.
آیه:
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى شوری/23
بر این رسالت مزدی از شما، جز دوست داشتن خویشاوندان، نمیخواهم
آینه:
حکایت؛ حجتالاسلاموالمسلمین آقای سید مرتضی علوی نقل کرده است: آیتالله علوی در این اواخر که به اصفهان رفته بودند، فرمودند: خوب است سری به منزل آقای نجفی بزنیم. به منزل ایشان رفتند، آن روز منزل ایشان روضه بود، در خانهای کاهگلی و در کمال سادگی عدهای پیرمرد روحانی نشسته بودند و شخصی هم با یک لباس نیم تنه و یک تکه پارچه که به سرش بسته بود به عاشقان اهلبیت علیهمالسلام چای میداد. برای ما مشتبه شده بود که کدامیک از آقایان معممین آقای نجفی میباشد و بعداً متوجه شدیم و روشن شد آنکس که چای میدهد و خدمت میکند، خود مرحوم آیتالله شیخ مهدی نجفی(ره) است.
مرحوم علوی از اطرافیان سؤال کرد: چرا آقا خودشان چائی میدهند؟ گفتند: ایشان همیشه اینطور هستند و در کمال تواضع چای پخش میکنند و خود را خادم الحسین علیهالسلام میدانند.1
سماوری که به بزم حسین میجوشد بخار رحمت آن جُرم خلق میپوشد
- با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ ابراهیم/41
پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را بیامرز
آینه:
حکایت؛ مرحوم محدث زاده نقل کرده است: وقتیکه پدرم در نجف اشرف فوت کردند، ما چیزی نداشتیم که برای آن مرحوم احسان و اطعام بدهیم، من و برادرم قرار گذاشتیم که بعدازظهر هر پنجشنبه به نوبت هر کدام یک کاسه با یک کوزه آب سرد برداریم و در صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) به زوار آن حضرت آب بدهیم و ثوابش را نثار پدر کنیم تا بدین وسیله احسانی به پدرمان کرده باشیم. مدتی این کار را انجام دادیم تا اینکه یک شب جمعه پدرم را در خواب دیدم که به سویم میآید ولی زبانش از دهانش آویزان است و رنگش پریده و حال پریشانی دارد، من باعجله از او استقبال کردم و جویای حالش شدم. گفت: فرزندم از تشنگی ناراحتم. عرض کردم: پدر جان الآن میروم و برایت آب میآورم. ایشان فرمود: من از آن آب کوزه صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) میخواهم، در این هنگام بیدار شدم. آن روز که جمعه بود برادرم را ملاقات کردم و پرسیدم دیروز آب به زوار دادی؟ گفت: متأسفانه مسامحه کردم و آب ندادم، من خواب شب گذشته را برایش نقل کردم و او بسیار ناراحت شد.1
1. با اقتباس و ویراست از کتاب شگفتیهای برزخ
منبع: جام نیوز
شیخ صدوق رحمه اللَّه در کتاب خصال، به سندش از امام صادق (ع) روایت کرده: «الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ... أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الهالکین قَالَ «انَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ» إِنِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة.»
یعنی افرادی که فوق العاده گریه کردند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد (ص) و علی بن الحسین (ع).
حضرت آدم از فراق بهشت به قدری گریه کرد که اثر اشک در دو گونه مبارکش نظیر جوی باقی ماند. حضرت یعقوب به قدری از فراق یوسف گریه نمود که چشمان خود را از دست داد و به او گفتند: به خداوند سوگند یوسف را از خاطر نخواهی برد تا آنکه افسرده یا نابود گردی. حضرت یوسف به قدری برای پدرش یعقوب گریست که اهل زندان ناراحت شدند و به وی گفتند: یا باید شب گریان و روز ساکت شوی و یا اینکه روز گریان و شب ساکت باشی. یوسف با یکی از پیشنهادهای ایشان موافقت نمود.
حضرت فاطمه در فراق پیغمبر به قدری گریه کرد که اهل مدینه خسته و ناراحت شده به او گفتند: تو به واسطه کثرت گریه ات ما را اذیّت می کنی. لذا حضرت زهرا از مدینه خارج و به سوی قبر شهدا می رفت، وقتی ناراحتیهای قلبی خود را با گریستن خالی می کرد به سوی مدینه بازمی گشت.
حضرت علی بن الحسین (ع) مدت بیست یا چهل سال بر حضرت حسین گریست. هیچ غذایی در مقابل آن حضرت نمی گذاشتند مگر اینکه گریان می شد.
کار آن حضرت به جایی رسید که یکی از غلامانش به وی گفت: ای پسر رسول خدا! فدای تو شوم، من می ترسم تو خود را (به واسطه کثرت گریه) هلاک نمایی!
فرمود: چاره ای نیست جز اینکه از غم و اندوه خود به خداوند شکایت کنم. من چیزهایی را می دانم که شما نمی دانید. من یادآور قتلگاه فرزندان فاطمه (س) نمی شوم مگر اینکه گریه راه گلویم را مسدود می کند.
همچنین از یکی از غلامان آن حضرت روایت شده است که گفت: روزی امام سجاد (ع) به صحرا تشریف برد. من نیز پشت سر حضرت بیرون رفتم. حضرت سجده طولانی کرد. سپس سر از سجده برداشت. دیدم گریه بسیاری کرده است. عرض کردم: آقای من! آیا وقت آن نشد که اندوه شما تمام شده و گریه شما کم شود؟ فرمود: وای بر تو! یعقوب پیغمبر دوازده پسر داشت. خداوند یکی از پسرانش را از نظر او غایب کرد. او از حزن و اندوه مفارقت آن پسر، موی سرش سفید شد. پشتش خمیده و چشمش از بسیاری گریه نابینا شد. حال آن که پسرش در دنیا زنده بود؛ ولی من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بیت خود کشته و سر بریده دیدم؛ پس چگونه حزن من به غایت رسد و گریهام کم شود؟
در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «امام زین العابدین (ع) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد، در حالی که روزها روزه بود و شبها به نماز میایستاد. هنگام افطار که غلام حضرت برای ایشان آب و غذا میبرد و عرض میکرد بفرمایید، حضرت میفرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً - قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً» فرزند رسول خدا، گرسنه کشته شد! فرزند رسول خدا، تشنه کشته شد! و پیوسته این سخن را تکرار میکرد و گریه میکرد به گونهای که اشکهای آن حضرت با آب و غذایش مخلوط میشد. پیوسته این گونه بود تا رحلت کرد.»
با این حال که داغ مصائب کربلا بر امام سجاد(ع) بسیار سخت و جانکاه بود اما آن حضرت رسالت روشنگری خود را در بعد از واقعه عاشورا به خوبی به انجام رساند و در هر فرصتی به ایراد خطبه برای آشکار کردن ماهیت پلید بنی امیه می پرداخت. در ادامه این نوشتار به دو خطبه امام در کوفه و شام مروری خواهیم داشت.
پس از ورود کاروان اسرای اهل بیت امام حسین (ع) به کوفه، زینب، ام کلثوم و فاطمه دختر امام حسین هر کدام سخنانی ایراد کردند و با افشاگریهایشان، پرده از جنایات حکومت اموی برداشتند و صدای گریه و ناله از مردم کوفه بلند شد.
پس از آن امام سجاد (ع) برخاست، به مردم اشاره کرد که سکوت کنند، سپس حمد و ثنای الهی را بهجا آورد و بر رسول خدا درود فرستاد و فرمود: «ای مردم! هر که مرا می شناسد، می داند من کیستم و هر کس مرا نمیشناسد، خود را به او معرفی میکنم:
من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالبم. فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند، نعمتش را گرفتند، اموالش را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند. من پسر آن کسی هستم که او را کنار رود فرات، بی آنکه کسی را کشته باشد، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند؛ آیا می دانید که برای پدر من نامه ها نوشتید و چون به سوی شما آمد، با او حیله و مکر کردید و او را کشتید؟ مردم! هلاکت بر شما باد با این ذخیرهای که برای آخرت خود فرستادید. چه فکر و اندیشه زشت و ناپسندی دارید! شما چگونه روی آن را دارید که به رسول خدا نگاه کنید، هنگامی که به شما بگوید:« فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من کردید. شما از امت من نیستید.»
صدای گریه از هر طرف بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند:«هلاک شدید و خودتان نفهمیدید.»
حضرت سجاد فرمود: «مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیت مرا در راه خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی از ما پیروی از رسول خداست.»
خطبه دیگری که امام سجاد(ع) ایراد کردند در مجلس یزید بود. روایت شده که امام سحنان خود را اینگونه آغاز نمودند: «ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی (ع)]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا (ص) [حمزه]، و امام حسن و امام حسین (ع) دو فرزند بزرگوار رسول اکرم (ص) را از ما قرار داد. [با این معرفی کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان می شناسانم.»
سپس حضرت به معرفی امیرالمومنین و حضرت صدیقه طاهره پرداخت و آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید ترسید مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.
وقتی موذن به أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ در این حال امام سجّاد (ع) عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند: ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت:
به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی: محمد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.
در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند.
هنگامی که امام سجاد (ع) آن خطبه رسا را ایراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثیر قرار داد و انگیزه بیداری را در آنان برانگیخت و به آنان جرأت و جسارت بخشید.
روایت شده است که یکی از دانشمندان یهود که در آن مجلس حضور داشت به یزید گفت: این جوان کیست؟
یزید گفت: او علی بن الحسین است.
یهودی گفت: حسین کیست؟
یزید در جواب گفت: پسر علی بن ابی طالب می باشد.
عالم یهودی گفت: مادر حسین کیست؟
یزید گفت: فاطمه دختر محمّد.
یهودی گفت: سبحان اللَّه!! این حسین پسر دختر پیامبر شما است و مع ذلک او را با این سرعت کشتید. چه بد با ذرّیه پیامبر خدا رفتار کردید!! بخدا قسم اگر حضرت موسی یک نوه از صلب خود در میان ما یهودیان به یادگار می نهاد ما او را پرستش می کردیم، ولی شما که دیروز پیغمبر خود را از دست داده اید امروز برجستید و پسر او را شهید کردید؟ اف بر شما، چه بد امتی هستید!
در این حال یزید عصبانی شد و فرمان داد تا او را بزنند.
در این هنگام آن یهودی برخاست و گفت: اگر می خواهید مرا بزنید بزنید، می خواهید بکشید بکشید، رها می کنید رها کنید؛ در هر صورت من در تورات می نگرم که می گوید: هر کسی ذریه پیامبری را بکشد تا زنده باشد همیشه ملعون خواهد بود و هنگامی که بمیرد دچار آتش جهنم خواهد شد.
شورى فکنده در همه عالم نواى تو
دنیا اسیر غم شد و غرق عزاى تو
چشمان دوستان همه ناظر به سوى توست
دلهاى عاشقان همه در کربلاى تو
در هر سراى شراره سوداى عشق تو است
بر هر لبى کنون سخن از نینواى تو
ذرات کائنات ثناخوان لطف توست
در عمق دهر ولوله اى از ولاى تو
آغوش باز کرده شهادت به محضرت
آماده گشته بادیه پر بلاى تو
شرمنده گشته است شجاعت ز رزم تو
سرو روان خجل بر قدّ رساى تو
این فخر بس تو را به شهیدان راه حق
خواهان شود به حشر خدا خونبهاى تو
در گاهواره رسم شفاعت رقم زدى
«فطرس» رهین منت و جُود و سخاى تو
دادى تو آب دشمن غدّار خویش را
قربان عفو و بخشش و مهر و وفاى تو
دارم من این امید به درگاه ذوالجلال
گردد تمام هستى «ناصر» فداى تو
وارث:معروف است که از دیرباز اینگونه بوده است که «زیارت عاشورا» نزد علما و بزرگان بسیار محترم و مجرب بودن و از آن به عظمت و بزرگی یاد میکردهاند. آن چیزی را که بنده میدانم، این است که مرحوم آیتالله قاضی أعلیاللهمقامهالشریف هر روز، یعنی هر بیستوچهار ساعت، یکمرتبه زیارت عاشورا را به همراه صد لعن و صد سلام میخواندند. ایشان این کار را به صورت مداوم انجام میدادند. اما در اواخر عمر پشیمان میشوند که چرا این کار را یکمرتبه روز و یکمرتبه شب انجام ندادهاند.
مرحوم آیتالله بهجت هم همین کار را میکردند. بارها دیده بودیم هنگام درس اگر کسی سؤالی میکرد و یا حرفی میزد، ایشان گوش میدادند و به سرعت زیارت عاشورا میخواندند؛ مگر در زمانی که ایشان صحبت میکردند. تسبیح خود را با دقت نگه میداشتند تا حساب ذکرها را فراموش نکنند. این شیوهی بزرگان بوده است.
مرحوم آیتالله اراکی از قول استادشان، مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری نقل میکردندکه زمانی که در نجف طاعون و وبا آمده بود، مرحوم سید محمدباقر فشارکی اعلیاللهمقامهالشریف حکم میکند که همه زیارت عاشورا را به همراه صد لعن و صد سلام تلاوت کنند و مردم نجات پیدا میکنند. این قضیه طوری شد که مشخص شده بود که شیعیان بیمار نمیشوند و نمیمیرند و تنها این اهل تسنن هستند که به بیماری وبا مبتلا میشوند و جان خود را از دست میدهند. سنیها این قضیه را با علمای شیعی مطرح میکنند. مرحوم آیتالله فشارکی به ایشان میفرمایند که شیعیان زیارت عاشورا میخوانند، شما هم بخوانید. بعد از این ماجرا آنها هم این کار را انجام میدهند و زیارت عاشورا را میخوانند و آنها هم نجات پیدا میکنند.
مرحوم علامه طباطبایی (قدّس سرّه) جزء دستوراتشان میباشد که بنده از مرحوم آیتالله حاج شیخ علی پهلوان (ره) هم شنیدهام که میفرمایند: انسان باید حداقل از اول محرم تا اربعین هر روز زیارت عاشورا بخواند و تقسیم کند که صد لعن و صد دعا را در روز بگوید. مشکلی ندارد که میان لعن و سلام فاصله بیفتد. لعن و سلام باید قوامدهندهی کار او و ملات زندگی او شود. زمانی که صد لعن و صد سلام به پایان رسید، آخر شب نمازش را به جا آورد و دوباره هنگام سحر زیارت عاشورا بخواند و این کار را هر روز ادامه دهد.
البته در روز عاشورا تفاوت دارد. در روز عاشورا باید زیر آسمان، با سر و پای برهنه، زیارت عاشورا را به همراه صد لعن و صد سلام بخواند و در پایان نمازش را هم بخواند. این زیارت، زیارت منحصر به فردی است. ابتدا حالت تبرّی، سپس حالت تولّی است. یعنی ابراز نفرت و بیزاری نسبت به هر کسی که دشمن اهلبیت علیهمالسلام میباشد؛ و یا نسبت به آنها ظلم و ستم روا داشته است و یا اینکه خود یا دیگران را نسبت به تقابل با آنها آماده کرده است؛ حتی کسی را برای رویارویی با اهلبیت علیهمالسلام دیگری را تحریک کرده است؛ خواه در گذشته، خواه در آینده؛ هیچ تفاوتی وجود ندارد.
زیارت عاشورا از حضرت امام باقر علیهالسلام است که «علقمة بن محمد حضرمی» تعلیم داده شده است. آن را دیگران نیز از امام محمدباقر علیهالسلام روایت کردهاند و بزرگانی چون شیخ طوسی در کتاب مصباح آن را نقل کرده است. البته این یک حدیث قدسی است؛ یعنی جزء اسراری است که انبیاء گذشته از خداوند متعال دریافت کرده بودند و به انجام آن مبادرت داشتهاند. حدیث قدسی به حدیثی گفته میشود که از جانب خداوند متعال گفته میشود و معنا را پیامبر دریافت میکند و آن حدیث را به لفظ خودش بیان میکند. معنا را از خدا گرفته است و در قالب لفظ خود ریخته است. بر عکس احادیث و روایات معصومین علیهمالسلام که هم لفظ و هم معنا از جانب همان معصوم است، در حدیث قدسی معنا از بالا دریافت میشود و برای بیان از لفظ پیامبر یا امام استفاده میشود. پس، در این ایام از این زیارت عظیم غفلت نورزیم.
والحمدلله اولاً و آخرا
مرتضی آقاتهرانی
1395/07/12
منبع: دفتر نشر آثار واندیشه های استاد آقاتهرانی
وارث: آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) میفرمودند: در حلال و حرام وسواس باشید اما در نجاست و طهارت نه!!
اگر کسی میخواهد یک نمـاز با حال بخواند، باید غذای شبهه ناک نخورد و لااقل به این مهمانی هایی ڪه خمس نمیدهند و اهل رشوه و ربا هستند نرود.
مثل گربه نباشید. گربه را دیده اید؟ چقدر احتیاط میکند؟
توی کوچه های قدیم اگر کمی آب جمع میشد ، گربه با احتیاط می گذشت تا خیس نشود، ولی همین گربه وقتی میخواست ماهی بگیرد نصف بدنش را توی آب می کرد.
حالا خیلی ها اینجور هستند هی دستشان را آب می کشند اما وقتِ حلال و حرام هیچ چیز حالیشان نیست، مال صغیر را می خورند، وقتی می گوییم: آقا این چلوکبابی که داری می خوری مال صغیره! می گوید: ما علم نداریم پس اشکالی ندارد!
چطور وقتی که دستت را می شویی و آب می کشی، نمی گویی ما علم نداریم، وسواس هستی! اما در حلال و حرام همه چیز را با گفتن یک «ان شاءالله حلال است» درست می کنی؟!
این موعظه ای بود که به شما کردم در حلال و حرام وسواسی باشید ، اگر زیاد هم بخواهید مقدس شوید و وسواس بازی در آورید، شب باید سر گرسنه بر زمین بگذاری!
پس زیاد نه اما جاهایی که واقعاً می دانید که مال شبهه ناک است دست نگه دارید.
ایشان افزودند: خدمت به امام حسین(ع) شرافت و افتخاری است که هیچ افتخاری به پای آن نمی رسد و این افتخار نصیب خادمان امام حسین علیه السلام شده است.
این مرجع تقلید ادامه دادند: خدمت به امام حسین علیه السلام موجب بزرگ شدن انسان و بالا رفتن مرتبه او می شود و من از خداوند متعال می خواهم تمام حوائج و خواسته های شما را برآورده سازد.
/1102001307
من ختم (قرا، یا: حفظ) القرآن، فکأنما أدرجت النبوة بین جنبیه (بین کتفیه) و لکنه (الا انه) لا یوحی الیه
هر کس قرآن را ختم کند (یا: بخواند، یا حفظ کند) گویی که نبوت در وجود او گنجانده شد است، با این تفاوت که به او وحی نمی شود.
یعنی قرآن، غایت کمال غیر انبیا (علیهم السلام) را به او می رساند. ما آن گونه که باید و شاید از قرآن استفاده نمی کنیم. در شأن اهل بیت (علیهم السلام) نیز مسلمانان در غایت اختلافند. الی ما شاء الله نقل کرده اند که کسانی گفته اند: به حرم رفتیم و سلام کردیم و جواب سلام را از ضریح شنیدیم. یا با ائمه (علیهم السلام) صحبت کرده اند.
مقصود این که: همان گونه که مردم در عدیل قرآن اختلاف مراتب دارند، در خود قرآن نیز چنین است. شخصی می گفت: در عرض دو یا سه ماه، دو ختم یا سه بار به صورت عادی قرآن را ختم نمودم و دیدم که حافظ کل قرآن هستم. حتی به قصد حفظ هم نخوانده بودم. چنان حافظ قرآن شده ام که آیات قرآن را از میان لابلای خطوط کتب تفاسیر می توانم تشخیص بدهم. کتاب در محضر حضرت آیت ا.... العظمی بهجت – ص 114
/1102001307
شروع چله از تاریخ سه شنبه دوم شهریور ۹۵
لا زلت أکررها حتی سمعتها من قائلها؛ پیوسته آن را تکرار می کردم، تا این که آن را از گوینده اش ( حضرت حق) شنیدم.
خوردن و خوابیدن و پرداختن به بعضی شؤون حیوانی ما را از برخی حیوانات پایین تر آورده است. خداوند متعال می فرماید:
و أوحی ربک الی النحل
و پروردگارت به زنبور عسل وحی نمود.
خدا می داند که زنبور عسل چه کارهای عجیبی را می کند که ما انسان ها با ادعای شرافت معلوم نیست بتوانیم انجام دهیم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
حبب الی من دنیاکم: النساء و الطیب، و جعل قرة عینی فی الصلاة
از دنیای شما سه چیز مورد علاقه ی من است: عطر و بوی خوش، زنان، ولی نور چشم من در نماز قرار داده شده است.
هر کدام از این ها محبوبیت و لذت تکوینی دارد، ولی لذتی که در نماز است بیشتر از لذت آن دو است، اما چه کنیم که در ذایقه ی ما شور و تلخ است، لذا هر چه زودتر می خواهیم نماز را به آخر برسانیم و از آن فارغ شویم! بعضی از پروانه ها و زنبورها نیز بوی خوش را طالبند، بهره گرفتن از جنس مخالف هم مشترک بین حیوانات است، ولی این از مختصات و امتیازات انسان کامل است که از نماز لذت می برد.
کتاب در محضر حضرت آیت ا.... العظمی بهجت – ص 105
محمد حسین رخشاد
/1102001307
وارث: آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
در روایت آمده است: هـرکس از شدت تـرس خـدا زیاد گریه کند به ازای هـر قطره اشڪی که می ریزد ، خداوند هـزار خانه در بہشت به او می دهد.
خـدا به مـا توفیق بدهد که اگر گریـہ مان نمۍ گیرد ، اقلا تباکی کنیم.
شب ها به یاد گناهانمون بیفتیم و مثال بچـہ ای که مرتڪب خطایی شده اند و از پـدرشان خجـالت می کشند و سرشـان را پاییـن می اندازند.
ما هم سحـر بلنـد بشویم ، سرمـان را پایین بیاندازیم و به خدا بگوییم: از تو خجالت می کشیم!
وارث: آیت الله جاودان می فرمایند: -مَن کَثرَ هَمُّهُ ثَقمَ بَدَنُهُ
هر کس که غصه هایش زیاد شود بدنش مریض می شود. هرکس که غصه اش زیاد شود مریض می شود. مدام فکر و خیال کند مریض می شود. فکر و خیال دنیا دیگر.!!
ما که غصه آخرت نمی خوریم. اگر کسی غصه آخرت بخورد خوب است.
هرکسی که غم و غصه اش زیاد شود مریض می شود.
-وَ مَن ساءَ خُلقهُ
هرکس اخلاقش بد باشد، خودش را عذاب داده است. اول کسی که از حسادت رنج میبرد خود آدم است. خدا نصیب نکند.
-وَ مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ سَقَطـُه
هر کس زیاد حرف بزند اشتباهش زیاد می شود. زیاد زمین می خورد.
-وَ مَن کَثُرَ کِذبُهُ
هر کسی که خدایی نکرده زیاد دروغ بگوید، آبرویش می رود. بی آبرو می شود. کسی که با مردم دعوا راه می اندازد. حالا نه دعوای زد و خوردی، حتی دعوای صحبتی.
ذَهَبَت مُرُوتهُ
مروت او از بین می رود. بزرگان مروت را انسانیت معنا می کنند. یعنی انسانیت وی از بین می رود.
عالمی بود در طهران، بسیار بزرگوار و متقی و حقا مرد خوبی بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی – رحمه الله علیه- ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضی در قسمت اخلاق و عرفان بودهاند. از قول ایشان نقل شد که: من مدتها میدیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام مینشینند. با خود گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحهای روح مردگان را شاد کند؛ کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت. این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمیترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدتها گذشت و من هر روزی برای استفاده از محضر استاد به خدمتش میرفتم، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم؛ این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود می خواستم بخوابم، در آن اطاقی که بودم در طاقچه پایین پای من کتاب بود، کتابهای علمی و دینی؛ در وقت خواب طبعا پای من به سوی کتابها کشیده میشد. با خود گفتم برخیزم و جای خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست؛ چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، این هتک احترام به کتاب نیست. در این تردید و گفتگوی با خود بالاخره بنابر آن گذشتم که هتک نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السلام صلاح نیست شما به ایران بروید و پا دراز کردن به سوی کتابها هم هتک احترام است. بی اختیار هول زده گفتم: آقا! شما از کجا فهمیدهاید، از کجا فهمیدهاید؟! فرمود: از وادی السلام فهمیدهام!»
کتاب اسوه عارفان – ص 53
منبع: خبرگزاری تسنیم
*کوشش در تربیت نفس
بحث ما درباره حدیثی از رسول اکرم(ص) بود که توصیههایی به مولای متقیان فرمودهاند.
به این فراز مبارک میرسیم: «وَ أَنْ تُؤَدِّبَ نَفْسَکَ وَ أَهْلَکَ وَ وُلْدَکَ وَ جِیرَانَکَ عَلَى حَسَبِ الطَّاقَةِ»، خودت و اهلت را که شامل همسر، فرزندان، خویشان و عشیره و همسایگان انسان است، به مقدار توان به آداب الهی تربیت کن.
تربیت وظیفهای است که شعاع آن، علاوه بر خود انسان، اولاد و اقوام و خویشان و همسایگان انسان را شامل میشود.
در ادامه فرمودهاند: «عَلَى حَسَبِ الطَّاقَةِ»، هر مقدار نیرو و طاقت و توان دارید، در راه تربیت نفس، صرف کنید. این جامعیت اسلام و تعالیم اهل بیت(ع) است که انسان هم باید خویش را اصلاح کند و هم به فکر دیگران باشد تا یک جامعه صالح و مودب شده به آداب الهی محقق شود.
این تأدیب دو رکن مهم دارد. رکن اولش این است که به اصطلاح امروز از لحاظ نظری و تئوریکی، انسان آداب را بیاموزد. چه آدابی؟ خود آموختن آداب مهم است.
*یک دور جامعالسعادات مطالعه کردهاید؟
یک وقتی مرحوم شیخ استاد با لحن مؤاخذهآمیز به بعضی میفرمودند: شما یک دور جامعالسعادات مطالعه کردهاید؟ انسان خیلی کتاب مطالعه میکند، ولی یک برنامه هم بگذارد که از نظر آگاهی علمی با فضایل و رذایل نفسانی و اخلاقی طبق آموزههای اهل بیت(ع) آشنا شود تا اول متوجه شود که خدای متعال از انسان چه خواسته است.
در روایت آمده است: «أَبَا عَبْدِاللَّهِ(ع) یَقُولُ: وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ کُلَّهُ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ الثَّانِی أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَ الثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ».
یکی از این موارد «أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ» است.
این حدیث شریف، هم از امام صادق(ع) در کافی شریف و هم از امام کاظم(ع) در برخی از کتب نقل شده است.
*ارکان تربیت نفس
مقدمه آغازین این کار، این است که انسان باید سراغ ابوابی برود که در این زمینه نوشته شده است؛ مثل کتاب شریف بحارالانوار که بهترین کتاب در این زمینههاست و مرحوم علامه مجلسی بیانات خیلی خوبی در ذیل احادیث دارند. انسان باید این ابواب را با همین هدف مطالعه کند؛ همچنین کتب اخلاقی را که بزرگان اخلاق نوشتهاند که انسانهای معتمدند؛ افرادی هستند که در خانه معارف اهل بیت(ع) تربیت شدهاند، اما دیگران حرفهایشان مخلوط است و مورد اعتماد کامل نیستند؛ مثل مرحوم نراقیها و امثال این بزرگواران معتمدند.
بنابراین انسان باید برنامه داشته باشد که این کتابها را مطالعه کند، برای اینکه رکن اول، چیزهایی است که خدای متعال در ادب نفس و تأدیب دیگران از انسان خواسته که ابتدا آنها را یاد بگیرد.
*نفس، سرمایهگذاری و مواظبت میخواهد
رکن دوم، این است که باید واقعاً تمرین کنیم. نفس آن قدر چموش و «اماره بالسوء» هست که واقعاً تربیت نفس کار مشکلی است؛ لذا خیلی سرمایهگذاری و مواظبت میخواهد. دعای همیشگی ما حتماً باید به طور الحاح _ مثل کسی که واقعاً دردی دارد و میسوزد و متألم و ناراحت است _ از خدای متعال و حضرت بقیةالله(ارواحنا فداه) این باشد که توفیق تهذیب نصیب ما بشود. این راهی پرفراز و نشیب و پر از سنگلاخ است، تهذیب بسیار مشکل است، ولی لابد منه است و چارهای جز این نیست؛ برزخ و قیامت و آخرت ما همان چیزی است که در دنیا به دنبال آن هستیم.
*حکایتی از مرحوم شیخ حسینعلی نخودکی
به سند معتبر از بعضی علمای مشهد که با ابوی ما دوست و رفیق بودند، شنیدهام که مرحوم شیخ حسینعلی نخودکی یک بار در این قبرستانی که حالا یک گنبد سبزی از آن باقی مانده، ولی قبلاً قبرستان وسیعی بوده، با بعضی از افراد عبور میکردند که به همراهان خود فرموده بودند: گوش کنید، ببیند از این قبر چه چیزی میشنوید. همراهان ایشان این کار را کرده و شنیده بودند که آن شخصی که در قبر است، میگوید: یک بسته سبزی سه شاهی، یک بسته سبزی سه شاهی، مرتب این حرف را تکرار میکرد، ایشان فرموده بودند: این یک آقای سبزی فروشی بوده که سبزیهایش را برمیداشته و دور میزده و سبزیفروشی میکرده و همه فکر و ذهنش در دنیا همین بوده؛ حالا آنجا هم همینطور است که یک بسته سبزی سه شاهی!
*خطرات در مسیر بندگی
خدا نکند بعد از مرگ ما اگر یک رجل الهی از کنار قبر ما گذر کند، ما مرتباً بگوییم که عموم آن دلیل به واسطه این دلیل تخصیص میخورد و تمام عمرمان این باشد. این موارد با هم فرقی نمیکند؛ اگر کار رنگ الهی نداشته باشد، همهاش یکی است و گاهی بدتر هم هست؛ یعنی انسان چون رنگ و بوی مذهب و دین دارد، گاهی توجه نمیکند.
اما وقتی آدم پیر شد، بوی گند این چیزها بالا میآید و میبیند که همهاش همین بوده است؛ یعنی در خیالاتی زندگی میکرده و برای این چیزها موضوعیت قائل بوده و خود این چیزها برایش اهمیت داشته است نه اینکه مقصود او این بوده که به واسطه اینها به حقایق واصل شود و احکام خدا را ترویج کند، اینها خطراتی است که بر سر راه انسان است و باید مواظبت کند.
*تأثیرات دعای مکارم الاخلاق
بنابراین باید تصمیم بگیریم برای امتثال این رهنمود رسول خدا(ص) طبق این نقل، برای تأدیب نفس، رذایل و فضایل و کمالات نفسانی را بشناسیم. دعای مکارمالاخلاق زمینه بسیار خوبی است. بعد از شناخت، در تحلّی نفس به آنها کوشش کنیم و این کوشش، ریاضت نفسانی میخواهد.
*اقرار به اشتباه
مثلاً مرحوم استاد قارویی متبحر در علوم مختلفی بودند. اقرار به اشتباه مقداری برای نفس سنگین است؛ مخصوصاً اگر مطالبی را خیلی پخته و روی آن خیلی اصرار ورزیده باشند و حالا ناگهان روشن میشود که این مطلب درست نیست. این اقرار به این است که من خطا و اشتباه کردهام. یک روز ایشان مطلبی را که روز قبل فرموده بودند، در روز بعد رد کردند و فرمودند که روزی الامام الشاهرودی -ایشان از آقای شاهرودی به الامام تعبیر میکردند- آمده بودند درس میفرمودند که العار لا النار، من مطلبی که دیروز گفتم، اشتباه بود. ایشان هم فرمودند: من هم میگویم العار لا النار؛ با اینکه در نقل، آدم ضابط و خیلی مطلعی بودند.
پسر مرحوم آیتالله بهبهانی، آقای آسید علی بهبهانی که مدفون در اهواز هست و از اعاظم و اکابر بود، درباره ایشان نوشته است که در نقلیات نسبه الخطاء الی الفلان، کنسبة الکفر الی السلمان، ولی در عین حال اشتباه کرده بودند و آمدند و فرمودند. این تربیت نفس است.
*تربیت خانواده
در تربیت اهل و اولاد و جیران فرمودهاند که «عَلَى حَسَبِ الطَّاقَةِ» عمل کن. در روایات قضاء فوائت مستحبه هست که از حضرت(ع) سؤال کردند که من گاهی موفق به نماز شب نمیشوم، آیا بعد از نماز صبح، نماز شبی را که از من فوت شده، قضا کنم؟ به حسب آن نقل، حضرت(ع) فرمودند: قضا کن، ولی نگذار خانوادهات بفهمند. چون اگر آنها بفهمند، سست میشوند. حالا ببینید چقدر دقیق است. در عمل، نگذار که بفهمند این طور شده و داری قضا میکنی که این اثر سوء داشته باشد که بگویند حالا وقتی بابایمان نمیخواند، پس ما هم قضا میکنیم.
*لزوم تربیت دینی
اگر انسان خودش به نماز اول وقت اهمیت ندهد که حالا اول وقت نشد، عیبی ندارد یا دیر بخوانیم یا گاهی خواب بمانیم و نماز صبح قضا بشود؛ آنها هم همینطور تربیت میشوند. بنابراین، تربیت فرزندان عمدهاش به این است که در عمل ببینند: «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً»
هر چه زمان جلوتر میرود، این کار مشکلتر هم شده و این نار اسبابش فراهمتر میشود. از در و دیوار اسباب نار برای فرزندان انسان هست. یک چیز لابد منه است. در محیطهای اجتماعی و در مدرسهها، همه جا، همه چیز مخلوط است؛ اصلاً نمیشود انسان خاطر جمع باشد. در بهترین مدرسهها وقتی انسان با مربیان تربیتی آنها مینشیند، میبیند چه مشکلاتی هست.
خب، حالا اینها میخواهند تربیت الهی داشته باشند. ما باید اینها را از جهنم و نار الهی نجات بدهیم و به اذن الله مصون بداریم و هیچ چارهای نداریم، جز اینکه ایمان و تربیت دینی آنها را قوی کنیم که اگر این گونه شد، میتوانند در مقابل این تهاجمات و این جاذبههای مختلف مقاومت کنند و این هست و میشود و کسی که اقدام کند، حتماً خدای متعال کمک میکند، چون خداوند قول داده و این در راستای همان اهدافی است که انسانها را برای آن خلق کرده است.
*نقش ادب در تبلیغ دین
اگر یک طلبه در محلهای یا در بین مردم، اقوام، خویشان و همسایهها، مؤدب به آداب الهی باشد، خیلی کارایی دارد. متأسفانه ما به این چیزها خیلی بها نمیدهیم. ادب، نفوذ کلام و احترام متقابل میآورد و باعث میشود که دیگران هم با انسان با ادب رفتار کنند. در هر حوزهای از حوزههای فعالیت همینطور است، به خصوص وقتی ما نگاه میکنیم، میبینیم که دشمنان سرسخت اسلام گاهی این مسائل را مراعات میکنند، برای اینکه اهداف پلید خودشان را جلو ببرند، اما ما گاهی به این چیزها توجه نداریم.
مرحوم آیتالله العظمی سیداحمد خوانساری در سنین بالا، بعضی وقتها که به خدمت ایشان مشرف میشدیم، انسان تعجب میکرد که یک پیرمرد با این سن بالا این طور مؤدب باشد، همین منش ایشان چقدر جاذبه داشت، همین که یک عالم دینی و یک مرجع و یک فقیه مسلم، این جور مؤدب باشد.
*نقش طلاب در تربیت مردم
اگر در یک محله، طلبهای زندگی میکند، مغازه و نانوایی که میرود، وقتی همه میبینند که در رفت و آمد و در سلوک و در اهتمام به وظایف الهیاش موفق است، مردم از او تأثیر میپذیرند. بنده بسیار ناشایسته میبینم که مثلاً وقت اذان باشد و طلبه در صف نانوایی باشد یا برود چیزی بخرد و یا دنبال کاری باشد. وقتی خدای متعال دارد دعوت میکند «حی علی خیر العمل»، انسان اگر توجه به این نمایند، شرم و حیا باید او را بگیرد که خدای متعال دارد دعوتش میکند و این کسی که ملبس به لباسی است که لباس معنویت و روحانیت است و لباس دعوت به نماز و دعوت به خداست، در هنگام اذان سراغ خرید و کارهای دیگرش باشد. برنامهریزی کنید که قبل از اذان، این کارها را انجام دهید. همینهاست که مردم را تربیت میکند. اگر ببینند اذان گفتند و کسی که ملبس به این لباس است، سر از پا نمیشناسد که برای نماز به مسجد برود؛ چندین بار که اهل محل و مغازهداران ببینند، قهراً اینها هم تربیت میشوند.
اما اگر طلبهای به نماز اول وقت مقید نباشد و اهمیت ندهد، اثر سوء در پی خواهد داشت، در سیره معصومین(ع) خصوصاً در مورد حضرت امیر(ع) و حسنین(ع) روایت هست که وقتی صدای اذان بلند میشد، ایشان بلند بلند گریه میکردند، بنده با واسطه شنیدم که مرحوم امام(ره) فرموده بودند: کاش در هر استانی یک آیتالله مدنی داشتیم.
*حکایتی از احوالات شهید مدنی
ما در همان اوایل جوانی یکی دو سالی تابستانها برای ادامه درس به همدان میرفتیم. مرحوم شهید مدنی هم از نجف به همدان میآمدند و جوانان شهر و خصوصاً طلاب را تحت تأثیر اخلاق و سلوک خودشان قرار میدادند. چقدر مهربان و با اخلاق بودند. جوانهایی که اطراف ایشان بودند و با ایشان تماس داشتند، خوب تربیت شدند، چون تربیت الهی و معنوی، از خودگذشتگیها، واله و شیدای معنویت و دین بودن در خود این شهید محراب متجلی بود و به دیگران و مخصوصاً جوانان سرایت میکرد.
*یکی از خسارتهایی که به حوزه علمیه وارد شد
یکی از خسارتهای بسیار مهمی که به حوزهها وارد شده، همین است که زمانی چهرههایی در حوزه بودند که اینها احتیاج نبود که درس اخلاق بگویند و حرف بزنند؛ همان راه رفتن و سلوکشان، افراد را تربیت میکرد.
مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری واقعاً همین طور بودند که از سلوک و رفتارشان، خداترسی و تقوا میبارید. خیلی در فقه و اصول متبحر و آدم متفکری بودند. اگر نوشتههای ایشان را ببینید، متوجه میشوید که اهل نقل مطلب از این و آن نیستند و سبک ایشان این گونه نیست. خودشان خیلی فکر داشتند و خیلی فکر میکردند و مینوشتند و اهل تألیف بودند. یک دوره اصول نوشته و بر آن دوره تعلیقه زدهاند.
مثلاً در همین مسجد عشقعلی که گاهی اشکالات متعددی به ذهن ایشان میآمد و بیان میکردند. بعد از هر چند تا اشکال، نه به صورت تصنعی، بلکه از سویدای دل میفرمودند که ما میخواهیم اقامه حق بشود و نمیخواهیم اشکال کنیم. خب! در درس ایشان، طلبه هم فقه و اصول یاد میگرفت و هم متوجه میشد که باید دنبال چه مقصدی باشد، بعضی وقتها بعضی از آقایان اشکال میکردند؛ ان قلت و قلت چند بار رد و بدل میشد.
ایشان میفرمودند کافی است، میترسم جدال بشود. گاهی نظر والدشان را از کتاب دررالفوائد نقل میکردند و همانجا میفرمودند که ولو ایشان والد و استاد ما هستند، اما الحق أحق أن یتبع.
خدا کند حوزههای علمیه پر شود از این نفوس طیبه که علم و عمل و ادب و تقوا همه با هم عجین و کنار هم جمع شده باشد. هرچه ما از این علما داشته باشیم. قهراً این شعاع و این نور به جامعه میتابد و آنها را هم تغییر میدهد. از دنیا رفتن ایشان و مثل مرحوم آیتالله بهجت و امثال اینها، خسارت خیلی عظیمی است.
بنده این حرفها را که میزنم، شاید خلاف ادب باشد، ولی از باب اینکه موالیانمان فرمودند، حالا بالاخره باید اینها گفته شود تا نفوس مستعد إنشاءالله تصمیم بگیرند که برای ترقیات و اصلاحات خودشان گامی بردارند، إنشاءالله تصمیم بگیریم که این چنین خودمان را تربیت کنیم، تا مشمول آن آینده درخشانی شویم که حضرت(ع) نویدش را در پایان حدیث شریف دادهاند.
از آیت الله بهجت پرسیدند:
کتابی مفید در زمینه اخلاق معرفی بفرمایید تا کمک کند آدم شویم.
فرمودند: برای آدم شدن لازم نیست که یک کتاب بخوانید.
فقط یک کلمه کافی است بدانید: خدا می بیند!
نوشته شده در پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۹۴ساعت 11:11 توسط سلاطی | آرشیو نظرات