مدرس در یک نگاه
نام :سید حسن
نام پدر :سید اسماعیل
تاریخ ولادت :1287ه. ق مقارن با :1249ه ش
محل ولادت :روستای کچو از توابع اردستان اصفهان
نسب از سادات طباطبایی که با 36واسطه با امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد .
تحصیلات :
ـ از 6سالگی تا 14سالگی در شهرضا به آموختن مقدمات فارسی و عربی پرداخت .
ـ از 14سالگی تا 23سالگی در اصفهان به ادامه تحصیلات پرداخت .
ـ اساتید در اصفهان :آیت الله سید محمد باقر درچه ای ،ملا محمد کاشانی ،جهانگیر خان قشقایی و...
ـ در سن 23سالگی برای ادامه تحصیل علوم دینی عازم نجف اشرف و عتبات عالیات شد .
ـ اساتید در عتبات عالیات :آیات عظام حاج میرزا حسن شیرازی سید محمد فشارکی ،سید کاظم یزدی،شریعت اصفهانی ،آخوند اصفهانی و...
ـ نایل شدن به درجه اجتهاد :در 30سالگی .
ـ بازگشت به اصفهان :در37سالگی .
ورود به مجلس شورای ملی به عنوان یکی از پنج مجتهد معرفی شده از طرف مراجع تقلید نجف اشرف :در سن 40سالگی در 1328ه ق
نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی در دوره ای سوم تاششم
ممانعت از راهیابی به مجلس شورای ملی توسط رضاخان و تبعید و زندانی شدن در منطقه دور افتاده خواف نزدیک مرز افغانستان :در بهمن 1037ه . ش شهادت :پس از حدود 10سال تبعید و زندان سرانجام در سال 1316ه. ش مقارن با بیست و هفتم ماه مبارک رمضان در کاشمر مظلومانه و هم چون اجداد طاهرینش مسموم و به شهادت رسید .
مدرس از نگاه امام خمینی
در زمانی که قلم ها شکسته زبان ها بسته و گلوها فشرده بود او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی کرد . این عالم ضعیف الجثه با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان صفا و حقیقت با زبانی چون شمشیر حیدر کرار رویاروی باطل ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت جنایات را آشکار کرد و مجال را بر رضاخان کذایی تنگ و رزوگارش را سیاه کرد «اقتباس از حیفه نور ،ج19،ص66»
مدرس از نگاه مرحوم نخودکی اصفهانی
من و مدرس هم حجره بودیم روزی طلبه ای به اتاق ما آمد در حالی که سردرد شدیدی داشت و مدت یک هفته بود که تب او قطع نمی شد مدرس دست بر پیشانی او گذاشت و آیه نور را تلاوت کرد . با تمام شدن آیه تب و سردرد تمام شد .
مدرس اهل تهجد و نماز شب بود. تمام ایامی که من با او بودم نماز شبش ترک نشد او اهل نماز و دعا و مطالعه بود .
صراحت لهجه
زمانی که آقا به ذات الریه شدیدی مبتلا بودند دکتر امیر اعلم که نماینده مجلس و موافق اکثریت مجلس بود او را معالجه می کرد. در آن زمان من شاگرد مدرسه طب دارالفنون بودم اقا به دکتر امیر اعلم گفت :
جناب دکتر !به این عبدالبقای ما نصیحت کنید طب نخواند. دکتر امیر اعلم گفت :چرا آقا ؟طب رشته خوبی است ؟
مدرس با لحنی جدی گفت :
می ترسم او نیز مثل شما طماع و ترسو شود.
بزرگ ترین افتخار
سید اسماعیل فرزند شهید مدرس می گوید :به پدرم گفتم :پدر!افتخار بزرگی است که از میان 20مجتهد شما برای نمایندگی مجلس برگزیده شدید ولی او گفت :بزرگ ترین افتخار من خدمت به اسلام مردم و کشور است و سپس این شعر را خواند .
گر بر سر نفس خود امیری مردی
ور بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
روشنفکر واقعی
طلاب علوم دینی و محصلین مدارس جدید باید همه علوم را بخوانند. طلبه وآخوند اگر چند زبان خارجی را نداند علمش ناقص است زبان عر بی زبان قرآن و دین ماست باید بلند باشیم و من حسرت می خورد که چرا یکی دو زبان خارجی را تحصیل نکردم علم همه ملل برای ما مفید است و علم مانیز برای همه ملل مفید است همه جامعه یک خانواده است. من صدای همه بزرگان دانش جهان را می شنوم یا خواهم شنید و باید الفاظ آنها را بفهمم شاید حرفشان برایم سودمند باشد سخن بد آنان را رها می کنم و سخن خوبشان را می پذیرم.
دست ارادت
استاد ملک الشعرای بهار می گوید :عشقی (یکی از شاعران )جوانی با استاد بود ولی هدف مشخصی نداشت .
او در مجلس چهارم علیه مدرس اشعاری گفت و چاپ کرد اما سپس متوجه اشتباه خود شد و نزد من آمد و گفت :آقا بهار!من می خواهم از مدرس عذرخواهی کنم او اهل کینه و انتقام نیست بیا با هم به خانه مدرس برویم تا عذر خواهی حاصل شود . عشقی به محض ورود خواست اظهار ندامت و شرمندگی کند که مدرس فرمود :
بیا که نوبت صلح است و دوستی و سلامت
به شرط آن که نگویی از گذشته حکایت
عشقی همان جا به شهید مدرس دست ارادت داد و در مبارزات جمهوریت مقالات تندی نوشت تا این که او را ترور کردند و مدرس در مدرسه سپهسالار برای او مجلس ختمی تشکیل داد .
این میدان جرات می خواهد
چند نفر از رجال تهران به مدرس اعتراض کردند که تو همه جا در صف مبارزه پیشقدم هستی و مجالی به ما نمی دهی .
مدرس جواب داد اولا شما بفرمایید جلو من پشت سر شما هستم ثانیا این میدان جرأت می خواهد .
شب کلاه قیمتی
حبیب نوبخت نماینده ای که مدرس در دوره ششم مجلس با اعتبار نامه اش مخالف کرد می گوید :مدرس مردی کریم و بخشنده بود و همیشه جماعتی گدا و دعا گو گرد خانه اش طواف می کردند یک روز که کیسه اش تهی بود گدایی با سماجت دامنش را گرفت و او را رها نکرد. مدرس شب کلاهی را که در خانه به سر داشت از سر برگفت و به گداداد. شب کلاه او کلاهی قلمکار و کهنه بود. مرد گدا شب کلاه را از این رو به ان رو کرد و می خواست سخنی بگوید که یکی از مریدان بازاری شهید مدرس از جا پرید و شب کلاه را از دست گدا گرفت و بوسید و به جای آن یک اسکناس صد تومانی به گدا داد .
حق السکوت
صاحب منصبی از جانب رضاخان برای مدرس ده هزار تومان پول آورد و گفت:بگیر و هیچ مگو.مدرس پاسخ داد:پول را زیر تشک بگذار و برو و بهار بابت بگو تا دینار آخرش خرج نابودی تو خواهد شد. اگر راضی بود که هیچ و گرنه بی و از همان جا بردار و برو!
چک نه ،طلا
سفیر انگلیس خدمت آقا رسید و یک قطعه چک تقدیم کرد و گفت :هر طور صلاح می دانید مصرف نمایید. آقا خندید و گفت :به ایشان بگویید:من پول و چک قبول ندارم اگر کسی خواست به من پول بدهد باید به طلا تبدیل کند بار شتر نماید و ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند این محموله را انگلستان برای مدرس فرستاده است آن وقت من قبول می کنم.
سفیر انگلیس گفت :شما می خواهید حیثیت سیاسی ما را در دنیا نابود کنید .
مدرس با خنده گفت :از نابودی چیزی که ندارید نترسید .
رضا بیا پیش خودم!
مدرس در پاسخ به درخواست عدم دخالت در سیاست ،گفته بود :«به رضا خان بگویید:من دخالت در سیاست را وظیفه خود می دانم این جا جای خوبی است و به من خوش می گذرد تو را هم روزی انگلیسی ها به جایی پرتاب می کنند. اگر توانستی بیا همین جا (خواف)هر چه باشد این جا بهتر از تبعیدگاه ها و زندان های خار ج از کشورد است این را بدان که من در وطنم به قتل می رسم و تو در غربت و سرزمینی بیگانه خواهی مرد .»
احترام کاغذی
مدرس غالبا نامه های خود به سران دولت را روی پاکت تنباکو یا کاغذهایی که آن روزگار قند در آن می پیچیدند می نوشت . یکی از وزیران نامه ای از مدرس دریافت کرد و ظاهرا آن را اهانت به خود تلقی کرد. روزی یکی از آشنایان مدرس یک بسته کاغذ آورد و گفت :آقا سید حناب و زیر این کاغذها را فرستاده اند که حضرت عالی مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایید .
مدرس گفت :عبدالباقی !چند ورق از ان کاغذهای مرغوب خود را بیاور من فورا بسته ای کاغذ خدمت ایشان آوردم مدرس به آن مرد گفت :آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار . آنگاه روی یک تکه کاغذ قند نوشت :جناب وزیر کاغذ فراوان است ،ولی لیاقت تو بیش تر از این کاغذی که روی آن نوشته ام نیست .
زنده باد خودم
در یکی از روزهایی که مدرس برای استیضاح سردار سپه به مجلس می رفت مزدوران و اوباش طبق دستور شهربانی شروع به هو و جنجال و اهانت کردند وصدای «مرده باد مدرس »تمام صحن مجلس را پر کرد .
مدرس در آن جنجال خطرناک نه تنها هراسی به خود را ه نداد بلکه به شعاردهندگان گفت :آخر اگر مدرس بمیرد دیگر کسی به شما پول نخواهد داد سپس فریاد کشید زنده باد خودم ؛زنده باد مدرس .
دُم حضرت والا
شاهزاده فرمانفرما به وسیله یکی از محارم خود پیغام داد که به آقای مدرس بگویید:این قدر پا روی دم ما نگذار .وقتی این پیغام به مدرس رسید ،گفت:به شاهزاده بگویید :مدرس گفت :من هرجا پا می گذارم دم حضرت والا آن جا است مرا در این میان تقصیری نیست.
دعا به جان رضاخان
مرحوم مدرس دشمن سرسخت رضاخان بود. یک بار که شاه از سفر بازگشته بود مرحوم مدرس به او گفت :من به شما دعا کردم... رضاخان خیلی خوشحال شد که دشمن او برایش دعا کرده است مدرس به رضاخان گفت :اگر تو مرده بودی اموالی که از ما غارت کرده بودی و به خارجی ها داده بودی همه از بین می رفت. من دعا کردم تو زنده برگردی تا بلکه بتوانیم مال ملت را برگردانیم .
این کاخ که می بینی ...جاوید نخواهد ماند
شبی که بنا بود او را تبعید کنند نزدیک غروب دور باغچه حیاط قدم می زد و این بیت را زمزمه می گرد:
این کاخ که می بینی گاه از تو و گاه از من
جاوید نخواهد ماند خواه از تو و خواه از من
افطار آخر
حوالی غروب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان سه جانی مزدور از طرف رضاخان ،مخفیانه نزد مدرس رفتند. مدرس از آنها دعوت کرد تا افطار را مهمان او باشند پس از مدتی ایشان از طرز رفتار و نجوای آنان متوجه منظور شوم آنها شد ولی بدون آن که هراسی به خود راه دهد با روحی استوار و در نهایت آرامش بر سر سجاده اش به انتظار صدای روح بخش «الله اکبر»مؤذن نشست .
با شنیده شدن صدای اذان یکی از جانبازان به سرعت قوری را از روی سماور برداشت و یک استکان چای ریخت و دیگری سم مهلکی را در استکان خالی کرد و به سید گفت :بخور. مدرس بالاجبار چای مسموم را در چند جرعه نوشید و به نماز ایستاد. نماز مغرب او به پایان رسید ،ولی از اثرات سم خبری نبود . بر سجاده نشست و به گفتن ذکر مشغول شد. سپس به نماز عشاء ایستاد ولی رعب و وحشت جانیان باعث شد بیش از این تحمل نکنند. عمامه سید را در نماز برداشتند و برگردنش انداختند و از دو سر آن را کشیدند تا لب ها بر کلام سرخ مدرس بسته شد .
پس از این واقعه ،تلگرافی به این مضمون به مرکز مخابره شد :سید حسن مدرس به دلیل بیماری فوت نموده است !
بعد از وفات ما تربت ما در زمین مجوی
در سینه های مردم دانا مزار ماست
منبع: ماهنامه فرهنگی اجتماعی دیدار شماره 110