***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

استادان و سازندگان شخصیت علمی, فکری و اخلاقی او در حوزه اصفهان عبارت بودند از حضرات آیات: سیدمحمدباقر درچه ای (م: 1342هـ.ق) میرزاجهانگیرخان قشقایی (م:1326هـ.ق) حاج آقانوراللّه اصفهانی (1378ـ1346هـ.ق) آقانجفی اصفهانی (1262ـ1332هـ.ق) شیخ محمدعلی ثقة الاسلام (1271ـ 1318هـ.ق) میرزامحمدعلی تویسرکانی اصفهانی (م بعد1311 هـ.ق) میرزامحمدعلی درب امامی, آقامیرزا محمدتقی مدرس (1273ـ1333هـ.ق) آقامیرزاهاشم چهارسوقی (1235ـ 1318هـ.ق) سیدمحمدباقر خوانساری (1226ـ1313هـ.ق) آخوند ملامحمد کاشانی (1249ـ1333) آخوندملامحمدباقر فشارکی (م: 1314هـ.ق)

در کنار فراگیری, آموزش هم می داد و حوزه درسی بارونقی داشت و برجستگان در حوزه درسی او شرکت می جستند, از جمله آقاسید جمال الدین گلپایگانی از برخورداران این حوزه بود.

مجله  حوزه  مهر و آبان 1384، شماره 130 
رهنمودهای آیت الله صافی گلپایگانی در دیدار با نویسندگان مجلّه حوزه
15

حوزه: بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از حضرت عالی که این فرصت را در اختیار ما گذاشتید که هم گزارشی از دو دهه کار مطبوعاتی خود و شمه ای از کارنامه مجله حوزه را ارائه دهیم و هم از دیدگاه ها و نقطه نظرهای راه گشای جناب عالی بهره مند شویم.

مجله حوزه با این هدف و نیّت پا گرفت که به روشنگری آرمانهای بلند انقلاب اسلامی بپردازد و دفاع از مبانی و بنیادهای انقلاب را سرلوحه کار و تلاش خود قرار دهد.

از آن جا که روحانیت و حوزه های علمیه مشعلدار و طلایه دار این حرکت بزرگ, گسترده و ژرف بوده است و بی گمان, دارای دشمنان کینه توز بسیار, به دفاع از این نهاد مقدس کمر بست و در لابه لای تاریخ به جست وجو پرداخت, تا هر کجا دستی به خیانت و از روی غرض ورزی قلم زده و تاریخ روشن و رخشان روحانیت را واژگونه جلوه داده, رو کند, تا هم استقلال طلبی, عزت مداری, دشمن ستیزی, مردمداری, فرهنگ دوستی روحانیت روشن گردد و هم لجن پراکنی, سیاه نمایی و همنوایی و همدستی تحریف گران با دشمنان اسلام و ایران و افزون بر این, برای نسل معاصر, به درستی نموده شود روحانیتِ پیشاهنگ این حرکت بزرگ در کدام جبهه قرار دارد و مخالفان کینه توز روحانیت در کدام جبهه.

این حرکت را افزون بر ده ها مقاله, با ویژه نامه هایی درباره نقش آفرینان و طلایه داران بزرگی چون: امام خمینی, آیت اللّه بروجردی, میرزای شیرازی, سید جمال الدین اسدآبادی, میرزای نائینی, شهید مطهری, شهید صدر, فاضلین نراقی, سپیده آفرینان مشروطیت, میرزا کوچک خان جنگلی و… شتاب بخشید.

از مجله حوزه در این دو دهه, 123 شماره(در زمان دیدار), به گونه دوماهنامه, نشر یافته, در حدود 28000صفحه, دربرگیرنده 1188 مقاله علمی و تحقیقی که بسیاری از آنها به اندازه یک رساله علمی و بیش از 100 صفحه. از این 123 شماره نشر یافته, 35شماره آن, ویژه نامه است, درباره گزاره های علمی مورد نیاز و شناساندن شخصیتهای برجسته علمی حوزه و اثرگذار در فکر و اندیشه مردم و نقش آفرین در جهان اسلام. در این ویژه نامه ها به نقش علمای بزرگ و حوزه های شیعه پس از دوران غیبت, در هدایت مردم, حرکت دادن آنان به سوی روشنایی و دگرگونیهای بزرگ, از زوایای گوناگون پرداخته شده و تلاش گردیده زیباییها و جلوه های مدرسه شیعه نمایانده شود تا الگو و چراغ راهی باشد برای امروزِ جویندگان حق و حقیقت.

اینک در آستانه دهه سوم, خدمت حضرت عالی رسیدیم, تا برای پیمودن راه آینده, که بی گمان سخت و پر سنگلاخ خواهد بود, رهنمودهای روشن بگیریم و به کار بندیم.

ما بر این باوریم که بدون پرتوگیری از کلام و سیره علمای روشن ضمیر, رایزنی با اهل فکر و اندیشه و بهره مندی از تجربه مردان با تجربه, نمی توان راه های پر فراز و نشیب را پیمود و از لغزشگاه ها به دور ماند و به دور از آفتها و آسیبها, گردنه های دشوارگذر را پشت سر گذاشت و به هدف و آرمانهای راستین دست یافت.

از این روی, در پیشینه حرکت ما, درس آموزی و بهره مندی ازتجربه ها و پرتوگیری از رهنمودهای علمای روشن, بیدار و آشنای با دنیای جدید و نیازهای روز, نمایان است و امیدواریم در آینده نیز چنین باشد و بتوانیم از رهنمودها, پندها, اندرزها, راهنماییها و دیدگاه های روشن و افق گشای برجستگانِ فقهی, کلامی و اخلاقی حوزه ها بهره بریم و ورق ورق مجله را, که امیدواریم همیشه و همه گاه, در خط اسلام ناب محمدی(ص) بماند و بپوید, با کلام و سخن ناب آنان آذین ببندیم.

استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. روی هم رفته این مطالب و عناوینی را که مطرح کردید, هرکدام شان مفید و ارزنده هستند که باید با دقت و ظرافت انجام بگیرد. در نوشته ها باید دقت و ظرافت به گونه ای باشد که نسل معاصر, بخصوص جوانان را روشن و بیدار کند. و برای کسانی که می خواهند درباره رجال مذهب و اسلام, مطالعاتی داشته باشند, این برنامه ها مفید باشد.

این که شما فرمودید: کسانی غرض ورزانه, یا از روی کم اطلاعی و یا تحت تأثیر تبلیغات, چیزهایی علیه اسلام و روحانیت نوشته و عرضه داشته اند, درست است. این جریان را روشنفکرمآبهای غرب گرا راه انداختند.

از مشروطه به بعد و در خلال جریانِ مشروطه, روشنفکرمآبهای غرب زده, کتابهایی درباره دین, مذهب و روحانیت نوشتند و نشر دادند که بیش تر آنها, مغرضانه و از سوی استعمارگران به آنان القاء شده است, با واسطه, یا بی واسطه.

نوشته های آنان مسموم است و سبب گمراهی اشخاص می شود. آن چه درباره بزرگان و مقامهای روحانی و روحانیت نوشته اند, افراد را در شناخت اینان به گمراهی می افکند.1

کتابهاشان به گونه ای است که به ظاهر مطالب خوبی دارند و حتی کسانی هم که آنها را مطالعه کرده اند, تعریف می کنند, ولی اگر با دقت مطالعه و در آنها نظر افکنده شود, می بینید که جاهایی زهر خود را می ریزند و در جاهای حساس شخصی را خراب می کنند و خیلی عقب ماندگیها را به او نسبت می دهند.2

اینها هدفهایی دارند و در پی این هستند که به هدفهای خود برسند. پس از آمدن رضاخان پهلوی به روی کار و به قدرت رسیدن او, اینها بیش تر میدان یافتند و در بیان و نوشتن آزادی بیش تری پیدا کردند. گمراهی و ضلالت افزایش یافت و حمله به علما, بیش تر شد.3

در برابر این موج, کسانی می توانستند بایستند که مطالعات بیش تری داشتند. اینها بودند که می توانستند بنویسند و از مقامات علمی و معنوی و هدفهای خدایی علمای بزرگ و خدمتگزار سخن بگویند و از مواضع آنان دفاع کنند. البته این سخن, به این معنی نیست که اینها اشتباهی نداشتند و به دور از خطا بودند. انسان گاهی ممکن است اشتباه کند و راه درستی را انتخاب نکند. در امور سیاسی و مذهبی, گاهی پیش می آید که دیدگاه و نظرها با هم همخوانی ندارد و چه بسا نظر دو نفر با هم تفاوت داشته باشد. در دیگر ملتها نیز این ناهمخوانی دیدگاه ها بین افراد دیده می شود. مثلاً کسی هست که خیلی وطن دوست است, ولی مع ذلک, در جاهایی, در همان وطن خواهی اش اشتباه کرده است. و ما هم می گوییم: در اسلام خواهی هم, کسی نیست که بی اشتباه باشد, ولی آن چه که ما در رجال خودمان سراغ داریم, اینها از روی عمد, راه خطا نمی رفتند. در راهی که پیش گرفته بودند, قصدشان خدا بود, ترویج خیر, دعوت مردم به اسلام و به ترقی و کمال جامعه. در برابر سلطه دشمنان اسلام و ایران, در طول تاریخ, کسانی که ایستادگی کردند و در شرایط بسیار بسیار سخت, پیشاهنگ بودند, علمای دین بودند,4 آن هم با نیت خالص و برای رضای خدا.

ایستادگی علمای دین در برابر خارجیان و دشمنان اسلام و ایران, باید به طور دقیق برای مردم روشن شود, تا مردم دریابند که علمای دین در برهه های حساس, چه نقش مؤثری در دفاع از استقلال کشور داشته اند. و اگر این موضع گیریها و ایستادگیها نبود, چه بر سر این سرزمین می آمد و با چه مشکلاتی مردم دست به گریبان می شدند.

حتی نقش علمای ما در شهرستانها نیز باید برای مردم روشن شود و از موضع گیریهای درست و بجای آنان در برهه های حساس که کیان دین و کشور در خطر بوده سخن به میان بیاید.5

ایستادگی علمای شهرستانها در برابر دشمن خارجی, اغواگریهای اغواگران و فتنه گران, فرقه سازان وابسته به استعمار, مانند بهائیت,6 همیشه می تواند درس آموز باشد و مردم را در شرایط حساس برانگیزد و در خدمت به دین و مذهب بسیج کند. موضع گیریهای شجاعانه, مدبّرانه و خردمندانه علما برای حفظ دین و مملکت و استقلال کشور, بسیار با شکوه و همیشه مؤثر بوده است.

می شود گفت, چیزی که بیش از همه در حفظ دین و کشور مؤثر بوده, موضع گیری علمای دین و روحانیت و ایستادگی آنان, در شهرهای بزرگ و کوچک بوده است.

اگر بخواهیم تک تک این حرکتها و ایستادگیها و موضع گیریهای دقیق و حساب شده را بیان کنیم, خیلی می شود. باید مطالبی در این باره نوشته شود.

البته مسأله حساس است. خیلی باید ظرافت به خرج داد. کسانی که دست به قلم می برند و بنا دارند تاریخ مبارزات و موضع گیریهای علما و روحانیت را بنویسند, باید اهل اطلاع و آگاهی های لازم باشند, مصادر و منابع را خوب بشناسند و به شناسایی منابع و مصادر دقیق, همت بگمارند و به مصادر و منابعی که نویسندگان آنها, وابستگیهایی داشته و مغرض اند, اعتماد نکنند. برخی از نویسندگان که آثارشان هم در دسترس است, برخوردهای تند و غرض ورزانه ای با اسلام و علمای دین داشته اند که باید از آنان و نوشته هاشان پرهیز کرد و به کتابها و نوشته های آنان تکیه نکرد.

همین اکنون, مجله هایی نشر می یابد و در دسترس جوانان قرار می گیرد که پر از تحریفات و قلب حقایق است. گردانندگان این گونه مجله ها با نویسندگان آنها روی فکر خود, به تفسیر رویدادها و حوادث تاریخی می پردازند و برای این که رویدادهای تاریخی با فکرشان جور بیاید و هماهنگ شود,به قلب حقیقت دست می زنند.7

ما اولاً باید از این گونه مجله ها پرهیز کنیم و ثانیاً به گونه ای مشی کنیم که چنین رویه ای را در پیش نگیریم و علاوه بر اینها, جوری ننویسیم که حجت بشود برای فکرها و اندیشه های غلط آنان و از مطالب خودمان علیه خودمان استفاده کنند و کارهای ما, منبع و مصدری بشود برای جریانهای ضد اسلامی و مخالف روحانیت.

در مقام دفاع, خیلی باید دقیق بود. دفاع ما به ضد دفاع تبدیل نشود. گاهی در مقام دفاع مطلبی مطرح می شود که نباید مطرح می شده است, زیرا دیگران از آن بهره برداری نادرست می کنند و یا نقطه ضعفی از ما در دست آنان قرار می گیرد.

در قضیه مشروطیت, علمای ما, موضع گیریهای گوناگون و متفاوت داشته اند. مسائل زیادی درباره اختلافها و تفاوت در نگرش آنان هست. شهید شیخ فضل الله نوری, مرحوم آخوند خراسانی, مرحوم حاج سید محمدکاظم یزدی طباطبایی, یک جور نمی اندیشیده و دیدگاه ها و موضع گیریهاشان گوناگون بوده است;8 در عین حال, خلوص نیت داشته و برای رضای خدا تلاش می کرده اند. نویسنده و بررسی کننده تاریخ, این نکته را باید از نظر دور ندارد و محور حرکت آنان را نشان دهد و از خلوص نیت آنان, غفلت نکند.

کار شما مهم است, ولی دقت و باریک اندیشی بسیار لازم دارد. باید بسیار دقت کنید در ارائه نوشته ها و مقاله ها که بعدها کسانی که این مجله را می خوانند, از آن اشکال به دین و مقام روحانیت پیدا نکنند. درباره شخصیتها و رجال علمی, از اهل اطلاع بپرسید و اگر دیدید به کسی از رجال علمی دینی, در مجله و روزنامه ای اشکال شده از اهل اطلاع بپرسید, تا دریابید که مطلب, آن گونه که آنان نوشته اند, نبوده است و این را به دیگران هم اطلاع بدهید.

اگر اختلافی بین علمای ما بوده, درباره شکل کار بوده که چگونه باشد, چه راهی در پیش گرفته شود که دین بهتر ترویج شود و با مخالفان دین معارضه به چه نحوی صورت بگیرد.

البته طرح ریز مسائل لازم نیست. بسیاری از مطالب هست که لزومی ندارد ما اکنون مطرح کنیم و در صدد پاسخ گویی برآییم. بسیاری از این مطالب دیگر در عصر ما جایی ندارد و مرده است و لزومی ندارد آنها را احیا کنیم. ولی مطالبی هست که طرح آنها و پاسخ به آنها, دفاع از دین است. بسیاری از مسائل تاریخی را به هدف اشکال به دین و روحانیت, در مجله ها, روزنامه ها و کتابها می نویسند و این, بر عهده شماست که آنها را ردیابی کنید و پاسخ بدهید. مسائل تاریخی بسیاری هست که نیاز به بررسی و تحقیق دقیق, همه جانبه و کامل و پرسش از کسانی دارد که به تاریخ احاطه دارند. البته اکنون در حوزه کسی را نداریم که احاطه کامل بر تاریخ صدساله اخیر داشته باشد.

زندگی علمای ما برای آیندگان درس عبرتی است. در زمان فتحعلی شاه و جنگ ایران و روس,9 که علمای دین پیشاهنگ بودند و سید محمد مجاهد10 حکم جهاد داد, فاضل نراقی,11 به حکم ایشان در جنگ شرکت کرد.این مطلب مهمی است و دلیل بر وفاق و هماهنگی علمای دین و حرکت آنان از روی خلوص نیت و برای رضای خدا. (وجعلناهم مثلاً و صدقاً للآخرین.)

البته نمی گویم که این آقایان, که از آنان نام بردم, اشتباه نکردند. می گویم زندگی آنان, حرکتها و مبارزات شان باید برای ما عبرت باشد. یعنی از اشتباه های آنان ما باید عبرت بگیریم که آنها را تکرار نکنیم. بدانیم که بشر می شود به مقامات عالیه برسد, در عین حال اشتباه هم بکند. انسان که معصوم نیست. علمای ما منزّه بودند, ولی ممکن است دیگرانی آنان را به اشتباه افکنده باشند و یا به اختلافها دامن زده باشند. در زمان ائمه, علیهم السلام,بین اصحاب اختلافهایی بود.

بالاخره, کاری که در پیش گرفته اید, مهم است, با دقت دنبال کنید و در این کار سعی بر این باشد که عبرتها و نکته های درس آموز, از زندگی علمای دین بیان شود.

علمای ما هوشیار بوده اند و هوشیارانه به قضایا می نگریسته اند. مثلاً وقتی رضاخان روی کار آمد, علمای ما خیلی زود دریافتند که این شخص نوکر انگلیسیهاست. ولی خیلی ها این مطلب را درنیافتند. علمای ما به کارهای او بدگمان بودند. از باب نمونه, آیت اللّه والد, مرحوم محمدجواد صافی گلپایگانی,12 بر این عقیده بود که رضاخان را انگلیسیها روی کار آورده اند. البته این را براساس اطلاعات گسترده ای که داشت, می گفت. به نظر ایشان انگلستان ازرضاخان شقی تر و پست تر و خائن تر پیدا نکرد, کسی که حاضر باشد هرچه انگلستان بگوید انجام بدهد و هرگونه که آن قدرت استعماری بخواهد, علیه اسلام دست به کار شود. خیلی ها بودند, ولی نپذیرفتند این نقشها را بازی کنند و برابر دستور انگلیس کارها را انجام دهند.

در ایران, رضاخان13 در ترکیه مصطفی کمال آتاتورک,14 در افغانستان امیر امان الله خان,15 برای اسلام زدایی و مبارزه همه جانبه با اسلام و تأمین منافع انگلستان, روی کار آورده شده بودند.

ییکی از کارهایی که باید رضاخان انجام می داد, کشف حجاب بود. روز 17 دی 1314 این کار عملی شد. او خانواده خود, زن و دخترانش را, بدون حجاب در برابر انظار حاضر کرد. در جشنی که به همین مناسبت برپا شده بود, شرکت جست.16

رضاخان در خدمت انگلیسیها بود و خدمات فراوانی به انگلستان کرد. از جمله با ترفند, کاری کرد که قرارداد نفتی شرکت ویلیام نوکس دارسی با ایران, که در زمان مظفرالدین شاه, بسته شده بود, در سر موعد پایان نیابد و تمدید شود.17

انگلستان وقتی دید از زمان این قرارداد, چند سالی بیش نمانده و باید برابر قرارداد, در زمان پایان پذیرفتن و انقضای قرارداد هم, افزون بر دست کشیدن از استخراج نفت و بردن آن, تمامی وسائل و تجهیزاتی را که برای استخراج نفت فراهم کرده و آورده بود, بگذارد و برود, به فکر چاره افتاد و از نوکر خود, رضاخان خواست در حرکتی, به گونه یک طرفه قرارداد را لغو کند, تا هم خود او در نزد افکار عمومی, به عنوان کسی که با سیاستهای انگلستان به مخالفت برخاسته, بزرگ جلوه کند و هم انگلستان بتواند به این بهانه موضوع را به داوری لاهه بکشاند و قرارداد را تمدید کند.

ولی این ترفند از چشم علمای تیزبین, پوشیده نماند. آنان می دانستند نوکری مثل رضاخان, هیچ کاری نمی کند که ارباب برنجد. او برخلاف مصالح انگلستان کاری انجام نمی دهد. لغو این قرارداد, که چیزی به پایان آن نمانده, از روی حسن نیت نیست و نباید در این اقدام مصلحت کشور و مردم در نظر گرفته شده باشد.

از جمله آیت اللّه والد, که مخالف انگلستان و رضاخان بود, به این حرکت رضاخان بدبین بود, نقل می کرد:

(هنگامی که رضاخان, قرارداد دارسی را لغو کرد, رئیس شهربانی گلپایگان, پیش من آمد و روزنامه ها را نشان داد که ببینید شاه ایران, چگونه قرار داد به آن محکمی را که پادشاه قاجار با انگلستان بسته بود لغو کرد و این سرمایه بزرگ را از چنگ انگلستان به در آورد. حال که چنین حرکتی را انجام داده و در سرتاسر کشور جشنهایی برپا گردیده است و شخصیتهای مختلف به او تبریک گفته و این کار او را ستوده اند, شما نیز تلگرافی برای وی بفرستید و از این کاری که انجام داده قدردانی کنید.

من چیزی نگفتم و سکوت کردم.

گفت: باز هم تردید دارید و او را انگلیسی می دانید.

گفتم: نمی توانم بپذیرم کسی را که انگلیسیها روی کار آورده اند, علیه منافع آنها کاری انجام بدهد.

رئیس شهربانی گفت: پس به نظر شما حقیقت چیست؟

گفتم: به زودی روشن می شود.

دیری نگذشت که نقشه ها رو شد و معلوم گردید که بنا بوده کار استخراج نفت از سوی انگلیسیها ادامه بیابد. زیرا انگلستان به دادگاه لاهه شکایت کرد و از طرف ایران علی اکبر داور, وزیر عدلیه, برای پاسخ گویی و دفاع از موضع ایران به اروپا رفت و در دادگاه حاضر شد و به دفاع از موضع ایران پرداخت. دفاعهای او نتیجه نداد و پیشنهاد شد که دو دولت, خود به توافق برسند و قضیه را حل کنند. سرانجام قرارداد دیگری بر ایران تحمیل شد.)

مرحوم والد می فرمود:

(این رسوایی و رو شدن خیانت رضاخان چنان بود که رئیس شهربانی, با این که, کم و بیش پیش ما می آمد, گفته بود: پس از این قضیه, دیگر خجالت می کشم پیش آقا بروم.)

بله, دکتر مصدق و آیت اللّه کاشانی در دادگاه روی این نکته تأکید داشته اند که: زمان قرارداد, رو به پایان بوده و حکومت پهلوی مشروعیت نداشته که آن را تمدید کند; زیرا وکلا و نمایندگان مجلس, که به تمدید آن رأی داده اند, منتخب مردم نبوده, بلکه تک تک آنان با نظر رضاخان برگزیده شده اند; از این روی بدون اختیار رأی به الغای قرارداد دارسی و سپس رأی به ادامه آن دادند.

از این قضایا بسیار است. خداوند شما را در کاری که پیش گرفته اید, موفق بدارد.

حوزه: از این که وقت شریف حضرت عالی را گرفتیم, پوزش می طلبیم و از خداوند سلامتی و توفیق شما را برای خدمت هرچه بیش تر به اسلام, فرهنگ و مکتب اهل بیت خواستاریم.

یادداشتها…

1. برای هرچه بیش تر آگاه شدن از ترفندها, دسیسه ها, لجن پراکنیهای روشنفکران قلم بمزد و غرب زده, علیه عالمان و روحانیان پیشتاز و پیشاهنگ در عرصه های علمی, فرهنگی و مبارزاتی و پرخاشگران علیه استعمار و استبداد, رجوع کنید: به شماره های گوناگونی که مجله حوزه برای نمایاندن ویژگیهای علمی, فکری و رفتاری عالمان روشن اندیش, حرکت آفرین, و در خط مقدم دفاع از دین, ویژه ساخته است; از جمله: آیت اللّه بروجردی, سال هشتم, شماره های 59 ـ60; محقق اردبیلی, سال نهم, شماره های 50 ـ51; سید جمال الدین اسدآبادی, سال دهم, شماره های 59 ـ60, محقق اردبیلی سال سیزدهم, شماره 75; میرزای نائینی سال سیزدهم, شماره های 76ـ77; فاضلین نراقی, سال هیجدهم شماره های 107ـ 108, میرزا کوچک خان جنگلی, سال نوزدهم شماره های 111ـ112, نهضت مشروطیت, سال بیستم, شماره های 115, 116, 117; آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری, سال بیست ویکم, شماره های 125ـ126.

2. بنگرید به آثاری که در این دوره درباره خیزشِ بیدارگر مشرق زمین سید جمال الدین اسدآبادی, نهضت تنباکو و میرزای شیرازی, نهضت مشروطیت و علمای نقش آفرین در این حرکت بزرگ, نهضت جنگل و میرزا کوچک خان, قیام شیخ محمد خیابانی و… نوشته شده و نشر یافته است. تاریخ نگاران این دوره, یا از کنار حرکتهای بزرگ و سرنوشت ساز و دگرگون آفرین روحانیت و علمای روشن اندیش و بیدار, بی کپ و سخنی می گذرند و یا آنها را واژگونه جلوه می دهند و برخاسته از وابستگی به بیگانگان, هواپرستی, جاه طلبی, واپس گرایی فکری, زمان نشناسی و….

از باب نمونه, مهدی قلی خان هدایت, مخبرالسلطنه, در کتاب خود: خاطرات و خطرات (/344) سید جمال الدین اسدآبادی را, که در راه بیداری مسلمانان و احیای اسلام ناب و نمایاندن چهره کریه غرب, همه خطرات را به جان خرید و از هرچه پُست و مقام بود گذشت و در هیچ برهه و شرایطی حاضر نشد حقیقت را فدای مصلحت شخصی بکند, چنین می شناساند و این گونه بی انصافانه درباره او داوری می کند:

(سید جمال, هیکلی جالب و نطقی جاذب داشته است. تلاش بی اندازه می کرده است به مقامی برسد و مثل همه آقایان, از طبع بشر غفلتی داشته و ناصواب را صواب می پنداشته است. بالفرض در مصر انقلاب می شد, مصر به روز بدتری می افتاد. ظاهراً, سید از اتحاد اسلام سخن می گفت. نادر, با همه قدرتی که داشت, اتحاد اسلام را عنوان نموده و به جایی نرسید. اتحاد و اتفاق, دو کلمه بدبخت اند.

در هر صورت, انقلاب, راه این کار نبود, خصوصاً, با اغراض نفسانی که زیر عناوین رحمانی گوشه ابرو می نماید و چشمک می زند. این اشخاص را من, به ستاره دنباله دار تشبیه کرده ام, خوش محضرند و مشؤوم الأثر. غرض گِل کردن آب و گرفتن ماهی است. عنوان اتحاد اسلام هم, برای خدمتی بود به عبدالحمید, دشمن ناصرالدین شاه.)

بعدها نیز همین خط, ناآگاهانه, یا غرض ورزانه و یا به دستور دنبال می شود. ابراهیم صفایی, کتاب خود (راهبران مشروطه) را با شرح حال سید جمال الدین اسدآبادی شروع می کند. در طلیعه سخن, ایرانی بودن وی را انکار می کند و سپس او را جاه طلب می خواند:

(… به شدت جاه طلب بوده است و همین حس, او را اسیر هوای نفس نموده و از دانش و نفوذ کلام و روشنفکری خود, بیش تر برای ارضاء غریزه جاه طلبی خویش استفاده کرده است.

او, سودای امارت و صدارت بر سر داشته و برای نیل به این هدف به هر دری می زده و داعیه اتحاد اسلام برای وی, راهی برای وصول به هدفهای سیاسی بوده است.

سید جلو خواهشهای نفسانی خود رانیز نمی توانست بگیرد و معتقد بود که همه چیزهای خوب و مرغوب برای او خلق شده و باید از آنها بهره ببرد.) رهبران مشروطه/13

و به این نیز بسنده نمی کند و او را به فرقه بابیت پیوند می دهد:

(سید در اقامت اخیر در پاریس, بار دیگر به دعوت لُرد چرچیل و سالیسبوری ظاهراً برای پاسخ به سؤالات آنان درباره امام زمان ومهدی سودانی به لندن رفت. وقتی شهرت انقلاب بابی را در آن زمان به یاد بیاوریم و توجه سیاسیون انگلستان را به این جمعیت در نظر بگیرم و شرحی را که سید نسبت به دیانت باب در جلد دوم دائرةالمعارف بستانی, چاپ بیروت نوشته ملحوظ داریم, سپس به مقدمه (نقطة الکاف) و رساله های (برون) در این خصوص مراجعه کنیم و به مندرجات کتاب یک سال در میان ایرانیان, تألیف دیگر (برون) توجه بنماییم و حمایت عجیب او را از بابیان و تحریک اقلیت بابی و ازلی را بر ضد دولت ایران در نظر بگیریم, شاید بتوانیم قضاوت کنیم که این مسافرت سید و توضیح درباره امام زمان, گذشته از موضوع ادعای مهدی سودانی, با سیاست ایران هم مربوط بوده است.) همان/16

انگلستان از اندیشه های رستاخیزآفرین سید جمال الدین اسدآبادی واهمه داشت و می دانست اگر این اندیشه ها زمینه بیابند و بستر رویش, منافع او را به خطر خواهند افکند و همان حماسه ای را خواهد آفرید که در جنبش تنباکو و نهضت مشروطیت, همگان شاهد بودند و دیدند که چسان استعمار به زانو درآمد.

انگلستان در تکاپو بود آن حماسه ها تکرار نشود تا بتواند به کمک رضاخان و روشنفکران وابسته به خود, دیگر بار, نفوذ, سیطره و قدرت خود را بر همه زوایای این سرزمین بگستراند. از این روی, به تاریخ نویسان وابسته و تحلیل گران غرب زده دستور و جهت می داد که به تلاش گسترده ای دست بزنند, تا از الگو شدن سید جمال الدین برای نسل حاضر و نسلهای آینده و نفوذ و گسترش اندیشه های او جلوگیری کنند. او را غیر ایرانی, بویژه افغانی بخوانند, تا برای جوان ایرانی جاذبیتی نداشته باشد و بابی بخوانند تا هیچ مسلمان و پیرو اهل بیتی, او را خودی نداند و به اندیشه های او نزدیک نشود و اسوه حرکت قرارش ندهد.

سید جمال الدین, غرب را دقیق شناخته بود و از نقشه ها و برنامه هایی که برای جهان اسلام و مسلمانان داشت آگاه بود و این شناخت روشن و همه سویه را به گونه مشعلهای همیشه روشن, بر سر راه مسلمانان افروخته بود. هرکس, هر گروه, هر کاروان و هر ملتی که در پرتو این مشعلها حرکت می کرد, ممکن نبود به بیراهه برود و گرفتار گرگ خون آشام, که در لباس میش جلوه گر شده بود, بشود.

شهید مطهری می نویسد:

(سید به مسلمانان هشدار می داد که (روح صلیبی) همچنان در غرب مسیحی, بالاخص در انگلستان زنده و شعله ور است.

غرب, علی رغم این که با ماسک آزادمنشی, تعصب را نکوهش می کند, خود در دامِ تعصب (خصوصاً تعصب مذهبی علیه مسلمانان) سخت گرفتار است.

سید, علی رغم آن چه فرنگی مآبان (تعصب) را نکوهش می کنند, مدعی بود تعصب بد نیست. تعصب مانند هر چیز دیگر, افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حس جانبداری بی منطق و کور ایجاد می کند, بد است; اما تعصب به معنی (تصلب) و غیرتِ حمایت از معتقداتِ معقول و منطقی, نه تنها بد نیست, بسیار مستحسن است.)

سپس از قول سید جمال الدین نقل می کند:

(اروپاییان, چون اعتقاد دینی مسلمانان را استوارترین پیوند میان آنان می بینند, می کوشند تا با نامِ مخالفت با تعصب, این پیوند را سست کنند, ولی خود, از هر گروه و کیش, به تعصب دینی گرفتارند. گلادستون, ترجمانی است از روح پطرس راهب, یعنی بازنمای جنگهای صلیبی) نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر/30

3. با روی کار آمدن رضاخان, اسلام ستیزی استعمار در ایران, شتاب بیش تری به خود گرفت. رضاخان با قلدری و خشونت, راه را برای روشنفکران بریده از خودی و پیوسته با ناخودی و بیگانه, هموار کرد, تا با طرح ها و نقشه های خود, از هر سوی, راه را بر اسلام و جاری شدنِ معارف ناب آن به سینه ها ببندند.

رضاخان و روشنفکران همراه, همگام و پشتیبان او, دست به تلاش گسترده ای زدند, تا با قربانی کردن همه سنتها و آیینهای ناب و معارف والای اسلامی, جلو ارّابه غرب, ایران را میدان تاخت و تاز آن قرار دهند. در این هنگامه, تاریخ نویسان, رمان نویسان و شاعران بسیاری به این جبهه ضد دینی پیوستند و به نام نوآوری و تجدد و ایستادگی در برابر عقب ماندگی, اسلام و مسلمانی و حرکتها و جنبشهای ضد استعماری و استبدادی را به سُخره گرفتند و به هرزه درایی پرداختند و ساحَتِ قلم را آلودند و به جای این که آگاهی و روشنایی بیفشانند, جهالت و تاریکی پراکندند و به تلاش برخاستند مردمان مسلمان و باورمند را از آستانه دین و کوثر زلالِ معارف اسلامی و شیعی دور نگهدارند. زیرا به خوبی و روشنی می دانستند انسان باورمند و ایرانی وابسته و پیوندخورده به مذهب و اهل بیت, به هیچ روی, دروازه ها را به روی غرب هنجارشکن و تباهی آفرین و استعمارگر نخواهد گشود و حاضر نخواهد شد هم دین و ایمان و عقایدش بر باد رود و هم ثروت وسرمایه اش.

انگلستان, با تجربه و مطالعه چندین و چندساله دریافته بود, در ایران اسلامی, تنها با خفقان, سرکوب, کشتار, خشونت و بیرحمی می تواند, راه را بر فرهنگ ضلالت آفرین خود بگشاید و از این روی, رضاخان را پیش انداخت, تا نابخردانه و با زور و قلدری, ترور و وحشت, راه را بر روشنفکرانِ سکولار و پشت کرده به دین, مذهب و مردم خود, بگشاید. این دو نیرو, یعنی قلدری, زور و سرنیزه وجریان روشنفکری, دوشادوش به سنتها و باورهای ناب تاختند و علمای دین و روحانیان روشن و ناب اندیش را از صحنه فکری و فرهنگی جامعه تاراندند و با حیله ها و تزویرهای گوناگون, آنان را منزوی ساختند, تا در تاریکی بهتر بتوانند به یغماگری بپردازند.

روز به روز بر دامنه گمراهی افزوده شد. روشن است که دیارِ خالی از هدایت گران و میدان داری اراذل و اوباش و حاکمیت آلودگان, پلیدکرداران و خیانت پیشگان, به آسانی دروازه هایش به روی بیگانه باز خواهد شد و این, همان چیزی بود که استعمار از به قدرت رساندن رضاخان می خواست و دنبال می کرد.

ناسیونالیسم, باستان گرایی, زردشتی گری که در این دوره سخت تبلیغ و ترویج می شد, برای دور ساختن ملت مسلمان ایران از ارزشهای اسلامی و پیوند دادن آنان با ایران پیش از اسلام بود.

حمید عنایت می نویسد:

(رضاشاه, سیاست حساب شده اش را برای ناسیونالیسم فرهنگی آغاز کرد و به تجلیل تمدن پیش از اسلام ایران, یا دست کم گرفتن ارزشها و مظاهر اسلامی پرداخت.)

اندیشه های سیاسی در اسلام معاصر, ترجمه خرمشاهی,215

و همو درجای دیگر می نویسد:

(ناسیونالیسم, پیوند گوهری با اسلام ندارد و حتی گاهی مستلزم نفی کامل آن است. مبارزه های فرهنگی آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران, به هدف ریشه کن کردن, یا تضعیف جنبه های اسلامی شخصیت ترکی و ایرانی بود.) همان/204

جلال آل احمد از هدف دستگاه رضاخانی در ترویج زرتشتی گری چنین پرده برمی دارد:

(… در دوره بیست ساله, از نو سر و کله (فروهر) بر دیوارها پیدا می شود که یعنی خدای زرتشت را از گور درآورده ایم و بعد, سر و کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید پیدا می شود. با مدرسه هایشان و انجمن هایشان و تجدید بنای آتشکده ها درتهران و یزد.

آخر اسلام را باید کوبید. و چه جور؟ این جور که از نو مرده های پوسیده و ریسیده را که سنت زرتشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم و شمایل اومزد را بر طاق ایوان ها بکوبیم و سر ستونهای تخت جمشید را هر جا که شد, احمقانه تقلید کنیم.)

در خدمت و خیانت روشنفکران ج2/154ـ155.

پروفسور پیترآوری, استاد ایران شناسی در دانشگاه کمبریج و مدرس کالج کینگ و توجیه گر سیاستهای انگلیس در ایران, از سیاستهای راهبردی که رضاخان, را برای اسلام زدایی در پیش گرفته بود, در اثر خود,تاریخ معاصر ایران چنین گزارش می دهد:

(… در فاصله سالهای1941ـ1925 (1320ـ1304شمسی) کاملاً آشکار شد که می توان عشایر را شکست داد…. امّا ملاها باقی مانده بودند, با قدرتی که کم تر محسوس بود و جامعه زیر نفوذ آنان قرار داشت. وظیفه آنان, به عنوانِ تفسیر کنندگان شریعت, به این معنی بود که آنان می بایست به حیاتی ترین اعمال بشری , یعنی ازدواج, طلاق, شهادت, سند, استیفای دین از ملک رهنی, انتقال املاک و قراردادهای بازرگانی, اعتبار بخشند… بر اثر این وضعیت مقامات حقوقی, کاملاً, با ضوابطِ شرعی پیوند خورده بود. از این رو, منزوی کردن روحانیون و شکست دادنِ آنها بسیار دشوار بود.

مخالفان قوانین شرعی, ناگزیر بودند که ابتدا یک نظام حقوقی را جانشین آن سازند, سپس به متزلزل کردن رکن مذهب بپردازند. رضاشاه نیز همین کار را کرد. در حالی که در نظر بود آموزش و پرورش غیر مذهبی و تبلیغات ملی گرایانه, که ایرانِ پیش از اسلام, نمونه آن بود, برای سست کردنِ وفاداری مذهبی مردم به نهاد روحانیت به کا ر گرفته شوند. امّا این سیاست هنگامی می توانست کامیاب شود که عمر آن, بیش تر از نظم نوین رضاشاهی باشد.

این سیاست, با احساسات خصمانه مردم نسبت به نوگرایی رضاشاه روبه روشد.…

آیا امکان داشت که وضع بد مردم در دوران حکومت ساسانیان را در پوشش شکوه آنان که به گونه خفت باری توسط اعراب در هم شکسته شده بود, توجیه و تعدیل کرد؟

با وجود این, سیاستِ یاد شده به صورتهای زیر ادامه یافت:

ـ جشن هزاره فردوسی: در سال1953 [20مهر1313] جشن هزاره فردوسی, شاعر بزرگ ایران که افسانه های ایرانِ قبل از اسلام را در حماسه شاهنامه آورده است, با شکوه زیادی برگزار شد و مزار تازه ای برای این شاعر, در طوس (زادگاهش) ساخته شد….

البته همه این تلاشهای رضاشاه, از تأثیر کمی در توده مردم برخوردار بود. زیرا جشن هزاره فردوسی [تنها] برای تنی چند از فضلای خارجی جالب می نمود. آنان با هزینه دولت ایران, به این کشور آمدند تا خطابه های فاضلانه خود را درباره فردوسی بخوانند….

ـ یورش به حقوق اسلامی و وضع قوانین عرفی… سال1928 [1307شمسی] سال یورش به ساختار بیرونی قوانین شرعی بود. پس از 1906 [1285شمسی] تلاشهای ایران برای ارائه حقوق مدنی جدید صورت گرفته بود…. در1926 [1305شمسی] گام بزرگی به صورت گماردنِ حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی به جای روحانیون در وزارت عدلیه برداشته شد…. در دسامبر همان سال با گذراندن قانون (لباس متحد الشکل) حمله دیگری به دیانت صورت گرفت. پوشیدن لباس به شیوه اروپایی به مردان توصیه شد و کلاه لبه دار جایگزین کلاه بی لبه گردید….

ـ رفع حجاب از زنان: در سال1935 [1314شمسی] به سر گذاردنِ کلاه اروپایی [کلاه شاپو] به وسیله مردان اجباری شد…. تخمین زده می شود که از300000نفر جمعیت مرد و زن تهران, نزدیک4000زن رفع حجاب کردند….

در مه1935 [خرداد1314]… دخترها با لباس ورزشی رژه رفتند.

در ژوئن 1935 [مرداد1314] نخست وزیر, یک مجلس عصرانه تاریخی در یکی از باشگاه های بزرگ تهران ترتیب داد که اعضای کابینه و مقامات بلندپایه, با همسران خود در آن شرکت کردند….

اصلاحات رضاشاهی در زمینه لباس مردم, منجر به قیام در مشهد مقدس گردید. و نیروهای ارتش,

که مجهز به مسلسل بودند, به داخل مسجد یورش بردند….

به این ترتیب بود که در اواخر سال1936 [آذر و دی1315] ایران, قانوناً به طور کامل از دین رها شد.…)

تاریخ معاصر ایران,ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی, ج2/63ـ73 .

4 .علمای دین در حرکتهای بزرگ و اصلاح طلبانه, پیشتاز بوده اند.در کشورهای اسلامی, بویژه ایران هیچ حرکت شورانگیز ضد استبدادی و استعماری و اصلاح طلبانه, بی جلوداری, پیشاهنگی و رهبری علمای دین پا نگرفته و به ثمر ننشسته است. در همیشه تاریخ,این علمای دین بودند که با ستم درافتاده و با استعمار به رویارویی برخاسته و مردم را از قید اسارت رهانده اند. این نمادهای زیبا را در پیشاپیش انقلابهای بزرگ, در ایران و دیگر سرزمینهای اسلامی می توان به روشنی دید و به تماشا ایستاد.

جواهر لعل نهرو, آگاه ترین رجل سیاسی سده اخیر, از جمله رهبران مقاومت استقلال طلبانه و بنیان گذار هند نوین, سید جمال الدین اسدآبادی را بزرگ ترین اصلاح طلب قرن نوزدهم می داند:

(انگلیسیها بر مصر حکومت می کردند و مصر مورد بهره کشی و استثمار ایشان بود. مأموران و نمایندگانِ ایشان, با جلال و شکوه یک سلطان مستبد و مطلق العنان در کاخهای سلطنتی زندگی می کردند. طبیعی است که در برابر چنین وضعی, ناسیونالیسم و نهضتهای اصلاح طلبانه ملی رشد می یافت و شکل می گرفت.

بزرگ ترین اصلاح طلبِ قرن نوزدهم در مصر, جمال الدین افغانی بود که یک پیشوای مذهبی بود.)

نگاهی به تاریخ جهان, ج2/132ـ133

ییا نهضت تنباکو, به رهبری مرجع بزرگ و عالم فرزانه و آگاه به زمان میرزای شیرازی, به حقیقت پیوست و در آن فضای خفقان آلود, شور انگیخت و نقطه آغازی شد برای حرکتهای حماسی و قهرمانانه بعدی ملت مسلمان ایران علیه استعمار و استبداد. این حرکت, رویشگاه نهضت مشروطیت شد که به رهبری علمای بزرگ ایران و نجف, در دل تاریکی و شبهای دیجور, شعله کشید.

هر کس اندک مطالعه ای در تاریخ ایران داشته باشد, پی خواهد برد و به درستی درخواهد یافت حرکتی با این گستره, ژرفا, توفندگی و پویایی و دگرگون آفرینی, بدون پشتوانه قوی و پایان ناپذیر معنوی,نمی بایست پدیدار شود. معنویتی که ریشه در روح وروان مردم داشت و آنان را به حرکت درمی آورد و در جانِ تک تکِ مردم شور می انگیخت و در برابر ستم برمی انگیخت شان.

از ایران حضرات آقایان: سید محمد طباطبائی, سید عبداللّه بهبهانی و شیخ فضل اللّه نوری و از نجف حضرات آقایان: آخوند محمدکاظم خراسانی, حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی و حاج عبداللّه مازندرانی در خیزش و حماسه بزرگ نقش آفرینی کردند و مردم مسلمان و علاقه مند و پیرو اهل بیت را با نفخه های رحمانی انگیزاندند و به صحنه کارزار با استبداد و استعمار کشاندند.

و یا انقلاب عراق, به رهبری میرزا محمدتقی شیرازی, نهضت جنگل, به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی, نهضت شیخ محمد خیابانی در تبریز, نهضت ملی نفت, با تلاش گسترده سید ابوالقاسم کاشانی, انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی پدید آمدند و عرصه زمین را در پرتو حق روشن کردند. شهید مطهری درباره حرکتهای اصلاحی شیعی می نویسد:

(… حرکتهای اصلاحی در جهان تشیع, حال و وضع دیگری دارد و با آن چه در جهان تسنن گذشته تفاوت دارد. در جهان تشیّع, سخن اصلاح کم تر به میان آمده و طرح اصلاحی کم تر داده شده و درباره این که چه باید کرد؟ کم تر تفکر به عمل آمده است; امّا علی رغم همه اینها در شیعه نهضتهای اصلاحی, مخصوصاًَ نهضتهای ضد استبدادی و ضد استعماری بیش تر و عمیق تر و اساسی تر, صورت گرفته است.

در تاریخ جهانِ تسنن, جنبشی مانند جنبش ضد استعماری تنباکو به رهبری رهبران دین, که منجر به لغو امتیاز انحصار تنباکو در ایران شد و استبداد داخلی و استعمار خارجی, هر دو, به زانو درآمدند و یا انقلابی مانند انقلاب عراق که علت قیمومیت انگلستان بر کشور اسلامی عراق بود و منجر به استقلال عراق شد و یا قیامی مانند مشروطیت ایران که رژیم سلطنتی استبدادی ایران را مبدل به رژیم مشروطه کرد و یا نهضتی اسلامی به رهبری رهبران دینی, مانند آن چه در ایرانِ امروز می گذرد, مشاهده نمی کنیم.

این انقلابها, همه, به رهبری روحانیت شیعه صورت گرفت. همان روحانیتی که کم تر درباره اصلاح و طرحهای اصلاحی سخن گفته و طرح داده است.

جنبش تنباکو را علمای ایران آغاز کردند و با دخالتِ زعیم بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی, به پیروزی نهایی رسید. انقلاب عراق را علمای شیعه عراق, که در رأس آنها مجتهد جلیل القدر آقا میرزا محمدتقی شیرازی قرار داشت, رهبری کردند.

راستی حیرت آور و درس آموز است که شخصیتی مانند مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی, مجسمه زهد و تقوا و تهذیب نفس و به اصطلاح درونگرایی, یک مرتبه, در شرایط خاص, شخصیتی مجاهد طلوع می کند که گوئی همه عمر را با جهادو مبارزه به سر کرده است.

نهضت مشروطیت ایران را در درجه اول, مرحوم آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و مرحوم آقاشیخ عبدالله مازندرانی از مراجع نجف و دو شخصیت بزرگ از علمای تهران, مرحوم سیدعبداللّه بهبهانی و مرحوم سیدمحمد طباطبایی رهبری کردند.

در جهان تسنن, نه تنها جنبشهائی نظیر جنبشهای فوق الذکر وسیله اصلاح طلبان مذهبی و مقامات روحانی صورت نگرفته است, نهضتهایی نظیر نهضت اصفهان و نهضت تبریز و نهضت مشهد, که در نهضت اخیر, مجتهد بزرگ مرحوم حاج آقا حسین قمی, نقش اول را داشت, صورت نگرفته است.)

نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر/56ـ58

5. حضرت آیت اللّه به نکته حیاتی و بسیار حساس اشاره می کند که باید در سرلوحه تاریخ پژوهی حوزه قرار گیرد. حوزه, امروز باید با نگاه زنده, به تاریخ جان ببخشد و فرازهای بلند تاریخ حوزه و روحانیت را به زیبایی برای نسل امروز و فردا و فرداها ترسیم کند و نگذارد سخنِ دروغ پردازان, تحریف گران و کینه توزان, منبع تاریخ قرار بگیرد و با ارائه و نشر تاریخ تحریف شده از سوی کژاندیشان و وابستگان به قدرتها, فضای فکری جامعه اسلامی آلوده شود و نسل امروز و فردا از کوثرها و چشمه هایی که در برهه های خاص و حساس در گاه تشنگی و تفت زدگی و درماندگی ملت مسلمان, جوشیده و کامها را تازه و سینه ها را لبالب ساخته اند, محروم شوند و دور بمانند و در برهوت گرفتار آیند و طعمه دیو و دد.

هیچ امت و ملتی گرفتار نشد و اسیر دیو و دد نگردید, جز این که گذشته و پیشینه و هویت او را دستهای آلوده و سینه های پر کینه از صفحه ذهن و سینه اش زدودند و گذشته, پیشینه و هویتی دیگر و واژگونه در سینه و ذهن او حک کردند.

با ورق زدنِ تاریخی که دستها و قلمهای آلوده برای ما نوشته و به جای گذارده اند, می بینیم, یا از تاریخ حوزه ها و علمای دین و نقش آفرینی و قهرمانیهای آنان, در برهه های حساس چیزی نگفته و گذشته اند که گویا مطلب درخور ذکری نبوده و یا نگذشته و بدان پرداخته اند; اما واژگونه و درست عکس آن چیزی که روی داده است, آن هم برای بدنام کردن علمای دین و حذف آنان از گردونه زندگی دینی, اجتماعی و سیاسی مردم. از این روی, بایسته است, به دقت نقش علمای دین در رویدادهای گوناگون کشور اسلامی ایران, نه تنها در مرکز که در شهرستانها بررسی شود و شایستگیهایی که آنان در هنگامه های بزرگ از خود بروز داده, استقلال, عزت, سربلندی و امنیت را برای کشور به ارمغان آورده اند, به روشنی بیان گردد و به قلم آید.

نهضت علما و روحانیان آذربایجان و ایستادگی آنان در برابر انگلیس, روس و قوای استبداد, نهضت علمای فارس و ایستادگی آنان در برابر انگلیسیها, نهضت علمای مشهد, نهضت علمای اصفهان, نهضت جنگل, قیام شیخ محمد خیابانی و… بایسته است که از زوایای گوناگون بررسی شود و ابهامها, با جست وجو و کندوکاو بسیار برطرف گردد و خلوص و صفایی که در این انقلابها و حرکتهای استقلال طلبانه بوده, به درستی برای نسل جدید و نسلهای بعدی نموده شود.

هر یک از حرکتها, انقلابها و قیامها و آن چه که از این حرکتها در جای جای این سرزمین دلاورخیز روی داده و ما از آنها نام نبردیم, می تواند برای امروز و فردای حوزه ها و طالب علمان درس آموز باشد و نمایانگر راه و روش صحیح, منطقی و اسلامی در برخورد با ستم پیشگان خارجی و داخلی و چگونگی دفاع از استقلال و هویت اسلامی و فرهنگی جامعه اسلامی و شناخت دشمن و آشنایی با شگردهای استعمار در رویارویی با اسلام و امت اسلامی.

از جمله قیامهای شورانگیز که امروزه باید زوایای آنها به درستی روشن شود, زیرا دشمن در تحریف و واژگونه جلوه دادن آنها بسیار تلاش ورزیده, قیام و حرکت میرزا کوچک خان جنگلی و شیخ محمد خیابانی است.

حوزه نیاز دارد که همیشه روح حماسی را در کالبد خود بدماند و آنی در باتلاق رخوت فرو نرود که اگر رخوت و پژمردگی جان او را در چنگ بگیرد, هرچه بیندوزد از دانشهای گوناگون کارساز نخواهد بود.

از قیامها و خیزشهای پیشین روحانیان, این دو حرکت و خیزش, ویژگیهایی دارند که در همه حال, روح طلبه جوان را شاداب می سازند و او را به سوی آرمانهای بلند به حرکت وامی دارد.

مجله حوزه, شمه ای از قیام شورانگیز میرزا کوچک خان جنگلی را در شماره ای ویژه (111ـ112) بازتاب داده و نمایاند که چسان این قهرمان بزرگ در برابر بلوک شرق و غرب و استبداد داخلی, ایستادگی کرد و با همه باغ سبزهایی که به او نشان دادند, آنی از آرمانهای اسلامی روی برنگرداند و بر اسلام ناب محمدی(ص) پای فشرد, تا به دست خون آشامان وابسته به بیگانه و وطن فروش از پای درآمد.

اما خیابانی, قهرمان خطه آذربایجان, برای حوزه ناشناخته است. از اندیشه های بلند او و نقشی که در نجات آذربایجان داشت, اندک شمارند کسانی که آگاهی دارند. و این خسرانی است بس بزرگ برای همه گروه های اجتماعی, بویژه حوزویان. حوزویان و طالب علمان, تا نُمادها و برجستگان و طلایه داران حوزه را نشناسند و فکر و اندیشه, حرکتها و خیزشهای آنان را مشعل راه خویش قرار ندهند, تلاشها و تکاپوهاشان به بار نخواهد نشست و در هنگامه ها و برهه های حساس و خطرناک, ره به جایی نخواهند برد و از نقش آفرینی در عرصه های سیاسی ـ اجتماعی باز خواهند ماند. دین, آیین و مذهب وقتی دامن می گسترد و ساحَتهای جدید را درمی نوردد و زنده می ماند و در افق ناپدید نمی گردد, که آیینه داران آن, همه گاه در حرکت و پویش و تکاپو باشند و در هنگامه های دشوار و هراس انگیز, پناه مردم باشند و با اتکای به خداوند, ملت و امتی را از باتلاق ستم و چنگ اهریمنان خون آشام برهانند و ظلام یأس را درهم بشکنند, نور امید را در دل آنان بدرخشانند واین, بدون شناخت و پیروی از اسوه های رخشانِ ضد ستم, خدمتگزار خلق, خالص و ناب اندیش, ممکن نیست.

از این روی اگر حوزه می خواهد, دین و مکتب اهل بیت, دامن بگستراند و فوج فوج مردمان را بر گرد خود فرابیاورد, بایستی با عمل و حضور در صحنه های اجتماعی و سیاسی, زمینه های این انقلاب بزرگ را فراهم آورد. بدون عمل و با انزواگزینی, راحت طلبی, دوری از هنگامه ها, بستن سینه به روی دغدغه ها, دردها و آلام اجتماعی, هرگز چنین پدیده ای رخ نخواهد داد و رایَت اهل بیت افراشته نخواهد شد.

حوزه باید خیابانی و مانند او را بشناسد و بشناساند, تا رایَت حماسه, روح سلحشوری, دین باوری, ایستادگی در برابر دشمن, بر بامِ بلند آن, همیشه و همه گاه افراشته ماند.

استاد محمدرضا حکیمی, که دقیق, همه سویه و تیزبینانه به زندگی و مبارزات این قله بلند نگریسته, درباره افکار و آموزه های شیخ شهید می نویسد:

(افکار اصلاحی و آرمانهای انسانی شیخ محمد خیابانی, که بیش تر از راه سخنرانیها و نطقهای عمومی او افاده شده است, سرشار است از روشنگری, آزادیخواهی, بیگانه رانی, حرّیت آموزی, فلاح گستری, تباهی ستیزی, ملیت پروری و دیانت شعاری. و برخی از آگاهان معتقدند که هنوز سالها زود است تا جامعه افکار خیابانی را بفهمد و هضم کند. آن چه مسلم است این است که تأمل در مجموعه آرمانی این مصلح اسلامی, می رساند که عقل بیدار و خون جوشان این فرزند آگاهِ دین, هیچ خواری, فساد, وطن فروشی, فرودستی, فقر, نابسامانی و بی عدالتی و جهل و جنایت را نمی پذیرفته است و پایه مبارزه با این همه را رویِ داشتنِ قدرت و دادنِ آگاهی استوار می داشته است.

روشن است که سطر نخست دفتر اصلاح و آزادگی, آگاهی است. نهایت در موارد بسیار, قدرتها با نشر آگاهی درست, درمی افتند. این جاست که فرزانگان و حکیمان نیز, به مسأله دیگری توجه می یابند: حل مشکل قدرت.)

بیدارگران اقالیم قبله/161ـ162

6. باب و بهاء. باب شهرت سیّد علی محمد شیرازی و بهاء, شهرت میرزا حسینعلی نوری است. بابیان و بهائیان, پیروان و باورمندان به این دو شخص و آیین آنان هستند.

(باب, سید علی محمد شیرازی, از مدعیان بابیّت امام دوازدهم شیعیان, بعدها, مدّعی مهدویت و نبوت شد, در 1235, در شیراز به دنیا آمد. در کودکی به مکتب شیخ عابد رفت و در آن جا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد, از شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی بود…

و از همان دوران, سید علی محمد را با نام رؤسای شیخیه و احسائی و رشتی آشنا کرد, به طوری که چون سید علی محمد, در حدود نوزده سالگی به کربلا رفت, در درس سید کاظم رشتی حاضر شد….

در مدتی که نزد سید کاظم رشتی شاگردی می کرد, با مسائل عرفانی و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهی, به روشِ شیخیه آشنا شد و از آرای شیخ احسائی آگاهی یافت…

به علاوه, به هنگام اقامت در کربلا, از درس ملاصادق خراسانی, که او نیز مذهب شیخی داشت, بهره گرفت…. در 1257, به شیراز بازگشت و به وقت فرصت… به گفته خودش:

(ولقد طالعت سنابَرق جعفر العلوی و شاهدت بواطن آیاتها)

همانا کتاب سنابرق, اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم.

….

پس از درگذشت سید کاظم رشتی… خود را (باب) امام دوازدهم شیعیان, یا (ذکر) او, یعنی واسطه میان امام و مردم شمرد….

علی محمد, در آغاز امر, بحثهایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته بود, تأویل کرد و در آن جا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان, او را مأمور داشته, تا جهانیان را ارشاد کند.

….

ولی همین که مدتی از دعوت وی سپری شد و گروهی به او گرویدند, ادعای خود را تغییر داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت:

(منم آن کسی که هزار سال می باشد که منتظر آن می باشید.)

….

سپس به ادعای نبوّت و رسالت برخاست و به گمان خود, احکام اسلام را با آوردن کتاب بیان نسخ کرد و در آغاز آن نوشت:

(در هر زمان, خداوند جلّ و عزّ, کتاب و حجتی از برای خلق مقدر فرموده و می فرماید و در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله, کتاب را بیان, و حجت را ذات حروف سبع (علی محمد که دارای هفت حرف است) قرار داد.)

….

پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیّه, میرزا تقی خان امیرکبیر, صدراعظم ناصرالدین شاه, مسامحه در کار سید علی محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند.…) دانشنامه جهان اسلام, ج1/

بهاءالله, میرزا حسینعلی نوری

(پدرش میرزا عباس نوری, معروف به میرزا بزرگ, از مستوفیان و منشیان عهد محمد شاه قاجار و بویژه مورد توجه خاص قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام, از مناصب خود برکنار شد…. میرزا حسینعلی در 1233, در تهران به دنیا آمد… آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.

در زمان ادعای بابیت سید علی محمد شیرازی, در جمادی الاولی 1260, او جوانی 28ساله و ساکن تهران بود که در پی تبلیغ نخستین پیرو باب, ملاحسین بشرویه ای, معروف به باب الباب, در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس, یکی از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابی گری بویژه در نور و مازندران پرداخت….

از مشهورترین اقدامات میرزا حسینعلی در آن زمان… طراحی نقشه آزادی قرةالعین ـ که در قزوین به اتهام همکاری در به شهادت رساندن ملا محمدتقی برغانی زندانی بود ـ و نقش جدی و مؤثرش در اجتماع شماری از بابیان در واقعه بدشت بود. این اجتماع بعد از دستگیری و تبعید باب به قلعه چهریق در ماکو و به انگیزه تلاش برای رهایی وی از زندان برپا شد. میرزا حسینعلی, با توجه به توانایی مالی و فراهم کردن امکانات اقامت طرفداران باب در بدشت… جایگاهی معتبر نزد اجتماع کنندگان یافت.

در همین اجتماع بود که سخن از نسخ شرعیت اسلام رفت و قرةالعین بدون حجاب, با آرایش و زینت به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت که:

(امروز, روزی است که قیود تقالید سابقه شکسته شده.)

….

در بازگشت بابیان از بدشت, در شعبان 1264, روستاییانی که برخی از گزارشهای آن اجتماع را شنیده بودند, در قریه نیالا به آنان حمله کردند. و میرزا حسینعلی, به سختی از این غائله نجات یافت.

برخی منابع بهائی, این برخورد را به غضب الهی, در نتیجه رفتار غیر اخلاقی بابیها در بدشت تعبیر کرده اند.

در همان اوان (سال1265) شورش بابیها در قلعه شیخ طبرسی مازندران روی داد و میرزا حسینعلی, همراه با برادرش یحیی و جمعی دیگر, که قصد پیوستن به بابیهای قلعه طبرسی را داشت, در آمل دستگیر و زندانی و سپس روانه تهران شد.

به فاصله اندکی, شورش بابیها در تبریز پیش آمد و با کشته شدن سید یحیی دارابی, ملقب به وحید, در شعبان 1266, خاتمه یافت.

این شورشها و چند حادثه دیگر مقارن با نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود.

….

در هر حال میرزا تقی خان امیرکبیر, صدراعظم وقت, تصمیم به سرکوب قطعی این قیامها گرفت, از این روی در 27 شعبان 1266, به دستور او سید علی محمد باب در تبریز اعدام شد.

….

میرزا حسینعلی در شعبان 1267 به کربلا رفت…. اما چند ماه بعد, پس از برکناری و قتل امیرکبیر, در ربیع الاول 1268, و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری, به دعوت و توصیه شخص اخیر, به تهران بازگشت.

در شوال 1268, حادثه تیراندازی دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید….

از نظر حکومت مرکزی, قرائن و شواهدی برای نقش میرزا حسینعلی نوری, در طراحی این سوءقصد وجود داشت و به دستگیری او اقدام شد.

….

با این همه, بهاءالله, احتمالاً به منظور مصون ماندن از تعقیب و دستگیری, که چه بسا, به اعدامش می انجامید, مدتی در مقرّ تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران, به سر برد….

سرانجام, سفیر از وی خواست که به خانه صدراعظم برود.

و ضمناً, از مشارالیه, میرزا آقاخان نوری, صدراعظم, به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی می سپارد, در حفظ و حراست او بکوشد…. و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای رخ دهد, شخص صدراعظم, مسؤول سفارت روس خواهد بود….

…. میرزا حسینعلی, به دستور حکومت ایران, باید تهران را به مقصد بغداد ترک می گفت…. هنگام سفر تبعید نیز, نماینده ای از سوی سفارت روس, همراه کاروان بود….

…. پس از رسیدن به بغداد, میرزا حسینعلی نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس جهت این حمایت قدردانی کرد.

…. در علاقه دول استعماری به پیگیری حوادث آنها و گاهی دخالت آشکار در سیر تحولات این آیینها ـ از جمله فشار سیاسی دولت روس برای حفظ جان میرزا حسینعلی نوری ـ نیز, هیچ گونه شکی وجود ندارد.

موارد دیگری از این علاقه دول استعماری, در منابع بهائی و غیر بهائی گزارش شده است; از جمله: در 1278, سِر آرنولد با روز کمبال, جنرال قنسولی دولت انگلستان, با میرزا حسینعلی در بغداد ملاقات و قبول حمایت و تابعیت دولت انگلیس و مهاجرت به هند استعماری, یا هر نقطه دیگری را به او پیشنهاد کرد….

نظیر همین تقاضا را نایب کنسول فرانسه, در ایامی که وی در ادرنه بود, از او داشت و از وی خواست که تابعیت فرانسه بپذیرد, تا مورد حمایت و تقویت قرار گیرد.

….

بر اثر کثرت جنگ و جدال, که هر روزه مابین بابیان و مسلمانان دست می داد, از دست ایشان بنای شکایت گذاردند. دولت ایران نیز, نگرانِ آشوبگری بابیها بود. از این روی از دولت عثمانی خواست که بابیها را از بغداد انتقال دهد.

دولت عثمانی برای خاتمه دادن به این نزاعها… در اوایل 1280, آنان را از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه کوچ داد….

همزمان با خروج بابیها از بغداد, میرزا حسینعلی, نخست در باغ نجیب پاشا, در بیرون بغداد و سپس در ادرنه, زمزمه (من یُظهِرُهُ اللهی) ساز کرد. و از همان جا نزاع و جدایی آغاز شد…. بابیهایی که او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی (صبح ازل) باقی ماندند, ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی (بهاءالله) بهائی خوانده شدند.

….

در هر حال, منازعات ازلی و بهائی در ادرنه, شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت….

سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادنِ به این درگیریها, که گاهی منشأ آن منازعات مالی بود, میرزا حسینعلی و پیروانش را به عکا در فلسطین و میرزا یحیی و یارانش را به ماغوسه (فاماگوستا) در قبرس فرستاد.

میرزا حسینعلی, مدت نُه سال در قلعه ای در عکا, تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در شهر حیفا از دنیا رفت….)

همان, ج2/733ـ 738

این دو فرقه ساز (سید علی محمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری) در بین شیعیان به فتنه گری پرداختند, به اختلاف دامن زدند و خرافه پراکندند. شیعیانی که از کوثر زلال اهل بیت و معارف ناب اسلام, لبالب بودند و با هر ظلم و ظلامی درمی افتادند و راه روشن هدایت و نیکبختی را پیش می گرفتند و با چنگ زدن به دامن خاندان رسالت, سرچشمه روشنایی و تفسیر زلال و ناب از اسلام, از هر زشتی و پلیدی و خرافه هستی سوز, دوری می جستند و بر صراطی که آنان راه می نمودند, ره می پیمودند و برای این که به کژراهه نیفتند و به چپ و راست نلغزند, بر گرد علمای ربانی حلقه می زدند و با گرفتن قبسی از دانش آنان, به زندگی خود گرمایی و روشنایی می دادند.

این تکاپو و جنبش, این شورانگیزی و حرکت و پیروی خالصانه از عالمان نیک سیرت, شماری را به این فکر شیطانی واداشت که از این زمینه فراهم آمده, برای رسیدن به مقامهای دنیوی, بهره برداری ناشایست کنند و مردم را از سرچشمه های زلال دور سازند و به سوی مردابها بکشانند. از این روی, دست به خرافه پراکنی زدند و باورهای ناب و حرکت آفرین و صفادهنده سینه و دل, روحبخش و جان افزا را وارونه ساختند و شماری را درکارگاه خرافه پرستی خود پروریدند و با تکیه بر این فریب خوردگان, نابخردان خرافه پرست, در برابر اندیشه های روشن و سرچشمه گرفته از وحی, به رویارویی برخاستند و فتنه های بسیار به پا کردند و فضا را آلودند.

استعمارگران فرقه ساز, وقتی در کسانی آلودگی فکری می دیدند, به گونه ای برنامه ریزی می کردند و از همه اهرمها و نیروهایی که در اختیار داشتند, بهره می بردند,تا عرصه رویارویی با شیعه و افکار ناب و رستاخیزآفرین علمای شیعه, که آنها را به ستوه آورده بودند, و در همه جا دست آن کشورهای استعمارگر را رو می کردند و براساس باور و عقیده خود به رویارویی با نقشه های آنها می پرداختند, بسازند و بپردازند. انگلستان, زمانی که دریافت می تواند از پندارها و اندیشه های بابیان که در باتلاق خرافه فرو رفته بودند, علیه شیعه و علمای شیعه بهره برداری کند, بی درنگ دست به کار شد و از قرینه ها و شاهدهای گوناگون برمی آید, دستهای پنهان انگلستان, در رواج اندیشه های غلط و ویران گر و رویارو قرار دادن این گروه با عالمان شیعه, در مرحله های گوناگون به کار بوده است:

(سید علی محمد باب, با ادعاهایی که بیمارگونه به نظر می رسید, کما این که تا مدتها علمای دین به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتوای قتل او اجتناب ورزیدند, و حسینعلی نوری با سیاست بازیهای خاص خود و تلاش در جهت معقول تر نمودن آن ادعاها, در صدد جدا کردن مردم ایران از رهبران اجتماعی خود, یعنی مراجع تقلید برآمدند. این حرکت, از جانب این دو نفر و عمدتاً حمایت دولت روس و پشتیبانی بریتانیا انجام گرفت و با کسب موفقیتهایی در مراحل اولیه, نظر دیگر دول اروپایی, نظیر فرانسه را نیز به سوی خود جلب نمود. در ادامه این حرکت, با کنار کشیدن روسیه, به علتِ وقوع انقلاب بلشویکی در آن کشور, دولت انگلستان به بهره برداری از کاشته آنان پرداخت. ادعای وابستگی این جنبش از زمان سید علی محمد باب به بیگانگان از این روست که او بخصوص پس از طرح ادعاهایش در شیراز و انجام مناظره با علمای وقت و طرد وی از جانب روحانیت, تحت حمایت حاکم گرجی الاصل اصفهان قرار می گیرد و بر اثر پذیرایی سخاوت مندانه آن حاکم, بر شدت ادعاهایش می افزاید. با برگذاری تجمع بابیان در دشتِ بدشت, این ادعاها رنگ نوآوری دینی می گیرد و به بدعتهای تازه در دین می انجامد.

نقش حسینعلی نوری, که در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسیه بود, بخصوص در ماجرای بدشت, بسیار بارز است. اگر از دید منافع خارجی به این مسأله بنگریم ایجاد شورشهای سه گانه در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه, خود زمینه ای است برای مقابله با دولت و گرفتن امتیاز از آنان از سویی و ایجاد دودستگی میان ملت از سوی دیگر.

شاید اگر درایت امیرکبیر در بدنه دولت و هوشمندی علمای شیعه در میان ملت نبود, این نقشه موفق می شد و جدایی ایران شمالی و ایران جنوبی تحقق می یافت, اما چنین نشد. تبعید این فرقه ها به خارج از ایران و صدور دستور اعدام علی محمد باب توسط امیرکبیر, همراه با اعتقاد راسخ مردم به مذهب شیعه, موجب شد تا نقشه شوم بیگانگان در ایران عملی نگردد.

ارتباط حسینعلی نوری که یکی از جانشینان و مروجان اصلی بابیت و سپس بهائیت در ایران به شمار می آید با سفارت روس, کاملاً روشن و بارز است. او خود برای شکستن کیان و اقتدار روحانیت شیعه, نوآوری دینی را تکمیل کرد و فرقه بهائی را پایه گذاری نمود. بهائیت, با مرکزیت در خارج از ایران, رشد یافت…. بهائیان عکا را مرکز خود قرار دادند. از این پس, این فرقه, جهان وطنی آغاز کرد و به عنوان ابزار دستی برای شکستن اسلام در سراسر دنیا, توسط دولتهای استعمارگر به کار گرفته شد. بعدها, اسرائیل هم, که به دنبال ایجاد شکاف در بین مسلمانان و شکستن اتحاد و اتفاق آنان بود و هست, از تقویت بهائیان دریغ نورزید.)

بهائیت در ایران,دکتر سید سعید زاهد زاهدانی/165ـ166,

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بهائیت, ایران را ارضِ موعود می داند و همیشه و در همه دورانها در این فکر بوده که در ایران پایگاه بزند و در کانون مبارزات ضد استعماری و اسلام ناب و در بین ملت ناب اندیش و شیعه مدار و عاشق اهل بیت, به فتنه گری بپردازد و به گمان و پندار خود, نور حق را در سرزمین حق مداران خاموش کند.

روی همین برنامه و هدف شوم و نیت پلید, وقتی استعمار انگلیس, با قلع و قمع مبارزان و رستاخیزآفرینان در جای جای این سرزمین دلاورخیز, رضاخان سوادکوهی و بیگانه با دین, فرهنگ, آداب و رسوم اسلامی و ایرانی را به اریکه قدرت نشاند, به احیای بهائیت پرداخت; زیرا با هدف راهبردی که انگلستان برای ایران داشت که همانا اسلام زدایی باشد, مبارزه تمام عیار با روحانیت, با سرسخت ترین سنگر و کانون دفاع از اسلام, لازم بود و این مهم به پندار انگلستان از هماهنگی بهائیت با رضاخان و ایادی روشنفکر او به خوبی برمی آمد. استعمار بر این پندار بود مذهب تشیع را از اوج به زیر بکشد, از فروغ و پرتو, هیمنه و شکوه آن بکاهد و آن دریای پرخروش و موج خیز را به مرداب دگر کند و این کار را گمان می کرد از این مثلث شوم; یعنی رضاخان, بهائیت و روشنفکران برمی آید; از این روی دست به کار شد و پایگاه بهائیت را در ایران تجدید بنا کرد که در زمان پهلوی دوم ثمر داد و بهائیان در هرم قدرت, جا خوش کردند و اهرمهای مهم سیاسی, نظامی, اقتصادی, فرهنگی را در دست گرفتند. و سرمست از این بودند که به ارضِ موعود دست یافته اند که هم سیاست آن را برابر برنامه های راهبردی خود هدایت می کنند, هم شریانهای اقتصادی آن را در چنگ دارند و هم در دین و فرهنگ مردم دگرگونیهای دلخواه را پدید می آورند.

در سُکر قدرت فرورفته بودند و خوابهای خوشی برای فردای ایران می دیدند که ناگاه هر آن چه را در این چندین و چند سال ساخته بودند, بر سرشان آوار شد و طوفانی بنیادبرافکن, از دل اقیانوس شیعه برخاست و کاخهای آنان را ویران ساخت و وجود نکبت آلود و اهریمنی آنان را به کام خود فروبرد.

امام خمینی, طلایه دار این حرکت بود و به مبارزات عالمان شیعه در طول تاریخ علیه این دیوانِ شب پرست, تجسم بخشید و با درافتادن و رویاروشدنِ با اصل و کانون این غدّه چرکین, یعنی استعمار و زمین گیر کردن و راندن آن از این سرزمین, ساحَتِ این خاکِ پاک از لوث وجود آنان پاک شد. و این فراز از تاریخ روحانیت رستاخیزآفرین, باشکوه ترین و پردرخشش ترین فراز آن است. در این فراز از مبارزه بود که انسانهای پلید, غارت گر و ویران گر ایران, همچون تیمسارایادی, امیرعباس هویدا, پرویز ثابتی, سپهبداسداللّه صنیعی, هوشنگ نهاوندی و… به زباله دان تاریخ پرتاب شدند.

7.پس از انقلاب شکوه مند اسلامی, و فضای روشن و درخشانی که پدید آمد, انتظار می رفت مطبوعات و رسانه های نوشتاری, روشنایی بپراکنند و جامعه را آن به آن, به سوی نور, هدایت کنند و ظلام شب را بشکنند و سپیده را بگشایند و هر جا زشتی می بینند آن را از ساحتِ جامعه بزدایند. منبری شوند مقدس برای نهادینه کردن و رواج دادن زیباییها و ارزشهای اسلامی و انسانی و مردم را علیه بیداد و ستم و ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی و کژراهه رویهای سیاسی برانگیزند و همیشه و همه حال, بسان دیده بان تیزنگر, هرگونه یورشی را به شهر دین و هرگونه دسیسه ای را علیه مردمان, شناسایی و زوایای آن را روشن کنند تا مردم در روشنایی گام بزنند و در پرتو قلمهای متعهد, حساس, همه سونگر و روشن گر, ره بپیمایند و زیباییها را از زشتیها بازشناسند.

امّا با هزاران دریغ و درد, حرمت و جایگاه این منبر مقدس, پاس داشته نشد و کسانی بر آن فراز رفتند که شایستگی نداشتند, گمراه بودند و گمراهی پراکندند و هرزه بودند و دهن دریدگی پیشه کردند و قلم را به نواله ای آلودند و سخت به دامن بیگانگان آویختند و سر در آخور آنها فرو بردند و به سوی خودیها لگد پراندند و دهن دریدگی و آلودگی را به جایی رساندند که به اسلام, پیامبر(ص) و ائمه اطهار توهین کردند و به علمایی که در خط مقدم نبرد با استعمار بودند, یورش بردند و تیرهای زهرآگین خود را به سوی آنان افکندند.

این پدیده شوم و حرکت ویران گرِ پس مانده های رژیم شاهنشاهی, وابستگان به بیگانگان, فریب خوردگان, مفسده جویان و فتنه گران, با روشن گریهای امام, علما و فرهیختگان و سیاسیون آگاه و دشمن شناس, آگاهان به ترفندها و شگردهای استعمار و مطبوعات متعهد و نویسندگان انقلابی و عاشق امام و اسلام, از ساحَتِ جامعه زدوده شد و از پیشروی بازماند و امّا پس از مدتی, کسانی در دستگاه اجرایی و در رأس هرم فرهنگی جامعه, از روی ناآگاهی, یا بی مایگی فرهنگی, یا ناآشنایی با اسلام ناب, ارزشها و خط روشن امام و انقلاب, یا برداشت غلط از آزادی, در برابر جریان سالم مطبوعاتی, جریان شوم و سیاه پدید آوردند و از منبرِ مقدسِ مطبوعات, بهره برداری ناروا را باب کردند.

این منبرِ مقدسِ را در اختیار کسانی گذاشتند که آزاد شده انقلاب بودند و لطف و رحمت انقلاب شامل حالِ آنان شده بود و به جای سپاس از انقلاب و مردم, به ناسپاسی روی آورده بودند و یا بر اثر بی تقوایی, لبالب کردن شکمهاشان از بیت المال, عمل زدگی و غفلت از یاد و نام خدا, راه از بی راه باز نمی شناختند و بی راهه می پیمودند و یا منافقانه به انقلاب پیوسته بودند و….

این فرصت سوزی, شارلاتان بازی مطبوعاتی در برهه ای روی داد که کشور نیاز به یک خیزش بزرگ علمی و اقتصادی داشت و باید ویرانه های نظام شاهنشاهی و جنگ هشت ساله را می ساخت و بنیه علمی واقتصادی خود را بالا می برد و عقب ماندگیها را جبران می کرد و برای رویارویی همه سویه علمی و اقتصادی با استعمار, خود را آماده می ساخت.

آن چه در این چند سال اخیر در پاره ای از مطبوعاتِ روی داد, اگر به دقت نگریسته و مطالعه شود, تلاش گسترده برای جدا کردن جوانان از انقلاب اسلامی است. انقلابی که به نام مقدس دین, جوانان را از پوچ گرایی, ولنگاری و جهل و بی خبری رهاند و به سوی دانش و معرفت ره نمود.

پاره ای از روزنامه ها, ماهنامه ها و…, گردانندگان و نویسندگان آنها, آگاهانه, یا ناآگاهانه, خاستگاه انقلاب, دین و مذهب, اوجها, زیباییها و شکوه های انقلاب اسلامی را نشانه رفتند, ارزشهایی که از مشرق هر ملتی طلوع کنند, به آنها افتخار می کند و تا جان دارد در دفاع از آنها, پایداری می ورزد.

سید الشهدا و حماسه افتخارآمیز او در کربلا.

حماسه ای که شیعیان را در طول تاریخ علیه بیداد برانگیزانده و عزت و شکوه را برای آنان به ارمغان آورده است.

روحانیت و علمای دین, هنگامه آفرینان, دفاع کنندگان از استقلال ایران و عزت و شکوه ملت ایران.

ولایت فقیه, محور و مدار همبستگی و وحدت ملی, سدّ نفوذناپذیر در برابر دشمن , نگهدارنده کیان و شوکت اسلامی ملت مسلمان ایران.

قهرمانیهای جوانان برومند, از جان گذشته ایران اسلامی در رویارویی با دشمن ایران اسلامی در جنگ تحمیلی.

در ماهنامه چشم انداز ایران, تیر و مرداد83, شماره 26/123, نوشته شده است:

(حتی امروز که اسلام در لوای حکومت, واردِ عرصه عمل شده است, ضعفهای بی شماری دارد و هر گونه حرکت اجتماعی به سوی انحطاط, از چشم اسلام دیده می شود, به گونه ای که یک مسیحی به جرأت به من می گوید: چرا در عرصه عمل باید از ارزشهای اقتصاد اسلامی چشم بپوشد؟ چرابه سوی سرمایه داری در حرکت اید؟ زیرا فهمیده اید که اسلام در عرصه عمل واقعی شکست می خورد.

آنان به اسلام به دید دین متجاوز می نگرند که اولاً بوی عرب می دهد و ثانیاً با هیچ وصله ای نمی توان آن را به ایرانیت و فرهنگ ایرانی متصل ساخت.

در روزنامه صدای عدالت9/4/83نوشته شده که حجاج بن یوسف در قرآن دست برده است:

(دو پژوهشگر که روی تاریخ زبان عربی و ارتباط آن با زبان آرامی تحقیقات گسترده ای انجام داده اند, به تازگی دریافته اند که حجاج بن یوسف, حاکم بلاد اسلامی در سالهای697ـ714میلادی در قرآن دست برده و تغییراتی در آن ایجاد کرده است.)

در روزنامه جمهوریت,23/4/83صفحه7, شیعه چنین شناسانده شده است:

(توضیحات ابوحاتم درباره فرق اسلامی, به راستی خواندنی و جالب است; مثلاً در بحث غلوّ می گوید: غالیان در هر کدام از شریعتهای یهود, مسیحیت, مجوس و اسلام وجود دارند. در میانِ اهل ذمّه, نصارا و در میان مسلمانان, شیعیان, بیش ترین غالی را داشته اند و برای همین, شیعیان را به خاطر دیدگاه غلوّآمیزی که درباره امیرمؤمنان علی (ع) و امامانِ پس از او دارند, به نصاری تشبیه می کند.)

در ماهنامه نامه, خرداد و تیر83, شماره30/15, ضمن افتراهای گوناگون به شیخ فضل اللّه نوری, به جلال آل احمد که شیخ را ستوده و وی را شهید دانسته خرده گرفته شده و گمراه کننده مریدان خود قلمداد گردیده است:

(چطور جلال آل احمد که از شیخ فضل اللّه نوری, که گورستان مسلمانان را به750تومان به سفارت روس فروخت و غائله میدان توپخانه را با اشرار مست, به سرپرستی محمود ورامینی علیه مجلس به پا کرد ودر طرفداری از جنایات محمدعلی شاه, شهره آفاق گشت, شهید ساخت, تا همه مریدان خود را به گمراهی بکشاند, هیچ صحبتی نمی شود.)

در روزنامه شرق14/5/83 (ویژه نامه مشروطه) درباره شیخ فضل اللّه نوری آمده است:

(شیخ فضل اللّه نوری به تحریک دربار و احتمالاً امین السلطان, که به تازگی بازگشته بود, گروهی را دور خود جمع کرد و در میدانِ توپخانه بلوای عظیمی پدید آورد… با انحلال مجلس و سرکوب آزادیخواهان, شاه رسماً به سلطنت مطلقه بازگشت و شیخ فضل اللّه, مجتهد بلامنازع تهران و به عنوان مشاور و مفتی مذهبی عالی شاه, وارد صحنه شد.)

(عوامل پیچیده و گوناگون در شکست اصلاح طلبانی چون عباس میرزا, قائم مقام فراهانی, امیرکبیر و… نقش داشتند که از جمله آن کارشکنی روحانیان شریعت مدار و صاحب نفوذ و غالباً ملاّک (چون ملاعلی کنی) از موضع دفاع از دیانت و سنت و یا وابستگی به دربار و گاه نیز وابستگی به سفارتخانه ها را می توان نام برد.)

در ماهنامه نامه, بهمن و اسفند82, شماره 29/29و33 درباره ولایت فقیه نوشته شده است:

(نظریه ولایت فقیه, از همان ابتدای کار برای من بسیار قابل تأمل بود. اگر یک نظریه از پشتیبانی و حمایت فکری روشنفکران برخوردار نباشد, هادی نجاتی نخواهد شد و آموزه ولایت فقیه, دقیقاً این سرنوشت را پیدا کرد و اکنون, دیگر مطلقا قوت نظری ندارد و ناچاراً کمرنگ خواهد شد و من تردیدی در این مطلب ندارم…. یا پای در دامن خود کشید و همان بحثهای مدرسه ای گذشته را انجام دهید… به قول مولانا اللّه اللّه اُشتری بر نردبان.)

اکنون و در این مجال و در این برهه حساس بر روحانیت بیدار و علمای خبره و اهل اطلاع است که در گوناگون عرصه های فکری, فرهنگی و سیاسی به روشنگری بپردازند و در هر مقام و جایگاه که هستند, منبرِ مقدس مطبوعات را دریابند و نگذارند ناآگاهان, غرض ورزان, غرب زدگان و رواج دهندگان فرهنگ غربی و اباحه گری و تحریف گران و مخالفان حاکمیت اسلام ناب, بر این منبر فراز روند و به یاوه گویی بپردازند و با طرح بحثهای غیر علمی و غیر کارشناسی, اسلام را ناکارآمد, شیعه را غالی, غیر عقلانی, فاقد پایه های محکم, فرقه گرا, وارث تعصب زردشتی و… بشناسانند.

پاسخ منطقی, دقیق و همه سویه, نه از آن جهت که اینان اهل منطق و استدلال اند, بلکه از آن جهت که خوانندگان باید پاسخ منطقی و دقیق دریافت بدارند, از فراز همین منبر, بسیار نقش آفرین, روشن گر خواهد بود و هیاهوگران بی منطق را بی گمان به حاشیه خواهد راند.

عالمان دین هم خود می توانند وارد این عرصه شوند و هم به پشتیبانی از کسانی بپردازند که با قلم توانا, اندیشه پویا به رویارویی با این موج ولشکر قلم به دستِ تحریف گر, دروغ پرداز و قلب کننده حقایق, برخاسته اند.

اما کسانی که نه خود به عرصه می آیند و به رویارویی با کژاندیشان می پردازند و نه به پشتیبانی از اهل فکر و اهل قلم, در آوردگاه رویارویی حق و باطل قد می افرازند, نباید انتظار داشته باشند مطبوعات اصلاح شود و همه چیز زلال و بر وفق مراد جریان داشته باشد. امروزه که این شبهه ها و تحریفها در مطبوعات ساری و جاری است, از آن روست که حضور اهل فکر و اندیشه های ناب و عالمان دقیق اندیش و منطقی و دارای برهان قوی و دانش گسترده, در میدان رویاروییها, کم رنگ است. در حالی که در این فرصت و مجال پیش آمده, هنگامه ای که دشمن به دست ایادی خود, خبایای سینه خود را بیرون می ریزد, هنگامه روشن گری است. زیرا اسلام, آموزه های ناب آن, در طول تاریخ, درگاه رویارویی با باطل خود را نمایانده و به بهترین وجه آشکار ساخته و اندیشه ها را ناب و سره کرده و آن چه را به نام دین و اندیشه های دینی رواج داشته; امّا با منطق دین ناسازگار بوده, به دور افکنده است.

8.مجلّه حوزه در سه شماره پیاپی که به مشروطیت ویژه کرده, زوایای آن حماسه بزرگ را کاویده و از نقش آفرینی علمای دین در برهه برهه آن, سخن گفته و هماهنگیهای آنان را در آغاز راه و اختلاف نظرها و ناهماهنگی هادر چگونگی پیاده کردن برنامه ها, طرحها, قانونها و آیینهای اسلامی در میانه راه, نمایانده و از بهره برداری فراموسونها و روشنفکران غرب زده و مخالف عرصه داری و میان داری اسلام و اسلامیان, از این کشمکشهای فکری, با کمک از روزنامه ها, هفته نامه ها و گاهنامه ها و شبنامه ها و دیگر ابزاری که در دست داشتند, از جمله ماشین تبلیغاتی بسیار قوی بریتانیا که منافع خود را در خطر می دید, پرده برداشته و نکته های بسیار عبرت آموزی را فراروی اهل فکر و پژوهش گذارده است.

در این تحقیق روشن شده: بسیاری از روشنفکران که خود را میان معرکه افکندند و به بهره برداری از انقلاب بزرگ و با شکوه مشروطیت, به رهبری علمای دین پرداختند, کسانی بودند که:

(از مزبله و مرداب عفن استبداد روییده و در آن رشد و نمو کرده بودند و سالها بود که از خوان استبداد بهره می بردند و شکم می انباشتند و در پناه دیو استبداد, در ناز و نعمت می زیستند و هیچ گاه مزه تلخ فقر و فاقه, شوربختی و سیه روزی را نچشیده بودند و نه زجر شلاق, دربه دری, بی خانمانی و بی حرمتی را.) شماره 115/6

و در این بررسی تاریخی و فنی, با اسناد و مدارک ثابت شده است:

(ناسازگاری و چالش عالمان عصر مشروطیت, به هیچ روی, اساسی و بنیادی نبوده است. هر دو گروه در هدفها, راهبردها, مبانی مشروعیت حکومت و اصول مشروطیت, یک سان می اندیشیده و بر یک نَسَق و روش بوده و هماهنگی داشته اند و اگر ناسازگاری و دوگانگی دیده می شده, نه در هدف غایی و راهبُردها که در روشها و نقشه های حرکت برای رسیدن به هدف بوده است و دشمن, دامنه این ناهمگونیها را گسترانده و درّه های هول انگیز, بین عالمان تلاش گر در راه آزادی و قانون مداری پدید آورده است.

این ادعا را اسناد به جای مانده و فاش شده از انجمنهای فراماسونری ثابت می کنند. انجمنهای فراماسونری در تهران و دیگر شهرها بدان خاطر پا گرفت که ایادی و نیروهای به ظاهر آزادی خواه… خود را به کار گیرد, تا تار و پود حرکت استقلال طلبانه و ضد استبدادی مشروطیت را از هم فروگسلند و نهاد مقدس روحانیت را, که رکن استوار این قیام بزرگ بود, با افشاندن بذر پراکندگی و ناهمدلی در بین برپادارندگان و پیشاهنگان آن, از هم فروپاشند.) همان/14

ایادی غرب و روشنفکران وابسته و مطبوعات هوچی گر چنان فضا را آلودند, اختلافها را بزرگ و ژرف نمودند که تلاش علمای حاضر در صحنه و نقش آفرین در نهضت, برای فهماندن این مطلب به مردم که بین علمای دین اختلافی وجود ندارد و آنان, همگی, خواستارِ پیاده شدن قانونهای دینی و اسلامی هستند و ریشه کن کردن ستم و بیداد و حکومت استبدادی, بی نتیجه ماند. زیرا دشمن نمی گذاشت که این سخن به گوش مردم برسد. آن چه در جراید درشت می شد و بازتاب می یافت وجود اختلاف بین علمای دین بود که گروهی از آنان مشروطه خواه, طرفدار مجلس و ضد استبدادند و گروهی مشروعه خواه, مخالف مجلس و طرفدار استبداد!

در حالی که برابر مدارک و اسناد هر دو گروه اسلام خواه بودند.

در یکی از لوایح شهید شیخ فضل الله نوری آمده است:

([آن چه] خیلی لازم است که برادران بدانند و از اشتباه کاری خصم بی مروت بی دین, احتراز نمایند, این است که: چنین ارائه می دهند که علماء, دو فرقه شدند و با هم حرف دینی دارند…. یک فرقه مجلس خواه و دشمن استبداد و یک دسته ضد مجلس و دوست استبدادند.

لابد عوامِ بیچاره می گوید: حق با آنهاست که ظلم و استبداد نمی خواهند. افسوس که این اشتباه را به هر زبان و بیان که می خواهیم رفع شود, خصم بی انصاف نمی گذارد.)

همان/15

شیخ فضل الله نوری مخالف مجلس نبود, مجلسی می خواست که برخلاف شریعت محمدی و مذهب جعفری قانونی در آن تصویب نشود:

(من آن مجلس شورای ملی را می خواهم که عموم مسلمانان می خواهند. و عموم مسلمانان مجلسی را می خواهند که برخلاف شریعت محمدی و مذهب جعفری, قانونی را تصویب نکند. پس من و عموم مسلمانان هم عقیده و هم رأی هستیم. اختلاف بین من و مخالفان دین است) همان/17

این همان خواست علمای بزرگ نجف, مشهور به طرفداران مشروطه بود که در تلگرافی به عالمان تبریز, به تاریخ 29 ذیحجه سال 1324, چنین بازتاب یافته است:

(تأسیس مجلس شورای ملی, که مایه رفع ظلم و ترویج احکام شرعیه و حفظ بیضه اسلام و صیانت شوکت مذهب جعفری است… اهم تکالیف است. بر همه مسلمین, موافقت آن واجب و مخالفت با آن غیر جایز است.) همان/16

روشن است که روشنفکران سکولار و ماسیونرها, با هیچ یک از این دو گروه عالمان دینی هم رأی و همراه نبودند; زیرا آنان مجلسی می خواستند که قانونهای غربی در آن محورمدار قرار بگیرد و چون نمی توانستند با همه علما درافتند, ابتدا با شخصیتی درافتادند که از نزدیک شاهد دگردیسی و دور شدن مجلس شورای ملی از هدفهای نهضت, شریعت محمدی و مذهب جعفری بود و بی باکانه و به گونه روشن و آشکارا زبان به اعتراض گشود و در جبهه مخالف, به رویارویی برخاست. در درهم کوباندن شخصیت شیخ فضل الله نوری و همراهان, از هر ابزار, ترفند و دسیسه ای استفاده کردند و وی را مخالف اصل مجلس شورا قلمداد کردند و طرفدار استبداد و به این جرم به دارش آویختند. در حالی که خود مستبدین و کسانی که دستان شان تا مرفق به خون انسانهای بی گناه و آزادگان آلوده بود, آزاد بودند و در حکومت مشروطه به مقامهای بالایی دست یافتند!

چندی نگذشت, پس از آن که بزرگ ترین سدّ راه خود را, با دور کردن مردم از پیرامونش, به این بهانه که با علمای نجف مخالف است و به رویارویی با آنان برخاسته و با استبداد همنوایی دارد, از میان برداشتند, با گوناگون نقشه ها و برنامه ها, دسیسه ها و دستانها عرصه را بر علمای نجف و علمای ایران, که آنان را در جبهه مخالف شیخ فضل الله قرار داده بودند و خود را موافق آنان وانمود می کردند, تنگ کردند و یا جان شان را گرفتند که شرح ماجرا در این جا به طول می انجامد. برای آگاهی از چند و چون کار و نقشه های اهریمنانه روشنفکران ماسونی در حذف علمای دین و پیاده کردن برنامه ها و هدفهای خود, ر.ک: مجله حوزه شماره های:115, 116, 117و118.

9. جنگهای ایران و روس: نام دو رشته جنگهایی است که بین ایران در دوران پادشاهی فتحعلی خان قاجار (1212ـ1250ق.) و روسیه در دوران الکساندر یکم (1801ـ 1825م.) و نیکولای یکم (1825ـ 1855م.) امپراتوران روسیه, بر سر نواحی گرجستان, ارمنستان و بخشی از آذربایجان درگرفت.

جنگ نخست, به مدت ده سال به درازا کشید: از 1218 (برابر 1803 میلادی) تا 1228 هجری قمری. و جنگ دوم, پس از سیزده سال در ذی حجه 1241 آغاز شد و در شعبان 1243 به پایان رسید. پرونده جنگ نخست ایران و روس, پس از شکست ایران, با قرارداد ذلت بار گلستان بسته شد و پرونده جنگ دوم, با قرارداد ننگین ترکمانچای.

در این جنگها, دلیری فرزندان دلیر ایران اسلامی و پایمردی و ایستادگی آنان روشن است و هر جست وجوگر تاریخ, در جست وجوی خود در لابه لای اوراق تاریخ, به خوبی و روشنی این مهم را درمی یابد چیزی که شاید به خاطر شکست ایران و فرجام تلخ نبرد ایران با روس متجاوز, از آن غفلت شده باشد و به آن بهای لازم داده نشده است.

پیمانها و قراردادهای ذلت بار گلستان و ترکمانچای, همه چیز را تحت شعاع قرار داد و… سبب شد آن همه رشادت, سلحشوری, پایمردی در برابر دشمن بسیار قدرت مند, بازتاب داده نشود و مردمان همان روزگار و روزگاران بعدی درس و عبرت لازم را از آن نگیرند.

حکومت گران, در همان روزگار و روزگار بعدی, اگر خردمند می بودند و دوراندیش, آینه نگر و در فکر فردای بهتر, می باید روی این توانایی مردم ایران, به دقت مطالعه می کردند و این گوهر بس ارزش مند را, از هر آسیب و آفتی به دور می داشتند, تا در گاه نیاز بتوانند از آن به بهترین وجه بهره برند و سرزمین ایران را در پناه آن, از هر گزندی در امان بدارند.

اما صد افسوس که آنان نه به این گوهر رخشان و توان شگفت انگیز و دلیری غیر درخور وصف ملت ایران توجه کردند و آن شکوه را در صحنه های نبرد ایران و روس به تماشا نشستند و درس گرفتند و نه آن نیرویی که در این دریا موج انگیخت و آن را به خروش درآورد, پاس داشتند و راهکارهای بهره برداری هرچه بهتر و دقیق تر از آن را برای استقلال, شکوه و شوکت ایران, در بوته بررسی نهادند.

اگر کشور ما سامان می داشت و براساس و مدار یک برنامه و سیاست دقیق راهبردی اداره می شد و انسانهای صالح, شایسته, کاردان, خردمند بر آن حکمروایی می کردند, می باید پس از این دو رشته جنگ و یا در گرماگرم نبرد, بررسیهای لازم انجام می گرفت, قوتها و ضعفها شناسایی می شدند و استراتژیستها روی قوتها و ضعفها, مطالعه جدی و همه سویه می کردند و روشها و راهکارهای نگهداری, گسترش و هرچه ریشه دار کردن و نهادینه ساختن قوتها و تواناییها و ستردن و از میان برداشتن ضعفها و آسیبها را باز می شناختند و برای به کار بستن و به اجرا درآوردن, به حکومت گران ارائه می دادند.

تزار روس, الکساندر اول, گمان می کرد, با چند حمله به نیروهای ایران, کار را یکسره می کند و گرجستان و ارمنستان را فرو می گیرد; اما برخلاف پندار و محاسبه او, جنگ, ده سال به درازا انجامید. پدیده شگفت و به دور از انتظار. نه او و نه فتحعلی شاه, درباریان و کارگزاران ایرانی, از سپاه ایران انتظار چنین ایستادگی را در برابر نیروی قدرت مند روس نداشتند.

در این عصر و درگاه یورش سپاه روس به ایران, ایران دچار بحران بود و حکومت مرکزی با شورشها و سرکشیهای گوناگون در جای جای ایران دست و پنجه نرم می کرد. با این حال, ده سال ایستادگی مردم مسلمان, در برابر دشمن, مایه شگفتی است که بی گمان, این پدیده در خور مطالعه دقیق و همه سویه است.

چه شد که مردم غارت شده, بی پناه, نابرخوردار از ساز و برگ نظامی لازم, بی بهره از رهبری مقتدر, هنگامه های گوناگون آفریدند. اکنون به چند برگ از این حماسه نظر می افکنیم, تا رمز پایداری درازمدت مردم ایران در جنگ با قوای روسیه, روشن شود.

(سیسیانف, در رمضان سال1218هجری قمری, قوای خود را به طرف گنجه سوق داد و آن شهر را محاصره کرد. جوادخان زیاداُغلی, حاکم گنجه, سرداری متهوّر و بی باک بود و با وجود کثرتِ عدّه سپاه روس, در دفاع از شهر مردانه پایداری کرد و فتحعلی شاه را به کمک طلبید. علمای شهر, مسلمانان را به جهاد با کفار روس دعوت کردند و تقریباً تمامی مردان گنجه مسلح شدند و در دفاع از شهر, با سربازان زیاداُغلی همکاری کردند. پایداری و مقاومتِ دلیرانه مردم گنجه و حاکم شهر, سیسیانف را از تصرف گنجه مأیوس ساخت….)

دروازه های گنجه بر اثر دلیری و پایداری مسلمانان رشید, باورمند و جهادگر, سخت استوار بودند. دشمن پشت دروازه های شهر, زمین گیر شده بود و در آغاز یورش برق آسا و غافل گیر کننده, با دژهای پولادین روبه رو شد, مردان و زنان باایمان, کسانی که جهاد با کافران را واجب و شهادت در این راه را فوز عظیم می انگاشتند.

دروازه های شهرِ گنجه, نه با سستی و ایستادگی نکردن مسلمانان که با خیانت یکی از پیرامونیان جوادخان, به نامِ نصیب بیگ شمس الدین لو, با همدستی شماری از ارامنه ساکن گنجه, گشوده شد. اینان, شبانه دروازه های شهر را به سوی سپاه گشودند.

(خبر سقوط گنجه و قتل عام مسلمانان در دربار فتحعلی شاه, غوغایی به پا کرد و علمای تهران, جنگ با کفار روسیه را تصویب کردند.) همان/87

( [در سال1220هجری] جنگ شدیدی در عسکران, نزدیک شوش, بین قوای ایران و روس درگرفت و به شکست روسها منتهی شد و قلعه شوشی به تصرف قوای ایران درآمد. عباس میرزا فراریان روس را در جنوب گنجه به محاصره انداخت و پس از اسیر کردن آنان, به سرعت به طرف گنجه پیش رفت. سیسیانف, گنجه را رها کرد.)

همان/88

(از طرف دیگر, کشتیهای جنگی روسیه به بندر انزلی نزدیک شدند و سپاه روس, به خاک ایران پیاده شد. میرزایوسف خانِ گرجی اشرفی, مأمور گیلان گردید.

شفت, سردار روس, در نظر داشت که باعجله به طرف رشت پیش برود, ولی میرزاموسی, حاکم رشت, حیله ای به کار برده, از برابر سپاهیان روس عقب نشست و آنان را به داخل جنگلها کشید. در آن جا,سپاهیان میرزایوسف خان گرجی که در پناه درختان جنگل, کمین کرده بودند, بر سر روسها ریختند. سربازان روسیه, پس از دادنِ هزاران نفر تلفات, با زحمت خود را از آن مهلکه نجات داده, تمامی مهمات جنگی خود را بر جای گذاشتند و خود را به کشتیهای جنگی روس, در دریای خزر رساندند.

بر اثر شکست مهاجمین روسی در گیلان و حمله شدید عباس میرزا به گنجه, سیسیانف به طرف باکو عقب نشست. شفت, سردار روس بعد از محاربه گیلان, به طرف باکو حرکت کرد.… حاکم باکو حسینعلی خان در برابر شفت پایداری کرد, تا قوای امدادی عباس میرزا رسید. سیسیانف, خود به کمک شفت شتافت و عباس میرزا, قوای جدیدی برای باکو روانه کرد.

سیسیانف در نزدیکی باکو به محاصره افتاد و برای آن که سپاه خود و قوای شفت را از نابودی نجات دهد, با حسینعلی خان, روابط دوستی برقرار ساخت. حاکم مزبور نیز, موقع را مناسب دید و سردار روس را برای مذاکره صلح به حوالی قلعه باکو دعوت نمود و در آن جا, او را به وسیله پسرعموی خود به قتل رسانید. سواران ایرانی, بر سپاه بی سردار روس تاختند و عده کثیری را کشتند.)

همان/89

فرمانروایان روس و استراتژیستهای جنگ, به خوبی و روشنی دریافته بودند, در جنگ با ایران بازنده اند و باید به گونه دیگر کار را چاره کنند. در این برهه چاره را در هماهنگی سرّی با گاردان, رئیس هیأت اعزامی ناپلئون, برای آموزش پیاده نظام ایران, جستند.

از این هنگام است که ورق برمی گردد. سردار روس, گداویچ, با گاردان, وارد مکاتبه می شود. گاردان سعی می کرد, ایران, صلح با روس را بپذیرد. فتحعلی شاه از صلح سربازمی زد. تا این که گاردان, به فتحعلی شاه وعده هایی می دهد. فتحعلی شاه, به عباس میرزا دستور داد از حمله به سپاه روس خودداری ورزد و این به ضرر ایران تمام شد. همان/89ـ90

و وضع از این بدتر شد وقتی که فرانسویان از عمل به تعهدات خود سرباز زدند, یا نتوانستند, یا به خاطر کارشکنیهای انگلیسیها, کاری از پیش نبردند و یا دوستی با روسیه, کار فرانسه را با ایران, به بن بست کشاند و انگلیسیها وارد معرکه شدند. سرجان ملکم, توپخانه و تفنگهای جدید به ایران آورد. 15جمادی الاول1225, در چمن سلطانیه, اردوی بزرگ ایران, به حضور شاه رسید. بعدها این مأموریت را سرگوراوزلی دنبال کرد. وی در19ماه شوال1226 وارد تهران شد و یک روز بعد به حضور شاه رسید و اعتماد شاه و درباریان را به خود جلب کرد.

(وی قطعه الماس گرانبهایی به وزنِ25قیراط به شاه تقدیم کرده و همسر او نیز, عنبرچه الماس نشان گرانبهایی, به یکی از زنانِ متعدد حرمسرای شاه هدیه داده است.) همان/79

سرگوراوزلی, مأمور زیرک, آشنای به زبانهای: فارسی, ترکی و هندی, دیری نپایید که نزد شاه و درباریان و عباس میرزا جایگاه خود را استوار کرد. و ایران را به انگلستان امیدوار ساخت, به گونه ای که شاه و درباریان می انگاشتند با کمک انگلیسیها و نقشه ها و طرح های آنان, بخشها و سرزمینهای جداشده از ایران را به دست خواهند آورد; بویژه وقتی که سرگوراوزلی به تعهدات عمل می کرد و سعی برآن داشت به شاه, آرامش دهد و نگرانی او را از بابت قفقاز, با توجه به کمک و همراهی انگلیس, برطرف سازد.

(بنابر مفاد عهدنامه سابق, مقرری سه ساله آذربایجان را با30000قبضه تفنگ و20عرّاده توپ تسلیم کرد و افسرانی را که همراه آورده بود, به تعلیم افراد سپاه گماشت.) همان

امّا شاه و درباریان غافل از این بودند که انگلستان, در اندیشه دیگری است و سیاست راهبردی آن کشور در این برهه, آماده کردن زمینه های اجرایی عهدنامه سرّی است که با روسیه دارد که همانا عبارت باشد از: تقسیم ایران, به مناطق نفوذ:

(دولت انگلیس, بنابر عهدنامه سرّی که در سال1807میلادی با تزار روسیه در باب تقسیم ایران به مناطق نفوذ بسته بود, نمی توانست علناً علیه آن دولت… اقدام کند.) همان

انگلستان, گام به گام پیش می رفت, تا به پیمانی که با روسیه داشت جامه عمل بپوشاند. و ایران وابسته ودلبسته به خود را درگاهِ حساس و سرنوشت ساز رها کند و با این شگرد, ایران را از ایستادگی و نبرد علیه روس بازدارد و در دالان دیپلماسی و گفت و گوهای خسته کننده, برای قرارداد خفت بار, آماده اش سازد. قراردادی که در نهایت, به سود انگلستان نیز بود.

سرگوراوزلی, در همان هنگام, که به ظاهر با سپاه ایران همکاری می کرد, با فرمانده قوای روسیه در قفقازیه, مکاتبه داشت. وقتی دید سپاه ایران در حال پیشروی است و به پیروزیهایی دست یافته, افسران انگلیسی را از اردوی عباس میرزا بیرون کشید و چنان بیم در دل فتحعلی شاه از پیشروی روسها, در صورت ادامه جنگ, به سوی پایتخت و برچیدن پادشاهی قاجار افکند که شاه تن به ذلت داد و قرارداد گُلستان را پذیرفت. این در حالی بود که دولت انگلیس, برابر پیمانی که با ایران داشت, می باید در برابر دست اندازیها و یورشهای دولت سوم, به پشتیبانی از ایران همت گمارد. انگلستان, نه تنها از کمک به ایران دریغ ورزید که به روس کمک کرد, تا قرارداد ننگین گُلستان را برایران بار کند.

ماده سوم و چهارم این قرارداد بدین شرح است:

(فصل سوم ـ پادشاه ایران, برای ابراز دوستی و وفاق, نسبت به امپراطور روسیه, تمامی ولایات: قراباغ و گنجه و خانات موشکی و شیروان و قبه و دربند وباکو و هر جا از ولایات طالش که بالفعل در تصرف دولت روسیه است و تمامی داغستان و گرجستان را تا دریای خزر, مخصوص و متعلق به دولت امپراطوری روسیه می داند.)

(فصل چهارم ـ امپراطور روسیه, برای ابراز دوستی به پادشاه ایران و برای اثبات ایمنی از طرف خود و ولیعهدان عظام اقرار می نماید که هر یک از فرزندان پادشاه ایران که به ولیعهدی معین می گردد و هر گاه محتاج به اعانت و امداد دولت روسیه باشد, مضایقه ننمایند تا از خارج, کسی نتواند در مملکت ایران, دخل و تصرف کنند و اگر در امور داخلی ما بین شاهزادگان, منازعاتی دست دهد, دولت روسیه را در آن میانه کاری نیست.)

شاه با همه پشتوانه هایی که داشت, از مردم و علما, از دلاوریها و دلیرمردیها, ایثارها و از جان گذشتگیها, مشروعیت بخشیها و ردای تقدس پوشانیدن به جنگ, نتوانست جنگ ده ساله را به سرانجام نیک برساند و بی تدبیریهای او و عباس میرزا و تکیه آنان بر بیگانگان, ایران را در باتلاق فروبرد و شگفت این که به خاطر ناآشنایی شاه و کارگزاران او به هندسه سیاسی جهان, بر زوایای فاجعه افزوده می شد و کار ایران روز به روز دشوارتر می گردید. دربار نه آن نیرو را داشت که به جنگ برگردد و نه برگی در دست که بتواند حرکت دیپلماسی را پیش ببرد و نه آگاه از نقش و جایگاه سوق الجیشی ایران برای ابرقدرتها, که بتواند از جایگاه امتیازگیری و زدوبندهای سیاسی به سود ایران بهره برد. فتحعلی شاه و درباریان از جنگ ده ساله و شگردهای روس و انگلیس عبرت نگرفتند و درس نیاموختند که دو دولت, به هیچ روی, در خور اعتماد نیستند و باتلاق قرارداد گلستان آنان را هشیار نساخت که در دوره سیزده ساله خاموشی آتش جنگ, فریب روس و انگلیس را نخورند و از تلاشهای گسترده روس و انگلیس در پایمال کردن حق ایران, برای رسیدن به منافع خود, غفلت نورزند.

(رفتار ظاهراً صلح جویانه روسیه نسبت به ایران, بعد از عهدنامه گلستان و پذیرفتن راه حل مسالمت آمیز, یعنی مذاکرات سیاسی با ایران, یک نوع خدعه سیاسی بود. زیرا روسیه می خواست با اعزام سفیر وجلب اعتماد فتحعلی شاه, دربار ایران را اغفال کند و ایران را از تجهیز و تدارک سپاه بازدارد.) همان/96

(هنگامی که فتحعلی شاه به تظاهرات دوستانه روسیه فریفته شده بود, سرداران روس در قفقازیه مشغول تحکیم نفوذ سیاسی و نظامی خویش بودند و به وعده وعید و یا تطمیع حکام یاغی و سرکش بلاد متصرفی را که هنوز نمی خواستند, سلطه روسیه را بر خود هموار کنند, به طرف خود جلب می کردند و نفوذ نظامی روسیه از حدودی که در عهدنامه گلستان تعیین شده بود, تجاوز کرده, تا ایروان و کنار رود ارس گسترده بود و فرمانروای کل قفقازیه, پیوسته تزار روس را به جنگ با ایران دعوت می کرد و می خواست قلمرو نفوذ آن دولت را تا کنار ارس, که به عقیده او, سرحدّ طبیعی محسوب می شد, بسط دهد.) همان

سرانجام, روسیه از غفلت ایران استفاده کرد و در گیرودار مذاکره با ایران, بر سرِ بخشی از منطقه های سوق الجیشی مانند: گوگچای و قپان, که برابر عهدنامه گلستان باید از ایران باشد, آتش جنگ را با آمادگیهای پیشین, در ذی الحجه سال1341شعله ور ساخت و پادگان ایران در ناحیه باش آپارن, مورد حمله نیروهای روس قرار گرفت.

در این دوره از جنگ, سپاه ایران به خاطر کشمکشها, نزاعها, درگیریها و جنگهای داخلی و جنگ ده ساله ای که پشت سر گذارده بود و عدم بازسازی سپاه, در ضعف و از هم گسستگی شدید به سر می برد. از این ضعف و از هم گسستگی سپاه ایران, هم انگلستان و هم روسیه به خوبی خبر داشتند و روسها, فرصت را غنیمت شمردند و برای در دست گرفتن منطقه های سوق الجیشی و رساندن خود به کنار ارس, حمله به سپاه ایران را آغاز کردند. شاه, عباس میرزا, درباریان و فرماندهان سپاه ایران, رویارویی با روسها را سخت دشوار ارزیابی می کردند. از این روی, راه چاره را به برگشت به آغوش ملت و یاری از علمای دین دیدند.

علمای دین و مردم علاقه مند و باورمند به دین و دارایِ عرق ملی, که قرارداد گلستان را مایه ننگ می دانستند و سخت خفت بار, و نگران از سرنوشت مسلمانان سرزمینهای اشغالی, به پاخاستند. سید محمد مجاهد, رهبری خیزش و انقلاب بزرگ مردم مسلمان ایران علیه روس را به عهده گرفت و علمای بزرگ و مردم قهرمان, به حکم سیدمحمد مجاهد گردن نهادند و خیزش قهرمانانه خود را در جنگ علیه روس آغاز کردند و صحنه های بس افتخارآمیز آفریدند.

مجلّه حوزه که در شماره ویژه فاضلین نراقی (108ـ107) به جنگهای ایران و روس و نقش برجسته و شکوه مند علما در آنها پرداخته و کم وبیش ریز جریانها را بیان کرده, آورده است:

(روز جمعه هفدهم ذی الحجّه, آقاسیدمحمد مجاهد, حاجی ملامحمدجعفر استرآبادی, آقاسیدنصراللّه استرآبادی, حاجی سیدمحمدتقی قزوینی, سیدعزیزاللّه طالشی و… وارد لشکرگاه شدند.

روز شنبه, هیجدهم, ملااحمد نراقی کاشانی, به اتفاق ملاعبدالوهاب قزوینی و جماعتی دیگر از علما وملامحمد, پسر نراقی به سلطانیه آمدند.

گروه عالمان شرکت کننده در اردوی جنگی را, نزدیک به پانصد نفر ذکر کرده اند. افزون بر هشت نفری که از آنان نام بردیم, ناموران دیگری در تاریخ نام برده شده اند که به ترتیب زیر از آنان یاد می کنیم:

ملا محمدتقی برغانی, سید ابراهیم قزوینی, مولی احمد بن مصطفی خوینی, آقا سید حسین, فرزند آقا سید محمد مجاهد, سید خیرالدین, ملا رضا خوئی, ملا شفیع خوئی, ملا صالح برغانی, ملا علی بن محمدولی قاینی خراشادی, ملا احمد, برادر ملاجعفر استرآبادی, ملا احمد مجتهد تبریزی, آقا عبدالحسین تبریزی, ملا محمد مامقانی, میرزا خلیل بن علی رازی.)

مجله حوزه, شماره 108ـ107/347

این حضور پرشور و حماسی عالمان دین در جبهه جنگ, ایران را به لرزه درآورد و پیرو جوان را در رویارویی با دشمن کافر قرار داد و سپاه ضعیف و از هم گسسته و فرسوده در جنگهای داخلی و جنگ ده ساله را به آتشفشان دگر کرد و به چنان اوجی رساند که سپاه بسیار قدرت مند روسیه را زمین گیر کرد و از سرزمینهایی که در چنگ گرفته بود, بیرون راند و مردم ستمدیده, لت و پار شده زیر دست و پای روسهای بدکیش و ستم پیشه را رهاند.

مجله حوزه, با تکیه بر اسناد و مدارک فراوان در این باب آورده است:

(حرکت و خیزش عالمان دین, همبستگی و یگانگی علما, دولت و مردم, دستاوردهای بسیار والا و افتخارآمیزی بهره ملت ایران کرد و سپاه ایران و نیروهای رشید مردمی از سرتاسر کشور و مردم سرزمینهای اشغالی, دست به دست هم دادند و با تکیه بر خداوند متعال, و مدد از او, سپاه روس را زمین گیر کردند و سرزمینها و شهرهایی که زیر سلطه روس بود, باز پس گرفتند و تزار روس, به یرمولف, فرمانده سپاه روسیه, در ناحیه قفقاز, خشم گرفته و او را برکنار کرد و پاسکیویچ را به فرماندهی سپاه قفقاز گمارد.)

همان/349

دیری نپایید که این پیروزی درخشان, بر کام ملت ستمدیده ایران و مردمان دربند در سرزمینهای اشغالی و علمای جهادگر تلخ شد.

عباس میرزا در جبهه شوش سهل انگاری کرد و فریب فرمانده روسی را خورد. قلعه شوش که در محاصره سپاه ایران بود و هر آن ممکن بود فرو ریزد, با خدعه فرمانده روسی این جبهه, با گنجه ارتباط برقرار کرد و سپاه روس, در جبهه گنجه, که پیروزیهایی به دست آورده بود, از پشت به سپاه ایران حمله کرد و سپاه ایران را درهم شکست.

سید مجاهد, عباس میرزا را مقصر می شناخت و او بر این باور بوده که عباس میرزا, از روی عمد در جبهه شوشی, وارد کارزار نشده و با این که می توانسته است, قلعه شوشی را از چنگ و سلطه روسها به درآورد, از این کار سرباز زده و تن به مذاکره داده و در این مذاکره با کلنل رویت, به سپاه روس, سه روز مهلت داده تا قلعه شوشی را تحویل دهند. این مذاکره و سه روز مهلت, در شرایط سخت بحرانی و در یک گام به پیروزی کامل, نابخردانه, خلاف آیین جنگ و به دور از تدبیر بوده است.

عباس میرزا و دربار وقتی دریافتند, مجتهد بنام و با نفوذ و رهبر این حرکت بزرگ, از نقشه آنان آگاه شده و دریافته که در جبهه شوشی, از روی عمد و به خاطر مسائلی, فرماندهی جنگ سهل انگاری کرده است, بنا را بر مخالفت با سید مجاهد گذاشتند و علیه او دست به تبلیغات گسترده ای زدند, تا آن جا که شماری را واداشتند که با او رو در رو شوند و وی را ناسزا گویند. سید مجاهد, از روی اعتراض و به خاطر خیانت فرماندهی, تبریز را ترک گفت.

دیگر علما نیز جبهه را ترک گفتند. روس به پیشروی ادامه داد و وارد تبریز شد.

پاسکیویچ, از سوی امپراطور روسیه دستور داشت, خود را به پایتخت برساند. عباس میرزا, به پاسکیویچ, پیشنهاد مذاکره صلح داد. پاسکیویچ, شرایط بسیار سنگینی را برای عقد قرارداد پیشنهاد کرد. از جمله پنج میلیون تومان غرامت جنگ:

سفیر انگلیس, که از پیشروی سپاه روس در هراس بود, به تکاپو افتاد تا شاه را از تهدید نظامی و نقشه های روسیه بیاگاهاند و به پرداخت غرامت جنگی وادارد و زمینه را برای مذاکره صلح آماده کند.

شاه مبلغ چهار میلیون تومان به تبریز فرستاد. جلسه مذاکره, با میانجی گری, مک دونالد, در قریه ترکمانچای (واقع بر سر راه میانه به تبریز) قرارگاه اردوی پاسکیویچ, بین وی و عباس میرزا, ابوالقاسم قائم مقام, آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل گردید و عهدنامه ای در 16 فصل و یک قرارداد تجارتی در 9 فصل نوشته شد و در تاریخ 5 شعبان 1243 برابر با 10 فوریه سال 1828 میلادی به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید.

(جنگهای ایران و روسیه و عهدنامه های گلستان و ترکمانچای صفحات مذلت باری از تاریخ ایران در دوره قاجاریه به شمار می آید. از دست رفتن سرزمینی زرخیز و پرجمعیت مانند قفقازیه جنوبی و گرجستان و ارمنستان, هرچند که از لحاظ ارضی و اقتصادی جبران ناپذیر بود, لیکن در برابر مقررات دیگر عهدنامه ترکمانچای از قبیل محدودیت ارضی ایران و سلب مالکیت ایران از دریای خزر و برقرار شدن حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون قضایی) درباره اتباع روسیه, که لطمه شدیدی به استقلال سیاسی و قضایی ایران وارد آورد, قابل تحمل بود.

روسیه با عقد پیمانِ ترکمانچای, نفوذ سیاسی خود را در ایران برقرار ساخت. و باید این حقیقت برای ملت ایران روشن گردد که یکی از علل شکست ایران در جنگهای قفقازیه و تسلیم دربار ایران در برابر مطامع استعماری روسیه, سیاست شوم استعماری انگلستان بود که همواره مصالح و منافع ملت ایران را فدای مطامع خویش می کرد. در زمینه جنگهای ایران و روس, سیاست خائنانه انگلیس که در خفا با دولت تزاری روس, برای تسلط بر ایران همداستان شده بود, شاه و درباریان ساده لوح ایران را فریب داد.)

ایران در دوره سلطنت قاجاریه/107ـ 108

10. سید محمد مجاهد, در سال 1180هـ.ق در شهر کربلا دیده به جهان گشود. پدرش سید علی طباطبایی معروف به صاحب ریاض از علمای بنام و مراجع بزرگ زمان خود بود.

جدّ مادری وی, آقا محمد باقر اصفهانی, معروف به وحید بهبهانی از علمای بنام آن روزگار بود. همو که با اندیشه توانای خود با اخباریان به رویارویی برخاست.

سید محمد, پس از فراگیری پاره ای از دانشهای پایه, به محضر دیگر عالمان و مدرسان نامور راه یافت, از آن جمله:

علامه بحرالعلوم, شیخ جعفر کاشف الغطاء, آقا محمدباقر هزارجریبی و میر عبدالباقی اصفهانی.

در گاه یورش وهابیان به کربلا و کشتار شیعیان بی پناه و غارت اموال و دارایی آنان, سید محمد به ناگزیر کربلا را به قصد ایران ترک گفت. نخست در کرمانشاه رحل اقامت افکند. سپس به اصفهان رفت و در اصفهان, سیزده سال ماندگار شد و به تدریس و تألیف پرداخت. در هنگامی که او در اصفهان بود, جنگ ایران و روس, شعله ور شد. در سال 1228هـ.ق پس از گذشت ده سال از جنگ, وی و دیگر علمای ایران و عتبات, رساله ای در باب واجب بودن جهاد با روسهای کافر, نشر دادند.

سید محمد, پس از درگذشت پدرش, به سال 1231هـ.ق به کربلا و پس از مدتی به کاظمین رخت کشید. وی در جنگ دوم ایران و روس, برای بسیج مردم علیه روس و شرکت در جبهه, به سال 1241هـ.ق به تهران آمد و با گروهی بزرگ از علما, به اردوی ایران در چمن سلطانیه پیوست و به جنگ مشروعیت بخشید و آن را بر هرکسی که توانایی داشت واجب دانست. شرکت او و فتوای حماسی که علیه روس داد, مردم را برانگیخت و روس از سرزمینهایی که در جنگ اول به چنگ گرفته بود, ناگزیر عقب نشست; اما سهل انگاریها, بی تدبیری های فرماندهی سپاه ایران, سبب گردید, سپاه روس, جدی تر از پیش به سپاه ایران حمله کند و تا ارس بتازد. اختلاف بین سید محمد مجاهد و فرماندهی سپاه ایران, بالا گرفت و سید محمد ناگزیر جبهه را ترک گفت و در بین راه, در 13 جمادی الثانی 1242, چشم از جهان فروبست و پیکر پاکش به کربلا برده و به خاک سپرده شد.

از سید محمد مجاهد آثار فقهی و اصولی ارزش مندی به جای مانده است بدین شرح: المفاتیح فی الاصول, المناهل فی فقه آل الرسول, الوسائل الی النجاة, الاصلاح, جامع العبایر, جامع المسائل, الجهادیة و….

با استفاده از: ریحانة الادب, ج3ـ4/401ـ402

مدخل صاحب مناهل; مجله حوزه شماره107ـ 108

11. حاج ملااحمد نراقی, فرزند ملامهدی نراقی, به سال1185هـ.ق در کاشان دیده به جهان گشود. ملااحمد گامهای نخست فراگیری را در بوستانِ دانشِ پدر برداشت و از همان اوان, بُعد معنوی خود را نیز در همین باغ معنی پی ریخت و هر چه بر نردبان عمر فراتر رفت این دو بال پرواز را با شکوه تر و تواناتر ساخت. محضر علمی و معنوی و سرشار از دانش و معرفت پدر را سخت غنیمت شمرد و از لحظه لحظه عمر خویش در این سَرابُستان بهره برد و سپس همراه پدر, در سال1205هـ.ق به عتبات رخت کشید و در این سفر علمی, هر دو, از محضر وحید بهبهانی بهره مند شدند.

همراه پدر به ایران بازگشت و پدر به سال1209هـ.ق دار فانی را وداع کرد و ملااحمد به سال1212هـ.ق, برای ادامه تحصیل به نجف رفت و از محضر بزرگان دانش و معرفت آن روزگار: سیدمحمدمهدی بحرالعلوم, آقاسیدعلی طباطبایی (صاحب ریاض) شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء, میرزامهدی شهرستانی بهره مند گردید و به مقامات عالی علمی و معنوی دست یافت و به ایران بازگشت و در کاشان حوزه تشکیل داد, به تعلیم و تربیت طلاب و هدایت مردمان همت گمارد و کم کم شهره آفاق شد و مرجعیت تام یافت و در دانش و مقامات معنوی زبانزد شد و هر کس جویای کمال بود, بر کنار این برکه فرود می آمد و زاد و توشه می گرفت و ره می سپرد که از آن جمله شیخ مرتضی انصاری است.

با استفاده از ریحانة الادب, ج5ـ6/160;

علمای مجاهد/517ـ518.

مقام علمی و معنوی و حوزه بابنیه و باشکوهی که ملااحمد بنیان گذارد, در کانون توجه ها قرار گرفت و حوزه نفوذش بس گسترده و ژرف شد, تا آن جا که فتحعلی شاه ناگزیر گردید برای مشروعیت بخشیدن به حکومت و دیندار جلوه دادنِ خویش, به او نزدیک شود و چنین وانمود کند که به دستورات شرعی او پای بند است; امّا نراقی, برابر اصول و معیارهای شرعی, با شاه قاجار و دستگاه حاکمه برخورد می کرد. تا آن جا که به مصلحت بود, به پیش می رفت و آن جا که به مصلحت مردم نبود و گرهی از کار بسته مردم و جامعه اسلامی نمی گشود, با تمام توان, پا پس می کشید.

ملااحمد نراقی, آگاهانه و با شناختی که از جامعه اش داشت, پا به میدان سیاست گذارد و از سیاست برای بالا بردن اندیشه دینی, امنیت مردم, تنگ کردن عرصه بر مخالفان دین و فرقه های گمراه کنند و کمک به مردم ستمدیده استفاده می کرد و با همین انگیزه در هنگامه جنگ ایران و روس, رساله جهادیه نگاشت و در دور دوم جنگ ایران و روس در جبهه شرکت جست و مردم را برای حضور در این عرصه برانگیخت.

ملااحمد نراقی در عرصه های گوناگون نقش آفرینی کرد. از آثار و عرصه های تلاش او برمی آید که در اندیشه ساختن جامعه ای بوده اخلاقی, پاک و به دور از آلودگیهای دنیا, امّا بیدار و آگاه از سیاستهای روز و در گردش بر مدار ولایت فقیه و در حرکت به سوی قلّه های دانش, آن هم در پرتو قرآن و دانش اهل بیت.

مجلّه حوزه, در شماره ای ویژه, زوایای فکری, اندیشه های روشن و شمه ای از کارکرد خالصانه او را در طول عمر, نمایانده است. نقبی به طرح و اندیشه بلند او در باب ولایت فقیه زده و پرده هایی را از آن نموده و فرادید اهل فکر و اندیشه گذارده است.

و چون روی پیوند او با شاه قاجار حساس بوده, این فراز از زندگی وی را با دقت و همه سویه در بوته بررسی نهاده و به نکته های روشن و فرازهای بلند دست یافته و برای استفاده اهل فکر و علاقه مندان به این گونه بحثها و پژوهشها عرضه داشته و به پرسشها و شبهه های موجود در این باب, پاسخ داده است. سرانجام, به جنگ ایران و روس پرداخته و نقش علما, از جمله ملااحمد نراقی را در این کارزار, بازشکافته و به یاوه گوییها و دروغ پردازیهای نویسندگانِ ناآگاه و یا قلم بمزد و جیره خور دربارها و استعمارگران, بر اساس مدارک و اسناد پاسخ داده است.

12.محمدجواد صافی گلپایگانی,27شعبان سال1287, یا1288, در گلپایگان به دنیا آمد و در نزد پدر و دیگر مدرسان شهر زادگاه, دانشهای مقدماتی را فراگرفت و به سال1305هـ.ق به حوزه بزرگ اصفهان پیوست و تا سال1316هـ.ق در آن حوزه ماند و از دانش, اخلاق, سلوک معنوی و رفتار آمیخته با عشق به اهل بیتِ عالمان و مدرسان حوزه بزرگ و باشکوه اصفهان بهره مند گردید.

استادان و سازندگان شخصیت علمی, فکری و اخلاقی او در حوزه اصفهان عبارت بودند از حضرات آیات: سیدمحمدباقر درچه ای (م: 1342هـ.ق) میرزاجهانگیرخان قشقایی (م:1326هـ.ق) حاج آقانوراللّه اصفهانی (1378ـ1346هـ.ق) آقانجفی اصفهانی (1262ـ1332هـ.ق) شیخ محمدعلی ثقة الاسلام (1271ـ 1318هـ.ق) میرزامحمدعلی تویسرکانی اصفهانی (م بعد1311 هـ.ق) میرزامحمدعلی درب امامی, آقامیرزا محمدتقی مدرس (1273ـ1333هـ.ق) آقامیرزاهاشم چهارسوقی (1235ـ 1318هـ.ق) سیدمحمدباقر خوانساری (1226ـ1313هـ.ق) آخوند ملامحمد کاشانی (1249ـ1333) آخوندملامحمدباقر فشارکی (م: 1314هـ.ق)

در کنار فراگیری, آموزش هم می داد و حوزه درسی بارونقی داشت و برجستگان در حوزه درسی او شرکت می جستند, از جمله آقاسید جمال الدین گلپایگانی از برخورداران این حوزه بود.

آقامحمدجواد صافی, به سال1316هـ.ق به گلپایگان بازگشت, تا آن چه از آموزه های دینی آموخته در شهر زادگاه خود به مردمان مؤمن آن دیار بیاموزاند و رایَت دین محمدی را در جای جای شهر خود برافرازد.

پس از نُه سال تلاش علمی, تألیف, تدریس و راهنمایی و ارشاد مردم گلپایگان, درگاهِ نهضت مشروطیت, به تهران رفت و در مراحل گوناگون حرکت حماسی مردم حضور داشت و در همه حال در کنار شهید شیخ فضل اللّه نوری و همراه وی بود. حتی در روزهای سخت که دشمنان دین و ناآگاهان, عرصه را بر شیخ تنگ گرفته بودند.

او هیچ گاه دست از یاری شیخ شهید برنداشت و در لحظه های حساس و بسیار دهشت انگیز که فاتحان و وابستگان به استعمار در شهر جولان می دادند و قصدشان بر این بود که خون شیخ را بریزند و آن عالم ربانی را پیش پای استعمار قربانی کنند, در کنارش بود.

پس از شهادت شیخ و انحراف نهضت از مسیر خود و چیرگی کسانی چون: یپرم خان ارمنی, سرداراسعد بختیاری و محمدولی خان تنکابنی, بر ارکان حاکمیت و سرنوشت مردم, تهران را ترک گفت و به گلپایگان بازگشت (1227هـ.ق) در این دوره, انحرافها و بدعتها, در حال گسترش بود که عالمی بسان ایشان وظیفه داشت و رسالت خود می دید با کژاندیشیها مبارزه کند و اسلام ناب را به مردم بشناساند و با منطق, استدلال و روشن گری نگذارد مردم در دام گروه های انحرافی مانند بهائیت و تصوف بیفتند.

از دیگر سوی, در این منطقه خانها و فئودالها, بیداد می کردند و او وظیفه خود می دانست به یاری مردم برخیزد و با خانها و فئودالهای بی رحم و ستم پیشه درافتد و دستان پلید آنان را از سر مردم کوتاه و جلوی ستم و جفای آنان را به مردم, بگیرد.

افزون بر مبارزه با خانها و فئودالها, که با دستگاه پهلوی دمساز بودند, با رژیم پهلوی نیز به رویارویی برخاست و در برابر فساد این رژیم واکنشهای تندی نشان می داد. در برابر کشف حجاب ایستاد و به روشنگری پرداخت و با برگزاری مجالس عزاداری, در ایام عاشورا و ایام فاطمیه, نگذاشت دستور رضاخان درباره عزاداری و مجالس وعظ و سخنرانی و برنامه های دینی, در گلپایگان اجرا شود. و گلپایگان را تا جایی که در توان داشت از تیررس تهاجم فرهنگی و فرهنگ زهرآگین غرب به دور نگهداشت.

سرانجام, پس از سالها تلاش و تکاپو در راه نشر معارف و آموزه های اسلام ناب و مکتب اهل بیت و خدمت به مردم, در25رجب1378هـ.ق. چشم از جهان فروبست.

با استفاده از: ستارگان حرم, ج4,

شرح حال محمدجواد صافی گلپایگانی

13. رضاخان, در24اسفند1256ش. برابر ربیع الاول1295هـ.ق. در قصبه آلاشتِ سوادکوه مازندران به دنیا آمد. پدرش عباسقلی خان, با درجه یاوری افسر فوج سوادکوه بود. پدربزرگش مرادعلی خان باوند, از همین فوج بود که در جنگ هرات کشته شد.

عباسقلی خان به سال1254, در مأموریتی به تهران با دختر گرجی به نام زهرا ازدواج کرد. عباسقلی خان, با همسرش به آلاشت برگشت. زهرا در همین روستا, اولادش را به زمین گذاشت. چند روزی از تولد کودک نگذشته بود که عباسقلی خان فوت کرد و همسرش به ناگزیر, به خاطر بدرفتاریهای خانواده شوهرش, آلاشت را با کودک چندروزه خود, به مقصد تهران, ترک گفت. با قافله ای که به سوی تهران در حرکت بود, همراه شد. سرما بیداد می کرد. کودک در سر گدوک فیروزکوه, از سرما سیاه شد. مادر پنداشت کودک مرده است. جسد را به چارواداری سپرد تا دفن کند. چاروادار کودک مرده را در آخور طویله یکی از کاروانسراهای بین راه جا گذاشت. ساعتی دیگر قافله دیگری به آن کاروانسرا رسید و یکی از کاروانیان صدای گریه کودکی از آخور طویله شنید. به سوی صدا رفت, دید کودکی قنداق شده در آخور طویله گذاشته شده است. اورا می برد پیش اهل کاروان, گرم می کند و شیر می دهد و همراه خود می آورد, تا به کاروانی که پیش از آنها حرکت کرده, می رسد و ماجرای کودک را با اهل آن کاروان بازمی گوید. مادر کودک از جریان آگاه می شود و می آید کودک خود را بازمی گیرد.

مادر به همراه کودک, پس از چند ماهی که در تهران می ماند, به آلاشت بازمی گردد, کودک را به عمویش سرهنگ نصراللّه خان, که در فوج سوادکوه فرمانده دسته پیاده بود, می سپارد و خود به تهران برمی گردد و پس از ده سال از فوت شوهرش, به همسری قزاقی به نام دادش بیک درمی آید. رضا, تا چهارده سالگی چیزی نیاموخت. تا این که عمویش او را دراین سن به فوج سوادکوه سپرد و پس از مدتی, در این فوج, با ماهی سه تومان استخدام گردید.

سال1313هـ.ق. پس از مرگ ناصرالدین شاه, فوج سوادکوه برای حفاظت از سفارتخانه ها, بانک های خارجی و مؤسسات دولتی به تهران فراخوانده شد. رضاخان, در1319هـ.ق. وکیل باشی شد.

مظفرالدین شاه در سفر اول خود به اروپا, چند شصت تیر وارد کرد. یکی از آنها را به قزاقخانه داد. ماژورسرهنگ عبداللّه خان, فرمانده گروهان شصت تیر شد و رضا قزاق پیاده وکیل باشی آن گروهان گردید.

رضاقزاق, در آموزش نفرات زیردست خود, بسیار جدیت می کرد, به گونه ای که افراد در تیراندازی بسیار ماهر شدند و رضاقزاق با این که درجه گروهبانی داشت اسمش در قزّاقخانه بر سر زبانها افتاد و کم کم در بین لوطی ها, قمه کشها و ورزشکاران شهرت یافت. رضاقزاق, فرمانده گروهانِ شصت تیر, با گروهان خود, در سرکوبی بسیاری از حرکتها, شورشها و قیامها علیه حکومت مرکزی, به کار گرفته می شدند. در شهریور1288در جنگی که بین مخالفان حکومت و قوای حکومت در زنجان و اردبیل درگرفته بود, رضاقزّاق, جوهره خود را نمایاند و ثابت کرد رحم و شفقت را نمی شناسد. پس از بازگشت از این مأموریّت, به درجه سلطانی ارتقاء یافت.

در1290, محمدعلی میرزا, شاه مخلوع, به اتفاق ملک منصور میرزا شعاع السلطنه و سالارالدوله وارد ایران شدند. سپاهی عظیم, برای به چنگ گرفتن تهران گردآوردند.

ارشدالدوله, پس از تصرف شاهرود, به سوی تهران حرکت کرد. جنگی سخت در جعفرآباد ورامین, بین او و سرداربهادر و یپرم خان درگرفت. رضاخان هم, به رویارویی با ارشدالدوله برخاست. گروهان شصت تیر به فرماندهی رضاخان, نقش برجسته ای در درهم کوباندن جبهه ارشدالدوله داشتند, به گونه ای که جسارت و تهوّر آنها بر سر زبانها افتاد.

در همان هنگام سالارالدوله, با چهل هزار از ایل کلهر, به سوی تهران پیش آمد و پس از تصرف اراک و ملایر, در ساوه اردو زد. قوای از تهران, به فرماندهی یپرم و سرداربهادر و رضاخان با گروهان شصت تیر, به رویارویی با سالار الدوله برخاستند.

در اردیبهشت1291 سالارالدوله از سمت کردستان به سوی تهران حرکت کرد. پس از تصرف کردستان و کرمانشاه, به سوی همدان پیشروی کرد که جنگ سختی بین او و عبدالحسین میرزا فرمانفرما درگرفت. در این جنگ یپرم خان کشته شد. در این جنگ هم رضاخان, با شصت تیر گروهان تحت فرمانش شرکت داشت که مقاومت گروهان شصت تیر, سبب از هم فروپاشی سپاه سالارالدوله شد.

رضاخان سال1292, برای سرکوبی شورشیان تربت جام وباخزر به آن ناحیه اعزام شد و از عهده این مأموریت هم به در آمد و به درجه یاوری رسید و به آنزیاد آذربایجان انتقال یافت. پس از چندی به فرماندهی تیراندازان آنزیاد همدان گمارده شد. و دیری نگذشت که فرمانده گردان پیاده همدان شد.

سال1294 درجه سرهنگی گرفت. در همان سال با گردانش به تهران احضار شد و در بیرون دروازه قزوین اردو زد.

در اردیبهشت1297سرهنگ رضاخان به فرماندهی فوج تیراندازان همدان گمارده شد و نشان سرتیپ سومی گرفت. سرتیپ رضاخان مأمور سرکوبی قیام قهرمانان جنگل, به رهبری میرزاکوچک خان جنگلی شد.

سال1299فرمانده فوج پیاده آتریاد تهران شد. و بعد به فرماندهی آتریاد همدان گمارده شد و درجه سرتیپ دومی گرفت. و به بندرانزلی اعزام شد و در درگیری با غازیان و بلشویکها, بسیاری از نیروهای فوج رضاخان کشته شدند و واحد رضاخان شکست خورد. فرمانده قزاقخانه,با دو گردان پیاده و تیرانداز, برای سرکوب قیام جنگل, به رشت اعزام شد. در پنجاهمین سال تأسیس قزاقخانه در ایران, سرتیپ دوم رضاخان, میرپنج شد.

سپهدار رشتی, رئیس الوزرا شد. نخستین کاری که از سوی او انجام گرفت بیرون راندن افسران روسی بود. با بیرون راندن استاروسلسکی, فرمانده قزاقخانه و افسران روسی, تمامی فرماندهان قزّاق از میان افسران ایرانی انتخاب شدند. احمدشاه, سردارهمایون را به فرماندهی قزاقخانه برگمارد. رضاخان میرپنج, فرمانده آتریاد همدان شد. آتریاد همدان, پس از شکست از قهرمانان جنگل, عقب نشینی کرد, به جای همدان به قزوین آمد و در قریه ای به نام آقابابا, در جاده رشت اردو زد.

سردارهمایون, در بین قزاقان جایگاهی نداشت. با این که فرد تحصیل کرده ای بود و از خانواده ای اصیل و باسابقه, بیش تر در پستهای اداری خدمت کرده بود, نه در میدانهای جنگ.

رضاخان میرپنج, سردارهمایون را شایسته این مقام نمی دانست; از این روی, به مخالفت با وی برخاست. در گراندهتل قزوین, در نطقی, این انتصاب را بی جهت خواند. در این فکر بود که به هر نحوی هست باید فرماندهی قزاقخانه را در دست بگیرد. با احمدشاه و بسیاری از سرداران دیدار کرد.. تا این که در دی ماه1299, ژنرال آیرونساید, فرمانده قوای انگلیسی در ایران, که در ضمن برابر قرارداد1919, مأموریت داشت قزاقهای ایرانی را تجدید سازمان کند, از اردوهای قزوین بازدید کرد. در جریان این بازدید و پس از آن, دیدارهایی بین او و رضاخان انجام گرفت. ژنرال انگلیسی به رضاخان گفته بود: هر گونه کمک به شما خواهم کرد.

با استفاده از: شرح حال رجال سیاسی

و نظامی معاصر ایران, ج1/389ـ401

آیرونساید در دفترچه یادداشت روزانه خود پس از این بازدید درباره رضاخان میرپنج نوشته است:

(رضاخان, فرمانده آتریاد تبریز, یقیناً, یکی از مناسب ترین افسران است. به گفته اسمیت [سرهنگ دوم, هنری اسمیت را آیرونساید, به نظارت بر دائره بودجه قزاقخانه در تجدید سازمان جدید, برگمارده بود] اگر چه این افسر باید تحت امر فرماندار سیاسی اعزامی از تهران کار کند, مع هذا, او را به عنوان رئیس واقعی می شناسند.)

انگلیسیها در میان ایرانیان/361

در چهاردهم ماه ژوئیه, آیرونساید دوباره به دیدار قزاقها می رود و در دفترچه یادداشت روزانه خود می نویسد:

(به دیدار قزّاقهای ایرانی رفتم. اوضاع آنها را مورد دقت قرار دادم. اسمیت, اوضاع آنها را به واقع مرتب کرده است. حقوق خود را سر موعد دریافت می کنند و افراد, دارای لباس و چادر سرپناه هستند.… فرمانده قزاقها [سردارهمایون] موجود بی ارزش و حقیری است. روح و قلب این جمع, سرهنگ رضاخان است, مردی که از مدتها پیش در جست و جوی او بوده ام. اسمیت می گوید رضاخان مورد خوبی است و من به او گفته ام که همایون را آزاد بگذارد, تا به سَرِ زمین و آب خود برگردد.) همان/362

آیرونساید در همین تاریخ, چهاردهم ژوئیه1921, در یادداشتهای روزانه خود می نویسد:

(عقیده شخصی من این است که: قبل از آن که بروم, باید قزّاقها را روانه کنم…. حقیقتاً مشکل ما, فقط با ایجاد یک دیکتاتوری نظامی مرتفع خواهدگردید و سپس ما قادر خواهیم بود, بدون هر مشکلی از این کشور خارج شویم.) همان/363

آیرونساید, در سی و یکم ماه ژانویه, همراه هنری اسمیت, با رضاخان دیدار می کند. درباره این دیدار چیزی یادداشت نمی کند و فقط در عبارت کوتاهی می نویسد:

(رضاخان, آرزو می کند مصدر کاری شود و از این که در حال حاضر کاره ای نیست, سخت اظهار دلتنگی می کند.) همان/363

دیدار آخرِ آیرونساید با رضاخان, در دوازدهم فوریه روی می دهد. وی درباره این دیدار و گفت و گوهای انجام گرفته می نویسد:

(با رضاخان, گفت و گوهای لازم را انجام داده و شخصاً او را در رأس قوای قزاق قرار دادم. او به واقع, همان مورد درستی است که به دنبالش بوده ام. به او گفتم که قصد دارم کم کم, نظارت خودم را از او منقطع کرده و امکان بدهم تا به روی پای خود بایستد. همچنین به او خاطرنشان ساختم تا درهنگام حرکت ستون به سوی مَنجیل همراه اسمیت, به سر وقت شورشیان رشت برود.) همان/364

و می نویسد:

(… دو نکته را به او گوشزد کردم:1. او اصلا ًنباید به فکر نارو زدن بیفتد; چرا که این کار موجب نابودی او شده و نتیجتاً به سود انقلابیون تمام خواهدشد.2. شاه به هیچ عنوان نباید از کار برکنار شود.) همان

دو روز بعد از این دیدار, آیرونساید برای مأموریتی جدید, به بغداد فراخوانده شد. او پیش از ترک تهران, با احمدشاه دیدار کرد. و در این دیدار از او خواست, رضاخان را مورد توجه قرار دهد.

در عصر همان روزی که آیرونساید ایران را ترک گفت, 25بهمن 1299, رضاخان قزاقان تحت فرمان خود را به سوی تهران حرکت داد. در دوم اسفند در شاه آباد, به دستور او قوای قزاق اردو زدند. سیدضیاء الدین, در حالی که عبا و عمامه را تبدیل به سرداری و کلاه پوستی نموده بود, به اتفاق ماژور مسعودخان, در شاه آباد حضور یافت و با رضاخان میرپنج آشنایی پیدا کرد. دراین دیدار مقداری پول در اختیار رضاخان قرار داد, تا تمامی حقوق معوقه سربازان, درجه داران, و افسران را پرداخت کند. در نخستین دقایق روز سوم حوت, قزاقان وارد تهران شدند.

سرونیس رایت, سفیر انگلیس در ایران, و نویسنده کتاب انگلیسیها در میان ایرانیان می نویسد:

(وزیر مختار انگلستان, صبح روز بعد, با شاه دیدار و گفت و گو نمود. او در ضمن این ملاقات, به شاه توصیه کرد, تا با رهبران کودتا رابطه برقرار کرده و تقاضای آنها را بپذیرد. چرا که این, تنها راه باقی مانده است….

چهار روز پس از آن, شاه با صدور اعلامیه ای موافقت کامل خود را با خواسته های ارتش اعلام نمود. در همین اعلامیه, انتصاب سیدضیاء الدین طباطبایی به ریاست الوزرائی پیش بینی شده بود. به رضاخان نیز در این اعلامیه سردار سپه اطلاق گردیده و ریاست کل قوا برعهده او نهاده شده بود.) همان/365

آیرونساید در این هنگام در بغداد به سر می برد و نتیجه تلاشهای خود را در ایران می دید, در دفتر یادداشتهای روزانه اش می نویسد:

(کودتائی در تهران به دست رضاخان روی داده است.… رضاخان, به پیروی از قول و قراری که با من داشته است, نسبت به شاه اعلام وفاداری نموده.… بایستی همه بدانند که طراح واقعی کودتا من بوده ام و نباید تصور کنند که من فقط حرف آن را زده ام.) همان/366

هنری اسمیت (عضو هیأت نظامی انگلیس, که بر اساس قرارداد 1919جهت کمک به تجدید سازمان ارتش, به ایران اعزام شده بودند) می گوید:

(کودتای قزّاقها در تهران, با علم و اطلاعِ سفارت انگلستان و با سازماندهی این سفارت به وقوع پیوست.) همان

14. آتاتورک. مصطفی کمال: بنیان گذار و نخستین رئیس جمهور ترکیه (1342ـ1357ق/1923ـ1938م) در سالونیک (در آن زمان تابع امپراطوری عثمانی و اکنون جزء یونان است) به دنیا آمد. پدرش, علیرضا, کارمند گمرک سالونیک, در دوران کودکی پسر درگذشت. مادرش زبیده, تربیت او را به عهده گرفت.

در سالونیک, مدرسه ابتدایی را به پایان برد و در همان جا, وارد مدرسه نظام شد (1311ق/1893م) حافظه و هوش بالایی داشت. در ریاضیات استعداد ویژه ای از خود بروز داد. معلم ریاضیات, لقب کمال را به نام وی افزود.

در1313ق/1895م. مدرسه نظام را به پایان برد و وارد مدرسه نظامی موناستر (اکنون بیتولا, جزء یوگسلاوی) شد. در1317ق/1899, به آموزشگاه نظامی استانبول رفت. و در 1320ق/1902م. با درجه ستوان یکمی, از آن بیرون آمد.

سپس در دانشگاه جنگ, رشته پیاده به آموزش ادامه داد. در1323ق/1905م. این دوره را به پایان رساند. با درجه سروانی مأمور به خدمت در هنگ مستقر در دمشق گردید.

در دمشق, با چند تن از دوستانش, انجمن سرّی (وطن و حرّیت) را بنیاد نهاد.

در شعبان1325ق/سپتامبر1907م. به سالونیک برگشت و به جمعیت (اتحاد و ترقی) پیوست. در1330ق/1911م. نیروهای ایتالیایی, به طرابلس لیبی, که آن زمان تابع عثمانی بود, یورش بردند. مصطفی کمال به کمک نیروهای مردمی, حملات پارتیزانی را علیه نیروهای ایتالیایی, سازمان داد. در همین سال به درجه سرگردی رسید.

در1332ق/1913م. به عنوان وابسته نظامی به صوفیه فرستاده شد. در این جا بود که با مظاهر تمدن اروپایی آشنا شد و شیفته آن تمدن گردید. در همین سال, به درجه سرهنگی ارتقا یافت.

در آغاز جنگ جهانی, به فرماندهی لشکر نوزدهم گمارده شد. او دو بار در گلیبولو, از پیشروی نیروهای انگلیسی به سوی استانبول جلوگیری کرد. به همین مناسبت در جراید عثمانی, به منجی استانبول شهرت یافت.

در سال1335ق/1916م. به هنگام خدمت در جبهه خاوری, مانع پیشرفت نیروهای روسیه به سوی جنوب گشت و به درجه سرتیپی ترفیع یافت.

در ذیقعده 1336ق/اوت1918به فرماندهی ارتش هفتم عثمانی, که در فلسطین مستقر بود, گمارده شد. پس از عقد پیمان مندرس در24محرم1337ق/30اکتبر1918م. افسران و فرماندهان آلمانی, که در ارتش عثمانی خدمت می کردند, به کشور خویش بازگشتند و فرماندهی تمامی نیروهای جبهه جنوب خاوری, به عهده مصطفی کمال واگذار شد و در صفر1338ق/نوامبر1919م. از این مقام برکنار شد.

برابر پیمان, مُندرُس, حاکمیت بخش گسترده ای از سرزمینهای زیر فرمان دولت عثمانی, به متفقین سپرده شد و افزون بر این, دولت عثمانی از داشتن ارتش, محروم گشته بود. در این برهه گروه های بسیاری, با هدفهای گوناگون, تشکیل یافتند. پاره ای قومیت گرا و تجزیه طلب و پاره ای مخالف هر گونه تجزیه طلبی. و پاره ای هم به دفاع از حکومت عثمانی, به عرصه آمدند. هیأت حاکمه, چاره را در این می دید که برای ادامه چیرگی خویش بر مردم, کشور را تحت الحمایه انگلستان سازد. امّا گروهی از مهم ترین روشنفکران ترک, از جمله روزنامه نگاران, پذیرش قیمومیت ایالات متحده بر دولت عثمانی را تبلیغ می کردند. در برابر این دو گروه کسانی دیگر که مصطفی کمال, سخنگوی آنان بود, بر این نظر بودند که حفظ سرزمینهای امپراطوری عثمانی ممکن نیست, باید دولت تازه ای بر پایه پیوندهای ملی تشکیل شود. این دیدگاه را اینان با مقامات عالی رتبه, سلطان و وزیرانش مطرح کردند, مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. امّا مصطفی کمال و دوستانش, از فرماندهان ارتش, بر این نظر پای می فشردند اینان, با پیمان آتش بس مُندرُس, بویژه مواد مربوط به انحلال ارتش, به هیچ وجه موافق نبودند و در محافل گوناگون به مخالفت برخاستند.

مصطفی کمال, در تاریخ 14شعبان1337ق/15مه1919م. زمانی که نیروهای یونانی, اِزمیر را اشغال کردند, از سوی سلطان, به سمت بازرس ارتش سوم گمارده شد. قدرتی که بالاتر از همه مقامات لشکری و کشوری بود.

در این مقام بود که با هماهنگی فرماندهان نظامی, در بخشنامه ای در تاریخ23رمضان/22ژوئن از نیروهای ارتش خواست که به تقویت خود بپردازند و به انحلال ارتش به هیچ روی توجه نکنند.

همچنین اعلام کرد: به هدف گرفتن یک تصمیم ملی, کنگره ای در سیواس, با شرکت3نفر از هر استان تشکیل خواهدشد. و نیز به تمام مقامات کشوری و لشکری اخطار کرد که باید از خود وی دستور بگیرند.

این بخشنامه ها, موجی از خوشحالی در بین ارتشیان برانگیخت. زیرا هم از انحلال ارتش جلوگیری می شد و هم ارتش قدرت مندانه در رأس هرم بود.

حکومت عثمانی که از کارهای او سخت ناخشنود بود, دستور داد که به استانبول برگردد. امّا او از این دستور سرپیچی کرد و وارد ارز روم شد. مقامات کشوری و لشکری ارز روم دستور داشتند وی را بازداشت کنند, امّا چنین نکردند و او آزادانه وارد ارز روم شد.

در9شوال1337, 8ژوئیه1919, از ارتش کناره گیری کرد و در24شوال/23ژوئیه, به عنوان نماینده ساده وارد کنگره ارز روم و به ریاست آن برگزیده شد.

به پیشنهاد مصطفی کمال, کنگره, متن منشور ملّی را, که در آن تمامیت ارضی کشور و ضرورت جنبش ملی تأیید می شد, تصویب کرد.

در12ذیحجه/4سپتامبر, کنگره ملّی سیواس گشوده شد. در آن جا هم, مصطفی کمال, به ریاست کنگره برگزیده شد.

در این کنگره, تمامی مصوّبات کنگره ارز روم تأیید شد.

در4ربیع الثانی1338, مصطفی کمال, مرکز مبارزه را به آنکارا انتقال داد. در این برهه, انتخابات عمومی برگزار گردید, طرفداران مصطفی کمال اکثریت آراء را به خود اختصاص دادند و اصول منشور ملّی را به تصویب مجلس نمایندگان رساندند.

در24جمادی الثانی1338ق/16مارس1919م. نیروهای انگلیس استانبول را اشغال کردند و مجلس نمایندگان را منحل ساختند.

در4شعبان1338/23آوریل1920م. پس از یک انتخاب دیگر, مجلس بزرگ ترکیه در آنکارا گشوده شد و نمایندگان, وی را به ریاست برگزیدند.

به پیشنهاد مصطفی کمال, قانونی به تصویب رسید که برابر آن, نام کشور, به ترکیه تغییر یافت و تصریح گردید حق حاکمیت و نیروی اجرایی, توسط مجلس اعمال خواهد شد. برابر همان قانون, مصطفی کمال به ریاست مجلس, مقام نخست وزیری و ریاست کشور را به دست آورد.

در22شعبان1338ق/11مه1920م. دولت استانبول, مصطفی کمال را به مرگ محکوم کرد. امّا از آن جا که وی بر بخشهای مهم کشور حاکم گشته بود, دولت استانبول, کاری از پیش نبرد.

مصطفی کمال, هر مقاومتی را در برابر خود, درهم می کوبید.

فرانسویها در جنوب سرزمینهای ترکیه را تخلیه کردند و حکومت آنکارا را به رسمیت شناختند.

در25ذیقعده1338ق/10اوت1920م. انگلیسیها دولت عثمانی را به امضای پیمان (سور) وادار ساختند. به موجب این پیمان, به ارتش یونان اجازه داده می شد که منطقه اشغالی خود را گسترش دهد. دولت آنکارا اعلام کرد: این قرارداد را به رسمیت نمی شناسد.

در30ذیقعده1339ق/5اوت1921م. مجلس ملی, مصطفی کمال را به فرماندهی کل قوا برگزید.

در21ذیحجّه1339/26اوت1922, ارتش ترکیه به فرماندهی مصطفی کمال, ارتش یونان را در هم شکست و ارتش یونان, ناگزیر از آناتولی واپس نشست.

پس از این پیروزی, با میانجیگری متفقین, قراردادِ ترک مخاصمه بین ترکیه و یونان امضا شد و بر مبنای آن, یونانیها, سرزمینهای ترکیه را تخلیه کردند.

و در همین هنگام انگلیسیها, چناق قلعه و استانبول را که در اشغال خود داشتند, به دولت مصطفی کمال سپردند. در11ربیع الاول 1341ق/اول نوامبر1922م. مجلس ملی, به پیشنهاد مصطفی کمال, سلطنت را از خلافت جدا اعلام کرد و به انقراض سلطنت رأی داد. در نتیجه, وحیدالدین, آخرین سلطان عثمانی, کشور را ترک کرد و پسرعموی او عبدالحمید دوم (1364ق/1944به عنوان اولین و آخرین خلیفه ای که از امتیازات سلطنت برخوردار نبود, منصوب گردید.

در10ذیحجّه1341ق/24ژوئیه1923م, کنفرانس لوزان تمامیت ارضی ترکیه و استقلال کامل آن را اعلام داشت. در18ربیع الاول1342ق/29اکتبر1923م, مصطفی کمال, به عنوان نخستین رئیس جمهور ترکیه انتخاب گردید.

مصطفی کمال در24رجب1342ق/اول مارس1924م. در سخنرانی خود در مجلس, خواستار الغای خلافت شد.

مجلس ملی در تاریخ26رجب1342ق/3مارس1924م. به الغای خلافت رأی داد.

بدین سان حکومت600ساله آل عثمان برافتاد.

با استفاده از دائرةالمعارف بزرگ اسلامی, ج1 / 85ـ87

مصطفی کمال, به گونه بسیار خشونت آمیز, به دگرگونی نظام فرهنگی و حقوقی و آداب و سنتهای مردم پرداخت و اسلام زدائی را سرلوحه برنامه های خود قرار داد.

او, دیکتاتوری بود که هیچ مخالف و رقیبی را برنمی تابید. هر کس علیه او برمی خاست و سیاستهای او را برنمی تابید, از سر راه برداشته می شد.

جواهر لعل نهرو, او را دیکتاتور می دانست که به هیچ روی نمی توانست مخالفان خود را برتابد:

(عطش قدرت در دیکتاتورها با افزایش قدرت شان زیاد می شود و هرگز پایان نمی پذیرد و اقناع نمی شود. یک دیکتاتور, هرگز نمی تواند هیچ گونه مخالفتی را تحمل کند و به همین قرار, مصطفی کمال هم نسبت به مخالفان خود, به شدت رفتار کرد. و کوششی که به وسیله یکی از متعصبان مذهبی برای کشتن او صورت گرفت, مقدمه اقدامات او برای نابود ساختن تمام مخالفانش گردید.) نگاهی به تاریخ جهان, ج3/1365

مصطفی کمال, تمامی مخالفان و رقیبان و انتقادگران را سرکوب کرد و یا به سکوت واداشت. ترکیه را به گورستان دگرساخت. همه جا را سکوت فراگرفته بود, سکوت مرگبار. دادگاه های استقلال, بی رحمانه مخالفان را درو می کرد. حتی کسانی که در مبارزات استقلال طلبانه همراه و همگام با او در حرکت بودند, از این تصفیه های خونین در امان نماندند.

پس از سرکوبی و پدید آوردن فضای خفقان آور, به اجرای افکار خود پرداخت. افکار بسیار سطحی و پست و به هیچ مایه ای از دگرگونی آفرینی در چشم اندازها و در زوایای و لایه های اجتماع و تعالی بخشی به دیدها و نگاه ها.

او در گام اول اجرای اندیشه های خود, به کلاه فینه حمله کرد و ممنوع ساخت کسی آن را بر سر بگذارد.

او می پنداشت با برداشتن کلاه فینه, مردم به تمدن فرنگ نزدیک می شوند, فرنگی که سخت شیفته آن بود و می خواست کشورش به آن سمت حرکت کند. ولی فکر نکرده بود که باید دگرگونی در آن چه داخل سرهاست انجام بگیرد, نه آن چه بر روی سرهاست. اروپاییها اگر از تمدن و فرهنگی برخوردار شده اند, به خاطر دگرگونی بوده است که در مغزشان به وجود آورده اند, نه در کلاه و پوشاک شان.

جواهر لعل نهرو درباره این اقدام شگفت انگیز مصطفی کمال, امّا به پندار او با معنی و مقدمه برای کارهای بزرگ, می نویسد:

(وقتی که مصطفی کمال هر نوع مخالفت و مقاومت را از میان برد, دیکتاتور بدون رقیب کشور گشت و عصمت پاشا (عصمت اینونو) هم مرد دست راست او بود. در این موقع, به اجرای افکار بسیاری که در سر داشت پرداخت و کار خود را با یک اقدام کوچک که در عین حال بسیار مشخص و پرمعنی بود, شروع کرد. یعنی به کلاه (فینه) حمله برد. کلاه (فینه) مظهر و نشانه ای برای فرد ترک و تااندازه ای مظهری برای یک فرد مسلمان شده بود. کمال پاشا کار خود را با احتیاط و از ارتش شروع کرد. سپس خودش با کلاه اروپایی در مجامع عمومی ظاهر گشت که موجب حیرت همه کس می شد.

و بالأخره قانونی وضع کرد که به سر گذاردن کلاه فینه, جرم و خیانت شمرده می گشت! به ظاهر خیلی عجیب به نظر می رسد که برای کلاه این همه اهمیت قائل شوند. زیرا آن چه بیش تر اهمیت دارد, چیزی است که در داخل سرها می باشد, نه بر روی سر. امّا گاهی اوقات, چیزهای کوچک, خود مظهری از چیزهای بزرگ می شوند. کمال پاشا با حمله به کلاه فینه, که چیزی بی گناه و کم اهمیت بود, در واقع عادات قدیمی و تعصبات مذهبی را مورد حمله قرار می داد.) همان/1366

سپس از کارهای بعدی او چنین گزارش می دهد:

(مصطفی کمال, پس از آن که در این نخستین اقدام خود پیروز گشت, یک قدم دورتر رفت تمام صومعه ها و خانه های مذهبی را منحل ساخت و اموال و املاک آنها را به نفع دولت ضبط کرد.)

(پیش از این اقدام, مدارس مذهبی اسلامی نیز منحل شده بود و به جای آنها, مدارسِ عادی غیر مذهبی به وجود آمده بود.)

(تغییرات اساسی و کلی در قوانین به وجود آمد. تا آن زمان, در بسیاری از امور, تعلیمات و مقررات,قرآن و قوانین (شریعت) ملاک عمل بود. امّا به دستور کمال پاشا, قانون مدنی سوئیس و قانون جزایی ایتالیا و قانونِ بازرگانی آلمان, ترجمه شد و در ترکیه معمول گردید.

این امر, به معنی آن بود که در وضع زندگی شخصی اشخاص تغییرات کلی و اساسی پیش می آمد و مقررات ازدواج وارث و غیره نیز تغییر می یافت. قوانین قدیمی اسلامی نیز در این موارد هم تغییر پذیرفت. داشتن زنان متعدد نیز ممنوع گردید.)

(کمال پاشا, مخصوصاً می خواست که زنان از تمام بندهای کهن آزاد شوند. به این منظور,یک انجمن دفاع از حقوق زنان, تشکیل شد و انواع مشاغل به زنان رجوع گردید. چادر و حجاب, نخستین چیزی بود که به شدت مورد حمله قرار گرفت و با سرعت نمایانی از میان رفت.)

(کمال پاشا, رقصهای اروپایی را نیز بسیار تشویق می کرد. نه فقط خود او خیلی از رقصیدن خوشش می آمد, بلکه این کار در نظر او, به آزادی زنان و رواج تمدن غربی کمک می کرد.

در ترکیه, کلاه و رقص, شعارهای پیشرفت و تمدن شمرده می شد! در واقع, این دو چیز مظاهر بسیار حقیری برای تمدن غرب هستند. امّا لااقل در تغییر ظواهر اثر داشتند و ترکیه با این وسیله, کلاه ِخود, لباسِ خود و طرز زندگی خود را تغییر داد.)

همان/1366ـ1367

15. امان الله خان (1271ـ1339ش/1892/1960ک.) سومین پسر امیر حبیب الله خان بارکزایی است. در روزگار جوانی, به هواداری از استاد و پدر زن خود, محمود طَرزی و اندیشه های او شهرت داشت.

محمود طرزی, نویسنده معروف افغان, سالها در عثمانی می زیسته و در آن دیار, با افکار و اندیشه های سید جمال الدین اسدآبادی آشنا شده است. پس از بازگشت به افغانستان (جمعیت جوان) و نشریه سراج الاخبار را بنیان نهاد.

هفته نامه سراج الاخبار سهم به سزایی در بیداری افکار افغانها داشت و جمعیت افغانستان جوان, خواهان دگرگونیهای بنیادین و اساسی در بنیادهای فرهنگی, اجتماعی و اقتصادی افغانستان بود و امان الله خان که محبوبیت و نفوذی میان مردم و پیرامونیان امیر حبیب الله خان داشت, نماینده این جریان در دربار پدرش به شمار می رفت.

او, پس از کشته شدن پدرش در 1297ش/1919م. در 4 اسفند, سلطنت خود را اعلام کرد. نظامیان و مردم, به حمایت از او برخاستند.

امان الله خان در آغاز حکومت در بیانیه ای هدف خود را به دست آوردن استقلال و آزادی افغانستان, تدوین قانون و تأمین نیازهای جامعه, مشارکت مردم, اداره دولت براساس و پایه (وشاورهم فی الامر) اعلام کرد و از همه مردم خواست: به پشتیبانی از دین و دولت و وطن خود قیام کنند.

در این برهه, موج ضد انگلیسی, افغانستان را فراگرفته بود. چون نظارت بر سیاست خارجی افغانستان به موجب قرارداد 1905م در ازای دریافت 160 هزار لیره بریتانیا, به آن کشور واگذار شده بود, امان الله خان در 12 اسفند 1297ش/3 مارس 1919, اصل استقلال سیاسی افغانستان را به نایب السلطنه هندوستان گوشزد کرد. و در ملاقات با لُرد چِلمسفورد, نماینده بریتانیا در افغانستان, بر آن تأکید ورزید, چون با بی اعتنایی بریتانیا روبه رو شد, در عمل سیاستی مستقل پیش گرفت و اعلام استقلال کرد و اتحاد شوروی, نخستین کشوری بود که استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت.

در این زمان جنبشهای ملی گرایانه میان پشتوها و قیام هندیان علیه انگلیسیها, امان الله خان را به رویارویی نظامی با انگلستان برانگیخت. اما به خاطر ضعف سازماندهی قوای نظامی افغانها و برتری نظامی قوای انگلیسی کاری از پیش نبرد. تنها در جبهه قندهار, محمد نادرخان, قوای انگلیسی را درهم شکست و به عقب نشینی واداشت.

در این جنگ با این که هیچ یک از دو طرف جنگ به پیروزی مطلق دست نیافت, اما اقتدار انگلستان درهم شکست و نفوذ استعماری آن کشور پایان پذیرفت. در این زمان, معاهده صلح میان انگلستان وافغانستان در راولپندی, به امضا رسید (17 مرداد 1298ش/ 8اوت 1919م.)

امان الله خان, پس از به دست آوردن استقلال سیاسی و استوارسازی پایه های حکومت خویش, به تلاش گسترده ای دست زد که افغانستان را از انزوای سیاسی به در آورد. از این روی, هیأتهایی به قصد مذاکره و ایجاد رابطه با کشورهای اروپایی و کشورهای همسایه گسیل داشت. در پی آن, روابط دوستانه ای با شوروی برقرار کرد. در این پیمان دوستی, شوروی متعهد شد به افغانستان کمکهای اقتصادی و علمی بکند. تشکیل نیروی هوایی در این کشور از جمله دستاورد این روابط بود.

امان الله خان, با الهام از افکار محمود طرزی و جمعیت افغانستان جوان, دست به دگرگونیهایی در بافت فرهنگی, اداری, نظامی و اقتصادی کشور زد که چون با سنتهای کهن و باورهای ریشه دار مردم ناسازگاری داشت, با شکست روبه رو شد. در این دوره, برای نخستین بار قانون اساسی افغانستان تدوین شد (1303ش/ 1924م) و مجلسی به نام شورای دولت, که اعضای آن انتصابی شاه و انتخابی ملت بودند, برپا گشت. این اقدامها با شورش مردم پاکتیا, بخصوص مردم خوست که از فساد و بدرفتاری مأموران دولت به جان آمده بودند, متوقف شد.

امان الله از 1306ش/1927م. دست به یک مسافرت طولانی به کشورهای آسیایی و اروپایی زد. در این سفر, از غرب اثر پذیرفت و در اندیشه او دگرگونیهایی پدید آمد و چنان از غرب و در سفر به ترکیه از آتاتورک, اثر پذیرفت که در برگشت به افغانستان, برای پدید آوردن دگرگونی همه سویه در افغانستان به خشونت روی آورد. پس از بازگشت اصلاحاتی را با تحمیل به تصویب رساند. به تلاش گسترده ای دست زد که فرهنگ غرب را در افغانستان گسترش و قوانین غربی را به جای شریعت اسلامی رایج سازد و دایره نفوذ علما و روحانیون را محدود کند. که این حرکت, با مخالفت سرتاسری مردم, علمای دین, نخبگان و حتی یاران و مشاوران وی از جمله محمود طَرزی روبه رو شد.

امان الله خان, که با چهره مذهبی و اسلام گرایی روی کار آمده بود و خود را دارای مسؤولیت سنگین امانت و امارت می دانست, به جایی رسید که اسلام زدایی از افغانستان را سرلوحه برنامه های خود قرار داد و علمای دینی به تکفیر و رویارویی با وی برخاستند. در این میان حبیب الله کلکانی, معروف به بچه سقّا, با پشتیبانی علما و رهبران دینی, خود را فرمانروای افغانستان خواند و با قوای خود, رو به کابل نهاد. با این که امان الله خان از مواضع خود دست برداشت; اما بچه سقّا از پیشروی به سوی کابل خودداری نورزید و همچنان به سوی کابل پیش تاخت. امان الله خان چون در خود تاب مقاومت ندید, گریخت و سرانجام از طریق هند به ایتالیا رفت.

با استفاده از: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی, ج10 / 179ـ180;

جهان اسلام, مرتضی اسعدی, ج1/77

16. (در چند سال اول سلطنت رضاشاه, تبلیغات بر ضد حجاب, به حدّ اعلا رسید. در روزنامه ایران جوان, که ارگان رسمی جمعیتی بدین نام بود و اعضای آن, یک عده جوانان فرنگ دیده و از اروپا برگشته بودند که بعدها کارهای حساس مملکت را در دست گرفتند, مبارزه پی گیر و شدیدی بر ضد حجاب, تحت عنوان: (نامه های بانوان) آغاز گردید. بیش تر این نامه ها, به امضای یک بانوی فرضی فرانسوی مقیم تهران بود که برای دوستش به پاریس فرستاده می شد.

در اواخر سال 1311, نور حماده, رئیس (مؤتمر النسائی الشرقی) (کنگره زنان شرق) با نمایندگانی از مصر و شام و بیروت به ایران آمده و کنگره در تهران تشکیل و مقرراتی وضع شد. در بهار سال 1313, رضاشاه به ترکیه سفر کرد و با مشاهده آزادیهایی که به بانوان ترک داده شده بود, لزوم اقدامی مشابه را در ایران حس نمود. هواداران آزادی زنان, از کوشش باز نایستادند و در این زمینه تصنیفها و ترانه ها ساختند و صفحات گرامافون از آنها پر شد و در رهگذرها و قهوه خانه ها به گوش مردم رسید که از آن جمله تصنیفی بود که استاد محمدعلی امیر جاهد ساخت و شعر آن از ملک الشعرای بهار بود. با این مطلع:

عـروس گـل از بـاد صـبـا شده در چمن چهره گشا…

این جریان کار را به آن جا کشانید که در سال 1313, زنان آموزگار و دختران دانش آموز, از چادر به سر کردن ممنوع شدند و افسران از راه رفتن با زنانی که چادر بر سر داشتند خودداری کردند. در مهرماه 1314, کانونِ بانوان در تهران تأسیس شد و زنها گشاده رو با مردان معاشرت و مجالست کردند. و سرانجام در 17 دی ماه آن سال, رضاشاه فرمان (رفع حجاب) را صادر کرد.

در این روز, شاه, با ملکه و شاهدخت ها, که همه بی چادر بودند, در جشن فرهنگی دانشسرای تهران حضور یافتند و پس از استماع خطابه خانم هاجر تربیت, دستور رفع حجاب را صادر و به وزرا و نمایندگان مجلس و امرای ارتش فرمان داد که از او پیروی کرده, همسران خود را بی چادر در مراسم شرکت دهند.

وی نهضت بانوان را با این بیان اعلام کرد:

بی نهایت مسرورم که می بینم خانمها, در نتیجه دانایی و معرفت, به وضع خود آشنا شده و پی به حقوق و مزایای خود برده اند. زنهای این کشور, به واسطه خارج بودن از اجتماع, نمی توانستند استعداد و لیاقت ذاتی خود را بروز دهند, بلکه باید بگویم که نمی توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود, ادا نمایند و بالأخره, خدمات و فداکاری خود را آن طور که شایسته است, انجام دهند. حالا می روند, علاوه بر امتیاز برجسته مادری که دارا می باشند, از مزایای دیگر اجتماع هم بهره مند گردند. ما نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی آمد. یعنی نصف قوای عامه مملکت, بیکار بود. هیچ وقت احصائیه ای از زنها برداشته نمی شد, مثل این که زنها افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمی آمدند….)

از صبا, تا روزگار ما یحیی آرین پور, ج3/11ـ13

روشن است که اگر رضاخان آبادانی کشور را می خواست و نقش آفرینی زنان را در اجتماع, در کار و تولید, در بیرون آمدن از خانه و حضور در عرصه های گوناگون, ضرورت نداشت چادر و چاقچور را از آنها بگیرد و مجلسهای رقص, آن هم با درهم آمیختگی زن و مرد تشکیل بدهد و با عفت و پاکدامنی, که دژ استوار و شکست ناپذیر و نگهدارنده جامعه از هر گزند, آفت و شبیخون فرهنگی دشمن است, به رویارویی برخیزد و زنان عفیف و پاکدامن را به لجن زارهای بویناک بکشاند و از آنان بخواهد افزون بر وظیفه مادری, در اجتماع هم حضور داشته باشند. حضوری که او می خواست زنان در اجتماع داشته باشند, با کار و تولید و نقش مادری و خانه داری زن, ناسازگاری داشت و بی گمان, با آن حضور, هم شیرازه اجتماع سالمِ ایران اسلامی از هم می گسست, که گسست و هم نقش مادری زن از میان برداشته می شد و کانون گرم بسیاری از خانواده ها به زَمهریر دگر می شد که شد.

مخبرالسلطنه هدایت, از کارگزاران رضاشاه, که شش سال مقام رئیس الوزرایی را بر عهده داشت, فرازی از سخنان رضاشاه را در 17 دی, که گفته بود:

(مسرورم که بینم خانمها در نتیجه معرفت, به وضعیت خود آشنایی یافته اند. نصف قوای مملکت بیکار بود و به حساب نمی آید, اینک داخل جماعت شده است.)

این گونه به بوته نقد می گذارد.

(در هیچ جای دنیا, زن به قدر ایران کار نمی کرد و نمی کند. در شهرها و قراء, زن علاوه بر کار خانه داری, بزرگ ترین کمک را به اقتصاد مملکت می کند. قالی, گلیم, جاجیم, غالب از زیردست زنان بیرون می آید, یا دخترها.

همه حرف در تهران است. در تهران هم, زنهای خانه دار و کدبانو, در فرصت, خیاطی, گلدوزی و بافندگی می کنند, سوای شوهرداری و تربیت اطفال. اگر تمدن امروز صحنه سینما, تآتر, قهوه خانه, گردش لاله زار و اسلامبول, فرصت بدهد.

خانه داری در جماعت, اهم کارهاست, از معدودی هرزه گرد و لاابالی که بگذریم.

زنده بودیم و دیدیم معرفت خانمها به وضعیّت خودشان, چه ثمر بخشید. اوضاع را بعضی نویسندگان عفیف نوشته اند که در میان مردم بوده, دیده اند. من که در کناری هستم و از هزار, یک موضوع را می شنوم, به حال این زندگی و عواقب آن تأسف می خورم.)

خاطرات و خطرات/408ـ409

مخبرالسلطنه هدایت, از تلاش گسترده رژیم رضاخان در کشف حجاب, واداشتن زنان به برداشتن روسری, تشکیل مجلسهای مختلط در طبقه اعیان و کارگزاران, چنین گزارش می دهد:

(…امر صادر شد که از اول فروردین 1314, مردها کلاه فرنگی (لگنی) بر سر بگذارند و زنها چادر را ترک کنند.کلاه اجنبی, ملیت را از بین برد و برداشتن چادر, عفت را. پرده حجاب باقی بود. زنها بلند پوشیدند و روسری برافکندند و این حجاب شرعی بود. پلیس دستور یافت روسری را از سر زنها بکشد. روسری ها پاره شد و اگر ارزش داشت تصاحب. مدتی زد و خورد بین پلیس و زنها ادامه داشت. بسیار زنها را شنیدم که از خانه بیرون نیامدند. امر شد مبرزین محل,مجالس ترتیب بدهند, زن و مرد محل را دعوت کنند که اختلاط عادی شود. وثوق الدوله از پیش قدمها بود. در کافه بلدیه, شب نشینی مرتب شد. من هم دعوت داشتم. نوشتم: خانمی مجلس آرا ندارم و تنها آمدن, خلاف نزاکت است.

تعجب از میدان داری محتشم السلطنه رئیس مجلس و آخوند اعیان بود, بیرون از حد وظیفه. البته بی اجبار نبود.…

آن چه اجباری بود به جای خود, مردان بی ناموس و متملقان چاپلوس, زنهای خودشان را به مجالس رقص بردند و به الدنگها سپردند.) همان/407

در برابر این حرکت شوم و نکبت آلود رضاخان, عالمان و روحانیان بیدار, پیش از 17 دی, از همان زمانی که زمزمه آن به گوش می رسید و در گوشه و کنار, گاه, رفتاری از شماری از زنان, بویژه زنان وابسته به دربار, برخلاف شؤون اسلامی و اصل بلند و مسلم حجاب اسلامی, سر می زد, به رویارویی برخاستند و مردم دیندار و باورمند را در برابر این موج سهمگین آماده کردند و با قیام خونین خود در مشهد و در کنار آستان رضوی و اعتراضهای پی درپی در دیگر شهرها, از جمله قم, نگذاشتند این دژ استوار و باروی سر به فلک سوده, فرو ریزد. از این روی, رایَت حجاب, به جز در بخشی محدود از این سرزمین و در بین شماری اندک, همچنان عزیز و گرانمایه افراشته ماند و رضاخان و استعمار, با همه تلاشی که کردند, نتوانستند این دَرَفش هویت اسلامی و عفاف زن مسلمان را به زمین افکنند.

17. ویلیام نوکس دارسی, به سال 1849میلادی در شهر نیوتن آبوت, واقع در ایالت دونشیر انگلستان, به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه وست مینستر لندن به پایان رساند.

در سال 1886, در حالی که هفده سال داشت, با تمام خانواده اش, به استرالیا مهاجرت کرد. در آن جا, در دارالوکاله پدر, که وکالت دادگستری را عهده دار بود, مشغول به کار شد. روزی, یکی از مشتریان تکه سنگی را به او نشان داد که در آن طلا وجود داشت و گفت: در نزدیکی محلّی که او زندگی می کند, کوه بزرگی است که در آن از این سنگها بسیار پیدا می شود.

برق طلا, ویلیام دارسی را از جا کند و در پی کشف طلا برآمد. آن چه را شنیده بود, با چند نفر در میان گذاشت و به گونه شراکتی, با ابزار و وسائل و کارگرانی که به استخدام درآورده بودند, به جست وجوی طلا پرداختند. در این جست وجو, به معدن بزرگ (مونت مرگان) دست یافتند که پس از استخراج, دیری نپایید که ویلیام دارسی و شرکای او ثروت هنگفتی به چنگ آوردند. او در جست وجو بود که ثروتش را در جای دیگر به کار ببرد که بوی نفت به مشامش خورد. در بین ثروت مندان سخن از نفت بود و منافع سرشاری که این طلای سیاه به جیب کسانی که در استخراج آن سرمایه گذاری کنند, سرازیر خواهد کرد. در این هنگام با سِر. هنری درو موندولف آشنا شد. از یک سو, دارسی در پی نفت بود و از دیگر سوی, سِر. هنری دروموندولف, به دنبال سرمایه داری می گردید که او را برانگیزاند تا در ایران سرمایه گذاری کند و آگاهی هایی که درباره نفت ایران دارد در اختیار او بگذارد.

سِر. هنری دروموندولف, آن چه از نفت ایران می دانست از فردی ایرانی به نام کتابچی خان شنیده بود.

کتابچی خان, در روزگاری که سرپرستی اداره گمرگ ایران را به عهده داشت, مقاله ای در مجلّه معادن, چاپ پاریس, به قلم مسیو دمرگان, باستان شناس فرانسوی, که سالها در شوش مشغول کاوش برای کشف آثار باستانی بوده, مطالعه می کند. مسیو دمرگان در این مقاله, به شرح از وجود نفت در غرب و جنوب غربی ایران, گزارش می دهد.

کتابچی خان, بر اثر سفرهای گوناگون به غرب, از منافع و آثار نفت آگاهی هایی به دست آورده بود, سفری به جنوب رفت به چشم خود آن چه را مسیو دمرگان در مقاله یاد شده گزارش کرده بود, دید. در سفری به پاریس, به سابقه دوستی با سِر. هنری دروموندولف, که چندی پیش از آن تاریخ, سمت وزیر مختاری انگلیس را در ایران داشت, دیدار کرد.

در این دیدار, از مقاله مسیو دمرگان در مجله معادن, چاپ پاریس سخن به میان آورد و آن چه را خود درباره وجود نفت در جنوب ایران دیده بود نیز, یادآور شد و از سِر. هنری دروموندولف خواستار شد که زمینه آشنایی او را با سرمایه داران انگلیسی فراهم کند.

سِر. هنری دروموندولف, در دیدار خود با ویلیام دارسی, سرچشمه آگاهی های خود را به آگاهی ویلیام دارسی رساند:

نتیجه گفت وگوی وی با ویلیام دارسی این شد که سِر. هنری درو موندولف, کتابچی خان را به لندن خواست و او را با ویلیام دارسی آشنا کرد.

کتابچی خان, در دیدار با ویلیام دارسی, به شرح, از وجود نفت در جنوب ایران سخن گفت و مقاله دومرگان را شاهد آورد. ویلیام دارسی زمین شناس کارآزموده ای را به نامِ هـ.ت برلز, با یک معاون به نام دالتن, به ایران فرستاد. این دو متخصص و زمین شناس, پس از مطالعه در محل گزارش, در گزارشی به ویلیام دارسی, اعلام کردند: کشف نفت در حوالی قصر شیرین و شوشتر بسیار محتمل و در دیگر جاها امید بسیاری می رود.

در 1901م. 1319هـ.ق. دارسی نماینده ای به نام ماریوت, به همراه کتابچی خان, به تهران فرستاد که با دولت ایران برای گرفتن امتیاز کشف نفت, به گفت وگو بپردازند.

در ضمن, ماریوت, سفارشنامه ای از سِر.هنری درو موندولف برای وزیر مختار انگلیس در تهران که آن وقت سرارتور هاردینگ بود, همراه داشت. افزون بر این سِرارتور هاردینگ نیز وظیفه داشت و دستور کلی از وزارت خارجه که همکاری لازم را برای گرفتن امتیاز نفت جنوب, برای یکی از اتباع انگلیس داشته باشد.

ماریوت و کتابچی خان, پس ازورود به تهران, پیشنهادی را تنظیم و به شاه ایران, مظفرالدین شاه, تسلیم کردند.

مظفرالدین شاه, این تقاضا را, به خاطر این که تحت نفوذ سیاست روس قرار گرفته بود, بی درنگ رد کرد. سِرارتور هاردینگ به نزد اتابک (امین السلطان) رفت و از او خواستار کمک شد. در ضمن, به ماریوت, نماینده ویلیام دارسی دستور داد, به کسانی که از درباریان و مقامهای مسؤول و کارگزاران, می توانند در این مهم نقش داشته باشند وعده های لازم را بدهد و طمع آنان را به گونه شایسته ای برانگیزد.

هاردینگ, با حیله ها, ترفندها و وعده هایی, اتابک را راضی کرد با پروژه دارسی موافقت کند و آن را به صحّه شاه برساند. امتیازنامه دارسی, به صحه شاه رسید و امضا و مهر اتابک (میرزا علی اصغرخان امین السلطان صدراعظم) و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله نائینی, وزیر خارجه, و نظام الدین غفاری مهندس الممالک, وزیرمعادن پای آن نقش بست.

نماینده دارسی, درحدود ده هزار لیره به اتابک, مشیرالدوله و مهندس الممالک نقد پرداخت. و سی هزار سهم, به عنوان پیشکش به مظفرالدین شاه تقدیم کرد و بیست هزار سهم هم ظاهراً به عنوان هدیه (معناً به عنوان رشوه) میان اتابک, مشیرالدوله و مهندس الممالک تقسیم گردید. (ده هزار سهم به اتابک و به آن دو, هر یک پنج هزار سهم رسید.)

و کتابچی خان هم, حق دلالی خوبی ازاین معامله برد و توانست برای خود و اولادش زندگی با رفاهی در اروپا تهیه کند.

مدت امتیازنامه دارسی, 60 سال بود. ابتدای آن هشتم صفر 1319/28 مه 1901م. حوزه امتیاز, سراسر خاک ایران, به جز ایالات خراسان, مازندران و استرآباد (گرگان کنونی) و آذربایجان بود.

این امتیاز و قرارداد ننگین در روزگاری بین نماینده ویلیام دارسی و اتابک صدراعظم ایران, میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و نظام الدین غفاری مهندس الممالک, به امضا رسید که وضع شاه و کارگزاران دولت شاهنشاهی, به روایت هاردینگ به این شرح بود:

(شاه که از لحاظ فکر, کودک سالخورده ای بیش نبود, از لحاظ استقامت مزاج چون نایی شکسته نحیف و ناتوان شده بود. وضع عجیب کشور هم که سالهای متمادی, به طرز بسیار ناگواری اداره می شد, وضعی را پیش آورده بود که هر دولت خارجی که بیش تر به متصدیان فاسد و بی دفاع کشور, پول و تعارف می داد, یا با صدای رساتری آنها را تهدید می نمود, می توانست آنان را از پای درآورد و مجبور به تسلیم نماید.)

با استفاده از: ایران در دوره سلطنت قاجار,

علی اصغر شمیم/ 298ـ301;

افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار,

دکتر جواد شیخ الاسلامی / 201 .

رضاخان تلاش می ورزید که وانمود کند یک قهرمان ملی است و براساس شایستگیهایی که داشته, توانسته است بر اریکه سلطنت تکیه بزند. وابستگی به انگلیس ندارد و این, خود اوست که تصمیم می گیرد و فرمانبردار قدرتی نیست. در این راستا و برای این که مردم او را دست نشانده انگلیس ندانند, بر آن شد با یک نمایش دروغین و تبلیغاتی بنمایاند افزون بر این ضد انگلیس نیز هست, تا در نزد مردم محبوبیت پیدا کند و قهرمان جلوه گر شود.

بهترین عرصه برای این نمایش, الغای امتیازنامه دارسی به بهانه کسر حق السهم ایران بود. امتیازنامه استعماری که آبروی ایران را برد و حیثیت آن را بر باد داد و نفت, که سرچشمه حیات اقتصادی این بوم و بَر بود و امید می رفت در آینده نزدیک, با مدیریت فرزندان شایسته ایران, کشور را به قطب جهانی اقتصاد دگر کند و مردمان را از فقر و فاقه, شوربختی و فلاکت نجات دهد, به مدت 60 سال از چنگ ملت ایران ربود و به حلقوم انگلیسیها ریخت.

و نیز این الغا, بهترین عرصه برای خدمت به انگلستان بود, کشوری که او را از اردوگاه قزاقان, به کاخ سلطنت آورده بود.

او باید به گونه ای این خدمت بزرگ را جبران می کرد. در اصل او برای خدمت به انگلستان, به تاج و تخت رسیده بود. الغای قراردادِ کهنه و مورد انزجار و تنفر مردم, که نام انگلیس را در هر محفل و مجلسی بر سر زبانها می انداخت و از آن کشور به زشتی و نفرت یاد می شد, به سود انگلستان بود.

زیرا انگلستان زمینه می یافت که به غوغاآفرینی علیه ایران دست بزند و با پیراهن عثمان کردن الغای آن, سازمان ملل, که کارگزارانش در آن میدان دار و یکه تاز بودند, قراردادی را که مدت طولانی از آن گذشته بود و سال 1961, پایان می یافت, با در تنگنا قرار دادن ایران, تمدیدش کند و همچنان به مکیدن خون ملت ایران بپردازد, بدون آن که نامی از امتیازنامه دارسی در میان باشد که الغا شده بود. در این میان هم سرباز و فرمانبردار آنها, از بدنامی نوکر انگلیس بودن به در می آمد و هم انگلستان پتک امتیازنامه استعماری دارسی را بالای سر نداشت و مخالفان به این بهانه, نام آن کشور را به بدی نمی بردند و در عین حال, به سودی بسیار افزون تر از امتیاز دارسی نیز رسیده بود.

الغای امتیازنامه دارسی از سوی رضاخان توجیهی نداشت و کسر حق السهم نمی توانست دلیل عقل پسندی برای آن باشد. باید علت این حرکت رضاخان را در جای دیگر جست و آن, بی گمان, مأموریتی بود که رضاخان داشت. رضاخان با این شگرد, زمینه را برای امتیاز جدید, که انگلستان سخت نیازمند آن بود, فراهم آورد.

دکتر محمد مصدق در خاطرات خود درباره انگیزه رضاخان از الغای امتیازنامه دارسی می نویسد:

(در آن زمان که وجود نفت ایران محرز نشده و در امور سوق الجیشی مورد استفاده قرار نگرفته بود, دولت ایران امتیازمعادن نفت جنوب را برای مدت شصت سال,به یکی از اتباع انگلیسی موسوم به دارسی داده بود و اکنون که شصت سال از آن می گذرد, این امتیاز به آخر رسیده بود.

متأسفانه در زمان اعلیحضرت فقید, صحنه سازیهایی شد که آن را تمدید کنند و صحنه سازی از این جهت اگر اعلیحضرت فقید می توانستند و قادر بودند قبل از مذاکره با صاحب امتیاز و تهیه زمینه, آن را لغو کنند, بدون شک قادر بودند که از تجدیدنظر قرارداد و بالخصوص از تمدید آن جلوگیری فرمایند و اکنون باید دید آن صحنه سازیها چه بود؟

1. اولین رُل آن به دست آقای عباس مسعودی مدیر اطلاعات صورت گرفت که طبق دستور شرکت اعتراض نمود و از آن انتقاد کرد و طبق دستور از این جهت که اطلاعات هیچ وقت از هیچ استعماری انتقاد نکرده و برای حفظ وضعیت خود, همیشه با هر سیاست استعماری در این مملکت ساخته است.

2. رُل دوم را خود شرکت نفت بازی کرد که به دولت اعلام نمود حق الامتیاز سال 1310, کم تر از یک چهارم سال قبل خواهد بود. چنانچه شرکت گفته بود. 10% و یا 20% از سال قبل کم تر می شود, این طرز بیان چیزی نبود که کسی را عصبانی کند. این بود که گفت: فقط 25% از حق الامتیاز و یا از آن کم تر پرداخته می شود, تا اعلیحضرت شاه فقید, بتواند عصبانی شوند و مقدمات کار را فراهم فرمایند.

3. رُل سوم را خود شاه بازی فرمود که امتیازنامه را انداخت در بخاری و سوخت.

چنانچه این کار نمی شد, دولت انگلیس برای یک کار عادی به جامعه ملل نمی رفت و شکایت نمی کرد.

4. چهارمین رُل به دست دکتر بنش, وزیر خارجه چک اسلواکی صورت گرفت که به جامعه ملل پیشنهاد نمود دولت ایران و شرکت نفت با هم وارد مذاکره شوند و کار را تمام کنند که چون مقصود طرفین همین بود, جامعه ملل آن را تصویب کرد.

5. پنجمین رُل را هم آقای سید حسن تقی زاده بازی کرد که قبل از تقدیم به مجلس, قرارداد را منتشر ننمود و به معرض افکار عموم قرار نداد. چنانچه جامعه از مضار آن مطلع شده بود, مخالفت می نمود و تصویب تمدید در همان مجلس دست نشانده هم کاری بس دشوار بود. پس لازم بود که قرارداد را خود شرکت تهیه کند و کسی از مفاد آن مطلع نشود, تا مجلس بتواند آن را در یک جلسه تصویب نماید.

نظر به این که غیر از تاریخ 33ساله اطلاعات مدرکی ندارم, از این تاریخ استفاده می کنم تا معلوم شود جزو وقایع سال 1311, جریان واقعه چطور شرح داده شده و اکنون آن چه در این تاریخ درج شده, عیناً نقل می نمایم:

(در اواخر آبان, روزنامه اطلاعات طی چند مقاله اظهار عقیده کرد باید قرارداد دارسی لغو شود و قراردادی که متضمن منافع ایران باشد منعقد گردد.

در روز 6 آذر, مصادف با 27 رجب و عید مبعث, اعلیحضرت رضاشاه, امتیازنامه دارسی را در آتش بخاری انداخت و دستور داد, دولت ایران, رسماً قرارداد دارسی را لغو نماید. بلافاصله نامه ای از طرف وزارت دارایی, به شرکت نفت, مشعر بر اعلام الغای قرار مزبور تنظیم و ارسال گردید.

دلایل وزارت دارایی این بود که اولاً قرارداد دارسی در ایام استبداد و بی خبری, با وسایل غیر مشروع صورت گرفته و ثانیاً شرکت نفت, حتی به مواد همان قرارداد هم عمل نکرده است.

شرکت نفت در پاسخ وزارت مالیه اظهار داشت که دولت ایران حق الغای قرارداد را ندارد, ولی مجلس شورای ملی نظر دولت را تأیید کرده, لغو قرارداد را رسماً اعلام داشت.

پس از اعلام قرارداد در سراسر ایران جشنهای مفصلی برپا شد و در این اثنا, دولت انگلیس توسط وزارت امور خارجه به لغو قرارداد اعتراض کرد و دولت ایران جواب مستدلی به اعتراض انگلیس داده, یادآور شد که چون شرکت نفت جنوب, به همان قرارداد پوسیده هم عمل نکرده و از تأدیه حق قانونی ایران استنکاف ورزیده عملاً قرارداد لغو شده است.

دولت انگلیس به جامعه ملل شکایت کرد و اظهار داشت: چون دولت ایران قرارداد را لغو کرده و دولت انگلیس عمل ایران را مشروع نمی داند, ممکن است این واقعه موجب تزلزل صلح جهانی گردد. جامعه ملل هم یادداشتی در این خصوص برای ایران ارسال داشت.

و دولت ایران در جواب جامعه ملل استدلال کرد که چون ایران حاضر است قرارداد جدیدی با شرکت منعقد کند, از آن رو, هیچ گاه لغو قرارداد موجب تزلزل بنیان صلح جهانی نخواهد شد.

… در 25 اسفند 1311 مجلس نهم توسط اعلیحضرت شاه با همان مراسم معمولی افتتاح یافت و اعلیحضرت ضمن نطق افتتاحیه خود راجع به نفت چنین اظهار داشتند:

(به مناسبت الغای امتیاز معادن نفت جنوب و مذاکره ای که برای قرارداد در نظر است, امیدواریم که اقدامات دولت, با ترتیب عادلانه, که متضمن تأمین منافع حقه مملکت باشد, به حسن نتیجه منتهی گردد.)

در 24 اردیبهشت آقای تقی زاده وزیر مالیه متن قرارداد جدید نفت را که در 26 ماده تنظیم شده بود, تقدیم مجلس نمود.)

این بود آن چه اطلاعات در این باب در تاریخ 33ساله خود منتشر کرده است و آقای تقی زاده بنا به اقرار خود, آلت فعل بوده و هر عملی که از او صادر شده,به واسطه دستی بوده که این آلت را به حرکت درآورده است.

ولی معلوم نیست چه چیز سبب شد که شاه فقید کاری برخلاف مصالح مملکت صورت دهد و مضحک این است طبق ماده 10 متمم بودجه سال 1312, مبلغ سی وپنج هزار لیره که به تعبیر امروز, متجاوز از هفتصد هزار تومان می شود به وزارت مالیه اعتبار داده شد که بین دلالهای نفت تقسیم کنند. و چه خوب است آقای تقی زاده وزیر مالیه وقت, نامِ این دلالان را فاش کنند و باز به این متعذر نشوند که هم اکنون هم آلتی بی اراده هستند.)

خاطرات و تألمات مصدق/198ـ200

سید حسن تقی زاده از کارگزاران رژیم رضاخان, فرد مورد اعتماد وی, وزیر دارایی وقت, جزء هیأت گفت وگو با طرف انگلیسی, از امضاکنندگان امتیاز جدید نفت به سال 1933م جریان الغای قرارداد دارسی و سپس بستن قرارداد ننگین تر از آن را این گونه گزارش می کند:

(… رضاشاه هرچه در قوه داشت به کار برد, تا عمل الغاء امتیاز نفت را خواسته ملت نشان بدهد. به دستور او شهرهای کشور را چراغانی کردند. سیل تلگرافات از شهرستانها به تهران سرازیر شد که این کمپانی خون ما را مکیده است و ریشه اینها را بکنید و غیره غیره. رسم آن زمانها (دوران دیکتاتوری رضاشاه) همین بود که هر وقت شاه, چیزی را اراده می کرد, در و دیوار به صدا درمی آمد و ملت خواستار اجرای همان چیز می شد که شاه خواسته بود….

آخر قضیه منتهی به این شد که دولت بریتانیا, به وکالت از طرف شرکت نفت, به جامعه ملل عارض شد و از دست دولت ایران که امتیاز شرکت را لغو کرده بود, شکایت کرد… انگلیسیها مدعی شدند ایران به حق آنها تجاوز کرده است و خواستار تشکیل جلسه جامعه ملل شدند. جلسه تشکیل شد و پرونده نفت رفت به جامعه ملل. مرحوم داور و آقای علا, به امر رضاشاه رفتند ژنو, تا در آن جا از حقوق ایران دفاع کنند و دفاع هم کردند که اینها (عمال شرکت) فلان قدر حق ما را نداده اند و رقم دقیق مطالبات خود را هم کتباً تسلیم جامعه ملل کردند….

سرجان سیحون, وزیر خارجه انگلیس, به اعتراضات ایران پاسخ داد…. سرانجام قرار شد کمیسیونی که دکتر بنش, وزیر خارجه چک اسلواکی, مخبرش بود, به این اختلاف رسیدگی کند و گزارش کار خود را به جامعه ملل بدهد….

پس از مباحثات و مشاجرات زیاد که در آن کمیسیون صورت گرفت, دکتر بنش به دبیر کل جامعه ملل گزارش داد که ایرانیها حاضرند قرارداد جدید با شرکت نفت ببندند,… پس از دریافت گزارش دکتر بنش, جامعه ملل نظر داد که بهتر است طرفین, وارد مذاکرات مستقیم با یکدیگر گردند….

به این ترتیب قرار شد هیأت نمایندگی انگلیس بیاید تهران و وارد مذاکره مستقیم با مقامات رسمی ایران گردد, تا بلکه بتوان امتیاز قدیم را لغو و قرارداد جدیدی جایگزین آن کند.

البته آنها (انگلیسیها) مطلب را به این صورت قبول نداشتند. یعنی حاضر نبودند امتیاز قدیم را ملغی شده تلقی کنند. به عکس, خیلی تأکید داشتند که آن امتیاز هنوز هم معتبر و پا برجاست.

مع الوصف می گفتند: خوب می آییم, می نشینیم, حرف می زنیم, اگر قرارداد جدید, که ایرانیها پیشنهاد می کنند, مصالح ما را تأمین کرد, قبولش می کنیم و الاّ همان امتیاز سابق (امتیاز دارسی) به جای خود باقی است….

رئیس کمپانی سرجان کدمن, با معاونش فریزر به تهران آمدند…. یک حقوقدانی با خود همراه آورده بودند که بسیار وارد و زبردست بود و می گفتند در اروپا نظیر و همانند ندارد….

مذاکرات در تهران به انگلیسی صورت می گرفت و از میان اعضای هیأت نمایندگی ایران, فروغی و علاء و من به زبان انگلیسی با آنها صحبت می کردیم. بیش تر حرفها را من می زدم….

آخر سر مذاکرات به جایی رسید که در اغلب شرایط توافق نظر حاصل شد, جز در میزان حداقل مبلغی که شرکت می بایست همه ساله به ایران بپردازد…. آنها هفتصد و پنجاه هزار لیره می گفتند و ما می گفتیم یک میلیون و دویست هزار لیره (حداقل)…. بالاخره این قضیه هم حل شد.

اختلاف نظر مهم دیگر (که آن هم حل شد) روی مالیاتی بود که شرکت نفت در آتیه می بایست, همه ساله به خزانه ایران بپردازد.

امتیازنامه سابق, شرکت را به طور کلی از پرداخت مالیات معاف کرده بود و به همین دلیل هیأت نمایندگی انگلیس (به استناد قول و قرار گذشته) حاضر نبود حتی یک قدم کوچک در این باره به نفع ما بردارد. بالأخره پس از مذاکره و چانه زدنهای زیاد راضی شان کردیم که سالیانه مبلغ دویست و سی هزار لیره مالیات (علاوه بر سهم الحق قانونی) به دولت ایران بپردازند.

آن روز که روی این مسأله توافق نظر حاصل شد, مستر جکس (نماینده مقیم شرکت در ایران) در جلسه حضور نداشت. بعد که آمد و جریان توافق را از دهن فریزر شنید, اوقاتش تلخ شد و به او گفت: ایرانیها گولتان زده اند. پنجاه هزار لیره هم از این باب (بابت مالیات) زیاد بود!

فریزر, با این که معلوم بود از کرده اش پشیمان است, به وی (مستر جکس) پاسخ داد: حرفی است که زده ایم و دیگر نمی شود آن را پس گرفت.

پس از ختم مذاکرات, گفتند: خوب در مقابل این همه گذشتها که ما کرده ایم چه به ما می دهید؟

سپس پیشنهاد کردند که مدت امتیاز زیاد بشود….

مدت امتیاز اول (امتیاز دارسی) شصت سال بود که اگر به همان حال باقی می ماند در سال 1961 تمام می شد. اعضای هیأت انگلیسی پیشنهاد کردند که امتیاز جدید, تا شصت سال دیگر (بر مبنای محاسبه از سال 1933) باشد و این پیشنهاد, اگر قبول می شد, دوره امتیاز را به سال 1993 می رساند.

… ما گفتیم خیر راضی نیستیم. و جریان را به رضاشاه هم اطلاع دادیم. او هم کاملاً مخالف بود و گفت: به هیأت نمایندگی انگلیس بگویید انجام این تقاضا عملی نیست. آن را به کلی فراموش کنند. همچون چیزی اصلاً شدنی نیست.

سرجان کدمن چمدانش را بست و رفت پیش رضاشاه و گفت ما را مرخص بفرمایید. خیال بازگشت به لندن را داریم.

شاه پرسید برای چه؟ قرارداد که هنوز امضا نشده؟

کدمن جواب داد: حقیقت این است که نمی توانیم با وزرای شما به توافق نهایی برسیم. اینها یک قدم پیش نمی آیند.

رضاشاه خود را به تجاهل زد و پرسید: خوب اختلافتان بر سر چیست که می خواهید مذاکرات را قطع کنید؟ بگویید تا من هم مسبوق بشوم….

بنابراین از سرجان کدمن خواست که سفر خود را به تعویق اندازد و گفت جلسه ای با حضور خود وی تشکیل گردد, تا حرفهای طرفین را از دهن خودشان بشنود. جلسه موعود, عصر آن روز (با حضور شاه) تشکیل شد….

شاه اول رو کرد به ما و پرسید: خوب, علت اختلافتان که باعث شکست مذاکرات شده چیست؟

گفتیم: اصل کار این است که آنها مدت زیادتر می خواهند و ما زیر بار توقع شان نمی رویم.

رضاشاه خیلی برآشفت و گفت: این تقاضا که به هیچ وجه انجام شدنی نیست. ما, سی سال بر گذشتگان لعنت کرده ایم که چرا این امتیاز را اصلاً داده اند و حالا می خواهید آیندگان هم شصت سال دیگر بر ما لعنت کنند که چرا همان امتیاز را تمدید کرده ایم! نه, نمی شود. این پیشنهاد به هیچ وجه قابل قبول نیست.

سرجان کدمن هیچ حرفی نزد و خاموش ماند, تا این که صحبت رضاشاه تمام شد. سپس خیلی مختصر جواب داد: بسیار خوب, حالا که می فرمایید نمی شود, ما حرفی نداریم. پس مرخص بفرمایید برگردیم و شکست مذاکرات را به حکومت انگلستان (و از طریق آنها به جامعه ملل) گزارش بدهیم.

این جمله که:

(برمی گردیم و شکست مذاکرات را به جامعه ملل گزارش می دهیم, همیشه حربه تهدید سرجان کدمن بود و او آن را با موفقیت به کار می برد.)

جریان بعد از آن جلسه را فقط خدا می داند, من نمی دانم و هیچ کس هم نمی داند که چه حادثه ای به وقوع پیوست که در اراده رضاشاه تزلزلی پیدا شد. چون در سرتاسر جلسه آن روز, شاه محکم ایستاده بود و ما هم خوشحال بودیم که از موضع اش عدول نمی کند…. اما بالآخره راضی شد… و تمدید مدت امتیاز را قبول کرد… آخر یک شبی متن کامل قرارداد را جلو همه ما گذاشتند که امضا کنیم, امضا کردیم.)

افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار

(مجموعه مقالات) قضیه تمدید نفت جنوب,

دکتر جواد شیخ الاسلامی/229ـ 235


https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4518/5578/53722/رهنمودهای-آیت-الله-صافی-گلپایگانی-در-دیدار-با-نویسندگان-مجلّه-حوزه/?SearchText=فشارکی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۷