کارنامه نور ( نهضت امام خمینی)
137 ـ آقای فشارکی؛
نجف، آغازی دیگر
پس از یازده ماه تبعید در ترکیه، امام خمینی و فرزندشان، حاج آقا مصطفی، در تاریخ 13 مهر 1344 شمسی/ 9 جمادی الثانی 1385 قمری، بدون خبر رسمی به عراق منتقل شدند. خبر انتقال امام از ترکیه به عراق، هیچ گاه از طریق مراکز رسمی کشور، اعلام نشد؛ اما مردم و مبارزان حاضر در صحنه انقلاب، خبر ورود امام را به عراق، از طریق نزدیکان و نمایندگان امام دریافتند و آن خبر را، ورود انقلاب اسلامی به مرحله دیگری از حیات خود، تلقی کردند. نحوه انتقال و سفر امام به عراق، به گونه ای بود که به نظر پایان تبعید ایشان می آمد؛ زیرا رژیم شاه جز این که از طریق سفارت ایران در ترکیه، به امام خبر بلامانع بودنِ سفر ایشان را به عراق ابلاغ کند، نقش دیگری در این سفر نداشت؛ نه مأموری همراه ایشان کرد و نه در عراق، کسی را به سراغ ایشان فرستاد.[155] چنان که مرحوم حاج آقا مصطفی که در این سفر، تنها همراهِ امام بود، می گوید:
بعد از یک سال که با حضرت امام در ترکیه بودیم، ما را به عراق فرستادند. وقتی وارد فرودگاه بغداد شدیم، هیچ کس ما را نمی شناخت و پولی هم برای کرایه اتوبوس یا تاکسی نداشتیم که به کاظمین برویم.[156]
یکی از نزدیکان امام ادامه ماجرا را این گونه نقل می کند:
کمی در محوطه فرودگاه قدم می زنند که ناگهان تقدیر دگرگون می شود: یکی از علاقه مندان به امام که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود با اتومبیل شخصی خود، عبورش به آن طرف ها می افتد که ناگهان چشمش به دو سید معمّم می افتد. سرعت اتومبیل را کمی آهسته می کند. با خود می گوید: «گویا من این دو سیّد را جایی دیده ام.» به مغز خود فشار می آورد: قم؟ تهران؟ 15 خرداد؟... تبعید؟... ترکیه؟ ولی این جا بغداد است؛ فرودگاه است! حقیقت است یا رؤیا؟! کنار آن ها توقف می کند و خیره می شود. همان دم امام و فرزند
مجاهدش را در کنار خود می بیند. با شتاب از ماشین پیاده می شود. ـ سلام علیکم آقا! شما هستید؟ کی رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسی هستید؟ اگر انتظار کسی را نمی کشید، لطفاً سوار ماشین شوید.[157]
حاج آقا مصطفی می گویند: «ما سوار ماشین آن مرد که در واقع کمک الهی بود، شدیم و یک راست رفتیم به کاظمین. در کاظمین، قبور مطهر امام هفتم و نهم را زیارت کردیم. دقایقی از ورود ما به آن شهر نگذشته بود که گروههای بسیاری از مردم و علما به دیدار امام شتافتند.»[158]
در همان روز و روزهای بعد، نمایندگان بسیاری از سوی مراجع وقت در نجف و کربلا و سامرا و کاظمین به حضور امام رسیدند و ورود ایشان را به عتبات، خیر مقدم گفتند.
توقف امام در کاظمین، دو روز به درازا کشید و پس از آن برای زیارت مرقد مطهر امام دهم و یازدهم به سامرّا رفتند. در سامرّا استقبال شایانی از پیشوای انقلاب اسلامی شد. در عصر جمعه، 16مهر 44، سامرّا را به قصد کربلا ترک کردند. در کربلا نیز طبقات مختلف مردم به استقبال امام شتافتند و قافله کوچک انقلاب را در میان موجی از اشک و شادی گرفتند. امام از میان هزاران تنی که به استقبالش آمده بودند، گذشت و خود را به حائر حسینی رساند. پس از زیارت مرقد مطهر سیدالشهدا ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ با گروه های مختلفی از مردم، دیدار کردند. شوق زیارت و درخواست های عمومی و خواهش علمای آن دیار، به ویژه مرجع وقت در کربلا، حضرت آیت الله العظمی سیدمحمّد شیرازی امام را به توقف بیشتر در کربلا، متقاعد کرد. یک هفته در کربلا اقامت کردند و در آن روزهای به یادماندنی، به پیشنهاد آیت الله سیدمحمّد شیرازی، به جای وی، نماز جماعت را اقامه کردند.[159]
انگیزه ها و پیامدهای هجرت به عراق
تبعید امام به ترکیه و از آن جا به عراق، تأثیر شگرفی بر تعمیق و گسترش انقلاب داشت. پس از انصراف شاه از اعدام و حبس امام در ایران، به گمان این که دوری مردم از پیشوای خود، آنان را آرام و سر به زیر می کند، حضرت امام را به ترکیه تبعید کرد. اما عکس العمل مردم و رفتار دولت ترکیه، عمر این تبعید را کوتاه کرد. اعتراضات مردمی و پیام های رسمی و غیررسمی از سوی گروه ها و صاحبان نفوذ معنوی، شاه را به انتقال امام از ترکیه به عراق مجبور کرد. در
این میان رفتار دیپلماسی دولت ترکیه نیز به کوتاهی زمان تبعید، اثر گذاشت. در آن سال ها، کشور ترکیه، حاضر به فروختنِ آرامش خود به حلّ مشکل رژیم پهلوی نبود. حضور امام در کشور، ترکیه را آماج پیام ها و تلگراف ها و مکاتبات سیاسی کرده بود؛ به طوری که سفارت آن کشور در ایران، روزانه چندین پیام از مراجع بزرگ و احزاب معتبر سیاسی دریافت می کرد. از باب نمونه، فقیه نامی و فیلسوف بزرگ آن روزگار، حضرت آیت الله العظمی سید ابوالحسن قزوینی طی نامه ای، خطاب به سفارت ترکیه، می نویسد:
پس از اهداء دعا، بر حسب تقاضای بسیاری از طبقات مختلف ملت مسلمان ایران و همچنین خواسته این جانب و جامعه روحانیت، تذکاراً تصدیع می دهد مهمان عالی قدری که در این ایّام قدم به خاک ترکیه نهاده، یکی از مراجع بزرگ اسلام و نمونه کامل علم و فضیلت و تقوا است. از ملت همسایه خود انتظار می رود، به پاس علم و فضیلت، مقدم مهمان خود را محترم شمرده، برای همیشه نام خود را در ردیف علاقه مندان به علم و تقوا ثبت نمایند. انتظار می رود هرچه زودتر مراتب را به دولت متبوعه خود اعلام دارید.[160]
ابوالحسن حسینی قزوینی 1/9/43 چنین پیام ها و اخباری که عدد آن ها اندک نبود، ترکیه را به موضوع تبعید امام حساس کرد و به نوعی خواهان اتمام آن بود.
از سوی دیگر دانشجویان و احزاب سیاسی خارج از کشور نیز فشارهای مؤثری بر موضوع تبعید وارد می کردند و نشان می دادند که جامعه جهانی، به ویژه مسلمین جهان، ننگ تبعید مرجعی بزرگ و مجاهد را برنمی تابد.
عامل دیگری که شاه را به لغو دستور تبعید امام واداشت، تصور او از اوضاع داخلی بود. وی می پنداشت که در ماه های تبعید و پس از حادثه 15 خرداد، انقلاب فروکش کرده است و دیگر خطری مهم و جدّی، رژیم او را تهدید نمی کند. تصوّر او چندان هم بی راه نبود. قطع رابطه مردم با امام برای مدتی ، کشور را از اهداف انقلاب دور کرد و چندی شعله های نهضت به خاموشی گرایید؛ چنان که حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود می نویسد:
بعد از تبعید امام، فضای مبارزه سرد شد. امکان ابراز احساسات ـ به صورت 15 خردادـ نبود. نیروها هم با استفاده از تجربه های آن جریان حاضر نبودند که تلفات بی حساب بدهند؛ البته در قم فعالیّت هایی شد که جمعِ ما در هدایت آن نقش داشت...[161]
بدین ترتیب شاه و دستگاه امنیتی او به این نتیجه رسید که می تواند امام را از تبعید بیرون درآورد و به عراق که مرکز تجمع مراجع و روحانیت شیعه است، بفرستد. به ویژه آن که در نظر رژیم، حضور امام در عراق، حضور عالمی در میان صدها عالم دیگر بود و چنین می پنداشت که امام در عراق، آن فروغ و درخشندگی را که در ایران داشت، از کف خواهد داد!
علاوه بر همه این ها، شاه و مشاوران او بر این گمان بودند که فضای ساکت و سیاست گریز نجف، و وضعیّت رژیم حاکم بر عراق، مانع بزرگی بر سر راه فعالیّت های سیاسی امام خمینی است؛[162] غافل از آن که هنر مردان بزرگ و پیشوایان الهی، این است که می توانند مخالف ترین فضاها را به نفع خود تغییر دهند و آبِ رفته را به جوی باز گردانند؛ چنان که خمینی چنین کرد و نجف را به حرکت و هیجان آورد.
اما از پیامدهای حضور امام در عراق، یکی تحکیم ارکان نظری و علمی نهضت بود که درس های «ولایت فقیه» اوج آن به شمار می آید. دیگر آن که حضور ستاد انقلاب در خارج از مرزهای ایران، موجب گسترش جهانی آن شد، و روشنفکران و عالمان بسیاری را در سطح بین المللی، آگاه و حسّاس کرد. این شیوع جهانی، بیش از پیش،
دستگاه پهلوی را در معرض نقد و زیر ذره بین سیاستمداران قرار داد.
استقرار رهبری نهضت در خارج از کشور، این فایده استراتژیک را نیز داشت که جنبش مردمی را وارد مرحله ای از آرامش نسبی کرد. چنین آرامش ها و قرار گرفتن هایی، برای دوره ای از مراحل جنبش، بسیار سودمند و ضروری است. هر نهضتی در مراحلی از حیات خود، اوج هایی دارد که به همان اندازه که برای دشمن خود، خطرناک و بنیان برانداز است، خود را نیز در معرض حملات بنیادکَن قرار می دهد. بسا جنبش هایی که به دلیل قرار گرفتنِ بی هنگام در اوج های خونین و فعال، سقوطی دلخراش کرده اند. نهضت های مردمی، از این حیث به انسانی ماننده است که در زندگی خود، هرازگاه نیاز به استراحت و جمعه دارد.
نجف، این امکان را برای نهضت اسلامی فراهم کرد که پس از قیام های خونین 15 خرداد و ماجرای فیضیه و ترور شاه و نخست وزیر او، خود را دوباره دریابد و به بازسازی خویش بپردازد. این بازسازی فقط در دوره ای از آرامش و سکون نسبی ممکن بود و چنین امکانی را عراق برای ایران فراهم آورد. در سال های استقرار امام خمینی در عراق، نهضت اسلامی، به گسترش معنوی و مردمی خود ادامه داد و دامنه خود را از چند شهر مهم و مذهبی، به سراسر ایران کشانید. به حتم اگر انقلاب اسلامی پس از حوادث خرداد 42، به چندین میدان خونین دیگر کشانده می شد، فرصت آن را نمی ِیافت که امواج خود را از محدوده بازار و دانشگاه تهران و حوزه قم، به هر خانه ای در هر شهری از ایران بپراکند و ایران گیر شود.
در آن روزها به نظر می آمد که اگر چندین حمله و ضربه دیگر بر پیکر رژیم شاهنشاهی وارد شود، انقلاب به سر منزل پیروزی خواهد رسید؛ ولی اکنون که چند دهه از آن روزگاران می گذرد، آشکار شده است که نهضت دینی مردم ایران در دهه های 40 و 50 بیش از هر چیز نیاز به تقویت بنیه معنوی و مردمی خود داشت و این تقویت و تغذیه، از راه فعالیت های سیاسی رهبران دینی در عراق و احزاب دانشجویی و انجمن های اسلامی در کشورهای مختلف جهان، حاصل شد.[163]
اکنون به جزئیات بیش تری از فعالیت های پیشوای انقلابی نهضت اسلامی ایران در عراق می پردازیم تا آشکار شود که سال های 1344 تا 1357 که سال های حضور رهبری نهضت در تبعید است، چه فواید و پیامدهای سرنوشت سازی برای انقلاب اسلامی مردم ایران داشت.
ورود به نجف
پس از یک هفته اقامت در جوار حائر حسینی،[164] امام خمینی و همراهانشان وارد نجف شدند تا 13 سالِ پرحادثه را آغاز کنند. استقبال علماء، روحانیون و گروه های مختلف مردم نجف، از کاروانِ انقلاب اسلامی ایران و سالار قافله، به اندازه ای بود که به شهادت تاریخ، تا آن زمان سابقه نداشت. امام پس از ورود به شهر نجف، نخست بر سر تربت علوی حاضر شدند و آن خاک مقدس را به چشم کشیدند.
در نجف، منزلی برای امام تدارک دیده بودند که بسیار محقر و ساده بود. این خانه را حاج شیخ نصرالله خلخالی که از ارادتمندانِ حضرت امام بود، تهیه و آماده کرده بود. اسباب و اثاثیه این خانه کوچک، چند فرشِ کهنه و گلیم مندرس، سه چهار دست رختخواب و وسایل چایی برای پذیرایی از مراجعان بود که همه آن را طلابِ نجف و مردم کوچه و بازار، هدیه کردند. آشپزخانه این خانه قدیمی، چنان تنگ و نامجهّز بود که دیگ غذا را در حیاط می گذاشتند. دو اتاق به مساحتِ هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق دیگر در بالا قرار داشت که البته یکی از آن ها قابل سکونت نبود. یکی از اتاق ها را برای امام فرش کردند و بعدها خانه مجاور را برای رفت و آمدهای مراجعان، اجاره کردند. خیابانی که خانه امام در آن بود، الرسول نام داشت و این خیابان، میزبان صدها طلبه اجاره نشین بود.[165] از آن پس، خیابان الرسول و خانه اجاره ای امام نقطه امید امت اسلام و مردم ایران شد و کانونِ اندیشه های اصلاحی و برنامه های انقلابی. آیت الله فاضل لنکرانی که بارها در این خانه به محضر امام رسیده است، منزل مسکونی ایشان را این گونه توصیف می کند:
وقتی وارد بیرونی منزل امام شدم، دیدم خانه بسیار محقّر و کوچکی است که شاید حیاطش مجموعاً 13 یا 14 متر مساحت داشت. اتاق هایی در قسمت پایین داشت. اتاق بالا سال ها بود که رنگ آمیزی نشده و یک حالت تقریباً ناراحت کننده ای داشت. امام راضی نمی شدند که آن جا تعمیر شود و می گفتند: «به همین سبک باشد که اگر به آن سر و صورتی بدهیم، با زندگی طلبگی ما مناسبت ندارد!»
هرگاه کسی قصد می کرد که دستی به این خانه بکشد، امام به او می گفت: «این جا خانه صدراعظم نیست.»[166] از وسایلِ سرمایشی در آن خبری نبود و برای خنک نگه داشتنِ اتاق ها چاره ای جز این نبود که دری را که به پشت بام باز می شد، روزها باز نگه دارند و شب ها ببندند. اما این باز و بستن آنها مستلزم پیمودن چندین پله باریک بود که امام هر شب خود، این کار را انجام می دادند.[167]
خبرنگار روزنامه »لوموند» این خانه را دیده بود و در گزارشی می نویسد:
اکنون ما در حضور آیت الله خمینی در اتاقی به مساحت دو متر در دو متر و در خانه ای هستیم که در دورترین قسمت نجف واقع است؛ شهری که از لحاظ آب و هوا یکی از مناطق کویری عراق است... در پیچ یکی از کوچه های تنگ نجف که خانه ها برای آن که سپری در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرورفته اند، مسکن محقّر آیت الله خمینی قرار دارد. این خانه نظیر مسکن فقیرترین افراد نجف است. در سه اتاق آن حداکثر دوازده تن از نزدیکان وی حضور داشتند. در این منزل کوچک، از قدرت رؤسای شورش و یا مخالفانی که در تبعید به سر می برند نشان و علامتی دیده نمی شود و بدین جهت آیت الله خمینی قدرت آن را دارد که ایران را به حرکت درآورد و قیام برانگیزد.[168]
این خانه کوچک از همان روزهای نخست، ملجأ مجاهدان و میزبان بزرگانِ بسیاری از مردان علم و سیاست شد. دیدارها آغاز شد و امام به اقتضای مشی اخلاقی خود، به بازدید همه کسانی که به دیدار ایشان آمده بودند، رفت. عبدالسلام عارف رئیس جمهور وقت عراق از جمله کسانی بود که نماینده ای به خانه امام فرستاد. حضرت امام در این دیدار، بسیار جدّی سخن گفت و اجازه نداد نماینده رئیس جمهور عراق، از این دیدار استفاده سیاسی به نفع دستگاه دولتی عراق کند. این گفتگو، بسیار کوتاه و سرد انجام شد.
یکی از فضلای حوزه نجف که در درس امام حاضر می شد و خاطراتی از آن روزهای غربت و تنهایی امام دارد، می نویسد: «به یاد دارم که در ایام تبعید ایشان در نجف گهگاه جمعیتِ بزرگی از نمایندگان ریاست جمهوری عراق به دیدار ایشان می آمدند و مرحوم امام با این که در عراق تبعید بود، مع ذلک کوچک ترین خضوعی در حدّی که برای یک فرد عادی انجام می داد، نسبت به آنان نداشت؛ بلکه حتی به طرف آن ها نگاه نمی کرد و استوار در جای خود می نشست و حتی با کوچک ترین کلمه ای هم به آنها خوش آمد نمی گفت که این عمل سخت آنان را ناراحت می کرد و با عصبانیت از مجلس خارج می شدند.»[169]
در آن سال ها، روابط ایران و عراق، رو به
تیرگی گذاشته بود. رژیم عراق، حضور امام را در کشور خود، فرصتی می دانست که می تواند از آن برای فشار بر حکومت ایران سود برد. حاکمان بغداد، به امام و نهضت اسلامی ایران، به چشم عاملی برای بر هم زدنِ معادلات منطقه نگاه می کردند و از این رو بارها آمادگی خود را برای پذیرایی و حمایت از مخالفان حکومت ایران، اعلام کرده بودند. امام خمینی اگرچه از این وضعیت، به نفع جنبش اسلامی مردم ایران، بسیار سود برد، اما هرگز نهضت خود را وجه المصالحه روابط ایران و عراق نکرد. ردّ پیشنهاد مصاحبه با رادیو و تلویزیونِ بغداد و چند جمله کوتاهی که خطاب به نماینده رئیس جمهور عراق گفتند، از نمونه های آشکار و آن مشی خردمندانه است.
ردّ پیشنهاد مصاحبه رادیوـ تلویزیونی از سوی امام، از همان آغاز ثابت کرد که او شخصیتی نیست که اصالت مبارزه الهی خویش را وجه المصالحه رژیم های حاکم بر بغداد و تهران قرار دهد. این مشی استوار در تمام دوران اقامت امام در عراق باقی بود و از این جهت نیز امام خمینی یکی از نادر رهبران سیاسی جهان است که در اوج مشکلات و
فشارهای توانفرسا، حاضر به وارد شدن در زد و بندهای سیاسی معمول و مصالحه بر سر آرمان های خویش نشد. کافی بود تا در زمانی که تنش های شدید بین دو رژیم ایران و عراق بروز می کرد، حضرت امام کوچک ترین چراغ سبزی نشان دهد تا انواع امکانات را برای مبارزه با شاه در اختیار گیرد؛ اما نه تنها امام خمینی چنین نکرد، بلکه درست در همین مواقع بود که ایشان در دو جبهه مبارزه می کرد. و در چند مرحله تا مرز رویارویی و قیام علیه حکام بغداد نیز پیش رفت. بدون تردید اگر هوشمندی امام نمی بود، انقلاب اسلامی نیز به همان راهی می رفت که نهضت ها و جبهه ها و احزاب سیاسی ایران بارها پیموده بودند و سرانجامی جز وابستگی و شکست نداشت.[170]
به رغم این که برخی پنداشته و نوشته اند که «آیت الله خمینی پس از مدتی سکوت در 27 فروردین 1346 شمسی نخستین اعلامیه خویش را خطاب به حوزه های علمیه صادر و متعاقباً نامه سرگشاده ای به امیرعباس هویدا نوشت...»،[171] چنین سکوتی در آن سالها، مستند تاریخی ندارد؛ بلکه آنچه از خاطرات و تاریخچه ها برمی آید، امام از همان روزهای نخست، فعالیت های سیاسی خود را ـ حتی پیش از شروع فعالیت های علمی ـ آغاز کردند. چنان که برخی یادآور شده اند که «چهار روز پس از ورود به نجف، در دیداری که با مرحوم آیت الله سیدمحسن حکیم، مرجع تقلید شیعیان عراق داشتند، به مناسبتِ سخن کوشیدند تا شمّه ای از برنامه های ضد اسلامی شاه را برای ایشان تشریح کرده و سپس آن مرجع را وادار کند تا تصمیمات انقلابی اتخاذ کنند.»[172] هرچند گویا از این گفتگو، توفیقی برای نهضت اسلامی حاصل نشده است.[173]
آری، قالب و شاکله مبارزات سیاسی امام در نجف، دستخوشِ تغییراتی شد که در درازمدت، آثار و اثمار بسیاری به بار آورد. ایشان در نخستین روز درسی خود، یعنی چهل روز پس از ورود به عراق، در روز چهارشنبه 23 آبان 1344، بر مبانی فکری و عملی خود، تأکیداتِ علمی کرد. این درس که در مسجد شیخ مرتضی انصاری برگزار شد و تا هجرت ایشان به فرانسه ادامه داشت، با خطابه ای آغاز شد که در آن به نکات زیر، اشارت و تصریح شده است:
1 ـ اهمیت دستیابی به کمالات اخلاقی؛
2 ـ یادآوری مجاهدات رسول الله در راه اعتلای کلمه توحید و تشکیل حکومت اسلامی؛
3 ـ نظرداشتِ احکام سیاسی اسلام؛
4 ـ امعانِ نظر در ابعاد سیاسی ـ اجتماعی اسلام؛
5 ـ مسئولیت علما در معرفی ابعاد اجتماعی اسلام به جهانیان؛
6 ـ جلوگیری از تفرقه در میان مسلمانان؛
7 ـ خطر صهیونیسم بین الملل؛
8 ـ اهمیت تهذیب نفس و...
در همین سخنرانی که در واقع اولین درس خارج امام در نجف است، هشدار می دهد که:
احکام اسلام فقط نماز و دعا و زیارت نیست. دعا و زیارت یک باب از احکام اسلام است، یک باب از ابواب اسلام است. اسلام سیاست ]هم[ دارد؛ برنامه اداره امور مملکت هم دارد... همان طوری که رسول اکرم(ص) مسئولیت داشت و به مسئولیت خویش قیام کرد، علما نیز باید قیام کنند و اسلام را آن طور که هست معرفی کنند، نه آن طور که حالا در دست مثلاً چند نفر مقدس مآب و فقط در کتاب مفاتیح الجنان هست.[174]
این سخنان و این گونه تدریسِ علوم دینی، تنها ذائقه حکومتیان را در ایران تلخ نکرد؛ بلکه در همان نجف نیز گروه هایی از اهل علم را برآشفت و آنان را در مقابل امام و مرام علمی ایشان قرار داد. از پاره ای تذکرات و گلایه های امام در کتاب حکومت اسلامی می توان به ابعاد مخالفت های آن روزگار پی برد.[175]
به هر روی درس خارج امام در حوزه نجف با سر و صدای بسیار آغاز شد و گروه هایی از طلاب و فضلای آن روز نجف، باور نمی کردند که مردی که روزنامه می خواند و به رادیوهای خارجی گوش می کند و اعلامیه می نویسد و سخنرانی های سیاسی دارد، بتواند این گونه متقن و ژرف، وارد مباحث علمی شود؛ اما توانایی های بسیار امام در استنباط و تدریس، حوزه درسی ایشان را چنان گستراند که پس از اندک زمانی، یکی از چند درس مهم حوزه نجف به شمار آمد. آنسان که شاگردان و علاقه مندانِ امام در قم، قصد هجرت دسته جمعی کردند و عزم آن داشتند که خود را به حوزه درس ایشان برسانند؛ اما وقتی خبر توصیه امام مبنی بر ادامه حضور در ایران، به گوششان رسید، از قصد خود بازگشتند و همچنان در مقام پیام رسانی و پخش اندیشه ها و آرای امام خمینی در ایران، باقی ماندند.[176]
آغاز درس حکومت اسلامی
حجت الاسلام اسماعیل فردوسی پور، درباره شروع درس «حکومت اسلامی» می نویسد:
«حضرت امام ـ قدس سرّه ـ حکومت اسلامی را در درس خارج فقه مکاسب، عنوان کردند و با کوشش برادران روحانیون مبارز، طی شش جزوه به چاپ رسید و به عربی نیز ترجمه شد.» «با این که امام ـ قدس سرّه ـ اجازه نمی دادند درس ضبط شود یا از درس، عکس گرفته شود، ولی برخلاف روشِ معمول، شب هنگام حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالعلی قرهی که مسئول بیرونی امام امت در نجف اشرف بود، فرمودند: امام فرموده اند که فردا ضبط صوت بیاورید... احساس شد که مطلب تازه ای است. یک دستگاه ضبط مجهّز آماده شد، درس آن روز که مقدمه ای بر حکومت اسلامی بود، ضبط گردید.»[177]
وی می افزاید:
[در روزهایی که درس ولایت فقیه، تدریس می شد] برادران روحانی به گروه های کاری تقسیم شدند. گروهی مسئول پیاده کردن درس ها از نوار بودند و گروهی مأمور چاپ و جمعی مأمور ترجمه و با کمال عشق و علاقه شبانه روزی به کار پرداختند.
با این پشتکار بود که در مدت کوتاهی درس های «حکومت اسلامی»، فارسی و عربی و نوار آن در سراسر ایران و خارج از ایران منتشر شد و زمینه ساز پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت گردید.[178]
از آغاز این درس های مهم و سرنوشت ساز (سال 1348ش.) تا پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت، کمتر از یک دهه فاصله زمانی است و این مدت اندک، کارایی و تأثیر ژرفِ درس و ولایت فقیه را در روحیه مردم ایران نشان می دهد.
یکی دیگر از شاگردان امام راحل در این باره می نویسد:
«در یک فرصتی (رسیدنِ سخن در درس مکاسب به بحث های ولایت فقیه) مبحث ولایت فقیه را به طرز کلاسیک و دسته بندی شده در دوازده درس ـ که در قالب شش جزء چاپ شدـ طرح فرمودند و پیاده کردند. برای فراگیری و استماع آن ابحاث، مسجد شیخ از خاص و عام مملوّ شد که قلم و بیان از وصف جلوه آن اوضاع عاجز است. شیوه تدریس حضرت امام ـ قدس سرّه ـ بسیار شیوا و مدخل و مخرج هر درسی مرتب و مربوط بود، و پیکره درس های ایشان، دارای فرازهای آموزنده و مبانی اصولی و فروعی مشهور و معروف بود و تخطّی از روال فقهای طائفه نداشتند. آنچه شایسته ذکر است، انقطاع حضرت امام ـ قدس سره ـ به ذات اقدس احدیّت و توجه و توسل به مناسبتی، به
اولیاءالله و ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ بود که در گفتار و نوشته های ایشان تجلّی داشته و دارد، چه در اذهان و چه در خارج.»[179]
کتاب حکومت اسلامی که به ولایت فقیه نیز مشهور است، حاوی آرای اجتهادی امام خمینی درباره حکومت دینی و جدایی ناپذیر بودنِ دین از سیاست است. این کتاب، در واقع پاره ای از درس خارج فقه ایشان است که به مناسبت ورود به مبحث ولایت فقیه، القا شد. کتاب ولایت فقیه، به چندین زبان ترجمه و منتشر شده است و در ایران بارها به چاپ رسید. آخرین چاپ این کتاب، همراه با مقدمه و توضیحات و فهرست های راهنما در سال 1372، از سوی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی منتشر شد.[180] در این کتاب، پاره ای از مهم ترین مباحث سیاسی روز، مجال ظهور پیدا کرده و امام خمینی در نخستین مطالب کتاب، از وضعیت اسفبار مسلمانان در ایران و جهان سخن گفته است. در صفحات نخست کتاب می فرمایند:
شما باید حکومت اسلامی را تأسیس کنید. خیال نکنید ما نمی توانیم. آن ها (استعمارگران) از 400 ـ 300 سال پیش، زمینه تهیه کردند؛ از صفر شروع کردند، تا به اینجا رسیدند. شما هم از صفر شروع کنید.[181]
امام خمینی در این سخنرانی ها، سخت به شیوه حکومت داری شاهان ممالک اسلامی می تازد و به ویژه رژیم پهلوی را بیش از همه ملامت و نکوهش می کند. از این بیانات چنین برمی آید که آن روحِ برتر، در جوار جد گرامی اش حضرت علی بن ابی طالب(ع) و در آن سخت ترین روزهای غربت و تبعید، جز به تکلیف خود نمی اندیشد و از بُنِ دندان اعتقاد داشت که تشکیل حکومت اسلامی ، هم ممکن و هم ضروری است؛ یعنی اندیشه ای که در مخیّله بسیاری از کهنه کاران سیاست و صاحبان اندیشه های اصلاحی نمی گنجید.
از آن جا که پس از این درباره حوزه درسی و تعلیم و تدریس امام راحل ـ قدس سرّه العزیزـ سخنی نخواهیم گفت و بیش تر به جنبه های سیاسی ـ مبارزاتی و جهاتِ انقلابی حضرت خواهیم پرداخت، فرصت را در این بخش از نوشتار حاضر، غنیمت شمرده، فهرستی از اسامی شاگردان آن پیشوای بی نظیر ارائه می کنیم، تا دامنه تأثیرگذاری ایشان از طریق درس های رسمی حوزه و گستره فواید علمی شان، آشکارتر گردد. نا گفته نماند که شمار کسانی که در بین سالهای 1340 قمری تا 1410 قمری از محضر امام در دروس خارج و سطحِ فقه و اصول و فلسفه و حکمت و اخلاق، استفاده کرده اند، متجاوز از چندین هزار روحانی فاضل و دانشمند است که اشاره به اسامی آن ها هرگز ممکن نخواهد بود. آن چه در توان و مجالِ این سیاهه هست، اشاره به فهرستی است که در عین نقص، شماری از نامورترین شاگردان امام را در برمی گیرد. این لیست بر اساس و ترتیب گزارش کتاب «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی» و یکی دو منبع دیگر است و تنی چند را نیز نویسنده از دیگر منابع به آن افزوده است؛ بدین قرار:
آیات و حجج اسلام:
1- آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری؛
2- آقای حاج شیخ مرتضی حائری یزدی؛
3- آقای سید مصطفی خمینی؛
4- آقای قاضی تبریزی؛
5- آقای عطاءالله اصفهانی؛
6- آقای شیخ عبدالجواد اصفهانی؛
7- آقای علی کاشانی (فرید)؛
8- آقای ضیاء استرآبادی؛
9 ـ آقای اسدالله نوراللهی اصفهانی؛
10 ـ آقای رضا صدر؛
11 ـ آقای عباس ایزدی نجف آبادی؛
12 ـ آقای سید مرتضی خلخالی؛
13 ـ آقای عزّالدین زنجانی؛
14 ـ آقای سید محمدرضا سعیدی؛
15 ـ آقای محمد صادقی تهرانی؛
16 ـ آقای علی مشکینی؛
17 ـ آقای حسین نوری؛
18 آقای محمد شاه آبادی؛
19 آقای محمد موحدی فاضل؛
20 آقای یحیی انصاری شیرازی؛
21 آقای نعمت الله صالحی نجف آبادی؛
22 آقای محمد مفتح همدانی؛
23 آقای هاشم تقدیری؛
24 آقای ابوالقاسم خزعلی؛
25 آقای احمد جنّتی؛
26 آقای علی تهرانی؛
27 آقای مرتضی مطهری؛
28 ـ آقای سید محمدحسین بهشتی؛
29 آقای محمدجواد حجتی کرمانی؛
30 ـ آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی؛
31 ـ آقای صادق خلخالی؛
32 ـ آقای علی اصغر مروارید؛
33 ـ آقای سیدعلی خامنه ای؛
34 ـ آقای غلامرضا صلواتی؛
35 ـ آقای ابراهیم امینی نجف آبادی؛
36 ـ آقای سید حسن شیرازی
(شریعتمداری)؛
37 ـ آقای فضل الله صلواتی؛
38 ـ آقای سید عبدالکریم هاشمی نژاد
خراسانی؛
39 ـ آقای جعفر سبحانی تبریزی؛
40 ـ آقای سید عباس خاتم یزدی؛
41 ـ آقای غلامرضا رضوانی خمینی؛
42 ـ آقای راستی کاشانی؛
43 ـ آقای عباس محفوظی گیلانی؛
44 ـ آقای مجتبی حاج آخوند؛
45 ـ آقای مرتضی تهرانی؛
46 ـ آقای مجتبی تهرانی؛
47 ـ آقای محمد محمدی گیلانی؛
48 ـ آقای محمد موحّدی لنکرانی؛
49 ـ آقای سید محمدباقر ابطحی
اصفهانی؛
50 ـ آقای محمد یزدی؛
51 ـ آقای جوادی آملی؛
52 ـ آقای حسین شب زنده داری؛
53 ـ آقای علی اکبر تربتی؛
54 ـ آقایان اخوان مرعشی؛
55 ـ آقای حسن صافی اصفهانی؛
56 ـ آقای علی قدّوسی نهاوندی؛
57 آقای محمدعلی گرامی؛
58 آقای حیدری نهاوندی؛
59 آقای سیدیعقوب موسوی زنجانی؛
60 ـ آقای میرزا ابوالقاسم آشتیانی؛
61 آقای میرزا صادق نصیری سرابی؛
62 آقای محمد مؤمن قمی؛
63 آقای تقی خلخالی؛
64 آقای صدرا قفقازی؛
65 آقای جواد خندق آبادی؛
66 آقای فقیه برقعی؛
67 آقای سید غنی اردبیلی؛
68 آقای عبدالله لنکرانی؛
69 آقای مهدی حائری یزدی؛
70 آقای فضل الله خوانساری؛
71 آقای یحیی اراکی؛
72 آقای مسلم سرابی؛
73 آقای عباسعلی اصفهانی؛
74 آقای عبدالحسین زنجانی؛
75 آقای بهاءالدین اراکی؛
76 آقای محمد نهاوندی؛
77 محمدصادق تهرانی؛
78 آقای محمدحسین لنگرودی تهرانی؛
79 آقای سید محمد ابطحی کاشانی؛
80 آقای سید الله اشکوری؛
81 آقای صدر اشکوری؛
82 آقای مسلحی کاشانی؛
83 ـ آقای سیدعباس ابوترابی؛
84 ـ آقای وحیدی تبریزی؛
85 ـ آقای مشایخی اراکی؛
86 ـ آقای سعید اشراقی؛
87 ـ آقای نصراللهی؛
88 ـ آقای محمدمهدی ربانی گیلانی؛
89 ـ آقای حسین مفیدی دلیجانی؛
90 ـ آقای محمدرضا کشفی تهرانی؛
91 ـ آقای عباس رفسنجانی؛
92 ـ آقای عبدالعظیم محصلی خراسانی؛
93 ـ آقای محسن حرم پناهی؛
94 ـ آقای عبدالمجید رشیدپور تهرانی؛
95 ـ آقای سید عبدالرسول شیرازی؛
96 ـ آقای سید عبدالمجید ایروانی؛
97 ـ آقای سید علی اکبر موسوی یزدی؛
98 ـ آقای سید جعفر یزدی؛
99 ـ آقای حسین زرندی قمی؛
100 ـ آقای محمدحسین قائینی؛
101 ـ آقای سید احمد امامی اصفهانی؛
102 ـ آقای رضوانی اصفهانی؛
103 ـ آقای حسین خندق آبادی؛
104 ـ آقای عابدی زنجانی؛
105 ـ آقای رضا کنی؛
106 ـ آقای مرتضی مقتدایی؛
107 ـ آقای اسماعیل صدر محلاتی؛
108 ـ آقای روح الله شاه آبادی؛
109 ـ آقای محمدعلی حسینی تهرانی؛
110 ـ آقای غلامرضا جماعتی؛
111 ـ آقای سید ابراهیم علوی خویی؛
112 ـ آقای بطحایی گلپایگانی؛
113 آقای علوی بروجردی؛
114 آقای احمد مجتهدی تهرانی؛
115 آقای محمود تحریری؛
116 ـ آقای محمد موسوی کاشانی؛
117 ـ آقای محمد هاشمیان کرمانی؛
118 آقای موسوی درچه ای؛
119 آقای مؤمنی شهمیرزادی؛
120 آقای حسین حقانی؛
121 آقای محمدحسن قدیری؛
122 آقای کریمی مازندرانی؛
123 آقای محمدرضا مهدوی کنی؛
124 آقای سید ابراهیم کرمانشاهی؛
125 آقای سید محمد یزدی؛
126 آقای سید کرامت الله شیرازی؛
127 آقای سید یوسف تبریزی؛
128 آقای محمدتقی مصباح یزدی (گیوه چی)؛
129 آقای علی پهلوانی؛
130 آقای محیی الدین فاضل هرندی؛
131 آقای یوسف صانعی؛
132 آقای مصطفی زمانی؛
133 آقای ابوالفضل علمایی سرابی؛
134 ـ آقای مرتضی بنی فضل تبریزی؛
135 آقای ابوالقاسم محجوب شیرازی؛
136 آقای محمدحسین بهجت یزدی؛
137 ـ آقای فشارکی؛
138 ـ آقای مهدی کنی؛
139 ـ آقای عزیزالله تهرانی؛
140 ـ آقای سید جلال الدین آشتیانی؛
141 ـ آقای مهدی حائری تهرانی؛
142 ـ آقای مجدالدین شیرازی؛
143 ـ آقای زرندی کرمانشاهی؛
144 ـ آقای حسین مؤمن شیرازی؛
145 ـ آقای عطاءالله انصاری همدانی؛
146 ـ آقای جواد آقای کنی؛
147 ـ آقای میرزا هادی فقهی آذر شهری؛
148 ـ آقای سید مهدی یثربی کاشانی؛
149 ـ آقای نیّری؛
150 ـ آقای نجم الدین زنجانی؛
151 ـ آقای امامی کاشانی؛
152 ـ آقای توسّلی محلاتی؛
153 ـ آقای ابوالقاسم مسافری؛
154 ـ آقای علی اصغر صالحی کرمانی؛
155 ـ آقای موحدی کرمانی؛
156 ـ آقای حسین مظاهری؛
157 ـ آقای احمد صابر همدانی؛
158 ـ آقای محسن خراسانی تهرانی؛
159 ـ آقای سید علی یزدی؛
160 ـ آقای محمدعلی امینیان گیلانی؛
161 ـ آقای سید ابوالقاسم موسوی
کرمانی؛
162 ـ آقای حسین خرّم آبادی؛
163 ـ آقای سید مرتضی جزایری؛
164 ـ آقای سید موسی صدر؛
165 ـ آقای هادی معرفت؛
166 آقای صدیقین اصفهانی؛
167 آقای قاضی خرم آبادی؛
168 آقای سید حسن طاهری خرّم آبادی؛
169 آقای سید صالح طاهری؛
170 آقای اکبر آقا تهرانی؛
171 آقای افتخاری گلپایگانی؛
172 آقای جلال الدین گلپایگانی؛
173 آقای سید محمدجواد علم الهدی خراسانی؛
174 ـ آقای عباسعلی عمید زنجانی؛
175 آقای وحید یزدی؛
176 آقای ابطحی اصفهانی؛
177 آقای مرتضی اشرفی؛
178 آقای حسین فاضل افغانی؛
179 آقای محقق افغانی؛
180 آقای نصیری سمنانی؛
181 آقای نصرالله شاه آبادی؛
182 ـ آقای رضا گلسرخی کاشانی؛
183 آقای علی دوانی؛
184 آقای سید مرتضی برقعی؛
185 آقای علم الهدی اهوازی؛
186 آقای آل طه قمی؛
187 آقای سید عبدالرضا حجازی؛
188 آقای جلیلی کرمانشاهی؛
189 آقای مناقبی؛ [182]
190 آقای سید ابوالفتح دعوتی؛
191 آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی؛
192 ـ آقای احمد فقیه ایمانی؛
193 ـ آقای احمد مطهری ساوجی؛
194 ـ آقای احمد بهشتی فسایی شیرازی؛
195 ـ آقای احمدعلی طاهری قمی؛
196 ـ آقای سید جلال طاهری اصفهانی؛
197 ـ آقای جلالی خمینی؛
198 ـ آقای سید حبیب الله طاهری
گرگانی؛
199 ـ آقای میرزا حسن نوری همدانی؛
200 ـ آقای رضا استادی؛
201 ـ آقای حسین اشعری قمی؛
202 ـ آقای شمس الدین هیدجی زنجانی؛
203 ـ آقای سید عبدالکریم موسوی
اردبیلی؛
204 ـ آقای مهدی کروبی؛
205 ـ آقای علی اکبر مسعودی خمینی؛
206 ـ آقای ناصر مکارم شیرازی؛
207 ـ آقای مصطفی اشرفی؛
208 آقای محمدجواد باهنر؛
209 ـ آقای علی حجتی کرمانی؛
210 ـ آقای عبدالرحیم ربّانی شیرازی؛
211 ـ آقای سید حسین پیشوایی یزدی؛
212 ـ آقای علی اصغر باقری همدانی؛
213 ـ آقای علی اکبر فایزی پور تهرانی؛
214 ـ آقای مصطفی نورانی تبریزی؛
215 ـ آقای مصطفی ملکی شمیرانی؛
216 ـ آقای سیدمحمد خوئینی ها؛
217 ـ آقای مسلم ملکوتی؛
218 ـ آقای مهدی فیض؛
219 ـ آقای محسن دوزدوزانی تبریزی؛
220 ـ آقای سیدهادی روحانی؛
221 آقای مهدی روحانی قمی؛
222 آقای سید محسن خرازی؛
223 آقای مهدی حاج باقری کنی؛
224 آقای علی کریمی جهرمی؛
225 ـ آقای سید محمد جلالی تهرانی؛
226 آقای محمد نصراللهی؛
227 ـ آقای محمدباقر رفیعی اراکی؛
228 ـ آقای محمدحسن احمدی یزدی؛
229 آقای محمدحسین احمدی یزدی؛
230 ـ آقای محمد محمدی اشتهاردی؛
231 آقای سید محمدجواد علم الهدی؛
232 ـ آقای سید مصطفی محقق یزدی؛
233 سیدعلی محقق داماد یزدی؛
234 آقای سید علی غیوری نجف آبادی؛
235 آقای علی پناه اشتهاردی؛
236 آقای محمدابراهیم انصاری اراکی؛
237 آقای محمدباقر طاهری شاهرودی؛
238 آقای سید کاظم نورمفیدی؛
239 آقای محمدرضا بروجردی؛
240 ـ آقای سید محمدتقی جواهری؛
241 آقای محمدمهدی حائری آرام؛
242 آقای محمود حجّت؛
243 آقای محمدعلی حکمت گنابادی؛
244 ـ آقای محمد شریف رازی؛
245 ـ آقای سید صادق شمس الدین
واعظ؛
246 ـ آقای غلامرضا غرفانیان یزدی؛
247 ـ آقای ابراهیم غضنفری؛
248 ـ آقای سید عباس میریونسی؛
249 ـ آقای اسماعیل فردوسی پور؛[183]
250 آقای احمد احمدی؛
251 آقای تفویضی؛
252 آقای حسین تقوی اشتهاردی؛
253 آقای محمدتقی جعفری؛
254 آقای مجتبی رودباری؛
255 آقای موسوی جزایری...[184]
اوج گیری مبارزات و هدایت آن ها از نجف
دو سال و نیم پس از تبعید از ایران و نوزده ماه اقامت در نجف، امام خمینی نخستین اعلامیه مبارزاتی خود را در روز 27 فروردین 1346 صادر کردند. هر چند در همه روزها و ساعات تبعید، امام همچنان علیه حکومت پهلوی سخن می گفت و مخاطبان اندکِ خود
را در عراق به مبارزه با محمدرضا شاه می خواند، اما اعلامیه فروردین 46 را می توان نخستین حرکت فراگیر و عمومی امام از دیار تبعید قلمداد کرد. در این روز، یک اعلامیه و یک نامه از بیت امام مخابره و ارسال شد که نخستین، خطاب به حوزه های علمیه بود و دیگری برای هویدا، نخست وزیر وقت نوشته شد.
در اعلامیه ای که روی سخن در آن با طلاب علوم دینی بود، پاره ای از سیاست های استعماری رژیم شاه افشا شده و درباره وظایف و واکنش روحانیون در برابر حکومت وقت، سخن رفته بود، امام در این نامه از روحانیون خواسته اند که هرگز تسلیم سیاست ها و زورگویی های محمدرضا نشوند و تا آن جا که در توان دارند، در برابر این رژیم منحرف ایستادگی کنند. قسمت هایی از آن نامه تاریخی، بدین شرح است:
این جانب در این تبعیدگاه و غربت، اوضاع اسف انگیز ایران و بخصوص حوزه های دینیه، کم و بیش مطلع و در رنج بِسر می برم. می دانم که دستگاه جبّار چه خواب های خطرناکی دیده است برای اسلام و مسلمین و احکام مقدّس قرآن و خدمتگزاران به دیانت مقدسه. شما در نظر آن ها مجرم هستید. جرم شما خدمت به دیانت و قرآن، و مخالفت با سلطه اجانب بر کشورهای اسلامی است. جرم شما مخالفت با دستگاه ظلم و استبداد و غارتگری و چپاول است... نقشه استعمار محو اسلام و احکام مقدس قرآن است. دستگاه جبّار مجری مقاصد شوم آن ها است... شما باید به نظام ]=سربازی] اجباری بروید و درحبس و زجر و فشار و اهانت و تبعید به سر برید تا راه عمّال اجانب و عمّال اسرائیل باز شود. کاخ نشینان باید در شهوات و هرزگی ها غوطه ور شوند تا خوش خدمتی کنند و طبقه مزاحم، یعنی علمای اعلام اسلام و دانشمندان و جوانانِ بیدار را از سر راه خود بردارند...
من به شما آقایان محترم و به ملت ایران اطمینان می دهم که دستگاه با شکست مواجه خواهد شد. پیشینیان آن ها سیلی اسلام را خوردند... این ها نیز خواهند خورد... استقامت کنید. در مقابل ظلم تسلیم نشوید. اینها رفتنی هستند و شما باقی هستید. سرنیزه در مقابل عواطف یک ملّت
دوام ندارد. این شمشیرهای کُند و عاریتی در غلاف خواهد رفت. ما روزهای بسیار سیاه، بسیار وحشتناک و بسیار اسف انگیز در حکومت اسلاف این ها دیده ایم. ما با حکومت اختناق و ترور، با حکومت غارت و ستمگری، با سلب آزادی های همه جانبه سال ها مواجه بودیم و استقامت کردیم تا آن ها رفتند. شما هم استقامت کنید تا اینان بروند و به جزای اعمال خود برسند...
آنها کمر به نابودی شما بسته اند. گمان نکنید با ملایمت و تسلیم، دست بردار هستند؛ بلکه با استقامت و ایستادگی و اظهار حق و فریاد مظلومانه عقب می نشینند.[185]
از این اعلامیه و نامه به هویدا، برمی آید که امام همچنان بر نظر قاطع خود، مبنی بر سرنگونی رژیم شاه از بنیان، معتقد بودند؛ زیرا ایشان هرگز به مسائل حاشیه ای و جرایم جزئی شاه نمی پرداخت و به رغم آن که گاه از ایشان می خواستند که درباره بعضی مسائل، مانند «لایحه مجلس مؤسّسان» نظر دهند و مخالفت کنند، امام چنین روشی را در مبارزه نمی پسندید و جز به ریشه ها نمی پرداختند، چنان که نوشته اند:
«در دوران تبعید در نجف اشرف، علما و روحانیون مبارز قم از امام خواستند تا با
صدور اعلامیه ای نظرشان را نسبت به لایحه حمایت از خانواده و لایحه مجلس مؤسسان که لوایحی ضد اسلامی و ضد قانون اساسی بود، اعلام کنند. بدین منظور یکی از مدرسین فاضل قم را روانه نجف کردند تا با امام ملاقات نماید. امام در این دیدار تأکید کردند که باید هدف اصلی و اساسی مبارزه، سرنگونی رژیم شاه باشد و اگر مبارزه با لوایحی از آن قبیل به عنوان اصل مطرح گردد، تلویحاً به مفهوم به رسمیّت شناختنِ رژیم شاه و انحراف از مسیر نهضت است. از این رو صلاح ندانستند که صرفاً درباره آن لوایح اعلامیه ای صادر کنند. همچنین در نامه دیگری به یکی از روحانیون، مبارزه سیاسی با شاه را به صورت نامه پراکنی به مجامع جهانی و سازمان ملل بی فایده و تشکیل آن سازمان را برای مصالح ممالک بزرگ و اغفال ممالک کوچک دانستند و مبارزان روحانی و غیرروحانی را از هرگونه تماس با آن ها بر حذر داشتند و به صلاح روحانیت و اسلام ندانستند.»[186]
در همان روز (27/1/46) نامه سرگشاده ای نیز به امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقتِ ایران نوشتند و به روش های پلیسی و جشن های 2500 ساله و حضور اسرائیلی ها در ایران و چند مسئله مهم دیگر، اعتراض کردند. این آخرین نامه امام به یک مقام رسمی و حکومتی در ایران بود. این نامه، به هیچ وجه شبیه نامه های مخالفان سیاسی به حاکمان دولتی نیست؛ بلکه بیش تر به اعلامیه تند و خشمگینانه ای می ماند که در یکی از روزنامه های آزاد و انقلابی چاپ شده باشد. امام در همین نامه رسمی به هویدا می گوید: «شماها می دانید اگر ملت، سرنوشت خود را در دست بگیرد، وضع شماها این نحو نیست و باید کنار بروید و اگر ده روز به گویندگان و نویسندگان، آزادی بدهید، جرایم شما برملا خواهد شد....» شجاعت و صراحت امام در این نامه، چنان آشکار است که در باور بسیاری از مبارزان آن روز نمی گنجید. نظر به اهمیت و نکات مهمی که در این نامه هست، پاره هایی از آن را در ذیل یادآور می شویم:
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم
جناب آقای هویدا! لازم است نصایحی به شما بکنم و بعضی از گفتنی ها را تذکر دهم، چه مختار در پذیرش آن ها باشید یا نه.
در این مدتِ طولانی که به جرم مخالفت با مصونیّت امریکایی ها ـ که اساس استقلال کشور را در هم
شکست ـ از وطن دور هستم و برخلافِ قانونِ شرع و قانون اساسی در تبعید به سر می برم، مراقب مصیبت هایی که به ملّت مظلومِ بی پناه ایران، وارد می شود، بوده ام و از آنچه به این ملّت اصیل از ظلم دستگاه جبّار می گذرد، کم و بیش مطلع و رنج برده ام... حکومت پلیسی و غیرقانونی شما و اسلاف شما... حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی، حکومت وحشت و قلدری است. به اسم مشروطیت، بدترین شکل حکومت استبداد و خودسری و با نام اسلام، بزرگ ترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی، و با اسم تعالیم عالیه اسلام، یک یک احکام اسلام را زیر پا گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید، خواهید گذاشت و با گزافه دعوی تعالی و ترقی، کشور را به حالِ عقب افتادگی نگه داشته اید. این ها حقایق تلخی است که باید دنیا را مطلع کنم و انگشت روی بعضی بگذارم تا آن ها که غافل هستند یا تغافل می کنند، احساس وظیفه کنند و از ریاکاری ها و سالوس بازی های شماها گول نخورند. جشن های غیرملّی که به نفع شخصی در هر سال چندین مرتبه تشکیل می شود و در هر مرتبه مصیبت های جانگداز برای اسلام و مسلمین و ملّت فقیرِ پابرهنه ایران به بار می آورد، یکی از آن ها است...
شما در کاخ های مجلَلی که در هر چند سال تغییر مکان داده و با میلیون ها تومان خرج های گزاف که تصوّرش برای این ملّت ممکن نیست، نشسته اید و مخارج آن را از کیسه این ملّت بدبخت اخّاذی نموده اید و ناظر فقر و گرسنگی ملّت و ورشکستگی بازار و بیکاری جوانان فارغ التحصیل هستید، ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائیل بر شئون اقتصادی کشور و ـ به طوری که گزارش داده اند ـ دخالت اسرائیل در فرهنگ می باشید...
شماها می دانید اگر ملّت، سرنوشت خود را در دست گیرد، وضع شماها این نحو نیست و باید به کنار بروید و اگر ده روز آزادی به گویندگان و نویسندگان بدهیم، جرایم شما برملا خواهد شد.
...علمای امت را وادار نکنید که با شما به طور دیگری سلوک کنند. این ها شمّه ای از فجایع شماها است. نسبت به این و دنیای ملّت، گفتنی زیاد است. می گویم، شاید شماها متنبّه شوید و به خود آیید...[187]
به رغم انتشار این نامه روشن گر و دلسوزانه، دستگاه حکومتی شاه، همچنان بر سیره و شیوه خود پای می فشرد و راه ورود مستشاران و سرمایه داران امریکایی و اسرائیلی را به کشور باز گذاشته بود. تأکیدات فراوان امام در این نامه، بر خطر اسرائیل، بی دلیل و بی هنگام نبود؛ زیرا کمتر از دو ماه بعد از تاریخ صدور آن نامه، جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل آغاز شد، و ایران در آن جنگ، حتی به سیاست بی طرفی نیز عمل نکرد.
«علی رغم آن که ممالک اسلامی در آستانه جنگ با اسرائیل قرار داشتند، بازار کالاهای اسرائیلی در ایران با اعطای امتیازات ویژه از سوی رژیم شاه، پررونق بود و انواع میوه ها و موادّ غذایی و دیگر تولیداتِ اسرائیلی با قیمت هایی نازل تر از محصولات داخلی، فراوان یافت می شد.»[188]
«امام خمینی در پیامی (17/خرداد/1346) به مناسبت جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، فتوای انقلابی خویش را دایر بر حرمت هر گونه رابطه تجاری و سیاسی دولت های اسلامی با اسرائیل و حرمتِ مصرف کالاهای اسرائیلی در جوامع اسلامی را صادر کرد.[189] این فتوا لطمه ای جدّی به روابط رو به توسعه شاه و اسرائیل وارد ساخت. علما و طلاب ایران نیز با انتشار اطلاعیه هایی رژیم شاه را تحت فشار گذاشتند. رژیم انتقام خویش را با یورش به منزل امام خمینی در قم و غارت اسناد و کتاب های ایشان و یورش به مدارس اسلامی قم و جمع آوری آثار و عکس های امام عملی ساخت. در جریان این یورش فرزند امام خمینی، حجةالاسلام حاج سیداحمد خمینی و حجةالاسلام حاج شیخ حسن صانعی و مرحوم آیت الله اسلامی تربتی (وکیلِ شرعی امام خمینی) دستگیر و بازداشت شدند. تلاش ها ی آنان و دیگر یاران انقلابی امام، ساواک شاه را در قطع شهریه امام و جلوگیری از ارسال وجوهات شرعی مردم برای مرجعشان ناکام گذارده بود. چندی پیش از این، حجت الاسلام حاج سید احمد خمینی که برای گرفتن پیام های حضرت امام و فرامین ایشان درباره چگونگی فعالیت ها و اداره بیت امام در قم، به نجف رفته بود، به هنگام بازگشت (در اوایل سال 1346) در
مرز عراق و ایران به وسیله نیروهای امنیتی شاه بازداشت و برای مدتی در زندان قزل قلعه محبوس گردیده بود. در این سال ها تلاش عمده ساواک ـ به استناد اسناد به دست آمده از ساواک ـ بر قطع ارتباط امام با مقلّدین خود در ایران و جلوگیری از پرداخت شهریه امام متمرکز شده بود، و در این میان فعالیت های وکلای شرعی امام خمینی در ایران، نظیر حضرت آقایان: اسلامی تربتی، حاج شیخ محمد صادق تهران (کرباسچی ) و آیت الله پسندیده (برادر بزرگ امام خمینی) که علی رغم تهدیدهای رژیم و بازداشت و تبعید ادامه داشت و همچنین فعال بودنِ بیت امام در قم که کانون قیام 15 خرداد شناخته شده و به وسیله فرزند امام اداره می شد، مانعی عمده در راه تحقق اهداف رژیم بودند.
ساواک در برابر احیای نام و یاد امام و فعالیت بیت ایشان در قم چنان حساس بود که به مدت چهارسال با گماردنِ مأمورین امنیتی و انتظامی ـ از بامداد تا ساعتی از شب ـ این محل را تحت مراقبت مستقیم قرار داده از تردّد مراجعین و مقلّدین امام جلوگیری می کرد؛ اما در همین سال ها نیز یاران امام پس از رفتن مأمورین، در نیمه های شب، در آنجا گرد آمده و امور مربوط به
ارتباط مردم با امام را پی می گرفتند. در همین زمان (خرداد 1346) بود که قصد رژیم، دایر بر تبعید امام از نجف به هندوستان با افشاگری و تلاش و مخالفت گروه های سیاسی مبارز در خارج و داخلِ کشور عقیم ماند.»[190]
جنگ اسرائیل با اعراب
در اواخر بهار سال 1346، سومین جنگ اسرائیل با اعراب درگرفت که در تاریخ معاصر جهان از آن به «جنگ شش روزه» یاد می کنند. علّت کوتاهی زمان این جنگ، حمله غافلگیرانه اسرائیل به کشورهای مجاور عربی بود. این جنگ، غیر از آن که لطماتِ اقتصادی و صدمات انسانی بسیاری داشت، ضربه سهمگینی به حیثیّتِ نظامی کشورهای عربی ـ اسلامی وارد کرد. قلب میلیون ها مسلمانِ انقلابی از این شکست، جریحه دار شد. مردم مسلمان ایران در این جنگ، تنها کاری که توانستند به انجام رسانند، محکومیت اسرائیل و مبلغی کمک های مالی به آوارگان جنگی بود؛ اما رژیم حاکم بر سرنوشت میلیون ها مسلمان ایرانی، در این مسیر نیز با مردم خود، همراه نشد و کوچک ترین کمکی به کشورهای مسلمانِ عربی که تحت هجوم وحشیانه اسرائیل قرار گرفته بودند، نکرد. حتی تأمین نفت اسرائیل و برخی اطلاعات لازم را نیز بر عهده گرفت و از این رهگذر، ضربه سختی بر پیکر امت اسلامی وارد کرد.
امام خمینی که در این ایّام، در نجف به سر می برد، با صدور اعلامیه مهمی که از رادیو بغداد نیز خوانده شد، این تهاجم وحشیانه را محکوم کرده و هر گونه رابطه سیاسی، نظامی و اقتصادی با آن کشور را حرام دانستند.[191] در پایان این اعلامیه آمده است:
... کمک به اسرائیل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت، حرام و مخالف با اسلام است. رابطه با اسرائیل و عمال آن، چه رابطه تجاری و چه رابطه سیاسی، حرام و مخالف با اسلام است و باید مسلمین از استعمال امتعه و اجناس اسرائیل خودداری کنند. از خداوند متعال، نصرت اسلام و مسلمین را خواستارم.[192]
یک سال بعد، در شهریور 1347 خورشیدی، امام خمینی فتوای مشهور خود را مبنی بر جواز پرداخت صدقات و زکوات به چریک های فلسطینی صادر کرد و با توجه به جوّ حوزه علمیّه نجف و سابقه تاریخی آن،
این نخستین فتوای مهم یک مرجع شیعی است که پرداخت زکوات و صدقات را به مسلمینِ غیرشیعه تجویز می نمود.[193] این فتوا در مصاحبه نماینده سازمان الفتح فلسطین با امام تکرار شد.[194]
دو سال بعد از جنگ شش روزه اسرائیل به توهینِ بزرگ دیگری دست زد و برای تحقیر اسلام و مقدّسات مسلمانان، مسجدالاقصی، نخستین قبله گاه مسلمانان را به آتش کشید. این جنایتِ بی شرمانه، خون مسلمان ها را در سرتاسر جهان به جوش آورد؛ اما رژیم شاه به اظهار تأسف بسنده کرد و از محکوم کردنِ آن خودداری ورزید.
این حادثه هولناک در سی مرداد 1348 ش اتفاق افتاد و در آن، قسمت هایی از مسجدالاقصی به کلی ویران و خاکستر شد. احساسات دینی و اعتراضات مردمی، رژیم پهلوی را به هراس انداخت و تحت این فشارها بود که اعلام کرد:
«شاه و ملّت ایران مثل هر مسلمانی در جبران این حریق پیشقدم است و به سهم خویش هزینه تعمیر مسجدالاقصی، قبله اول مسلمانان را با افتخار بر دوش می گیرند.»
در همان تاریخ، امام خمینی در مصاحبه ای با روزنامه »الجمهوریه» چاپ بغداد، گفت:
تا زمانی که فلسطینِ اشغال شده، آزاد نشده است، مسلمانان مسجدالاقصی را نباید تجدید بنا کنند. بگذارند جنایت صهیونیسم هماره در برابر چشمان مسلمانان مجسّم باشد و مایه حرکتی برای آزادی فلسطین گردد.[195]
امام خمینی در درس «حکومت اسلامی» که چند ماه پس از این حادثه برگزار شد، به این ماجرا و همان موضع قبلی خود اشاره می کنند. جنگ اسرائیل با اعراب، در آبان ماه 1352 نیز تکرار شد که از آن به «جنگ چهارم» یاد می کنند. امام خمینی در ماجرای این جنگ نیز، طی پیامی بر وجوب حمایت از مجاهدان فلسطینی و ارسال خون، دارو، اسلحه و آذوقه برای آنان فتوا داد و در پیام دیگری اعلام کرد: «ملّت ایران تا این جرثومه فساد (اسرائیل) را از بن نکنند، روی خوش نمی بینند و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین (پهلوی) است، روی آزادی نخواهد دید.»[196]
امام و دانشجویان انقلابی
در میان اقشار مختلف مردمی، جوانان و دانشجویان، حمایتِ ویژه ای از جنبشِ انقلابی امام خمینی بروز دادند. این طبقه پرشور و تحصیل کرده در دهه 50، به نیکی
دریافت که در میان همه جریان های سیاسی کشور، نهضت امام خمینی از اصالت و صلابتِ درخوری برخوردار است و هر راهی جز راه انقلاب اسلامی، به شکست خواهد انجامید. حمایت ها و تأییدات کسانی مانند دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد بر این تصمیم ملّی، صحه گذاشت و جوانانِ بیش تری را به راه خمینی جذب کرد. از سویی، چند تن از روحانیون و بزرگان دینی که طرف توجه و علاقه دانشجویان بودند، در این گرایش جوانان، نقش مهمی داشتند. در این میان نامِ کسانی مانند مرحوم آیت الله طالقانی و شهید آیت الله مطهری و مرحوم محمدتقی شریعتی مزینانی، مرحوم مهندس بازرگان دکتر محمد مفتح و شهید باهنر نام بردنی است. علاقه و اعتماد جوانان به جنبش انقلابی امام خمینی در داخل و خارج از کشور، موجب حرکت های اصیل و مؤثری شد.
در طول اقامت امام در نجف اشرف، انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی خارج کشور و نیز تنی چند از نویسندگان متعهد و انقلابی، با ایشان در ارتباط بودند. امام نیز با آغوش باز آنان را به حضور می پذیرفت، به نامه های آن ها پاسخ می گفت و سخنِ آنان را می شنید. در آذرماه 1348ش. در پاسخ به نامه «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان اروپا» بر خیانت دیرین استعمار در ایجاد تفرقه و بیگانگی بین جوانانِ دانشگاهی و روحانیون تأکید کرده و فرمودند:
دستگاه های مزبور نگذاشته اند طبقه تحصیل کرده به احکام مقدّسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتی، اجتماعی و اقتصادی آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود کردند که اسلام جز احکام عبادی، مطلبی ندارد؛ در صورتی که قواعد سیاسی و اجتماعی اسلام بیش تر از مطالب عبادی آن است.[197]
نیز در پاسخ به یکی از نویسندگان متعهد و مسلمان، نوشته اند: «... امید است طبقه جوان که به سردی و سستی های ایام پیری نرسیده اند، با هر وسیله ای که بتوانند، ملت ها را بیدار کنند: با شعر، نثر، خطابه، کتاب و آنچه موجب آگاهی جامعه است.»[198]
کودتای بعثی در عراق
روز 26 تیرماه 1347/20 ربیع الثانی 1388 قمری، حزب بعث با کودتای عبدالسلام عارف به قدرت رسید و زمام حکومت عراق را به دست گرفت. حزب بعث
عراق، در سال های حکومت خود بر سرزمین و مردم عراق، هماره سیاستی دوگانه و مزوّرانه داشته هیچ گاه قابل اعتماد نبوده است. عبدالسلام عارف، پس از به دست گرفتنِ قدرت در عراق، سیاستی ـ به ظاهر ـ انقلابی و ضدصهیونیستی پیش گرفت و به شدت شعارهای کمونیستی و آرمان های چپ گرایانه را به زبان می آورد؛ به طوری که در آن روزها، تصوّر عمومی این بود که این حزب کودتاگر، طرفدار شوروی و مجری برنامه های اصلاحی بلوک شرق است.
امام خمینی در مواجهه با حکومت جدید عراق، هماره بر طریق حزم و احتیاط پیش می رفتند و هیچ گاه به بهانه دشمن مشترک (شاه ایران) خواستار نزدیکی به حکومت بعثی نشدند؛ بلکه در ملاقات های عمومی خود که گاه برخی از سران بعث، حضور می رساندند، به آنان عتاب های سنگینی می کردند و گاه آنان را بدتر از شاه می خواندند. «گذشت زمان و موضع منافقانه حزب بعث در جنگ 1973/1352 اعراب و اسرائیل و دیگر قضایا، درستی نظر امام را ثابت کرد. مقامات اسرائیلی نیز در همان ایام اظهار امیدواری کردند که رژیم جدید در
عراق علی رغم لحن شدید ضداسرائیلی حکومت جدید، موضعی ملایم تر (!) در پیش گیرد.»[199]
با روی کار آمدن حزب بعث در عراق و دشمنی این حزب با حرکت های دینی، دشواری های بیش تری فراروی نهضت امام خمینی پدید آمد؛ اما حضرت امام دست از مبارزه نکشید. اقامت ایشان در نجف و خیزش جهان اسلام در ماجرای نبرد اعراب و اسرائیل، فرصتی را فراهم آورد تا امام آرمان های خویش را در سطحی وسیع تر مطرح سازد که همان احیای دین باوری در عصر دین ستیزی و بازیابی هویت و مجد و وحدت امت اسلامی بود و محدود به مبارزه با شاه در ایران نمی شد.[200]
در سال 1348ش روابط ایران و عراق رو به تیرگی نهاد. اساس این اختلافات، نزاع بر سر مرز آبی دو کشور بود.[201] رژیم بعثی عراق، ایرانیان مقیم آن کشور را دسته دسته از عراق بیرون می راند و در این اخراج، چنان به افراط گرایید که حتی کسانی را که ده ها سال در عراق زیسته و حتی شناسنامه عراقی داشتند، به سر مرزها آورد و در خاک ایران رها کرد. بعثی های عراق قصد داشتند با این عملکرد زشت و ناجوانمردانه، دولت ایران را تحت فشار گذارند و به نوعی بحران آفرینی دست زنند. در مقابل، رژیم پهلوی نیز کُردهای عراقی را مسلّح و علیه حزب بعث به شورش وادار می کرد و در اداره امور عراق مداخله می نمود. حکومت عراق برای مقابله با این ترفند شاه ایران، درصدد برآمد که خود را به رجال و احزاب مخالف رژیم ایران نزدیک کند و از طریق آنان به حکومت پهلوی در ایران، فشار آورد. بعثی ها برای عملی کردنِ این حیله سیاسی خود، تمهیدات بسیاری چیدند؛ از جمله:
«در اردیبهشت ماه 48، رؤسای شهربانی، سازمان امنیت و حزب بعث نجف، برای اولین بار به ملاقات امام رفتند. چون امام در آن ساعت ملاقات عمومی داشتند، افراد مزبور، از امام تقاضای ملاقات خصوصی کردند؛ ولی امام علی رغم اصرار فراوان آن ها حاضر نشدند تا با آن ها ملاقات خصوصی کنند تا بعداً سبب بهره برداری نامشروع بعثی ها نشود.»[202] زیرا شاه هماره مترصد بود تا با تمسک به کوچک ترین بهانه ای، امام و نهضتِ فراگیر او را به وابستگی به خارج و دولِ متخاصم متهم کند و از این رهگذر، استقلال جنبش دینی ـ ملّی مردم ایران را مخدوش جلوه دهد. بدین رو، امام هرگز با ملاقات خصوصی سران بعث، موافقت نکردند و آنان را به حضور در ملاقات های
عمومی، مجبور ساختند. در یکی از همین ملاقات های عمومی، خطاب به آنان فرمود:
اولاً اختلاف ما با دولت ایران، یک اختلاف اساسی و عقیدتی است و برطرف شدنی نیست؛ اما اختلافی که اکنون بین دولت های عراق و ایران بروز کرده، موسمی و زودگذر است. شما و دولت ایران، امروز به هم بد می گویید و یکدیگر را طعن و لعن می کنید و فردا در کنار هم قرار می گیرید، اما ما نمی توانیم هیچ وقت با آن ها کنار بیاییم و با ظلم تفاهم کنیم...
ثانیاً شما (بعثی ها) چه نکردید که ایران کرده است؟ دولت ایران با شدیدترین نحوی مردم را سرکوب می کند، شما نیز همین رفتار ناجوانمردانه را در این چند روز با ایرانی ها کردید و با روش وحشیانه ای آنان را از عراق بیرون ریختید؛ حتی به علما توهین کردید، به بزرگان جسارت کردید. طبق خبری که به من رسیده، مأمورین شما در کاظمین، زوّار ایرانی را حتی از داخل حمّام بیرون کشیده و به طرز زشت و زننده ای در ماشین ها ریخته، بر سر مرز برده اند... اگر آن ها بد کردند، شما بدتر کردید.[203]
سخت گیری امام نسبت به بعثی ها، تا آن جا بود که وقتی در یکی از روزنامه های آن روز بغداد، نوشتند استاندار کربلا به دیدار علمای نجف رفته و آنان همگی او را استقبال کردند، فرماندار نجف را خواست و اعتراضِ خود را رسماً به او ابلاغ فرمود و افزود: «اگر این خبر را تکذیب نکنید، سُفرای کشورهای اسلامی را می خواهم و به وسیله آنان به دنیا اعلام می کنم که دولت عراق به علمای شیعه، نسبت دروغ می دهد.»[204]
از این رو حزب بعث، هرگز نتوانست از تبعید امام در عراق، استفاده ای به نفع خود کند؛ هرچند امام توانست از برخی امکانات موجود و مشروع آن روز عراق علیه رژیم ایران سود برد.
در اول اردیبهشت 1348 شمسی، رژیم شاه قرار داد 1316 ش را که در آن مرز آبی ایران و عراق (اروند رود/ شط العرب) به تملک عراق درآمده بود، یک طرفه لغو کرد و با دلگرمی از حمایت های آمریکا، ارتش خود را به مرزهای دو کشور گسیل داشت. امام خمینی برخلاف غالب رهبران سیاسی که از تز «دشمنِ دشمنِ تو، دوست تو است» پیروی می کنند، اصول گرایی و اصالتِ نهضتِ خویش را حفظ کرده، دامنِ انقلاب اسلامی
ایران را به همکاری با رژیم بعثی عراق علیه ایران، نیالود.[205]
به حتم این سیاستِ الهی و منش انقلابی ایشان، از موجبات پیروزی سریع انقلاب اسلامی در ایران است و در آن روز، این رفتار امام به نظر بسیاری از سیاست دانان و سیاسی کاران، شگفت و توأم با تعصب می آمد؛ اما در کمتر از یک دهه، تاریخ نشان داد که آن رفتار سیاسی امام چه اندازه در پیروزی و آبرومندی نهضت اسلامی ایران، مؤثر و نقش آفرین بود.
شهادت آیت الله سعیدی
شهادت شهید سید محمدرضا سعیدی در 21 خرداد سال 1349 شمسی، در زندان قزل قلعه،از عوامل و علل شعله ور شدنِ آتش انقلاب در سرتاسر ایران بود. به حتم می توان خون آن شهید والامقام را از مؤثرترین عوامل گسترش انقلاب اسلامی دانست. از این جهت، می توان شهادت وی را با شهادت یا ارتحال حاج آقا مصطفی خمینی مقایسه کرد و آن دو روحانی مجاهد را از مهم ترین عوامل پیروزی انقلاب در بهمن 57 دانست. بدین رو، شرح مختصری از زندگانی و علّت خاصِّ شهادت وی را بازمی گوییم:
شهید سید محمدرضا سعیدی در سال 1308 شمسی در نوغانِ مشهد به دنیا آمد. دروس ابتدایی را نزد پدر و منطق و اصول را از اساتیدی چون ادیب نیشابوری، شیخ هاشم قزوینی و شیخ مجتبی قزوینی آموخت. در سال 1332 به قم هجرت کرد و پس از 13 سال تحصیلِ مداوم، در سال 1345 به تهران آمد و امام جماعت مسجد موسی بن جعفر در خیابان غیاثی تهران شد. این مسجد به همت و مجاهدت آن شهید نیک نام، از پایگاه های مهم و مؤثر انقلاب در آن سال ها شد و انقلابیون بسیاری را تقدیم نهضتِ خمینی کرد. مرحوم سعیدی در این مسجد، جلسات مخفی و آشکار بسیاری را راه انداخت و جزوه ها و نشریات گوناگونی را علیه رژیم پهلوی، چاپ و منتشر کرد. آخرین اعلامیه آن شهید از پایگاه مسجد، بیانیه اعتراض آمیزی علیه ورود سرمایه داران آمریکایی به ایران است. این اعلامیه به زبان عربی و خطاب به علماء منتشر شد. همزمان با توزیع اعلامیه، سخنرانی افشاگرانه و تندی نیز در مسجد ایراد کرد که به دستگیری و شهادت وی انجامید.[206]
در واقع شهادت آیت الله سعیدی، تاوانِ اعتراض به حقِ وی به ورود سرمایه داران آمریکایی به ایران و کنسرسیوم شومی بود که مقدمات وابستگی اقتصاد ایران را به آمریکا
مسجّل می کرد. در اردیبهشت 1349، مطبوعات آمریکا ورود هیأتی از بزرگ ترین سرمایه داران آمریکایی را به سرپرستی راکفلر خبر دادند. آنها آمده بودند تا چگونگی بازگشت درآمدهای نفتی ایران به آمریکا و نحوه مشارکت شرکت های آمریکایی را در این خوانِ یغما بررسی کنند. با آن که دستگاه امنیتی شاه از چند ماه قبل، بسیاری از روحانیون طرفدار امام خمینی را ممنوع المنبر کرده بود، اما شماری از روحانیون انقلابی، دست به افشاگری و مخالفت با نفوذ بیش تر آمریکا در کشور زدند. آیت الله سعیدی از جمله پرشورترین یاران امام بود که در این ماجرا فعالیّتِ مؤثر و پرشوری کرد. وی در 11 خرداد 49 دستگیر و پس از ده روز شکنجه در بازداشت گاه های ساواک، به شهادت رسید.[207]
خبر شهادت وی، هنگامی به نجف رسید که حوزه علمیه نجف، در سوگ آیت الله العظمی حکیم عزادار بود. با این همه، امام و یاران فداکارش نگذاشتند خبر شهادت سعیدی، بی سر و صدا و بی مجلس و مراسم بماند . امام پس از اطمینان از شهادت مظلومانه سعیدی،[208] در 20 تیرماه اعلامیه ای صادر کردند و در آن یاد و خاطره آن شهید سعید را گرامی داشتند. در بخشی از این پیام آمده است:
... این جانب اعلام می کنم هر قراردادی که با سرمایه دارانِ آمریکا و دیگر مستعمرین بسته شود، مخالفِ خواستِ ملت و مخالف احکام اسلام است.
وکلای مجلسین ایران چون منتخب ملّت نیستند، رای آن ها قانونی نیست و مخالف قانون اساسی و خواست ملّت است. در این قضایا باید با نظارت مقامات بی طرف جهانی، رفراندم شود تا خواست ملّت معلوم گردد.
من قتل فجیع این سید بزرگوار و عالم فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام، جان خود را از دست داد، به ملّت اسلام عموماً و خصوص به ملّت ایران تعزیت می دهم و از خداوند متعال، رفع شرّ دستگاه جبار و عمّال کثیف استعمار را مسئلت دارم.[209]
جشن های 2500 ساله
محمدرضا پهلوی از اواخر دهه 40، چنان احساس قدرت و شکوه می کرد که دیگر مخالفان خود را وقعی نمی نهاد و درآمدهای
نفتی را بزرگ ترین سرمایه و پشتیبان حکومت خویش می دید. وی از طریق همین درآمدها که در واقع سرمایه های ملّی و عمومی مردم ایران بود، توانست حمایت های همه جانبه دولت آمریکا را جلب کند و پس از برخورداری از این جانبداری ها، شروع به تحکیم حکومت و خاندان خود کرد.
در سال 1350 ش. بزرگ ترین برنامه تبلیغاتی رژیم با جنجال فراوان و مبالغِ نجومی و با کمک فکری و تبلیغاتی صهیونیست ها به اجرا درآمد.این برنامه تبلیغاتی، همان جشن های 2500 ساله شاهنشاهی است که شاه می خواست از طریق آن برای خود مشروعیّتِ ملّی فراهم کند. دستگاه تبلیغات رژیم، برای طبیعی جلوه دادنِ حکومتِ فردی و خاندانی، قصه اتصال و زنجیره شاهان را مطرح کرد و می خواست بگوید که تا بوده، همین گونه بوده است؛ یعنی همیشه ایران، سرزمین شاهان و سلسله های شاهی بوده است.
این جشن ها، اگرچه موقعیت خاندان پهلوی را در جهانِ سرمایه داری، استحکام بخشید، اما هزینه گزافی را به اقتصاد کشور تحمیل کرد و بر عمق و گستره فقر عمومی افزود.
دستگاه های دولتی، ماه ها پیش از آغاز جشن های 2500 ساله، همه امکانات کشور را در راه توجیه این برنامه تبلیغی به کار گرفتند. شاه قصد داشت از این طریق، ایران را ملکِ مطلقِ خود نشان دهد و جهانیان را به تحسین خود وادارد. بدین رو از هیچ حیف و میلی دریغ نکرد. قصد دیگر او از این نمایشِ جهانی، ارضای جاه طلبی های خود و کسب آبرومندی برای خاندان خود بود.
غیر از خزانه دولتی، مردم نیز موظف بودند در تهیه بودجه این جشنِ ظالمانه شرکت کنند. از هر دانش آموز، 50 ریال گرفتند و طبقات دیگر نیز، به نوعی باید سهمی می پرداختند.
در آستانه برگزاری این جشن، ده ها نفر از مبارزانِ فعّال و غیرفعّال دستگیر شدند و تا اتمام جشن، در زندان بودند. کشور به حالتِ تعطیل درآمد و دستگاه امنیتی شاه بیش از هر وقت دیگر، فعّال و سخت گیر شده بود.
در این جشن، ده ها تن از سران و پادشاهانِ دول همسایه و غربی شرکت کردند و همراه آنان، صدها خبرنگار، فیلمبردار و گزارشگر آمدند. گزارش گویایی از این جشن را از زبان دو نویسنده خارجی بشنوید:
«این جشن های پرشکوه و جلال و هزینه های گزافی که شاه به ملّت تحمیل کرد و در تخت جمشید با دکوراسیون جانسن و
غذای ماکزیم برگزار شد و سناریوی آن را آبل گانس، کارگردانی کرده و به روی صحنه آورده بود، هدفی جز تحصیل حمایت خارجیان نداشت. در آغاز مراسم که همه حضار در آرامگاه کوروش گرد آمده بودند، شاه با طمطراق زیاد و بدون اینکه پلک به هم زند، در مقابل میلیون ها نفر شنونده و تماشاگر رادیو و تلویزیون در دنیا چنین گفت: «کوروش! ما در برابر آرامگاه ابدی تو هستیم، تا به تو با اطمینان بگوییم که آسوده بخواب، ما بیداریم. ما حق داریم با غرور تمام بگوییم که بعد از بیست و پنج قرن پرچم ایران با افتخار و سعادت در اهتزاز است و نام ایران آن چنان حیثیتی دارد که تو به آن دادی و کشور تو، همیشه در دنیایی که پر از وحشت و اضطراب است، حامل پیام ابدی تو از بشردوستی و انسانیّت است...» با این مقدمه که بسیاری از ایرانیان آن را مسخره کردند، شاه می خواست به خارجیان نشان دهد که دنباله رو کوروش است و این جشن های دو هزار و پانصد ساله نشانه دوام و همبستگی بودن استبداد ایرانی است...»[210]
«در این جشن ها از ملّت ایران دعوت نشده بود و سه مرکز نظامی و سازمان مهمی از نیروی هوایی اطراف تخت جمشید را به دقت حفاظت می کردند. در شروع این جشن ها، عده زیادی محض احتیاط بازداشت شده بودند و تا شعاع 120 کیلومتری تخت جمشید هیچگونه مزاحمی وجود نداشت... شهر شیراز در نزدیکی تخت جمشید تحت حکومت نظامی بود. بدون شک، هزینه ای که شاه برای جلال و شکوه این جشن پانصد میلیون دلاری! مصرف کرده بود، به یک دهم بودجه دولت در این سال می رسید و این امر، بعضی از صاحب نظرانِ منصب خارجی را به تعجب و بُهت واداشت و نتوانستند از اظهار آن خودداری کنند.»[211]
امام خمینی طی پیام های متعدد و مؤثر، جشن های تحمیلی را محکوم کرد و پرده از عقب ماندگی کشور و واقعیت های تلخ حاکم بر جامعه ایران برداشت. سه ماه پیش از برگزاری جشن های 2500 ساله (تیر ماه 50) امام در نجف اشرف، سخنرانی مهمی کردند. در این سخنرانی، به وضع عمومی ایران و مشکلات مردم اشاره کرده، جشن های شاهنشاهی را سخت محکوم کردند. از جمله فرمودند:
شاهنشاهی ایران از اولی که زاییده شده است تا حالا روی تاریخ را سیاه کرده است. جنایات شاه های ایران روی تاریخ را سیاه کرده است: بُرج از
سرِ [انسان ها] درست می کردند، سر مردم را می بریدند، [دستور] قتل عام می دادند... برای چه سلاطینی جشن بگیریم!؟ مردم چه خوشی از سلاطین دارند؟... ملّت ایران موظّف است که با این جشن، مبارزه منفی کند. [مبارزه] مثبت نه، لازم نیست. [مردم] از خانه بیرون نیایند [تا] وقتی که این جشن ها هست، شرکت نکنند در جشن ها، جایز نیست شرکت کردن در این جشن ها، هر چه می توانند از زیر بار این طور چیزها بیرون بروند...[212]
مردم ایران به این پیام ، عمل نمودند و به نشانه اعتراض، جشن ها را تحریم کردند: «خیابان ها خالی شد و بسیاری از مغازه ها در تمام دوره جشن های دو هزار و پانصد ساله بسته شدند و این چیزی است که نمایندگان مطبوعات خارجی که برای شرکت در این جشن ها دعوت شده بودند، دیدند و شنیدند و در اخبار و گزارش های خود منعکس کردند.»[213]
عکس العمل شاه در برابر مخالفت علما و بی رغبتی مردم به جشن های او، حرکتی عوامفریبانه بود: اسدالله عَلَم، وزیر دربار در طی یک مصاحبه نمایشی اعلام کرد: «از پولی که مردم به طیبِ خاطر برای برگزاری این آیین باشکوه پرداخته بودند، مبلغی هم زیاد آمده که اعلیحضرتِ همایونی امر فرموده اند که آن را صرف ساختن یک مسجد بزرگ و باشکوه اسلامی بکنیم.»[214]
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/130/6121/64687/کارنامه-نور-(2)/?SearchText=فشارکی