متن سخنرانی آقای دکتر حسن حبیبی در کنگره نکوداشت منزلت علمی استادعلامه محمدتقی جعفری
«در این شیوه تدریس، استاد مسئله را مطرح می کرد و تمامی حضاراظهار نظر می کردند. استاد راهنمایی می کرد
و مسئله با یک حالت بحث و مباحثه پخته می شد و نتیجه نهایی را استاد بیان می داشت.
مرحوم آیت الله آقاسید میرزا حسن شیرازی و آقا سید محمد فشارکی این گونه درس می دادند.
این شیوه در کربلا بیش از نجف توانست مرسوم شود ودوام بیاورد.» (6)
به یاد استاد
اشاره
مقاله زیر، متن سخنرانی آقای دکتر حسن حبیبی در کنگره نکوداشت منزلت علمی استادعلامه محمدتقی جعفری است که در سال 1376 از سوی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برپا گردید. اینک به مناسبت سالگشت ارتحال استاد علامه و به عنوان یادکرد آن عزیز از دست رفته، تقدیم خوانندگان ارجمند می شود.
از فرصتی که برای ادای احترام به استاد گرانقدرمان حضرت آیت الله استاد محمدتقی جعفری به گوینده این کلمات داده ایدبهره می گیرم و افزون بر اظهار ارادت و شاگردی به محضرشان،به یک نکته جامعه شناختی نیز اشارتی، هرچند کوتاه می نمایم.بنابراین دردسری که برای شما دوستان و ارادتمندان و شاگردان استاد فراهم می آورم، دو مرحله دارد; در مرحله اول به مشکلی می پردازم که جامعه ما بیش و کم از لحاظ روان شناختی وجامعه شناختی در زمینه قدرشناسی با آن روبه روست و درمرحله بعد، با بیانی کوتاه و ناتمام نکته ای چند درباره شیوه های تربیتی با بهره گیری از سخنان استاد باز خواهم گفت. هر دوبخش و بویژه بخش دوم دنباله بحثی است که در مناسبتهایی این چنین درباره تعلیم و تربیت و بهره گیری از دستاوردهای پیشینیان ،مطرح کرده ام.
1
در دوره های اخیر، جامعه ما از دیدگاه روان شناختی وجامعه شناختی با آسیب بیش و کم شگفت آوری روبه رو شده است و آن بی اعتنایی و در بسیاری از اوقات فراموشکاری درخصوص ارزشهای انسانی اشخاص و زحمات و خدمات آنها به اسلام و جامعه اسلامی و ایران و جامعه ایرانی است. نه تنهادانشمندان و بزرگان گذشته را کمتر می شناسیم و یا اصلانمی شناسیم بلکه جوانان و نوجوانان ما بزرگان سده های اخیرجامعه بزرگ جهان اسلام و جامعه ایران را هم بخوبی وبدرستی نمی شناسند و از حال و روزگار و مآثر و آثار آنهابی اطلاع و یا کم اطلاعند، اما در مقابل، هم بزرگان و دانشمندان و دانشمندنمایان غربی و هم هنرمندان و مقلدان و دلقکان هنری بیشتر و بهتر نزد آنها شناخته شده اند، علت چیست؟
چند علت عمده و اساسی که جنبه و جهت سیاسی وروان شناختی دارد می توان برای این امر برشمرد. برخی از این علتها به مرور از طریق تصمیم گیران و خطمشی سازان در متن جامعه نفوذ و رسوخ کرده و برخی دیگر که در متن جامعه بوده از طرف حکومتگران تشویق شده و درنتیجه گسترش و عمق یافته و هر دو گروه از علتها، صرفه نظر از مبانی اولی سیاسی یاروان شناختی، وجه جامعه شناختی به خود گرفته اند.
1- در هر دوره بخصوص ادوار گذشته، حکومتها، کوشش داشته اند که نام و یاد دانشمندان گذشته کمتر تکرار شود، و درنزد عامه مردم بدانها اشاره و استناد نگردد ازآن رو که حکومتها،همواره آثار دانشمندان را هم، همانند کارها و اقدامات عمرانی و غیر آن حاصل کار و نتیجه حکومت خود می دانسته اند،بنابراین به هیچ وجه مایل نبوده اند که با ذکر جمیل دانشمندان سلف در واقع یاد حکومتهایی که از میان رفته اند و یا به دست ایشان منقرض شده اند، زنده شود. حکومتها صرفه نظر ازعمارتهایی که از میان برده اند و یا آثار هنری که بر روی آنهاگچ کشیده اند، حتی برای آنکه گذشتگان را به حق یا ناحق ضایع کنند، از روی چشم هم چشمی، و نه به خاطر ایجادی تازه ومنظور و هدفی عالی، عمارتی را برای پهلو زدن بر عمارتی بناکرده اند که نامش در یاد مردم بوده است. همچنین این ماجرا راچندین بار در تاریخمان داریم که حاکمی گفته است در پای تخت من و یا در دربار و بارگاهم صد شاعر برتر از فلان شاعرهست و نیز دستور ساختن فتح نامه و ظفرنامه و شاهنامه داده اندتا نام شاهنامه را یکسره به طاق نسیان بسپارند و نام رفتگان را به زشتی یاد کنند.
شگفت انگیز است که در ادبیات ما، ادیبان و شاعران کمترتوانسته اند از تشویق و تمجید و تجلیل صاحبان فضل سخن بگویند و بیشتر دردمندانه خواسته اند که از گذشتگان به بدی یادنشود.
نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردیم یارب مبادا کس را مخدوم بی عنایت
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا غم دیرینه من یار وفادار من است
چند گویی که بداندیش و حسود عیب جویان من مسکینند
گه به خون ریختنم برخیزند گه به بدخواستنم بنشینند
نیک باشی و بدت بیند خلق به که بد باشی و نیکت بینند
جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش
2- در ادوار اخیر، تحت تاثیر لائیسیسم غرب و بی توجهی به دینداری، اتفاق شگفت انگیزی در برخورد با تاریخ علم وفرهنگ ما رخ نموده است، بدین معنی که:
اولا: در خارج از حوزه های علمیه از دانشمندان بزرگ که درفقه، اصول، تفسیر، حدیث و رجال، حتی کلام سرآمد بوده اند، کمتر سخن رفته است و نه تنها مردم باسواد بلکه فرهیختگان ودانشگاهیان نیز جز در موارد معدود در دانشکده های حقوق والهیات و اندکی نیز در رشته فلسفه از این بزرگان اطلاعی ندارندو از مقام علمی و عظمت کارهای تحقیقی آنها بی اطلاعند.
ثانیا: در شرح حال و روزگار دانشمندان و بزرگان علم وفلسفه و نیز شاعران، ادیبان و مورخان هم کمتر به وجهه دینی واطلاعات مذهبی آنها که مبنا و اساس کارهایشان است پرداخته شده، و برعکس گه گاه نیز در اثبات نوعی بی اعتنایی و احیانالاابالیگری آنها تلاشهای خنده آوری صورت پذیرفته است.
در زمینه یافتن علت، شاید به جست وجوی بیشتر نیاز باشد. بااین همه به عنوان فرضیه ای نزدیک به اثبات می توان گفت که جوحاکم بر محیط علمی ای که شرح حالها و گزارشهای علمی گذشته را فراهم می آورده، به گونه ای بوده است که باید سخن ازدین و مذهب و روحانیت به میان نیاید تا دین ستیزی زاده جدال جریانهای قرون وسطایی غرب و جهت گیری نوزایش که گرایش به کناره جویی از دین و انفکاک دین از دنیا را مدنظر داشته است، بتواند در جریانهای روشن فکری شرق اسلامی و ایرانی نیز به کرسی بنشیند و فرهنگ و تمدن غرب، نفوذ خود را تمام عیار سازد. در این خصوص راهی جز این پیش پای نویسندگان تاریخ فرهنگ و تمدن نبود که تا آنجا که ممکن است، در هر دومورد، بخصوص در مورد عالمان روحانی فقیه و متکلم واصولی کار را به سکوت برگزار کنند. بدین ترتیب نسلهای اخیراز زندگانی و شرح خدمات و کتابها و آثار این گروه از عالمان کمتر آگاهی دارند و اگر فهرست کتابهای منتشرشده توسطدستگاههای چاپ و نشر دولتی یا وابسته به دولت را ملاحظه کنیم، کمتر به چاپهای منقح کتب فقهی، کلامی و اصولی و حتی تفسیری - تا اواخر دوره گذشته - برمی خوریم.
3- در کنار این توطئه سکوت، با عرضه شرح حال و آثارغربیان مواجه هستیم. البته در آن سو نیز کار مهمی ارائه نشده است اما در حدی که نامهای متفکران و شبه متفکران ونویسندگان ادیب فرنگی بر سر زبانها بیفتد کار و عالیت بیشتری در مقایسه با دانشمندان خودی صورت گرفته و طبعا روشهای آنها مورد توجه و تعریف و تمجید واقع شده است. البته در این بخش نیز آنچه جلب توجه می کند این است که متدین بودن برخی از آنها که دیندار بوده اند مورد توجه قرار نگرفته و دراین زمینه مطالب مهم به سکوت برگزار شده است، اما درمقابل، برخی از مسائل فرعی و جنبی زندگی شخصی بعضی ازعالمان و نویسندگان که یادآوری آنها هیچ گونه بار علمی یااطلاعاتی نداشته، صرفا برای سرگرمی و درنتیجه جلب توجه جوانان مورد بحث قرار گرفته و یا با هدف و منظور مشخص یعنی القای یک شیوه رفتار انحرافی، با آب و تاب از آنها یادشده است.
هنگامی که برخورد با عالمان ایرانی و اسلامی را در کنار این برخورد قرار می دهیم، به نتیجه تاسف باری می رسیم که بی شک آثار آن را در نسل گذشته و تا این زمان در جو فرهنگی خودباز می یابیم. نتیجه این دو برخورد، کم اثر کردن توجه ایرانیان مسلمان به میراث گرانقدر فرهنگی و تمدنی شان بوده است وبیش و کم هنوز هم هست، و حاصل این امر ناتوانی ریشه های هویت جامعه ایرانی است که متاسفانه زمینه ساز هجوم فرهنگی و تمدنی بیگانه است.
4- حسادت که در دوره های پیش از پیروزی انقلاب دامن گستر شده بود، موجب شد برخی از دانشمندان سده های اخیر مورد توجه نباشند و نامی از آنها برده نشود، مبادا جای برخی از عالمان یا عالم نمایان دوره های نزدیک به ما را بگیرندو یا جلوه و جلای آنها را کم کنند. البته این عقده روانی همواره در همه جامعه ها از جمله جامعه ما از گذشته های دور وجودداشته و بسیاری از بزرگان ما را در زمان خود آزار داده است.اما در این اواخر این عقده که از ابزارهای دیگر نیز بهره می گرفته، بیشتر فعال بوده است.
5- کمال طلبی که اگر در بیان و عمل به آن افراط بیمارگونه نشود نیکوست، غالبا به صورت لفظی و حرفی، و نه عملی وبیشتر اوقات به عنوان پوشش برای عقده حسادت به کار گرفته شده است. این شیوه رفتار که در زمان ما با ظاهر کمال طلبانه وباطنی حسودانه وجودش را عرضه می کند، علت دیگری برای فراموشیهاست. حاصل این امر آن است که جامعه یا آنهایی که باید به معرفی دانشمندان و محققان ارزشمند برخیزند یا هیچ عالمی را هیچ گاه در سطحی و مرتبه ای نمی بینند که شایسته تقدیر و تجلیل باشد و یا می ترسند که مبادا پس از تقدیر وتجلیل، این عالم راه ناصوابی را در پیش بگیرد و قدرشناسان وتجلیل کنندگان خود را به زحمت بیفکند و آنها را در معرض خرده گیری قرار دهد که چرا علم غیب نداشته و به تشویق وتقدیر کسی دست یازیده اند که به علت کاری که بعدا انجام داده است نباید قبلا وی را مستحق تقدیر می شناختند. بدینسان عالمان تا هنگامی که در قید حیاتند و حضور وجودشان می تواند درنسل جوانتر از خودشان مفید و مؤثر باشد، مورد تجلیل قرارنمی گیرند. تقدیر و تجلیل پس از مرگ نیز برای جوانانی که به جد نیازمند الگو و نمونه اند فایده ای نخواهد داشت. در واقع این چنین تجلیلها نوشداروهای پس از مرگ سهرابند که همواره گزارشگر عناد قبلی و بیهودگی بعدی است. به هر حال همان طور که گفته شد گه گاه این کمال طلبی هرچند مانع و رادع است، اما از حسن یت ساده لوحانه سرچشمه می گیرد ولی درموارد بسیار حسادتها هستند که خود را در پشت سر کمال طلبی نگه می دارند و مانع شناساندن مردان علم و عمل در زمان حیاتشان می شوند.
باری این مشکلات را باید از سر راه برداشت تا جامعه بتوانداز فواید و برکات شناساندن بزرگان خود به نسل جوانتر بهره بگیرد. در واقع این شناساندنها و این گونه تقدیرها و تجلیلهابرای دانشمند و محقق واقعی نفعی در بر ندارد و در وی تاثیری نمی گذارد و یا تاثیر آن بسیار کمتر از آن است که غیرعالمان می پندارند. نفع و فایده و برکت این تجلیلها. عاید جامعه وبویژه جوانان آن می شود و به آنها به صورت غیرمستقیم اما باتاثیری زیاد و غیرقابل مقاومت می فهماند که اگر راه درست رابرگزینند، در نهایت جامعه، شخص آنان و زحمات و خدماتشان را به حساب می آورد و نامشان را بیش و کم در تاریخ خودجاوید می سازد. کمال طلبان واقعی نیز باید صف خود را از صف بداندیشان و حسودان جدا کنند و با احتمال اینکه مبادا از میان صد تن، دو یا سه تن در آینده ای که جز خداوند از آن آگاه نیست، اندکی یا یکسره از راه راست منحرف شوند، نباید از نفع عامی چشم بپوشند که تشویق و تجلیل و تقدیر بیش از نود وچند تن در بر دارد. علاقه مندان به پیشرفت جامعه و تربیت جوانان با رفتار درست خود، و تجلیل بقاعده از زحمات وخدمات دانشمندان و هنرمندان جامعه، بی آنکه شیوه مبالغه آمیزمرسوم را به کار بگیرند، می توانند جامعه و بخصوص جوانان رادر جریان خوبیها قرار دهند. در این زمینه نیز اگر درست عمل شود و مبالغه ای در کار نباشد، بسیاری از نگرانیهای مربوط به انحرافهای احتمالی بعدی از میان می رود، چون در تجلیل وتقدیر واقعی خیر، علم، دانش و هنر، سختکوشی شخص و نه خود شخص، فارغ از علم و دانش و هنرش، بزرگ شمرده می شود و این حقایق و مفاهیم هیچ گاه کوچک نمی گردند و ازمسند خود فرو کشیده نمی شوند.
باری تجلیل از استاد حکیم مان حضرت آیت الله محمدتقی جعفری فرصت نیکویی را به دست می دهد که از شرح حال وآثارشان نیز بهره بگیریم و اندکی هم درباره نظام تعلیم و تربیت و خصوصا تربیت مطلوب برای جمهوری اسلامی با اشاراتی به خاطره ها و نظرهای ایشان سخن به میان آوریم.
2
در تاریخ تعلیم و تربیت، بویژه تاریخ تربیت جامعه ما دردوره های اخیر نکته بسیار مهمی بیش و کم مورد غفلت قرارگرفته و درنتیجه ما را از آثار مثبت خود که الگو گرفتن از آن نکته می باشد، محروم ساخته است. در واقع ما از توجه به وجه اخلاقی و معنوی تربیت استادان و ارتباط نزدیک میان استاد وشاگرد در نظام تعلیمی و تربیتی کهن خود غفلت کرده ایم و یاآن سان که باید بدان نپرداخته ایم.
من نمی دانم چرا این مطلب کمتر مورد توجه دانشگاهیان ماقرار گرفته است که تعلیم یافتگان حوزه های علمیه که خوب درس خوانده و مدت قابل توجهی در حوزه بوده و استاددیده اند، هنگامی که به یادآوری چگونگی درس و حث خودمی پردازند به نکته هایی بسیار ظریف و در عین حال مهم اشاره می کنند که در حوزه های دانشگاهی مان کمتر و یا به هیچ وجه باآنها روبه رو نمی شویم.
تربیت یافتگان حوزه که به واقع درس خوانده و در محضراستاد تعلیم دیده اند، همواره از نفوذ و حضور توانمند و پرمایه یک یا چند تن از استادانشان در فکر و ذهن و ضمیر خود یادمی کنند و در حقیقت بصراحت یا به اشارت آنچه را از اخلاق وگه گاه علم دارند از دولت فکری و معنوی آنها می شمارند. قطعاروش تدریس، دانش استاد و چگونگی ارتباط علمی او با شاگرددر این حضور و نفوذ، از عناصر اساسی است و همواره در میان خاطره ها، به نحوی از انحا بدان اشاره می شود. اما مهمتر از آن روش و شیوه های رفتار استاد است که این گروه ازتربیت یافتگان را تحت تاثیر مداوم خود دارد. شیوه رفتار استادنیز به دو گونه است: شیوه های رفتار عمومی و شیوه های رفتارخصوصی که بر شاگردانی که از خواص محسوب می شوند،آشکار می گردد.
نکته های عمیق و بسیاری از اوقات تکان دهنده که از استادان بزرگ و بنام حوزه های علمی و فلسفی دورانهای اخیر نقل می شود، قابل گردآوری و بحث و تحلیل و نتیجه گیریهای تربیتی و جامعه شناختی مهم است. فهرست استادان در دو سه سده اخیر، بسیار طولانی است. شیوه رفتار و برخوردهای تربیتی و حاکی از تعهد علمی و عملی و عقیدتی بزرگانی چون صاحب جواهر، شیخ انصاری، حاج ملا هادی سبزواری، حکیم جلوه، میرزای شیرازی، و در دوره های اخیر، میرزاجوادآقاتبریزی، شاه آبادی، شعرانی، میرزا مهدی آشتیانی،آیت الله طالقانی، آیت الله مطهری و آیات عظام حاج شیخ عبدالکریم حائری، آقا سید محمود شاهرودی، حاج سیدمحمدتقی خوانساری، آقا سیدابوالحسن اصفهانی، حجت، صدر، حاج آقا حسین قمی، بروجردی، آقا سید عبدالهادی شیرازی، حاج سید احمد خوانساری، اراکی، گلپایگانی، مرعشی، بهاءالدینی، امام قدس سره و بزرگان نام آور دیگرمتاسفانه آن سان که باید و شاید حتی نزد ارادتمندان ودوستداران ایشان مدنظر و مورد توجه قرار نگرفته است و این بی توجهی باید تدارک شود. البته پیشنهاد من آن نیست که کتابی تحت عنوان «لطایف و ظرایف بزرگان » و یا «در سایه سار تعالیم مربیان بزرگ » و نظایر این عناوین و با طراحی عجولانه و بدون ارتباط مباحث و فصول به گونه ای آشفته ،که مرسوم روزگارماست، تدوین شود و یا نکته هایی ذکر گردد و در ذیل هریک یاچند نکته با لحنی بیش و کم تحکمی و نصیحت گرانه و مستقیم گفته شود که: «پس ای خواننده و ای جست وجوگر راه فلاح ونجات، از آنچه این عالم ربانی گفته است پند بگیر و راه راست و مستقیم اولیا و اوتاد را در پیش گیر. » یا به سبک انشاهای دبستانی دوران نوجوانی ما نتیجه گیری شود که: «پس واضح ومسلم می شود که باید از این بزرگان پیروی کنیم تا سعادتمندشویم.» به نظر نمی رسد که چنین برداشتی از راه رسم مربیان بزرگ، مؤثر و راهگشا باشد. تحلیل مبانی و اصولی که این شیوه های رفتار و کلمات و جملات مربیان مورد بحث بر آنهااستوارند، حال و روزگار شخصی آنها، ارتباط این رفتارهای متفرد با یکدیگر و با کل زندگی ایشان، موقعیت اجتماعی آنها،سابقه آن نزد استادان این مربیان، ارتباط این رفتارها و مبانی آنها با سیره معصوم و عقاید اسلامی، آثاری که این شیوه های رفتار بر شاگردان این استادان گذاشته است، تاثیری که در جوتربیتی حوزه نهاده است، همگی باید بدون تعارف و تمجید بیان گردند. در واقع این تمجیدها و تعریفهای بی فایده و توخالی اطناب ممل هستند و خواننده و شنونده و بهره گیرنده را از اصل مطلب و ماجرا دور می کنند و دیگر بار آنها را به دنیای مادی وپرهیاهوی تعارف و تملق باز می گردانند.
«سهل بن عبدالله تستری رحمة الله علیه گوید: که مرا سه سال عمر بود،به شب برمی خاستم و به نماز خالم می نگریستم. مدتی برین بگذشت،پس خالم محمدبن سوار گفت: خدای را که تو را آفریده است یادنکنی؟ گفتم چون یاد کنم؟ گفت در دل بگوی، چنانکه در زبان نیاری -وقت آنکه در جامه خواب گردی - الله معی، الله ناظری، الله شاهدی،یعنی خدای با من است، خدای به من گرانست، خدای بر من گواه است، سه بار این را بگوی مدتی چنین می کردم، پس گفت تا هفت بارکن، مدتی چنین می کردم، پس گفت تا ده بار کن، مدتی چنین می کردم.چون سالی برآمد شیرینی ای در آن ذکر در سر من پدید آمد. پس روزی خالم مرا گفت ای سهل، کسی که خدا با او بود او را نگاهبان بود و بروی گواه باشد، او را عاصی شود؟ گفتم نه، از آنگاه از خلق خلوت می جستم.» (1)
از همین قسم راهبرها و راهنماییها و تاثیرهای شگرف را درخاطرات تمامی استادان، از مربیان بزرگشان می بینم. استادجعفری در این باره بخصوص به تاثیر آقا شیخ مرتضی طالقانی در نجف اشاره ای صریح دارند.
«آقا شیخ مرتضی طالقانی فقیه و عارف و حکیم متاله در روحیه این جانب تاثیر شدید گذاشت در حدود یک سال و نیم محضر ایشان رادر حکمت و عرفان درک کردم. یکی از مهمترین خاطرات زندگی من مربوط به این مرد الهی بود، روزی که آخرین روزهای ذی الحجه بودبرای درس به خدمتشان رسیدم، همین که وارد شدم و رویارویشان نشستم فرمودند برای چه آمدی آقا؟ من عرض کردم آمدم که درس رابفرمایید. ایشان فرمودند برو آقا درس تمام شد. چون ماه محرم رسیده بود من خیال کردم ایشان می فرماید تعطیلات محرم (14 روز) رسیده است، لذا درس تعطیل است و آنچه به هیچ وجه به ذهنم خطور نکرداین بود که ایشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنیا به من اطلاع می دهد، و همه آقایان که در آن موقع در نجف بودند می دانند که ایشان بیمار نبود لذا من عرض کردم آقا دو روز به محرم مانده است ودرسها تعطیل نشده است. الله اکبر، ایشان فرمود می دانم آقا، می دانم، به شما می گویم درس تمام شد. خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته،جسدش مانده. خدا را شاهد می گیرم هیچ گونه علامت بیماری در ایشان نبود من متوجه شدم که آن مرد الهی خبر رحلت خود را می دهد سخت منقلب شدم، عرض کردم: پس چیزی بفرمایید برای یادگار. اول کلمه لااله الاالله را با یک قیافه روحانی و رو به ابدیت گفت. در این حال اشک از دیدگان مبارکش به محاسن شریفش جاری شد و این بیت را درحال عبور از پل زندگی و مرگ برای من فرمود:
تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتی از کار خواهی زد به سر
بار دیگر کلمه لااله الاالله را با حالتی عالی تر گفت. من برخاستم وهرچه کردم که بگذارد دستش را ببوسم نگذاشت و با قدرت بسیاردستش را کشید و من خم شدم پیشانی و محاسن مبارکش را چند باربوسیدم و اثر قطرات اشکهای مقدس آن مسافر دیار ابدیت را درصورتم احساس کردم و رفتم.» (2)
«آقا شیخ مرتضی طالقانی همه شب یک ساعت به اذان صبح مانده آهسته مناجات می کرد».
«یک نکته مهم درباره استاد محبوب ما مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی بگویم و آن این است که یکی از دلایل عظمتش هم این بود که درس خارج می گفت، اسفار می گفت، منظومه و کفایه می گفت و به بچه طلبه هم درس می گفت ». (3)
استاد هفت سال در محضر درس فقه آیت الله آقا سیدعبدالهادی شیرازی بوده اند و وی را مرد علم و عمل و تجسمی از معرفت و تقوی یافته اند:
«مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی نیز مردی بود که هرچه به اونزدیک می شدم علاقه ام به او بیشتر می شد. من ندیدم کسی را که این مقدار مقام دنبال او بدود و او از مقام فرار کند. مرحوم آقاسیدعبدالهادی واقعا از مقام گریزان بود. به یاد دارم آن موقع که آیت الله بروجردی از قم برای طلبه های نجف شهریه می فرستادند برای بعضی مشکل بود بپذیرند و نمی خواستند مرجعیت ایشان را قبول کننددرحالی که آقا سیدعبدالهادی شیرازی به آقا شیخ نصرالله خلخالی که مسئول توزیع شهریه ایشان بود، فرموده بودند: چرا سهم مرا نیاوردی هرچه قدر سهم و شهریه ما می شود بفرست. و با این کار عملا مرجعیت آیت الله بروجردی را پذیرفتند.» (4)
در همین خاطرات کم دو سه نکته مهم و اساسی مطرح است،باید پرسید و به بررسی پرداخت که چگونه برخی از آدمیان باهمه اشتغالهای دنیایی می توانند این چنین از دار غرور دامن فراخود بچینند و بتوانند بر خود و نفسانیات خویش به گونه ای مسلط شوند که رهسپری خود را به عالم دیگر دریابند. شایدبررسی در حال و روزگار تعداد قابل توجهی از این مردان خدایی نشان دهد که راه بیش از آنچه تصور شود سر راست است، منتهی عزم جزم و دلبستگی جدی به راه را می خواهد،آنچه در شرح حال سهل بن عبدالله تستری که بخشی از آن یادشد، دیده می شود با ماجرای مناجات نیمه شب و درس صبحگاه آقا شیخ مرتضی طالقانی و بسیاری دیگر از بزرگان همخوانی دارد. توفیقی باید رفیق شود و این توفیق را با پاکدلی ودوستداری حق می توان به دست آورد.
مسئله مهم دیگر که آن هم با تجافی از دار غرور و امیری برسر نفس مناسبت و ارتباط دارد، مسئله دنبال مقام بودن و یا فراراز عناوین و بی اعتنا به پیش و پس بودنهاست. چگونه می شودکه بزرگانی چون آیات عظام آقا سید عبدالهادی شیرازی وآقای اراکی خویشتن را بی سر و صدا واپس می کشند و دربی جهتی غرقه می شوند تا جهتی را نبینند که پیش و پس جهات،آنها را به اندیشه وادارد.
بلبل چه کند گر به قفس خوی نگیرد چون در چمن و باغ بجز خار و خسی نیست ناچار دل از خانه بریدیم چو دیدیم در خانه بجز خانه برانداز کسی نیست پیشی و پسی تابع تشخیص جهات است جهانی که جهت نیست دگر پیش و پسی نیست
نکته دیگری هست که استادان درباره آن اظهار نظر کرده انداما به طور قاطع بحث را به دلیل پیچیدگی موضوع یک طرفه نکرده اند. در عین حال به نظر می رسد که طرح آن از اهمیت برخوردار است و شاید بررسی اطراف و جوانب و حداقل پاسخ به آن ولو بینابین باشد راهگشاست. در عین حال مطلبی که بیان کرده اند بخوبی نشان می دهد که: اولا چگونه نظام تعلیماتی حوزه درگذشته توانسته است افراد تهیدست و فقیر جامعه را درحدی که این افراد استعداد و همزمان با آن اراده داشته اند به مقامات عالی علمی برساند. ثانیا چرا درس خوانده های حوزه های علمیه بیشتر و گاه تمام وقت خود را با مردم بوده و ازآنها حمایت کرده و غم و غصه فقیران را خورده اند. ثالثا چرادر طول زندگی غالبا به دنیا بی اعتنا بوده و از حد متوسط درزندگی خود فراتر نرفته اند. رابعا چرا مجذوب قدرتمندان وثروتمندان نشده اند؟
استاد در پاسخ به این سؤال که همراه بودن تحصیلات در قم و نجف با رنج و عسرت، و در رنج بودن علما چه تاثیری برکیفیت تحصیل و پرورش عالمان و زاهدان بزرگ می گذاشته است و اگر در زمان ما برای طلاب امکانات رفاهی فراهم شودبهتر است یا اینکه جریان تحصیل همچنان همراه با عسرت وفشار باشد، چنین می گویند:
«البته پاسخ صحیح که خودم را قانع بکند، فعلا ندارم، و باید باگذشت زمان محصول تجربه را دید. با این حال با یک نگرش کلی می توان گفت: اگر مقصود از رفاه، معیشت کافی به حد ضرورت باشد نه کامیابی و کاموری، یعنی در حد آماده بودن وسیله حیات و وسیله زندگی، فعلا اشکالی به نظر نمی رسد. چون معمولا هرکسی تحمل سختیها و مشقتها را به طور طولانی ندارد. البته اگر وسایل معیشت کامل هم باشد ولی به آن اهمیت ندهد، یعنی طوری نباشد که برایش موضوعیت داشته باشد، یعنی خوشیهای زندگی و آن آسایش و آن اسباب مشغولش نکند، اشکالی ندارد. مثلا همین مقدار فرض کنید که سابقا ما روی گلیم کهنه و گونی پاره می نشستیم; گلیمی که آدمهای متوسط به روی آن زندگی نمی کردند و آن را دور می انداختند، ما ازآن استفاده می کردیم. حالا بگوییم به جای آن فرش باشد، نمی گوییم که فرش قیمتی باشد ولی به هر حال بهتر و راحت تر از آن باشد، اگر فردرا مشغول نکند یعنی طلبه و دانشجو را تن پرور نکند، اشکالی ندارد.
از طرف دیگر هم هرکسی قدرت آن را نداشت که با آن وضع درس بخواند. خیلیها رها می کردند، چون غالبا بچه های ثروتمندان طلبه نمی شدند که پدرانشان ثروتمند باشند. البته طلبه هایی بودند که پدرانشان به طور متوسط دارا بودند و بچه هایشان احتیاجی به گرفتن شهریه نداشتند، و می آمدند درس می خواندند. اما عده اینها خیلی معدود و استثنایی و خیلی کم بود. شاید در تمام حوزه دو سه هزار نفری نجف که ما آن موقع بودیم ده نفر بیشتر نداشتیم که پدرانشان ثروتمندباشند و معاششان خوب اداره بشود. من که سراغ نداشتم. غالبا طلبه ها ازطبقات پایین تر بودند، یعنی آنهایی بودند که پدرانشان حتی قدرت اداره آنها را نداشتند، لذا ما مجبور بودیم یک مقدار کار بکنیم. مثلابعضی از آقایان طلبه ها جزوه نویسی می کردند چون خطشان خوب بودو از این راه معاششان اداره می شد. خلاصه مسئله اراده و تهذیب نفس و هدف گیری را باید در نظر گرفت، البته نظافت لباس و بدن و بهداشتی بودن خوراک ضرورت دارد. به هرحال بسته به این است که اداره چه جور باشد چون در گذشته اشخاصی را هم داشتیم که تمکن داشتند و به مقامات عالی هم رسیدند.» (5)
از جمله مباحثی که در تعلیم و تربیت بخصوص در تعلیم همواره مورد توجه کارشناسان است مسئله روش تعلیم وچگونگی پرداختن به محتوای دروس و مسائل است. این بحثهانیز دو وجه دارد، یکی وجه باید و نبایدهاست، یعنی روشهایی که باید به کار گرفته شوند و راه و رسمهایی که باید از پیروی آنها پرهیز گردد و وجه دیگر مربوط به مسائل و اموری است که در عالم واقع و خارج مورد عمل است. توجه و دقت در این وجه، گه گاه از بررسی وجه اول اهمیت بیشتری دارد ازآن رو که می توان توفیق یا عدم توفیق در تعلیم را در طول سالها از بررسی ماوقع استنتاج و استنباط کرد و از نتیجه هایی که به دست می آید،کار بازنگری را سامان داد و به تصحیح روشها پرداخت.
غزالی در «المنقذ من الضلال » خود، از همین شیوه به سبک و سیاق خود برای بازنگری و بازبینی راه و رسم یادگیری وتحقیق و تتبع و دستیابی به حقایق و تصحیح روش کار و شیوه زندگی و جست وجوهای بعدی خویش بهره گرفته است. به هرحال در نظام تعلیمی جدید ما یعنی دانشگاهها تا کنون به گونه ای نظام یافته به این بحث نپرداخته اند و یا گوینده این کلمات ازکارهای جامع الاطراف محققان دانشگاهی در این باره ناآگاه است. در خصوص راه و رسم و شیوه تعلیم در حوزه های علمیه نیز آنچه مربوط به کتابهای درسی و چگونگی طبقه بندی ومرتبه بندی آنهاست، مطالعاتی انجام یافته است و رساله قابل توجهی از مرحوم حاج میرزا طاهر تنکابنی در دست است.درباره بایدها و نبایدها نیز کتابهای ارجمندی چون «منیة المریدفی آداب المفید و المستفید» را در دست داریم. اما درباره روشهای تدریس در چند حوزه علمیه در طول سده اخیر مطلبی که استاد محمدتقی جعفری مطرح کرده اند قابل توجه، تعمق،پیگیری، بررسی و بسط است. توجه به چند نکته از اشارات معظم له درباره رشته ها و روش تدریس بایسته است:
1- حوزه نجف از نظر مسائل فقه و اصول ممتاز بوده است و شایدهنوز همچنین باشد. بخصوص دقت در مسائل اصولی زیاد است.احتمالا این قوت و قدرت ناشی از حضور استادانی چون مرحوم کمپانی و میرزای نائینی بوده است که در اصول واقعا صاحب نظر و استاد بوده و نکته ها و مطالب تازه ای داشته اند. در این حوزه خودبه خود فلسفه وعرفان و اخلاق در مرحله بعدی قرار داشته اند. البته باید به این نکته توجه داشت که در همه حوزه های علمیه، اخلاق مقام و موقع خاص خود را داشته و ضمن درس رسمی، تهذیب نفس مورد توجه استادان بزرگ بوده است.
2- نهج سامرائی، شیوه و روش تدریس گرانسنگ و باارزشی است که به نظر ما تحقیق و تدقیق در آن حداقل برای رواج کاملش در دوره های دکتری دانشگاهی و برخی از جلسه های بحث و بررسی دوره کارشناسی ارشد لازم و بجاست. استاد در این باره می گویند:
«در این شیوه تدریس، استاد مسئله را مطرح می کرد و تمامی حضاراظهار نظر می کردند. استاد راهنمایی می کرد و مسئله با یک حالت بحث و مباحثه پخته می شد و نتیجه نهایی را استاد بیان می داشت. مرحوم آیت الله آقاسید میرزا حسن شیرازی و آقا سید محمد فشارکی این گونه درس می دادند. این شیوه در کربلا بیش از نجف توانست مرسوم شود ودوام بیاورد.» (6)
گوینده این کلمات، در دو سه درس خود در فرنگ با این روش برخورد کردم و می توانم بگویم که نتیجه این گونه تدریس از لحاظ فایده قابل مقایسه با دیگر روشها نیست; به شرط آنکه استاد بر مسائلی که مطرح می کند مسلط باشد و آرا و نظرهای متقدمان و معاصران خود را بخوبی بداند و بتواند در هنگام اظهار نظر شاگردان خود، منشاء نظر را بشناساند و یا با نظرنزدیک به آن مقایسه کند و احتمالا به نظرهای نو و ابتکاری ویا نظرهایی که جوانه هایی از ابتکار و بداعت در آنهاست توجه جدی نماید و با کمک به شاگردان و یا پرداختن بیشتر به مسئله از جانب خود پختگی و استقرار آن نظر را سرانجام بخشد. البته این شرایط کمتر یکجا جمع می شود، با این همه ولو اندکی از این شرایط را بتوان فراهم کرد، از این روش می توان بهره خوبی گرفت، و حتی با کمترین امکانات نتیجه این شیوه از دیگرشیوه ها کمتر نخواهد بود.
3- البته در شیوه نجف که اساسا مانند حوزه قم و به گونه استاد و شاگردی بوده است، در عین حال زمینه برای بحث، انتقاد و نظر باز بود. مشکلات درسی یا در همان جلسه و یا بعداز آن توسط استاد حل می شد و مشکلی باقی نمی ماند. در نجف حالت خودمانی شدن با استاد زیاد بود و شاگردها با اساتید رفت و آمد داشتند. «گاهی در یک مجلس فاتحه بحث فقهی یااصولی درمی گرفت و تا مسئله روشن و حل نمی شد بحث پایان نمی یافت.»(7)
4- در حوزه مشهد صرفه نظر از رشته های اصلی فقه و اصول،ادبیات از مقام و موقع خاصی برخوردار است. همچنین درحوزه تبریز هم ادیبان قوی بوده اند.
5- حوزه قم از این جهت از حوزه های دیگر ممتاز بوده است و هست که پرداختن به علوم دیگر را هم، در وجهه همت داردو از آن زمان که علامه طباطبائی (رحمة ا...) در قم شروع به تدریس کردند و به فلسفه های روز پرداختند در حوزه نهضتی بسیار با اهمیت شروع شد.
مسئله مهم دیگری که باید درباره آن تحقیق شود، سبک یاشیوه تحقیق و تحلیل و طرح مسائل و مباحث توسط بزرگان فقه و اصول حوزه در امر تدریس و نیز تالیف، حداقل در دو سده اخیر است. اساس و مبنای طرح جواهر، مفتاح الکرامه، مکاسب، (که استاد جعفری بارها به اهمیت و عظمت آن اشاره کرده اند) کفایه، بویژه زیربنای منطقی این کتاب که بلافاصله پس از تحریر عملا با مکاسب و رسایل جانشین برخی دیگر از کتب درسی شده اند، از یکسو، شیوه تدریس برخی از اساطین همچون آیت الله العظمی بروجردی و امام قدس سره از سوی دیگر ازجمله مباحثی هستند که شایسته بررسی و تحقیقند.
برای مثال مرحوم آیت الله العظمی بروجردی «در علم رجال به اصل منابع می پرداختند. ایشان به جای درگیری با اقوال علمای علم رجال، بیشتر کیفیت ورود روایات، جهت ورود و دیگرمسائل را مورد توجه قرار می دادند. (8)
سبک ایشان ورد زبان شاگردانشان و مورد پیروی برخی از آنان است. به هر حال سبکهای تحقیق و تحلیل و بررسی نتایج آنها دارای اهمیت است و البته کمتر در این زمینه کاوش و پژوهش انجام یافته است.
نکته دیگری که برخی از اندیشمندان از جمله استاد جعفری و تعدادی از شاگردان این بزرگان به آن توجه کرده اند، تقسیم علوم در برخی از جوامع نظیر جامعه ما به علوم قدیم و جدیداست که خسارت فراوانی از جنبه تمدنی و فرهنگی به ما واردساخته است، و هنوز هم نه به جبران این خسارتها پرداخته ایم ونه از چنبره این تقسیم بیرون آمده ایم. استاد می گویند: «در این تقسیم بندیها صدهاهزار مجلد کتاب در علوم یا ریشه های علومی که به وسیله دانشمندان اسلامی در عرصه تاریخ علم، مخصوصا از اواخرقرن دوم هجری تا اوایل قرن پنجم هجری نوشته شده بود، به عنوان کتابهای علوم قدیم مطرود و تبعید شده و یا از بین رفته است.» (9)
این ترفند هم در حوزه ها و هم در دانشگاهها مؤثر بوده است.حوزه ها عملا از دانشهای خودی که روزگاری در حوزه های علمی در کنار فقه، اصول، حکمت، عرفان، اخلاق و فلسفه، باعنوانهای ریاضی، تاریخ، صورة الارض، طبیعیات، کاینات جو،نجوم، هیئت و... تدریس می گردیدند، بریده شدند و دانشگاههانیز همه میراث خود را کنار نهادند و به ترجمه مطالب دیگران پرداختند. بخصوص نمی دانیم چه حکمتی یا چه توطئه ای درکار بود که دانشگاهها به این مطلب توجه نکردند که در همان فرنگی که به تقلید از آن برخاسته اند هر ساله طرحهای نو وکتابهای متعدد و متنوع و تازه درباره افلاطون، ارسطو، افلوطین(فلوطین)، رواقیان، کلبیان، اپیکوریان، سنت اگوستین، سن توماو دیگران عرضه می کنند، و به خاطر دکارت و یا کانت و هگل ازآنها چشم نمی پوشند. همچنین در مباحث ادبی و برخی ازمباحث علمی که مطلبی دارند آنها را عنوان می کنند. ولی ما ازفلسفه، طب، ریاضی، نجوم و هیئت بزرگانی چون ابن سینا،فارابی، رازی، ابن خلدون، غیاث الدین جمشید کاشانی،ابن هیثم، بیرونی و دیگران چشم می پوشیم و یا فقط چند سطری در تاریخ علم از آنها می آوریم; آن هم به نقل از دیگران.درباره علوم انسانی استاد به این سؤال بجا که «آیا در علوم انسانی واقعا دانشهایی جدید پا به عرصه معارف بشری گذاشته است که هیچ گونه سابقه نداشته است؟» پاسخی کوتاه اما روشن و صریح داده اند که:
«پاسخ این جانب با مراعات احتیاط که در امثال این موارد شایسته است، چنین است: درباره انسان، معارف و علوم و مسائل بسیار فراوان در جوامع اسلامی مطرح شده است و به عبارت معمولی مسلمانان با نظربه منابع اسلامی خود سخن بسیار بسیار فراوان درباره انسان گفته اندبه طوری که وقتی یک انسان متتبع و متفکر آن سخنها را می بیند ومعارفی را که امروزه به عنوان دانش جدید درباره انسان معرفی شده است از نظر می گذراند واقعا و از ته دل می خواهد بگوید:
سخن هرچه گویم همه گفته اند بر باغ دانش همه رفته اند
یعنی در علوم انسانی از نظر اصول و مبادی و قوانین مربوطه هرچه امروز مطرح شود حداقل اصول کلی آنها در منابع اسلامی و دیدگاههای متفکران مسلمان بوده است. به عنوان نمونه آیا روان شناسی جدیداست؟ با توجه به اینکه منابع اسلامی پر از بیان حقایق مربوط به روان انسانی است و با اینکه کتابها و مقالات بی شمار به عنوان علم النفس یامربوط به بعضی از مسائل آن از همان اواخر قرن دوم هجری دردسترس است، آیا با نظر به کارهای ابن سینا و مواردی چند از مثنوی می توان گفت روانکاوی علمی است که هیچ سابقه نداشته است؟ آیا بانظر به کتابهایی مانند «مقدمه ابن خلدون » و بعضی از نوشته های «ابوریحان بیرونی » می توان گفت جامعه شناسی، دانش جدید است؟ به هر حال هرچه که به عنوان دانش جدید در علوم انسانی طرح شود بایدنخست در این مسئله دقت شود که آیا واقعا آن دانش جدیداست؟» (10)
باری در زمینه بازشناسی و بازیابی علومی که در دنیای مسلمانان نه تنها قدیمی اند بلکه از عهد قدیم در افکار مسلمانان دانش پژوه حضور و جولان داشته اند و تنها خرده ای که می توان بر آنها گرفت این است که کهنسالند و تنها عیبی که از دیدگاه متجددان غرب زده دارند این است که شرقی و از دنیای اسلامی اند، باید به جد کار کرد و با دیدی نو بر آنها نگریست ومطالب و مباحث آنها را با توجه به جامعه ای که در آن روزگارمی گذرانیم مورد استفاده قرار داد. مضافا اینکه علم غربی و یاعلمی که امروزه مورد توجه و نظر می باشد، به علت آنکه پیوستگی اش را با امر انسانی و درنتیجه اعتقادی بریده است،ناچار در ظرف و محیط مادی صرف در جنب و جوش و کشش و کوشش است و همه آنچه را آدمی بدان نیاز دارد پاسخ نمی گوید، درنتیجه باید در اندیشه بازگشت بود.
بازگشت به آنچه در جامعه و محیط گذشته وجود دارد وتوجه به عوالم پرمایه و مسبوق به سابقه گذشته نشان می دهد که در آن عرصه باورهای دینی و اعتقادی و پیوستگی میان ارتباطات انسان با طبیعت و ماورای طبیعت و کل عالم هستی درعلوم خودی بوضوح ملاحظه می شود. در این راه هم دانشگاه وهم حوزه وظیفه ای سنگین به عهده دارند و اگر بنابر تجدیدحیات و یا تجدید بنای تمدن اسلامی است، چنین کاری دردرجه اول از اهمیت است. در عین حال باید هوشیار بود و کاررا از جولانگاه علمی و مبتنی بر اصول و روش و دیدگاههای فنی آن بیرون نبرد و با دقت مطالب گذشتگان را بررسی وتحلیل کرد و آنچه ماندنی و قابل بهره گیری و استفاده است نمایاند و در واقع این عادت بیمارگونه را به کناری نهاد که یا مااز گذشتگان به هیچ وجه یاد نمی کنیم و به سخنانشان هیچ اعتنایی نداریم، و یا هنگامی که به یاد آنها می افتیم سراپا مجذوب گفته هایشان می شویم و هیچ نقد و نقصی را نمی پذیریم.
در این باب نکته پایانی را از استاد بشنویم که می گویند: «ماباید میان احترام به شخصیتهای پیشتاز و برخورداری از بزرگان را باقرار گرفتن در جاذبه شخصیت آنان فرق بگذاریم، قرار گرفتن در جاذبه شخصیتها به طور مطلق حس ابتکار و ابداع را از بین می برد و انسان آگاه یا ناآگاه در محاصره تقلید می ماند و نمی تواند از نیروی خدایی خود بهره مند شود.» (11)
سخن به درازا کشید و در آنچه گفته شد تنها به برخی ازنکات مذکور در شرح حال استاد و نظرهای معظم له در زمینه تعلیم و تربیت پرداخته شد. بنای من بر آن بود که درباره برخی از کتب فلسفی ایشان و نیز برخوردشان با مسائل فلسفی و اهمیتی که هستی شناسی در نظرشان دارد و همچنین دو اثر عظیم القدراستاد «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی » و «ترجمه و تفسیرنهج البلاغه » سخن بگویم که چون مجال پرداختن به آنها را درفرصت کوتاهی که در اختیارم بود نداشتم و نیز می دانستم که دراین جلسه بیش از آن نباید تصدیع دهم، به همین اندازه اکتفاکردم.
به دست اندرکاران بزرگداشت، که توفیق تجلیل از استاد و درواقع انجام وظیفه حق شناسی را یافته اند تبریک می گویم و برای استاد، از خداوند بزرگ دانا و توانا دوام توفیق تحقیق و تعلیم وراهنمایی دانش پژوهان و دانش دوستان را مسئلت دارم.
پی نوشتها:
1) لطائف الحکمه، ص 224.
2) کیهان فرهنگی، ص 4 - 5.
3) همان، ص 5.
4) مجله حوزه، شماره نوزدهم، ص 25 - 26.
5) کیهان فرهنگی، ص 6.
6) مجله حوزه، شماره نوزدهم، ص 22 - 23.
7) همان، ص 23.
8) مجله حوزه، شماره بیستم، ص 36.
9) همان، ص 37.
10) همان، ص 28.
11) همان، ص 35.
https://hawzah.net/fa/Article/View/88257/به-یاد-استاد/?SearchText=فشارکی