***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

مصاحبه و گفتگو : رضای استادی

شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۴ ب.ظ

. اساتیدم:

حاج شیخ رحمت الله فشارکی مطول


رضای استادی

رضای استادی
تاریخ انتشار : 1397/1/14
 
بازدید : 38
 
منبع : حوزه نیوز
 
: استادی، رضا

پدر و مادر را معرفی فرمایید. اجداد را از پدری و مادری تا کجا می شناسید؟ چه چیزی از آنها به یاد دارید یا شنیده اید که به کار تربیت شما آمده باشد و روی شما تاثیر گذاشته باشد؟

 

پدرِ پدرم که کاسب جزء بوده در نوجوانیِ پدرم از دنیا رفته و فقط می دانم نام او علی بوده، امّا این که متولد تهران بوده یا نه، نمی دانم؛ امّا پدرم متولّد تهران بوده و بنده هم در تهران به دنیا آمده ام.

در شناسنامه پدرم و ما فرزندان، شهرت و فامیل این طور بود «استاد علی مازندرانی» که حاکی از این است که جدّ ما و یا پدر جدّ ما مازندرانی بوده و هنگام ثبت فامیل مثلاً از پدرم پرسیده اند: فامیل شما چیست؟ گفته: فامیل ندارم. گفته اند: نام پدرت چه بود؟ گفته: اوس علی. گفته اند اصلاً اهل کجا بود؟ گفته: مازندران. مأمور ثبت هم نوشته خداداد (نام پدرم) استاد علی مازندرانی.

و از بعضی شنیدم که اهل نور مازندران بوده اند.

در جوانی حقیر برخی از برادرانم اقدام نموده و شهرت ما را به «استادی مقدم» تبدیل کردند. بد نیست بدانیم که چون شهر بودن تهران سابقه زیادی ندارد و جمعیت اصلی آن بسیار کم بوده، نوع کسانی که به تهرانی معروفند اصلاً تهرانی نیستند بلکه پدر با جدّ و اجداد آن ها به تهران مهاجرت نموده است گر چه خود آن ها متولّد تهران می باشند.

امّا مادرم در کودکی پدر و مادر را از دست داده و از آن ها هیچ اطّلاعی ندارم امّا در شناسنامه اش به عنوان ربابه حاج شیخ علی ثبت شده که معلوم می شود جدّش شخصی مذهبی (نه اهل علم) و معروف به شیخ علی بوده است.

پدر و مادرم هر دو بی سواد و درس نخوانده، امّا مذهبی و اهل نماز و روضه و زیارت بودند و برخی خصلت های خوب داشتند رحمة الله علیهما.

پدرم چوم مقیّد به نماز جماعت و یادگیری مسائل دینی بود و ماهی یک روز در خانه اقامه مجلس روضه می کرد و نیز اهل حساب سال و پرداخت سهمین بود، با تعدادی از علما و منبری ها آشنا شده بود و در میان آن ها بسیار آبرومند بود و او را از اهل خیر و متدیّن می دانستند.

اجمالی از وضعیت خانوادگی بیان کنید. وضع مالی و فرهنگی چگونه بوده است؟ چه ویژگی هایی داشته است؟ آیا روحانی دیگری در خانواده شما بوده است؟

 

در خانواده ما تا آنجا که بنده اطّلاع دارم روحانی دیگری نبوده و قرائنی هم حکم به عدم می کند چون ظاهراً اهل سواد و مطالعه و به اصطلاح فرهنگی نبودند؛ بلکه یا مذهبی و یا تقریباً مذهبی به معنای آن روز بودند. همه فعالیت ها از صبح تا شام برای کسب ظاهراً حلال و تأمین هزینه های زندگی بود و تازه به فکر افتاده بودند که بچه ها را مدرسه بگذارند در میان اقوام پدری و مادری فقط تعداد کمی اهل مسجد و قرآن و یادگیری مسائل دینی بودند و این چند نفر مانند پدرم حکم استثنا را داشتند از حیث وضع مالی هم غالباً کم درآمد و گرفتار بودند پدرم که کم کم وضع مالی خوبی پیدا کرده بود از این جهت مشار به بنان بود و او را حاجی به معنی آن روز می گفتند و گاهی هم توقّعاتی داشتند بد نیست که عرض کنم زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در آن زمان گویا مختص به غیر جوانان بود و یکی از علائم تدیّن پدرم این بود که در جوانی به حج مشرّف شده و سفری طولانی داشته است.

از دوران طفولیت چه چیز به خاطر دارید؟ مخصوصا چیزی که در ذهن شما تاثیر گذاشته باشد؟

منزل ما در محلّه ای میان چهار راه سیروس امروز (و سه راه سیروس دیروز) و بازارچه نائب السلطنه، نزدیک مسجد آیة الله مجتهدی بود و چندین اطاق داشت پدر و مادر و سه چهار فرزند در سه اطاق این خانه زندگی می کردیم و در سه کنج خانه سه خانواده دیگر مستأجر ما بودند و زندگی می کردند یکی از آن ها مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج سید علی اصغر برقعی قمی امام جماعت محله بود که با همسر و چهار فرزند در یک اطاق زندگی می کرد و سه وعده برای اقامه جماعت به مسجد می رفت. بنده در سال 1316 همانجا بدنیا آمدم.

مسجدی که نزدیک خانه ما بود و بعدها به مسجد آیة الله مجتهدی معروف شد، تقریباً متروکه بود در ایام کودکی یک شام غریبان ایام عاشورا به آنجا رفته بودم دیدم مسجد انبار مغازه دار کنار مسجد شده بود و سال های بعد آیة الله مجتهدی آنجا را احیا نمود.

مسجد دیگر نیز نزدیک منزل ما بود که الان خاطره آن در ذهنم حاضر است که امام جماعت پس از اقامه نماز خودش درب مسجد را می بست و قفل می کرد.

آیا مکتب های قدیم را تجربه کرده بودید؟ درس جدید چه قدر خواندید؟ خانواده شما در باره تحصیل در مدارس جدید چه می گفتند؟

 

شش هفت ساله بودم که به دبستان رفتم و تا کلاس شش ابتدایی خواندم و در سال ششم در مدرسه خودمان شاگرد اول شدم. حقیقت این است که خوب درس می خواندم امّا توجه به این که تحصیل لازم است نداشتم به طوری که اگر اقدام پدرم نبود و یا می گفت لازم نیست مدرسه بروی مانند بسیاری از کودکان دیگر خیلی راحت می پذیرفتم امّا لطف خدای متعال بود که پدرم را به این فکر انداخته بود که باید دست کم شش کلاس ابتدایی را بخوانیم ما هفت برادریم و همه این شش کلاس را خوانده ایم.

امّا چون درباره مدارس به ویژه مدرسه دخترانه بدگویی می شد – که به مورد هم بود – پدرم نگذاشت خواهرم به مدرسه برود هیچ کس هم در خانواده نمی گفت چرا. خواهر دوم هم هنگامی که مدرسه دخترانه جعفری و مدارس مرحوم حاج شیخ عباسعلی اسلام دایر شد و مذهبی ها هم از آن استقبال کردند به مدرسه رفت و چند کلاسی خواند.

مدرسه ما در بازار تهران چهار سو بزرگ بازار مسکرها مقابل زیارتگاهی که به نام هفت تن معروف است در کوچه ای قرار داشت که در طول این شش سال از منزل که نزدیک مسجد حاج ملاّ محمد جعفر (مسجد آیة الله مجتهدی) بود تا مدرسه که مسافتی بالنسبه طولانی بود صبح و عصر می رفتم و برمی گشتم و یاد ندارم که کسی مرا ببرد و بیاورد. البته گاهی با برادرم که در همان مدرسه بود می رفتم مرسوم بود که بچه ها خودکفا باشند ده شاهی یا یک ریال پول توجیبی بگیرند و بروند و بیایند بنا نبود بچه ها پرتوقع بار بیایند البته جز مواردی خیلی نادر همه این طور بودند.

مدرسه ما (مدرسه خسروی) دولتی نبود به اصطلاح ملی بود و پدرم چون این مدرسه را تقریباً دینی می دانست ما برادران را آنجا ثبت نام می کرد.

مدرسه که یک خانه دارای چند اطاق و حیاط بود دو منظوره بود اطاق های بالا کلاس درس و دفتر مدیر بود و زیرزمین ها انبار چغندر مربوط به لبو فروش سر کوچه بود صبح ها سر صف ناد علیاً مظهر العجائب می خواندیم و محلّ ورزش همان حیاط مدرسه بود و معلم ورزش هم خود مدیر بود که گویا هنوز اِک ا... که هنگام قدم زدن می گفت تا ما به آهنگ او قدم زنیم به گوش دارم.

کلاس موسیقی هم بود که به یاد دارم پدر مدیرمان که مدیر اصلی بود با آموزگار موسیقی برخورد تندی کرد که نباید این کلاس در مدرسه ما باشد. سر و وضع بچه ها در کلاس تقریباً مانند هم بود. لباس ها کازرونی اصفهانی و مدیر یا آموزگار یادآوری می کرد. لباستان باید تمیز باشد اما وصله داشته باشد. اشکال ندارد کیف نداشتیم از جا کتابی هایی که در خانه با پارچه می دوختند (مانند جلد پارچه ای قرآن) استفاده می کردیم فقط کلاس پنجم که بودم یکی از هم کلاسی ها کیف چرمی شیکی داشت که در کلاس تک بود زمستان کلاس با بخاری که با ذغال سنگ می سوخت گرم می شد. شهریه هر کدام از ما ظاهراً 50 ریال بود که گاهگاهی مدیرمان (جبارخان) برای وصول شهریه به دکان پدرم می آمد چند دقیقه می نشست و شهریه من و برادرم را دریافت می کرد به یاد دارم حلقه طلا در انگشت داشت پدرم انگشتری عقیق به او داد که از آن حلقه استفاده نکند چون مدرسه از نظر هزینه به سختی اداره می شد برخی معلمان ساعتی بودند یکی از معلمانی که ظاهراً دانشجوی شمالی و توده ای بود در کلاس شبهه ای مطرح کرد که هنوز در ذهن دارم آموزگار حساب و هندسه ما کارمند دادگستری بود روزی با برخی از هم کلاسی ها به دیدار او در اداره رفتیم خطاب به من گفت: اوس علی چطوری و آنجا تازه من فهمیدم استاد علی که فامیل من است، همان اوس علی متداول میان مردم است. در یکی از سال ها حصبه گرفتم و چند روزی مدرسه نرفتم اما در همان حال درس را در منزل خوانده بودم هنگامی که خوب شده به مدرسه رفتم مدیر به همکلاسی ها خطاب کرد که از او یاد بگیرید که در ایام بیماری هم به فکر درس بوده است در مدرسه ما چوب و فلک هم در کار بود. به یاد دارم پدر یکی از همکلاسی ها که از کارهای خلاف پسرش بسیار ناراحت شده بود، در مدرسه جلو بچه ها پای پسرش را به فلک بست، با ترکه با شدت به کف پای او می زد که شاید تربیت شود اتفاقاً زننده روحانی و امام جماعت همان محله بود. مدیرمان جبارخان بسیار با جذبه بود پس از طلبه شدن گاهی در مسیر او را می دیدم و عرض ادب می کردم خدا رحمتش کند و اگر در حال حیات است (که فکر نمی کنم باشد) باز هم خدا رحمتش کند یکی از اهل خیّر محلّه سالی یک روز برای بچه ها شیر می آورد و به هر بچه استکانی شیر می داد که حتماً موجب خرسندی بچه ها بود فقط سالی یک بار.

ماحصل شش سال درس این بود که خواندن و نوشتن و چهار عمل اصلی حساب را خوب خوب یاد گرفته بودم و همین طور روخوانی قرآن را (البته این آخری را در خارج مدرسه هم خوانده بودم) به طوری که هنگامی که طلبه شدم از این حیث کمبودی نداشتم.

فکر حاکم و غالب در میان مذهبی ها و کسانی که با مسجد و منبر سر و کاری داشتند درباره تحصیل در مدارس جدید، به خصوص مدارس دولتی و به ویژه مدارس دخترانه و نیز به خصوص در جنوب شهر این بود که به حال بچه ها سودی چندان ندارد بلکه ممکن است برای دیانتشان ضرر داشته باشد و همین طرز فکر موجب شد که ما هفت برادر پس از سال ششم ادامه تحصیل نداشتیم فقط اخوی بزرگ تر از من کلاس هفت و هشت را در دبیرستان مروی در خیابان ناصرخسرو رفت و او هم ادامه نداد آن طور که به خاطر دارم جهتش این بود که دبیر در کلاس گفته بود اگر حضرت امام حسن مجتبی(ع) می دانست آب مسموم است چرا خورد پدرم که این حرف را شنید دیگر تمایلی به ادامه تحصیل او نشان نداد و برادر آخری هم پس از طلبه شدن بنده به مدرسه علوی مرحوم کرباسچی یکی دو سال رفت و نمی دانم چه شد که ادامه نداد.

خانواده های مانند ما فکرشان این بود که بچه نباید بی سواد باشد باید مدرسه برود سواد خواندن و نوشتن پیدا کند و سپس به کار و کسب بپردازد و در این وادی کوشا و زیرک و زرنگ باشد و کم کم برای خود زندگی تشکیل دهد و ضمناً خدای نکرده بی دین و لا ابالی نباشد.

چرا طلبه شدید؟ کسی به شما توصیه کرد؟ از خانواده یا دیگران؟ جذابیتی برای شما داشت که به این مسیر آمدید؟ خوابی دیدید؟ چه شد که در این مسیر قرار گرفتید؟

 

نه خوابی دیدم و نه جذّابیتی داشت و نه در خانواده ما تناسبی برای روحانی شدن بود. یکی از مشتریان پدرم که قاری قرآن هم بود، دید من و برادر بزرگتر در مغازه پدر هستیم به پدرم پیشنهاد کرد که این ها را بفرست مدرسه مروی درس عربی بخوانند. پدرم هم مخالفت نکرد. در همین حال مسجد امین الدوله به امامت مرحوم آیة الله حق شناس و کلاس درس مرحوم آیة الله مجتهدی فعال بود. همان قاری قرآن مسجد امین الدوله را هم پیشنهاد کرد. وقتی من و اخوی میان گروهی از جوانان و نوجوانان آن مسجد قرار گرفتم، جاذبه مسجد و کلاس و دوستان و برنامه های آن مسجد که اردوی روز جمعه هم داشت، همه و همه دست به دست هم داد که هم مذهبی و مسجدی شدیم و هم حقیر کم کم به فکر ادامه تحصیل افتادم و پدرم هم از این پیش آمد خوشحال بود.

از نخستین سالهای طلبگی تان چه خاطراتی دارید؟ در کدام مدرسه شروع کردید؟ دقیقا چند ساله بودید؟ از نخستین تجربه های درسی و استادان؟ راضی تان می کرد؟ ابهاماتی که در ذهنتان پدید می آمد؟

 

در مسجد جامع بازار تهران دو سه حجره ای بود که مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد در آنجا برای جوانان و نوجوانان جامع المقدمات درس می داد پس از رحلت ایشان دو روحانی در همان اطاق ها بودند که بنده ابتدا نزد آن ها شروع به درس کردم مقداری خوانده بودم یک روز در کتابفروشی که همسایه مغازه پدرم بود به مرحوم آیة الله زیارتی (پدر حضرت آقای روحانی) که آن ایام ایشان به تهران تبعید شده بود و در مدرسه مروی در حجره ای زندگی می کرد برخوردم از من پرسید: چه می خوانی و یا چه مدتی است که شروع به درس کرده ای؟ جواب من برای ایشان جالب در نیامد که مثلاً چطور می گویی در مدتی کم این مقدار از رساله های جامع المقدمات را خوانده ای حتماً سرسری خوانده ای. جمله ای گفت که شاید مرا تکان داد. فرمود: به کسی گفتند کی آمدی؟ گفت: پس فردا. ظاهراً این جمله و برخی از یادآوری های دیگران باعث شد ادبیات را عمیق بخوانم. یکی از علمای قائن برای رفع گرفتاری زندگی به تهران آمده بود و در مدرسه محمدیه روبروی مسجد جامع بازار تهران در حجره ای اقامت کرده بود صمدیه را نزد او که استادی ماهر بود خواندم چه خواندنی که اگر با کمی مبالغه بخواهم صحبت کنم خواندن صمدیه همان و مسلط شدن به خواندن عبارات عربی هم همان.

در کنار این درس در مسجد سید عزیز الله بازار که مرحوم آیة الله حاج سید احمد خوانساری امام جماعت آنجا بود در کلاس درس مرحوم آیة الله مجتهدی که در حجره ای از مسجد برقرار بود جامع المقدمات می گفت شرکت کردم.

مرحوم علامه کرباسچی از مرحوم حاج شیخ هادی مقدس که از منبری های معروف و مقدس واقعی بود خواسته بود برای یک سید عزیزی سیوطی بگوید بنده هم با او همکلاس شدم و مدتی در منزل ایشان نزد ایشان شرح سیوطی بر الفیه را می خواندم که درس مفیدی بود و پس از این چند سالی که تهران بودم از درس های مرحوم آیة الله مجتهدی استفاده می کردم ظاهراً سال 1335 یا 1336 اول به مشهد به قصد اقامت رفتم که وسائل فراهم نشد و سپس به قم آمدم و چند ماهی ماندم و اقامت میسّر نشد اول سال تحصیلی بعد با برادر بسیار عزیزم آیة الله خرازی از تهران به قم آمدیم و مطول و شرح لمعه و معالم و اشباه این ها را باید می خواندیم.

درس های تهران راضی کننده بود به طوری که به خاطر پیشرفت خود گرفتار قدری غرور شده بودم که اگر هر روز مثلاً درس شرح لمعه را شرکت نکنم خود با مطالعه می فهمم و چون قبل از آمدن به قم در محیطی مقدس مدار درس خوانده بودم ذهنم خیلی این طرف و آن طرف نمی رفت که مثلاً این درس به چه درد می خورد و یا آن درس چه دردی را دوا می کند.

بهترین خاطرات دوران طلبگی شما چه سال هایی است؟ همراهان شما چه کسانی بودند؟ آیا هنوز از جمع دوستان نخست کسی به عنوان رفیق و آشنا برای شما مانده است؟

 

هیچ گاه احساس نارضایتی یا اینکه چرا طلبه شدم برایم نبود. شاد شاد بودم و خدا خواسته بود جمعی از طلاّب تهرانی هم به قم آمده بودند با هم روضه می رفتیم و روضه می خواندیم در دعای کمیل و ندبه و سمات شرکت می کردیم گاهی گعده داشتیم و به تفریح می رفتیم با رفقای آن روز که برخی کمی از من بزرگتر و برخی کمی کوچکتر بودند و برخی از دنیا رفته و برخی در قید حیاتند صفا و وفا برقرار بود و هست همه مورد احترام هم بودیم و از میان همه آن که به معنی واقعی کلمه بر من حقی عظیم دارد و در زندگی و روش و منش من بسیار اثرگذار بوده آیة الله حاج سید محسن خرازی است که از بدو ورود به قم دو سال باهم زندگی کردیم و حدود پنجاه سال است که باهم هستیم امیدم این است که خداوند کریم دعاهای ایشان را در حقّم مستجاب کند که اگر چنین باشد سعادتم تأمین شده است.

محافل مذهبی تهران در آن سالها (دقیقا چه سالهایی اوائل طلبگی شماست) چگونه بود. چه مجالسی را به یاد دارید؟ با چه علمایی؟ ائمه مساجد؟ آنها را که روی شما تاثیر گذاشتند؟ انتقاداتی که شما در آن زمان یا حالا به آنها وارد می کنید؟

 

آغاز طلبگی ام سال 32 و 33 بوده، محافلی که برای ما جاذبه داشت دعای کمیل مسجد امین الدوله، دعای کمیل مسجد جامع شبستان مرحوم استرآبادی، جلسات سیّار مرحوم حاج شیخ رضا سراج، منبرهای مرحوم حاج شیخ هادی مقدس درس اخلاق و مواعظ مرحوم آیة الله حاج میرزا کریم حق شناس، محفل مواعظ آیة الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی والد مرحوم آیة الله حاج آقا مجتبی تهرانی.

این محافل و اشباه آن ها آن روزها فقط از این حیث مورد انتقاد بود که برخی از بزرگواران در برخی مسائل سلیقه خود را می گفتند و حال آنکه لازم بود مطالبی که افاده می کردند با فقه هماهنگ باشد و علاقه و شیفتگی به آنان گاهی باعث می شد که افراد تعصّبی پیدا کرده و شدیداً از آنچه آن ها می گویند دفاع کنند و این پی آمدهای خوبی نداشت سخن سربسته گفتم با حریفان.

چه مرحله ای از دروس حوزوی را در تهران خواندید؟ استادان و مرشدان اصلی شما کدام یک روی شما بیشتر تاثیر گذاشتند؟ از چه جهت؟ به جز درس های عادی، درس های خاص هم فرا گرفتید؟ آیا با محافلی که تعلیمات اخلاقی یا عرفانی خاص هم داشتند تماس داشتید؟ مثلا ارادت به عالمی بورزید از نوع ارادت های آن گونه ای؟

 

همان طور که پیشتر گفتم در تهران ادبیات را خواندم که وقتی به قم آمدم نوبت مطول و شرح لمعه بود در تهران غیر از درس های عادی درس دیگری فرا نگرفتم و به هیچ فرقه و گروهی ارادت خاصی نداشتم.

 مرحوم آیة الله حاج میرزا احمد آشتیانی جلسات هفتگی برای مردم عادی داشت تفسیر و حدیث و اعتقادات می گفت گاهی شرکت می کردم شخص ایشان بسیار اثرگذار بود مدتی مدید در محفل آیة الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی شرکت می کردم و ایشان به دعا و عبادت و معنویات اهمیت می داد مواعظ مرحوم آیة الله حق شناس بسیار زود در انسان اثر می گذاشت و آیة الله مجتهدی هم در این زمینه ها بسیار توفیق داشت.

آیا در آن سال ها خودتان هم تجربه تبلیغ داشتید؟ اولین منبری که رفتید موضوع آن چه بود؟ چه حسی داشتید؟ آیا هنوز در خاطرتان مانده است؟ دیگران چه واکنشی داشتند؟

 

اولین منبر را در یکی از حجره های مدرسه آیة الله مجتهدی در حضور تعدادی از طلاّب رفتم که نتوانستم به پایان برسانم و با خنده حضّار از منبر پایین آمدم اما پس از آمدن به قم در همان سال های اول به اردکان یزد رفتم و در همین سفر ارادت خاصّی به مرحوم آیة الله خاتمی پیدا کردم نمونه اخلاق و تواضع بود و دو ماه محرم و صفر رزوی یک یا چند منبر شامل مسأله، حدیث و روضه داشتم به مدت تقریباً یک ربع ساعت و از آن تاریخ به بعد در روستاهای متعدد محرم، صفر، رمضان منبر رفتم و تا حدّی موفق هم بودم و برخی از ناملایمات که برخی از عزیزان در مورد این سفرها یاد می کنند برای بنده هم گاهی پیش آمد اما مانع منبر رفتن نشد سپس در قم ماه رمضان ها در برخی از هیأت های سیّار حدود ده سال صحبت می کردم و باز موفق بودم.

یکی از دوستانم که پنجاه سال است هر وقت قم مشرّف می شود منزل ما هم سری می زند حجة الاسلام حسینی نیشابوری است که یک محرم در قالهر کاشان باهم منبر رفتیم و به یک تعبیر شیفته هم شدیم و در آن معاشرت دو سه هفته ای مورد تأیید و وثوق یکدیگر قرار گرفتیم به دعای این عزیز هم بسیار امیدوارم.

آمدن به قم در چه سالی بود؟ به چه دلیل؟ چه کسی توصیه کرد؟ در آن زمان وضع مالی شما چگونه بود؟ در مدرسه ساکن شدید یا خانه گرفتید؟

 

گویا سال 36 به قم مشرّف شدم و کنار مدرسه حجتیه اطاقی اجاره و یک سال با آیة الله خرازی در آن خانه بودیم و در اطاق دیگر هم آیة الله نظری (ساری) که آن روز از مدرسان سطح بود تنها زندگی می کرد سال بعد والد مکرّم آیة الله خرازی خانه کوچکی که دیوار به دیوار مدرسه حجتیه بود خریداری و یک سال هم در آن خانه بودیم سال سوم که هر دو ازدواج کردیم پدرم برای من هم خانه ای در محله شاه حمزه میدان کهنه خریداری و مدتی در آن خانه بودم.

از ابتدا که به قم آمدم و امتحان دادم از شهریه که اول ماهی 15 تومان و پس از ازدواج 30 تومان بود استفاده می کردم و پدرم هر ماه مبلغی مرحمت می کرد که همواره تا زمانی که برخی در آمدهای متفرقه پیدا کردم این کمک ادامه داشت و در یک جمله در اداره هزینه زندگی هیچ گاه در سختی و مشقّتی که برخی از طلاّب عزیز بودند گرفتار نشدم.

ازدواج شما چه سالی است. با چه خانواده ای؟ آیا از خانواده علما بودند؟ آیا آمدن شما به قم پیش از ازدواج بود یا بعد از آن. در کجای قم ساکن شدید. خانه اجاره ای یا ملکی؟ آن موقع چه قدر شهریه می گرفتید؟ آیا وضع طلبه های قم بهتر بود یا تهران؟

 

همان طور که عرض شد زود ازدواج کردم چون پدر و مادرم مایل بودند که در غربت تنها نباشم از صبیه مرحوم سید حسین میری که سیدی دوست داشتنی و کاسب جزء بود و اصلاً گرکانی و سپس تهرانی و یک سال بود که به قم هجرت کرده و در خانه ای استیجاری زندگی می کرد خواستگاری شد و به توسط برخی از نیکان ازدواج ما سامان یافت در مجلس ابتدایی عقد شاید ده نفر هم نبودیم البته در مجلس زنانه چند ده نفر بودند آیة الله شریعتمداری و حاج شیخ محمد علی شیخ زاده صیغه عقد را خواندند. مهریه 3500 تومان و دوستان را دعوت کردم چون تابستان بود و رفقا غالباً نبودند شاید جمعاً 20 نفر در ولیمه این ازدواج حضور داشتند.

شما از نخستین سال های تاسیس موسسه در راه حق و اصول دین با آنها همکار شدید. سابقه این مسأله از کجا بود؟ در واقع چه نوع ارتباطی شما را با این مجموعه آشنا کرد؟ آیا خودتان هم آن زمان در این جمع قلم می زدید یا کارهای دیگری داشتید؟

 

مؤسس مؤسسه در راه حق و اصول دین آیة الله خرازی است در آغاز ایشان از چند نفر از فضلا دعوت و نشریات در راه حق که درباره مسیحیت و شبهات آنان به اسلام بود را منتشر ساخت و پس از چندی بنا شد با پایه گذاری مؤسسه اصول دین برای ارائه یک دوره اصول دین و معرفی چهارده معصوم و پاسخ به سؤالات جوانان خدمتی دیگر انجام گیرد در این کار همکاری حقیر با آن مؤسسه و سپس با هر دو مؤسسه آغاز و ادامه یافت البته همکاری بنده با ایشان کنار تحصیل و تدریس و کارهای متفرقه بود، اما یکی از کارهای جدی که برای آن وقت می گذاشتیم و بسیار هم اثرگذار و سودمند بود همین همکاری بود به طوری که همواره موجب افتخار این جانب هم به شمار می آمد.

یکی از قدیمی ترین دوستان شما در قم آیت الله خرازی است. آشنایی شما با ایشان از چه سالی است؟ از تهران یا در قم؟ شخصیت ایشان را چگونه دیدید؟ از رفقای دیگر شما در این دوره چه کسانی را می توان نام برد؟ اگر ممکن است از مهم ترین آنها یاد و راجع به هر کدام چند سطری بنویسید (آقای روحانی، احمدی میانجی، شبیری زنجانی، و هر کدام دیگر..... اگر لطف کنید برای آنها که دوستشان داشته اید چند سطری بنویسید.)

 

هنگامی که ما به قم مشرّف شدیم و یکی دو سال بعد، تعدادی از طلاّب حوزه آیة الله مجتهدی که از تهران هم با آن ها دوست بودیم به قم آمدند این عده با سایر طلاّب تهرانی مجمعی را تشکیل و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی حائری تهرانی در رأس آن قرار گرفت و منشأ خدمات خوبی هم شد بیشتر آن دوستان به تدریج از قم رفتند و هر کدام به خدمتی مشغول شدند آن ها که در قم ماندند آیة الله خرازی مرحوم حجة الاسلام غفاری که از همکاران مؤسسه در راه حق بود و منبر هم می رفت. مرحوم حجة الاسلام فتح الله شهاب شمیرانی که از طبقه اولی مبارزان بود و در زمان جنگ تحمیلی هم در جبهه خدماتی داشت مرحوم حاج شیخ حسین کبیر تهرانی که از دوستان خیلی صمیمی ما بود اما سایر عزیزان سید علی اکبر محتشمی که پس از مدت کوتاهی به نجف هجرت کرد حاج شیخ علی اکبر ناطق نوری که به تهران رفت و از منبرهای خوب آن دوران بود پدر ایشان هم از منبری های معروف تهران بود و بنده منبر ایشان را دیده بودم حضرت آقای ناطق خیلی زود ملبّس به لباس روحانیت شده بود با این که از بنده کوچکتر است قبل از بنده معمّم شده بود. مرحوم حاج شیخ حسین فومنی که منبر خوبی داشت و در آموزش و پرورش گویا دبیر بود و تازگی از دنیا رفت. حاج سید کاظم ارفع که از مؤلّفان کتاب های فراوان دینی است و در این وادی بسیار موفق بوده است حاج شیخ حسین اوسطی که از علمای تهران و مدرس سطوح عالیه مدرسه شهید مطهری است مرحوم حاج شیخ قاسم تهرانی که از منبری های تهران بود. آقا شیخ محمد خندق آبادی فرزند مرحوم حاج شیخ حسین خندق آبادی (که شب احیا در فراز منبر در مسجد خندق آباد جان به جان آفرین تسلیم کرد) آقای خندق آبادی منبر خوبی داشت و دارد و در تهران دفتر ثبت ازدواج دارد حاج شیخ محمد حسین نعمتی که در تهران امام جماعت است. حاج شیخ حبیب الله مرزوقی شمیرانی از منبری های معروف شمیران است. حاج سید جمال الدین دین پرور که یکی از خدمات مهم وی بنیاد نهج البلاغه و نشر آثار مربوط به نهج البلاغه است. حاج شیخ هادی معزی امام جماعت مسجد معزالدوله اول خیابان عین الدوله سابق. حاج شیخ عبدالعلی معزی از منبری های شناخته شده تهران حاج شیخ عبدالحسین معزّی که چند سال اخیر نماینده مقام معظم رهبری در مرکز اسلامی لندن بود و اخوی این بزرگواران مرحوم آقا شیخ حسن معزی که از فضلای حوزه علمیه قم به شمار می آمد.

اما حضرات آیات حاج سید مهدی روحانی، حاج شیخ احمد احمدی میانجی، حاج سید موسی شیری زنجانی این عزیزان ردیف اساتید ما بودند و نزد آقای زنجانی که مدتی هم درس خواندم مبدء آشنایی حقیر با این بزرگواران و تا حدی مأنوش شدن یکی مسأله شهید جاوید بود و دیگری عضویت در جامعه مدرسین اما از همه مؤثرتر جلسه تفسیر شب های ماه رمضان بود که سال ها بنده هم شرکت می کردم جلسه ای بود علمی و بسیار شیرین، مجمع عده ای از افاضل و آیات بود: آیات الله احمد آذری قمی، سید ابوالفضل میر محمدی، محمد حسین مسجد جاهی، شیخ حسن تهرانی، ابوالحسن مصلحی سیدرضا صدر، سید موسی شبیری زنجانی، سید علی محقق داماد، محمد هادی معرفت، و چند نفر دیگر مانند مرحوم آقا جلال طاهر شمس و. ..

البته برخی از این عزیزان گاه گاهی می آمدند و برخی در بعضی سال ها شرکت می کردند اما مرحوم آقای روحانی و مرحوم آقای احمدی جزو اعضای همیشگی بودند به هر حال به این سه بزرگوار که شما نام بردید ارادت داشتم امتیاز آیة الله زنجانی این بود که شاید اتفاق نمی افتاد که با ایشان باشی و استفاده ای علمی، تاریخی و غیره نبری. و اما آن دو بزرگوار دیگر (و تعدادی دیگر از عزیزان که با این ها صمیمی بودند) یک امتیاز بسیار مهم داشتند که فکر می کنم باید برای همه اساتید و افاضل سرمشق باشد و آن امتیاز این که متکلّم وحده نبودند ما خدمت برخی از اساتید که می رفتیم آن ها مطلبی را مطرح می نمودند باید با سکوت و یا با اظهار آنچه گفته اند را تأیید کنیم و گویا چون سطح ما پایین تر بود نباید اظهار نظر کنیم اما این بزرگوارها هر جا صحبت و بحث می شد مخاطب گرچه هنوز طلبه به اصطلاح مبتدی بود بسیار راحت وارد گفتگو می شد و آن ها هم می پذیرفتند تواضع علمی که برخی از علما ندارند این ها در درجه بالا داشتند خود به خود افراد جذب آن ها می شدند ضمناً هر دو بسیار مهربان بودند محفلشان شاد و سودمند و بدون گناه بود زندگی هر دو حتی تا اواخر که موقعیت اجتماعی شان بسیار ترقی کرده بود ساده و ساده بود البته بدون ادعای زهد و عرفان و... و این هم یک ارزش افزوده است اگر با اشباه و نظایر مقایسه گردد.

درس های خارج فقه و اصول را نزد کدام یک از اساتید فرا گرفتید؟ خودتان از چه زمانی تدریس می کردید؟ آیا این تدریس همیشه ادامه داشت؟ آیا در زمینه های اصلی درسهای خودتان در حوزه فقه و اصول کار نوشتنی وپژوهشی هم داشته اید؟

 

حدود بیست سال در قم در درس ها حاضر می شدم و پس از پیروزی انقلاب به درس حاضر نشدم اما فقط از برخی درس ها استفاده کردم یعنی برخی از درس ها را جدّی گرفتم و در مورد برخی از درس ها آن طور که باید موفق به کار نمی شدم. اساتیدم:

حاج شیخ رحمت الله فشارکی مطول

حاج شیخ مصطفی اعتمادی مطول

حاج شیخ محمد تقی ستوده شرح لمعه.

حاج شیخ ابوالقاسم خزعلی مکاسب

حاج شیخ حسینعلی منتظری مکاسب

حاج شیخ احمد آذری رسائل

حاج شیخ حسین نوری رسائل

حاج سید یوسف مدنی تبریزی رسائل

حاج سید محمد باقر سلطانی طباطبائی کفایه

حاج شیخ ناصر مکارم شیرازی کفایه

حاج شیخ محمد شاه آبادی کفایه

حاج شیخ جعفر سبحانی تفسیر

حاج شیخ نعمت الله صالحی مختصری تفسیر

حاج سید محمدرضا گلپایگانی خارج فقه طهارت

حاج سید حسن فرید اراکی خارج فقه

حاج سید محمد داماد خارج فقه صلاة و اصول

حاج سید کاظم شریعتمداری فقه مکاسب

حاج شیخ محمد علی اراکی فقه و اصول

حاج سید موسی شبیری زنجانی فقه

از آغاز آمدن به قم به رسم آن روزها اگر مثلاً شرح لمعه می خواندم حاشیه ملا عبدالله را تدریس می کردم و این تدریس تا پیروزی انقلاب ادامه داشت و همان روزها حتی کفایه هم تدریس کردم البته درس ها فقط برای یکی دو نفر یا کمی بیشتر بود.

اما از زمانی که در مدرسه آیة الله گلپایگانی(ره) شرح لمعه و تفسیر و اصول فقه تدریس می کردم کم کم درس هایم عمومی و برخی زمان ها بسیا پرجمعیت بود و به اصطلاح مدرس رسمی حوزه به شمار می آمدم معالم، اصول فقه، مطول، مغنی، مختصر مطول، الرسائل الجدیدة، شرح لمعه، مکاسب، رسائل، کفایه، الهیات شرح تجرید شرح باب حادی عشر، تفسیر، عقائد و برخی متفرقات را تدریس می کردم و در حال حاضر هم در مدرسه شهیدین برای ده پانزده نفر مکاسب تدریس می کنم.

اما در مورد نوشتن و پژوهش، نوشته های فقهی یا اصولی بنده بسیار کم و به صورت چند جزوه است اما درباره نوشته های متفرقه باید عرض کنم وقتی ما از تهران به قم آمدیم اصلاً به فکر نویسندگی نبودیم اینجا اساتید از باب خیرخواهی گاهی می گفتند که طلبه هم باید بتواند درس بدهد و هم سخنرانی کند و هم بنویسد. آیت الله نوری کلاس تعلیم نویسندگی تشکیل داد حضرت آقای رشیدپور هم کلاس دیگری داشت و در مؤسسه در راه حق هم حضرت آقای سیدعلی موسوی گرمارودی کلاسی ترتیب داد. بنده با شرکت در این کلاس ها که عمر طولانی هم نداشت و تمرین و نوشتن انشا و مقاله کم کم در حدّ خود به راه افتادم و در برخی موارد هم مورد تشویق قرار گرفتم علاقه خود و تشویق ها و نیز همکاری با مؤسسه در راه حق در نوشتن پاسخ سؤالات جوانان در سطح کشور این ها دست به دست هم داد و به حدّی که الان هستم رسیدم و راضی هم هستیم زیرا اگر نوشته هایم آن طور که لازم است از مزایای مطلوب برخوردار نیست اما در هر صورت قابل مطالعه هست.

شما از پیش از انقلاب به سراغ فهرست نویسی نسخه های خطی رفتید که ظاهرا یکی از قدیمی ترین آنها فهرست نسخه های خطی مسجد جامع تهران است؟ این فکر از کجا پدید آمد؟ همکاری شما با حسین مدرسی طباطبائی از کجا بود؟

 

سال اول که به خواندن جامع المقدمات مشغول شدم ظاهراً با پیشنهاد خودم حدود یک سال در مغازه کتاب فروشی جعفری تبریزی که همسایه مغازه پدرم بود شاگرد بودم این کتاب فروشی فقط کتاب های حوزوی و دینی داشت و محلّ رفت و آمد علما، دانشمندان و اهل کتاب بود. در آنجا تا حدّ زیادی با کتاب های حوزوی آشنا شدم و نیز به همین مناسبت با کتاب فروشی های شمس در ناصر خسرو، مصطفوی، در بوذرجمهری و دیگران رفت و آمد پیدا کردم و همین امر منشأ علاقه من به کتاب شد به طوری که هنگام هجرت به قم تعداد زیادی کتاب داشتم در خلال این رفت و آمدها با نسخه های خطی هم سرو کار پیدا کردم و حتی گاهی به خرید و فروش هم اقدام می کردم کم کم کتابخانه بالنسبه جامعی فراهم شد فعلاً حدود ده هزار جلد کتاب دارم البته گاهی با این شبهه که این همه کتاب مورد نیاز نیست و باید تخمیس شود و یا اصلاً چه لزومی دارد کتاب هایی که مربوط به رشته ای است که نمی خواهی دیگر در آن رشته کار کنی و یا این همه کتاب سنگی قدیمی را چرا نگاه داشته ای و اصولاً چرا نسخه های خطی داشته باشی با این بهانه ها و گاهی هم برای نیازی که پیش آمد هزاران جلد کتاب را از دست دادم که غالباً پس از گذشت زمانی احساس پشیمانی می کردم مثلاً حدود هفتصد جلد فهرست داشتم و چون دیگر نمی خواستم آن کار را ادامه دهم به کتابخانه ای اهدا نمودم و یا تعداد فراوانی از کتابهایم را به برخی کتاب خانه های قم و یا برخی از فضلا و محققان دادم و نسخه های خطی را به کتاب خانه آیة الله مرعشی فروختم و کتابخانه های چاپ سنگی را به مؤسسه شیعه شناسی فروختم و...

اما فهرست نویسی، زمانی به فکر بودم درباره ابن طاووس (ره) تحقیقی داشته باشم به این مناسبت چون در فهرست کتاب خانه مدرسه فیضیه نسخه ای از طرائف معرفی شده بود به سراغ آن رفتم جوابم این شد که باید در مخزن بگردی تا پیدا کنی که گشتم و پیدا نشد که این خود داستانی دارد همین زمان بود که خودم به مرحوم حاج آقا مجتبی عراقی رئیس کتاب خانه پیشنهاد فهرست کردن نسخه های خطی را دادم و گویا یکی از علما هم سفارش کرده بود به این کار آغاز و به این مسیر افتادم در آن زمان این کارها مورد توجه نبود و جز نزد اندکی از اهل کتاب، مورد تشویق قرار نمی گرفت از باب مثال یک جلد از یکی از فهارسی که نوشته بودم به یکی از بیوت دادم بعد بزرگواری از آن بیت مرا دید گفت: از نسخه ها مطالب مفیدی را انتخاب و چاپ کنید یعنی فهرست به چه درد می خورد، فهرست کتابخانه مدرسه فیضیه که به پایان رسید و شاید در طول عمرم برای هیچ کاری آن قدر زحمت نکشیده ام برای چاپ باید به این و آن پیشنهاد یا التماس کنیم که تا هزینه چاپ را بدهند تا بالاخره مرحوم حاج آقا مهدی گلپایگانی لطف کرد و هزینه چاپ دو جلد فهرست را پرداخت فهرست مسجد اعظم که به پایان رسید از یکی از تجار اهل خیر (مرحوم حاجی طرخانی) برای کاغذ و از حاج آقا مهدی حائری طهرانی برای کمک به هزینه چاپ و به بیت آیة الله گلپایگانی متوسّل شدیم تا چاپ شد بله آنچه در این میان موجب دلگرمی و تشویق شد آشنایی بنده با حضرت آقای حسینی اشکوری که تازه از عراق به قم آمده بودند و همین طور آشنایی با حضرت آقای مدرسی طباطبائی که از من کوچکتر بود اما برجستگی های ویژه ای داشت و نیز با مرحوم حاج سید محمد علی روضاتی و سپس مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائی و افرادی از این قبیل بود و یا مثلاً مرحوم دانش پژوه بعد از دیدن فهرست فیضیه و برخی کارهای دیگر در جمع تعدادی از فهرست نویسان و اهل کتاب از نوشته من تمجید کرده بود.

آشنایی با این عزیزان و به اصطلاح تحویل گرفتن این ها و گاهی همکاری و راهنمایی شان بسیار در ادامه کار مؤثر بود به ویژه جناب طباطبائی در تعدادی از کارها معتبر هم کمک کرد و هم نواقص آن را گوشزد و گاهی برطرف کرد.

البته کسانی هم بودند که باید گفت: (صدایشان از جای گرمی برمی آمد) گاهی می گفتند چاپش خوب نیست گاهی گفته می شد حروفچینی مناسب ندارد و یا این که این فهرست نویسی نشد بلکه فقط ذکر نام کتاب است چرا اصول فهرست نویسی رعایت نشده و توجه نداشتند که ما به چه دردسر و نبود امکانات این کارها را انجام دادیم.

بالاخره خوشحالم خوب یا بد، حدود شانزده هزار نسخه خطی را فهرست کردم که بحمدالله همه آن ها در فهرست حضرت آقای درایتی درج شده است.

علاقه شما به تاریخ و رجال دیرین است و در این زمینه کارهای زیادی دارید. این گرایش از کی در شما پدید آمد. سیر تدریجی آن را لطفا بنویسید. چطور شد که به سراغ افراد خاصی می رفتید؟ از قدیمی ترین آدم هایی که به آنها پرداخته اید تا این اواخر؟ هر کدام با چه فلسفه ای بوده است؟

 

در ذهن ندارم که پیش از پیروزی انقلاب شرح حالی نوشته باشم البته می دانید یکی از فوائد فهرست نویسی آشنایی با شرح حال مؤلّفان و علما و اساتید است پس از پیروزی انقلاب رادیو سراسری برنامه ای به عنوان سیمای فرزانگان داشت از من دعوت شد که شرح حال بگویم ظاهراً شرح حال مرحوم حاج شیخ جواد بلاغی، حاج میرزا حسین نوری، صاحب اعیان الشیعه، حاج آقا رضا همدانی صاحب مصباح الفقیه صاحب روضات و دیگران را گفتم که بسیار هم مورد استقبال قرا گرفت چون برای این برنامه مطالعه فراوان می کردم به فکر افتادم که یادداشت ها را منظم و از مرحوم بلاغی شروع نمودم و در مجله استان قدس رضوی چاپ شد در اولین جلسه ای که رهبر بزرگوار انقلاب در قم با حقیر اظهار آشنایی کردند از شرح حال مرحوم بلاغی یاد و تشویق نمودند و کار آغاز شد و فکر می کنم تاکنون حدود 200 شرح حال نوشته باشم البته هر مورد فلسفه ویژه ای نداشته فقط مناسبتی پیش آمده به هر مناسبت مقاله ای نوشته شده است.

کار فهرست نویسی نسخه های خطی را کنار کارهایتان داشتید. لطفا فهرستی از این کارها را در طول زمان بفرمایید.

 

1- فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه فیضیه حدود 2200 نسخه در 2 جلد

2 ـ فهرست نسخه های خطی کتابخانه خودم 80 نسخه

3 ـ فهرست نسخه های کتابخانه مدرسه حجتیه قم 700 نسخه

4 ـ فهرست نسخه های کتابخانه آیة الله گلپایگانی 2000 نسخه در 2 جلد

5 ـ فهرست نسخه های کتابخانه مسجد اعظم 4000 نسخه چاپ اول در یک جلد و چاپ دوم با کمک سه نفر از عزیزان در 5 مجلد.

6 ـ فهرست نسخه های کتابخانه مرحوم آیة الله سید مصطفی صفاتی خوانساری 1500 نسخه.

7 ـ فهرست نسخه های مدرسه حجازی ها 1500 نسخه

8 ـ فهرست نسخه های مدرسه مروی طهران 1050 نسخه

9 ـ فهرست کتابخانه حسینیه شوشتری های نجف 1100 نسخه با همکاری مرحوم اسماعیلیان

10 ـ فهرست چند کتابخانه با همکاری حضرت آقای مدرس طباطبائی

11 ـ فهرست نسخه های مسجد جامع طهران

جمعاً حدود شانزده هزار نسخه که اگر بنا بر اختصار و عدم ذکر مکررات نبود باید در هر جلد 400 نسخه و جمعاً چهل جلد شود.

یکی از اولین جریان های فکری که در آن درگیر شدید شهید جاوید بود. آیا ممکن است یک تحلیل از آن جریان بدست بدهید و اقدامات خودتان را شرح دهید؟ در بحث حجاب هم همین طور؟ آنچه در این باره گذشت چه بود و شما چه فعالیتی در این عرصه داشتید؟ اساسا نسبت به استاد مطهری و جایگاه وی در حوزه چه تصوری در ذهنتان بود؟ آیا خودتان از ایشان استفاده مستقیم داشتید؟ در ماجرای دعای ندبه هم حضرت عالی درگیر شدید؟ ماجرا از چه قرار بود و چه شد؟ شما چه اقدامی در این زمینه کردید؟

 

پیشتر گفتم که طلاّب تهرانی مجمعی با برنامه های مختلف (تمرین منبر، مقاله نویسی، مناظره و...) داشتند از جمله بررسی برخی از کتاب ها. کسی داوطلب می شد کتابی را بخواند و نقد کند و در جلسه نظر خود را اعلام تا دیگران هم وارد بحث و استفاده شوند.

کتاب راه طی شده مهندس بازرگان را من انتخاب کردم و در جلسه ای مطرح شد همان روزها کتاب شهید جاوید هم منتشر شده بود پیشنهاد شد که این کتاب هم بررسی و نقد شود البته به من پیشنهاد نشد اما من خودم تصمیم گرفتم با تعطیل کردن چند روز درس آیة الله اراکی این کار را انجام دهم که انجام دادم و داستانش را در کتاب سرگذشت شهید جاوید آورده ام تکرار نمی کنم مسائل مربوط به ولایت اهل بیت حساسیت ویژه ای پیدا کرده بود متأسفانه برخی از کج سلیقه ها هم چیزهایی می نوشتند که احساس می شد جواب می خواهد مثلاً جزوه ای در به اصطلاح ردّ دعای ندبه و یا کتابی در مورد اینکه در زمان غیبت امام(ع) خمس دادن وجهی ندارد و اصلاً این مسأله مدرکی ندارد دیگری شهادت به ولایت اهل بیت را در اذان مورد اشکال قرار داده بود و اتفاقاً همان ایام رساله ای هم به این عنوان حرمت ریش تراشی مدرکی ندارد چاپ شد که این جمله با فتوای آن روز مراجع بسیار زننده بود.

در هر چهار مورد بنده رساله هایی تألیف و برخی مکرر چاپ شد و در میان یک طیف بسیار هم مورد استقبال و تشویق قرار گرفت مثلاً رساله خمس را مرحوم روضاتی رساله دعای ندبه را حاج آقا رضا صدر رساله شهادت به ولایت را مرحوم شهید مطهری تشویق کردند اما داستان شهید جاوید به خاطر مخلوط شدن با مسائل سیاسی وضع دیگری پیدا کرد و بنده هم باید بپذیرم که دشمن از موافق و مخالف سوء استفاده کرد و حق با حضرت امام خمینی بود که باید پاسخ شهید جاوید به صورتی دیگر در محیطی آرام و بدون بدگویی و تهمت حفظ به عنوان یک بحث علمی مطرح می شد.

شما زمانی به جامعه مدرسین پیوستید؟ این مربوط به چه دوره ای است؟ چگونه به آنان پیوستید؟ اصولا دوره های حضور شما چگونه بوده؟ مخصوصا این اواخر؟

 

قبل از پیروزی انقلاب عضو جامعه مدرسین نبودم اما نزدیکی پیروزی انقلاب برخی از اعلامیه ها را امضا کرده بودم این طور که شنیدم حضرت امام(ره) به جامعه سفارش کرده بود که بعضی افراد دیگر را هم به جمعتان بیافزایید و از باب مثال نام آیة الله مکارم را هم برده بودند از این رو آقایان از چند نفر در دو مرحله برای عضویت در جامعه دعوت کردند در مرحله دوم که ظاهراً سال 60 بود آیة الله مظاهری، آیة الله مصباح و شاید برخی دیگر را در نظر گرفتند و چون آیة الله روحانی و آیة الله احمدی میانجی و آیة الله یزدی و آیة الله محمدی گیلانی با مؤسسه در راه حق آشنا بودند آیة الله خرازی و بنده را هم پیشنهاد کردند و ما دو نفر هم با آیة الله مظاهری و آیت الله مصباح و... به جامعه ملحق شدیم و هر دو از اعضای فعال جامعه بودیم. بنده منشی جلسات هم بودم اما از چند سال قبل آیة الله خرازی در جلسات شرکت نکردند و فکر نمی کنم که علّت خاصی جز اشتغالات داشته باشد اما بنده گاهی شرکت می کردم اما این اواخر به خاطر برخی از کارها که با سلیقه بنده موافق نبود شرکت نکردم و به برخی از تصمیم ها اعتراض داشتم اما می دانید در کارهای جمعی اعتراض هم بی وجه است چون رأی و اکثریت آرا مطرح است دو سال قبل آیة الله مکارم شیرازی از عده ای از جمله بنده و آقای خرازی را دعوت و سفارش فرمود که در جلسات شرکت کنید آیة الله خرازی یک جلسه شرکت کردند بنده چند جلسه که انتخاب به عنوان شورای عالی حوزه هم از توابع این شرکت دوباره بود اما عملا در حال حاضر چون در جلسات شرکت نمی کنم مسؤولیتی هم نسبت به برخی تصمیمات که ممکن است نپسندم ندارم.

حضرت عالی در برخی از بزرگترین کنگره هایی که در قم برگزار شد نقش مدیر یا مشاور جدی را داشتید. شاید اولین آنها کنگره شیخ مفید بود؟ چه خاطره ای از آن دوره دارید؟ بعدها در چه کنگره هایی شرکت کردید؟ ایده اصلی و محوری شما در این مشارکت چه بود؟ کنگره خوانساری ها،. .. تا همایش بزرگداشت آیت الله مشکینی....

 

بعد از کنگره شیخ مفید(ره) که به قضاوت بسیاری از افاضل خوب برگزار شد و بنده سهم فراوانی در آن داشتم این باعث شد که برای کنگره های بعد هم سراغ من بیایند. مثلاً مقرر شده بود که آیة الله مؤمن در رأس کنگره مقدس اردبیلی باشد اما ایشان از من دعوت به همکاری کردند و فرمودند: من که این مسؤولیت را قبول کردم به ذهنم بود که می توانم از همکاری شما استفاده کنم و در کنگره علمای خوانسار و کنگره نراقی ها و صاحب عروه و علمای گلپایگان (که فقط کتاب هایش چاپ شد) و همایش بزرگداشت آیة الله مشکینی هم به همین منوال بود و سعی ما این بود که آثار این بزرگان به صورتی منتشر و محفل آبرومندی هم گرفته شود و در هزینه ها هم در حدّ امکان صرفه جویی شود و به یک تعبیر بنده بیشتر در آماده سازی آثار و نشر آن ها سهیم بودم.

آشنایی شما با مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی از چه زمانی بود؟ یا برخی دیگر. هر کسی از این قبیل بزرگان را که به یاد دارید لطفا چند سطری در باره اش بنویسید

 

همان طور که پیشتر عرض شد، بنده در ابعاد مختلف دوستانی مناسب با آن بعد داشتم فهرس نگاری بنده موجب شد که در آغاز با جناب آقای مدرسی طباطبائی و سپس به محض ورود حجة الاسلام والمسلمین حضرت آقای اشکوری به قم با ایشان و بعد از آن به محض آمدن حجة الاسلام والمسلمین طباطبائی به قم با آن بزرگوار مأنوس شوم در کتاب فروشی بصرتی که گاهی محل گعده ما بود و نیز منزل آن دو بزرگوار که گاهی برای روضه و گاهی به مناسبت های دیگر به روی ما باز بود خدمتشان می رسیدیم آقای مدرسی در تعدادی از کارهای فهرستی بنده و بهتر شدن آن ها و نشر بهتر آن ها سهیم بود که در همه موارد در خود فهرست ها هم از ایشان تشکر کرده ام حضرت آقای اشکوری به خاطر این که سعه صدر و روحیه کمک کردن به افراد را داشتند، در موارد فراوانی مرا مورد مهر و لطف خود قرار دادند مثلاً تصحیح نهایی نفس المهموم محدث قمی(ره) را که حقیر به اصطلاح تصحیح و تخریج مصادر کرده بودم و همین طور رساله تسلیة الفؤاد مرحوم سید عبدالله شبر و شاید رساله استخاره را ایشان انجام دادند در هر صورت بسیار با هم مأنوس بودیم و اما مرحوم آقا سید عبدالعزیز طباطبائی به خاطر این که تشویق می کرد و اطلاعات خود را خالصانه در اختیار می گذاشت و ضمناً اطلاعات ایشان بسیار دقیق و قابل اعتماد بود برای افرادی مانند حقیر بسیار سودمند بود به ویژه که درب خانه و کتابخانه بالنسبة جامع ایشان به روی ما باز بود. بد نیست عرض کنم کتاب کافی ابوالصلاح را که حقیر آماده چاپ کردم یک دور با ایشان با برخی از نسخه ها من البدو الی الختم مقابله نمودیم، و در یک جمله «آقا» بود.

رابطه شما با آیت الله سبحانی چگونه بوده؟ با آیت الله مکارم؟ شما برخی از نوشته های آقای سبحانی را تهذیب کرده و منتشر نمودید؟ اصولا نگاه تان به این قبیل آثار چگونه است؟ آیا پیش از انقلاب با ایشان همکاری داشتید؟ با دارالتبلیغ چطور؟

 

با دارالتبلیغ همکاری نداشتم؛ نه به خاطر این که همکاری را عیب می دانستم بلکه دعوت به همکاری نشده بودم با آیة الله مکارم هم انس خصوصی نداشتم گاهی در درس اصول عقائد حاضر می شدم قدری از کفایه را که در یکی از مقبره های صحن حضرت فاطمه معصومه(س) درس می گفتند شرکت کردم و رسم ایشان این بود که در برخی روزها امتحان می گرفت. امتحان که دادم رساله قواعد فقهیه خود را که تازه چاپ شده بود با یادداشتی به عنوان تشویق مرحمت کردند که آن رساله را هنوز دارم این را هم بگویم که همان ایام به خیال خام خود قاعده لا ضرر را که در کتاب ایشان بود نقد کردم و نمی دانم چه شد.

اما آیة الله سبحانی و حقوق ایشان نسبت به حقیر داستان مفصلی دارد که در جای دیگر گفته ام و تکرار نمی کنم در طول چند سال با کمک و راهنمایی ایشان تعدادی از آثار پدر ایشان و آثار خود ایشان را به گونه هایی آماده چاپ می کردم و در همه موارد هم برایم استفاده مادی و معنوی داشت و در محفلی حضور ایشان گفتم آیة الله سبحانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت.

حضرت عالی با مجلات مختلف همکاری داشتید. در قم به خصوص با کیهان اندیشه و نور علم. آیا پیش از آنها به خصوص پیش از انقلاب با مجله ای همکاری داشتید؟

 

کل مقالات حقیر مربوط به بعد از پیروزی انقلاب است اما حضرت آقای مدرسی طباطبائی قبل از انقلاب با برخی از مجلاّت وزین با نوشتن مقالاتی همکاری می کرد و این همکاری موجب شده بود که تعدادی از اساتید معروف دانشگاه احترام ویژه ای برای ایشان قائل بودند و به عبارت درست تر ایشان را تحویل می گرفتند.

در آن زمان، حقیر مقاله مربوط به ابن اشناس را در دفاع از سید بن طاووس(ره) و اعتراض به محمد خان قزوینی نوشته بودم یکی از مجلاّت مهم آن روز که ما هم از آن بهره می بردیم، مجله راهنمای کتاب بود مقاله را توسط آقای مدرسی به آن مجله دادیم اما به هر علتی تا پیروزی انقلاب چاپ نشد و پس از پیروزی که نام مجله هم عوض شده بود چاپ کردند مناسب است عرض کنم اعتراض به حقّ بنده به مرحوم قزوینی با آن وسواس و دقتی که داشته برای برخی از اساتید هم جالب شده بود در اوایل پیروزی، آقای مدرسی برای تعدادی از اساتید وقت ملاقات با حضرت امام(ره) گرفته بود و آن گروه که آقای باستانی پاریزی در میان آن ها بود، خدمت امام رسیدند به خاطر دارم که آقای مدرسی می گفت باستانی پاریزی مایل بود نویسنده مقاله ابن اشناس یعنی حقیر را از نزدیک ببیند که البته جواب ایشان باید این باشد: «تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه».

نخستین سمت کاری که به نوعی با مبحث قضا یا هرچیز دیگر مربوط باشد و حکومتی باشد، چه سمتی بوده؟ اصولا آیا پیش از مدیریت حوزه علمیه قم، سمت اداری و مدیری داشته اید؟ پیشنهادی بوده که رد کرده باشید؟

 

اوایل انقلاب به خیال انجام وظیفه به عنوان کار قضایی یا شبه قضایی به مسافرت به بندرعباس و بار دیگر بندرعباس و نیز سبزوار، تبریز، زنجان رفتم اما بعدها که به آن سفرها مروری داشتم، به این نتیجه رسیدم که ای کاش این مأموریت ها را نمی پذیرفتم، محیط آرام نبود و گاهی تحت تأثیر برخی سر و صداها کاری انجام می شد افرادی مانند حقیر هم سابقه و خبرویت در برخورد با مسائل نداشتند و گاهی منافقان غیر مستقیم در بخشی از امور تحریک می کردند که شاید برخی ها متوجه نبودند در هر حال بنده برای کسانی که شاید به ناحق محکوم شدند و رنجی را تحمل کرند و... مدام طلب مغفرت می کنم به امید این که این لغزش های به یک معنی غیر عمدی مورد عفو و بخشش خلق و خالق متعال قرار گیرد.

شرکت شما در اداره حوزه پیش از مدیریت حوزه چگونه بود؟ در واقع ذهن شما نسبت به حوزه از دیرباز تا زمانی که حس شد باید نظام گذشته اصلاح شود چگونه بود؟ خودتان چه ایده ای داشتید؟ آیا زمانی که به صورت شورا اداره می شد خودتان فعال بودید؟ چطور شد که به عنوان مدیر حوزه انتخاب شدید؟ آن زمان سیستم این انتخاب چگونه بود؟ آیا مخالفانی هم داشتید؟

 

پس از رحلت حضرت امام(ره) با تدوین اساسنامه ای که بنا بود به تأیید مراجع تقلید و مقام معظم رهبری برسد این طور مقرر شد که حوزه با شورایی شامل هفت یا نه نفر از اساتید (با ویژگی هایی که لازم است داشته باشید) به انتخاب جامعه مدرسین اداره شود در جلسات جامعه بنده هم به عنوان یکی از آن هفت نفر انتخاب شدم.

این شورا موظّف است برای اداره امور، مدیری با ویژگی هایی منصوب نماید که در دوره اول آیة الله مؤمن انتخاب شد و در دوره دوم بنده این مسؤولیت را پذیرفتم ظاهراً نه اصل شورا و نه مدیریت حضرت آقای مؤمن و حقیر مخالف چشمگیری نداشت و همین گونه تاکنون ادامه دارد بنده هم از آن تاریخ تاکنون غیر از یک دوره چهارساله عضو شورای عالی حوزه هستم با این تفاوت که در دوره اخیر بنده و جناب آقای غروی و حضرت آقای نکونام از طرف آیت الله صافی گلپایگانی و آیت الله مکارم شیرازی در شورا هستیم که البته جامعه مدرسین هم ما سه نفر را تعیین کرده بود راجع به سؤال اخیرتان یک جمله معنی دار عرض می کنم بی نظمی آن روزها و نیز نظم اداری شبه اداره ها که تقریباً اکنون حاکم است مطلوب نیست، چیزی بین این دو باید عملی شود خیرالامور اوساطها.

اگر بخواهید تجربه دوره مدیریت حوزه علمیه را از وضع پیش از خودتان تا وضع بعدی بیان کنید چه طور بیان خواهید کرد؟ لطفا مهم ترین ملاحظات، دشواری ها، کارهای انجام شده و. .. را فهرست وار بیان کنید

 

به نظر می رسد که حوزه مطلوب، حوزه ای است که محصّلان و مدرّسان و محقّقان آن به معنی واقعی محصّل و فاضل و محقّق و مهذّب باشند و کار خود را یک انجام وظیفه الهی بدانند. یعنی برنامه ها باید روحانی ملاّ، مهذّب، خوش سلیقه، آماده تبلیغ و پاسخ گویی به شبهات و جذب مردم و جوانان به دین و احکام دین تربیت کند.

و این کار در دست انجام است امّا نه به طور مطلوب و حدّ اکثری بلکه کند و شاید حدّاقلّی. چرا؟ چون به جای اهمیّت دادن به اصل هدف در حدّ وفور، به حواشی پرداخته می شود و فقط به گسترش (البته به قصد خیر) چشم دوخته شده، و توجه به مادّیات رو به افزایش است.

از طرفی هم مراجع معظّم دامت برکاته که در رأس حوزه هستند در برخی برنامه ها وحدت نظر ندارند و ضمناً مسائل سیاسی هم گاهی اختلاف نظر را دو چندان می کند البته همه قبول دارند که وضع فعلی از بی نظمی مطلق بهتر است یا لااقل بدتر نیست.

سالهاست که شما تدریس و منبر و تالیف را به عنوان سه رکن اصلی کارهای علمی و جاری خود انتخاب کرده اید. اگر بخواهید بین اینها یکی را انتخاب کنید کدام یک خواهد بود؟ در واقع تمایل شما بیشتر به کدام یک از اینهاست؟ به نظر می رسد در یک دوره کمتر منبر می رفتید و در سالهای جاری بسیار بیشتر شده است. آیا این دلیل خاصی دارد؟

 

برای هر طلبه و روحانی و فاضلی هر سه مطلوب است و حتی المقدور اگر بتواند بین این ها جمع کند توفیق بیشتری نصیب او شده اما بنده در هیچ کدام انتخابی خاص نداشته ام بلکه این طور پیش آمده است سال های قبل هر زمان کم منبر رفته ام حتماً کم دعوت شده ام وگرنه ابایی در کار نبوده و در سال های اخیر منبر را کم کرده ام نه زیاد و سرّش شاید این باشد که با خود گفته ام چقدر بگویی و از مردم توقّع عمل داشته باشی و مردم به خاطر گفتارت فکر کنند که روحانی مهذّبی هستی و واقعاً این طور نباشد در هر حال برخی افکار تقریباً ترمزی شده است برای حرکت و تحرّک.

البته منبری ها باید بدانند که دوره ای دارند و سپس از دور خارج می شوند زیرا مردم غالباً بیش از این که دنبال واقعیات باشند، دنبال نو و نوتر هستند. پس باید طرز فکر و کار آن ها جوری باشد که پس از اقبال اگر با ادبار روبرو شدند غصه نخورند و راحت باشند که چنین بوده و هست رسم روزگار.

اگر درباره زندگی شخصی تان هم در این مرحله از عمر تجربه ای را بیان فرمایید خوشحال خواهیم شد. فرزندان. دید شما نسبت به آنها، وضع مادی خودتان. درآمد. سال هایی که در این باره بر شما سخت یا راحت گذشته. .. و آنچه که به عنوان یک چهارچوب برای یک طلبه، حجت الاسلام، آیت الله و در مرحله بازنشستگی و پیری می پذیرید.

 

این که از وضع مالی و درآمد و سخت یا راحت گذراندن زندگی سؤال می کنید قبلاً عرض کردم بنده بر خلاف طیف عظیمی از طلاّب در دوران طلبگی سختی و فشار زندگی را تجربه نکرده ام چون هنگامی که ازدواج کردم مستأجر نبودم و شصت تومان شهریه و ماهی سیصد تومان هم پدرم به ضمیمه برخی کمک های دیگر مرحمت می کرد هزینه ما بیش از این نبود و تا چند سال درآمد چشمگیر دیگری نداشتم اما از همین مطلب که گفتم می توانید حدس بزنید آن ها که مستأجر بودند و کمک والدین را هم نداشتند در چه شرایطی زندگی می کردند چون همان ایام اجاره یک اطاق معمولی تقریباً سی تومان بود پس بنده جزو طلاّبی که وضعشان خوب است بودم در رفقای طهرانی ما جز آیة الله خرازی و بنده، همه در اوایل مستأجر بودند حتی از عزیزان کسانی بودند که آخر سال تحصیلی اطاق را خالی می کردند تا اجاره تابستان را ندهند و این مستلزم دو بار اسباب کشی می شد آخر سال به انباری ببرند و اول سال اطاقی دیگر اجاره و اثاثیه به آنجا منتقل کنند بنابراین به نوع طلاّب به ویژه در سال های اول طلبگی و اول ازدواج سخت می گذشت اما جای این سؤال باقی است که چرا گله و شکایت نمی کردند و نوعاً در تحصیل شاد بودند به نظر بنده جهتش این بود که اولاً تقریباً همه این مشکل را داشتند و ثانیاً مطلب مهم این بود که اعاظم و اساتید هم زندگی آن چنانی نداشتند طلاّب عزیز این را احساس می کردند که با استادشان در امور زندگی در یک سطح هستند یک نمونه ملموس برای شما عرض می کنم خانه های آیات الله گلپایگانی، شریعتمداری، اراکی و... خیلی معمولی بود بنده خانه اولی خودم را 15 هزار تومان خریده بودم شنیدم خانه ای که آقای گلپایگانی در آن زندگی می کرد حدود همین مبلغ فروخته شد و اما اساتید ما منزل آقای خزعلی کوچه ارک، منزل آقای اعتمادی، جنب مدرسه حقانی منزل آقای شبیری زنجانی، در برابر آن مدرسه، منزل پدر بزرگوار ایشان در کوچه ارک همه و همه معمولی یا قدیمی و کم قیمت بود. افرادی مانند آیات الله مکارم، نوری، سبحانی، مفتح حتی آذری از طریق منبر (و ایشان از کتابفروشی) زندگی را اداره می کردند بلایی که امروز گرفتار شده ایم و طلاّب ما و خانواده های آنان را رنج می دهد اختلاف بالنسبه زیاد میان زندگی هاست یک قشر عظیمی برای اجاره خانه نیاز به دست و پا کردن دارند و طیفی دیگر در همان نوجوانی به مناسبت هایی (که خدا کند از بیت المال نباشد) ماشین های آن چنانی و خانه های گران قیمت و وسایل زندگی مطلوب دارند هر یک از شاگردهای مرحوم آقای ستوده اگر با خانواده به منزل ایشان می رفتند حتماً از زندگی خود احساس رضایت می نمودند اما امروز این جور نیست. اینجا هم سخن سربسته گفتم با حریفان.

یکی از مطالبی که در این پنجاه شصت برایم روشنِ روشن شد، این که امور مالی و مادی و مقامات و مراتب اجتماعی که برای هر روحانی پیش می آید و یا سختی و فقر و... ربطی به اقدامات و تصمیمات افراد ندارد کسانی بودند که برای آیة الله شدن و صاحب رساله و مقلّد بودن دست و پا کردند اما نشد در امور مالی و مادی دنبال این و آن و این کار و آن کار رفتند نتیجه ای به دست نیامد و چه بسا افراد بی دست و پا به وضع مطلوبی در زندگی رسیدند و نیز چه افرادی که گفته می شد ساده هستند اما در دل مردم جا باز کردند و افرادی با بیان نه بسیار خوب در منبر شاخص شدند و سخنورانی بلیغ و فصیح در حاشیه قرار گرفتند.

پس اگر این طور است که هست بهتر است همه ما روحانیان به فکر انجام وظیفه باشیم و مابقی را به خدای منّان واگذاریم و بی جهت خودمان را خسرالدنیا والاخره نکنیم.

نقاط قوت و ضعف نظام طلبگی را چگونه می بینید. فهرست وار. چه تغییراتی باید داده شود که نقاط ضعف از میان برود؟ وضع آموزش، نظام آموزش جدید؟ مدارس دانشگاهی جدید؟ آیا به نظر شما فقه از گذشته ضعیف تر شده است؟ آیا در آینده مراجع بزرگ خواهیم داشت؟ و مشکلاتی از این قبیل که مطرح می شود....

 

نظام کنونی طلبگی حتماً و حتماً باید اصلاح شود و این سخنی است که ما از روز ورود به حوزه از اساتید شنیده و می شنویم و خدا می داند در چه زمانی به دست چه شخصیتی به تدریج انجام خواهد شد اما شعار غلطی که رایج شده این است که چون اصلاح نشده پس آنچه فعلاً در جریان است سودمند نیست جوابگوی جامعه نیست فقط عمر را به هدر می دهد این شعار موجب شده بسیاری از طلاّب هم عمر بگذرانند و هم به درس و تحصیل به سبک کنونی اهمیت ندهند و این خود در حدّ یک فاجعه است.

طلبه باید این طور فکر کند که اگر اصلاً هیچ اصلاحی هم انجام نشد من با بهره مند شدن از همین نظام با برنامه ریزی خاص خودم می توانم منشأ آثار فراوان باشم پس چرا اهمیت ندهم مرحوم آیة الله شهید مطهری یکی از پرچمداران لزوم اصلاح حوزه بود اما با همین وضع موجود و از همین درس و بحث های مرسوم توانست در همه ابعاد سخنرانی، تألیف، تدریس، بیدارگری نمونه خوبی برای همگان باشد.



http://hawzah.net/fa/Discussion/View/51613/رضای-استادی/?SearchText=فشارکی





 

آیت الله استادی: برای طلبه شدن نه خوابی دیدم؛ نه برایم جذابیتی داشت/ ای کاش فعالیت های قضائی اوائل انقلاب را نمی پذیرفتم

 آیت الله استادی: برای طلبه شدن نه خوابی دیدم؛ نه برایم جذابیتی داشت/ ای کاش فعالیت های قضائی اوائل انقلاب را نمی پذیرفتم
آیت الله استادی دبیر شورای عالی حوزه های علمیه: هیچ گاه احساس نارضایتی یا اینکه چرا طلبه شدم برایم نبود. شاد شاد بودم و خدا خواسته بود جمعی از طلاّب تهرانی هم به قم آمده بودند با هم روضه می ‏رفتیم و روضه می‏ خواندیم. در دعای کمیل و ندبه و سمات شرکت می ‏کردیم گاهی گعده داشتیم و به تفریح می‏رفتیم و ...
تاریخ انتشار : 1396/12/7
 
بازدید : 35
 
زمان انتشار : 11:06:00

گزیده ای از این مصاحبه را بخوانید:

اولین روحانی خانواده ام بوده ام

اولین منبرم را نتوانستم به پایان برسانم

از آیت الله سبحانی مباحث زیادی آموختم

برای طلبه شدن نه خوابی دیدم؛ نه برایم جذابیتی داشت

مهریه همسرم 3500 تومان است

همراه با آیت الله مظاهری و آیت الله مصباح عضو جامعه مدرسین شدم

ای کاش فعالیت های قضائی اوائل انقلاب را نمی پذیرفتم

سطح زندگی طلاب و اساتید در گذشته همانند هم بود؛ به همین دلیل شاد بودند

برخلاف بسیاری از طلاب، مستأجر نبودم و وضع مالی ام خوب بود

به خاطر برخی مباحث در جلسات جامعه مدرسین شرکت نمی کنم

 آیت الله رضا استادی، دبیر شورای عالی حوزه های علمیه طی مصاحبه ای که در کتاب «جشن نامه» منتشر شده است، به توضیحاتی پیرامون زندگی، تحصیلات، تدریس و فعالیت های علمی و فرهنگی خود پرداخته که بدون دخل و تصرف در متن آن، تقدیم حضور علاقمندان می گردد.

* پدر و مادر را معرفی فرمایید. اجداد را از پدری و مادری تا کجا می شناسید؟ چه چیزی از آنها به یاد دارید یا شنیده اید که به کار تربیت شما آمده باشد و روی شما تاثیر گذاشته باشد؟

پدرِ پدرم که کاسب جزء بوده در نوجوانیِ پدرم از دنیا رفته و فقط می ‏دانم نام او علی بوده، امّا این که متولد تهران بوده یا نه، نمی‏دانم؛ امّا پدرم متولّد تهران بوده و بنده هم در تهران به دنیا آمده‏ ام.

در شناسنامه پدرم و ما فرزندان، شهرت و فامیل این طور بود «استاد علی مازندرانی» که حاکی از این است که جدّ ما و یا پدر جدّ ما مازندرانی بوده و هنگام ثبت فامیل مثلاً از پدرم پرسیده‏ اند: فامیل شما چیست؟ گفته: فامیل ندارم. گفته‏ اند: نام پدرت چه بود؟ گفته: اوس علی. گفته‏ اند اصلاً اهل کجا بود؟ گفته: مازندران. مأمور ثبت هم نوشته خداداد (نام پدرم) استاد علی مازندرانی.

و از بعضی شنیدم که اهل نور مازندران بوده ‏اند.

در جوانی حقیر برخی از برادرانم اقدام نموده و شهرت ما را به «استادی مقدم» تبدیل کردند. بد نیست بدانیم که چون شهر بودن تهران سابقه زیادی ندارد و جمعیت اصلی آن بسیار کم بوده، نوع کسانی که به تهرانی معروفند اصلاً تهرانی نیستند بلکه پدر با جدّ و اجداد آن‏ها به تهران مهاجرت نموده است گر چه خود آن‏ها متولّد تهران می‏ باشند.

امّا مادرم در کودکی پدر و مادر را از دست داده و از آن‏ها هیچ اطّلاعی ندارم امّا در شناسنامه‏ اش به عنوان ربابه حاج شیخ علی ثبت شده که معلوم می‏شود جدّش شخصی مذهبی (نه اهل علم) و معروف به شیخ علی بوده است.

پدر و مادرم هر دو بی‏سواد و درس نخوانده، امّا مذهبی و اهل نماز و روضه و زیارت بودند و برخی خصلت‏ های خوب داشتند رحمة الله علیهما.

پدرم چوم مقیّد به نماز جماعت و یادگیری مسائل دینی بود و ماهی یک روز در خانه اقامه مجلس روضه می‏ کرد و نیز اهل حساب سال و پرداخت سهمین بود، با تعدادی از علما و منبری‏ ها آشنا شده بود و در میان آن‏ها بسیار آبرومند بود و او را از اهل خیر و متدیّن می‏ دانستند.

* اجمالی از وضعیت خانوادگی بیان کنید. وضع مالی و فرهنگی چگونه بوده است؟ چه ویژگی هایی داشته است؟ آیا روحانی دیگری در خانواده شما بوده است؟

در خانواده ما تا آنجا که بنده اطّلاع دارم روحانی دیگری نبوده و قرائنی هم حکم به عدم می‏کند چون ظاهراً اهل سواد و مطالعه و به اصطلاح فرهنگی نبودند؛ بلکه یا مذهبی و یا تقریباً مذهبی به معنای آن روز بودند. همه فعالیت‏ ها از صبح تا شام برای کسب ظاهراً حلال و تأمین هزینه‏ های زندگی بود و تازه به فکر افتاده بودند که بچه‏ ها را مدرسه بگذارند در میان اقوام پدری و مادری فقط تعداد کمی اهل مسجد و قرآن و یادگیری مسائل دینی بودند و این چند نفر مانند پدرم حکم استثنا را داشتند از حیث وضع مالی هم غالباً کم درآمد و گرفتار بودند پدرم که کم کم وضع مالی خوبی پیدا کرده بود از این جهت مشار به بنان بود و او را حاجی به معنی آن روز می‏گفتند و گاهی هم توقّعاتی داشتند بد نیست که عرض کنم زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در آن زمان گویا مختص به غیر جوانان بود و یکی از علائم تدیّن پدرم این بود که در جوانی به حج مشرّف شده و سفری طولانی داشته است.

* از دوران طفولیت چه چیز به خاطر دارید؟ مخصوصا چیزی که در ذهن شما تاثیر گذاشته باشد؟

منزل ما در محلّه‏ ای میان چهار راه سیروس امروز (و سه راه سیروس دیروز) و بازارچه نائب السلطنه، نزدیک مسجد آیة الله مجتهدی بود و چندین اطاق داشت پدر و مادر و سه چهار فرزند در سه اطاق این خانه زندگی می‏ کردیم و در سه کنج خانه سه خانواده دیگر مستأجر ما بودند و زندگی می‏ کردند یکی از آن‏ها مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج سید علی اصغر برقعی قمی امام جماعت محله بود که با همسر و چهار فرزند در یک اطاق زندگی می‏ کرد و سه وعده برای اقامه جماعت به مسجد می‏رفت. بنده در سال 1316 همانجا بدنیا آمدم.

مسجدی که نزدیک خانه ما بود و بعدها به مسجد آیة الله مجتهدی معروف شد، تقریباً متروکه بود در ایام کودکی یک شام غریبان ایام عاشورا به آنجا رفته بودم دیدم مسجد انبار مغازه‏ دار کنار مسجد شده بود و سال‏ های بعد آیة الله مجتهدی آنجا را احیا نمود.

مسجد دیگر نیز نزدیک منزل ما بود که الان خاطره آن در ذهنم حاضر است که امام جماعت پس از اقامه نماز خودش درب مسجد را می‏ بست و قفل می‏ کرد.

* آیا مکتب های قدیم را تجربه کرده بودید؟ درس جدید چه قدر خواندید؟ خانواده شما در باره تحصیل در مدارس جدید چه می گفتند؟

شش هفت ساله بودم که به دبستان رفتم و تا کلاس شش ابتدایی خواندم و در سال ششم در مدرسه خودمان شاگرد اول شدم. حقیقت این است که خوب درس می‏خواندم امّا توجه به این که تحصیل لازم است نداشتم به طوری که اگر اقدام پدرم نبود و یا می‏ گفت لازم نیست مدرسه بروی مانند بسیاری از کودکان دیگر خیلی راحت می‏ پذیرفتم امّا لطف خدای متعال بود که پدرم را به این فکر انداخته بود که باید دست کم شش کلاس ابتدایی را بخوانیم ما هفت برادریم و همه این شش کلاس را خوانده ‏ایم.

امّا چون درباره مدارس به ویژه مدرسه دخترانه بدگویی می‏ شد – که به مورد هم بود – پدرم نگذاشت خواهرم به مدرسه برود هیچ کس هم در خانواده نمی‏ گفت چرا. خواهر دوم هم هنگامی که مدرسه دخترانه جعفری و مدارس مرحوم حاج شیخ عباسعلی اسلام دایر شد و مذهبی‏ ها هم از آن استقبال کردند به مدرسه رفت و چند کلاسی خواند.

مدرسه ما در بازار تهران چهار سو بزرگ بازار مسکرها مقابل زیارتگاهی که به نام هفت تن معروف است در کوچه‏ ای قرار داشت که در طول این شش سال از منزل که نزدیک مسجد حاج ملاّ محمد جعفر (مسجد آیة الله مجتهدی) بود تا مدرسه که مسافتی بالنسبه طولانی بود صبح و عصر می‏رفتم و برمی‏ گشتم و یاد ندارم که کسی مرا ببرد و بیاورد. البته گاهی با برادرم که در همان مدرسه بود می‏رفتم مرسوم بود که بچه‏ ها خودکفا باشند ده شاهی یا یک ریال پول توجیبی بگیرند و بروند و بیایند بنا نبود بچه‏ ها پرتوقع بار بیایند البته جز مواردی خیلی نادر همه این طور بودند.

مدرسه ما (مدرسه خسروی) دولتی نبود به اصطلاح ملی بود و پدرم چون این مدرسه را تقریباً دینی می‏دانست ما برادران را آنجا ثبت نام می‏ کرد.

مدرسه که یک خانه دارای چند اطاق و حیاط بود دو منظوره بود اطاق‏ های بالا کلاس درس و دفتر مدیر بود و زیرزمین ها انبار چغندر مربوط به لبو فروش سر کوچه بود صبح ‏ها سر صف ناد علیاً مظهر العجائب می‏ خواندیم و محلّ ورزش همان حیاط مدرسه بود و معلم ورزش هم خود مدیر بود که گویا هنوز اِک ا... که هنگام قدم زدن می‏گفت تا ما به آهنگ او قدم زنیم به گوش دارم.

کلاس موسیقی هم بود که به یاد دارم پدر مدیرمان که مدیر اصلی بود با آموزگار موسیقی برخورد تندی کرد که نباید این کلاس در مدرسه ما باشد. سر و وضع بچه‏ها در کلاس تقریباً مانند هم بود. لباس‏ها کازرونی اصفهانی و مدیر یا آموزگار یادآوری می‏کرد. لباستان باید تمیز باشد اما وصله داشته باشد. اشکال ندارد کیف نداشتیم از جا کتابی‏هایی که در خانه با پارچه می‏دوختند (مانند جلد پارچه‏ای قرآن) استفاده می‏کردیم فقط کلاس پنجم که بودم یکی از هم کلاسی‏ها کیف چرمی شیکی داشت که در کلاس تک بود زمستان کلاس با بخاری که با ذغال سنگ می‏سوخت گرم می‏شد. شهریه هر کدام از ما ظاهراً 50 ریال بود که گاهگاهی مدیرمان (جبارخان) برای وصول شهریه به دکان پدرم می‏آمد چند دقیقه می‏نشست و شهریه من و برادرم را دریافت می‏کرد به یاد دارم حلقه طلا در انگشت داشت پدرم انگشتری عقیق به او داد که از آن حلقه استفاده نکند چون مدرسه از نظر هزینه به سختی اداره می‏شد برخی معلمان ساعتی بودند یکی از معلمانی که ظاهراً دانشجوی شمالی و توده‏ای بود در کلاس شبهه‏ای مطرح کرد که هنوز در ذهن دارم آموزگار حساب و هندسه ما کارمند دادگستری بود روزی با برخی از هم کلاسی‏ها به دیدار او در اداره رفتیم خطاب به من گفت: اوس علی چطوری و آنجا تازه من فهمیدم استاد علی که فامیل من است، همان اوس علی متداول میان مردم است. در یکی از سال‏ها حصبه گرفتم و چند روزی مدرسه نرفتم اما در همان حال درس را در منزل خوانده بودم هنگامی که خوب شده به مدرسه رفتم مدیر به همکلاسی‏ ها خطاب کرد که از او یاد بگیرید که در ایام بیماری هم به فکر درس بوده است در مدرسه ما چوب و فلک هم در کار بود. به یاد دارم پدر یکی از همکلاسی‏ ها که از کارهای خلاف پسرش بسیار ناراحت شده بود، در مدرسه جلو بچه ‏ها پای پسرش را به فلک بست، با ترکه با شدت به کف پای او می‏زد که شاید تربیت شود اتفاقاً  زننده روحانی و امام جماعت همان محله بود. مدیرمان جبارخان بسیار با جذبه بود پس از طلبه شدن گاهی در مسیر او را می‏ دیدم و عرض ادب می‏کردم خدا رحمتش کند و اگر در حال حیات است (که فکر نمی‏کنم باشد) باز هم خدا رحمتش کند یکی از اهل خیّر محلّه سالی یک روز برای بچه‏ ها شیر می ‏آورد و به هر بچه استکانی شیر می‏داد که حتماً موجب خرسندی بچه ‏ها بود فقط سالی یک بار.

ماحصل شش سال درس این بود که خواندن و نوشتن و چهار عمل اصلی حساب را خوب خوب یاد گرفته بودم و همین طور روخوانی قرآن را (البته این آخری را در خارج مدرسه هم خوانده بودم) به طوری که هنگامی که طلبه شدم از این حیث کمبودی نداشتم.

فکر حاکم و غالب در میان مذهبی‏ها و کسانی که با مسجد و منبر سر و کاری داشتند درباره تحصیل در مدارس جدید، به خصوص مدارس دولتی و به ویژه مدارس دخترانه و نیز به خصوص در جنوب شهر این بود که به حال بچه‏ ها سودی چندان ندارد بلکه ممکن است برای دیانتشان ضرر داشته باشد و همین طرز فکر موجب شد که ما هفت برادر پس از سال ششم ادامه تحصیل نداشتیم فقط اخوی بزرگ‏تر از من کلاس هفت و هشت را در دبیرستان مروی در خیابان ناصرخسرو رفت و او هم ادامه نداد آن طور که به خاطر دارم جهتش این بود که دبیر در کلاس گفته بود اگر حضرت امام حسن مجتبی(ع) می‏دانست آب مسموم است چرا خورد پدرم که این حرف را شنید دیگر تمایلی به ادامه تحصیل او نشان نداد و برادر آخری هم پس از طلبه شدن بنده به مدرسه علوی مرحوم کرباسچی یکی دو سال رفت و نمی‏دانم چه شد که ادامه نداد.

خانواده‏ های مانند ما فکرشان این بود که بچه نباید بی‏سواد باشد باید مدرسه برود سواد خواندن و نوشتن پیدا کند و سپس به کار و کسب بپردازد و در این وادی کوشا و زیرک و زرنگ باشد و کم کم برای خود زندگی تشکیل دهد و ضمناً خدای نکرده بی‏دین و لا ابالی نباشد.

* چرا طلبه شدید؟ کسی به شما توصیه کرد؟ از خانواده یا دیگران؟ جذابیتی برای شما داشت که به این مسیر آمدید؟ خوابی دیدید؟‌ چه شد که در این مسیر قرار گرفتید؟

نه خوابی دیدم و نه جذّابیتی داشت و نه در خانواده ما تناسبی برای روحانی شدن بود. یکی از مشتریان پدرم که قاری قرآن هم بود، دید من و برادر بزرگتر در مغازه پدر هستیم به پدرم پیشنهاد کرد که این‏ها را بفرست مدرسه مروی درس عربی بخوانند. پدرم هم مخالفت نکرد. در همین حال مسجد امین الدوله به امامت مرحوم آیة الله حق شناس و کلاس درس مرحوم آیة الله مجتهدی فعال بود. همان قاری قرآن مسجد امین الدوله را هم پیشنهاد کرد. وقتی من و اخوی میان گروهی از جوانان و نوجوانان آن مسجد قرار گرفتم، جاذبه مسجد و کلاس و دوستان و برنامه‏ های آن مسجد که اردوی روز جمعه هم داشت، همه و همه دست به دست هم داد که هم مذهبی و مسجدی شدیم و هم حقیر کم کم به فکر ادامه تحصیل افتادم و پدرم هم از این پیش آمد خوشحال بود.

* از نخستین سالهای طلبگی تان چه خاطراتی دارید؟‌ در کدام مدرسه شروع کردید؟‌ دقیقا چند ساله بودید؟ از نخستین تجربه های درسی و استادان؟‌ راضی تان می کرد؟ ابهاماتی که در ذهنتان پدید می آمد؟

در مسجد جامع بازار تهران دو سه حجره ‏ای بود که مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد در آنجا برای جوانان و نوجوانان جامع المقدمات درس می‏داد پس از رحلت ایشان دو روحانی در همان اطاق‏ ها بودند که بنده ابتدا نزد آن‏ها شروع به درس کردم مقداری خوانده بودم یک روز در کتابفروشی که همسایه مغازه پدرم بود به مرحوم آیة الله زیارتی (پدر حضرت آقای روحانی) که آن ایام ایشان به تهران تبعید شده بود و در مدرسه مروی در حجره ‏ای زندگی می‏کرد برخوردم از من پرسید: چه می‏ خوانی و یا چه مدتی است که شروع به درس کرده‏ ای؟ جواب من برای ایشان جالب در نیامد که مثلاً چطور می‏گویی در مدتی کم این مقدار از رساله‏های جامع المقدمات را خوانده‏ای حتماً سرسری خوانده‏ای. جمله‏ای گفت که شاید مرا تکان داد. فرمود: به کسی گفتند کی آمدی؟ گفت: پس فردا. ظاهراً این جمله و برخی از یادآوری‏های دیگران باعث شد ادبیات را عمیق بخوانم. یکی از علمای قائن برای رفع گرفتاری زندگی به تهران آمده بود و در مدرسه محمدیه روبروی مسجد جامع بازار تهران در حجره ‏ای اقامت کرده بود صمدیه را نزد او که استادی ماهر بود خواندم چه خواندنی که اگر با کمی مبالغه بخواهم صحبت کنم خواندن صمدیه همان و مسلط شدن به خواندن عبارات عربی هم همان.

در کنار این درس در مسجد سید عزیز الله بازار که مرحوم آیة الله حاج سید احمد خوانساری امام جماعت آنجا بود در کلاس درس مرحوم آیة الله مجتهدی که در حجره‌ای از مسجد برقرار بود جامع المقدمات می‏گفت شرکت کردم.

مرحوم علامه کرباسچی از مرحوم حاج شیخ هادی مقدس که از منبری‏های معروف و مقدس واقعی بود خواسته بود برای یک سید عزیزی سیوطی بگوید بنده هم با او همکلاس شدم و مدتی در منزل ایشان نزد ایشان شرح سیوطی بر الفیه را می‏خواندم که درس مفیدی بود و پس از این چند سالی که تهران بودم از درس‏های مرحوم آیة الله مجتهدی استفاده می ‏کردم ظاهراً سال 1335 یا 1336 اول به مشهد به قصد اقامت رفتم که وسائل فراهم نشد و سپس به قم آمدم و چند ماهی ماندم و اقامت میسّر نشد اول سال تحصیلی بعد با برادر بسیار عزیزم آیة الله خرازی از تهران به قم آمدیم و مطول و شرح لمعه و معالم و اشباه این‏ها را باید می‏خواندیم.

درس‏ های تهران راضی کننده بود به طوری که به خاطر پیشرفت خود گرفتار قدری غرور شده بودم که اگر هر روز مثلاً درس شرح لمعه را شرکت نکنم خود با مطالعه می‏ فهمم و چون قبل از آمدن به قم در محیطی مقدس مدار درس خوانده بودم ذهنم خیلی این طرف و آن طرف نمی‏رفت که مثلاً این درس به چه درد می‏ خورد و یا آن درس چه دردی را دوا می‏کند.

* بهترین خاطرات دوران طلبگی شما چه سال هایی است؟ همراهان شما چه کسانی بودند؟ آیا هنوز از جمع دوستان نخست کسی به عنوان رفیق و آشنا برای شما مانده است؟

هیچ گاه احساس نارضایتی یا اینکه چرا طلبه شدم برایم نبود. شاد شاد بودم و خدا خواسته بود جمعی از طلاّب تهرانی هم به قم آمده بودند با هم روضه می‏ رفتیم و روضه می‏ خواندیم در دعای کمیل و ندبه و سمات شرکت می‏کردیم گاهی گعده داشتیم و به تفریح می‏رفتیم با رفقای آن روز که برخی کمی از من بزرگتر و برخی کمی کوچکتر بودند و برخی از دنیا رفته و برخی در قید حیاتند صفا و وفا برقرار بود و هست همه مورد احترام هم بودیم و از میان همه آن که به معنی واقعی کلمه بر من حقی عظیم دارد و در زندگی و روش و منش من بسیار اثرگذار بوده آیة الله حاج سید محسن خرازی است که از بدو ورود به قم دو سال باهم زندگی کردیم و حدود پنجاه سال است که باهم هستیم امیدم این است که خداوند کریم دعاهای ایشان را در حقّم مستجاب کند که اگر چنین باشد سعادتم تأمین شده است.

* محافل مذهبی تهران در آن سالها (دقیقا چه سالهایی اوائل طلبگی شماست) چگونه بود. چه مجالسی را به یاد دارید؟ با چه علمایی؟ ائمه مساجد؟ آنها را که روی شما تاثیر گذاشتند؟ انتقاداتی که شما در آن زمان یا حالا به آنها وارد می کنید؟

آغاز طلبگی ‏ام سال 32 و 33 بوده، محافلی که برای ما جاذبه داشت دعای کمیل مسجد امین الدوله، دعای کمیل مسجد جامع شبستان مرحوم استرآبادی، جلسات سیّار مرحوم حاج شیخ رضا سراج، منبرهای مرحوم حاج شیخ هادی مقدس درس اخلاق و مواعظ مرحوم آیة الله حاج میرزا کریم حق شناس، محفل مواعظ آیة الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی والد مرحوم آیة الله حاج آقا مجتبی تهرانی.

این محافل و اشباه آن‏ها آن روزها فقط از این حیث مورد انتقاد بود که برخی از بزرگواران در برخی مسائل سلیقه خود را می‏گفتند و حال آنکه لازم بود مطالبی که افاده می‏ کردند با فقه هماهنگ باشد و علاقه و شیفتگی به آنان گاهی باعث می‏ شد که افراد تعصّبی پیدا کرده و شدیداً از آنچه آن‏ها می‏ گویند دفاع کنند و این پی‏آمدهای خوبی نداشت سخن سربسته گفتم با حریفان.

* چه مرحله ای از دروس حوزوی را در تهران خواندید؟ استادان و مرشدان اصلی شما کدام یک روی شما بیشتر تاثیر گذاشتند؟ از چه جهت؟ به جز درس های عادی، درس های خاص هم فرا گرفتید؟ آیا با محافلی که تعلیمات اخلاقی یا عرفانی خاص هم داشتند تماس داشتید؟ مثلا ارادت به عالمی بورزید از نوع ارادت های آن گونه ای؟

همان طور که پیشتر گفتم در تهران ادبیات را خواندم که وقتی به قم آمدم نوبت مطول و شرح لمعه بود در تهران غیر از درس ‏های عادی درس دیگری فرا نگرفتم و به هیچ فرقه و گروهی ارادت خاصی نداشتم.

 مرحوم آیة الله حاج میرزا احمد آشتیانی جلسات هفتگی برای مردم عادی داشت تفسیر و حدیث و اعتقادات می ‏گفت گاهی شرکت می‏ کردم شخص ایشان بسیار اثرگذار بود مدتی مدید در محفل آیة الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی شرکت می‏ کردم و ایشان به دعا و عبادت و معنویات اهمیت می‏ داد مواعظ مرحوم آیة الله حق شناس بسیار زود در انسان اثر می‏ گذاشت و آیة الله مجتهدی هم در این زمینه ‏ها بسیار توفیق داشت.

* آیا در آن سال ها خودتان هم تجربه تبلیغ داشتید؟ اولین منبری که رفتید موضوع آن چه بود؟ چه حسی داشتید؟ آیا هنوز در خاطرتان مانده است؟ دیگران چه واکنشی داشتند؟

اولین منبر را در یکی از حجره‏ های مدرسه آیة الله مجتهدی در حضور تعدادی از طلاّب رفتم که نتوانستم به پایان برسانم و با خنده حضّار از منبر پایین آمدم اما پس از آمدن به قم در همان سال‏های اول به اردکان یزد رفتم و در همین سفر ارادت خاصّی به مرحوم آیة الله خاتمی پیدا کردم نمونه اخلاق و تواضع بود و دو ماه محرم و صفر رزوی یک یا چند منبر شامل مسأله، حدیث و روضه داشتم به مدت تقریباً یک ربع ساعت و از آن تاریخ به بعد در روستاهای متعدد محرم، صفر، رمضان منبر رفتم و تا حدّی موفق هم بودم و برخی از ناملایمات که برخی از عزیزان در مورد این سفرها یاد می‏ کنند برای بنده هم گاهی پیش آمد اما مانع منبر رفتن نشد سپس در قم ماه رمضان‏ ها در برخی از هیأت‏ های سیّار حدود ده سال صحبت می‏ کردم و باز موفق بودم.

یکی از دوستانم که پنجاه سال است هر وقت قم مشرّف می‏شود منزل ما هم سری می‏زند حجة الاسلام حسینی نیشابوری است که یک محرم در قالهر کاشان باهم منبر رفتیم و به یک تعبیر شیفته هم شدیم و در آن معاشرت دو سه هفته‏ ای مورد تأیید و وثوق یکدیگر قرار گرفتیم به دعای این عزیز هم بسیار امیدوارم.

* آمدن به قم در چه سالی بود؟ به چه دلیل؟ ‌چه کسی توصیه کرد؟ در آن زمان وضع مالی شما چگونه بود؟‌ در مدرسه ساکن شدید یا خانه گرفتید؟

گویا سال 36 به قم مشرّف شدم و کنار مدرسه حجتیه اطاقی اجاره و یک سال با آیة الله خرازی در آن خانه بودیم و در اطاق دیگر هم آیة الله نظری (ساری) که آن روز از مدرسان سطح بود تنها زندگی می‏ کرد سال بعد والد مکرّم آیة الله خرازی خانه کوچکی که دیوار به دیوار مدرسه حجتیه بود خریداری و یک سال هم در آن خانه بودیم سال سوم که هر دو ازدواج کردیم پدرم برای من هم خانه‏ ای در محله شاه حمزه میدان کهنه خریداری و مدتی در آن خانه بودم.

از ابتدا که به قم آمدم و امتحان دادم از شهریه که اول ماهی 15 تومان و پس از ازدواج 30 تومان بود استفاده می‏کردم و پدرم هر ماه مبلغی مرحمت می‏ کرد که همواره تا زمانی که برخی در آمدهای متفرقه پیدا کردم این کمک ادامه داشت و در یک جمله در اداره هزینه زندگی هیچ گاه در سختی و مشقّتی که برخی از طلاّب عزیز بودند گرفتار نشدم.

* ازدواج شما چه سالی است. با چه خانواده ای ؟ آیا از خانواده علما بودند؟ آیا آمدن شما به قم پیش از ازدواج بود یا بعد از آن. در کجای قم ساکن شدید. خانه اجاره‌ای یا ملکی؟ آن موقع چه قدر شهریه می گرفتید؟ آیا وضع طلبه های قم بهتر بود یا تهران؟

همان طور که عرض شد زود ازدواج کردم چون پدر و مادرم مایل بودند که در غربت تنها نباشم از صبیه مرحوم سید حسین میری که سیدی دوست داشتنی و کاسب جزء بود و اصلاً گرکانی و سپس تهرانی و یک سال بود که به قم هجرت کرده و در خانه‏ای استیجاری زندگی می‏کرد خواستگاری شد و به توسط برخی از نیکان ازدواج ما سامان یافت در مجلس ابتدایی عقد شاید ده نفر هم نبودیم البته در مجلس زنانه چند ده نفر بودند آیة الله شریعتمداری و حاج شیخ محمد علی شیخ زاده صیغه عقد را خواندند. مهریه 3500 تومان و دوستان را دعوت کردم چون تابستان بود و رفقا غالباً نبودند شاید جمعاً 20 نفر در ولیمه این ازدواج حضور داشتند.

* شما از نخستین سال های تاسیس موسسه در راه حق و اصول دین با آنها همکار شدید. سابقه این مسأله از کجا بود؟ در واقع چه نوع ارتباطی شما را با این مجموعه آشنا کرد؟ آیا خودتان هم آن زمان در این جمع قلم می زدید یا کارهای دیگری داشتید؟

مؤسس مؤسسه در راه حق و اصول دین آیة الله خرازی است در آغاز ایشان از چند نفر از فضلا دعوت و نشریات در راه حق که درباره مسیحیت و شبهات آنان به اسلام بود را منتشر ساخت و پس از چندی بنا شد با پایه گذاری مؤسسه اصول دین برای ارائه یک دوره اصول دین و معرفی چهارده معصوم و پاسخ به سؤالات جوانان خدمتی دیگر انجام گیرد در این کار همکاری حقیر با آن مؤسسه و سپس با هر دو مؤسسه آغاز و ادامه یافت البته همکاری بنده با ایشان کنار تحصیل و تدریس و کارهای متفرقه بود، اما یکی از کارهای جدی که برای آن وقت می ‏گذاشتیم و بسیار هم اثرگذار و سودمند بود همین همکاری بود به طوری که همواره موجب افتخار این جانب هم به شمار می‏ آمد.

* یکی از قدیمی ترین دوستان شما در قم آیت الله خرازی است. آشنایی شما با ایشان از چه سالی است؟ از تهران یا در قم؟ شخصیت ایشان را چگونه دیدید؟ از رفقای دیگر شما در این دوره چه کسانی را می توان نام برد؟ اگر ممکن است از مهم ترین آنها یاد و راجع به هر کدام چند سطری بنویسید‌ (آقای روحانی، احمدی میانجی، شبیری زنجانی، و هر کدام دیگر..... اگر لطف کنید برای آنها که دوستشان داشته اید چند سطری بنویسید.)

هنگامی که ما به قم مشرّف شدیم و یکی دو سال بعد، تعدادی از طلاّب حوزه آیة الله مجتهدی که از تهران هم با آن‏ها دوست بودیم به قم آمدند این عده با سایر طلاّب تهرانی مجمعی را تشکیل و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی حائری تهرانی در رأس آن قرار گرفت و منشأ خدمات خوبی هم شد بیشتر آن دوستان به تدریج از قم رفتند و هر کدام به خدمتی مشغول شدند آن‏ها که در قم ماندند آیة الله خرازی مرحوم حجة الاسلام غفاری که از همکاران مؤسسه در راه حق بود و منبر هم می ‏رفت. مرحوم حجة الاسلام فتح الله شهاب شمیرانی که از طبقه اولی مبارزان بود و در زمان جنگ تحمیلی هم در جبهه خدماتی داشت مرحوم حاج شیخ حسین کبیر تهرانی که از دوستان خیلی صمیمی ما بود اما سایر عزیزان سید علی اکبر محتشمی که پس از مدت کوتاهی به نجف هجرت کرد حاج شیخ علی اکبر ناطق نوری که به تهران رفت و از منبرهای خوب آن دوران بود پدر ایشان هم از منبری‏ های معروف تهران بود و بنده منبر ایشان را دیده بودم حضرت آقای ناطق خیلی زود ملبّس به لباس روحانیت شده بود با این که از بنده کوچکتر است قبل از بنده معمّم شده بود. مرحوم حاج شیخ حسین فومنی که منبر خوبی داشت و در آموزش و پرورش گویا دبیر بود و تازگی از دنیا رفت. حاج سید کاظم ارفع که از مؤلّفان کتاب‏های فراوان دینی است و در این وادی بسیار موفق بوده است حاج شیخ حسین اوسطی که از علمای تهران و مدرس سطوح عالیه مدرسه شهید مطهری است مرحوم حاج شیخ قاسم تهرانی که از منبری‏های تهران بود. آقا شیخ محمد خندق آبادی فرزند مرحوم حاج شیخ حسین خندق آبادی (که شب احیا در فراز منبر در مسجد خندق آباد جان به جان آفرین تسلیم کرد) آقای خندق آبادی منبر خوبی داشت و دارد و در تهران دفتر ثبت ازدواج دارد حاج شیخ محمد حسین نعمتی که در تهران امام جماعت است. حاج شیخ حبیب الله مرزوقی شمیرانی از منبری‏ های معروف شمیران است. حاج سید جمال الدین دین پرور که یکی از خدمات مهم وی بنیاد نهج البلاغه و نشر آثار مربوط به نهج البلاغه است. حاج شیخ هادی معزی امام جماعت مسجد معزالدوله اول خیابان عین الدوله سابق. حاج شیخ عبدالعلی معزی از منبری ‏های شناخته شده تهران حاج شیخ عبدالحسین معزّی که چند سال اخیر نماینده مقام معظم رهبری در مرکز اسلامی لندن بود و اخوی این بزرگواران مرحوم آقا شیخ حسن معزی که از فضلای حوزه علمیه قم به شمار می ‏آمد.

اما حضرات آیات حاج سید مهدی روحانی، حاج شیخ احمد احمدی میانجی، حاج سید موسی شیری زنجانی این عزیزان ردیف اساتید ما بودند و نزد آقای زنجانی که مدتی هم درس خواندم مبدء آشنایی حقیر با این بزرگواران و تا حدی مأنوش شدن یکی مسأله شهید جاوید بود و دیگری عضویت در جامعه مدرسین اما از همه مؤثرتر جلسه تفسیر شب‏های ماه رمضان بود که سال‏ها بنده هم شرکت می‏کردم جلسه‏ای بود علمی و بسیار شیرین، مجمع عده‏ای از افاضل و آیات بود: آیات الله احمد آذری قمی، سید ابوالفضل میر محمدی، محمد حسین مسجد جاهی، شیخ حسن تهرانی، ابوالحسن مصلحی سیدرضا صدر، سید موسی شبیری زنجانی، سید علی محقق داماد، محمد هادی معرفت، و چند نفر دیگر مانند مرحوم آقا جلال طاهر شمس و ...

البته برخی از این عزیزان گاه گاهی می آمدند و برخی در بعضی سال‏ها شرکت می‏ کردند اما مرحوم آقای روحانی و مرحوم آقای احمدی جزو اعضای همیشگی بودند به هر حال به این سه بزرگوار که شما نام بردید ارادت داشتم امتیاز آیة الله زنجانی این بود که شاید اتفاق نمی ‏افتاد که با ایشان باشی و استفاده‏ای علمی، تاریخی و غیره نبری. و اما آن دو بزرگوار دیگر (و تعدادی دیگر از عزیزان که با این‏ها صمیمی بودند) یک امتیاز بسیار مهم داشتند که فکر می‏کنم باید برای همه اساتید و افاضل سرمشق باشد و آن امتیاز این که متکلّم وحده نبودند ما خدمت برخی از اساتید که می‏رفتیم آن‏ها مطلبی را مطرح می‏ نمودند باید با سکوت و یا با اظهار آنچه گفته ‏اند را تأیید کنیم و گویا چون سطح ما پایین‏تر بود نباید اظهار نظر کنیم اما این بزرگوارها هر جا صحبت و بحث می‏شد مخاطب گرچه هنوز طلبه به اصطلاح مبتدی بود بسیار راحت وارد گفتگو می‏شد و آن‏ها هم می‏ پذیرفتند تواضع علمی که برخی از علما ندارند این‏ها در درجه بالا داشتند خود به خود افراد جذب آن‏ها می‏شدند ضمناً هر دو بسیار مهربان بودند محفلشان شاد و سودمند و بدون گناه بود زندگی هر دو حتی تا اواخر که موقعیت اجتماعی‏شان بسیار ترقی کرده بود ساده و ساده بود البته بدون ادعای زهد و عرفان و... و این هم یک ارزش افزوده است اگر با اشباه و نظایر مقایسه گردد.

* درس های خارج فقه و اصول را نزد کدام یک از اساتید فرا گرفتید؟ خودتان از چه زمانی تدریس می کردید؟ آیا این تدریس همیشه ادامه داشت؟‌ آیا در زمینه های اصلی درسهای خودتان در حوزه فقه و اصول کار نوشتنی وپژوهشی هم داشته اید؟

حدود بیست سال در قم در درس‏ ها حاضر می‏ شدم و پس از پیروزی انقلاب به درس حاضر نشدم اما فقط از برخی درس ‏ها استفاده کردم یعنی برخی از درس ‏ها را جدّی گرفتم و در مورد برخی از درس ‏ها آن طور که باید موفق به کار نمی‏ شدم. اساتیدم:

حاج شیخ رحمت الله فشارکی    مطول

حاج شیخ مصطفی اعتمادی     مطول

حاج شیخ محمد تقی ستوده    شرح لمعه.

حاج شیخ ابوالقاسم خزعلی      مکاسب

حاج شیخ حسینعلی منتظری    مکاسب

حاج شیخ احمد آذری     رسائل

حاج شیخ حسین نوری     رسائل

حاج سید یوسف مدنی تبریزی     رسائل

حاج سید محمد باقر سلطانی طباطبائی     کفایه

حاج شیخ ناصر مکارم شیرازی    کفایه

حاج شیخ محمد شاه آبادی     کفایه

حاج شیخ جعفر سبحانی      تفسیر

حاج شیخ نعمت الله صالحی     مختصری تفسیر

حاج سید محمدرضا گلپایگانی    خارج فقه طهارت

حاج سید حسن فرید اراکی     خارج فقه

حاج سید محمد داماد      خارج فقه صلاة و اصول

حاج سید کاظم شریعتمداری     فقه مکاسب

حاج شیخ محمد علی اراکی     فقه و اصول

حاج سید موسی شبیری زنجانی    فقه

از آغاز آمدن به قم به رسم آن روزها اگر مثلاً شرح لمعه می‏ خواندم حاشیه ملا عبدالله را تدریس می‏ کردم و این تدریس تا پیروزی انقلاب ادامه داشت و همان روزها حتی کفایه هم تدریس کردم البته درس ‏ها فقط برای یکی دو نفر یا کمی بیشتر بود.

اما از زمانی که در مدرسه آیة الله گلپایگانی(ره) شرح لمعه و تفسیر و اصول فقه تدریس می‏ کردم کم کم درس‏هایم عمومی و برخی زمان‏ها بسیا پرجمعیت بود و به اصطلاح مدرس رسمی حوزه به شمار می‏ آمدم معالم، اصول فقه، مطول، مغنی، مختصر مطول، الرسائل الجدیدة، شرح لمعه، مکاسب، رسائل، کفایه، الهیات شرح تجرید شرح باب حادی عشر، تفسیر، عقائد و برخی متفرقات را تدریس می‏ کردم و در حال حاضر هم در مدرسه شهیدین برای ده پانزده نفر مکاسب تدریس می‏ کنم.

اما در مورد نوشتن و پژوهش، نوشته‏ های فقهی یا اصولی بنده بسیار کم و به صورت چند جزوه است اما درباره نوشته‏ های متفرقه باید عرض کنم وقتی ما از تهران به قم آمدیم اصلاً به فکر نویسندگی نبودیم اینجا اساتید از باب خیرخواهی گاهی می‏ گفتند که طلبه هم باید بتواند درس بدهد و هم سخنرانی کند و هم بنویسد. آیت الله نوری کلاس تعلیم نویسندگی تشکیل داد حضرت آقای رشیدپور هم کلاس دیگری داشت و در مؤسسه در راه حق هم حضرت آقای سیدعلی موسوی گرمارودی کلاسی ترتیب داد. بنده با شرکت در این کلاس‏ها که عمر طولانی هم نداشت و تمرین و نوشتن انشا و مقاله کم کم در حدّ خود به راه افتادم و در برخی موارد هم مورد تشویق قرار گرفتم علاقه خود و تشویق‏ها و نیز همکاری با مؤسسه در راه حق در نوشتن پاسخ سؤالات جوانان در سطح کشور این‏ها دست به دست هم داد و به حدّی که الان هستم رسیدم و راضی هم هستیم زیرا اگر نوشته‏ هایم آن طور که لازم است از مزایای مطلوب برخوردار نیست اما در هر صورت قابل مطالعه هست.

* شما از پیش از انقلاب به سراغ فهرست نویسی نسخه های خطی رفتید که ظاهرا یکی از قدیمی ترین آنها فهرست نسخه های خطی مسجد جامع تهران است؟ این فکر از کجا پدید آمد؟ همکاری شما با حسین مدرسی طباطبائی از کجا بود؟

سال اول که به خواندن جامع المقدمات مشغول شدم ظاهراً با پیشنهاد خودم حدود یک سال در مغازه کتاب فروشی جعفری تبریزی که همسایه مغازه پدرم بود شاگرد بودم این کتاب فروشی فقط کتاب‏های حوزوی و دینی داشت و محلّ رفت و آمد علما، دانشمندان و اهل کتاب بود. در آنجا تا حدّ زیادی با کتاب‏ های حوزوی آشنا شدم و نیز به همین مناسبت با کتاب فروشی‏ های شمس در ناصر خسرو، مصطفوی، در بوذرجمهری و دیگران رفت و آمد پیدا کردم و همین امر منشأ علاقه من به کتاب شد به طوری که هنگام هجرت به قم تعداد زیادی کتاب داشتم در خلال این رفت و آمدها با نسخه‏ های خطی هم سرو کار پیدا کردم و حتی گاهی به خرید و فروش هم اقدام می ‏کردم کم کم کتابخانه بالنسبه جامعی فراهم شد فعلاً حدود ده هزار جلد کتاب دارم البته گاهی با این شبهه که این همه کتاب مورد نیاز نیست و باید تخمیس شود و یا اصلاً چه لزومی دارد کتاب‏هایی که مربوط به رشته‏ ای است که نمی‏خواهی دیگر در آن رشته کار کنی و یا این همه کتاب سنگی قدیمی را چرا نگاه داشته‏ ای و اصولاً چرا نسخه‏ های خطی داشته باشی با این بهانه‏ ها و گاهی هم برای نیازی که پیش آمد هزاران جلد کتاب را از دست دادم که غالباً پس از گذشت زمانی احساس پشیمانی می‏کردم مثلاً حدود هفتصد جلد فهرست داشتم و چون دیگر نمی‏خواستم  آن کار را ادامه دهم به کتابخانه ‏ای اهدا نمودم و یا تعداد فراوانی از کتابهایم را به برخی کتاب خانه های قم و یا برخی از فضلا و محققان دادم و نسخه‏ های خطی را به کتاب خانه آیة الله مرعشی فروختم و کتابخانه های چاپ سنگی را به مؤسسه شیعه شناسی فروختم و...

اما فهرست نویسی، زمانی به فکر بودم درباره ابن طاووس (ره) تحقیقی داشته باشم به این مناسبت چون در فهرست کتاب خانه مدرسه فیضیه نسخه‏ای از طرائف معرفی شده بود به سراغ آن رفتم جوابم این شد که باید در مخزن بگردی تا پیدا کنی که گشتم و پیدا نشد که این خود داستانی دارد همین زمان بود که خودم به مرحوم حاج آقا مجتبی عراقی رئیس کتاب خانه پیشنهاد فهرست کردن نسخه‏ های خطی را دادم و گویا یکی از علما هم سفارش کرده بود به این کار آغاز و به این مسیر افتادم در آن زمان این کارها مورد توجه نبود و جز نزد اندکی از اهل کتاب، مورد تشویق قرار نمی‏گرفت از باب مثال یک جلد از یکی از فهارسی که نوشته بودم به یکی از بیوت دادم بعد بزرگواری از آن بیت مرا دید گفت: از نسخه ‏ها مطالب مفیدی را انتخاب و چاپ کنید یعنی فهرست به چه درد می‏ خورد، فهرست کتابخانه مدرسه فیضیه که به پایان رسید و شاید در طول عمرم برای هیچ کاری آن قدر زحمت نکشیده‌ام برای چاپ باید به این و آن پیشنهاد یا التماس کنیم که تا هزینه چاپ را بدهند تا بالاخره مرحوم حاج آقا مهدی گلپایگانی لطف کرد و هزینه چاپ دو جلد فهرست را پرداخت فهرست مسجد اعظم که به پایان رسید از یکی از تجار اهل خیر (مرحوم حاجی طرخانی) برای کاغذ و از حاج آقا مهدی حائری طهرانی برای کمک به هزینه چاپ و به بیت آیة الله گلپایگانی متوسّل شدیم تا چاپ شد بله آنچه در این میان موجب دلگرمی و تشویق شد آشنایی بنده با حضرت آقای حسینی اشکوری که تازه از عراق به قم آمده بودند و همین طور آشنایی با حضرت آقای مدرسی طباطبائی که از من کوچکتر بود اما برجستگی‏ های ویژه‏ای داشت و نیز با مرحوم حاج سید محمد علی روضاتی و سپس مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائی و افرادی از این قبیل بود و یا مثلاً مرحوم دانش پژوه بعد از دیدن فهرست فیضیه و برخی کارهای دیگر در جمع تعدادی از فهرست نویسان و اهل کتاب از نوشته من تمجید کرده بود.

آشنایی با این عزیزان و به اصطلاح تحویل گرفتن این‏ها و گاهی همکاری و راهنمایی‏ شان بسیار در ادامه کار مؤثر بود به ویژه جناب طباطبائی در تعدادی از کارها معتبر هم کمک کرد و هم نواقص آن را گوشزد و گاهی برطرف کرد.

البته کسانی هم بودند که باید گفت: (صدایشان از جای گرمی برمی‏ آمد) گاهی می ‏گفتند چاپش خوب نیست گاهی گفته می‏شد حروفچینی مناسب ندارد و یا این که این فهرست نویسی نشد بلکه فقط ذکر نام کتاب است چرا اصول فهرست نویسی رعایت نشده و توجه نداشتند که ما به چه دردسر و نبود امکانات این کارها را انجام دادیم.

بالاخره خوشحالم خوب یا بد، حدود شانزده هزار نسخه خطی را فهرست کردم که بحمدالله همه آن‏ها در فهرست حضرت آقای درایتی درج شده است.

* علاقه شما به تاریخ و رجال دیرین است و در این زمینه کارهای زیادی دارید. این گرایش از کی در شما پدید آمد. سیر تدریجی آن را لطفا بنویسید. چطور شد که به سراغ افراد خاصی می رفتید؟ از قدیمی ترین آدم هایی که به آنها پرداخته اید تا این اواخر؟ هر کدام با چه فلسفه ای بوده است؟

در ذهن ندارم که پیش از پیروزی انقلاب شرح حالی نوشته باشم البته می ‏دانید یکی از فوائد فهرست نویسی آشنایی با شرح حال مؤلّفان و علما و اساتید است پس از پیروزی انقلاب رادیو سراسری برنامه ‏ای به عنوان سیمای فرزانگان داشت از من دعوت شد که شرح حال بگویم ظاهراً شرح حال مرحوم حاج شیخ جواد بلاغی، حاج میرزا حسین نوری، صاحب اعیان الشیعه، حاج آقا رضا همدانی صاحب مصباح الفقیه صاحب روضات و دیگران را گفتم که بسیار هم مورد استقبال قرا گرفت چون برای این برنامه مطالعه فراوان می‏ کردم به فکر افتادم که یادداشت‏ ها را منظم و از مرحوم بلاغی شروع نمودم و در مجله استان قدس رضوی چاپ شد در اولین جلسه ‏ای که رهبر بزرگوار انقلاب در قم با حقیر اظهار آشنایی کردند از شرح حال مرحوم بلاغی یاد و تشویق نمودند و کار آغاز شد و فکر می‏ کنم تاکنون حدود 200 شرح حال نوشته باشم البته هر مورد فلسفه ویژه‏ ای نداشته فقط مناسبتی پیش آمده به هر مناسبت مقاله ‏ای نوشته شده است.

* کار فهرست نویسی نسخه های خطی را کنار کارهایتان داشتید. لطفا فهرستی از این کارها را در طول زمان بفرمایید.

1-  فهرست نسخه‏ های خطی کتابخانه مدرسه فیضیه حدود 2200 نسخه در 2 جلد

2 ـ  فهرست نسخه‏ های خطی کتابخانه خودم 80 نسخه

3 ـ  فهرست نسخه‏ های کتابخانه مدرسه حجتیه قم 700 نسخه

4 ـ  فهرست نسخه‏ های کتابخانه آیة الله گلپایگانی 2000 نسخه در 2 جلد

5 ـ  فهرست نسخه‏ های کتابخانه مسجد اعظم 4000 نسخه چاپ اول در یک جلد و چاپ دوم با کمک سه نفر از عزیزان در 5 مجلد.

6 ـ  فهرست نسخه‏ های کتابخانه مرحوم آیة الله سید مصطفی صفاتی خوانساری 1500 نسخه.

7 ـ  فهرست نسخه‏ های مدرسه حجازی‏ها 1500 نسخه

8 ـ  فهرست نسخه‏ های مدرسه مروی طهران 1050 نسخه

9 ـ  فهرست کتابخانه حسینیه شوشتری‏ های نجف 1100 نسخه با همکاری مرحوم اسماعیلیان

10 ـ  فهرست چند کتابخانه با همکاری حضرت آقای مدرس طباطبائی

11 ـ  فهرست نسخه‏ های مسجد جامع طهران

جمعاً حدود شانزده هزار نسخه که اگر بنا بر اختصار و عدم ذکر مکررات نبود باید در هر جلد 400 نسخه و جمعاً چهل جلد شود.

* یکی از اولین جریان های فکری که در آن درگیر شدید شهید جاوید بود. آیا ممکن است یک تحلیل از آن جریان بدست بدهید و اقدامات خودتان را شرح دهید؟ در بحث حجاب هم همین طور؟ آنچه در این باره گذشت چه بود و شما چه فعالیتی در این عرصه داشتید؟ اساسا نسبت به استاد مطهری و جایگاه وی در حوزه چه تصوری در ذهنتان بود؟ آیا خودتان از ایشان استفاده مستقیم داشتید؟ در ماجرای دعای ندبه هم حضرت عالی درگیر شدید؟ ماجرا از چه قرار بود و چه شد؟ شما چه اقدامی در این زمینه کردید؟

پیشتر گفتم که طلاّب تهرانی مجمعی با برنامه‏های مختلف (تمرین منبر، مقاله نویسی، مناظره و...) داشتند از جمله بررسی برخی از کتاب‏ها. کسی داوطلب می‏شد کتابی را بخواند و نقد کند و در جلسه نظر خود را اعلام تا دیگران هم وارد بحث و استفاده شوند.

کتاب راه طی شده مهندس بازرگان را من انتخاب کردم و در جلسه‏ ای مطرح شد همان روزها کتاب شهید جاوید هم منتشر شده بود پیشنهاد شد که این کتاب هم بررسی و نقد شود البته به من پیشنهاد نشد اما من خودم تصمیم گرفتم با تعطیل کردن چند روز درس آیة الله اراکی این کار را انجام دهم که انجام دادم و داستانش را در کتاب سرگذشت شهید جاوید آورده ‏ام تکرار نمی‏کنم مسائل مربوط به ولایت اهل بیت حساسیت ویژه ‏ای پیدا کرده بود متأسفانه برخی از کج سلیقه‏ ها هم چیزهایی می ‏نوشتند که احساس می‏شد جواب می‏ خواهد مثلاً جزوه‏ای در به اصطلاح ردّ دعای ندبه و یا کتابی در مورد اینکه در زمان غیبت امام(ع) خمس دادن وجهی ندارد و اصلاً این مسأله مدرکی ندارد دیگری شهادت به ولایت اهل بیت را در اذان مورد اشکال قرار داده بود و اتفاقاً همان ایام رساله‏ ای هم به این عنوان حرمت ریش تراشی مدرکی ندارد چاپ شد که این جمله با فتوای آن روز مراجع بسیار زننده بود.

در هر چهار مورد بنده رساله‏ هایی تألیف و برخی مکرر چاپ شد و در میان یک طیف بسیار هم مورد استقبال و تشویق قرار گرفت مثلاً رساله خمس را مرحوم روضاتی رساله دعای ندبه را حاج آقا رضا صدر رساله شهادت به ولایت را مرحوم شهید مطهری تشویق کردند اما داستان شهید جاوید به خاطر مخلوط شدن با مسائل سیاسی وضع دیگری پیدا کرد و بنده هم باید بپذیرم که دشمن از موافق و مخالف سوء استفاده کرد و حق با حضرت امام خمینی بود که باید پاسخ شهید جاوید به صورتی دیگر در محیطی آرام و بدون بدگویی و تهمت حفظ به عنوان یک بحث علمی مطرح می‏شد.

* شما زمانی به جامعه مدرسین پیوستید؟ این مربوط به چه دوره ای است؟ چگونه به آنان پیوستید؟ اصولا دوره های حضور شما چگونه بوده؟ مخصوصا این اواخر؟

قبل از پیروزی انقلاب عضو جامعه مدرسین نبودم اما نزدیکی پیروزی انقلاب برخی از اعلامیه‏ ها را امضا کرده بودم این طور که شنیدم حضرت امام(ره) به جامعه سفارش کرده بود که بعضی افراد دیگر را هم به جمعتان بیافزایید و از باب مثال نام آیة الله مکارم را هم برده بودند از این رو آقایان از چند نفر در دو مرحله برای عضویت در جامعه دعوت کردند در مرحله دوم که ظاهراً سال 60 بود آیة الله مظاهری، آیة الله مصباح و شاید برخی دیگر را در نظر گرفتند و چون آیة الله روحانی و آیة الله احمدی میانجی و آیة الله یزدی و آیة الله محمدی گیلانی با مؤسسه در راه حق آشنا بودند آیة الله خرازی و بنده را هم پیشنهاد کردند و ما دو نفر هم با آیة الله مظاهری و آیت الله مصباح و... به جامعه ملحق شدیم و هر دو از اعضای فعال جامعه بودیم. بنده منشی جلسات هم بودم اما از چند سال قبل آیة الله خرازی در جلسات شرکت نکردند و فکر نمی‏کنم که علّت خاصی جز اشتغالات داشته باشد اما بنده گاهی شرکت می‏کردم اما این اواخر به خاطر برخی از کارها که با سلیقه بنده موافق نبود شرکت نکردم و به برخی از تصمیم‏ ها اعتراض داشتم اما می‏دانید در کارهای جمعی اعتراض هم بی‏وجه است چون رأی و اکثریت آرا مطرح است دو سال قبل آیة الله مکارم شیرازی از عده ‏ای از جمله بنده و آقای خرازی را دعوت و سفارش فرمود که در جلسات شرکت کنید آیة الله خرازی یک جلسه شرکت کردند بنده چند جلسه که انتخاب به عنوان شورای عالی حوزه هم از توابع این شرکت دوباره بود اما عملا در حال حاضر چون در جلسات شرکت نمی‏ کنم مسؤولیتی هم نسبت به برخی تصمیمات که ممکن است نپسندم ندارم.

* حضرت عالی در برخی از بزرگترین کنگره هایی که در قم برگزار شد نقش مدیر یا مشاور جدی را داشتید. شاید اولین آنها کنگره شیخ مفید بود؟ چه خاطره ای از آن دوره دارید؟‌ بعدها در چه کنگره هایی شرکت کردید؟ ایده اصلی و محوری شما در این مشارکت چه بود؟ کنگره خوانساری ها، ... تا همایش بزرگداشت آیت الله مشکینی....

بعد از کنگره شیخ مفید(ره) که به قضاوت بسیاری از افاضل خوب برگزار شد و بنده سهم فراوانی در آن داشتم این باعث شد که برای کنگره‏ های بعد هم سراغ من بیایند. مثلاً مقرر شده بود که آیة الله مؤمن در رأس کنگره مقدس اردبیلی باشد اما ایشان از من دعوت به همکاری کردند و فرمودند: من که این مسؤولیت را قبول کردم به ذهنم بود که می‏توانم از همکاری شما استفاده کنم و در کنگره علمای خوانسار و کنگره نراقی‏ها و صاحب عروه و علمای گلپایگان (که فقط کتاب‏هایش چاپ شد) و همایش بزرگداشت آیة الله مشکینی هم به همین منوال بود و سعی ما این بود که آثار این بزرگان به صورتی منتشر و محفل آبرومندی هم گرفته شود و در هزینه ‏ها هم در حدّ امکان صرفه جویی شود و به یک تعبیر بنده بیشتر در آماده سازی آثار و نشر آن‏ها سهیم بودم.

* آشنایی شما با مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی از چه زمانی بود؟ یا برخی دیگر. هر کسی از این قبیل بزرگان را که به یاد دارید لطفا چند سطری در باره اش بنویسید

همان طور که پیشتر عرض شد، بنده در ابعاد مختلف دوستانی مناسب با آن بعد داشتم فهرس نگاری بنده موجب شد که در آغاز با جناب آقای مدرسی طباطبائی و سپس به محض ورود حجة الاسلام والمسلمین حضرت آقای اشکوری به قم با ایشان و بعد از آن به محض آمدن حجة الاسلام والمسلمین طباطبائی به قم با آن بزرگوار مأنوس شوم در کتاب فروشی بصرتی که گاهی محل گعده ما بود و نیز منزل آن دو بزرگوار که گاهی برای روضه و گاهی به مناسبت‏ های دیگر به روی ما باز بود خدمتشان می ‏رسیدیم آقای مدرسی در تعدادی از کارهای فهرستی بنده و بهتر شدن آن‏ها و نشر بهتر آن‏ها سهیم بود که در همه موارد در خود فهرست ‏ها هم از ایشان تشکر کرده‏‏ ام حضرت آقای اشکوری به خاطر این که سعه صدر و روحیه کمک کردن به افراد را داشتند، در موارد فراوانی مرا مورد مهر و لطف خود قرار دادند مثلاً تصحیح نهایی نفس المهموم محدث قمی(ره) را که حقیر به اصطلاح تصحیح و تخریج مصادر کرده بودم و همین طور رساله تسلیة الفؤاد مرحوم سید عبدالله شبر و شاید رساله استخاره را ایشان انجام دادند در هر صورت بسیار با هم مأنوس بودیم و اما مرحوم آقا سید عبدالعزیز طباطبائی به خاطر این که تشویق می‏ کرد و اطلاعات خود را خالصانه در اختیار می‏ گذاشت و ضمناً اطلاعات ایشان بسیار دقیق و قابل اعتماد بود برای افرادی مانند حقیر بسیار سودمند بود به ویژه که درب خانه و کتابخانه بالنسبة جامع ایشان به روی ما باز بود. بد نیست عرض کنم کتاب کافی ابوالصلاح را که حقیر آماده چاپ کردم یک دور با ایشان با برخی از نسخه‏ ها من البدو الی الختم مقابله نمودیم، و در یک جمله «آقا» بود.

* رابطه شما با آیت الله سبحانی چگونه بوده؟ با آیت الله مکارم؟ شما برخی از نوشته های آقای سبحانی را تهذیب کرده و منتشر نمودید؟ اصولا نگاه تان به این قبیل آثار چگونه است؟ آیا پیش از انقلاب با ایشان همکاری داشتید؟‌با دارالتبلیغ چطور؟

با دارالتبلیغ همکاری نداشتم؛ نه به خاطر این که همکاری را عیب می‏ دانستم بلکه دعوت به همکاری نشده بودم با آیة الله مکارم  هم انس خصوصی نداشتم گاهی در درس اصول عقائد حاضر می‏ شدم قدری از کفایه را که در یکی از مقبره ‏های صحن حضرت فاطمه معصومه(س) درس می‏ گفتند شرکت کردم و رسم ایشان این بود که در برخی روزها امتحان می‏ گرفت. امتحان که دادم رساله قواعد فقهیه خود را که تازه چاپ شده بود با یادداشتی به عنوان تشویق مرحمت کردند که آن رساله را هنوز دارم این را هم بگویم که همان ایام به خیال خام خود قاعده لا ضرر را که در کتاب ایشان بود نقد کردم و نمی‏دانم چه شد.

اما آیة الله سبحانی و حقوق ایشان نسبت به حقیر داستان مفصلی دارد که در جای دیگر گفته‏ ام و تکرار نمی‏کنم در طول چند سال با کمک و راهنمایی ایشان تعدادی از آثار پدر ایشان و آثار خود ایشان را به گونه‏ هایی آماده چاپ می‏ کردم و در همه موارد هم برایم استفاده مادی و معنوی داشت و در محفلی حضور ایشان گفتم آیة الله سبحانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت.

* حضرت عالی با مجلات مختلف همکاری داشتید. در قم به خصوص با کیهان اندیشه و نور علم. آیا پیش از آنها به خصوص پیش از انقلاب با مجله ای همکاری داشتید؟

کل مقالات حقیر مربوط به بعد از پیروزی انقلاب است اما حضرت آقای مدرسی طباطبائی قبل از انقلاب با برخی از مجلاّت وزین با نوشتن مقالاتی همکاری می‏کرد و این همکاری موجب شده بود که تعدادی از اساتید معروف دانشگاه احترام ویژه‏ ای برای ایشان قائل بودند و به عبارت درست‏تر ایشان را تحویل می‏ گرفتند.

در آن زمان، حقیر مقاله مربوط به ابن اشناس را در دفاع از سید بن طاووس(ره) و اعتراض به محمد خان قزوینی نوشته بودم یکی از مجلاّت مهم آن روز که ما هم از آن بهره می‏ بردیم، مجله راهنمای کتاب بود مقاله را توسط آقای مدرسی به آن مجله دادیم اما به هر علتی تا پیروزی انقلاب چاپ نشد و پس از پیروزی که نام مجله هم عوض شده بود چاپ کردند مناسب است عرض کنم اعتراض به حقّ بنده به مرحوم قزوینی با آن وسواس و دقتی که داشته برای برخی از اساتید هم جالب شده بود در اوایل پیروزی، آقای مدرسی برای تعدادی از اساتید وقت ملاقات با حضرت امام(ره) گرفته بود و آن گروه که آقای باستانی پاریزی در میان آن‏ها بود، خدمت امام رسیدند به خاطر دارم که آقای مدرسی می‏گفت باستانی پاریزی مایل بود نویسنده مقاله ابن اشناس یعنی حقیر را از نزدیک ببیند که البته جواب ایشان باید این باشد: «تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه».

* نخستین سمت کاری که به نوعی با مبحث قضا یا هرچیز دیگر مربوط باشد و حکومتی باشد، چه سمتی بوده؟ اصولا آیا پیش از مدیریت حوزه علمیه قم، سمت اداری و مدیری داشته اید؟ پیشنهادی بوده که رد کرده باشید؟

اوایل انقلاب به خیال انجام وظیفه به عنوان کار قضایی یا شبه قضایی به مسافرت به بندرعباس و بار دیگر بندرعباس و نیز سبزوار، تبریز، زنجان رفتم اما بعدها که به آن سفرها مروری داشتم، به این نتیجه رسیدم که ای کاش این مأموریت‏ ها را نمی پذیرفتم، محیط آرام نبود و گاهی تحت تأثیر برخی سر و صداها کاری انجام می‏ شد افرادی مانند حقیر هم سابقه و خبرویت در برخورد با مسائل نداشتند و گاهی منافقان غیر مستقیم در بخشی از امور تحریک می‏ کردند که شاید برخی‏ ها متوجه نبودند در هر حال بنده برای کسانی که شاید به ناحق محکوم شدند و رنجی را تحمل کرند و... مدام طلب مغفرت می‏کنم به امید این که این لغزش ‏های به یک معنی غیر عمدی مورد عفو و بخشش خلق و خالق متعال قرار گیرد.

* شرکت شما در اداره حوزه پیش از مدیریت حوزه چگونه بود؟‌ در واقع ذهن شما نسبت به حوزه از دیرباز تا زمانی که حس شد باید نظام گذشته اصلاح شود چگونه بود؟‌ خودتان چه ایده ای داشتید؟ آیا زمانی که به صورت شورا اداره می شد خودتان فعال بودید؟ چطور شد که به عنوان مدیر حوزه انتخاب شدید؟ آن زمان سیستم این انتخاب چگونه بود؟‌ آیا مخالفانی هم داشتید؟

پس از رحلت حضرت امام(ره) با تدوین اساسنامه ای که بنا بود به تأیید مراجع تقلید و مقام معظم رهبری برسد این طور مقرر شد که حوزه با شورایی شامل هفت یا نه نفر از اساتید (با ویژگی‏هایی که لازم است داشته باشید) به انتخاب جامعه مدرسین اداره شود در جلسات جامعه بنده هم به عنوان یکی از آن هفت نفر انتخاب شدم.

این شورا موظّف است برای اداره امور، مدیری با ویژگی‏ هایی منصوب نماید که در دوره اول آیة الله مؤمن انتخاب شد و در دوره دوم بنده این مسؤولیت را پذیرفتم ظاهراً نه اصل شورا و نه مدیریت حضرت آقای مؤمن و حقیر مخالف چشمگیری نداشت و همین گونه تاکنون ادامه دارد بنده هم از آن تاریخ تاکنون غیر از یک دوره چهارساله عضو شورای عالی حوزه هستم با این تفاوت که در دوره اخیر بنده و جناب آقای غروی و حضرت آقای نکونام از طرف آیت الله صافی گلپایگانی و آیت الله مکارم شیرازی در شورا هستیم که البته جامعه مدرسین هم ما سه نفر را تعیین کرده بود راجع به سؤال اخیرتان یک جمله معنی دار عرض می‏کنم بی‏ نظمی آن روزها و نیز نظم اداری شبه اداره ‏ها که تقریباً اکنون حاکم است مطلوب نیست، چیزی بین این دو باید عملی شود خیرالامور اوساطها.

* اگر بخواهید تجربه دوره مدیریت حوزه علمیه را از وضع پیش از خودتان تا وضع بعدی بیان کنید چه طور بیان خواهید کرد؟ لطفا مهم ترین ملاحظات، دشواری ها، کارهای انجام شده و ... را فهرست وار بیان کنید

به نظر می ‏رسد که حوزه مطلوب، حوزه ‏ای است که محصّلان و مدرّسان و محقّقان آن به معنی واقعی محصّل و فاضل و محقّق و مهذّب باشند و کار خود را یک انجام وظیفه الهی بدانند. یعنی برنامه ‏ها باید روحانی ملاّ، مهذّب، خوش سلیقه، آماده تبلیغ و پاسخ گویی به شبهات و جذب مردم و جوانان به دین و احکام دین تربیت کند.

و این کار در دست انجام است امّا نه به طور مطلوب و حدّ اکثری بلکه کند و شاید حدّاقلّی. چرا؟ چون به جای اهمیّت دادن به اصل هدف در حدّ وفور، به حواشی پرداخته می‏ شود و فقط به گسترش (البته به قصد خیر) چشم دوخته شده، و توجه به مادّیات رو به افزایش است.

از طرفی هم مراجع معظّم دامت برکاته که در رأس حوزه هستند در برخی برنامه‏ ها وحدت نظر ندارند و ضمناً مسائل سیاسی هم گاهی اختلاف نظر را دو چندان می‏ کند البته همه قبول دارند که وضع فعلی از بی‏ نظمی مطلق بهتر است یا لااقل بدتر نیست.

* سالهاست که شما تدریس و منبر و تالیف را به عنوان سه رکن اصلی کارهای علمی و جاری خود انتخاب کرده اید. اگر بخواهید بین اینها یکی را انتخاب کنید کدام یک خواهد بود؟ در واقع تمایل شما بیشتر به کدام یک از اینهاست؟ به نظر می رسد در یک دوره کمتر منبر می رفتید و در سالهای جاری بسیار بیشتر شده است. آیا این دلیل خاصی دارد؟

برای هر طلبه و روحانی و فاضلی هر سه مطلوب است و حتی المقدور اگر بتواند بین این‏ها جمع کند توفیق بیشتری نصیب او شده اما بنده در هیچ کدام انتخابی خاص نداشته ام بلکه این طور پیش آمده است سال‏ های قبل هر زمان کم منبر رفته ‏ام حتماً کم دعوت شده ‏ام وگرنه ابایی در کار نبوده و در سال‏های اخیر منبر را کم کرده ‏ام نه زیاد و سرّش شاید این باشد که با خود گفته‏ ام چقدر بگویی و از مردم توقّع عمل داشته باشی و مردم به خاطر گفتارت فکر کنند که روحانی مهذّبی هستی و واقعاً این طور نباشد در هر حال برخی افکار تقریباً ترمزی شده است برای حرکت و تحرّک.

البته منبری ‏ها باید بدانند که دوره‏ای دارند و سپس از دور خارج می‏ شوند زیرا مردم غالباً بیش از این که دنبال واقعیات باشند، دنبال نو و نوتر هستند. پس باید طرز فکر و کار  آن‏ها جوری باشد که پس از اقبال اگر با ادبار روبرو شدند غصه نخورند و راحت باشند که چنین بوده و هست رسم روزگار.

* اگر درباره زندگی شخصی تان هم در این مرحله از عمر تجربه ای را بیان فرمایید خوشحال خواهیم شد. فرزندان. دید شما نسبت به آنها، وضع مادی خودتان. درآمد. سال هایی که در این باره بر شما سخت یا راحت گذشته ... و آنچه که به عنوان یک چهارچوب برای یک طلبه، حجت الاسلام، آیت الله و در مرحله بازنشستگی و پیری می پذیرید.

این که از وضع مالی و درآمد و سخت یا راحت گذراندن زندگی سؤال می‏ کنید قبلاً عرض کردم بنده بر خلاف طیف عظیمی از طلاّب در دوران طلبگی سختی و فشار زندگی را تجربه نکرده ‏ام چون هنگامی که ازدواج کردم مستأجر نبودم و شصت تومان شهریه و ماهی سیصد تومان هم پدرم به ضمیمه برخی کمک ‏های دیگر مرحمت می‏ کرد هزینه ما بیش از این نبود و تا چند سال درآمد چشمگیر دیگری نداشتم اما از همین مطلب که گفتم می ‏توانید حدس بزنید آن‏ها که مستأجر بودند و کمک والدین را هم نداشتند در چه شرایطی زندگی می‏ کردند چون همان ایام اجاره یک اطاق معمولی تقریباً سی تومان بود پس بنده جزو طلاّبی که وضعشان خوب است بودم در رفقای طهرانی ما جز آیة الله خرازی و بنده، همه در اوایل مستأجر بودند حتی از عزیزان کسانی بودند که آخر سال تحصیلی اطاق را خالی می‏ کردند تا اجاره تابستان را ندهند و این مستلزم دو بار اسباب کشی می‏شد آخر سال به انباری ببرند و اول سال اطاقی دیگر اجاره و اثاثیه به آنجا منتقل کنند بنابراین به نوع طلاّب به ویژه در سال‏ های اول طلبگی و اول ازدواج سخت می‏ گذشت اما جای این سؤال باقی است که چرا گله و شکایت نمی‏ کردند و نوعاً در تحصیل شاد بودند به نظر بنده جهتش این بود که اولاً تقریباً همه این مشکل را داشتند و ثانیاً مطلب مهم این بود که اعاظم و اساتید هم زندگی آن چنانی نداشتند طلاّب عزیز این را احساس می‏ کردند که با استادشان در امور زندگی در یک سطح هستند یک نمونه ملموس برای شما عرض می‏ کنم خانه‏ های آیات الله گلپایگانی، شریعتمداری، اراکی و... خیلی معمولی بود بنده خانه اولی خودم را 15 هزار تومان خریده بودم شنیدم خانه‏ای که آقای گلپایگانی در آن زندگی می‏ کرد حدود همین مبلغ فروخته شد و اما اساتید ما منزل آقای خزعلی کوچه ارک، منزل آقای اعتمادی، جنب مدرسه حقانی منزل آقای شبیری زنجانی، در برابر آن مدرسه، منزل پدر بزرگوار ایشان در کوچه ارک همه و همه معمولی یا قدیمی و کم قیمت بود. افرادی مانند آیات الله مکارم، نوری، سبحانی، مفتح حتی آذری از طریق منبر (و ایشان از کتابفروشی) زندگی را اداره می‏ کردند بلایی که امروز گرفتار شده ‏ایم و طلاّب ما و خانواده‏ های آنان را رنج می ‏دهد اختلاف بالنسبه زیاد میان زندگی‏ هاست یک قشر عظیمی برای اجاره خانه نیاز به دست و پا کردن دارند و طیفی دیگر در همان نوجوانی به مناسبت‏ هایی (که خدا کند از بیت المال نباشد) ماشین‏ های آن چنانی و خانه‏ های گران قیمت و وسایل زندگی مطلوب دارند هر یک از شاگردهای مرحوم آقای ستوده اگر با خانواده به منزل ایشان می‏رفتند حتماً از زندگی خود احساس رضایت می‏ نمودند اما امروز این جور نیست. اینجا هم سخن سربسته گفتم با حریفان.

یکی از مطالبی که در این پنجاه شصت برایم روشنِ روشن شد، این که امور مالی و مادی و مقامات  و مراتب اجتماعی که برای هر روحانی پیش می‏آید و یا سختی و فقر و... ربطی به اقدامات و تصمیمات افراد ندارد کسانی بودند که برای آیة الله شدن و صاحب رساله و مقلّد بودن دست و پا کردند اما نشد در امور مالی و مادی دنبال این و آن و این کار و آن کار رفتند نتیجه ‏ای به دست نیامد و چه بسا افراد بی‏ دست و پا به وضع مطلوبی در زندگی رسیدند و نیز چه افرادی که گفته می‏شد ساده هستند اما در دل مردم جا باز کردند و افرادی با بیان نه بسیار خوب در منبر شاخص شدند و سخنورانی بلیغ و فصیح در حاشیه قرار گرفتند.

پس اگر این طور است که هست بهتر است همه ما روحانیان به فکر انجام وظیفه باشیم و مابقی را به خدای منّان واگذاریم و بی‏جهت خودمان را خسرالدنیا والاخره نکنیم.

* نقاط قوت و ضعف نظام طلبگی را چگونه می بینید. فهرست وار. چه تغییراتی باید داده شود که نقاط ضعف از میان برود؟ وضع آموزش، نظام آموزش جدید؟ مدارس دانشگاهی جدید؟ آیا به نظر شما فقه از گذشته ضعیف تر شده است؟ آیا در آینده مراجع بزرگ خواهیم داشت؟ و مشکلاتی از این قبیل که مطرح می شود....

نظام کنونی طلبگی حتماً و حتماً باید اصلاح شود و این سخنی است که ما از روز ورود به حوزه از اساتید شنیده و می‏ شنویم و خدا می‏داند در چه زمانی به دست چه شخصیتی به تدریج انجام خواهد شد اما شعار غلطی که رایج شده این است که چون اصلاح نشده پس آنچه فعلاً در جریان است سودمند نیست جوابگوی جامعه نیست فقط عمر را به هدر می‏دهد این شعار موجب شده بسیاری از طلاّب هم عمر بگذرانند و هم به درس و تحصیل به سبک کنونی اهمیت ندهند و این خود در حدّ یک فاجعه است.

طلبه باید این طور فکر کند که اگر اصلاً هیچ اصلاحی هم انجام نشد من با بهره‏مند شدن از همین نظام با برنامه ‏ریزی خاص خودم می‏توانم منشأ آثار فراوان باشم پس چرا اهمیت ندهم مرحوم آیة الله شهید مطهری یکی از پرچمداران لزوم اصلاح حوزه بود اما با همین وضع موجود و از همین درس و بحث‏ های مرسوم توانست در همه ابعاد سخنرانی، تألیف، تدریس، بیدارگری نمونه خوبی برای همگان باشد.

کلمات کلیدی:
 



https://hawzah.net/fa/News/View/105622/-آیت-الله-استادی-برای-طلبه-شدن-نه-خوابی-دیدم-نه-برایم-جذابیتی-داشت-ای-کاش-فعالیت-های-قضائی-اوائل-انقلاب-را-نمی-پذیرفتم/?SearchText=فشارکی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۸