***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

 یکی مثل حاج شیخ عبدالکریم مدرس حوزه شد . 

شخص برجسته ای شصت سال کمتر یابیشتر در درسهایی مثل . ... و مرحوم سیدمحمد فشارکی و .... حاضر شده ،


کتاب  یادنامه آیت الله العظمی اراکی (ره) 
دو مصاحبه با بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی
دو مصاحبه با بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی

(80)س :حوزه ، قبل از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم چه وضعی داشته و وقتی ایشان آمدند چه موقعیتی داشته ؟

ج :قبل از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در قم حوزه ای نبوده البته علمای برجسته ای در قم مشرف بودند و ساکن بودند از قبیل میرزای قمی اعلی الله مقامه و آقا شیخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شیخ مهدی پایین شهری و امثال اینها ولیکن از ، تقدیر الهی نبود ، قبل از زمان حاج شیخ عبدالکریم در این شهر حوزه ای منعقدبشود ، جهتش چه بوده ؟ خدا می داند با اینکه میرزای قمی اولیت داشته درشخصیت ، علمیت ، صاحب کتاب قوانین بوده است ، معذالک در این شهر حوزه منعقد نشده ، خدا می داند جهتش چه بوده .

س :فتوای ایشان در سهم امام مدخلیت نداشته در این امر ؟

ج :شاید از این جهت بوده ، فتوای ایشان در مصرف سهم امام خصوص سادات بوده و همچنین آقا شیخ ابوالقاسم زاهد خودش هم تصرف در سهم امام نمیکرد ، اموراتش به غیر سهم می باید بگذرد .

صفحه 376

س :مدارسیکه در قم سالهاست ساخته شده مثل مدرسه رضویه ، مدرسه فیضیه ، مدرسه جهانگیرخان اینها چه وضعی داشته قبلا ؟

ج :اینها در زمان صفویه بوده ، در زمان صفویه که ترویج مذهب شیعه بیشتراز آنها شده است . قاجاریه هم که بعد از آنها آمدند در ترویج مذهب شیعه ساعی بوده اند ، و در قم مدارسی ساخته اندو از قدیم هم مدارسی بوده است ، ولیکن دراین شهر حوزه منعقد نشده تاریخ نشان نمی دهد یک حوزه علمیه اینجا منعقد شده باشد مثل اینکه در نجف منعقد شد تا اینکه خداوند در دل حاج شیخ عبدالکریم که ساکن کربلا بوده اند می اندازد که نذر کند زیارت حضرت ثامن الائمه را ، بعد از این که این نذر را میکند منتظر تهیه اسباب بوده برای وفای به نذر ، تا اینکه از جانب خدایک وسیله ای فراهم می آید که تا سلطان آباد اراک مسافرتی بکند و از جهت وفای به نذر ملجا می شود تا سلطان آباد برود و مسافرت کند و آمدنش به سلطان آباد برای خاطر وفای به نذر بوده که اقلا نصف راه را حالا می روم تا بعد خدا بزرگ است بقیه راه را هم فراهم می آورد و تصمیم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش که درکربلا بوده ، منزل شخصی ملکی داشته و از این جهت به او می گفتند حائرییعنیکربلایی . هیچ در ذهن او قصد اینکه در اینجا در ایران توقف کند ابدا نبوده تا اینکه وقتی وارد سلطان آباد می شود طلاب آنجا که در مدرسه بودند اطراف ایشان رامی گیرند و به ایشان عرض میکنند که درس شروع کنید ، ایشان می فرمایند :من مسافرم ، قصد توقف ندارم ، عرض میکنند که یک هفته ، کمتر ، بیشتر که اینجاهستید بیکار نباشید ، شروع به درس کنید ، همین که شروع به درس میکنند به اطراف خبر می رسد که حاج شیخ عبدالکریم ( یک شخصیت علمی معروف بوده است ) در سلطان آباد اراک مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف : همدان ، کاشان ، طهران ، کرمانشاه ، شیراز و سایر شهرهای دیگر جمعیت می آیدو جمعیت بسیاری در سلطان آباد جمع می شود به طوریکه دیگر در منزل نمی شده است درس بگویند ، ایشان را حرکت می دهند به مدرسه می برند کم کم او را به منبر

صفحه 377

می برند می گویند جمعیت زیاد است باید به منبر بروید . بعد از آنیکه حوزه در آنجامنعقد می شود ، برای سفر مشهد مقدس کارهای ایشان فراهم می شود و مسافرت به مشهد میکنند و زیارت به عمل می آورند و وقتی بوده است که مرحوم سید ( محمدکاظم ) طباطبائی مرحوم شده بوده و بیشتر مردم مقلد مرحوم سید بوده اندو بعد از فوت او محتاج بوده اند به اینکه مساله بقاء بر تقلید را به ایشان مراجعه کنند ، بعد از این که از مشهد مراجعت میکند می بیند که به چه صورتی مراجعت کند به کربلا ، این حوزه به این مهمی را چه کند ، تکلیف شرعی او را ملجا میکند که توقف کند در صورتیکه هیچ قصد توقف نداشته ، بعد از توقف کردن علمای قم تهیه می بینند که ایشان را از سلطان آباد حرکت بدهند و بیاورند به قم ، به جهت این که قم عنوان مشهدیت دارد سلطان آباد که عنوان مشهدیت ندارد ، بالاخره ایشان رابه عنوان زیارتی شب عید نوروز که نیمه شعبان بوده است حرکت می دهند ( و می آورند به قم ) و در اینجا به حاج شیخ محمد سلطان الواعظین تهرانی سفارش میکنند که در منبر مردم را تهیچ کند در حالیکه جمعیت از اطراف برای عید نوروزدر صحن اجتماع میکند برای تحویل سال ، و حاج شیخ عبدالکریم را وادار میکنندکه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را به جماعت بخوانند و بعد ازنماز جماعت ، حاج شیخ محمد سلطان الواعظین به منبر می رود و مردم را تهیچ میکنند که ایشان را نگه دارید حتی اینکه بعضیها می گویند که دغبل خزاعی آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتید ای اهل قم که جبه امام رضا را از شهر شمابیرون ببرد ، این شخص علم امام رضا را آورده است نگذارید که او از این شهر بیرون برود ، بالاخره دو نفر از اهل تهران یکی حاج محمدابراهیم سکویییکی حاج محمدتقی علاقمند اینها مصمم می شوند که شهریه را بدهند کم کم و کم کم ازاطراف هم زمینه فراهم می شود و این حوزه از اراک منتقل به قم می شود و کم کم و کم کم این مطلب منتهی می شود به پهلوی اول و او مانع بوده است از انعقاد این حوزه از قرار حرکاتیکه میکرده است از جهت کشف حجاب و سختگیری به اهل عمامه و لباس متحدالشکل و کلاه شاپو سر مردم گذاردن ، حاج شیخ عبدالکریم هم

صفحه 378

در اثر آن حلمیکه خدا با او داده بود مصلحت نمی دید که به او به طور جنگ و به طور مخاصمه پیش بیاید بلکه به طور ملایمت و حلم و بردباری با او معامله میکرد .

خداوند تعالی همیشه نسبت به قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمکارانیکه قصد اذیت به قم داشته اند به هر طوریکه بوده است اذیت آنها رااز قم قطع کرده است ، و این قم حرم اهلبیت استو آشیانه آنها است و آشیانه شیعیان آنها است ، همیشه شیعیان اهل بیت در قم اجتماع میکردند و سکونت داشتند و اولاد ائمه هم نظر به اینکه اینجا مجمع شیعیان بوده است به اینجا توجه بیشتر داشته اند که شیعیان در قم و در حوالی قم ، کاشان ، اینجاها اجتماع داشته اندو همه محب اهل بیت بوده اند و به تمام معنی آنچه می توانستند کمک میکردندو اعانت میکردند خصوصا به امامزاده ها کمال احترام و تعظیم را به جا می آرودندبه خلاف سایر شهرهای دیگر در زمان خلفای جور مورد اذیت واقع می شده اند ، ناچار به اینجا می آمده اند و چقدر اخبار در احترام این شهر و مدح این شهر و اهل این شهر وارد شده است حتی اینکه وارد شده است ، که اگر تمام اطراف را فتنه فروگیرد بر شما باد به قم و حوالی قم که بلا از آن مدفوع است . چون این جور که به چشم هم دیدیم و الآن هم می بینیم که این شهر از بلا مدفوع است ، از بلامحفوظ است ، همه شهرها را آتش اگر بگیرد اینجا را آتش نمی گیرد ، پس فرمایش معصومین چطوری دارد اینجا ظاهر می شود ، چه معجزه بزرگی است ، فرمودند از این شهر به اطراف علم افاضه می شود و از اینجا حجت بر تمام خلق تمام می شود و داریم می بینیم همین طور است وسیله ظاهری او آقای حاج شیخ عبدالکریم شد . حالانقدا هم آقای خمینی است خداوند طول عمر به ایشان بدهد و از عمر طبیعی بالاتر ، دو عمر طبیعی به ایشان مرحمت بفرماید ، که در عمر دومی تدویم عمل کندو به طور شایسته ایران را از چنگ دشمنان خلاصی بدهد بی دینی اطراف را گرفته است و دشمنها همه سر به جان ایران کرده اند و می خواهند آنها را به خودشان ملحق کنند و همچنان که خودشان نه ایمان به خدا دارند و نه ایمان به پیغمبرو آخرت دارند ، می خواهند اهل ایران هم مثل آنها بشوند ، لیکن خداوند تعالی

صفحه 379

نخواست این معنا را ، و سایر شهرهای ایران هم به برکت شهر قم که آقای خمینی - از شهر قم - مبعوث شد [نجات پیدا کرد] در اثر حوزه علمیه ایکه آقای حائری منعقد کرده بود ، این یکی از آن نتایج حوزه بود ، حالا معلوم می شود که صدق فرمایشات اهل بیت چگونه دارد ظاهر می شود که فرموده اند که بر شما باد به قم و اطراف قم .

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم دو دفعه به اراک تشریف آوردند ، یکی در سنه 16 تا 24 که تقریبا 8 سال طول کشید . در سنه 24 قمریکه طلوع مشروطیت شدایشان در این امورات سیاسیه مداخله نمیکرد خفیتا از حاج آقا محسن از اراک حرکت کرد ، یک زن کور داشت و دو تا دختر صغیر ؛ اینها را گذاشت در اراک و خودش تنها حرکت کرد رفت و عتبات تا از این سر و صداها و هیاهوها گوشش خالی باشد ، در کربلا هم که رفته بود برای این بود که در نجف گفتگوهایی بود بین سید و آخوند ، می خواست که نه در طرفیت این باشد نه در طرفیت او و در کناری باشد ، کتابی از سید درس می گفت و کتابی هم از آخوند یعنی من بی طرفم ، نجف نرفت که ناچار باشد که با این حزب یا با آن حزب باشد ، خفیتا از حاج آقا محسن [ازاراک به عراق رفت] اگر می دانستند جدا ممانعت میکردند .

تمام جلد ثانی درر و مبحث اجتماع امر و نهی و مبحث ضد و مبحث نهی درعبادت در اراک نوشته شد ، پس از مراجعت به عتبات بقیه جلد اول را نوشتند . آن سفر 8 سال طول کشید و سفر ثانی تقریبا 32 بود 32هجری قمری آمدند تا سنه 40قمری ، اولی 8 سال بود دومی هم 8 سال شد ، و در این سفر دوم چند نفر از آقایان قمیین مهاجرت کردند از قم به سلطان آباد برای حضور درس ایشان ، یکی آقای حاج میرزاحسن برقعی ، یکی آقای حاج میرزاابوالفضل زاهدی ، یکی آقای حاج میرزامحمود روحانییکی آقای آسید محمد صدر که به او صدرالعلما می گفتند ، باز هم بودند عده ای بودند اینها هم در درس حاضر می شدند ، از نجف هم آقای حاج سیدمحمدتقی خوانساری و آقای حاج سیداحمد خوانساری ، و آقای آقا سید علییثربی ، [البته] آقاییثربی [بعد از مهاجرت حاج شیخ به قم از نجف به قم آمد]

صفحه 380

ولی آن دو تا از اراک بودند ، تا اینکه سنه 40 شد .

همان آقایان قمیین توطئه(81)دیدند که ایشان را حرکت بدهند به قم و به قم مقیم باشند . اواخر سلطنت احمد شاه قاجار او مسافرت کرد به قمو آقای حاج شیخ رفتند به دیدن او و خیلی پذیرایی تامی از مرحوم آقای حاج شیخ کرد و احترام گرفت رضا شاه ایستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ایستاده بود ، وزیر جنگ بود ، حق جلوس نداشت احمد شاه نشسته بود و آقای حاج شیخ با حواریین نشسته بودند و گفتگوهایی با هم میکردند ، پس از آن کم کم و کم کم رضاخان که وزیر جنگ بود احمد شاه را خلع کرد از سلطنت و نایب السلطنه شد کم کم و کم کم سلطنت راخودش متصدی شد و به تمام معنی سلطنت پیدا کرد و یک سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شریف خواست آقای حاج شیخ را ملاقات کند ، آقای حاج شیخ مشرف شدند به حرم و در پای ضریح حضرت معصومه علیها السلام تلاقی شد رضاشاه به آقای حاج شیخ عرض کرد من مقلد شما هستم و شما را دوست می دارم ، آقای حاج شیخ هم فرمود من هم تو را دوست می دارم ، یعنی به این حرفیکه زد گفت من مقلد شما هستم ، ولی دروغ می گفت باطنا ، کم کم و کم کم دروغ او واضح شد اومی خواست کلاه سر آقای حاج شیخ بگذارد به این کلمه که گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوست می دارم ، اگر همچون نبود چرا اعلام کشف حجاب کرد ، چرا به کلاه شاپو و لباس متحدالشکل مردم را ملزم میکرد ، چقدر روسریها را پاره کردند و چقدر زنها را اذیت کردند که بعضی در اثر اذیتیکه پاسبانها میکردند ، وضع حمل کردند . رضاخان مثل گربه ایکه دزدی میکند و از کار خودش ترسناک است و می ترسد که مبادا صاحبخانه ملتفت بشود و او را به چوب بکشد به این طرف و آن طرف نظاره میکند اگر ادنی خبری و کم تر اثری از صاحبخانه پیدا شد فرار میکند ، این رضاخان هم دید با یک مملکتی چند میلیونی می خواهد طرفیت کند و آنها را ازدین برگرداند و به تمام معنی دزد باشد و دزدیکند و مردم را چپاول کند ، دینشان را ، مالشان را ، عرضشان را ، هستیشان را به تمام معنی ، چند میلیون جمعیت با یک

صفحه 381

نفر آدم مثل رضاخان که چکاره بوده است ؟ اولش تو این اسبها بوده ، اسبها را قشومیکرده ، قشوکن اسبها بوده ، کم کم و کم کم به سربازی ، در سربازیش هم از قراریکه شنیده شده است ، شبها که می گردیده است شراب می خورده است و در دکانهای بقالیکه در را بسته بودند و رفته بودند ، ساعت پنج و شش شب با سر نیزه ازشکاف در توی طغار ماست میکرده و می لیسیده است . چون شراب ماست می خواهد ، اینجور سربازی میکرده ، کم کم از سربازی به سرهنگی ، کم کم و کم کم وزیر می شود ، و با خارجیها همدست می شود و آنها شروطی با او میکنند که چنین و چنان بکن و اگر تو چنین و چنان کردی ما تو را به سلطنت می رسانیم ، قول می دهد که میکند تا اینکه آنها احمدشاه بیچاره را خلع میکنند و این می شودسلطان به تمام معنی و چپوکن و دزدی به تمام معنی ، روی سر چند میلیون جمعیت دزد به تمام معنا ، مالشان ، جانشان ، عرضان ، دنیشان ، همه را چپو میکردو می خواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند . حاج شیخ عبدالکریم بیچاره توییک همچو معرکه ای واقع شده بود ، چه چاره داشت غیر از اینکه سلم باشد .

در کف شیر نر خونخواره ای

غیر تسلیم و رضا کو چاره ای

چکار می توانست بکند .

آقا سیدحسن مدرس اصفهانی ، یک نفسیکشید که این چه کار است که میکنی ؟ فوری او را به خواف فرستاد و او را در آنجا خفه کردند .

به وکیل قم گفته بود از قراریکه دکتر مدرسی(82)برای من نقل کرد ، یعنی مجلسیکه آقای حاج سیدمحمدتقی و من بودم برای او نقل کرد ، وکیل قم که یکی از افراد برجسته قم بود ، پسر حاج سیدجواد قمی از آقایان خیلی معنون قم بوده ، قدبلندی داشت معمم هم بود وکیل قم بود ، دکتر مدرسی گفت او به من گفت ، رضاشاه گفت اگر حاج شیخ عبدالکریم نفس میکشید یککلمه ای می گفت فوری ماشین در خانه اش حاضر میکردم و می فرستادمش آنجاییکه عرب نی می اندازد ،

صفحه 382

مثل آقا سیدحسن مدرس میکردند ، آقا شیخ عبدالکریم را هم میکشتند ، آن وقت آیا دیگر اثری از حوزه باقی می ماند ، اصلا و ابدا ، کسی نبود دیگر .

هیچ کس جرات نمیکرد نفس بزند ، چکار می توانست بکند .

ولی مردیکه از ترسش مثل گربه ترسو می ترسید از جمعیت بسیار می ترسید ، از نماز عید که توی صحن خوانده می شد و جمعیتپر می شد جلوگیریکرد ، اول کاریکه کرد در فوت مرحوم آقا شیخ عبدالکریم گفت مبادا کسی مجلس بگیرد ازمجلس فاتحه جلوگیریکرد . هیچکس مجلس نباید بگیرد این بود که بیچاره ها توخانه آقای حاج شیخ جمع شدند ، عوض اینکه توی صحن ، توی مسجد بالاسرجمع بشوند ، یا مسجد امام ، ده روز ، پانزده روز فاتحه گیریکنند ، توی خانه اش جمع شدند آن هم طلاب ، توی خانه آقا شیخ عبدالکریم ، قرآن می خواندند آنجا راجلوگیری نتوانست بکند وگرنه آن را هم جلوگیری میکرد ، یک نفر آدم ، که کارش قشو کردن اسبها بوده ، توی طویله بوده این آدم ، یک دفعه شده شاه ، این چه سرش می شود روحانیت یعنی چه ؟ چه سرش می شود دین یعنی چه ، چه سرش می شودقرآن یعنی چه ، چه سرش می شود خدا یعنی چه ؟ چه سرش می شود معاد یعنی چه ؟ چه سرش می شود سؤال قبر یعنی چه ؟ چه سرش می شود که دین یعنی چه ؟ بجز طبیعی بودن و دهری بودن مثل اربابهایش ، این مردیکه هم مثل آنهامی خواست بشود ، دهری و طبیعی ، و چند میلیون جمعیت ایران را هم می خواست همینطور بکند ، یک آدم مهمتر خوف سرتاپایش را گرفته بود و لهذاجمعیتها را به کلی نهی میکرد و جلوگیری سخت میکرد ، که بیچاره ها ، بینواهامی رفتند مسجد جمکران یا توی سردابهای خیلی تاریک برای روز عاشورا و ایام مصیبت روضه خوانی میکردند ، اینطور روضه خوانی میکردند ، از ترس ، از ترس ، در همچو موقعی حاج شیخ عبدالکریم بیچاره مبتلا شده بود .

در کف شیر نر خونخواره ای

غیر تسلیم و رضا کو چاره ای

اگر نفس میکشید او را مثل آقا سیدحسن مدرس اصفهانی میکرد . هی منتظر بودیککلمه از حاج شیخ بیرون بیاید حاج شیخ یک تلگراف به او زد که شما چرادرباره کشف حجاب ، این قدر سختگیری میکنید ، فوری جواب آمد ، حجت الاسلام ، ( آیت الله نه ) حاج شیخ عبدالکریم یزدی ، این حرف از اراجیف است و کسانیکه شما را محرک بوده اند ، تعقیبشان میکنیم ، آن وقت دو نفر را یکی آشیخ حسین قمی و یکی هم حاج شیخ علی اصغر سلامت ، اینها را فرستاد به مدتی در کاشان ، که اینها تحریککرده اند حاج شیخ عبدالکریم را ، حجت الاسلام نوشته بود آیت الله ننوشته بود .

تا بعد از اینها [به خواست] خداوند متعال ، بله ، خداوند متعال ، آنچه که آن گربه ترسو از آن می ترسید خودش و یارانش و هم مسلکانش گرفتار همان شدندو همان چوبیکه می ترسیدند بر سر آنها بکوبد ، همان چوب بر سرشان آمد و رفتندآنجاییکه رفتند ، هر دوشان ، هم خودش و هم همراهانش و از عجایب این است که پسر او هم عبرت نگرفت و دنبال همان کارهای پدر رفت و می خواست کارهای اورا به اتمام برساند که قضیه آقای بروجردی پیش آمد چون آقایان ثلاث همچوقوه ای نداشتند ، نه آقای حجت ، نه آقای خوانساری ، نه آقای صدر ، هیچکدام چنین قوه ای نداشتند ، مثل قوه ایکه آقای بروجردی داشت ، قوت او سرتاسر مملکت راگرفته بود .

س : کی دعوت کرد آقای بروجردی را ؟

ج :خدا ، به جهت این که ایشان باد فتق گرفت در بروجرد خواست یک میزی ، که رویش کتاب بود ، از اینجا بگذارد آنها ، باد فتق پیچید توی خصیتین او و بیچاره شد ، ناچار شد حرکت کند به تهران برای معالجه باد فتق ، مثل آقای حاج شیخ برای نذر ، وقتیکه آمد به قم ، در مسیرش که سیر میکرد آقایان تجارتهرانی نامه ای نوشتند به ایشان ، که این آقایان ثلاث ملوک الطوایفی شده و ملوک الطوایفی اسباب تفرقه است ، این حوزه قیامش به واحد باید باشد تا ازملوک الطوایفی بیرون برود شما خوب است بیایید این کار را بکنید ، تا وقتیکه آمد .

صفحه 384

س :آقایان هم دعوت کرده بودند از ایشان ؟

ج :آقایان هم همه مثل اینکه دعوت کردند ، وقتیکه ایشان آمد ، آقای حجت تضمین کرد ، جای درسش را ، آقای صدر جای نمازش را و آقای خوانساری نمازجمعه اش را ، ولی ایشان قبول نکرد گفت من نماز جمعه را نخوانده ام نمی خوانم شما خودتان بخوانید هر سه تسلیم شدند گفتند بیایید وقتیکه او آمد خوب سرتاسر مملکت به آن یکی قیام پیدا کرد و آن محمدرضا دید که حالا زورش نمی رسد ، زورش به سه تایی می توانست برسد ولی این یکی است ، آمد خضوع و خشوع کرد ، آمد منزل ایشان وارد شد در بیرونی آقای بروجردی حاج احمد هم گفت چایی شیرین می خواهییا دیشلمه می خواهی ، اینجور به او گفت ، کم کم یک مقداری رو پیدا کرد ، رفت دفعه دیگر که آمد رفت در حرم ، به آقای بروجردی گفت شما بیایید در حرم اول می آمد در منزل ، دوم با آن گفت بیایید در حرم ، ایشان رفتندبه حرم ، کم کم و کم کم آن شخص قوت می گرفت ، ایشان هم پیرمرد می شدند تاوقتیکه از دنیا رحلت کردند ، رحمة الله علیه ، یک قوتی گرفت ، دید که آن سه تا که رفتند آن آقایان ثلاث که رفتند جلوتر از آقای بروجردی ، آقای بروجردی هم که رفت ، حالا دیگه کیه ، یک آقا سید محمدرضای گلپایگانی و یک آقای مرعشی و هیچکس دیگه ، دید میدان خالی است و خیلی خوشوقت شد به این مطلب که حالا می تواند آن خواسته های پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلک طبیعی مذهب و دهری مسلک را رویکار می آورد و آثار و مفاخر دین و قرآن خدا و پیغمبر را می خواست از بین ببرد . آن پدر نامرحوم و ملعونش چه بی احترامیها به حرم حضرت معصومه کرد . بدون اذن دخول وارد شد در حرم حضرت معصومه با آن یارانش با چکمه ، چکمه را هم نکندند ، با چکمه آمدندو هیچ نه سلامی نه زیارتی ، حاج شیخ محمدتقی بافقی را با پس گردنی زدندو بیرون آوردند ، و پای ایوان آینه ، توی صحن به پشت خواباندند و با تازیان بادست منحوس خودش بنا کرد به پشت حاج شیخ محمدتقی زدن و او از آن زیرمی گفت یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان ، آخرش گیر افتاد ، حاج شیخ محمدتقی

صفحه 385

را بردند توییک محبسیکه روز و شب معلوم نبود بسکه تاریک بود و نمورهم بود جاییک نفر هم بیشتر نبود ، خوابیدن هم برایش مشکل بود ، چندین زمان در آنجا محبوس بود بنده خدا ، خدا رحم کرد که نمرد و هر روز می بردنش برای استنطاق و چیزی از او نتوانستند بگیرند ، چه بلاها بر آن بیچاره وارد شد ، خدا می داند و بس .

القصه ، این توله هم بلای پدر بر سرش آمد ، یعنی مثل گربه دزد همانطوریکه او از کار خود ترسناک بود و آخرش چوب خدا بر سرش آمد و این عبرت نگرفت این هم ، این چوب ملت بر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را بر قراراختیار کردند ، که مبادا چوب ملت بر سر آنها وارد بیاید .

این سه دفعه شد ، یک دفعه حاج شیخ عبدالکریم را به نذر ملزمش کرد بیایدبه ایران که جلوگیریکنند از رضاشاه ، یک مرتبه هم آقای بروجردی را مبتلا کرد به باد فتق که منجر بشود بعد از دعوت آقایان تهرانیها به آمدن به قم ، جلوگیریکنند ازآن پسر . یک مرتبه هم خداوند متعال در دل جمعیت سرتاسر مملکت انداخت که همه بگویند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، که شنیدم بچه ها که بازی میکردند تو کوچه ها با هم بازیکه میکردند تو سینه می زدند می گفتند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، آن وقت بعضی گفتند بگویید عوض مرگ بر شاه زنده باد شاه ، زنده بادشاه ، آن وقت آن پاسبان خوشش آمد گفت بیایید ببینم چه می گویید گفته بودند ، زنده باد شاه ، آن پسر گفت کدام شاه ؟ گفت :شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، زنده باد آن شاه اینطور می گفتند ، یک طوری تمام مملکت ، زن و مرد و کوچک و بزرگ و عالم و زاهد یک مرتبه صدای مرگ بر شاه ، این خدا انداخت تو دل مردم ، مردیکه دید الآن است که جمعیت بر سر خودش و یارانش هجوم می آورند از ترس اینکه چوب ملت بر سرشان فرود بیاید ، خودش و یارانش فرار را بر قرار اختیار کردند مثل گربه دزد فرار کردند ، که مبادا چوب ملت بر سرشان بیاید ، که اگر مانده بودند حتما پاره پاره شان میکردند ، ذره ذره ، خردخردشان میکردند و می فرستادند همانجاییکه باید بروند ، منتهایش فرار کردند ،

صفحه 386

و رفتند ، حالا عجب این است که بعضی دیگراز یاران او در خفا کار او را میکنندو پند نمی گیرند ، عبرت نمی گیرند ، نه از خود این توله و نه پدرسگ این توله ، که چه بلاها بر سرشان آمده و بر یاران و هواخواهانشان چه بلاها آمده ، عبرت نمی گیرد ، چشم عبرت و دیده بصیرت در آنها خلق نشده ، باز بر سر همان پله اول و کرت اول باقی هستند ، تعجب خیلی ، تعجب دراین است که این اشخاص هیچ عبرت نمی گیرندو از خدا و پیغمبر و معاد [قافلند] و به کلی اینها را پشت سر انداختند و همه اش به دهریت وطبیعت چسبیده اند وغیر از دهری وطبیعی چیز دیگری سرشان نمی شود ، باید که ملتفت باشند که دین حق است و قرآن حق است ، قبر حق است ، برزخ حق است ، صراطحق است ، میزان حق است ، سؤال وجواب حق است از کوچک وبزرگ حرکات ما و سکنات ما و گفتار ما و کردار ما سؤال می شود پس از این عمر طبیعییاغیر طبیعیکه کردیم و از دنیا رفتیم از ما سؤالها خواهند کرد باید جواب تهیه کنیم .

***

[ کسیکه باغ و باغچه ای را احداث کرده و گلهایی پرورانده] آیا ممکن است همینطور بمیرد و برای این باغچه یک فکری نکند و نگوید من یک عمری رازحمت کشیدم برای این باغچه ، آخر یککسی توجه کند این باغچه را ، پیغمبریکه یک عمری برای این دین و شرایع اسلام زحمت کشیده ، یک مردم بت پرستی را که عمرها و سالها بت پرستیکارشان بوده اینها را آورده و در این دین وارد کرده است یک همچو عده مردم هواپرست بت پرست ، دنیاپرستی را بگذارد و برای این دینیکه این همه مدت زحمتها کشیده و خون جگر خورده و خونها ریخته شده ، هیچ فکری نکند ، هیچ وصیتی نکنند ، بی وصیت از دنیا برود و اختیار را بدهد دست اینها و حال اینکه خودش می فرماید که :«یا ایهاالذین آمنوا کتب علیکم ان حضراحدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین » خودش می گوید باید وصیت کنیدآن وقت همچو کسی بی وصیت ، می گذارد دست مردم بت پرست ، هواپرست ، تازه مسلمان که هر یکییک هوایی به کله اش هست آیا عقل باور میکند همچو چیزی را ، خود او این همه توصیه به وصیت میکند که نکند شما بروید بی وصیت ، آن

صفحه 387

وقت خودش براییک همچو مطلب مهمیکه تا قیام قیامت باید استمرار داشته باشد و مردم باید به این دین همیشه متدین باشند برای این هیچ فکری نکندو بمیرد ، عقل باور نمیکند ، سنیها اینجور می گویند می گویند بی وصیت مرد پس آنچه صحیح است و می توان به آن اعتماد کرد ، همین دوازده امامی هست و بس ، هر کس که جویای این نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش که اینها می خواستندلگدمال کننده این دین را بکلی ، بجای اینکه هر چه قوتشان بیشتر می شودحمایتشان بیشتر بشود لگدشان به دین بیشتر می شد ، به واسطه قوتیکه می گرفتند ، بیشتر لگد می زدند و حال این که وقتیکه قدرتشان زیاد می شود باید در حمایت دین صرف شود .

آقای میرزای مهدی آشتیانی(83)که دخترزاده حاج میرزامحمدحسن آشتیانی بوده است ، او ، از قراریکه آقای آسید محمد تقی [خوانساری] نقل کرد در سفریکه می رفته به مشهد مقدس خوابی می بیند ، در مجلسی هست که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و دوازده امام بر ردیف نشسته اند در صدر حضرت رسول است ، پس از آن حضرت امیر است ، پس از آن حضرت مجتبی ، پس از آن حضرت سیدالشهدا ، تا آخر حضرت حجة ابن الحسن در همچو مجلسی وارد شد در چه زمانی ، در زمان محمدرضا .

در خواب دو زانو خدمت حضرت رسول صلی الله علیه وآله نشست ، عرض کرد آقا به داد امت نمی رسید که گرفتارند ، فرمود برو پیش ثامن الائمه ، تو که می روی به زیارت او ، برو پیش او . رفت آنجا دو زانو زد عرض کرد آقا به داد امت نمی رسی ؟ حضرت ثامن الائمه فرمودند ما آن دجال امت ، یعنی رضاشاه ، را ازمیان برداشتیم .

آمدند گرفتند و بردندنش ، [جزیره موریس] آن وقت توی اتاقیکه داشت درهمانجاییکه حبسش کرده بودند در آن جزیره قدم می زده و می گفته اعلاحضرتا ، قدر قدرتا آی ... یعنی چطور شد آن همه ... .

صفحه 388

آنجا با یکیهودی طرف حساب می شود ، یهودی ، گفته بود ، این دزد تو خانه من چکارهاییکرده است زیر پله پول گذاشته بودم ، حالا آن پول نیست ، این دزدیده ، آن وقت برده بودنش به عدلیه جزیره موریس ، در آنجا برای محاسبه ، بایهودی ، او می گفته این دزدیده ، این می گفته ندزدیدم ، این جور خدا گرفتارش میکند ، حالا باید اینهاییکه طرفدار او هستند عبرت بگیرند ، از این طواغیت ، ازاین دجالها ولی عبرت نمی گیرند .

***

مرحوم سید(84)تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعه کرده است شوخی نیست چنین چیزی .

حاج شیخ محمدتقی بروجردی نقل کرد آن وقت که در عتبات بودم ، مشرف شدم به مسجد کوفه ، اوقات تعطیلی بود ، تابستان بود . رفتم دم یک حجره ای دیدم مرحوم سید یک تختی آنجا گذاشته است و دراز کشیده است رویتخت یک چیزی هم دستش هست دارد می نویسد . دیدم عروة است . عروة الوثقی . چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است که همینطور خوابیدگی می نویسد . شوخی نیست . انسان با تمام دقت می خواهد بنویسد نمی تواند ، او در آن حال می نوشته است . اینها از چه می شود ؟ اینها آیات خدا هستند .

همینطور آخوند خراسانی او هم در فن خودش .

مرحوم حاج شیخ ( در اراک ، اوایل ورودش در اراک ) می گفتند چند نفرهستند که از مایه می خورند ، ما چهار تا پیرمرد هستیم . خودش را می گفت ، آقای نائینی را می گفت ، آقای آقا ضیاء را می گفت ، دیگر آقای شیخ محمدحسین[کمپانی ظ] ما چهار نفر پیرمرد هستیم . غیر از ما هم کس دیگری نیست . خبر نداشت که خداوند حوزه قم را منعقد میکند ، به توسط خودش . خودش باعث می شود .

صفحه 389

س :شهریه آن موقع چقدر بوده است ؟

ج :شهریه آن وقتها یادم می آید سه هزار تومان(85)بود .

همین آقای منتظری خودش برای من گفت اول ورودم در قم - حالا شایدخوشش نیاید بگویم . ولی خودش برای من نقل کرد - خیلی سنم کم بود آمدم توی حمام گذر خان . آقای حاج شیخ توی رخت کن نشسته بود :از حمام بیرون آمده بود . به ایشان سلام کردم و گفتم من آمده ام از نجف آباد اصفهان اینجا درس بخوانم . گفت خوب دوازده قران برایش قرار داد دوازده قران شهریه بود دوازده قران ملتفت می شوی ! یک تومان دو قران بالاتر . آن وقت به دوازده قران یک فرد اداره معاش میکرد بقیه هم همینطور ، ده تومانی خیلیکم بود ، دوازده تومان دیگر خیلیکم بود . بیست تومان که باید خیلی ، خیلی ، خیلی بالا برود . مثل آقا سیدمحمدتقی خوانساریکسی باشد . اینجور اشخاص باشند که خیلی عائله دارند و اولاد زیاددارند و سی تومان دیگر کسی پیدا نمی شد . هیچ اصلا . لهذا شهریه ها به سه هزارتومان برگزار می شد . دو نفر بودند ، متعهد شده بودند ، که سه هزار تومان را نصف نصف بدهند و می دادند ، اگر یک ماهی تعطیل می شد ، آن وقت ناچار بود مرحوم حاج شیخ قرض کند از تجار قم ، یک وقت هم گفتند قرض هم نشده ، از تهران هم نرسیده است . نصفه دادند . نصفه ! شهریه هر کس را نصف دادند یک ماه این طوری شد . بله یک وقت هم حاج شیخ محمدتقی بافقییزدیکه مقسم بود ( شنیدم این را ) می آمد می گفت فردا اول ماه است ، پول بدهید ، مرحوم حاج شیخ می فرمود :الساعه سرمایه ای غیر از توکل ندارم . هیچ چیز نیست ؟ می گفت هیچ چیز نیست ؟ ! از همان دم در می رفت مسجد جمکران . دیگر نمی دانم باحضرت صاحب الامر صلوات الله علیه چه صحبتهایی میکرد . برمی گشت و شهریه را می داد .

یک وقت هم نان خیلی سخت شد نان خیلی سخت شد . جمعیت پشت به پشت می ایستادند ، تا وسط خیابان جمعیت می ایستادند . بعد از دو ساعت ، سه

صفحه 390

ساعت معطلییک نان می دادند . آن هم نان نبود آجر بود . معلوم نبود چه جنسی بود . گندم است یا غیر گندم . یک چیزی اعجوبه در همان موقعها بود که درمدرسه فیضیه آن گوشه ، وقتی وارد می شوی دست راست ، دکان خبازی مخصوص طلاب باز شد که آنجا نروند توی جمعیت بایستند توی خیابان ، دیگرطلاب این قدر صدمه نخورند . این کار حاج شیخ محمدتقی بافقی بود . حاج شیخ محمدتقی هم خیلی عنوان داشت توی این حوزه . خیلی معنون بود و معروف است که می گویند که طلبه سر درونی خود را که به مادرش سختش بود اظهارکند ، به حاج شیخ محمدتقی سهل و آسان می گفت از بس که مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهی میکرد . حالا و مالا و همه جور با آنهاهمراهی داشت .

بله . اینها دست به دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد . یکی مثل حاج شیخ عبدالکریم مدرس حوزه شد . شخص برجسته ای شصت سال کمتر یابیشتر در درسهایی مثل مرحوم حاج میرزاحسن شیرازی و مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی و مرحوم سیدمحمد فشارکی و مرحوم آخوند خراسانی حاضر شده ، همچنین شخص برجسته ای پیدا شده است و خودش هم در عالم رؤیا نقل ازحضرت سیدالشهدا گرفته است و شیرینی بیانش از جهت همان نقل بوده است . وقتیکه وارد عتبات می شود ، اول ورودش خودش بوده است با مادرش . در حدود17 یا 18 سالش بوده است صوت بلندی داشته است . قدش هم بلند بود . چهارشانه هم بود . فاضل اردکانی از وجنات حاج شیخ عبدالکریم چیزهایی فهمیده بوده است که این مقاماتی پیدا خواهد کرد . نامه برای مرحوم حاج میرزاحسن شیرازی می نویسد . که مضمون نامه ای بوده است قدردانیکنید از این ، این خیلی مقام پیدا میکند . با خواندن این نامه حاج میرزاحسن شیرازی ، می گویدشما خودت در بیرونی ، مادرت در اندرون باید باشد . و با آقا میرزا علی آقا پسر خودآقا هم مباحثه می شوند . ماه محرم که پیش می آید ، دهه عاشورا مرحوم حاج میرزاحسن شیرازی رایش قرار می گیرد که دسته سینه زن از طلاب بیرون بیاید روز

صفحه 391

عاشورا . در همان «سر من را» . نوحه خوانش که باشد ؟ نوحه خوانش را حاج شیخ عبدالکریم قرار می دهند ، چون هم جوان بوده است و هم جهوری الصوت بوده . صوت خیلی بلندی داشته است و آن اشعاریکه می خوانده است ، من هم یک شعرش را یادم است ، من نبودم ولی خودش گفت :

یا علی المرتضی غوث الوریکهف الحجی .

این را می گفته است . یک اشعاری هم بعدش بوده است ، آن اشعار بعدی راکه می خوانده است ، این یکی را همه دم می گرفتند .

حاصل این است که بعد از یک مدتیکه به همین منوال می گذرد خواب می بیند ، آقای حاج شیخ ، حضرت سیدالشهدا صلوات الله علیه را یک مشت نقل به او دادند و از آن نقل میل کرد . شیرینی بیانیکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم داشت ، در اثر آن نقل بوده است .

یک روز نشسته بودیم در مجلس روضه خوانی همین نزدیک منزل مان ، یک مجلس روضه بود . اینجا آقای حاج شیخ نشسته بود . آن طرف هم آقای سیدابوالحسن ؛ (86)این طرف هم من نشسته بودم . سه تایی این حاج شیخ عبدالکریم ، آن آقا سیدابوالحسن ، این هم من ، پهلوی هم نشسته بودیم . یک سیدی بود ، اهل قم آمد جلوی ما نشست گفت این کیه ؟ [اشاره به من کرد] گفت این کیه اینجا نشسته است ؟ حاج شیخ فرمود فرزند من است . فرزند من است هیچ دیگر نگفت .

یک وقت دیگر من اوقاتم تلخ شده بود ، گفتم چرا به حرف من گوش نمی دهی ؟ آقای اشراقی(87)صدایش بلند بود ، ما پهلوی هم نشسته بودیم ، آن حرف می زد مرحوم حاج شیخ حرفهایش را گوش می داد . اما من آهسته حرف می زدم ، صدایم مثل او نبود [حاج شیخ گوش نمی داد] بعد از درس به او گلایه

صفحه 392

کردم ، گفتم شما ... ؟ گفت چی چی می گویی ؟ تو صنیع منی ! صنیع من هستی ، یعنی ، دست پرورده منی . صنیع منی . یک وقت می گفت فرزند منی . خیلی به من لطف داشت .

س :از چه سالی وارد طلبگی شدید ؟

ج : یازده سالم بود پدرم رفت مکه دامادی داشتیم اسمش آقای عماد بود ، هفت ماه سفر مکه اش طول کشید آن وقتها با کجاوه می رفتند ، هفت ماه ، ماه رجب حرکت کرد ماه صفر مراجعت کرد . غرض اینکه این هفت هشت ماه چون پدرم خیلی به آقای عماد حق و حقوق زیادی پیدا کرده بود خواست که تشکرکرده باشد و اداء حقوق کرده باشد این هفت هشت ماه درباره من [خیلی خدمت کرد] من بچه شیطانی بودم ، همه اش تویکوچه ها با بچه ها ، و کارم همه اش همین بی عاری و بیکاری بود . لهذا صرف وقت کرد و این هفت هشت ماه کمال جدیت کرد به درس و مشق من . من را وادار کرد که یک گلستان سعدی نوشتم خیلی هم خطش خوب بود ، مشاق بود ، خیلی درس و مشق مرا مشغول کرد . وقتی پدرم از مکه آمد ، این گلستان را داد به صحاف جلد کردند ، [نزد پدر بردم]گفت این چیه ؟ گفتم باز کنید ببینید نگاه کرد ، تعجب کرد ! آن بچه ایکه همه اش تویکوچه ها می گردید حالا این را نوشته است ؟ گفت من زیر ناودان طلا ، از خداخواستم ، که این خیلی بچه شری ، شیطانی هست ، اقلا از این شرارت و شیطنت خداوند نجاتش بدهد . خیلی خوشوقت شد . همان آقای عماد ، ما را نزد آقای حاج شیخ جعفر شیثی برد که خیلی شخص ادیبی ، کاملی ، عالمی ، عاملی ، متقی ، پرهیزکار ، دست پرورده حاج شیخ عبدالکریم ، که در صفر اولیکه آمده بود در همان سفر ایشان از تلامذه ایشان بوده است ما را با او مربوط کرد . پدرم ماهانه به او می داد ماهییک تومان ، آن وقت این درس به ما می داد . درس خیلی خوب خیلی پاکیزه ، او کم کم ما را رسانید به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم .

صفحه 393

س :مرحوم والد شما ؟ اسمشان چه بوده ؟

ج :اسم اصلی او احمد بوده است ولی معروف به حاج میرزا آقا بود چون وقتیکه پدرش فوت می شود ، قنداقی بوده است مادرش هم شش سالش بوده که فوت شده بوده شش سال که داشته نه پدر داشته است ، نه مادر . در حفظ تربیت عمو بوده است و اینها به او آقا جون ، آقا جون می گفتند ، مبادا طفل یتیم که نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هی می گفتند آقا جون ، آقاجون ، شد میرزا آقا ، احمدش رفت ، ولی مهریکه داشت احمد بود اسم اصلی او احمد بود .

س :شما حکم اجتهادتان را از چه آقایانی گرفتید از حاج شیخ گرفتید ؟

ج :آقای حاج شیخ موقعیکه آمد به اراک مرحوم حاج شیخ جعفر ، حاج شیخ جعفری گفتم که آقای عماد ما را به او مربوط کرد . ما را مقلد مرحوم آقا میرزامحمدتقی شیرازیکرد . بعد که آقای حاج شیخ آمد به اراک ، یک روز تشریف آوردمنزل پدرم . با آقای حاج سیدمهدی(88)بروجردی دوتایی آمدند . به پدرم گفت که شماچرا عمامه سر این نمی گذارید ، من دور سری می بستم . عمامه سرم نبود . پدرم گفت که یک چیز بالاتری هست ، شما او را بفرمایید . گفت چه چیزی است ؟ گفت این جدگرفته است که من عیال نمی خوهم گفت ا ! می گوید عیال نمی خواهد ؟ گفت بله پدرم گفت من حرفی ندارم ولی مادرش سختش است . این می گوید من عیال نمی خواهم . خوب دردش چیست ؟ می گوید من می خواهم ملا بشوم . ملا یک نانی ندارد که در بیاورد از آن . پس خودم تنها باشم هر جوری باشد از این موقوفه جات و مدارس و اینها برگزار می شود .

دیگر اگر عیال پیدا کنم ، زن و زول و بچه و اینها ، از کجا بیاورم ، من که دست و پای این کارهارا ندارم ، پس زن نمی گیرم ، حاج شیخ گفت عجب ! پس یک روز بایدبیایی منزل من ببینم جهتش چیست زن نمی خواهی . گفتم خیلی خوب . با اینکه

صفحه 394

منزل ما تا منزل حاج شیخ عبدالکریم از اینجا بود تا میدان کهنه ، پیاده همچنین رفتم این راه را طیکردم .

رفتم منزلشان گفت چی می گویی عیال نمی خواهی ؟ دستش را همچین کرد . برای این نمی خواهی ؟ برای این نمی خواهی ؟ برای این نمی خواهی ؟ برای این نمی خواهی ؟ همه اش را جواب می داد . برای روزی نمی خواهی ، روزی اهل علم باخدا است . ما نعیت از تحصیل می گویی ... می دانستم با قرآن استخاره نمیکند[گفتم اگر] روز جمعه بین الطلرعین با قرآن استخار کردید راه داد حاضرم ، گفت خیلی خوب حاضرم میکنم . با اینکه استخاره نمیکرد . گفت حاضرم . گفتم خودم بین الطلوعین قرآن می آورم که شما استخاره کنید . خودم قرآن را بردم ، همین قرآنیکه اینجا هست برداشتم بردم که هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسیدم به مسجد ، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت می خواند استخاره کرد و بازکرد و گفت دیگر چه می گویی ؟ گفت :بسم الله الرحمن الرحیم :گفتم خیلی خوب .

حاج محمد ابراهیم خوانساری ، صاحب مدرسه و مسجد و آب انبارو حمامهای متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود . یک دختر بچه ای از او مانده بود ، ده سال با من تفاوت داشت کمتر بود از من سنش . من 1312 بودم او 1323 بود . مادرم رفته بود به خواستگاری او ، اینها سختشان بود که بدهند . من به حاج شیخ گفتم [به منزل ایشان برای خواستگاری رفته اند] اینها سختشان هست بدهند . گفت :به به ! ازخودمان هم شد . از خودمان هم شد . چون عیال حاج شیخ هم دختر عیال حاج محمدابراهیم خوانساری بود . خودش رفت خواستگاری ، گفتند ما دختر که سهل است ، تمام هستیمان را نثار قدم شما هرچه شما بفرمایید .

آن وقت به ایشان عرض کرم ، من در تقلید چه کار کنم ؟ گفت شبهه حرمت دارد . شبهه حرمت دارد برای شما تقلید از همان زمان دیگر ، گفت شبهه حرمت دارد تقلید کردن شما ، شبهه حرمت دارد . من هم 24 سالم بود ، گفت شبهه حرمت دارد .

***

صفحه 395

... خیلی آدم موقری هم بود . این از خصیصین مخصوص مرحوم شیخ فضل الله نوری بوده است . که به دارش زدند .

اسمشان چه بوده ؟

حاج شیخ مهدی حاج شیخ مهدی مازندرانی . بله شما ندیده بودید . خیلی آدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شاید مدرس هم بود . توی همان کوچه منزلش بود . این را حاج حسین گفت توی مجلس بود که جمعیت زیادی بود . شرح حال دارزدن حاج شیخ فضل الله نوری را می گفت . گفت مردم های های گریه میکردند . مثل روضه . مثل روضه . او یک شرح خیلی مفصلی می گفت . همچنین کردند همچنین کردند . مردم های های گریه میکردند . مثل مجلس روضه . آن طوریکه او شرح می داده است . من که نبودم شرح حال حاج شیخ فضل الله را چگونه او را دار زدند ، شبش چه جور شد و این را از آقای حاج شیخ(89)محمدتقی شنیدم که آن شب که بنابوده است حاج شیخ فضل الله را دار بزنند ، همه می دانستند دیگر حاج شیخ فضل الله و خانواده ایشان می دانستند که فردا این به دار می رود . همان شب پیغام می آید از طرف سفیر روس . که شما اجازه بدهید یک بیرق در خانه شما بزنیم . فردا احدی جرات نمیکند به سایه شما بد نگاه کند . حاج شیخ فضل الله هم می گوید با این ریش سفید . من نان و نمک اسلام خورده باشم و حالا بروم زیربیرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند . دارش می زنند . آن وقت آنچه را باید بگویدگفت . در حالیکه می خواستند دارش بزنند . گفتند خوب وصیتت را بکن . اولامهر را در آورد به رفیقش [داد] اگر می خواهی بشکنی بشکن . عمامه را برداشت گفت بگیر . ایستاد ، بنا کرد شرح دادن . می دانید چه می خواهند بکنند اینها ؟ می خواهند زنهای شما را بی حجاب کنند . می دانید چه می خواهند بکنند ؟ می خواهند که شراب را مثل دوغ سر کوچه ها بفروشند دوغ چطور می فروشند . همینطور علنا شراب بفروشند . می دانی چه کار می خواهند بکنند . همینطور تمامی فسادهایش را می گفت و می گفت و میگفت تا آخر . دارش که زدند ، پسرش نقل

صفحه 396

قسمت کرد !

یک نامه هم برای مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند ، این مشروطه ایکه شما تاسیس کردید . همچین است ، همچین است ، همچین است ، و تلگرافاتی به شما نسبت می دهند . شما تهران تلگراف کرده اید ، آن وقت جواب می نویسد به خطخودش ، بنده زیارت کردم خط آقا را .

بسم الله الرحمن الرحیم . لا حول ولا قوة الا باالله العلی العظیم . مشروطه ایکه ما خواسته بودیم . مشروطه ای است که آمر به معروف باشد ، ناهی از منکر باشد . مقلل ظلم باشد . پس از آنکه جمعیت ایران تجمع کردند در تلگرافخانه ها و شکایتهاکردند از سلاطین جور و برای مرحوم آیت الله حاج میرزاحسین تهرانی ، - او جلوتر ازآخوند بوده است - تلگرافاتی آمد . از تجمعات آنها .

و تلگرافاتیکه نسبت به این جانب داده اند ، اصلا این جانب را اطلاعی ازآنها نیست . برای مقاصد خانمان ویران کن خودشان بوده است اصلا این جانب ازآن اطلاعی ندارم . اصل خط خودش ، آن طرف هم مهرش .

گفته بودند ما انگور می خواستیم ، انگور را تبدیل به شراب کردند . حواریونش گفته اند ، می خواستیم سرکه کنیم شراب شد .

آن وقت بنده سیوطی می خواندم . اوایل تکلیفم بوده ، منزل حاج شیخ جعفر(90)بودیم ، عده ای از مقدسین بودند . یکی از ایشان حاج شیخ حیدر(91)بود . خبرآوردند که حاج شیخ فضل الله نوری را به دار زدند . آنجا گفتگو شد . بعضی از ایشان گفتند چرا تبعیدش نکردند ؟ چرا کشتند ؟ همین ، فقط گفتند چرا کشتند ؟ می خواستند تبعید کنند . آنجا هم چینین بوده . (92)

آقای حاج شیخ می فرمود که در اوائل ورودم به کربلا ، چون فاضل اردکانی(93)

صفحه 397

هم یزدی بوده . وارد به او شدیم . او درس می گفت من به درسش هم حاضرمی شدم . در درسش که حاضر شدیم ، رسید به مساله استصحاب حکم عقلی . که گاهی وقتها می شود که عقل در حکمش شک میکند ، آن وقت جای استصحاب هست یا نیست ؟ یک طلبه ای به آقای فاضل اردکانی گفت ، مگر عقل در حکم خودش شک میکند ؟ مگر عقل جام جهان نما نیست ؟ آقای فاضل اردکانی به همان طرز لهجه یزدیها :عقل من و شما جهان نما است ؟ عقل سوراخ نما هم نیست . عقل من و شما جهان نما است ، سوراخ نما هم نیست .

حاج شیخ عبدالکریم شخص برجسته ای بود هم در علم برجسته بود و هم در عمل و هم در اخلاق ... .

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری .

دارای همه اخلاق و صفات نیک نیکان و اخلاق خوب خوبان بود همه به سر حد تمام و کمال در او موجود بود و لذا خداوند تعالی تاج ریاست بر سر اوگذاشت و او هرگز خیال نداشت که در ایران توقف بکند عزم جزم داشت متوقف در عتبات عالیات باشد در نجف هم نبود در کربلا بود خانه ملکی داشت در کربلالهذا به او حائری می گفتند خیالش بود که همانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خیال این نداشت که به ایران بیاید و در ایران متوقف شود و از آن جاییکه خداوندتعالی مشیتش قرار می گیرد به چیزیکه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ایشان را به قم فراهم ساخت] بالاخره حوزه منتقل شد به قم پیش از اینکه آقای حاج شیخ بیاید حاج شیخ محمدتقی بافقییزدی در اینجابود و ایشان شخص برجسته ای بود اول زاهد دنیا بود به این معنیکه از فرق سر تا نوک پا همه اش کرباس بوده عمامه کرباس پیراهن کرباس قبا کرباس و همه اش کرباس و در خانه اش عوض قالی زیلو بود و کاسه ها همه کاسه گلی بود حتی قاشقهایش قاشق چوبی بود و اول زاهد دنیا بود و چنان مهر داشت و دوستی با طلبه جماعت ، و حتی معروف بود که طلبه ها سر و رازیکه نمی خواهند به مادرشان بگویند به حاج شیخ محمدتقی می گویند این قدر با اینها

صفحه 398

همراه بود و او هم جزء حزب حاج شیخ شد و مقسم آقای حاج شیخ شد و او هم در یک طرف طلاب را دلداری می داد و اگر پیشامدی می شد او برای طلاب کارسازی میکرد . (94)

80 ) با تشکر از حضرت حجة الاسلام فال اسیری که این مصاحبه را از آرشیو بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی دراختیار ما گذاشتند .81 ) یعنی مقدمه چینی کردند .82 ) یکی از پزشگان معروف قم بود .83 ) صاحب تعلیفه بر شرح منظومه سبزواری ، چاپ شده است .84 ) صاحب عروة الوثقی .85 ) یعنی کل شهریه همه طلاب .86 ) شاید آیت الله رفیعی قزوینی مقصود باشد .87 ) واعظ معروف و فرزند حاج میرزا محمد ارباب قمی و پدر آیت الله آقا شهاب الدین اشراقی داماد امام خمینی رضوان الله تعالی علیه .88 ) شاید حاج شیخ مهدی بروجردی ابوالزوجه آیت الله العظمی گلپایگانی صحیح باشد .89 ) شاید حاج سید محمدتقی ( خوانساری ) صحیح باشد .90 ) شیثی .91 ) قفقازی .92 ) این قبیل حکایات ما را با جو جامعه آن روزها آشنا می سازد .93 ) غایة المسئول شهرستانی که در علم اصول فقه ، و چاپ شده است تقریرات بحث اوست .94 ) چون نسخه دست نویس این مصاحبه ، هم ناقص و هم شامل عباراتی مبهم بود ، بخشهایی از آن رانتوانستیم نقل کنیم .

https://hawzah.net/fa/Book/View/45232/17526/دو-مصاحبه-با-بنیاد-تاریخ-انقلاب-اسلامی/?SearchText=فشارکی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۸