************..........مشاهدات عینی زائر خانه خدا از حادثه منا..........************
دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی، مصدوم حادثه منا و مؤلف کتابی با موضوع حادثه منا با عنوان «ایستادگان هرگز نمیمیرند»
منتشر شده درخبرگزاری ایکنا
بخش اول :
https://qazvin.iqna.ir/fa/news/3913524/
بخش دوم :
https://qazvin.iqna.ir/fa/news/3913692/
شیعه نیوز:
https://www.shia-news.com/fa/news/234775/
قطره :
https://www.ghatreh.com/news/nn54219215/
پایگاه 598 :
https://www.598.ir/fa/news/474579/
کد خبر: ۴۷۴۵۷۹
زمان انتشار: ۱۴:۲۶ ۰۹ مرداد ۱۳۹۹
به مناسبت سالروز حادثه منا؛
بازخوانی فاجعه عظیم منای حج سال 1394 به روایت شاهد عینی و مصدوم حادثه + تصاویر
صدای ناله و شیون افراد برخی افراد جوان و حتی بزرگسال بگوش میرسید. یکی زیارت عاشورا میخواند یکی دعای فرج. دیگر مسلمانان نیز به زبان خود چیزهایی میگفتند. گاه از شدت فشار و عطش صدای فریادی بلند میشد. گاه منجی مطلبیدند. گاه آل سعود را نفرین میکردند. برخی نیز چون من در سکوت کامل بودند...
یه گزارش سرویس اجتماعی پایگاه 598؛ حج، از مهمترین احکام عبادی سیاسی و از فروع دین و نیز یکی از ارکان اسلام که در ابتدای ماه ذیحجه هر سال با مراسمی مخصوص و باشکوه با حضور مسلمانان سراسر دنیا در مکه برگزار میشود؛ و متأسفانه حوادث کوچک و بزرگی همهساله در ان رخ میدهد که سبب تلخ شدن این همایش جهانی میگردد. تلخترین حادثه مکه در سال 1366 رخ داد که در 275 حاجی کشته و 303 تن نیز مصدوم شدند و امام خمینی پیام جاودانه در عدم بخشش حکام سعودی را دادند. در سالهای پیش و پس از آن نیز حوادث گوناگونی رخ داد تا اینکه دو حادثه سنگین در سال 1394 در مکه رخ داد در اولین حادثه در بیستم شهریورماه براثر واژگونی جرثقیل غول پیکر در مسجدالحرام سبب کشتار فجیع گردید و 12 روز بعد در سیر مراحل اعمال باشکوه حج مسلمین جهان (۱۰ ذیحجه ۱۴۳۶ قمری) برابر با ۲ مهر ۱۳۹۴ و همزمان با عید قربان در مراسم عزیمت به رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» در منطقهٔ منا، در حومه شهر مکه، عربستان سعودی رخ داد ازدحام حجاج باعث کشته شدن حداقل 7477 نفر بهصورت مظلومانه و فجیع شد.
در راستای فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر فراموشی نسپردن فاجعه سنگین منا، خبرنگار پایگاه خبری 598 در گفتگویی با یکی از شاهدان عینی این حادثه تألمبرانگیز به بازخوانی این فاجعه پرداخته است. دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی که پس از گذشت 5 سال از این فاجعه کماکان با استرس و ناراحتی از آنروزها یاد میکند، مرحله به مرحله به نقل تاریخی آن فاجعه می پردازد که در ادامه می آید:
مرحله اول، شرایط عادی، عزیمت از مزدلفه به سمت جمرات:
در سیر مراحل اعمال باشکوه حج مسلمین جهان، اواخر شب نهم ذیحجه (روز عرفه) برابر با دوم مهر 1394 صحرای عرفات را ترک کرده و با اتوبوس به مشعرالحرام (مزدلفه) رسیده و پیاده شده و در محدوده حصار توری دار روی زمین خاکی و ناهموار زیرانداز خود را پهن کردیم تقریباً تمامی محدوده از جمعیت پرشده و فضای چندانی باقی نبود. در سه سمت دستشوییهای عمومی با کمی فاصله قرار داشتند که یکیشان کلاً آب نداشت و دوتای دیگر کمفشار آب کم بود. گرچه محیط نامناسب بود چاره دیگری نبود. صدا و دود کانتینر توزیع آب سرد که در میانه جمعیت از قبل مستقر بود، مزاحم بود ولی بالاخره خوابیدیم. قبل از اذان صبح بیدار شده و بعد از وضو گرفتن دیگری از حج یعنی نیت وقوف در مشعرالحرام از اذان صبح تا طلوع آفتاب را نمودیم و بعد از نماز جماعت صبح که هر گوشهای برپاست تبریک عید را گفته و کاروانیان هرکدام به اختیار مدیر کاروان خود راه افتاده تا انتهای مشعرالحرام رفته تا کمتر در روز در حرکت باشیم. هنوز طلوع آفتاب سر نزده است. لذا چند دقیقهای صبر کردیم تا طلوع آفتاب زد سپس از انتهای (نهایت) مشعرالحرام خارج شده و در خیابان پیاده به راه افتادیم. هوا روشن شده است و عید قربان شده است روز عید بزرگی است انهم در سرزمین منا. در حرکت کاروانها تکبیرهای عید سر داده میشد (... وله الحمد...) و شعفی در حجاج کشورهای مختلف بود.
موقعیت تشریق {عرفات و مزدلفه (مشعر الحرام) و منا } و همچنین مسجدالحرام
انتهای مزدلفه، انتظار جهت طلوع آفتاب روز عید قربان و آغاز حرکت به سمت منا
بعد از 4 کیلومتر پیادهروی و عرقریزان به سرزمین منا رسیدیم وادی مقدسی که وقوف در آن از 10 ذیحجه تا ظهر روز 12 ذیحجه از ارکان حج است. مراحل بعدی حج تمتع در امروز رمی جمره عقبه. قربانی و حلق است؛ و سپس خروج از لباس احرام را بهمراه خواهد داشت. مراحل باقیمانده بعدی حج. طواف. نماز طواف. سعی. طواف نسا و نماز طواف نسا میباشد که در مسجدالحرام خواهیم داشت. بعد از طی مسیر در داخل محدوده منا، به محدوده چادرهای ایرانیان و سپس به محدوده چادرهای بعثه رسیدیم. در چادرهایمان در منا که از دو روز قبل آماده شده بود موقتاً مستقر شدیم. شربت آب لیمو مهیا شده بود که خیلی میچسبید. صبحانه نیمهای صرف کردم و اندکی از صبحانه را در بازگشت میخواستم بخورم. دستشوییهای منا هم خاص است. در بالای ان دوش دارد و برخی استحمام میکنند. از دستشویی که به چادرمان آمدم دوستان هم کاروانی رفته بودند (نام کاروان ما کاروان میقات عاشقان حق و مدیر کاروان اسما آقای درزی بود؛ که ما تقریباً وی را نمیدیدیم؛ زیرا کاروان ما از چند بخش تشکیلشده بود که مستقل از هم کار میکردیم. بخش ما که متولی نظارت بود حدوداً بیست نفر با مسئولیت حاج آقا اسماعیلی میبود) و تنها من مانده بودم و آقای حاج قاسم خورشیدی که به علت پای جانبازیاش برای جمره نیابت داده بود. این زمان شاید ساعت حدود 7 و 40 دقیقه بود که حاج آقا قاسم خورشیدی گفت: سید دوستان تازه رفتهاند و تند بری به آنان میرسی. یک بطری کوچک آب و کمی خرما و... برداشتم. به سمت جمره بیرون رفتم محدوده چادرهای ما مجاور خیابان 204 میباشد و خیلی زود به آن میرسیم. ابتدا از زیرگذر خیابان عبور کردم. بعد از زیرگذر سمت چپ را حدود شش پلیس بسته بودند و مانع میشدند سمت چپ برویم (امکان عبور از سایر خیابانهای موازی با 204 میسر نبود و میگفتند کاروانها مستقیم (از کوچه چهارده متری 204) بروند. ولی من از کنار آنها دست چپ رفتم و چون تنها بودم مشکلی پیش نیامد. بعد ایستادم زنگ زدم به حاج آقای طباطبایی (مسئول گروه در مکه) که شما از کدام طرف رفتید (حافظه گوشی ساعت 7 و 48 را نشان میدهد). گفتند ما مستقیم آمدیم. لذا تقدیر چنین بود که برگشتم و به خیابان 14 متری 204 وارد شدم. درحالیکه بحران تراکم فشردگی جمعیت در خیابان 204 آغاز شده بود و مأموران بایستی از ورود ممانعت میکردند تا تراکم جمعیت بیشتر نشود.
مرحله دوم، نشانگرهای اعلام خبر بحران -در ابتدای خیابان بحرانزده 204 که توجه نشد:
طول خیابان 204، حدود 1150 متر میباشد. پیش از شروع خیابان 204 چادرهای ایرانیان و انتهای آن به منطقه جمرات ختم میشود. ساعت 7 و 50 دقیقه صبح در همان ابتدای خیابان 204 تردد افراد تقریباً عادی (تراکم معمول حج) بود. کمی جلوتر که رفتم (شاید حدود یک سوم مسیر 204 را که تقریباً 400 متر میشود طی کردم جمعیت مقداری متراکمتر و سرعت حرکتمان آرامتر میشد و نظم کاروانهای گروهی هم داشت بهم میریخت؛ یعنی میدیدم که افراد از کاروان خود جا میافتادند. احساس ناخرسندی از فضای پرازدحام و گرم را داشتم؛ و پیش خود میگفتم کاش الآن نیامده بودم ویل کاش برمی گشتم ولی سودی نداشت؛ زیرا امواج جمعیت دیگر امکان بازگشت و حتی ایستادن را نیز بهراحتی نمیداد و به صلاح هم به نظر نمیرسید، زیرا چاره جز رفتن نبود.
تصویر ابتدای خیابان 204 از روی پل دو روز بعد از واقعه
(در روز حادثه جمعیت درحال عبور از این بخش دوتا سه برابر بیشتر بود)
محدوده خیابان 1200 متری 204 در سه بخش (سه وضعیت)
زرد: (مقدمه ورود به بحران)- نارنجی: (نیمه بحرانی)- قرمز: (بحرانی= محدوده قتلگاه)
مرحله سوم، آشکار شدن علائم وقوع خطر بحران انسانی:
دقایقی از قبل از فشردگی جمعیت و تعرق شدید در ساعت حدود 8 ونیم
با خود گفتم مستقیم شلوغ است از فرعی سمت چپ بروم ولی طول مسیر را که دیدم منصرف شدم زیرا دیدم برای راه اضافه حس و حالی برایم نمانده و تغییر مسیر هم به علت فشردگی جمعیت مشکل است. لذا به ادامه دادن راه مستقیم درهمان خیابان 204 رضایت دادم. درحالیکه مأموران فقط تماشاگر بودند و هیچ مدیریتی بر جمعیت اعمال نمیکردند؛ و مأموران دفاع وطنی درحالیکه میتوانستند برجمعیت آب بپاشند، فقط نظارهگر بودند.
مرحله چهارم، وقوع بحران انسانی:
نیمه سوم انتهای خیابان 1150 متری 204، حدوداً 400 متر (طول محدوده حصر قفل شدن جمعیت) میباشد. همچنان که میرفتم گویا خیابان تنگتر میشد و خفهتر. شاید سی چهل متر از سهراه دفاع مدنی که جلوتر رفتیم دیگر جمعیت تقریباً متوقف شدند تمایل داشتم بازگردم ولی در انبوه جمعیت برگشت غیرممکن بود. گفتم جایی بنشینم ولی جای خلوتی نبود تمام عرض خیابان جمعیت ایستاده بود و نشستن هم خطا بود. جایی بر بلندی بروم و بایستم ولی چنین چیزی یافت نمیشد. چاره نبود باید تحمل میشد تا راه، گشایشی پیدا کند. (دوستم آقای صادق شایق بعداً گفت ما ساعت 7 صبح به جمرات سنگ زدیم و بدون مشکلی از مسیر دیگر برگشتیم. علی آقا عباسی که دو ساعتی بعد از ما آمده بودند گفتند وقتی چند نفر برگشته و از ازدحام شدید و وضعیت بحرانی را گفتند، کاروان ما قبل از رسیدن به دفاع مدنی به چادرها برگشت و چند ساعت بعد و از میسر دیگری به سمت جمرات رفتیم).
انتهای خیابان 204 مسدود شده بود و جمعیتی خارج نمیشد و از طرف دیگر از آنسو یعنی ورودی خیابان مرتب جمعیت در حال پمپاژ به خیابان 204 بود عدم مسدود شدن خیابان توسط مأموران در ورودی خیابان 204 سبب شده بود که بازهم جمعیت به این معبر وارد شوند. کمکم به ما از پشت سر آرام فشار میآمد و ما متراکم و متراکمتر شدیم. بهنحویکه واقعاً جای سوزن انداختن نبود. (سرانه انسان ایستاده در مترمربع شش نفر میباشد ولی در اینجا یازده نفر پرس شده قرار داشتیم)
یاد سخن جلال آل احمد در میعاد افتادم: " "" <<و همچنان سربالا میرفتیم که یکمرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بی راهنما به کوچهٔ بنبستی افتاده و فشار جمعیت چنان بود که یکلحظه وحشتم گرفت. تنها در میان جمعی ناشناس؛ و هر کس به زبانی. آوار برج بابلی فرو ریخته در یک کوچهٔ تنگ سنگی؛ که خودم را از سینهٔ سنگچین دیوار بالا کشیدم؛ و نیم متری از سروکلهٔ جماعت بالا آمده، فریادی به سمت هر حاجی ایرانی کشیدم که کوچه بنبست است و باید برگشت و کمک کنید و دستبهدست خبر را به آخر جماعت برسانید؛ که شروع کردند؛ و بعد به عربی: اوگفوا. ما بشارع! و چندین بار. جماعت پیرمردی را چنان به قلوه سنگهای دیوار فشرده بود که از حال رفت. سر دست گذاشتیمش سر دیوار که همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جا بیاورند. وحشت از گم شدن، وحشت از جای ناشناس، شوق تماشا، شوق به شرکت در اعمال و مراسم، از هر حاجی ملغمهای میسازد سر از پا نشناس؛ و سرتا پا هیجان و "بیخود "ی و ذرهای در مسیلی. همهٔ مقدمات حاضر است تا تو ارادهات را فراموش کنی؛ و خود من سه بار احرامم باز شد. نه تنها حوله، دوشم، حتی ازارم..." >>"""
ولی این صحنه گرچه شبهاتی داشت ولی تفاوت آن زیاد بود. گرچه در قبل علائم بحران در حال آشکار شدن بود ولی اکنون نقطه بحرانی ازدحام جمعیت احساس میشد وضعیت بسیار نگرانکننده بود. ولی نه میشد کاری کنیم و نه کسی مدیریت راه و جمعیت را به عهده داشت لذا سیل جمعیت. جمعیت ایستاده را تحتفشار قرار میداد و این فشار بسیار میشد.
محدوده فاجعه انسانی در خیابان محصور در چادرهای منا
مرحله پنجم بحران، وقوع فاجعه انسانی:
دیگر جامه بالای احرامها افتاده بدنهای داغ بهم چسبیدند. از این بعد دیگر کنترل خودمان دست خودمان نبود فشار جمعیت ما را مانند موج آرام ولی فشرده جابجا میکرد؛ و مستقیماً شانهها و مغز سر در معرض آفتاب سوزان قرار داشتند. حوله احرام پایین بین جمعیت گیر میکرد و سلب اختیارمان میکرد. در این حال تقریباً تمام آب بدن و انرژیمان ازدسترفته بود (آفتاب و گرما و عرق زیاد از تمامی بدن که چیزی حدود پنج ونیم کیلو لاغر شدم و تراکم جسم و سخت شدن تنفس) گوشیام بر سینهام بود ولی نمیتوان انرا دید. در ساعت 9 و 19 دقیقه آقای طباطبایی و 10 و 5 آقای منیری و 10 و 6 دقیقه آقای طباطبایی تماس گرفته بودند ولی امکان پاسخگویی برایم نبود). کمکم زوار ایستاده گرما پز شدند. گرمازدگی افراد زیادی را در برگرفته بود. اندک آبی نیز بهم داده میشد. صدای طلب " ایرانی ماء "(ایرانی آب، هم خوب و هم زجرآور بود) و از همه جگرسوز تر بود. لبهای عطشان کربلا را تا حدودی میتوان درک کرد وعدم وجود آب را. طرفین کوچه چادرهای کشورهای آفریقایی عربزبان بود. دارای نردههای بلند و دیوارههایی با شبیه نیوپان. راههای این چادرها بسته بود و اگر باز میشد فشار را کم میکرد ولی هیچ امیدی به باز شدن نداشتیم. در انتهای خیابان 204 هم پیشرفتی از حرکت جمعیت را درک نمیکردیم. تقریباً یک ساعت راه قفل بود و هیچ پیشرفتی در میسر حاصل نمیشد. نمیدانم چرا پل انتهای خیابان 204 که دیده میشد به ما نزدیک نمیشد. جمعیتی محبوس که مفری نبود. اگر میلیونها تومان خود را اعلام میکردی که بدهی ولی نجاتت دهد کسی را خریدار و نجات بخشی نبود. اگر فرزندان و اهلبیتت را صدا میکردی که کمکی ولو اندک کنند فریادرسی نبود. شبه قیامتی بپا بود. آنجا که قران میگوید: یوم لا ینفع مال و لا بنون. این نهایت معنای دنیا و مافیهایش بود که ترا نجاتبخشی نداشت...تعدادی از عزیزان آفریقایی دیواره نیوپانی چادرها را شکستند و از نردههای دیوار بالا رفتند و خود را به روی چادرها رساندند تخته افتاده روی سر جمعیت جایی برای فرود نداشت و روی سرها جابجا میشد. دو بار این حادثه در ضلع شمالی خیابان به وجود آمد. تخته کندهشده جایی برای افتادن روی زمین نیافت و روی سرها در فاصله 20 متریام در حال جابجا شدن بود... هرازگاهی یک آفریقایی خودش از جمعیت بالا کشیده و در این فراز احرامش جامی ماند و سپس عریان از روی سرها و شانهمان میدویدند و به شیار بین چادرها که دستگاه فلزی قرار داشت رفتند. آقای میرطالبی که بدن ورزشکاری داشت و از عوامل غذاخوری هتلمان (کاروان آقای درزی) بود خود را بهسختی از نرده بالا کشاند و خیلی زود رها جست. در فشار ازدحام و موج پر فشار، جمعیت مرا با یک ویلچر برخورد وزنمی و له کرد کاری نمیتوانستم بکنم لحظهای چهره مظطرش را دیدم مدتی فشار جمعیت از بدنم بوی منتقل شد مجبور شدم پایم را بهسختی روی جاپایی ویلچر گذاشته و مانع سقوطم بر روی وی شوم اما موج دیگری مرا از عذاب وجدان راحت کرد و فاصله انداخت بینمان. یکبار به تصور اینکه مفری در شیار بین چادرها بیابم (که تجهیزاتی وجود داشت و نرده آن کوتاهتر بود) به آن سمت چرخیدم. دیگر فشار مرا کج کرد ولی چند دقیقهای فشردهتر شدم.
پیر مردی حدوداً 70 ساله فقط سرش به بالا پیدا بود و با چشمان بیرمقش نگاه میکرد. پیرزنی ایستاده در فاصله نیم متری غش کرد و به اغما رفت. چشمهایش فرو افتاده ولی جسمش جایی برای فرو افتادن نمییافت و میان موج جمعیت فشرده جابجا میشدند. خوشا به سعادتشان که آخرین لباسشان لباس احرام است و در مشاعر الحرام به دیدار معبود خود میروند. شیاری بین چادرها با عرض سه متر که جهت تأسیسات بود و نردهای کوتاه داشت. با شیار بین چادرها سه متر فاصله داشتم امکان جلو رفتن نبود. اگر هم میرفتم امکان بالا کشیدن جسمم بیرمقم از میان جمعیت فشرده و آزاد کردن بدنم نبود و به مرور بیشتر پرس میشدیم. با دست اشاره میکردم عقب عقب. کمی بعد عقبیها عقبتر و تکانی خوردیم و کمی به وسط خیابان آمدم. فکر میکردم وسط خیابان خالی است اما خدای من چندین نفر نشسته و یا غش کرده و درازکش بودند. بهسختی راه میرفتم و در کنار دیوار تقریباً لهشده بودم. وقتی خواستم از وسط جمعیت نشسته و خفته عبور کنم. پاهایم یارای حرکت نداشت بدن را بهسختی جلو کشیدم و گامهایم نمیآمد. به ناگاه روی افراد افتادم صدای ناله آمد اما اختیاری نبود بهسختی خود را جمع کردم ولای افراد جا دادم تا کمی خستگی در کنم؛ اما شرایط خطرناک بود و هر آن ممکن بود افراد مجاور روی ما سقوط کنند اما چاره دیگری نیز نبود. مجبور بودم کمی بنشینم و تجدیدقوا کنم. دو سه دقیقهای گذشت میخواستم بلند شوم ولی نمیتوانستم جسم ناتوان را از زمین گرم و پر زباله بکنم. عاقبت بهسختی بلند شدم و دوباره خود را لای همان جمعیت فشرده جای دادم تا لااقل آوار گوشتی برسرم فرو نریزد. چاره دیگری نبود.
بازهم انتظار، انتظار گشایشی و فرجی در جمعیت گرفتار در چاردیواری خیابان 204 خیابانی که دو طرفش نرده و حصار بود و سروته آن نیز مسدود. حصاری بلند چون دیوار چین برای ما بیرمقمان و پولادین در طرفین که انسان را مأیوس از نجات میکرد. صدای زنگ همراه در کیف روی قلبم ویبره کرد ولی امکان دست زدن بدان به علت فشردگی جمعیت نبود. برخی از افراد غش کرده و چند متر در چند متر نشسته و افتاده رویهم بودند و خطر ریختن روی آنان وجود داشت بهسختی به وسط خیابان رفته کمی نشستم. کمی نفس گرفتم. خطر ریختن آوار مردم بود بر سرمان بود ولی نشستن به صلاح نبود. بهسختی بلند شدم. بار سوم در نزدیکی دیوار پرس شدم. حدود دو ساعت چنین فشار جمعیتی رمق را بریده بود. هیچ نیروی پلیس و امداد و نجات و حتی پاشیدن آب توسط بالگرد مشاهده و نجاتی نبود. نفس نه بالا میرفت نه پایین. یارای تکان خوردن نداشتیم. کمکم لبها نیز خشکشده بود و امکان ادای کلمات نیز میسر نبود. صدای زیارت امام حسین خواندن و گریه زائر مجاور آمد و من نیز در ذهن مرور کردم. چشمهایم نیز دیگر تشخیص نمیداد. هوشیاریام کم شده بود؛ و چیزی تقریباً نمیفهمیدم نفس جابجا نمیشد. به مرگ رضایت دادم و گفتم گو بیاید تا در آغوشش کشم تا از این سختی و فشار راحت شوم؛ اما مگر بدین راحتیها جان بیرون میرود؟ جان کندن هم خودش مصیبتی است؛ اما نه. چرا اینگونه غریبانه و مظلومانه وبی جهت به مهلکه افتم. آخر چگونه تقدیری است که از جبهههای نبرد هشتساله بدر آیی و اینگونه از میدان بدر روی؟ آرزو کردم به میدان نبرد درآیم و مرگ سرخ را در بر گیرم.
صدای ناله و شیون افراد برخی افراد جوان و حتی بزرگسال بگوش میرسید. یکی زیارت عاشورا میخواند یکی دعای فرج. دیگر مسلمانان نیز به زبان خود چیزهایی میگفتند. گاه از شدت فشار و عطش صدای فریادی بلند میشد. گاه منجی مطلبیدند. گاه آل سعود را نفرین میکردند. برخی نیز چون من در سکوت کامل بودند
مگر نه اینکه حج برای قیام است. پس این محرمان و مهاجران الی ا... درحال قیاماند فلذا ایستادگان هرگز نمیمیرند. گرچه مرگ خاموش دارند ولی زندهاند؛ و آنان نیز که از مهلکه نجات می بایند راهی زینبی در افشای جنایات آل سعود و دشمنان اسلام که با اینان همدست وهم داستاناند خواهند داشت. عاقبت نیز آه مظلومیتشان ظالمان و غاصبان حرم امن الهی را بهزودی خواهد گرفت و زمین از لوث وجودشان پاک خواهد شد و مظلومان وارثان زمین خواهند شد؛ که وعده الهی است و وعده الهی بهزودی محقق خواهد شد.
مرحله ششم بحران، ساعتها عدم کمکرسانی
در فشار جمعیت متراکم دو ساعت بهم قفلشده، چگونه خارج شدیم؟ از این لحظه به بعد هرچه فکر میکنم خاطرم نیست که اتفاقی افتاد و بعد چه شد؟ فقط میدانم که وارد چادر مجاور خیابان 204 شدم و افتادم. پاشیدن آب را احساس کردم چشمها را باز کردم برای لحظاتی مبهوت بودم. نمیدانستم چطور آمدم داخل این محوطهای که کاملاً مسدود بود (درهای آن باز نبود. اگر باز میشد فشار ازدحام جمعیت داشت و دران شرایط هیچکس یارای حمل دیگری نداشت؛ اما هرچه بود بهمراه تعدادی از حجاج سایر کشورها داخل چادرها اُتراق اضطراری کرده بودیم؛ و متأسفانه به اموال افراد آنجا صدمه وارد شده بود) کمکم نفسم را بهسختی حس میکردم و کمی بعد خودکنترل و خود اتکا شدم ولی بسیار ضعیف و بیجان و کمتحرک بودم. کمی بعد صدای زنگ آقای طباطبایی خورد که شما کجایی بیاییم دنبالت (ساعت گوشیام ساعت 10 و 25 را نشان میدهد یعنی از ساعت 7 و پنجاه تا 10 و پانزده کاملاً در محبس (قتلگاه) 204 زیر آفتاب و فشار جمعیت بودیم و هیچ امدادی صورت نگرفته بود.) در جواب حاج آقای طباطبایی گفتم برید دنبال کنید امداد بیاید هیچ امدادی وجود ندارد و هیچ کمکی صورت نمیگیرد. از من وخیمتر بسیار هستند که کمک نیاز دارند و راه نیز کاملاً بسته است. کمی بعد باطری گوشیام تمام و خاموش شد و چون عینک نداشتم بازهم ساعتش را نتوانستم تشخیص دهم. دو الی دو ساعت ونیم در این چادر بودیم و صحنههای سختی هم تحمل کرده وهم نظارهگر بودم. چند ایرانی و آفریقایی و هندی و...در این چادر 4 در 4 متری بودیم. دو ایرانی وضعشان بسیار بحرانیتر بود یک نفر تقریباً بیهوش بود و یکی نیز بالا آورد. دیگری یک حاجی بوشهری بود و فقط صدای خرخر نفسش میامد. چادرهای بغل هم بحرانی بودند ولی چند بطری آب از لای چادر دادند گرچه گرم بود ولی نجاتبخش بود. آنها روی بدنها ریخته و باد میزدیم. من بعد از کمی کمک کردن دوباره بیحال میافتادم. یکی از افراد وخیم (حاجی بوشهری بنام علی حسین میرترابی) را هر کار کردیم نتوانستیم به پهلو کنیم یعنی زوری نداشتیم تا اینکه وی آرام شد و دیگر صدایی از وی نمیآمد. من کارتش را که کنار چادر افتاده بود بهسختی با وی تطابق دادم و چون قیافهاش با عکس کارت نزدیک بود گردنش انداختم و رویش یک سجاده انداختم. خانم مصدوم هندی که با شوهر بیحالش در آنجا بود متوجه شده و بسیار آرام گریست.
مهاجر الی الله علی حسین میرترابی (در پایین تصویر)، لحظاتی قبل از عروج
پیرزنی که گرمازده افتاده بود و گاه آبداده و باد میزدیم و فکر میکنم ترکمن بود. یک زن آفریقایی هرازگاهی دیوانهوار داد میزد ما ما (آب آب) و کمی آب روی سرش میریختیم و آرام میشد. از لای چادر داخل چادر سمت خیابان و از آنجا بخشی از خیابان 204 دیده میشد جنازههای زیادی روی زمین دو طرف خیابان ریخته بودند یعنی دقایقی بعد از نجات ما فاجعه انسانی رقم خورده بود؛ یعنی ما در نقطه پایانی حیات گروهی قرار داشتیم که به داخل چادر آمده بوده و رهایی یافته بودیم.
مصدومین و مهاجران خفته در طرفین خیابان 204 بعد بازگشایی
مصدومین و مهاجران خفته در طرفین خیابان 204 بعد بازگشایی خیابان
مصدومین پناه آورده در چادر مجاور خیابان 204 در حالت ضعف وبی حالی
مرحله هفتم بحران، امدادرسانی دیرهنگام و کم اثر:
بعد از. - 5- 4 ساعت از وقوع فاجعه انسانی، مأموران پلیس به نزدیکی ما رسیده بودند ولی از امداد هیچ خبری نبود. نیم ساعت بعد آقای دانشیار (از مدیران باسابقه حج) و دو سه نفر آمدند از چادرما رد شدند به گمان اینکه غیر ایرانی بیشتر دیده میشد توجهی به چادر ما نکرده و عبور کردند. من که آنها را یکلحظه دیده و شناخته بودم آنها را بهسختی صدا زدم آنها برگشتند و ما چهار نفر که ایرانی بودیم را بیرون بردند. آقای مجید قربانی از برادران امداد (از نیروهای سازمان حج ایران) بود که دست من و یک مرد دیگر را گرفت و به بیرون برد (و بعد که در هتل وی را دیدم و تشکر کردم گفت که شما در نفق 38 بودید). در کنار کوچه دومتری نیز افرادی فوت کرده و افتاده بودند. از پله سکوی کوچه که میخواستیم وارد خیابان شویم جنازه بود و طرفین خیابان هم جنازههای زیادی رویهم ریخته بود و بهسختی از میان آنها عبور کردیم. گاه صدای نالههای ضعیفی نیز هنوز شنیده میشد ولی متأسفانه امداد بسیار ضعیف بود.
آقای مجید قربانی ما را تا سهراه آورد آنجا آمبولانسها بهردیف از کوچه پایینی میآمدند و از مسیر 204 خارج میشدند (درست برعکس همان مسیری که صبح آمده بودیم) وی ما دو نفر را تحویل مأمور امداد سعودی دادند و رفتند و آنها بسیار هاج واج بودند و از تحرک لازم برخوردار نبودند. ما را سوار آمبولانسهایی که سر سهراه ایستاده بودند دادند. در آمبولانس دونفره، دونفر درازکش و سه نفر نشسته (دو آفریقایی. یک هندی و دو ایرانی و یک نفر دیگر که نمیدانم کجایی بود) دونفر امدادگر جوان و بیتجربه در داخل آمبولانس بودند که دو فرد بستری را مشغول امداد بودند یک آمپول و تنفس را بهدرستی نمیتوانستند انجام دهند. بهسختی آمپول میزدند. بهسختی وسایل را پیدا میکردند و گاه با یکدیگر خود را جابجا میکردند تا بالاخره یک کاری را انجام دهند.
آمبولانس آژیرکشان مسیر را طی میکرد و ما نمیدانستیم کجا عازم هستیم. حدود سی دقیقه بعد وارد بیمارستان شرق عرفات شدیم.
در ابتدا که با ویلچر داخل شدیم. وقتی در راهرو حرکت میدادند ساعت بیمارستان یک ربع به دو را نشان میداد یعنی چیزی حدود 5 ساعت در شرایط بحران قرار داشتم. اسمم را پرسیدند از شدت ضعف و خشکی دهان بهسختی نام خود را گفتم. روی تخت درازم کردند. یکتکه لباس احرام باقی بود انرا درآوردند و یک پوشک برتنم کردند و رویم را ملافهای انداخته بودند. حال از شدت سرما میلرزیدم. گفتن " بارد " نیز اثری نداشت.
من که از ناحیه سینه بشدت مصدوم و قلبم درد میکرد را در خط مربوطه (بعد متوجه شدم جاهای سوزش بدنم در چندین جای زخم و کبود و عفونت و یک رگم متورم شده است) دو یک خانم فیلیپینی مرا با تخت حرکت میداد. ابتدا با مقداری معطلی وارد اتاق ایکس ری نمودند و بعد به اتاق مراقبت برده شدم بیشتر آفریقایی و یک هندی و من؛ که نوار قلب نیز همانجا گرفتند. بعد سرم به من وصل کردند. در حین سرم یک چرتی زدم و کمی بهتر شدم. عصر بود که ناهار مرغی را که آورده بودند سرد شده بود اندکی از انرا خوردم. به حمام رفته و بعد از استحمام حوله احرام نویی را که داده بودند پوشیدم. بعد درهمان جا تکه پارچهای را پهن کردم. از یک مردی که نمیدانم کجایی بود قبله را پرسیدم. نمیدانست ولی بیرون را نگاه کرد و از تابلوهای بزرگ عرفات که جهت قبله را نشان میدهد جهت قبله را به من نشان داد. نماز ظهر و عصر را خواندم و گفتند مرخص میشوی. تختها خالیشده بود و یک نفر جدید آورده بودند و کنترل خود را نداشت شدیداً خود و تخت را کثیف کرده و بوی بدی منتشرشده بود. از آن مرد خارجی خواهش کردم گوشیام را برد و کمی بعد شارژ شده آورد. ابتدا یک زنگ به پسرم سید امیر زدم که نگران نباشند. بعد با همکاران درمنا تماس گرفتم که من در بیمارستان شرق عرفات هستم... ساعت 8 شب مرخص شدم که دکتر کولی وند رییس بیمارستان ایرانی مکه، تماس گرفت همانجا باش تا بیایند دنبالت.
ترخیص مصدومان با حوله احرام جدید از بیمارستان
ولی کسی نیامد و بیماران مرخص شده را با یک مینیبوس به عزیزیه اعزام کردند ولی من نرفتم و منتظر ماندم. بالاخره ساعت 12 و ربع نیمهشب یک سواری آمد ابتدا مرا سوار کرد و بعد به بیمارستان منا رفتیم. یک پیرزن کرد یا ترک را سوار کرد و ما را به چادرهای منا رساند. در بدو ورود دوستان سازمان ایستاده و مسائل حوادث را رصد میکردند. به چادر بعثه آمدم همه خواب بودند ولی من نیز خوابم نمیرفت. مبهوت حادثه هولناکی که مانند یک خواب بود و ناباورانه از ذهنم عبور میکرد. به علت ضعفی که عارض شده بود کمی میوه خوردم. ساعت از دو بامداد گذشته بود که خوابیدم و صبح روز یازدهم دوستان ابتدای جویای احوال و بعد خبرهای ناگوار سنگین از زوایای دیگری را دریافت کردم خبرهایی که از عمق فاجعه غمبار حادثه هولناک منای خونین داشت. هر خبر که دریافت میشد شوک دوبارهای از یادآوری خاطرات تلخ لحظات مرگ خاموش را بهمراه داشت.
مرحله هشتم بحران، مشکل بیخبری از فوتشدگان مهاجر الی الله
ستاد سازمان حج شروع به جمعآوری آمار مفقودین از کاروانها نموده و به مرور آنها تحقیق میکرد تا اینکه کمکم آمار نهایی کسانی که فوتشده بودند به دست آمد 464 کشته بیدفاع ایرانی از میان 8000 کشته مسلمانان جهان در والاترین آیین مذهبی جهان، اخبار سنگینی بود به مرور حاصل شد. این در حالی بود سعودیها هیچ اطلاعاتی نه از افراد و نه از علل حادثه وغیره نمیدادند. بعدازظهر روز دوازدهم که پایان وقوف در منا بود عازم رمی جمرات شدیم و بعد از سنگ سار کردن نماد شیطان عازم مکه و در هتل مستقر شدیم و در آخر شب به مسجدالحرام رفته و طواف و سعی و...را انجام داده و برنامه حج تمتع پایان یافت. در هتل هماتاقی اینجانب آقای بهبودی فر (حسن جانی سابق) بود و جز تیم شناسایی اجساد بود. وی هرروز و شب به محل استقرار کانتینرهای اجساد میرفت و متأسفانه به علت عدم همکاری سعودیها یا موفق به انجام شناسایی نمیشدند و یا بسیار کم اندک و بهسختی میتوانستند تعداد کمی را شناسایی کنند. هرچه روزها میگذشت وضعیت اجساد بدتر میشد و به علت گرمای شدید آب بدن راه میافتاد و اجساد متورم شده و کمتر قابلشناسایی میشدند و امور خارجه ایران نیز روزها در انتظار موافقت دولت سعودی برای موافقت با مذاکره بود و هیچ اهمیتی به وی نمیدادند. تا اینکه رهبر انقلاب اسلامی، هنگامیکه متوجه شدند پیکر کشتگان را دارند بیتوجهی میکنند و هتک حرمت میشود، به عربستان سعودی هشدار دادند "اندک بیاحترامی به دهها هزار نفر از حجاج ایرانی در مکه و مدینه و عمل نکردن به وظایف برای انتقال ابدان مطهر عکسالعمل سخت و خشن ایران را در پی خواهد داشت." که پس از آن سعودیها هراسان شده و نماینده ایران را به حضور پذیرفتند و همکاری کردند و پیکرها شناسایی و به کشور بازگشته و با شکوه تشییع شدند.
مرحله نهم بحران، پایانی مبهم از بحرانی فجیع
عید قربانیای که مظلومانه قریب هشت هزار قربانی انسانی داشت. جهانیان را مبهوت و به عزای عمومی در سطح جهان اسلام مبدل شد؛ و سبب خاطراتی تلخ از هولناکترین حوادث انسانی در زیباترین مراسم ربانی را در خاطرهها گذاشت. حجی که در تاریخ با مصائب و خاطرات تلخ ماندگار شد. تا امیدبخش منتقم کشتگانش بر آزادی از دست نااهلان وهابی گردیده و به جایگاه خود که حج ابراهیمی و اتحاد مسلمان و قیاما للناس و برائت از مشرکان است برگردد؛ که ایستادگان تاریخ، هرگز نمیمیرند ...
جمعبندی
حادثه عظیم منا پیامدهای سنگین زیر را بهمراه داشته و دارد:
-کشتار حدود 8000 هزار نفر حاجی
-مصدومیت چند هزار نفر
-تألمات روحی روانی خانوادههای وابسته و مسلمانان...
-خسارات مادی (مداوا و...)
-تحتالشعاع قرار گرفتن روح حج (انحراف دریافتن مردم جویای حق)
-کریهالمنظر کردن چهر زیبا و باشکوه حج
-خشنودی دشمنان اسلام
-مصادره امور حج بهصورت مطلق به دست سعودیها و وهابیها
-مبهم ماندن ابعاد فاجعه رخداده در منا و نیز سقوط جرثقیل در چند روز قبل آن
-عدم پیگیری حقوقی حادثه رخداده از سوی مسئولین مربوطه، علیرغم تأکید رهبری
-وجود حوادث بحرانی در قبل و احتمال تداوم آن در آینده
وغیره
* تنظیم از: علی شعبانی
0
کد خبر: ۳۹۱۳۵۲۴
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۴۰
بخش اول مروری بر خاطرات یکی از شاهدان حادثه منا/
مشاهدات عینی زائر خانه خدا از حادثه منا
دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی، مصدوم حادثه منا و مؤلف کتابی با موضوع حادثه منا با عنوان «ایستادگان هرگز نمیمیرند» در متن زیر مشاهدات عینی خود را از حادثه تلخ منا مصادف با ۲ مهر ۱۳۹۴ نگاشته است؛ به انگیزه ایام حج به بازخوانی آن مینشینیم.
حَجّ، از مهمترین احکام عبادی و از فروع دین و نیز یکی از ارکان اسلام است، که در ابتدای ماه ذیحجه هر سال با مراسمی مخصوص و باشکوه با حضور مسلمانان سراسر دنیا در مکه برگزار میشود. متاسفانه حوادث کوچک وبزرگی در سالهای مختلف در آن رخ داده که سبب تلخ شدن این همایش جهانی اسلام شده است. نمونههای این حوادث در زیر آمده است.
سال ۱۳۶۶: تلخترین حادثه مکه در سال ۱۳۶۶ رخ داد که در آن حادثه ۲۷۵ حاجی کشته و ۳۰۳ تن نیز مصدوم شدند. این واقعه در حالی رخ داد که حجاج مشغول سردادن شعار و برائت از مشرکین بودند که با هجوم مسلحانه نیروهای سعودی روبه رو شدند؛ در همان زمان امام خمینی (ره) پیامی اثرگذار و جاوادنه در عدم بخشش حکام سعودی را صادر کردند. پس از آن نیز فجایع تأسف بار زیر رخ داد:
سال ۱۳۶۹: دستکم ۱۴۲۶ تن از حجاج، در پی ازدحام در تونل منتهی به محل رمی جمرات کشته شدند.
سال ۱۳۷۳: ۲۷۰ نفر از حجاج، در پی ازدحام جمعیت برای رمی جمرات کشته شدند.
سال ۱۳۷۴: در پی آتشسوزی در خیمههای نصب شده در سرزمین منا، ۳۴۳ تن از حجاج کشته و ۱۵۰۰ نفر زخمی شدند
سال ۱۳۷۵: دستکم ۱۱۸ نفر بر اثر ازدحام جمعیت کشته شدند.
سال ۱۳۷۸: مرگ ۳۵ تن از حجاج به دلیل ازدحام جمعیت.
سال ۱۳۸۱: دستکم ۲۵۱ تن به دلیل ازدحام کشته شدند.
سال ۱۳۸۳: ۳۴۵ نفر بر اثر ازدحام در مراسم رمی جمرات، کشته شدند.
۲۰ شهریور ۱۳۹۴: دستکم ۱۱۸ تن در حادثه سقوط بالابر در مکه کشته شدند که ۱۱ تن از آنها ایرانی بودند.
قربانیان مهاجر الی الله سال ۱۳۹۴
عید قربان ۱۳۹۴: ۱۲ روز بعد ۱۰ ذیحجه ۱۴۳۶ قمری برابر با ۲ مهر ۱۳۹۴ در منطقهٔ منا، درهنگام عزیمت به رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» در شهر مکه، فاجعه غمبار منا یکی از تلخترین حوادث جهان اسلام به وقوع پیوست که در آن ۷۸۷۰ حاجی از ۲۶ کشور، که بیش از ۴۶۴ نفر ایرانی بودهاند، مهاجر الی الله شده و چند برابر این جمعیت مصدوم شدند و تمام حجاج درشوک روانی و کل مسلمین جهان در نگرانی و آزادگان جهان در بهت و حیرت فرورفتند. حوادث وخیم، بارها در ایام حج رخ داده و بیکفایتی آل سعود را اثبات کرده بود، اما ابعاد این حادثه بسیار متفاوت ازگذشته بود.
در راستای فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر به فراموشی نسپردن فاجعه سنگین منا، در این یادداشت به این حادثه تألم برانگیز براساس مشاهدات عینی در ۹ مرحله بحران پرداخته شده است.
مرحله اول: عزیمت از مزدلفه به سمت جمرات
در سیر اعمال باشکوه حج، اواخرشب نهم ذیحجه (روز عرفه) برابر با دوم مهر ۱۳۹۴ صحرای عرفات را ترک کرده و با اتوبوس به مشعرالحرام (مزدلفه) رسیدیم و در محدوده حصار توری دار روی زمین خاکی و ناهموار زیرانداز خود را پهن کردیم تقریباً تمامی محدوده از جمعیت پر شده و فضای چندانی باقی نبود. در سه سمت سرویسهای بهداشتی عمومی با کمی فاصله قرار داشتند که یکی از آنها کلاً آب نداشت و در دوتای دیگر فشار آب کم بود. صدا و دود کانتینر توزیع آب سرد که در میانه جمعیت از قبل مستقر بود، ایجاد مزاحمت میکرد ولی بالاخره خوابیدیم. قبل از اذان صبح بیدار شده و بعد از وضو رکن دیگری از حج یعنی نیت وقوف در مشعرالحرام از اذان صبح تا طلوع آفتاب را بجا آوردیم و بعد از نماز جماعت صبح که هرگوشهای برپا شد تبریک عید را گفته و کاروانیان هر کدام به اختیار مدیر کاروان خود راه افتاده تا انتهای مشعرالحرام رفته تا کمتر در روز در حرکت باشند. هنوز طلوع آفتاب سر نزده است. چند دقیقهای صبر کردیم تا طلوع آفتاب اتفاق بیفتد سپس از انتهای مشعرالحرام خارج شده و در خیابان پیاده به راه افتادیم. هوا روشن شده و عید قربان آغاز شده است، عید بزرگی است آن هم در سرزمین منا.
بعد از چهار کیلومتر پیاده روی و عرق ریزان به سرزمین منا رسیدیم، وادی مقدسی که وقوف در آن از ۱۰ ذیحجه تا ظهر روز ۱۲ ذیحجه از ارکان حج است. مراحل بعدی حج تمتع در روز عید قربان رمی جمره و قربانی کردن است وسپس خروج از لباس احرام اتفاق میافتد. مراحل باقیمانده بعدی حج، طواف، نماز طواف، سعی، طواف نسا و نماز طواف نسا است که در مسجدالحرام خواهیم داشت. بعد از طی مسیر در داخل محدوده منا، به محدوده چادرهای ایرانیان و سپس به محدوده چادهای بعثه رسیدیم.
درچادرهایمان در منا که از دو روز قبل آماده شده بود موقتاً مستقر شدیم. سرویس بهداشتیهای منا هم خاص بود به این صورت که دوش داشت و برخی استحمام میکردند. از دستشویی که به چادرمان آمدم دوستان هم کاروانی رفته بودند (نام کاروان ما کاروان میقات عاشقان حق بود) وتنها من مانده بودم و آقای حاج قاسم خورشیدی که به علت پای جانبازیش برای جمره نیابت داده بود. این زمان شاید ساعت حدود ۷:۴۰ دقیقه بود که حاج قاسم خورشیدی گفت: سید دوستان تازه رفتهاند سریع بروی به آنها میرسی. یک بطری کوچک آب و کمی خرما برداشتم و به سمت جمره بیرون رفتم محدوده چادرهای ما مجاور خیابان ۲۰۴ بود. ابتدا از زیرگذر خیابان عبور کردم بعد از زیر گذر، سمت چپ را حدود شش پلیس بسته بودند و مانع میشدند به سمت چپ برویم (یعنی امکان عبور از سایر خیابانهای موازی با ۲۰۴ میسر نبود ومیگفتند کاروانها مستقیم (یعنی از کوچه چهارده متری ۲۰۴) بروند. ولی من از کنار آنها به دست چپ رفتم و چون تنها بودم مشکلی پیش نیامد. بعد ایستادم زنگ زدم به حاج آقا طباطبایی (مسئولمان در مکه) پرسیدم که شما از کدام طرف رفتید (گوشی را نگاه کردم ساعت ۷:۴۸ را نشان میداد). گفتند ما مستقیم آمدیم. تقدیر چنین بود که برگشتم وبه خیابان ۱۴ متری ۲۰۴ وارد شدم.
مرحله دوم: ورود به خیابان بحران ۲۰۴
طول خیابان ۲۰۴، ۱۱۵۰ متر است. ابتدای آن چادرهای ایرانیان (میانه محوطه کل چادرهای منا) و انتهای آن به محوطه جمرات ختم میشود. ساعت ۷:۵۰ صبح در ابتدای خیابان ۲۰۴ تردد افراد عادی بود. جلوتر که رفتم (شاید حدود یک سوم مسیر ۲۰۴ را که تقریباً ۴۰۰ متر میشود طی کردم جمعیت مقداری متراکمتر و سرعت حرکتمان آرامتر میشد. احساس ناخرسندی از فضای پر ازدحام و گرم داشتم و پیش خود میگفتم کاش الان نیامده بودم و یا کاش برمی گشتم ولی سودی نداشت. زیرا امواج جمعیت دیگر امکان بازگشت و حتی ایستادن را نیزبه راحتی نمیداد.
مرحله سوم: آشکار شدن علایم بحران
پیش خود گفتم مستقیم شلوغ است از فرعی سمت چپ بروم ولی طول مسیر را که دیدم منصرف شدم زیرا دیدم برای راه اضافه حس و حالی برایم نمانده و مشکل است لذا به ادامه دادن راه مستقیم از همان خیابان ۲۰۴ رضایت دادم.
مرحله چهارم: بروز بحران انسانی
نیمه سوم انتهای خیابان ۱۱۵۰ متری ۲۰۴، حدوداً ۴۰۰ متر (طول محدود حصر جمعیت) است. همچنان که میرفتم گویا خیابان تنگتر وخفهتر میشد. شاید سی چهل متر که جلوتر رفتیم دیگر جمعیت تقریباً متوقف شد تمایل داشتم بازگردم ولی در انبوه جمعیت برگشت غیر ممکن بود. گفتم جایی بنشینم ولی جای خلوتی نبود تمام عرض خیابان جمعیت ایستاده بود و نشستن هم خطا بود. خواستم جایی بربلندی بروم و بایستم ولی چنین چیزی یافت نمیشد. چاره نبود باید تحمل میکردم تا راه گشایشی پیدا شود. دوستم آقای صادق شایق بعداً گفت ما ساعت ۷ صبح سنگ زدیم و بدون مشکلی از مسیر دیگر برگشتیم. علی آقا عباسی که ساعتی بعد از ما آمده بودند گفت وقتی چند نفر برگشته و از ازدحام شدید و وضعیت بحرانی گفتند، کاروان ما قبل از رسیدن به دفاع مدنی به چادرها برگشت و چند ساعت بعد و از میسر دیگری به سمت جمرات رفتیم.
انتهای خیابان ۲۰۴ مسدود شده بود و جمعیتی خارج نمیشد و از طرف دیگر از آن سو مرتب جمعیت در حال پمپاژ به خیابان ۲۰۴ بود ورودی خیابان ۲۰۴ سبب شده بود که باز هم جمعیت به معبر وارد شوند و کم کم از پشت سر فشار عقب به ما وارد میآمد و ما متراکمتر شدیم به نحویی که به قول معروف جای سوزن انداختن نبود.
مرحله پنجم: وقوع فاجعه انسانی
از این بعد دیگر کنترل دست خودمان نبود فشار جمعیت ما را مانند موج جابهجا میکرد. حوله احرام از بالا افتاده و مستقیماً شانهها و مغز سر در معرض آفتاب سوزان قرار داشتند. حوله احرام از پایین بین جمعیت گیر میکرد و اختیارمان سلب میشد. در این حال تقریباً تمام آب بدن و انرژیمان از دست رفته بود و تنفس سخت بود. موبایل روی سینهام بود اما آن را نمیدیدم؛ در ساعت ۹:۱۹ آقای طباطبایی و ۱۰:۰۵ آقای منیری و ۱۰:۰۶ آقای طباطبایی تماس گرفته بودند ولی امکان پاسخگویی برایم نبود. کم کم زوار ایستاده گرماپز شدند. گرما زدگی افراد زیادی را دربرگرفته بود. صدای ایرانی ما از همه جگر سوزتربود. لبهای عطشان کربلا را تا حدودی میشد درک کرد. طرفین کوچه چادرهای کشورهای عربی زبان بود. دارای نردههای بلند ودیوارههایی شبیه نیوپان. راههای این چادرها بسته بود واگر باز میشد فشار را کم میکرد ولی هیچ امیدی به باز شدن نداشتیم.
در انتهای خیابان ۲۰۴ هم پیشرفتی ازحرکت جمعیت را درک نمیکردیم. تقریباً یک ساعت راه قفل بود وهیچ پیشرفتی در میسر حاصل نمیشد. نمیدانم چرا پل انتهای خیابان ۲۰۴ که دیده میشد به ما نزدیک نمیشد. جمعیتی محبوس که مفری نبود. اگر اعلام میکردی که میلیونها تومان خود را بدهی که نجاتت دهند کسی را خریدار و نجات بخشی نبود. اگر فرزندان واهل بیتت را صدا میکردی که کمکی ولو اندک کنند فریادرسی نبود. شبه قیامتی بپا بود. آنجا که قران میگوید: یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ. این نهایت معنای دنیا و مافیهایش بود که تو را نجاتب خشی نداشت.
تعدادی از عزیزان آفریقایی دیواره نیوپانی چادرها را شکستند وازنردههای دیواربالا رفتند و خود را به روی چادرها رساندند تخته افتاده روی سر جمعیت جایی برای فرود نداشت و روی سرها جابه جا میشد. دو بار این حادثه در ضلع شمالی خیابان به وجود آمد. تخته کنده شده جایی برای افتادن روی زمین نیافت وروی سرها در فاصله ۲۰ متریام در حال جابه جا شدن بود. هر ازگاهی یک آفریقایی خودش از جمعیت بالا کشیده، احرامش جا میماند و سپس عریان از روی سرها و شانهمان میدوید و به شیار بین چادرها که دستگاه فلزی قرار داشت میرفت.
آقای میرطالبی که بدن وزرشکاری داشت و از عوامل غذاخوری هتلمان بود خود را به سختی از نرده بالا کشاند و خیلی زود رها جست. در فشار ازدحام و موج پرفشار جمعیت با یک ویلچر برخورد کردم و زخمی نمیتوانستم کاری بکنم؛ لحظهای چهره مضطرش را دیدم مدتی فشار جمعیت از بدنم به فرد روی ویلچر منتقل شد مجبور شدم پایم را به سختی روی جاپایی ویلچرگذاشته و مانع سقوطم بر روی وی شوم اما موج دیگری مرا از عذاب وجدان راحت کرد و بینمان فاصله انداخت. یک باربه تصور اینکه مفری در شیار بین چادرها بیابم (که تجهیزاتی وجود داشت و نرده آن کوتاهتر بود به آن سمت چرخیدم. دیگر فشار مرا کج کرد ولی چند دقیقهای فشردهتر شدم. پیرمردی حدوداً ۷۰ ساله فقط سرش به بالا پیدا بود و با چشمان بیرمقش نگاه میکرد. پیرزنی ایستاده در فاصله نیم متری غش کرد و به اغما رفت؛ چشمایش فرو افتاد ولی جسمش جایی برای فرو افتادن نمییافت و میان موج جمعیت فشرده جابه جا میشدند. خوشا به سعادتشان که آخرین لباسشان لباس احرام است و در مشعرالحرام به دیدار معبود خود رفتند.
با شیار بین چادرها سه متر فاصله داشتم امکان جلورفتن نبود. اگر هم میرفتم امکان بالا کشیدن جسم بیرمقم ازمیان جمعیت فشرده و آزاد کردن بدنم نبود و به مرور بیشتر پرس میشدیم. با دست اشاره میکردم عقب عقب. کمی بعد عقبیها عقبتر رفتند و تکانی خوردیم و کمی به وسط خیابان آمدم. فکر میکردم وسط خیابان خالیست اما خدای من چندین نفر نشسته و یا غش کرده و درازکش بودند. به سختی راه میرفتم و درکنار دیوارتقریبا له شده بودم. وقتی خواستم از وسط جمعیت نشسته و خفته عبور کنم پاهایم یارای حرکت نداشت بدن را به سختی جلو کشیدم؛ گامهایم نمیآمد. به ناگاه روی افراد افتادم صدای ناله آمد اما اختیاری نبود به سختی خود را جمع کردم و لای افراد جا دادم تا کمی خستگی در کنم. اما شرایط خطرناک بود وهر آن ممکن بود افراد مجاور روی ما سقوط کنند اما چاره دیگری نیز نبود. مجبور بودم کمی بنشینم و تجدید قوا کنم. دوسه دقیقهای گذشت میخواستم بلندشوم ولی نمیتوانستم جسم ناتوانم را از زمین گرم وپر زباله بکنم. عاقبت به سختی بلند شدم و دوباره خود را لای همان جمعیت فشرده جای دادم تا لااقل آوار مردم برسرم فرو نریزد. چاره دیگری نبود. بازهم انتظار، انتظار گشایشی و فرجی در جمعیت گرفتار در چاردیواری خیابان ۲۰۴ خیابانی که دوطرفش نرده وحصار بود و سر و ته آن نیز مسدود شده بود.
حصاری بلند چون دیوارچین برای ما در طرفین ایجاد شده بود که انسان را مأیوس از نجات میکرد. صدای زنگ همراه در کیف روی قلبم ویبره کرد ولی امکان دست زدن بدان به علت فشردگی جمعیت نبود. برخی از افراد غش کرده وچند متر در چند متر نشسته و افتاده روی هم بودند و خطر ریختن روی آنها وجود داشت به سختی به وسط خیابان رفته کمی نشستم. کمی نفس گرفتم.
خطر ریختن اوار مردم بر سرمان بود ولی نشستن به صلاح نبود. به سختی بلند شدم. بار سوم در نزدیکی دیوار پرس شدم. حدود دو ساعت چنین فشار جمعیتی رمق را بریده بود. هیچ نیروی پلیس و امداد و نجات و حتی پاشیدن آب توسط بالگرد مشاهده نشد و نجاتگری نبود. نفس نه بالا میرفت نه پایین. یارای تکان خوردن نداشتیم. کم کم لبها نیزخشک شد و امکان ادای کلمات نیز میسرنبود. صدای زیارت امام حسین (ع) خواندن و گریه آمد و من نیز در ذهن مرور کردم. چشمهایم نیز دیگر تشخیص نمیداد. هوشیاریام کم شده بود و چیزی تقریباً نمیفهمیدم نفس جابهجا نمیشد. به مرگ رضایت دادم و گفتم «گو بیاید تا در آغوشش کشم» تا از این سختی و فشار راحت شوم. اما مگر بدین راحتیها جان بیرون میرود؟ جان کندن هم خودش مصیبتی است. اما نه چرا اینگونه غریبانه و مظلومانه و بیجهت به مهلکه افتم. آخر چگونه تقدیری است که از جبهههای نبرد هشت ساله بدر آیی و اینگونه از میدان بدر روی؟ آرزو کردم به میدان نبرد درآیم و مرگ سرخ را دربرگیرم.
صدای ناله و شیون برخی افراد جوان و حتی بزرگسال به گوش میرسید. یکی زیارت عاشورا میخواند و یکی دعای فرج. دیگر مسلمانان نیز به زبان خود چیزهایی میگفتند. گاه از شدت فشار و عطش صدای فریادی بلند میشد. گاه منجی میطلبیدند. گاه آل سعود را نفرین میکردند. برخی نیز چون من درسکوت کامل بودند.
مگر نه اینکه حج برای قیام است. پس این محرمان ومهاجران الی الله درحال قیامند فلذا ایستادگان هرگز نمیمیرند. گرچه مرگ خاموش دارند ولی زندهاند. و آنان نیز که از مهلکه نجات میبایند راهی زینبی در افشای جنایات آل سعود و دشمنان اسلام که با اینان همدست وهم داستانند خواهند داشت. عاقبت نیز آه مظلومیتشان ظالمان وغاصبان حرم امن الهی را خواهد گرفت و زمین از لوث وجودشان پاک خواهد شد و ومظلومان وارثان زمین خواهند شد. که وعده الهی است و وعده الهی به زودی محقق خواهد شد.
انتهای پیام
کد خبر: ۳۹۱۳۶۹۲
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۲:۲۷
صفحه اصلی » شعب استانی » قزوین » اجتماعی
مروری بر خاطرات یکی از شاهدان حادثه منا/
خاطراتی تلخ از زیباترین مراسم ربانی
سیدجواد هاشمیفشارکی، مصدوم حادثه منا و مؤلف کتابی درباره حادثه منا با عنوان «ایستادگان هرگز نمیمیرند»، در متن زیر مشاهدات خود را از حادثه تلخ منا مصادف با ۲ مهر ۱۳۹۴ نگاشته است؛ به انگیزه ایام حج به بازخوانی آن مینشینیم.
حج از مهمترین احکام عبادی و از فروع دین و نیز یکی از ارکان اسلام است که در ابتدای ماه ذیالحجه با مراسمی مخصوص و باشکوه با حضور مسلمانان دنیا در مکه برگزار میشود. متأسفانه حوادث کوچک و بزرگی در سالهای مختلف سبب تلخ شدن این همایش جهانی اسلام شده است.
عید قربان سال ۱۳۹۴ برابر با ۲ مهر در منطقه منا، در هنگام عزیمت به رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» در شهر مکه، فاجعه غمبار منا یکی از تلخترین حوادث جهان اسلام به وقوع پیوست که در آن ۷۸۷۰ حاجی از ۲۶ کشور که بیش از ۴۶۴ نفر ایرانی بودهاند، مهاجر الیالله و چندین برابر این جمعیت مصدوم شدند و تمام حجاج در شوک روحی و کل مسلمین جهان در نگرانی و آزادگان جهان در بهت و حیرت فرورفتند. حوادث وخیم، بارها در ایام حج اتفاق افتاده است و بیکفایتی آلسعود را اثبات کرده، اما ابعاد این حادثه بسیار متفاوتتر از گذشته بود.
در راستای فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر به فراموشی نسپردن فاجعه سنگین منا، در این یادداشت به این حادثه تألمبرانگیز براساس مشاهدات عینی در ۹ مرحله بحران پرداخته شده است. بخش اول با عنوان «مشاهدات عینی زائر خانه خدا از حادثه منا» تقدیم حضورتان شد. اکنون بخش دوم این یادداشت را در ادامه میخوانید:
بیشتر بخوانید:
- مشاهده عینی زائر خانه خدا از حادثه منا
- ای کاشهای باقیمانده بسیار
- ثواب تلاوت و تدبر در سوره حج را به شهدای منا هدیه کنیم
مرحله ششم: چشمانتظار بیثمر به امدادگران
در فشار جمعیت متراکم ۲ ساعت بههم قفل شده، چگونه خارج شدیم؟ از این لحظه به بعد هرچه فکر میکنم خاطرم نیست که چه اتفاقی افتاد و بعد چه شد؟ فقط میدانم که وارد چادر مجاور خیابان ۲۰۴ شدم و افتادم. پاشیدن آب را احساس کردم چشمها را باز کردم برای لحظاتی مبهوت بودم. نمیدانستم چطور آمدم داخل این محوطهای که کاملاً مسدود بود (درهای آن باز نبود. اگر بازمیشد فشار ازدحام جمعیت داشت و در آن شرایط هیچکس یارای حمل دیگری را نداشت. اما هرچه بود بههمراه تعدادی از حجاج سایر کشورها داخل چادرها اطراق اضطراری کرده بودیم و متأسفانه به اموال افراد آنجا صدمه وارد شده بود.
کم کم نفسم را به سختی حس میکردم و کمی بعد خودکنترل و خود اتکا شدم ولی بسیار ضعیف و بیجان و کم تحرک بودم. کمی بعد آقای طباطبایی تماس گرفت که شما کجایی بیاییم دنبالت؟ ساعت گوشیام ۱۰:۲۵ را نشان میداد یعنی از ساعت ۷:۵۰ تا ۱۰:۱۵ کاملاً در محبس ۲۰۴ زیر آفتاب و فشار جمعیت بودیم و هیچ امدادی صورت نگرفته بود. در جواب حاج آقای طباطبایی گفتم بروید دنبال امداد، هیچ امدادی وجود ندارد و هیچ کمکی صورت نمیگیرد؛ از من وخیمتر بسیار هستند که کمک نیاز دارند و راه نیز کاملاً بسته است. کمی بعد باطری گوشیام تمام و خاموش شد و چون عینک نداشتم بازهم ساعتش را نتوانستم تشخیص دهم. بیش از ۲ ساعت در این چادر بودیم و صحنههای سختی هم تحمل کرده و هم نظارهگر بودم. چند ایرانی و افریقایی و هندی در این چادر ۴ در ۴ متری بودیم. دو ایرانی وضعشان بسیار بحرانیتر بود یک نفر تقریباً بیهوش بود و یک نفر نیز حالش به هم خورد. دیگری بوشهری بود و فقط صدای نفسش میآمد.
چادرهای بغل هم بحرانی بودند ولی چند بطری آب از لای چادر دادند گرچه گرم بود ولی نجاتبخش بود. آنها را روی بدنها ریخته و باد میزدیم. من بعد از کمی کمک کردن دوباره بیحال افتادم. یکی از افراد که اهل بوشهر بود را هرکار کردیم نتوانستیم به پهلو کنیم یعنی زوری نداشتیم تا اینکه وی آرام شد و دیگر صدایی از او نیامد. من کارتش را که کنار چادر افتاده بود به سختی با وی تطابق دادم و چون چهرهاش با عکس کارت نزدیک بود گردنش انداختم و رویش یک سجاده انداختم. خانم مصدوم هندی که با همسر بیحالش آنجا بود متوجه شد و آرام گریست.
پیرزنی گرمازده افتاده بود و گاه به او آب داده و گاه باد میزدیم فکر میکنم ترکمن بود. یک زن آفریقایی هر از گاهی دیوانهوار فریاد میزد ماء ماء (آب آب) و کمی آب روی سرش میریختیم و آرام میشد. از لای چادر داخل چادر سمت خیابان و از آنجا بخشی از خیابان ۲۰۴ دیده میشد پیکرهای بیجان زیادی روی زمین دو طرف خیابان ریخته بودند یعنی دقایقی بعد از نجات ما فاجعه انسانی رقم خورده بود. یعنی ما در نقطه پایانی حیات گروهی قرار داشتیم که به داخل چادر آمده و رهایی یافته بودیم.
مرحله هفتم: امدادرسانی دیرهنگام و کماثر
بعد از حدود ۴ تا ۵ ساعت از وقوع فاجعه انسانی، مأموران پلیس به نزدیکی ما رسیده بودند ولی از امداد هیچ خبری نبود. نیم ساعت بعد آقای دانشیار (از مدیران با سابقه حج) و دو سه نفر آمدند از چادر ما رد شدند به گمان اینکه غیر ایرانی بیشتر دیده میشد توجهی به چادر ما نکرده و عبور کردند. من که آنها را یک لحظه دیده و شناخته بودم به سختی صدا زدم آنها برگشتند و ما چهار نفر که ایرانی بودیم را بیرون بردند. آقای مجید قربانی از کادر امداد (از نیروهای سازمان حج ایران) بود که دست من و یک مرد دیگر را گرفت و به بیرون برد. از پله سکوی کوچه که میخواستیم وارد خیابان شویم جنازه بود و طرفین خیابان هم پیکرهای بیجان زیادی روی هم ریخته بود و به سختی از میان آنها عبور کردیم. گاه صدای نالههای ضعیفی نیز هنوز شنیده میشد ولی متأسفانه امداد بسیار ضعیف بود.
آقای مجید قربانی ما را تا سه راه آورد آنجا آمبولانسها به ردیف از کوچه پایینی میآمدند و از مسیر ۲۰۴ خارج میشدند (یعنی درست برعکس همان مسیری که صبح آمده بودیم) او ما دو نفر را تحویل مأمور امداد سعودی داد و رفت. ما را تحویل آمبولانسهایی که سر سه راه ایستاده بودند دادند. در آمبولانس دونفره، دونفر درازکش و سه نفر نشسته (دو آفریقایی. یک هندی و دو ایرانی و یک نفر دیگر که نمیدانم اهل کجا بود) دونفر امدادگر جوان و بیتجربه هم در داخل آمبولانس بودند که مشغول امداد بودند؛ امدادگرها به اندازهای بیتجربه بودند که حتی به سختی آمپول میزدند. به سختی وسایل امداد را پیدا میکردند و گاه جای خود را با هم تعویض میکردند تا بالاخره یک کار را انجام دهند. آمبولانس آژیرکشان مسیر را طی میکرد و ما نمیدانستیم عازم کجا هستیم. حدود سی دقیقه بعد وارد بیمارستان شرق عرفات شدیم.
در ابتدا که با ویلچر داخل شدیم. وقتی در راهرو ما را حرکت میدادند ساعت بیمارستان یک ربع به دو را نشان میداد یعنی چیزی حدود پنج ساعت در شرایط بحران قرار داشتم. نام من را پرسیدند از شدت ضعف و خشکی دهان به سختی نام خود را گفتم. روی تخت مرا خواباندند. یک تکه لباس احرام باقی مانده بود آن را درآوردند و لباس دیگری به من پوشاندند و بدن مرا با ملحفهای پوشاندند؛ حال از شدت سرما میلرزیدم. گفتن «بارد» نیز اثری نداشت.
من که از ناحیه سینه به شدت مصدوم شده بودم و قلبم درد میکرد ابتدا با کمی معطلی وارد اطاق ایکس ری کردند و بعد به اطاق مراقبت بردند؛ آنجا بیشتر آفریقایی بودند و یک هندی و من. نوار قلب گرفتند و بعد سرم وصل کردند. درحین سرم خوابم برد و کمی بهتر شدم. عصر بعد از استحمام تکه پارچهای را پهن کردم و از مردی که نمیدانم اهل کجا بود قبله را پرسیدم، نمیدانست ولی بیرون را نگاه کرد و از روی تابلوهای بزرگ عرفات که جهت قبله را نشان میداد جهت قبله را به من گفت. نماز ظهر و عصر را خواندم و گفتند مرخص میشوی. تختها خالی شده بود و یک نفر جدید آورده بودند که کنترل خود را نداشت. از آن مرد خارجی خواهش کردم گوشیام را ببرد برای شارژ باطری، برد و کمی بعد شارژ شده آورد. اول به پسرم زدم که نگران نباشند. بعد با همکاران در منا تماس گرفتم که من در بیمارستان شرق عرفات هستم. ساعت ۸ شب مرخص شدم اما دکتر کولیوند، رئیس بیمارستان ایرانی مکه، تماس گرفت و گفت همانجا باش تا بیایند دنبالت.
مدتی گذشت اما کسی نیامد، بیماران مرخص شده را با یک مینیبوس به عزیزیه اعزام کردند، ولی من نرفتم و منتظرماندم. بالاخره ساعت ۱۲:۱۵ نیمه شب یک سواری آمد ابتدا مرا سوار کرد و بعد به بیمارستان منا رفتیم. یک پیرزن کُرد یا ترک را سوار کرد و ما را به چادرهای منا رساند. در بدو ورود دوستان سازمان ایستاده و مسائل حوادث را رصد میکردند. به چادر بعثه آمدم همه خواب بودند ولی من نمیتوانستم بخوابم. مبهوت حادثه هولناکی که مانند یک خواب بود و ناباورانه از ذهنم عبور میکرد بودم. ساعت از دو بامداد گذشته بود که خوابیدم و صبح روز یازدهم، جویای احوال دوستان شدم و بعد خبرهای ناگوار سنگین از زوایای دیگری را دریافت کردم خبرهایی که از عمق فاجعه غمبار و هولناک منای خونین داشت. هر خبری که دریافت میشد شوک دوبارهای از یادآوری خاطرات تلخ لحظات مرگ خاموش را به همراه داشت.
مرحله هشتم: فوت شدگان
ستاد سازمان حج شروع به جمعآوری آمار مفقودین از کاروانها کرده و به مرور آنها را تدقیق میکرد تا اینکه آمار نهایی کسانی که فوت شده بودند به دست آمد؛ ۴۶۴ کشته بیدفاع ایرانی از میان ۸۰۰۰ کشته مسلمانان جهان در والاترین آیین مذهبی جهان، اخبار سنگینی بود که به مرور حاصل شد. این درحالی بود که سعودیها هیچ اطلاعاتی نه از افراد و نه از علل حادثه نمیدادند. بعداز ظهر روز دوازدهم که پایان وقوف در منا بود عازم رمی جمرات شدیم و بعد از سنگ سار کردن نماد شیطان عازم مکه و در هتل مستقر شدیم و در آخر شب به مسجدالحرام رفته و طواف را انجام داده و برنامه حج تمتع پایان یافت. در هتل هماطاقی من جزو تیم شناسایی اجساد بود. او هر روز و شب به محل استقرار کانتینرهای اجساد میرفت و متأسفانه به علت عدم همکاری سعودیها یا موفق به انجام شناسایی نمیشد و یا بسیار کم واندک و به سختی میتوانست تعداد کمی را شناسایی کند.
هرچه روزها میگذشت وضعیت اجساد بدتر میشد و به علت گرمای شدید اجساد متورم میشدند و کمتر قابل شناسایی میشدند و امور خارجه ایران نیز روزها در انتظار موافقت دولت سعودی برای موافقت با مذاکره بود و هیچ اهمیتی داده نمیشد. تا اینکه رهبر انقلاب اسلامی هنگامی که متوجه شدند که به پیکر کشتگان بیتوجهی میشود به عربستان سعودی هشدار دادند «اندک بیاحترامی به دهها هزار نفر از حجاج ایرانی در مکه و مدینه و عمل نکردن به وظایف برای انتقال پیکرهای مطهر عکسالعمل سخت و خشن ایران را در پی خواهد داشت.» که پس از آن سعودیها هراسان شده و همکاری کردند و پیکرها شناسایی و به کشور بازگشته و با شکوه تشییع شد.
مرحله نهم: پایانی مبهم از بحرانی فجیع
عید قربانی که مظلومانه نزدیک به هشت هزار قربانی انسانی داشت؛ جهانیان را مبهوت کرد و به عزای عمومی در سطح جهان اسلام مبدل شد و خاطراتی تلخ از هولناکترین حوادث انسانی در زیباترین مراسم ربانی را در اذهان گذاشت. حجی که در تاریخ با مصائب و خاطرات تلخ ماندگار شد.
سخن پایانی
رهبر انقلاب اسلامی، در دیدار با خانوادههای شهدای منا و مسجدالحرام در سال ۱۳۹۵ بیان داشتند: «حادثه منا و جان باختن حاجیان ایرانی در حال عبادت و با لبان تشنه و در زیر آفتاب سوزان، حادثهای عمیقاً غمانگیز و فراموشنشدنی است، البته این حادثه ابعاد گوناگون و روشنگری از لحاظ سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و دینی دارد که این ابعاد نباید فراموش شوند. اینکه ما گفتیم این [حادثه] فراموش نشود، صرفاً برای از دست دادن عزیزان نیست، حادثه مهم است؛ حادثه دارای ابعاد گوناگونی است؛ حادثه از لحاظ سیاسی، از لحاظ اجتماعی، از لحاظ اخلاقی و دینی، روشنگر است.»
پیامدهای حادثه: کشته شدن جمع زیاد، مصدوم شدن چند برابر آن، ناتمام ماندن حج تعداد زیادی، بد منظر کردن چهره زیبای حج، سوءمدیریت مسلمین در برنامه حج جهانی، کشتار چند هزار نفر، مصدومیت چند هزار نفر، تألمات روحی روانی خانوادههای وابسته و مسلمانان، خسارات مادی، تحت الشعاع قرار گرفتن روح حج (انحراف در یافتن مردم جویای حق)، تلخ کردن شیرینی عید قربان، خشنودی دشمنان اسلام، سوءمدیریت سعودیها در برگزاری حج، و مصادره امور حج به صورت مطلق به دست سعودیها که بایستی مواردی چون استمرار پیگیری تحقیق و کشف حقایق، پیگیری محکومیت عامل و قاصران و نیز امکان مدیریت کشورهای اسلامی در حج مورد توجه جدی و مستمر نهادهای مسئول و به خصوص سازمان حج واقع گردد.
انتهای پیام
https://www.598.ir/fa/news/474579/%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%81%d8%a7%d8%ac%d8%b9%d9%87-%d8%b9%d8%b8%db%8c%d9%85-%d9%85%d9%86%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%ac-%d8%b3%d8%a7%d9%84-1394-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d8%af-%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%b5%d8%af%d9%88%d9%85-%d8%ad%d8%a7%d8%af%d8%ab%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d9%88%db%8c%d8%b1