احترام به علمای اسلام -کتاب پرتوی از خورشید- ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)
- 3- آیت الله حائری یزدی: در سال 1276 ه . ق متولد و در سال 1355 ه . ق/ 1315 ه . ش فوت نمود. ایشان مؤسس حوزه علمیه قم و شاگرد سید محمد فشارکی اصفهانی و آیت الله میرزای شیرازی بوده است.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_55064/%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF/%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85
احترام به علمای اسلام
وحید بهبهانی[1] آن مرد جلیل القدر فرمود: اگر به جایی رسیده ام مرهون احترامی است که برای فقها و علمای اسلام نموده ام، و این خصلت بزرگ همیشه در امام جلوه ای خاص داشت، نه فقط به شیخ طوسی ها،[2] صاحب جواهرها، شیخ انصاری ها و... احترام می نهادند و با تجلیل از آنها یاد می کردند، بلکه دربارۀ مؤسّس حوزۀ علمیه قم حضرت آیت الله حائری یزدی[3] می فرمودند: در سرحد کرامت است، یک پیرمرد به این خوبی حوزه علمیه را بلکه عالم تشیع را اداره می کند.[4]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 171
- آیت الله وحید بهبهانی: متولد 1117 ه . ق و در سال 1205 ه . ق وفات یافت، او به عنوان مدافع فقه شیعه در برابر اخباریگری قد علم کرد و طی مباحثاتی آنان را منکوب نمود.
- شیخ ابوجعفر طوسی، مؤسس حوزه علمیه نجف، معروف به شیخ الطّائفه، از ستارگان بسیار درخشان جهان اسلام است، در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و کلام و رجال، تألیفات فراوان دارد، اهل خراسان است و در سال 385هجری قمری متولد شد و در سال 408 در سن 23سالگی به بغداد مهاجرت کرد و تا پایان عمر در عراق ماند و پس از استادش سید مرتضی علم الهدی، ریاست علمی و فتوایی شیعه به او منتقل گردید، مدت 5 سال نزد شیخ مفید درس خوانده است و از سید مرتضی نیز بهره مند شده است و سپس به نجف مهاجرت نمود و حوزه علمیه را در نجف تأسیس کرد و در سال 460 هجری قمری در همان جا درگذشت؛ به نقل از؛ فقهای نامدار شیعه؛ تألیف عبدالرحیم عقیقی بخشایشی؛ ص78.
- آیت الله حائری یزدی: در سال 1276 ه . ق متولد و در سال 1355 ه . ق/ 1315 ه . ش فوت نمود. ایشان مؤسس حوزه علمیه قم و شاگرد سید محمد فشارکی اصفهانی و آیت الله میرزای شیرازی بوده است.
- )) آیت الله مظاهری؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج5، ص165.
عیادت از یک روحانی
حدود سالهای1331 ـ 1332 بود که مرحوم پدرمان به بیماری سختی مبتلا شد و دکتر معالج هم تقریباً از بهبودی ایشان مایوس شده بود، در یکی از شبها حدود نیمه های شب (ساعت دوازده) بود که درب خانه به صدا درآمد و چون درب را باز کردیم، دیدیم حضرت امام همراه مرحوم دکتر مدرسی ـ که در آن وقت بهترین و معروفترین دکتر قم و رئیس بیمارستان سهامیه بود ـ هستند، به محض مشاهده اینجانب فوراً از حال پدرم پرسیدند و سپس با راهنمایی حقیر وارد منزل شدند. اطاقی که مرحوم پدرم در آن بستری بود، اطاق کوچکی بود، و لذا حضرت امام دم درِ اطاق، رو به روی بستر بیمار
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 171
ایستادند و دکتر مدرسی وارد اطاق شد، معاینه دکتر حدود نیم ساعت طول کشید. امام پرسیدند: حال ایشان چطور است؟ دکتر گفت: بحمدالله حالت بحرانی را پشت سرگذاشته و اکنون حالش رو به بهبودی است. امام خوشحال شدند و شکر خدا را به جا آوردند و با دکتر از منزل خارج شدند. فردای آن روز معلوم شد که عصر روز قبل معظمٌ له به حجره محلاتی ها می روند و سراغ پدرم را می گیرند و چون از بیماری او مطلع می شوند، بشدت ناراحت می شوند و با لحن ملایمی آنها را توبیخ می کنند که: چرا تا به حال به من اطلاع ندادید و از همان جا به جستجوی مرحوم دکتر مدرسی برمی آیند و در آن وقت شب به ایشان دسترسی پیدا می کنند و به منزل ما می آورند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 172
- )) حجت الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی؛ جمهوری اسلامی؛ ش 2919 (7 تیر 1368)، ص13.
احترام به عالمی متقی
به یاد دارم روزی طلاب در خانه ای جمع شده بودند و در مورد مسائل علمی و سیاسی از محضر حضرت امام کسب فیض می کردند، خانه از جمعیت طلبه و دانشجو پر بود، ناگهان دیدم مرحوم آیت الله ثقفی، پدر خانم ایشان، وارد اطاق شد، امام تمام قد برای ایشان بلند شدند و احترام نمودند تا ایشان نشستند، همه تعجب کردند، بعد از اتمام درس و بحث و جلسه، طلاب فهمیدند کسی که اینقدر مورد احترام امام قرار گرفت عالمی است بزرگوار و مؤمن و متقی که ضمناً پدر خانمشان نیز هست.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 172
- )) حجت الاسلام والمسلمین باغانی؛ واحد خاطرات.
اول آقا روح الله تبرک کنند
اینجانب خاطره ای دربارۀ احترام آیت الله کاشانی نسبت به امام به یاد دارم، روزی که حضرت آیت الله از لبنان به ایران آمده بودند، وقتی وارد قم شدند در محله شاه جمال قم از ایشان استقبال خوبی شد، حضرت امام هم به عنوان جوانترین طلبه، در جمع حاضر بودند؛ شربتی را در مجلس به ایشان تعارف کردند، ایشان فرمودند: اول آقا روح الله تبرک کنند و سپس اینجانب خواهم نوشید.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 172
- )) حجت الاسلام والمسلمین سعید اشراقی؛ همان.
قدرشناسی امام
زمانی که من در قم طلبه بودم، معمولاً پنجشنبه ها می رفتیم حمام گذرخان، معمولاً اهل علم بیشتر آنجا می رفتند، روزی من دیدم که آقایی بغل حوض حمام نشسته اند و صابون زده اند و دنبال ظرف آب می گردند، من متوجه شدم که ایشان احتیاج به یک ظرف آب دارند، رفتم از خزینه آب برداشتم و روی سر آقا ریختم، ایشان ضمن تشکر نگاهی با دقت به من کردند، آن موقع من نوجوان چهارده ـ پانزده ساله ای بودم، آقا از من پرسید که شما صابون زده اید یا نه، عرض کردم نه، من دیدم ایشان دست، دست می کنند و انگار منتظر هستند، با آنکه می خواهند بروند؛ اما دنبال بهانه ای می گردند، همینکه من شروع کردم به صابون زدن یکوقت دیدم، یک نفر دارد آب به سر من می ریزد چشمم را باز کردم، دیدم همان آقا بالای سر من ایستاده اند، آنقدر ایشان دقیق بودند که منتظر ماندند تا من که به آب نیاز پیدا کردم به من کمک کردند و در همان ساعت تلافی نمودند، وقتی به منزل آمدم به پدرم(شهید اشرفی اصفهانی) جریان را گفتم، ایشان گفتند: آن آقا را شناختید، گفتم: نه، این قضیه گذشت تا زمانی که روز عیدی بود، من به همراه پدرم به منزل امام جهت ملاقات رفتیم، با تعجب دیدم این آقا همان آقایی است که در حمام روی سر من آب ریخته بودند، به پدرم گفتم: حاج آقا، ایشان همان کسی هستند که در حمام گذرخان آن کمک را به من کردند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 173
- )) حجت الاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی؛ واحد خاطرات.
توصیه امام، احترام به مادر
یکی از تاکیدات و توصیه های حضرت امام این بود که به فرزندانشان توصیه می کردند که به مادرشان احترام کنند، در اینجا من به یاد دارم که حاج آقا مصطفی به مادرشان احترام فوق العاده ای قائل بود تا جایی که برای من مایه تعجب بود، البته اینها همه حاکی از توصیه ها و تاکیدات حضرت امام بود. در بیمارستان قلب که امام خوابیده بودند، مرحوم حاج احمد آقا به من گفت: امام وقتی که احساس رحیل کردند، دست مرا گرفتند و در دست مادرم گذاشتند و به من اشاره کردند که: بعد از من هرچه تو، توان داری نسبت به
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 173
مادرت باید احترام بکنی؛ لذا ایشان هم به مادرش شدیداً احترام می گذاشت.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 174
- )) آیت الله محمدرضا توسلی؛ همان.
احترام به قاریان قرآن
به یاد دارم در مرداد ماه سال 1361 که حضرت امام تازه از بیمارستان مرخص شده بودند و حالشان مساعد نبود، مع الوصف وقت ملاقات دادند تا حدود هفتاد نفر از قاریان قرآن منتخب استانها به همراه حجت الاسلام والمسلمین جمارانی و حجت الاسلام والمسلمین نظام زاده به حضور ایشان برسند، زمانی که حضرت امام در جایگاه قرار گرفتند، دیدیم به احترام قاریان قرآن روی زمین نشستند؛ چون قبلاً دستور داده بودند که مبل را به احترام قرآن بردارند، و زمانی که من خواستم به نمایندگی از طرف قاریان محترم قرآنی به حضرت امام هدیه نمایم ایشان با تمام قد ایستادند و قرآن را از دست من گرفتند، و در همان حال که ایستاده بودند قرآن را به آقای صانعی یا فردی که پهلوی ایشان بود، دادند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 174
- )) محمدرضا اعتمادیان؛ واحد خاطرات.
تشکر از پلیس فرانسه
شب حرکت از پاریس، رئیس پلیس با افرادش برای خداحافظی خدمت امام رسیدند امام از آنان تشکر کرد و متن تشکر نامه قرائت، و به آنان داده شد.
رئیس پلیس گفت: از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو ما موفق شدیم شخصیتهایی را ملاقات کنیم که هرگز در دوران عمرمان نمی دیدیم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 174
- )) حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور؛ پاسدار اسلام؛ ش3، ص51.
رسیدگی به نیازمندان
دولت واقعاً باید با تمام قدرت آن طوری که علی ـ علیه السلام ـ برای محرومین دل می سوزاند، این هم با تمام قدرت دل بسوزاند برای محرومین، مثل یک پدری که بچه هایش اگر گرسنه بمانند، چطور با دل افسرده دنبال این می رود که آنها را سیر بکند، یک دولت تابع امیرالمؤمنین باید اینطور باشد.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 177
- )) صحیفه امام؛ ج 18، ص159.
امروز هم خمینی به فکر ماست!
آقای شوشتری پیرمردی بود که قاری قرآن و متدین بود؛ ولی دو سال بود که فلج شده بود، واعظی به امام عرض کرد که در صورت امکان به او کمک شود، حضرت امام پذیرفتند و به من که مسئول مالی دفتر حضرت امام بودم تذکر دادند که: فردا ساعت نه صبح یادم بیاورید تا به او کمکی کنم؛ اما متأسفانه روز بعد حاج آقا مصطفی شهید شد، و عده زیادی جهت تسلیت به منزل حضرت امام می آمدند، و فکر کردم ساعت نه نمی توان قضیه آقای شوشتری را به امام اطلاع داد، امام داخل حیاط نشسته بودند و هرکس می آمد جلویش بلند می شدند، و من هم دم درب ایستاده بودم، یکوقت دیدم امام نگاه تندی به من کردند، ترسیدم، از خود پرسیدم آیا عمامه ام خراب است؟ یا یقه ام را نبسته ام و باز است یا... سریع رفتم حضور امام، فرمودند: مگر بنا نبود که ساعت نه برای آقای شوشتری، مرا یادآوری کنی و الآن ساعت 10/9 دقیقه است، گفتم: با این وضع و احوال؟ فرمود: یعنی چه؟ امام خودشان رفتند و مبلغی را برداشتند و توی پاکت گذاشتند و به من دادند که برای آقای شوشتری ببرم و از او احوالپرسی کنم، به خود گفتم حالا میهمان زیاد است و امام هم، امروز به مسجد نمی روند حالا ضرورتی ندارد، وقتی خلوت شد می برم؛ اما بعد از پنج دقیقه دیدم امام فرمودند: آقای فرقانی نرفتی؟ گفتم: آقا
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 177
می روم. فرمودند: همین الآن برو. دیگر مجبور بودم که در همین شرایط هر چه زودتر بروم، رفتم و امانت حضرت امام را به خانم شوشتری دادم، خانمش خیلی تعجب کرد و گفت: امروز هم خمینی به فکر ماست. بالاخره رفتم نزد آقای شوشتری و سلام امام را به او رساندم؛ خیلی متعجب شد و برای امام دعا کرد. آری، این است روش مردان خدا.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 178
- )) حجت الاسلام والمسلمین فرقانی؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص88.
خانوادۀ یک طلبه را به خود ترجیح می دادند
یکی از بستگانم تعریف می کردند: زمانی که در نجف میزان گرما در سایه 54 درجه بود، رفتم منزل حضرت امام، مشاهده کردم که ایشان کولر ندارند، پنکه ای کار می کند؛ امّا وقتی می چرخد، مثل این است که باد تنور به صورت آدم می خورد، عرض کردم: آقا، به من اجازه بدهید که یک عدد کولر برای شما بخرم، فرمودند:نه، من عرض کردم: آقا، سهم امام نیست، این پول شخصی خودم است، من می خواهم بخرم، فکر کردند و فرمودند: اگر پول شخصی است عیب ندارد، رفتم هفتصد تومان دادم و یک عدد کولر چرخ دار(غیر ثابت) برای امام خریدم، آوردیم و نصب کردیم و روشن کردیم و اطاق خیلی خنک شد، مثل نسیم بهاری می چسبید، بعد از چند روز به منزل امام رفتم، حضرت امام نبودند، دیدم کولر نیست، از خادم پرسیدم: کولر خراب شد؟ گفت: نه، گفتم: پس کولر چه شد؟ گفت: به آقا اطلاع دادند که همسر طلبه ای زایمان دارد و اتاقشان گرم است، حضرت امام کولر را برای آنها فرستادند، و خودشان با همان پنکه قناعت می کنند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 188
- )) آیت الله محمد آل اسحق؛ واحد خاطرات.
رسیدگی به شکایت یک مجروح جنگی
یک روز در قم، امام زیر یک قسمتی از یک روزنامه نوشته بودند که شما فوراً راجع به این شخص تحقیق کنید، و به کارش رسیدگی شود. در آن روزنامه نوشته شده بود که مجروحی از بی توجهی مسئولان شکایت کرده و خواستار کمک شده بود، امام دستور
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 178
اکید دادند و ما همه بسیج شدیم، و به قول یکی از دوستان اگر می بایست سیم تلفن و یا موج در هوا بشویم، ناچار بودیم به سرعت این شخص را پیدا کنیم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 179
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 180
- )) حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی انصاری؛ ویژگیهایی از زندگی امام خمینی؛ ص38.
مردمی بودن
شما هر چه خوف دارید، از خودتان بترسید. از اینکه مبادا ـ خدای نخواسته ـ مسیر، یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود. از این بترسید که اگر ـ خدای نخواسته ـ یک وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم، حالایی که من رئیس جمهورم، حالایی که من وزیر کذا هستم، باید چه و چه و چه باشم، آن وقت بدانید که آسیب می بینید؛ یعنی، آن وقت است که خارجیها به شما طمع می کنند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 181
- )) صحیفه امام؛ ج16، ص446.
چه فرقی است میان من و پاسدار
روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانه اش شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود، در این روزها افراد متمکن با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیررس دشمن نجات داده بودند، لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه می دادند، دراین بین قرار شد برای حضرت امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حملۀ هوایی صورت گیرد، جان ایشان که به واقع جان امت بود در امان باشد، وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت پناهگاه ساخته شد، لیکن تا آخرین لحظه از حیات پر برکت امام، این پناهگاه امام را در خود ندید، این در حالی بود که تمامی مسئولان کشور از امام خواهش می کردند که از پناهگاه استفاده کنند، لیکن ایشان بر تصمیم خود اصرار داشتند، یک بار در پاسخ به خواست یکی از مسئولان که از ایشان خواسته بودند از پناهگاه استفاده کنند، فرمودند: آخر چه فرقی است میان من و آن پاسداری که در اینجا پاسداری می دهد و از من و خانواده ام مراقبت می نماید، من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد و می خواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید شوم.
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 181
برای اینکه حضرت امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصله میان ایوان منزل ایشان و حسینیه، پناهگاهی احداث شد لیکن حضرت امام هیچ گاه از آن تردد نکردند، هر وقت به آن می رسیدند، راه خود را تغییرمی دادند و از کنار آن می گذشتند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 182
- )) حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر آشتیانی؛ واحد خاطرات.
چتر را کنار ببرید
روزی در نوفل لوشاتو باران تندی می بارید، امام از داخل چادری که مخصوص نماز برپا بود بیرون آمدند که به منزل بروند، بنده چتر باز کردم و روی سر ایشان گرفتم که مبادا باران بر سر و روی ایشان ببارد، امام با مهربانی فرمودند: چتر را کنار ببرید، عرض کردم: باران تندی می بارد، امام فرمودند: می دانم باران می بارد، می بینم؛ ولی شما چتر را کنار ببرید. ایشان تا به حیاط منزل محل اقامتشان رسیدند، باران کاملاً عبا و لباسشان را خیس کرده بود.[1]
یک روزهم از آلمان و انگلستان عده زیادی به ملاقات حضرت امام آمده بودند. به طوری که در داخل اتاق جا نبود و نمی توانستند بنشینند، و قهراً در میان محوطه ایستاده بودند و باران شدیدی هم می بارید، امام می توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و برای جمعیت ملاقات کننده صحبت کنند؛ اما امام در وسط پله ها ایستادند و زیر باران صحبت را شروع کردند، با آنکه به ایشان اصرار کردند که زیر باران نباشند؛ اما وقتی که حضرت امام این علاقه و حالت خاص را در جوانان می دیدند؛ حاضر نبودند که خود در زیر سقف بایستند و آنها زیر باران باشند.[2]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 182
- )) مصطفی کفاش زاده؛ اطلاعات؛ ش 17223 (بهمن 1362).
- )) همان؛ ص21.
من تکلیفم با شما فرق می کند
روزی تصمیم گرفتم که من هم مثل همۀ مسئولان ـ که از حضرت امام خواسته بودند،ـ بخواهم که با توجه به اینکه از جنبه پزشکی ممکن است برای قلبشان ضرر داشته باشد، ایشان را متقاعد کنم که در مواقع خاص حمله هوایی دشمن از پناهگاه استفاده کنند؛ لذا
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 182
با حاج احمد آقا و آقای محمدعلی انصاری مشورت کردم، آنها معتقد بودند که امام نمی پذیرند، آقای انصاری می گفت: تیمسار ظهیرنژاد تماس گرفت و گفت: طبق منابع موثق، دشمن با زدن چند موشک به اطراف بیت توانسته است که با اصلاح زاویه پرتاب، بیت را شناسایی کند، و تاکید داشت که امام حتماً محلشان را عوض کنند و یا حداقل از پناهگاه استفاده کنند، من و آقای انصاری و آقای دکتر پور مقدس(پزشک مخصوص امام) که آن روز هم کشیک بود، وارد اتاق امام شدیم، آقای انصاری گفت که: آقای ظهیرنژاد دقایقی پیش تماس گرفت و گفت که : ... امام بلافاصله مطلب را دریافتند و با حالتی آمرانه و جدی گفتند: فهمیدم چه می خواهید بگویید من به پناهگاه نمی روم. آقای انصاری خیلی اصرار کرد و گفت: همه مسئولان و مردم نگران شما هستند، امام فرمودند: آنها نگران نباشند، آقای انصاری گفت: آقا اگر حادثه ای پیش بیاید آن روز روز شادی دشمنان اسلام است، امام فرمودند: این نظام اصلاً قائم به شخص نیست، و خدا حافظ انقلاب بوده و هست، بعد از این جملات امام برخاستند، قاطعیت امام ما را ناامید کرد، آقای انصاری به گریه افتاد، امام دوباره نشستند، بعد از مقداری صحبت و گفتگو وقتی امام اصرار آقایان را دیدند، فرمودند: من از اینجا تکان نمی خورم، من چگونه از پناهگاه استفاده کنم، در حالی که همسایه من به خاطر من خانه اش ویران شود، من چگونه می توانم به پناهگاه بروم و حال آنکه پاسدار محافظ من تکه تکه شود... آخر من تکلیفم با شما فرق می کند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 183
- )) سید عبدالحسین طباطبایی؛ فصل صبر؛ ص200.
نتیجۀ محبت به مردم
سالهای حدود 1341که اینجانب از مکه برگشته بودم، به من خبردادند که حضرت امام بعد از نماز مغرب و عشا به دیدن شما می آیند، اینجانب نیز بعد از نماز عازم منزل شدم تا از ایشان پذیرایی کنم؛ ولی وقتی به کوچه مان رسیدم، دیدم کوچه چراغانی شده است، پرسیدم: چرا چنین کرده اند، فهمیدم که چون مردم مطلع شده اند که حضرت امام امشب به منزل ما می آیند، کوچه را چراغانی کرده اند، و جالبتر اینکه وقتی برای حضرت امام
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 183
یک لیوان شربت آوردم، بعد از اینکه امام از این لیوان مختصری میل کردند، عده زیادی از حضّار، توی همان لیوان بعنوان تبرک آب ریختند و خوردند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 184
- )) آیت الله سید علی غیوری؛ واحد خاطرات.
خدمتگزاری به مردم
خودتان را خدمتگزار بدانید به بندگان خدا. بزرگی نفروشید به این مردم. این مردم بزرگ اند، بندۀ خدا هستند، به اینها بزرگی نفروشید؛ عُلوّ بر اینها نکنید. خداوند دار آخرت را برای کسانی قرار داده است که به مردم نه عُلوّ نمی کنند؛ نه فساد می کنند.[1]
بنای بر این نداشته باشید که حکومت کنید بر مردم. بنای این را داشته باشید که خدمت کنید به مردم.[2]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 185
- )) صحیفه امام؛ ج10، ص155.
- )) همان؛ ص 487.
اینها عزیزان من هستند
من در پایگاه هوایی همدان خدمت می کردم، به دستور امام از ارتش فرار کردم؛ ولی بالاخره دستگیر شدم و به زندان همدان افتادم، قرار شد ما را از زندان همدان به تهران منتقل کنند، هواپیمای حامل ما حدود 45 دقیقه روی دریاچه قم چرخید، خیلی ترسیده بودیم، بالاخره در فرودگاه تهران به زمین نشستیم، وقتی ما را به پایگاه جمشیدیه تهران می بردند، با علائمی خودمان را به مردم معرفی کردیم، لذا مردم مسلمان تهران در خارج از پادگان به نفع ما تظاهرات کردند، بعد از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا(س) ما را آزاد کردند، ما هم عازم محل استقرار امام در مدرسه علوی تهران شدیم.
جمعیت زیادی در خیابان شهدا و خیابان ایران(اقامتگاه امام) جمع بودند به طوری که با مشکل می توانستیم به اقامتگاه امام برسیم؛ ولی به هر زحمتی که بود خودمان را به مدرسه علوی رساندیم و مردم هم ما را که لباس نیروی هوایی به تن داشتیم، از بالای دیوار مدرسه به داخل حیاط فرستادند؛ بالاخره به حضور امام رسیدیم، هیجان فوق العاده ای داشتیم، خدمتشان عرض شد ما از ارتش شما هستیم و به زیارت شما آمده ایم و بیان کردیم که هدف و مأموریت ما چیست، حضرت امام نیز فرمودند: بروید و
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 185
مأموریت خودتان را انجام دهید. در آن روز شهید مطهری و آقای خلخالی و یاسر عرفات نیز خدمت امام بودند، حضرت امام به آنها فرمودند: اینها عزیزان من هستند، قدر اینها را بدانید و به ما فرمودند که: برگردید به پایگاهتان و انقلاب را از آنجا شروع کنید.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 186
- )) تیمسار عطاءالله بازارگان؛ واحدخاطرات.
گریۀ امام
به یاد دارم که در شهری سخنرانی داشتم(شاید تبریز بود)، بعد از پایان سخنرانی همینکه خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف می زند، گفتم راه را باز کنید تا ببینم این خانم چه کار دارد، جلو آمد و گفت: «از قول من به امام بگویید، بچه ام اسیر دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کرده اند به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید، من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند» من به تهران آمدم خدمت امام رسیدم؛ ولی فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد، برگشتم و مجدداً خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود برای ایشان نقل کردم، بلافاصله دیدم آنچنان چهرۀ امام در هم رفت و آنچنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت که قلب مرا سخت فشرد.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 186
- )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج 3، ص10.
ناراحتی امام از برخورد نامناسب با مردم
به یاد دارم در روزهای ملاقات یا عقد و دستبوسی امام، عده ای از مردم وقتی دستبوسی می کردند، به علت شدت علاقه به امام نمی رفتند، و تجمع می کردند تا شاید چهره امام را بیشتر ببینند؛ اما بعضی از پاسدارها گاهی صبرشان به آخر می رسید و با بعضیها تندی می کردند و به آنها می گفتند: بروید تا نوبت دیگران شود، و شاید هم بعضیها را هُل می دادند، حضرت امام این عمل یکی از پاسداران را دیدند، ناراحت و برافروخته شدند، آن پاسدار را مورد مواخذه قرار دادند که چرا چنین کردی؟ آنچنان اظهار ناراحتی کردند
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 186
که از چهره شان مشخص بود، آن پاسدار هم که به حکم وظیفه این کار را کرده بود، وقتی که دید حضرت امام شدیداً ناراحت شده است از تکرار آن خودداری کرد.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 187
- )) ایوبی؛ واحد خاطرات.
ارزش خدمت به مردم
حضرت امام در هوای پنجاه درجه نجف با سن و سال و ضعف مفرط روزی تا حدود شانزده ساعت روزه می گرفتند ولی تا نماز مغرب و عشا را همراه با نوافل به جا نمی آوردند افطار نمی کردند، همین امام در غروب روزی که خبردار شدند که رژیم بعث عراق می خواهد چند نفر از مردم بیگناه را به جوخه اعدام بسپرد، نه تنها نماز جماعت را تعطیل می کنند بلکه از به جا آوردن نماز اول وقت نیز صرف نظر می کند و فرماندار نجف را به حضور می طلبد تا بتواند جان چند نفر را از خطر نجات بخشد.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 187
- )) حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی؛ پاسدار اسلام؛ ش 1، ص55.
به خاطر من، خودتان را به خطر نیندازید
پس از آنکه حضرت امام بر حسب مسائلی که فقط خودشان بر آن تسلط داشتند، فرمودند که باید به ایران برویم، قرار شد، که هواپیمایی تهیه شود، شب، وقتی که نماز مغرب و عشا تمام شد، بعد از شام، امام فرمودند: بچه ها بیایید کارتان دارم. شهید عراقی همه برادرها را جمع کردند، من هم گوشه ای ایستاده بودم، امام فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضی نیستم که یکی از شماها به زحمت و مشکل بیفتید. فردا خودم تنها می روم، چون آنها اگر کاری داشته باشند، با من کار دارند و کسی با شما کاری ندارد، شماها اگر از کشورهای دیگر آمده اید و درس یا کاری دارید، می توانید به سرکارتان برگردید، اگر ان شاء الله برنامه ای شد که می آیید ایران.
برادرها شروع کردند به گریه کردن و هرکدام چیزی می گفتند. یکی می گفت که اگر صدبار هم بکشندمان، بازهم زنده بشویم، حاضر نیستیم دست از شما برداریم. خلاصه هرکس چیزی گفت، امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من خودتان را به
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 187
خطر نیندازید.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 188
- )) مرضیه حدیده چی(دباغ)؛ زن روز؛ ش 955 (بهمن 1362).
ثواب خدمت به زائر
یکی از علما نقل می کرد که یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن از روحانیان به مشهد مشرف شدیم، در مشهد برنامه مان چنین بود که بعد از ظهرها پس از کمی استراحت، به طور دسته جمعی به حرم می رفتیم و بعد از زیارت و نماز و دعا به خانه برمی گشتیم. ما می دیدیم که امام دعا را خیلی مختصر می خواندند و تنها به منزل برمی گشتند و ایوان منزل را آب و جارو می کردند، فرش پهن می کردند، سماور را روشن می کردند و چایی را آماده می کردند، و وقتی ما از حرم برمی گشتیم برایمان چای می ریختند. یک روز من از ایشان سؤال کردم این چه کاری است که شما می کنید؟ حضرت امام فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمی دانم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 188
- )) حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی؛ در رثای نور؛ (24 تیر 1368)، ص 13.
کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید
به یاد دارم یک بار بحث دربارۀ مسائل سیاسی خارجی بود و احتیاج به مقداری کارهای دیپلماتیک پنهان داشت، باایشان مشورت شد و ایشان مطلبی را فرمودند که من فکر می کنم یک اصل جاودانی برای همه سیاستمدارانی باشد که می خواهند با روش ماکیاولیستی عمل نکنند، بلکه صادقانه عمل کنند، ایشان فرمودند: کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید.
یک مسئول اجرایی در روز با صدها انتخاب رو به رو می شود، ایشان ملاکی می دهند و می فرمایند: کاری که می کنید، کاری در درونش نباشد که نتوانید برای مردم توضیح دهید، اصل آن است که ما مردم را داشته باشیم، ارتباط صادقانه نظام و حکومت با مردم مهمترین مسأله است.
چه کاری را نمی توانیم برای مردم توضیح دهیم؟ کاری که یا سازش داشته باشد یا
کوتاه آمدن، وقتی مسئولی در یک نظام اسلامی کار می کند، شخصیت او متعلق به خودش نیست و اگر خودش را در مقابل بیگانه کوچک کند، در واقع مردم را کوچک کرده است، پس گویی حق مردم را خورده است.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 189
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 190
- )) میرحسین موسوی؛ پا به پای آفتاب؛ ج4، ص 175.
رفتار خوب
تجربه کنید ببینید که آیا با محبت با مردم رفتار کنید دلتان آرامتر است، یا خدای نخواسته با شدت؟ با شدت ناراحتی می آورد. اگر با مردم با دوستی رفتار کنید، دلتان آرام است.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 191
- )) صحیفه امام؛ ج7، ص 237.
تبسم شیرین
روزی دو دختر فرانسوی به اقامتگاه حضرت امام آمدند و تقاضای ملاقات با امام را داشتند ملاقات امکان نداشت از آنان عذرخواهی کردم، شیشه کوچکی دستشان بود، محتوای مقداری خاک، درب شیشه مهر و موم شده بود، اظهار کردند اگر ملاقات ممکن نیست، رسم ما بر این است که وقتی به کسی علاقه مند شدیم و ارادت پیدا کردیم هنگام جدایی و خداحافظی بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم و این خاک وطن ماست که پیش ما عزیزترین هدیه است، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید؛ ولی در عوض یک قطعه عکس با امضای امام برای ما بیاورید.
محضر امام رسیدم و جریان را عرضه داشتم امام با تبسمی شیرین، شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را توشیح فرمودند، به آنان دادم، عکس را گرفتند و بوسیدند و تشکر کردند و رفتند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 191
- )) حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور؛ پاسدار اسلام؛ ش 3، ص 51.
اثر رفتار خوب حضرت امام
یک نمونه دیگر از حسن اثر رفتار امام با اهالی نوفل لوشاتو این بود که همان همسایه ای
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 191
که در بدو ورود امام از شلوغی محل، اظهار ناراحتی و نگرانی کرده بود؛ ولی این اواخر، که از طرف سفارت شاهنشاهی عده ای را می فرستادند برای اینکه نظم عمومی محل را به هم بریزند، سر و صدا و شلوغ کنند تا اهالی محل ناراحت شوند. شبی دیدیم جلوی درب منزل امام شلوغ شد و وقتی سؤال کردیم دیدیم یکی از افرادی که سفارت به صورت یک فرد دیوانه می فرستاد، آن شب آمده بود و یک سیلی محکم به صورت همسایه امام که با همسرش از منزل خارج شده بود تا سوار ماشین شود زده بود.
برادران ما به پلیس گفتند: این آقا را دستگیر کنید او مأمور سفارت است، پلیس فرانسه گفته بود تا کسی از شخصی شکایت نکند ما نمی توانیم او را دستگیر کنیم. به آن فرانسوی گفتیم: شما شکایت کن تا این آقا را دستگیر کنند، مرد فرانسوی با آنکه جلوی خانه اش سیلی خورده بود و این مسأله برایش خیلی سخت و ناگوار بود، گفت: من این شکایت را نمی کنم، زیرا من می دانم این فرد از طرف سفارت ایران به اینجا آمده است تا شلوغ کند و بگویند از وقتی که امام به اینجا آمده امنیت محل به هم خورده است و فرانسه نمی تواند تحمل کند، و امام را اخراج می کنند. اگر من از این مرد شکایت کنم او را
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 192
دستگیر می کنند و فردا این موضوع را در روزنامه ها درج می کنند و در پارلمان فرانسه مطرح می کنند که به خاطر حضور امام در پاریس به یک فرانسوی توهین شده است، ولو اینکه به امام ارتباط نداشته باشد، و این شکایت من از او به ضرر امام تمام می شود و من این کار را نمی کنم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 193
- ))حجت الاسلام والمسلمین محتشمی؛ پاسدار انقلاب؛ ش 13، ص 43.
تأثیر اخلاق حضرت امام
نقل کرده اند که زمان رضا شاه ملعون، حضرت امام بلیط اتوبوس تهیه می کنند تا از قم به تهران سفر کنند، حضرت امام سوار اتوبوس می شوند و روی یکی از صندلیهای جلوی اتوبوس می نشینند، وقتی راننده می آید با اخلاق تند با امام برخورد می کند و ایشان را وادار می کند که روی صندلی های عقب ماشین بنشیند، در بین راه برای صرف چای و استراحت مختصر اتوبوس توقف می کند، راننده خسته روی تختی دراز می کشد و خوابش می برد؛ امّا مگسها مزاحمش بودند و اذیتش می کردند، حضرت امام عبایش را روی راننده می اندازد تا او راحت بخوابد، وقتی که راننده از خواب بیدار می شود، می بیند عبای همان سیدی که به او تندی کرده بود و او را به عقب ماشین فرستاده بود بر رویش افتاده است، خیلی شرمگین می شود، عبا را تحویل می دهد و از ایشان تشکر می کند، بالاخره مسافران سوار اتوبوس می شوند، و امام هم مانند دیگران سر جای خود می نشیند؛ امّا راننده با نهایت احترام نزد امام می رود و با گریه و التماس ایشان را به جلوی اتوبوس می برد و از ایشان خواهش می کند تا در همان صندلی جلو بنشیند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 193
- )) آیت الله محمد آل اسحق؛ واحد خاطرات.
نتیجۀ رفتار امام
روزی دیدم یکی از برادران آمده و می گوید: شهردار نوفل لوشاتو می خواهد با شما چند کلامی صحبت کند، همراه شهردار خانمی بود به ظاهر از خواهران روحانی کلیساها، شهردار گفت: شما اجازه بدهید که ما در سند نوفل لوشاتو بنویسیم که نوفل لوشاتو
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 193
خواهر خواندۀ شهر خمین ـ زادگاه امام ـ است، و شما هم باید در سند شهر خمین بنویسید که خمین ـ خواهر خواندۀ نوفل لوشاتو ـ است. بعد از انجام مراسم از ما خیلی تشکر کردند. بعد پرسیدم: که خواهر روحانی چه کار دارند، خواهر روحانی زد زیر گریه، پرسیدم: چرا گریه می کنید؟ گفت: من می خواهم یادگاری به شما بدهم که شما از این یادگاری نمونه ای هم در تاریخ خودتان دارید. دیدم مقداری خاک توی شیشه ای ریخته بود و گفت: من این خاک نوفل لوشاتو را که برای ما متبرک است به شما هدیه می دهم که نگهدارید، مبادا نسبت به این خاک بی اعتنا باشید.
آیا اینها نتایج طرز رفتار حضرت امام با مسیحیان نیست؟[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 194
- )) مرضیه حدیده چی (دباغ)؛ زن روز؛ ش 953 (بهمن 1362)، ص 53.
هدیه به مسیحیان نوفل لوشاتو
تولد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ نزدیک بود، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمدهای زیاد و شلوغیها، خیلی اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایی برایشان بفرستیم، از قول من هم معذرت بخواهید.
برادرها رفتند و چند جعبه شیرینی و شکلات تهیه کردند و آوردند، امام سؤال کردند: چی تهیه شده؟ بسته ها را به امام نشان دادند، امام فرمودند: خارجیها به گل زیاد علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید.
همان شب عید کریسمس، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند و فردای آن روز دیدیم که خیابان پر از خبرنگار و مردم است، من از یکی از برادران سؤال کردم که چه خبر است؟ گفتند: خبرنگارها به خاطر ارسال هدیه های شب گذشته آمده اند تا گزارش تهیه کنند. مصاحبه ای هم انجام شد و امام اشاراتی در مورد تولد حضرت مسیح (ع) کردند که آثار تبلیغاتی این مقدار توجه خاص امام، اصلاً قابل مقایسه با جریانهای چند روز قبل از آن ـ که قرار بود مصاحبه امام را مستقیماً از کانالهای تلویزیون امریکا پخش کنند ـ نبود.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 194
- )) همان؛ ص 7.
اشک شوق مسیحیان
مسأله ای که بسیار قابل توجه بود طرز رفتار و برخورد حضرت امام در نوفل لوشاتو بود، به طوری که تمام اهالی محل را به خود جذب کرده بود، اهالی محل که در بدو ورود امام ممکن بود ناراضی باشند؛ زیرا رفت و آمد زیادی می شد و آرامش محل از بین رفته بود؛ اما به مرور زمان به رضایت آنها انجامید.
از جمله برنامه هایی که امام در آنجا اجرا کردند و خیلی مؤثر بود، این بود که شب تولد حضرت عیسی مسیح(ع) پیامی برای مسیحیان جهان فرستادند که خبرگزاریها آن را پخش کردند و در کنار این پیام، دستور دادند که هدایایی را که از ایران آورده اند مثل گز، آجیل، شیرینی و... بین اهالی نوفل لوشاتو تقسیم کنند. ما آن شب شیرینیها و گزها را تقسیم کردیم و در کنار هر یک از بسته ها یک شاخه گل گذاشتیم و هر چند نفر به طرفی رفتیم، من آن چند جایی که رفتم دیدم مردم خیلی متعجب شده اند از اینکه یک رهبر مسلمان ایرانی شب میلاد حضرت مسیح(ع) چنین کاری می کند. یادم هست زنگ یکی از خانه ها را زدم، خانمی در را باز کرد، هدیه حضرت امام را به او دادم، چنان هیجان زده شده بود که قطرات اشک از چهره اش فرو ریخت.
این برخوردها و طرز رفتار امام آنچنان اثر گذاشته بود که یک روز دیدیم یکی از اهالی نوفل لوشاتو تقاضای ملاقات نمایندگان محل با امام را دارد؛ امام هم بی درنگ وقت دادند و روز بعد بود که پانزده نفر از اهالی محل با شاخه های گل آمدند. امام به مترجم فرمودند که احوال آنان را بپرسد و ببیند که آیا نیاز و یا کار خاصی دارند؟ آنها گفتند: نه، ما فقط آمده ایم از نزدیک امام را ببینیم و این شاخه های گل را به عنوان هدیه آوردیم؛ امام هم با تبسم شاخه های گل را یکی یکی از دست آنها گرفتند و در میان ظرف و تنگی که در کنارشان بود قرار دادند، و آنها هم خیلی خوشحال شدند و از حضور امام رفتند.[1]
جاذبیت امام
تعدادی از دانشجویان فرانسوی شبها مرتب پای سخنرانی امام می آمدند، یکی از
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 195
برادران از آنها پرسید: آیا شما می فهمید که امام چه می گویند؟ آنها اظهار کردند که هیچ متوجه نمی شویم، پرسیدیم: پس چرا این چنین منظم هر شب به اینجا می آیید، گفتند: ما وقتی که به اینجا می آییم و صحبتهای امام را گوش می کنیم در خود یک روحانیت ویژه ای احساس می کنیم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 196
- )) همان؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 1، ص 53.
رعایت حقوق دیگران
این نصیحتی است به اینهایی که در روضه خوانیها در ... مجالسی که دارند، در تکیه ها، در اینطور چیزهایی که دارند، که توجه به ضعفای مردم بکنند. در بین مردم مریض هست، در بین مردم ضعیف هست، در بین مردم اشخاصی هستند پیرمرد، اشخاصی هستند پیرزن و ضعیف، صداها زیاد نباشد که مردم را منزجر کند. بلندگوها را بیرون نگذارید که فریادش همه مردم را منزجر کند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 197
- )) صحیفه امام؛ ج 17، ص 498.
نماز شب و رعایت حال دیگران
حتی خویشاوندان ایشان که از پانزده سالگی با ایشان بودند، می گفتند: از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود، و نماز شب می خواندند. خانم[1] می گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را مطلقاً روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را. برای اینکه کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند.[2]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 197
- همسر حضرت امام.
- )) نعیمه اشراقی؛ امام در سنگر نماز؛ ص 70.
در دل شب، با چراغ قوّه ای کوچک
هنگامی که حضرت امام برای نماز شب از خواب برمی خاستند در دل شب، از یک چراغ قوه بسیار کوچک استفاده می کردند که تنها جلوی پای ایشان را روشن می کرد، و لامپ را روشن نمی کردند، و با آرامی راه می رفتند تا اینکه دیگران بیدار نشوند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 197
- )) دکتر محمود بروجردی؛ پاسدار اسلام؛ ش 25 (دی 1362)، ص 57.
تقسیم غذا از سه نفر به چهار نفر
یادم هست روزی همسر حضرت امام به من فرمودند که شهید آیت الله مطهری و شهید محراب آیت الله صدوقی نهار را میهمان امام هستند، همان غذای معمولی را که شامل مقداری آبگوشت بود در سه ظرف کشیدم و خدمتشان بردم و فکر کردم خودم می روم و نان و تخم مرغ یا نان و پنیر و گوجه فرنگی که مرسوم بود و همه می خوردند، می خورم، بعد از اینکه غذا را برای امام بردم، پرسیدند: غذای خودتان کدام است دروغ که نمی توانستم بگویم، عرض کردم که شما میل بفرمایید من هم چیزی می خورم، فرمودند: بروید و ظرفی بیاورید کاسه ای آوردم، حضرت امام آن سه ظرف را چهار قسمت کردند، و سپس غذا را میل کردند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 198
- )) مرضیه حدیده چی (دباغ)؛ زن روز؛ ش 955 بهمن 62، ص 7.
برو امتحانت را بده
به یاد دارم شب قبل از عمل جراحی حضرت امام، خدمت ایشان رسیدم، ایشان قبلاً به مادرم گفته بودند که به فهیمه نگویید که فردا مرا عمل می کنند (چون صبح فردا امتحان دکترا داشتم) همان روزی که قرار بود ایشان را عمل کنند صبح زود آمدم خدمتشان تا قبل از عمل ایشان را ببینم، بعد بروم برای امتحان، وقتی من وارد منزل شدم دیدم همه خوشحالند و می گویند: آقا امروز عمل ندارند، رفتم خدمت امام، ایشان به من خیلی محبت ویژه کردند و فرمودند: تو برو و از اینکه سفارش کرده بودند که کسی روز عمل جراحی را به من نگوید برای این بود که می دانستند من امتحان دارم و این خبر به امتحانم لطمه وارد می کند، به من فرمودند: برو، برو با خیال راحت، برو امتحانت را بده، من دیگر عمل ندارم.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 198
- )) زهرا مصطفوی؛ فصل صبر؛ ص 60.
یکی را برای ما بگذارید
روزی از طرف پدرم، شهید اشرفی اصفهانی، مأمور بودم تا وجوهات را خدمت امام
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 198
ببرم، ضمناً تعدادی هم شیرینی نان برنجی دادند که تقدیم حضرت امام کنم، وقتی خدمتشان رسیدم، وجوهات را تقدیم کردم و عرض کردم: حاج آقا، پدرم چند بسته نان برنجی هم برای شما فرستاده اند، امام بعد از تشکر فرمودند: چند تاست؟ عرض کردم 10 ـ 12 بسته، همان جا فی المجلس به آقای صانعی فرمودند: یکی را برای ما بگذارید و بقیه را بین خودتان تقسیم کنید.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 199
- )) حجت الاسلام و المسلمین محمد اشرفی اصفهانی؛ واحد خاطرات.
راضی هستید که من در اینجا ساکن شوم؟
منزلی را که حضرت امام در جماران ساکن بودند در کمال سادگی بود، حدوداً 140 متر مربع مساحت داشت که متعلق به حجت الاسلام والمسلمین جمارانی و دو اخوی ایشان و همچنین متعلق به یکی از دامادهای آقای جمارانی بود. که با رضایت همگی، این منزل به صورت اجاره در اختیار حضرت امام قرار گرفته بود، حضرت امام با توجه خاصی که نسبت به مسائل شرعی داشتند، یک بار تمام آقایانی که از آنها یاد شد، دعوت کردند و از آنها پرسیدند: آیا رضایت به سکونت من در اینجا دارید یا خیر؟ آقایان پاسخ دادند: رضایت کامل داریم. حضرت امام به این هم بسنده نکردند و همسران آقایان را خواستند و از آنان نیز پرسیدند که: آیا رضایت برای سکونت من دارید یا خیر؟ آنها نیز اعلام کردند که بسیار خوشحال و راضی هستیم که امام عزیز به ما افتخار داده و در این منزل سکونت کرده اند؛ آنگاه امام راضی شدند که در آنجا به عنوان مستأجر سکونت داشته باشند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 199
- )) حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر آشتیانی؛ واحد خاطرات.
رعایت حال همسایه
از جمله حوادثی که در پاریس و نوفل لوشاتو اتفاق افتاد این بود که حضرت امام یک روز در محله کشان که از محله های پاریس است اقامت کردند؛ اما این خانه در طبقه چهارم یک ساختمان بود. نظر به اینکه آمد و رفتها زیاد بود، حضرت امام احساس کردند که
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 199
همسایه ها ناراحت هستند؛ لذا تصمیم گرفتند جایی اقامت کنند که مزاحمتی برای کسی نداشته باشد به این دلیل خانه ای در نوفل لوشاتو که یکی از روستاهای اطراف پاریس و در حدود پنجاه کیلومتری آن قرار دارد انتخاب کردند و حضرت امام به آنجا تشریف بردند.[1]
کتابپرتوی از خورشید
صفحه 200
- )) حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور؛ پاسدار اسلام؛ ش 28 (فروردین 63)، ص 37.
قانون گرایی
حکومت اسلامْ حکومت قانون است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی یک خلاف بکند، اسلام او را عزلش کرده یک ظلم بکند، یک سیلی به یک کسی بزند ـ ظلماً ـ اسلام او را عزلش کرده، او دیگر قابلیت از برای حکومت ندارد.[1]
اگر همۀ اشخاصی که در کشورمان هستند و همۀ گروههایی که در کشور هستند و همه نهادهایی که در سرتاسر کشور هستند به قانون خاضع بشویم و قانون را محترم بشمریم، هیچ اختلافی پیش نخواهد آمد. اختلافات از راه قانون شکنیها پیش می آید.[2]
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_55064/%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF/%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B9%D9%84%D9%85%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85