سه ضلع مثلث عشق در کنار هم، پدر، مادر، شهید ...
آری او می آید رسول محمدی فشارکی فرزند حسین بازهم از شهرمان اصفهان این ها مهمان هایی هستند که با نام و نشان می آیند.
۲۸ تیر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۷
در پنجشنبه آسمانی این هفته ، اصفهان رنگ رشادت می گیرد
سه ضلع مثلث عشق در کنار هم، پدر، مادر، شهید ...
آهای منتظران اصفهانی، مادرش گفت: انتظار را از من بیاموزید که با انتظار زندگی می کنم با انتظار می خوابم با انتظار از خواب بلند می شوم، هنگامی که از خواب برمیخیزم آرزویم این است که او را بالای سرم ببینم.
به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا، خوب گوش کن امروز برای توچه می گویم آنچه می گویم قصه نیست،
حقیقتی است که شاید من و تو از آن قافل هستیم امروز انتظار را برایت تفسیر می کنم،
انتظاری که شاید تو ادعای آن را داشته باشی که خوب میفهمی انتظاری که شاید تو همیشه خود را منتظر بدانی اما انتظار من و تو فرسنگ ها باهم فاصله دارد.
میگفت انتظار را از من یاد بگیر از منی که ۳۰ سال است چشم به راهم آری آن انتظار مادر شهید را می گویم که ۳۰ سال است منتظر است گل پسرش برگردد.
امروز او میاید از راه دوری می آید از سفر دوری ۳۰ سال سفرش طول کشیده است امروز مسافرانی چون سردار شهید محمد علی کریمی فرزند عباس معروف به حسین، همان حسین کریمی خودمان را می گویم اما دریغ که نه پدری است نه مادری آنقدر چشم به راهش بودند وآنقدر در فراقش اشک ریختند تا جان دادند.
آری او می آید صفا حیدر ماه فرزند حسن از اصفهان را می گویم
آری او می آید رسول محمدی فشارکی فرزند حسین بازهم از شهرمان اصفهان این ها مهمان هایی هستند که با نام و نشان می آیند.
آری او می آید شهید محمد تقی ملک احمدی فرزند احمد علی از اصفهان
آری او می آید شهید مصطفی اروکی شیرانی فرزند رمضان از اصفهان
آری او می آید که تنها برادری جانباز منتظر اوست و تا تیران آمد به استقبال برادرمحسن یادگاری را می گویم فرزند علی از اصفهان میدانید چه موقع آمده است الان یکسال است که مادرش از دنیا رفته است و این روزها سالگرد رحلت مادرش است.
آری او می آید محمود عبداللهی را می گویم اما خواهری تنها منتظر اوست آری خواهرش در فریدون شهر به استقبالش آمد و آنجا برای اولین بار برادر را دید و جمله ایی را گفت جگرم را آتش زد گفت برادرم کاش دو سه سال زودتر آمده بودی حداقل پدر و مادر زنده بودند آری شهید محمود عبداللهی فرزند مصیب از اصفهان او میاید.
شهید منوچهر بزرگرفرزند مولا از شاهین شهر البته اهل تهران است و سال ها تهران زیسته است و فرزند تهران است اما این روزها مادرش در شاهین شهر اصفهان زندگی می کند و او به احترام مادر به اصفهان آمده است واین روزها در کوچه و پس کوچه های شهر ما صله رحم می کند.
آری او می آید او که مادرش گفت پسرم حتما خواهد آمد او که پدرش عمری تعزیه خوان بود و تعزیه امام حسین را می خواند اما روز عاشورا لحظه ی شهادت علی اکبر را هیچ وقت نتوانست بخواند تا به این جا می رسد دو زانویش سست و اشک در چشمانش حلقه می زند و به زمین می افتاد و می گفت پسرم خوب میفهمم که بر حسین چه گذشت آری مهدی صابری فرزند باقر از اصفهان را می گویم.
واما دهمین شهیدی که این روزها بازگشته است از سفری ۳۰ ساله گل سرسبد خانواده ایست قبل از او هفت فرزند به دنیا آمد و هر هفت نفر از دنیا رفتند آخرین و هشتمین فرزند را مادرش نذر امام رضا کرد آقا امام رضا نذر خودت می خواهی نگهش دار می خواهی ببرش.
اسمش را علیرضا نام نهادند او عاشق امام رضا بود آنقدر عاشق که برای ادامه تحصیل به دانشگاه مشهد رفت و سالها آنجا تحصیل کرد و فارق التحصیل شد و این روزها وقتی بازگشته است رفقای همکلاسی اش فهمیدند آمده اند اورا به مشهد ببرند.
می گویند قبل از به خاک سپردنش برخود لازم می داند یک بار دیگر او را زائر امام رضا کنیم او امام رضا را خیلی دوست می داشت درست فهمیدی شهید علیرضا نکونام فرزند محمد اسماعیل از گلپایگان را می گویم آری مردم اینان مسافران نام ونشان دار ما که در گمنامی و بی نام ونشانی نام ونشان گرفتند
آری قصه این است قصه ی انتظار، ما نیز منتظریم روزها انتظار کشیده ایم که آن ها به شهرما بیایند هفته ایست که مردم شهرهای مختلف منتظرند که شاید از کوچه ی آن ها گذری کنند.
و پنجشنبه بالاخره این سفر تمام می شود و آن ها به شهر اصفهان می رسند.
آهای منتظران اصفهانی گفتم مادرش گفت: انتظار را از من بیاموزید که با انتظار زندگی می کنم با انتظار می خوابم با انتظار بلند می شوم از خواب، هنگامی که از خواب برمیخیزم آرزویم این است که او را بالای سرم ببینم.
آری بیایید مادران منتظر را بدرغه کنیم بیایید پدران منتظر را یاری کنید بیاید کبوتران منتظر را با هم مرور کنیم و بدرقه اشان کنیم و پشت سرشان دستی تکان دهیم بیایید برای لحظه ایی ما نیز با آن ها شریک شویم.
آری ماهم منتظریم پنجشنبه برسد پنجشنبه ایی که مادران منتظر و دل سوخته از چشم انتظاری در خواهند آمد، دیگر انتظار نخواهند کشید.
می گفت از آن شبی که تابوتش برگشته است و پیکر مطهرش برگشته است شبی در این شبها او را به خانه آورده ایم، مادرم کنار تابوت برادرم گرفت خوابید سال ها بود اینگونه آرام در خواب ندیده بودمش بعضی وقتها مادرم را در حالت خواب میدیدم که از گوشه ی چشمانش قطرات اشک سرازیر است.
خوشحالم که امروز مادرانی منتظر از چشم انتظاری در خواهند امد به شرط اینکه منو تو قدر بدانیم و نمک نخوریم ونمکدان بشکنیم.
بیاییم یاری اشان کنیم آن ها شما را طلب می کنند و فرا می خوانند.
کد خبر 311714
https://www.imna.ir/news/311714/%D8%B3%D9%87-%D8%B6%D9%84%D8%B9-%D9%85%D8%AB%D9%84%D8%AB-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D9%85-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF