***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

منتشر شده در ایثار پرس 

دکتر سید جواد هاشمی فشارکی

http://www.isarpress.ir/?p=8384

گروه : صفحه اول / ویژه

پ
  • شناسه : 8384
  • 07 دی 1400

در رثای پوراسد شیر مرد دزفول

رزمنده و جانباز حاج عبدالرحمن پوراسد نداف آسمانی شد

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

جامانده از قافله ی شهدای دزفول  نیمه شب 6 دی ماه 1400 به دلیل ایست قلبی دارفانی را وداع گفت . و 8 دی 1400 بسوی ارامگاه ابدی اش در بهشت زهرا روانه می گردد .

درگذشت نابهنگام برادر همرزم دفاع و مرد دوران عزت و شرف ملت مسلمان ایران و همیشه حاضردر میدان های ایثار و فداکاری انقلاب اسلامی ،حاج عبدالرحمن پور اسد بسیار سخت و باورنکردنی بود .

رزمنده  و جانباز ۸ سال دفاع مقدس ، مربی پیشکسوت و با خلوص ، مرد شریف  وبا اخلاق و بی ازار، با ادب و معرفت و عشق به ایران و خوزستان و دزفول ،را خدمت خانواده محترم ایشان و کلیه همرزمان تسلیت عرض نموده . برای آن مرحوم از خداوند متعال علو درجات و همنشینی با سرور شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام  و شهدای دفاع مقدس و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل  و شکیبایی از درگاه الهی مسئلت می نماییم

***************************

زندگینامه  عبدالرحمن پوراسد

 

عبدالرحمن از کودکی افتخار درک محضر حضرت آیت الله قاضی امام جمعه فقید شهرستان دزفول را داشته و در مسجد بازار از معنویت حضور ایشان سیراب می شد .
با شروع انقلاب اسلامی با اینکه نوجوان بود اما در تظاهرات ها شرکت می کرد با پیروزی انقلاب اسلامی مشتاقانه به سپاه مراجعه اما بدلیل سن کم نتوانست عضو رسمی سپاه شود، اما همان زمان به عضویت ذخیره سپاه در آمد.

عبدالرحمان پوراسد درسال ۱۳۶۰ وارد سپاه شد و دوره آموزش عمومی سپاه را در پادگان شهید غیوراصلی طی نمود پس از آن با شروع جنگ تحمیلی و رسیدن دشمن بعثی به نزدیکی های شهرستان دزفول، باحضور در جبهه های پدافندی از جمله :صالح مشطط، دشت عباس، کرخه و… به عنوان دیدبان ادوات و توپخانه خدمت می کرد.

پوراسد از آنجاییکه دوره مربیگری تاکتیک را طی کرده بود، به عنوان مربی آموزش نظامی وارد واحد آموزش لشکر ۷حضرت ولیعصر(عج) شد و همزمان با مسئولیت هایی که داشت کار آموزش را نیز در اولویت های کاری خود قرار داد،  به گونه که با تغییرات تاکتیکی جنگ و نیاز به آموزش های جدید، به بندرعباس اعزام و دوره غواصی و عملیات آبی خاکی را در آنجا فرا گرفت و سپس به لشکر برگشت و این آموزش ها را قبل از عملیات های خیبر و بدر در پلاژ شهید دانش به رزمندگان لشکر ۷ در کنار سایر مربیان لشکرآموزش داد .

او  در اکثر عملیات های هشت سال دفاع مقدس ازجمله : فتح المبین ،بیت المقدس، والفجرمقدماتی، والفجر یک، والفجر هشت و والفجر ده، خیبر، بدر ، کربلای۴وکربلای ۵ و نصر۴ حضور فعال داشت و ‌همزمان سه نقش اساسی را ایفا می کرد.

قبل از به عنوان مربی عملیات آموزش می داد، حین عملیات به عنوان رزمنده در عملیات می جنگید و در کنار آن مسئولیت های مهمی از جمله راه اندازی و حضور در گردان سکانی (حضرت موسی) را نیز بر عهده داشت.

پوراسد چندین مرتبه در عملیات های متعدد مجروح و به افتخار جانبازی نائل آمد.

با پذیرش قطعنامه ۵۹۸‌‌ و پایان جنگ به تهران منتقل و در معاونت عملیات نزسا مشغول خدمت شد تا دراین راستا بتواند تجربیات و اندوخته های خودرا به یگان های تابعه نزسا منتقل نماید و در همین مسیر فعالیت خود را ادامه داد تا به درجه بازنشستگی نائل آمد.

پس از بازنشستگی به سازمان پدافند غیر عامل کشور منتقل  و قریب به ده سال به عنوان « مدیر عملیات معاونت اطلاعات و عملیات سازمان پدافند غیرعامل کشور » مشغول به خدمت و کارهای با ارزشی از خود به یادگار گذاشت.

سردار عبدالرحمن پوراسد، این رزمنده و جانباز دلاور سال های حماسه و ایثار ، ششم دی ماه ۱۴۰۰ و همزمان با  ایام فاطمیه دعوت حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوستند . ( الف دزفول )

***************************

به نام خدا

از دست نوشته های مرحوم عبدالرحمان پور اسد

در باره همرزمش شهید احمد نونچی

در سال 1364 وقتی دزفول قهرمان، آماج موشک های بعثیون عراقی بود، برای راه اندازی سور و سات ازدواجم چند روزی از جبهه مرخصی گرفته و به دزفول آمدم. آن روزها مردم اکثرا از نعمت داشتن خودروی شخصی محروم بودند و از طرفی برابر رسم دیرینه دیارمان، خانواده داماد باید نسبت به تهیه خودروی عمومی برای جابجا کردن میهمانان اقدام می کرد. به دلیل حاکم بودن شرایط جنگی بر شهر، تهیه کردن وسیله کار ساده ای نبود. دوستی بنده با شهید احمد نونچی در حد یک رفاقت معمولی بود، اما او دو روز مانده به مراسم عروسی پیشم آمد و گفت: هیچ دغدغه ای برای تامین خودرو میهمانان نداشته باش! این را به من بسپار و تو به کارهای دیگرت برس. مانده بودم که احمد از کجا متوجه دغدغه ام شده بود، با اینکه آن را با هیچکس در میان نگذاشته بودم. نمی دانم چرا هیچوقت هم فرصتی پیش نیامد که پاسخش را از او بگیرم، اما شب عروسی بعد از صرف شام وقتی صدای دو دستگاه اتوبوس از سپاه دزفول جلوی منزل مان، تمام نگرانی هایم را بر طرف کرد، خدا را سپاس گفتم که چنین دوستانی دارم.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست          تا کرد مرا تهی و پرکرد ز دوست

اجزای وجود من همگی دوست گرفت              نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

***************************

به نام خدا

از دست نوشته های مرحوم عبدالرحمان پور اسد

در باره همرزمش شهید سید جمشید صفویان

مسئولیت پلاژ اندیمشک به عهده بنده بود. در آنجا در حال آماده شدن برای آموزش به گردان های رزم برای حضور در عملیات بدر بودیم. در آن مقطع گردان های بلال به فرماندهی برادر عبدالحسین خضریان و جانشینی سید جمشید صفویان و گردان کربلا به فرماندهی برادر جانباز حاج اسماعیل فرجوانی در پلاژ استقرار پیدا نمودند. کلاسهای آموزشی از ساعت 7 صبح با برگزاری صبگاه، ورزش و کلاس های آبی شروع و تا ساعت 16 بعداز ظهر ادامه می یافت. در بعداز ظهر یکی از همان روزها گردن بلال برای کلاس قایق رانی به اسکله هدایت شد. این کلاس 2 ساعت به درازا کشید. بعد از کلاس در حال ترک اسکله بودیم که برادر صفویان با اشاره به چند نفر از نیروها ، دست و پای یکی از فرماندهان گروهان را گرفته و از روی اسکله به داخل آب پرتاب کردند. همین شوخی چند دقیقه بعد سر یکی دیگر از فرماندهان آمد. آخر سر هم نصیب سید جمشید شد. ظاهرا این رسم پایان هر کلاسی بود که کسی نمی توانست در این شوخی ها فرمانده و نیرو را از هم تشخیص بدهد. ما مربی ها اما فقط نظاره گر این اتفاق ها بودیم و بر این دوستی ها غبطه می خوردیم. البته با رعایت جوانب احتیاط، گوشه ای قایم می شدیم تا مورد لطف دوستان قرار نگیریم. قبل از عملیات تعدادی از پرسنل پایگاه چهارم شکاری دزفول که اکثرا درجه ستوان دومی داشتند داوطلبانه به لشکر7 ولیعصر(عج) اعزام شدند.با توجه به تخصص و نظر خواهی از خودشان به رده های مختلف لشکر تزریق گشتند. دو نفراز این برادران که به گردان بلال اعزام شده بودند، کنار اسکله در باره همین شوخی ها حرف می زدند. ظاهرا به مزاق شان خوش نیامده بود و اعتقاد داشتند که مقام جانشینی گردان بالاتر این شوخی هاست و سید جمشید نباید اجازه چنین شوخی هایی را به نیروهایش بدهد.

من با کسب اجازه وارد بحث شان شدم و با این دو برادر گفتم: تجربه ما رزمنده های پاسدار و بسیجی نشان داده است که رمز موفقیت و پیروزی و اطاعت پذیری نیروها از فرماندهان شان در همین یک دلی، یک رنگی و رفاقت و دوستی ها نهفته است و این یافته گرانقدر از ابتدای جنگ تاکنون خودش را به ما به اثبات رسانده است. اتفاقا با چنین شوخی هایی است که فرمانده خود را تافته ای جدا بافته از نیرو نمی داند و نیرو هم فاصله ای بین خود و فرمانده اش نمی بیند. اینکه می بینی در شب عملیات هر دو برای هم جان می دهند، گوشه ای از راز این دلبستگی را ما در همین شوخی های صمیمانه و بی ریا یافته ایم.

***************************

به نام خدا

از دست نوشته های مرحوم عبدالرحمان پور اسد

در باره همرزمش، شهید علی مکارم مسجدی

من، علی مکارم  را با شجاعت مثال زدنی و با دست قطع شده اش در محور کرخه می شناسم او رزمنده دلیری بود که بلافاصله بعد از مرخص شدن از بیمارستان دوباره به جبهه برگشت و علی رغم محدودیت پیش آمده برایش، هرگز چیزی از فعالیت های شناسایی و عملیاتی اش کم نشد. بی باکی و دلیری از بارزترین ویژگی های این مرد الهی بود که بارها و بارها در شناسائی ها و ماموریت ها آن را به نمایش می گذاشت.

وقتی پالایشگاههای کشور مورد حملات هوایی قرار گرفت، دزفول مثل سایر شهرها دچار کمبود روغن برای خودروها گردید و کم کم بیم این می رفت که خودروهای جبهه دزفول از انجام ماموریت باز مانند. از این رو بنده به همراه شهید علی مکارم به تک تک منازل روستایی جبهه صالح مشطط که حالا از ساکنانش تخلیه شده بودند، سر زدیم و می دانستیم که روستائیان برای خودروها و تراکتورهای شان روغن مورد نیازشان را انبار کرده اند. حدس مان درست بود و به چیزی حدود 10 بشکه 200 لیتری دست یافتیم و فوری مقدمات انتقال آنها را به سپاه دزفول فراهم کردیم.

علی انگار که می دانست، فاصله چندانی با شهادت ندارد، در ساحل رودخانه کرخه وقتی با مکافات داشتیم بشکه ها را به آن سوی رودخانه می بردیم، دستم را گرفت و گفت: ببین! ممکن است من نباشم اما شما وظیفه داری به سپاه بگوئید که بعد از جنگ همین مقدار روغن ها را به صاحبان شان برگرداند.

***************************

http://www.isarpress.ir/?p=8384

 

http://www.isarpress.ir/1400/10/07/%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%ab%d8%a7%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d8%af-%d8%b4%db%8c%d8%b1-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%af%d8%b2%d9%81%d9%88%d9%84/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۰۷