مقدمه
پیش از هر چیز باید توجه کرد منظور از عرفان، نوع اسلامی آنست و
لاغیر. باید توجّه داشت عرفان اسلامی که زمینة اصلی بحث ماست، چیست؟
گفتهاند:
عرفان یعنی شناسایی و مراد شناسایی حق است، و نام علمی است از علوم
الهی که موضوع آن حق و اسماء و صفات اوست و بالجمله راه و روشی را که اهل الّله
برای شناسایی حق انتخاب کردهاند، عرفان مینامند.
به زبان سادهتر، عرفان عبارتست از دریافت حقیقت و باطن دین. عرفان
در مرتبهای بالاتر از شریعت و ظاهر دین قرار دارد، عرفان در حقیقت، دربرگیرندة
شریعت است اما الزاماً شریعت، حاوی عرفان نیست (عامّ و خاص مطلق). عارف مسلمان
صد در صد پایبند اصول و ظواهر شرع است و علاوه بر آن به مسائل دیگری هم عنایت
دارد. تجلیّات این عرفان، به دو گونة زاهدانه و عاشقانه، بروز و ظهور دارد.
عرفان عابدانه و زاهدانه که مکتب سهروردی و ابن عربی و ابن فارض و جنید بغدادی و
امثال ایشانست و طریقة آنها ورزیدن زهد و عبادت و اذکار و اوراد و ریاضات،
چنانکه ابوسعید ابی الخیر و مولانا و شیخ عطّار و عراقی از نمایندگان عرفان
عاشقانهاند و طریقة آنها سماع و وجد و شور و ذوق و سرمستی است. وجه مشترک هردو
گون عرفان، پایبندی به شریعت و سیر الی الله است منتها با دو روش متفاوت.
منظور از این مقدمه آن بود که تصور نشود عرفان تنها یعنی آزادگی و
آزاداندیشی و استغنا و دوری از ریا و نفاق و امثال اینها که هر چند مقامات عالی
و پدیدههای زیباست، اما هیچکدام عناصر اصلی و مبیّن عرفان اسلامی نیستند.
شخص میتواند در حالیکه تمام صفات مزبور را همراه با صفات خوب دیگر
دارا است، عارف نباشد، سهل است، اصلاً مسلمان و یا موحّد نباشد.
///////////////////////////////////
میانه مقاله امکان ارسال نبود
و به اصل مقاله که در نشانی زیر می باشد مراجعه شود
///////////////////////////////////////////
نتیجهگیری
اگر بیماری صعبالعلاج توجیه کردن که در میان ما ایرانیان به شیوع
دیده میشود، شفای عاجل یابد و چشم حقیقت بین بازگردد و کاری بدین امر نداشته
باشیم که دربارة حافظ چه گفتهاند و دربارة سعدی چه و عقل و انصاف علمی را ملاک
قرار دهیم و زندگی هر دو ابر هنرمند و افتخار ایرانی را مورد مُداقّه قرار دهیم،
شاید به نتیجهای برسیم که این گوشه نشینِ بیبضاعت و بیادّعا، در گوشة خرابات
ادب، سالهاست رسیده و جرأت ابراز آن را حال یافته است و آن این است:
1. حافظ و سعدی هر دو ازعرفان دم زدهاند. حافظ بسیار کم و سعدی
بسیار زیاد (هم در نظم و هم در نثر). دیوان هر دو گواه است و ما شواهدی آوردیم
به عنوان مشت نمونة خروار.
2. بینش حافظ چنانکه از شعرش بر میآید چندان عارفانه نیست.
شاید به درویشی و قلندری نزدیک باشد اما از نظر ایدئولوژیکی در
مجموع هماهنگی با اصول عرفان اسلامی ندارد. شک و تردید فلسفی و عقیدتی آئینة دل
حافظ را گهگاه زنگار آلود کرده است. او به هیچ وجه همانند مولانا و عطار
نتوانسته نور مطلق را در آئینة دل ببیند، هر چند گهگاه دیده است ولی به بیراهه
کشیده شده (بیراهه از نظر عرفانی)، در بیابانهای مخوف تحقیق پیش رفته و کوکب
هدایت را با تمام وجود صدا زده و کسی به فریادش نرسیده. او میخواسته به خود راه
عرفان را بپیماید و نشده است او به راستی تشنة آب حقیقت بوده ولی بدان نرسیده و
شاید در لحظههایی از زمان چشیده باشد ولی دو مرتبه با گذشت زمان و تحقیقات تازهتر
مزه آن را فراموش کرده و خیاموار تشنه و سرگردان در وادی حیرت عمر گذارده است.
او هیچگاه قانع نشده است. او شاید نهایتاً جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه و فسون
پنداشته باشد. او حقیقت کار جهان را هیچ در هیچ و نامعلوم تشخیص داده و امید و
خوشبینی به کشف راز در دل او مرده است. او دیگر همه چیز را روشن، صریح، نورانی
آنطور که مولانا و عطّار دیدهاند، نمیبیند او به راستی موجودی است سرگردان،
خسته از تحقیق و ناخرسند از آنچه به دست آورده. او نه به مقام وحدت و وصال
مولانا راه یافته نه به وادی حیرت عطّار سرزده بلکه او به دنیای سردرگم خیامی
روی آورده منتها با کمی تفاوت که خیام در راه خود مطمئنتر از حافظ گام برداشته
و هیچگاه لحظات نورانی وصال را که حافظ درطول سیر و سلوک دیده، ندیده و نیافته
است.
اما سعدی متعلمی معتقد و عالمی با تجربه و سالکی با راهنما و سلوکی
منظم و پیرانی آگاه بوده که هیچگاه به تاریکی و ظلمت برخورد نکرده هر چند مولوی
و عطّار نشده و یا نخواسته بشود، اما در وادی خیامی هم نیفتاده است. مردی آگاه
از سلوک شریعت و طریقت بوده، همه قبیلة وی عالمان دین بودهاند و خود او نیز و
نهایتاً، عشق و هنر در زندگی او راه یافته او را از عالم زهد و یکسونگری عابدانه
و زاهدانه، به عشق و سیر و سلوک کشانده، اما برخلاف حافظ آنی و لحظهای نبوده و
میتوان گفت تمام عمر در راه خدا و عرفان و طریقت به سر آورده هر چند دم از عشق
مجازی زیادی زده و دمخور شاهان هم بوده و آنها را میخواسته به راه صواب و ثواب
رهنمون شود و نتوانسته. نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که هر چند عرفان
حافظ چنانکه بیان داشتیم همطراز عرفان مولانا و عطار نبوده و حتی از نظر اصول
عرفان، سعدی دقیقتر و مشخصتر و به اصل نزدیکتر از عرفان حافظ بوده است، ولی
این امر بدین معنا نیست که مقام معنوی و درجة تفکر او از دیگر سردمداران ادب و
معرفت کمتر باشد چه، به نظر نگارنده حافظ از چنان شخصیت فکری و معنوی برخوردار
بوده که نمیتوانسته چون دیگران در چهارچوب و محدودة عرفان بگنجد، او به عرفان
رسیده و ازو درگذشته است، عرفان نیز نتوانسته اورا قانع کند، نه عرفان و نه چیز
دیگر «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.»
و همین امر موجب ناخرسندی و ناآرامی روحی و فکری حافظ بوده است. این
قبیل انسانها هر چند در مسیر تکاملی هر روز به جلوتر میروند و موجب میشوند
جوامع بشری نیز به تکامل بیشتری روی آورند، اما از آنجا که به آسانی نمیتوانند
به چیزی قانع شوند و روح متلاطم خود را، آرامش بخشند، هماره در اضطراب و قَلَق و
وحشت عمر میگذارند. حافظ از دید روند تکامل فکری و جهانبینی فلسفی و شناخت
عمیق انسان، والاتر از دیگران بوده است. به سخنی دیگر مولانا پس از آنکه به
دریای عرفان رسید در آن فرو رفته آرام گرفت.
عمری گشتی همچون کشتی
|
|
اندر دریا بنشین بنشین
|
سعدی اگر چه نه به دریا بلکه به رودخانة عرفان رسیده و آرام گرفته و
دیگران هر یک به فراخور استعداد و گنجائی خود، به مرحلهای بسنده کردهاند، اما
حافظ، این رند عالمسوز شاید در لحظههایی از زمان، آرامشهایی یافته باشد اما در
نهایت از آن حد فراتر رفته و آرامش خود را از دست داده است، درست مثل اینکه
مسافری پس از طی طریقی صعبناک به منزلی فرود آید، گرد سفر از سرو رو دور سازد و
در نیتجه آرامشی پیدا کند، اما پس از چند روز از آن منزل کوچ کرده به دیاری دیگر
و راهی دیگر روی آورد.
سخن که بدینجا رسید بدین نکته که قبلاً هم اشاره کردیم، مجدداً
اشاره کنیم که گمان برده نشود که بنده میخواهم حافظ را خیامی دیگر معرفی کنم
هرگز، درست است که حافظ بیش از هر مکتبی از مکتب خیام، الهام گرفته، اما چنانکه
گفتیم وجه مفارقی میان او و خیام دیده میشود و آن این است که دل خیام هیچگاه به
نور عرفان روشن نشده ولی حافظ شکّی نیست که عرفان را لمس کرده، پرتوی از آن
خورشید در دلش افتاده، پرتوی که حتی پس از گذر احتمالی از آن مرحله و حتی تا
پایان عمر، اعماق دل او را تا اندازهای روشن داشته است. هر چند زنگار شکّ و
تردید آئینة دلش را مکدر ساخته، اما هماره از لا به لای زنگارها از دور جایها،
پرتوی از خورشید حقیقت، به دل او تابیده و بدو گرمی و روشنی بخشیده است. نتیجه
اینکه سعدی هم از لحاظ کاربرد عرفان در شعر و نثر درجهای بالاتر از حافظ داشته
و هم از لحاظ شخصیت فکری بیش از حافظ در خط عرفان اصیل اسلامی بوده و از آن
منحرف نشده است. بگذریم از جنبههای زهد و تقوی و شخصیت صد در صد مذهبی سعدی که
در اشعار زاهدانه و رسالههای منثور واعظانه او انعکاس یافته و زیربنای شخصیت
عرفانی او را تشکیل داده است.
پینوشتها
1. از کجا ظاهر صوفیانه و خرقهپوشی حافظ بر آقای دکتر مرتضوی ثابت
شده است. آیا از سخن ظاهر بعضی ابیات او مثل خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی؟!
2. تعجب اینجاست که آقای دکتر زریاب که شعر مذکور را که تردیدی در
عرفانی بودن آن نیست زیر سوال میبرند، شعر دیگری از حافظ را که شکی در غیر
عرفانی بودن آن نیست با توجیهات غیرقابل قبول، عرفانی مینمایانند. ایشان دربارة
بیت معروف حافظ:
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
شکی نیست که مراد حافظ این است که شراب انگوری (نه عرفانی) را در
ماه شعبان بنوش زیرا تا شب عید رمضان (ماه شوال) دیگر وجود ندارد. و این شراب
نمیتواند عرفانی باشد زیرا شراب عرفانی در ماه رمضان بیشتر میسر است، این چنین
توجیه میکنند: «ماه رمضان بر اثر ریای ریاکاران از صفا و برکت و معنویت خود
خارج میشود و ماه ریا و ماه دام میگردد و خورشید حقیقت و معنویت که به حق میبایستی
با هلال ماه رمضان طلوع کند و با هلال عید فطر غروب کند، به ماهی تبدیل میشد که
آفتاب معنویت در آن غروب میکند» (زریاب خویی، 1368: 38) راستی جای حیرت است که
چگونه استاد محترم بدین نتیجة محیرالعقول رسیدهاند!
3. «در همة دیوان حافظ تقریباً دریکصد و بیست و سه مورد اشاره به
پادشاهان شده است، یعنی در صد و نه غزل و یازده قطعه و یک مثنوی و قصیده با
تعبیرات: سلطان، خسرو، پادشاه، شهنشه، پادشه، شهریار، شاه، ملک، فرماندهی،
شهریاری، دادگر، به پادشاه معاصری اشاره کرده است.» (غنی، 1366: ج 3 : 355)
4. برای اطلاع بیشتر از زبان حافظ در غزل رک انقلاب حافظ در غزل،
خرمشاهی حافظ نامه / 33
|