***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

مقاله غزل سعدی و حافظ - اقای محمد فشارکی

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۴ ق.ظ

شناسنامه علمی- فصل نامه  مطالعات زبان و ادبیات اغنایی -  شماره، دوره 1، شماره 1، زمستان 1390، صفحه 99-128  

مقاله غزل سعدی و حافظ - اقای محمد فشارکی


 فصل نامه  مطالعات زبان و ادبیات اغنایی -  شماره، دوره 1، شماره 1، زمستان 1390، صفحه 99-128  

چکیده

چکیده
حافظ و شعر او از دیدگاه‌های گوناگون، بارها و بارها مورد بحث قرار گرفته است به گونه‌ای که بیم آن می‌رود هرچه بگوییم و بنویسیم، گفته و نوشته باشند.
درین زمینه مطالب تکراری و دریافتهای شخصی نامستدل، بازی با عبارات، کلی گوییها و فلسفه بافیها و عرفان بازیها، به حدّی است که به راستی خسته کننده شده است. درین مختصر به مطلبی که شاید کمتر متعرض آن شده باشند، می‌پردازم و آن مقایسة سعدی و حافظ از جهت توجه به مبانی عرفان اسلامی است. و البته مدعی کمال سخن خود نیستم و از صاحبنظران می‌خواهم مرا به لغزشهایم آگاه سازند.
شاید خوانندگان صاحبنظر در بادی امر با خود بگویند مقایسة درستی نیست و به اصطلاح قیاس مع‌الفارق است و یا اینکه معلوم است که حافظ در عرفان بسی والاتر از سعدی است. شعر سعدی همه پیرامون عشق مجازی و باده و ساده و شاهد است او را با حافظ آسمانی چه کار! به هرحال نگارنده درست یا غلط، بدین گمان است که سعدی در کل به مراتب بیش از حافظ، عناصر عرفان اسلامی را در آثارش به کار برده است. البته این موضوع بسیار گسترده است و برای تبیین کامل آن، کتابی بزرگ باید تألیف شود.

کلیدواژه‌ها

ادبیات غنایی؛ غزل؛ سعدی؛ حافظ

مقدمه

پیش از هر چیز باید توجه کرد منظور از عرفان، نوع اسلامی آنست و لاغیر. باید توجّه داشت عرفان اسلامی که زمینة اصلی بحث ماست، چیست؟

گفته­اند:

عرفان یعنی شناسایی و مراد شناسایی حق است، و نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن حق و اسماء و صفات اوست و بالجمله راه و روشی را که اهل الّله برای شناسایی حق انتخاب کرده­اند، عرفان می‌نامند.

به زبان ساده­تر، عرفان عبارتست از دریافت حقیقت و باطن دین. عرفان در مرتبه­ای بالاتر از شریعت و ظاهر دین قرار دارد، عرفان در حقیقت، دربرگیرندة شریعت است اما الزاماً شریعت، حاوی عرفان نیست (عامّ و خاص مطلق). عارف مسلمان صد در صد پایبند اصول و ظواهر شرع است و علاوه بر آن به مسائل دیگری هم عنایت دارد. تجلیّات این عرفان، به دو گونة زاهدانه و عاشقانه، بروز و ظهور دارد. عرفان عابدانه و زاهدانه که مکتب سهروردی و ابن عربی و ابن فارض و جنید بغدادی و امثال ایشانست و طریقة آنها ورزیدن زهد و عبادت و اذکار و اوراد و ریاضات، چنانکه ابوسعید ابی الخیر و مولانا و شیخ عطّار و عراقی از نمایندگان عرفان عاشقانه­اند و طریقة آنها سماع و وجد و شور و ذوق و سرمستی است. وجه مشترک هردو گون عرفان، پایبندی به شریعت و سیر الی الله است منتها با دو روش متفاوت.

منظور از این مقدمه آن بود که تصور نشود عرفان تنها یعنی آزادگی و آزاداندیشی و استغنا و دوری از ریا و نفاق و امثال اینها که هر چند مقامات عالی و پدیده­های زیباست، اما هیچکدام عناصر اصلی و مبیّن عرفان اسلامی نیستند.

شخص می­تواند در حالیکه تمام صفات مزبور را همراه با صفات خوب دیگر دارا است، عارف نباشد، سهل است، اصلاً مسلمان و یا موحّد نباشد.

 

///////////////////////////////////

میانه مقاله امکان ارسال نبود

و به اصل مقاله که در نشانی زیر می باشد مراجعه شود

/////////////////////////////////////////// 

نتیجه‌گیری

اگر بیماری صعب‌العلاج توجیه کردن که در میان ما ایرانیان به شیوع دیده می‌شود، شفای عاجل یابد و چشم حقیقت بین بازگردد و کاری بدین امر نداشته باشیم که دربارة حافظ چه گفته‌اند و دربارة سعدی چه و عقل و انصاف علمی را ملاک قرار دهیم و زندگی هر دو ابر هنرمند و افتخار ایرانی را مورد مُداقّه قرار دهیم، شاید به نتیجه‌ای برسیم که این گوشه نشینِ بی‌بضاعت و بی‌ادّعا، در گوشة خرابات ادب، سالهاست رسیده و جرأت ابراز آن را حال یافته است و آن این است:

1. حافظ و سعدی هر دو ازعرفان دم زده­اند. حافظ بسیار کم و سعدی بسیار زیاد (هم در نظم و هم در نثر). دیوان هر دو گواه است و ما شواهدی آوردیم به عنوان مشت نمونة خروار.

2. بینش حافظ چنانکه از شعرش بر می­آید چندان عارفانه نیست.

شاید به درویشی و قلندری نزدیک باشد اما از نظر ایدئولوژیکی در مجموع هماهنگی با اصول عرفان اسلامی ندارد. شک و تردید فلسفی و عقیدتی آئینة دل حافظ را گهگاه زنگار آلود کرده است. او به هیچ وجه همانند مولانا و عطار نتوانسته نور مطلق را در آئینة دل ببیند، هر چند گهگاه دیده است ولی به بیراهه کشیده شده (بیراهه از نظر عرفانی)، در بیابانهای مخوف تحقیق پیش رفته و کوکب هدایت را با تمام وجود صدا زده و کسی به فریادش نرسیده. او می­خواسته به خود راه عرفان را بپیماید و نشده است او به راستی تشنة آب حقیقت بوده ولی بدان نرسیده و شاید در لحظه­هایی از زمان چشیده باشد ولی دو مرتبه با گذشت زمان و تحقیقات تازه­تر مزه آن را فراموش کرده و خیام­وار تشنه و سرگردان در وادی حیرت عمر گذارده است. او هیچگاه قانع نشده است. او شاید نهایتاً جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه و فسون پنداشته باشد. او حقیقت کار جهان را هیچ در هیچ و نامعلوم تشخیص داده و امید و خوش‌بینی به کشف راز در دل او مرده است. او دیگر همه چیز را روشن، صریح، نورانی آنطور که مولانا و عطّار دیده­اند، نمی­بیند او به راستی موجودی است سرگردان، خسته از تحقیق و ناخرسند از آنچه به دست آورده. او نه به مقام وحدت و وصال مولانا راه یافته نه به وادی حیرت عطّار سرزده بلکه او به دنیای سردرگم خیامی روی آورده منتها با کمی تفاوت که خیام در راه خود مطمئن­تر از حافظ گام برداشته و هیچگاه لحظات نورانی وصال را که حافظ درطول سیر و سلوک دیده، ندیده و نیافته است.

اما سعدی متعلمی معتقد و عالمی با تجربه و سالکی با راهنما و سلوکی منظم و پیرانی آگاه بوده که هیچگاه به تاریکی و ظلمت برخورد نکرده هر چند مولوی و عطّار نشده و یا نخواسته بشود، اما در وادی خیامی هم نیفتاده است. مردی آگاه از سلوک شریعت و طریقت بوده، همه قبیلة وی عالمان دین بوده­اند و خود او نیز و نهایتاً، عشق و هنر در زندگی او راه یافته او را از عالم زهد و یکسونگری عابدانه و زاهدانه، به عشق و سیر و سلوک کشانده، اما برخلاف حافظ آنی و لحظه­ای نبوده و می­توان گفت تمام عمر در راه خدا و عرفان و طریقت به سر آورده هر چند دم از عشق مجازی زیادی زده و دمخور شاهان هم بوده و آنها را می­خواسته به راه صواب و ثواب رهنمون شود و نتوانسته. نکته­ای که باید بدان توجه کرد این است که هر چند عرفان حافظ چنانکه بیان داشتیم همطراز عرفان مولانا و عطار نبوده و حتی از نظر اصول عرفان، سعدی دقیق­تر و مشخص­تر و به اصل نزدیک­تر از عرفان حافظ بوده است، ولی این امر بدین معنا نیست که مقام معنوی و درجة تفکر او از دیگر سردمداران ادب و معرفت کمتر باشد چه، به نظر نگارنده حافظ از چنان شخصیت فکری و معنوی برخوردار بوده که نمی­توانسته چون دیگران در چهارچوب و محدودة عرفان بگنجد، او به عرفان رسیده و ازو درگذشته است، عرفان نیز نتوانسته اورا قانع کند، نه عرفان و نه چیز دیگر «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.»

و همین امر موجب ناخرسندی و ناآرامی روحی و فکری حافظ بوده است. این قبیل انسانها هر چند در مسیر تکاملی هر روز به جلوتر می­روند و موجب می­شوند جوامع بشری نیز به تکامل بیشتری روی آورند، اما از آنجا که به آسانی نمی­توانند به چیزی قانع شوند و روح متلاطم خود را، آرامش بخشند، هماره در اضطراب و قَلَق و وحشت عمر می­گذارند. حافظ از دید روند تکامل فکری و جهان­بینی فلسفی و شناخت عمیق انسان، والاتر از دیگران بوده است. به سخنی دیگر مولانا پس از آنکه به دریای عرفان رسید در آن فرو رفته آرام گرفت.

عمری گشتی همچون کشتی

 

اندر دریا بنشین بنشین

 

سعدی اگر چه نه به دریا بلکه به رودخانة عرفان رسیده و آرام گرفته و دیگران هر یک به فراخور استعداد و گنجائی خود، به مرحله­ای بسنده کرده­اند، اما حافظ، این رند عالمسوز شاید در لحظه­هایی از زمان، آرامش­هایی یافته باشد اما در نهایت از آن حد فراتر رفته و آرامش خود را از دست داده است، درست مثل اینکه مسافری پس از طی طریقی صعبناک به منزلی فرود آید، گرد سفر از سرو رو دور سازد و در نیتجه آرامشی پیدا کند، اما پس از چند روز از آن منزل کوچ کرده به دیاری دیگر و راهی دیگر روی آورد.

سخن که بدینجا رسید بدین نکته که قبلاً هم اشاره کردیم، مجدداً اشاره کنیم که گمان برده نشود که بنده می‌خواهم حافظ را خیامی دیگر معرفی کنم هرگز، درست است که حافظ بیش از هر مکتبی از مکتب خیام، الهام گرفته، اما چنانکه گفتیم وجه مفارقی میان او و خیام دیده می‌شود و آن این است که دل خیام هیچگاه به نور عرفان روشن نشده ولی حافظ شکّی نیست که عرفان را لمس کرده، پرتوی از آن خورشید در دلش افتاده، پرتوی که حتی پس از گذر احتمالی از آن مرحله و حتی تا پایان عمر، اعماق دل او را تا اندازه‌ای روشن داشته است. هر چند زنگار شکّ و تردید آئینة دلش را مکدر ساخته، اما هماره از لا به لای زنگارها از دور جایها، پرتوی از خورشید حقیقت، به دل او تابیده و بدو گرمی و روشنی بخشیده است. نتیجه اینکه سعدی هم از لحاظ کاربرد عرفان در شعر و نثر درجه­ای بالاتر از حافظ داشته و هم از لحاظ شخصیت فکری بیش از حافظ در خط عرفان اصیل اسلامی بوده و از آن منحرف نشده است. بگذریم از جنبه­های زهد و تقوی و شخصیت صد در صد مذهبی سعدی که در اشعار زاهدانه و رساله­های منثور واعظانه او انعکاس یافته و زیربنای شخصیت عرفانی او را تشکیل داده است.

 

پی‌نوشت‌ها

1. از کجا ظاهر صوفیانه و خرقه­پوشی حافظ بر آقای دکتر مرتضوی ثابت شده است. آیا از سخن ظاهر بعضی ابیات او مثل خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی؟!

2. تعجب اینجاست که آقای دکتر زریاب که شعر مذکور را که تردیدی در عرفانی بودن آن نیست زیر سوال می­برند، شعر دیگری از حافظ را که شکی در غیر عرفانی بودن آن نیست با توجیهات غیرقابل قبول، عرفانی می­نمایانند. ایشان دربارة بیت معروف حافظ:

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید        از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

شکی نیست که مراد حافظ این است که شراب انگوری (نه عرفانی) را در ماه شعبان بنوش زیرا تا شب عید رمضان (ماه شوال) دیگر وجود ندارد. و این شراب نمی­تواند عرفانی باشد زیرا شراب عرفانی در ماه رمضان بیشتر میسر است، این چنین توجیه می­کنند: «ماه رمضان بر اثر ریای ریاکاران از صفا و برکت و معنویت خود خارج می­شود و ماه ریا و ماه دام می­گردد و خورشید حقیقت و معنویت که به حق می­بایستی با هلال ماه رمضان طلوع کند و با هلال عید فطر غروب کند، به ماهی تبدیل می­شد که آفتاب معنویت در آن غروب می­کند» (زریاب خویی، 1368: 38) راستی جای حیرت است که چگونه استاد محترم بدین نتیجة محیرالعقول رسیده­اند!

3. «در همة دیوان حافظ تقریباً دریکصد و بیست و سه مورد اشاره به پادشاهان شده است، یعنی در صد و نه غزل و یازده قطعه و یک مثنوی و قصیده با تعبیرات: سلطان، خسرو، پادشاه، شهنشه، پادشه، شهریار، شاه، ملک، فرماندهی، شهریاری، دادگر، به پادشاه معاصری اشاره کرده است.» (غنی، 1366: ج 3 : 355)

4. برای اطلاع بیشتر از زبان حافظ در غزل رک انقلاب حافظ در غزل، خرمشاهی حافظ نامه / 33

مراجع

. اسلامی ندوشن، محمدعلی (1368)، ماجرای پایان ناپذیر، تهران، یزدان.

2. الدارابی، محمدبن محمد (1357)، لطیفه غیبی، شیراز، احمدی.

3. حافظ، مولانا شمس‌الدین محمد (1365)، دیوان غزلیات، خلیل خطیب رهبر، تهران، صفی علیشاه، چاپ سوم.

4. خرمشاهی، بهاءالدین (1378)، حافظ نامه، تهران، علمی فرهنگی، چاپ دهم.

5. زریاب خویی، عباس (1368)، آیینه جام، تهران، علمی.

6. سعدی، شیخ مصلح الدین (1335 ه.ق)، کلیات سعدی، بمبئی، مطبع سپهر.

7. صفا، ذبیح الله (1351)، تاریخ ادبیات (جلد سوم)، تهران، دانشگاه تهران.

8. غنی، قاسم (1366)، تاریخ عصر حافظ، تهران، زوار.

9. مرتضوی، منوچهر (1365)، مکتب حافظ(مقدمه‌ای بر حافظ شناسی)، تهران، توس، چاپ دوم.

10. مولانا، جلال الدین محمد بلخی (1369)، مثنوی، محمد استعلامی، تهران، زوار، چاپ دهم.

 

 

 



http://dorredari.iaun.ac.ir/article_4174.html

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۲