ما باید مردم را بسیج کنیم
مسول منطقه بسیج، سرهنگ فشارکی
[2]. سرهنگ بازنشسته اکبر فشارکی، مسئول وقت بسیج یگانها در بدو انقلاب و از دوستان نزدیک شهید صیاد بود.
شهید صیاد در کلام یاران(8)
ما باید مردم را بسیج کنیم
سرتیپ دوم محمود ریاحی
شهید صیاد درجه سرگردی داشت و در اصفهان خدمت میکرد، گاهی هم به کردستان رفت و آمد داشت.او یک خودروی ژیان سبز رنگ بسیار قدیمی داشت. یک روز به اتفاق من و سایر نفرات همراه ما، یعنی حاج آقا سالک فرمانده سپاه پاسداران اصفهان و برادر پاسدار اخلاصی که در حال حاضر احتمالاً در دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه تهران هستند و برادر رحیم صفوی بود یا برادر فضایلی (که به احتمال قوی برادر صفوی بود) سوار بر آن ژیان شدیم و در خیابان کمال اسماعیل برای انجام مأموریتی حرکت میکردیم.
با هم مشغول صحبت بودیم و شهید صیاد هم ضمن رانندگی به اخبار رادیو گوش میکرد، ولی ما توجهی به اخبار نداشتیم. نرسیده به میدان انقلاب اصفهان، شهید برگشت و به ما گفت: آمریکا به ایران حمله میکند. ما دو سه نفری منجمله آقای سالک با حالت خنده گفتیم: علی جان! چه شده؟ خواب دیدهای؟ او با جدیت تمام گفت: آمریکا به ما حمله میکند. مجدداً گفتیم برای چی؟ گفت الآن اخبار رادیو اعلام کرد که ناو کانستالیشن از فلان نقطه به فلان نقطه دیگر حرکت کرده است (نقطهای که ایشان گفت در ذهن من نمانده است).
ما از میدان انقلاب به مسجدی در خیابان کمال اسماعیل، که محل تبلیغات سپاه بود، رفتیم. در آنجا شهید صیاد با جدیت تمام با آیات قرآن جلسه را شروع کرد. بعد از قرائت آیاتی از قرآن دعای سلامتی امام زمان(عج) را خواند و مسائلی که دلیل حمله آمریکا به ایران با توجه به اخبار رادیو بود را بیان نمود و در ادامه گفت: ما باید مردم را بسیج کنیم. این جلسه تقریباً سه ساعت ادامه پیدا کرد و نتایج جلسه به این ختم شد که سپاه موظف شد؛ بیست مسجد را در اصفهان برای تبلیغات و جذب مردم پیشبینی کند و تأمین استاد هم به عهده ارتش محول شد.
در طرح اولیه که در آن جلسه عنوان شد، نیازمندی استاد چهارصد نفر برآورد شده بود که شهید صیاد در آن جلسه گفت: من ظرف ۴۸ ساعت چهارصد نفر استاد را آماده میکنم. من که کنار ایشان نشسته بودم، با انگشت دستم به طوری که دیگران متوجه نشوند به پایش زدم و گفتم علی جان! حواست جمع است چه داری میگویی؟! به من طوری نگاه کرد که هیچی نگو، من درستش میکنم. من هم دیگر صحبتی نکردم. ایشان قرار جلسه بعدی را ۴۸ ساعت بعد گذاشت.
دوستان سپاهی و آقای سالک و همراهانشان جلسه را ترک کردند و رفتند، من ماندم و شهید صیاد. تقریباً نزدیک غروب بود که با هم به طرف مرکز توپخانه و از آنجا به دانشکده توپخانه به راه افتادیم. در آن موقع هیچکس در آنجا حضور نداشت. ما در یکی از کلاسها نشستیم و سپس شهید صیاد گفت: من باید طرحی را برای همین کار آماده کنم، به من هم مأموریت داد و گفت: شما موظف هستید؛ ظرف امشب مسئولین چاپخانه مرکز را پیدا کرده و هر ساعت از شب که شده آنها را به چاپخانه بیاورید و ضمناً تعداد ۲۰ نفر از نیروها و بچههای مؤمن را پیدا کنید و قبل از شروع مراسم صبحگاه اینجا باشند تا طرحم را به آنها اعلام کنم. من دیگر حرفی نزدم و به دنبال مأموریتی که شهید صیاد به من واگذار کرده بود، رفتم. خود شهید مشغول طرحریزی برنامهاش شد. من حدود ساعت ۱۲ شب بود که توانستم چند نفر از کارمندان چاپخانه را پیدا کنم و آنها را به چاپخانه مرکز بیاورم.
شهید صیاد فرم بسیار زیبایی را طراحی کرده بود. فرم در این خلاصه میشد که خطاب به یک افسر یا یک درجه دار ارتش میگفت که آقای عزیز! شما چه تخصصی دارید؟ چند روز در هفته و چه ساعاتی از روز را میتوانید تدریس کنید؟ منزلتان کجاست؟ و... یعنی فرم را طوری طراحی کرده بود که برای برنامهریزی کار، به بهترین شکل استفاده میشد. چاپچیهای مرکز آمدند و فرمها را چاپ کردند.
شهید صیاد همان شب با سرهنگ افلاطونی، فرمانده مرکز، تماس گرفت و درخواست کرد که من فردا در صبحگاه عمومی ۲۰ دقیقه زمان میخواهم تا صحبتی کنم و چون فردی انقلابی بود و در اصفهان نفوذ داشت، سرهنگ افلاطونی پذیرفت.
مأموریت دوم من، بعد از نیمه شب شروع شد که خدا میداند با هزار مشکل توانستم حدود بیست نفر از نیروهای مؤمن و انقلابی را جمع کنم. قبل از شروع مراسم صبحگاه فرمها چاپ شده و آماده بود. طرح شهید صیاد این بود که نفرات انتخاب شده در عقبه گردانها مستقر شوند و فرمهای چاپ شده را بعد از اعلام شهید صیاد بین نفرات گردانها توزیع کنند و پس از پُر کردن اطلاعات خواسته شده فرمها را جمع آوری کرده و تحویل ما دهند. البته ما این نیروها را در این خصوص آموزش داده بودیم و فرمها تحویلشان شد و هرکدام از آنها مسئول یک گردان شدند.
شهید صیاد در جایگاه پشت میکروفون رفت و سخنرانی غّرا و بسیار شورآفرینی کرد و همه را به نحوی تحریک کرد که همه به این کار اشتیاق پیدا کردند و سپس در ادامه سخنرانی گفت که الآن این فرمها بین یگانها توزیع میشود، همینجا پر کرده و تحویل مسئولین بدهید و دیگر به بعد ارجاع نداد. شکل فرمها و اطلاعات خواسته شده به نحوی بود که پر کردن آنها بیش از ۵ الی ۶ دقیقه یا حداکثر ۱۰ دقیقه طول نمیکشید، همانجا فرمها تکمیل شد و حدود ۸۲۰ نفر به جای ۴۰۰ نفر داوطلب ارائه آموزش در طرح شهید صیاد شدند.
برابر همان زمان اعلامشده با بچههای سپاه اصفهان جلسه تشکیل شد و بچههای سپاه هم خوب کار کرده بودند. شهید صیاد آمار داوطلبین مرکز توپخانه را ۸۲۰ نفر اعلام کرد که باعث تعجب همه شده بود که چگونه در عرض ۴۸ ساعت۸۲۰ داوطلب از بین نیروهای ارتشی بدون هیچ چشمداشتی و به صورت مجانی آماده ارائه آموزش به نیروهای مردمی شدند.
برابر تصمیمات جلسه، محلی در دادگاه نظامی اصفهان جهت تشکیلات بسیج اختصاص داده شد و سروان عطاءالله صالحی[1] به عنوان فرمانده بسیج انتخاب شد و از نیروها اعم از ارتشی و نیروهای مردمی و سپاهی (سپاهی خیلی کمتر) ستاد بسیج تشکیل شد. برادر بزرگتر من که دبیر آموزش و پرورش بود نیز یکی از داوطلبینی بود که در ستاد بسیج خدمت میکرد، و بدین نحو بسیج اصفهان شکل گرفت.
بسیج اصفهان به قدری زیبا شکل گرفت که در روزهای ۲۲ بهمن که نیروهای مسلح رژه میرفتند، رژه نیروهای بسیجی محکم و حتی بهتر از نیروهای ارتشی بود، چون هم مربیان آنها ارتشی بودند، و هم اینکه بسیجیها روحیه انقلابی و مردمی داشتند. بین تمام یگانها بهترین منطقه بسیج، منطقهای بود که سرهنگ فشارکی[2] مسئولیت آن را به عهده داشت. سرهنگ فشارکی افسری ورزشکار بود که ورزش باستانی کار میکرد و روحیه انقلابی خوبی هم داشت و به نحو بسیار خوبی بسیجیها را آموزش داده بود، و رژهای که این منطقه میرفتند بسیار بسیار زیبا بود و با آن ابتکاری هم که داشت یراقهای سبز رنگی درست کرده بودند که بسیجیها به سینههایشان بسته بودند و کلاً جوّ اصفهان را تحت سیطره خودشان قرار داده بودند.
سازمان بسیج اصفهان در کنترل و اختیار ارتش بود و همچنان داشت اوج میگرفت و بسیار سازمانیافته شده بود. بعدها که امام راحل فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را صادر کرد، این بسیج تقویت شد و وسعت گرفت تا بالأخره در زمان ریاست جمهوری بنیصدر بود که مجلس تصویب کرد؛ بسیج تحت امر سپاه قرار گیرد.
سرگردی بود به نام قُرقی که افسر ژاندارمری بود، ایشان در تشکیلات بنیصدر کار میکرد، بنیصدر در راستای مصوبه مجلس و اجرای آن، سرگرد قُرقی را به عنوان نماینده خودش به اصفهان فرستاد. به علت حضور شهید صیاد در کردستان من به عنوان نماینده ارتش جهت تحویل و تحول به استانداری اصفهان رفتم و طی صورت جلسه رسمی ما تشکیلات بسیج را از ارتش به سپاه منتقل کردیم. با این حال مدت مدیدی سروان صالحی فرمانده بسیج بود و نیروهای ارتشی بسیج را آموزش میدادند و به مرور سپاه جای نیروهای ارتشی را در بسیج اصفهان گرفت. خدا امیر سپهبد علی صیادشیرازی را رحمت کند.
منبع: شهید صیاد در کلام یاران، هادقی، محمود، 1394، ایران سبز، تهران
[1]. امیر صالحی فرمانده فعلی ارتش.
[2]. سرهنگ بازنشسته اکبر فشارکی، مسئول وقت بسیج یگانها در بدو انقلاب و از دوستان نزدیک شهید صیاد بود.
http://maarefjang.ir/contentviewed.aspx?id=17590&AspxAutoDetectCookieSupport=1
http://maarefjang.ir/contentviewed.aspx?id=17590&AspxAutoDetectCookieSupport=1