مصاحبه با آیت الله محمدعلی گرامی
وزی مرحوم آقا سید محمد فشارکی خدمت میرزا آمد و گفت: آقا! اجازه بدهید حق استادی را چند دقیقه نادیده بگیرم تا بتوانم حرف هایم را بزنم....
مصاحبه با آیت الله محمدعلی گرامی
آیة الله محمدعلی گرامی
* یکی از مباحث مهمی که در بحث حکومت اسلامی مطرح است، موضوع «ولایت فقیه» است که برخی از ادله و مبانی آن توسط فقها و دانشوران در پیش از انقلاب و پس از آن، تبیین شده، اما نکته ای که کم تر به آن پرداخته شده این است که مراد از «ولایت» در نظریه ولایت فقیه چه نوع ولایتی است؟ آیا منظور، ولایت شرعی است؟ و این که چه ارتباطی بین ولایت شرعی و نظریه های نظارت، وکالت و عناوینی شبیه به آن هست؟
بسم الله الرحمن الرحیم، بنده ابتدا به روح استاد بزرگوارم حضرت امام ـ رحمة الله علیه ـ درود می فرستم. حقیر، سالیان درازی از محضرشان استفاده کردم و ایشان در زمرۀ کسانی بودند که در تحوّل فکری من نقش مهمی داشتند؛ یعنی بنده از سال سی و پنج شمسی ـ ظاهراً ـ در خدمت ایشان بودم و از درس های فقه و اصول ایشان بهره بردم، به علاوه از طرف ایشان مسئولیت مطالعه و بررسی مطبوعات را بر عهده داشتم، با ایشان کاملاً در ارتباط بودم. در جلسه استفتا و جلسات خصوصی ایشان حضور داشتم، مکرر خدمت ایشان می رسیدم. ایشان هم دو بار لطف کردند و به جهات متعددی منزل ما را منوّر کردند. کسانی که با ایشان از قدیم مأنوس بودند، در درس اخلاق ایشان حاضر می شدند و کتاب های ایشان را، به خصوص کتاب کشف الاسرار را، مطالعه می کردند، به خوبی می فهمیدند که تفکّر ایشان تفکّر سیاسی ـ اجتماعی است.
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 285
بعد از شروع مبارزات، که از مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد، مسئله رفراندوم و سپس کاپیتولاسیون، که این ها سرفصل های مبارزات بود، کم کم این اندیشه شکل گرفت که چه باید کرد؟ آیا دائماً بگیرند و بزنند و ببندند و مبارزۀ بین مذهبیّون و حکومت سرانجام به کجا منتهی می شود؟ باید برنامه ریزی کرد که این نزاع روزی تمام بشود و آرامشی در جامعه برقرار گردد.
برخی می گویند: امام تا در قم بودند نظریه ای در این زمینه نداشتند که به طور خصوصی نکته ای را از دو نفر نقل می کنم: یکی از آقای منتظری و دیگری از آقای اخوان مرعشی. اخوان مرعشی در نجف همان اوایل می گفت: ما وقتی به امام می گفتیم که چرا حکومت اسلامی تشکیل نمی دهید، ایشان می گفتند: مگر می شود؟ مگر آخوندها می توانند مملکت اداره کنند؟ در قم هم آقای منتظری به من می گفت که: من وقتی به امام همین مسئله حکومت را گفتم، پاسخ دادند: این چه حرفی است؟ به چه دلیل؟ مگر ممکن است؟ ایشان می گفت می گفتم: پس مردم چه کنند؟ گفت: خدا امام زمان(عج) را معیّن کرده ، خودِ مردم کاری کردند که امام زمان نباشد.
بر اساس این شایعه ها حتی موقعی که امام سال ها در نجف بودند؛ یعنی لااقل دو ـ سه سال هنوز طرحی در این زمین نبوده است. بنی صدر هم در پاریس کتابی نوشته بود. خود کتاب به دست ما نرسید ولی خبر آن برای ما بازگو شد و در آن جا ظاهراً ادعا کرده که: من باعث شدم که امام طرح ولایت فقیه را بدهد و من به آقا مصطفی فشار آوردم و گفتم: این که نشد که دائما دعوا کنید، باید طرح هم بدهید. طرحتان چیست؟ آقا مصطفی در نامه ای به من نوشت که تو چه می گویی؟ چه طرحی؟ اصلاً طرحی در کار نیست. بعد می گوید روی این اصرار بود که امام بحث ولایت فقیه را شروع کرد.
این شایعات بیرونی بود و این هم مطالبی که از بعضی افراد هم به خصوص، نام بردم. ولی در سخنرانی آخرِ سال چهل و یک در مسجد اعظم، عصر چهارشنبه سوری، من حضور داشتم. ایشان سخنرانی بسیار جالبی کردند و گفتند: آقایان طلاب کمرها را محکم ببندید برای حبس شدن، برای عمامه برداشتن، برای سربازی رفتن. باز فرمودند: من 63 ساله هستم، پیغمبر(ص) و حضرت علی(ع) هم در 63 سالگی از دنیا رفتند.
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 286
سخنرانیِ ایشان از بُعد عرفانی و دل کندن از دنیا، خیلی جالب بود. در آن جا یکی از تعبیرات ایشان این بود که: الآن مراجع قم بنی فاطمه هستند مراجع نجف بنی فاطمه اند مراجع مشهد، تهران و... بعد این جمله را فرمودند: «فاطمیّین قُومُوا عن نومتکم».
بعد ما خصوصی شب خدمت ایشان رسیدیم فرمودند: منظور من از جملۀ: «فاطمیّین قوموا عن نومتکم» اشاره به خلفای فاطمیّین داشتم؛ یعنی خواستم بگویم ای آقایان بنی فاطمه! حکومت مال شما است.
این تعبیرِ حضرت امام که: حکومت مال شما است، مربوط به زمان های دور است. آقا مصطفی هم بعد از زندانِ مرحوم امام در بعد از عاشورا به من گفتندکه: آقا عقیده شان این است که «آدم خودش باید شاه باشد». منظور این تعبیر به حسب تعبیر آن زمان این بود که باید حکومت را گرفت.
به علاوه بعضی مسائل که لابه لای درس ها می فرمودند، نشان دهندۀ این بود که ایشان طرحِ حکومت اسلامی را در سر داشت و معتقد بود که باید حکومت به دست فقها باشد. این راجع به اصل تاریخچه ای که راجع به افکار ایشان بود.
اما از دید کلی، چند عقیده در تصدّی علما نسبت به حکومت و ارتباط با آن وجود دارد: گروهی به طور کلی مبارزه را نفی می کنند و می گویند ما کنار باشیم و هیچ گونه دخالت و کاری نداشته باشیم. این گروه نوعاً این طور نیستند که بگویند از نظر شرعی عقیده ما این است بلکه می گویند از نظر تاریخی تحقیق کردیم و به این نتیجه رسیدیم که مبارزۀ علنی فایده ای ندارد. این ها تجربه هایی از گذشته را نقل می کنند که در مقاطع مختلف تاریخی کلاه سرمان گذاشتند، پس بهتر این است که آخوندها کنار باشند و فقط مشغول کارهای خودشان باشند. بنابراین سرانجام مبارزۀ مثبت ضرر است. معروف است که جوجه ها را آخر پاییز باید شمرد. مبارزۀ منفی هم به این که دقت بکنند و ناظر باشند به نزاع و دعوا می انجامد و نیروهای متدین از بین می روند یا بالأخره آن ها کلاه سرما می گذارند.
البته کسانی در این گروه بودند که معتقد بودند از نظر فقهی هم حکم همین است؛ مثلاً: مرحوم آقای حجت و مرحوم آقای سید احمد خوانساری در بعضی فتواهایشان،
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 287
که در حواشی «عروة الوثقی» هست، معتقدند: «فقیه حتی ولایت ندارد که معاملۀ بر مال غیرِ مخمّس را امضا کند» در حالی که معمول فقها می فرمایند: مالِ غیر مخمّس را اگر کسی معامله کرد فقیه امضا می کند و در سودش شریک می شود. آقای اراکی، ولو این که در صحنه سیاست و در عمل، ایشان کاملاً با حکومت فعلی ارتباط داشت ولی عقیده فقهی ایشان این بود که این رویه هیچ مدرکی ندارد. آقای خوئی و آقای حاج آقا مرتضی حائری هم عقیده شان همین بود. بعضی هم به مبانی فقهی مسئله کار نداشتند می گفتند تجربه کرده ایم سودی برای ما ندارد و به ضرر ما است.
مرحوم آقای بروجردی عقیده اش این بود که حکومت مالِ فقیه است ولی می گفت: مهره و نیرو نداریم. فقیه جامع الشرایط خودش به تنهایی که نمی تواند جامعه را اداره کند. باید از رأس تا پایین، مهره های سالم باشند. هر کس را به هر کاری می گذاریم، مثل اطرافیان امام حسن مجتبی(ع) می شوند و بالأخره با معاویه می سازند، لذا ایشان در موارد متعدد و از جمله در یک جریانی آقای سید جلال آشتیانی که از دوستان من هستند و سالیانی است در مشهد ساکن اند، ایشان رفته بود پیش آقای بروجردی و مطلبی را از روزنامه به آقای بروجردی نشان داده و گفته بود که: شاه، چنین می کند و شما ساکت نشسته اید. بعد مرحوم بروجردی فرموده بود: چه می گویید؟ اگر شاه را بیرون کنیم، مملکت را به دست چه کسی بدهیم؟ بعد اشاره کرده بود به شیخی، که پدر یکی از آقایان فعلی و از معاریف حوزه است، گفته بود: این را که می بینی همان دکتر اقبال است به اضافه ریش و عمامه. می خواهی مملکت را به دست این ها بدهم؟
مرحوم آقا میرزا علی آقای شیرازی (نجل مرحوم میرزای بزرگ) به نزد ایشان آمده بود، بعضی از بنی اعمام ایشان مثل: نوه های مرحوم حاج میرزا اسدالله برادر میرزای شیرازی هم ظاهراً در جلسه بودند، آقای بروجردی فرموده بود: شما در خانه هایتان بگردید نامه های میرزا و مکاتباتش با ناصرالدین شاه را پیدا کنید، بعد ادامه دادند: میرزا بعد از این که تصمیم به مبارزه گرفت، اوّلاً: ارتباط قوی و قاطعی با آقا امام زمان(عج) برقرار کرد ـ در آن قضیه که خودش داستان مهمی دارد ـ ثانیاً: با روحانیت در کل جهان تشیّع و به خصوص در ایران شش ماه در ارتباط بود و به علمای بلاد گفته بود که اگر من
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
- صفحه 288
کاری کردم، شما تأیید بکنید.
بد نیست این جمله را بگویم که وقتی شاه قیمت شکر را کیلویی پنج ریال گران کرده بود، شبی به همراه آقای سعیدی ـ رحمة الله علیه ـ و بعضی دیگر از دوستان، خدمت امام بودیم، من به امام گفتم: خوب است شما برای ضربه زدن به شاه استعمال قند و شکر را تحریم کنید، ایشان فرمود: من خودم در این فکر بودم ولی از خودی ها ترسیدم. بعد فرمودند: وقتی میرزا به حرمت تنباکو فتوا داد، دو نفر از خودی ها رفتند بالای منبر قلیان کشیدند. روزی مرحوم آقا سید محمد فشارکی خدمت میرزا آمد و گفت: آقا! اجازه بدهید حق استادی را چند دقیقه نادیده بگیرم تا بتوانم حرف هایم را بزنم. میرزا هم گفته بود: بسیار خوب، نادیده بگیر (حالا این خود مسئله است که این حق واگذار کردنی نیست ولی در نهایت ایشان گفته بود نادیده بگیر) بعد ایشان با تندی و عصبانیت گفته بود: آقا سید! چرا از جدّت نمی ترسی؟ چرا نشسته ای؟ می ترسی تو را بکشند؟ خوب بکشند، به درد اسلام می خورد چرا قیام نمی کنی؟ بعد میرزا خیلی مؤدب فرموده بود: نه، نمی ترسم. در این فکر بودم که مصلحت باشد، مطمئن باشم که به نفع ما است و بعد فرموده بود: سه روز، روزه گرفتم و امروز در سردابِ سامرّا رفتم و حالا این نوشته را آورده ام (یعنی همان فتوای مشهور) همان فتوای دو جمله ای چنان نوری داشت که دنیای تشیّع را تکان داد.
غرض این که بعد که این کار شده بود و ناصرالدین شاه عقب نشینی کرد این دیگر دنبال همان قضیه است که من از آقای بروجردی نقل می کنم ـ گویا ناصرالدین شاه به میرزانامه نوشت که: جناب حجة الاسلام ملاذ الأنام! ...حالا که چنین است کلام شما را پذیرفتیم. حالا مملکت را خودتان اداره کنید، ما هم در خدمت شما هستیم. آقای بروجردی فرمود: میرزا خیلی عقل کرد و در جواب نوشت: حضور مبارک اعلا حضرت فلان، کماکان شما شاه و ما رعیّت هستیم ولی ما هنوز ناظریم اگر کار خلافی جلو آمد باز هم ما هستیم. آقای بروجردی فرموده بود: میرزا عقل کرد، ناصرالدین شاه خیلی دلش می خواست که مملکت را بدهد دست این ها. میرزا هم که کسی نبود، سیّدی تنها در سامرّا، ایادی او هم همین طلبه هایی بودند که دور و بر او جمع شده بودند، یا برای
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 289
شهریه یا فوقش درس معمول و متعارف، نه سلامت دینی داشتند و نه سلامت فکری، آن وقت آبروی دینی و روحانیت و همه چیز می رفت. غرض این که این افکار بود، می خواهم تاریخ افکار را عرض کنم.
یکی از کسانی که این عقیده را داشت آقای شریعتمدار بود. موقعی که ما در جیرفت تبعید بودیم یکی از رفقا مخفیانه به قم آمد و با عده ای از بازاری های قم نزد آقای شریعتمدار رفت و با ایشان به تندی دعوا کرد که شما چرا کوتاه می آیید؟ امام دارد راجع به شاه و آمریکا صحبت می کند، شما از قانون اساسی دم می زنید. ایشان گفته بودند که مرا بی دین ندانید. من دارم می بینم که اگر این ها شاه را بیرون کنند، نمی توانند کشور را اداره کنند آبروی روحانیت و دین و همه از بین می رود.
بله، این یک سبکِ تفکر است، در این سبک تفکر، عقیده بر این بود که روحانیت مطلقاً از سیاست کنار باشد. سالیان دراز عده ای از روحانیان این طرز تفکر را داشتند. مرحله بالاتر از آن «نظارت» بوده است؛ یعنی ما کنار باشیم ولی ناظر بر افکار و اعمال حکومت باشیم و اگر کار خلافی بود تذکر بدهیم. وظیفۀ ما نهی از منکر و امر به معروف است. خودمان نمی توانیم متصدی بشویم. این عقیدۀ نظارتی را خیلی ها داشتند. آقای گلپایگانی با این که عقیده فقهی اش بر ولایت بود ولی تجربه عملی اش بیش تر بر نظارت بود. عقیده اش هم این بود و می گفت: ما باید بگوییم و تذکر بدهیم. عقیدۀ فقهی ایشان ولایت بود. ایشان قبل از آقای خمینی بحث ولایت را نوشت. ایشان در دوره های پیشین در مسجد امام درس مکاسب می گفتند. آن جا بحث ولایت را مطرح کرد و چاپ هم شد. عرض می کنم هنوز آن موقع امام این ها را نگفته بودند. مرحوم شهید صدر نیز کتابی دارد با عنوان «خلافة الانبیاء و نظارة العلماء» که آقا جمال موسوی که قبلاً اصفهان بوده حالا ساکن تهران است آن را به فارسی ترجمه کرده است. تأسف خوردم که بعضی این کتاب را جمع آوری کردند. عقیده افراد باید محفوظ باشد. فوقش شما ردّ کنید. چرا جمع آوری کنید؟! در آن جا ایشان تصریح کرده اند که علما باید ناظر باشند و حکومت مال معصومین است.
در مقابل این ها عقیدۀ «ولایت فقیه» مطرح بود. البته عرض کردم در آن دو گروه هم
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 290
خیلی ها عقیدۀ فقهی شان بر «ولایت» بود، ولی از نظر عملی می گفتند این به ضرر است. مرحوم امام می گفت: نه به ضرر نیست می گیریم و اداره می کنیم. یا دم هست که ایشان در یک سخنرانی در مسجد اعظم که گویا بعد از آزادی ایشان از زندان بود فرمودند: لااقلّ آموزش و پروش را به ما بدهید. ما اقلّاً فرهنگ را اداره کنیم. بعد یکی از رفقای زندان، مرحوم حاج عزت الله خلیلی، که از بازاریان مبارز تهران بود، گفت: بعد از این رفتم خدمت امام و به ایشان گفتم که آقا شما می خواهید فرهنگ را اداره کنید؟ می دانید فرهنگ چقدر دبیر می خواهد در سراسر کشور؟ شما چند تا دبیر آن جوری که می خواهید دارید الآن که کل فرهنگ را می خواهید اداره کنید؟ ایشان گفت امام به من فرمود: یعنی تو می گویی که ما حتّی بلوف هم نزنیم؟
در تأیید این مطلب عرض می کنم که یک وقت امام به من فرمود که شاه در سال شش میلیون تومان (شش میلیون تومان آن زمان از پانصد میلیون تومان حالا بیش تر است) در دنیا خرج تبلیغات برای شخص خودش می کند، لذا ایشان به تبلیغات معتقد بود. می گفت: ما از طریق تبلیغات می توانیم کارها را انجام بدهیم.
یادم هست که زمانی در قبل از پانزده خرداد به امام عرض کردم: آقا شما چگونه می خواهید کار را درست کنید؟ خوب الآن شما می خواهید دنیا بفهمد ـ دنیا این قضیۀ فرانسه است، بعد از «گلدُ واتر» بود که رقیب اش سخن از جنگ اتم می کرد ـ گفتم: از چه طریقی می خواهید درستش کنید؟دنیا الآن این است چگونه می خواهید آن ها را بیدار کنید خود آن ها بدتر از شاه هستند. بعد ایشان فرمود که گلدُ واتر که رئیس جمهور نمی شود. (دید سیاسی ایشان هم در این جهت خیلی خوب بود، لذا همین طور هم شد او رئیس جمهور نشد)، بعد فرمودند: من با همین اعلامیه ها و بیانیه ها و با همین قم و تهران کارم را درست می کنم.
به هر حال این بسته به قدرت عزم و ارادۀ یک نفر است و الّا بیش تر این ها از نظر تئوریک ـ الاّ آن هایی که عرض کردم ـ عقیده شان، عقیدۀ ولایت بود. ایشان عقیده اش با آقای بروجردی در این جهت فرق نداشت، هر دو ولایتی بودند، منتها آقای بروجری می گفت: تجربه کرده ام به نفع نیست. ایشان با آن قدرت و اراده و عزمی که در این جهت
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 291
داشت می گفت می توانیم. یک وقتی «اسدالله عَلَم» نخست وزیر وقت در موضوع انجمن های ایالتی و ولایتی، که شاه آن را به او ارجاع داده بود دائماً دفع الوقت می کرد. من یک شب در بیرونی منزلِ امام که حیاط کوچکی است به همراه بعضی از رفقا که الآن بعضی ها هستند و بعضی ها هم به رحمت خدا رفته اند، به ایشان گفتم: آقا این «عَلَم» دفع الوقت می کند. ایشان فرمود: نه، همین یک هفته است. دو ـ سه بار این جملات به این معنا تکرار شد. بعد من گفتم: دردِ ما این است که ما شنیدیم عواملی درصدد هستند که شما را از مبارزه منصرف کنند. این جملۀ من ایشان را آتش زد. فرمود: من! من از مبارزه دست بکشم؟ والله «عَلَم» را از مملکت بیرون می کنم. این تعبیر ایشان بود.
کسانی بودند که با قدرت و عزم و ارادۀ ایشان تفاوتِ روحیه داشتند ولی از نظر فقهی عقیده شان عقیدۀ ولایتی بود. مرحوم آقای بروجردی هم چنین بود. حضرت امام شاگرد مرحوم آقای بروجردی بود و درس آقای بروجردی را می نوشت. وقتی آقای داماد به من گفت: به حاج آقا روح الله گفتم: شما چی می نویسید؟ آقای بروجردی که مطلب زیادی ندارد، ولی ایشان پاسخ داد: نه، مطلب دارد. آقای سید جلال آشتیانی، که در مشهد است، می گفت: ما مدتی به درس آقای بروجردی نرفتیم، ولی آقای خمینی فرمود: نه بیایید! مطلب دارد. فقه فقط این نیست که آدم یک چیزی را چند وقتی یاد بگیرد.
بنابراین درباره نظریه اوّل و نظریه «نظارت» و «ولایت» می توان گفت که بسیاری عقیده شان ولایت بوده منتها معتقد بودند که از نظر عملی به نفع نیست و خیلی از آن ها به متون روایات هم استدلال می کردند از جمله به مقدمۀ صحیفه سجادیه که در آن آمده است : ما خرج و لایخرج منّا أهل البیت الی قیام قائمنا أحدٌ لیدفع ظلماً أو ینعیش حقّاً الّا اصطلمته البلیّة و کان قیامه زیادة فی مکروهنا و شیعتنا؛ یعنی هر کس که قبل از ظهور حضرت قیام کند مصیبتش بر ماها بیش تر است و نتیجۀ کار بدتر می شود. این ها عقیده شان این بود و می گفتند: تجربه کردیم بدتر است، کلاه سر روحانیت می رود، مردم اعتقادشان به روحانیت ضعیف می شود و... ولی از نظر تئوریک نوعاً قائل به ولایت بودند. بنابراین، می توان گفت: اصل ولایت معتقدان بیش تری دارد. البته طرح بحث حکومت به گونۀ مشروح و مستدل ـ همان طوری که می دانید ـ در این قرن های اخیر بیش تر از زمان مرحوم
کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمی
صفحه 292
نراقی و از سوی ایشان شروع شد، که بعد دیگران هم ادامه دادند.
با توجه به ادلّه، بسیاری معتقد به ولایت هستند ولی نه به خاطر روایات، بلکه بیش تر از طریق ضرورت. یک وقتی آقای اراکی هم می فرمود که فقط در امور حسبیه این مسئله صادق است.پس بیش تر از باب ضرورت به ولایت معتقدند ولی ادلّه خاصه هم زیاد است. ما به نحو خیلی فهرست وار ادلّه ای را جمع آوری کرده بودیم، منتها این ها فقط جنبه های فهرستی قضیه است و لزومی ندارد ما روی آن معطل بشویم و اتکای ما بیش تر به همان قضیۀ ضرورت است. من در معلّقات عروة صفحه 748 به بعد دو بحث را ذکر کرده ام: یکی بحث اصل ولایت را و دیگری این که خمس باید به دست ولی داده بشود. به هر حال در آن جا حدوداً سی دلیل آورده ایم از روایات و غیر روایات بر مسئله ولایت دلایلی اقامه شده که عبارت اند از:
1) روایت عِلَل در لزوم امام عدل ج 6 بحار، حکمت 244 نهج البلاغه، خطبۀ حضرت زهرا(س) در کشف الغُمّه ج 2 ص 110؛
2) خطبۀ 131 نهج البلاغه که دربارۀ اشتراط اعلمیت است و از آن استفاده می شود که والی نباید مرتشی، بخیل، جاهل و معطّل السنة باشد؛ یعنی خود سنّت را بداند؛
3) خطبۀ سوم نهج البلاغه که لزوم تصدّی علما را وفای به عهدی دانسته که با خدا دارند؛ لولا ... أخذ الله علی العلماء ...؛ مرسلۀ صدوق که جزمی است؛
4) روایت 50 و 53 باب هشتم «صفات القاضی» و نظیر آن روایت 10، 48، 52؛
5) جلدِ هشتم مستدرک الوسائل: «اللهم ارحم خلفائی ...» که امام هم در آن نوشته شان توضیحی در این باره دادند؛
6) روایت بطائنی (ج 1 کافی ص 38): «لأن المؤمنین الفقهاء حصون الإسلام کحصن سور المدینه»؛
7) توقیع مبارک: امّا الحوادث الواقعة؛
8) مقبولۀ عمر بن حنظلة؛ مشهوره؛
9) صحیح قداح (ج 1 کافی ص 34) «العلماء ورثة الأنبیاء»؛
10) روایت «العلماء حکامٌ علی النّاس» که مستدرک ازغُرَر نقل کرده؛
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_132184/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D9%88_%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C