***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

فاش نیوز  /  10 ابان 1404  / 

منتشر شده رد : 

https://fashnews.ir/122061

 

شناسه خبر : 122061
شنبه 10 آبان 1404 , 11:48

نزدیک به شش سال توفیق داشتیم در جبهه باشیم. آن دو سال هم که نبودم به شدت تاسف می‌خورم. به دلیل این که گیرکرده بودم اجازه و موافقت برای رفتن نداشتم. و هزار بار افسوس می‌خورم که ای‌کاش آن دو سال را هم ....

فاش نیوز - این بار دکتر «سیدجواد هاشمی فشارکی»، از رزمندگان دوران دفاع مقدس میهمان ما در «فاش نیوز» بود. پس از چند بار قرار و مدار تلفنی، بالاخره زمان و مکان برای این گفت و گو مشخص شد و ۲۱مهر ماه شد زمان این گفت و گو. فردی مرتب، منظم، فعال و باسواد نشان می‌داد. زودتر از من در فاش نیوز حاضر شد و پس از حال و احوالپرسی‌های مرسوم، از همه چیز حرف زدیم. طبق معمولِ بقیه بچه‌های جبهه و جنگ، ایشان هم از پایین شهر بود و...آقای فشارکی، از ۸ سال جنگ، ۶ سالش را در جبهه بوده و برای این کشور و انقلاب و دین جنگیدهاست. از نگهبانی تا کارهای پیچیده فنی در کارنامه اش دیده می‌شود. جنگ را همچون دانشگاهی توصیف می‌کند که در آن، استعدادهای زیادی شکوفا شدند. قسمت اول این گفت و گو پیش روی شماست.

خودتان را برای خوانندگان «فاش نیوز» معرفی کنید؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. چون موضوعات مورد علاقه‌ی «فاش نیوز»، برای من هم جذاب است، دعوت شما را پذیرفتم... من یک قطه کوچک از دریای بی‌کران ملت رهیده از نظام ستم‌شاهی هستم که با فرمان امام زنده شدم. سپس از سال ۵۶ همراه شدم با موج انقلاب و خدا رو شاکرم. من در سال ۱۳۴۰ متولد شدم. می‌شود گفت که وقتی به سن بلوغ و تکلیف رسیدم یعنی از ۱۵ سالگی با امام آشنا شدم و از این سال تابع ایشان شدم. ۱۵ شهریور ماه ۱۳۴۰تاریخ تولد من است. انقلاب که شد من ۱۷ ساله بودم. درست زمانی که امام فرموند فرزندان من در گهواره هستند، من دو ساله و در گهواره بودم. و این طنین صحبت‌های امام بر وجود ما اثر گذاشت. می‌توانم بگویم قطره‌ی اندکی از آن جریانی که امام فرمودند سعی کردیم در مقاطعی از انقلاب در خدمت باشیم. از پیش از انقلاب که دو سال قبلتر بود، با مباحث امام همراه شدیم. با موج انقلاب نیز در سال ۵۶ و ۵۷ همراه شدیم. تقریبا در تمامی برنامه‌هایی که در تهران برگزار می‌شد من حضور داشتم و ...

شما بچه تهران هستید. درست است؟
- بله. من متولد جنوب تهران هستم. شوش. نزدیک تیردوقلو. در ۷ سالگی من، پدرم به دلیل شرایط کاری‌اش آمد سمت شهر تهران. از ۷ سالگی یعنی سال ۴۴ آمدیم به شرق تهران....

آقای فشارکی! من اینجا با بچه‌های زیادی از دوران جنگ گفت و گو کرده‌ام. یک مورد نبوده که این بچه‌ها از بچه های شمال شهر یا از قشر مرفه باشند. الان که شما گفتید، بچه تهران هستید یک لحظه خوشحال شدم که یک مورد پیدا شده که بگوید، مثلا «بچه‌ی پونک یا آجودانیه ام». اما بلافاصله گفتید بچه شوش هستید. مثلا مورد آخری که با او گفت و گو کردم آقای رمضان ملکی بود. ایشان بچه دروازه غار است. بچه جنوب شهر. ۵ تا خواهر ۶ تا برادر دارد. علت این موضوع چیست؟ چرا بچه‌های مایه دار و شمال شهری یا در جنگ نبوده‌اند یا خیلی کم بوده‌اند؟ سوال بعدی اینکه، چرا در میان بچه‌های جنگ کم ۲۵ یا ۳۵ ساله می‌بینیم؟ چرا غالبا بچه های روستایی و کم سن و سال هستند این بچه‌ها ....؟
- دو تا مقوله شد. بحث اول چرا جنوب شهر؟ چون در جنوب شهر لایه‌های ایمانی قوی‌تری است. چون با سختی بزرگ شده‌اند، مثل اینکه فامیل ما خانواده ما همسایگان ما در جنوب شهر، با دسترنج حداقلی زندگی خودشان و خانواده‌شان را تامین کرده اند. اکثرا نان حلال و محرومیت‌های که رژیم پهلوی ایجاد کرده بود روی آنها اثر گذاشته بود. بنابر این اکثر کسانی که پای انقلاب بودند و در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند، این طیف بودند. البته به صورت موردی هم بوده مواردی که از قشر مرفه بودند. به عنوان مثال دوست عزیزم شهید «سیدمهدی سلطانی مهر»، بچه بالای شهر، تک پسر و از یک خانواده‌ی مرفه بود ولی در کنار ما بود. او از ما پیشی گرفت و شهید شد.

تعدادشان کم است آقای فشارکی.
- بله. درصدشان خیلی کم است. نکته دومی که فرمودید، طیف سنی اینها هست. من با تحقیقی که خودم کردم، هم از جامعه کلی و هم جامعه شهدای فامیل که...فامیل سببی و نسبی که به شهادت رسیده اند به این نتیجه رسیدم که، میانگین سنی آنها بین ۱۸ تا ۲۲ سال است. ۱۶ ساله و ۱۷ ساله هم داریم. بالاتر هم داریم. نهایتا تا ۶۰ الی ۶۵ سال هم داریم....همه این‌ها باز می‌گردد به متولدین این دهه. یعنی زمانی که امام گفتند سربازان من در گهواره اند. سربازان امام در گهواره‌ها، یکی در دفع رژیم پهلوی حضور پیدا کردند یکی هم در دفاع از کشور در برابر رژیم صدام. این دو جا سربازیِ امام تجلی یافت در...

آیا نمی شود اینطور استنباط کرد که، دلیل اینکه مناطق محروم انقلاب کردند، به خاطر مسائل اقتصادی بوده؟! یعنی از شرایط اقتصادی ناراضی بودند؟ ببینید مخاطب ما قشر جوان است، نسل زد است، آن ایام را ندیده است. با خودش می‌گوید این نوجوان ۱۵ و ۱۶ ساله‌ای که می رفته به جنگ عقلش نمی رسیده است. یا اینکه بچه پایین شهر و روستایی آمد به جبهه و جنگ که وضع اقتصادی‌اش را درست کند. وضع خوب‌ها چرا نیامندند انقلاب کنند؟ چون وضعشان خوب بوده است دیگر...
- چند دلیل برای رد این نظریه وجود دارد. اول این که در شعارهای انقلای هیچ کجا بحث معیشتی مطرح نبوده است. ممکن است بر سر آن نارضایتی بروز کرده باشد. ولی در شعارها ما هیچگونه شعار اقتصادی ندیدیم. دوم اینکه هیچ کدام از کسانی که پای انقلاب آمدند، مطالبه‌شان معیشت نبود. یعنی وقتی در پیگیری‌هایی که در مراحل بعد از پیروزی انقلاب است، بحث مطالبات معیشتی نبوده است. و اگر بحث معیشتی مطرح بود، برخی از این افراد آویزان می‌شدند برای کسب منافع مادی. در صورتی که تمامی کسانی که پای انقلاب بودند از خودشان مایه و آبرو گذاشتند. از خودشان زخم‌هایی گذاشتند که من خودم شاهدش هستم. در بسیج تهران که بودیم، تا نیمه‌های شب تا سحر بدون اینکه ریالی بگیریم در خیابان‌های تهران در خدمت بسیج بودیم...

یعنی می فرمائید نبوده مواردی که برای پول آمده باشند؟
- اگر بخواهید درصد این افراد را پیدا کنید، خیلی کم است و در برآوردها نمی‌آید. تعداد کسانی که به خاطر مسائل مادی آمده باشند، در میانگین جمعیتی اصلا عددی تلقی نمی‌شود. تماما بر اساس دین مبین اسلام و همانی که امام پرچمش را بلند کرده بود. امام مباحث دین را مطرح کردند و دوم جُور بود. جورهایی که نظام ستمشاهی بر مردم روا داشت عامل اصلی بحث بیداری ملت ایران در برابر نظام ستمشاهی بود.

یعنی می‌فرمایید این انقلاب کاملا اسلامی بود..
- بله کاملا اسلامی و کاملا مردمی.

خب بر می‌گردم سراغ خود آقای سیدجواد هاشمی. ماه‌ها یا یکی دو سال منتهی به جنگ، شما مشغول چه کاری بودید؟ چه کار می‌کردید؟
- ببینید پس تا اینجا عرض کردم که از قبل انقلاب ما همراه شدیم با انقلاب تا پیروزی آن . هر برنامه‌ای بود و توفیق داشتیم حضور پیدا می‌کردیم. در روز پیروزی انقلاب هم در نقاط مختلف شرکت کردیم برای تصرف پادگان‌ها و کلانتری‌ها و...انقلاب که پیروز شد، برای ما ناباورانه بود. باورنکردنی بود. باورپذیر نبود. و واقعا مایه‌ی شوق و شعف بود و خیلی احساس خوبی داشتیم و بعد از پیروزی در روز ۲۱ بهمن که امام گفتند، آمدیم تا صبح پاسداری می‌کردیم از خیابان پیروزی که اوج تحولات از آنجا بود و بحمدالله در پیروزی ۲۲ بهمن و...تا چند روزی هم در خدمت امورات جامعه بودیم به صورت مردمی و بسیج. آن موقع بسیج به معنای امروزی هنوز نبود.... سر چهاراه‌ها می‌ایستادیم مامور نگهبانی بودیم راهنمایی و رانندگی بودیم. این نقش‌ها را برعهده داشتیم. چند روزی گذشت و فکر می‌کنم نزدیک ۱۰، ۱۵، ۲۰ روزی که گذشت، ادارات باز شدند وضعیت عادی شد برگشتیم... سال آخر تحصیل بودم. دبیرستان تمام شد. تحصیل که تمام شد، احساس اولی که به من دست داد این بود که، ما چه رسالتی از انقلاب می توانیم داشته باشیم و چه کمکی می توانیم به نظام و انقلاب بکنیم. اولین فرصتی که برای ما فراهم شد... به ما پیشنهاد شد رفتیم جهاد سازندگی. چند ماهی در جهاد خدمت کردیم. بعد احساس کردیم بحث حراست و پاسداری از انقلاب موضوعیت پیدا کرده است. فکر می‌کنم دو ماه در کمیته‌های انقلاب خدمت کردیم. اتفاق قضایای کردستان به وجود آمده بود و ما تلاش می‌کردیم که کمک کنیم. متاسفانه در کمیته موافقت نمی‌شود و می‌گویند اینجا ماندن شما واجب تر است...

شما در این ایام چند سالتان است؟
- ایام سال ۵۹ است و این یعنی من ۱۹ سالم است.

۱۹ سالتان است و درس را هم خوانده‌اید و تمام شده است...بله؟!
- بله... دیپلم گرفته‌ام. به محض اینکه دیپلم گرفتم وارد جهاد جهاد سازندگی شدم.

پس الان شما دانش‌آموزید و فعالیت‌های سیاسیتان را شروع کرده‌اید و ...؟
- بله. عرضم به خدمتتان که، دیگر نهایتا من وقتی دیدم امکان این که بخواهم جایی که نیاز است واجب است یعنی کردستان بروم وجود ندارد. کمیته را رها کردم و به صورت بسیجی عازم کردستان شدم. که آن موقع، شهر تکاب توفیق شد بروم و نزدیک ۷ ماه در آنجا بودم که شرایط بسیار حاد بود. اشرار آمده بودند همان کسانی که مدعی «خلق» بودند آمده بودند خیلی از شهرها را تصرف کرده بودند. کومله و دموکرات و گروه‌های دیگری که خیلی محدود بودند. و این شهر هم سه جاده داشت. دو جاده اشغال شده بود. یک جاده آن می‌رفت به سمت بیجار یعنی به سمت مرکز کشور. این جاده هم فقط شش هفت ساعت در روز باز بود. آن هم برای نیروهای تامینی که روی تپه ها مستقر بودند و ما می توانستیم وارد شهر بشویم و بعد هم اگر می‌خواستیم تردد کنیم از شب به بعد یا از غروب به بعد در تصرف آنها(دشمن) بود. یکبار بعد از اینکه در آخرین ساعات روز می‌رفتیم، حمله کردند. به یک خودرو که بعد از ما بود آسیب زدند و بعد ما وارد آنجا شدیم. یک چنین وضعیتی بود خلاصه....خب آنجا توفیقی بود که ما در خدمت عزیزان در آن مجموعه بودیم. برگشتیم تهران بعد از ۷ ماهی که آنجا انجام وظیفه شد. آرام و قرار نداشتیم. به عنوان بسیجی عازم جبهه‌ها شدیم. ما در اختیار این مجموعه‌ها بودیم. ما را اعزام نمی‌کردند.

شما چند سالتان بود در این روزها که اعزام شدید؟
- در سال ۶۰ بود در واقع من بیست سالم بود.

در واقع شما اولین تجربه جنگی که داشتید در سن ۲۰ سالگی بود.درست است؟ در کدام جبهه بودید؟
- بله ۲۰ سالم بود و در تکاب بودم. درزیر مجموعه استان کردستان. بعدها با تغییراتی که اتفاق افتاد شد، آذربایجان غربی...

پُستی که در آنجا داشتید چه بود؟
- بسیجی بودم. من از روزی که آنجا بودم، یک مدت نگهبانی می‌دادم، کارهای فرهنگی می‌کردم، مدتی در مقر سپاه بودم، هفته وحدت که داشتیم بین شیعه و سنی، آنجا هم فعال بودم. در مراسم‌های اهل تسنن شرکت می‌کردیم و...

پدر و مادرتان از این که می‌خواستید به جبهه بروید، مخالفت نمی‌کردند؟! چون اینجا با هرکسی گفت و گو کرده‌ام می‌گفتند، یا فرار می‌کردیم می‌رفتیم به جنگ، یا به‌سختی آنها را راضی می‌کردیم. چون عموما نگران بودند و راضی نمی‌شدند.
- پدر و مادر من هیچ وقت مخالفت نکردند. نگران بودند اما مخالفت نمی‌کردند... ما ۵ برادر بودیم. من در سن بلوغ بودم. یکی از برادرها سن خیلی کمی داشت اما مابقی همه در جبهه بودیم. یعنی گاهی همزمان همه چهار برادر در جبهه بودیم. و مادر و پدرمان هیچ‌گاه ابراز مخالفت نمی‌کردند. منتهی یک بار فقط پدرم مخالفت کرد با فعالیت‌های من و آن هم در زمان قبل ازانقلاب بود که من پشت بام علیه رژیم پهلوی شعار می‌دادم. به من تذکر داد که این شعارها را بالای پشت بام خانه نده، برو بیرون از خانه شعار بده تا مشکلی در منزل ایجاد نشود. پدرم خودش مبارز بود. فعال بود. من این نقل را از یکی از اقوام می کنم که کار دوستی داشتند و از اصفهان آمده بودند تهران. این را در سال‌های بعد از فوت پدرم به ایشان نقل کردند. گفتند که ما با پدرمان رفته بودیم حضرت عبدالعظیم زیارت. آمده بودند منزل پدر ما و از آنجا رفته بودند زیارت.... بعد از زیارت گفتند برویم سر قبر رضا شاه. پدرم به شدت مخالفت می‌کنند که، سر قبر یک آدم فاسد چرا باید بروی؟! ایشان می‌گویند از آن موقع ترسیدیم که پدر شما شم سیاسی دارد و ... خدا رحمتشان کند. الحمدلله از این جهت ما مشکلی نداشتیم و به راحتی تصمیمی گرفته و فعالیت سیاسی می‌کردیم.

شما چه مدت در جبهه حضور داشتید؟
- نزدیک به شش سال توفیق داشتیم در جبهه باشیم. آن دو سال هم که نبودم به شدت تاسف می‌خورم. به دلیل این که گیرکرده بودم اجازه و موافقت برای رفتن نداشتم و هزار بار افسوس می‌خورم که ای‌کاش آن دو سال را هم رفته بودم.

در این ۶ سال معمولا مسئولیت‌های شما در جنگ چه بود؟
- ببینید! یکی از مسائل بسیار مهم و عجیب در جبهه این بود. من هیچ تجربه جنگی نداشتم. بقیه هم همینطور. برای من که جنگ ندیده بودم، منی که آموزش نظامی ندیده بودم، یک آموزش ساده بسیجی دیده بودم، اولین اعزام بعد از کردستان، در اولین اعزامم، با یک آموزش مختصر شدم راننده تانک، یکسال و نیم طی می‌شود در زرهی، می‌شوم معاون گردان تانک. خِبره می‌شوم، تجربه کسب می‌کنم، آموزش های دو سه نوبت و آموزش‌های مکمل می‌بینم و بعد خودم آموزش می‌دهم و خودم هم راهبری یک جمعی را انجام می دهم که هم نیرو است، هم تانک است و هم پشتیبانی آن است. و این برکت جنگ است...این استعدادهایی است که در جنگ است و به دلیل آن نیروی ایمانی است که می‌آید خدمت می‌کند در پای جنگ؛ این‌گونه باعث شکوفایی می‌شود. در خیلی از حوزه‌ها هم همینطور است.

در یک مقطعی هم ما توفیق داشتیم که نزدیک به دوسال و نیم در خدمت مخابرات لشکر ۲۷ محمدرسول الله باشیم. من بی‌سیم را تا آن موقع از نزدیک ندیده بودیم...یک آموزش دو هفته ای دیدم در همان بدو آموزش و کار کردن بی‌سیم را یادگرفتم و کارهای مخابراتی لشکر را انجام می‌دادم. یک آموزش یک ماهه در تهران گذاشته بودند. رفتیم و تخصصی یاد گرفتیم. خبره‌تر شدیم که دیگر می‌توانیم رمزنگاری را بنویسیم، دیگر می‌توانیم برگ رمز را تهیه کنیم، دیگر می‌توانیم پشت دستگاه ها چه کارهایی انجام بدهیم که، شبکه‌ها را سازماندهی نیروها در گردان ها را دنبال کنیم. بتوانیم کارهای دیگری را به کمک عزیزانی که هستند ساختار سازمان یک لشکر پیاده زرهی محمدرسوال الله، مخابرات گردان‌های پیاده، گردان های پشتیبانی، خدمات و ستادش را در واقع پشتیبانی کنیم.

مصاحبه کننده: جعفر بلوری

منتشر شده در : 

https://fashnews.ir/122061

بخش اول مصاحبه در : 

https://javadfesharaki.blog.ir/1404/08/16/%DA%AF.2%D9%81

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی