علما و بزرگان:محمد تقی بافقی
و سپس رهسپار عتبات عالیات شد و از محضر عالمانی چون .، محمد طباطبائی فشارکی اصفهانی،... بهره برد.[13]
شهرستان بافق با 30 / 32 درجه عرض جغرافیایی، 24/ 55 درجه طول جغرافیایی و با 955 متر ارتفاع از سطح دریا[1] در مشرق استان یزد و در جنوب کویر لوت قرار دارد. این شهرستان از شمال و شمال غربی به اردکان، از شمال شرقی به طبس، از مشرق به کرمان و زرند، از جنوب به رفسنجان و از مغرب به یزد و مهریز محدود است.
تاریخ بافق در قرن های نخستین اسلامی روشن نیست، اما قطعاً این شهر در عصر سلجوقیان بوده است، مورخ قرن یازدهم از بافق به عنوان «قصبه طیبه» و «دارالشجاعه» یاد کرده است.[2] مردم آن همگی مسلمان و پیرو مذهب شیعه اند،[3]مردم این دیار مردمی متعبد و دوست دار اهل بیت(علیه السلام) و سخت کوش هستند که در طول قرنهای متمادی در دل کویر خود را با طبیعت خشک و کویری وفق داده اند. از آثار تاریخی این شهر می توان امامزاده عبدالله بافق، مسجد جامع بافق و مدرسه علمیه، خانه منسوب به وحشی بافقی، تپه های قاضی میرجعفر، قلعه کافر، محله کژد، خانه های قدیمی و باغ تیتو[4] نام برد.
در شهرستان بافق و دهستان های اطراف آن اماکن زیارتی بسیاری وجود دارد که از آن جمله می توان به امامزاده عبدالله در دهستان بافق، قدمگاه و نظرگاه امیرمؤمنان(علیه السلام)در دهستان بهاباد، قدمگاه ملاعبدالله بهابادی، زیارتگاه قاضی میر جعفر در دهستان میر مبارکه، امام زاده پیر قطرم در دهستان مبارکه، زیارتگاه و نظرگاه دوازده امام در دهستان بهاباد اسفیج، زیارتگاه پیر سمکوییه[5] اشاره کرد.
از مشاهیر این شهر می توان به مولانا علی بن شاه محمود بافقی از علمای فاضل، صالح و عابد قرن یازدهم و از معاصران شیخ بهایی و صاحب دو کتاب «منهاج الفلاح» در اعمال سنت و «مجمع المسائل» در فقه اشاره کرد.[6]
ابوالحسین بن حسین حائری از شاگردان آیت الله بهبهانی و سید بحرالعلوم و نویسنده کتاب «الوجیزه فی الداریه» از دیگر عالمان این شهر است.[7]
شهر بافق، سخنوران و دانشوران بسیاری چون اشرف الدین علی بافقی، نجاتی بافقی همتی بافقی و مرادی بافقی و... را در دامان خود پرورانده است اما از میان همه سخنوران خود وحشی بافقی چون ستاره ای در آسمان ادب این دیار و سرزمین ایران می درخشد.[8]
تولد
شیخ محمد تقی بافقی، فرزند مرحوم حاج محمد باقر تاجر بافقی در سال 1292هـ. ق. در شهر بافق دیده به جهان گشود. بافقی تا چهارده سالگی در مهد تربیت پدر و مادری مؤمن و متقی سپری نمود و پس از آن برای تحصیل علوم حوزوی به شهر یزد هجرت کرد.[9]
تحصیلات
بافقی در تحصیلات چهارده سال دوم خود در یزد نزد بزرگان حوزه یزد زانوی ادب بر زمین زد و از خرمن علم و معرفت خوشه ها چید. از جمله: 1 ـ آیت الله میرزا سید علی مدرس بزرگآیت الله العظمی میرزا سید علی مدرس بزرگ در حدود سال 1262 در خانواده ای روحانی و پرهیزگار دیده به جهان گشود. پدرش حاج سید علیرضا و مادرش بی بی مدرس نام داشتند. تحصیلات مقدماتی را در یزد به اتمام رساند و در سن 17 سالگی به همراه هم بحث خود میرزا سید محمد مدرس در درس آیت الله آقا شیخ جعفر کرمانی حاضر شد. در سن کمتر از سی سالگی، در سال 1292 هـ. ق. به درجه اجتهاد رسید و سپس برای ادامه تحصیل در سال 1295هـ. ق. رهسپار عتبات عالیات شد و در حوزه علمیه کربلا و نجف اشرف از محضر بزرگان علمی آن دیار، مانند آیت الله حاج میرزا محمد حسن شیرازی (1230-1212هـ. ق.) آیت الله فاضل اردکانی و سید محمدتقی شهرستانی(1307هـ. ق.) بهره ها برد و در سال 1298 با دستاوردهای علم و معرفت به شهر یزد بازگشت و ریاست امور دینی یزد به وی واگذار شد. او را دارای کرامات متعدد دانسته اند. آثاری از این عالم بزرگ برجای مانده است که می توان به مقاصدالعلیّه در شرح الفیه شهید، وقایع الایام در شرح کفایة الاصول الاحکام سبزواری، الهام الحجه در اعتقادات ذخیرة العباد در شرح ارشاد علامه و...اشاره کرد.[10]
بافقی در حوزه علمیه یزد در محضر وی، قوانین الاصول میرزای قمی را به اتمام رساند. آیت الله گلپایگانی از آیت الله حائری(ره) نقل می کند:
«اگر میرزا سید علی در نجف باقی می ماند از سایر مراجع عظام نجف نیز بالاتر می رفت و سزاوار هم همین بود.»[11]
آیت الله میر سید علی مدرس یزدی بزرگ، در شعر صاحب قریحه ای بس نیکو بود، و در اوایل به «شائق» و بعدها به «مشتاق» تخلص می کرد.[12]
وی به سال 1316هـ. ق. و در 51 سالگی هنگام بازگشت از مشهد، در طبس درگذشت. مرقد مطهرش در صحن امامزاده حسین بن موسی الکاظم(علیه السلام) مزار اهل معرفت است.
2 ـ آیت الله سید علی مدرس لب خندقیاز دیگر استادان بنام و تأثیر گذاران فکری و اخلاقی آیت الله بافقی در حوزه یزد، آیت الله العظمی حاج میرزا سید علی مدرسی لب خندقی است. او در سوم شعبان سال 1283 برابر با سال روز ولادت فرخنده امام حسین(علیه السلام)در خانه تقوا و سیادت دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمد صادق و مادرش بی بی فاطمه (بی بی آغا) فرزند آیت الله العظمی میرزا محمد علی مدرس بود.
وی در محضر بزرگانی چون میرزا سید علی مدرس بزرگ، آقا شیخ مرتضی مدرس، حاج ملا محمد ابراهیم لادری (حاجی آخوند طرزجانی) زانوی ادب زد و سپس رهسپار عتبات عالیات شد و از محضر عالمانی چون سید محمد کاظم طباطبایی، آخوند خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی، محمد طباطبائی فشارکی اصفهانی، میرزا ابراهیم محلاتی و میرزا محمد حسن شیرازی بهره برد.[13] از هم بحثان ایشان می توان به میرزا حسین نایینی، محمد تقی شیرازی (میرزای دوم) و حاج شیخ هادی بیرجندی اشاره کرد.
آیت الله میر سید علی پس از 11 سال تحصیل به یزد بازگشت و علاوه بر تدریس، نظارت بر تقسیم آب و یاوری محرومان را بر عهده داشت.
نقش وی در خنثی نمودن توطئه انجمن های ایالتی و ولایتی در یزد و ماجرای تحریم تنباکو بسیار اساسی بود. در جلسه ای که تجار و علما و اعیان حضور داشتند، درباره انتخاب وکیل دوم در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی مشاوره می شد، فرزندش «حاج آقا میرزا آقا» که زبان گویا و شمشیر بران پدر به حساب می آمد، به نیابت از پدر فرمود:
«ما نمی دانیم برای چه باید وکیل به تهران بفرستیم! ما گویا می خواهیم خودمان را گول بزنیم! واقعاً این مجلس مشروع نیست. این چه مجلسی است و این چه اسلامی است؟!»
آیت الله مدرس مردی زاهد و عابد بود و زندگی اش از مختصری زراعت تأمین می گشت. حافظه قوی و هوشمندی سیاسی از ویژگی های این شخصیت است.
وی که در روز تولد امام حسین(علیه السلام) به دنیا آمده بود، در شب عاشورا 1364 در 81 سالگی دیده از جهان فرو بست. هیئت های مذهبی پیکر این مرد را تا امامزاده جعفر تشییع و ظهر عاشورا در جوار امامزاده به خاک سپردند.
هجرت به نجف
بافقی پس از پایان دروس سطح و گذراندن برخی دیگر از علوم متداول حوزوی برای ادامه تحصیل رهسپار نجف اشرف شد. بافقی که در این سال (1320هـ. ق) 28 سال داشت، به همراه خود سرمایه اندکی برای امرار معاش خود و خانواده اش به نجف برد و در کنار تحصیل، مغازه ای کوچک دایر کرد، اما دستگیری بافقی از مستمندان و پول نگرفتن از برخی در کنار نسیه دادن به طلاب و افراد آسیب پذیر، موجب از دست رفتن سرمایه و تعطیل شدن مغازه وی گشت.
اساتید بنامی که آیت الله بافقی در نجف در محضر آنان درس آموخت، عبارتند از:
1 ـ ملامحمد کاظم خراسانی: خارج اصول.
2 ـ سید محمد کاظم یزدی: خارج فقه.
3 ـ محدث نوری: علم حدیث را از وی فراگرفت. هنگام تألیف مستدرک الوسایل توسط این استاد، با چند نفر به تصحیح و مقابله آن برای چاپ مشغول شد.[14]
4 ـ سید حسن صدر کاظمینی: از درس علم حدیث وی بهره های فراوان برد.
5 ـ سید محمود مرعشی نجفی: نسابه را از وی آموخت و مفتخر به کسب اجازه گردید.
6 ـ سید احمد کربلایی: در درس عرفان و اخلاق وی حاضر و فیض فراوان کسب کرد.
بافقی در قم
بافقی در بدو ورود به قم در محله باغ پنبه سکونت گزید[15]و همان سیره ساده زیستی خود را دنبال کرد.
در نگاه نخست به زندگی بافقی ـ خصوصاً در شهر مقدس قم ـ در کنار مشی زاهدانه، تلاشش برای پیاده کردن احادیث برای طلاّب و اهل بصیرت قابل پیروی و برای برخی دیگر علامت پرسشی بود.
بافقی تأکید داشت سبک معماری خانه اش با احادیث منطبق باشد، لذا در پاسخ به پرسش یکی از اصحابش که چرا دیوار خانه شما هفت ذراع است، گفته بود:
«من بنده ام مولایی که دستور داده دیوار خانه هفت ذراع باشد، فکر دزد را هم کرده است. (فالله خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین).»[16]
در انتخاب لباس و غذا گذشته از این که نماد زهد و پارسایی بود، در عصر سنت ستیزی، هویت زدایی و تبلیغ تسلیم پذیری در مقابل فرهنگ بیگانه، بر سنت و هویت ملی ایران تأکید داشت.
علی اصغر فقیهی در این خصوص می گوید:
«منزل ایشان نزدیک منزل ما بود. من شاهد بودم ایشان اصلا از اجناس خارجی استفاده نمی کرد. سرتا پا کرباس می پوشید، عبا، قبا و پیراهنش کرباس بود. چای ایرانی با خرما یا توت خشک می خورد. از سماور حلبی و فنجان و قوری گلی -که همه ساخت قم بود- استفاده می کرد. مطلقاً از اجناس خارجی استفاده نمی کرد. خوراکش بسیار ساده بود. نان دوغ، کشک و...[17]
اعتقاد بافقی بر حرمت استفاده از لباس و غذای بیگانگان - در عصری که همه برنامه های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مردم را به سوی مصرف گرایی و استفاده از کالاهای خارجی می کشاند - را می توان تلاشی در راستای دفاع از سرمایه گذاران و تولیدات ایرانی و پی ریزی اقتصادی غیر وابسته تلقی کرد.
ویژگیهای اخلاقی و چگونگی برخورد با اقشار مختلف او را در زمره فرزانگان قابل احترام و اقتدا قرار داده بود. شیخ محمد رازی، شاگرد آیت الله بافقی می نویسد:
«در توکل به خدا، کم نظیر و در یکتا پرستی و توحید، عجیب و در ولایت به خاندان رسالت، غریب و به مولایش ولی عصر(علیه السلام) ایمانی حضوری داشت. دائم الذکر، دائم الحضور و دائم الحال بودنطقش ذکر، سکوتش فکر و نظرش اعتبار و مشی اش با تواضع همراه بود.
برای دانشجویان و طلاب، پدری مهربان و برای دانشمندان و علما، برادری ناصح و برای اقشار مردم، رهبری دلسوز و لایق بود. موعظه می کرد و نصیحت می نمود. اندرز می داد و برای همه معلمی مهربان به حساب می آمد. منطقی جدی و بیانی قاطع و سخنانی آموزنده و بیاناتی سازنده و تکان دهنده داشت. قلبی وسیع، دلی گشاده، زبانی گویا و بیانی برنده تر از شمشیر داشت. کمتر کسی بود که تحت تأثیر سخنانش واقع نشودزیرا هرچه می گفت از دل بود و بر دل می نشست، از دیدن بدی ها و منکرات رنج می برد، بر خود می لرزید و چونان دریایی ژرف موج می زد، توفان می کرد و به صدا در می آمد و عامل منکر را متنبه و به ندامت و توبه وادار می کرد و از همه مهم تر، بر خوردش با بیدادگران و ستم پیشگان و جباران زمان بود. آه که چه می کرد! آن ها را به روز سیاه می نشاند و بر آن ها می خروشید.»[18]
علما و بزرگان همواره از او به عظمت یاد می کردندتا جایی که مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی در جمع ثقات و مؤمنان تهرانی فرمود:
«آقای حاج شیخ محمدتقی بافقی فقط یک عیب دارد و آن این است که در زیر آسمان یکی است و دومی ندارد.»[19]
سلوک بافقی در عرصه اجتماع تکلیف مدارانه و متعهدانه بود به گونه ای که مظهر امر به معروف و نهی از منکر در عصر خود بود، از منظر بافقی تراشیدن ریش در آن مقطع نماد تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه و پشت کردن به سنتهای دینی و ملی بود.
«اگر کسی ریش می تراشید به او اخطار می کردند، پی گیر هم بودند که این اخطار عملی شد یا نه؟ در راه مسجد جمکران هم هر کسی را می دید که خلافی می کند فوراً به او تذکر می داد.»[20]
بافقی و دوران گذار حوزه علمیه
دوران گذار حوزه تشیع از نجف به قم با دوران گذار حوزه های علمیه در ادوار گذشته بسیار متفاوت و مخاطره آمیز بود. شاید به جرأت بتوان گفت که این عصر سخت ترین و پرتنش ترین دوران در بین ادوار گذشته حوزه های تشیع چه در مرحله گذار، چه استقرار و چه زمان تثبیت به شمار می رود.
همزمانی این دوره با شکل گیری مخالفت ها با اسلام و آموزه های قرآنی، نزدیکی زمان تأسیس حوزه با شکست و طرد روحانیت از معادلات سیاسی- اجتماعی در زمان مشروطیت نزدیکی حوزه نوپا به پایتخت سیاسی که بیگانگان و استعمارگران به چینش نیرو و سرمایه گذاری مادی می پرداختند، فقدان حمایت مالی مطمئن و همزمانی دوران گذار حوزه نجف به قم با دوران گذار ایران از جامعه ای سنتی به جامعه ای مدرن را می توان از چالشهای فرا روی تأسیس حوزه در این دوره برشمرد.
هر چند دعوت از آیت الله حائری به قم یک اندیشه جمعی و از سوی بزرگانی چون آقا شیخ ابوالقاسم کبیر، آقا میرزا محمد ارباب، آقا حاج شیخ مهدی پایین شهری و آقا میرزا فخرالدین سیّدی، نوه دختری میرزای قمی بود،[21]نباید نقش محوری آیت الله بافقی را در این تصمیم نادیده گرفت. آیت الله حائری برای آمدن به قم به قرآن متوسل شد و آیه شریفه «فأتونی باهلکم أجمعین» تصمیم وی را برای آمدن جدی ساخت. این استخاره به توصیه[22]آیت الله حائری و توسط آیت الله بافقی گرفته شد. رازی در خصوص نقش آیت الله بافقی در ترغیب آیت الله حائری در ماندن و فراهم شدن بودجه لازم برای اداره آن می نویسد:
«مرحوم بافقی به آیت الله حائری برای توقف و اقامت در قم اصرار زیادی نمود و ایشان تأمل داشت، تا در یکی از مجالس دید و بازدید گفت: آیا اخباری که می گوید در آخرالزمان علم درقم ظاهر شده و از آنجا به سایر بلاد افاضه می شود، قبول دارید؟ فرمود: البته، گفت: آیا نمی خواهید که این اساس به دست شما شده و سالهای دراز در مثوبت آن شریک باشید؟ فرمود: چرا؟ گفتند: پس چرا تأمل دارید؟ در اینجا بمانید و بنای این اساس را بگذارید. فرمود: بودجه لازم است. گفتند: «و ما من دابة الا علی الله رزقها».[23]
ظاهراً فرموده بود: «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها». گفتند: «هو مسبب الاسباب اذا اراد بعبد خیراً هیّاءَ اسبابه» فرمود: عده ای از فضلا در اراک مجتمع و مشغولند. گفتند: آوردن آن ها آسان است. به هر ترتیب ایشان را قانع نمودند که در قم مانده و بنا و تأسیس این کانون علم و اساس فضیلت را گذارد و از آن طرف تجار و رجال دیگر را که در قم بودند، تحریک و تشویق نمودند که به قدر وسع خود کوشش کرده و این بار فضیلت را به خانه و شهرستان خود فرود آورند.»[24]
به جرأت می توان گفت آیت الله بافقی در کنار آیت الله حائری و آیات عظام دیگر از پشتوانه های معنوی حوزه بود. دم مسیحایی او هر طلبه را به ماندن و مقاومت در برابر کمبودهای مادی وامی داشت. در کنار این نقش معنوی واگذاری مسئولیت مالی حوزه به آیت الله بافقی از سوی آیت الله حائری ـ که در این مقطع زمانی مهم ترین مسئولیت حوزه به شمار می رفت ـ به تنهایی بیانگر جایگاه وی در تأسیس حوزه و نزد آیت الله حائری است.
آیت الله بهاءالدینی ضمن اشاره به ویژگی های اخلاقی آیت الله بافقی، به نقش پدرانه وی و چگونگی پرداخت محترمانه شهریه به طلاب اشاره می کند و می نویسد:
«طهارت نفس او فوق العاده بود. به صورتی که محرز و مسلم بود شیخ در کارهایش به چیزی جز رضای خدا، نظر و وابستگی ندارد. نسبت به روحانیت بسیار خدوم و به کرامت طلبه ها بسیار توجه داشت. در آن اوایل تأسیس حوزه در اوایل هر ماه حدود هزار تومان پول (سکه) که وزنش هم زیاد می شد، درون کیسه ای می ریخت و به سراغ تک تک حجره های فیضیه می آمد و شهریه طلبه ها را می داد.»[25]
آیت الله بهاءالدینی در ادامه می گوید:
«نسبت به طلبه ای که در درس و امور تقوایی کوششی داشت، خیلی احترام و تواضع می کرد. هنگام تعطیلی تابستان که طلبه ها مسافرت می رفتند، شهریه چند ماهه را یکجا پرداخت می کرد که مجبور نباشند هر ماه برای گرفتن شهریه، رنج مسافرت را تحمل کنند.»[26]
طلاب و فضلایی که دوران تحصیل شان همزمان با مسئولیت مالی آیت الله بافقی بود، همگی تأکید می کنند که هنگام مراجعه به آیت الله بافقی، نیازهایشان بدون مشکل برآورده می شد.[27]
حاج میرزا عبدالله تهرانی چهل ستونی در این باره می گوید:
«تا زمانی که حاج شیخ بافقی در قم حضور داشتند، طلاب روزگار خوشی داشتند، وی از عمامه تا کفش آنان را تهیه می کرد و به درد دل طلاب گوش فرا می داد و نیازمندی های آنان را تأمین می کرد. بافقی حتی پول کتب طلاب را نیز تأمین می کرد.»[28]
ترغیب آیت الله حائری به پذیرش طلاب، توصیه به معظم له در راه ندادن ترس و واهمه از عدم ارسال وجوه شرعی در راستای تغذیه مالی از سوی آیت الله بافقی، توسل و تهجد، شب زنده داری در مسجد جمکران برای رسیدن به وجوهات شرعیه از دیگر حرکت های این عالم فرزانه است.
حضرت آیت الله اراکی(ره) در خصوص نقش توسل و تهجد آیت الله بافقی در گره گشایی از امور مالی حوزه نوپای قم می گوید:
«آقای شیخ محمدتقی بافقی یزدی، در زمان مرحوم آقا شیخ عبدالکریم مقسم شهریه، بوده است که بعدش پهلوی گرفت و شهید کرد. اول ماه که می شد، می آمد از آقای حاج شیخ عبدالکریم پول بگیرد و بین طلاب تقسیم کند. یک بار به خانه شیخ آمد که پول بگیرد، حاج شیخ فرمود: الساعة جز مایه توکل چیزی در دستم نیست. می پرسد: چیزی نیست؟ می فرماید: نه. از همان دم در برمی گردد و می رود مسجد جمکران. مرحوم آقا شیخ محمدتقی خیلی به مسجد جمکران اعتقاد داشت. نمی دانم آن جا با حضرت چه صحبتی می کند که طولی نمی کشد شهریه آماده می شود. بارها اتفاق افتاده بود که شهریه از این طریق درست شده بود. مقام توکل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بسیار بلند بود.»[29]
بینش توحیدی
در باور توحیدی بافقی، پدید آورنده هستی هیچ آفریده ای را، به حال خود رها نکرده است و خداوند هر موجودی را در عالم کائنات کفایت می کند.
چنین باوری را به وضوح می توان در سلوک فردی و اجتماعی و نیز سیاسی بافقی مشاهده کرد و به عنوان الگویی کامل از توکل و توجه به خداوند ارائه داداین که فردی تا چه اندازه به بینش توحیدی و تمسک به حبل متین الهی پایبند است، زمانی خود را می نماید که فرد در استیصال کامل، دریچه توحید را به روی خود گشوده ببیند و با تمسک به آن خود را رها سازدبرای بافقی پس از دستگیری، چنین دریچه ای باز شداما این بافقی بود که در سخت ترین شرایط زندگی و فشارهای روحی و جسمی هیچ گاه خود را خارج از حاکمیت خداوند مشاهده نکرد و از امتحان بزرگ الهی در سخت ترین شرایط زندگی سربلند بیرون آمد. شیخ محمد شریف رازی، گرسنگی آیت الله بافقی و این واقعه را از زبان آن عالم فرزانه چنین نقل می کند:
«بعد از آن که آن مرد شریف را زندانی کردند، در موقع غذا ظرفی از طعام زندان ـ که برای تمام زندانی ها می بردند ـ برای ایشان آورده و نزدش گذاردند، اصلا دست به آن دراز ننمود تا وقت دیگر که خوراک جدید آوردند. دیدند غذای شب قبل مانده، آن را برداشته و مرتبه سوم غذا آوردند. دیدند غذای پیش کماکان مانده است. باز برداشتند تا سه روز. به ایشان عرض نمودد چرا غذا نمی خوری فرمود: غذای سلطان جابر است حرام است.
تا بعد از سه روز که پاسبانی بر او رفقت کرد، عرض کرد که شما از بی غذایی تلف می شوید، گفت: پس خوب است، اگر ممکن است سبزی تره و نخودچی گرفته و بیاورید. پس آن دو را تهیه نموده، تا مدتی به سر برد تا اینکه کم کم از قوت او کاسته شد و رو به ضعف نهاد. خودشان به این ناچیز فرمودند که: کارم به جایی رسید که قدرت نماز خواندن و عبادتم از دست رفت، از شدت ضعف و گرسنگی دیگر نمی توانستم ایستاده نماز بخوانم، تا یک روز به خدا عرضه داشتم: خدایا آخوندت می جنبد، اشاره به این که تو گفته ای «و ما من دابة الا علی الله رزقها» پس وعده «و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا» ایفا شده و مژده «و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب» او به سرحد وفا پیوسته، دیدم به وقت غذا سیدی از در وارد شد و با پاسبانی و شخصی که مجموعه خوراک از چلو و خورشت و سایر لوازمات بود، در جلوی من گذارده و گفت: کل هنیئاً لک و طیّباً که غذایی است حلال و طیب. پس مقداری خورده بقیه را به زندانیان دیگر دادم. چنین شد غذای من تا بعد از چهار ماه دیگر که از زندان بیرون آمدم.»[30]
بافقی و اندیشه ولایی
در اندیشه ولایی بافقی امام معصوم در هر عصر، نقطه پرگار وجودی است که هر فرد باید به آن رو کند. بافقی در راستای همین رسالت مقدس، احیای مسجد جمکران را در رأس برنامه های فرهنگی خود قرار داداو که سالهای متمادی در عراق، هیچ گاه احیا و شب زنده داری را در مسجد سهله ترک نکرده بود بر آن شد تا این سنت حسنه و تهجد در شب های چهارشنبه را در مسجد جمکران عمومیت بخشد. ازاین رو در گام نخست، عامه مردم، خصوصاً طلاب را به تعمیر و بازسازی مسجد جمکران ترغیب کرد و با حضور شخصی و شرکت در بازسازی و فراهم کردن امکانات مسجد برای پذیرایی از مشتاقان، زمینه استفاده بهینه از این فضای مقدس را آماده کرد. استاد علی اصغر فقیهی در این باره می گوید:
«مسجد آن موقع مخروبه بود.... پشه ها و حشرات گزنده ای داشت، به هر حال، با این توجه بافقی و حرکت دسته جمعی در شب های چهارشنبه، کم کم مردم قم فهمیدند که اینجا جای مقدسی است، لذا از آن موقع علاقه و توجه مردم به مسجد جمکران زیاد شد و مسجد رونق گرفت...[31]
مسجد جمکران را ایشان احیا کردچون تا آن زمان تنها خواص می رفتند مسجد جمکران، کسی خبر نداشت. ایشان شب چهارشنبه حرکت می کرد با عده ای از طلاب آن موقع پیاده می رفت. اکثر مردم پیاده می رفتند. ما خودمان با خانواده پیاده می رفتیم، شب های چهارشنبه تا صبح هم در حال تهجد بودخیلی دیدنی بود.»[32]
بافقی همانند اکثر عالمان شیعی، قائل به مفتوح بودن باب ملاقات با امام زمان(عج) در عصر غیبت بود و وی خود بارها به خدمت حضرت حجت مشرف شده بود. رازی می نویسد:
«خود این بنده خدمتشان عرض کردم: باب ملاقات را مفتوح می دانید و یا مسدود؟ فرمودند: به چند دلیل مفتوح. آن ها را بیان کردند و فرمودند: به گفته اصولیین و منطقیین ادل دلیل بر امکان شیئی وقوع آن است، چطور باب ملاقات حضرت صاحب الامر اروحنا له الفدا مسدود است و حال آنکه به تواتر معنوی ثابت شده جماعتی در عصر غیبت کبری چون سید بحرالعلوم، حاجی علی بغدادی و... به خدمتش رسیده اند. عرض کردم: شما هم مشرف شده اید؟ اشاره به دهان کردند، فهمیدم مرادشان کتمان تشرف خود می باشد.»[33]
رازی چگونگی تشرف وی به حضور امام را از زبان برادرش چنین بازگو می کند:
«ارتباط و مراوده و توسلش با اعلی حضرت بقیة الله اروحناله الفدا بسیار و مسلماً از کسانی بوده که کراراً برایش تشرف به محضر امام عصر عجل الله له الفرج نصیب شده و این فقیر یکی از موارد آن را برای نمونه می نگارم. حکایت کرد برای این بنده حقیر جناب حجت الاسلام و مروج الاحکام ثقة جلیل حاج ملا اسدالله قائمی بافقی، برادر تقی و پرهیزکار مرحوم بافقی که به گفته بعضی از بزرگان، اگر از آن مرحوم جلو نبوده، عقب هم نمی باشد. که مرحوم اخوی حاج شیخ محمدتقی کراراً مشرف به حضور ولی عصر -رزقناالله رؤیته- شده. پرسیدم چگونه بوده؟ دو نوبت آن را شرح داد. که یک مرتبه آن را بیان می کنم.
مرحوم اخوی یک سفر از نجف به قصد تشرف به ارض اقدس پیاده حرکت می کند و چون به کردستان می رسد، به واسطه تصادف با فصل زمستان برف زیادی باریده، کوه و دشت را برف گرفته، نزدیک غروب به قهوه خانه ای که در آن نزدیکی بود، پناه می برد تا از سرما و برف خود را حفظ کند. چون وارد آن قهوه خانه می شود، می بیند که جماعتی از الواط به قماربازی و لهویات مشغولند و مناسب نیست ایشان در آن جا بیتوته کند و مقتضی امر به معروف و نهی از منکر هم با افراد سنی لاابالی موجود نیستسرگردان و متحیر از قهوه خانه دور شده. متفکر می ماند که چه کندناگاه صدایی می شنود که او را به نام می خوانند. در اثر صدا می رود به درخت سبز و خرمی می رسد که زیر آن خشک و هوای آن معتدل، چون هوای بهار است با این که تمام آن صحرا و هامون را برف و کوران و سرمای سوزان احاطه کرده! در زیر آن درخت، شخص نورانی و بزرگواری را که آثار وقار و شخصیت از سیمایش ظاهر است، می بیند، سلام می کند و جواب می شنود که به او می فرماید: فلانی! قهوه خانه چنانی شایسته تو نباشد. بیا در همین جا شب را صبح کنیم.
حاج شیخ زیر درخت رفته مستغرق آن جمال و جلال می شود و تا پایان صبح از فیض محضر و منظر و منطقش برخوردار می گردد و چون طلوع فجر می شود، نماز را با او خوانده و پس از آن قصد حرکت می کند. در این وقت حاج شیخ حساب روشن دودو تا چهارتا را می کند که این آثار و کرامات نیست مگر از مولای من صاحب الامر(عج) خود را مؤدب نموده و معامله شناسایی و شناختن می کند. آن جناب تبسم کرده، می فرماید: می دانم که حالا مرا شناخته ای، اینک وقت مفارقت است. حاج شیخ اضطراب کرده، التماس و تضرع از این فراق و جدایی می کند. او را تسلی داده، امر به صبر و سکوت می نماید. شیخ عرض می کند: آقای من، پس کی دیگر باز شما را ملاقات کنم؟ حضرت می فرمایند: در این سفر دو نوبت مرا خواهی دید، یکی در قم و بار دیگر نزدیک سبزوار.
این را فرموده و پنهان می شوند. حاج شیخ به شوق وعده قم با وجد و نشاط خود را به قم می رساند و چند روزی توقف می کند. لکن ظاهراً مشرف به شرف لقا نمی شود، به طرف مشهدحرکت نموده و با اشتیاق زیادتری برای وعده سبزوار می آیدچون به نزدیکی آن می رسد، صدای پای اسب می شنود. به عقب می نگرد، حضرت را سوار بر اسب می بیند که با وقار و هیبت ولایت و سلطنت می آید. سلام می کند، جواب می فرماید. عرض می کند: مولای من، وعده شما خلف نمی شود، چگونه قم نیامدید؟ می فرماید: آمدم لکن شما ما را نشناختید. عرض می کند: چه موقع آقای من؟ می فرماید: در فلان روز اول صبح از حرم عمه ام حضرت معصومه(علیه السلام) بیرون آمدی، در میان صحن زنی به تو رسید و فلان مسئله را پرسید چنان پاسخ گفتی. من در مقابل تو ایستاده استماع سؤال و جواب شما را می کردم و شما تمام توجه داشتی که اشتباه جواب نگویی، حاج شیخ عذر می خواهد و پس از لحظه ای آن حضرت می روند.»[34]
ارتباط با عالم معنا
دقت و مواظبت آیت الله بافقی در مصرف مال حلال، تقید به موازین اسلامی، تهجد و شب زنده داری و تلاش برای تطبیق رفتارهای فردی و اجتماعی بر پایه آموزه های قرآنی و روایی، توسل به ائمه اطهار(علیه السلام) و... موجب شد تا وی به لطافتی از روح و معنویتی دست یابد که در زمره اهل دل و مرتبط با عالم معنا و ماورای طبیعت قرار گیرد.
زمانی که آیت الله بافقی به همراه دیگر مؤمنان در حال ساختن مسجد حسین آباد بود، روزی هنگام کمک در بنایی به دیگران فرمود: «آجرها را از زیر برف بیرون بیاورید، من می بینم که در این مسجد نماز نخواهم خواند و مرا یا از قم یا از مسجد جمکران بیرون می برند.»[35] این در مقطعی بود که هنوز ماجرای آمدن زن رضاشاه و برخورد وی با رضاخان رخ نداده بود.
آیت الله بافقی هشت سال قبل از جریان قانون متحدالشکل شدن لباس و اجبار مردم به پوشیدن کلاه شاپو، در شهر ری در جمع عده ای از مردم قم که پس از زیارت حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) به ملاقات ایشان رفته بودند، فرمود: منتظریم! آن جمع گفتند: در انتظار چه هستید؟ آیت الله بافقی ادامه داده بود: «منتظر آمدن کلاهی که اطراف آن مانند (کیف) گهواره اطفال دوره دارد.» و به شرح این کلاه پرداخته بود....
آقای رازی می گوید:
حاج شیخ رجبعلی خیاط، چند مرتبه قبل از فوت برایم تعریف کرد که از پیش گوییها و اخبار غیبی مرحوم آیت الله بافقی از آینده، به این نتیجه رسیدم که وی رابطه ای با عالم حقیقت و ماورای طبیعت و مرکز ولایت آل عصمت دارد.» مرحوم رجبعلی خیاط می گوید:
«در سال 1347هجری که ایشان (آیت الله بافقی) از زندان آزاد شده بود، سیدی راستگو و فردی موثق از وی پرسیده بود که چه وقت به قم مراجعت می کند. مرحوم بافقی پاسخ داده بود: هر وقت که شمالی ها (روس ها) از شمال و جنوبی ها (انگلیس ها و آمریکایی ها) از جنوب وارد ایرانشده، پایتخت را محاصره کردند و رضاخان را بردند، من هم به قم باز خواهم گشت. این سید موثق می گوید: این مطالب را یادداشت کردم تا واقعه شهریور 1321ش رخ داد، پس از چند روز از واقعه تبعید رضاخان پیش گویی آیت الله بافقی به ذهنم خطور کرد، جویای او در شهر ری شدم، گفتند که چند روز است به قم رفته.»[36]
رازی می گوید:
«آیت الله بافقی همواره بر این نکته تأکید می کرد که من زنده می مانم و از بین رفتن رضاخان را خواهم دید.»
بافقی چهار سال پس از مرگ رضاخان وفات کرد.[37]
از آیت الله بافقی کرامات بسیاری یاد می کنند. رازی می نویسد:
«عده زیادی از آن دو مأمور نقل می کنند که آن ها می گویند: ما ناچار بودیم در متابعت از ایشان هرکجا که می رود، در اطراف تهران برویم. لذا شب یا روز، هر وقت که به راه می افتاد از پی او می رفتیم حتی بعضی از شب ها که در نیمه شب به راه می افتاد از عقب او روان می شدیم. ولی غالباً او به طی الارض راه می پیمود. زیرا هرچه ما تند می رفتیم به او نمی رسیدیم، با این که او آهسته و متعارف راه می رفت. در بعضی از شب ها که به زیارت امامزاده ابوالحسن عریضی، نزدیک شهر ری مشرف می شد و در نیمه شب می رسید، پشت در می آمد و دعایی می خواند که درِ باغ امامزاده حرم امامزاده ابوالحسن بر وی گشوده و داخل می شد و در بسته می شد تا ما داخل نشویم و پس از مدتی بیرون می آمد و باز در بسته می شد. این داستان و طی الارض او را به مافوق خود اطلاع دادیم و ما را از در منزل ایشان برداشته، او را آزاد گذاردند.»[38]
سلوک عبادی
سیر و سلوک و ریاضت منطبق بر شریعت اسلامی در حیات آیت الله بافقی از جایگاه محوری برخوردار بودآنچه حیات نورانی این عالم فرزانه فراروی مخاطبان خود می نهد، این است که هیچ حادثه و رخدادی، چه در زندگی فردی و چه در زندگی سیاسی و اجتماعی نباید فرد را از عبادت، تهجد و توسل بازدارداز این رو بافقی را می توان در زمره کسانی برشمرد که از آغاز طلبگی، یعنی آن هنگام که زانوی ادب در برابر بزرگان عرفان و دانش بر زمین زده، تا آن هنگام که خود بر مسند استادی و ارشاد تکیه زده بود، سیر و سلوک خود را ترک نکرد.
آیت الله بافقی طی هفده سالی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود، تمام شبهای پنجشنبه که دروس حوزوی تعطیل می شد، پیاده به سوی مسجد سهله می شتافت و در آن بیتوته می کرد.[39] به راز و نیاز با خدای خود و توسل به وجود مقدس امام زمان(عج) می پرداخت. بعدها با این که از بزرگان و عالمان قم به شمار می رفت، این شیوه را ادامه می دادهمه شبهای چهارشنبه پیاده به سوی مسجد جمکران می شتافت و تا سحرگاه به مناجات و توسل می پرداخت.
بافقی در نجف اشرف از حرم مطهر امیرمؤمنان(علیه السلام) جدا نمی شد، در ایام اقامت خود در این شهر مقدس هر هفته پس از شب زنده داری، در شب پنج شنبه در مسجد سهله و خواندن نماز صبح، فاصله چهارده فرسنگی را پیاده به طرف کربلا حرکت می کرد و برای اینکه شب به حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برسد، مجبور بود از راههای سنگلاخ و سخت بیابان بگذرد و مسیری را که دیگران در حاشیه رودخانه در چند روز طی می کردند، در یک روز طی کند.
بافقی پس از ورود به کربلای معلا و به جا آوردن آداب زیارت و تشرف به روضه مبارکه، در حالی که شب گذشته را در مسجد سهله به شب زنده داری پرداخته و روز را در مسافرت بود، شب جمعه را در حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) به تهجد و توسل می پرداخت و پس از به جا آوردن نماز صبح، برای عرض ارادت و زیارت، راهی مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)می شد. پس از زیارت نیز پیاده به سوی نجف بازمی گشت و در پای تپه سلام نجف، معروف به «خان مصلی» که در دو و نیم فرسنگی نجف قرار داشت -از حرکت می ایستاد- نوشتارهای درس روز بعد خود را مرور می کرد و پس از دو شب تهجد و بیداری و سفر پیاده، به خواب می رفت. صبح پس از به جاآوردن نماز صبح به سوی نجف و درس و بحث خود باز می گشت.[40] سیره پیاده رفتن بافقی به حرم دیگر ائمه نیز در ایام اقامت خود در عراق به همین منوال بود.
سید جلیل محمدباقر قزوینی(ره) چنین نقل می کند:
«در سامرا در نزدیک پل رودخانه دجله آن شیخ بزرگوار را دیدم که از شهر سامرا بیرون آمده، به سرعت به طرف بغداد روان است. به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: کربلا. گفتم: پیاده؟ گفت: آری. و حال آنکه بین سامرا و بغداد و کربلا را در دو روز و نصف قریب سه روز می پیمود که با وسیله هم طی این راه دشوار بود، چه رسد به پیاده.»
سیره آیت الله بافقی در تهجد و شب زنده داری در حرم مطهر ائمه و امامزادگان نیز چنین بود. وی در کنار حرم حضرت معصومه(علیه السلام) نیز همان سیره بیتوته و شب زنده داری را داشت. بافقی پس از تبعید به شهر ری در کنار حرم حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)نیز همین سیره را داشت و شبهای جمعه پس از موعظه و برپاداشتن دعای کمیل تا سحر به تهجد و توسل می پرداخت.
بافقی هیچ فرصتی را برای زیارت و تهجد و عبادت در اماکن متبرکه از دست نمی داد. وی در ایام تبعید در شهر ری، با اینکه از سوی دستگاه ستم شاهی رضاخان ممنوع الخروج و تحت حفاظت بود، پس از واقعه مسجد گوهرشاد برای تسلی خاطر به زیارت امامزاده داوود حسنی(علیه السلام)در چهار فرسنگی تهران شتافت. وی نخست به زیارت امامزاده ابوالحسن عریضی از راه اندرمان شهر ری و از آنجا به سوی زیارت امامزاده حسن تهران، معروف به کوکبی رفت و از آن جا به زیارت امامزاده داوود مشرف شد و پس از چند روز اقامت به زیارت امامزاده صالح در تجریش و از آن جا از راه لاریجان پیاده به سمت مشهد امام رضا(علیه السلام)، حرکت کرد. پس از ورود به حرم رضوی با صدای بلند از رضاخان برائت جست، این سفر زیارتی و پیاده آیت الله بافقی سه ماه به درازا کشید.[41]بافقی در طول حیات نورانی و سیر و سلوک عرفانی خود دوبار نیز پیاده به مکه مکرمه مشرف شد.[42]
احیای مساجد
عشق و علاقه بافقی به عبادت و زیارت چنان بود که اگر ضرورت کاری و زندگی ایجاب نمی کرد، یک لحظه از بقاع متبرکه و نیز مساجد و حسینیه ها گام به بیرون نمی نهاد.
بافقی در راستای حرکت دینی و افزودن بر محل عبادت بندگان خدا و نیز حرکت فرهنگی خود، آن هم در عصر رضاخانی، بنیان نهادن و تعمیر مساجد را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. وی که در تعمیر و بازسازی مسجد مقدس جمکران نقش محوری را ایفا کرده بود، در زمان حیات خود در قم چند مسجد را تأسیس کردو خود در نقش کمک بنا یا کارگر به کار مشغول می شد. مسجد میدان کهنه و نیز مسجد حسین آباد (خیابان آذر) را می توان از مساجدی برشمرد که وی شخصاً در ساخت آنها حضور داشت.[43]
بافقی در هنگام تبعید در شهر ری نیز به احیا و بازسازی مساجد و معابد بسیاری پرداخت که از آن جمله می توان مسجد کوچه زنگنه، مسجد نو در راه محله نفرا، مسجد دروازه باباخان و محله درویش ها و نیز تعمیر مقبره حجت الاسلام سید علی اکبر تفرشی را نام برد.
بافقی در راستای توجه دادن مردم به احیای مساجد و معابد مخروبه و جلوگیری از محو برخی از آنان به علت تخریب بسیار، نماز را در آنان اقامه می کرد و غالباً در ماه مبارک رمضان در حالی که روزه بود، پس از نماز مغرب و عشا، پیاده به حرکت در می آمد و در مساجد متروکه شهر ری نماز بر پا می کردبه گونه ای که دو ساعت و نیم پس از اذان مغرب افطار می کرد.[44]
همراه با اهل معنا و معرفت
مراوده و نشست و برخاست بافقی با اهل معنا و دوستی با عارفان و زاهدان عصر خود یکی دیگر از ویژگیهای حیات سراسر پاکی این اهل صفا و دل است وی که از نوجوانی محضر بزرگان زهد و عرفان چون مرحوم سید علی مدرس بزرگ و مدرس کوچک در یزد، سید کاظم یزدی، آخوند خراسانی، محدث نوری و سید احمد کربلایی را در نجف درک کردبا کسانی چون محدث قمی و میرزا جواد ملکی تبریزی دوستی و مراوده داشت خود در زمره مردانی قرار داشت که جویندگان حقیقت پروانه وار گرد وی حلقه می زدند و گوهر گرانبهای معنا و معرفت را، در منزل کوچک وی در قم و تهران جست و جو می کردند. شیخ محمد رازی می نویسد:
«...همواره اطرافش افرادی روشن بین از افاضل سادات بودند و با اهداف مقدس او، همگام او بودند. از آنان می توان اشخاص زیر را نام برد:
1 ـ آیت الله العظمی نایب الامام خمینی.
2 ـ آیت الله حاج سید محمود طالقانی.
3 ـ آیت الله سید شمس الدین ابهری.
4 ـ آیت الله سید محی الدین طالقانی.
5 ـ آیت الله سید محمدباقر مرعشی(ناظم).
6 ـ آیت الله سید عبدالرسول رضاییتهرانی.
7 ـ آیت الله حاج سید محمود یزدی مدرسی.
8 ـ آیت الله حاج سید مرتضی سجادی.
9 ـ آیت الله حاج سید حسن مدرسی یزدی.
10 ـ حاج سید علی نقی جلالی تهرانی و ده ها نفر دیگر که برای اختصار از ذکر آنان صرف نظر می شود.»[45]
کسانی چون عارف بزرگ مرحوم آیت الله بهاءالدینی، دنیاگریزی چون شیخ بهلول و... از مریدان این بزرگمرد بودند.
مرحوم دولابی، از وارستگان اهل معنا، از مریدان و شاگردان آیت الله بافقی بود که مدتی تحت سرپرستی آن نادره روزگار به سیر و سلوک پرداخت.[46]
از کسان دیگری که با ایشان مراوده داشت ملا اسدالله بافقی برادر عارف آیت الله بافقی بود که اهل مناجات و شب زنده داری بود. خرج لباس و زندگی خود را از مزرعه ای که داشت تأمین می کرد.[47]
شکل گیری عرفان ستیز
آیت الله بافقی که از شاگردان عارف بزرگ سید احمد کربلایی به شمار می رفت با حرکت شجاعانه خود در راستای عملی سازی امر به معروف و نهی از منکر در عینیت جامعه در حقیقت بنیانگذار عرفان ستیز پس از مشروطیت به شمار می رود، عرفانی که در آن باید به دل حادثه ها رفت و با توکل به خدا از هیچ چیزی نهراسید. شاخصه های چنین عرفانی را به صورت کامل می توان در حرکت امام خمینی(ره) مشاهده کرد که از یک سو وامدار اندیشه های ناب عرفانی آیت الله شاه آبادی ـ از عرفای ستم ستیز ـ و از سوی دیگر آیینه خروش آیت الله بافقی بود. امام خمینی (ره) نه تنها خود را تشنه دیدار و بهره بردن از مرادش می دید، بلکه شاگردانش را نیز به درس گرفتن از مکتب بافقی فرا می خواند و در ایامی که بافقی در شهر ری تبعید بود، آنان را به سفر به ری و بهره گیری از عرفان ناب او دعوت می کرد و در درسش این مطلب را چنین بر زبان می آورد:
«هرکس بخواهد در این عصر مؤمنی را زیارت و دیدار کند که شیاطین تسلیم او و به دست وی ایمان می آورند، مسافرتی به شهر ری نموده پس از زیارت حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) مجاهد بافقی را ببیند.
گاهی نیز شعر معروف را که برای همین موضوع سروده شده، می خواند:
چه خوش بود که برآید کرشمه، دوکار *** زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار»[48]
رویارویی با رضاخان
رضا خان از دیدگاه بافقی، همان زندیقی بود که در آخرزمان از قزوین خروج می کرد و باورها و اعتقادات اسلامی را مورد هجمه قرار می داد. وی بارها بر این باور تکیه می کرد و می گفت:
«حبّ این پادشاه را در دل مگیریدزیرا وی آن کسی است که فرموده اند: انه زندیق یخرج من القزوین.»[49]
بافقی که به وجوب امر به معروف و نهی از منکر قائل بود و در راستای اجرای احکام نورانی اسلام، بین تذکر به شاه و غیر شاه تفاوتی قائل نبود، تنها حوزه تنبّه و تنویر را در گستره جامعه محدود نکرد، بلکه به سراغ کسی رفت که از دیدگاه وی کانون همه فتنه های فرهنگی به شمار می رفت و دست به کاری زد که در آن موقعیت اختناق و قتل و شکنجه... از هر کسی برنمی آمد. بافقی به سراغ رضاخان رفت و چندین بار شفاهی و کتبی او را امر به معروف و نهی از منکر کرد و سرانجام در آخرین نامه برای او سوره تکاثر را نوشت.[50]
«بسم الله الرحمن الرحیم الهکم التکاثر(1) حتی زرتم المقابر(2) کَلّا سوف تعلمون(3) ثم کَلّا سوف تعلمون(4) کلا لو تعلمون علم الیقین(5) لترون الجحیم(6) ثم لترونها عین الیقین(7) ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم(8)»
دوم شهریور سال 1306 (27 صفر 1346) طی بخشنامه ای ممنوعیت امر به معروف و نهی از منکر اعلام شد. این حرکت سکوتی سنگین را بر جامعه حکمفرما کرد، اما آیت الله بافقی مردم و کسبه بازار قم را به تعطیلی و گرد آمدن در حرم مطهر و حضرت معصومه(علیه السلام) فراخواند.
محمد رازی از زبان شاهدان عینی، به فراخوانی مردم و دستور به تعطیلی بازار از سوی این عالم آگاه، گرد آمدن مردم در صحن حضرت معصومه(علیه السلام) در اعتراض به ابلاغیه دستگاه، سخنان پرشور آیت الله بافقی در صحن حضرت معصومه(علیه السلام) و بازتاب و عقب نشینی دستگاه ستم شاهی اشاره می کند و می نویسد:
«اعلان قدغن از امر به معروف و نهی از منکر صادر و به در و دیوار نصب نموده و از عاملین آن بنای تعقیب را گذارد.
این خبر چون گوش زد متدینین از علما و اصناف دیگر گردید، مضطرب شده. انجمن ها کردند، ولی هیچ کس را طاقت و جرأت حرف زدن نبود. با این که آن روز قم مرکز علم و دانش و منبع فضلا و مؤمنان بود و رجالی بزرگ وجود داشتند. تا اینکه خبر را به جناب «معظم له الآمر الناهی الذی لاتخافه فی الله بأس ظالم او جابر او غیر ذلک» رسید غیورانه از جا برخاست و برای اصناف پیغام فرستاد که باید تمامی از عالم و جاهل و تاجر و غیر ذالک سه ساعت به غروب در صحن بزرگ حاضر باشید، تا ببینیم آیا کسی می تواند قرآن خدا را پشت سر انداخته و از احکام و ارکان دین اعراض و جلوگیری کند؟ این خبر در شهر پراکنده و دکان ها بسته، مأموران دولت در راه ها مشغول انتظامات و متفرق ساختن مردم و درهای صحن را بسته، اعتصاب عجیبی رخ داد. چه می شود؟ آیا آقای آخوند بافقی حاجی شیخ محمدتقی می آید؟ آیا می تواند با دولت وقت مبارزه و حکم او را ملغی و خنثی کند؟
ناگاه دیدند با یک روح شجاعت و دل قوی و قلب محکم با جمعی حاضر شد. یک مرتبه مردم که از دل و جان او را دوست داشته و معتقد بودند در اطرافش جمع شده، به درصحن آمده در را گشوده و وارد صحن مطهر گردیدند و برای جمیع علما پیغام فرستادند که باید در صحن حاضر شوید و بعضی از آن ها هم که فعلا حاضر و از مراجع و مدرسین بزرگ فعلی قم و خدای تعالی وجود ذیجودشان را از بلاها حفظ فرماید، فرمودند آن روز که پیغام ایشان به ما رسید، جمعی بودیم که از خود مأیوس شده و کلمه شریفه «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان رانده و در آن انجمن شرکت نمودیم و آقای حاج شیخ(قدس سره) از جا حرکت کرده، به منبر رفت و در انجمنی که بالغ بر چندین هزار جمعیت قم بود و صحن شریف را مملو نموده بودند، آیه «و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» را تلاوت کرده قریب به این مضامین فرمودند که امر به معروف و نهی از منکری که عبارت از حس مسئولیت بوده باشد، بر هر فردی لازم، مخصوص بر علما و طلاب که مجریان این قانون و این اصل محکمند و هیچکس را حق ردع و منع در آن نباشد و دولت جابر نتواند از چنین قانونی جلوگیری نماید و خود هم لیاقت اجرای آن را ندارد زیرا علم به موارد و کیفیت آن لازم است و دولت و مأموران آن جاهل آنند.
بعد خطاب به جمعیت فرمود و به صدای بلند و رسا فریاد زد: اما فیکم رجل رشید؟ آیا در میان شما یک مرد حسابی پیدا نمی شود تا جواب این فراعنه را گوید و قانون و اعلان آن ها را ملغی کند؟ چنان از این صدای حق که از حنجره حق گوی او بیرون آمد، در مردم ایجاد حرارت گردید و در اعوان دولت رعب حاصل گشت که اعلان ها را فوراً برداشته، این امر بزرگ و حس مسئولیت را با خود افراد آزاد گذاردند.»[51]
ستیز چهره به چهره
واقعه عید نوروز 1306 که به رویارویی مستقیم و چهره به چهره شدن بافقی با رضاخان انجامید، حرکت غیرتمندانه و شجاعانه بافقی در مقابل هتک حرمت حرم حضرت معصومه(علیه السلام) توسط زنان و دختران شاه بود حرکتی که به عنوان صفحه ای در کتاب پر افتخار رویارویی عالمان دین در مقابل منکر و مستبدان زمان برای همیشه ماندگار شد و هنوز تاریخ نگاران و تحلیل گران از آن به عنوان نقطه عطفی در تاریخ حوزه ها و ایران یاد می کنند.
حسین مکی در تاریخ بیست ساله این گونه وارد مقطعی از تاریخ رضاشاه می شود که برگ زرینی از تاریخ روحانیت و رویارویی آن ها با ابتذال به شمار می آید:
«در موقع عید نوروز 1306ش که مصادف با 27 ماه مبارک رمضان 1346هـ. ق. هم بود، زوار بسیاری از نقاط مختلف به سوی شهر قم روی آوردند، تا هنگام تحویل حمل را در حرم حضرت معصومه(علیه السلام) بگذرانند و به قدری جمعیت و ازدحام در صحن و حرم و رواق ها بود که جای سوزن انداختن نبود، اعضای خانواده پهلوی -که همسر رضاشاه(مادر محمدرضا) جزو آنان بود- نیز به قم آمده و در غرفه بالای ایوان آیینه بدون حجاب کامل نشسته بودند و به طوری جلب نظر می کردند که صدای اعتراض مردم از هر سو بلند شده بود این طرز حضور در اماکن مقدس را بی احترامی نسبت به حضرت معصومه(علیه السلام) می دانستند، ولی هیچ کس جرأت نمی کرد قدم پیش بگذارد و به آن ها تعرض نماید.»[52]
حسین مکی به میدان آمدن آیت الله بافقی پس از مواعظ سید ناظم زاده را چنین می آورد:
«در همین موقع هم سیّد ناظم واعظ که مشغول وعظ در مسجد جنب حرم بود، مردم را تهییج نمود که امر به معروف و نهی از منکر حکم می کند که مردم جلوگیری نمایند، خبر به حاج شیخ محمدتقی بافقی رسید و او به خانواده دربار پیغام فرستاد که: شما اگر مسلمان هستید، نباید با این وضع در این مکان مقدس حضور یابید و اگر مسلمان نیستید، بازهم حق ندارید در این مکان حضور یابید.
پیام مؤثر واقع نشد، حاج شیخ محمدتقی شخصاً به حرم آمد و سخت به آنان اعتراض نمود و خواست که سر و صورت خود را بپوشانند یا از آن جا خارج شوند.»[53]
تلفن همسر رضاشاه به دیکتاتور پهلوی، خشم این قزاق هتاک را برافروخت و او با یگان رزمی مجهز از تهران به سوی قم حرکت کرد و دستور داد تا رسیدن او به قم از خروج آیت الله بافقی از حرم جلوگیری کنند رضاخان هتاکانه وارد حرم شد و یک راست به سمت جایگاهی رفت که آیت الله بافقی در آن مشغول مناجات بود.
آیت الله العظمی مرعشی نجفی از شاهدان عینی این فاجعه، کتک خوردن آیت الله بافقی پس از ورود چکمه پوشان رضاخانی به صحن حرم معصومه(علیه السلام) را چنین به تصویر می کشد:
«پای این ایوان مبارک ایستاده بود. سرهنگ ها با چکمه وارد حرم دختر پیغمبر شدند. حاج شیخ محمدتقی هم در بالاسر ایستاده بود و صحبت می کرد، من هم شب ماه رمضان بود، دعای افتتاح می خواندم. در یک گوشه ای به حال خودم بودم یک وقت دیدم صدای های و هوی و چکمه بلند شد ریختند و زدند به طلاب و حاج شیخ محمدتقی را کشیدند. اصلا پاهایش را گرفته بودند گاهی می کشیدند، رساندند به پای ایوان، «پهلوی» خودش هم پای ایوان بود، پایین آوردند از ایوان این قدر با آن لگد نجس به این پیرمرد عالم ربانی -که واقعاً زاهد زمانه بود- زد و آن وقت مرحوم حاج شیخ محمدتقی را کشیدند ببرند تهران.»[54]
آیت الله طالقانی از مریدان آیت الله بافقی و از شاهدان عینی این فاجعه، در اوایل انقلاب در سخنرانی خود در جمع طلاب و روحانیون در مدرسه فیضیه صحنه کتک خوردن آیت الله بافقی را چنین بر زبان آورد:
«گو این که من الان دارم می بینم و می شنوم، اینجا که رضاخان با چکمه هایش وارد حرم شده و شیخ محمدتقی بافقی را خوابانده و با عصا و شلاق به سر و صورتش می زند! من دارم الآن آن صدای ناله های شیخ محمدتقی را می شنوم که فقط می گفت: یا امام زمان(عج) و رضاشاه او را می زد و می گفت(عذر می خواهم از شما): پدر سوخته، هیچکس به دادت نمی رسد.[55]
پس از دستگیری و اعزام آیت الله بافقی به تهران، در قم حالت فوق العاده اعلام شد. عصمت الملوک دولتشاهی، همسر چهارم شاه که در آن موقع در قم حضور داشت، به برقراری حکومت نظامی توسط رضاخان پس از کتک زدن و دستگیری آیت الله بافقی اشاره می کند و می گوید:
«آنچه بعداً شنیدیم، این بود که شاه در نهایت عصبانیت وارد صحن مطهر شد و دستور داد، شیخ را به پشت روی زمین دراز کنند و بعد هم با عصایی که در دست داشت، پیاپی ضرباتی به او زد. درنتیجه این پیشامد، شهر به هم خورد و چند روزی در قم حکومت نظامی برقرار شد.»[56]
به گفته رازی، آیت الله بافقی مدت شش ماه در زندان شهربانی زندانی شد. حوادث دوره زندان آیت الله بافقی و عوض کردن زندانبانهای وی مؤید طولانی بودن ایام زندان اوست.[57]
آیت الله بافقی در زندان رضاخان مشی خاصی را در پیش گرفت که در حقیقت می توان نفی مشروعیت رضاخان و مبارزه ای منفی با دستگاه دیکتاتوری به حساب آورد. آیت الله محمدصادق تهرانی در خاطرات خود به خودداری آیت الله بافقی از خوردن غذا تا مرز از پای افتادن اشاره می کند و می گوید:
«ایشان، وقتی در زندان بود، غذای زندان را نمی خورد. می گفت: هنگامی که مرا به زندان شهربانی بردند، هرچه غذا آوردند نخوردم. با پولی که همراه داشتم، مقداری نخودچی خریدم و با همان امرار معاش کردم. پس از مدتی پولهایم تمام شد و گرسنگی فشار آورد، گفتم خداوندا! تو خود در قرآن فرموده ای: «و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها» هیچ جنبده ای روی زمین نیست مگر اینکه رزقش بر خداست، خدایا! من جنبنده ام، ببین دارم می جنبم و حرکتی کردم. چندی نگذشت که تاجرهای تهران برایم غذا آوردند و غذای دولتی را نخوردم.»[58]
بافقی در سیاه چال های رضاخان شکنجه های روحی و جسمی شد اما به خاطر نفوذ معنوی و جایگاه خاص وی نتوانست او را اعدام کند و مجبور شد تا پس از چندی او را به ری تبعید کند.
آیت الله حائری که می دید رویارویی مستقیم حوزه و علمای آن با رضاخان در دفاع از آیت الله بافقی زمینه را برای رضاخانی که دنبال بهانه برای نابودی حوزه بود فراهم می سازد، به مبارزه منفی دست زد و ضمن اعلام حوزه به سکوت، خود به گونه ای دیگر خشم خود را نسبت به عملکرد رضاخان در خصوص برخورد با آیت الله بافقی را آشکار کرد.
آیت الله حائری به موازات این موضع گیری و بیان انگیزه های خود -که برای بسیاری خصوصاً طلاب جوان که به آیت الله بافقی به چشم پدر و پیر و مراد خود می نگریستند غیر مترقبه بود- به عنوان اعتراض به زنبیل آباد هجرت کرد. آیت الله حاج شیخ محمدرضا طبسی در خاطرات خود می گوید:
«در این ماجرا، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم، به عنوان اعتراض از شهر خارج می شود و به زنبیل آباد می رود و می گوید: هر کسی که از طلبه های من است، نباید هیچ دخالتی در این جریان بکند.»[59]
حضور آیت الله بافقی در ری برکات بسیاری را در پی داشت احیای مساجد مخروبه، برگزاری نماز جماعت و دعای کمیل و پرورش جوانان جویای عرفان و ادب - چون مرحوم دولابی و... - منزل او به مرکزیتی برای طلاب انقلابی و علما و فضلا تبدیل شد. به گونه ای که منزل او مأوای کسانی چون شیخ بهلول، آیت الله طالقانی، آیت الله بهاءالدینی و... گردید.
آیت الله بافقی که در پیش گویی های خود اعلام کرده بود زنده می ماند و مرگ و ذلت رضاخان را خواهد دید، پس از خارج شدن رضاخان از ایرانبه قم مسافرت کرد و سپس به شکرانه دیدن چنین روزی به عتبات عالیات رفت و سپس به ری بازگشت.
وفات
این روحانی مبارز و مجاهد سرانجام، پس از سال ها تلاش و جهاد و تحمل بیماری و درد در 12 جمادی الاول 1365 هـ.ق دارفانی را وداع کرد. پیکر مطهر او با احترام فراوان تشییع و به قم منتقل شد و در مسجد بالاسر درکنار قبر شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد. او در مکانی برای همیشه آرام گرفت که روزی برای پاسداری از دین در همان مکان تازیانه ها و لگدهای رضاخان را به جان خرید و این است پاداش خداوند و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت به همه مؤمنان و موّحدانی که فداکارانه شکنجه ها را به جان می خرند.
پی نوشت ها
[1] فرهنگ آبادی ها و مکان های مذهبی کشور، محمد حسین یزدی، ص 89.
[2] دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر سید مصطفی میرسلیم، ج 1، ص619.
[3] دایرةالمعارف تشیع، مؤسسه دائرةالمعارف تشیع، چاپ اول، ج 3، ص 62.
[4] یزد نگین کویر، ابوالفتح قهرمانی، ص 151، 152.
[5] ر. ک. به: امامزادههای ایران، استان یزد، محمد حسین مقبلی، ص 15 الی 21.
[6] ر.ک. به: ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندی، ج 4، ص 104.
[7] الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانی، ج25، ص 48.
[8] دیوان وحشی بافقی، حسین نخعی، چ هفتم، ص17.
[9] ر.ک. به: آثار الحجه، شیخ محمد راضی، ص 31.
[10] ر.ک. به: نسل نور، شرحی بر زندگانی سلسله مدرسیه، محمد کاظم مدرس، ص 414 - 420.
[11] همان.
[12] آئینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدی، ص 102ـ99.
[13] نسل نور، ص 426.
[14] ر.ک. به: مجاهد شهید، ص 60.
[15] همان، ص 61.
[16] همان. در روایات، بلند بودن دیوار خانه از هفت ذراع، مکروه دانسته شده است.
[17] ماهنامه کوثر، ش 17، ص 7، گفتوگو با استاد علی اصغر فقیهی.
[18] مجاهد شهید، ص 6 و 7.
[19] آثارالحجه، ص 32.
[20] ماهنامه کوثر، همان.
[21] همان، ش 34، ص 62 و 63، مصاحبه با آیتالله محمدرضا طبسی.
[22] همان.
[23] سوره هود، آیه 6.
[24] آثارالحجه، ص 32.
[25] مجله حوزه، ش 16، ص 40، مصاحبه با آیتالله بهاءالدینی
[26] همان.
[27] مجاهد شهید، ص 10.
[28] تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، غلامرضا کرباسچی، ص 44.
[29] مجله حوزه، ش 12، ص 33، دی 1364.
[30] مجاهد شهید، ص 95 و 96.
[31] ماهنامه کوثر، ش 17، همان.
[32] همان.
[33] آثارالحجه، ص 34.
[34] آثارالحجه، ص 32، 33 و 34.
[35] مجاهد شهید، ص 128.
[36] همان، ص 130.
[37] همان، ص 131.
[38] همان، ص 101.
[39] همان، ص 54.
[40] همان، ص 55 و 56.
[41] همان، ص 120.
[42] همان، ص 56.
[43] آثارالحجه، ص 34.
[44] مجاهد شهید، ص 113 و 114.
[45] همان، ص 8 و9.
[46] ر.ک. به: عارف کامل، ص 78، 80.
[47] ر.ک. به: گنجینه دانشمندان، ج 3، ص 179.
[48] قیام گوهرشاد، سینا واحد، چ چهارم، ص 30.
[49] مجاهد شهید، ص 115.
[50] آثارالحجه، ص 35
[51] مجاهد شهید، ص 88-91.
[52] تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، چ سوم، ج4، ص 262.
[53] همان، ص 262 و 263.
[54] مجله پیام انقلاب، ش 66، شهریور 61، ص 79.
[55] فصلنامه بنیاد تاریخ، ش 36 و 35، پاییز و زمستان 1373، ص 71.
[56] روزنامه جام جم، پنجشنبه 20/ 7/ 1381، ص31.
[57] مجاهد شهید، ص 99.
[58] تاریخ شفاهی انقلاب، ش 66، شهریور 61، ص 79.
[59] مجله حوزه، ص 34، ص 64.
https://hawzah.net/fa/Mostabser/View/63237/بافقی،-محمد-تقی-/?SearchText=فشارکی