***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

میرزای شیرازی بزرگ در خاطرات شفاهی

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۴۸ ب.ظ

 آقا سید محمد اصفهانی فشارکی 


 

آنچه در ذیل می آید گزیده ای از خاطرات سینه به سینه ایست که توسط حضرت ایت الله سید رضی شیرازی در مصاحبه ها یا مجامع خانوادگی بیان شده است:
 
تاسیس حوزه علمیه ی سامرا
... بعد از آن که مرحوم میرزای شیرازی (رضوان الله علیه) از اصفهان به نجف آمدند، در نجف مستقر شدند و بعد از فوت شیخ انصاری رفتند به سامراء و در سامراء تشکیل حوزه دادند. حوزة سامراء حوزة فوق العاده‌ای بود؛ مجموعة خاصی بود از تمام طبقات و متخصصین آنجا بودند. عارف بود، فیلسوف بود، مورخ بود، محدث بود. همین حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک از شاگردان ایشان است و با ایشان نزدیکی فراوانی داشت. آخوند ملا فتحعلی عارف آنجا بود که استاد عرفان بود. متخصصین فلسفه آنجا بودند، مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری که خودش استاد فلسفه بود در آنجا حضور داشت و امثال اینها خیلی‌ها بودند. حاج میرزا محمد تقی، حاج آقا رضا همدانی، آقا سید محمد اصفهانی فشارکی و شاید قریب به سیصد نفر ایشان در مدتی که آنجا بودند قریب به بیست و دو سال که در سامراء‌ بودند، شاید قریب به سیصد نفر در آنجا متخرجین حوزة ایشان بودند؛ همه مجتهد بودند و خیلی‌هایشان هم از مراجع تقلید بودند و بعضشان هم از مبارزین بودند مثل ... لاری که مجاهد بودند. مرحوم حاج میرزا محمد تقی شیرازی که دارندة ثورة عشرین به قول خود عربها که ثورة عشرین یعنی نهضت سال بیست میلادی را در دست داشت. منظورم این است که بعد از اینکه ایشان فوت شد سامراء به دلایلی سیاسی ظاهراً انگلیس‌ها یک کاری کردند که سامره را منحل کردند و شیعیانی که در سامره بودند وادارشان کرد که هجرت به خارج از سامراء بکنند.
ـ این را من درست تفسیرش را نمی‌دانم، ولی من از مرحوم مادرم شنیدم. مادرم دختر مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازی است. مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازی از مراجع تقلید بود، معاصر آقا سید ابوالحسن بود و بزرگ شدة سامره بود؛ شاگرد بلا واسطة مرحوم میرزای شیرازی نبود ولی شاگرد میرزا محمد تقی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود. مادر من می‌گفت که در جنگ اول جهانی که واقع شد انگلیس‌ها ما را از سامره بیرون کردند. این تعبیر ایشان بود و این همیشه در گوشم هست. البته این حرف مادر را من در خیلی بچگی و نوجوانی از ایشان شنیدم. عملاً هم همه هجرت کردند از سامره؛ آن حوزة به آن تفصیل و عظمت همه آمدند؛ آقا میرزا محمد تقی آمد در کربلا ماند، سید اسماعیل صدر آمد در کاظمین ماند، آقا سید محمد فشارکی اصفهانی آمد در نجف و همینطور همه متفرق شدند. حالا نمی‌دانم که چه مسئله‌ای بود که شیعیان را از آنجا بیرون کردند و حوزه را منحل کردند این را من نمی‌دانم که سرش چه بوده و ریشه‌اش چه مسئله‌ای بوده است. البته احتمال می‌دهم که یک ریشة مذهبی داشته است، چون قبل از اینکه میرزا به سامره بیاید، سامرا یک قطعه سنی بودند، همه سنی بودند و شیعه اصلاً در سامرا وجود نداشت،‌ جز امامین همامین شیعه‌ای در سامرا وجود نداشت. حضرت امام حسن عسکری و حضرت هادی (علیهما السلام) قبرشان در آنجاست و سرداب غیبت هم در سامره است و خانة امامان در سامره است. چیز دیگری از ظواهر تشیع در سامره نبود. میرزا حالا چه دستوری بوده از ناحیة مقدسة امام زمان (علیه السلام) برای اینکه هجرت به سامره بکند، میرزا که آمد به سامره سامره را در حقیقت شیعه خانه کرد. البته از نظر عدد و کمیت شیعه کمتر از سنی بود در سامرا در زمان میرزا، اما از نظر قدرت و ابهت مرکز رفت و آمد شیعیان جهان شد و میرزا در آنجا کارهای زیادی کرد. پل ساخت، چون نهر دجله کنار سامره است و حالا هم هست در آنجا پل نداشت و پلی ساخت، یکی دو تا حمام ساخت، حسینیه ساخت، خانه‌های زیادی برای مدرسین ساخت؛ دو تا مدرسه ساخت در سامره که صدام هر دو مدرسه را خراب کرده است به عنوان اینکه می‌خواسته میدان درست کند؛ دو تا مدرسه بود که یکیش خیلی بزرگ بود و یکی هم کوچک بود که مرکز طلاب بود. اینها کارهایی بود که میرزا در سامره کرد و میرزا سامره را مرکز تشیع می‌خواست قرار بدهد و تا وقتی میرزا بود حکومت با شیعه بود، حتی جریانات خیلی زیادی دارد حالا من نمی‌خواهم آنها را عرض کنم. البته میرزا با سنی‌ها کنار آمده بود، یک وقت اشتباه نشود! تضادی اینها نداشتند.
 
 
مکتب علمی و اخلاقی سامرا
از ویژگیهای مهم مکتب سامراء مجتهدپروری آن است؛ از این روی، اکثر مجتهدان نامی و بزرگ، از همین مکتب برخاسته‌اند. مانند : مرحوم آخوند خراسانی، میرزا محمدتقی شیرازی، و مرحوم سیدمحمد فشارکی.
در این رابطه، خاطره‌ای را نقل می‌کنم:
مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری، در بیمارستان، بستری بود. به عیادت ایشان رفتم. ایشان، از قول پدر مرحوم حاج‌آقا ریحان‌الله گلپایگانی، طاب‌ثراه، نقل می‌کرد:
(البته نمی‌دانم، مستقیماً از پدر ایشان شنیده بود و یا این که با واسطه مرحوم حاج‌آقا ریحان‌الله شنیده بود)
«من از نجف، به سامراء رفتم. چند روزی درس میرزا شرکت کردم. روزی همراه میرزا برای قدم زدن، به کنار شطّ رفتم. ایشان از من پرسید:
«درس ما را چگونه یافتی؟»
عرض کردم: به نظر من نجف بهتر است.
مرحوم میرزا از این سخن من، خوشش نیامد، لذا فرمود:
«شما چند روز دیگر بمانید تا این فرعی که مطرح شده به پایان برسد.»
من هم قبول کردم و خلاصه چنان جذب شدم که در سامراء، ماندگار شدم.
روزی میرزا از من پرسید:
«حالا نظرتان چیست؟»
عرض کردم: تفاوت این جا با نجف، بسیار است. درس شما، انسان را پرورش می‌دهد.»
شیوه ی تدریس ایشان چنین بوده است که ابتدا فرع فقهی را مطرح می‌کرده و تمامی مطالب مربوط به آن را بحث می‌کرده است. ایشان چیزی را به عنوان اصل موضوعی قبول نمی‌کرده است.
این بحثها، به صورت طرفینی بین استاد و شاگردان بوده است؛ از این روی، درس میرزا، مدت زمان مشخصی نداشته است. ابتدای آن معلوم بوده است، ولی انتهای آن، بستگی به اتمام بحث داشته است. گاه، میرزا از صبح که بر منبر تدریس نشسته است، ظهر از منبر پایین می‌آمده است!
شاگردان میرزا، کم و بیش، این شیوه را ادامه داده‌اند. بارزترین آنان در این شیوه، مرحوم آقا محمدتقی شیرازی، بوده است. ایشان بعد از مرحوم میرزا، در کربلاء، همین شیوه را دنبال کرده است. از مرحوم آقا شیخ محمدکاظم شیرازی شنیدم، فرمود:
«در کربلاء درس آقا میرزا محمدتقی شیرازی می‌رفتم. یکی از علمای ایران، به کربلاء آمده بود و از من پرسید: میرزا محمدتقی، چه بحثی را مشغول هستند؟
متحیر شدم چه جواب بدهم؛ زیرا روش بحث این بود اگر فرعی مطرح می‌شد باید، دقیقاً، تنقیح شود. مثلاً اگر بحث از استصحاب تعلیقی به میان می‌آمد و در حجّیت آن تردید می‌شد، باید همان‌جا، تمام و کمال، بررسی شود. لذا مشکل بود تعیین موضوع بحث.»
در هر صورت، روش بحث در مکتب سامراء بر تحقیق و بحث استوار بوده است و در نجف، به صورت کلاسیک. مرحوم آخوند، وقتی درس می‌گفته است، به عنوان استاد، فرعی را مطرح می‌کرده و نظر خود را هم بیان می‌کرده است. البته بحث بین استاد و شاگرد بوده است، ولی نه به آن صورتی که در سامراء رواج داشته است. در سامراء، شاگردان، استاد را دو ساعت و گاه بیشتر، بر سر منبر نگه می‌داشته‌اند.
****
مرحوم میرزا، به شیخ انصاری خیلی احترام می‌گذاشته است. اخوی‌زاده مرحوم میرزا، مرحوم حاج‌ میرزا علی‌آقا، برای من نقل می‌کرد:
«میرزا وقتی مسأله‌ای را مطرح می‌کرد و به نقد و بررسی آن می‌پرداخت، چنان می‌نمود که مخالف با نظر شیخ است. مجدداً همان مسأله را طرح می‌کرد و می‌فرمود: آنچه شیخ گفته، درست است و مطابق نظر شیخ اقامه دلیل می‌کرد.»
وقتی شاگردان به این روش اشکال می‌کردند، در پاسخ می‌فرمود:
«عدول از آنچه شیخ گفته است، مشکل است. شیخ، با آن سعة علمی، سخن بی‌مبنی نمی‌گوید. شما شیخ را میتاً‌ درک کرده‌اید، ولی ما او حیّاً درک کرده‌ایم.»
****
مرحوم میرزا، آثار زیادی ندارد. البته عللی دارد. مهمترین آنها عبارت است از:
  1. جولان فکری. میرزا زیاد تجددنظر در امور علمی داشته است.
  2. احترام به شیخ انصاری.
متقابلاً، شیخ هم، به میرزا، خیلی احترام می‌گذاشته است. شیخ وقتی رسائل را می‌نویسد، به مرحوم میرزا می‌دهد تا نظرات خود را بر آن بیفزاید. میرزا با این که اکراه دارد، ولی به خاطر احترام به استاد، می‌پذیرد و برخی از جاها را با کلمه «منه» حاشیه می‌زند. بعد این حواشی، جزء متن می‌شود. در تقریرات آقای نائینی هم، به این مطلب اشاره شده است.
****
شاگردان میرزا، نه تنها آن بزرگوار را فردی اعقل و سیّاس می‌دانستند که او را انسان ملکوتی و برخوردار از مقامات بلند معنوی می‌دانستند. این را شما از نحوة برخورد شاگردان میرزا با آن جناب می‌توانید بفهمید. به عنوان نمونه:
مرحوم آخوند، آن‌قدر به میرزا معتقد بوده است که وقتی به سامراء می‌آمده و خدمت ایشان می‌رسیده است، دَرِ خانه مرحوم میرزا را می‌بوسیده است. تا میرزا زنده بوده، مرحوم آخوند، به احترام استاد برای تدریس بر منبر نمی‌رفته است.
به مرحوم آخوند، عرض می‌کنند:
«شما که به سامراء می‌روید، قصدتان خالص نیست!»
می‌فرماید:
«نه. من قصدم خالص است. زیرا فقط برای دیدن میرزا می‌روم.»
مکرر شنیده ام که :
«مرحوم آخوند، مرحوم میرزا علی آقا، فرزند مرحوم میرزا را نیز خیلی احترام می‌کرده است و درمجالس، او را بر خود مقدم می‌داشته است.»
نیز شنیده‌ام:
«مجلس روضه‌ای بوده است که مرحوم آخوند و آقامیرزا علی‌آقا، هر دو، می‌خواسته‌اند در آن شرکت کنند.
از قضا، با این که از دو مسیر مختلف می‌آمده‌اند، ولی طولی بوده است که همزمان وارد مجلس می‌شده‌اند.
یکی از پسران مرحوم آخوند، متوجه می‌شود. برای این که همزمان وارد مجلس نشوند و در نتیجه، آخوند، میرزا علی آقا را بر خود مقدم بدارد، تسبیحی به آخوند می‌دهد تا استخاره کند. این کار، بدین منظور بوده است که : آخوند قدری متوقف شود و دیرتر از میرزا علی آقا وارد مجلس شود و مسأله تقدم داشتن میرزا علی آقا بر خود، پیش نیاید.
آخوند، جریان را می‌فهمد. فوراً تسبیح را به طرف پسرش پرت می‌کند و به راه خود ادامه می‌دهد!»
این همه تقیّد، به خاطر آن است که شاگردان میرزا، میرزا را به انسان فوق‌العاده‌ای می‌دانسته‌اند و برایش کراماتی هم ذکر می‌کنند. این کرامات، در برخی از کتابهایی که مربوط به میرزا است، آمده است.
 تدبیر میرزای شیرازی
به نظر من، مرحوم میرزا در مهاجرت از نجف به سامراء، چند هدف را دنبال می‌کرد:
1. اسکان شیعه در سامراء. با توجه به اینکه سامراء، مدفن عسکریین (ع) و منزل آن بزرگواران خیلی چیزها که مورد علاقه و احترام شیعه است در آنجا قرار دارد، مرحوم میرزا سعی کرد که شیعیان در آن مکان، اسکان بیابند.
2. تبلیغ تشیع در نواحی عراق.
3. تقریب بین شیعه و سنی. به نظر من، این مهمترین هدف میرزا بود. زیرا نجف و کربلاء ممحض در شیعیان بود و میرزا می‌خواست با رفتن به سامراء، شیعیان را به آن‌جا بکشاند. تا عملاً بین آنان و اهل سنت، خلط و آمیزشی به وجود بیاید و از این رهگذر، گامی در مسیر وحدت و تقریب برداشته شود. زیرا مرحوم شیرازی، به ایجاد وحدت و الفت بین شیعه و سنی اهتمام می‌ورزیده است.
معمولاً مرحوم میرزا روزها عصر که می‌شد مثل تابستان که یک قدری هوا ملایم می‌شد، ایشان را سوار بر مرکب می‌کردند یک الاغی بود و می‌بردند تا لب شط؛ از منزل میرزا تا لب شط یعنی نهر دجله که کنار سامره است مثلاً یک کیلومتر راه بوده است شاید هم بیشتر. میرزا سنش بالا بود، نمی‌توانست پیاده برود و یک مرکبی می‌بردند. مرکب آن روز هم که معمول بوده اکثر علماء به اصطلاح یک حماری داشتند که سوار می‌شدند. در نجف من یادم است میرزا حسین نائینی الاغ داشت که سوار می‌شد؛ آنجا دیگر تاکسی و پژو و رنو و این حرفها نبود! اینها پیرمرد بودند برای رفت و آمدهایشان از الاغ استفاده می‌کردند. مرحوم آقا میرزا حسین نائینی داشت، آقا ابوالحسن داشت، مرحوم میرزا علی اقا شیرازی داشت؛ افرادی که سنشان یک مقداری بالا بود و شخصیت اجتماعی داشتند جریانشان اینطوری بود. مرحوم میرزا را سوار می‌کردند و می‌بردند تا لب شط، یک مقداری آنجا می‌نشست و بر می‌گشت. اتفاقاً در ماه رمضان هم همینطور شد، یعنی ماه رمضانی پیش آمد کرد، مرحوم میرزا را عصرها می‌بردند به لب شط و بر می‌گشت تا روز آخر ماه رمضان. مرحوم میرزا روز آخر ماه رمضان طبق معمول رفت تا لب شط و برگشت به منزل؛ شب اول ماه شوال سنی‌ها مدعی رؤیت ماه شدند. شیعه‌ها هنوز ماه را ندیده بودند و نگران شدند و نمی‌دانستند که چه کار کنند. آمدند پیش میرزا و به میرزا گفتند اینها مدعی رؤیت شدند. گفت آنهایی که مدعی هستند بیایند؛ دو نفر یا سه نفر که مدعی رؤیت بودند آمدند پیش میرزا شهادت به رؤیت دادند. میرزا فرمود مزکی بیاید، یعنی کسانی بیایند که این دو نفر را تزکیه کنند. افرادی هم آمدند گفتند بله این آقا و این آقا را ما می‌شناسیم، یصوم و یصلی و ... میرزا هم حکم به هلال داد که امروز اول ماه است. این خیلی جالب آمد برای شیعیان و خیلی‌ها هم تعجب شد برایشان. پسر میرزا که خودش هم از مراجع تقلید بود و بعد از میرزا به مرجعیت رسید؛ بعد از میرزا محمد تقی و شریعت اصفهانی به مرجعیت رسید؛ یک مرجعیت کوتاهی داشت و سنش کفاف ندارد. مرحوم میرزا علی آقا مرد محترمی بود، پرسید : آقا شما مگر تغییر عقیده داده‌اید در مسألة شاهد و شهادت؟ چطور شد که شما شهادت اینها را قبول کردید؟ میرزا فرمود که ما دیشب که از دم شط می‌آمدیم به طرف خانه ماه را خودم دیدم، ولی نخواستم به رخ اینها بکشم؛ می‌خواستم منتی بر آنها بگذارم که ما به شهادت شما حکم دادیم به هلال. بله، اگر ماه را خودم ندیده بودم حکم را نمی‌دادم، چون خودم دیدم ولی نگفتم که من خودم دیدم؛ به آنها فهماندیم که برای حفظ وحدت و برای اینکه مثلاً سنی‌ها سر به سر شیعه‌ها نگذارند در آنجا، چون گاهی اذیت می‌کردند. این یکی از راههایی بود که مرحوم میرزا برای ائتلاف و وحدت و یگانگی برای شیعه و سنی انجام داد
 
****
 
2- بین یک طلبه و یکی از کسبة آنجا اختلاف شد. اختلاف و زد و خورد منتهی شد به اینکه خانة میرزا را سنگ باران کردند سنی‌ها. اینها تحریک بوده است، حالا از بعدش معلوم می‌شود. خانة‌ میرزا را سنگ باران کردند و جسارت زیادی به میرزا کردند. سفیر انگلیس از بغداد حرکت می‌کند با کشتی می‌آید به سامرا؛ قبل از ورودش به شهر سامرا از میرزا اجازة ورود می‌گیرد، میرزا اجازه نمی‌دهد. چرا سفیر انگلیس آمده بوده است؟ بعدش هم سفیر روس می‌آید. اینها می‌خواستند با میرزا ملاقات کنند و دستور از میرزا بگیرند راجع به اینهایی که اهانت کردند. این خیلی دنباله داشت! میرزا اجازة ورود نمی‌دهد و ملاقات هم نمی‌کند و می‌گوید به اینکه بچه‌های خودمان بود که با هم دعوایشان شده است، به شما ارتباطی ندارد! اینها بچه‌های خودمان هستند. آن وقت والی عثمانی می‌آید؛ بعد از آنی که میرزا این رفتار را با سفیر انگلیس و روس می‌کند، والی عثمانی می‌آید؛ والی عثمانی نمایندة حکومت عثمانی در بغداد بود یعنی شخص اولی بود در بغداد که عراق را اداره می‌کرد. می‌آید خدمت میرزا برسد و میرزا به او اجازة ورود می‌دهد؛ می‌آید و تشکر می‌کند و دست میرزا را می‌بوسد و می‌گوید به اینکه هر دستوری شما دارید بفرمایید؛ اگر اجازه بفرمایید تمام اینها را اخراج کنیم از سامرا و حکومت مرکزی عثمانی تلگراف می‌کند و تشکر می‌کند از میرزا که شما جلوی اغتشاش را گرفتید و نگذاشتید بلوایی به وجود بیاید. مقصود اینطوری میرزا سیاست مدارانه با سنی‌ها رفتار می‌کرد.
پدر من می‌گفت که این پیرمردهای سنی به ما که می‌رسند، می‌گویند : «نحن الطلقاء» ما آزاد شدة پدران شما هستیم، ما آزاد شدة میرزا هستیم یعنی اگر میرزا می‌خواست دستور می‌داد که ما را بکشند یا اخراج کنند از سامره، دولت عثمانی می‌کرد ولی میرزا چنین دستوری نداد؛ گفت که اینها بچه‌های من هستند و اختلافی با هم پیدا کرده‌اند، خودمان حل می‌کنیم این اختلاف را و حاجتی نیست که بیگانگان دخالت کنند. لذا سفیر شوروی و سفیر انگلیس را نپذیرفت ولی والی عثمانی را پذیرفت و این خیلی صدا کرد. تلگرافات زیادی از اطراف آمد به حمایت از میرزا و از شیعیان و این خیلی جلوه کرد این کارهای میرزا.
 
3- گفتند پدرم گفت: ـ این خاطره‌ای که می‌خواهم بگویم من از یک راه دیگری هم نقل می‌کنم، از قول مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی ؛ ایشان از مرحوم میرزا حسین نائینی نقل می‌کند، آقای میرزا علی نائینی از پدرش میرزا حسین نائینی نقل می‌کند که آقای نائینی گفته بود سید جمال اسد آبادی آمد سامره و سه روز در حجرة من در آن مدرسة بزرگی که مرحوم میرزا ساخته بود سکونت کرد و از من خواست که برای او اجازة شرفیابی خدمت میرزا بگیرم. من مکرر خدمت میرزا شرفیاب شدم و درخواست کردم که اجازة شرفیابی به سید جمال بدهند، میرزا قبول نکرد. سه روز سید جمال آنجا بود و بعد هم برگشت به تهران و یا جای دیگر، آن را یادم نیست. البته در اینجا از مرحوم آیت الله مرعشی داستانی هم من شنیده‌ام، آن داستان را هم یک قسمتش را در مصاحبه‌ام در همین مجلة‌ حوزه بیان کرده‌ام. دیگر من نمی‌دانم مرحوم آیت الله مرعشی آن جریانی که برای ما نقل کردند از کجا نقل کرده است، این را نمی‌دانم. ولی اجمالاً مرحوم میرزا نه اجازة ملاقات به سید جمال داد و نه جواب نامه‌های سید جمال را داده و از این بالاتر یک مسألة دیگری که من دربارة سید جمال شنیده‌ام این است که این را من از آقای مرحوم شیخ بهاء الدین نوری که پسر مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری بود؛ حاج شیخ عبدالنبی از علمای محترم تهران بود و از شاگردان مرحوم میرزا بود، هشت سال در سامره خدمت میرزا بوده است. در آن ایامی که در سامره بوده است آقای حاج شیخ عبدالنبی، سفری برایش پیش می‌آید برای حج. ایشان می‌آید از راه استانبول و از استانبول می‌رود به جده و برگشتن هم همینطور، در برگشتن به استانبول سید جمال اسد آبادی اطلاع پیدا می‌کند که آقای حاج شیخ عبدالنبی در استانبول است، درخواست ملاقات می‌کند با ایشان، ایشان هم اجازة ملاقات می‌دهد. آقای سید جمال می‌آید پیش حاج شیخ عبدالنبی و می‌گوید من پیامی دارم،‌ شما این پیام مرا به میرزا برسانید. به میرزا بگویید که ناصر الدین شاه را تکفیر بکند و او را عزل کند از سلطنت، بعد آقای حاج شیخ عبدالنبی از آقای سید جمال می‌پرسد که حالا اگر او را عزل کرد، چه کسی جای ناصر الدین شاه قرار بگیرد؟ سید جمال می‌گوید: من، من جای ناصر الدین شاه سلطان باشم. بعد مرحوم حاج شیخ عبدالنبی گفت: شما را چه کسی تأیید می‌کند؟ می‌گوید: سلطان عبدالحمید مرا تأیید خواهد کرد. بین مرحوم حاج شیخ عبدالنبی و سید جمال بحث و گفتگو در این زمینه زیاد می‌شود. بالاخره حاج شیخ عبدالنبی قانع که نمی‌شود و آقا سید جمال می‌گوید شماچه کار به این دارید؟ شما فقط پیام مرا به میرزا برسانید که میرزا ناصر الدین شاه را تکفیر کند و معزول بشود از مقام سلطنت و من به جای او قهراً با تقویتهایی که از من می‌شود جای او قرار بگیرم. حاج شیخ عبدالنبی می‌گوید من آمدم به سامره. اینجا ضمناً یک داستانی از حاج شیخ عبدالنبی یادم آمد، خوابی دیده است خیلی جالب که آن را هم نقل می‌کنم.
می‌گوید که من آمدم به سامره، مرحوم میرزا در شهر نبود رفته بود کنار شط؛ شط دجله از کنار شهر سامره عبور می‌کند و آن طرف شط یعنی آن طرفی که طرف شهر نیست یک جای تقریباً آرامی است و جمعیت کمتر رفت و آمد می‌کند، یک خیمه‌ای برای میرزا زده بودند آنجا که یکی دو روز آنجا استراحت کرده بود. گفت من که آمدم به سامره، میرزا آمده بود به آن طرف شط برای استراحت. من اجازه گرفتم و شرفیاب شدم خدمت میرزا و دست میرزا را بوسیدم و زانوی ادب به زمین زدم و من جریان ملاقاتم را با سید جمال در استانبول برای مرحوم میرزا نقل کردم. میرزا ساکت بود و کاملاً گوش می‌داد تا به اینجا رسید که گفتم اگر ناصر الدین شاه را آقا تکفیر کنند، چه کسی به جای ناصر الدین شاه می‌آید؟ او گفت: من. میرزا فرمود: وقتی که گفت من، شما چه جواب دادید؟ گفتم: شما را چه کسی می‌شناسد که بخواهید سلطان بشوید و به مقام سلطنت برسید؟ گفت: سلطان عبدالحمید مرا تأیید می کند. بعد بین من و او بحث و گفتگو شد. مرحوم میرزا روی کردند به من و گفتند: حاج شیخ عبدالنبی! اگر جریان بین تو و سید جمال غیر از این بود، من رابطه‌ام را با تو قطع می‌کردم. شما می‌دانید که چه مشکلاتی دارد سلطنت سید جمال و تقویت سلطان عبدالحمید؟ ورود سلطان عبدالحمید به منطقة تشیع و منطقة ایران، معنایش تضعیف تشیع است و تقویت تسنن است. اینها را ما توجه داریم، متوجه هستیم به آن. تضعیف ناصر الدین شاه بشود یعنی تقویت آن طرف می‌شود. لذا خلاصه میرزا به او فهماند اگر من در این زمینه عملی انجام نمی‌دهم چون به دنبال توالی فاسده عمل را می‌بینم، مشکلاتی که این عمل دارد را می‌بینم. حرف ما تمام شد.
4- شاهد دیگر این که : وقتی که مرحوم میرزا، شروع به ساختن مدرسه در سامراء می‌کند، علمای اهل سنت هم تصمیم می‌گیرند مدرسه‌ای بسازند. این خبر به گوش مرحوم میرزا می‌رسد و آنان را در ساختن مدرسه، مساعدت مالی می‌کند.
کراماتی از میرزای شیرازی
1- راجع به آن صورت تلگراف که تحریم تنباکو بود، این را من هم در مصاحبه‌ام در مجلة حوزه شماره 50 و 51 آنجا گفته‌ام و آنجا با سند مطلبی را نقل کرده‌ام. فکر می‌کنم اینجا هم گفته باشم. جریان این بود آنی که من با سند می‌گویم مرحوم آقا میرزا علی نائینی پسر مرحوم آقا میرزا حسین نائینی ایشان آمده بود تهران برای معالجه و در منزل آقای سید علی گلپایگانی بود. آقای سید علی گلپایگانی داماد ایشان بود، من رفتم به دیدن مرحوم آقا میرزا علی آقا نائینی. در آن وقتی که من آنجا بودم،‌ در آن جلسه آقای سید علی نشسته بود و آقای آقا عباس نائینی که فرزند ایشان است و از فضلاء و مدرسین و مرد شایسته‌ای بود ایشان هم نشسته بود. به یک مناسبتی صحبت سامره و مرحوم میرزای شیرازی و جریان تنباکو را مطرح کردیم. ایشان از قول پدرش نقل کرد، پدرش مرحوم میرزا حسین نائینی این مرد بزرگوار استاد عالی قدر که خودش را از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ می‌داند و منسوب به میرزا می‌کند و وقتی که استاد می‌گوید منظورش میرزای بزرگ است. آقا میرزا علی آقا از پدرش میرزا حسین این مسأله را نقل کرد. گفت: بعد از اینکه مرحوم میرزا تصمیم گرفت که تلگرافی را مخابره کند به تهران مبنی بر تحریم تنباکو، شاگردان خودش را یک قسمتی از شاگردان معتبر خودش را جمع آوری کرد و به آنها اعلام کرد و گفت که من می‌خواهم تلگرافی کنم به ناصر الدین شاه مبنی بر تحریم تنباکو،‌ شما یک صورت تلگرافی هر کدام بنویسید و ما این صورتهای تلگراف را هر کدام که بهتر بود همان را مخابره می‌کنیم. همه قبول کردند و شب بعدش و یا دو شب بعدش حاضر شدیم و ایشان هم تشریف آوردند و روی یک دوشک کوچکی که دو زانو می‌نشست روی آن می‌نشست، شاگردانش هم نشسته بود و تمام صورتهای تلگرافهایی که نوشته بودند دادند خدمت میرزا و ایشان همه اینها را مطالعه کرد. اینها را گذاشت زیر دوشک طرف راستش، از طرف چپ دست کرد زیر دوشک، یک صورت تلگرافی در آورد. این صورت تلگراف را که در آورد، فرمود: این صورت تلگرافی است که آقا امام زمان مرحمت کرده‌اند و امر فرموده‌اند که همین را ما مخابره کنیم. خواند: بسم الله الرحمن الرحیم الیوم استعمال تنباکو و دخانیات در حکم محاربة با امام زمان (علیه السلام) است. وقتی که ایشان گفتند این را آقا فرموده‌اند که این را مخابره کنیم، دیگر همه تسلیم شدیم و دیگر کسی اظهار نظر نکردند. بعد هم همان را مخابره کردند با اضافة امضاء خودشان که محمد حسن الحسینی و همان مخابره شد. این حرفی بود که آقای میرزا علی آقا نائینی از قول پدرش آقای میرزا حسین نائینی برای ما نقل کرد.
علی رغم نقل چنین واقعه ی مستندی یک وقتی، حضرت امام، رحمه‌الله‌علیه، از من، آقا میرزا باقر آشتیانی، آقا سیداحمد شهرستانی، آقا سیدعلی محمد سبط و ... خواستند که خدمتشان برویم. زمان ریاست جمهوری بنی‌صدر بود. هنوز جراحت پایم بهبود نیافته بود، از این روی، مجبور بودم روی صندلی بنشینم. همین امر، موجب شد که حضرت امام، اول از من احوالپرسی کند. صحبت از میرزا به میان آمد. حضرت امام فرمود:
«اخیراً بعضی از گروهها سعی دارند، قضیة تحریم تنباکو را به خارجیها نسبت بدهند. هدفشان هم این است که : به طور کلی روحانیت را از نهضتها کنار بگذارند.»
عرض کردم: بله. من هم این خبر را دارم.
لذا این که شما گفتید عده‌ای چنین تلاشی دارند، واقعیت همین است. ولی دلایل و شواهد فراوان داریم بر این که فتوای تحریم، از خود میرزاست و هیچ دست بیگانه‌ای در صدور آن دخالت نداشته است.
 
شاهد اول ، رجالی است که ناصرالدین شاه، آنان را به عنوان پیک مخصوص، به سامراء می‌فرستاده است، تا این که او را از موضع‌گیری و مخالفت منصرف سازند و نسبت به فوائد امتیاز، توجیه کنند.
شیخ‌الملک اورنگ، که ناظر بر جریانها بوده است، در اواخر عمر، برای من نقل می‌کرد:
«ناصر‌الدین شاه، فرد متشخصی را به عنوان نمایندة مخصوص، خدمت میرزا فرستاد تا از نزدیک، به طورمشروح، فوائد امتیاز را برای میرزا بگوید. وقتی خدمت میرزا می‌رسد، دربارة فوائد امتیاز، بسیار صحبت می‌کند.
میرزا در پاسخ می‌گوید: «لا اله الاّ الله». پس از گفتن این ذکر، دستور می‌دهد قهوه بیاورند. [آوردن قهوه، به معنای اجازة مرخصی است]
باز دوباره وقت می‌گیرد و خدمت میرزا می‌رسد. مجدداً دربارة امتیاز، توضیح می‌دهد.
این بار، میرزا در پاسخ می‌گوید: «ثم لا اله الاّ الله» و دستور می‌دهد که قهوه بیاورند.
فرستادة ناصر‌الدین شاه، وقتی که می‌بیند ملاقات با میرزا فایده‌ای ندارد، به تهران برمی‌گردد.
از او پرسیدم: نتیجه چه شد؟
گفت: هیچ، یک لا اله الاّ الله و یک ثم لا اله الاّ الله»
شاهد دوم: از جمله مؤیدات، در هفده، یا هیجده سال پیش به نجف اشرف، مشرف شدم. آیت‌الله آقا سیدعلی سیستانی، که داماد عموی ماست، یک روز برای ناهار، مرا به منزلش دعوت کرد. در ضمن صحبت گفت:
از ترکة‌ مرحوم میرزا، دو چیز پهلوی من است که شما شایسته‌تر به آنها هستید:
1. جلد دوم اصول، تقریر مرحوم روزدری.
[این تقریرات در دو جلد بوده است که یک جلد آن، پیش پدرم بود و جلد دیگر آن نزد عمویم و از ایشان رسیده به دامادش، آیت‌الله آقا سیدعلی سیستانی.]
2. نامه‌ای است از مرحوم حاج میرزا حسین نوری که از تهران برای مرحوم میرزا فرستاده بوده است.»
این نامه، زرد شده بود و آثار پوسیدگی داشت.
مرحوم نوری، در این نامه، تمامی جریاناتی که در رابطه با تحریم تنباکو اتفاق افتاده بود به گونه‌ خیلی فشرده، در یک صفحه، برای میرزا نوشته بود. از جمله: مخالفت یکی از علمای تهران را با تحریم تنباکو و قلیان کشیدن او را نیز نوشته بود! من به خاطر این که نام این آقا برده شده بود و این نقطة ضعفی بود برای آن آقا، نخواستم این نامه به عنوان یک سند تاریخی بماند؛ از این روی، متأسفانه نامه را پاره کردم!
آنچه این نامه گویای آن بود، این بود که: نه تنها میرزا خود اقدام کننده بوده است، بلکه کسانی هم بوده‌اند که میرزا را از کم و کیف قضایا، پس از صدور فتوا، باخبر می‌ساخته‌اند. مرحوم حاجی نوری، طاب‌ثراه، مبعوث مرحوم میرزا به همین منظور به تهران بود.
شاهد سوم: تلگرافهایی است که بین ناصر‌الدین شاه و مرحوم میرزا ردّ و بدل می‌شده است.
تلگرافهایی که از طرف ناصر‌الدین شاه صادر شده است، اوج و حضیض دارد.
در ابتداء، که ناصرالدین شاه احساس قدرت می‌کند، تعبیراتی که برای میرزا، به کار می‌برد خیلی سبک است. هرچه جریان ریشه‌دارتر می‌شود، ناصر‌الدین شاه، احساس ضعف می‌کند؛ از این روی، تعبیرات و القاب محترمانه‌تری به کار می برد.
در مقابل، تلگرافهای مرحوم میرزا، از اول تا به آخر، بر یک منوال است.
شاهد چهارم: از جمله شواهد، داستان گریه مرحوم میرزاست در برابر کسانی که به وی، به خاطر پیروزی در نهضت، تبریک گفته‌اند. وقتی از ایشان علت گریه را می‌پرسند، پاسخ می‌دهد:
«از این پس، دشمنان به فکر مبارزه با روحانیت می‌افتند، زیرا کانون خطر را شناختند.»
با این توضیحات، روشن شد که بیگانگان و یا درباریان، هیچ نقشی در صدور فتوا وایجاد نهضت نداشته‌اند.
****
از آقای سیدعباس اصفهانی، نجل جلیل آقا سید محمد فشارکی، شنیدم که گفت:
«پدرم، پس از صدور فتوا از طرف میرزا، خدمت میرزا می‌رود و عرض می‌کند: این فتوا تنها مربوط به ایران است، یا شامل بلاد دیگر هم می‌شود؟
مرحوم میرزا می‌فرمایند: مخصوص ایران است.»
 
2-خوابی که حاج شیخ عبدالنبی دیده بود من این خواب را از سه طریق نقل می‌کنم که هر سه طریق از حاج شیخ عبدالنبی نقل می‌کنند. یکی حاج شیخ بهاء نوری پسر حاج شیخ عبدالنبی،‌ یکی هم حاج شیخ محمود یاسری که از علمای محترم تهران است، یکی هم آخوند ملا علی همدانی. من رفتم به عیادت آخوند ملا علی، اولین مرتبه که ایشان را دیدم از او شنیدم. رفتم به عیادت ایشان در تهران، آخوند محبت خیلی به ما داشت و عطوفت داشت، من وقتی که نشستم صحبتهای سامره شد، گفت من یک داستانی برای شما می‌خواهم نقل کنم، از استادمان شیخ عبدالنبی نوری. ایشان گفت من در تهران پیش مرحوم حاج شیخ عبدالنبی درس می‌خواندم و ایشان مطلبی را و خوابی را نقل کرد. خواب این بود که می‌گفت حاج شیخ عبدالنبی من روزی در سامره بر من گذشت که دیونم زیاد شده بود و خیلی بدهکار شده بودم؛ به حساب آن زمان شاید صد و بیست تومان، صد و بیست تومان صد و بیست سال قبل یا یک قدری هم بیشتر. گفت چون علتش این بود که خشکسالی شده بود در نور و منطقة ما، هر سال از نور برای ما کمکهایی می‌شد،‌ آن سال نشد؛ این یک دلیل. یک دلیل دیگر من وسائل الشیعه را داده بودم که برایم استنساخ کرده بودند و خود این پول زیادی می‌خواست و من قرض کرده بودم و داده بودم و اجارة منزل هم به گردنم بود و گرفتار اجارة منزل بودم، اجمالاً دیون زیادی داشتم. یک روزی در حجرة مدرسة سامره همین مدرسة بزرگی که حالا ظاهراً اکثرش توی خیابان رفته و خراب شده است؛ شاید چیز مختصری از آن مانده است. یک نهار مختصری، آب دوغ خیاری با نان خوردیم و یک قدری با امام زمان صحبت کردیم و عرض کردیم یابن رسول الله ما انتظار نداشتیم که شما نسبت به فرزندانتان اینقدر بی محبت باشید، اینقدر بی لطف باشید. ما آمده‌ایم اینجا و غریب هستیم، این همه گرفتاری من دارم،‌ ناراحتی دارم، این همه قرض دارم، صد و بیست تومان مدیون هستم و از جایی به من نمی‌رسد و خلاصه شما ناظر هستید. خلاصه شروع کردیم با آقا صحبت کردن و گله گذاری کردن. با همین حال گرفتم خوابیدم و در خواب دیدم که بر پیغمبر وارد شده‌ام. وارد شدم در یک اطاقی که پیغمبر نشسته است و سلام کردم بر پیغمبر، ایشان جواب سلام مرا داد و به من فرمود: شیخ عبدالنبی! صد و بیست تومان در آن دولابچه است، برو بردار و قرضهایت را بده. من رفتم و برداشتم و از خواب بیدار شدم. تعجب کردم! این چه خوابی است که من دیدم؟ چیزی نگذشت که دیدم در اطاق مرا می‌زنند، برخاستم دیدم این خادم خصوصی داخل منزل میرزاست، کسی بود به نام نصر الله. نصر الله گفت آقای حاج شیخ عبدالنبی، بعد از سلام و احوالپرسی آقا شما را خواسته است. تعجب کردم، این وقت روز و هوای گرم، آقا با من چه کار دارد؟ نصر الله جلو افتاد و من به دنبال نصر الله راه افتادم. وارد شدیم به دهلیز منزل میرزا، میرزا در یک زیرزمینی که هفت هشت ده تا پله می‌خورد، چون زیر زمینها مختلف است در عراق، بعضی‌ها خیلی پله می‌خورد و می‌رود پایین که به آن سرداب سن می‌گویند بعضی ها هم نه که به آن سرداب متعارفی می‌گویند که هفت هشت تا پله می‌خورد و می‌روند پایین که آنجا پناهنده می‌شوند از گرما به آنجا که آن وقت مسائل فعلی که کولر و پنکه و این حرفها نبود! جز بادبزن حصیری چیز دیگری در دست نداشتند. نصر الله به من گفت که آقا در این زیرزمین هستند، با شما کار دارند. من از پله‌ها رفتم پایین، تا چشمم به مرحوم میرزا افتاد دیدم عین همان کسی که در خواب دیدم به صورت پیغمبر، عین همان این مرد در آنجا نشسته است؛ این همان است که من آنجا در خواب دیدم. یک شالی روی سرش پیچیده، تا سلام کردم به من گفت : شیخ عبدالنبی ! در آن دولابچه صد و بیست تومان هست، برو آنها را بردار و غرضت را بده. خواستم خوابم را بگویم، ایشان فرمودند چیزی نمی‌خواهد بگویی. من رفتم پول را برداشتم و آمدم بیرون و غرضهایم را ادا کردم. این خواب را با این بیداری مقدمه و مؤخره را هم حاج شیخ بهاء‌ نقل کرد از پدرش و هم آخوند ملا علی برای من نقل کرد و هم حاج شیخ محمود یاسری که حاج شیخ محمود هم درس مرحوم حاج شیخ عبدالنبی می‌رفته است؛ او هم همین را نقل می‌کرد. تقریباً متحد بود. حالا اگر چیزی کم و زیاد باشد ممکن است کم و زیاد شده باشد حالا نمی‌دانم، ولی اصل قضیه اینطور است.
رحلت و تشییع میرزای شیرازی
مرحوم میرزا، مدتی بود که دچار «برنشید» بوده است. ولی می‌گویند: ایشان را مسموم کرده‌اند.
من از خواهر مرحوم آقا میرزا عبدالهادی که هنگام فوت مرحوم میرزا، 9 ساله بوده است، پرسیدم: آیا میرزا، به مرگ طبیعی از دنیا رفت، یا او را کشتند؟
گفت: «در آن وقت، در سامراء شایع بودکه میرزا را مسموم کرده‌اند.»
حدود بیست سال پیش، در مجلّه «رنگین کمان» نوشته شده بود:
«طبیبی از خارج به سامراء می‌آید و مدتها در آنجا می‌ماند و در بین مردم، شهرت و مکانتی پیدا می‌کند. تا این که به میرزا دسترسی پیدا می‌کند و برای معالجه مریضی «برانشید» وی، دوایی را به آن مرحوم می‌دهد. پس از چند روز، بدن میرزا سیاه می‌شود و دار فانی را وداع می‌کند. آن طبیب هم از آن پس، مفقود می شود!»
مناسب است، جمله‌ای را هم دربارة حال احتضار میرزا بگویم.
میرزا در حال احتضار بوده است. نمی‌دانسته‌اند آیا در حال اغماست یا خیر.
آقا میرزاعلی آقا، فرزند مرحوم میرزا، می‌گوید:
«فرع فقهی مطرح کنید اگر میرزا در حال بیهوشی نباشد، حتماً پاسخ می‌دهد.»
از مرحوم میرزا می‌پرسند:
«آیا خوردن سوخته‌نان، جایز است یا خیر؟»
میرزا می‌فرماید:
«به نظر می‌آید چون از خبائث است، خوردنش جایز نیست!»
****
می‌دانید که قبر خواجه نصیرالدین طوسی در کاظمین است. می‌گویند:
«خواجه وصیت کرده بود: جنازه‌اش را به نجف ببرند.
خواب می‌بیند یکی از جوادین (ع) را که می‌فرماید:
«أامامان لایقدران علی شفاعه رجل واحد؟»
به همین خاطر، خواجه از وصیتش منصرف می‌شود و می‌گوید همان‌جا دفنش کنند.»
اما نقل جنازة مرحوم میرزا به نجف، به خاطر قولی بود که میرزا به یک راجه هندی که از مقلدینش بود، داده بود.

فردی از راجوهای هندی، در نجف اشرف، خانه‌ای می‌سازد به صورت مدرسه و از مرحوم میرزا خواهش می‌کند که آن‌جا را برای محل دفن خود انتخاب کند و او را شفاعت کند. خود آن راجو هم وصیت می‌کند که آنجا دفنش کنند. مرحوم میرزا به خاطر این که موجب ناراحتی این هندی را فراهم نکند، می‌پذیرد و بر آن اساس، وصیت می‌کند: جنازه‌اش را به نجف ببرند. با این که بین سامراء و نجف، شصت فرسنگ راه است، اما جنازه میرزا روی دست عشایر، دست به دست، می‌گشته است و سه روز جنازه در راه بوده است. چنین تشییع جنازه در راه بوده است. چنین تشییع جنازه‌ای، هنوز هم بی سابقه است.

 



http://www.sayyedrazishirazi.ir/mirzayeshirazidarkhaterat.aspx

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۶