العربیة، شیخ عباس قمی
«از اصفهانى ها فقط چند نفر مجتهد مسلم وجود دارد و آنان:
شیخ ابوالفضل ریزی، سید ابوالقاسم دهکردی، شیخ محمد حسین فشارکی، آقا رضا اصفهانى و خود من.»
حفاظ رودیواری
حفاظ شاخ گوزنی
ربات اینستاگرام
اجاره هیلتی
اجاره بتن کن
موتور برق
سایت جامع آنلاین ناودونک (لذت خرید آنلاین را با ما تجربه کنید)
تجهیزات کشاورزی
ماشین آلات کشاورزی
ادوات کشاورزی
کفکش
دکتر علی آبکار مشاور برندینگ
دانلود رایگان کتاب پزشکی
موتور تک روبین
موتور پمپ روبین
کولتیواتور کویین
موتور تک جیانگ دانگ
موتور برق جیانگ دانگ
غرفه سازی
درب ضد سرقت
تورهای آنتالیا
بیمینگ سفارش هوشمند بیمه
خرید کفش
سایت تخفیف گروهی کفش
مرکز مشاوره تلفنی روانشناسی
اخبار و گالری عکس
کاشت ناخن
کانال تلگرام
پودر دکلره یخ

هرکس یک شیخ عباس همراه دارد

بسم الله الرحمن الرحیم
ظاهر اعمال دیگران برای ما آشکار است و ما از باطن و درجه خلوصش خبر نداریم و حتی خیلی اوقات خود را گول زده و از ناخالصی های خویش غفلت می نماییم و یا اصلا نمی بینیم؛ در حالی که روح عمل چیز دیگری است.
استاد شهید مطهری می فرماید:
« نیّت، جان عمل است و همانطورى که تن آدمى شریف است به جان آدمیّت، شرافت عمل آدمى نیز بستگى به جان آن دارد. جان عمل چیست؟ جان عمل، اخلاص است.» (1)
خیلی از اوقات، کیفیت کار خالصانه از نظر دنیایی هم متفاوت است. فرض کنیم دو نفر برای کار خیر مانند مسجد، بیمارستان، مدرسه و... اقدام کنند و بناهای مشابهی بسازند؛ ممکن است از نظر ظاهر بسیار شبیه هم باشند اما مسلما کیفیت درونی و دقت و دلسوزی به کار رفته در آنها، میان بنای کسی که قصدش مشهور شدن و خیّر نامیده شدن است با کسی که به حرف مردم و... کاری ندارد، بسیار متفاوت خواهد بود.
برکت کار خالصانه گاهی در همین دنیا هم بسیار عیان و آشکار می گردد؛ در این نوشتار از مرحوم «حاج شیخ عباس قمی» به عنوان نمونه روشنی از این اخلاص یاد می گردد.
هرکسی یک شیخ عباس به همراه دارد
مرحوم «آیت الله مجتهدی تهرانی» می فرمایند:
«مرحوم حجت الاسلام والمسلمین «حاج میرزا هادی تهرانی» معروف به حاج مقدس، روزی مرحوم شیخ عباس قّمی (رحمه الله) را دیدند کنار در حرم امام حسین علیه اسلام ایستاده. [حاج مقدس] رفت و برگشت، دید هنوز شیخ ایستاده اند، علت را پرسید، مرحوم شیخ فرمودند: «حرم شلوغ است و به من فشار می آید.»
مرحوم حاج مقدس گفت: «عیبی ندارد عوضش هر که زیارت می رود یک شیخ عباس با خود همراه دارد.» (یعنی: مفاتیح الجنان)
یعنی زرنگ باش و تا زنده ای، یک همچنین کاری بکن.» (2)
«آیت الله سید صادق شیرازی»، برکت مفاتیح الجنان را از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می داند:
«مرحوم حاج شیخ عباس قمى قدس سره کتاب هاى فراوانى از خود بر جاى گذارده است که مشهورترین آنها مفاتیح الجنان است و اکنون مورد استفاده دهها میلیون انسان مؤمن قرار دارد.
یکى از مؤمنان مى گفت: «در یک مناسبت زیارتى در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام بودم. مرحوم شیخ عباس قمى را که روزهاى پایانى عمر خود را سپرى مى کرد و سخت بیمار بود - دیدم که به دیوار تکیه داده است. از او پرسیدم: چرا اینجا ایستاده اى؟»
گفت: «مى بینم مؤمنان توفیق یافته اند تا از نزدیک زیارت کرده و ضریح مقدس امام علیه السلام را در آغوش مى گیرند، اما من از چنین نعمتى محروم هستم و در آتش حسرت مى سوزم.»
به شیخ گفتم: « زائران را ببین، یکایک آنان هنگام ورود به حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام کتاب مفاتیح الجنان در دست دارند و شما در واقع همراه یکایک آنان وارد حرم شده و توفیق زیارت از نزدیک را مى یابید.»
مى بینیم پس از گذشت هزار و اندى سال از روزگار معصومان علیهم السلام، شیخ عباس قمى قدس سره به چنین فضیلتى بزرگ نایل آمد.
از شیخ عباس قمى قدس سرّه، علت شهرت و موقعیت کتاب مفاتیح الجنان را نسبت به دیگر آثارش جویا شدند، گفت:
«این ویژگى از برکت حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا علیها السلام است، زیرا این کتاب را به نیّت حضرت زهراى اطهر علیها السلام نوشتم.»
شاید مرحوم حاج شیخ عباس قمى مدت کوتاهى از عمر خود را صرف تألیف این کتاب کرده باشد، اما چنان جایگاهى یافته است که در هر مکان مقدس، حضور چشمگیرى داشته باشد و هر کس آن را بخواند پاداشى معادل پاداش خواننده، براى حاج شیخ عباس قمى منظور مى شود، چه اینکه در روایت آمده است:
الدَّالُ عَلَى الْخَیْرِ کَفَاعِلِهِ (3) ؛ دلالت کننده به امر خیر همانند کسى است که آنرا انجام دهد [و در پاداش با او برابر است]...». (4)
با دستم به اهل بیت کمک کرده ام
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می گویند:
«نقل می کنند که حضرت آیت الله العظمی نائینی رحمه الله علیه مدتی بود به درد پا مبتلا بود، به مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان فرمودند:
مدتی است پای من درد می کند، دعایی بکنید که پایم خوب شود.
مرحوم شیخ عباس قمی(رحمه الله) فرمودند: «من یقین ندارم که با زبانم گناه نکرده باشم [لذا نمی توانم با زبان برای شما دعائی بکنم] ولی با دستم به اهل بیت (علیهم السلام) کمک کرده ام» لذا دست به پای مرحوم آیت الله العظمی نائینی کشیدند و خوب شدند.» (5)
سعى کن مثل او منبر بروى
آیت الله سید صادق شیرازی می گویند:
«نقل شده است که پدر شیخ عباس قمى به «مسجد امام حسن عسکرى» علیه السلام رفته بود. در آن مسجد، واعظى منبر مى رفت و داستانهاى کتاب «منازل الآخرة»، نوشته شیخ عباس قمى را از روى کتاب براى مردم مى خواند و افراد زیادى پاى منبر او حاضر مى شدند.
روزى پدر شیخ عباس به او مى گوید: ببین فلان واعظ که در مسجد امام حسن عسکرى علیه السلام منبر مى رود، چه زیبا موعظه مى کند، تو نیز از او یاد بگیر و سعى کن مثل او منبر بروى. شیخ عباس چیزى نمى گوید و پدرش چندین بار این سخن را تکرار مى کند.
مرحوم شیخ حتّى یک بار هم نگفت آن کسی که شما در پاى منبرش حاضر مى شوى، به سبب خواندن کتاب من منبرش چنین رونقى گرفته است.» (6)
از صدای یا الله! یا الله! خوشم آمد
یکی از علما نقل می کرد:
«در یکی از ماههای رمضان به اتفاق چند تن از دوستان از حضور جناب محدث قمی تقاضا کردیم که در مسجد گوهرشاد مشهد اقامه نماز جماعت را تقبل کنند؛ با اصرار و پافشاری پذیرفتند.
چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستانهای آن مسجد به امامت معظم له برگزار شد و هر روز تعداد جمعیت نمازگزاران افزوده می شد تا اینکه بر اثر اطلاع دادن جماعت نمازگزار به دیگرانی که از این امر هنوز باخبر نشده بودند تعداد مأمومین مرحوم قمی فوق العاده زیاد شد.
یک روز پس از آنکه نماز ظهر برگزار شد، مرحوم قمی به من که در صف اول و نزدیک ایشان بودم، گفتند: «من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم» و رفتند و دیگر تا آخر ماه مبارک رمضان آن سال برای امر نماز نیامدند.
در موقع ملاقات و سؤال از علت ترک نماز جماعت، فرمودند:
حقیقت این است که در رکوع چهارم متوجه شدم صدای اقتدا کنندگان از پشت سرم را که می گفتند: یا الله! یا الله! یا الله! ان الله مع الصابرین.
و این صداها از محلی بسیار دور به گوش می رسید. این توجه مرا به زیادی جمعیت اقتدا کننده متوجه کرد و در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که این جمعیت این اندازه زیادند. بنابراین من برای امامت اهلیت ندارم!» (7)
ایشان صحبت مىکردند و اهل علم می گریستند
آیت الله سید صادق شیرازی نقل می کنند:
«مرحوم شیخ عباس قمى منبرى نبوده است، اما گاهى بزرگان و مراجع او را دعوت مىکردهاند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعى که بارها شیخ را براى منبر دعوت مىکردهاند، مىتوان مرحوم «حاج آقا حسین قمى» را نام برد که قبل از جریان کشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شیخ دعوت مىکرد تا در منزل او منبر برود.
مقام معنوى شیخ عباس بسیار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثیر عجیبى داشته است. مرحوم «آیة اللَّه مرعشى نجفى» براى بنده نقل مىکردند که پاى منبر شیخ عباس نشسته بودم؛ دیدم ایشان صحبت مىکردند و اهل علم گریه مىکردند.» (8)
منابع:
پی نوشت ها:
(1) مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج1، ص300، اخلاص، شرط قبول اعمال
(2) پایگاه وارثون
(3) الکافی (ط - الإسلامیة) / ج4 / ص27 / باب فضل المعروف؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ص 1؛ التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص364
(4) پایگاه وارثون
(5) سایت وارثون
(6) همان
(7) همان
(8) همان
حجت الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ زین العابدین قربانی دامت برکاته

اعتقادت مذهبى آنان قابل تحسین بود، پدرم نماز شب مى خواند و مقیّد به خواندن قرآن و ادعیه و غسل جمعه بود. در ایّام ماه مبارک رمضان که روحانى به محلّ ما مى آمد، در خانه پدرم از او پذیرایى مى شد.
پنج ساله بودم که پدرم بر اثر کسالت در چهل و چند سالگى از دنیا رفت و مادرم سر پرستى ما چهار برادر و یک خواهر را به عهده گرفت و با مرارت و سختى ما را بزرگ کرد. خداى شان رحمت کند و جزاى خیر دهد.
تا چهارده سالگى در همان محلّ زندگى کرده و در کار و کشاورزى به آن ها کمک مى کردم. قرآن را در مکتب خانه نزد حاجى گل صفرى و برادر بزرگم مرحوم حاج عبدالرسول قربانى آموختم. و ضمناً با خواندن کتاب جودى، طریق البکاء، سیّدالانشاء، عاق والدین، حمزة سیّدالشّهدا و کتاب هاى رایج آن روز بر دانش خود مى افزودم.
تولد و دوران کودکى
دوران تحصیل
اساتید
فعّالیّت هاى علمى
فعّالیّت ها و مبارزات سیاسى
مسئولیّت هاى پس از پیروزى انقلاب
در آغاز پاییز سال 1327 شمسى به اتفاق برادر بزرگ ترم حاج غلامعلى یک مقدار برنج به عنوان مال الاجاره اراضى کشاورزى خود براى حاج یوسف محصّصى ـ مالک زمین ـ که از تبار روحانیان و فردى مؤمن و متدیّن بود به لاهیجان بردیم، وقتى با ما ملاقات کرد و ما را شناخت از من که سیزده ساله بودم پرسید: «سواد دارید؟»
گفتم: بلى.
پرسید: «اصول دین، فروع، مقدّمات و مقارنات نماز را بلدى؟»
گفتم: آرى و توضیح دادم.
پرسید: «میل دارى طلبه شوى؟»
گفتم: آرى.
فرمود: «دو روز دیگر که روز عید غدیر است بیا لاهیجان تا تو را به مدرسه علمیّه جامع لاهیجان ببرم و در آن جا مشغول فراگیرى دروس عربى بشوید».
روز موعود با مادرم به لاهیجان آمدیم و آن مرد خیّر مرا به مدرسه علمیّه نزد مرحوم آیة اللّه حاج شیخ مهدى مهدوى رئیس مدرسه برد و او نیز بنده را پذیرفت و دو سال را در آن جا ماندم و سیوطى، مغنى و حاشیه را نزد مرحوم حاج سیّد شفیع واحدى رحمه الله خواندم.
در سال 1329 شمسى به قم رفتم. در آن جا تمام مقطع هاى درسى را به پایان رساندم و در درس خارج بزرگان حوزه شرکت کردم.
اساتیدم در حوزه علمیّه قم عبارت اند از: حجج اسلام و آیات عظام آقایان: محسن جهانگیرى و آیة اللّه گیلانى (مطوّل و معالم) آیة اللّه ستوده و آیة اللّه حسین نورى همدانى (جلدین لمعه) امام موسى صدر (قوانین) آیة اللّه سیّدرضا صدر و آیة اللّه منتظرى (منظومه سبزوارى) آیة اللّه مشکینى (رسائل و مکاسب) آیة اللّه مجاهدى تبریزى و آیة اللّه سلطانى (جلدین کفایه).
پس از پایان یافتن دوره سطح به درس تکمیلى خارج فقه آیة اللّه بروجردى راه یافتم و با نمره عالى قبول شدم. هشت سال نیز مداوم در درس مرحوم امام قدّس سرّه حضور یافتم و یک دوره اصول و قسمت هایى از طهارة و مکاسب را خدمت ایشان خواندم. شفا و اسفار و تفسیر را از محضر علّامه طباطبائى بهره بردم. پس از تبعید امام از محضر آیة اللّه گلپایگانى، حاج میرزا هاشم آملى و حاج شیخ عباسعلى شاهرودى استفاده نمودم.
در دوران تحصیل در قم با دوستانى چون: استاد عباسعلى عمید زنجانى، آقامیرزا على اصغر طاهرى کنى، سیّد اسداللّه خراسانى مقیم کاشان، آیة اللّه جلالى خمینى، استاد سیّد محمد خامنه اى، فاضل هرندى، شیخ قیّوم عراقى، حسین حقّانى و دیگران آشنا شدم و با آنان هم مباحثه بودم.
هم چنین در این دوره افتخار آشنایى و هم رزمى حضرات آیات آقایان: خامنه اى (رهبر معظّم انقلاب)، هاشمى رفسنجانى، مهدوى کنى، محمدى گیلانى، شبسترى، حجّتى کرمانى، مکارم، سبحانى، خسروشاهى، مصباح یزدى، شهید مطهّرى، شهید بهشتى، شهید باهنر و دیگران نصیبم شد.
در این ایّام، یعنى از سال 1330 ـ 1342 شمسى دوران شکل گیرى شخصیّت علمى و سیاسى من بود. آشنایى من با مرحوم نوّاب صفوى سبب شد تا شور انقلابى و ضدّ ستم شاهى و استکبار ستیزى در من جوشیدن گیرد و عملاً در صف فدائیان اسلام قرار گرفتم و در این راه حرکت هاى انقلابى زیاد داشتم و از سوى دیگر، رابطه شاگردى و علمى من با علّامه طباطبائى و امام خمینى قدّس سرّه روح پژوهش را در من زنده کرد. ارتباط با شهید بهشتى و آیة اللّه مکارم شیرازى اشتیاق به فراگیرى علوم و مسائل روز را در من به وجود آورد. از این رو، تابستان ها در دبیرستان علوى و در کنار برادرانى چون: هاشمى رفسنجانى، ربّانى املشى، مهدوى کنى، امامى کاشانى و... به تحصیل پرداختم و دوره زبان انگلیسى را در دبیرستان دین و دانش قم با آقایان: مصباح یزدى، شهید حیدرى نهاوندى، هاشمى رفسنجانى و ربّانى املشى گذراندم.
در جلسه چهل نفرى شهید بهشتى پیرامون حکومت اسلامى که بزرگان زیادى از قبیل: آیة اللّه مشکینى، سبحانى، هاشمى، امامى، محمدى گیلانى و... در آن شرکت مى کردند، شرکت داشتم. پس از مسافرت شهید بهشتى به آلمان، مرا دستگیر کردند و به ساواک بردند و پس از چندى آزاد شدم.
دیرى نپایید که جلسه اصول عقاید شیعه آیة اللّه مکارم دایر شد. این جلسه، شب هاى پنج شنبه در مسجد مدرسه حجّتیّه تشکیل مى شد و من جزء مستشکلین آن بودم. جلسه چهل نفرى نیز شب هاى جمعه در مدْرسِ مدرسه حجّتیّه تشکیل مى شد که کتاب اسلام در قلب اجتماع که یک بحث آن را من نوشتم، فراهم آمده این جلسه بود. جلسه اى نیز در روزهاى پنج شنبه با ریاست آقاى مکارم و مشارکت آقایان: محمد شبسترى، حسین حقّانى، على حجّتى کرمانى، عباسعلى عمید زنجانى و بنده تشکیل گردید. نتیجه پژوهش هاى این جلسه، کتاب زن و انتخابات و بلاهاى اجتماعى قرن ما بود. بر آن بودیم که کتاب سوم در باره اصول عقاید شیعه را بنگاریم، امّا بازداشت امام و تعطیل دروس و گرفتار شدن عزیزان و زندانى و تبعید شدن و عزیمت به نجف بعضى دیگر، جمع ما را پراکنده کرد.
مى باید در این کتاب به مسئله معاد مى پرداختم که با تعطیل کار دست جمعى، آن بحث را در کتاب به سوى جهان ابدى فراهم آوردم و در سال 1344 شمسى تقدیم علاقه مندان شد.
از سال 1340شمسى به بعد سال هاى با برکتى براى حوزه بود. مجلّه مکتب اسلام، و مکتب تشیّع و مؤسّسه در راه حق پا به عرصه مطبوعات دینى نهادند و من با تمام آن ها همکارى داشتم و عضویّت در هیئت تحریریه مکتب اسلام و نسل جوان و در راه حق بودم و در روزنامه هاى نداى حق، وظیفه و دیگر روزنامه ها مقالاتى مى نوشتم و سرانجام از نویسندگان حوزه شدم.
حدود 35 اثر تألیفى، ترجمه اى دارم و پاره اى از آثار را تصحیح کرده و مقدّمه زده ام که از آن جمله است:
1. به سوى جهان ابدى؛ 2. تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى؛ 3. اسلام و حقوق بشر؛ 4. علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین؛ 5. ترجمه جلد نهم و دهم الغدیر (در زندان)؛ 6. در سایه قلم؛ 7. اصول دین در پرتو کلام معصومین علیهم السّلام ؛ 8. فلسفه آفرینش انسان؛ 9. جبر و اختیار، به انضمام ترجمه خلق الاجمال مرحوم ملّاصدرا؛ 10. پیشینه تاریخى فرهنگى لاهیجان و بزرگان آن (با همکارى فرزندم)؛ 11. اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى؛ 12. علم حدیث؛ 13. زیربناى صلح جهانى (با همکارى استاد سیّدهادى خسروشاهى)؛ 14. تفسیر جامع آیات الاحکام (که تاکنون هفت جلد آن چاپ شده و جلد هشتم در دست تألیف است و چند جلد دیگر باقى است که از خداوند توفیق تألیف آن ها را دارم)؛ 15. بزرگ ترین بیمارى قرن بیستم؛ 16. تصحیح و تعلیق و مقدّمه بر گوهر مراد فیّاض لاهیجى؛ 17. مقدّمه و پاورقى بر مناجات شعبانیه آیة اللّه گیلانى؛ 18. مقدّمه و پاورقى بر زیارت امین اللّه آیة اللّه گیلانى؛ 19. مقدّمه بر کتاب قرآن و سنن الهى آیة اللّه گیلانى؛ 20. یادنامه حکیم فیّاض لاهیجى و ... .
به دلیل تعهّد و مسئولیّتى که خود را ملزم به رعایت آن مى دانستم، هرگز چه در حوزه علمیّه قم و چه در شهرستان لاهیجان از کار علمى و تدریس جدا نشدم. در حوزه علمیّه تا سطح را تدریس کردم و در شهرستان نیز به همین منوال اشتغال دارم و مدتى نیز براى جمعى از روحانیون، خارج عروه، به ویژه اجتهاد و تقلید آن را تدریس نمودم. در کنار کارهاى حوزوى و نیز نمایندگى مجلس دوره دوم و اکنون که در لاهیجان هستم در دانشگاه تدریس داشته و دارم. در تهران دانشگاه امام صادق علیه السّلام به تدریس اصول استنباط، محکم و متشابه و جبر و اختیار و در دانشگاه پزشکى تهران به تدریس معارف اشتغال داشتم.
در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحکام، معارف، علم حدیث و خلاف شیخ طوسى و اصول فقه مظفر و تفسیر تدریس کرده و مى کنم که تا به حال ادامه دارد.
حدود هزار درس نهج البلاغه گفته ام که شب هاى دوشنبه در رادیو استان گیلان پخش شده و نوارهاى آن موجود است. کتاب اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى از امام على علیه السّلام که به وسیله انتشارات انصاریان منتشر شده شامل این درس ها است که با توفیق خداوند تتمّه آن را نیز به دست چاپ خواهم سپرد. امسال که به نام على علیه السّلام از سوى مقام معظّم رهبرى ـ مدّظلّه ـ نامیده شد دو کتاب از آن درس ها را به نام جهان بینى على علیه السّلام در خطبه اوّل نهج البلاغه و منشور مملکت دارى در فرمان امام على علیه السّلام به مالک اشتر آماده چاپ دارم.
در حال حاضر، شب هاى سه شنبه جلسه تفسیر قرآن به وسیله این جانب در مسجد جامع شهر لاهیجان دایر است و شب هاى دوشنبه از رادیو گیلان پخش مى شود. هم چنین هر صبح روز شنبه با مسئولان شهر جلسه اى دارم و پس از بررسى مشکلات شهر یک درس از کتاب اصول دین در پرتو کلام معصومین که براى همین جلسه نوشته ام تدریس مى کنم. روزهاى یک شنبه و شنبه در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحکام، خلاف شیخ طوسى و ... و در طول هفته براى طلّاب مدرسه اصول فقه مظفر مى گویم.
در سال هاى 1372 و 1374 شمسى دو کنگره به منظور بزرگ داشت ملّاعبدالرّزاق لاهیجى و حزین لاهیجى در لاهیجان برگزار کردم و کتاب هاى زیادى از این دو عالم نام دار با تصحیح و تعلیق من و همکاران چاپ و منتشر شده است، از قبیل: گوهر مراد، سرمایه ایمان، دیوان فیّاض و حزین و... آخرین فعّالیّت من در این زمینه، تدارک مقدّمات کنگره مرحوم سلّار دیلمى صاحب المراسم العلویه است که ـ ان شاء اللّه ـ تا دو سال دیگر در لاهیجان برگزار مى شود.
همان طور که قبلاً اشاره کردم، اوّلین جرقّه انقلابى را مرحوم نوّاب صفوى در من زد و جزء فدائیان اسلام شدم. وقتى که ایشان از زندان آزاد شد من و مرحوم گلسرخى کاشانى و برخى از برادران آن روز حوزه به منظور دیدن ایشان به تهران رفتم. هنگام مراجعت استاد خصوصى یى که نزدش درس مى خواندم، درسم را تعطیل کرد و در پاسخ سؤال من، گفت: «چرا به دیدن این سیّد انگلیسى رفته اى؟!!»
شهید سیّد محمد واحدى نزد من سیوطى مى خواند. یک بار با وى به کاشان رفته و برنامه هایى در آن جا داشتیم. پس از شهادت آن جوان مردان در سال 1334 شمسى به مشهد رفتم. هم نشینى با دوستانى از قبیل: مقام معظّم رهبرى، هاشمى نژاد، طبسى و... داغ شهادت آن عزیزان را التیام داد. شب ها در درس مرحوم آیة اللّه میلانى و روزها در درس مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى در مدرسه نوّاب شرکت مى کردم.
وقتى که آیة اللّه بروجردى در سال 1340 شمسى فوت کرد در مسئله تقلید،ما در شهرمان مردم را به امام ارجاع دادیم. پس از مدتى مسئله انجمن هاى ایالتى و ولایتى پیش آمد و امام مخالفت خود را در مسئله سوگند به کتاب هاى آسمانى و دیگر موارد خلاف اسلام ابراز کرد. من که شاگرد و مقلّد امام بودم، از آن بزرگ پیروى کردم و در سال 1342شمسى به زندان افتادم و پس از مدتى نجات یافتم و از این زمان رسماً به جمع مبارزان پیوستم و اعلامیه هاى امام را به شهرها مى بردیم. در منبرها علیه نظام طاغوتى سخن رانى مى کردیم، در زمان سخن رانىِ امام در فیضیّه و بعد از بازداشت آن حضرت و در پانزدهم خرداد در صف سربازان انقلاب قرار داشتم و به دلیل تبلیغ و روشن گرى بارها بازداشت و پس از مدتى آزاد مى شدم.
در سال 1350 شمسى مجلس ترحیم مرحوم آیة اللّه سیّد اسداللّه اشکورى نمایندگى امام در انزلى، محلّه لنگرود برگزار شد. مرحوم حاج شیخ حسن لاهوتى و آقاى جعفرى گیلانى و حدود هشتاد تن از طلّاب قم براى شرکت در مجلس معظّم له آمده بودند. من سخن ران مجلس بودم و چون در بالاى منبر نام امام را بردم همگى صلوات فرستادند و مجلس وضعیّت خاص و شورانگیزى به خود گرفت، سرانجام پس از چند روز، مرا دستگیر کردند و به زندان بردند و به شش ماه زندان و پنج سال ممنوع المنبر و ممنوع الخروج بودن محکوم کردند.
در این ایّام، فرصتى دست داد تا کتاب هایى از جمله: ترجمه الغدیر، فلسفه آفرینش انسان و جبر و اختیار را بنگارم. شهید بهشتى ماهانه 1500 تومان به وسیله یک بزّاز تهرانى که براى طرف معامله اش در لاهیجان، یعنى آقاى سیّد اسداللّه شرفى بزّاز مى فرستاد و او به من مى رساند. تکمیل کار نهج البلاغه موضوعى، اثر آقاى معادیخواه به وسیله استاد مطهّرى به من سپرده شده بود و کمکى از آن جا به من مى شد و با هر سختى که بود زندگى را مى گذراندم.در این ایّام مرحوم مطهّرى که براى دیدن آقاى منتظرى به خلخال رفته بود در بازگشت به لاهیجان آمد و شب را در خانه ام ماند و با توجّه به مشکلات من، پیشنهاد داد تا به تهران بروم و امامت مسجد ابوالفضل خیابان تاج (سابق) را به عهده بگیرم و من پذیرفتم. خانه شهید باهنر و آیة اللّه اردبیلى نیز در همان نزدیکى بود، حدود سه ماه در آن مسجد امامت کردم و شب ها تفسیر مى گفتم و روزهاى پنج شنبه جلسه اى پیرامون همان بحث موضوعى نهج البلاغه با آیة اللّه مهدوى کنى و آیة اللّه هاشمى رفسنجانى در کتاب خانه مسجد داشتم.
دعوت از شخصیّت هاى انقلابى سبب شد تا مسجد رونق ویژه اى پیدا کند. چند صباحى نگذشت که از سوى ساواک، هیئت امناى مسجد را فرا خواندند و گفتند: این شیخ حق نماز خواندن در این مسجد را ندارد. ناگزیر به لاهیجان بازگشتم.
پس از چندى به مشهد رفتم. آیة اللّه خامنه اى از سفر من به مشهد باخبر شدند و به اتفاق برادرشان حاج سیّد محمد خامنه اى به دیدنم آمدند. ایشان پیشنهاد کردند در مشهد بمانم.
گفتم: ساواک نمى گذارد در این جا بمانم و اگر در لاهیجان دستگیر بشوم، پدر زنم آیة اللّه کوشالى، خانواده ام را سرپرستى مى کند. معظّم له فرمودند: «این حرف صحیحى است شما بروید، ما با شما در ارتباط خواهیم بود».
با توجّه به آن چه گذشت، هر چه به انقلاب نزدیک تر مى شدیم مشکلات بیش تر و تکلیف سخت تر بود تا ماه رمضان سال 1357شمسى فرا رسید. شب عید فطر و طبق معمول در مسجد آقا سیّد حسین لاهیجان که مرکز انقلابیان بود منبر رفتم. بعد از منبر، جوانان پرشور و متدیّن به خیابان ریختند و مشروب فروشى ها و مراکز فساد را تخریب کردند. صبح که در خانه را باز کردم، دیدم در و دیوار خانه ام را به کثافت آلوده اند. در روز 22 بهمن همان سال، چماق داران طرف دار شاه به خانه ام حمله و تهدید به آتش زدن خانه کردند و به کمک دوستان، ساعت 9 شب کتاب هاى خود را به خانه هاى فامیل منتقل کردم و خودم نیز به خانه هاى همسایگان پناه بردم.
سرانجام با فداکارى مردم شریف ایران، عمر طاغوتیان به سر رسید و با ورود پیروزمندانه حضرت امام به میهن، انقلاب اسلامى به ثمر نشست. با پیروزى انقلاب، منطقه دست خوش ناآرامىِ تحمیل شده از سوى سلطنت طلبان، کمونیست ها و منافقین شد. از این رو، مسئولیّت بنده سنگین تر گردید. در آن زمان آیة اللّه مهدوى کنى مسئولیّت کمیته انقلاب اسلامى شرق گیلان؛ یعنى از آستانه تا چابکسر را به بنده سپردند و با همکارى عزیزانى چون: ابوالحسن کریمى، ارسلان انصارى، على قیامتیون و... منطقه را اداره مى کردیم. چندى نگذشت که از سوى جامعه مدرّسین بنده را خواستند. در آن جا آقایان: مشکینى، منتظرى و مؤمن از من خواستند تا قضاوت شرع استان گیلان را بپذیرم. بنابر وظیفه شرعى پذیرفتم و اوضاع قضایى استان را تا حدودى سروسامان دادم و حدود دو سال قاضى استان بودم تا دادگسترى ها دایر شد و قضات دیگر به یارى ام آمدند.
در این ایّام، آقایانى که حضورشان در استان مؤثر بود، به تهران و قم مهاجرت کردند. من نیز به تهران رفتم و مشکلات استان و عدم توانایى خود را در اداره منطقه، با آقایان: شهید بهشتى، هاشمى و خامنه اى در میان گذاشتم و از ایشان خواستم که به تهران یا قم برگردم. شهید بهشتى فرمود: «الان وقت مراجعت شما نیست». آقاى هاشمى با حاج احمد آقا تماس گرفتند تا وقت ملاقاتى با امام براى مان بگیرد. روز بعد به اتفاق آقایان: عمید زنجانى، محى الدّین انوارى و حاج شیخ فضل اللّه محلّاتى خدمت امام رسیدیم. گرفتارى استان گیلان را به عرض امام رساندم و خواستم تا اجازه مراجعت به تهران و قم بدهند.
امام فرمود: «اگر به مقدار موى دماغ علیه ضدّ انقلاب در استان نقش دارى واجب است برگردى». سپس در همان مجلس فرمان امامت جمعه را به نام من صادر فرمودند.
در دوره دوم مجلس شوراى اسلامى با حفظ امامت جمعه، از آستانه اشرفیه به مجلس راه یافتم و تمام مدت چهار سال را ریاست کمیسیون ارشاد مجلس را به عهده داشتم و پس از پایان مجلس مجدّداً و حسب الامر مقام معظّم رهبرى به لاهیجان باز گشتم، امّا این بار بیش تر وقتم را صرف نوشتن و کار فرهنگى مى کردم.
این فعّالیّت ها و مسئولیّت ها مانع اندیشیدن به مسائل جنگ و حضور در جبهه نشد. همواره در تجهیز نیروها و حفظ پشت جبهه و فراهم کردن امکانات تلاش مى کردم. بارها به جبهه رفتم به تبلیغ و تقویت روحیّه رومندگان مشغول بودم و در دو جا یکى کلّه قندى نزدیک مهران و تنگه مریوان هدف توپ دشمن قرار گرفتیم و ماشین ما آسیب دید و بعضى از همراهان مجروح شدند.
در دوره دوم خبرگان رهبرى از استان گیلان انتخاب شدم و رأى دوم استان را کسب کردم. مسئله مهمى در این دوره مجلس خبرگان پیش نیامد و در کمیسیونى نبوده و نقش فعّالى نداشته ام و خاطرات جالبى هم از نمایندگى خبرگان ندارم؛ چرا که واقعه مهمى رخ نداد جز این که در آخرین نشست در مشهد توفیق زیارت حضرت رضاعلیه السّلام و بعد از آن ملاقات با رهبر معظّم دست داد.
در دوره سوم خبرگان رهبرى نیز از استان گیلان انتخاب شدم و اکنون نیز عضو خبرگان از گیلان مى باشم خداوند اعمال ناقابل ما را قبول فرماید از قصور و تقصیر ما درگذرد و با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین و اساتید و شخصیّت هاى معنوى که در هدایت ما نقش داشته به ویژه آیة اللّه بروجردى و علامه طباطبائى و امام خمینى و استاد مطهّرى و شهید بهشتى و نوّاب صفوى محشور فرماید آمین یا رب العالمین.
6/6/79

کرامتی از کریمه اهل بیت در زمان مرجعیت
سید صدرالدین صدر در سال 1299 ه .ق در کاظمین دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در سامرا گذراند و ادبیات و ریاضیات را از استادان آن دیار فرا گرفت. هنگامی که پدر بزرگوارش در سال 1314ه .ق به کربلا هجرت کرد، او نیز به حریم امام حسین(ع) منتقل شد و به بهره گیری از پدر و دیگر استادان کربلا پرداخت. سپس به سفارش پدر ارجمندش، برای تکمیل تحصیلات، رهسپار نجف شد و از بزرگانی چون آیت الله ملا محمدکاظم خراسانی دانش آموخت. بهره مندی از استادان بزرگ عصر از توفیقات اوست. نامهای برخی از استادانش درسطوح مختلف چنین است:
دروس سطح: علامه شیخ محمدحسین نایینی، شیخ حسن کربلایی و آقا ضیاءالدین عراقی.
دروس خارج: سید اسماعیل صدر، ملا محمدکاظم خراسانی، سید محمدکاظم طباطبایی یزدی و میرزا فتح الله شریعت اصفهانی.
سید در سال 1339ه .ق رهسپار ایران شد و حدود شش سال در جواربارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) به تدریس پرداخت. در این مدت، علاوه بر تدریس، به موعظه و ارشاد مردم نیز همت گماشت. آن ایام با خشکسالی مصادف بود و او توانست، با اقدامات پیگیر و گردآوری اعانه از علما و مردم نیکوکار،بسیاری از مستمندان را از خطر مرگ نجات بخشد. این فقیه پارسا، پس از مدتی،به نجف رفت و در درس میرزا محمدحسین نایینی شرکت کرد. سپس به ایران بازگشت ودر قم به تدریس و وعظ پرداخت. در یکی از سالها، هنگامی که برای زیارت به مشهد مشرف شده بود، به خواهش مومنان آن دیار پاسخ مثبت داد، در آن شهر اقامت گزید و به تدریس و اقامه جماعت در مسجد جامع گوهرشاد پرداخت.
در آن زمان، موسس حوزه علمیه قم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری دوران کهنسالی را می گذراند و نگران آینده حوزه تازه تاسیس بود. او،به منظور تقویت حوزه علمیه قم و تامین آینده آن، گروهی را به مشهد مقدس فرستاد تا از مرحوم صدر برای اقامت در قم دعوت کنند. آن بزرگوار دعوت موسس حوزه علمیه قم را اجابت کرد و رهسپار قم شد.
فقیه بزرگ حریم رضوی، مورد عنایت خاص حضرت آیت الله حائری بود، علاوه بر تدریس سطوح عالی، از مشاوران وی شمرده می شد و در امور حوزه نیز به یاری اش می شتافت.
آیت الله حائری صدر را وصی خود قرار داد و به پیشنهاد او آیت الله سید محمدحجت نیز به وصایت وی برگزیده شد.
آیت الله صدر یکی از مدرسان برجسته حوزه بود و شاگردان بسیار تربیت کرد. او روزانه دو درس می گفت و حدود 400 تن از طلاب حوزه کوچک آن روز در درسش شرکت می کردند. نام برخی از شاگردان آن فقیه بزرگوار چنین است:
آیات عظام سید محمدباقر سلطانی، سید موسی شبیری زنجانی، علی مشکینی، محمدصدوقی، امام موسی صدر، سید رضا صدر، مرتضی فقیهی، سید حسن مدرسی یزدی، سیدحسین موسوی کرمانی، رمضانی فردویی و ...
پس از وفات موسس حوزه علمیه، مرجعیت و زعامت حوزه به آیات عظام حجت،خوانساری و صدر رسید.
آن بزرگوار هرگز به مرجعیت و زعامت حوزه گرایش نداشت. هنگامی که آیت الله حاج آقا حسین بروجردی برای معالجه به تهران آمد، صدرنشین قله فقاهت که در آن زمان رهبر حوزه علمیه قم به شمار می آمد، از وی خواست به قم بیاید. پس ازورود ایشان، جایگاه نماز جماعت خود در حرم مطهر حضرت معصومه(س) را به آیت الله بروجردی واگذار کرد; از ریاست حوزه فاصله گرفت و به پشتیبانی گسترده از فقیه بروجردی بسنده کرد. او در تبیین فلسفه این کار، آیه شریفه زیر راتلاوت می فرمود: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین.»(قصص، آیه 82)
کرامتی از کریمه اهل بیت در زمان مرجعیت
آیت الله رمضانی از شاگردان مرحوم صدر خاطره زیر را از زبان آن مرجع وارسته نقل می کند:
پس از مرحوم آیت الله حائری (قدس سره)، مدتی زمام حوزه به دست من بود وعهده دار پرداخت شهریه طلاب بودم.
یک ماه وجهی نرسید; قرض کردیم و شهریه را دادیم. ماه دوم هم نرسید; باز قرض کردیم و شهریه را پرداخت کردیم.
ماه سوم هم نرسید. دیگر جرات نکردیم قرض کنیم. طلبه ها برای شهریه در خانه ما گرد آمدند، من گفتم که ندارم و بسیار بدهکار شده ام. طلاب نگران و ناراحت شدند. آنها زیر لب می گفتند: در مدرسه امنیت نداریم; نه راهی به وطنهایمان داریم; اینجا هم خرجی نداشته باشیم و ...
چنان سخن می گفتند که من تحت تاثیر قرار گرفتم. پس گفتم: آقایان، تشریف ببرید. ان شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد.
آنان رفتند; ولی تا شب هر چه فکر کردم، راهی به ذهنم نرسید. خوابم نمی برد،سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرف شدم و نمازخواندم. حرم بسیار خلوت بود. پس از به جای آوردن نماز صبح و تعقیبات، درحالی که منظره روز گذشته را به خاطر می آوردم، خود را به ضریح مطهر رساندم باناراحتی به حضرت گفتم:
عمه جان، رسم نیست که عده ای از طلاب غریب در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند.
اگر توان نداری، به برادر بزرگوارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) یا جدت امیرالمؤمنین(ع) متوسل شو، خداحافظ.
این را گفتم و با قهر و عصبانیت به خانه رفتم. بسیار افسرده خاطر بودم.
منظره روز پیش پیوسته در برابرم آشکار بود. برخاستم قرآن را برداشتم بخوانم تا قدری آرامش یابم. [گویا فرمودند] به قدری ناراحت بودم که نتوانستم بخوانم. هوا تاریک و روشن بود که ناگهان در زدند. گفتم: بفرمایید. در بازشد. کربلایی محمد، خدمتکار کهنسال وارد شد و گفت: آقا، یک نفر با کلاه شاپو وچمدان پشت در است و می گوید همین حال می خواهم خدمت آقا مشرف شوم. وقت ندارم زمان دیگر بیایم. ترسیدم و گفتم نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه. چه می فرمایید: گفتم: بگو بیاید، اگر چه راحتم کند.
کربلایی محمد برگشت. طولی نکشید که مردی موقر با کلاه شاپو و چمدان وارد شد.
سلام کرد، دستم را بوسید، عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید بی موقع شرفیاب شدم. چندلحظه ای پیش، که ماشین ما بالای گردنه رسید، نگاهم به گنبد حضرت معصومه(س)افتاد، ناگهان به فکرم رسید که در مسافرت هر لحظه احتمال خطر است.
اگر اتفاقی بیفتد و بمیرم; مالم تلف شده، دین خدا و امام(ع) بر گردنم بماند،چه خواهم کرد؟ [ظاهرا همان زمانی که آیت الله صدر در حرم دعا کرد، این فکر به خاطر مرد خطور کرده بود] وقتی به قم رسیدیم، از راننده خواستم اندکی توقف کند تا مسافران به زیارت بروند و من خدمت شما برسم.
سپس اموالش را حساب کرد و مقدار قابل توجهی بدهکار شد. در چمدان را باز کردو به اندازه ای پرداخت که توانستم علاوه بر پرداخت قرضها و شهریه آن ماه،[ظاهرا فرمود] تا یک سال از همان وجوه شهریه پرداخت کنم.
بعد از این جریان، به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم; سپاسگزاری کردم و گفتم:
عمه جان! بحمدالله خوب عرضه داری.
آن حضرت پیوسته می فرمود: علت بیماریهای من از زمان رضاخان است.
مبارزات آن روزگار بسیار او را آزرد. روزی زنی از صحن مطهر خارج شد.
فرماندار دوید و چادر را چنان از سرش کشید که زن به زمین افتاد. سپس چادر رازیر پا پاره کرد. فقیه بزرگ قم با عصبانیت، فرماندار را نکوهش کرد و از همان زمان قلبش با درد آشنا شد.
آیت الله صدر آثار ارزنده زیر را از خود با یادگارگذاشت:
1. المهدی در این کتاب روایات اهل سنت در باره بقیه الله الاعظم(عج)گردآوری شده است. 2. خلاصه الفصول.
3. الحقوق.
4. مختصر تاریخ اسلام
5. حاشیه عروه الوثقی
6. حاشیه وسیله النجاه
7. سفینه النجاه
8. رساله در امر به معروف و نهی از منکر
9. رساله در تقیه
10. رساله در حکم غساله
11. رساله در حج
12. رساله ای در باره ازدواج
13. منظومه حج
14.منظومه ای در باره روزه
15. رساله در حقوق زن
16. حاشیه کفایه الاصول
17.رساله ای در اصول دین
18. رساله ای در اثبات عدم تحریف قرآن
19. رساله در ردشبهات وهابیان
20. لواء محمد (12 جلد)
21. مدینه العلم (6 جلد)
22. دیوان اشعار
آیت الله صدر دارای سه پسر و پنج دختر بود.
نامهای پسران آن بزرگمرد چنین است:
1 مرحوم آیت الله حاج سیدرضا صدر او از مدرسان حوزه علمیه بود و تالیفات فراوان از خود به یادگار نهاد.
2 آیت الله امام موسی صدر وی، پس از تکمیل تحصیلات در قم و نجف، در عنفوان جوانی رهسپار لبنان شد و به عنوان رهبر شیعیان لبنان، مردم آن دیار را ازخدمات ارزنده اش بهره مند ساخت.
3 آقای حاج سید علی صدر
در تاریخ 19 ربیع الاول 1373ه .ق حوزه علمیه قم و جهان تشیع این مجتهد بزرگ و مربی دلسوز را از دست داد. شهر قم یکپارچه عزا شد و گروههای مختلف در تشییع جنازه آن مرجع بزرگ شرکت کردند. آیت الله حاج آقا حسین بروجردی بر وی نماز گزارد و پیکر پاکش، کنار قبر حاج شیخ عبدالکریم حائری، در بارگاه منور حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد. در قم، نجف، پاکستان، سوریه، لبنان،افریقا و ... مجالس عزا و بزرگداشت برپا گردید و از مقام مرجعیت و زعامت آن فقید سعید تجلیل به عمل آمد.
منابع
1. آثار الحجه، محمد شریف رازی.
2. اعلام الشیعه، شیخ آقابزرگ تهرانی.
3. تاریخ قم، ناصرالشریعه.
4. تاسیس الشیعه، سید حسن صدر.
5. ترجمه المهدی، سید صدرالدین صدر.
6. ریحانه الادب، چاپ اعلمی.
7. صراط النجاه، شیخ انصاری.
8. طبقات اعلام الشیعه، شیخ آقابزرگ تهرانی.
9. کرامات الصالحین، محمد شریف رازی.
10. گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازی.
11. مجله نور علم، ش 7.
12. مستدرکات اعیان الشیعه.
13. سایت حوزه
تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه
آیت الله سیدحسن مسقطی(رحمت الله علیه)

مرحوم آیت الله سیدحسن مسقطی(رحمت الله علیه) در حدود سال1296 ق در شهر کربلا به دنیا آمد و در حدود سال 1350 ق در حیدرآباد دکن دار فانی را وداع کرد
مرحوم مسقطی در حدود سال1296 ق در شهر کربلا به دنیا آمد و در حدود سال 1350 ق در حیدرآباد دکن دار فانی را وداع کرد .قبر شریف ایشان اولین قبر سمت راست آستانه در مقبرة الشعیه است.نسبت مرحوم سید حسن مسقطی با 26 واسطه به امام موسی بن جعفر- ع - متصل می گردد.ایشان نزد بسیاری از علماء شاگردی کرده است و از آنها بهره برده است. آخرین استاد اخلاق و عرفان وی مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی است.
این عارف ربانی و این عالم فرزانه بیشترین تأثیر را روی مرحوم مسقطی داشته است .اولین ازدواج جناب مسقطی با دختر یکی از علمای هند، به نام نرگس، بود. که ثمره این ازدواج یک پسر به نام مصطفی و چهار دختر به نامهای صدیقه ، زکیه، طاهره و رضیه است.
جناب سید تقی موسوی می گوید :
پسر عمه ام مرحوم سید مهدی (که در آن زمان در شهر خالص عراق بوده است) برای من نقل کرده است:
سیدحسن در نجف اشرف منزلت رفیعی داشت . خداوند به او فصاحت و بلاغت بی نظیری داده بود و آتش و حرارتی (الهی) در او بود که آهن را نرم می کرد و نفوس نزد او خاضع می شد.
سخن او در اعماق جان آدمیان نفوذ می کرد.
در حدود پانصد نفر از اهل علم در صحن حرم امیرالمومنین - ع - در جلسات او شرکت می کردند.
او صاحب هیبت و جلالت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت و حرارت و معنویتی در بین طلاب ایجاد می کرد.
فضای درس از فضای درسهای رایج نجف متفاوت بود.
برخی از این توجه طلاب به مسائل عرفانی ترسیدند و موجب شدند که ایشان علی رغم میل خود نجف را ترک و به مسقط عزیمت نماید .
در کتاب روح مجرد (علامه طهرانی ) آمده است :
مرحوم سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم شاگردان مرحوم قاضی بوده و با جناب آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه ای داشته اند...
آقای حاج سیدهاشم بسیار از آقا سید حسن مسقطی یاد می نمودند و می فرمودند:
آتش تقوی داشت و توحیدش عالی بود، و در بحث و تدریس حکمت استاد بود و در مجادله چیره و تردست بود، کسی با او جرإت منازعه و بحث را نداشت و طرف را محکوم می کرد.
وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف می نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان می داد و چنان شور و هیجانی بر پا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می دمید و آنان را از دنیا اعراض داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می داد.
برخی افراد شایعه کردند که اگر او به درس خود ادامه می دهد حوزه علمیه را منقلب به حوزه توحیدی می نماید و همه طلاب را به عالم ربوبی و اصل می کند.
لهذا تدریس عرفان در نجف تحریم گردید و به آقا سیدحسن هم امر شد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
آقا سید حسن ابداً میل نداشت از نجف خارج شود و فراق مرحوم قاضی برای وی بالاترین سختیها بود. بنابراین به خدمت استاد خود آقای قاضی عرض کرد:
اجازه بفرمایید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سید ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟!
مرحوم آیت الله قاضی به او فرمودند: طبق فرمان سید از نجف به سوی مسقط رهسپار شو.
خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشی رهبری می کند. و به مطلوب غایی می رساند.
سیدمحمد حسن فرزند آیت الله قاضی شاهد این وداع بود، وی نقل میکند:
سیدحسن مسقطی دوستی دلسوز به نام آیت الله شیخ علی محمد بروجردی داشت، شاید هر دو در یک حجره ساکن بودند ، فراموش نمیکنم هنگامی که سیدحسن مسقطی می خواست از استادش سید علی قاضی و دوستش بروجردی وداع کند هر دو شاگرد درحجره متعلق به استاد در مدرسه هندی جمع شده بودند، هر دو دوست با صدای بلند گریه می کردند و اشک بر محاسن آنان جاری شده بود.
استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمی آورد.
ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسی گفت:
شما را چه شده، ولی خدا در هر مکانی که باشد اهل ولایت است فرقی نمیکند.
سیدحسن که اصفهانی الاصل بوده و به اصفهانی مشهور بود به سوی مسقط راه افتاد و لهذا وی را مسقطی گویند .
بین راه در میهمانخانه و مسافرخانه اقامت نمی کرد و در مسجد وارد میشد .
چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغی نمود که اکثر اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و مردم را به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادی دعوت کرد.
او در آخر عمر، پیوسته با دو لباس احرام زندگی می نمود. تا وی را از هند خواستند؛ ایشان هم دعوت آنان را اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ و باز در میان راهها در مسافرخانه ها مسکن نمی گزید، بلکه در مساجد می رفت و بیتوته می نمود .
در میان راه که بین دو شهر بود چون می خواست از این شهر به آن شهر برود با همان دو جامه احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است.
شاگردان و جلسات سیدحسن در مسقط
حاج موسی شعبان نقل میکند:
سیدحسن همواره به شاگردان خود در مسقط دعای محبوب خود را توصیه می کرد، دعای که خود هموراه می خواند و قلب خود را به مضامین آن متذکر می ساخت آن دعا این بود:
اللهم ارزقنی ما لایقدر علیه غیرک ... و ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود
خدایا به من آنچه غیر تو بر آن قادر نیستند روزی فرما و .... مرا از فریبهای دنیا ناجت دهد و به سوی آخرت تمایل فرما.
در مسقط عده ای از پیش قراولان فرهنگ از شاگردان وی بودند که می توان محمد خمیس و جواد خابوری و محمد جواد درویش و سید سعیدالقاری و سلمان لالانی را بر شمرد.
مهمترین شاگرد او در هند رشید ترابی است.
هنگامی که سید حسن از عمان به هند مسافرت کرد محمد خمیس نیز برای اینکه در جوار استاد باشد و از تعالیم بلند و نفس قدسی استاد بهره مند باشد به هند مسافرت کرد.
نامه های ایشان به دوستش سیدعلی قاضی قطع نمی شد، اگر عبارت دوست به کار برده می شود ، علت آن این است که مرحوم قاضی نمی پسندید به احدی از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیدا از این امر جلوگیری می کرد و به اطرافیان خود می گفت: اینها علمای اعلام و از فقهاء و مشایخ درجه اول هستند.
مرحوم قاضی بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متأثر گردید تا مدتی سخن نمی گفت و غرق در تأمل و تفکر بود.
علامه طهرانی می گوید:
جناب آقای حاج سیدمحمد حسن قاضی آقازاده مرحوم قاضی اعلی الله درجاته فرمودند:
خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند، و ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه ای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی حجره داشتند اعلام کردند.
من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای سیدمحمد حسین طباطبایی و آقا شیخ محمد تقی آملی و غیر هما از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند.
هیچ یک جرأت نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند زیرا می دانستند این خبر برای مرحوم قاضی با آن فرط علاقه به مسقطی غیر قابل تحمل است .لهذا آقای حداد را اختیار نمودند که وی این خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید مرحوم قاضی فرمودند: میدانم!
وضعیت حوزه نجف
عبدالرحمن حاتم در کتابش در مورد غربت عرفان و فقه سید حسن مسقطی این گونه آورده است:
سید علی قاضی در مسیر تربیت طلاب علوم دینی خویش در فضای راکد حوزه علمیه نجف زحمات و رنجهای بسیاری را تقبل کرد؛ زیرا آن هنگام اوضاع مناسبی برای تدریس فلسفه و عرفان نبود.
در این رابطه آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری می گوید:
سیدعلی قاضی در نجف مشهور به عرفان بود، شاگردان وی از ترس تهمت دشمنان از رفت و آمد زیاد به خانه استاد برحذر بودند، و تا کوچه از رهگذر خالی نمیشد وارد خانه استاد نمی شدند.
همچنین ایشان می گوید:
روزی به همراه استاد در صحن مطهر امیرالمومنین -ع - ایستاده بودیم یکی از فضلای حوزه مرا با استادم مشاهده کرد و سرش را به حال تأسف تکان داد که چرا با آن همراهی !.
آیت الله محمدعلی بروجردی درس استادش سید علی قاضی را تقریر می کرد.
یکی از علماء معروف نجف او را از حضور در درس استاد منع کرد و به وی گفت: در این مجلس نرو زیرا به درجه اجتهاد در فقه و اصول نائل نمی شوی. لذا او به طور پنهانی در درس آقای قاضی شرکت می کرد.
در اینجا شاید بهتر باشد چند حکایت کوتاه برای آشنایی بهتر با ایشان را ذکر نماییم :
استاد خابوری در شهر ممبی هند ملازم سیدحسن بود.
سیدحسن امامت و نظارت مسجد مغل را بعهده داشت؛ هنگامی که وقت نماز می شد به خابوری می گفت: بلند شو وقت تجارت شده است.
علم به زمان مرگ
سیدمصطفی پسر سیدحسن مسقطی نقل می کرد:
در سن سیزده سالگی به همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سید صادق به حیدرآباد رفتیم.
این آخرین سفر پدرم به حیدرآباد بود. حال پدرم خوب بود با پدر در شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمن رفتیم.
به ما گفت بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید و بعد از یک هفته وفات کرد و همان مکان در مقبرة المؤمن دفن شد.
در روزی از روزهای جنگ جهانی دوم ، سیدحسن مسقطی در بالای منبر در مسجد مغول در مومبی هند مشغول سخنرانی بود.
از منطفه جوزاء صدای وحشتناکی به گوش رسید، مردم به سرعت از مسجد فرار کردند.
سید حسن در جای خود بدون حرکت ماند. مردم خیال می کردند انفجار بزرگی در بندر مومبی رخ داده است و غواصهای جنگی یکی دیگر از کشتیهای بخاری را در بندر هدف قرار داده اند.
اما پس از مدتی فهمیدند که اینگونه نبوده است لذا بعد از مدت زمان کوتاهی به مسجد برگشتند و دیدند که سیدحسن در جای خود همان طور نشسته و آرامش بر او مستولی است.
سیدحسن به آنان گفت :
چرا نا آرام شدید؟ مرگ شما اگر مقدر باشد فراری از آن نیست و از جایی که گمان نمی کنید به شما فرود می آید.
مقدرات الهی مانند تیر بی هدف و شتر بی راهنما نیست بلکه حساب شده است.
این امر آزمایش الهی است تا شما را بیازمایند که کدام یک اعمالتان نیکوتر است. در باطن این امر حکمت ربانی است عده کمی حقیقت آن را می یابند.
خشت اول حوزههای جدید (5)
بررسی شیوهی استنباط فقهی و سیرهی عملی آیتالله بروجردی در مصاحبه با آیتالله سید احمد مددی

بخش قبلی را اینجا ببینید
- رهنامه: چرا شیوه آقای بروجردی در قم آنچنان که در نجف، توسط آقای سیستانی ادامه پیدا کرد ادامه داده نشد؟
استدلال من این است، چون من یک سی سالی است که در قم هستم ولی اوایل کارِ من در قم نبوده. خیلی با ارتکازات قم آشنا نیستم. وقتی آقای بروجردی به قم آمدند عدهای از بزرگان، همچون آقای گلپایگانی به درس ایشان رفتند. آقای سیستانی نقل میکردند که ما در مدرسه فیضیه در اتاق آقای منتظری یا مطهری که ظاهراً یکی بوده، ایشان میفرمودند: ما پیش آقای خمینی مکاسب محرمه را شروع کردیم و یک شش ماهی درس آقای خمینی میرفتیم. بعد از درس، هم طلبهها و هم استاد میرفتیم درس آقای بروجردی. استاد و شاگرد میرفتیم درس آقای بروجردی. درس آقای بروجردی به خاطر عظمتشان، دو نحو شاگرد داشت. یک نحوش امثال آقای گلپایگانی، که آن وقت فقیه بودند و متأثر از آقای بروجردی نشدند، چون خودشان زیربنای فکری داشتند، درس حاج عبدالکریم رفته بودند. بعد، مرجعیتِ حوزه هم به این دسته از شاگردان ایشان رسید. اینها خواهی نخواهی از افکار آقای بروجردی متأثر نشدند. یک نسل جوان هم در درس ایشان بودند، امثال آقای مطهری، آقای منتظری و آقای ابطحی، نسل جوانی که متأثر شدند. خب آنهایی که متأثر شدند چهرههایی مثل آقای مطهری، امید بود زندگی بکنند، متأسفانه نشد. یک عده هم که جذب قضایای سیاسی و زندان و دربدری و آوارگی، مثل آقای ربانی شیرازی، ایشان حواشی بسیار شیرینی بر رسائل زده است که چاپ آن واقعاً قابل استفاده است. واقعاً مرد حدیث شناسی است. میدانید مرحوم آقای ربانی مشغول شد به امامت جمعه و بعداً در راه تصادف کرد. یک نسل جوان که کاملاً از ایشان متأثر شدند، ابتلائات ثانوی پیدا کردند. البته اینها عدهایشان ماندند. آقای ابطحی تا آخر ماند. زحمت هم کشید. خیلی کارها را رشد داد. اما خود آقای ابطحی در حوزه جا نیفتاد. اول که اصفهان تشریف برده بودند سیصد، چهارصد نفر به درس ایشان میرفتند، اما در قم حوزهی محدودی داشتند.
- رهنامه: یعنی شما اینها را بیشتر به حوادث بیرونی ارتباط میدهید؟
بله. آقای سیستانی چون در نجف بود در حوزه بود، کار کرد.
- رهنامه: عدهی زیادی بودند، فرض کنید آقای فاضل لنکرانی (ره)، اصلاً این شیوه را در فقه شان نداشتند.
آقای فاضل (ره) شاگرد آقای خمینی هم شد و از ایشان هم متأثر شد.
- رهنامه: آقای محقق داماد هم بودند ولی آن شیوه را ادامه ندادند.
چون خودشان اهل نظر بودند و اینها بعد در حوزه تاثیرگذار شدند.
آقای شریعتمداری قبل از جریانات پیش آمده یکی از شخصیتهای حوزه بودند. آقای شریعتمداری در زمان آقای بروجردی رساله داشتند. ایشان از تبریز آمدند قم و به احترام آقای بروجردی رسالهی خود را جمع کردند، ولی درس آقای بروجردی هم نرفتند. بزرگان قم دو جور بودند. یک عدهشان مثل آقای گلپایگانی درس آقای بروجردی میرفتند، یک عده هم مثل آقای شریعتمداری نرفتند، ولی رساله را به احترام آقای بروجردی جمع کردند. ایشان تا قبل از انقلاب یک چهرهای بود، مخصوصاً بین آذریها به عنوان یک شخصیتی مطرح بود. خب ایشان خواهی نخواهی متأثر از آقای بروجردی نبود. یک رکن حوزه هم آقای گلپایگانی بودند. این اواخر یک رکن منحصر در حوزه شدند. ایشان هم متأثر نشد. دقت میکنید. نکته فنیاش این است. کارهای تاریخی و تتبعی خیلی ریز است. یک آدمی میخواهد که یک گوشه بنشیند و 24 ساعته کار کند.
- رهنامه: این روش، با تخصصگرایی که امروز حوزهها ناچارند به سمت آن بروند آیا جور در میآید؟
آن روشِ آقای بروجردی اگر اِحیا بشود، یعنی اگر ما روش و متد را یاد بگیریم و در ثانی وسایل کار را آماده کنیم، میتوانیم فقیهی را تربیت بکنیم که در طی سه سال، چهار سال بتواند در تمام ابواب فقه نظر بدهد. ما در این جهت مشکل نداریم. ما مشکلمان این است که اینها بحث تخصص را با یک امکاناتِ محدود مطرح کردند. ما الآن بگوییم متد آقای بروجردی این است، ما یک حکم را اول از قرآن نگاه بکنیم و ببینیم که در قرآن هست یا نه. از زمان رسول الله نگاه بکنیم. از زمان صحابه نگاه بکنیم. قبل از ائمه ما چه بوده. از کدامیک از امامان ما رسیده است. تعارض با همدیگر دارند یا ندارند. قرن بعدی، این روایت در چه مصادیقی آمده است. اصحاب ما چه فتوایی دادند. یک سیر تاریخی منظمی را ایشان تقریباً ترسیم کرده که البته به این وضعی که من عرض کردم نیست. به طور کلی تولید علم در معارف شیعه در قرن اول و دوم است. اما پالایش علم، و بعد انتقال به فتوا، در قرن سوم و چهارم و پنجم است. پس ما بیاییم یک دوره ـ فرض کنید، در یک ماه، دو ماه ـ خصایص این پنج قرن را به طلبه یاد بدهیم. چون او میخواهد عالم بشود، موضعگیری میکند. مثلاً من بگویم پالایشی که در قم بوده خوب بوده است. آن آقا مثلاً میگوید نه، پالایشی که در قم بوده خوب نیست، یک پالایش در بغداد داریم، آن پالایش خوب است. این یک. دو، ما الآن یک کتابی را که طلبه بتواند به آن مراجعه کند، فقیه بتواند به آن مراجعه کند نداریم. ما باید با استعانت از هزار تا محقق و پژوهشگر و نه یکی، یک جوری دورهی فقه را بنویسیم، که هم در آن فتاوای سنیها باشد، هم روایات سنیها باشد، هم مناقشات سنیها باشد، هم قرن اول در آن بیاید هم قرن دوم و سوم و چهارم و پنجم بیاید. هم دستهبندی بکند. مشکل تخصص ما برای این جهت درست شد. ما اگر متد را یاد دادیم. روش را یاد دادیم و در ثانی وسیله را هم در اختیار گذاشتیم، متد و روش را که طلبه یاد گرفت، از اول کتاب طهارت تا آخر کتاب دیات میتواند کارآیی داشته باشد. آن چه که علمای بزرگ اهل سنت یا علمای بزرگ ما داشتند، نکتهاش این بود که روشها را داشتند، مصادر محل کارشان هم محدود بود. مثلاً در قرن پنجم کتاب موسی بن قاسم بود. کتاب محمد بن مسلم بود. کتاب حلبی بود. پنجاه شصت تا کتاب بود. بعضی کتابها هزار تا حدیث داشتند، بعضی کتابها پانصد حدیث داشتند. اینها را در ظرف دو سه هفته پیش استاد میخواندند و تصحیح میکردند و تمام میشد. در سابق، هم روش دستشان بود، هم وسیله دستشان بود. اضافه بر آن، کاری که همیشه یک نسل را به نسل دیگر وصل میکند نوشتار است. خصلت نوشتار این است که یک نسل را به نسل دیگر وصل میکند. گفتار نمیتواند. شما اگر نوشتهی ارسطو را خوانده باشی وصل میشوی به 2500 سال قبل. امیرالمۆمنین که اصرار داشت نوشته بشود، به این خاطر بود که این نوشتار عامل وصل و بقا و ماندن است. خود نوشتار عامل ارزش است. امام صادق (ع) تأکید میکنند به شاگردانشان «اکتب و بثّ علمک فی اخوانک». معیار فرهنگی ما نوشتار است نه شنیدار و گفتار. الآن، در کل کتب مسیحیت، در کل کتبی که به اسم ارسطو هست، آن ضوابطی که علمای ما به کار بردند، آنها ندارند. یعنی سریعاً علمای اهل سنت از میانههای قرن دوم به فکر سند افتادند. شیعه ضابطهی دیگری هم اضافه کرده و آن کتاب است. این کتاب مال کیست؟ چه کسی گفت مال فلانی است. این کتاب را آیا از امام شیعه شنیده؟ در کوفه شنیده؟ در مدینه آمده؟ شما این خصلت را در هیچ یک از آثار ارسطو پیدا نمیکنید. خیلی عجیب است. آنچه که امروز به اسم ارسطو وجود دارد یک نسخه خطی در واتیکان است که تاریخش 510 میلادی است. مسیحیت هم همینطور است. علمای اهل سنت یک عبارتی دارند: «ما خصّ الله به هذه الامة الاسناد»، این سند دادن از خصایص اسلام است. این خیلی مهم است. این فکر را اسلام درست کرد که ما بیاییم زیربنای فکر خودمان را بررسی بکنیم.
- رهنامه: دقت پژوهشگران غربی روی خود متن بیشتر از ماست.
الآن من حیث المجموع آن مقدار که شیعه روی فقه کار کرده بیشتر است.
- رهنامه: در مورد فقه حرفی نیست در مورد متن تاریخی عرض میکنم.
در آنها زیربنا ضعیف است. سنیها هم از اواخر قرن دوم انصافاً خیلی زحمت کشیدند. بپرسند که متن چه بوده، آیا کم شده، آیا زیاد شده. اما تا قرن اولش مثل یک خانهای است که دو طبقهایاش را با نمک ساختند و بقیه اش را با بتون آرمه ساختند. خب زیرش نمک است. غربیها هم اینگونهاند. شش قرنش نمک است، پانزده طبقه بالایش محکم است. مسیحیها هم همینطور. آنها هم نوشتار ندارند. این از الطاف الهی است و سرّش این است که پیغمبر ذهنها را باز کرد. این آزادی اندیشه است که اسلام داد. الآن تمدن غرب سعیاش این است، تفکر غربی سعیاش این است که دین را مثل جادوگرها و ساحرها که الآن در آفریقا هستند جلوه دهد. راست هم هست، عدهای آنطوری هستند، ولی ربطی به اسلام ندارد. اصلاً در اسلام وقتی هر اندیشهای میآید، میگوید: اندیشه و زیربنا را ببین، یعنی میخواهد فکر را از محدوده انعکاس شخصی خلاص بکند. اگر فکر تابع یک نوع از شعاع وجودی من باشد، این اندیشه قابل انتقاد است.
مثلا فرض کنید انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطه ایران. قانون، در زمان ما شعاع شخصیت شاه بود به اصطلاح. هر چه شاه میگفت، قانون میشد. مرحوم نایینی میگوید: شاه الآن صفت الهی پیدا کرده است. پس اندیشه انقلاب کبیر فرانسه، اندیشه مشروطیت، این بود که قانون از شخص شاه جدا بشود. این را پیغمبر هم گفت. گفت: من و شما، همه در مقابل قانون مساوی هستیم. متأسفانه هنوز هم در جوامع، ما، فکر را به شخص ربط میدهیم. یکی از شواهد تخلف ما و عقبماندگی ما همین است. یک مقدار هم که غربیها کار کردند و شما فرمودید، این است که فکر را از شخص جدا کردند. ما هم اگر بخواهیم پیشرفت بکنیم، باید بتوانیم فکر را از شخص جدا کنیم و ارزشهای علمی را در جای خودش نگه بداریم.
یک بحث علمی هیچ وقت نباید در همان حدود بحثهای عقلی و نقلی، انتزاعی، تحقیقی و پژوهشی منحصر شود. من معتقدم یک شخصیت مۆثر و بنیانگذار و مۆسس، باید در آنِ واحد دارای ابعاد مختلفی باشد. با این ابعاد مختلف است که میتواند تأثیر بگذارد. یکی از این ابعاد، شخصیتِ خودِ شخص است، به غیر از ابعاد علمی، شخصیت معنوی، تقوا، ایمان به خدا و التزام به تعبد اهمیت دارد. یکی از آقایان میگفت آقای بروجردی مقید بودند هر وقت وضو میگرفتند میایستادند تا آب وضو خشک بشود، تا این حد ایشان به مستحبات مقید بودند. این، روحانیت خاصی برای خود شخص میآورد. یعنی باید علم را، یک چیزی بین انسان و خدا و آن چیزی که محل کار است بدانیم. شما اقتصاد را با منابع درآمد و منابع ثروت، در نظر میگیرید و اینکه فرد باید سودآوری داشته باشد. حالا اگر ما بیاییم یک نسبت بین انسان و خدا و آن منابع ثروت در نظر بگیریم خیلی فرق میکند. در آموزش فقه و اصول هم همینطور است، یعنی ما باید یک مثلثی را در نظر بگیریم. این دیدگاه، اصولاً یک دیدگاه موفقی است. یک دیدگاه جامعی است. مرحوم آقای بروجردی و علمای ما غالباً اینطور بودند. برای کسانی هم که این علم را میخواهند بیاموزند احترام و شخصیت خاصی قائل بودند. در روایت از حضرت عیسای مسیح دارد که علم را یاد بگیرید و تواضع بکنید هم برای اساتید، هم برای شاگردان. در آن روایت دارد که حضرت عیسی پای شاگردان خود را میشست. این شخصیت، علم را از متعلم جدا حساب نمیکند. ایشان به عنوان یک معلم میآید و متعلم را هم میبیند. شخصیتهای بزرگ همیشه اینطوری هستند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: سایت رهنامه
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان
حجت الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ محسن محمدی عراقی اراکی دامت برکاته

معظّمٌله از شاگردان برجسته آیةاللّه العظمى آقاى سیف اللّه اراکى، آیةاللّهالعظمى محقّق اصفهانى (کمپانى)، آیةاللّه العظمى شیخ کاظم شیرازى و برخى دیگر از برجستگان حوزه نجف بود و اینان بر اجتهاد وى گواهى دادند.
مادرم فرزند مرحوم آیةاللّه العظمى شیخ صفرعلى اراکى مىباشد. مرحوم آیةاللّه العظمى حاج شیخ صفرعلى اراکى از اعاظم فقها و زهّاد حوزه علمیّه نجف اشرف بود. او تألیفات
فراوانى در زمینه مسائل فقهى و اصولى دارد و قریب یک دوره فقه استدلالى و نیز یک دوره کامل اصول فقه از جمله آثار علمى بهجا مانده از ایشان است که آماده چاپ مىباشد.
تولد و دوران کودکى
دوران تحصیل و اساتید
عوامل مؤثّر بر شخصیّت علمى و اجتماعى
فعّالیّتهاى علمى
تألیفاتفعّالیّت هاى سیاسى و اجتماعىمسئولیّتها
>قرآن کریم را نزد مرحوم والد و والده و نیز همشیره بزرگم فرا گرفتم.
همشیرهام علاوه بر قرآن، گلستان سعدى و کتابهاى درسى سالهاى اوّل، دوم و سوم ابتدایى را به من آموخت.
با توجّه به وضعیّت نامناسب مدارس آن روز و نیز به منظور فرا گرفتن کامل زبان عربى، پدرم مرا براى تحصیلات ابتدایى به مدرسه «منتدى النّشر» که زیر نظر مرحوم آیةاللّه شیخ محمدرضا مظفّر اداره مىشد، فرستاد. از ابتدا به کلاس سوم رفتم و تا کلاس اوّل متوسّطه را در همان مدرسه به تحصیل ادامه دادم. پس از آن با راهنمایى مرحوم پدرم ترجیح دادم به تحصیلات حوزوى روى آورم. ازاینرو، از سال 1347شمسى تحصیلات حوزوى را شروع کردم. دروس مقدّمات و سطوح را نزد اساتید حوزه و برخى از دروس نظیر شرح صمدیه، حاشیه ملّا عبداللّه، مقدارى از معالم و مقدارى از شرح لمعه را نزد مرحوم پدرم خواندم. مقدارى از کفایه و رسائل را نیز ظاهراً نزد ایشان خواندم و بقیّه را نزد اساتید معروف حوزه نجف گذرانیدم. مقدارى از کفایه را نزد آیةاللّه حاج سیّد عبّاس خاتم، مقدار دیگر را نزد آیةاللّه سیّد حسن مرتضوى تحصیل کردم. قسمت اعظم رسائل و نیز اصولفقه را نزد آیةاللّه سیّد کاظم حائرى و مقدارى از لمعه را نزد آیةاللّه سیّد عزالدّین بحرالعلوم گذرانیدم. بخشى از مکاسب را نیز نزد آیةاللّه شیخ محمد تقى جواهرى و بخشى دیگر را نزد آیةاللّه سیّد محمود هاشمى و نیز قسمتى دیگر را نزد مرحوم آیةاللّه شیخ عبدالمجید روشنى بهطور خصوصى خواندم.
حکمتِ شرح منظومه و جلد اوّل و دوم اسفار را نزد مرحوم آیةاللّه حاج شیخ عبّاس قوچانى فرا گرفتم. پس از اتمام سطح در سال 1353شمسى، در درس خارج فقه مرحوم آیةاللّه العظمى خوئى حاضر شدم و تا زمان هجرت به قم از درس فقه ایشان استفاده مىکردم. در حوزه درس خارج فقه و اصول مرحوم شهید آیةاللّهالعظمى سیّد محمد باقر صدر نیز شرکت کردم و مدّتى از خارج فقه و اصول ایشان بهرهمند شدم.
در سال 1354شمسى در نتیجه فشارهاى حکومت بعث عراق ناگزیر ازنجف اشرف به قم هجرت کردم. از آغاز حضور در حوزه علمیّه قم از درس خارج فقه مرحوم آیةاللّه العظمى میرزا کاظم تبریزى و اصول آیةاللّه العظمى وحید خراسانى استفاده کردم.
در جلسات خارج اصول آیةاللّه سیّد کاظم حائرى نیز حاضر مىشدم و حدود چهار سالهم از خارج فقه مرحوم آیةاللّه العظمى میرزا کاظم تبریزى استفاده کردم.قریب یک دوره کامل از درس خارج اصول آیةاللّه العظمى وحید خراسانى و درس خارج اصول فقه آیةاللّه سیّد کاظم حائرى استفاده بردم.
به استثناى سالهاى 1360 تا 1361 و نیز 1365 تا 1367شمسى یعنى حدود چهار سال که در خوزستان به انجام وظیفه اشتغال داشتم، در بقیّه اوقات - تا سال 1373شمسى - بهطور مستمر در درسهاى خارج فقه و اصول آیةاللّه وحید خراسانى و آیةاللّه حائرى شرکت نمودم و غالب آن درسها را نیز تقریر کردهام.
در فقه بخشى از طهارت را نزد مرحوم آیةاللّه العظمى شهید صدر و بخشى دیگر را نزد مرحوم آیةاللّه العظمى میرزا کاظم تبریزى گذراندم.
قسمتى از مباحث زکات را از درس خارج فقه مرحوم آیةاللّه العظمى خوئى استفاده کردم و بخشى از صلات را نزد آیةاللّه العظمى وحید خراسانى گذراندم. هم چنین بحث اراضى موات و مکاسب محرّمه را از ایشان استفاده کردم. مباحث اجاره، حکومت اسلامى، اراضى موات، ولایت امر، خمس، اجتهاد و تقلید و قضا را در محضر آیةاللّه سیّد کاظم حائرى گذراندم.تفسیر و علوم قرآن را از مرحوم آیةاللّه حاج آقا مصطفى خمینى، آیةاللّه معرفت و آیةاللّه سیّد محمد باقر حکیم، در حوزه نجف اشرف فرا گرفتم.بعد از تشرّف به حوزه علمیّه قم مقدارى از اسفار را از جلسات درس آیةاللّه جوادى آملى و مرحوم شهید آیةاللّه مطهّرى استفاده کردم. نهایة الحکمه را نزد آیةاللّه مصباح یزدى فرا گرفتم و از ایشان بسیار بهرهمند شدم. در جلسات درس فلسفه هگل مرحوم آیةاللّه بهشتى که در ایّام تعطیل بین سالهاى 1355 - 1357شمسى در قم تشکیل مىشد، شرکت جستم و استفاده بسیار بردم.
از آنجا که شکل پذیرى شخصیّت هر فرد، تابع مربّیان و همنشیان او است، من نیز شخصیّت علمى واجتماعى خود را از این بزرگانى که نام آنان در ذیل مىآید، کسب کردهام:
1.مرحوم آیةاللّه والد(ره) که حکمت، تقوا، علم و اخلاص ایشان براى من فراموش ناشدنى است و هیچ کس بیش از این مرد بزرگ در سرنوشت من مؤثّر نبوده است. آنچه از این انسان الهى دیده و حس کردهام، وصف ناشدنى است. خدایش بیامرزد.
2.مرحوم آیةاللّه العظمى امام خمینى(ره) الگوى دیگرى بودند که اخلاص وارادت به ایشان را از پدرم آموختم و خودم نیز هر چه بیشتر با این مرد الهى نزدیک شدم، بیشتر عظمت او را دریافتم. در نجف اشرف ملازم نماز جماعت ایشان بودم و در جلسات مواعظ اخلاقى ایشان با علاقه خاصّى حضور مىیافتم.
3.مرحوم آیةاللّه العظمى شهید سیّد محمد باقر صدر، 4.مرحوم آیةاللّه شهید مطهّرى، 5.مرحوم آیةاللّه شهید بهشتى، 6.مرحوم آیةاللّه شهید قدّوسى، 7.حضرت آیةاللّه مصباح یزدى، 8.حضرت آیةاللّه سیّد کاظم حائرى.
اینان شخصیّتهاى نافذى بودند که بیش از دیگران مرا تحت نفوذ و تأثیر خویش قرار دادند و علاوه بر بهرههاى علمىیى که از محضر این بزرگان بردم، از نظر عملى و اخلاقى و سلوک اجتماعى نیز بیشترین استفاده را از آنان بردهام.
از همان آغاز تحصیل، پس از اتمام هر دوره تحصیلى و انتقال به مرحله بعد، مرحله قبلى را تدریس مىکردم. هنگامى که در نجف بودم، مقدّمات را تا سطح لمعه تدریس کردم و پس از انتقال به قم، لمعه، رسائل، مکاسب، نهایةالحکمه، شرح منظومه، اسفار، اشارات، شرح تجرید و کفایة الاصول را تدریس کردم. در اهواز نیز به تدریس مکاسب، رسائل و لمعه اشتغال داشتم.
هم چنین از آغاز تشرّف به قم در مدرسه حقّانى، دروسى نظیر انشاى عربى، فلسفه و اصول عقاید را تدریس کردم. پس از شهادت مرحوم آیةاللّه قدّوسى در مدرسه شهیدین، به تدریس رسائل و لمعه نیز مشغول شدم.
به تألیف توجّه خاصّى داشتم و تاکنون آثار زیر را به رشته نوشته درآوردهام:
1.مبانى جهان بینى اسلامى (1363ش.)؛ 2.نقد ایدئولوژى سازمان مجاهدین خلق (سال 1358ش.)؛ 3.المختار من مقتل الحسین فى بحار الانوار (1370ش.)؛ 4.الولایة الالهیّة و ولایة الفقیه (1369ش.)؛ 5.المدخل الى منهج المعرفة الاسلامیّه (1375ش.).
مقالات فراوانى نیز نوشتهام که که در مجلّات رسالة القرآن، رسالة الثّقلین، الفکرالاسلامى، التّوحید العربى و... منتشر شدهاند.
علاوه بر آنچه گفته شد، مقدّمهاى بر شرح ارشاد مقدّس اردبیلى نیز نوشتهام که در سال 1397 قمرى با تحقیق و تصحیح آیات عظام مجتبى عراقى، اشتهاردى و یزدى منتشر شده است.
در زمینه تصحیح نیزفعّالیّت داشتهام وکتاب مقالات الاصول مرحوممحقّق عراقى را با همکارى سیّد مُنذر حکیم تحقیق کردهام که جلد اوّل آن چاپ و منتشر شده است.کتاب اللّوامع الالهیّة فى المباحث الکلامیّه تألیف مقداد سیورى را نیز با همکارى سیّد عمار ابورعنیف تصحیح کردهام که هنوز منتشر نشده است.
تألیفات منتشر نشده اینجانب نیز عبارتاند از:
1.ملکیّة المعادن فى الفقه الاسلامى؛ 2.مبدأ العلیة و الاراده؛ 3.کتاب القضاء؛ 4.نظریّه حکومت اسلامى (ناتمام).
نوشتههاى ناتمامى در زمینه فقه استدلالى در ابواب، صلات، صلات جمعه، صلات مسافر، خمس، اجتهاد و تقلید و نیز در زمینه اصول و فلسفه دارم.
دیگر فعّالیّتهاى اینجانب در تأسیس مجتمع هاى علمى - دینى و کنگرههاى فرهنگى عبارتاند از:1.تأسیس حوزه علمیّه دزفول؛
2.تأسیس مجمع اندیشه اسلامى قم با همکارى جمعى از فضلا (1368ش.)؛
3.راه اندازى و دبیر کلّى کنگره شیخ انصارى (1373ش.)؛
4.تأسیس دانشکده اصول دین دزفول (1367 ش.)؛
5.تأسیس مرکز اسلامى انگلیس (1374 ش.)؛
6.تأسیس دانشکده علوم اسلامى و کالج علوم لندن؛
7.تأسیس و مدیریّت مجلّه الفکرالاسلامى (منتشر شده از سوى مجمع اندیشهاسلامى).
فعّالیّت هاى سیاسى خود را در نجف اشرف آغاز کردم. در اثر علاقه شدید به حضرت امام در بیت ایشان رفت و آمد داشتم و در نشر آثار و اعلامیّهها و کتاب حکومت اسلامى امام در عراق فعّالیّت مىکردم. از سوى دیگر، در جلسات درس مرحوم آیةاللّه شهید صدر نیز حضور فعّال داشتم. در نتیجه این فعّالیّتها و ارتباطى که با جوانان دانشگاهى در عراق داشتم، تحت تعقیب دستگاه امنیّتى حکومت عراق قرار گرفتم و حدود یک سال زندگى مخفیانه داشتم. در سال 1354شمسى از عراق هجرت کردم و به قم مشرّف شدم و از همان آغاز به سازمان امنیّت احضار شدم و مورد بازجویى قرار گرفتم. این مسئله چندین بار تکرار شد که به لطف خدا توانستم با پاسخهایى رهایى یابم. یک بار نیز در ماه مبارک رمضان سال 1357شمسى به دلیل یک سخنرانى انقلابى در خوانسار تحت تقیب قرار گرفتم؛ ولى توانستم با همکارى برخى از دوستان از دست مأموران جان سالم به در برم.
با پیروزى انقلاب اسلامى، مسئولیّت روحانیون سنگین تر شد. بر همین اساس، آمادگى یافتم تا هر وظیفهاى که به من محوّل شود، بپذیرم. ریاست دادگاههاى انقلاب اسلامى آبادان و خرّمشهر به دستور آیةاللّه شهید قدّوسى در سال 1359شمسى اوّلین مسئولیّت من بود. در سال 1360شمسى نیز ریاست دادگاههاى انقلاب اسلامى خوزستان و در سال 1361شمسى با حفظ سِمَت، ریاست دادگسترى خوزستان را به عهده گرفتم.
در سال 1362شمسى به علّت شدّت اشتیاق به ادامه تحصیل و نیز سپرىشدن شرایطبحرانى اوایل جنگ به حوزه باز گشتم و از مسئولیّتهاى یاد شده استعفاکردم.
در سال 1365شمسى بنا به درخواست مردم دزفول به امامت جمعه دزفول و نمایندگى حضرت امام در آن شهرستان منصوب شدم و تا آخر جنگ بهطور مستمر در آنجا بودم. پس از جنگ روزهاى پنجشنبه و جمعه به دزفول مىرفتم تا این که به فرمان مقام معظّم رهبرى براى فعّالیّت هاى فرهنگى اسلامى به لندن اعزام شدم.
پس از استعفا از دادگسترى، مسئولیّتهایى نظیر حاکم شرع هیئتهاى واگذارى زمین خوزستان (1362 - 1373ش.) و نیز نمایندگى ولىّفقیه در دانشگاه شهید چمران اهواز(1369 - 1374ش.) را بر عهده داشتم.
در مدّت جنگ و به ویژه در هنگام تصدّى امامت جمعه دزفول، تلاش داشتم در حدّ توان در کنار رزمندگان حضور یابم و در تشویق و دلگرمى آنان بکوشم.
از سال 1366 - 1375شمسى مسئولیّت نمایندگى ولىّفقیه در نیروهاى سپاه بدر را نیز بر عهده داشتم و در سال 1362شمسى به عضویّت مجلس اعلاى انقلاب اسلامى در آمدم و در همان سال شاخه نظامى مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق را تأسیس نمودم که بعدها به سپاه نهم بدر معروف شد.
در سال 1373شمسى به عنوان نماینده مقام معظّم رهبرى در اروپا به انگلیس اعزام شدم و سرانجام در سال 1369شمسى از سوى مردم شریف خوزستان به مجلس خبرگان رهبرى راه یافتم.
سید اهل مراقبه (2)
آشنایی با مشاهیر: سید بن طاووس (589 ـ664 هـ . ق)

حیات علمی سید ابن طاووس – رحمه الله
جناب سید بن طاووس، دوران کودکی و نوجوانی و بخشی از جوانی را در زادگاه خود گذرانید، و نزد اساتید بسیار، به ویژه دو شخصیّت بزرگوار، یکی پدرش «سعد الدّین موسی» و دیگری جدّش، عارف و زاهدِ نامی «ورّام بن ابی فراس نخعی» شاگردی نمود و بنا به فرموده خود، این دو بزرگوار در تربیت و آموختن تقوی و تواضع به وی از همه بیشتر نقش داشته اند. سید با درکی قوی و هوشی سرشار، قدم در راه علم نهاد و در اندک زمانی، از تمام هم شاگردی های خود سبقت گرفت. ایشان در این باره می نویسند: "أوّل ما نشأت بین جدی ورّام و والدی ... و تعلّمت الخط و العربیة، و قرأت علم الشریعة المحمدیة ... و قرأت کتبا فی اصول الدین ... و اشتغلت بعلم الفقه، و قد سبقنی جماعة إلی تعلیمه بعدة سنین، فحفظت فی نحو سنة ما کان عندهم، و فضلت علیهم بعد ذلک بعنایة ربّ العالمین و رحمته..."[11]
در آن ایام، حلّه، که شهر کوچکی واقع در نزدیکی نجف اشرف بود، یکی از مراکز علمی بزرگ جهان تشیع محسوب می شد. حضرت امیر – علیهالسلام - از ظهور چنین علما و بزرگانی در آن خطه خبر داده بودند. «ابوحمزه ثمالی» از «اصبغ بن نباته» نقل می کند که حضرت امیرالمۆمنین – علیه السلام - در مسیر حرکت از کوفه به طرف صفین بر تپه های بابل رسیدند، بر روی تلی ایستادند و به بیشه و نیزاری که بین بابل و همان تل بود، اشاره کردند و فرمودند: شهری است و چه شهر شگفتی! اصبغ بن نباته که از یاران نزدیک آن حضرت بوده عرض می کند: ای امیرمۆمنان! می بینم از وجود شهری در اینجا سخن می گویید، آیا در اینجا شهری بوده که اکنون آثار آن از بین رفته است؟ فرمودند: نه! ولی در اینجا شهری به وجود می آید که آن را «حلة سیفیه» گویند و مردی از تیره بنی اسد آن را بنا خواهد کرد و از این شهر مردان پاک سرشت و مطهر پدید می آیند که درپیشگاه خداوند «مقرب» و «مستجابالدعوة» می شوند. [12] لذا سید بن طاووس، زادگاهش، شهر«حلة سیفیه»، را می ستوده و در موردش می فرماید: "از نعمتهای الهی بر من این است که از شهری هستم که محل و منشأ فرقه ناجیه بوده و هست و نزدیک به مَشاهد مشرفه واقع است که از طرفی به نجف اشرف و از جانبی به کربلای معلا و از سمتی به کاظمین و سامرا، نزدیک است."
حلّه مأمن امنی بود، لذا طلاب و علمای شیعه، به گونه ای از گوشه و کنار به آن روی آورده بودند که حوزه علمیه حلّه به عنوان یکی از بزرگترین حوزه های علمی شیعه در تاریخ ثبت شده است. وجود مجتهدینِ بسیار، باعث رونقِ هر چه بیشترِ این حوزه شده بود؛ علمای بزرگی همچون ابنادریس حـلّی، ابن نمای حـلّی، محقّق حلّی، ابن طاووس حلّی، ابن سعید حلّی، ابن داوود حلّی، علّامه حلّی، فخر المحقّقین، فاضل مقداد و ابن فهد حلّی از آن جمله اند. [13] محقّق حلّی (متوفّای 676 هـ .ق)، این فقیه بی نظیر امامیه در طول تاریخ تشیع و صاحب یکی از مشهورترین و مهم ترین کتب فقهی امامیّه، یعنی «شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام»، از معاصرین سید بن طاووس می باشد.
جناب سید بن طاووس، پس از دو سال و نیم تحصیلِ فقه در محضر اساتید حلّه، دیگر از استاد بی نیاز شد و بقیه کتب فقهی عصر خویش را به تنهایی مطالعه نمود و آنگاه که از محضر اساتید حلّه استفاده کافی و لازم را برده بود برای استفاده از علمای دیگر شهرها عزم سفر نمود. ایشان ابتدا به کاظمین رفت و پس از مدتی ازدواج نمود و مدت 15 سال در زمان حکومت عبّاسیان، ساکن بغداد، این دامگاه شیطان، شد. ("...أوجب ذلک طول الاستیطان ببغداد و هی محل حبائل الشیطان." [14]) سید در شهر بغداد، به تربیت شاگردان و تدریس علوم مختلف پرداخت. ورود سید به بغداد، سال 625 هجری بوده است.
جناب سید بن طاووس در مورد تحصیلات خود در فصل 143 کتاب کشف المحجة و توصیههایی به پسرشان بطور مفصل فرمایشاتی دارند، از آن جمله فرمودهاند: "... فاننی اشتغلت بعلم الفقه... و قد کنت قد ابتدأت بحفظ (الجمل و العقود)، و قصدت معرفة ما فیه بغایة المجهود، ... و فرغت من (الجمل و العقود) و قرأت (النهایة) فلمّا فرغت من الجزء الأوّل منها استظهرت علی العلم بالفقه، حتی کَتَبَ شیخی محمد بن نما خطه علی الجزء الأوّل ... فقرأت الجزء الثانی من (النهایة) أیضا، و من کتاب (المبسوط)، و قد استغنیت عن القراءة بالکلیّة و قرأت بعد ذلک کتبا لجماعة بغیر شرح، بل للروایة المرضیة، و سمعت ما یطول ذکر تفصیله ..." [15] … چنانچه از قول خود سید در کشف المحجة اشاره شد، شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفت انگیز بوده است. آنچه دیگران در چند سال می آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست «نهایه» شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازهای به خط خویش برایش نگاشت.
هرچند تا به امروز هم، هر آنکس که به کتب تألیفی جناب سیدبن طاووس، خصوصا کتب ادعیه ایشان رجوع می کند و بر خوان پرفیض ستاره حله می نشیند، در واقع افتخار خوشه چینی از این مأدبه الهی یافته است، اما شرافت استضائه مستقیم از ستاره پرفروغ حله نصیب نیکبختانی شد که اشاره به نام چند تن از آنان می نماییم: [16] الشیخ سدید الدین یوسف (والد علامه حلی)، جمال الدین حسن بن یوسف (علامه حلی)، الشیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی، فرزند برادر او السید غیاث الدین عبدالکریم بن ابی الفضائل احمد بن طاوس، الشیخ تقی الدین حسن بن داوود حلی (رجالی معروف)، الشیخ محمد بن احمد بن صالح القسینی و پسرانش، السید احمد بن محمد علوی، السید نجم الدین محمد بن موسی، الشیخ محمد بن بشیر، پسران سید صفی الدین محمد و پسران خود سید رضی الدین علی و نیز دختران عالمه و فاضله ایشان: شرف الاشراف و فاطمه (در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینی بسیار اندک (اولی در 12 سالگی و دومی در قبل از 9 سالگی) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند. [17])
پی نوشت ها:
[11] برگرفته از کشفالمحجة لثمرة المهجة، سیدبنطاووس، فصلهای 125و 143
[12] روضات الجنات، ج 2، ص 270
[13] مدخل علم فقه، رضااسلامی، ص320
[14] کشف المحجة لثمرة المهجة، سیدبن طاووس، ص 166
[15] کشف المحجة لثمرة المهجة، سیدبن طاووس، فصلهای 142و 143 صص 184ـ196
[16] برنامه سعادت، ترجمه کشف المحجة، سید محمدباقر گلپایگانی ص:8 به نقل از مقدمه کتاب کشف المحجة طبع نجف اشرف، شیخ آقابزرگ تهرانی
[17] به نقل از اعیان الشیعة، سید محسن حکیم، ج7، ص: 336 ذیل عنوان شرف الاشراف بنت السید رضی الدین بن طاوس
منبع:
http://rahnameh.ir/index.aspx?siteid=109&siteid=109&pageid=22092&newsview=331920
در همین رابطه ببینید:
فیلم: بخشی از وصیتنامه سید بن طاووس (در برنامه سحرگاهی ماه خدا - شبکه ١ سیما)
نواهنگی از سخنان استاد پیشوایی درباره سید بن طاووس
کتابخانه:
کشف المحجة لثمرة المهجة [منبع الکترونیکی]
زندگی نامه سید بن طاووس رحمت الله علیه [منبع الکترونیکی]
امام زمان (ع) و سید بن طاووس (1) [منبع الکترونیکی]
امام زمان (ع) و سید بن طاووس (2) [منبع الکترونیکی]
مطلب:
سید بن طاووس از نگاه بزرگان شیعه
برنامه سلوک در سفارشنامه علامه، سید بن طاووس
ویژه نامه:
مطالب کاربران:
سید بن طاووس(رَحمة الله)از ولادت تا وفات
محبوب من! نگاهم را به پنجرة آبی دریا دوخته ام و غروب غمگین دل را در ساحل تنهایی ام به نظاره نشسته ام. خدایا! چه می شود گل بوتة امید در شورهزار بیقرار دلم، غنچه کند؟! آیا روزی خواهد آمد که قاصدکها همراه با نسیم سحر مژدة وصال را برایم بیاورند ؟! معشوقم! آیا دل مجنون من، محکوم به ماندن در زندان ناسوت است؟! در انتظارم تا شهد شیرین شهادت، جان آتش گرفته از هجران دوست را مداوا کند. من به پروانه می اندیشم. به عروج فکر میکنم و فنا را نهایت آرزویم قرار دادهام و تو گنج عشق را در جانم نهادی، آنگاه مرا در این ویرانه منزل، جای دادی و حال زمزمه ام در شبهای تنهایی این است که :
عزم دیدار تودارد ، جان بر لب آمده باز گردد یا برآید چیست فرمان شما
آن روز پیر کنعانِ دل، در جستجوی گمگشته اش کتاب ها را ورق می زد. امّا خیلی زود دانست که قیل و قال مدرسه، سینة آتش گرفته از عشق را آرام نمی کند. آری،جبهه مدرسة عشق است و بارها جذبة عشق الهی،مرا به وادی جبهه کشاند. در جبهه با شهید چمران آشنا شدم و از او عاشقانه و عارفانه زیستن را آموختم. و تـو میدانی از آن روزی کـه در سال 1344 در روستای«قرن آباد» گرگان چشم بـه دنیـا گشودم،گریه هـایم از سر شوق و فراق تو بود .در طول حیاتم آنگونه زندگی کردم که مورد پسند تو باشد.
دوران کودکی را در دامان مادری از تبار مهربانیها و پدری مؤمن و زحمتکش سپری کردم.چهار سال در مقطع ابتدایی درس خواندم. قبل از انقلاب اعلامیه های حضرت امام(ره) را پخش می کردم و در سال 1356 مورد تعقیب ساواک قرار گرفتم. بعد از آن به شاهرود رفته و در مدرسة علمیة «قلعه»، نزد«آیت الله اشرفی» مشغول به تحصیل شدم. حوزه، کانون تجلّی نور بود و من، دل را به درگاه صاحب ومولایم امام زمان(عج) گره زدم. در راهپیماییهای شهر شاهرود مجروح شدم و پس از بهبودی، در سال 1357 توسط مزدوران رژیم شاه دستگیر و راهی زندان شدم و مدّت 28 روز در زندان بودم تا انقلاب به پیروزی رسید. آنگاه به قم مهاجرت نموده، در زیر باران کرامت کریمة اهل بیت(س)، در مدارس علمیة امام صادق(ع)، شهابیه و مدرسة آیت الله مرعشی، علوم دینی را فرا گرفتم.

در شهریور 1359 با اصرار زیاد در حالی که 14 ساله بودم به جبهه رفتم وبه عضویت گروه چریکی شهید چمران در آمدم و در جبهة مالکیه و دهلاویه به مدت شش ماه با دشمن جنگیدم و در سال 1360 در «فتح المبین» شرکت کردم. در عملیّات« بیت المقدس» با چشم خود دیدم که چگونه جنود خداوندی بر دشمن تا دندان مسلح چیره گشتند و بعد از سه ماه به قم برگشتم .مجدداً در خرداد 1361 در تیپ محمّد رسول الله(ص) در عملیّات های رمضان، محرّم و والفجر مقدماتی شرکت کردم. در عملیّات والفجر مقدماتی از ناحیة گردن با تیر مستقیم به شرف جانبازی نائل آمدم.
در شهریور 61 در منطقة شلمچه به مدت سه ماه حضور داشتم و در سال 62 عازم جبهة خیبر شدم که برای بار دوم از ناحیة کتف و سر مجروح گردیدم. پس از چند ماه بهبودی در سال 1363 در لشگر 25 کربلا مسئولیت گروهان را بر عهده گرفتم. و در اردیبهشت 1364 عازم منطقةچنگوله شدم و مسئولیت گروهان 2 از گردان حمزه(ع) را به عهده گرفتم.در این زمان بود که بهترین دوستم،«ناصر بهداشت» به شهادت رسید. چهار ماه در جبهه سختترین دروان زندگیام را پس از او تحمل کردم. در والفجر 8 در منطقة فاو جانشین مسئول گردان و فرمانده گروهان بودم که در آنجا نیز مجروح شدم. پس از بهبودی در عملیّات کربلای 1 همراه با گروهانم به مهران رفته و در مقابل دشمن بعثی ایستادیم و برای چندین بار مجروح شدم. شلمچه! رؤیای دور دست فرشتگان خداست. مسافران شلمچه، ستارگان بهشتند و شلمچه دعای مستجاب من بود. در تاریخ 30 / 9 / 65 با چند تن از دوستان روحانی به شلمچه اعزام شدیم و درتاریخ 24 / 10 / 65 برای شناسایی مرحلة دوم عملیّات کربلای 5 به خطوط مقدم رفتیم، در آن شب بود کـه ترکش خمپـارهای مرا بـه اوج آسمانها برد و در جوار لاهوت آرام گرفتم . و بدنم در گلزار شهدای گرگان برای اهل زمین به یادگار ماند. «کبوتر جانش در صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) شادمان باد
گلبرگی از وصیت نامه شهید
- اینک که رایحة دل انگیز و مست کننده شهادت، مشامم را نوازش میدهد و سرتاسر وجود مرا عشق و شوق آن وصلت زیبا فرا گرفته و تمامی سلولهایم را التهاب این دیدار باور نکردنی پر کرده و تمامی روح و جان و هستیام را مجذوبیت این معشوق به خود جلب کرده و مرا مات و مبهوت از این همه جلال و عظمت و زیبائی به گوشهای خزانده و قلم را بدستم سپرده که کمی با نسل به یغما رفتة این دوران که روسیاه به نوشتن بنشینم، احساس میکنم که اصلاً وجود خارجی ندارم و اصلا نیستم. اما وقتی کمی به خود میآیم احساس میکنم که نه، من هستم و حال در میدان نبرد چکاچک شمشیر را و قهقهة مستانة اهریمنان را و صدای مظلومانة درد کشیدگان را و حسرت آن کودک بی پدر را و نگاه آن دختر یتیم را، همه و همه را در حال دیدن هستم و تماشای این حرکت کند زمان، آنقدر مشامم را پرکرده که به توهم انداخته، آخ که چقدر زیباست بعد از این همه تحمل درد و اینک احساس میکنم که دستم را رساندهام. در لابلای جرقههای آتشین، دستهای این محبوب و معشوق که دیر زمانی در انتظار این لحظات، لحظه شماری میکردم.
برگی از خاطرات شهید
«من طلبه هستم»
شهید ملک از نیروهای گروه نامنظم شهید چمران بود و عشق و علاقة عجیبی به این شهید بزرگوار داشت. متقابلاً، شهید دکتر چمران نیز به شهید ملک علاقة بسیاری داشت . روزی شهید چمران ، خیلی خودمانی به شهید ملک گفته بود: «محّمد! مگر تو کار و زندگی نداری ؟ تو که همیشه اینجا هستی، پس چگونه زندگیات را میگذرانی ؟ شهید ملک با آن تبسم همیشگی میگوید: «من طلبه هستم »
نوشته حسن رضایی برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی
حضرت حجه الاسلام والمسلمین سید محمد غروی

سید محمد غروی در سال 1329 در تهران در خانوادهای از سلسلة جلیله سادات و اهل علم به دنیا آمد،
حضرت حجه الاسلام والمسلمین سید محمد غروی در سال 1329 در تهران در خانوادهای از سلسلة جلیله سادات و اهل علم به دنیا آمد، اجداد او همه از اهل علم و فضل بودهاند، و پدر او آیت الله سید محمد رضا غروی از علمای تهران و وکیل مورد اعتماد حضرت امام(ره) و دیگر مراجع بزرگ تقلید بود و هم اکنون در تهران امام جماعت میباشد و به تدریس و رتق و فتق امور مردم میپردازند.
دوران تحصیل
غروی تحصیلات حوزوی خود را در تهران در مدرسة حاج ملا محمد جعفر که به مدرسة آقای مجتهدی معروف است در سال 1341 آغاز کرد او پس از طی دروس مقدمات، دروس سطح را آغاز کرد و تا اواخر رسائل و مکاسب را در تهران خواند و سپس در سال 1348 به قم عزیمت نمود در قم نیز دروس سطح عالی را پشت سر گذاشت، و به درس خارج استادان برجستة حوزة علمیه قم راه یافت، او سالها در درس خارج استادان بزرگ بطور فعّال شرکت میجست و هم اکنون خود از اساتید و محققان برجستة حوزه بشمار میرود.
استادان
غروی در دوران تحصیل خود به محضر عالمان و فرهیختگان بسیاری راه یافت، او در تهران دروس مقدماتی از قبیل صرف و نحو و منطق و معانی بیان و بدیع را از اساتیدی چون حضرات حجج اسلام و المسلمین و آیات: حاج شیخ محمدرضا ناصری (امام جمعه فعلی شهرکرد)، حاج شیخ محسن حبیبی، و حاج آقا موسوی تهرانی و حاج آقای طبرستانی، و اخوان حاج سید حسن مصطفوی وحاج سید حسین مصطفوی آموخت، و معالم و شرح لمعه را خدمت حضرات آیات: حاج میرزا علی سعیدیان و حاج شیخ ابوالقاسم تنکابنی و حاج سید هاشم حسینی تهرانی، و دروس رسائل و مکاسب را عمدتا خدمت حضرات آیات: حاج شیخ حسین کنی و حاج آقا مرتضی تهرانی، و حاج آقا تقی قمی، فرا گرفت، با ورود به حوزة علمیه قم در سال 48 باقیمانده رسائل را نزد مرحوم آیت الله حرم پناهی(ره)، و خیارات مکاسب را نزد آیت الله العظمی فاضل لنکرانی آموخت، و پس از آن در درس کفایه آیت الله العظمی فاضل لنکرانی و آیت الله سلطانی و آیت الله سبحانی شرکت کرد. با اتمام دوره سطح به درس خارج فقه و اصول آیات عظام حاج سیدمحمدرضا گلپایگانی(ره)، حاج شیخ مرتضی تهرانی، حاج شیخ کاظم تبریزی، حاج شیخ محمد شاه آبادی و حاج سید محمد روحانی، و حاج شیخ حسین وحید خراسانی، و حاج شیخ جواد تبریزی رفت و سالها (حدود سی سال) از محضر آنان بهرهمند گردید.
او در بخش علوم عقلی، شرح منظومه را نزد حضرات آیات: انصاری شیرازی و محمدی گیلانی، شرح اشارات را نزد آیت الله حسن زاده آملی و نهایة الحکمه و فلسفتنا و نقد فلسفة غرب را نزد آیت الله مصباح و شرح تجرید را نزد آیتالله حاج سید حسین قاضی طباطبایی و اسفار را نزد حـضرات آیات: جوادی آملی و شاه آبادی آموخت.
ضمناً دو دوره عرفان (تمهید و شرح الفصوص) و تفسیر را از آیت الله جوادی آملی آموخت،و چند سالی نیز از تفسیر موضوعی و درس اخلاق آیت الله مصباح استفاده نمود.
تدریس
ایشان در خلال چند سالی که در تهران بود (1348 ـ 1341) ضمن استفاده از اساتید مختلف مقدمات و سطوح، به تدریس صرف و نحو و منطق در سطوح مختلف مشغول بود و پس از هجرت به قم در کنار استفاده از دروس اساتید برجسته همواره به تدریس سطح و سطح عالی اصول ، فقه، فلسفه و تفسیر اشتغال داشته است و هم اکنون نیز دارای تدریس خارج فقه میباشد، ضمن آنکه چندین سال در مؤسسه امام خمینی(ره) و مرکز تخصصی کلام و تفسیر تدریس مینمود، و هم اکنون در مؤسسه امام خمینی(ره) دارای تدریس است.
ایشان در سال 54 ضمن ادامه درس و تدریس در حوزه در اوّلین دوره آموزشی مؤسسه در راه حق شرکت جست و برخی از دروس تفسیر و فلسفة و دیگر دروسی که در حوزه ارائه نمیشد، در آنجا گذراند، و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در سالهای 58 و 59 و 60 مدتهای زیادی را در شمال و خرمشهر و آبادان و بوشهر به تبلیغ و تدریس معارف در مراکز علمی و نظامی سپری کرد و در خرمشهر و آبادان و بوشهر به عنوان نمایندگی ولی فقیه فعالیّت مینمود و پس از آن نیز دو بار دیگر به مناطق جنگی غرب کشور و جنوب کشور برای تبلیغ عزیمت نمود و از آن زمان تا کنون در قم بطور متمرکز مشغول تحقیق و تدریس میباشد.
فعالیت های فرهنگی
در سال 1361 که به امر حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر لزوم بازنگری در علوم انسانی دفتر همکاری حوزه و دانشگاه تأسیس شد (که امروزه با ارتقائی که یافته تبدیل به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه گردیده است) و در کنار همه کارهای علمی حوزوی با گروه روانشناسی آن مرکز همکاری داشته و دارد که حاصل آن جزواتی است که در آن زمینه تهیه شده و همچنین تدوین دو جلد کتاب مکتبهای روانشناسی و نقد آن که تمامی نقدهای آن که بیشترین قسمت کتاب را تشکیل میدهد از ایشان است و ارائه مشاوره و نظارت جدی علمی بر حدود ده (10) اثر ارزشمند در زمینة روانشناسی، جامعهشناسی، تفسیر و... از قبیل دو جلد روانشناسی سلامت انسان از دیدگاه اسلام، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد (دو جلد) مکاتب تفسیری و کتاب نابرابری و ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، روانشناسی تبلیغ تبلیغ، روانشناسی باورهای دینی، خانواده از دیدگاه اسلام با رویکردی روانشناختی و...
همچنین نامبرده در مجموعه محققان مؤسسه اسراء در گروه تفسیر جایگاه خاصی دارد و عضو عالی آن مجموعه تلقی میشود و تا کنون بازنگری محتوایی حدود بیست (20) جلد اثر تفسیری حضرت آیت الله جوادی (اعم از تفسیر تربیتی تسنیم و دو جلد توحید در قرآن و یک جلد وحی و نبوت و یک جلد تفسیر انسان به انسان) را عهده دار بوده است و نظرات ایشان مورد توجه حضرات استاد قرار گرفته و هم اکنون نیز ادامه دارد.
لازم به ذکر است ایشان پس از بازگشایی دانشگاهها از سال 60 تا 79 یک روز در هفته وقت خود را به تدریس در دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و... اختصاص داد و در آن مراکز علمی دروس تخصصی اسلامی از قبیل فقه، اصول، فلسفه، کلام و دیگر معارف اسلامی و انسانی را ارائه مینمود.
در خلال سالهای اخیر اضافه به تدریس و تحقیق و تألیف و نظارت و مشاوره دادن به کارهای علمی، استاد راهنما یا مشاور و یا داور دهها رساله کارشناسی ارشد و سطح 3 و 4 بود، ضمن آنکه مقالاتی در مجله نور علم، حوزه و دانشگاه و معرفت و یا مصاحبههای علمی در مجلات حوزوی ارائه نموده است، و اکنون نیز در خلال کارهای علمی و تدریس مدیریت گروه روانشناسی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مؤسسه امام خمینی(ره) را بعهده دارد.
از مسؤولیتهای ایشان :
عضویت در دو دوره شورای عالی سیاستگزاری حوزه علمیه
عضویت در جامعه مدرسین،
عضویت در شورای مدارک علمی حوزه علمیه،
عضو هیأت علمی در گروه تفسیر پژوهشگاه اندیشه و فرهنگ میباشد.

فقیه و دانشمند بزرگ آیة الله شیخ محمد رضا مسجد شاهی، معروف به آقا رضا اصفهانی، در 20 محرم سال (1287 ه.ق.) در محله عماره شهر نجف اشرف به دنیا آمد.
پدرش شیخ محمد حسین اصفهانى نجفى از عالمان و فقیهان بنام شهرهاى اصفهان و نجف اشرف بود. وى در تاریخ (1266 ه.ق.) دیده به جهان گشود. مقدمات علوم دینى را در زادگاهش اصفهان به پایان رساند. سپس براى ادامه تحصیلات عالى علوم اسلامى به نجف اشرف مهاجرت کرد و در درس خارج فقه و اصول استادان و آیات عظام آن شهر به ویژه میرزا حبیب الله رشتی، شیخ راضى نجفی، و میرزا محمد حسن شیرازى حاضر شده، بهره هاى فراوان برد و به درجه اجتهاد نائل آمد.
شیخ محمد حسین از شاگردان فلسفه حکیم بزرگ آیة الله شیخ محمد على ترکى در نجف بود که حکمت متعالیه را نزد آن استاد بزرگوار به خوبى فرا گرفت.
او عالمى فقیه، فیلسوفى حکیم، پژوهشگرى ژرف اندیش، زاهدى عارف و مفسرى متبحر است.
از اثار او کتاب هاى «الفقه»، «الاصول الفقه»، «اصل البرائة»، «اصول العقائد» و «تفسیر القرآن الکریم» است. آیة الله شیخ محمد حسین اصفهانى در محرم (1308 ه.ق.) در حالى که فرزندش آقا رضا اصفهانى 21 ساله بود، در نجف اشرف دار فانى را وداع گفت و در آن وادى مقدس به خاک سپرده شد.
جدش شیخ محمد باقر مسجدشاهى (متوفاى 1301 ه.ق.) از شاگردان شیخ حسن اصفهانى نویسنده «انوار الفقاهه»، شیخ مرتضى انصارى و صاحب جواهر در نجف اشرف بود که بعد از رسیدن به درجه بلند اجتهاد به اصفهان بازگشت و به تدریس علوم دینى و تبلیغ معارف و احکام اسلامى پرداخت و در مسجد شاه (مسجد عباسی) - که سالها محل اقامه شعائر دینى توسط پدرش شیخ محمد تقى بود - به تقویت فرهنگ دینى اقدام کرد.
از آثار به جا مانده او، «لب الاصول»، «لب الفقه»، و «رساله حجیت ظن طریقی» است.
جد اعلایش شیخ محمد تقى فرزند شیخ عبدالرحیم تهرانى اصفهانى (متوفاى 1248ه.ق.) از شاگردان سید محسن اعرجى در کاظمیه، محمد باقر وحید بهبهانى و سید على طباطبایى در کربلا و سید محمد مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء در نجف اشرف ود. از آثار ارزشمند ا
«هدایة المسترشدین فى شرح اصول معالم الدین»، «الطهاره»، «البیع» و کتب «الفقه فى الفقه الاستدلالی» است.
خاندان آقا رضا مسجد شاهی، از خاندان معروف علمى و مذهبى در شهر اصفهان هستند که از آن، عالمان و فقیهان بزرگى مثل اجداد آقا رضا اصفهانى برخاسته اند. این خاندان به خاطر اقامه نماز جماعت، برگزارى مراسم مذهبى و ترتیب جلسات علمى در مسجد شاه این شهر توسط شیخ محمد حسین اصفهانى - جد اول آقا رضا اصفهانى - به مسجدشاهى معروف شده اند. خود شیخ محمدرضا، نیز به خاطر تولدش در نجف اشرف به «نجفی» و به علت اقامت در شهر اصفهانى به «اصفهانی» مشهور شده است و به سبب احترام نامش او را آقا رضا هم خطاب مى کنند.
آقا رضا در سال 1296 ه.ق. در حالى که 9 سال بیشتر نداشت، همراه پدر خود از نجف اشرف به شهر اصفهان سفر کرد و تا سال (1300ه.ق.) در آن شهر اقامت گزید. در این مدت کوتاه، ادبیات فارسى و عربی، مقدارى از فقه، اصول و دیگر علوم مقدماتى را نزد مدرسان و فقیهان آن شهر فراگرفت. او کتابهاى صرف و نحو، معالم الاصول، نجات العباد، علم عروض، علم حدیث، شرح لمعه و قمستى از رسائل شیخ انصارى را در حالى که نوجوانى بیش نبود فرا گرفت.
آقا رضا اصفهانى در سال 1300 ه.ق در 13 سالگى همراه پدر و جدش شیخ محمد باقر اصفهانى به زادگاه خود نجف اشرف بازگشت و مرحله جدید از تحصیلات خود را آغاز نمود. او تحصیلات عالى خود را نزد دانشمندان، ادیبان و فقیهان آن شهر ادامه داد و پس از سال ها کوشش در راه تحصیل و پژوهش، در بیشتر علوم از قبیل: حدیث، رجال، ریاضیات، منطق، فلسفه، ادبیات عرب، نظم، نثر، تاریخ و تفسیر به درجات عالى رسید و در فقه و اصول نیز به درجه اجتهاد نایل آمد.
هوش سرشار، انگیزه فراوان براى یادگیری، کوشش و پشتکار در راه تحصیل، غنیمت شمردن اوقات، ارتباط علمى فراوان با استادان و احترام به آن ها و تضرع و دعا براى کسب موفقیت از پشتوانه هاى تحصیلى و از ویژگى هاى علم اندوزى وى به شمار مى رفت.
با این که او از نظم معیشت در وضعیت خوبى قرار نداشت و تا آخر عمر عم در چنین وضعیتى به سر برد، ولى هیچ گاه از تحصیل، پژوهش، تعمق و تفکر در مسائل پیچیده علمى بازنماند و همواره و در همه حال به فراگیرى معارف، مسائل دینى و علوم مختلف پرداخت.
جایگاه علمى آقا رضا اصفهانى از نظر دانشمندان و صاحب نظران علوم مختلف، به ویژه شرح حال نویسان مخفى نبوده است؛ از این رو با عبارت ها و جمله هاى متنوع از او تجلیل کرده و عظمت موقعیت علمى او را تحسین نموده اند. آنان وى را مجتهد بزرگ در فقه و اصول، متکلم متبحر، مفسر ژرف نگر، فیلسوف متأله، شاعر ماهر، ادیب، ریاضى دان، محیط بر اصول و فروع علم عروض و به طور کلى جامع علوم عقلى و نقلى معرفى کرده اند.
آیة الله مرعشى نجفى در جاهاى مختلف، ضمن تمجید از مقام علمى وى و توصیف او با عبارات گوناگون، او را نابغه عصر در علوم مختلف و کم نظیر در جامعیت علوم عقلى و نقلى مى داند.
شیخ آقا بزرگ در کتاب «نقباء البشر» او را متبحر، صاحب نظر و نوآور در همه علوم اسلامى به ویژه فقه و اصول معرفى کرده و از جایگاه علمى او تجلیل مى کند.
آیة الله میر سید على مجتهد نجف آبادى از بزرگان و مدرسان اصفهان بارها گفته است:
«از اصفهانى ها فقط چند نفر مجتهد مسلم وجود دارد و آنان: شیخ ابوالفضل ریزی، سید ابوالقاسم دهکردی، شیخ محمد حسین فشارکی، آقا رضا اصفهانى و خود من.»
اهمیت این سخن وقتى روشن مى شود که او قبل از دیدار با آنان در بین عالمان شیعه تنها خود را «اعلم» مى دانست و براى آیة الله شیخ ضیاء الدین عراقى بعد از خود مقام ارجحیت قائل بود؛ اما بعد از ملاقات با آقا رضا اصفهانى و مباحثه علمى با او از نظر خود عدول کرد و براى آقا رضا اصفهانى و شخصیت هایى که نام برده شد، مقام اعلمیت و برترى بر دیگران قائل شد.
از موهبت هاى بزرگ خداوند به آقا رضا اصفهانى، هموار بودن زمینه ارتباط با دانشمندان، استادان ماهر و فقیهان نامدار در شهرهاى اصفهان و نجف اشرف بود. او از این موقعیت مناسب کمال استفاده را نمود و در نجف اشرف در همان ابتداى جوانى با شور و شوق فراوان و با توکل بر خداوند منان، در محضر بسیارى از آنان حاضر و از وجود آنان بهره هاى فراوان برد. برخی از آنان عبارتند:
1.شیخ محمد حسین اصفهانى (متوفاى 1308 ه.ق.).
2.سید محمد ابراهیم قزوینى
3.شیخ محمد باقر بهارى همدانى (متوفاى 1333ه.ق.)
4.سید جعفر حلى (متوفاى 1315ه.ق.)
5.میرزا حبیب الله ذى الفنون (متوفاى 1367 ه.ق.)
6.میرزا محمد حسن شیرازى (متوفاى 1312ه.ق.)
7.سید حسن صدر عاملى (متوفاى 1354ه.ق.)
دوران تحصیل فقه واصول آقا رضا اصفهانى نزد استادان بزرگ نجف به مدت 16 سال (1316 تا 1300 ه.ق.) طول کشید و پس از آن دوران مباحثات و مذاکرات علمى وى با دانشمندان اصول و فقه آن دیار در جلسات منظم و مستمر شروع شد. و تا سال (1333ه.ق.) به مدت 17 سال به طول انجامید. در این مدت طولانى که با پژوهش هاى فراوان و مراجعات متعدد به منابع و مآخذ فقهى و اصولى همراه بود، عالمان و فقیهان صاحب نامى در جلسات علمى با آقا رضا اصفهانى به طور منظم شرکت مى کردند.
دوران مباحثات علمى آقا رضا اصفهانى با فقیهان نجف اشرف، در واقع دوران شکوفایى علمى وى است؛ زیرا آن چه را که در زمان هاى پیشین از زبان استادان مى شنید، حالا خود به طور مستقیم از منابع اصلى یافته و در بوته نقد و بررسى قرار مى داد و در مباحثه و مذاکره با آنان احاطه کامل خود را بر اصول و فروع فقه و اصول بیش از پیش تثبیت مى کرد.
شعله هاى آتش جنگ جهانى دوم - که از اروپا شروع شده بود - آسیا را نیز فرا گرفت. عراق هم از آثار شوم این جنگ طولانى بى نصیب نبود و سایه سیاه این جنگ به صورت قتل، غارت و نا امنى بر شهرهاى این کشور افکنده شده بود. به طورى که تاب و تحمل آن براى مردم بسیار سخت شده، موجب مهاجرت عده اى از جمله عالمان و فقیهان به نقاط مختلف نسبتا امن شد. از جمله آن عالمان، آقا رضا اصفهانى بود که سفر به اصفهان را بر خود لازم دید. وى در این باره مى گوید:
«شعله هاى آتش جنگ جهانى دوم به عراق سرایت کرد و وحشت و ناامنى همه جا را فراگرفت و من مجبور شدم نجف اشرف را به قصد اصفهان ترک کنم.»
آقا رضا اصفهانى نجف اشرف را ترک و به کربلا رفت و از آن جا به ایران مهاجرت کرد. در این سفر خانواده اش نیز همراه او بودند. وى در کربلا با حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى همسفر شد و تا اراک او را همراهى نمود. او مى گوید:
«این سفر یکى از بهترین مسافرت ها و جامع ترین آن ها از نظر سعادت و خوشبختى بود. چه این که توفیق همسفرى با آیة الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى نصیبم شد. و هر دو از کربلا تا سلطان آباد (اراک) با یک وسیله اجاره اى همراه شدیم.»
آقا رضا اصفهانى در اواخر سال (1333ه.ق.9 از نجف مهاجرت نمود و بعد از خداحافظى با شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در اراک، اول محرم سال (1334 ه.ق.) وارد اصفهان شد و مورد استقبال مردم و عالمان و خواص شهر اصفهان قرار گرفت. و تا آخر عمر در آن شهر اقامت گزید.
آقا رضا اصفهانى بنا بر وظیفه دینی، به تبلیغ احکام و معارف دین پرداخت و با سفارش و تأکید هاى مکرر آقا نورالله اصفهانى (متوفاى 1346 ه.ق.) به اقامه نماز تدریس، ارشاد و نشر احکام پرداخت. روز هاى پنج شنبه و جمعه، در منزل خود به قرائت حدیث و تدریس تفسیر روایات مى پرداخت و در مسجد نو بازار نماز جماعت برگزار مى نمود
یکى از خدمات مهم آقا رضا اصفهانی، تدریس رشته هاى مختلف علوم اسلامى، در شهر اصفهان و قم بوده است. جویندگان دانش از جایگاه بلند علمى او خبر داشتند، در جلسات درس وى حاضر مى شدند و از او بهره هاى مى بردند. او با بیانى شیوا و تقریرى نیکو، با استناد به شواهد و ادله متقن به اثبات مطالب و مسائل علمى مى پرداخت. و کام تشنگان دانش را با شربت شیرین مسائل علمى سیراب مى کرد. آقا رضا اصفهانى قبل از ظهر ها در ملجد نو بازار و عصر ها در مدرسه صدر بازار اصفهان در سال هایى که حکومت رضاخانى عرصه را بر روحانیت تنگ کرده بود، در منزلش به تدریس اشتغال داشت و هیچ گاه دست از نشر معارف دینى بر نداشت و حتى در سخت ترین شرایط به تربیت شاگردان پرداخت.
ورود آقا رضا اصفهانى به شهر اصفهان، مقارن با سال هاى اوج اختناق و رفتارهاى ستمگرانه رضا خانى بود. چه این که رضاخان خود را در برابر تمدن غرب کوچک احساس کرده و تدین مردم را مانع اصلى در راه رسیدن به تمدن بزرگ مى دانست؛ استعمار انگلیس نیز از حقارت روحى او استفاده کرد و او را بر آن داشت تا به شعائر دینى و برنامه هاى مذهبى حمله ور شود. از این رو رضاخان دستور کشف حجاب، تغییر لباس مردم، ممنوعیت عزاداری، خلع لباس روحانیان و امثال آن را صادر و به ترویج فساد مثل راه اندازى قمار خانه ها، شراب فروشى ها و ده ها مرکز فساد و فحشا پرداخت. هر کس در مقابل اقدامات او مى ایستاد، حبس کرده و یا به قتل مى رساند.
نمونه اش حادثه مسجد گوهرشاد و کشتار مردم مشهد در جوار مرقد مطهر امام رضا(ع) در سال 1314ه.ش. است.
در برابر ستم و بیداد رضاخانی، گاهى مردم به رهبرى روحانیت آزاده به اعتراض مى پرداختند.از جمله این حرکت ها، هجرت اعتراض آمیز عالمان و مردم اصفهان به رهبرى آقا نورالله اصفهانى در اواخر سال (1346ه.ق.) است. آقا رضا اصفهانى نیز در این زمینه احساس تکلیف کرد و ضمن آگاه سازى مردم و افشاگرى نسبت به برنامه هاى دستگاه طاغوتى رضاخان، شجاعانه همراه با جمعیت مذکور، اصفهان را به قصد قم ترک کرد و از این راه، اعتراض خود را نسبت به برنامه هاى دین ستیزى اعلام داشت.
این سفر با شهادت آقا نورالله اصفهانى در قم - که توسط پزشک اعزامى رضاخان به شهادت رسید - در سال 1346ه.ق. به پایان رسید.
آقا رضا اصفهانى سه بار به قم مسافرت کرد؛ سفر اول در سال 1345ه.ق. به قصد زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س)، سفر دوم در سال 1346 ه.ق. در حمایت از قیام حاج آقا نورالله اصفهانى بود که حدود یک سال به طول انجامید و سفر سوم در سال 1355ه.ق. به مناسبت رحلت آیة الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤسس حوزه علمیه قم انجام شد.
آقا رضا اصفهانى در مدت کوتاهى که در قم اقامت داشت، برنامه علمى خود را ترک نکرد و از آن جا که آیة الله شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مدتى طولانى با او به مباحثه و مذاکرات علمى پرداختهه بود و از جایگاه علمى او کاملا آگاهى داشت از وى درخواست نمود تا در مدرسه فیضیه قم به تدریس فقه و اصول بپردازد و از طرفى طلاب و فضلا حوزه علمیه قم را به شرکت فعال در مجالس درس او تشویق مى کرد. آقا محمد رضا اصفهانی، دعوت مؤسس حوزه علمیه قم را لبیک گفت و درس خارج فقه و اصول او را در آن مکان مقدس تدریس کرد. بسیارى از جویندگان علم و کمال در نزد او حاضر شدند که در میان آنان ده ها عالم بزرگ دیده مى شود از جمله:
1.سید احمد شبیرى زنجانى (متوفاى 1393 ه.ق.)
2.سید احمد خوانسارى (متوفاى 1404 ه.ق.)
3.میرزا اسحاق استارایى (متوفاى 1391ه.ق.)
از آیة الله محمد رضا اصفهانى آثار ارزشمن و قابل توجهى در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى به ویژه فقه و اصول به یادگار مانده که حاصل سال هاى پژوهش و تعمق وى در مسائل و موضوعات متنوع علوم دینى است. برخى از این آثار چاپ شده و منبع قابل استفاده اى براى پژوهشگران بزرگ به شمار مى رود. که برخی از آنها عبارتند:
1. وقایة الاذهان و الالباب و لباب الاصول فى السنة و الکتاب.
2. استیضاح المراد من قول الفاضل الجواد.
3.تعلیقة على رسالة المحاکمة بین العلمین.
4.تقریرات فقه.
5.حواشى استدلالى بر رساله نجات العباد.
6.سقط الدر در احکام کر.
7.نجعة المرقاد فى شرح نجات العباد.
8.رسالة فى القبله.
9.ذخائر المجتهدین فى شرح معالم الدین فى فقه آل یاسین.
________________________________________
منبع: سایت دانشنامه نیکان
تتهیه و تنظیم: علی فریادرس گروه حوزه علمیه
شیخ محمدحسین کاشفالغطاء

شیخ محمدحسین کاشفالغطاء، از مراجع و علمای متفکر و مجاهد استعمارستیز و ضد صهیونیسم شیعه عراق در 1294 ق در نجف اشرف در خاندان علم و دانش به دنیا آمد. جد اعلای او شیخ جعفر نجفی سرسلسله خاندان کاشفالغطاء بود. شیخ محمدحسین، مقدمات علوم، ادبیات، هیأت، حساب و هندسه را آموخت. آنگاه خارج فقه و اصول را از آیات عظام: سید کاظم یزدی، شیخ آقا رضا اصفهانی و آخوند خراسانی؛ کلام را از میرزا باقر اصطهباناتی، شیخ احمد شیرازی و شیخ محمدرضا نجفآبادی؛ و حدیث را از حاجمیرزا حسین نوری فرا گرفت و خود از فقیهان اصولی و از عالمان محقق و چیره دست گردید. وی مورد توجه علما، به ویژه سید کاظم یزدی بود و سید پاسخ بسیاری از پرسشهای علمی و فقهی را به او واگذار میکرد.
پس از درگذشت برادرش شیخاحمد آل کاشفالغطاء، با وجود مرجعیت عام آیتالله آقاسیدابوالحسن اصفهانی، به مقام مرجعیت رسید و کسانی در هند، ایران، افغانستان، مسقط، و نیز عشایر عراق از وی تقلید میکردند. او از کسانی چون حاجمیرزا حسین خلیلی نجفی، شیخ علی خاقانی، شیخ عباسبن شیخ علی آل کاشفالغطاء و حاج میرزا حسین نوری اجازه روایت گرفت. در حوزه درس فقه او که عمدتاً در مسجد هندی نجف و آرامگاه میرزا حسن شیرازی تشکیل میشد، جمعی از طلاب و علما شرکت میکردند.
شیخ محمدحسین ازآگاهیهای دینی و سیاسی برخوردار بود. هم جوهر دیانت اسلامی و تاریخ امت اسلامی را میشناخت و هم وضع زمان و سیاست حاکمان روز خود را در مییافت. از اینرو در همان حال که وظایف یک عالم دینی را انجام میداد، وقت خود را صرف مسائل عمده سیاسی و اجتماعی و آگاهانیدن ملل مسلمان و ستیز با امپریالیسم و صهیونیسم میکرد. کتاب «الدین و الاسلام او الدعوهالاسلامیه» او نقدی بر مبانی فکری غرب و نقش آن در جلوههای تمدن جدید است. کاشف الغطاء در این کتاب مهمترین مشکلات مبتلا به جوامع اسلامی را مطرح و درصدد حل و درمان آن برآمده است. او تنها عامل ضعف مسلمانان را ضعف دینی و نفوذ روح غربی در آنها میداند و برای مقابله با آن، تحقق وحدت مسلمانان را پیشنهاد میکند.
سفرهای وی به کشورهای اسلامی، یکی از شیوههای عملی او برای بیدارسازی امت اسلامی و بخشی از اهتمام وی به امور مسلمانان بود. نخستین بار در 1328 ق به حجاز سفر کرد و پس از آن به شام و بیروت رفت. در این سفر ضمن دیدارهای گوناگون با عالمان و متفکران مختلف، برخی از آثارش را در لبنان به چاپ رساند. سپس روانه مصر گردید و در آن کشور با علما دیدار و گفتگو کرد و برای دانشجویان دانشگاه الازهر جلسه درس تشکیل داد و در چند کلیسای قاهره سخنانی ایراد کرد.
او در نبردهای مسلحانه به انگلستان، طی جنگ جهانی اول (1332 ـ 1336 ق) و نیز در قیام ضد انگلیسی عراق به رهبری رشید عالی گیلانی (ربیعالثانی جمادیالاول 1360 ق) شرکت کرد و جنگید. در همین جنگ،صریحاً فتوای جهاد با اشغالگران انگلیسی را داد و از مردم خواست به عنوان یک تکلیف شرعی به جنگ برخیزند.
از سفرهای مهم او سفر به فلسطین بود که در 1350 ق به منظور شرکت در «کنگره اسلامی قدس» انجام شد. این کنگره به مناسبت بعثت پیامبر اسلام (ص)، با حضور بیش از هزار و پانصد تن از علمای مسلمان در بیتالمقدس برگزار گردید. شیخ محمد حسین که از سوی علمای عراق در آن کنگره شرکت کرده بود، در مسجدالاقصی نماز خواند و هزاران مسلمان و از جمله علمای مذاهب مختلف عضو کنگره به او اقتدا کردند و پس از آن در دوازدهمین جلسه کنگره سخنرانی مؤثری ایراد کرد که بازتاب مثبتی در کنگره و جهان اسلام داشت. وی درباره احوال مسلمانان در گذشته و حال و پریشانی و انحطاط کنونی مسلمانان و لزوم وحدت میان آنان و پرهیز از اختلاف و پراکندگی سخن گفت. این سخنرانی در بیتالمقدس به چاپ رسید. در همین سفر از شهرهای دیگر فلسطین مانند حیفا، نابلس و یافا دیدن کرد. در بازگشت از سفر، مردم عراق از او به گرمی استقبال کردند. در همین اوان، وی در مسجد کوفه سخنرانی مبسوطی کرد که از خطبههای تاریخی او به شمار میآید. وی در این سخنان عظمت دیرین اسلامی را به یادآورد و درباره عقبماندگی کنونی امت مسلمان مطالبی گفت. شیخ محمدحسین در نجف دو فتوا درباره لزوم شرکت همه مسلمانان در جهاد برای نجات فلسطین صادر نمود.
در 1367 ق/ 1948 م که دولت اسرائیل با حمایت دولتهای غربی در خاورمیانه پدید آمد، کاشفالغطاء با صراحت به مقابله برخاست و از اعتبار و نفوذ دینی و سیاسی خود در این جهت سود جست. او بر این باور که فرمانروایان کشورهای عربی در مبارزه با اسرائیل جدی نیستند.
در 1352 ق نخستین بار به ایران سفرکرد و حدود هشت ماه در این کشور ماند و از بیشتر شهرهای بزرگ ایران مانند کرمانشاه، همدان، تهران، قم، شاهرود، مشهد، شیراز و بوشهر دیدار کرد او در همه جا به زبان فارسی با مردم سخن گفت و آگاهیهایی به مسلمانان داد و آنان را به بیداری و قیام برای مبارزه با استعمار فراخواند. وی هنگام اقامت در ایران پیامی به رزمندگان مسلمان فلسطینی فرستاد و آنان را به ادامه مبارزات ضد صهیونیستی تشویق نمود.
کاشفالغطاء در همان سفر مدتی نیز میهمان آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. احتمال فراوان دارد که کاشفالغطاء، آیتالله حائری و دیگر علمای قم را در جریان رویدادهای تأسف بار فلسطین قرار داده وآنان را ترغیب به صدور تلگرام اعتراضآمیزی به دولت ایران کرده باشد.
به دنبال تحریم فروش اراضی فلسطین به یهودیان از سوی علمای فلسطین در 1352 ق، او نیز در پاسخ به استفتای محمدصبری عابدینـ مدرس حرم شریف قدسـ در خصوص فروش اراضی به یهودیان، حکمی هم مضمون با حکم علمای فلسطین صادر و در آن فروش اراضی فلسطین به یهودیان را به منزله جنگ با خدا و پیامبر و پایمال کردن دین اسلام اعلام نمود. وی همچنین در ربیعالثانی 1358 ق به سئوالهایی در مورد مسئله فلسطین پاسخ داد و تأکید کرد که دفع سلطه، همراهی در مبارزه با اشغالگران، خدمترسانی مالی و جانی به مردم فلسطین برای تضعیف دشمن و تحریم همه جانبه یهود و حامیان او، بر همه مسلمانان واجب است.
کاشفالغطاء پس از ترک ایران به فلسطین رفت. وی دو بار دیگر نیز به ایران سفر کرد: یک بار در 1366 ق و بار دیگر در 1369 ق در جریان نهضت ملی ایران. او در 1371 ق بار دیگر به سوریه و لبنان رفت. در همین سال به کنگره اسلامی کراچی در پاکستان دعوت شد و در آنجا سخنرانی کرد و از شهرهای مهم پاکستان دیدار نمود.
به طور کلی حیات علمی و سیاسی کاشفالغطاء برگرد چهار محول میچرخید: 1ـ تدریس و مرجعیت دینی، 2ـ سفرهای تبلیغی و سیاسی، 3ـ تحقیق و نگارش، 4ـ مبارزه سیاسی با استعمار و صهیونیسم.
او از مصلحان اسلامی سده اخیر در جهان اسلام است. با اینکه تحت تأثیر آرای اصلاحی و انقلابی پیشگامان حرکت بیداری مسلمانان مانند سید جمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده و دیگران بود، اما عمق اندیشه، آشنایی با سیاست و مسائل زمان، صراحت در گفتار و شجاعت در عمل، جایگاه فقهی و مرجعیت دینی ـ در شرایطی که جهان اسلام از مصلحان بزرگ و انقلابی بسیار تهی بود ـ برجستگی ویژهای به وی بخشید و آموزشهای اصلاحی او را کارساز کرد.
عمده ترین افکار شیخ کاشف الغطاء در زمینه اصلاح طلبی دین عبارتند از:دعوت به بازگشت
به عظمت صدر اسلام، فراخوانی مسلمانان به اتحاد، فراخوانی به مبارزه با استعمار و
صهیونیسم ودعوت به رشد اقتصادی و فراگیری صنعت و دانشهای نوین |
در زمینه اصلاحطلبی دین، عمدهترین افکار و پیشنهادهای او را میتوان چنین برشمرد:
1ـ دعوت به بازگشت به عظمت صدر اسلام. در آثار و سخنان کاشفا لغطاء، گذشتههای پر افتخار مسلمانان و مجد و تمدن کهن آنان یادآوری شده و راز آن پیشرفت ها و سرّ انحطاط سدههای اخیر امت اسلامی تشریح گردیده است. او معتقد است که نخستین گام برای رهایی مسلمانان، بازگشت به ایمان خالص و بیپیرایه صدر اسلام است.
2ـ فراخوانی مسلمانان به اتحاد. او تأکید بر اتحاد میان فرقههای مسلمان داشت. هر چند مانند بسیاری دیگر از منادیان وحدت اسلامی تعریف و تفسیر روشنی در این زمینه به دست نمیدهد، اما میخواهد که مسلمانان به این دعوت پاسخ مثبت دهند. او تا آنجا به نقش اتحاد اسلامی اهمیت میدهد که جنگهای صلیبی، حمله مغولان به امپراتوری اسلامی و نفوذ استعمار نوین غربی در جهان اسلام را معلول فقدان اعتماد میان مسلمانان میداند. از اینرو تلاش وی در دفاع از تشیع و شناساندن آن نیز به انگیزه زدودن غبارهای سوء تفاهم بین دو مذهب بزرگ اسلامی و نزدیکتر کردن شیعه و سنی بود. لذا علمای فِرَق مختلف اسلامی به او احترام میگذاشتند، چنانکه در کنگره قدس، علمای وهابی نیز پشت سر او به نماز میایستادند. بر اثر کوششهای وی در این زمینه بود که دو تن از استادان دانشگاه فاروق اول در بیروت، کتابی با عنوان« الاسلام بین السنة و الشیعة» نوشتند که در 1369 ق در بیروت چاپ شد.
3ـ فراخوانی به مبارزه با استعمار و صهیونیسم. کاشفالغطاء با پدیده امپریالیسم در آن روزگار آشنا بود. آگاهی او را در این زمینه میتوان در پاسخ وی به کنگره امریکایی «بحمدون» یافت. در 10 رجب 1373 ق، گارلند ایوانز هاپکینز، نایب رئیس «انجمن امریکایی دوستداران خاورمیانه» نامهای به کاشفالغطاء نوشت و در آن از وی دعوت کرد تا در کنگرهای که به منظور بررسی راههای همکاری اسلام و مسیحیت در مقابله با الحاد و مادهگرایی، با شرکت جمعی از پیشوایان دو دین در 18 شعبان همان سال در شهر بحمدون لبنان تشکیل میشد، شرکت کند. او این دعوت را رد کرد و علت شرکت نکردن خود را طی نامه مفصلی به امریکا فرستاد که به صورت کتاب «المُثُل العلیا» درآمد. وی در این نامه دیدگاههای خود را از استعمار غرب، امریکا، اسرائیل، مادهگرایی، کمونیسم، شوروی، مسیحیت، اسلام، دولت های اسلامی و انگیزه انجمن مذکور نوشت و علت شرکت نکردن خود را در چنان کنگرهای بیان داشت.
4ـ دعوت به رشد اقتصادی و فراگیری صنعت و دانشهای نوین. او با اینکه مسلمانان را به احیای ایمان صدر اسلام فرا میخواند و مبارزه با استعمار غربی را ضروری میدید، توجه داشت که یکی از راههای نجات از ارتجاع کهن و استعمار نوین، توسعه اقتصادی و آموختن علوم و فنون جدید است. وی در سخنرانی خود در مسجد کوفه، پس از بازگشت از کنگره فلسطین در این باره چنین گفت: غرب بر شرق مالک نشد مگر به صنعت و مکیدن از چشمههای ثروت. دین شریف ما همه مصالحی را که مفید ثروت است، برای ما بیان کرده و ضرورت رشد اقتصادی را گوشزد کرده است، و در پایان گفت: سعادت حاصل نمیشود مگر به دو وسیله: اتحاد و اقتصاد.
از اشتغالات مهم شیخ محمدحسین کاشفالغطاء، نوشتن مقاله و کتاب بود. گفتهاند که شمار این آثار به هشتاد جلد میرسد. با اینکه او در اواخر عمر به بیماریهای گوناگونی دچار شده بود، همچنان به کار تحقیق و تدوین آثار ادامه میداد. آثار او عمدتاً برآمده از نیازهای فکری عصر و به منظور بیدار کردن مردم، پدید آمده است و برخی از آنها از اهمیت تاریخی ویژهای برخوردار است. به ویژه وی در نویسندگی و ادب دست داشت. نثرش زیبا و شعرش لطیف و استوار بود، از اینرو آثار او افزون بر ارزش علمی و اجتماعی، از اعتبار ادبی بسیار برخوردار است.
کاشفالغطاء در ذیقعده 1373 ق در هفتاد و نه سالگی در کرند (در نزدیکی کرمانشاه) درگذشت و در قبرستان بزرگ نجف به نام وادیالسلام به خاک سپرده شد.
علمای مجاهد، محمدحسن رجبی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
تهیه و تنظیم:فریادرس گروه حوزه علمیه
ماجرای ازدواج شهید مطهری

ماجرای ازدواج شهید مرتضی مطهری
داستانی که تمام نمیشود، روایتی داستانی از زندگی شهید مرتضی مطهری است که توسط احمد عربلووتوسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
مؤلف در این کتاب به روایتی را به ازدواج شهید مرتضی مطهری اختصاص داده است، و میگوید چون ایشان از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشتند چه کسی حاضر بود با او زندگی کند و باعث رشد و شکوفایی علمی او نیز بشود؟ اما استاد مرتضی مطهری در میان تمام خصوصیات خوبی که داشت، یکی هم این بود که در همه کارها به خدا توکل میکرد.
مرتضی مطهری دختر آیتالله روحانی را که استادش بودند برای ازدواج انتخاب کردند، خود همسر استاد مطهری در این باره میگوید:
«یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفتهام. در اتاق پدرم، روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود وقتی کاغذ را برداشتم دیدم روی آن نوشته است: فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست و نهم ماه عقد میشود.
از دیدن این خواب خیلی تعجب کردم، اما آن را با هیچکس در میان نگذاشتم، تا اینکه مدتی گذشت.
خواستگاران متعددی میآمدند ولی مادرم مخالفت میکرد تا اینکه وقتی سیزده ساله بودم آقای مطهری به خواستگاریم آمدند و با مخالفت شدید مادرم روبهرو شد چون او در یک خانواده غیر روحانی و مرفه بزرگ شده بود و میگفت دخترم را به روحانی شوهر نمیدهم سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد، روز بیست و سوم مادرم موافقت کرد و همان روز آقای مطهری گفتند:
بیست و نهم برای عقد روز مناسبی است و موافقت شد. من در روز بیستونهم به عقد ایشان درآمدم در آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیدم برایم روشن شد».
در ادامه نویسنده به مصاحبهای که با همسر استاد مطهری انجام داده و به فضایل و اخلاقیاتی که ایشان درباره همسرشان بازگو کرده پرداخته است.
نویسنده در روایت ششم به مهاجرت استاد مطهری از قم به تهران میپردازد و از آن به عنوان سختترین روزهای زندگی استاد یاد میکند،
و اینکه ایشان در مدرسه سپهسالار هم درس میدادند و جلسات درس ایشان جوانهای زیادی را به خود جلب میکرد و بسیاری از دانشجویان سر کلاس ایشان حاضر میشدند و علاوه بر همه اینها استاد هفتهای یکبار برای دیدن استادش حاج آقا روحالله خمینی و نیز شرکت در جلسات درس علامه طباطبایی راهی قم میشدند تا اینکه مسئولان دانشکده الهیات دانشگاه تهران تصمیم گرفتند از میان روحانیون و طلبها عدهای را بعد از امتحانات سخت به صورت حقالتدریس استخدام کنند.
آقای محمدتقی مطهری برادر استاد مطهری درباره ورود ایشان به دانشگاه تهران و چگونگی امتحانات چنین میگوید:
«امتحان کتبی هشت روز طول کشید. سپس امتحان شفاهی شروع شد. در روز امتحان شفاهی، میرزا احمدخان سعیدیدنبال استاد راه افتاده و با خود گفت: «مطهری امتحان کتبی را به این خوبی داده است؛ حالا ببینیم آزمون شفاهی را چه کار میکند.»
کتاب امتحانی منظومه حاج ملاهادی سبزواری بود. کتاب را باز میکند و بحثی به میان میآید. استاد مطلب را شروع میکند. بحث را از منظومه به اشارات میبرد و از اشارات به اسفار. در این هنگام، آقای راشد رو به استاد میکند و میگوید: «صبر کن. ما از بیست بالاتر نداریم. این نمره بیست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم.»
جلسه تعطیل میشود. استاد میشود شاگرد و شاگرد میشود استاد. شهید مطهری یک ساعت و نیم صحبت میکند و مطلب را به پایان میرساند. راشد میگوید: «واقعاً بهره بردم» و این جمله را دوباره تکرار میکند.
تهیه و تنظیم : جواد دلاوری ، گروه حوزه علمیه تبیان
شهید حجةالاسلام والمسلمین علی اکبر اژه ای

علی اکبر اژه ای فرزند آیةالله علی محمد اژه ای از همان دوران کودکی تحت تربیت خانواده ای مومن ودانش دوست مدارج کمال را یکی پس از دیگری طی کرد تاآنکه با پشت سر گذاشتن دوران تحصیل خود در دبیرستان گلبهار اصفهان وکسب مدرک دیپلم گام در تحصیلات دانشگاهی نهاد وپس از دریافت مدرک لیسانس در رشته روانشناسی وفلسفه از دانشگاه اصفهان با اشتیاقی وصف ناپذیر به حوزه علمیه قم آمد تابا تلاشی مضاعف به تکمیل تحصیلات حوزوی خود که به طور متفرقه آنهارا در اصفهان گذرانده بود بپردازد .
او سپس به فراگیری فلسفه در محضر آیةالله شهید بهشتی پرداخت ونشان داد که مومن بیدار در کنار علم وتقوی از بینش سیاسی اجتماعی روز نیز غافل نیست وبا شناخت نیاز جامعه ودرک استعداد وعلائق درونی نهفته اش گام در هدایت وروشنگری جامعه می نهد لذا با فعالیت در کانون علمی وتربیتی جهان اسلام به روشنگری نسل جوان پرداخت تا آنجا که جوانان بسیاری از گوهر کمال ونور ایمانش راه هدایت را پیش گرفته وبی محابا به آغوش شهادت وخدمت به اسلام پر گشودند.
شهید اژه ای از جمله کسانی بود که بارها مورد آزار واذیت مزدوران ساواک قرار گرفت. اما اوکه دریافته بود ابراز رشادت وشهامت واذیت وآزار دیدن درآن را کمترین بهای آزادگی وعزت است هربار پرشور تر از گذشته به فعالیتهای خود ادامه می داد تااینکه به نشر جزواتی پر محتوا به نام های( فرصت در غروب )(صبر) (شب قدر)(روان شناسی وفلسفه) و... که غالبا از سلسله مباحث شهدای گرانقدر آیةالله مطهری دکتر بهشتی ودکتر باهنر و... در مسجد امام علی ع طرح می شد اقدام نمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به لیبی سفر نموده وتجربیات وآگاهیهای بسیاری را کسب کرد به طوری که گزارش وموفقیتهای این سفر از صدای جمهوری اسلامی مرکز اصفهان پخش گردید.
پس از آن شهید علی اکبر اژه ای به تشکیل دفتر تبلیغات امام علی ع مبادرت ورزید که نقش مهمی در افشای خطوط انحرافی توطئه ها وبیان مشکلات انقلاب داشت . ایشان در سخنرانی های خود برایجاد تشکیلات منسجم ومنظم خصوصا برای روحانیت تاکید بسیار می کرد وخود عامل راستین در تحقق این هدف بود.
لذا با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عنوان عضو شورای مرکزی این حزب به خدمت اسلام وانقلاب کمر بست وبا مطالعات سیاسی مذهبی خود نقش موثری در تصمیم گیری های مهم حزب ایفا کرد.
بعد از سالها خدمت به مردم وجلب رضایت حق در شامگاه هفت تیر 1360به همراه سیدالشهدای انقلاب آیةالله دکتر بهشتی ودیگر عاشقان دلباخته سرود رهایی سرداد.
آیة الله حاج میرزا سید علی یثربی

حاج میرزا سید علی یثربی فرزند علامه حاج سید محمد رضا کاشانی یکی از مراجع و اساتید بزرگ فقها در قرن اخیر است.
حاج میرزا سید علی یثربی فرزند علامه حاج سید محمد رضا کاشانی یکی از مراجع و اساتید بزرگ فقها در قرن اخیر است. معظم له فقیهی محقق، مجتهدی اصولی، مدرسی مدقق، ادیبی متبحر و عالمی متقی و پرهیزکار بود. آیت الله یثربی در سال 1311 در شهر کربلا متولد شد و از اوایل زندگی از حضور والد معظم و اعلام عتبات بهره مند بود. مرحوم یثربی پس از پیمودن مقدمات علوم و سطوح فقه و اصول، سالها از کرسی درس علامه یزدی، آقا شریعت اصفهانی، آیت الله نائینی و آقا ضیاء عراقی استفاده نمود و خود به درجه علمی و مراتب کمال ارتقاء یافت.
مرحوم یثربی در مراجعت به ایران بنا به دعوت و پیشنهاد آیت الله حائری در جمله اساتید حوزه قم قرار گرفت و از فیض حضورش اغلب آیات و اساتید علمای فعلی محظوظ بودند. آیت الله یثربی از سال 1347 که والد معظم او در کاشان وفات نمود حوزه قم را به قصد کاشان ترک کرد و سالها در زادگاه خاندان خویش اقامت نمود و منشأ خدمات مختلف به مردم کاشان بود. آیت الله یثربی در عصر زعامت مرحوم آیت الله بروجردی از علما و مراجع بزرگ کاشان بود و عده ای از علمای بزرگ قم و کاشان از کرسی درس معظم له به استادی رسیدند. سرانجام این عالم ربانی پس از عمری خدمات مذهبی در سال 1379 در کاشان وفات نمود. لازم به تذکر است که والد آیت الله یثربی مرحوم آیت الله عظمی حاج سید محمد رضا کاشانی از اکابر علمای شیعه در اوایل قرن چهاردهم بوده که به اتفاق آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری در سلک افاضل شاگردان سید استاد و مرحوم خراسانی به مقام اجتهاد رسید و خود مربی افاضلی از علمای اخیر گردید. مرحوم یثربی بزرگ سالها در رأس علما و مراجع کاشان ملجأ و پناه مردم عصر خویش بود. معظم له پس از عمری خدمت به اسلام و مسلمین در اواسط قرن اخیر جهان فانی را وداع نمود
تنظیم برای نبیان: رضایی گروه حوزه علمیه
منبع :سایت سرگذشت نیکان
عارف بزرگ سید ابوالحسن حافظیان

عارف بزرگوار سیدابوالحسن حافظیان در سال1297 ه ش در مشهد مقدس قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش حاج سیدمیرزاآقا و مادرش بى بى معصومهخاتون هر دو از انسانهاى مؤمن و پارساى زمان خود بودند و چون پدرش به ریاضیات و علوم غریبه مشغول بود، او هم شوق و علاقه زیادى به این رشته نشان مىداد. پدر که متوجه علاقه او گردیده بودسیدابوالحسن را به شیخ حسنعلى اصفهانى (نخودکى) طاب ثراه که در آن وقت در مشهد اقامت داشت معرفى کرد تا در محضر وى حاضر شود و نزد آن استاد فرزانه درس بخواند. مرحوم اصفهانى (نخودکى) هم او را پذیرفت و تحت تعلیم و تربیت قرار داد. حافظیان روزها در مدرسه میرزاجعفر تحصیل مىکرد و شبها در حجره فوقانى صحن عتیق جنب ایوان عباسى به عبادت و ریاضت مشغول بود. به زودى در اثر استعداد سرشار نزد استادش مرحوم شیخ حسنعلى نخودکى بسیار مقرب گردید و گوى سبقت را از دیگران ربود. استاد در مکتب و مجلس درسش نور، صفا، وارستگى و آزادى را در سیماى ابوالحسن رصد کرد و به هوش و ذکاوت او بیش از دیگران پى برد. و به این ترتیب وى همت گماشت، سیدابوالحسن به زودى مقدمات صرف و نحو، ریاضى، طب، نجوم، هیئت، فقه و اخلاق و ... فرا گرفت و در هر یک از آنها به کمالى شایسته و بایسته نائل آمد. او در این ایام همیشه مترصد بود از اساتید دیگر هم استفاده کند. او از عالمان و عارفانى که براى زیارت از شهرهاى ایران و کشورهاى دیگر به مشهد مقدس مشرف مىشدند نیز بهرهمند مىگردید.
علاوه بر حاج شیخحسنعلى نخودکى، دو استاد بزرگ عصر علامه سیدموسى زرآبادى و علامه حاج سیدمظهر حسین هندى، در رشد معنوى استاد حافظیان تأثیر بسزایى داشتند. او به واسطه زهد و تقوا و به جهت حُسن خلق موروثى و خدادادى در میان افراد عام و خاص شهر مشهد مقدس مشهور شد و تا پایان عمر از محرمان و مشاوران و مشگلگشایان مردم به شمار مىرفت و از خرمن دانش و ادعیه او عام و خاص بهره مىگرفتند.
حافظیان در سرزمین هندوستان
روزنامه معروف و پر تیتراژ «دان» در هند حدود 50 سال پیش مطالب مفصلى در مورد کتاب لوح محفوظ به چاپ رساند که ایشان آن را تصنیف کرده و به چاپ رسانید. آن روزنامه در آن مقاله حافظیان را با تیتر «دانشمند و ریاضیدان بزرگ» خطاب کرده بود.
در آن روزگار عکس این عارف بزرگوار در اکثر کتابفروشىهاى هند بود و بسیارى از مردم هند عکس او را در خانه خود داشتند.
عزیزاللّه عطاردى در کتاب «فرهنگ خراسان» بخش طوس در شرح حال ایشان نوشتهاند:
او پس از تحصیلات و فراگیرى علوم متعارف و کسب فیوضات معنوى از محضر اساتید از جمله مرحوم نخودکى و سیدموسى زرآبادى، عازم هندوستان شد و در آن کشور پهناور مقیم گردید او در هندوستان به محافل و مجالس اهل علم و ادب و عرفان نزدیک شد و در اکثر شهرها و ولایات هندوستان به تحقیق و تفحص پرداخت و با طبقات گوناگون آشنا شد حافظیان پس از مدتى اقامت در هند یکى از شخصیتهاى بزرگ مسلمان در آن کشور گردید و در همه شهرها و ولایات مشهور شد.
راه درست و کلام گیرا و روش اسلامى او هندوهاى بسیارى را تحت تأثیر اسلام قرار داد و مسلمان کرد.او در اطراف و اکناف هندوستان، شهرها و ولایات گوناگون را سیاحت کرد و از گوشه و کنار هند دیدن کرد.در شهرهاى «هردوار» و «ریشى کیش» و «لچمن جولا» در کنار رود گنگ با مرتاضان بزرگ هند ملاقات و گفتگو کرد.
حافظیان در سراسر هندوستان عالمان صاحب کمال را پیدا کرد. در مناطق مختلف کشمیر و سرزمین پهناور هند گردش کرد و دین اسلام را در آن سرزمین ترویج داد و هندوهاى بسیارى به اسلام گرویدند که شرح آن مفصل است و فرصتى طولانى مىطلبد که کرامات و کمالات این سید بزرگوار را در سالهاى اقامت در شبهقاره هند به رشته تحریر بیاوریم.
ازدواج و خانواده
استاد حافظیان در میان خانواده خود فردى بسیار مهربان و پدر و همسرى پر عطوفت و واقعا با رفتار و منشى اسلامى بود امور زندگى داخلى و اداره و تربیت فرزندان به دست بانوى ارجمند و با تدبیرش بود و با اینکه آقا به واسطه ناراحتى تنفسى که داشتند و به تجویز پزشکان در زمستان و هواى سرد به سفر هند و پاکستان مىرفتند همسرشان با درایت فرزندان را در مسافرتهاى زمستانى پدر اداره مىکرد و در کمالات آنان مىکوشید و آنان را به ثمر مىرساند.البته حافظیان بعد از سالهاى زیاد اقامت در هندوستان به توصیه دوستان و مریدان خود با دختر پروفسور میرزا «علىنقى شریفى» که از اساتید دانشگاه بمبئى بود، ازدواج کردند. این دختر از نسل پیامبر اکرم(ص) و از نوادگان میرسید على همدانى عارف بزرگ کشمیر بود.
بعد از ازدواج، ایشان براى تکمیل «لوح محفوظ» (لوح محفوظ در علم اعداد نوشته شده و در موضوع خود کتاب مهمى است) از بمبئى به کشمیر رفتند و «لوح محفوظ» را بعد از مدتى طولانى در کشمیر به پایان رساندند و به بمبئى برگشتند و با همسر خود بعد از سالیانى عازم ایران و مشهد مقدس شدند و به شهر زادگاه خود بازگشتند و در این شهر مقیم شدند.
حافظیان در پاکستان
حافظیان پس از آزادى هندوستان و تأسیس کشور پاکستان به کراچى منتقل شد و در این شهر مقیم گردید. او با اینکه ایرانى بود و شناسنامه ایرانى داشت ولى مسلمانان او را هندى و در اواخر پاکستانى تلقى مىکردند او در تأسیس پاکستان و همکارى با رجال مسلمان و شیعیان هند همکارى و تشریک مساعى مىکرد سیدابوالحسن حافظیان با اینکه اهل عرفان و معنویت بود و مردم او را به این عنوان مىشناختند در کراچى به شغل تجارت هم مشغول بود و زندگى خود را از راه کسب و کار و تجارت تأمین مىکرد و از وجوهات شرعیه و تبرعات هرگز استفاده نمىکرد و دهها هزار مسلمان از شیعه و سنى او را مىشناختند و از نفس گرم او سود مىبردند.محقق اندیشمند، استاد «عطاردى» در کتاب «فرهنگ خراسان» مىنویسد: در سفر اول به شبه قاره هند و پاکستان با وى آشنا شدم و در منزل او در کراچى براى اولین بار او را ملاقات کردم و از وى براى تحقیق و تتبع و مطالعات اسلامى کمک خواستم و از وى درخواست کردم تا مرا با رجال علم و ادب و مدیران کتابخانهها که اغلب از آشنایان و علاقمندان او بودند، آشنا کند. در ملاقات نخستین پیام مرحوم شیخ عبدالحسین امینى مؤلف بزرگ کتاب الغدیر را به وى رسانیدم .
و گفتم حضرت آقاى امینى (علامه امینى) به من فرمودند: «در کراچى نزد آقاى حافظیان بروید که او کلید هند و پاکستان است.»
حافظیان در شهر سرینگر کشمیر براى شیعیان محله «گرو بازار» مسجدى ساخته است و این مسجد براى شیعیان آن محل بسیار مورد استفاده مىباشد، در دامنه کوه «ترال» کشمیر کوهها و آبادىهاى زیادى مىباشد و گروهى در آنجاها زندگى مىکنند. آنها سمت قبله را به درستى تشخیص نمىدادند. در آنجا برج مربعى ساختند و سنگى در آنجا نصب کردند و قبله را روى آن سنگ مشخص نمودند.
حافظیان را در هندوستان ابوالحسن مشهدى مىگفتند او قبل از اینکه به پاکستان مهاجرت کند به نام ابوالحسن مشهدى معروف بود.
منبع: سایت حوزه نت
تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه
طلبه شهید مجتبی شاه نظری

سلام بر تو و بر آن نور وجودت که خورشید افتخاری است در گذر تاریخمان. سلام بر تو و بر پاکترین ودیعة آسمان. سلام بر تو در لحظه لحظه عروجت. براستی ژرفای اندیشةکدامین حکیم میتواند اوج معرفت تو را بفهمد؟! و مگر نه آن که تو در شیدایی افلاکی و در حضور عارفانهات، ملائک را به وجد آوردی. تو را دوست دارم که به صداقت آسمان میمانی، خاک نشین افلاکی، حجره نشین کوی دوستی که داستان عشقت را حلاجها بر بالای دار زمزمه کردهاند.
اکنون حدیث زندگیات را فریاد میزنم تا بدانند که تو زندة همیشة تاریخی. در یکی از روزهای خوب خدا بندهای که سیمایش به نجابت آسمان مشابهت داشت، سجاده نشین شکر به درگاه خدا بود. او خدا را بر بلندای ایمانش می خواند. در آن ترنم بندگی، خدا فرزندی به او عطا فرمود، و تو هدیهای زیبا از آسمان بودی. نامت را «مجتبی» نهادند، چرا که در نیمة ماه مبارک رمضان به دنیا آمدی. در هفت سالگی به دبستان رفتی و پیروزی انقلاب اسلامی را به چشم دیدی. بعد از دوران راهنمایی به حوزه رفتی و همنشین دوستان آسمانی شدی. در آن روزها به قم آمدی و چهار ماه بر گرد حرم حضرت فاطمة معصومه(سلام الله علیها) پروانهوار میچرخیدی. در آن شبانگاه که با نماز تا خدا قد کشیده بودی و آواز سپید ملائک را میشنیدی، هالهای از عشق وجودت را فرا گرفت، آنگاه هلهله کنان جان مشتاق خویش را به جبهه بردی. چهار سال در جبهه فعالیت کردی. گاه امدادگری خستگی ناپذیر، گاه رزمندهای پر از شور و شیدایی و گاهی تخریبچی که تا خدا معبر میگشودی.
اما در شب عملیات والفجر 4 وقتی اروند از حضور دلیرانه و رقص مستانهتان به وجد آمده بود، نگاهت در آن شب مهتاب را میکاوید و بوسههای مدام مهتاب بر جسم خونینت تو را نوازش میداد. سالها جاوید الاثر بودی. در آن سو، با ملائک در محفل حضرت دوست، خدا را می خواندی و در این سو، چشمان بارانی مادر تو را طلب میکرد. سرانجام آمدی و مادری در آمدنت سرود: عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالهای سال تنها زیر خاک
گلبرگی از خاطرات
مصداق شیعه واقعی
نیم ساعت به نماز که می شد میگفت: هر کاری که دارید رها کنید و مهیّا شوید برای نماز اول وقت. بروید پاهایتان را بشوئید تا بوی عرق ندهد. وضو بگیرید و برای خود کار پیدا نکنید. «به نقل از برادر شهید»
مرد میدان جهاد و مبارزه
هر وقت از جبهه می آمد، زیاد نمی ماند. هنگامی که با عمل جراحی غدة طحال او را بیرون آورده بودند، با همان بخیه و حالت بیماری به جبهه رفت و طاقت نداشت تا کمی بهبودی یابد و بعد به جبهه برود. زمانی که من با ایشان و پدرم به جبهه رفتیم، به ایشان گفتیم که برای تو دیگر بس است. برو و به درست برس. ما اینجا هستیم. او جواب داد: نه و به پدر میگفت: شما که بزرگتر هستید بروید ما که کوچکتریم می مانیم. هر چه اصرار کردیم، اصلا جبهه را رها نمی کرد. «به نقل از برادر شهید»
خلوت عاشقانه
یک شب دیدم نیست، برخواستم و کمی به دنبال او گشتم. دیدم توی حیاط رفته و پشت حوض آب دارد نماز می خواند و گریه می کند. نماز شب که می خواند در نماز گریه می کرد. «به نقل از مادر شهید»
نویسنده: حسن رضایی گروه حوزه علمیه
تنظیم: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان
برگرفته از پروند شهید در ستاد گنگره شهدای روحانی
روحانی شهید: علی طالبی نتاج

در شهریور سال 1348 در حاشیة کوههای سرافراز البرز، در امیرکلای مازندران ودر هجوم دود و عطر اسپند و صلوات، کودکی زیبا پا به عرصة وجود نهاد که قدومش لبریز عطر اطلسیهای بهشتی بود. کودکی علی نام که در روزگارانی نه چندان دور، در راه قداست نام علی (علیه السلام)، رنگ سرخ شهادت را تکرار خواهدکرد. شهید «علی طالبی نتاج» دوران کودکی را در دامن طبیعت زادگاه خود به سر برد و استوار و آبدیده گشت.
از همان کودکی آثار مردانگی و غیرت در چهرهاش نمودار بود. سیزده ساله بود که عزم میدان نبرد کرد و چون صدها حسین فهمیدة این مرز و بوم، جلوههای نابی از رشادت فرزندان خمینی را به تصویر کشید. حضور در جمع مستان جام الست و دانشگاه حسینی و مؤانست با روحانیان پاک نهادی که دل از دنیا و دلبستگیهای آن بریده و در خلسة ناب عشقبازی در سنگرهای خاکی جبهه پای نهاده بود، وی را بیش از پیش شیفتة ایشان نمود و او بر آن شد تا به جمع عارفانة ایشان پای نهد. پس از بازگشت، به رستم کلا رفته و در حوزة آن دیار و نزد آیت الله ایازی (رحمه الله علیه) به تحصیل معارف اسلامی مشغول گشت. چندی از تحصیل وی می گذشت که باز حضور خود را در جبهه لازم دید و بیدرنگ روانة دیار خطرخیز جنوب گشت. در بازگشت، رفیق توفیق گشته و برای ادامة تحصیل، راهی خزانة پر گهر علوم اهل بیت (علیهم السلام) قم شد و زیر نظر آیت الله جوادی آملی، از این یار دیرین امام و انقلاب کسب علم و دانش نمود. خصوصیات اخلاقی بیشمار «شهید طالبی» در جوار نیلوفر کویر، پرورش یافته و از او طلبهای فاضل و فرهیخته ساخت. او به دنیا اهمیتی نمیداد و برای دفاع از میهن، به راحتی از جان شیرین میگذشت.

شهید علی طالبی سرانجام پس از شش سال حضور در میادین جهاد با نفس و جهاد باخصم دون، سرانجام در دوم دیماه سال 65 در جادة اهواز - آبادان مزد نیاز شبانه را به برات وصال حضرت یار گرفت و با نام بلند شهادت جاودانه گشت. پیکر پاک این یار نازنین، پس از بازگشت از آن خاک خطرخیز در هجوم اشک و آه و حسرت، در «ملّا محله امیرکلا» تشییع و به خاک سپرده شد تا فرداهای این مرز و بوم را در دستان بازماندگان قافلة خوبان نظارهگر باشد. دلها چه بهاری است در یاد شما این دشت گواه رزم خونبار شما از دل برود هر آنکه از دیده برفت از دل نرود نگار رخسار شما «یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
فرآوری برای تبیان گروه حوزه علمیه
برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی
مرحوم علامه آیت الله اقای حاج شیخ علی اکبر نهاوندی

ایشان متجاوز از چهل سال در مشهد مقدس در جوار بارگاه ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به تریج کتب اهلبت پرداخت و به طلاب تدریس مینمود و به اقامه نماز جماعت اشتغال داشت.
وی در مراتب کمال و فضیلت و حسن خلق و زهد و تقوی زبانزد عصر خویش بود به گونه ای که حالات و کرامات و خاطرات جالبی از ایشان نقل شده است .
این دانشمند ژرف نگر و فقیه بزرگ جهان اسلام صاحب دهها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف است که هرکدام به نوبه خود گوشه ای از دریای علوم اکتسابی ایشان را به تصویر کشیده است
ایشان همچنین به شعر و قطغات ادبی و جملات و عبارات موزون علاقه وافری داشت به گونه ای که مقالات عمیق علمی خویش را با نثری مسجع و موزون و با قلمی شیوا بیان مینمود .
در طول اقامت چهل ساله خود در مشهد که با دوران حاکمیت ننگین رضاخان مقارن بود در آن حکومت اختناق و ظلم خدمات شایانی را به طلاب و مومنین و فقه انجام داد که نشان دهنده بینش و شجاعت آن فقیه فرزانه است .
ایشان توانسته بود با سجایای اخلاقی برجسته ای که داشت بسیاری را عملا به آداب اسلامی متخلق و امربمعروف و نهی از منکر را عملا جاری سازد و احیا نماید. در سفر دومی که آیت الله بروجردی به مشهد مقدس داشت حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی اکبر نهاوندی امامت جماعت مسجد گوهرشاد بود با اصرار زیاد این مسولیت را به ایشان واگذار نمود
امام خمینی به او لقب فقه سیار داد

علت این که امام به او لقب (فقه سیار) داد این بود که در دهه 30 و 40، وقتی کسی از ایشان مسائل فقهی را میپرسید، همزمان نظریه حدود 20 فقیه و مجتهد را برای سوال کننده بیان میکرد.
نام آیتالله اشتهاردی تداعیکننده خاطرات اقامه نماز جماعت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) برای مردم قم و زائران حضرت معصومه (سلام الله علیها) و نیز یادآور درسهای اخلاقی آن فقیه وارسته برای طلاب و فضلای حوزه است.
رسم پارسایی، مجموعه درسهای اخلاقی مرحوم آیتالله حاج شیخ علیپناه اشتهاردی عنوان کتابی بود که چند روز قبل توسط مدیر حوزههای علمیه رونمایی شد. آیتالله مقتدایی، درسهای اخلاقی آیتالله اشتهاردی را اخلاق سیار حوزه دانست و از عموم طلاب و فضلا خواست برای متخلق شدن بر اخلاق الهی، روزانه به این کتاب مراجعه کنند.
محسن اصلانی اشتهاردی آخرین فرزند مرحوم آیتالله اشتهاردی، در گفتگوی اختصاصی با مرکز خبر حوزه، ناگفتههای خواندنی از زوایای مختلف زندگی زاهدانه این عالم وارسته را بازگو کرد که به بهانه رونمایی از کتاب اخلاقی «رسم پارسایی» تقدیم مخاطبان ارجمند میگردد.
آن چه میخوانید اظهارات فرزند آیتالله اشتهاردی است:
نام اصلی او «علیپناه اصلانی اشتهاردی» است، ایشان یکی از علمای ساکن قم بود که به سال 1296 در اشتهارد متولد و در شامگاه 18تیر 87 بر اثر حمله قلبی بین نماز مغرب و عشاء در مدرسه مبارکه فیضیه به جوار حق پیوست.
این عالم وارسته از دوازده سالگى دروس حوزوی را آغاز و در 1320 به حوزه علمیه قم هجرت کرد و دروس سطح را نیز در محضر اساتید بزرگ حوزه همچون آیات عظام مرعشی نجفی، مرتضى حائرى، گلپایگانى، خوانساری و امام خمینى(ره) به پایان برد.
سپس درس خارج فقه و اصول را نزد آیات عظام بروجردی، اراکی، گلپایگانى، حجت کوه کمرهاى، سید محمدتقى خوانسارى، سید صدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) و امام خمینی(ره) فرا گرفت.
مهمترین اثر مکتوب ایشان یک دوره کتاب فقهی در شرح عروة الوثقی به نام «مدارک العروة» است که در ?? جلد تدوین شده است. درس اخلاق ایشان نیز در بین طلاب مشهور بود.
التعالیم الاخلاقیة، القرآن و العقل، ایضاح الفوائد، رد کتاب شهید جاوید، حکومت انبیاء و ائمه (علیهم السلام)، واجبات مجلس فقها، واجبات مجلس شورى اسلامى و لماذا التغریب از دیگر آثار اوست.
به اشتهاردی معروف شد.
در زمان آیت الله العظمی بروجردی(ره) و قبل از دهه 50، پدرم به نام آقا شیخ علی پناه معروف بودند و از ده سال قبل از پیروزی انقلاب، به اشتهاردی معروف شدند و تا زمان رحلت هم به همین نام، شهرت داشتند، اما قدما همچنان ایشان را شیخ علی پناه میشناختند.
درس و بحث طلبگی
تا 16سالگی که در منطقه اشتهارد بودند، بر اساس نوشتههای خودشان، دروس سطح را تا "لمعتین"(شرح لمعه) خوانده بودند؛ البته اشتهارد به دلیل حالت مذهبی که از قدیم الایام تا کنون داشته، هنوز هم طلبههای زیادی را در خود دارد؛
در زمان پدرم، شخصی به نام آقای حاج شیخ یحیی تقوی بود و از نظر اخلاقی، خیلی زیاد روی آیت الله اشتهاردی(ره) تأثیر گذاشته بود، آقا شیخ یحیی تقوی، در مسجدی به نام مسجد چهارمحله حضور مییافت و دروس سطح حوزه مانند، شرح لمعه و منطق را تدریس میکرد؛ آیت الله اشتهاردی(ره)، به دلیل علاقه ای که به تعلیم و تعلم داشتند، بعد از این که تا 11سالگی علوم قرآنی را خواندند، در کلاسهای آقا شیخ حاضر میشدند و به این ترتیب به سمت ادبیات عرب کشیده شدند.
پشت درب کلاس درس را گوش میکرد
به دلیل این که آیت الله اشتهاردی در سن یک سالگی پدر خود را از دست داده بوده و متعاقب آن به دلیل وضعیت نامناسب مالی که برای خود و خانواده شان پیش آمده بود، مادر ایشان اصرار داشتند که به کار اقتصادی مشغول شود، تا بتواند با کسب درآمدی زندگی خود را بگذراند؛ اما با این وجود، بازهم آیت الله اشتهاردی در پشت درب کلاسهای آقا شیخ یحیی مینشست و به درس دادن ایشان گوش میداد.
شب تا صبح کتب امانی را مطالعه میکرد
بعد از این که آقا شیخ متوجه میشود آیت الله اشتهاردی در پشت درب کلاس مینشیند و به درسها گوش میدهد، از ایشان میپرسد، چرا در سر کلاس حاضر نمیشوی؟ آیت الله اشتهاردی در پاسخ میگوید به دلایل مشکلات مالی و این که نمیتوانم کتابها را تهیه کنم، سر کلاس حاضر نمیشوم که آقا شیخ یحیی در پاسخ میگوید؛ من کتابهای لازم را از شب تا صبح در اختیار شما میگذارم، تا صبح آن را مطالعه کرده و پس از آن برای تدریس به من پس دهید.
به کشاورزی میپرداخت
پدرم با اخوی بزرگ خود، به کشاورزی میپرداخت، مادرشان هم در خانه گندمها را آسیاب میکرد؛ خود آیت الله اشتهاردی میگفت؛ وقتی پدرم مرحوم شد، از نظر مالی، چیزی نداشت که برای خانواده اش باقی بگذارد.
مرحوم آیت الله اشتهاردی علاقه و اصرار زیادی به ادامه تحصیل داشتند، حال آن که خانواده اش، دوست داشتند به کاری مشغول باشد تا ضعف مالی خانواده جبران شود.
الهام شعر «تا جان نکنی...» در خواب
پدرم میگفت، زمانی که به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)، متوسل شدم، شعر (تا جان نکنی ...) در خواب به من الهام شد؛ من بعد از این الهام، متوجه شدم که برای ادامه تحصیل باید به قم سفر کنم.
ورود به قم
در آن زمانی که پدرم قصد سفر به قم را داشت، 4ماهی به سرنگونی حکومت رضاخان مانده بود؛ زمان رسیدن ایشان به قم، با سخت گیریهای حکومتی نسبت به روحانیت مصادف بود، به همین دلیل ورود و خروج روحانیت به شهر قم با مشکل مواجه بود.
با احتساب تاریخ تولد آیت الله اشتهاردی و تاریخ سقوط رضاخان، میتوان فهمید که در زمانی که آیت الله اشتهاردی(ره) در قم حضور یافته بودند، 18 یا 19 سن داشتهاند؛ در مسیر راه و زمانی که ایشان به سمت قم حرکت میکردند، شخصی با ایشان رو به رو میشود و میگوید، به دلیل این که شما هم اکنون 18 یا 19 ساله هستید، ممکن است مأموران حکومتی به دلیل خدمت سربازی، برایتان مشکل ایجاد کنند؛ این فرد با دست کاری شناسنامه پدرم، سن ایشان را در شناسنامه کوچکتر میکند؛
شناسنامهام را دستکاری کردهام!
زمانی که پدرم به شهر قم میرسند، پلیس شناسنامه ایشان را میبیند و از ایشان میپرسد، چند سال دارید، در پاسخ میگویند سن واقعی من 18یا 19سال است و اگر در شناسنامه 15سال را نشان میدهد، به این دلیل است که آن را با کمک یکی از بندگان خدا، دست کاری کرده ام تا برای ورود به حوزه علمیه و خواندن درس طلبگی با مشکل خدمت سربازی رو به رو نشوم.
میخواهم درس امام صادق(علیه السلام) بخوانم، نمیتوانم دروغ بگویم!
پلیس از او میپرسد، حال که چنین کرده ای ،پس چرا راستش را میگویی؟، آیت الله اشتهاردی میگویند، من میخواهم درس امام صادق (علیه السلام) بخوانم، نمیتوانم کار خود را با دروغ شروع کنم؛ پدرم بارها میفرمود درسی که با دروغ شکل گیرد، درس نیست، پس از این جریان، پدرم را به شهریار بر میگردانند.
بعد از آن که آیت الله اشتهاردی(ره) را از قم به شهریار باز میگردانند، ایشان در شهریار کلاس درسی را که زیر نظر اداره ای شبیه به آموزش و پرورش امروزی بود، دایر میکنند و برای آن ماهیانه 9تومان که مبلغ زیادی در آن زمان بود را دریافت میکردند؛ قبل از قبول مسئولیت برگزاری کلاس، شرط کرده بودندکه تنها برای شاگردان ذکور درس دهد؛ البته نباید این موضوع را این گونه تعبیر کرد که آیت الله اشتهاردی ضد خانمها بودند، بلکه به دلیل این که ایشان در آن زمان مجرد بودند، از تدریس دخترها و رو به رویی با نامحرم پرهیز میکردند.
کسی که ضربَ ضربا بداند، مهم است!
همزمان با حضور آیت الله اشتهاردی در شهریار، آقای حاج شیخ حسین لنکرانی، از علمای مبارز زمان رضاخان هم که به دلیل فعالیتهای سیاسی اش از تهران به شهریار تبعید شده بود، در آن شهر حضور داشت، و متعاقبا با آیت الله اشتهاردی رو به رو میشد، آقای حاج شیخ حسین لنکرانی گرچه زیاد در سطح جامعه معروف نشدند، اما از علم بالایی برخوردار بود و تألیفات بسیاری را به جای گذاشت؛ این عالم مبارز زمان رضاخان، که حدودا 20سال از امام خمینی(ره) هم بزرگتر بود، به دلیل سن بالایی که داشت، روی آیت الله اشتهاردی تأثیر فراوانی گذاشت؛ ایشان مدام به مرحوم پدرم میگفتند، کسی که در این منطقه ضربَ ضربا بداند، خیلی مهم است.
پیاده روی 20، 30 کیلومتری
حاج شیخ حسین لنکرانی، برای من تعریف میکردند، پدر شما، برای حضور در کلاسهای درسی که مسئولیت آن را قبول کرده بود و مکان آن در امامزاده بی بی سکینهای که در اطراف شهریار قرار داشت، حدود 20 یا 30 کیلومتر را پیاده طی میکرد.
شب پشت دروازه شهر میماند تا مزاحم سربازان نشوند!

جالب است آیت الله اشتهاردی حتی گاهی اوقات، بعد از پیمودن 20یا 30 کیلومتر پیاده روی خسته کننده، برای رسیدن به کلاسی که نسبت به برگزاری آن تعهد کرده بود، در ساعات نیمه شب به دروازه شهر شهریار میرسید، (در آن زمان، به علت نبود امنیت، شبها دروازه شهرها را میبستند)، ساعتهایی را پشت دروازه شهر منتظر میماند، تا سربازان در را باز کنند و وقتی که سربازان ایشان را میدیدند، میپرسیدند چرا همان لحظه ای که میرسید، ما را مطلع نمیکنید تا در را برای شما باز کنیم، میگفت "اگر در نیمه شب در میزدم، شما از خواب بیدار میشدید و من مرتکب گناه میشدم".
بعد از سه سال حضور پدرم در شهریار و دایر کردن کلاسهای درس، وقفه ای بین دوران تحصیل ایشان به وجود میآید؛ چرا که راه ورود به حوزه برایشان میسر نبود.
کسب و کار را رها کرد!
پس از اصرار خانواده مبنی بر داشتن شغلی برای کسب درآمد، توسط داییهای ایشان که افراد موجهی در تهران بودند، به عنوان شاگرد بازاری در بازار تهران کارهای حساب و کتاب را انجام دهد، مشغول به کار میشود؛ زمان حضور او در بازار تهران همزمان با زمان کشف حجاب بود که به همین دلیل به صاحب مغازه اعلام میکند دیگر نمیخواهد در بازار کار کند.
شاید اگر در بازار تهران میماند...
شاید اگر آیت الله اشتهاردی در بازار تهران میماند، بعد از مدتی به یک بازاری معروف تبدیل میشد و از نظر سرمایه و داراییهای مالی به حدی میرسید که قابل مقایسه با وضعیت مالی زندگی اش نبود، اما به دلیل اعتقادات محکمی که داشت، تحمل دیدن وضعیتی که از سیاست کشف حجاب در جامعه آن روز پدید آمده بود را نداشت؛ به همین دلیل از بازار تهران بیرون آمد و پس از سرنگونی رضاخان، بی درنگ در شهریور ماه1320، راه حوزه علمیه قم را در پیش گرفت.
ورود به حوزه علمیه قم
پس از آن که آیت الله اشتهاردی(ره)، به حوزه علمیه قم وارد میشود، چند نفری از جمله امام خمینی(ره) امتحان ورودی حوزه را از طلاب میگرفتند، که آیت الله اشتهاردی با قبولی در امتحان، موفق به گرفتن حجره در مدرسه فیضیه میشود.
اساتید آیت الله اشتهاردی(ره)
ابتدای ورود ایشان، به مدرسه فیضیه، همزمان با آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری(ره) بود؛ پس از مدتی درسهایی را از اعلام ثلاث فرا گرفت؛ البته بیشتر درس خارج فقه را نزد این اساتید بزرگ خواند و دروس سطح را از حضرات آیات گلپایگانی، سید عبدالکریم قائینی، سیدصادق شریعتمداری و شیخ مرتضی حائری(فرزند شیخ عبدالکریم) فرا گرفت؛ همزمان با تحصیل دروس سطح، درس اخلاق را نزد امام خمینی(ره) و دروس فلسفه و کلام را نیز نزد علامه طباطبایی(ره) و سید احمد خوانساری فرا گرفت؛ همچنین به دلیل همسایگی آیت الله سید احمد خوانساری، ایشان تأثیر بسیار زیادی در شخصیت آَیت الله اشتهاردی(ره) گذاشت.
پدرم علاوه بر آن که در درس خارج فقه اعلام ثلاث شرکت میکرد، در دروس خارج فقه علامه طباطبایی و سید محمد خوانساری(پدرخانم آیت الله اراکی) و در نهایت آیت الله العظمی بروجردی(ره) هم شرکت میکرد.
تالیف شرح عروة یکی از عنایات امام زمان (علیه السلام)
در زمانی که آیت الله العظمی بروجردی(ره)، به تازگی از حوزه نجف به حوزه قم آمده بودند، میتوان آیت الله اشتهاردی(ره) را جزء مجتهدان برشمرد؛ علت این امر هم شاید شرکت در دروس اعلام ثلاث بود؛ یکی دیگر از دلایلی که میتوان در آن زمان هم ایشان را جزء مجتهدان دانست، تدوین کتاب (مدارک العروه) که یک دوره 30جلدی فقه استدلالی است، تدوین (شرح عروه) که این کتاب را همانند یک نظریه پرداز شرح دادند، آن هم در شرایط اواخر دهه20 و با آن امکانات در حد صفر آن روز، که خود آیت الله اشتهاردی(ره)، تألیف (شرح عروه) را یکی از عنایات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) میدانستند.
چگونگی عنایت خاص امام زمان(عج) در تألیف (شرح عروه)
آیت الله اشتهاردی(ره)، خاطرهای را نقل میکردند، در سال 1320 که ایشان تمایل داشتند (عروه الوثقی) که حاشیه آقای قمی بود و یکی دیگر هم حاشیه آیت الله بروجردی بود، را تهیه کنند، به کتاب فروشی در نزدیکی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مراجعه میکنند؛ متوجه میشوند، قیمت تهیه این کتابها 3 تومان است، به فروشنده اصرار میکند که تخفیفی را برای او قائل شود، اما زمانی که فروشنده کتاب راضی به تخفیف نمیشود، ایشان، با ناراحتی شدید و بادلی شکسته به حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) متوسل میشوند؛ زمانی که به حجره بر میگردد و مشغول مطالعه میشود، فردی از بیرون حجره چیزی را به امانت از ایشان میخواهد، آیت الله اشتهاردی هم به او میدهند و پس از آن که آن شخص کار خود را انجام داد، امانت را بر میگرداند، وقتی به سراغ آن میرود، متوجه میشود آن شخص زمانی که امانت را بازگردانده است، 3تومان پول در درون آن قرار داده است، با آن 3تومان، کتب مذکور را خریداری میکنند و مطالعه این کتب، مقدمه ای، بر تألیف کتاب (شرح عروه) میشود و بدین ترتیب تدوین شرح عروه را عنایت ویژه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) دانستند.
آیت الله العظمی بروجردی(ره)، ایشان را مجتهد مسلم معرفی کرد

چاپ کتاب (شرح عروه) به زمان آیت الله العظمی بروجردی بر میگردد، این مرجع بزرگوار، پس از مطالعه اولین جلد این کتاب، اجازه اجتهاد آیت الله اشتهاردی را اعلام، و ایشان را به عنوان مجتهد مسلم معرفی میکنند؛ البته کتاب (مدارک عروه) که اخیرا تجدید چاپ شده است، در 30جلد است، که چاپ اول آن هم به زمان آیت الله العظمی بروجردی(ره) بر میگردد.
پدرم جزء گروهی بود که از طرف آیت الله العظمی بروجردی(ره)، روی کتاب (جامع الاحادیث شیعه) کار میکردند، غیر از ایشان افراد دیگری نیز بودند که همگی آنها از دنیا رفته اند و تنها فردی که از میان آن گروه باقی مانده است، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی است.
دقت آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
باید توجه داشت آیت الله العظمی بروجردی(ره)، دقت بسیار خاصی داشتند که افراد پیرامونی خود را از اشخاصی انتخاب کنند که از نظر فقه تسلط کافی داشته و به همین دلیل به افراد بسیار خاصی عنایت داشتند.
بعد از درس اخلاق امام خمینی(ره)، دنیا را لهو و لعب میدید
میتوان گفت بیشترین کسی که از نظر معنوی روی شخصیت وجودی آیت الله اشتهاردی(ره) تأثیرگذار بود، امام خمینی(ره) بود.
قبل از آن که کتاب(مدارک العروه) در اواخر عمر آیت الله اشتهاردی(ره) تجدید چاپ شود، عده ای از شاگردان، از ایشان خواستند در باره تأثیر امام خمینی(ره) بر روی زندگی اش چیزی بگوید، ایشان در مقدمه همین کتاب که قرار بود تجدید چاپ شود، درس اخلاق امام خمینی(ره) و اثرات آن بر روی شاگردان را به خوبی شرح دادند و بیان کردند که درس اخلاق امام خمینی(ره) بر روی تمامی افرادی که در آن شرکت میکردند، تأثیرات فراوانی داشت، این تأثیر به حدی بود که وقتی از درس اخلاق امام خمینی(ره) بیرون میآمدیم، دنیا را لهو و لعب میدیدیم.
البته غیر از امام خمینی(ره)، افراد دیگری هم روی آیت الله اشتهاردی(ره) اثرگذار بودند، که از آن جمله میتوان به حضرت آیات اراکی و سید احمد خوانساری اشاره کرد.
طولی نکشید که تدریس خارج فقه را رها کرد
از همان اواخر دهه 20 که با ورود آیت الله العظمی بروجردی(ره) به قم همراه بود، تدریس را در سطح خارج فقه شروع کرده بودند و درسهای غیر خارج فقه را به صورت خصوصی تر تدریس میکردند؛ اما عمده فعالیت شان که مربوط به کرسیهای نظریه پردازی و بحثهای روز بود را از اوایل دهه 30آغاز کردند، اما طولی نکشید که تدریس درس خارج فقه را رها میکنند.
به دو دلیل دروس سطح حوزه را تدریس میکرد
این کار پدرم دو علت عمده داشت؛ یکی مربوط به حالت شخصی، معنوی و اخلاقی ایشان بود که بیان میکرد، چون به این نتیجه رسیدم فعالیت علمی شهید ثانی، خالصا برای اهل بیت(علیهم السلام) بود و در همین راه هم شهید شد، اعتقاد دارم که تدریس کتاب شهید ثانی(لمعه) باعث برکت معنوی زندگی میشود؛ بنابراین تا آخر عمر تدریس (لمعه) را ترک نکردند؛ ضمن این که اعتقاد داشتند اگر کسی واقعا (لمعه) را بیاموزد و با تسلط کامل آن را در وجود خود وارد کند، با تبدیل شدن به یک صاحب نظر، به سطح اجتهاد نزدیک شده است.
مهمترین دلیل ترک تدریس خارج فقه
البته علت اصلی که باعث شد آیت الله اشتهاردی(ره)، تدریس درس خارج فقه را رها کند، چیز دیگری بود؛ ایشان سالهای سال که تا 10سال پیش هم ادامه داشت، به عنوان ممتحن به همراه آیت الله بنی فضل(ره) در حوزه علمیه قم فعالیت میکردند؛ در طول سالیان درازی که به عنوان ممتحن در حوزه علمیه قم فعالیت میکرد، یک بار که از یکی از طلاب امتحان میگرفت، آن طلبه جمله ای را به غلط قرائت میکند، وقتی طلبه تلفظ صحیح را از زبان آیت الله اشتهاردی میشنود، میگوید؛ استاد ما به من همان گونه که قرائت کرده ام به ما آموخته است؛ در همین لحظه آیت الله اشتهاردی(ره) به آیت الله بنی فضل(ره) و دیگر دوستان خود رو میکند و میگوید، اشکال از ماست که سطح را رها کرده و به تدریس سطوح بالاتر مشغول شده ایم، حال آن که اگر طلبه ای در سطح تقویت شود و از آن به خوبی بیرون بیاید، در مراحل بعدی کسب علم، دچار مشکل نخواهد بود و به آسانی گام خواهد برداشت؛ از آن جاست که میگوید، من باید تدریس دروس خارج را رها کرده و به تدریس دروس سطح بپردازم و اصلا تأکید داشتند که علمای بزرگ حوزه باید، دروس سطح حوزه را تدریس کنند.
پدرم معتقد بود سعی اساتید باید این باشد که دروسی مانند مکاسب، لمعه و رسائل، را تقویت کنند؛ چرا که اگر طلبه ای، این کتب را خوب فرا گرفت، استخوان دار بیرون میآید و بعد از آن که به درس خارج فقه میرسد، به دلیل این که درس خارج فقه، درس نظریه پردازی است، خود به خود وارد این فاز میشود، اما اگر قرار باشد، از (جامع المقدمات) تا (کفایه) را مشکل دار خوانده باشد، در آیند ه نمیتوان از او انتظار یک طلبه قوی داشت.
تدریس 40 دوره لمعتین
ایشان همواره عنایت خاصی به تدریس (لمعتین) داشتند و حتی در اواخر عمر خود، تحت هیچ شرایطی کلاس شان را تعطیل نمیکردند و برای برگزاری کلاس هم برای شان مهم نبود که یک یا 100طلبه در آن حضور دارند.
عمامه خیس و تدریس!
یک بار که آیت الله اشتهاردی (ره)، برای تدریس (لمعه) به «مسجد عشقعلی» میرفت، مصادف با روزی بود که مبارزات مردمی علیه رژیم شاه به حدی رسیده بود که با تیر اندازی و ... همراه بود؛ ایشان با عجله در حال عبور از یک جوی آب بودند که عمامهاش به داخل آب میافتد؛ در حالی که همه طلبهها، منتظر بودند به خاطر همین موضوع کلاس تعطیل شود، اما به دلیل این که جوی آبی که عمامه در آن افتاده بود، آب روان و البته از نظر فقهی پاک بود، همان جا عمامه را میچکانند تا آب آن گرفته شود، پس از آن دوباره عمامه را بر سر میگذارند و شروع به تدریس میکنند؛ این امر نشان میدهد آیت الله ا شتهاردی بی تفاوت به ظواهر دنیوی بودند.

فعالیتهای سیاسی و رابطه با امام خمینی(ره)
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آیت الله اشتهاردی(ره) به گونه ای بود که در تمامی عرصهها حضوری فعال داشتند؛ به عنوان مثال وقتی قیام حضرت امام(ره) شروع شد، پدرم جزء کسانی بود، که از سوی امام(ره) مأموریت یافته که به علمای بلاد نامه بنویسد، اسلام در خطر است، ایشان، به علمای چندین منطقه از جمله یزد، کرمانشاه و ... نامه نوشت (البته این موضوع را در اواخر عمر آیت الله اشتهاردی و در زمانی که بسیاری از شاگردان از ایشان خواسته بودند که گوشه ای از فعالیتهای سیاسی خود را بگوید، متوجه شدیم).
آیت الله اشتهاردی(ره)، رابطه ای بسیار نزدیک با امام(ره) داشت؛ به گونه ای که طبق تعریفهای والده، زمانی که حضرت امام(ره) قصد مشرف شدن به مکه معظمه را داشتند، مقید بودند که به خدمت آیت الله اشتهاردی(ره) برسند.
مرحوم پدرم در مبارزات سیاسی مانند پخش اعلامیههای امام خمینی(ره) و ... نقش داشتند و حتی چندین بار به دلیل سخنرانی علیه رژیم شاه، دستگیر شدند که البته به دلیل ارادتمندان بانفوذی که در تهران داشتند، خیلی زود آزاد میشدند.
امتناع از پذیرش مسئولیتهای اجرایی
ایشان حتی بعد از انقلاب هم که شرایط قبول پستهای سیاسی را داشت، اما بازهم اصرار بر ماندن در حوزه علمیه قم داشت؛ معتقد به حفظ حوزه بود و اصرار داشت علمای قم بایستی تخصصی کار کنند و هر طوری که هست حوزه حفظ شود؛ میگفت اگر حوزه حفظ شود،همه چیز حفظ شده و اگر حوزه ضعیف شود، همه چیز ضعیف میشود.
درس خواندن، تنها راه موفقیت
تکه کلام معروف پدرم یک چیز بود و آن درس خواندن؛ بارها میفرمود؛ اگر طلبهای وارد حوزه میشود، تا زمانی که به درجه علمی بالایی نرسیده است، نباید هیچ کار دیگری را انجام دهد؛ حال میخواهد این کار سیاسی، روزنامه نگاری و کارهای جانبی دیگر باشد، حتی جالب است میگفتند؛ که بحث تبلیغ بایستی تحت الشعاع درس خواندن قرار گیرد؛ یعنی درس خواندن را مقدم بر تبلیغ میدانستند.
آیت الله اشتهاردی(ره) در کل معتقد بود که تنها راه موفقیت یک طلبه این است که درس را به صورت واقعی آن بخواند و تأکید هم داشت که درس خواندن، بایستی به صورت حضوری و مباحثهای باشد؛ حتی بعضی اوقات که من بعضی از دروس حوزوی را با نوار صوتی گوش میدادم، ایشان بعد از متوجه شدن، میگفتند، شما که طلبه نیستید؛
ایشان اعتقاد داشتند؛ درس را باید با جوانبش، گذراند واین که کسی تنها به صورت یک انسان کامپیوتری علم را یاد بگیرد، شدیدا مخالفت میکرد؛ چرا که معتقد بودند در درس خواندن به صورت حضوری، یک انتقال معنوی از استاد به شاگرد، صورت میپذیرد که این امر در درس خواندن فردی وجود ندارد.
خود را مدیون امام خمینی(ره) و خون شهداء میدانست
خط قرمز آیت الله اشتهاردی(ره)، در مسائل سیاسی و اجتماعی، حفظ نظام بود؛ به گونه ای که تحت هر شرایطی و در صورت هر اتفاقی، روی حفظ نظام تأکید بسیاری داشت و حتی بعضاً اگر انتقادی هم میشد، زیر بار نمیرفت.
پدرم خود را مدیون امام خمینی(ره) و خون شهداء میدانستند و مدام میگفت: باید فردای قیامت جواب اینها را بدهیم؛ بارها این سخن را بر زبان جاری کرد که به دلیل این که امام(ره)، از حوزه برخاسته و حکومت طاغوت را سرنگون کرد، طلاب در هر رده ای که هستند، مدیون امام(ره) و خون شهداء هستند؛ خیلی زیاد روی این قضیه تأکید داشت، به صورتی که در هر جایی، عکس شهیدی وجود داشت، (بعضا حتی ممکن بود،آن شهید را نشناسد) مدتی روی آن تأمل میکردند؛ در تمامی تشییع جنازههای شهدا مقید بود که شرکت کند و حضور در تمامی مجالس ختم شهداء را تحت هر شرایط بر خود واجب میدانست.
نیم خورده نان رزمندگان را میخورد
شاید حضور در جبهه به صورتی تشریفاتی جای تأمل نباشد، اما حضور آیت الله اشتهاردی(ره) در جبههها که به صورتی واقعا خاکی حضور پیدا میکرد، واقعا جای تأمل دارد؛ حتی گاهی اوقات نیم خورده نان رزمندگان را میخورد و میگفت تبرک است.
لقب فقه سیار
به دلیل سرآمد بودن آیت الله اشتهاردی(ره) در مسائل فقهی و اخلاقی و همچنین اقامه نمازهای طولانی مدت در مدرسه فیضیه قم، امام خمینی(ره) به ایشان لقب فقه سیار را داده بودند.
علت این که امام به آیت الله اشتهاردی(ره)، لقب (فقه سیار) داده بودند، این بود که در دهه 30و 40 وقتی کسی از ایشان مسائل فقهی را میپرسید، همزمان نظریه 20فقیه و مجتهد را برای سوال کننده بیان میکرد و رفته رفته این لقب را بر او گذاشتند؛ به تمام اقوال دیگران در حالی که خود یک صاحب نظر بود، آگاهی داشت.
به رهبری گفتند؛ چشم
وقتی آیت الله العظمی خامنه ای، به رهبری برگزیده شدند، از آیت الله اشتهاردی(ره)، میپرسد که آیا حاضرید در شورای استفتائات دفتر باشید؛ ایشان در پاسخ میگویند، آیا من مفید هستم؟؛ رهبر معظم انقلاب میفرمایند: آری؛ و گفتند: چشم.
آیت الله اشتهاردی، تا آخرین لحظه عمر خود، به کلمه (چشمی) که به مقام معظم رهبری گفته بود، وفادار بودند؛ به گونه ای که در سرما و گرما، به طرف دفتر رهبر معظم انقلاب حرکت میکردند، حتی گاهی قبل از باز شدن دفتر، پشت در دفتر منتظر میماندند، به گونهای میتوان ایشان را کارمند نمونه هم نامید.
افطاری طلبه جوان را به افطاری جامعه مدرسین ترجیح داد

یک بار در نیمه ماه رمضان، آیت الله اشتهاردی(ره) به افطاری جامعه مدرسین حوزه دعوت شد، اما به دلیل این که قبل از دعوت جامعه مدرسین، توسط یک طلبه جوان از مدرسه رسالت به افطاری دعوت شده بود، از اجابت دعوت به افطاری جامعه مدرسین امتناع کرد.
گاهی که برای نماز جماعت صبح به مسجد محل میرفتند، پشت سر طلبه جوانی که امام جماعت بود، میایستادند، حتی اصرار دیگران مبنی بر این که به امامت جماعت بایستد، هم فایده ای نداشت.
به انجام کارهای منزل مقید بود
آیت الله اشتهاردی(ره)، مقید بود کارهای مردانه خانه را شخص خودش انجام دهد، به گونه ای که در بیشتر روزها و بلافاصله بعد از نماز صبح به نانوایی میرفت و حتما هم مقید بودند که مانند دیگر مردم عادی در صف نانوایی بایستد.
روش تربیتی
روش تربیتی ایشان، روشی بود که آن را از شرع مقدس اسلام برداشت کرده بود؛ به گونه ای که نکاتی را که صلاح میدید، باید آنها را گوشزد کند، بیان میکرد؛ تأکید بسیار زیادی بر احترام به مادر خانواده داشتند، احترام عملی را در تمامی مسائل میشد از رفتار ایشان در یافت کرد؛ در ضمن هیچ گاه راضی به گناه کردن خود و یا خانواده اش نمیشد و اگر میدید گناهی از سوی خانواده و یا آشنایان او سر میزند، واکنش نشان میداد.
البته آیت الله اشتهاردی(ره)، یک فرد خشکی که تنها مقید به اجرای احکام شرعی باشد، نبود؛ معتقد بود کسی که بالغ شده است، خودش باید نمازش را بخواند، به همین دلیل هیچ گاه ندیدیم در این مورد به کسی چیزی بگوید.
مشاعره، زنگ تفریح خانواده
اشعار شعرای بزرگی چون حافظ، سعدی، خیام، عطار و مولوی را حفظ بودند و همواره اصرار داشتند که با اعضای خانواده مشاعره کنند، این امر زنگ تفریح خانواده ما بود.
هیچگاه حرمت شکنی نمیکرد
فقط هرگاه عمل خلاف شرع ظاهری میدید، واکنش نشان میداد؛ حتی اگر روحانیونی خطاکار بودند، ایشان به هیچ وجه حاضر به حرمت شکنی روحانیت نبود؛ غیبت روحانیت و نظام را بر نمیتابید و در کل نسبت به غیبت حساس بودند؛ آیه قرآنکریم در مورد غیبت که میفرماید، با غیبت گوشت مرده برادر خود را میخورید، را با تمام وجود حس کرده بود و اگر در مجلسی غیبت میشد، اولین واکنش او ترک مجلس بود.
عصبانیتی از ایشان ندیدیم
در کل باید گفت در امور دنیوی، عصبانیتی از ایشان نمیدیدیم، اما درست برعکس در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار حساس بوده و مرتب تذکر میدادند، چرا که خود را مدیون خون شهداء میدانست و دائما میگفت، نباید به گونه ای باشد که این خونها بر گردنمان باشد.
بگو بخند با اعضای خانواده
در اعیاد اهل بیت(علیهم السلام)، به آشنایان و کودکان فامیل عیدی میدادند، در این ایام بیشترین بگو بخند را با اعضای خانواده خود داشتند؛
ملاطفت با کودکان
آیت الله اشتهاردی(ره) نسبت به تمام کودکان ملاطفت خاصی داشتند، به گونه ای که اگر کودکی از نزدیکان یا فامیل توسط بزرگتر خود مورد بی مهری قرار میگرفت، واکنش نشان میداد.
وقتی غرق در مطالعه بود، متوجه گرما و سرما نبود
در اتاق مطالعه کوچک پدرم، کولر یا بخاری جایی نداشت، و تنها امکانات آن یک پنکه سقفی بود؛ حتی گاهی که ما میخواستیم برای ایشان بخاری یا کولر تهیه کنیم، بیان میکرد که لازم نیست؛ باید گفت که در اوج مطالعه گرما و سرما را متوجه نمیشد.
با تمام وجود پشتیبان ولایت فقیه بود
از قبل از انقلاب رابطه حسنهای با مقام معظم رهبری داشتند؛ به غیر از رابطه خوبی که با رهبری داشت، معتقد بود کسی که پرچم انقلاب را در دست دارد باید حمایت کرد و در طول دوران انقلاب با تمام وجود پشتیبان نظام و ولایت فقیه بود.
حتی نگفت بیماری قلبی دارد
آیت الله اشتهاردی(ره)، هیچ گاه بحثهای مادی و دنیوی را مطرح نمیکردند؛ حتی مشکل قلبی خود را که در نهایت منجر به فوت ایشان در بین اقامه نماز مغرب و عشاء در مدرسه فیضیه قم شد را هیچ گاه برای ما نگفتند.
مرگ این عالم بزرگ در مدرسه فیضیه ای که محل کسب علوم اهل بیت(علیهم السلام)، آن هم در بین نماز مغرب و عشاء، نشان از توجه خاص خداوند به ایشان دارد.
صد در صداجتماعی بود
آیت الله اشتهاردی با وجودی که در اجتماع حضوری فعال داشت، اما عارف مسلکی نمونه بود و از دنیا بریده بود.
فعالیت آیت الله اشتهاردی(ره) با وجود کهولت سن در ماههای رجب، شعبان و رمضان بسیار زیاد میشد، به گونه ای که استراحت ایشان کمتر از 5 یا 6ساعت بود، این امر انگیزه زیادی را میطلبد.
نهایت احترام به میهمانان
وقتی مهمانی به منزل مان میآمد، ایشان تمام توجه خود را به پذیرایی از مهمانان و این که به آنها خوش بگذرد، معطوف میکرد؛ تا از ایشان نمیخواستند در موضوعی سخن بگوید، سخن نمیگفت، اما زمانی که سخنی میگفتند، همگان با تمام وجود به آن گوش فرا میدادند.
منبع: حوزه نیوز
تنظیم: گروه حوزه علمیه تبیان
اساتید و شاگردان شیخ بهایی

اساتید
نام برخی از اساتید شیخ بهایی از این قرار است [1]:
1. فقه و اصول، تفسیر، حدیث و ادبیات عرب را نزد پدرش شیخ عزالدین حسین عاملی.
2. منطق و کلام و معانی و بیان و ادبیات عرب و را نزد نجم ابن شهاب، معروف به ملاعبدالله بهابادی [2].
3. ریاضی، کلام و فلسفه را از مولانا افضل قاینی مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت.
4. طب را از حکیم عماد الدین محمود، طبیب ویژه شاه طهماسب و مشهورترین پزشک ایران در آن دوره آموخت.
5. صحیح بخاری را نزد ابی الطیف مقدسی فرا گرفت [3].
6. همچنین نقل است نزد ملا محمد باقر یزدی مؤلف کتاب مطالع الانوار که از ریاضیدانان عصر خود بوده نیز درس خواندهاست.
7. ملاّ عبداللّه یزدی (متوفی 981) صاحب حاشیه بر تهذیب المنطق تفتازانی که به نام حاشیة ملاعبدالله از کتب درسی رایج منطق در حوزه های علمیّه است.
8. شیخ بهائی نزد ملاّ عبدالله حکمت ، کلام ، طب و قدری منقول خوانده و در آثار خود از او به علاّ مه یزدی تعبیر کرده است.
9. شیخ احمد گچایی معروف به پیراحمد قزوینی که بهائی در قزوین از او حکمت و ریاضیات آموخت
10. شیخ عبدالعالی کرکی (متوفی 993) فرزند محقق کرکی ؛ محمّدبن محمّدبن ابی اللّطیف مقدسی شافعی ، که بهائی الجامع الصحیح و دیگر آثار محمدبن اسماعیل بخاری و نیز الجامع الصحیح مسلم را از طریق او نقل می کند.اجازة روایت شیخ بهائی از صحیح بخاری یکی از اسناد کم نظیر است.[4]
11. ر علوم غریبه شاگرد محمود دهدار * (متوفی 1016) بوده است (میرجهانی طباطبائی ، ص 100). هرچند این مطلب در منابع معتبر نیامده و احتمالاً بهائی ، علوم غریبه را از کتابهایی که شیخ علی منشار از هند آورده بود آموخته است .
شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی شاگردان بسیاری را در محضرش گردآورد.
تعداد کثیری از دانشوران نامی قرن یازدهم نزد وی تحصیل کردهاند. یکی از محققان معاصر [5] 33 تن از شاگردان او را نام بردهاست که در اینجا به مشهورترین آنها اشاره میکنیم:
1. ملا محمد محسن بن مرتضی بن محمود فیض کاشانی، متوفی 1091 ق.
2. سیدمیرزا رفیعالدین محمدبن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، متوفی 1099 ق.
3. ملامحمدتقی بن مقصود علی مجلسی، معروف به مجلسی اول، متوفی 1070 ق.
4. صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، معروف به ملاصدرا، حکیم مشهور قرن یازدهم، متوفی 1050 ق.
5. ملامحمدباقربنمحمد مؤمن خراسانی سبزواری، معروف به محقق سبزواری، شیخالاسلام اصفهان، متوفی 1090 ق.
شاگردان
شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی شاگردان بسیاری را در محضرش گردآورد. امینی (ج 11، ص 252ـ260)، کاملترین گزارش از اسامی شاگردان شیخ و راویان او را گردآوری کرده است .
وی از 97 نفر با ذکر منبع و ترتیب الفبایی نام می برد که مشهورترین آنها عبارت اند از: محمدتقی مجلسی ؛ محمدمحسن فیض کاشانی ؛ صدرالمتألهین شیرازی ؛ سید ماجد بحرانی * که بر الاثناعشریّة بهائی (دربارة نماز) تعلیقه نگاشته است (همان ، ج 11، ص 262)؛
شیخ جوادبن سعد بغدادی معروف به فاضل جواد، شارح خلاصة الحساب و زبدة الاصول شیخ بهائی ؛ ملاّ حسنعلی شوشتری که در 1030 از بهائی اجازة روایت دریافت داشته است (محمدباقر مجلسی ، ج 107، ص 23ـ24)؛
ملاّ خلیل بن غازی قزوینی (متوفی 1089)؛ شیخ زین الدّین بن محمد نوادة شهید ثانی ؛ ملاّ صالح مازندرانی ؛ مجتهد کرکی ؛ علی بن سلیمان بحرانی * معروف به امّالحدیث ؛ رفیع الدّین محمّد نائینی مشهور به میرزا رفیعا (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج 106، ص 146ـ151؛ آقابزرگ طهرانی ، 1403، ج 1، ص 237ـ239).
از جمله شاگردان شیخ
* صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، معروف به ملاصدرا، فیلسوف بنیانگذار حکمت متعالیه، متوفی به سال 1050 ق.
* ملا محمد تقی بن مقصود علی مجلسی، معروف به مجلسی اول، وفات 1070 ق.
و شیخ زین الدّین بن محمد نوادة شهید ثانی ؛ ملاّ صالح مازندرانی ؛ مجتهد کرکی ؛ علی بن سلیمان بحرانی * معروف به امّالحدیث ؛ رفیع الدّین محمّد نائینی مشهور به میرزا رفیعا و غیره . [6]
* ملا محمدباقر بن محمد مومن خراسانی سبزواری، معروف به محقق سبزواری، شیخ الاسلام اصفهان، وفات 1090 ق.
* سید میرزا رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، وفات 1099 ق.
پی نوشت ها :
[1] اربعین شیخ بهایی، مترجم: عقیقی بخشایشی، چاپ سوم، قم، دفتر نشر نوید اسلام.
[2] مؤلف مشهور «حاشیه بر تهذیب منطق» معروف به «حاشیه ملا عبدالله».
[3] روضات الجنات، ج 7، میرزا محمدباقر خوانساری، کتابخانه اسماعیلیان .
[4] اسکندر منشی ، ج 1، ص 156، 168؛ افندی اصفهانی ، 1401، ج 5، ص 95؛ بحرانی ، ص 434ـ435؛ محبّی ، خلاصة الاثر ، 1411، ج 3، ص 440؛ امینی ، ج 11، ص 250ـ251؛ امین ، ج 9، ص 243؛ آقابزرگ طهرانی ،1411، ص 75؛ همو، 1403، ج 15، ص 378، ج 1، ص 519؛ نوری ، 1415ـ1416، ج 2، ص 252
[5] سیمایی از شیخ بهایی در آئینه آثار، محمد قصری، انتشارات آستان قدس رضوی، 1374 ش.
[6] برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج 106، ص 146ـ151؛ آقابزرگ طهرانی ، 1403، ج 1، ص 237ـ239
تهیه و فرآوری : جواد دلاوری ، گروه حوزه علمیه تبیان
http://40khabarkbest.parsiblog.com/Posts/128/