***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

شهید طالب طاهری سند جنایت منافقین

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۹ ب.ظ

 

دیدار با خانواده شهید طالب طاهری

در سالگرد شهادت وی (27-5-98)

آیت الله حمیدی - دکتر گرجی - فرمانده کلانتری 121 - فرمانده بسیج ناحیه کمیل - .....- مزینانی - سید جواد هاشمی فشارکی

28 - مرداد - 1398

آیت الله سید هاشم حمیدی پدر شهید محمد رضا حمیدی ، امام جماعت مسجد انصار الحسین(ع)

 

شهید طالب طاهری از شهدایی است که در کمک به رفع درگیری‌های زمان جنگ و تشنج جامعه پس از انقلاب، حضوری فعال داشت. شهید طاهری در سال ۶۱ وقتی تنها ۱۷ سال سن داشت پس از مدت‌ها جهاد در عرصه انقلاب و جنگ تحمیلی سرانجام به دست مجاهدان کوردل خلق بعد از یک هفته تحمل شکنجه‌های شدید به شهادت رسید.
در آن دوران، مساجد و محافل قرآنی سنگری بودند که جهادگران بزرگ عرصه مقاومت را پرورش داده و به جامعه تحویل دادند و این شهید بزرگوار نیز از همان گروه جهادگر برپا خاسته از مسجد و محفل قرآنی بوده است. وی که صوتی دلنشین و توانای وافری در قرائت قرآن داشت در مجالس مختلف و مدرسه به نام قاری توانا شناخته شده بود.
پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، شهید طالبی راهی جبهه می‌شود او که از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی بود، چندبار مجروح می‌شود و به منزل باز می‌گردد، در یکی از روزها از مادر خود لبا‌س‌های خود را می‌گیرد و از منزل خارج می‌شود و با آن رفتن دیگر به منزل بازنمی‌گردد، بعد از چند روز پیگیری‌های پدرش به وی می‌گویند: فرزندتان به مأموریت رفته است. مأموریت شهید طاهری و دوستانش زیرنظر گرفتن گروهی از اعضای مجاهدین خلق بود که از طرفی گروه شهید طاهری نیز به دام مجاهدین می‌افتند و در عملیاتی به نام عملیات «مهندسی»، اسیر کوردلان خلق می‌شوند. مهندسی نام عملیاتی بود که مجاهدین خلق برای شناسایی و حذف مهره‌های مؤثر نظام و سپاه طرح ریزی کرده بود.
بعد از گذشت مدتی بی‌خبر و نگرانی خانواده، روزی با آن‌ها تماس می‌گیرند و خبر از مجروح شدن یکی پسران خانواده که در جنگ حضور داشتند، می‌دهند، وقتی پدر و برادر بزرگ شهید طاهری به میعادگاه می‌رسند با تن بی‌جان چند نفر که به‌شدت مجروح شده بودند، روبه‌رو می‌شوند. پدر که فرزند خود را به خوبی می‌شناخت نتوانست چهره فرزندش را از میان چند شهیدی که آورده بودند، تشخیص دهد؛ چرا که تمام اعضای صورت شهدا را از بین برده بودند و اعضای بدنشان نیز سالم نبود و نهایتاً پدر فرزند خود را از لباس‌هایی که به تن داشت شناسایی می‌کند.
در آن هفت شبانه روز که از شهید طاهری خبر نبود، اعضای مجاهدین خلق وی را به اسارت برده بودند و با شکنجه‌های شدید قصد تخلیه اطلاعاتی از آن شهید بزرگوار را داشتند که با مقاومت و صبوری شهید طاهری رو‌به‌رو می‌شوند، یکی از قاتلان این شهدا در اعترافات خود گفت: وقتی مجاهدین از سکوت این شهید به تنگ می‌آیند او و دوستانش را زنده به‌گور می‌کنند.

مجاهدت ، نبرد با منافقین، جانبازی، اسارت و شهادت تنها در ۱۷ سالگی

 

مـحل مـزار :  بهشت زهرا (س)

قـطعـه : ۲۶   ردیـف :۳۳    شـماره :۲۷ 

تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۱/۰۵/۲۲

مـحل شـهادت :تپه های عباس آباد تهران

نـحوه شـهادت : شکنجه توسط منافقین

                                                                                          وصیت‌نامه شهید طالب طاهری:
خدایا! حیاتمان را سعادتمند و مرگمان را شهادتمند قرار بده.
هم‌اکنون که این نامه را به‌عنوان وصیت‌نامه می‌نویسم زمانی است که خمپاره‌ها و گلوله‌های توپ‌های دشمن بر سر مردم مظلوم و مستضعف دزفول و اهواز می‌ریزد و با شهید شدن تعداد زیادی از برادران پاسدار و ارتشی مواجه هستیم، اما برویم به اصل موضوع: که من به‌عنوان یک پاسدار این مملکت اسلامی می‌خواهم چند سطری وصیت کنم. وصیت که نیست اما درد دل خودم را برایتان می‌گویم.
مرا شاید بعضی‌ها بشناسند و کاملاً با من آشنایی داشته باشند ولی به اندازه‌ای که خدا و خودم، خودم را می‌شناسم کس دیگری نمی‌شناسد. من در زندگی[ای] که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن می‌باید زندگی عادی بکنم. اما به آخرش فکر نکرده بودم تا این‌که سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همین‌طور باقی نمی‌ماند، بلکه همه‌چیز از بین می‌رود ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمی‌رود و همه وجود دارند. و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق… به خودت فکر نمی‌کنی؟ یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ چرا گناه می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا چاپلوسی می‌کنی؟
و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند و خیلی کارها را بر این مقدم می‌شمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن‌وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود پس چرا زودتر توبه نمی‌کنی؟ پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند. فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید.
گناه کردن دو بعد دارد، خفیف و قوی دارد. زمانی که این بچه‌ها و این دوستان و بعضی از مردم و کلاً همه در مقابل گناه قرار می‌گیرند، اول نمی‌پذیرند ولی بعد با یک مقدار سختی می‌پذیرند و در این مورد گناه در همه نفوذ کرده. اما هنوز راه فرجی هست و هم انسان و هم خدا راه توبه و آمادگی پذیرش را دارد. ولی در خیلی‌ها آن‌قدر نفوذ کرده که به آن‌ها اجازه و قدرت فکر کردن و برگشتن از راه خلاف و اشتباه خود را نمی‌دهد.
پس نگذارید در منجلاب گناه قرار بگیرید و غرق گناه شوید، بلکه همیشه به نفستان غلبه داشته باشید و نگذارید او بر شما غلبه یابد. و سعی داشته باشید که عمل خلاف انجام ندهید و اما توبه کردن هم مشکل نیست و هر لحظه اراده کنی از عمل خلاف یا گناهی که انجام داده‌ای و نمی‌خواهی ادامه دهی واقعاً توبه کنی خداوند قبول می‌کند و راحت می‌شوی و ثمره و پاداش آن را در آخرت می‌گیری. حالا دوستان و برادرها، یک مقدار روی خودتان (یک ربع) فکر کنید و ببینید در کجا نقص دارید، همانجا را ترمیم کنید، از نظر اعتقادی خودتان را بسازید، خودسازی کنید، روزه بگیرید.
رهبر انقلاب را تنها نگذارید و همیشه امام را دعا کنید و یاور رهبر باشید، سنگر خودتان را خالی نکنید، در هر لباسی که هستید مفری به این منافقین ندهید و این توده‌ای‌ها را نابود کنید که اگر آن‌ها به سر کار بیایند دیگر اثری از اسلام و قرآن نخواهد ماند. پس با آن‌ها بجنگید و انشاالله پیروز می‌شوید. یک مقدار دعا بخوانید، دعای کمیل، عرفه و روی نکته‌های اخلاقی تکیه کنید. اتحاد داشته باشید که با اتحاد داشتن دشمنان اسلام را راحت‌تر می‌توان نابود کرد.
زیادی حرف نزنید. در کار صرفه‌جویی نکنید. در خوراک صرفه‌جویی کنید. من زیاد نوشتم و گفتم ولی من مقدار کمی لباس دارم که به مستحقش بدهید و یک مقدار پول که در راه خیر صرف کنید. به مدت یک سال برایم نماز و روزه بگیرید. به امید پیروزی اسلام به رهبری امام خمینی در سراسر جهان. دیگر عرضی ندارم به امید دیدار در آخرت.
و من الله التوفیق
شهادت نزدیک‌ترین، راحت‌ترین و آسان‌ترین راه برای رسیدن به خدا می‌باشد.
طالب طاهری

 

 

شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت // کوچ خونین شهیدان طاهری، میرجلیلی، طهماسبی

 

عملیات مهندسی؛ روزی که "داعشی‌های وطنی" پوست ۳ پاسدار را کندند + تصاویر و فیلم

۲۲ مردادماه در تاریخ انقلاب اسلامی یادآور کشف یک جنایت هولناک توسط منافقین است که شاید داعش نیز هنوز موفق به انجام آن نشده باشد.

  • ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۱ 
  •  
عملیات مهندسی؛ روزی که "داعشی‌های وطنی" پوست 3 پاسدار را کندند + تصاویر و فیلم

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، 22 مردادماه در تاریخ انقلاب اسلامی یادآور کشف یک جنایت هولناک است. جنایتی که در بحبوحه جنگ و مشکلات داخلی آن روزها کمتر مجال پرداختن پیدا کرد اما بعد از گذشت قریب سی سال از آن واقعه و رخ‌دادن نمونه‌هایی از این نوع جنایت در کشورهای همسایه، بازخوانی 22 مرداد سال 61 ضروری است تا با نمونه‌هایی از داعش وطنی آشنا شویم.

خبرنگاران سیاسی تسنیم در سلسله‌ گفت‌‌وگویی‌هایی در قالب تاریخ شفاهی با شاهدان، ناظران و راویان عینی دهه 60 که خود در زمره نقش‌آفرینان تاریخ انقلاب اسلامی هستند به ناگفته‌ها و کمترگفته‌های این دهه با تمرکز بر اقدامات جلادان آن دوره یعنی منافقین خواهند پرداخت.

در این میان هر کدام از این راویان در کسوت‌های مختلف در دهه 60 قرار داشته‌اند؛ به‌طور مثال یکی عضو تیم حفاظت مسئولین بوده، دیگری در مقام قاضی و حاکم شرع نشسته بود، آن یکی مسئولیت زندان اوین را به‌عهده‌ داشته و دیگری از مسئولان امنیتی وقت بوده است.این گفت‌وگوها و گزارش‌ها از (یک‌شنبه، 11 تیر) در قالب "پرونده دهه 60؛ یک دهه یک قرن" در سرویس سیاسی خبرگزاری تسنیم منتشر شده که می‌توانید برای خواندن آنها  اینجا را کلیک کنید.

22 مرداد سال 61 روزی است که سه تن از پاسداران کمیته‌‏های انقلاب به نام‏‌های میرجلیلی، طاهری و طهماسبی توسط اعضای گروهک منافقین ربوده شدند و پس از اعمال شکنجه‌‏های وحشتناک و وارد آوردن انواع صدمات جسمی بدن نیمه جان آنان را، دست و پا بسته در تاریکی شب در اطراف تهران دفن کردند. جنایتی که "عملیات مهندسی" نام داشت.

سازمانی که خود را قدرت مطلق می‌خواست!

سازمان مجاهدین خلق بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 57 برنامه تصرف کلیت حکومت به هر طریق ممکن را داشت. سازمان از یک‌سو بر حمایت‌های مردمی و آمادگی میلیشیا و گستردگی پایگاه اجتماعی‌اش اصرار داشت و این سازماندهی را ادعایی برای کسب همه قدرت تلقی می‌کرد. سازمان از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مدام خطر جنگ‌های داخلی را اخطار می‌داد و مترصد بهانه‌ای بود تا اگر قدرت مطلق را در دست نگرفت با انبوه اسلحه‌هایی که از تصرف پادگان‌ها به دست آورده بود، خیابان‌ها را به خون بکشد. جنگی که یک طرف آن سازمان بود و طرف دیگری بلاشک نیروهای انقلابی و یا همان خط امام(ره).

البته این رفتار سازمان که آمیخته با خشونت بود ریشه در گذشته آن داشت. این سازمان از اولین گروه‌هایی بود که پیش از انقلاب دست به مبارزه مسلحانه زد و حتی در برابر نیروهایی که خواستار تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54 نبودند، اقدام به تصفیه درونی زد و امثال  شریف واقفی و صمدیه لباف را به شهادت رساند.

ورود به فاز مسلحانه؛ آغاز عملیات مهندسی

با عزل بنی صدر از پست ریاست جمهوری و فرار وی به همراه مسعود رجوی سرکرده گروهک منافقین به فرانسه مجاهدین خلق وارد فاز نبرد مسلحانه با جمهوری اسلامی ایران شد که نتیجه آن پس از حدود 3 دهه، قربانی شدن 17هزار زن، مرد و کودک بی گناه به دست تیم‌های ترور این گروهک بود.

با ورود سازمان به فاز مسلحانه در تاریخ 30 خرداد 60، واحدهای نظامی منافقین درصدد برآمدند تا با تهیه خانه‌های تیمی با انتقال افراد مشکوک به آنجا و شکنجه، از نحوه ضربه زدن به خانه‌های تیمی سازمان خبردار شوند.

رژه میلیشای منافقین در تهران قبل از 30 خرداد 60

در تاریخ 22 مرداد سال 61 با دستگیر شدن یک دزدِ خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیع‌ترین جنایت‌ها در تاریخ انقلاب اسلامی ایران برداشته شد که یک شوک عمومی در ایران ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به‌نام «خسرو زندی»، از اعضای شاخه نظامی سازمان تروریستی مجاهدین خلق بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند اما او در بازجویی خود پرده از برنامه‌ای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط سازمان منافقین خلق برداشت.

او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابان‌های باغ‌فیض (شمال‌غرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «مهندسی» وحشیانه بودند، به نیروهای انقلاب نشان داد.

در میان تمام قربانیان عملیات مهندسی بدون شک وحشیانه‌ترین و دلخراش ترین شکنجه‌ها روی طالب طاهری و محسن میرجلیلی دو پاسدار کمیته انقلاب اسلامی صورت گرفت. شکنجه هایی که حتی اعضای بخش ویژه سازمان سعی داشتند از زیر بار آن شانه خالی کنند و مسئولیت‌ آن را برعهده نگیرند. 

مهران اصدقی فرمانده نظامی تهران سازمان با اشاره به خانه تیمی مرکزیت در خیابان کارون از مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی در آنجا خبر می‌دهد و جواد محمدی (طاهر) نیز مسئول حفاظت خانه بود. طاهر حین مراقبت از خانه مشاهده می‌کند که به جوانی مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می‌کند.

روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه گزارش می‌دهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر می‌کنند. طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هادیان، اقدام به ربودن این دو جوان می‌کنند. در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم و باید با ما بیایید. آنها به خانه خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده می‌شوند.

حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دست‌بند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کس می‌زدی بیهوش می‌شد. زنجیر، قفل و سیانور و ... .

ابزارآلات شکنجه منافقین در خانه‌های تیمی

پس از ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی تروریست‌های بخش ویژه بلافاصله آنها را به شکنجه‌گاه خیابان بهار منتقل می‌کنند. پس از انتقال دو پاسدار به شکنجه‌گاه بخش ویژه، جریان بازجویی و شکنجه به‌سرعت آغاز می‌شود. 

شکنجه‌گران سازمان گمان می کردند طالب طاهری و محسن میرجلیلی از اعضای تیم سی نفره آقا عبدالله هستند -حال‌ آنکه  شبکه آقا عبدالله اعضای بازمانده ساواک و رکن دو ارتش بود و میرجلیلی و طاهری در زمان ربایش به ترتیب 25 و 16 سال سن داشتند-  به همین منظور شکنجه این دو نفر آغاز می‌شود.

مهران اصدقی از اعضای بازداشت‌شده گروهک منافقین در اعترافات خود درباره نحوه شکنجه آنها می‌گوید "پاهای طالب و محسن متورم بود و روی دست‌ها لکه‌های سرخ بود که با هویه آن‌طور شده بود... شب قبل بی خوابی کشیده بودند و حالشان خوب نبود و پاهایشان درد می کرد و با پاشنه پا به توالت می‌رفتند."

پیکر مطهر پاسداران کمیته که بعد از انجام شکنجه‌ جان باختند

با وجود اینکه این دو پاسدار اطلاعات پراکنده‌ای نظیر نحوه آموزش یا تعداد پاسداران کمیته  مبارزه با مواد مخدر را معرفی کردند، مجاهدین نتوانستند هیچ اطلاعاتی درباره علت ضربه‌ها به خانه‌های تیمی به دست آورند چراکه آنها در کمیته فعالیت می‌کردند و ضربه به خانه‌های تیمی از جمله ضربه به خانه‌ای در خیابان زعفرانیه(محل اختفاء موسی خیابانی راس مرکزیت سازمان در داخل کشور) توسط سپاه طراحی شده بود.

با معلوم شدن عدم ارتباط این دو پاسدار با ضربه زعفرانیه اما پاسدار بودن گناهی بود که گروهک منافقین نمی‌توانست از آن چشم پوشی کند لذا انتقام‌گیری جای خود را به کسب اطلاعات داد. 

مهران اصدقی درباره نحوه اعمال جنایت بر روی پاسدارهای کمیته اینگونه توضیح می‌دهد "مسعود قربانی(عضو منافقین)  و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن پیشه سراغ طالب طاهری بروند... من اُتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس می‌کرد اتو داغ است که ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند و محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد و سپس از هوش رفت."

سوزاندن بدن شهید میرجلیلی با آب داغ صحنه دلخراش دیگری از این جنایت بود. آنها شکنجه‌های وحشیانه را بر روی طالب طاهری که 16 سال سن بیشتر نداشت، نیز ادامه دادند. در اعترافات مهران اصدقی نوشته است "پوست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و مصطفی حالت رنگ پریده و ترسیده‌ای داشت. جواد محمدی هم در حالی که چاقوی خونی در دستش بود بالای سر طالب که بیهوش شده بود ایستاده بود... وقتی طالب به هوش آمد حرف نمی‌توانست بزند و فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد  ناله‌هایی از او شنیده می‌شد... جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد..."

روند جنایت‌ها تا سوزاندن بدن پاسدارها با گاز تا کشیدن شیشه بر بدن آنها ادامه یافت. جنایتی که شاید داعش نیز هنوز موفق به انجام آن نشده باشد!

 

فیلم سخنان شهید لاجوردی در حال تشریح نحوه شکنجه در خانه تیمی منافقین

خط آخر جنایت عملیات مهندسی، زنده به‌گور کردن دو پاسدار کمیته و کفاش در تاریخ 21 مرداد 1361 بود. خسرو زندی به زنده بودن آنها حین دفن کردن اعتراف کرد و توضیح داد: من و جعفر بعد از اینکه جسدها را از رحمان تحویل گرفتیم، در ساعت 10 شب به سمت محل باغ فیض گودالی را آماده کردیم حرکت کردیم و در طول مسیر در هر دست‌‌انداز اجساد به بالا و پایین پرتاب می‌شدند تا اینکه در ساعت 10:30 به باغ فیض رسیدیم... در حین انتقال اجساد به گودال متوجه نفس کشیدن آنها شدیم و این که در حال جان کندن بودند و بدنشان گرم بود ما آنها را داخل گودال انداختیم..."

خیابان سهروردی؛ جنایتگاه دیگر منافقین

علاوه بر خانه‌ای که میرجلیلی و طاهری در آن شکنجه شدند، در خانه‌ای واقع در خیابان سهروردی که محل اختفای محمد قدیری و فریبا اسلامی(از اعضای سازمان) بود شهید شاهرخ طهماسبی در حال شکنجه بود.

 

فیلم اعترافات مهران اصدقی عضو گروهک منافقین

شاهرخ طهماسبی که در زمان ربوده شدن 28 سال سن بیشتر نداشت، یکی از اعضای کمیته انقلاب مرکز بود که مورد سوء ظن قرار گرفته بود. محمدجواد بیگی یکی از اعضای منافقین در این باره می‌گوید: بعد از 12 اردیبهشت که در یک روز به حدود بیست خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسیار سنگین‌تر بود، تحلیل سازمان این شد که کار بسیار دقیق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت که باید اطلاعات کسب کنیم.

در همین رابطه شناسایی شاهرخ طهماسبی به تیم ما داده شد. اعضای تیم رباینده شاهرخ را رضا میرمحمدی (فرهنگ)، حسین اسلامی (مجتبی)، جمال محمدی پیله‌ور (کمال) و علی عباسی دولت‌آبادی (هادی) تشکیل می‌دادند. مرداد ماه 61 پس از ربودن وی، او را به خانه تیمی خیابان سهروردی، کوچه باغ انتقال دادند. از آنجا که دست و پای شاهرخ را بسته و پتویی بر رویش انداخته بودند،

صاحبخانه مشکوک و با نیروهای انتظامی تماس می‌گیرد. بلافاصله ما وی را به خانه تیمی خیابان خواجه نظام بردیم. خانه تیمی خیابان خواجه نظام را یک زوج تشکیلاتی به نام فریبا اسلامی (شهلا صالحی پور) و محمد قدیری (منوچهر احمدیان‌فر)، با همین اسامی مستعار اجاره کرده بودند. رابط این خانه با بالا هم جواد محمدی با نام طاهر بود که خود وی در تیم شکنجه مهران اصدقی قرار داشت.

فریبا اسلامی درباره نحوه شکنجه در این خانه تیمی می‌گوید: در این خانه حمام را برای شکنجه آماده کرده بودند و فردی به نام اکبر (محمد جوادبیگی) برای بازجویی از وی به این خانه آمد و مرتب او را شکنجه می‌داد. گاهی او را به حمام می‌بردند و گاهی در گنجه‌ای که در هال خانه قرار داشت و یک متر در یک متر بود و کاملا تاریک بود، با دهان بسته قرار می‌دادند.

از آنجا که عناصر اصلی بخش ویژه نظامی سازمان که تحت مسئولیت محمد شعبانی بودند و شکنجه شهید طهماسبی را برعهده داشتند هیچ‌کدام دستگیر نشدند اطلاعاتی از جزئیات ماجرا در دست نیست و  حتی پیکر وی نیز کشف نشد. وی پیشتر از میرجلیلی و طاهری توسط منافقین به شهادت رسید.

مصطفی معدن‌پیشه و خسرو ریاحی نظری نیز از هموطنان ما بودند که در یک بداقبالی محض گرفتار دژخیمان بی‌رحم منافق شدند. 

عملیات مهندسی تنها بخش کوچکی از جنایاتی بود که فرقه منافقین در سالهای دهه شصت مرتکب آن شدند اما می توان این اقدام آنها را اوج توحش و سبعیت گروهی دانست که زمانی خود را مدافع خلق می‌دانستند اما چون از سمت مردم اقبالی به آنها نشان داده نشد مسلسل‌های خود به سمت مردم بی‌گناه نشانه رفتند.

** در این گزارش از کتاب عملیات مهندسی چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی استفاده شده است.

انتهای پیام/

 

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/05/22/1489055/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B9%D8%B4%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%D8%B7%D9%86%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA-3-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85

 

 

۱۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۳:۳۹

ه مناسبت حضور رهبر انقلاب بر مزار شهدای «عملیات مهندسی»؛

روایت شکنجه‌ «طالب طاهری» و «محسن میرجلیلی»

روایت شکنجه‌ «طالب طاهری» و «محسن میرجلیلی»

به مناسبت حضور رهبر انقلاب بر مزار شهدای «عملیات مهندسی» روایت شکنجه طالب طاهری و محسن میرجلیلی منتشر شد.

 به گزارش خبرگزاری مهر، به مناسبت حضور امروز (چهارشنبه) رهبر انقلاب بر سر مزار شهدای عملیات جنایت‌بار منافقین در دهه‌۱۳۶۰ موسوم به «عملیات مهندسی» از جمله طالب طاهری و محسن میرجلیلی دو نفر از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی که زیر شکنجه‌های شدید منافقین در عملیات مهندسی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی روایت این جنایت منافقین را منتشر کرد.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: در میان تمامی قربانیان عملیات مهندسی، بدون شک وحشیانه ‌ترین و دلخراش‌ترین شکنجه ‌ها روی طالب طاهری و محسن میرجلیلی، دو پاسدار کمیته ‌های انقلاب اسلامی صورت گرفت؛ شکنجه ‌هایی که حتی اعضای بخش ویژه ‌ سازمان نیز سعی داشتند از زیر بار آن شانه خالی کنند و مسئولیت آن را برعهده نگیرند.

مهران اصدقی که خود از فرماندهان بخش ویژه و عملیات مهندسی بود نیز پس از کلی ‌گویی و به حاشیه رفتن در بازجویی ‌ها، سرانجام لب به اعتراف گشود. وی درباره ‌ طفره رفتن از بیان شکنجه ‌ این دو پاسدار ابراز داشت: «ابتدا که مشخص شد من در جریان شکنجه دست داشته ‌ام فکر کردم با کلی ‌گویی و ذکرنکردن ریز مطالب شکنجه می ‌توانم جوری آن را سرهم ‌بندی کنم و با توجه به خطوطی که از سازمان بیرون از زندان داشتم در قبال دادن اطلاعات تا جایی که می ‌توانید اطلاعات ندهید، به همین دلیل از ذکر مطالب خودداری کردم و همواره در طول این مدت اضطراب فکری داشته ‌ام و از بیان حقایق و پرده‌برداشتن از آنها وحشت داشته ‌ام و از آن پرهیز می ‌کردم...»

نحوه ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی توسط منافقین

اصدقی به چگونگی ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی نیز اشاره کرده و می‌گوید: «آنها [اعضای بخش ویژه] به خیابان می‌آیند و منتظر می‌مانند که آنها [دو پاسدار] از بالای پشت بام پایین بیایند. یکی از پاسدارها می‌رود و با یک ماشین تویوتا که مربوط به خودشان بوده تماس می‌گیرد. طاهر [جواد محمدی] مطمئن می‌شود که اینها جایی را زیرنظر داشته‌اند. وقتی برادر طالب طاهری با محسن میرجلیلی در خیابان تماس می‌گیرد. طاهر به همراه دو نفر دیگر با پیکان سریعاً جلوی آنها پیچیده و بدون اینکه به آنها فرصت دهند، آنها را خلع سلاح می‌کنند و بی‌سیم را می‌گیرند و می‌گویند که ما از کمیته هستیم و آن‌ها هرچه می‌خواهند حرف بزنند، آنها کتک می‌زنند و به زور داخل ماشین کرده و روی صندلی خمیده می‌نشانند.»

در شکنجه‌گاه سازمان مجاهدین خلق

پس از ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی، تروریست‌های بخش ویژه بلافاصله آن‌ها را به شکنجه‌گاه خیابان بهار منتقل می‌کنند؛ جایی که هم‌زمان عباس عفت‌پیشه نیز در آنجا تحت نظر بود. پس از انتقال دو پاسدار به شکنجه‌گاه بخش ویژه، جریان بازجویی و شکنجه به سرعت آغاز می‌شود: «موقع دزدیدن برادران پاسدار طاهر [جواد محمدی] و رضا هاشملو و نبی ضیایی‌نژاد شرکت داشتند که وقتی برادران را به داخل ماشین می‌برند با مشت و تهدید و فشار آن‌ها را داخل ماشین می‌کنند و سرِ آن‌ها را زیر صندلی خم می‌کنند و به خانه‌ خیابان بهار می‌آورند که به طرز ناجوری وارد خانه کرده بودند و ساعت نامناسبی از روز نیز بوده (حدودا ساعت ۱۱ صبح)؛ موقعی که آنها را داخل خانه می‌آورند آنها عکس [موسی] خیابانی را که داخل اتاق آویزان بوده می‌بینند و تا حدی متوجه می‌شوند و دیگر نمی‌شد از موضع کمیته‌ای با آن‌ها برخورد کرد.

سریعاً آنها را جدا می‌کنند و طالب را داخل اتاق و محسن را داخل حمام می‌برند و طاهر شروع به شکنجه با کابل می‌کند و به آن‌ها می‌گوید در آن محل چه کار داشته‌اید؟ که به طور جداگانه گفتند که ما عضو [کمیته] مواد مخدر هستیم. طاهر از آن‌ها می‌پرسد روی پشت بام چه کار داشتید؟ که می‌گویند یک قاچاقچی را زیرنظر داشته‌ایم و می‌خواستیم او را دستگیر کنیم. با یک‌دستی زدن و شکنجه با کابل و هویه، محسن اسم اصلی خود را گفت و سپس طالب اسم اصلی خود را می‌گوید و چند کارت و عکس و کاغذ از جیب آن‌ها به دست می‌آید که طاهر با خودش می‌برد. سپس با شکنجه با کابل و هویه آن‌ها می‌گویند که در کمیته شهربانی هستند و خانه‌ای را زیرنظر داشته‌اند که فردی به نام عباس آنجا می‌آمده و هر دو نفر همین مطلب را می‌گویند، البته محسن می‌گوید که طالب از او مسئول‌تر است... جواد محمدی مطمئن می‌شود که خانه‌شان در خیابان کارون زیرنظر نبوده و سریعاً می‌رود به بچه‌های بالا خبر دهد.»

جریان بازجویی دو پاسدار کمیته‌ انقلاب اسلامی به همراه شکنجه روی آن‌ها ادامه یافت. مهران اصدقی در اعترافات خود توضیح داد: «پاهای طالب و محسن متورم و کبود بود و روی دست‌ها لکه‌های سرخ بود که با هویه آن‌طور شده بود. من سریعاً سؤالات را در کاغذ پوستی می‌نوشتم که آنها جواب می‌دادند. البته شب قبل بی‌خوابی کشیده بودند و حالشان خوب نبود و پاهایشان درد می‌کرد و با پاشنه‌ پا به توالت می‌رفتند.»

اصدقی همچنین در جای دیگری درباره‌ نحوه‌ شکنجه دو پاسدار در حین بازجویی گفت: «من به همراه مصطفی [معدن پیشه] و شهرام [روشن تبار] و محمدرضا کار شکنجه را شروع کردیم. ابتدا آن‌ها را روی صندلی بستیم و سپس صندلی را خواباندیم. من با کابل می‌زدم و مصطفی معدن‌پیشه دهانشان را با پارچه گرفته بود تا صدا بیرون نرود و وقتی مصطفی می‌زد، من دهانشان را می‌گرفتم. آن‌ها مرتب مطالب را تکذیب می‌کردند و هنگامی که خیلی از فشار ضربات دردشان می‌آمد الله اکبر می‌گفتند. در اثر زدن با کابل تاول‌هایی که روی پاهای آن‌ها بود ترک می‌خورد و خون جاری می‌شد و به مصطفی گفتم پاهایشان را باندپیچی کند تا بتوانیم مجدداً آن‌ها را بزنیم. در اثر ترکیدن تاول‌ها خون کف حمام راه افتاده بود و وقتی شکنجه محسن تمام می‌شد او را بیرون می‌آوردیم و طالب را داخل حمام می‌بردیم. تا عصر ما شکنجه را ادامه دادیم و وقتی خودمان خسته می‌شدیم آن‌ها را از روی صندلی باز می‌کردیم و دست‌ها و پاهایشان را با زنجیر به میز داخل اتاق می‌بستیم.»

مدتی بعد درحالی‌که محسن میرجلیلی، طالب طاهری و عباس عفت‌پیشه در شکنجه‌گاه بخش ویژه اسیر بودند، ربایش خسرو ریاحی نظری رخ داد. تروریست‌ها خسرو ریاحی را نیز به همین شکنجه‌گاه آوردند: «او را چند دور، دور اتاق چرخانیدم و در گوشه‌اتاق نشاندیم و حمام را خالی کردیم و محسن را داخل اتاق جلویی بردیم و طالب را داخل اتاق جلویی ولی طرف غربی و کفاش را نیز به اتاق پشت این اتاق بردیم و سپس خسرو را داخل حمام بردیم و دست‌ها و پاهایش را بستیم و او را روی میز خوابانده بودیم. او هیکل ورزشکاری داشت. کار خودمان را موقتاً تعطیل کردیم و محمدرضا را مواظب طالب و کفاش و شهرام روشن‌پناه را مواظب محسن گذاشته بودم...»

از پیش مشخص شده بود که طاهری و میرجلیلی خانه‌ مرکزیت سازمان را تحت نظر نداشتند و خانه‌ مذکور شناسایی نشده بود؛ اما جرم نابخشودنی پاسداری موضوعی نبود که سازمان از آن چشم‌پوشی کند. مضاف بر آن کوچک‌ترین اطلاعاتی درباره‌ عملیات مهندسی نباید به خارج از بخش ویژه سازمان درز پیدا می‌کرد. در نتیجه گرفتن انتقام، جایگزین گرفتن اطلاعات شد: «حوالی ظهر بود که طاهر و مسعود قربانی آمدند و با حالتی خندان و در حالی که می‌گفتند بالاخره معلوم شد برای بچه‌ها که بخش ویژه در تور نبوده و به همین خاطر از همه افراد بخش به خاطر این مسئله قدردانی کرده‌اند ولی امروز کار خیلی مهمی داریم. درست است که این‌ها خانه‌ ما را زیرنظر نداشته‌اند، ولی ما نباید از این‌ها که پاسدار هستند و خانه‌ دیگری را زیرنظر داشته‌اند بگذریم و بچه‌ها گفته‌اند هر کاری خواستید می‌توانید با این‌ها انجام دهید؛ اگر توانستید اطلاعات بگیرید و اگر نتوانستید انتقام. حتی می‌گفت طرحی داریم که این‌ها را به خیابان ببریم و درب ماشین را باز کنیم و در یک منطقه‌ شلوغ آنها را به رگبار ببندیم و دو کوکتل روی آنها بزنیم، ولی هنوز این مسئله از طرف بچه‌ها تصویب نشده و کاری که ما امروز داریم، گرفتن اطلاعات در غیر این صورت انتقام است.»

جنایتگری منافقین در شکنجه دو پاسدار

نهایتاً در روز آخر طرح گرفتن انتقام از دو پاسدار جنایتی را رقم زد که در طول تاریخ معاصر ایران کم‌نظیر بود: «سپس جواد [محمدی] وارد اتاق شد و طالب را دید که نشسته است. چند سیلی محکم به گوش او زد... جواد محمدی به من گفت این‌ها را بترسانید. من که فکر می‌کردم اطلاعات خیلی زیادی از آن‌ها گرفته‌ام به جواد گفتم دیشب اطلاعات زیادی به من داده و تو نباید این طوری برخورد کنی، ولی جواد گفت باید بترسند. سپس هویه را آورد و به بدن طالب می‌چسباند که می‌خواست فریاد بزند ولی طاهر به او می‌گفت اگر صدایت در بیاید بیشتر می‌سوزانمت و طالب به من نگاه می‌کرد تا شاید چیزی بگویم ولی من هیچ کاری نمی‌کردم. مسعود قربانی نیز اتو را به کمر محسن چسباند که بیهوش شده بود و مسعود قربانی گفت این‌ها را باز هم بزنید تا بترسند...»

درحالی‌که شکنجه‌گاه بخش ویژه چهار زندانی را در خود جای داده بود، کشته‌شدن خسرو ریاحی اتفاق افتاد. به شهادت رسیدن خسرو ریاحی به ضرب گلوله‌ منافقین در حالی رخ داد که وی موفق شده بود با تروریست‌ها درگیر شود. صدای بلند گلوله امنیت شکنجه‌گاه خیابان بهار را به خطر انداخت و نتیجه‌ آن، پایان عملیات مهندسی و تخلیه‌ کامل شکنجه‌گاه بود: «[پس از درگیری خسرو ریاحی با منافقین و تیراندازی به وی] من پیش طالب و محسن آمدم و از آن‌ها پرسیدم صدای تیر زیاد بود؟ که به من گفتند صدا زیاد بوده و وقتی محمدرضا به خانه آمد گفتم همین امشب باید اینجا را خالی کنیم. همه‌تان اسلحه‌هایتان را ببندید و آماده باشید...»

سپس شکنجه وحشیانه پیش از قتل دو پاسدار در دو اتاق جداگانه آغاز شد. مهران اصدقی جریان شکنجه‌های دو پاسدار را به صورت موازی روایت کرد: «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این میله‌های سربی که گفته‌اند بیهوش می‌کند درست است یا نه. سپس با میله دو بار به پشت گردن طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میله‌ها الکی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوست‌کلفت است. سپس دست به کار شدیم. در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میرجلیلی که روی صندلی بسته شده بود رفتیم. مسعود قربانی خطاب به محسن گفت شنیده‌ام تو اطلاعات نمی‌دهی. می‌دانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می‌کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت اتو را بیاور. من اتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد، از فاصله بین تکیه‌گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس می‌کرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد.

 مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد حرف می‌زنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، سپس از هوش رفت. بوی سوختگی داخل حمام پیچیده بود. من خیلی ترسیده بودم. خود مسعود قربانی هم ترسیده بود ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که انجام می‌دهد نشان دهد. سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید. من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه در آن بودند شدم.»

به موازات این اتفاق، طالب طاهری نیز در اتاق دیگری زیر فشار تهدید و شکنجه منافقین بود: «من آمدم پیش طاهر [جواد محمدی] و رحمان [مصطفی معدن‌پیشه] که با طالب تنها بودند. طاهر خیلی وحشیانه‌تر عمل می‌کرد. چند بار دیدم که طالب را تهدید می‌کرد تا به‌حال دیده‌ای که پوست یک نفر را بکنند؟ حتماً ندیده‌ای. آیا فکر می‌کردی یک روز به دست ما بیفتی؟ می‌بینی ما داریم حکومت می‌کنیم. تو می‌دانستی که در این شهری که این همه شما گشت در آن به راه انداخته‌اید، ما شما را این طور دستگیر کنیم و هر کاری بخواهیم با شما بتوانیم بکنیم. طاهر سپس به رحمان اشاره کرد چاقو را بیاور تا فقط نشانش دهم که چطوری پوست می‌کنند؛ البته خود این می‌تواند با اعمال خود، خود را نجات دهد یعنی باید اطلاعات دهد...»

گرفتن انتقام به‌جای اطلاعات

اعضای بخش ویژه‌ سازمان مجاهدین خلق، شکنجه‌ها و جنایات وحشیانه‌ خود را بر روی طالب طاهری که ۱۶ سال بیشتر نداشت نیز صورت دادند. مهران اصدقی در ادامه فرایند «گرفتن انتقام به‌جای اطلاعات» را توضیح داد: «مصطفی چاقو را آورد و به جواد داد. جواد دو بار چاقو را روی بازوی طالب کشید که خون نیامد. بار سوم چاقو را محکم کشید که بازوی طالب را برید. ناگهان طالب بر اثر درد شدید تکان خورد و خون از بازویش جاری شد. می‌خواست حرف بزند که جواد گفت خفه شو. دوباره خواست حرفی بزند، جواد گفت خفه شو و با مشت توی دهان طالب کوبید طوری که دندانش شکست و دهانش خونی شد. باز که خواست حرفی بزند جواد گفت الان حالیت می‌کنم و سپس میله‌ای سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه و دندان‌های او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان روی شلوارش ریخت. مصطفی نیز با میله‌ سربی دیگر که در دستش بود به جاهای مختلف بدن طالب می‌زد و این ضربات آن‌قدر محکم بود که طالب از ناحیه‌ی دنده‌هایش احساس درد شدیدی می‌کرد.»

منافقین که شقاوت را به اوج رسانده بودند، در همین نقطه متوقف نماندند و هرچه زمان می‌گذشت، درجه‌ بالاتری از جنایات خود را به نمایش درمی‌آوردند: «به حمام برگشتم دیدم محسن به هوش آمده است. مسعود قربانی گفت باید با آب داغ حال این‌ها را جا آورد. سپس من آب داغ آوردم و مسعود به من گفت آب داغ را روی پاهایش بریز. من می‌خواستم آب را یک‌دفعه خالی کنم که مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش‌یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد. من نیز آب داغ را یواش‌یواش روی پاهای محسن ریختم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و خیلی شکل وحشتناکی پیدا کرده بود و از جای باندها خون به راه افتاده بود و پوست پاها از بدن جدا می‌شد. در همین حین محسن بیهوش شده بود و یک بار که به هوش آمد و پنجه‌هایش را روی شلوارش می‌کشید مسعود قربانی به من گفت آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت، آن را روی دست‌های محسن ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی داشت...»

در ادامه اعضای بخش ویژه‌ مجاهدین به حدی از جنون رسیده بودند که از هیچ عمل غیرانسانی دریغ نمی‌کردند و تنها درصدد فرونشاندن آتش خشم خود و سرپوش نهادن بر ضعف خود در مقابل نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی بودند: «من درحالی‌که عرق کرده بودم از حمام خارج شدم و به اتاقی که جواد و مصطفی بودند رفتم. با ورود به اتاق صحنه دلخراشی را دیدم. پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و مصطفی حالت رنگ‌پریده و ترسیده‌ای داشت. جواد محمدی هم در حالی که چاقوی خونی در دستش بود، بالای سر طالب که بیهوش شده بود ایستاده بود. وقتی طالب به هوش می‌آمد حرف نمی‌توانست بزند؛ فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد، ناله‌هایی از او شنیده می‌شد و جواد با حالت عصبانی از او می‌پرسید چرا حرف نمی‌زنی؟ صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سرِ خود را به شدت تکان می‌داد. مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و پس از احساس درد شدید بیهوش شد... در همین حین که طالب بیهوش بود جواد محمدی چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت و وقتی بعداً طالب به هوش آمد با آن چشم جایی را نمی‌دید. در هنگام انجام این کارها کابل و پارچه در دست مصطفی بود که هر وقت صدایی بلند می‌شد با پارچه دهان طالب را می‌گرفت و با کابل به سینه و پاهای طالب می‌زد... طالب بیهوش در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود روی صندلی همچنان در حال شکنجه‌شدن بود و جواد محمدی در حالی که انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود که از دهان طالب خون زیادی بیرون می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی می‌داد.»

قساوت قلب اعضای بخش ویژه تا حدی بود که برخی از اعضا از ادامه شکنجه‌های قرون وسطایی جا زدند و نتوانستند ادامه‌ چنین جنایاتی را تحمل کنند: «لثه‌های این برادران حالت بدی پیدا کرده بود، طوری که دهانشان خیلی بوی بدی می‌داد و حالتی که انگار یک چیزی بگندد داشت و این مسئله به خاطر همان اعمال شکنجه‌ها بود و خون‌مردگی‌ها در بدن آن‌ها. طاهر در حالی که با چاقو وارد حمام شده بود گفت این یکی مسائل را می‌گوید یا نه یا دلش می‌خواهد مثل آن یکی پوستش کنده شود؟ من بیرون آمدم و به اتاقی که طالب در آن بود رفتم. دیدم قسمتی از پوست سر را به همراه موهای او کنده است و شکل آن حالت خیلی بدی داشت. طالب بیهوش بود که رحمان با ریختن آب سرد می‌خواست او را به هوش بیاورد ولی رحمان هم حالت خیلی بدی داشت. البته این مطلب را نمی‌خواست نشان دهد ولی من می‌فهمیدم که از این کار خوشش نمی‌آید. نه آنکه رحمان دل‌رحم بود، ولی حالت و عکس‌العملی که برادران پاسدار نشان می‌دادند طوری بود که حالت چندش‌آوری داشتیم. من در آن موقع یک لحظه نمی‌توانستم فکر کنم که چه دردی آنها می‌کشند و فقط فکر این بودم که از معرکه‌ای که مسعود قربانی و طاهر راه انداخته‌اند عقب بیفتم.»

از سوی دیگر شکنجه‌های دلخراش بر روی محسن میرجلیلی نیز به موازات طالب طاهری در جریان بود: «خود من هم کابل و پارچه در دستم بود که به حمام برگشتم. چند ضربه کابل به کف پا و بدن محسن میرجلیلی که هنوز بیهوش بود زدم که تکان خورد و به هوش آمد. پس از به هوش آمدن دهانش را باز می‌کرد و وقتی دهانش باز می‌شد بوی گندیدگی شدیدی از دهانش می‌آمد و لثه‌های دندان‌هایش حالت پوسیدگی داشت. اصلاً همه جای بدنش سست شده بود و بدنش مقاومت طبیعی خود را از دست داده بود. حتی یک بار که مسعود قربانی موهای او را می‌کشید و من با کابل می‌زدم و محمدرضا دهان محسن را گرفته بود، مسعود پس از کشیدن موهای محسن دست‌هایش پر از مو شده بود. خود من هم یک بار این کار را کردم که مقداری از موهای محسن کنده شد و دستم پر از مو شد. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت باز کردیم و داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم.»

تروریست‌های بخش ویژه سپس دست به اعمال شنیع‌تری زدند و شکل جدیدی به شکنجه‌های خود دادند: «پس از اینکه طالب به هوش آمد جواد از او اطلاعات می‌خواست و در مورد یک‌سری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سؤال می‌کرد و می‌گفت آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود، باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و یک گاز پیک‌نیکی و یک سیخ به همراه خودش آورد و به جواد داد. جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی دکمه‌های جلو شلوار طالب گذاشت که شلوار طالب سوخت و سپس سیخ داغ به بدن طالب اصابت کرد که یک‌دفعه طالب شوکه شد و به این شکل جواد آلت طالب را سوزاند و تمام فضای اتاق را بوی سوختگی پارچه و گوشت بدن پر کرده بود و چون نمی‌توانستیم درب‌ها را باز کنیم همان طوری بو به داخل راهرو هم رفته بود و تا حدی فضای خانه را پر کرده بود. پس از اینکه طالب بیهوش شد جواد و مصطفی او را از روی صندلی باز کردند و جواد یک شیشه نوشابه آورد و می‌خواست به طالب استعمال کند. من نمی‌توانستم این صحنه را ببینم و از ترس از اتاق خارج شدم و بعداً مصطفی جریان استعمال شیشه را به من توضیح داد.» با پایان یافتن شکنجه‌ها، مسعود قربانی و جواد محمدی شکنجه‌گاه را ترک کردند: «طاهر نهایت کار این طور گفت که ما فقط انتقام گرفتیم و اطلاعات نگرفتیم و بعد با مسعود دست‌های خود را شستند و رفتند.

کد خبر 4528507

 

https://www.mehrnews.com/news/4528507/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C

 

 

آتش به دخمه گرگ ها افتاد !

روایتی تلخ از “عملیات مهندسی” / تصاویر+۱۸

  • شناسه خبر: 79704
  •  
  •  
  • روایتی تلخ از “عملیات مهندسی” / تصاویر+۱۸
 

این تنها یک برگ این پرونده خونین است که اعترافات کرکس های منافقین را بازخوانی می کند با اشک چشم این نوشته را به رشته نوشته کشیدم و بارها قلم باز ایستاد. اگر توانستید دوباره بخوانید…

خانه » آخرین اخبار » روایتی تلخ از “عملیات مهندسی” / تصاویر+۱۸

به گزارش “خانه خشتی” به نقل از انارما ، نوشته ی زیر در پی به درک واصل شدن حسین ابریشم چی عامل اصلی جنایت معروف به (عملیات مهندسی) به قلم حجت الاسلام شیخ علی گنجی گردآوری شده است. لازم بذکر است که برخی از قسمت های این نوشته و تصاویر ممکن است قدری دلخراش باشد .IMG_6823

آتش به دخمه گرگ ها افتاد
به دنبال حمله جیش المختار به تفاله های منافقین در پایگاه لیبرتی بغداد و هلاکت حسین ابریشم چی شکنجه گر معروف ، تورقی در تاریخ زدم و برگی از جنایات فجیع این گروهک رادر دهه ۶۰ گشودم . «عملیات مهندسی» نام پروژه‌ای خونین که با دستور مستقیم حسین ابریشم چی همسر سابق مریم رجوی شکل گرفت و طی آن ۶ نفر از پاسداران و افراد عادی سلاخی شدند می توان گفت این پرونده از لحاظ ماهیت شکلی و ساختاری محتوی ترورهایی وحشتناک و خشن شبیه داعش امروز است.

برگی تلخ از این پروسه را با هم می خوانیم:
اوایل دهه ۶۰ پس از ناکامی منافقین در کشور ، این سازمان سلسله ترورهایی فوق العاده ترسناک را با هدف ایجاد رعب و وحشت در سراسر کشور به نام علمیات مهندسی برنامه ریزی و در تهران کلید زد.  این ترورها یک اتاق فکر داشت که لیدر آن حسین ابریشم چی بود. او با روشهای مختلف و اثربخش شکنجه آشنایی داشت و دوره‌های علمی و عملی زیادی را طی کرده بود این اتاق، عملیات ها را پی ریزی و کد بندی می‌کرد و به اتاق عملیات ارجاع می داد تا اجرا شود.
در اولین عملیات ، طالب طاهری ۱۶ ساله و محسن میرجلیلی ۲۵ ساله طی مرحله اول و سپس شاهرخ طهماسبی ۲۸ ساله طی مرحله دوم ربوده و به خانه های تیمی منافقین در تهران منتقل می شوند این سه نفر پاسداران کمیته انقلاب اسلامی بودند.
مسعود قربانی مسئول بازجویی از طالب طاهری و محسن میرجلیلی می گوید:
دوستان ما این دو نفر را ربودند و به خانه تیمی خودمان آوردند، خانه در خیابان بهار تهران بود حمام این خانه به عنوان اتاق شکنجه با پلاستیک های ضخیم صداگیری شده بود تا صدای فریاد و ضجه به کوچه و همسایه ها نرسد ابزار شکنجه مختلف داشتیم . چاقو و کاردهای بزرگ و کوچک، طناب، کابل، نقاب، دست بند، میله سربی، زنجیر، قفل، قرص سیانور، اتو ، میخ و … .

وقتی به خانه بهار رفتم کارتهای شناسایی این دو نفر را از جیب لباسهایشان در آوردم معلوم شد پاسدار هستند ، این دو نفر را با طناب به صندلی بسته و روی زمین خوابانده بودند و دهانهایشان با پارچه محکمی بسته شده بود.
ابریشم چی از من خواسته بود مسئول بازجوئی مستقیم از این دو نفر باشم و به من گفت از آنها اطلاعات بگیر و ببین خانه اصلی ما در خیابان کارون تهران لو رفته یا نه؟ من وارد حمام شدم دیدم یک پسر حدوداً ۱۶-۱۷ ساله گوشه حمام در حالیکه با زنجیر دست و پایش را به صندلی بسته بودند افتاده ، او طالب طاهری بود پاهایش سیاه و کبود و باد کرده و بدنش تاول زده بود. معلوم بود قبل از من با کابل او را زده بودند.

به اتاق دیگر رفتم محسن میرجلیلی پاسدار دیگر را دیدم حدوداً ۲۵ ساله بود ، در حالیکه دست و پاهایش زنجیر شده و گوشه اتاق افتاده بود معلوم بود او را هم محکم زده بودند بدنش سیاه و تاول زده بود.

مصطفی معدن پیشه به من گفت ما خیلی اینها را زدیم ولی حرف نمی زنند من سوالات را آماده کردم کار شکنجه زیر نظر من شروع شد آنها را به نوبت داخل حمام می بردیم و شکنجه می دادیم وقتی خیلی فریاد می زدند مصطفی دهان آنها را محکم با پارچه می گرفت من اینقدر آنها را زدم که تاول پاها و بدنشان ترکید و خونریزی کرد ، مصطفی زخم ها را با باند بست و من دوباره با کابل روی باندها می زدم .

روز بعد من و جواد محمدی این دو نفر را به صندلی بستیم و شکنجه دادیم این دفعه روی پاهایشان که تاول هایش ترکیده بود آب جوش ریختیم این دو پاسدار بارها از هوش می رفتند و دوباره به هوش می آمدند این بار که به هوش آمدند من کتری آب جوش را روی صورت و سر این دو نفر خالی کردم که سریع تاول زد ، جواد محمدی با نوک چاقو روی بدنشان می کشید همه بدنشان خونی شده بود.

به سراغ محسن میرجلیلی رفتیم به او گفتم اطلاعات ندهی تو را می پزم فقط نگاه کرد من اتو را به برق زدم خوب که داغ شد به پشت محسن چسباندم بیهوش شد بوی سوختگی همه خانه را گرفته بود من و جواد محمدی خیلی ترسیده بودیم ، مصطفی معدن پیشه هم که طالب طاهری را شکنجه می داد چند بار بازوی طاهر را با چاقو برید و یکبار عمیق برید که خون زیادی از بازویش بیرون زد . جواد محمدی محسن میرجلیلی را رها کرد و به سراغ طالب در حمام رفت با مشتی محکم به دهان طاهر کوبید که دندانهایش شکست و خون زیادی از دهان و بینی اش می آمد سپس یک میله سربی برداشت و به دهان و چانه طاهر کوبید صورتش خرد شد وقتی طاهر دهانش را باز کرد لخته‌های خون با دندانهایش روی شلوارش ریخت جواد چند ضربه هم با میله به پهلوی طاهر کوبید که بیهوش شد محسن میرجلیلی دوباره به هوش آمد من آب جوش آوردم و روی پاهایش ریختم جواد محمدی گفت آهسته بریز تا بیشتر زجر بکشد.

پاهای محسن میرجلیلی دیگر پوستی نداشت روی دستهایش هم آب جوش ریختم که بلافاصله دستهایش قرمز شد و ورم کرد و مثل گوشت پخته شده بود. دوباره محسن را رها کردم و به حمام برگشتم صحنه وحشتناکی دیدم پوست سمت راست سر طالب طاهری به همراه موهایش کنده شده بود و جواد محمدی با عصبانیت فریاد می کشید  ، او گوش طاهر را از بیخ برید خون بیرون پاشید و به کاشی های حمام ریخت . طالب بیهوش شد جواد دیوانه وار چاقویش را در چشم راست طالب فرو کرد که خون فوران زد ، من دوباره نزد محسن میرجلیلی رفتم و اینقدر با کابل به کف پاهایش زدم که به هوش آمد موهایش را محکم کشیدم تا کنده شد و در دست من ماند.
ابریشم چی اطلاعات می خواست و این دو نفر حتی یک کلمه به ما نگفتند جواد گفت باید کبابشان کنیم مصطفی رفت و پیک نیک و سیخ کباب آورد جواد سیخ را روی پیک نیک داغ کرد تا سرخ شد و به ران طالب چسباند یکبار هم سیخ سرخ شده را روی پهلوی طالب گذاشت تمام حمام پر از دود و بوی سوختگی شده بود با انبر ناخن محسن میرجلیلی را هم کشیدم از حال رفت وقتی به هوش آمد دیگر ناامید شده بودیم.

به دستور مستقیم ابریشم چی به آنها سیانور تزریق کردیم و هنوز در حال جان دادن بودند که هر دو نفر را در پتو پیچیدیم و داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و هنوز نفس می کشیدند که در بیابانهای باغ فیض در اطراف تهران دفنشان کردیم یعنی هنوز زنده بودند که رویشان خاک ریختیم.

در مورد شاهرخ طهماسبی هم که پاسدار بود و ۲۸ سال داشت بعد از ده روز شکنجه سخت و وحشتناک در حمام وقتی اطلاعات نداد به دستور ابریشم چی او را کشتیم و جنازه‌اش را در پارچه‌ای پیچیدیم و داخل یک کارتن بزرگ در بیابانهای عباس آباد تهران رها کردیم.

پایان

_ این تنها یک برگ این پرونده خونین است که اعترافات کرکس های منافقین را بازخوانی می کند با اشک چشم این نوشته را به رشته نوشته کشیدم و بارها قلم باز ایستاد. اگر توانستید دوباره بخوانید به راستی اگر این پاسداران سلاخی نشده بودند و خونشان حافظ امنیت امروز نشده بود آیا اثری از عمامه من، میزهای ریاست دوستان من و املاک و آپارتمانها و باغ های پسته و سپرده های بانکی ریالی و دلاری باقی می ماند؟

طالب ۱۶ ساله من یکی شرمنده استقامتت شدم. تصاویر گویاتر از قلم شکسته من است. تا روایتی دیگر بدرود.

شیخ علی گنجی

۳۲۱۷۸۹_۷۴۰

تصاویر جسد های کشف شده شهدای پاسدار بعد از اعترافات منافقین (+۱۸)

..

انارما-۱۸

انارما۸

انارما۷

انارما۶

مدارک شناسایی شهیدان طالب طاهری و محسن میرجلیلی

۳۲۱۷۹۱_۳۷۰

۳۲۱۷۹۲_۲۷۷

 

مشخصات منافقین شکنجه گر

۳۲۱۸۰۲_۶۷۰

۳۲۱۸۰۴_۲۸۹

۳۲۱۸۱۲_۵۱۳

۳۲۱۸۲۰_۲۵۵

انارما۴

ذدذد

انتهای پیام/

 

 

http://www.khanehkheshti.com/79704/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D9%84%D8%AE-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%AD/

 

 

 

شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت // کوچ خونین شهیدان طاهری، میرجلیلی، طهماسبی

 

شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت // کوچ خونین شهیدان طاهری، میرجلیلی، طهماسبی

 

 

شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت // کوچ خونین شهیدان طاهری، میرجلیلی، طهماسبی

 

شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت // کوچ خونین شهیدان طاهری، میرجلیلی، طهماسبی

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۳۱