***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
  • آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی 1276-1355 ه . ق از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهارده هجری است. وی پس از تحصیلات مقدماتی به نجف و سامراء سفر کرد و در آنجا از درس استادانی چون میرزای بزرگ شیرازی، میرزا محمدتقی شیرازی، آخوند خراسانی، سید کاظم یزدی و سید محمد اصفهانی فشارکی بهره گرفت. در سال 1332 ه . ق. به اراک آمد و در سال 1340 ه . ق. به قم مشرف گردید و به اصرار بزرگان آن سامان و پس از استخاره در آنجا رحل اقامت افکند و حوزۀ علمیه قم را تأسیس کرد. در حوزۀ درس ایشان عالمانی بزرگ تربیت شدند که حضرت امام خمینی (س) در صدر آنان جای دارند. از آثار اوست: دررالفوائد در اصول، الصلوة در فقه، النکاح، الرضاع و المواریث.

 

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_118862/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85/%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%87_%D9%82%D8%AF%D9%85_%D9%85%DB%8C_%D8%B2%D8%AF

 


کتابخانه

فصل پنجم: خاطرات

در کوچه قدم می زد

فهرست

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجائی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

در کوچه قدم می زد

در کوچه قدم می زد

‏‏من خود در علمای زمان خود کسانی را دیدم که ریاست تامّۀ یک مملکت، بلکه قُطر‏‎ ‎‏شیعه را، داشتند، و سیرۀ آنها تالی تلو سیرۀ رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، بود. جناب‏‎ ‎‏استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی،‏‎[1]‎‏ که از هزار و سیصد و‏‎ ‎‏چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کاملۀ قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه‏‎ ‎‏سیره ای داشت. با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود؛ روی زمین می نشست؛ با‏‎ ‎‏اصاغر طُلاب مزاحهای عجیب و غریب می فرمود. اخیراً که کسالت داشت، بعد از‏‎ ‎‏مغرب بدون ردا یک رشتۀ مختصری دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه‏‎ ‎‏قدم می زد. وقعش در قلوب بیشتر می شد و به مقام او از این کارها لطمه ای وارد‏‎ ‎‏نمی آمد.‏‎[2]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎کتاب امام به روایت امام

  • آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی 1276-1355 ه . ق از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهارده هجری است. وی پس از تحصیلات مقدماتی به نجف و سامراء سفر کرد و در آنجا از درس استادانی چون میرزای بزرگ شیرازی، میرزا محمدتقی شیرازی، آخوند خراسانی، سید کاظم یزدی و سید محمد اصفهانی فشارکی بهره گرفت. در سال 1332 ه . ق. به اراک آمد و در سال 1340 ه . ق. به قم مشرف گردید و به اصرار بزرگان آن سامان و پس از استخاره در آنجا رحل اقامت افکند و حوزۀ علمیه قم را تأسیس کرد. در حوزۀ درس ایشان عالمانی بزرگ تربیت شدند که حضرت امام خمینی (س) در صدر آنان جای دارند. از آثار اوست: دررالفوائد در اصول، الصلوة در فقه، النکاح، الرضاع و المواریث.
  • )) شرح چهل حدیث؛ ص 97.

دیدن اینها برای انسان یک درسی بود

دیدن اینها برای انسان یک درسی بود

‏‏اوایلی که آمدیم قم، که در آن جا چه اشخاصی بودند، شخص اول قم در جهت زهد و‏‎ ‎‏تقوا و اینها مرحوم آشیخ ابوالقاسم قمی‏‎[1]‎‏، مرحوم آشیخ مهدی‏‎[2]‎‏ و عدۀ دیگری، و‏‎ ‎‏شخص نافذ آن جا و متقی، مرحوم آمیرزا سید محمد برقعی‏‎[3]‎‏ و مرحوم آمیرزا محمد‏‎ ‎‏ارباب‏‎[4]‎‏؛ همه اینها را من منزل هایشان رفتم. آن که ریاست صوری مردم را داشت و‏‎ ‎‏ریاست معنوی هم داشت، با آن که زاهد بود، در زندگی مشابه بودند. مرحوم‏‎ ‎‏آشیخ ابوالقاسم؛ من گمان ندارم هیچ طلبه ای مثل او بود، زندگی اش یک زندگی ای بود‏‎ ‎‏که مثل سایر طلبه ها، اگر کمتر نبود، بهتر نبود، کمتر هم بود. مرحوم آمیرزا محمد ارباب‏‎ ‎‏که من رفتم مکرر منزلشان، یک منزلی داشت دوسه تا اتاق داشت خیلی ساده، بسیار‏‎ ‎‏ساده. مرحوم آشیخ مهدی همین طور، سایرین هم همین طور، عده هم زیاد بودند آن‏‎ ‎‏وقت. وقتی انسان در آن محیط واقع می شد که اینها را می دید، همین دیدن اینها برای‏‎ ‎‏انسان یک درسی بود، وضع زندگی آنها برای انسان، یک وضعی بود، درس بود برای‏‎ ‎‏انسان، عبرت بود.‏‎[5]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

صفحه 286

  • آقای شیخ ابوالقاسم قمی، از علمای بزرگ قم در اوایل تأسیس حوزۀ علمیّه قم که به سال 1352 ه . ق. در گذشته است.
  • آقای شیخ مهدی حِکَمی، از علمای مهم قم و صاحب کرامات اخلاقیّه در اوایل تأسیس حوزۀ علمیۀ قم.
  • آقای میر سید محمد برقعی، از علمای مبرّز قم که فرزند ارشد مجتهد بزرگ قم یعنی مرحوم سید عبدالله برقعی بود.
  • آقای میرزا محمد ارباب قمی، از علمای بزرگ و محدثین عالیمقام که در اوایل تأسیس حوزۀ علمیۀ قم دار فانی را وداع گفتند. وی جدِّ آقای شهاب الدین اشراقی داماد امام خمینی است.
  • )) صحیفه امام؛ ج 19، ص 251ـ252.

آقا پشت کتاب چیزی نوشته اند؟

آقا پشت کتاب چیزی نوشته اند؟

‏‏یک قصه ای را که برای من نقل کرده اند که یکی از تجار پیش یکی از علمای بزرگ ـ حالا‏‎ ‎‏کی بوده است نمی دانم ـ رفته است و گفته است که آقا! اگر پشت کتابی یک چیزی‏‎ ‎‏نوشته اند به ما هم بگویید، کتاب ها معلوم، اما اگر پشت کتابی چیزی نوشته اند که شما از‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 286

‎‏آن مطلع هستید به ما هم بگویید برای اینکه ما می بینیم که شما ما را دعوت می کنید به‏‎ ‎‏خیر و صلاح، و خودتان نیستید اصلش. معلوم می شود یک مطلب دیگری در کار است.‏‎ ‎‏آن آقا گریه کرده است ـ از قراری که گفته اند ـ و گفته است حاجی هیچ چیز دیگری نیست‏‎ ‎‏و ما فاسد هستیم.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 287

  • )) همان؛ ج 18، ص 13.

رفتم تهران چشمم را معالجه کنم

رفتم تهران چشمم را معالجه کنم

‏‏در آن زمانِ جوانی، من یادم هست که چشم من ضعیف شد، که الآن هم ضعیف هست. و‏‎ ‎‏در آن وقت امین الملک ـ خداوند رحمتش کند ـ طبیب چشم بود. من رفتم تهران برای‏‎ ‎‏اینکه چشمم را معالجه کنم. یک کسی که با ما آشنا و با او آشنا بود گفت برویم پیش‏‎ ‎‏امین الملک. و ایشان نقل کرد ـ آن آقا نقل کرد ـ که فلان الدوله چشمش ‏‏[‏‏ضعیف‏‎ ‎‏]‏‏شده‏‎ ‎‏بود، رفته بود اروپا پیش اطبای آنجا. آنجا پیش آن طبیبی که رفته بود، پروفسوری که رفته‏‎ ‎‏بود، گفته بود که اهل کجا هستی؟ اهل ایران، تهران. گفته بود مگر امین الملک نیست‏‎ ‎‏آنجا؟ گفته بود یا هست، یا نمی شناسیم. آن طور که آن آقا نقل می کرد، گفته بود‏‎ ‎‏امین الملک از ـ مثل اینکه همچو چیزی از ما بهتر است. طبیب خوب داریم، لکن‏‎ ‎‏مغزهایمان مغزهای غربی شده است، خود طبیبها هم همین طورند.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 287

  • )) همان؛ ج 9، ص 461ـ462.

فقط فرنگی ها می توانند؟!

فقط فرنگیها می توانند؟!

‏‏من یک قصه شنیدم که مال شاید صد سال پیش از این باشد. صد و بیشتر از صد سال از‏‎ ‎‏شیخ ما مرحوم آیت الله حائری ـ رحمة الله ـ نقل شد که من بچه بودم. فرموده بودند من‏‎ ‎‏بچه بودم در یزد، و تازه این لامپها را لامپاهایی که آن وقتها بود آورده بودند و یک‏‎ ‎‏جلسه ای درست کرده بودند. مردم جمع شده بودند آنجا و این لامپها را گذاشته بودند.‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 287

‎‏یک پله هایی درست کرده بودند و این لامپها را گذاشته بودند آنجا؛ آن بالا. مردم تازه‏‎ ‎‏می دیدند او را. چراغشان قبلاً چراغهای غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آنجا‏‎ ‎‏بود. این هر چند دقیقه یا چند وقت یک دفعه از این پله ها می رفت بالا و آن ماشۀ لامپها را‏‎ ‎‏حرکت می داد. این یک قدری نورش می رفت بالا، مردم صلوات می فرستادند. بعد‏‎ ‎‏می آمد پایین یک قدری می ماند و مردم مشغول تماشا بودند، دوباره می رفت بالا آن را‏‎ ‎‏می کشید پایین، مردم باز تظاهر می کردند. این از آن وقتها مطرح بوده است که ما حتی‏‎ ‎‏نمی توانیم پیچ یک چراغ را بالا ببریم. این باید فرنگی این کار را بکند. باید از خارج‏‎ ‎‏فرنگیها بیایند و دستشان را این طور کنند تا این ماشۀ چراغ، فتیله را بالا ببرد و بعد هم‏‎ ‎‏اینطور کنند تا پایین بیاورد.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 288

  • )) همان؛ ج 13، ص 531ـ532.

مجسمه آتاتورک رو به غرب بود

مجسمه آتاتورک رو به غرب بود

‏‏من عکس مجسمۀ آتاتورک‏‎[1]‎‏ را در ترکیه ـ آن وقت که تبعید بودم به آنجا ـ دیدم که‏‎ ‎‏مجسمۀ او رو به غرب بود و دستش را بالا کرده بود. و آنجا به من گفتند که این علامت‏‎ ‎‏این است که ما هرچه باید انجام بدهیم باید از غرب باشد.‏‎[2]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 288

  • نخستین رئیس جمهوری ترکیه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی. او تبلیغ امور مذهبی را درکشورش ممنوع کرد و از دخالت روحانیون در سیاست جلوگیری نمود و فردی کاملاً غربگرا و طرفدار غرب بود و جامعۀ ترکیه را به سوی جامعه ای لائیک سوق داد.
  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 532.

بروند گم شوند

بروند گم شوند

‏‏ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم. من نمی خواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان‏‎ ‎‏آن کسی که اینهمه از آن تعریف می کنند،‏‎[1]‎‏ چه سیلی به ما زد آن آدم! من نمی خواهم‏‎ ‎
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 288

‎‏بگویم که طلبه های مدرسۀ فیضیه را به مسلسل بستند در آن زمان. همان طور که در زمان‏‎ ‎‏پهلوی بستند که من و آقای حائری بالای سر این جوانهایی که از مدرسۀ فیضیه به تیر‏‎ ‎‏بسته شده بودند، رفتیم و اطبا جرأت نمی کردند بنویسند این زخمی شده است. بروند‏‎ ‎‏کنار اینها! بروند گم بشوند اینها! اینها منحل باید باشند.‏‎[2]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 289

  • آقای محمد مصدق، رهبر جبهۀ ملی و نخست وزیر سالهای 30 تا 32 در زمان سلطنت محمد رضا پهلوی.
  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 51.

جزء مخالفین یک الاغ را آورده بودند

جزء مخالفین یک الاغ را آورده بودند

‏‏باید چشم ها را باز کنیم واشخاص را مطالعه کنیم. این صورتی که مرا گاهی رنج می داد.‏‎ ‎‏آنها در صدد بودند رفراندم کنند ویا رفراندم قانون اساسی را تحریم کنند. سنخ‏‎ ‎‏رفراندم های دکتر مصدق که رفراندم اینطور بوده یک صندوق برای مخالف ویک‏‎ ‎‏صندوق برای موافق می گذاشتند وپای صندق مخالف، یک دسته از اشرار بودند وجزء‏‎ ‎‏مخالفین یک الاغ را آورده بودند که رأی بیندازد. چنین رفراندمی را شکل دادند و قانون‏‎ ‎‏اساسی را امریکائی درست کردند.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 289

  • )) همان؛ ج 14، ص 498.

زود برو نماز مغرب قضا می شود

زود برو نماز مغرب قضا می شود

‏‏من در جوانی می خواستم مشرَّف شوم حضرت عبدالعظیم؛ یک نفر واعظ خیلی مقتدر،‏‎ ‎‏خیلی واعظ اما به اسلام خیلی کار نداشت. وقتی دید من معمَّم هستم، به من گفت بیا‏‎ ‎‏اینجا بنشین پهلوی من. ما با اتوبوس می خواستیم تا حضرت عبدالعظیم برویم. وقتی که‏‎ ‎‏حرفهایی زد و چیزهایی گفت و من هم گوش کردم. تا نزدیک شد به حضرت عبدالعظیم‏‎ ‎‏به شوفر گفت: زود برو نماز مغرب قضا می شود. با اینکه اول مغرب بود. من به او گفتم‏‎ ‎‏که: نماز مغرب که حالا قضا نمی شود. گفت: یک روایتی دارد که اگر تأخیر بیندازند چه‏‎ ‎‏می شود. گفتم: خوب، آخر روایات دیگری هم هست. گفت: من به آنها کاری ندارم.‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 289

‎‏مسئله این است، می گوید از نهج البلاغه این کلمه اش را قبول دارم باقی اش را قبول‏‎ ‎‏ندارم.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 290

  • )) همان؛ ج 13، ص 364.

نمی گفت قیامت را قبول ندارم

نمی گفت قیامت را قبول ندارم

‏‏در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو ـ سه تا از این طلبه ها آمدند (که البته آن وقت هم‏‎ ‎‏اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازه ای آورده بودند، گفتند:‏‎ ‎‏ما یک چیز تازه ای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین جا‏‏[‏‏ست‏‏]‏‏؛ هر‏‎ ‎‏چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همین جا جزاست و همین جا، هر‏‎ ‎‏که هر چه هست؛ ختم می شود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و وقتی مُرد‏‎ ‎‏تمام است، مابقی اش همین جاست دیگر. نمی گفت قیامت را قبول ندارم، می گفت‏‎ ‎‏قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، می گفت آیات قیامت هم‏‎ ‎‏مقصود همین جاست. ‏

‏‏     این طایفه ای که حالا پیدا شده اند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن‏‎ ‎‏اشتباه کارند، مشتبه اند، انسان وقتی نگاه می کند همۀ کتابهایشان را و همۀ نوشته هایشان‏‎ ‎‏را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشته اند و اینها، می بیند که اصلاً مطلبی‏‎ ‎‏نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر،‏‎ ‎‏همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بی طبقه؛‏‎ ‎‏یعنی همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی‏‎ ‎‏بکنند؛ و یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علی السّواء جیره بدهند، و همه هم‏‎ ‎‏خدمت دولت را بکنند و اینها.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 290

  • )) همان؛ ج 3، ص 222ـ223.

به او گفتم پاشو برو

به او گفتم پاشو برو

‏‏همین دیشب یا دیروز بود که یک آقایی به من گفت که من رفتم منزل فلان شخصیت،‏‎ ‎‏وقتی از پیش آن شخص بیرون آمدم، بعضی از اشخاصی که در دفتر این آقا بودند گفتند‏‎ ‎‏که شکنجه شده، اگر بخواهید ببینید اینجا یکی هست. ایشان گفتند بله من می خواهم‏‎ ‎‏ببینم. ایشان گفتند که من رفتم دیدم که یک شخصی روی ‏‏[‏‏بدنش‏‏]‏‏ را باز کرد آنجا، گفت‏‎ ‎‏که اینها با سیگار هست و من را داغ کردند، من را چه کردند و اسم فلان آدم هم با همین‏‎ ‎‏سیگار رویش ثبت بود. اسم یکی از مقامات محترم قضایی، اسم او را می گفت. آن‏‎ ‎‏شخص مدعی بود که اینها را با سیگار این جوری کردند و من را شکنجه کردند و داغ‏‎ ‎‏کردند و آن اسم هم رویش بود؛ یعنی، آن اسم را به قول او با سیگار آنجا نوشته بودند.‏‎ ‎‏ایشان گفتند که من ابتدائاً به نظرم آمد که خالکوبی کردند. بعد با او صحبت کردم گفتم که‏‎ ‎‏کی شما را گرفت. گفت که یک دسته ای تو بیابان آمدند و یک اتومبیل بود و من را گرفتند‏‎ ‎‏و شکنجه کردند و چه گفتند. خوب شناختی آنها را؟ گفت نه، سر و کله شان را بسته‏‎ ‎‏بودند آنها. گفتم که کجا شما را شکنجه دادند. گفت که توی همان اتومبیل این شکنجه را‏‎ ‎‏دادند و آنها پاسدار بودند. گفتم خوب، تو که می گویی سر و کله شان بسته بودند، از کجا‏‎ ‎‏می گویی پاسدار بودند، شاید رفقای خودت بودند. گفت، ماند و نتوانست جواب بدهد.‏‎ ‎‏بعد من گفتم که تو از این منافقین هستی و اینجا آمده ای شکایت می کنی. پاشو برو.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 291

  • )) همان؛ ج 14، ص 269ـ270.

سلیمان نمازی، سلیمان توده ای!!

سلیمان نمازی، سلیمان توده ای!!

‏‏اصلاً آن «حزب توده» را من اولش را می دانم؛ ابتدای حزب توده را. آن کسی که حزب‏‎ ‎‏توده را ایجاد کرد همسفر مکۀ ما بود! می خواهم بگویم که قضیۀ توده ای نبود؛ توده ای‏‎ ‎‏آن وقت همان بود که از شوروی صادر می شد! این همسفر مکۀ ما بود. سلیمان میرزا؛‏‎[1]‎‏ و‏‎ ‎‏یک آدم مقدس مآبی بود و دو ـ سه نفر هم همراه خودش آورد. خودش اولاد نداشت‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 291

‎‏لکن یک کسی را به اولادی قبول کرده بود و او را هم برداشته بود آورده بود مکه. خودش‏‎ ‎‏هم یک آدم نمازخوان! در آن شعرها، آن وقت که تکفیر سلیمان نمازی‏‎[2]‎‏ و کذا برایش‏‎ ‎‏گفته بود که این نماز می خواند، چرا تکفیرش می کنی؟! حزب توده به دست‏‎ ‎‏سلیمان میرزای نمازی و طاعتی و مکّه برو ایجاد شد! این مستقیماً از انگلیس ها بود.‏‎[3]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 292

  • از پایه گذاران اولیۀ احزاب کمونیستی در ایران.
  • به رغم اینکه سلیمان میرزا خود را کمونیست می دانست ولی نماز می خواند، روزه می گرفت و آن گونه که امام خمینی اشاره کرده است به حج هم می رفت! بدین جهت او را به استهزا «سلیمان نمازی» می گفتند.
  • )) صحیفه امام؛ ج 9، ص 22ـ23.

قلم دست شیطان است

قلم دست شیطان است

‏‏دیروز یک زنی که آمده بود اینجا‏‎[1]‎‏ و مصاحبه ای با من کرد و یکی از حرفهایش این بود‏‎ ‎‏که شما را می بینم که یک چهرۀ آرامی دارید، ولی در خارج یک طور دیگر شما را معرفی‏‎ ‎‏کرده اند؛ این شما را ناراحت نمی کند؟ گفتم: از جهتی چرا و آن این است که چرا باید‏‎ ‎‏انسان اینطور باشد که برای مقاصد خودش، یک مسائل خلاف واقع بگوید؟!... به او‏‎ ‎‏نگفتم، لکن واقع این است. می گویند شیطان را خواب دیدند با یک صورت خوبی!‏‎ ‎‏گفتند که خوب، اینکه غیر آن است که به ما ارائه دادند. گفت: قلم دست دشمن است!‏‎ ‎‏مسئله این است. دیروز هم یک ورقه ای آورده اند اینجا گفتند این هیتلر است. هیتلر‏‎ ‎‏آن طرف دستش را پشتش زده و دارد اینطور نگاه می کند؛ من هم آنجا کاریکاتوری ... و‏‎ ‎‏یک شمشیری کشیدم، و یک عده هم سر و جمجمه آنجا هست که اینها همه آنهایی‏‎ ‎‏است که من سرهایشان را بریده ام!‏

‏‏     و ما هم نباید توقع داشته باشیم که اینها برای ما خوب بگویند، اگر خوب بگویند،‏‎ ‎‏معلوم می شود ما خیانتکاریم! آن روزی که من آن وقتها می گفتم که نمی فهمد این‏‎ ‎‏دستگاه؛‏‎[2]‎‏ برای سقوط من این است که آنها شروع کنند به تعریف کردن! آنها هر روز‏‎ ‎‏فحاشی می کنند؛ این غلط است. هر چه فحاشی بکنید این مردم می گویند که این،‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 292

‎‏مخالف اینهاست. اگر شروع کرده بودند به تعریف کردن، چه کردن و احترام کردن و‏‎ ‎‏اینها، ما کم کم تمام می شد کارمان!‏‎[3]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 293

  • اوریانا فالاچی، خبرنگار ایتالیایی.
  • رژیم پهلوی.
  • )) صحیفه امام؛ ج 9، ص 527.

من یاد قصه ای افتادم

من یاد قصه ای افتادم

‏‏من چند روز پیش از این رادیو را گوش می کردم، دیدم که رادیوی خارجی گفت که فلان‏‎ ‎‏گفته است که خمینی در حال مرگ است. من یاد یک قصه ای افتادم و آن اینکه یک نفر‏‎ ‎‏بود که می خواست اظهار قدرت و پهلوانی بکند. در یک جلسه ای گفت که من آنم که چه‏‎ ‎‏کردم، چه کردم، کارهایش را شمرد و من جمله، گفت من آنم که فلان آدم، فلان پهلوان را‏‎ ‎‏در فلان جا کشتم و چه کردم. آن آدم حاضر بود، گفت که آن کسی که شما کشتید حرفهای‏‎ ‎‏شما را دارد می شنود! من یاد این افتادم که آن کسی که آن آقا گفته است که در حال مرگ‏‎ ‎‏است، حرفهای ایشان را شنیده و به این سبک مغزی خندیده است.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 293

  • )) همان؛ ج 16، ص 67.

پرسیدم این نقطه ها چیست؟

پرسیدم این نقطه ها چیست؟

‏‏سفری به همدان رفتم ویکی از آقازاده های همدان پیش من آمد ویک ورقه بزرگ آورد که‏‎ ‎‏مال همدان بود، تمام جاهایی که در همدان هست. دهات، روستاها در آن ثبت بود‏‎ ‎‏ونقطه هائی به شکل های مختلف در آن دیده می شد. پرسیدم این نقطه ها چیست؟ گفت:‏‎ ‎‏هر نقطه علامت این است که چیزی، معدنی هست، مس هست، نفت هست، طلا هست‏‎ ‎‏وعکسبرداری کردند. نقطه ها علامت چیزی هستند. واین را شنیده اید که وقتی اتومبیل‏‎ ‎‏نبود آنها می آمدند در ایران وباشتر حرکت می کردند، حتی کویرهای اینجا را دیده اند واز‏‎ ‎‏همه چیزهایی که داریم آنها مطلع هستند. کسی نمی داند که چه مجموعه ای در این‏‎ ‎‏هست وباید مجهز باشیم برای مقابله.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 293

  • )) همان؛ ج 14، ص 497ـ498.

می خواستم عتبات بروم

می خواستم عتبات بروم

‏‏من یکوقتی ـ که شاید سی سال پیش از این، چقدر سال پیش از این بود ـ که عبور کردم از‏‎ ‎‏خوزستان رفتم، می خواستم عتبات بروم، خوب این آب یک شط آب است، یک جوی و‏‎ ‎‏دو جوی نیست، یک شطّی که کشتیرانی توی آن می شود، زمین، تا چشم می کنی زمین‏‎ ‎‏افتاده و هیچ زراعت ندارد؛ من توی ذهنم آمد که شاید خاک این لیاقت زراعت ندارد.‏‎ ‎‏یک جایی پیاده شدیم. من رفتم خاک را... خاک خوب لکن دست خیانت نمی گذارد. آب‏‎ ‎‏از آنجا دارد هرز می رود، زمین هم اینجا افتاده است!‏‎[1]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 294

  • )) همان؛ ج 4، ص 347.

حرف نزد، رفت سراغ نماز

حرف نزد، رفت سراغ نماز

‏‏من در مکه که مشرف بودم یک روز می خواستم یک کتابی بخرم که برای آن کتابفروش‏‎ ‎‏هم فایده داشت، ایستاده بودم، اذان گفتند، یکدفعه رها کرد و گفت که: «سنّة حنفیّة»‏‎[1]‎‎ ‎‏دیگر با من حرف نزد، رفت سراغ نماز. در مدینه بازار را که من دیدم بسته بود. یعنی باز‏‎ ‎‏بود لکن هیچ کس نبود. می رفتند سراغ نماز. چرا شما نمی روید سراغ نماز؟‏‎[2]‎

‏‏*  *  *

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 294

  • آیین دین حنیف اسلام.
  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 21.

به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم

به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم

‏‏با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت‏‎ ‎‏خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم. و به دعای خیر شما‏‎ ‎‏احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم می خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و‏‎ ‎‏قصور و تقصیر بپذیرد.‏

‏‏     و از ملت امیدوارم که عذرم را در کوتاهیها و قصور و تقصیرها بپذیرند. و با قدرت و‏‎ ‎‏تصمیم اراده به پیش روند و بدانند که با رفتن یک خدمتگزار در سدّ آهنین ملت خللی‏
‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 294

‎‏حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند، والله نگهدار این ملت و‏‎ ‎‏مظلومان جهان است.‏‎[1]‎

‏‏*  *  *


 

کتابامام به روایت امام

صفحه 295

 

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 296

  • )) همان؛ ج 21، ص 450ـ451.

فهرست تفصیلی

‏‏فهرست تفصیلی

‏‏ ‏

‏‏عنوان صفحه‏

‏‏ ‏

‏‏فصل اول: ابعاد شخصیت امام

‏‏          ‏‏ایمان به غیب‏‏··· 3‏

‏‏               خدا هدایت می کرد··· 3‏

‏‏               ما غافل بودیم··· 3‏

‏‏               مسأله یک مسأله الهی است نه بشری··· 4‏

‏‏               هیچ بنا نداشتیم به پاریس برویم··· 5‏

‏‏               گفتم نه همین جا هستم··· 5‏

‏‏               این نظر خدا بود··· 6‏

‏‏               علومی که مال سینه هاست··· 7‏

‏‏               سالها زحمت می خواهد··· 7‏

‏‏               من از عهده برنمی آیم··· 8‏

‏‏               ملتی که از یک پاسبان می ترسید··· 8‏

‏‏               یأس در من هیچ وقت نبوده است··· 9‏

‏‏ ‏


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 297

‎‏               پای هیچ کس حساب نکنید··· ‏‏10

‏‏               هیچ وقت سستی در کارم نبود··· ‏‏10

‏‏               ما تجربه کردیم··· ‏‏10

‏‏               خدا هست، من کی هستم··· ‏‏11

‏‏               ما هیچ اندر هیچ هستیم··· ‏‏11

‏‏               من که چیزی نیستم··· ‏‏12

‏‏               من به او اعتنا نکردم··· ‏‏12

‏‏               ما باید اقتدا کنیم به این زنها··· ‏‏12

‏‏          معنویت و اخلاق··· 15‏

‏‏               وقتی از رحمت حرف می زدم··· ‏‏15

‏‏               موعظه من این است··· ‏‏15

‏‏               قوای شما در محضر خداست··· ‏‏16

‏‏               عمر را به بطالت نگذرانی··· ‏‏16

‏‏               پسرم باور کن··· ‏‏17

‏‏               خود را طلبکار مدان··· ‏‏17

‏‏               به من اشکال مکن··· ‏‏18

‏‏               رهبر همه شما و ما بقیة الله است··· ‏‏18

‏‏               من خوشم نمی آید··· ‏‏18

‏‏               عرض ارادت ما را برسانید··· ‏‏19

‏‏               آنی که به نظرم بزرگ است··· ‏‏19

‏‏               قدر این شبهای معنوی را بدانید··· ‏‏19

‏‏               خودم می دانم که اینجور نیستم··· ‏‏20

‏‏               خود را در محضر حق رسوا مکن··· ‏‏20

‏‏               احب الصالحین و لست منهم··· ‏‏20

‏‏               شاید من به واسطه بدبینی کارم منجر به بدی عاقبت شود··· ‏‏21


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 298

‎‏               اکنون متذکر شو··· ‏‏22

‏‏               هان ای غافل از خواب برخیز··· ‏‏23

‏‏               ای نفس خبیث··· ‏‏23

‏‏               تو خود واعظ غیر متّعظی··· ‏‏23

‏‏               خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت علی(ع)··· ‏‏24

‏‏               اگر مثل نویسنده روسیاه باشد··· ‏‏25

‏‏               بنده از خودم خبر می دهم··· ‏‏27

‏‏          تواضع··· 29‏

‏‏               من هم طلبه ای هستم مثل سایر آقایان··· ‏‏29

‏‏               من یکی از افراد ملت هستم··· ‏‏29

‏‏               این طلبۀ خمینی··· ‏‏29

‏‏               من دست تمام مراجع را می بوسم··· ‏‏30

‏‏               در نجف من هم یک طلبه ای بودم··· ‏‏30

‏‏               زندگی من هم مانند همۀ افراد است··· ‏‏31

‏‏               خود را سرباز مردم ایران می دانم··· ‏‏31

‏‏               مردم ما را خدمتگزار خود می دانند··· ‏‏31

‏‏               من بیان کننده خواسته های ملت هستم··· ‏‏32

‏‏               ما مجری عدالت اسلامی هستیم··· ‏‏32

‏‏               مردم خواست خود را در من دیدند··· ‏‏32

‏‏               هر کس دیگری اشتباه می کند··· ‏‏33

‏‏               خدمتگزار این مردم هستیم··· ‏‏33

‏‏               من هم یکی از افراد ملت هستم··· ‏‏33

‏‏               مردم به ما حق دارند··· ‏‏34

‏‏               من طلبه ای هستم مثل سایر طلبه ها··· ‏‏34

‏‏               چه رسد به مثل اینجانب··· ‏‏34


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 299

‎‏               در مقابل استقامتتان خاضعم··· ‏‏35

‏‏               اینها از من افضلند··· ‏‏35

‏‏               نمی توانم توصیف کنم از این ملت··· ‏‏35

‏‏               مردم ما واقعاً خوبند··· ‏‏36

‏‏               اینها آقای ما هستند··· ‏‏36

‏‏               منِ طلبه··· ‏‏36

‏‏               من که اینجا نشسته ام یک طلبه هستم··· ‏‏36

‏‏               اگر می توانستم می رفتم··· ‏‏37

‏‏               خمینی یک طلبه ضعیفی است··· ‏‏37

‏‏               نظر خود را مثل سایر مردم می دهم··· ‏‏37

‏‏               من را از خودتان حساب بکنید··· ‏‏38

‏‏               من طلبه ای هستم و مسئول نیستم··· ‏‏38

‏‏               من افتخار می کنم که در کنار شما هستم··· ‏‏38

‏‏               خجالت می کشم، ما چه هستیم··· ‏‏39

‏‏               پیش من رهبری مطرح نیست··· ‏‏39

‏‏               خدمتی که لایق وطن باشد نکردم··· ‏‏39

‏‏               نتوانستم خدمتی بکنم··· ‏‏40

‏‏               خدمتی به اهالی جماران نکردم··· ‏‏40

‏‏               شما را به رهبری قبول دارم··· ‏‏40

‏‏               اگر به من بگویند خدمتگزار بهتر است··· ‏‏41

‏‏               من نباشم باز خود ملت هست··· ‏‏41

‏‏               ملت ما احتیاج به فردی مثل من ندارد··· ‏‏41

‏‏               ایران در دست من نیست، در دست ملت است··· ‏‏42

‏‏               من امری ندارم··· ‏‏42

‏‏               ما همه سرباز خدا هستیم··· ‏‏43


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 300

‎‏               خاک بر سر من که بخواهم استفاده عنوانی از شما بکنم··· ‏‏43

‏‏               اگر من پایم را کج گذاشتم باید هجوم کنید··· ‏‏44

‏‏               برای خود امتیاز قائل نیستم··· ‏‏44

‏‏               تو غلط می کنی··· ‏‏44

‏‏               این توفیق برای بنده حاصل شد··· ‏‏44

‏‏               من باید از شما رهنمود بگیرم··· ‏‏45

‏‏               آقای رئیس دیوان عالی کشور مبالغه کرده اند··· ‏‏45

‏‏               این مبالغه را نمی پذیرم··· ‏‏45

‏‏               به خدا پناه می برم از غرور··· ‏‏46

‏‏               آنقدر که گرفتار نفس خودمان هستیم کافی است··· ‏‏46

‏‏               مرا مفتخر به زیارت خودشان کردند··· ‏‏47

‏‏               خودم را لایق نمی دانم··· ‏‏47

‏‏               ما اطاعت امرشان را کردیم··· ‏‏47

‏‏               امیدوارم ملت عذرم را بپذیرند··· ‏‏48

‏‏          ساده زیستی··· 49‏

‏‏               من آنم که شما منزلم را دیدید··· ‏‏49

‏‏               گفتم اینجا مناسب نیست··· ‏‏50

‏‏               این قصر ییلاقی ماست··· ‏‏50

‏‏               این منزل کوچک نتوانست··· ‏‏50

‏‏               منزل ما محقر است··· ‏‏50

‏‏          عمل به تکلیف··· 53‏

‏‏               پیش وجدان خود شرمنده نباشد··· ‏‏53

‏‏               نباید منتظر نتیجه قطعیه باشیم··· ‏‏53

‏‏               فریاد من این است··· ‏‏53

‏‏               اگر دستمان برسد دست به تفنگ می کنیم··· ‏‏54


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 301

‎‏               من هرگز ساکت ننشستم··· ‏‏54

‏‏               نجف پیش من مطرح نیست··· ‏‏55

‏‏               ما هم تعهداتی داریم نسبت به اسلام و ملت··· ‏‏56

‏‏               برایم مکان مطرح نبود··· ‏‏56

‏‏               موجب نگرانی نیست··· ‏‏57

‏‏               یک لحظه ساکت نبوده ام··· ‏‏57

‏‏               برای من مکان مهم نیست··· ‏‏57

‏‏               وظیفه شرعی خودم دیدم··· ‏‏58

‏‏               اگر احساس محدودیت کنم··· ‏‏58

‏‏               هر جا بهتر مبارزه صورت بگیرد آنجا خواهم بود··· ‏‏59

‏‏               زمین خدا وسیع است··· ‏‏59

‏‏               بی درنگ به ایران خواهم رفت··· ‏‏59

‏‏               هر جا بتوانم خدمت کنم آنجا برای من خوب است··· ‏‏60

‏‏               به انجام وظایف خود ادامه خواهم داد··· ‏‏60

‏‏               دست از این کار برنخواهم داشت··· ‏‏60

‏‏               تنها ضابطۀ توقف من انجام وظایف است··· ‏‏61

‏‏               ما تکلیف شرعی خودمان را عمل می کنیم··· ‏‏61

‏‏               هر کجا بهتر بتوانم خدمت کنم··· ‏‏62

‏‏               هر چه بشود ما بنا داریم برویم··· ‏‏62

‏‏               ما تابع ملت هستیم··· ‏‏63

‏‏               برای یک لحظه هم موضع خود را تغییر نمی دهم··· ‏‏64

‏‏               من یک تکلیف الهی دارم··· ‏‏64

‏‏               آنچه مطرح است تکلیف است··· ‏‏65

‏‏               ما به شرط غلبه قیام نمی کنیم··· ‏‏65

‏‏               ما نمی خواهیم وجاهت پیدا کنیم··· ‏‏66


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 302

‎‏               به آقایانی که ملاقات کردم عرض کردم··· ‏‏66

‏‏               به هر کس هر چه دادم پس می گیرم··· ‏‏66

‏‏               هر وقت احساس خطر بکنم··· ‏‏66

‏‏               وظیفه می دانم تا صدای من می رسد فریاد کنم··· ‏‏67

‏‏               سعی کنید تنها خدا را در نظر بگیرید··· ‏‏67

‏‏               برای رضایت خدا این جرعه را نوشیدم··· ‏‏67

‏‏               مرگ و شهادت برایم گواراتر بود··· ‏‏68

‏‏               حاصل عمرم را کنار گذاشتم··· ‏‏69

‏‏          عشق به شهادت··· 71‏

‏‏               تا قلم در دست دارم··· ‏‏71

‏‏               از خدا می خواهم به شهادت برسم··· ‏‏71

‏‏               خون من رنگین تر نیست··· ‏‏72

‏‏               اگر بنا باشد که خون من بریزد··· ‏‏72

‏‏               یا پیروز شوم یا کشته··· ‏‏72

‏‏               بگذار به زندگی من خاتمه بدهند··· ‏‏72

‏‏               رسماً معذرت می خواهم··· ‏‏73

‏‏               ما تا همه جا حاضریم··· ‏‏73

‏‏               چنین کشته شدنی بزرگترین آرزوی من است··· ‏‏73

‏‏               در انتظار فوز عظیم شهادتم··· ‏‏74

‏‏               در راه او شهید شویم··· ‏‏74

‏‏               خود را آماده کنید برای کشته شدن··· ‏‏74

‏‏               از هیچ چیز نمی ترسم··· ‏‏75

‏‏               اگر خمینی یکّه و تنها بماند··· ‏‏76

‏‏               شهادت از عسل شیرین تر است··· ‏‏77

‏‏               بدا به حال من که هنوز مانده ام··· ‏‏77


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 303

‎‏فصل دوم: امام و مردم

‏‏          ‏‏عشق به مردم‏‏··· 81‏

‏‏               خدا را شکر می کنم··· ‏‏81

‏‏               مطلب اصلی پسر من نیست··· ‏‏81

‏‏               خدمتگزار این مردم هستیم··· ‏‏82

‏‏               دقیقه ای درنگ نمی کنم··· ‏‏82

‏‏               ملت ما را خدمتگزار خود می داند··· ‏‏82

‏‏               تا حیات دارم خدمتگزار همه هستم··· ‏‏83

‏‏               عمر نالایق خود را در طبق اخلاص تقدیم می کنم··· ‏‏83

‏‏               هرچه از من برآید··· ‏‏83

‏‏               دعا کنید که کوتاهی نکنم··· ‏‏83

‏‏               دعا کنید من غافل نشوم از دعاگویی··· ‏‏84

‏‏               دعا از همه هدیه ها بالاتر است··· ‏‏84

‏‏               هرجا باشم خدمتگزار همه هستم··· ‏‏84

‏‏               من به حق خدمتگزار شما هستم··· ‏‏84

‏‏               اگر تشکر نکنم ظلم کردم··· ‏‏85

‏‏               امید است این آخر عمر در خدمت شما باشم··· ‏‏85

‏‏               من آنچه که در طبق اخلاص دارم دعاست··· ‏‏85

‏‏               نتوانستم حرف اطبا را قبول کنم··· ‏‏86

‏‏               من تا آنقدر که هستم خدمت می کنم به شما··· ‏‏86

‏‏               تا نفس می کشم خدمت به شما می کنم··· ‏‏86

‏‏               پشت سر شما به سربازی خود ادامه خواهم داد··· ‏‏86

‏‏               عکس یک رعیت را بگذارید··· ‏‏87

‏‏          تحول روحی مردم··· 89‏

‏‏               با مدتی صحبت راضی اش کردیم··· ‏‏89


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 304

‎‏               فریاد زدند که ما برای شهادت آمدیم··· ‏‏89

‏‏               ملت یک همچو ملتی است··· ‏‏90

‏‏               انگار به حجله عروسی می روند··· ‏‏91

‏‏               ملت شخص نمی خواهد··· ‏‏91

‏‏               مردم عقد اخوتی با افراد نبستند··· ‏‏91

‏‏               در مواقع استجابت دعا به همه دعا می کنم··· ‏‏92

‏‏               ان شاءالله این کشور را به صاحب اصلی او تسلیم کنیم··· ‏‏92

‏‏          همدردی با مردم··· 93‏

‏‏               من باید از همه شما عذر بخواهم··· ‏‏93

‏‏               وظیفه می دانم فریاد کنم··· ‏‏94

‏‏               مرگ بر این زندگی من··· ‏‏94

‏‏               میل نداریم بچه کوچکها از بین بروند··· ‏‏95

‏‏               اینها همه عزیزان من هستند··· ‏‏95

‏‏               دیگر برایم گوارا نیست··· ‏‏96

‏‏               پیش من مکان معین مطرح نیست··· ‏‏96

‏‏               من خدمتی نکرده ام··· ‏‏97

‏‏               ما زجرمان زجر این ملت است··· ‏‏98

‏‏               آنچه که مرا زجر می دهد··· ‏‏98

‏‏               فردا تذکره ام را نزد مقامات می فرستم··· ‏‏98

‏‏               اگر بنا باشد خون من بریزد··· ‏‏99

‏‏               از عهدۀ جواب نمی توانم برآیم··· ‏‏100

‏‏               ویرانی خانه های شما را ویرانی خانه خود می دانم··· ‏‏100

‏‏               مردم مرا دوست دارند··· ‏‏101

‏‏               من شرمم می آید··· ‏‏102

‏‏               چطور این منظره ها را تحمل کنم··· ‏‏102


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 305

‎‏               من کم تحت تأثیر واقع می شوم··· ‏‏103

‏‏               انتظار نداشتم که بمانم··· ‏‏103

‏‏               به همه اینها علاقه دارم··· ‏‏103

‏‏               کاش من هم می توانستم پیاده بیایم··· ‏‏104

‏‏               این عواطف، باری است بر دوش من··· ‏‏105

‏‏               ما شریک غم اطفال بی پدر هستیم··· ‏‏105

‏‏               ورزشکارها را دوست دارم··· ‏‏106

‏‏          محرومان··· 107‏

‏‏               خدا می داند ناراحت هستم··· ‏‏107

‏‏               ما مرهون طبقه مستمندان هستیم··· ‏‏107

‏‏               دولت به جاهای دورافتاده توجه زیادتر بکند··· ‏‏108

‏‏               سریعاً اینجانب را در جریان امور قرار دهید··· ‏‏108

‏‏               من میل داشتم بروم در این جهاد سازندگی··· ‏‏108

‏‏               ما و همه مقامات مرهون قشر ضعیف و مظلوم هستیم··· ‏‏108

‏‏               به زاغهِ نشینها عنایت بشود··· ‏‏109

‏‏               برای سیگار گدایی می کردند··· ‏‏109

‏‏               من امر کرده ام به مستضعفین بدهند··· ‏‏110

‏‏               روزنامه ها مال طبقه سوم است··· ‏‏110

‏‏               فقیرها عیال خدا هستند··· ‏‏111

‏‏               آنقدر که پابرهنه ها به رادیو تلویزیون حق دارند ما نداریم··· ‏‏112

‏‏          رزمندگان، جانبازان··· 115‏

‏‏               بهتر اینکه دم فروبندم··· ‏‏115

‏‏               بهتر آن است قلم بشکنم··· ‏‏116

‏‏               ما نرسیدیم به یک همچو مقامی··· ‏‏116

‏‏               ما عقب ماندیم··· ‏‏116


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 306

‎‏               ای کاش در کنار شما در سنگر شما بودم··· ‏‏117

‏‏               چطور من می توانم از شما ستایش کنم··· ‏‏117

‏‏               چقدر من از این صورتهای نورانی خوشم می آید··· ‏‏118

‏‏               من هم مایلم··· ‏‏118

‏‏               مایلم با شما مصافحه کنم··· ‏‏118

‏‏               از وضع شما ابتهاج دارم··· ‏‏118

‏‏               نمی دانم تشکر کنم یا اظهار خجالت··· ‏‏119

‏‏               از من گذشت لکن شما توجه کنید··· ‏‏119

‏‏               برای خودم حقارت قائل می شوم··· ‏‏120

‏‏               از خودم خجالت می کشم··· ‏‏120

‏‏               ای کاش من هم یک پاسدار بودم··· ‏‏120

‏‏               از روح بزرگ رزمندگان حسرت می خورم··· ‏‏121

‏‏               بر حال خویش تأسف می خورم··· ‏‏121

‏‏               احساس حقارت می کنم··· ‏‏121

‏‏               تشکر من چیزی نیست··· ‏‏122

‏‏               من هر شب به شما دعا می کنم··· ‏‏122

‏‏               شما را از بهترین عزیزان خودم می دانم··· ‏‏122

‏‏               یک شب نیست که به شما دعا نکنم··· ‏‏123

‏‏               آنچه که از من می آید دعاگویی است··· ‏‏123

‏‏               افتخارم این است که خود بسیجی ام··· ‏‏123

‏‏               من متأثرم برای شما··· ‏‏123

‏‏               چطور ستایش کنم··· ‏‏124

‏‏               من هم می روم آنجا··· ‏‏124

‏‏               چطور تشکر کنم··· ‏‏124

‏‏               احساس زبونی می کنم··· ‏‏124


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 307

‎‏               درود پیاپی تقدیم می نمایم··· ‏‏125

‏‏               با  کمال صداقت اعتراف می کنم··· ‏‏125

‏‏               چطور ببینم من سالم نشسته ام و شما مجروح··· ‏‏125

‏‏               خود و ملت را مرهون این عزیزان می دانم··· ‏‏126

‏‏               هیچ وقت شما را فراموش نمی کنم··· ‏‏126

‏‏               بین خودم و شما فاصله ای نمی بینم··· ‏‏126

‏‏               دست یکایک شما را می بوسم··· ‏‏127

‏‏          شهدا و خانوادۀ شهدا··· 129‏

‏‏               هرچه زودتر به من مراجعه شود··· ‏‏129

‏‏               نتوانستم پیش شما باشم··· ‏‏129

‏‏               یاد کودکان دبستانی قلبم را می فشارد··· ‏‏130

‏‏               نمی توانم تاب بیاورم··· ‏‏130

‏‏               خدا می داند بر قلب من چه می گذرد··· ‏‏130

‏‏               برای من مرگ بهتر است که این مصیبتها را بشنوم··· ‏‏131

‏‏               قلم این جا رسید و سر بشکست··· ‏‏131

‏‏               شاید ناچار باشیم به عجز خود اعتراف کنیم··· ‏‏132

‏‏               ماها عقب ماندیم··· ‏‏133

‏‏               هنگامی که عکسهای این شهیدان را نگاه می کنم··· ‏‏133

‏‏               به جای تسلیت، تبریک عرض می کنم··· ‏‏134

‏‏               به همه شهدا سلام می فرستم··· ‏‏134

‏‏               با ناتوانی خود دعاگوی همه هستم··· ‏‏134

‏‏               مراتب شکرگزاری خود را تقدیم می کنم··· ‏‏134

‏‏               ما در خم یک کوچه هم نیستیم··· ‏‏135

‏‏               شما را از دل و جان دوست دارم··· ‏‏135

‏‏               من فرزندان عزیزی از دست دادم··· ‏‏135


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 308

‎‏               شما را چون فرزندان خود می دانم··· ‏‏136

‏‏               نمی دانم چگونه از شما باید قدردانی کرد··· ‏‏136

‏‏               من قادر نیستم··· ‏‏137

‏‏               هدیه ای برای خدا··· ‏‏137

‏‏               پاره تن من بود··· ‏‏137

‏‏ ‏

‏‏فصل سوم: اصول رهبری

‏‏          ‏‏اعتقاد به نقش مردم در مبارزه‏‏··· 141‏

‏‏               من به هوشیاری ملت امیدوارم··· ‏‏141

‏‏               من حرف مردم را می زنم··· ‏‏141

‏‏               بازگو کننده افکار مردم ایران هستم··· ‏‏142

‏‏               خود را در کنار مردم احساس می کنم··· ‏‏142

‏‏               همیشه خواست ملت را مطرح می کنم··· ‏‏143

‏‏               همیشه حرفهای خودم را خطاب به مردم زده ام··· ‏‏143

‏‏               ملت من به من کمک خواهد کرد··· ‏‏143

‏‏               من به ملت اتکاء دارم··· ‏‏144

‏‏               من هم با ایرانیها رفیقم··· ‏‏144

‏‏               ایران در دست مردم ایران است··· ‏‏145

‏‏               تا ملت چیزی را نخواهد نمی شود··· ‏‏145

‏‏               ملت ما انقلابی عمل کردند و ما نکردیم··· ‏‏146

‏‏          نفوذناپذیری، ارتباط مستقیم با مردم··· 147‏

‏‏               عادت به تشریفات ندارم··· ‏‏147

‏‏               به من گفتند کشته می شوی··· ‏‏147

‏‏               من هیچ کانال خاصی ندارم··· ‏‏148

‏‏               مایلم تماس داشته باشم··· ‏‏148


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 309

‎‏               از اول به نزدیکان خودم اجازه دخالت نمی دادم··· ‏‏149

‏‏               منزل من منزل همه آقایان است··· ‏‏150

‏‏               آقا! حرفهای مردم پیش من است.··· ‏‏150

‏‏               مردم همان مردم هستند، من هم تضعیفم اشکالی ندارد··· ‏‏151

‏‏               این مطلب را شدیداً تکذیب می کنم··· ‏‏152

‏‏          تقید به شرع مقدس··· 153‏

‏‏               اگر از من توصیه برای کسی آمد··· ‏‏153

‏‏               ترجیح می دهم هیچ کس اعدام نشود··· ‏‏153

‏‏               ردّ توصیه اقربا··· ‏‏154

‏‏               عکس اینجانب دلیل تأیید یا رد نیست··· ‏‏154

‏‏               گوینده این نحو مطالب توبه نماید··· ‏‏154

‏‏               هر کس تعدیات خود را به اسم من اجرا کند، مجرم و مفتری است··· ‏‏154

‏‏               هر کس به من اهانت کند··· ‏‏155

‏‏               اگر کسی به من فحش بدهد··· ‏‏155

‏‏               اگر از روحانیت طرفداری می کنم··· ‏‏156

‏‏               چیزی که برای نظام مضّر است··· ‏‏156

‏‏               مگر من می توانم باز ساکت بنشینم··· ‏‏157

‏‏               برادرِ هر کس باشد باید کشته شود··· ‏‏157

‏‏          اسلام خواهی··· 159‏

‏‏               بزرگترین آرزوی من··· ‏‏159

‏‏               ابداً من اختلاف شخصی با  کسی ندارم··· ‏‏159

‏‏               ما برای اسلام همه چیزمان را می دهیم··· ‏‏160

‏‏               خصومت شخصی با  کسی ندارم··· ‏‏160

‏‏               نه شخص خودم مطرح است، نه پسرم··· ‏‏161

‏‏               اکثر آنهایی را که بد کرده اند بخشیده ام··· ‏‏161


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 310

‎‏               اگر تمام شهیدان زنده شوند··· ‏‏162

‏‏               وابستگی به خانواده شاه جنایت نیست··· ‏‏162

‏‏               می خواهم او را به ایران بیاورند··· ‏‏163

‏‏               تا زنده هستم··· ‏‏164

‏‏               با هیچ کس عقد اخوّت نبسته ام··· ‏‏164

‏‏               اگر من هم این کار را کردم··· ‏‏164

‏‏               اگر پایتان را از اسلام کنار بگذارید··· ‏‏165

‏‏               اگر بناشد کنار رویم، من باید کنار روم··· ‏‏165

‏‏               به شما اخطار می کنم··· ‏‏165

‏‏               خدایا تو می دانی··· ‏‏166

‏‏               ما تن دادیم به اینکه رئیس جمهورمان از علما باشد··· ‏‏166

‏‏               نوشتن بسم الله را رسمی بکنید··· ‏‏168

‏‏               من از آنها بری هستم··· ‏‏168

‏‏               من از ملت ایران عذر می خواهم··· ‏‏169

‏‏               خلاف شرع را نمی توانم بگویم··· ‏‏170

‏‏               صریحاً اعلام کردم··· ‏‏170

‏‏               دعا کنید من نیز یکی از قربانی های آن گردم··· ‏‏171

‏‏               اگر کسی به من اهانت کرد··· ‏‏171

‏‏          حفظ نظام··· 173‏

‏‏               خدا می داند انقلابی عمل می کنم··· ‏‏173

‏‏               اگر تا 24 ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد··· ‏‏173

‏‏               اکیداً دستور می دهم··· ‏‏174

‏‏               توی دهنتان می زنم من··· ‏‏175

‏‏               از همه کوچکتر کشتن است··· ‏‏175

‏‏               چرا نمی روند پاکسازی کنند؟··· ‏‏176


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 311

‎‏               به تمام اینها امر می کنم··· ‏‏176

‏‏               تا پایان جنگ تحمیلی سخنرانی نکنند··· ‏‏177

‏‏               چنانچه احساس خطر بکنم··· ‏‏177

‏‏               با هیچ کس قوم و خویشی نداریم··· ‏‏177

‏‏               بروید سراغ کارتان··· ‏‏178

‏‏               من او را به جای خودش می نشانم··· ‏‏178

‏‏               اگر مسیرتان را از مسیر ملت جدا بکنید··· ‏‏179

‏‏               تا من هستم نخواهم گذاشت··· ‏‏179

‏‏          شناخت افراد، اوضاع و جریانات··· 181‏

‏‏               همه تو جیبشان قرآن است··· ‏‏181

‏‏               من با یک ضربه مقابل نگذاشتم··· ‏‏181

‏‏               آقا! این چه بساطی است··· ‏‏182

‏‏               نخواستم بحثی بکنم··· ‏‏182

‏‏               من هم این را گفتم··· ‏‏183

‏‏               نوشتند ما تفاهم کردیم با فلانی··· ‏‏183

‏‏               گفت سیاست را بگذارید برای ما··· ‏‏184

‏‏               من عار دارم که با تو حرف بزنم··· ‏‏184

‏‏               من با آنها ملاقات نمی کنم··· ‏‏185

‏‏               خمینی در زندان هم مجد اسلام را حفظ می کرد··· ‏‏186

‏‏               ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمی شود··· ‏‏187

‏‏               به او سوء ظن پیدا کردم··· ‏‏188

‏‏               قیام مسلحانه حالا وقتش نیست··· ‏‏189

‏‏               خودتان را به کشتن ندهید··· ‏‏190

‏‏               گفتند قدم به قدم پیش برویم··· ‏‏191

‏‏               منافقین بعضی از ریش سفیدهای ما را بازی داده بودند··· ‏‏191


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 312

‎‏               می دانستم شاه دروغ می گوید··· ‏‏192

‏‏               وقتی در پاریس بودیم··· ‏‏192

‏‏               می دانستم که اینها اغفال شده اند··· ‏‏193

‏‏               من خیلی زودباور نیستم··· ‏‏193

‏‏               وقتی فرودگاه باز شد می رویم··· ‏‏193

‏‏               پیغام آوردند ما را سست کنند··· ‏‏194

‏‏               اگر تمام راهها بسته شود··· ‏‏194

‏‏               می گفت شما حالا نروید به ایران··· ‏‏195

‏‏               برای چی ملک سعود به من پیام فرستاد··· ‏‏195

‏‏               بدون عمامه او را دادگستری بردند··· ‏‏196

‏‏               کی کودتا می تواند بکند؟··· ‏‏197

‏‏               این حرفهایی است که در کتاب حسین کرد می نویسند··· ‏‏197

‏‏               بگین هم این حرف را می زد··· ‏‏198

‏‏               امروز من صدای منحوس صدام را شنیدم··· ‏‏198

‏‏               سرباز است که کار را انجام می دهد··· ‏‏199

‏‏               من مقصود آنها را فهمیدم··· ‏‏199

‏‏               حالا هم فهمیدند که ضرر بردند··· ‏‏200

‏‏               یک ملت را نمی توانید مهار کنید··· ‏‏200

‏‏               مصمم هستم یک وصیتی بنویسم··· ‏‏201

‏‏               بنی صدر هی قسم خورد··· ‏‏201

‏‏          قاطعیت، سازش ناپذیری··· 203‏

‏‏               به نام ملت از آقای علم استیضاح می کنم··· ‏‏203

‏‏               اول عَلَم را کنار بگذار··· ‏‏203

‏‏               اینها وکیل نیستند من عزلشان کردم··· ‏‏204

‏‏               مقابله با توطئه خلع لباس··· ‏‏204


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 313

‎‏               بیخود مرا رها نکنید··· ‏‏204

‏‏               به ملت می گویم عزا بگیرند··· ‏‏205

‏‏               مَثَل شما مَثَل فوج های سربازی است··· ‏‏205

‏‏               فردا من تذکره ام را می دهم··· ‏‏206

‏‏               به شرارتهای ضداسلامی خاتمه می دهم··· ‏‏207

‏‏               سازش ناپذیری··· ‏‏207

‏‏               از فهم بعضی افراد تعجب می کنم··· ‏‏208

‏‏               شاه به من پیغام داد··· ‏‏208

‏‏               باید بیخ ریش شاه را بگیرید··· ‏‏209

‏‏               اگر شاه کشته شود··· ‏‏209

‏‏               با روش آشتی مخالفم··· ‏‏210

‏‏               به آن آقا  گفتم قدمتان را می شکنند··· ‏‏210

‏‏               همیشه با روش های مسالمت آمیز مخالفت کرده ام··· ‏‏211

‏‏               امکان ندارد یک قدم برگردم··· ‏‏211

‏‏               از این دستجات خائن بیزارم··· ‏‏211

‏‏               جواب این پیرزن را چه بگویم··· ‏‏211

‏‏               گفتم تا استعفا نکردی ملاقات نمی کنم··· ‏‏212

‏‏               منتظر شاه و بختیار هستم··· ‏‏213

‏‏          اعتقاد به سیاست نه شرقی، نه غربی··· 215‏

‏‏               این یک دروغ فاحشی است··· ‏‏215

‏‏               فکر نکنید چون در فرانسه هستم··· ‏‏216

‏‏               به من مربوط نیست··· ‏‏216

‏‏               زیر بار هیچ شرطی نمی روم··· ‏‏217

‏‏               روابطی با حزب توده نداشته ام··· ‏‏217

‏‏               همه اشکالمان در امریکاییهاست··· ‏‏217


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 314

‎‏               هرگز امان نامه کفر و شکر را امضا نمی کنیم··· ‏‏218

‏‏          صراحت لهجه··· 219‏

‏‏               با ضوابط شما من هیچ نمی دانم و بهتر که ندانم··· ‏‏219

‏‏               این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زنها دارید··· ‏‏220

‏‏               من شما را نپذیرفته ام!··· ‏‏220

‏‏          نظارت بر امور··· 223‏

‏‏               عکس من مطلقاً در صفحه اول نباشد··· ‏‏223

‏‏               هی تکرار می کنند که فلانی چه گفت··· ‏‏223

‏‏          هدایت و ارشاد مسئولان نظام··· 225‏

‏‏               من در آینده نقش هدایت خواهم داشت··· ‏‏225

‏‏               در کنار مردم ناظر اوضاع هستم··· ‏‏225

‏‏               من حکومت را هدایت می کنم··· ‏‏226

‏‏               حکومت را نمی خواهم··· ‏‏226

‏‏               از اجزای حکومتی نخواهم بود··· ‏‏226

‏‏               چنین مقامی را نمی پذیرم··· ‏‏227

‏‏               میل و رغبت من متوجه حکومت نیست··· ‏‏227

‏‏               مشتاق پُستی نیستم··· ‏‏227

‏‏               سن من اجازه نمی دهد··· ‏‏228

‏‏               بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی امور شوند··· ‏‏228

‏‏               انتصاب بازرگان به پیشنهاد شورای انقلاب··· ‏‏228

‏‏               بستن و نبستن مربوط به دولت است··· ‏‏229

‏‏               من که نمی توانم در همه امور دخالت کنم··· ‏‏229

‏‏          رحمت و گذشت··· 231‏

‏‏               من به این پسر نادان رضاشاه گفتم··· ‏‏231

‏‏               من چه بکنم که می خواهید ما را گول بزنید··· ‏‏231


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 315

‎‏               کراراً گفتم از منافقین تبری کن··· ‏‏232

‏‏               مصلحت همه مسلمین و غیر مسلمین را می خواهم··· ‏‏232

‏‏               شماها، با اینکه در سیاست بزرگ شدید، شمّ سیاسی ندارید··· ‏‏233

‏‏               آن آقا که من کراراً به او گفتم··· ‏‏234

‏‏               همه را بخشیدم··· ‏‏234

‏‏               هرچه بد گفتید بخشیدم··· ‏‏235

‏‏               من حالا هم توبه را قبول می کنم··· ‏‏235

‏‏               من نمی خواهم دل شما را بشکنم··· ‏‏235

‏‏               این اوراق را قبل از مرگ من نمی خوانید··· ‏‏236

‏‏          امید به آینده··· 237‏

‏‏               امید واثق دارم که این نور به خاموشی نگراید··· ‏‏237

‏‏               من شاه را بیرون می کنم··· ‏‏237

‏‏               تحقق جمهوری اسلامی برای من از روز روشنتر است··· ‏‏238

‏‏               شاه از این مبارزات جان سالم به در نخواهد برد··· ‏‏238

‏‏               من هیچ وقت مأیوس از مسائل نبودم··· ‏‏238

‏‏ ‏

‏‏فصل چهارم: رنجها و نگرانیها

‏‏               ‏‏شاید من هم غافل بودم··· ‏‏243

‏‏               تاکنون احساس عجز نکرده ام··· ‏‏243

‏‏               نگذاشتند روابط ایجاد شود··· ‏‏243

‏‏               کوزه را آب کشیدند··· ‏‏244

‏‏               من با این جوّ نجف چه کنم؟··· ‏‏244

‏‏               ما دو طایفه را سوار نمی کنیم··· ‏‏244

‏‏               نگرانی من از داخل خودمان است··· ‏‏245

‏‏               من باید بسیار متأسف باشم··· ‏‏245


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 316

‎‏               همچون گذشته اعتراف می کنم··· ‏‏246

‏‏               ما این دوست نماها را چه بکنیم؟··· ‏‏247

‏‏               من با این جمعیت نمازخوان چه کنم؟··· ‏‏247

‏‏               نمی خواهم شما هم به سرنوشت دیگران مبتلا شوید··· ‏‏247

‏‏               این قدر ناراحت شدم که تلخی اش الآن هم هست··· ‏‏248

‏‏               هر وقت فکرش را می کنم متأثر می شوم··· ‏‏248

‏‏               مهلت دادیم به این قشرهای فاسد··· ‏‏248

‏‏               ترسم از آن است که سستی کنیم··· ‏‏249

‏‏               آن چیزی که انسان را نگران می کند··· ‏‏250

‏‏               بعد فهمیدم از دغل بازی آنان اغفال شده ام··· ‏‏250

‏‏ ‏

‏‏فصل پنجم: خاطرات

‏‏               ‏‏در بچگی شاهد قضیه بودم··· ‏‏253

‏‏               خمین که بودیم سنگربندی می کردیم··· ‏‏253

‏‏               من از بچگی در جنگ بودم··· ‏‏254

‏‏               غیرت اسلام کو؟··· ‏‏255

‏‏               خیلی از حکومتها را یادم هست··· ‏‏256

‏‏               مسأله مردم در کار نبود··· ‏‏256

‏‏               من کوچک که بودم··· ‏‏257

‏‏               مقاومت چقدر بود؟··· ‏‏257

‏‏               آن یکی که دو نمی شود··· ‏‏258

‏‏               یادتان نیست چطور فرار کردند··· ‏‏259

‏‏               من خودم شاهد بودم··· ‏‏259

‏‏               آی نون··· ‏‏260

‏‏               من خودم با این چشمهایم دیدم··· ‏‏260


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 317

‎‏               همه چیز مردم در خطر بود··· ‏‏261

‏‏               یک سرباز صفر بود··· ‏‏261

‏‏               از اولی که رضاخان آمد··· ‏‏262

‏‏               در تمام ایران شاید یک مجلس علنی نبود··· ‏‏263

‏‏               رضا شاه گفته بود من مقلد شما هستم··· ‏‏263

‏‏               یک پاسبان اگر می آمد··· ‏‏264

‏‏               دستمالها بیرون آمد برای گریه··· ‏‏265

‏‏               آخرش هم او را کشتند··· ‏‏265

‏‏               توی اتومبیل نشسته بودیم··· ‏‏266

‏‏               علمای اصفهان به قم آمدند··· ‏‏266

‏‏               خدمت آمیرزا صادق آقا می رسیدیم··· ‏‏266

‏‏               من چون جوان بودم··· ‏‏267

‏‏               من شاهد بودم··· ‏‏267

‏‏               یک روز درس رفتم دیدم یک نفر است··· ‏‏268

‏‏               به همه بد گذشت··· ‏‏268

‏‏               اینها از صالح می ترسند··· ‏‏269

‏‏               گفتم که رفقاتان؟··· ‏‏269

‏‏               خدمت ایشان مکرر می رسیدم··· ‏‏270

‏‏               رفتم پیش مرحوم مدرس··· ‏‏270

‏‏               من درس مرحوم مدرس یک روز رفتم··· ‏‏271

‏‏               آن وقتها هم مجلس می رفتم··· ‏‏272

‏‏               نمی داند عدلیه را با «الف» می نویسند یا با «ع»··· ‏‏272

‏‏               از نزدیک آقای کاشانی را می شناختم··· ‏‏273

‏‏               این سیلی خواهد خورد··· ‏‏273

‏‏               هیچ کس پا نشد، من پا شدم··· ‏‏274


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 318

‎‏               همان بالاییها را می گویم··· ‏‏274

‏‏               نگذارید آمریکا و انگلیس این قدر به ما تحمیل کنند··· ‏‏275

‏‏               تصمیم خطرناکی گرفته بودم··· ‏‏276

‏‏               امر سیاسی به ما چه کار دارد!؟··· ‏‏276

‏‏               خوب است دعایی بکنیم··· ‏‏277

‏‏               خودشان تشریف بیاورند··· ‏‏277

‏‏               والله تا حالا نترسیده ام··· ‏‏278

‏‏               به او گفتم این سیاست مال شماست··· ‏‏278

‏‏               قلم از دستش افتاد··· ‏‏279

‏‏               این شخص اول مملکت ماست!··· ‏‏280

‏‏               شما پیروز می شوید··· ‏‏280

‏‏               یکی از اشخاص به من گفت··· ‏‏281

‏‏               من و تو باید دعا بکنیم··· ‏‏281

‏‏               من باهاش مصافحه کردم··· ‏‏281

‏‏               خاطره فراموش نشدنی··· ‏‏282

‏‏               مردم یک خانواده بودند··· ‏‏282

‏‏               فهمیدم دست غیبی در کار است··· ‏‏283

‏‏               این سگ مأمور است··· ‏‏284

‏‏               محل به واسطه خوبی علما خوب بود··· ‏‏285

‏‏               در کوچه قدم می زد··· ‏‏285

‏‏               دیدن اینها برای انسان یک درسی بود··· ‏‏286

‏‏               آقا پشت کتاب چیزی نوشته اند؟··· ‏‏286

‏‏               رفتم تهران چشمم را معالجه کنم··· ‏‏287

‏‏               فقط فرنگیها می توانند؟!··· ‏‏287

‏‏               مجسمه آتاتورک رو به غرب بود··· ‏‏288


‏‎

 

کتابامام به روایت امام

صفحه 319

‎‏               بروند گم شوند··· ‏‏288

‏‏               جزء مخالفین یک الاغ را آورده بودند··· ‏‏289

‏‏               زود برو نماز مغرب قضا می شود··· ‏‏289

‏‏               نمی گفت قیامت را قبول ندارم··· ‏‏290

‏‏               به او گفتم پاشو برو··· ‏‏291

‏‏               سلیمان نمازی، سلیمان توده ای!!··· ‏‏291

‏‏               قلم دست شیطان است··· ‏‏292

‏‏               من یاد قصه ای افتادم··· ‏‏293

‏‏               پرسیدم این نقطه ها چیست؟··· ‏‏293

‏‏               می خواستم عتبات بروم··· ‏‏294

‏‏               حرف نزد، رفت سراغ نماز··· ‏‏294

‏‏               به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم··· ‏‏294

 

 

‏‏به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم

‏‏ ‏

‏‏با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری‏‎ ‎‏ امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران ‏‎ ‎‏مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم. و به دعای‏‎ ‎‏خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم‏‎ ‎‏ می خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و ‏‎ ‎‏تقصیر بپذیرد.‏

‏‏و از ملت امیدوارم که عذرم را در کوتاهیها و قصور و ‏‎ ‎‏تقصیرها بپذیرند. و با قدرت و تصمیم اراده به پیش روند‏‎ ‎‏ و بدانند که با رفتن یک خدمتگزار در سدّ آهنین ملت‏‎ ‎‏خللی حاصل نخواهد شد که خدمتگزاران بالا و والاتر در ‏‎ ‎‏خدمتند، والله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.‏‎[1]‎

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_118862/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85/%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%87_%D9%82%D8%AF%D9%85_%D9%85%DB%8C_%D8%B2%D8%AF