***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

حضرت امام در نقد گ است، نزد آیت الله میرزای شیرازی و آیت الله سید محمد فشارکی اصفهانی تحصیل کرده است، بیشتر شهرت او در علم اصول و ...

 

  • آیت الله علامه نائینی: حاج میرزا حسین نائینی از اکابر فقها و از اصولیین قرن چهـارده هجـری است، نزد آیت الله میرزای شیرازی و آیت الله سید محمد فشارکی اصفهانی تحصیل کرده است، بیشتر شهرت او در علم اصول و فقه است.

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_55027/%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D8%AE%D8%B5_%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85

کاری به شخص نداریم

‏‏حضرت امام در نقد گفتار اساتید گذشته و در تحلیـل مطالب فقهـا و اصولیین گذشته‏‎ ‎‏کمال دقت را داشتند و هیچ وقت عظمت فرد باعث آن نمی شد که امام مطلب را‏‎ ‎‏موشکافی نکنند و اشکالاتش را بیان نکنند، بارها در درس می شد که بعضیها می گفتند:‏‎ ‎‏این اشکالات که شما به مرحوم نائینی،‏‎[1]‎‏ مثلاً در مسائل اصولی یا فقهی می گیرید، ایشان‏‎ ‎‏این مطلب را نگفته است، منظورشان یک چیز دیگری است، امام می فرمودند: ما کاری‏
‏‎

 

کتاب پرتوی از خورشید

‎‏به شخص نداریم، این حرف از هرکسی که باشد این اشکالات به آن وارد است، و سعی‏‎ ‎‏می کردند که طلبه طوری بار بیاید که محقق باشد و عظمت گوینده چشم او را نگیرد و‏‎ ‎‏ذهن او را از خلاقیت و ابتکار باز ندارد؛ و لذا بسیاری از شاگردان امام با این خصلت‏‎ ‎‏رشد نمودند.‏‎[2]‎

‏‎ ‎

کتابپرتوی از خورشید

  •  

صفحه 154

  • آیت الله علامه نائینی: حاج میرزا حسین نائینی از اکابر فقها و از اصولیین قرن چهـارده هجـری است، نزد آیت الله میرزای شیرازی و آیت الله سید محمد فشارکی اصفهانی تحصیل کرده است، بیشتر شهرت او در علم اصول و فقه است. او متولد 1276 ه . ق است و متوفی 1355 ه . ق در نجف، آیت الله نائینی کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» را در دفاع از حکومت مشروطه نوشته است.
  • )) حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی؛ پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 28.

تنظیم ساعت با ورود امام

‏‏جلسه تدریس حضرت امام خصوصیتها و مزایای مختلفی داشت که خیلی قابل توجه‏‎ ‎‏بود، اوّلاً، از دقت خاصی برخوردار بود و از تدریس دیگر اساتید قویتر بود، ثانیاً، ایشان‏‎ ‎‏بیان گرم و دلنشینی داشتند، من به درس خارج اساتید دیگر هم رفته بودم؛ اما هیچ کدام‏‎ ‎‏را به این گرمی ندیدم، مطالب را خوب می شکافتند و سخنان بزرگان را نقد می کردند،‏‎ ‎‏ثالثاً ایشان در درس نظم خاصی داشتند، حتی طلاب می گفتند ما ساعتهایمان را با آمدن‏‎ ‎‏حاج آقا روح الله تنظیم می کردیم، مثلاً اگر درس ایشان ساعت 30/9 بایست شروع‏‎ ‎‏می شد، اگر برف می آمد، اگر آفتاب داغ بود، اگر باران می آمد و یا...، راس موعد مقرر‏‎ ‎‏شروع می کردند، من یادم نمی آید که روزی درس ایشان تعطیل شده باشد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎صفحه 154

  • )) آیت الله امامی کاشانی؛ واحد خاطرات.

تأخیر، هرگز

‏‏یکی دیگر از ویژگیهای کلاس درس حضرت امام این بود که ایشان مقید بودند همیشه‏‎ ‎‏سر وقت، تدریس را شروع کنند، گاهی بعضی از طلاب که سر وقت نمی آمدند ایشان‏‎ ‎‏اظهار ناراحتی می کردند، و به آنان تذکر می دادند؛ ولی خودشان همیشه سر وقت، در‏‎ ‎‏کلاس حاضر بودند و درس را شروع می کردند، من به یاد ندارم که ایشان حتی یک دفعه‏‎ ‎‏پنج دقیقه درس را دیر شروع کرده باشند، فاصله زمانی محل درس و منزل را آنچنان‏‎ ‎‏درست تنظیم می کردند که سر ساعت بتوانند درس را شروع کنند ، حتی گاهی، پنج‏‎ ‎‏دقیقه زودتر می آمدند و در آن دقایق جهت ایجاد آرامش و شروع به موقع درس، قرآن‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 154

‎‏می خواندند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 155

  • )) آیت الله ابراهیم امینی؛ واحد خاطرات.

کلاس پویا و پرتحرک

‏‏یکی از ویژگیهای کلاس درس حضرت امام این بود که ایشان با برخورد خوبشان، طلبه را‏‎ ‎‏وادار می کردند که کلاس درس را به کلاس بحث و گفتگو مبدل کند، اگر اشکال کننده‏‎ ‎‏اشکالش سطحی بود که یکجوری از کنارش رد می شدند، ولی اگر اشکال منطقی و‏‎ ‎‏حساب شده بود، امام تا آخر کار می ایستادند تا مطلب روشن شود، یکی از کسانی که‏‎ ‎‏امام روی اشکالهایشان حساب می کردند، استاد شهید مطهری ـ رضوان الله تعالی علیه ـ‏‎ ‎‏بود، حضرت امام آنقدر بحث را تعقیب می کردند تا به نتیجه می رساندند، خیلی وقتها‏‎ ‎‏استاد شهید مطهری تسلیم می شد و می گفت خوب، بس است؛ ولی حضرت امام به این‏‎ ‎‏سادگی مسأله را رها نمی کردند و می فرمودند: ‏‏نه، باید این مطلب روشن شود‏‏، خیلی امام‏‎ ‎‏در بحثها سر سخت بودند، مخصوصاً اگر طرف مقابل، طلبه روشن و فهیمی بود،‏‎ ‎‏حضرت امام هم خوششان می آمد و با برخوردی مناسب، آن طلبه را تشویق می کردند. و‏‎ ‎‏در نتیجه کلاسهای درس ایشان بسیار زنده و پر تحرک و پویا بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 155

  • )) همان جا.

کلاسهای مجتهدپرور

‏‏حضرت امام در جلسه درسشان بیشتر به فکر تربیت و پرورش استعدادها بودند که در‏‎ ‎‏نهایت، طلاب متکی به خودشان بار می آمدند، حتی گاهی اوقات در بحثهای علمی سر‏‎ ‎‏به سرشان می گذاشتند تا آنها را در اتکای به نفسشان و در اعتماد به خودشان قویتر کنند،‏‎ ‎‏فراموش نمی کنم زمانی که یکی از فضلا متون درس ایشان را به همراه نظرهای خود به‏‎ ‎‏حضرت امام عرضه کرد، حضرت امام بعد از مطالعه به او فرموده بودند: ‏‏از اینکه در‎ ‎حاشیه تقریرات درس نظرات خود را نوشتی، لذت بردم، گرچه همۀ نظرات درست نبود؛‎ ‎اما از اینکه متکی به خود هستی و روی حرف من ایراد گرفتی و اشکال وارد کردی

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 155

‎‏خوشحال شدم؛‏‏ لذا باید گفت کلاسهای درس حضرت امام، واقعاً مجتهدپرور بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 156

  • )) حجت الاسلام والمسلمین اسدالله ایمانی؛ واحد خاطرات.

حضور با مطالعه، در درس

‏‏عموماً دیده می شد که بعضی از آیات عظام و مدرسان بزرگ حوزه، بیشتر در فکر‏‎ ‎‏مرجعیت و رسیدگی به امور مردم و آمد و رفتها بودند، لذا گاهی اوقات دیده می شد که‏‎ ‎‏درس روز را مطالعه نکرده باشند؛ اما حضرت امام، عموماً کارشان درس خواندن و‏‎ ‎‏درس دادن بود، در طی سالیان متمادی که اینجانب در کلاس درسشان شرکت‏‎ ‎‏می نمودم، به یاد ندارم که ایشان حتی یک دفعه در درس بدون مطالعه حاضر شوند، و‏‎ ‎‏غالباً هم مطالبشان نو بود و در بین کتابها کمتر پیدا می شد، یادم می آید یک روز عصر در‏‎ ‎‏مسجد سلماسی فرمودند: ‏‏گاهی انسان به بعضی از آیات قرآن برخورد می کند و هرچه به‎ ‎عمق آیات بیشتر فکر می کند مطالبی می فهمد که قبلاً نفهمیده بود‏‏؛ لذا می دیدیم که‏‎ ‎‏کلاسهای درس حضرت امام، پر تحرک و پویا و فعال بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 156

  • )) آیت الله غیوری؛ همان.

همواره علاقه مند پاسخگویی

‏‏حضرت امام بعد از اینکه تدریسشان تمام می شد معمولاً می نشستند و شاگردان دورش‏‎ ‎‏جمع می شدند و سوال می کردند، و کار به جایی می رسید که از دو زانو نشستن به چهار‏‎ ‎‏زانو نشستن می رسید و عمامه شان را روی زانو می گذاشتند، و تازه اول بحث بود و تا‏‎ ‎‏اشکال وجود داشت ایشان نشسته بودند و تا ما حرف و سوال داشتیم ایشان نشسته‏‎ ‎‏بودند و جواب می دادند. وقتی که دیگر کسی حرفی نداشت از جا بلند می شدند و‏‎ ‎‏حرکت می کردند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 156

  • )) آیت الله امامی کاشانی؛ پا به پای آفتاب؛ ج2، ص 266.

توجه کامل به سخن گوینده

‏‏یکی دیگر از خصوصیتهای کلاس درس حضرت امام این بود که هم در درسشان و هم‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 156

‎‏در برخوردهای معمولی وقتی شخصی می خواست مطلبی را به ایشان بگوید، با کمال‏‎ ‎‏دقت و حواس کامل و بدون اینکه به کار دیگری مشغول باشند به حرف طرف مقابل‏‎ ‎‏گوش می دادند، که حرف طرف را خوب بگیرند، دقت امام در گوش دادن به حرفهای‏‎ ‎‏دیگران واقعاً از خصوصیات بارز ایشان بود، و حضرت امام با وسواسی خاص این عمل‏‎ ‎‏را انجام می دادند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 157

  • )) حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی؛ همان؛ ج1؛ ص29.

کلاس درس، کلاس اموات نیست

‏‏امام در کلاس درس، حوصله خوبی داشتند، زیرا طلاب سؤالهای زیادی می کردند، و‏‎ ‎‏ایشان با کمال حوصله گوش می دادند، سؤالهایی که مربوط بود جواب می دادند و بحث‏‎ ‎‏می شد، ولی از کنار سؤالهای نامربوط به آرامی می گذشتند تا در ذهن شاگرد اثر‏‎ ‎‏نامطلوب نگذارد.‏

‏‏     گاهی اوقات از من نزد امام شکایت می شد که زیاد سؤال می کنم، امام به آنان‏‎ ‎‏می فرمودند: ‏‏کلاس درس، کلاس اموات نیست، باید طلبه اشکال بگیرد تا کلاس پویا و‎ ‎فعال و مفید شود‏‏، اصولاً حضرت امام علاقه مند بودند که طلاب چشم و گوش بسته‏‎ ‎‏نباشند که هرچه استاد می گوید، همان را قبول کنند، و می فرمودند: ‏‏طلبه باید اهل تحقیق‎ ‎و تفحص و مطالعه باشد.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 157

  • )) آیت الله خلخالی؛ واحد خاطرات.

تذکرهای اخلاقی

‏‏از خصوصیات درسی امام که بر جذابیت درس ایشان می افزود، تذکرهای اخلاقی ای‏‎ ‎‏بود که در موقع شروع درس و یا در ایامی که منجر به تعطیلات می شد می فرمودند، گاه‏‎ ‎‏این تذکرها آنچنان نافذ و مؤثر واقع می شد که بعضیها در درس امام به گریه می افتادند، و‏‎ ‎‏بعضیها از حال می رفتند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 157

  • )) حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی؛ پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 26.

سکوت در مقابل جدال

‏‏حضرت امام در مباحثه های علمی کاملاً اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقیق‏‎ ‎‏بررسی می کردند و به اشکالها پاسخ می دادند، لیکن در جلساتی که بحث به صورت‏‎ ‎‏خودنمایی و جدال مطرح می شد، ایشان سکوت می کردند؛ ولی اگر کسی سؤال می کرد‏‎ ‎‏جواب می دادند، و الاّ ساکت بودند و گوش می کردند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 158

  • )) آیت الله جوادی آملی؛ پیام انقلاب؛ ش85 (24 اردیبهشت 1362).

نصیحت، در اولین روز درس

‏‏حضرت امام قبلاً روی زمین می نشستند و درس می گفتند، ولی بعد از اینکه جمعیت زیاد‏‎ ‎‏شد و طلاب می خواستند چهره استاد را نیز ببینند، از امام خواستند که بالای منبر،‏‎ ‎‏تدریس کنند، گمان می کنم ایشان بعد از رحلت مرحوم آیت الله بروجردی پذیرفتند که‏‎ ‎‏بالای منبر تدریس کنند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 158

  • )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج4، ص8.

هرکجا مناسب باشد درس می دهم

‏‏ظاهراً ساواک متولی مسجد اعظم (فرزند آیت الله العظمی بروجردی) را از ادامه درس‏‎ ‎‏امام در این مسجد ترسانده بود، او هم دستور داد از اول صبح دربهای مسجد را جهت‏‎ ‎‏تدریس امام ببندند، خودم شاهد بودم وقتی که این خبر را به حضرت امام دادند، ایشان‏‎ ‎‏هیچ عکس العملی نشان ندادند و نسبت به بیت مرحوم آیت الله العظمی تواضع کردند و‏‎ ‎‏فرمودند: ‏‏هرکجا مناسب باشد درس می دهم‏‏، و آن روز آمدند در صحن ایوان طلا روی‏‎ ‎‏یک منبر کهنه شکسته، و در حالی که شاگردان روی گلیمهای پاره و روی زمین نشسته‏‎ ‎‏بودند، دنباله درس هر روز را با کمال نشاط و شادابی ادامه دادند. روز بعد به خواهش‏‎ ‎‏تولیت مسجد دوباره به مسجد آمدند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 158

  • )) حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان؛ صحیفه دل؛ ص27.

طریق رشد و کمال

‏‏از خصوصیتهای بارز حضرت امام در تدریس این بود که هنگام طرح هر مسأله، و نحوه‏‎ ‎‏ورود و خروج به آن طوری بودند که همه جوانب مسأله و ادلّه لازم را بررسی می کردند،‏‎ ‎‏حتی اگر مقاله ای نیز دربارۀ آن نوشته شده بود آن را نیز به شکلی مطرح می نمودند تا‏‎ ‎‏چیزی، مطلبی دربارۀ موضوع طرح شده فروگذار نشود، نظرهایی را که انتخاب‏‎ ‎‏می کردند به قدری قاطع و جدّی بود که گاهی می فرمودند: ‏‏اگر مرحوم فلانی ‏‏(نام عالم‏‎ ‎‏مورد نظر را می گفتند) ‏‏هم بود، باید قبول می کرد‏‏. شاگردان را به دقت و امعان نظر و تفکر‏‎ ‎‏و تعمق در مسائل، و پرهیز از اقتباس از دیگران توصیه اکید می فرمودند. گاهی‏‎ ‎‏می فرمودند: ‏‏اگر چهل سال هم بگویی قال شیخ کذا ...، چیزی نمی شوی، تو خودت چه‎ ‎می گویی؟ نظر خودت چیه؟‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 159

  • )) آیت الله محمد مؤمن؛ همان؛ ص141.

فقط دو روز تعطیلی

‏‏اینجانب در تمام عمرم کسی را منظمتر از امام ندیده ام، حدود چهار سال و نیم در یک‏‎ ‎‏دوره اصول ایشان شرکت داشتم؛ ولی فقط دو روز تعطیلی از ایشان دیدم، سعی‏‎ ‎‏می فرمودند دقیق سر وقت تشریف بیاورند، گاهی که ساعتهای ما خوابیده بود روی‏‎ ‎‏آمدن ایشان کوک می کردیم، من در طول عمرم از ایشان کسی را منظمتر ندیده ام،تمام‏‎ ‎‏کارهایشان دقیق و منظم بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 159

  • )) آیت الله سید علی غیوری؛ همان؛ ص112.

حساسیت امام

‏‏در سال 1342 که انقلاب آغاز شد، حضرت امام ، در عین اینکه شبانه روز حداقل دو‏‎ ‎‏ساعت درس می فرمودند و برای این دو ساعت درس حدود پنج ساعت مطالعه لازم‏‎ ‎‏داشتند و غالباً تا نیمه شب برای پاسخ به نامه ها، تلگرافها و پاسخ به کسب‏‎ ‎‏تکلیف کنندگان نمی خوابیدند که همه این مسائل اعصاب را خسته و هر فرد عادی را‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 159

‎‏خیلی زود از پا درمی آورد و بخصوص در درس و بحث و برخورد با مردم، انسان را با‏‎ ‎‏عصبانیت مواجه می سازد، ایشان با کمال اطمینان خاطر و آرام، مسائل را مطرح‏‎ ‎‏می فرمودند و بخصوص در درس اشکالهای افراد را با روی خوش پاسخ می فرمودند و‏‎ ‎‏هیچ گاه در مسائل عادی عصبانیت از معظمٌ له دیده نمی شد؛ امّا عصبانیت امام موقعی‏‎ ‎‏آشکار می شد که قوانین خلاف اسلام به تصویب می رسید، و استقلال مملکت در‏‎ ‎‏معرض خطر قرار می گرفت که هرچه فریاد داشتند بر سر جیره خواران استعمار‏‎ ‎‏می کشیدند، و به مصداق «اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم» نسبت به شاگردان بخصوص‏‎ ‎‏میهمانان و کسانی که به منزل ایشان وارد می شدند نهایت تواضع و خوش خلقی را‏‎ ‎‏داشتند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 160

  • )) حجت الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی؛ پابه پای آفتاب؛ ج3، ص180.

آثار تشویقهای امام

‏‏به یاد دارم نوشته ای از درس یکی از اساتید داشتم، اشکالهایی هم به ذهنم رسیده بود‏‎ ‎‏که آنها را هم نوشتم و خدمت استادم دادم، او نیز پس از مطالعه آن را در جلسه درس‏‎ ‎‏عمومی مطرح نمود و چند اشکال رجالی از آن گرفت، و خلاصه حسابی آبرویم را برد،‏‎ ‎‏با هم به بحث نشستیم و چون جوابی نداشت از مجلس بیرون رفت و بحث تمام شد. در‏‎ ‎‏همان ایام نوشته ای هم از درس حضرت امام خدمت ایشان دادم که در آن اشتباهاتی هم‏‎ ‎‏داشتم، چند روز نزد ایشان بود، یک روز قبل از اینکه نوشته را به من رد کنند، در بین راه‏‎ ‎‏نظر مبارکشان به من افتاد، با روی باز فرمودند: ‏‏کتاب شما را دیدم خیلی خوب بود، چون‎ ‎به درسم اشکال گرفته بودید‏‏، و سپس با روی باز مرا آنقدر تشویق کردند که شرمنده شدم،‏‎ ‎‏وقتی نوشته را برگرداندند، مجدداً تشویق فرمودند، و نتیجه این تشویقها این شد که‏‎ ‎‏نوشتن درس را ادامه دادم و بحمدالله به صورت یک جلد کتاب بیع از تقریر ایشان چاپ‏‎ ‎‏و منتشر شد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 160

  • )) آیت الله محمدحسن قدیری؛ صحیفه دل؛ ص122.

مرا تنبّه دادند

‏‏کلاس درس حضرت امام عموماً با بحث و پاسخ سوالات طلاب همراه بود، روزی من‏‎ ‎‏یک اشکال در درس وارد کردم، استاد به من جواب دادند، ولی قانع نشدم، معمولاً‏‎ ‎‏حضرت امام بعد از تدریس به حرم حضرت معصومه (س) مشرف می شدند، من در‏‎ ‎‏طول راه بحث را ادامه دادم، اما باز هم قانع نشدم، جلوی کفشداری ایشان ایستادند و با‏‎ ‎‏من صحبت کردند و به یک صورتی مرا قانع کردند، و روز بعد که به درس تشریف‏‎ ‎‏آوردند اشکال را دوباره در جلسه تدریس بررسی کردند، و بعد فرمودند: ‏‏ایشان مرا به‎ ‎این مطلب تنبّه دادند.

‏‏     ‏‏این اظهار، خیلی خوب و سازنده بود، اصلاً طلاب را عوض کرد، با آنکه برای من‏‎ ‎‏اشکالی پیش آمده بود؛ ولی روی تمام جمعیت حاضر در درس تأثیر عمیق گذاشت،‏‎ ‎‏وقتی استادی با آن عظمت بفرمایند: ‏‏ایشان مرا تنبّه دادند‏‏، هرکس باهر غرور علمی که‏‎ ‎‏باشد عوض می شود. و خلاصه تعبیر ما این است که جلسه های درس امام عالم پرور‏‎ ‎‏است، شاگرد برای ایشان ارزش دارد، بخصوص به طلبه ای که خوب می فهمد بیشتر بها‏‎ ‎‏می دهند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 161

  • )) آیت الله امامی کاشانی؛ واحد خاطرات.

اینجا مجلس روضه خوانی نیست

‏‏از خصوصیات درسی حضرت امام، روح تحقیق بود که در طلبه ها ایجاد می کرد، و امام‏‎ ‎‏در این مطلب بسیار اصرار داشتند که طلبه ای که در درس ایشان شرکت می کند، فقط‏‎ ‎‏حالت ضبط صوت نداشته باشد، بلکه امام سعی داشتند کسانی که در پای درسشان‏‎ ‎‏حاضر می شوند غیر از اینکه باید بفهمند، خودشان هم صاحبنظر بشوند و آنچه را که از‏‎ ‎‏استاد شنیده اند به تحلیل ببرند و بررسی کنند و این چیزی بود که امام شاگردانش را بر آن‏‎ ‎‏عادت داده بودند و حتی یک بار امام از استادشان نقل می کردند که تقریرات درس را‏‎ ‎‏کسی آورده بود خدمت ایشان، فرموده بودند که اینها همه مطالب من است، پس مطالب‏‎ ‎‏و نظرهای خودت کو؟ تو چی نوشته ای؟ بررسی و تحلیل خودت کو؟ با این روش طلبه‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 161

‎‏را صاحبنظر بار می آوردند. حتی یک بار امام در درس فرمودند: اینجا که مجلس وعظ و‏‎ ‎‏خطابه یا مجلس روضه خوانی نیست که همه سکوت کرده اید و گوش می دهید، اینجا‏‎ ‎‏کلاس درس و بحث است. خاصیت درس این است که یکی اشکالی یا ایرادی بگیرد،‏‎ ‎‏اظهارنظری بکند. بارها و بارها امام از اینکه درس حالت یکنواختی داشته باشد، یک‏‎ ‎‏جانبه باشد و فقط استاد حرف بزند، اظهار نگرانی می کردند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 162

  • )) حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی؛ پا به پای آفتاب؛ ج1 ، ص28.

می‌گویند پسر آقا، بیسواد است!

‏‏روزی در نجف اشرف مرحوم حاج آقا مصطفی، فرزند گرامی و بزرگوار امام که یکی از‏‎ ‎‏مجتهدان و بزرگان علم و فضیلت بود، در بحث حضرت امام یک اشکال روایتی برای‏‎ ‎‏امام ذکر کرد و امام جوابشان را دادند؛ ولی مرحوم حاج آقا مصطفی قانع نشد، دو مرتبه‏‎ ‎‏اشکال را تکرار کرد با یک توضیح بیشتر، این بار هم حضرت امام جوابی دادند و باز‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا مصطفی قانع نشد و با توضیح بیشتری اشکال را تکرار کرد، حضرت‏‎ ‎‏امام به شوخی فرمودند که: ‏‏آقا از این حرفها نزنید، مردم می خندند به این حرفها، و‎ ‎می گویند: آقا بیسواد است‏‏. حاج آقا مصطفی هم با صدای بلند گفت: بخندند، می گویند‏‎ ‎‏پسر آقاست، اگر گفتند بیسواد است، می گویند پسر آقا بیسواد است!! و لذا حضرت امام‏‎ ‎‏خیلی مقید بودند که جواب اشکالهای جدی در درس داده شود، در مسجد اعظم قم‏‎ ‎‏درس ایشان واقعاً یک محشر بود از سؤال و جواب و اشکال.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 162

  • )) حجت الاسلام والمسلمین ایروانی؛ همان؛ ج 2، ص 283.

موعظه ها و اندرزها

‏‏ ‏

‏‏این دسته از مردم که جاهل و بی خبرند و خود را عالم و مطلع می دانند بیچاره ترین مردم و بدبخت ترین خلایق اند. ...اینها به برهان گوش نمی دهند؛ چشم و گوش خود را از هدایت انبیاء و برهان حکما و موعظۀ علما می بندند.[1]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 163

  • )) چهل حدیث؛ ص 66.

حضرت امام و توجه دادن به آخرت

‏‏یادم می آید یک عکسی بالای قبر آیت الله بروجردی بود آن عکس منظره تشییع‏‎ ‎‏جنازه آیت الله بروجردی بود در حالی که جنازه روی دست مردم است، و تمام‏‎ ‎‏روپوش جنازه را هم مردم به عنوان تبرک برده اند، و جنازه خالی روی دست مردم‏‎ ‎‏است. عکس خود آیت الله بروجردی هم بالای آن عکس تشییع جنازه بود، عکس‏‎ ‎‏خیلی جالبی بود. عکس نشان می داد که آیت الله بروجردی در حال مطالعه هستند، حالت‏‎ ‎‏طبیعی خیلی عجیبی داشت امام، روزی ضمن نصایحشان فرمودند: ‏‏نگاه بکنید آنجا را،‎ ‎عکس بالا، عکس تشییع جنازه آقای بروجردی است در حالی که دارد مطالعه می کند.

‏‏     عکس پایین، جنازه اش روی دست مردم است، یک خورده پایین تر آقای بروجردی زیر‏‎ ‎‏خاک است، و آن چیزی که به درد آقای بروجردی می خورد سلامت نفس است که آقای‏‎ ‎‏بروجردی داشت، و الاّ این ریاستها، این سر و صداها، این مسائل، اینها وقتی که انسان زیر‏‎ ‎‏خاک رفت دیگر به درد انسان نمی خورد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 163

  • )) حجت الاسلام والمسلمین طاهری خرم آبادی؛ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص319.

سنگینی وظیفۀ یک منبری

‏‏در اولین روز شروع کلاسها در سال تحصیلی جدید بود که منبری برای درس حضرت‏‎ ‎‏امام، آماده کرده بودند، حضرت امام وقتی بالای منبر رفتند، خاطراتی از استاد‏‎ ‎‏بزرگوارشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم بیان نمودند و‏‎ ‎‏فرمودند: ‏‏استاد به مناصب دنیایی و عنوانها و تشریفات بی اعتنا بودند، و در کمال وارستگی‎ ‎زندگی می کردند‏‏، کنایه از اینکه وقتی شما را بالای منبر فرستادند، فکر نکنید که هرکاری‏‎ ‎‏برای شما مباح است، برعکس، همینکه عده ای به شما احترام می گزارند وظیفه شما‏‎ ‎‏سنگین تر و عظیمتر خواهد بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 164

  • )) حجت الاسلام والمسلمین باغانی؛ واحدخاطرات.

نصیحت طلاب

‏‏به یاد دارم وقتی حضرت امام در قم، اولین روزی که برای درس، روی منبر نشستند، آن‏‎ ‎‏روز تماماً به نصیحت گذشت، اولین مطلبی که بعد از «بسم الله » فرمودند این بود که‏‎ ‎‏مرحوم آیت الله نائینی رحمة الله علیه روز اولی که برای درس روی منبر نشست گریه کرد و‎ ‎گفت: این همان منبری است که شیخ انصاری(ره) روی آن نشسته، حالا من باید روی آن‎ ‎بنشینم. ‏‏ایشان از همین جا شروع به نصیحت کردن طلاب کردند که بفهمید چه کاری‏‎ ‎‏می کنید و چه قدر این مسئولیت سنگین است.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 164

  • )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج4، ص8.

اولین جملۀ اولین درس امام در نجف

‏‏خاطره بسیار جالبی که من دارم این است که ایشان بعد از تبعید به ترکیه و آمدن به نجف‏‎ ‎‏و رفت و آمدها و دید و بازدیدها، درس را در نجف شروع کردند؛ مسجد شیخ انصاری‏‎ ‎‏مملو از جمعیت بود، منبر دو پله ای کوچکی بود که امام روی آن نشستند و شروع کردند‏‎ ‎‏به نصیحت کردن، همه سرتا پا گوش بودند و منتظر بودند که ببینند امام بعد از این همه‏‎ ‎‏مسائل، تبعید و زندان و... چه می فرمایند، امام بعد از بسم الله فرمودند:‏


‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 164

‎‏     ‏‏خداوندا! ما را به خودت متوجه فرما، خدایا! ما را از غیر خودت منصرف گردان‏‏ و بعد‏‎ ‎‏از این دعا، آن سخنرانی مفصل را بیان فرمودند که در سه بُعد مسئولیتها را تقسیم کرده و‏‎ ‎‏همه را به وظایف خود آشنا نمودند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 165

  • )) آیت الله محمد حسن قدیری؛ صحیفه دل؛ ص121.

بزرگترین عبادت، گناه نکردن است

‏‏اولین روز بستری شدن حضرت امام در بیمارستان، همه خانواده دور ایشان حلقه زده‏‎ ‎‏بودند، در حالی که حالت رضایت آمیزی در چشمها و صورتشان موج می زد، سعی‏‎ ‎‏می کردند که اضطراب و نگرانی ما را تخفیف دهند و گاهی بدون مقدمه شروع به‏‎ ‎‏نصیحت و توصیه می کردند، مثلاً: ‏‏نمازتان را اول وقت بخوانید، سعی کنید که از گناهان،‎ ‎چه کوچک و چه بزرگ اجتناب کنید، بزرگترین عبادت گناه نکردن است، اگر گناه نکنید‎ ‎خداوند راه و توفیق انجام مستحبات را به شما نشان می دهد و... ‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 165

  • )) صدیقه مصطفوی؛ فصل صبر؛ ص45.

قیام کنید فقط برای الله

‏‏روزی نامه ای خدمت امام نوشتم که خواهش می کنم مرا نصیحت کنید، حضرت امام در‏‎ ‎‏جواب فرمودند: ‏‏بهترین موعظه آن است که خدا در قرآن فرموده است: قل انّما اعظکم‎ ‎بواحده ان تقوموا لله‎[1]‎‏ ای پیامبر به مردم بگو، تنها شما را، یک نصیحت می کنم و آن این‏‎ ‎‏است که قیام کنید فقط برای خدا.‏‎[2]‎

‏‏ ‏

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 165

  • سورۀ سبأ / 46.
  • )) آیت الله مؤمن؛ پیام انقلاب؛ ش102 (بهمن 1362).

احترام به پدر

‏‏یک بار پس از ملاقات من با حضرت امام در جماران، یکی از مسئولان مملکتی برای‏‎ ‎‏انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید، و همراه او پدر مسنش نیز دیده می شد، پس‏‎ ‎‏از اینکه وی از خدمت امام بازگشت، گفت: وقتی می خواستم به حضور امام برسم من‏‎ ‎


‏‎

‏جلو افتاده بودم و پدرم به دنبال، پس از تشرف پدرم را به امام معرفی کردم، امام نگاهی‏‎ ‎‏کردند و فرمودند: ‏‏این آقا پدر شما هستند؟ پس چرا جلوی وی راه افتادی و وارد شدی؟‎ ‎‏مردی که اینهمه دشمن دارد و بر سیاست شرق و غرب نظارت می کند، با اینهمه از یک‏‎ ‎‏مسألۀ اخلاقی غافل نیستند، و تذکر آن را بر یک مسئول مملکتی لازم می دانند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 166

  • )) حجت الاسلام والمسلمین جمی؛ پاسدار اسلام؛ ش 69 (مهر1361)، ص27.

صحبت در موقع لزوم

‏‏معمولاً کسی که خدمت امام مشرف می شد امام خودشان ابتدا به ساکن شروع به سخن‏‎ ‎‏نمی کردند، خیلی کم حرف می زدند و بیشتر گوش می دادند؛ عموماً با تمام وجود گوش‏‎ ‎‏می دادند و هر وقت هم که لازم بود صحبت کنند، خلاصه و لبّ مطلب را بیان می کردند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 166

  • )) سید علی اکبر پرورش؛ واحد خاطرات.

حرف از دیگران بگیرید

‏‏یکی از نصیحتهایی که حضرت امام به حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا می فرمودند،‏‎ ‎‏این بود که شما حرف به دیگران ندهید، حرف از دیگران بگیرید. و به طور کلی کم‏‎ ‎‏حرف بودن را توصیه می کردند.‏‎[1]‎

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 166

  • )) آیت الله سید عباس خاتم یزدی؛ همان.

تکریم و قدرشناسی

‏‏ ‏

‏‏این آزادی را کی به ما داد؟ و این استقلالی که الآن ما داریم و کسی نمی تواند دخالت کند در کشور ما، این را کی به ما داد؟ جز این بود که این پابرهنه ها و این زاغه نشین ها و این دانشگاهیهای محروم و این مردم کوچه و بازار با هم جمع شدند و برای خدا قیام کردند و نهضت کردند و ما را به این آزادی رساندند و آن سدهای بزرگی که در تصور کسی نمی آمد که شکسته بشود، شکستند و ما را به آنجا رساندند که وزیر بشویم و رئیس جمهور بشویم و وکیل بشویم و همۀ اینها را داشته باشیم؟ و همه از این ملت است. ما هر چه داریم از این ملت است.[1]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 167

  • )) صحیفه امام؛ ج 13، ص 196.

لباس رزم یک روحانی

‏‏به یاد دارم که سال 1359 گاهی به مناطق جنگی می رفتم، هرچند هفته یک بار برای نماز‏‎ ‎‏جمعه تهران می آمدم و از راه که می رسیدم، اول خدمت امام می رفتم، یک بار که خدمت‏‎ ‎‏ایشان رفته بودم، لباس کار سربازی به تنم بود، وقتی سوار هواپیما می شدم که به تهران‏‎ ‎‏بیایم، قبا می پوشیدم و عمامه سرم می گذاشتم و لباس سربازی هم تنم بود؛ یعنی لباسی‏‎ ‎‏نداشتم که عوض کنم، و همان طوری هم خدمت امام می رفتم، ایشان وقتی که چشمشان‏‎ ‎‏به این لباس نظامی افتاد، تعبیری کردند، ایشان گفتند: ‏‏مایه افتخار است که یک روحانی،‎ ‎لباس رزم به تنش می کند و این درست است و همان چیزی است که باید باشد.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 167

  • )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج1، ص90.

احترام ویژه به شهید آیت الله سعیدی

‏‏کسانی که از دنیا می رفتند فاتحه ای برای آنها گرفته می شد، حضرت امام در صورت‏‎ ‎‏ضرورت فقط یک جلسه شرکت می کردند؛ اما وقتی که مرحوم آیت الله سعیدی شهید‏‎ ‎‏شدند و رژیم شاه ایشان را در زندان زیر شکنجه به شهادت رسانیده بود، خبرش به‏‎ ‎‏نجف رسید و انقلابی در میان برادران روحانی ایجاد شد، از برخوردهای امام هم‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 167

‎‏مشخص می شد که امام چقدر از این حادثه رنج بردند و متأثر شدند، طلاب و روحانیون‏‎ ‎‏تصمیم گرفتند برای مرحوم آیت الله سعیدی فاتحه بگیرند؛ اما حقوق ماهانه طلاب پنج‏‎ ‎‏دینار بود و خرج فاتحه در سه شب پنج دینار می شد؛ اما طلاب مصمم بودند که این‏‎ ‎‏فاتحه را بگیرند، ضمناً با مشکل دیگری هم مواجه بودیم و آن این بود که با عکس العمل‏‎ ‎‏منفی متولی مسجد مواجه می شدیم، زیرا به ما اجازه نمی دادند که برای آیت الله شهید‏‎ ‎‏سعیدی فاتحه بگیریم و بالاخره مسجدی بی متولی(مسجد عمران) پیدا کردیم، آنجا را‏‎ ‎‏به عنوان محل فاتحه اعلام کردیم هر سه شب متعلق به برادران روحانی یک استان بود،‏‎ ‎‏طولانی ترین فاتحه در نجف اشرف مربوط به مرحوم آیت الله شهید سعیدی بود که‏‎ ‎‏حدود چهل شب پشت سر هم طول کشید، مطلب قابل توجه اینکه اولاً، بعد از اینکه‏‎ ‎‏طلاب فاتحه ها را گرفتند حضرت امام مخارج آنها را پرداخت نمودند. ثانیاً، با آنکه‏‎ ‎‏معمولاً امام فقط یک بار برای هر متوفی شرکت می کردند، اما در این جلسه ها، هر شب‏‎ ‎‏شرکت می کردند، و این باعث دلگرمی ما بود و خوشحال بودیم که این فاتحه مورد توجه‏‎ ‎‏امام است.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 168

  • )) حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی؛ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص141.

محبت پدرانه نسبت به رزمندگان

‏‏برادر عزیزی به نام جاویدی اهل شهر فسا در استان فارس بود، ایشان در عملیاتی که در‏‎ ‎‏منطقه حاج عمران داشتیم، یک هفته در محاصره دشمن قرار داشت و به طریقی دشمن‏‎ ‎‏را سرگرم ساخته بود، بعد از یک هفته که محاصره شکسته شد، تعداد زیادی از‏‎ ‎‏نیروهایش شهید شده بودند، وقتی که ایشان خدمت حضرت امام شرفیاب شد، امام خم‏‎ ‎‏شدند و پیشانی ایشان را بوسیدند و او هم پیشانی امام را بوسید، حضرت امام آن بسیجی‏‎ ‎‏سیاه چهرۀ زجر کشیده را بسیار خوب تحویل گرفته بودند و با وی برخوردی بسیار‏‎ ‎‏صمیمی و پدرانه داشتند که واقعاً برای ما شیرین بود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 168

  • )) سردار رحیم صفوی؛ امام و دفاع مقدس؛ ص49.

دلم برای آقای رجایی، تنگ شده

‏‏در دفتر حضرت امام بودیم که ناگهان خبر دادند که نخست وزیری و شورای امنیت‏‎ ‎‏منفجر گردید. خبر بسیار ناگواری بود، امام دستور فرمودند: ‏‏بروید تحقیق کنید تا از وضع‎ ‎آقای رجایی و باهنر مطلع باشم‏‏، متاسفانه این قرعه را به نام من زدند و من مأموریت پیدا‏‎ ‎‏کردم تا از نزدیک جریان را بررسی کنم، هیچ وقت آن منظره دلخراش از یادم نمی رود،‏‎ ‎‏اولین کسی که با جنازه سوخته و زغال شده این عزیزان روبه رو گردید و هیچ آثاری برای‏‎ ‎‏شناسایی در ظاهر آنها نبود، من بودم. از مرحوم شهید باهنر یک تکه از عبای ایشان باقی‏‎ ‎‏بود که از روی آن تشخیص دادیم که جنازه کی است از شهید رجایی هم هیچ چیز نمانده‏‎ ‎‏بود. خداوند لعنت کند منافقان را که واقعاً لکه ننگی بر پیشانی و دامن خود نهادند که با‏‎ ‎

-p169

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏هیچ آبی تا ابد شسته نخواهد شد. با آقای دکتر منافی به وسیله گلاب، دهان خون آلود‏‎ ‎‏ایشان را پاک کردیم. از یک عدد دندان طلایی ایشان تشخیص دادیم که جنازه مربوط به‏‎ ‎‏آقای رجایی است. خدا می داند که بر ما چه گذشت و مهمتر از آن اینکه چگونه این خبر‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 169

‎‏را به امام بدهیم. همان روز امام به حاج احمد آقا فرموده بودند که: ‏‏دلم برای آقای رجایی‎ ‎تنگ شده است‏‏، و قرار بود فردای آن روز ایشان خدمت امام برسند، و به همان اندازه که‏‎ ‎‏امام از بنی صدر و لیبرالها نفرت داشتند و دوست نداشتند آنها مزاحم او باشند، به آقای‏‎ ‎‏رجایی علاقه مند بودند و ایشان را می پذیرفتند. اما باز هم این فاجعه امام را متزلزل‏‎ ‎‏نمی سازد و آرام هستند، و به پیروزی مطمئن.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 170

  • )) حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی انصاری؛ ویژگیهایی از زندگی امام خمینی؛ ص28.

هدیۀ امام

‏‏به خاطر دارم روزی در منزل بودم که صدای زنگ مرا به دم در آورد، دیدم حضرت‏‎ ‎‏آیت الله صانعی هست، و از طرف امام آمده و هدیه ای برای ابوی ما آورده است،‏‎ ‎‏پرسیدم: این چیست؟ گفت: چون حاج آقا ابوی شما کتاب نهضت روحانیون را‏‎ ‎‏نوشته اند، حضرت امام نیز این هدیه را برای ایشان فرستاده اند، بعد از اینکه بسته هدیه‏‎ ‎‏را باز کردیم فهمیدیم که یک عدد عبا برای حاج آقا ابوی داده اند.‏‎[1]‎‏ در ضمن باید گفت که‏‎ ‎‏فقط امام بودند که جهت قدردانی از تألیف آن کتاب، چنین هدیه ای برای پدرم داده‏‎ ‎‏بودند.‏

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 170

  • )) دکتر محمد رجبی؛ واحد خاطرات.

تکریم استاد

‏‏حضرت امام، اسم اساتیدشان را خیلی با عظمت می بردند و حتی با تعبیرات «اعلی الله ‏‎ ‎‏مقامه»، یعنی مقامشان بلند مرتبه باد و یا «قدّس الله اسرارهم»، یعنی پاک باد طینتشان، از‏‎ ‎‏آنان یاد می کردند، حضرت امام کسی بودند که برای ورود علی امینی، نخست وزیر‏‎ ‎‏کشور، از جای خود بلند نشدند، امّا به احترام طلاب علوم دینیه از جا بلند می شدند.‏

‏‏     حضرت امام در سر کلاس درس حضرت آیت الله بروجردی، سر تا پا گوش بودند و‏‎ ‎‏مثل بعضیها اظهار فضل نمی کردند، مگر استادش دستوری می داد یا سؤالی می کرد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 170

  • )) آیت الله خلخالی؛ واحد خاطرات.

احترام به علمای اسلام

‏‏وحید بهبهانی‏‎[1]‎‏ آن مرد جلیل القدر فرمود: اگر به جایی رسیده ام مرهون احترامی است‏‎ ‎‏که برای فقها و علمای اسلام نموده ام، و این خصلت بزرگ همیشه در امام جلوه ای خاص‏‎ ‎‏داشت، نه فقط به شیخ طوسی ها،‏‎[2]‎‏ صاحب جواهرها، شیخ انصاری ها و... احترام‏‎ ‎‏می نهادند و با تجلیل از آنها یاد می کردند، بلکه دربارۀ مؤسّس حوزۀ علمیه قم حضرت‏‎ ‎‏آیت الله حائری یزدی‏‎[3]‎‏ می فرمودند: ‏‏در سرحد کرامت است، یک پیرمرد به این خوبی‎ ‎حوزه علمیه را بلکه عالم تشیع را اداره می کند.‎[4]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 171

اول آقا روح الله تبرک کنند

‏‏اینجانب خاطره ای دربارۀ احترام آیت الله کاشانی نسبت به امام به یاد دارم، روزی که‏‎ ‎‏حضرت آیت الله از لبنان به ایران آمده بودند، وقتی وارد قم شدند در محله شاه جمال قم‏‎ ‎‏از ایشان استقبال خوبی شد، حضرت امام هم به عنوان جوانترین طلبه، در جمع حاضر‏‎ ‎‏بودند؛ شربتی را در مجلس به ایشان تعارف کردند، ایشان فرمودند: اول آقا روح الله ‏‎ ‎‏تبرک کنند و سپس اینجانب خواهم نوشید.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 172

  • )) حجت الاسلام والمسلمین سعید اشراقی؛ همان.

قدرشناسی امام

‏‏زمانی که من در قم طلبه بودم، معمولاً پنجشنبه ها می رفتیم حمام گذرخان، معمولاً اهل‏‎ ‎‏علم بیشتر آنجا می رفتند، روزی من دیدم که آقایی بغل حوض حمام نشسته اند و صابون‏‎ ‎‏زده اند و دنبال ظرف آب می گردند، من متوجه شدم که ایشان احتیاج به یک ظرف آب‏‎ ‎‏دارند، رفتم از خزینه آب برداشتم و روی سر آقا ریختم، ایشان ضمن تشکر نگاهی با‏‎ ‎‏دقت به من کردند، آن موقع من نوجوان چهارده ـ پانزده ساله ای بودم، آقا از من پرسید که‏‎ ‎‏شما صابون زده اید یا نه، عرض کردم نه، من دیدم ایشان دست، دست می کنند و انگار‏‎ ‎‏منتظر هستند، با آنکه می خواهند بروند؛ اما دنبال بهانه ای می گردند، همینکه من شروع‏‎ ‎‏کردم به صابون زدن یکوقت دیدم، یک نفر دارد آب به سر من می ریزد چشمم را باز‏‎ ‎‏کردم، دیدم همان آقا بالای سر من ایستاده اند، آنقدر ایشان دقیق بودند که منتظر ماندند‏‎ ‎‏تا من که به آب نیاز پیدا کردم به من کمک کردند و در همان ساعت تلافی نمودند، وقتی‏‎ ‎‏به منزل آمدم به پدرم(شهید اشرفی اصفهانی) جریان را گفتم، ایشان گفتند: آن آقا را‏‎ ‎‏شناختید، گفتم: نه، این قضیه گذشت تا زمانی که روز عیدی بود، من به همراه پدرم به‏‎ ‎‏منزل امام جهت ملاقات رفتیم، با تعجب دیدم این آقا همان آقایی است که در حمام روی‏‎ ‎‏سر من آب ریخته بودند، به پدرم گفتم: حاج آقا، ایشان همان کسی هستند که در حمام‏‎ ‎‏گذرخان آن کمک را به من کردند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 173

  • )) حجت الاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی؛ واحد خاطرات.

توصیه امام، احترام به مادر

‏‏یکی از تاکیدات و توصیه های حضرت امام این بود که به فرزندانشان توصیه می کردند که‏‎ ‎‏به مادرشان احترام کنند، در اینجا من به یاد دارم که حاج آقا مصطفی به مادرشان احترام‏‎ ‎‏فوق العاده ای قائل بود تا جایی که برای من مایه تعجب بود، البته اینها همه حاکی از‏‎ ‎‏توصیه ها و تاکیدات حضرت امام بود. در بیمارستان قلب که امام خوابیده بودند، مرحوم‏‎ ‎‏حاج احمد آقا به من گفت: امام وقتی که احساس رحیل کردند، دست مرا گرفتند و در‏‎ ‎‏دست مادرم گذاشتند و به من اشاره کردند که: ‏‏بعد از من هرچه تو، توان داری نسبت به

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 173

‎‏مادرت باید احترام بکنی‏‏؛ لذا ایشان هم به مادرش شدیداً احترام می گذاشت.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 174

  • )) آیت الله محمدرضا توسلی؛ همان.

احترام به قاریان قرآن

‏‏به یاد دارم در مرداد ماه سال 1361 که حضرت امام تازه از بیمارستان مرخص شده‏‎ ‎‏بودند و حالشان مساعد نبود، مع الوصف وقت ملاقات دادند تا حدود هفتاد نفر از قاریان‏‎ ‎‏قرآن منتخب استانها به همراه حجت الاسلام والمسلمین جمارانی و حجت الاسلام‏‎ ‎‏والمسلمین نظام زاده به حضور ایشان برسند، زمانی که حضرت امام در جایگاه قرار‏‎ ‎‏گرفتند، دیدیم به احترام قاریان قرآن روی زمین نشستند؛ چون قبلاً دستور داده بودند که‏‎ ‎‏مبل را به احترام قرآن بردارند، و زمانی که من خواستم به نمایندگی از طرف قاریان‏‎ ‎‏محترم قرآنی به حضرت امام هدیه نمایم ایشان با تمام قد ایستادند و قرآن را از دست من‏‎ ‎‏گرفتند، و در همان حال که ایستاده بودند قرآن را به آقای صانعی یا فردی که پهلوی‏‎ ‎‏ایشان بود، دادند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 174

  • )) محمدرضا اعتمادیان؛ واحد خاطرات.

تشکر از پلیس فرانسه

‏‏شب حرکت از پاریس، رئیس پلیس با افرادش برای خداحافظی خدمت امام رسیدند‏‎ ‎‏امام از آنان تشکر کرد و متن تشکر نامه قرائت، و به آنان داده شد.‏

‏‏     رئیس پلیس گفت: از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو ما موفق شدیم شخصیتهایی‏‎ ‎‏را ملاقات کنیم که هرگز در دوران عمرمان نمی دیدیم.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

-p175

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 174

  • )) حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور؛ پاسدار اسلام؛ ش3، ص51.

رسیدگی به نیازمندان

‏‏ ‏

‏‏دولت واقعاً باید با تمام قدرت آن طوری که علی ـ علیه السلام ـ برای محرومین دل می سوزاند، این هم با تمام قدرت دل بسوزاند برای محرومین، مثل یک پدری که بچه هایش اگر گرسنه بمانند، چطور با دل افسرده دنبال این می رود که آنها را سیر بکند، یک دولت تابع امیرالمؤمنین باید اینطور باشد.[1]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 177

  • )) صحیفه امام؛ ج 18، ص159.

امروز هم خمینی به فکر ماست!

‏‏آقای شوشتری پیرمردی بود که قاری قرآن و متدین بود؛ ولی دو سال بود که فلج شده‏‎ ‎‏بود، واعظی به امام عرض کرد که در صورت امکان به او کمک شود، حضرت امام‏‎ ‎‏پذیرفتند و به من که مسئول مالی دفتر حضرت امام بودم تذکر دادند که: فردا ساعت نه‏‎ ‎‏صبح یادم بیاورید تا به او کمکی کنم؛ اما متأسفانه روز بعد حاج آقا مصطفی شهید شد، و‏‎ ‎‏عده زیادی جهت تسلیت به منزل حضرت امام می آمدند، و فکر کردم ساعت نه‏‎ ‎‏نمی توان قضیه آقای شوشتری را به امام اطلاع داد، امام داخل حیاط نشسته بودند و‏‎ ‎‏هرکس می آمد جلویش بلند می شدند، و من هم دم درب ایستاده بودم، یکوقت دیدم‏‎ ‎‏امام نگاه تندی به من کردند، ترسیدم، از خود پرسیدم آیا عمامه ام خراب است؟ یا یقه ام‏‎ ‎‏را نبسته ام و باز است یا... سریع رفتم حضور امام، فرمودند: ‏‏مگر بنا نبود که ساعت نه برای‎ ‎آقای شوشتری، مرا یادآوری کنی و الآن ساعت 10/9 دقیقه است‏‏، گفتم: با این وضع و‏‎ ‎‏احوال؟ فرمود: ‏‏یعنی چه؟‏‏ امام خودشان رفتند و مبلغی را برداشتند و توی پاکت گذاشتند‏‎ ‎‏و به من دادند که برای آقای شوشتری ببرم و از او احوالپرسی کنم، به خود گفتم حالا‏‎ ‎‏میهمان زیاد است و امام هم، امروز به مسجد نمی روند حالا ضرورتی ندارد، وقتی‏‎ ‎‏خلوت شد می برم؛ اما بعد از پنج دقیقه دیدم امام فرمودند: ‏‏آقای فرقانی نرفتی؟‏‏ گفتم: آقا‏
‏‎

  • آیت الله وحید بهبهانی: متولد 1117 ه . ق و در سال 1205 ه . ق وفات یافت، او به عنوان مدافع فقه شیعه در برابر اخباریگری قد علم کرد و طی مباحثاتی آنان را منکوب نمود.
  • شیخ ابوجعفر طوسی، مؤسس حوزه علمیه نجف، معروف به شیخ الطّائفه، از ستارگان بسیار درخشان جهان اسلام است، در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و کلام و رجال، تألیفات فراوان دارد، اهل خراسان است و در سال 385هجری قمری متولد شد و در سال 408 در سن 23سالگی به بغداد مهاجرت کرد و تا پایان عمر در عراق ماند و پس از استادش سید مرتضی علم الهدی، ریاست علمی و فتوایی شیعه به او منتقل گردید، مدت 5 سال نزد شیخ مفید درس خوانده است و از سید مرتضی نیز بهره مند شده است و سپس به نجف مهاجرت نمود و حوزه علمیه را در نجف تأسیس کرد و در سال 460 هجری قمری در همان جا درگذشت؛ به نقل از؛ فقهای نامدار شیعه؛ تألیف عبدالرحیم عقیقی بخشایشی؛ ص78.
  • آیت الله حائری یزدی: در سال 1276 ه . ق متولد و در سال 1355 ه . ق/ 1315 ه .  ش فوت نمود. ایشان مؤسس حوزه علمیه قم و شاگرد سید محمد فشارکی اصفهانی و آیت الله میرزای شیرازی بوده است.
  • )) آیت الله مظاهری؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج5، ص165.

عیادت از یک روحانی

‏‏حدود سالهای1331 ـ 1332 بود که مرحوم پدرمان به بیماری سختی مبتلا شد و دکتر‏‎ ‎‏معالج هم تقریباً از بهبودی ایشان مایوس شده بود، در یکی از شبها حدود نیمه های شب‏‎ ‎‏(ساعت دوازده) بود که درب خانه به صدا درآمد و چون درب را باز کردیم، دیدیم‏‎ ‎‏حضرت امام همراه مرحوم دکتر مدرسی ـ که در آن وقت بهترین و معروفترین دکتر قم و‏‎ ‎‏رئیس بیمارستان سهامیه بود ـ هستند، به محض مشاهده اینجانب فوراً از حال پدرم‏‎ ‎‏پرسیدند و سپس با راهنمایی حقیر وارد منزل شدند. اطاقی که مرحوم پدرم در آن‏‎ ‎‏بستری بود، اطاق کوچکی بود، و لذا حضرت امام دم درِ اطاق، رو به روی بستر بیمار‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 171

‎‏ایستادند و دکتر مدرسی وارد اطاق شد، معاینه دکتر حدود نیم ساعت طول کشید. امام‏‎ ‎‏پرسیدند: ‏‏حال ایشان چطور است؟‏‏ دکتر گفت: بحمدالله حالت بحرانی را پشت‏‎ ‎‏سرگذاشته و اکنون حالش رو به بهبودی است. امام خوشحال شدند و شکر خدا را به جا‏‎ ‎‏آوردند و با دکتر از منزل خارج شدند. فردای آن روز معلوم شد که عصر روز قبل معظمٌ له‏‎ ‎‏به حجره محلاتی ها می روند و سراغ پدرم را می گیرند و چون از بیماری او مطلع‏‎ ‎‏می شوند، بشدت ناراحت می شوند و با لحن ملایمی آنها را توبیخ می کنند که: ‏‏چرا تا به‎ ‎حال به من اطلاع ندادید‏‏ و از همان جا به جستجوی مرحوم دکتر مدرسی برمی آیند و در‏‎ ‎‏آن وقت شب به ایشان دسترسی پیدا می کنند و به منزل ما می آورند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 172

  • )) حجت الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی؛ جمهوری اسلامی؛ ش 2919 (7 تیر 1368)، ص13.

احترام به عالمی متقی

‏‏به یاد دارم روزی طلاب در خانه ای جمع شده بودند و در مورد مسائل علمی و سیاسی‏‎ ‎‏از محضر حضرت امام کسب فیض می کردند، خانه از جمعیت طلبه و دانشجو پر بود،‏‎ ‎‏ناگهان دیدم مرحوم آیت الله ثقفی، پدر خانم ایشان، وارد اطاق شد، امام تمام قد برای‏‎ ‎‏ایشان بلند شدند و احترام نمودند تا ایشان نشستند، همه تعجب کردند، بعد از اتمام‏‎ ‎‏درس و بحث و جلسه، طلاب فهمیدند کسی که اینقدر مورد احترام امام قرار گرفت‏‎ ‎‏عالمی است بزرگوار و مؤمن و متقی که ضمناً پدر خانمشان نیز هست.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏می روم. فرمودند: همین الآن برو. دیگر مجبور بودم که در همین شرایط هر چه زودتر‏‎ ‎‏بروم، رفتم و امانت حضرت امام را به خانم شوشتری دادم، خانمش خیلی تعجب کرد و‏‎ ‎‏گفت: امروز هم خمینی به فکر ماست. بالاخره رفتم نزد آقای شوشتری و سلام امام را به‏‎ ‎‏او رساندم؛ خیلی متعجب شد و برای امام دعا کرد. آری، این است روش مردان خدا.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 178

  • )) حجت الاسلام والمسلمین فرقانی؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص88.

خانوادۀ یک طلبه را به خود ترجیح می دادند

‏‏یکی از بستگانم تعریف می کردند: زمانی که در نجف میزان گرما در سایه 54 درجه بود،‏‎ ‎‏رفتم منزل حضرت امام، مشاهده کردم که ایشان کولر ندارند، پنکه ای کار می کند؛ امّا‏‎ ‎‏وقتی می چرخد، مثل این است که باد تنور به صورت آدم می خورد، عرض کردم: آقا، به‏‎ ‎‏من اجازه بدهید که یک عدد کولر برای شما بخرم، فرمودند:‏‏نه‏‏، من عرض کردم: آقا،‏‎ ‎‏سهم امام نیست، این پول شخصی خودم است، من می خواهم بخرم، فکر کردند و‏‎ ‎‏فرمودند: ‏‏اگر پول شخصی است عیب ندارد‏‏، رفتم هفتصد تومان دادم و یک عدد کولر‏‎ ‎‏چرخ دار(غیر ثابت) برای امام خریدم، آوردیم و نصب کردیم و روشن کردیم و اطاق‏‎ ‎‏خیلی خنک شد، مثل نسیم بهاری می چسبید، بعد از چند روز به منزل امام رفتم،‏‎ ‎‏حضرت امام نبودند، دیدم کولر نیست، از خادم پرسیدم: کولر خراب شد؟ گفت: نه،‏‎ ‎‏گفتم: پس کولر چه شد؟ گفت: به آقا اطلاع دادند که همسر طلبه ای زایمان دارد و اتاقشان‏‎ ‎‏گرم است، حضرت امام کولر را برای آنها فرستادند، و خودشان با همان پنکه قناعت‏‎ ‎‏می کنند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 188

  • )) آیت الله محمد آل اسحق؛ واحد خاطرات.

رسیدگی به شکایت یک مجروح جنگی

‏‏یک روز در قم، امام زیر یک قسمتی از یک روزنامه نوشته بودند که شما فوراً راجع به‏‎ ‎‏این شخص تحقیق کنید، و به کارش رسیدگی شود. در آن روزنامه نوشته شده بود که‏‎ ‎‏مجروحی از بی توجهی مسئولان شکایت کرده و خواستار کمک شده بود، امام دستور‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 178

‎‏اکید دادند و ما همه بسیج شدیم، و به قول یکی از دوستان اگر می بایست سیم تلفن و یا‏‎ ‎‏موج در هوا بشویم، ناچار بودیم به سرعت این شخص را پیدا کنیم.‏‎[1]‎

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏


‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 179

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 180

  • )) حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی انصاری؛ ویژگیهایی از زندگی امام خمینی؛ ص38.

مردمی بودن

‏‏ ‏

‏‏شما هر چه خوف دارید، از خودتان بترسید. از اینکه مبادا ـ خدای نخواسته ـ مسیر، یک مسیر دیگر بشود و راه، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الآن هست، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود. از این بترسید که اگر ـ خدای نخواسته ـ یک وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم، حالایی که من رئیس جمهورم، حالایی که من وزیر کذا هستم، باید چه و چه و چه باشم، آن وقت بدانید که آسیب می بینید؛ یعنی، آن وقت است که خارجیها به شما طمع می کنند.[1]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 181

  • )) صحیفه امام؛ ج16، ص446.

چه فرقی است میان من و پاسدار

‏‏روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی‏‎ ‎‏ناجوانمردانه اش شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود، در این روزها‏‎ ‎‏افراد متمکن با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیررس دشمن نجات داده بودند،‏‎ ‎‏لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در‏‎ ‎‏شهرها ادامه می دادند، دراین بین قرار شد برای حضرت امام پناهگاهی احداث شود تا‏‎ ‎‏چنانچه حملۀ هوایی صورت گیرد، جان ایشان که به واقع جان امت بود در امان باشد،‏‎ ‎‏وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: ‏‏به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت ‏‏پناهگاه‏‎ ‎‏ساخته شد، لیکن تا آخرین لحظه از حیات پر برکت امام، این پناهگاه امام را در خود‏‎ ‎‏ندید، این در حالی بود که تمامی مسئولان کشور از امام خواهش می کردند که از پناهگاه‏‎ ‎‏استفاده کنند، لیکن ایشان بر تصمیم خود اصرار داشتند، یک بار در پاسخ به خواست‏‎ ‎‏یکی از مسئولان که از ایشان خواسته بودند از پناهگاه استفاده کنند، فرمودند: ‏‏آخر چه‎ ‎فرقی است میان من و آن پاسداری که در اینجا پاسداری می دهد ‏‏و از من و خانواده ام‏‎ ‎‏مراقبت می نماید، من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد و می خواهم موشک به سر‏‎ ‎‏من اصابت کند و من شهید شوم.‏


‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 181

‎‏برای اینکه حضرت امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصله میان ایوان‏‎ ‎‏منزل ایشان و حسینیه، پناهگاهی احداث شد لیکن حضرت امام هیچ گاه از آن تردد‏‎ ‎‏نکردند، هر وقت به آن می رسیدند، راه خود را تغییرمی دادند و از کنار آن می گذشتند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 182

  • )) حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر آشتیانی؛ واحد خاطرات.

چتر را کنار ببرید

‏‏روزی در نوفل لوشاتو باران تندی می بارید، امام از داخل چادری که مخصوص نماز برپا‏‎ ‎‏بود بیرون آمدند که به منزل بروند، بنده چتر باز کردم و روی سر ایشان گرفتم که مبادا‏‎ ‎‏باران بر سر و روی ایشان ببارد، امام با مهربانی فرمودند: چتر را کنار ببرید، عرض کردم:‏‎ ‎‏باران تندی می بارد، امام فرمودند: می دانم باران می بارد، می بینم؛ ولی شما چتر را کنار‏‎ ‎‏ببرید. ایشان تا به حیاط منزل محل اقامتشان رسیدند، باران کاملاً عبا و لباسشان را خیس‏‎ ‎‏کرده بود.‏‎[1]‎

‏‏    ‏‏یک روزهم از آلمان و انگلستان عده زیادی به ملاقات حضرت امام آمده بودند. به‏‎ ‎‏طوری که در داخل اتاق جا نبود و نمی توانستند بنشینند، و قهراً در میان محوطه ایستاده‏‎ ‎‏بودند و باران شدیدی هم می بارید، امام می توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند‏‎ ‎‏و برای جمعیت ملاقات کننده صحبت کنند؛ اما امام در وسط پله ها ایستادند و زیر باران‏‎ ‎‏صحبت را شروع کردند، با آنکه به ایشان اصرار کردند که زیر باران نباشند؛ اما وقتی که‏‎ ‎‏حضرت امام این علاقه و حالت خاص را در جوانان می دیدند؛ حاضر نبودند که خود در‏‎ ‎‏زیر سقف بایستند و آنها زیر باران باشند.‏‎[2]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 182

  • )) مصطفی کفاش زاده؛ اطلاعات؛ ش 17223 (بهمن 1362).
  • )) همان؛ ص21.

من تکلیفم با شما فرق می کند

‏‏روزی تصمیم گرفتم که من هم مثل همۀ مسئولان ـ که از حضرت امام خواسته بودند،ـ‏‎ ‎‏بخواهم که با توجه به اینکه از جنبه پزشکی ممکن است برای قلبشان ضرر داشته باشد،‏‎ ‎‏ایشان را متقاعد کنم که در مواقع خاص حمله هوایی دشمن از پناهگاه استفاده کنند؛ لذا‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 182

‎‏با حاج احمد آقا و آقای محمدعلی انصاری مشورت کردم، آنها معتقد بودند که امام‏‎ ‎‏نمی پذیرند، آقای انصاری می گفت: تیمسار ظهیرنژاد تماس گرفت و گفت: طبق منابع‏‎ ‎‏موثق، دشمن با زدن چند موشک به اطراف بیت توانسته است که با اصلاح زاویه پرتاب،‏‎ ‎‏بیت را شناسایی کند، و تاکید داشت که امام حتماً محلشان را عوض کنند و یا حداقل از‏‎ ‎‏پناهگاه استفاده کنند، من و آقای انصاری و آقای دکتر پور مقدس(پزشک مخصوص‏‎ ‎‏امام) که آن روز هم کشیک بود، وارد اتاق امام شدیم، آقای انصاری گفت که: آقای‏‎ ‎‏ظهیرنژاد دقایقی پیش تماس گرفت و گفت که : ... امام بلافاصله مطلب را دریافتند و با‏‎ ‎‏حالتی آمرانه و جدی گفتند: ‏‏فهمیدم چه می خواهید بگویید من به پناهگاه نمی روم. ‏‏آقای‏‎ ‎‏انصاری خیلی اصرار کرد و گفت: همه مسئولان و مردم نگران شما هستند، امام‏‎ ‎‏فرمودند:‏‏ آنها نگران نباشند‏‏، آقای انصاری گفت: آقا اگر حادثه ای پیش بیاید آن روز روز‏‎ ‎‏شادی دشمنان اسلام است، امام فرمودند: ‏‏این نظام اصلاً قائم به شخص نیست، و خدا‎ ‎حافظ انقلاب بوده و هست‏‏، بعد از این جملات امام برخاستند، قاطعیت امام ما را ناامید‏‎ ‎‏کرد، آقای انصاری به گریه افتاد، امام دوباره نشستند، بعد از مقداری صحبت و گفتگو‏‎ ‎‏وقتی امام اصرار آقایان را دیدند، فرمودند: ‏‏من از اینجا تکان نمی خورم، من چگونه از‎ ‎پناهگاه استفاده کنم، در حالی که همسایه من به خاطر من خانه اش ویران شود، من چگونه‎ ‎می توانم به پناهگاه بروم و حال آنکه پاسدار محافظ من تکه تکه شود... آخر من تکلیفم با‎ ‎شما فرق می کند.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 183

  • )) سید عبدالحسین طباطبایی؛ فصل صبر؛ ص200.

نتیجۀ محبت به مردم

‏‏سالهای حدود 1341که اینجانب از مکه برگشته بودم، به من خبردادند که حضرت امام‏‎ ‎‏بعد از نماز مغرب و عشا به دیدن شما می آیند، اینجانب نیز بعد از نماز عازم منزل شدم‏‎ ‎‏تا از ایشان پذیرایی کنم؛ ولی وقتی به کوچه مان رسیدم، دیدم کوچه چراغانی شده است،‏‎ ‎‏پرسیدم: چرا چنین کرده اند، فهمیدم که چون مردم مطلع شده اند که حضرت امام امشب‏‎ ‎‏به منزل ما می آیند، کوچه را چراغانی کرده اند، و جالبتر اینکه وقتی برای حضرت امام‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 183

‎‏یک لیوان شربت آوردم، بعد از اینکه امام از این لیوان مختصری میل کردند، عده زیادی‏‎ ‎‏از حضّار، توی همان لیوان بعنوان تبرک آب ریختند و خوردند.‏‎[1]‎

‏‏ ‏

-p184

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 184

  • )) آیت الله سید علی غیوری؛ واحد خاطرات.

خدمتگزاری به مردم

‏‏ ‏

‏‏خودتان را خدمتگزار بدانید به بندگان خدا. بزرگی نفروشید به این مردم. این مردم بزرگ اند، بندۀ خدا هستند، به اینها بزرگی نفروشید؛ عُلوّ بر اینها نکنید. خداوند دار آخرت را برای کسانی قرار داده است که به مردم نه عُلوّ نمی کنند؛ نه فساد می کنند.[1]

‏‏بنای بر این نداشته باشید که حکومت کنید بر مردم. بنای این را داشته باشید که خدمت کنید به مردم.[2]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 185

  • )) صحیفه امام؛ ج10، ص155.
  • )) همان؛ ص 487.

اینها عزیزان من هستند

‏‏من در پایگاه هوایی همدان خدمت می کردم، به دستور امام از ارتش فرار کردم؛ ولی‏‎ ‎‏بالاخره دستگیر شدم و به زندان همدان افتادم، قرار شد ما را از زندان همدان به تهران‏‎ ‎‏منتقل کنند، هواپیمای حامل ما حدود 45 دقیقه روی دریاچه قم چرخید، خیلی ترسیده‏‎ ‎‏بودیم، بالاخره در فرودگاه تهران به زمین نشستیم، وقتی ما را به پایگاه جمشیدیه تهران‏‎ ‎‏می بردند، با علائمی خودمان را به مردم معرفی کردیم، لذا مردم مسلمان تهران در خارج‏‎ ‎‏از پادگان به نفع ما تظاهرات کردند، بعد از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا(س) ما‏‎ ‎‏را آزاد کردند، ما هم عازم محل استقرار امام در مدرسه علوی تهران شدیم.‏

‏‏     جمعیت زیادی در خیابان شهدا و خیابان ایران(اقامتگاه امام) جمع بودند به طوری‏‎ ‎‏که با مشکل می توانستیم به اقامتگاه امام برسیم؛ ولی به هر زحمتی که بود خودمان را به‏‎ ‎‏مدرسه علوی رساندیم و مردم هم ما را که لباس نیروی هوایی به تن داشتیم، از بالای‏‎ ‎‏دیوار مدرسه به داخل حیاط فرستادند؛ بالاخره به حضور امام رسیدیم، هیجان‏‎ ‎‏فوق العاده ای داشتیم، خدمتشان عرض شد ما از ارتش شما هستیم و به زیارت شما‏‎ ‎‏آمده ایم و بیان کردیم که هدف و مأموریت ما چیست، حضرت امام نیز فرمودند: ‏‏بروید و

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 185

‎‏مأموریت خودتان را انجام دهید‏‏. در آن روز شهید مطهری و آقای خلخالی و یاسر عرفات‏‎ ‎‏نیز خدمت امام بودند، حضرت امام به آنها فرمودند: ‏‏اینها عزیزان من هستند، قدر اینها را‎ ‎بدانید‏‏ و به ما فرمودند که: ‏‏برگردید به پایگاهتان و انقلاب را از آنجا شروع کنید.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 186

  • )) تیمسار عطاءالله بازارگان؛ واحدخاطرات.

گریۀ امام

‏‏به یاد دارم که در شهری سخنرانی داشتم(شاید تبریز بود)، بعد از پایان سخنرانی‏‎ ‎‏همینکه خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من‏‎ ‎‏حرف می زند، گفتم راه را باز کنید تا ببینم این خانم چه کار دارد، جلو آمد و گفت: «از‏‎ ‎‏قول من به امام بگویید، بچه ام اسیر دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کرده اند‏‎ ‎‏به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید، من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما‏‎ ‎‏شهید شوند» من به تهران آمدم خدمت امام رسیدم؛ ولی فراموش کردم این پیغام را به‏‎ ‎‏ایشان بگویم بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد، برگشتم و مجدداً‏‎ ‎‏خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود برای ایشان نقل کردم، بلافاصله دیدم‏‎ ‎‏آنچنان چهرۀ امام در هم رفت و آنچنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت که قلب مرا‏‎ ‎‏سخت فشرد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 186

  • )) حضرت آیت الله خامنه ای؛ خاطرات و حکایتها؛ ج 3، ص10.

ناراحتی امام از برخورد نامناسب با مردم

‏‏به یاد دارم در روزهای ملاقات یا عقد و دستبوسی امام، عده ای از مردم وقتی دستبوسی‏‎ ‎‏می کردند، به علت شدت علاقه به امام نمی رفتند، و تجمع می کردند تا شاید چهره امام‏‎ ‎‏را بیشتر ببینند؛ اما بعضی از پاسدارها گاهی صبرشان به آخر می رسید و با بعضیها تندی‏‎ ‎‏می کردند و به آنها می گفتند: بروید تا نوبت دیگران شود، و شاید هم بعضیها را هُل‏‎ ‎‏می دادند، حضرت امام این عمل یکی از پاسداران را دیدند، ناراحت و برافروخته شدند،‏‎ ‎‏آن پاسدار را مورد مواخذه قرار دادند که چرا چنین کردی؟ آنچنان اظهار ناراحتی کردند‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 186

‎‏که از چهره شان مشخص بود، آن پاسدار هم که به حکم وظیفه این کار را کرده بود، وقتی‏‎ ‎‏که دید حضرت امام شدیداً ناراحت شده است از تکرار آن خودداری کرد.‏‎[1]‎

‏‏ ‏

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 187

  • )) ایوبی؛ واحد خاطرات.

ارزش خدمت به مردم

‏‏حضرت امام در هوای پنجاه درجه نجف با سن و سال و ضعف مفرط روزی تا حدود‏‎ ‎‏شانزده ساعت روزه می گرفتند ولی تا نماز مغرب و عشا را همراه با نوافل به جا‏‎ ‎‏نمی آوردند افطار نمی کردند، همین امام در غروب روزی که خبردار شدند که رژیم بعث‏‎ ‎‏عراق می خواهد چند نفر از مردم بیگناه را به جوخه اعدام بسپرد، نه تنها نماز جماعت را‏‎ ‎‏تعطیل می کنند بلکه از به جا آوردن نماز اول وقت نیز صرف نظر می کند و فرماندار نجف‏‎ ‎‏را به حضور می طلبد تا بتواند جان چند نفر را از خطر نجات بخشد.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 187

  • )) حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی؛ پاسدار اسلام؛ ش 1، ص55.

به خاطر من، خودتان را به خطر نیندازید

‏‏پس از آنکه حضرت امام بر حسب مسائلی که فقط خودشان بر آن تسلط داشتند،‏‎ ‎‏فرمودند که باید به ایران برویم، قرار شد، که هواپیمایی تهیه شود، شب، وقتی که نماز‏‎ ‎‏مغرب و عشا تمام شد، بعد از شام، امام فرمودند: ‏‏بچه ها بیایید کارتان دارم‏‏. شهید عراقی‏‎ ‎‏همه برادرها را جمع کردند، من هم گوشه ای ایستاده بودم، امام فرمودند: ‏‏من دست بیعتم‎ ‎را از شما برداشتم و راضی نیستم که یکی از شماها به زحمت و مشکل بیفتید. فردا خودم‎ ‎تنها می روم، چون آنها اگر کاری داشته باشند، با من کار دارند و کسی با شما کاری ندارد،‎ ‎شماها اگر از کشورهای دیگر آمده اید و درس یا کاری دارید، می توانید به سرکارتان‎ ‎برگردید، اگر ان شاء الله برنامه ای شد که می آیید ایران.

‏‏     ‏‏برادرها شروع کردند به گریه کردن و هرکدام چیزی می گفتند. یکی می گفت که اگر‏‎ ‎‏صدبار هم بکشندمان، بازهم زنده بشویم، حاضر نیستیم دست از شما برداریم. خلاصه‏‎ ‎‏هرکس چیزی گفت، امام فرمودند: ‏‏مقصودم این است که شما به خاطر من خودتان را به

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 187

‎‏خطر نیندازید.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 188

  • )) مرضیه حدیده چی(دباغ)؛ زن روز؛ ش 955 (بهمن 1362).

ثواب خدمت به زائر

‏‏یکی از علما نقل می کرد که یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن از روحانیان به مشهد‏‎ ‎‏مشرف شدیم، در مشهد برنامه مان چنین بود که بعد از ظهرها پس از کمی استراحت، به‏‎ ‎‏طور دسته جمعی به حرم می رفتیم و بعد از زیارت و نماز و دعا به خانه برمی گشتیم. ما‏‎ ‎‏می دیدیم که امام دعا را خیلی مختصر می خواندند و تنها به منزل برمی گشتند و ایوان‏‎ ‎‏منزل را آب و جارو می کردند، فرش پهن می کردند، سماور را روشن می کردند و چایی را‏‎ ‎‏آماده می کردند، و وقتی ما از حرم برمی گشتیم برایمان چای می ریختند. یک روز من از‏‎ ‎‏ایشان سؤال کردم این چه کاری است که شما می کنید؟ حضرت امام فرمودند: ‏‏من ثواب‎ ‎این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمی دانم.‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 188

  • )) حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی؛ در رثای نور؛ (24 تیر 1368)، ص 13.

کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید

‏‏به یاد دارم یک بار بحث دربارۀ مسائل سیاسی خارجی بود و احتیاج به مقداری کارهای‏‎ ‎‏دیپلماتیک پنهان داشت، باایشان مشورت شد و ایشان مطلبی را فرمودند که من فکر‏‎ ‎‏می کنم یک اصل جاودانی برای همه سیاستمدارانی باشد که می خواهند با روش‏‎ ‎‏ماکیاولیستی عمل نکنند، بلکه صادقانه عمل کنند، ایشان فرمودند: کاری نکنید که‏‎ ‎‏نتوانید به مردم توضیح بدهید.‏

‏‏     یک مسئول اجرایی در روز با صدها انتخاب رو به رو می شود، ایشان ملاکی می دهند‏‎ ‎‏و می فرمایند: ‏‏کاری که می کنید، کاری در درونش نباشد که نتوانید برای مردم توضیح دهید،‎ ‎اصل آن است که ما مردم را داشته باشیم، ارتباط صادقانه نظام و حکومت با مردم مهمترین‎ ‎مسأله است.

‏‏     ‏‏چه کاری را نمی توانیم برای مردم توضیح دهیم؟ کاری که یا سازش داشته باشد یا‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 188

‎‏کوتاه آمدن، وقتی مسئولی در یک نظام اسلامی کار می کند، شخصیت او متعلق به‏‎ ‎‏خودش نیست و اگر خودش را در مقابل بیگانه کوچک کند، در واقع مردم را کوچک‏‎ ‎‏کرده است، پس گویی حق مردم را خورده است.‏‎[1]‎

‏‏ ‏

‏‏ ‏


‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 189

‏‎ ‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 190

  • )) میرحسین موسوی؛ پا به پای آفتاب؛ ج4، ص 175.

رفتار خوب

‏‏ ‏

‏‏تجربه کنید ببینید که آیا با محبت با مردم رفتار کنید دلتان آرامتر است، یا خدای نخواسته با شدت؟ با شدت ناراحتی می آورد. اگر با مردم با دوستی رفتار کنید، دلتان آرام است.[1]

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 191

  • )) صحیفه امام؛ ج7، ص 237.

تبسم شیرین

‏‏روزی دو دختر فرانسوی به اقامتگاه حضرت امام آمدند و تقاضای ملاقات با امام را‏‎ ‎‏داشتند ملاقات امکان نداشت از آنان عذرخواهی کردم، شیشه کوچکی دستشان بود،‏‎ ‎‏محتوای مقداری خاک، درب شیشه مهر و موم شده بود، اظهار کردند اگر ملاقات ممکن‏‎ ‎‏نیست، رسم ما بر این است که وقتی به کسی علاقه مند شدیم و ارادت پیدا کردیم هنگام‏‎ ‎‏جدایی و خداحافظی بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم و این خاک وطن ماست که پیش ما‏‎ ‎‏عزیزترین هدیه است، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید؛ ولی در عوض یک‏‎ ‎‏قطعه عکس با امضای امام برای ما بیاورید.‏

‏‏     محضر امام رسیدم و جریان را عرضه داشتم امام با تبسمی شیرین، شیشه را گرفتند و‏‎ ‎‏دو قطعه عکس را توشیح فرمودند، به آنان دادم، عکس را گرفتند و بوسیدند و تشکر‏‎ ‎‏کردند و رفتند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 191

  • )) حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور؛ پاسدار اسلام؛ ش 3، ص 51.

اثر رفتار خوب حضرت امام

‏‏یک نمونه دیگر از حسن اثر رفتار امام با اهالی نوفل لوشاتو این بود که همان همسایه ای‏

‏که در بدو ورود امام از شلوغی محل، اظهار ناراحتی و نگرانی کرده بود؛ ولی این اواخر،‏‎ ‎‏که از طرف سفارت شاهنشاهی عده ای را می فرستادند برای اینکه نظم عمومی محل را‏‎ ‎‏به هم بریزند، سر و صدا و شلوغ کنند تا اهالی محل ناراحت شوند. شبی دیدیم جلوی‏‎ ‎‏درب منزل امام شلوغ شد و وقتی سؤال کردیم دیدیم یکی از افرادی که سفارت به‏‎ ‎‏صورت یک فرد دیوانه می فرستاد، آن شب آمده بود و یک سیلی محکم به صورت‏‎ ‎‏همسایه امام که با همسرش از منزل خارج شده بود تا سوار ماشین شود زده بود.‏

‏‏برادران ما به پلیس گفتند: این آقا را دستگیر کنید او مأمور سفارت است، پلیس فرانسه‏‎ ‎‏گفته بود تا کسی از شخصی شکایت نکند ما نمی توانیم او را دستگیر کنیم. به آن‏‎ ‎‏فرانسوی گفتیم: شما شکایت کن تا این آقا را دستگیر کنند، مرد فرانسوی با آنکه جلوی‏‎ ‎‏خانه اش سیلی خورده بود و این مسأله برایش خیلی سخت و ناگوار بود، گفت: من این‏‎ ‎‏شکایت را نمی کنم، زیرا من می دانم این فرد از طرف سفارت ایران به اینجا آمده است تا‏‎ ‎‏شلوغ کند و بگویند از وقتی که امام به اینجا آمده امنیت محل به هم خورده است و‏‎ ‎‏فرانسه نمی تواند تحمل کند، و امام را اخراج می کنند. اگر من از این مرد شکایت کنم او را‏‎ ‎

-p192

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏

‏‏ ‏


‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 192

‎‏دستگیر می کنند و فردا این موضوع را در روزنامه ها درج می کنند و در پارلمان فرانسه‏‎ ‎‏مطرح می کنند که به خاطر حضور امام در پاریس به یک فرانسوی توهین شده است، ولو‏‎ ‎‏اینکه به امام ارتباط نداشته باشد، و این شکایت من از او به ضرر امام تمام می شود و من‏‎ ‎‏این کار را نمی کنم.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 193

  • ))حجت الاسلام والمسلمین محتشمی؛ پاسدار انقلاب؛ ش 13، ص 43.

تأثیر اخلاق حضرت امام

‏‏نقل کرده اند که زمان رضا شاه ملعون، حضرت امام بلیط اتوبوس تهیه می کنند تا از قم به‏‎ ‎‏تهران سفر کنند، حضرت امام سوار اتوبوس می شوند و روی یکی از صندلیهای جلوی‏‎ ‎‏اتوبوس می نشینند، وقتی راننده می آید با اخلاق تند با امام برخورد می کند و ایشان را‏‎ ‎‏وادار می کند که روی صندلی های عقب ماشین بنشیند، در بین راه برای صرف چای و‏‎ ‎‏استراحت مختصر اتوبوس توقف می کند، راننده خسته روی تختی دراز می کشد و‏‎ ‎‏خوابش می برد؛ امّا مگسها مزاحمش بودند و اذیتش می کردند، حضرت امام عبایش را‏‎ ‎‏روی راننده می اندازد تا او راحت بخوابد، وقتی که راننده از خواب بیدار می شود،‏‎ ‎‏می بیند عبای همان سیدی که به او تندی کرده بود و او را به عقب ماشین فرستاده بود بر‏‎ ‎‏رویش افتاده است، خیلی شرمگین می شود، عبا را تحویل می دهد و از ایشان تشکر‏‎ ‎‏می کند، بالاخره مسافران سوار اتوبوس می شوند، و امام هم مانند دیگران سر جای خود‏‎ ‎‏می نشیند؛ امّا راننده با نهایت احترام نزد امام می رود و با گریه و التماس ایشان را به‏‎ ‎‏جلوی اتوبوس می برد و از ایشان خواهش می کند تا در همان صندلی جلو بنشیند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 193

  • )) آیت الله محمد آل اسحق؛ واحد خاطرات.

نتیجۀ رفتار امام

‏‏روزی دیدم یکی از برادران آمده و می گوید: شهردار نوفل لوشاتو می خواهد با شما چند‏‎ ‎‏کلامی صحبت کند، همراه شهردار خانمی بود به ظاهر از خواهران روحانی کلیساها،‏‎ ‎‏شهردار گفت: شما اجازه بدهید که ما در سند نوفل لوشاتو بنویسیم که نوفل لوشاتو‏
‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 193

‎‏خواهر خواندۀ شهر خمین ـ زادگاه امام ـ است، و شما هم باید در سند شهر خمین‏‎ ‎‏بنویسید که خمین ـ خواهر خواندۀ نوفل لوشاتو ـ است. بعد از انجام مراسم از ما خیلی‏‎ ‎‏تشکر کردند. بعد پرسیدم: که خواهر روحانی چه کار دارند، خواهر روحانی زد زیر‏‎ ‎‏گریه، پرسیدم: چرا گریه می کنید؟ گفت: من می خواهم یادگاری به شما بدهم که شما از‏‎ ‎‏این یادگاری نمونه ای هم در تاریخ خودتان دارید. دیدم مقداری خاک توی شیشه ای‏‎ ‎‏ریخته بود و گفت: من این خاک نوفل لوشاتو را که برای ما متبرک است به شما هدیه‏‎ ‎‏می دهم که نگهدارید، مبادا نسبت به این خاک بی اعتنا باشید.‏

‏‏     آیا اینها نتایج طرز رفتار حضرت امام با مسیحیان نیست؟‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 194

  • )) مرضیه حدیده چی (دباغ)؛ زن روز؛ ش 953 (بهمن 1362)، ص 53.

هدیه به مسیحیان نوفل لوشاتو

‏‏تولد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ نزدیک بود، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت‏‎ ‎‏و آمدهای زیاد و شلوغیها، خیلی اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایی برایشان بفرستیم،‏‎ ‎‏از قول من هم معذرت بخواهید.‏

‏‏     برادرها رفتند و چند جعبه شیرینی و شکلات تهیه کردند و آوردند، امام سؤال‏‎ ‎‏کردند: چی تهیه شده؟ بسته ها را به امام نشان دادند، امام فرمودند: خارجیها به گل زیاد‏‎ ‎‏علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید.‏

‏‏     همان شب عید کریسمس، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند و فردای آن روز‏‎ ‎‏دیدیم که خیابان پر از خبرنگار و مردم است، من از یکی از برادران سؤال  کردم که چه‏‎ ‎‏خبر است؟ گفتند: خبرنگارها به خاطر ارسال هدیه های شب گذشته آمده اند تا گزارش‏‎ ‎‏تهیه کنند. مصاحبه ای هم انجام شد و امام اشاراتی در مورد تولد حضرت مسیح (ع)‏‎ ‎‏کردند که آثار تبلیغاتی این مقدار توجه خاص امام، اصلاً قابل مقایسه با جریانهای چند‏‎ ‎‏روز قبل از آن ـ که قرار بود مصاحبه امام را مستقیماً از کانالهای تلویزیون امریکا پخش‏‎ ‎‏کنند ـ نبود.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

کتابپرتوی از خورشید

صفحه 194

  • )) همان؛ ص 7.

اشک شوق مسیحیان

‏‏مسأله ای که بسیار قابل توجه بود طرز رفتار و برخورد حضرت امام در نوفل لوشاتو بود،‏‎ ‎‏به طوری که تمام اهالی محل را به خود جذب کرده بود، اهالی محل که در بدو ورود امام‏‎ ‎‏ممکن بود ناراضی باشند؛ زیرا رفت و آمد زیادی می شد و آرامش محل از بین رفته بود؛‏‎ ‎‏اما به مرور زمان به رضایت آنها انجامید.‏

‏‏     از جمله برنامه هایی که امام در آنجا اجرا کردند و خیلی مؤثر بود، این بود که شب‏‎ ‎‏تولد حضرت عیسی مسیح(ع) پیامی برای مسیحیان جهان فرستادند که خبرگزاریها آن را‏‎ ‎‏پخش کردند و در کنار این پیام، دستور دادند که هدایایی را که از ایران آورده اند مثل گز،‏‎ ‎‏آجیل، شیرینی و... بین اهالی نوفل لوشاتو تقسیم کنند. ما آن شب شیرینیها و گزها را‏‎ ‎‏تقسیم کردیم و در کنار هر یک از بسته ها یک شاخه گل گذاشتیم و هر چند نفر به طرفی‏‎ ‎‏رفتیم، من آن چند جایی که رفتم دیدم مردم خیلی متعجب شده اند از اینکه یک رهبر‏‎ ‎‏مسلمان ایرانی شب میلاد حضرت مسیح(ع) چنین کاری می کند. یادم هست زنگ یکی‏‎ ‎‏از خانه ها را زدم، خانمی در را باز کرد، هدیه حضرت امام را به او دادم، چنان هیجان زده‏‎ ‎‏شده بود که قطرات اشک از چهره اش فرو ریخت.‏

‏‏     ‏‏این برخوردها و طرز رفتار امام آنچنان اثر گذاشته بود که یک روز دیدیم یکی از اهالی‏‎ ‎‏نوفل لوشاتو تقاضای ملاقات نمایندگان محل با امام را دارد؛ امام هم بی درنگ وقت دادند‏‎ ‎‏و روز بعد بود که پانزده نفر از اهالی محل با شاخه های گل آمدند. امام به مترجم فرمودند‏‎ ‎‏که احوال آنان را بپرسد و ببیند که آیا نیاز و یا کار خاصی دارند؟ آنها گفتند: نه، ما فقط‏‎ ‎‏آمده ایم از نزدیک امام را ببینیم و این شاخه های گل را به عنوان هدیه آوردیم؛ امام هم با‏‎ ‎‏تبسم شاخه های گل را یکی یکی از دست آنها گرفتند و در میان ظرف و تنگی که در‏‎ ‎‏کنارشان بود قرار دادند، و آنها هم خیلی خوشحال شدند و از حضور امام رفتند.‏‎[1]‎

‏‎ ‎

‏‎

 

 

‏‏ ‏

http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_55027/%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%88%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D8%AE%D8%B5_%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85