***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

‏القرع - نسخه خطی موجود در کتابخانه ملی

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۳۴ ق.ظ

ملا محمد باقر فشارکی

سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران

‏محل نکهداری نسخه : تهران
‏مرکز نگهدارنده نسخه : کتابخانه مجلس شورا
‏شماره بازیابی نسخه : ۶/۵ خوئی
‏سرشناسه : فشارکی ، محمد باقر بن محمد جعفر
‏عنوان و نام پدیدآور : ‏القرع[نسخه خطی]
‏وضعیت استنساخ : ۲۱ محرم ۱۲۹۵
‏مشخصات ظاهری : ص۳۴۶-۳۸۹( ۴۳ صفحه)
‏خصوصیات نسخه موجود : آغاز: الحمد لله رب العالمین و لا حول و لاقوة ... ان هذه رساله معمولة ...
انجام: فیکن هذا آخر الکلام فیما اردناه فی هذه الرسالة ... کثیرا ...
‏معرفی نسخه : معرفی کتاب: رساله ایست در بیان موراد و مجاری قرعه ، در ابواب فقه . ( عبدالحسین حائری )
‏یادداشت کلی : تدوین و گردآوری: موسسه فرهنگی پژوهشی الجواد
‏منابع اثر، نمایه ها، چکیده ها : منابع کتابشناسی: مجلس شورا ۲۱۳/۷ و ۲۶۷/۷
منابع کتابشناسی: فیلم دانشگاه ۱۰۸/۲
ماخذ: فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی. ج.۷
‏موضوع های کنترل نشده : فقه

 

http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=6276535&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_&sortKeyValue2=sortkey_

 

 

 

 

متن اصلی معنی
قَرِع [عمومی] قَرِع : آنکه شایسته مشورت است، آنکه نخوابد؛ «ظِفْرٌ قَرِعٌ»: ناخن پوسیده. القَرْعَاء: مؤنّث (الأَقْرَع) است، بلا و سختى، بالاى راه، حیاط خانه؛ «ارضٌ قَرْعَاءُ» : زمینى که گیاه آن چریده شده باشد.
قَرْع [عمومی] قَرْع : (ن): گونه اى کدو که از دسته (القَرعیّات) است و در سرزمینهاى گرمسیرى کشت مى شود و در ایران به کدو حلوائى معروف است.
قَرَع [عمومی] قَرَع : آنچه که بر آن شرط و رهن بندند
- (طب): بیمارى ریزش موى سر، پیسى، زمینهائى که گیاه آن چریده شده باشد.
أَقْرَع [عمومی] أَقْرَع : م قَرْعاء؛ ج قُرْع و قُرْعان [قرع]: آنکه موى سرش از پیشامدى ریخته شده باشد، شمشیر خوب و آهنین
- من الحَیّات: مار که موى سرش ریخته شده باشد
- مِن الغَنَم: گوسفند بى شاخ. این تعبیر در زبان متداول رایج است؛ «تُرسٌ أَقْرَع»: سپر سخت؛ «قِدحٌ اقرعُ»: تیر قمار که بر آن سنگ ریزه کشیده اند تا خطوط آن روشن باشد؛ «عُودُ اقرعُ»: چوبى که پوست آن باز شده باشد؛ «جَبَلٌ اقْرَعْ»: کوه آن در آن گیاه نباشد.
قارَعَ [عمومی] قارَعَ : قِرَاعاً و مُقَارَعَةً [قرع] القومُ: با یکدیگر زد و خورد کردند، با هم قُرعه کشیدند
- القَومُ بِالرّمَاح: آن قوم با نیزه ها به هم حمله ور شدند
- هُ: با او شریک شد، در قُرعه کشى بر او غلبه کرد و قُرعه به نامش افتاد.
متن اصلی معنی
قَرِیع [عمومی] قَرِیع : ج قَرْعى: زد و خورد کننده، برنده قُرعه، بازنده قُرعه، مهتر و بزرگ، شتر نر.
قارِعَة [عمومی] قارِعَة : ج قَوارع: مؤنّث (القَارِع) است، روز قیامت، بلاى سخت، بلاى کُشنده؛ «قَارِعَةُ الطّریق»: خیابان فراخ، شاهراه.
قَرْعَة [عمومی] قَرْعَة : اسم مرّة از (قَرَعَ) است
- (ن) : واحد (القَرْع) است به معناى کدو و در زبان متداول بر جمجمه سر اطلاق مى شود؛ «خَرَجَ فُلانُ بِالْقَرْعَة»: فلانى سر برهنه خارج شد.
مِقْرَعَة [عمومی] مِقْرَعَة : ج مَقَارِع [قرع]: تازیانه و مانند آن.
اقْتَرَعَ [عمومی] اقْتَرَعَ : اقْتِرَاعاً [قرع]: رأى خود را در انتخابات و اخذ آراء عمومى بیان کرد
- الشی ءَ: آن چیز را برگزید
- القومُ على کذا: آن قوم براى امرى قرعه کشیدند
- النّارَ: آتش را روشن کرد.
أَقْرَعَ [عمومی] أَقْرَعَ : إقْرَاعاً [قرع] فلاناً: او را منصرف کرد
- عَنْهُ: از او روى گردان شد
- الدابَّةَ بِلجَامِهَا: لگام بر ستور زد تا بایستد
- بین القوم: میان آن قوم قرعه کشید
- الى الحَقّ: به حق بازگشت و خوار شد
- دارَهُ آجُرّا: خانه خود را آجر فرش کرد
- نَعْلَهُ : بر کفش خود وصله زد
- تِ الحمیرُ: خران سمهاى خود را بر یکدیگر زدند و کشیدند.
اقترع اقتراعا [عمومی] اقترع اقتراعا : رأی گیری کردن , قرعه کشی کردن
قُرْعَة [عمومی] قُرْعَة : برگزیده مال، قُرعه، سهم و نصیب؛ «الْقَاءُ القُرْعَة»: قُرعه زدن.
الاقْتِرَاع [عمومی] الاقْتِرَاع : [قرع]: مص رأی گیرى در انتخابات، رفراندم؛ «صَنْدُوق الاقتِراع»: صندوق آراء که در آن رأى ریخته مى شود.
انْقَرَعَ [عمومی] انْقَرَعَ : انْقِرَاعاً [قرع]: واژگون شد
- عن الأَمرِ: از آن کار باز ایستاد
- عن الحَقّ: از حق روى گردان شد.
متن اصلی معنی
تَقَارَعَ [عمومی] تَقَارَعَ : تَقَارُعاً [قرع] القومُ: آن قوم میان خود قرعه زدند، بعضى از آنها بعضى دیگر را زدند
- القومُ بِالرِّمَاح: آن قوم با نیزه ها یکدیگر را زدند.
قَرَّعَ [عمومی] قَرَّعَ : تَقْرِیعاً [قرع] فلاناً: با او به سختى رفتار کرد
- الْقَوْمَ: آن قوم را نگران کرد
- الشَّعْر: موى سر را کوتاه کرد.
قَرَاعَة [عمومی] قَرَاعَة : مؤنّث (القَرّاع) است.
قَرِعَ [عمومی] قَرِعَ : قَرَعاً الرجُلُ: موى سر او ریخت
قَرَعاً و قَرْعاً المَکانُ: آن جاى خالى شد.
قَرَعَ [عمومی] قَرَعَ : قَرْعاً البابَ: درب را کوبید، الرَّجُلَ : آن مرد را زد
- هُ بالحَقّ: او را به حق افکند
- هُ امرٌ: ناگهان کارى براى او پیش آمد
- سِنَّهُ: دندان کروچه کرد
- الشَّى ءَ: آن چیز را انتخاب کرد، السَّهْمُ الغایَةَ: تیر به هدف خورد
قَرْعاً فُلاناً: در قرعه بر او چیره شد.
مِقْرَاع [عمومی] مِقْرَاع : [قرع]: تبرى که با آن سنگ شکنند.
تَقَرَّعَ [عمومی] تَقَرَّعَ : تَقَرُّعاً [قرع]: پشت و رو شد
- الجلد : پوست برکنده شد.
اقتراع [عمومی] اقتراع : ورقه رای , مهره رای و قرعه کشی , رای مخفی , مجموع اراء نوشته , با ورقه رای دادن , قرعه کشیدن
قَرَاع [عمومی] قَرَاع : صیغه مبالغه است، سپر، چیز بسیار سخت.
قَرَعَة [عمومی] قَرَعَة : سپر، جاى ریختن موى سر، انبانى که پائین آن فراخ باشد و در آن غذا گذارند.