القرع - نسخه خطی موجود در کتابخانه ملی
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۳۴ ق.ظ
ملا محمد باقر فشارکی
|
http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=6276535&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_&sortKeyValue2=sortkey_
متن اصلی | معنی |
---|---|
قَرِع [عمومی] | قَرِع : آنکه شایسته مشورت است، آنکه نخوابد؛ «ظِفْرٌ قَرِعٌ»: ناخن پوسیده. القَرْعَاء: مؤنّث (الأَقْرَع) است، بلا و سختى، بالاى راه، حیاط خانه؛ «ارضٌ قَرْعَاءُ» : زمینى که گیاه آن چریده شده باشد. |
قَرْع [عمومی] | قَرْع : (ن): گونه اى کدو که از دسته (القَرعیّات) است و در سرزمینهاى گرمسیرى کشت مى شود و در ایران به کدو حلوائى معروف است. |
قَرَع [عمومی] |
قَرَع : آنچه که بر آن شرط و رهن بندند - (طب): بیمارى ریزش موى سر، پیسى، زمینهائى که گیاه آن چریده شده باشد. |
أَقْرَع [عمومی] |
أَقْرَع : م قَرْعاء؛ ج قُرْع و قُرْعان [قرع]: آنکه موى سرش از پیشامدى ریخته شده باشد، شمشیر خوب و آهنین - من الحَیّات: مار که موى سرش ریخته شده باشد - مِن الغَنَم: گوسفند بى شاخ. این تعبیر در زبان متداول رایج است؛ «تُرسٌ أَقْرَع»: سپر سخت؛ «قِدحٌ اقرعُ»: تیر قمار که بر آن سنگ ریزه کشیده اند تا خطوط آن روشن باشد؛ «عُودُ اقرعُ»: چوبى که پوست آن باز شده باشد؛ «جَبَلٌ اقْرَعْ»: کوه آن در آن گیاه نباشد. |
قارَعَ [عمومی] |
قارَعَ : قِرَاعاً و مُقَارَعَةً [قرع] القومُ: با یکدیگر زد و خورد کردند، با هم قُرعه کشیدند - القَومُ بِالرّمَاح: آن قوم با نیزه ها به هم حمله ور شدند - هُ: با او شریک شد، در قُرعه کشى بر او غلبه کرد و قُرعه به نامش افتاد. |
متن اصلی | معنی |
---|---|
قَرِیع [عمومی] | قَرِیع : ج قَرْعى: زد و خورد کننده، برنده قُرعه، بازنده قُرعه، مهتر و بزرگ، شتر نر. |
قارِعَة [عمومی] | قارِعَة : ج قَوارع: مؤنّث (القَارِع) است، روز قیامت، بلاى سخت، بلاى کُشنده؛ «قَارِعَةُ الطّریق»: خیابان فراخ، شاهراه. |
قَرْعَة [عمومی] |
قَرْعَة : اسم مرّة از (قَرَعَ) است - (ن) : واحد (القَرْع) است به معناى کدو و در زبان متداول بر جمجمه سر اطلاق مى شود؛ «خَرَجَ فُلانُ بِالْقَرْعَة»: فلانى سر برهنه خارج شد. |
مِقْرَعَة [عمومی] | مِقْرَعَة : ج مَقَارِع [قرع]: تازیانه و مانند آن. |
اقْتَرَعَ [عمومی] |
اقْتَرَعَ : اقْتِرَاعاً [قرع]: رأى خود را در انتخابات و اخذ آراء عمومى بیان کرد - الشی ءَ: آن چیز را برگزید - القومُ على کذا: آن قوم براى امرى قرعه کشیدند - النّارَ: آتش را روشن کرد. |
أَقْرَعَ [عمومی] |
أَقْرَعَ : إقْرَاعاً [قرع] فلاناً: او را منصرف کرد - عَنْهُ: از او روى گردان شد - الدابَّةَ بِلجَامِهَا: لگام بر ستور زد تا بایستد - بین القوم: میان آن قوم قرعه کشید - الى الحَقّ: به حق بازگشت و خوار شد - دارَهُ آجُرّا: خانه خود را آجر فرش کرد - نَعْلَهُ : بر کفش خود وصله زد - تِ الحمیرُ: خران سمهاى خود را بر یکدیگر زدند و کشیدند. |
اقترع اقتراعا [عمومی] | اقترع اقتراعا : رأی گیری کردن , قرعه کشی کردن |
قُرْعَة [عمومی] | قُرْعَة : برگزیده مال، قُرعه، سهم و نصیب؛ «الْقَاءُ القُرْعَة»: قُرعه زدن. |
الاقْتِرَاع [عمومی] | الاقْتِرَاع : [قرع]: مص رأی گیرى در انتخابات، رفراندم؛ «صَنْدُوق الاقتِراع»: صندوق آراء که در آن رأى ریخته مى شود. |
انْقَرَعَ [عمومی] |
انْقَرَعَ : انْقِرَاعاً [قرع]: واژگون شد - عن الأَمرِ: از آن کار باز ایستاد - عن الحَقّ: از حق روى گردان شد. |
متن اصلی | معنی |
---|---|
تَقَارَعَ [عمومی] |
تَقَارَعَ : تَقَارُعاً [قرع] القومُ: آن قوم میان خود قرعه زدند، بعضى از آنها بعضى دیگر را زدند - القومُ بِالرِّمَاح: آن قوم با نیزه ها یکدیگر را زدند. |
قَرَّعَ [عمومی] |
قَرَّعَ : تَقْرِیعاً [قرع] فلاناً: با او به سختى رفتار کرد - الْقَوْمَ: آن قوم را نگران کرد - الشَّعْر: موى سر را کوتاه کرد. |
قَرَاعَة [عمومی] | قَرَاعَة : مؤنّث (القَرّاع) است. |
قَرِعَ [عمومی] |
قَرِعَ : قَرَعاً الرجُلُ: موى سر او ریخت - قَرَعاً و قَرْعاً المَکانُ: آن جاى خالى شد. |
قَرَعَ [عمومی] |
قَرَعَ : قَرْعاً البابَ: درب را کوبید، الرَّجُلَ : آن مرد را زد - هُ بالحَقّ: او را به حق افکند - هُ امرٌ: ناگهان کارى براى او پیش آمد - سِنَّهُ: دندان کروچه کرد - الشَّى ءَ: آن چیز را انتخاب کرد، السَّهْمُ الغایَةَ: تیر به هدف خورد - قَرْعاً فُلاناً: در قرعه بر او چیره شد. |
مِقْرَاع [عمومی] | مِقْرَاع : [قرع]: تبرى که با آن سنگ شکنند. |
تَقَرَّعَ [عمومی] |
تَقَرَّعَ : تَقَرُّعاً [قرع]: پشت و رو شد - الجلد : پوست برکنده شد. |
اقتراع [عمومی] | اقتراع : ورقه رای , مهره رای و قرعه کشی , رای مخفی , مجموع اراء نوشته , با ورقه رای دادن , قرعه کشیدن |
قَرَاع [عمومی] | قَرَاع : صیغه مبالغه است، سپر، چیز بسیار سخت. |
قَرَعَة [عمومی] | قَرَعَة : سپر، جاى ریختن موى سر، انبانى که پائین آن فراخ باشد و در آن غذا گذارند. |