***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

منتشر شده در ایثار پرس 

دکتر سید جواد هاشمی فشارکی

http://www.isarpress.ir/?p=8674

گروه : شهدا / صفحه اول / ویژه

شناسه : 8674

21 دی 1400 

شهید مرتضی سلمان طرقی ،

ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری شهید

در این نوشتار مطالب نقل شده از خانواده و دوستان همرزم وی در خصوص ویژگی‌های ظاهری ؛ اخلاقی، رفتاری شهید مرتضی سلمان طرقی ونیز خاطراتی از وی تبیین شده است .

*

دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی

 

الف ) ویژگی‌های ظاهری شهید

 

آقامرتضی سرباز آموزش‌دیده ارتش پیش از پیروزی انقلاب بود. در نوع لباس پوشیدن و راه رفتن مانند ارتشی‌ها بود. اگر کسی لباس سبز در تن‌شان نمی‌دید می‌گفت ایشان یک ارتشی است. هیکل چهارشانه و قد بلند و هیبتی عجیب داشت. یک فرد نظامی که ابهتش زبانزد بود، اما این فردخشک در عرصه اموزش نظامی وقتی آموزش سربازان تمام می‌شد بین رزمنده‌ها می‌آمد و با بذله‌گویی روحیه جمع را تلطیف می‌کرد. با سربازان غذا می‌خورد و شوخی می‌کرد.وی بسیار پرتلاش و شجاع بود .

تصویر اولیه ذهنی

در تصور اولیه برای من، ایشان را خشن تصور می‎‌کردم، ایشان آدمی بود، چهارشانه جسور، با موهای نیمه فر و خشن! این تصورات کاملا غلط بود، بعدها که با ایشان دوست و همراه شدم، ایشان را با قلبی رئوف و مهربان یافتم. ایشان سنش نسبت به بقیه بچه­ها بیشتر بود و چون در هوابرد ارتش هم آموزش دیده و نظامی بود. کاملا ورزیده بود به طوری که وقتی به او نگاه می‌کردی ابهتش آدم را می‌گرفت. شوخ‌طبع‌ترین آدمی بود که در عمرم دیده بودم، گاهی اوقات شوخی‌هایشان را از دور نگاه می‌‍‌کردم، برای مثال، پتو روی سر احمد ساربان نژاد انداخته دارد احمد را میزند! یا مثلا کوچک محسنی را دارد هل می‌دهد! یا مثلا یک مار گرفته دارد رفقایش را با آن مار می‌ترساند (اسدی، علی محمد، هم‌رزم شهید، بی تا).

خصوصیات

از خصوصیات ظاهری ایشان برایتان بگویم که بسیار چهره زیبایی داشتند، ابروهای به هم پیوسته‌، ریش‌های پُر پشت و کم هم ظاهر خشن داشت ولی ولی قلبش خیلی مهربان بود، خیلی هم بامرام و با معرفت بود، خیلی کم عصبی می‌شد ولی وقتی که ناراحت می‌شد بسیار ترسناک می‌شد (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

ویژگی خاص

سلمان طرقی از لحاط فیزیکی ایشان بسیار ورزیده و قوی هیکل بودند. از ما یک سر و گردن که سنمان فقط نوزده سال یا بیست سال بود، بزرگ‌تر بود. از لحاظ فهم و درک هم بسیار بالاتر از ما بودند به همین دلیل بچه‌ها علاقه خاصی به ایشان داشتند. آدم دوست داشتنی و جذابی بود. اگه بچه‌ها با کسی بحثشان می‌شد بسیار سنجیده عمل می‌کردند (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

لقب پلنگ

برای اینکه بسیار جسور و شجاع بود بچه‌ها به او لقب پلنگ داده بودند (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

 

ب ) ویژگی‌های اخلاقی شهید

تغییر خصوصیات

مرتضی قبل از سربازی‌اش( در قبل از انقلاب ) ، بسیار شوخ بود، به کلاس تئائر می‌رفت، یک گیتار داشت و آن را می‌زد و ادای سوسولی را در می­آورد، گیتار داشت ولی هیچ وقت نمی‌زد، فقط ادایش را در می‌آورد، خلاصه که بسیار شوخی می‌کرد و همه را می‌خنداند ولی یکدفعه کلی تغییر کرد، سنگین و متین شد (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

خضوع شهید

مرتضی همیشه می‌گفت من در جبهه در آشپزخانه سیب زمینی پوست می‌کنم و هر کسی از او می‌پرسید می‌گفت: «من کاره‌ای نیستم». من سیب زمینی پوست می‌کنم (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، 25/10/96).

مراعات بیت المال

یک روز محمد پسر اقا مرتضی  تب خیلی شدیدی داشت و واقعاً قابل تحمل نبود. بعد ایشان از راه رسید با ماشین ثارالله، یعنی ماشین سپاه، گفتیم: آقا مرتضی ماشین را تو نیاور، بزار بچه را ببریم دکتر، گفت: این ماشین مال من نیست، این ماشین مال بیت‌المال است،‌ من باید ماشین را بیاورم تو، بچه‌ام را با موتور ببرم، ماشین را آورد توی پارکینگ گذاشت و بچه را با موتور برد، با آن تب(رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

مهم‌‌ترین چیزی که سلمان را از بقیه جدا می‌کند خصوصیات خاص اخلاقیش بود. در واقع چیزی که الآن در جامعه کم داریم همین است. سلمان به آن چیزی که اعتقاد داشت عمل می‌کرد. ‌مثلاً یکی از چیزهایی که هست شاید هم برای شما گفته باشند، ایشان در سپاه بود، من هم در سپاه بودم. یک بار بچه‌اش مریض بود. ماشین سپاه هم دم در بود. یک وسیله دیگر تهیه کرد رفت! مادرش گفت چرا؟ گفت نه این مال بیت المال است من حق ندارم!  مادرش می‌گفت. به آن چیزی که معتقد بود عمل می‌کرد. در خانواده با آن ابهت خاصی که داشت همه از آن صلابت و ابهت او خودشان را جمع و جور می‌کردند. به شدت روی ساده زیستی تاکید داشت. خود او هم ساده زندگی می‌کرد و هر جا که می‌دید که بیت المال دچار مشکل می‌شود داد می‌زد برخورد می‌کرد. (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

ممانعت از مزاحمت

یک‌بار ایشان به میدان رسالت آمده بود، یک خانمی آمده بود رد شود،‌ کارگرها به او متلک گفته بودند، به آن‌ها گفته بود چرا متلک می‌گویید؟ بعد به‌زور خواسته بودند دختر را اذیت کنند که رسیده بود و خلاصه با آن‌ها درگیر شده بود. دو سه نفر آن‌ها را زده بود. به دختر هم گفته بود خواهر برو! یعنی یک‌جوری بود که می‌خواست همه‌جا به همه کمک کند (رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

جذبه و لحن شیرین

آوازه‌اش را شنیده‌ بودم، ولی در یک یگان نبودم، اسم همدیگر را زیاد شنیده بودیم، بدون اینکه همدیگر را ببنیم، طوری همدیگر را میشناختیم که وقتی هم را دیدیدم بدون معطلی حس شناخت عجیبی در ما ایجاد شد. جذبه‌‌اش چنان به دل مینشست که مگو و مپرس... دوستانش که ازش تعریف می‌کردند چنان شیفته مرامش و صحبت‌‌هایش بودند، که همان صحبت برایم جذاب بود. حتی گفتن خاطره از او... مانند یک همراه، دوست و فرمانده، همیشه بود. چندی از صحبت‌هایش را نمی‌توانم بگویم... اما لحنی شیرین و گویا داشت. طوری می‌شناختیم که دیده بودیم جذبه‌اش را دیگر، فرمانده‌ی یک‌دوست، یک همراه، یک‌چیز عالی؛ یعنی یک‌چیزی که آدم می‌آمد می‌نشست قبلا، مثلا من با سلمان رفیق نبوده‌ام ولی با کسان دیگری که رفیق بوده‌ایم، می‌آمدیم، می‌نشستیم صحبت می‌شود جذاب بود؛ یعنی حتی صحبت‌هایش (احمدی، فیروز، همرزم شهید، 28 /11/1396)

بانشاط و با اراده محکم

لحظه آشنایی و برخورد من و سلمان، در آن زمان هماهنگی خیلی مهم بود، من دیدم سلمان دو تا بی‌سیم‌چی به خودش بسته است، دارد می‌رود. در آن لحظه یک بی‌سیم دستش بود و داشت صحبت می‌کرد، می‌خواهد جایی را پیدا کند که لشکر در آنجا بود. در همان لحظه من رسیدم و گفتم: سلام اوهم جواب من را با سلامی داد. گفتم آقای سلمان‌طرقی این جاده‌ی یوبس است. اینجا باید پاک‌سازی شود و نیرو چیده بشود، همین طور برایش حرف میزدم که اینجا باید چه بشود و چه نشود. توضیح کامل به ایشان دادم در باب همه چیز. گفتم می‌خواهی جاده را ببینی؟ که با کمال میل قبول کرد، از ارتش درخواست یک منور کردم و برای اولین بار ما در عملیات منور زدیم. عین روز روشن شد. همه جا را کاملا مشخص کرد. بعد از تمام این صحبت‌ها و کارهایی که انجام دادیم، گفت بیا تو را ببندم به خودم، من هم گفتم نه تو بیا خودت را ببند به من... من هزارتا کاردارم... این شد باب آشنایی منو ایشان، آن شب، شب بسیار حساسی هم بود که در عین حساسیت دوستی من و ایشان به رفاقتی دلنشین تبدیل شد. ایشان تازه متوجه شدند که ما دیده‌بان و از لشکر10 هستیم. بعد از آن عملیات خیبر هم باز بسیار همدیگر را دیدیم. در هر شرایط آموزش‌های خاصی برای افراد در نظر گرفته شده بود، زیرا که قسمت به قسمت طبیعت فرق می‌کرد. برای همین کلاس‌های مختلف از جمله نقشه خوانی، دیده بانی و ... میگذاشتند ولی میدان جنگ بهترین تمرین بود. ما در تمام این کلاس‌ها شرکت می‌کردم با وجود اینکه بلد بودم. در این کلاس‌ها، خود سلمان‌طرقی این‌ها هم می‌نشستند. ما باید آماده می‌بودیم در همه حالت ورزیده شده بودیم. آنقدر ورزیده شده بودیم که 33 کیلومتر کل لشگر را ما در یک روز تجهیز کردیم. آموزش دادن یک لشگر کار حاج‌کاظم رستگار بود، اما بعدا سلمان‌طرقی این کار را انجام داد. آقای احمدی و مرتضی مسئول نشست‌وبرخاست بودند. در میان این هم همه جنگ در موقع استراحت بسیار باهم شوخی می‌کردیم و سربه سر هم میزاشتیم که بسیار از آن را به یاد ندارم.  در عملیات والفجر 4، درکردستان گفته بودند باید نگهبانی بدهید؛ یعنی ما دیده‌بان داشتیم، ده‌پانزده نفر هم در عقبه توی یک چادری زندگی می‌کردیم. آنجا، امنیت خاصی، حاکم بود و به ما گفته بودند نگهبانی بدهید، ولی ما گفتیم ولش کن... ولی آمده بودیم، در این حین تمام پوتین‌ها از جمله سلمان‌طرقی و احمد غلامی را آمده بودند برداشته بودند برده بودند.

من هم نیز پیاده راه افتادم، با دمپایی رفتم آنجا، اتفاقا همان روز عکس هم انداختیم و خاطره خوبی ساختیم. در ماه مبارک رمضان، شب‌های احیا می‌رفتیم یک امامزاده به نام امامزاده شاهزاده محمد، که سلمان و خود حاج‌آقا کاظم می‌آمند و در این محافل عرفانی چیزهایی دیددم که از ذهنم بیرون نمیرود، این مردان حاجت روا بودند. سرگرمی‌هایی که در سنگر داشتیم، بسیار بود، من خودم استاد ورزش و نشاط بودم؛ من هیچ‌وقت نمی‌آید با سلمان‌طرقی کشتی بگیرم یعنی اصلا رویم نمی‌شد. سلمان طرقی باوجود اینکه کادر و فرمانده بوده  خودش یکی از تشویق کننده‌هایی برای شلوغی و نشاط بود. برای همین، دیگر خجالت نمی‌کشیدی پیش ایشان و من این را به خوبی می‌دانستم جایی که سلمان هست، جایی برای عقب‌نشینی نیست، خیلی محکم بود، می‌دانستم که سلمان باشد من هم نیز نیرو می‌گیرم و نیروی او به من انتقال پیدا می‌کرد، خیلی مهم است‌! (احمدی، فیروز، همرزم شهید، 28 /11/1396).

مخالف تجملات

درمهمانی‌های فامیل وغیره، اگر پذیرایی از حد ساده ومعمول خارج میشد وحالت تشریفات پیدا میکرد، مخالفت می‌کرد،  البته من بگویم ابهت سلمان جوری بود که اصلاً خلق بد نبود. با منطق برخورد می‌کرد.  سعی می‌کرد با‌‌ آن‌هایی که خدایی نکرده لقمه حرام در زندگی‌شان بود رفت وآمد نمی‌کرد، او در قالب آن زمان اگر امروز زندگی می‌کرد، به قول شهید همت دق می‌کرد! (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

اطاعت از امام

بسیار به عبادتش، به نمازش، به اطلاعت از ولایت که منظور امام است پایبند بود (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

منضبط و با صلابت

چیزی که الآن ما در جامعه کم داریم، همین صلابت و ایستادگی و مقاومت در راه عقایدی است که داریم. این که حاضر نباشید ببینید مشکلی که وجود دارد این است! امثال مرتضی‌ها خریدنی نبودند. یعنی نمی‌شد با پول، با مقام، با هیچ چیز اینها را بخری و دیگران خودشان را مقابل او جمع و جور می‌کردند، نه او خود را در مقابل دیگران! حال اگر مرتضی بود همین بود. برای همین است می‌گویم دق می‌کردند. خدا را شکر که نه مرتضی، بلکه امثال مرتضی دیگر نیستند تا ببینند چی به چیست؟

عده‌ای آمدند خدمت پیغمبر اکرم (ص) که ما رفتیم فلان جا و یک سری غنائم گرفتیم. علی(ع) تقسیم کرد. ولی خیلی با صلابت و خشن بود. پیغمبر اکرم (ص) فرمود کار را درست فهمیدید. امیرالمومنین(ع) در اجرای عدالت و در اجرای احکام اسلامی خیلی خشن و محکم است. سلمان هم همین جور بود. یعنی در اجرای آنچه که به او داده می‌شد خیلی محکم، دقیق و منضبط بود. چه در بحث خانواده‌داری‌اش، چه در بحث جبهه‌اش، در بحث اطلاعات عملیات‌اش، خیلی منظم، دقیق و همیشه هم جزء آن‌هایی بود که کمتر می‌شد در چشمشان نگاه کنی! یعنی خیلی با صلابت و قوی بود و این از یک نیروی ایمانی قوی وی سرچشمه می‌گرفت! (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

بی ادعا

اگر می‌خواهیم از مرتضی یاد کنیم خیلی مهم است بدانیم که بسیار تودار بود. تا چیزی از او سوال نمی‌کردی جواب نمی‌داد و اصلاً اگر کسی نمی‌دانست فکر می‌کرد یک نیروی خیلی عادی دارد می‌جنگد! اصلاً کسی باور نمی‌کرد ‌که ایشان مسئول محور باشد. خودش نیز حتی ذره‌ای اصلا دنبال این حرف‌ها نبود.! (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

مقید به اعتقادات

در فامیل به عنوان یک آدم متعبد معقول و اینکه روی عقایدش خیلی راسخ است و حاضر نیست از عقایدش کوتاه بیاید معروف بود. مرتضی را حتی در زمان خودش هم درکش نمی‌کردند. یعنی اصلاً مفهوم نبود. اینکه ماشین دولتی دستت باشه و بچه‌ات هم مریض باشد ولی با آن به درمانگاه نبری همان زمان هم مفهوم نبود کسی به خاطر عقایدش با کسی کوتاه نیاید! این از این نظر واقعا خاص بودند. به قول معروف تا آمدیم بفهمیم کیست و چیست از پیش ما رفتند! (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

پنهان کاری

پنهان کاری عملکرد درصد زیادی از رزمندگان مثل ‌سلمان‌طرقی‌ها باعث می‌شود کار شما سخت شود. یعنی شما همه‌اش دنبال این هستید که سلمان آمد به من گفت من اینجا بودم. نمی‌گفت و نمی‌شد. بعد هم دنبال این نبود که بگوید من کاره‌‌‌ای هستم یا کسی هستم. برای همین هم بسم الله الرحمن الرحیم شما به من بگو این همه مصاحبه کردید از همین‌هایی که آنقدر ادعا می‌کنند سلمان را می‌شناسند، بگو آقا یک دانه از چیزهایی که سلمان آمده گفته من رفتم عملیات فلان اینجا این طور شد آنجا آن طور شد ‌مثلاً! یک جا نداریم که سلمان آمده باشد گفته من رفتم فلان جا فلانی اینطوری بود با فلان اینطوری شد. نه حتی برای خانواده‌اش هم نمی‌آمد بگوید که من کجا بودم و چه کار کردم! (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

تنفر از سیگار

ایشان بسیار از سیگار و دود متنفر بود، مجتبی دوستش سیگاری بود و به خانه ما آمده بود و بوی سیگار آن در خانه پیچیده بود، ایشان به قدری ناراحت شدند که مطلقا ممنون کردند دوست مجتبی بار دیگر با او رفت و آمد کند (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

روحیات

بسیار مهربان، خوش مشرب، صمیمی، بذله‌گو و خیلی به قول بچه‌ها شاد و شنگول بود. من در مدت کمی که در خدمت ایشان بودم اصلا بدی ندیدم و نشنیدم کسی هم از ایشان بد بگوید بسیار انسان متین و باوقاری بود (پورقناد، حسن، همرزم شهید، 25/10/ 1396).

بسیار مهربان بود، خاکی و لوتی مرام بودند، در عین حال بسیار جذاب و به دل می‌نشستند، با محبت بودند به بچه‌ها و حتی من بسیار لطف داشت. من خیلی دوست داشتم شبیه ایشان بشوم، جذبه‌ی خاصی داشت. بسیار روحیه‌ی جهادی و ورزشکاری داشتند، همیشه در حال ورزش کردن بود و بچه‌ها را هم به ورزش تشویق می‌کرد (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

لوتی منش

بسیار مرد لوتی و مشتی بود، دست و دل باز هم بود و مرام مشتی‌گری او بسیار معروف بود، از دوستان نزدیک او می‌توان به اسکندرلو و ساربان­نژاد اشاره کرد، اطرافیان او مانند خودش مشتی بودند، بسیار رئوف و مهربان بود، روحیه کمک به هم نوع را داشت گاهی شاید از دهن خودش می‌زد تا به دیگری کمک کند، کسانی که او را می‌شناختند بسیار او را دوست داشتند، در گردان سوریه هم همه به او علاقه داشتند، یعنی هر جا که بود، نیروهای تحت فرمانش به شدت به او علاقه داشتند. این هم به خاطر تیپ و قیافه زیبا و جذابش نبود، بلکه آن دلنشینی و جذابیت باطنی او بود که همه را مجذوب خود می‌کرد. هروقت که او را می­دیدم در ذهنم این بود که از اصحاب امام حسین (ع) و تیپ آن‌ها در ذهنم می­آمد (بام‌افکن، احمد، همرزم شهید، 26/10/96).

جذاب و شوخ طبع

شهید سلمان طرقی خیلی تیپ بسیار ساده‌ و مردانه‌ای داشتند. که بسیار جذاب بود. ما زیاد برایمان مهم نبود، ساده بودیم اما ساده‌ی ساده... با همان لباس می‌رفیتم و می‌آمدیم ولی ایشان بسیار جذاب بودند بسیار مرتب و تمیز لباس می‌پوشیدند و بسیار هم شوخ طبع بودند (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

جذبه و خنده رو

بسیار صبور بودندو با بچه‌ها بسیار راه می‌آمدند. همیشه بچه‌ها به او احترام میگذاشتند ایشان ابهت و جذبه خاصی داشتند.  بسیار شوخ طبع و خنده‌رو بودند، این خصیصه بسیار در ذهن من همیشه جا مانده است. ایشان را با قهقه‌هایش به یاد دارم (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

ایجادنشاط در بچه ها

آن زمان بچه‌ها همدیگر را نمی‌شناختند و به خلق‌وخوی هم آشنا نبودند، یکی از نشاطی که در میان بچه‌ها ایجاد می‌کرد، آموزش مهارت به آن‌ها بود، که شهید طرقی خود در آن ماهر بود، مانند ماهی گیری. ایشان ماهی‌گیر بسیار زبده‌ای بودند. بچه‌ها را به را به لب رودخانه‌ای که انتهای فرودگاه بود، می‌برد و یک نارنجک به داخل آب می‌انداخت، در آب هر چه ماهی بود گیج می‌شد و به روی آب می‌آمدند. بچه‌ها به‌راحتی صیدشان می‌کردند و ما برای اولین فهمیدیم می‌شود از این طریق هم شکار ماهی می‌توان کرد. بعد از آن صید که بسیار شیرین بود دور هم جمع می‌شدیم و ماهی‌ها را می‌خوردیم، از این جهت به نشاط و روحیه افراد بسیار اهمیت می‌داد (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

آقا مرتضی در عین حال که بسیار قوی و در ظاهر خشک بود اما بسیار در روحیه دادن به بچه‌ها و در زمان بازی ماند یک نوجوان 15 ساله می‌شد، زمستان بود و بچه‌ها را گروه می‌کرد وگلوله برف پرت می‌کردیم به همدیگر سرسره بازی می‌کردیم، فضا هم باز بود آنجا سرسره برفی بازی می‌کردیم. بچه‌ها را صبح به صبح بیدار می‌کرد و در خیابان از جلو نظام می‌داد، شروع می‌کرد به دویدن، به یاد دارم که همراه آن شعار الله‌اکبر و صلوات می‌داد و مردم از روی تراس به ما نگاه ‌می‌کردند، این کار باعث می‌شد که بچه‌ها همیشه روحیه ورزشی و آماده داشته باشند (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

ویژگی های شهید

از ایشان خنده رویی را بسیار به یاد دارم، اما ویژگی بارز ایشان در تمامی این سال‌های جنگ و اوایل انقلاب، دقت، هوشیاری، دانایی، دانش و مهارت‌های نظامی بوده است، ایشان با توجه به توانایی‌هایش به سمت فرماندهی انتخاب شده بودند، ایشان در نقطه‌های مهم و حساس از تاریخ ایران بسیار موفق عمل کردند، از جمله بوکان و سنندج و یا حتی در تبریز. این ویژگی‌ها در مهار بسیاری از حمله‌های دشمن موثر واقع بودند. از لحاظ ظاهری هم ایشان بسیار ورزیده و تنومند بودند. از آقا مرتضی سلمان طرقی به دستور امام جمعه از جهت ظاهر و توانایی‌هایش دعوت می‌شدند (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

خوش برخورد

شهید طرقی بسیار خوش برخورد و صمیمی بودند، با وجود اینکه ایشان سمت فرماندهی را به عهده داشتند اما از بچه‌ها من یک بار هم نشنیدم که بد اخلاقی کنند و همیشه از خوش رویی و صبوری ایشان شنیده‌ام (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

اخت شدن

ایشان اخلاق حسنه زیاد داشتند اما اینکه زود با کسی صمیمی و رفیق شود از بهترین اخلاق او بود، خودش اخلاق مشتی داشت و تمام کسانی هم که با او در ارتباط بودند لوتی مرام و مشتی بودند (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

آرام

شخصیت آرام ولی پر قدرت داشتند همچنین؛ دارای جذبه‌ای خاص بودند. این آرامش همیشه همراه با شیطنت هم بود. با بچه­ها داخل ­سنگر و ­چادر بسیار مزاح  داشتند ولی زمانی که صحبت از عملیات بود ایشان یک فرمانده تمام عیار بودند (سعیدی ، نصراله ، همرزم شهید ، 17/۱۱/۱۳۹۶).

تمیزی

مرد بسیار با سلیقه و تمیزی بود؛ مخصوصا در آشپزی کردن بسیار ماهر بود؛ ماهی پختن و صید ماهی او بسیار جذاب و تماشایی بود. ما بسیار شلخته بودیم ولی او در میان ما هم منظم بود و تمیز، زمانی که غذا می‌پخت ما مانند شکموها فقط بالای سرش می‌ایستادیم و به اصلاح ناخنک می‌زدیم (پورقناد، حسن، همرزم شهید، 25/10/ 1396).

                                                       سعه صدر

از ویژگی‌های شهید سلمان‌طرقی خونسردی و صبوریشان بود و به قول معروف سعه‌ صدرش بود، من تا به حال از ایشان بد اخلاقی ندیدیم، در موقع کار بسیار جدی می‌شد ولی هیچ کس از این جدی بودنش دلخور نمی‌شد، زیرا که همه اخلاق حسنه ایشان را می‌شناختند (پورقناد، حسن، همرزم شهید، 25/10/ 1396).

علاقه به خانواده

بسیار اهل خانواده بود و بسیار اهمیت می‌داد، علاقه زیاد ایشان به پدر، مادر و همسر بسیار زیاد بود و حرف اول را برایش می‌زد ولی نه اینکه این علاقه مانع از وظیفه او در جبهه شود، وقتی به ماموریت می‌رفت حتما بعدش به خانه سر می‎زد چند روزی را با خانواده می‌ماند و سپس به جبهه باز می‌گشت (پورقناد، حسن، همرزم شهید، 25/10/ 1396).

مشورت

همیشه با دیگران مشورت می‌کردند، به یاد دارم که در حین عملیات ما شده بودیم فرمانده، باید با ما بحث و صحبت می­کرد. به من گفتند که، حالا چه کنیم؟ شما نظرتان چی است؟

گفتم: «اینجا هیچ خبری نیست بخواهیم بمانیم فقط تلفات خواهیم داد، فقط باید در پی یک مکانی امن باشیم و آتش سنگین نباشد»، زیرا که آتش­­ همان موقع هم که داشتیم صحبت می­کردیم، می­آمد. در وضعیت پرسیده شده از صدودوازده گفتند که آن­جا هنوز درگیر هستند. با همدیگر مشورت کردیم، بحثی را که کردیم هیچ وقت از یادم نمی‌رود، آن اقتدار و آن جذبه در ایجا هویدا بود، با کسی شوخی نداشت. به عنوان مسئول عملیات باید مسئول محور تعیین می­کردند به ایشان گفتم: «نیاز نیست شما این­جا بمانید بروید من خودم هستم و با محمد این­جا را نگه می­داریم». ایشانم به من اعتماد کردند و رفتند.

بچه‌ها مسافت زیادی را طی کردند، تا به ارتفاعات دامنه کِدو رسیدیم، این کار از شاهکارهای ما در زمانی که آقای طرقی رفتند بود. ایشان از اعتماد به ما بسیار خرسند بودند. به این صورت که از ارتفاعات رفتیم و مستقیما با دشمن درگیر نشدیم. شرایط کوهستانی و سخت بود ولی ما توانستیم از پس این شرایط سخت بر بیایم هرچند که شهید دادیم و جنگ را باختیم اما همیشه پیروز هستیم (سعیدی ، نصراله ، همرزم شهید ، 17/۱۱/۱۳۹۶).

متین و مقتدر

انسانی آرام و متین و در عین حال قدرتمند بود. سلمان طرقی شایسته فرماندهی بودند و زمانی که  وقتی‌ به منطقه  می‌آمد، زمین‌لرزه ایجاد می‌کرد. چهره‌اش مهربانی را به انسان تداعی می‌کرد و آن اطمینان قلبی را که آدم نیاز به آن، می‌داد. این جملات را شاید ازکس دیگری نشنیده باشید (سعیدی، نصراله، همرزم شهید، ۲۴/۱۱/۱۳۹۶).

مثل پدر

مانند یک پدر برایمان پدری می‌کرد، در مواقع سختی روی سرمان دست می‌کشید و با ما همدردی ‌می‌کرد، درصورتی که شاید خودش کوهی از مشکلات بود. آن حس و حال پدرانه‌ای که به ما و بچه‌ها داشت برای همه ما بسیار شیرین بود، یاد کودکی خودم می‌افتادم (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

مردمی بودن

اگر مرتضی سلمان طرقی را نمی‌شناختید، محال ممکن بود که متوجه شوید ایشان نظامی و فرمانده هستند، و یک لشکر را فرماندهی می‌کنند. بسیار شخصیت مردمی محور و صمیمی داشتند، با همه بگو بخند می‌کردند اما در زمان خودش بسیار جدی و مسئولیت پذیر بودند (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

با وقار و با ابهت

از خصوصیات بارز ایشان باوقار و سنگینی ایشان بود، بسیار با ابهت و با جذبه بودند. اما چهره ایشان با خصوصیت اخلاقی‌شان متفاوت بود زیرا که در پشت آن چهره جدی قلبی مهربان داشت و همیشه خنده رو بود، شوخ طبع بود و با همه شوخی می‌کرد. شیطنت‌های خاص خود را نیز داشت و همیشه مایه آرامش بچه‌ها بود به آن‌ها انگیزه می‌داد در تمام وضعیت‌های دشوار... (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

متین و راسخ

از خصوصیات بارز شهید طرقی متانتشان بود، بسیار جا افتاده و مردانه رفتار می‌کرد، ابهت خاصی داشت و اصلا اهل دعوا و زدو خورد نبود، دارای چشم و ابروی مشکی بود و بسیار چهره زیبایی داشت ولی هیکل ورزیده و ورزشکاری داشت، بسیار به امام حساس بود خط قرمز ایشان امام و نظام بود (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

روحیه گذشت و عدم وابستگی به تعلقات

سلمان­طرقی به گذشت و معرفت معروف بود، همه هم این را می‌دانستند. اگر به ایشان می‌گفتند که خانه‌ات را به کسی نیازمندتر از خود به بدون چون و چرا می‌پذیرفت بدون آنکه سوالی بکند. به هیچ چیز احساس تعلق نمی‌کرد، نه به لباس و نه خانه و نه حتی پول ... بسیار انسان بخشنده‌ای بو و به مستحق‌تر از خود همیشه کمک می‌کرد (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

ویژگی خاص

 خانواده سلمان طرقی بسیار خانواده خوب و عالی بودند و من این را با وجود چنین فرزندی که تربیت کرده بودند فهمیدم، سلمان طرقی یک ویژگی منحصر به فرد و یک منش خاصی داشت که در تمامی رفتارش مشخص بود، بزرگ‌منش بود. این نشان می‌داد که در خانواده بسیار عالی تربیت شده است، آن‌ها 5 برادر و خواهر بودند (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

 

ج ) ویژگی‌های رفتاری شهید

اهل مطالعه

مرتضی خیلی کتاب می‌خواند. فکر می‌کنم همین دوران دبیرستان بود که کتاب زیاد می‌خواند. بعد یک سری کتاب در زیرزمین داشت. این‌ها را من می‌دانستم. کسی دیگری نمی‌دانست. یک جعبه بود از این جعبه‌های چوبی برای میوه. کتاب‌ها را همه را در آنجا گذاشته بود. بیشتر کتابخانه‌اش هم یا زبان می‌خواند یا قرآن. یک سری جعبه داشت کتاب‌های مختلف در آن بود. بعد خودش می‌دانید زود به سن بلوغ رسید. فکر می‌کنم با خواندن همان کتاب‌ها و این چیزها که دیگر خودش درخواست ازدواج داشت. بیشتر مذهبی بود کتاب‌هایش (مادرشهید ، 25/10/96).

مدمدندآنآ

نذر هیات

از بچگی، مادرش لباس تنش می‌کرد می‌گفت او را توی دسته ببرند.  لباس سقایی تنش می‌کرد.  مثل این سقایی ها که بچه‌ها رو الان سقا می کنند! همین شکلی بود (سلمان طرقی، غلام، پدر شهید، 24/10/1396).

تاکید بر حجاب

یک همسایه داشتیم؛ ایران خانم، شوهرش تریلی داشت می‌رفت بیابان و این ور و آن ور هیچ وقت خانه نبود. زنش تنها بود. آن وقت این سفارش کرده بود به همین مرتضی که یک وقت اگر ایران خانم چیزی می‌خواهد، کاری دارد تو برو کارش را انجام بده. برو این کار را بکن برایش. یک‌دفعه دیدم هر چی ایران خانم صدا کرد نرفت. گفتم مرتضی جان مگه بهمن آقا به تو نسپرده بود که اگر ایران خانم کاری دارد برو برایش انجام بده، اگر چیزی می‌خواهد برای او بخر؟

همسایه دیوار به دیوار بودیم. هر چی صدایش کرد نرفت که نرفت. گفتم برای چه نمی‌روی؟ ایران خانم جوراب پایش نبود. گفت می‌خواهد پایه مبلش را جابه‌جا کند. تختش را جابه‌جا کند. به من می‌گوید جابه‌جا کن. نمی‌روم مامان. این فکر می‌کند من بچه‌ام. پاهایش باز است، سرش باز است. جوراب پایش نیست. به من می‌گوید بیا تخت را این ور و آن ور کن. من نمی‌روم.  ایران خانم را صدایش کردم گفتم مرتضی می‌دانی چرا نمی‌آید؟ گفت چرا نمی‌آید؟ او می‌گوید ایران خانم سرش باز است. پایش باز است من نمی‌روم. گفت به خدا الان شلوار می‌پوشم. چادر هم سرم می‌کنم بیاید (مادر شهید، 25/10/96).

رسیدگی به خانواده رزمندگان

دوستاش در جبهه بودند و مادر و پدر آن‌ها وضعیت مالی خوبی نداشتند، او می‌رفت گوشت از آقایش می‌خرید، در خانه آن‌ها می‌داد به خانواده‌هایشان، دو دفعه حاج آقا را هم برده بود در خانه‌هایشان (مادر شهید، 24/10/1396).

نظم وترتیب

همه ایشان را به منظم بودند می‌شناختند، دقت بالایی در انجام کارها داشت، عادت داشت همه چیز را در سرجای خودش بزارد، برای مثال وقتی بحثی پیش می‌آمد هر کسی چیزی می‌گفت ولی ایشان اگر در آن مسئله سر رشته‌ای نداشت صحبت نمی‌کرد، البته موضوعی نبود که شهید طرقی نداند، از این جهت هرچه که می‌گفت ارزشمند بود. بسیار خوش لباس و خوشتیپ بودند و جذابیت خاصی هم داشت با جذبه و با ابهت بود. ورزشکار و ورزیده بود و از این جهت لباس‌هایش به او می‌آمد مخصوصا در لباس نظامی، جوری که لباس می‌پوشید آدم لذت می‌برد (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

دستگیری مستمندان

مرتضی گاهی وقت‌ها می‌آمد دم مغازه من و با اینکه سنش خیلی کم بود و ‌پول چندانی هم نداشت، مثلاً دو تا یک‌تومانی داشت می‌آورد می‌گفت: حاجی این را بگیر اگر کسی آمد گوشتی، چیزی لازم داشت یا یک پولی لازم داشت این را از طرف من بده! گفتم: چشم این کار را می‌کنم. یعنی این‌جوری هم بود (رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

خانه سازمانی

با قرعه‌کشی می‌دادند به بچه‌های سپاه یک زمانی سپاه تعدادی خانه در بلوار پروین می ساخت ، و بصورت قرعه‌کشی به نیروهای سپاه می‌دادند، . قرعه‌کشی کرده بودند یکی به حاج رستگار دادند. و یکی به مرتضی. بغل هم و ‌دیوار به دیوار هم! مرتضی گفت: من که پول ندارم این به اسم من در آمده است. بعد هم پول هم داشته باشم من نمی‌خواهم، آن‌قدر بچه‌های سپاه هستند که سه یا چهار تا بچه دارند ولی خانه ندارند. من که بچه ندارم که بخواهم خانه داشته باشم. گفتیم: «‌همه ما خواهر برادرها پول می‌زاریم»، رفتیم بانک هر چقدر پول داشتیم از حسابمان در آورده و  به او دادیم. آن‌قدر پول بهش دادیم که اضافه آورد و برگرداند. بعد می‌گفت: «من کمرم راست شد» (رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

صله رحم

هر وقت مرخصی می‌آمد جوری بود که در فامیل، رفت و آمد می‌کرد. ولی نه با هر کسی و نه هر جایی! مشکل دقیقا همین جا است. یعنی ما فکر می‌کنیم که باید با همه رفت و آمد کنیم. البته آن موقع‌ها ما خیلی تند بودیم. مثل ایشان بودیم! ‌مثلاً اگر جایی می‌رفتیم دو خورش بود می‌گفتیم یکی را بردار! تجملات الآن که جنگ است و الآن که مردم این‌همه مشکلاًت دارند نباید به این شکل انجام شود (آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97).

سیب زمینی

یک خاطره خنده داره دیگه، محسن دوستم و رفیقم بود، با کیسه پر از سیب زمینی آمد و به یکی از بچه‌ها داد و آن هم پخش کرد تو هوا... تمام گردان‌ها که حدودا نزدیک به بیست تا میشدند ریختند روی هم و حمله به سیب زمینی‌ها، آقا مرتضی هم که شاهد این قضیه بود خود خوری می‌کرد و یه دفعه فریاد زد... اگه این تیپ بخواد اینجوری عمل کنه من نمی‌تونم ابروی من و بردید شما... خاطره جالب و شیرینی بود. یادش بخیر!     

نخوردن پرتغال

در آن زمان در زمان اوایل انقلاب پرتقال و موز نبود، پرتقال بود ولی نه تامسون، به یاد ندارم که چگونه پرتقال‌ها به دست من رسید که برای مرتضی آوردم تا بخورد. دیدم بازی می‌کند؛ گفتم: «مرتضی چرا پوست نمی‌کنی بخور دیگه. می‌خواهی من برایت پوست بکنم». گفت: «نه، نمی‌خورم». من برایش پوست کندم و برایش بردم گفتم حالا بخور دیگر و ایشان از خوردن امتناع کرد و نخورد، دلیل را جویا شدم و ایشان در پاسخ به من این جواب را داد که من را بسیار شوکه کرد و به فکر فرو برد؛ مرتضی گفت: «همه‌ی مردم ایران از این می‌خورند؟ من چیزی را نمی‌خورم که همه نمی‌خورند»، این توی ذهن من رفت که ببین ایشان به فکر چی هستند و ما به فکر چه چیزی، تازه در آن موقع نه جنگی بود و نه چیزی می‌گوید چیزی را نمی‌خورم که همه‌ی مردم نمی‌خورند و در آن روز نخورد پرتقال‌ها این روحیه را قبل از انقلاب هم داشت (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

مهربانی و فامیل دوستی

مرتضی بسیار مهربان بود، زمانی که به مرخصی می‌آمد با موتور به تمام فامیل و خویشاوندان سر می‌زد و حال احوال را جویا می‌شد، شخصیت همراهی داشت، زمانی که سرباز بود از بچه‌‌های محل مراقبت می‌کرد،  حواسش به حال و احوال همه بود، برای اینکه دوستانش را به خانه بیاورد از مادر اجازه می‌گرفت، با وجود اینکه از من کوچک‌تر بود ولی باز از من هم اجازه می‌گرفت که من خدایی نکرده معذب نباشم، برایش بسیار مهم بود حال و احوال ما در منزل (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

خوشحالی از آزادی خرمشهر

خرمشهر آزاد شده بود، در تهران همه جا شیرینی پخش می‌کردند و همه شاد بودند، تهران همه ذوق داشتند، من به بیرون رفته بودم و از این همه خوشحالی بسیار شاد بودم، به مرتضی گفتم بیا بیرون و ببین چه خبر است همه خوشحال هستند، دیدم که به گریه نشست گفتم تو مگه خوشحال نیستی بیا بریم بیرون دارند شیرینی میدهند، گفت: «چرا من خوشحالم ولی نمی‌دانی که آنجا چه خبر شده بود که خرمشهر آزاد است (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

مرتب بودن

به مرتبی و تمیزی بسیار معروف بود، همیشه لباس‌هایش اتو کشیده و مرتب بود، همیشه سعی می‌کرد، لباس‌هایش را مرتب نگه دارد که تمیز  و صاف باشد (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

قرآن و نماز خواندن با صوت

به روی بام می‌رفت و با ترتیل و صوت قرآن می‌خواند، صدایش هم بسیار زیبا بود، بچه‌ها موقعی که نماز می‌خواند صدایش را ضبط کردند، بسیار قشنگ نماز می‌خواند (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

دوماه روزه

پایش شکسته بود و دو ماه شعبان و رمضان را در خانه مانده بود، این دو ماه را همش روزه بود و وقتی دلیل روزه گرفتن در دو ماه را جویا شدیم، فرمودند که گفت من به  سوریه رفتم روزه نگرفتم الآن روزه‌های قضایم را می‌گیرم (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

مخالف فامیل منافق

ایشان بسیار بر روی رفت و آمد فامیل و شخصیتی که به خانه‌های ما می‌آید حساس بود، فقط کافی بود بفهمد که کسی منافق است، اگر کسی با چنین طرز فکری به خانه ما می‌آمد به او می‌گفت: «پاشو از اینجا بریم بیرون اینجا خانه‌ی خواهرمه پاشو از اینجا بریم بیرون کارت دارم اینجا به حرمت خواهرم نمیتوانم کاری باهات بکنم ولی بریم بیرون» و حق نداری که پاتو بذاری خانه خواهر من (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

روحیه پهلوانی

از نظر منش و بسیار لوتی­ مرام و جوانمردی بود و خیلی هم روحیات پهلوانی داشت. اگر کسی می‌گفت که برای من کاری را انجام بده دریغ نمی‌کرد، اگر با دو نفر با هم اختلاف داشتند همیشه پا در میانی می‌کرد، با وجود اینکه فرماندهی یک گردان را به عهده داشت اما همیشه با بچه‌ها با صبوری و متانت رفتار می‌کرد. اگر کسی غذایی نداشت خودش نمی‌خورد اول دیگری را سیر می‌کرد، اصلا توقع جبران نداشت بسیار لوتی مرام و روحیه پهلوانی داشت، بچه‌ها به هیچ عنوان او را رییس نمی‌دیدند او را رفیق و همراه می‌پنداشتند، از همه برای ما دلسوزتر بود مانند بک پدر برای ما پدری می‌کرد (بام‌افکن، احمد، همرزم شهید، 26/10/96).

ارتباط با مادر

آقا مرتضی با مادرشان خیلی رابطه خوبی داشتند، ایشان بسیار رابطه صمیمانه‌ای با مادرشان داشتند. زمانی که به مرخصی می‌آمدند قبل از اینکه در باز شود مادرشان می‌فهمیدند که آقا مرتضی به خانه آمده است و خودشان به پیشواز می‌رفتند با کلی محبت او را  بغل می‌گرفت (خالقی، شهید، مصاحبه، بی تا).

ویژگی اخلاقی

آقا مرتضی نمونه یک انسان کامل بود، از ویژگی‌های اخلاقی ایشان محجوب، خجالتی، صبور را می‌توان اشاره کرد. ایشان یک انسان مسئولیت پذیر نیز بودند که، مسئول گروهان بودند (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

آموزش همراه فرماندهی

آقا مرتضی یک حالت خاص و محکم داشتند، و ما او را به یک انسان خاص می‌دیدیم. ایشان دوره‌های نظامی را در زندان اوین گذراندند. با وجود اینکه آقای سلمان طرقی تمامی مسائل نظامی را آموزش دیده و مسلط بودند، مانند یک فرد عادی در کنار ما آموزش می­دید (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

مدارا با بچه ها

زمان خاموشی، که در راس ساعت ده شب زده می‌شد، تازه اول مکافات آقای سلمان­طرقی بود، یعنی ما آنقدر با یکدیگر سر به سر میزاشتیم و ایشان فقط قدم می‌زد، و ما همچنان به شیطنت‌های خود ادامه می‌دادیم ولی باز او حرفی نمیزد و فقط قدم می‌زد تا نزدیک به ساعت دو می‌خوابیدیم و او هم می‌رفت، بسیار انسان صبور و بردباری بود و با بسیار مدارا می‌کرد.  در بعضی مواقع بچه‌ها او را می‌کشیدند وسط و با سر به سر می‌زاشتند، به این صورت که پتو را سرش می‌انداختند و اذیتش می‌کردنند. از آنجا که ایشان بسیار ورزیده بودند و کشتی‌گیر قابلی نیز بودند، زیاد اجازه نمیدادیم به خودمان با او شوخی کنیم، فقط کافی بود دستش به ما برسد، درکل کسی حریفشان نبود (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

راز داری در اطلاعات نظامی

آقای کیهانی و آقای سلمان­طرقی مسئولیت یه کار اطلاعاتی را به عهده داشتند. ایشان بسیار رازدار بودند، بچه‌ها سر به سر سلمان­طرقی می‌زاشتند که دیگر درکارهای الف طین افتادید، اما او اصلا بروز نمی‌داد و میگفت: «یه مقدار خرت و پرت دادند ما اینجا انباردار خوبی هستیم و باید مواظب باشیم» (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

صبوربودن

اخلاق بسیار پسندیده‌ای داشتند،که کاملا صبور بودند، بسیار با ایشان شوخی می‌کردیم و انتظار داشتیم گاهی چیزی به ما بگوید، اما اصلا و ابدا، بسیار صبور بودند (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

شوخی

در بسیاری از موارد، بچه‌ها برای او نقشه می‌کشیدند که گیرشان بیارند و جوری خاکش کنند، اصطلاحا؛ و اصلا نباید دستش به لباس یا پیراهنت گیر می‌کرد، زیرا که سریعا یک فن روی تو پیاده می‌کرد. بسیار ماهر و زُبده بودند، سریعا در کشتی خاکت می‌کرد. کاری، دیگری نمی­توانستیم بکنیم و سمتش برویم. اون هم می‌دانست ما اطلاع داریم، برای همین سعی می­کرد جوری رفتار کند و از جاهایی عبور کند که ما نتوانیم به او پاتک بزنیم (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

آچار فرانسه

من ایشان را به خوبی می‌شناختم به قول معروف حکم آچارفرانسه را داشت. هرچه کار بود و از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد، هر کاری که بود انجام می‌داد و اصلا این فکر را نمی‌کرد که من برای جنگ به میدان آمدم، هر جا نیاز به کمک بود، او داوطلبانه دریغ نمی‌کرد و با جان و دل کاری را انجام می‌داد. اگر هم در جایی کسی کار نمی‌کرد او همیشه به اصطلاح جورش را  می‎کشید.

شجاعت

بسیار آدم شجاع و قوی دلی بود. مهمات را داخل ماشین می‌گذاشت و بدون ترسی آن را تا خط دشمن می‌برد که اگر نیاز باشد بچه‌ها از مهمات استفاده کنند، توکلش به خدا بود همیشه این باعث می‌شد که همیشه نترس و شجاع باشد. به یاد دارم که ماشین تویوتا را که دیدم احتمال دادم ماشین عراقی باشد که به سمت تسلیم شدن می‌آید اما ایشان بودند که با مهمات می‌آمدند (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

ملاقات با امام

مسئولیت حفاظت امام خمینی (ره) را در بیمارستان قلب دست ما بود و آقای سلمان­طرقی هم فرمانده ما بودند. خیلی دوست داشتیم که امام (ره) را ببنیم، اما خوب مخالفت شد، ولی آقا مرتضی بسیار ناراحت بودند نه از اینکه مخالفت شده از اینکه به اعتماد نشده است (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

مهربان

هر آنچه را که دیدم یادم نمی‌رود، ایشان را فقط به مهربانی به یاد دارم، در آسایشگاه بسیار همدیگر را اذیت می‌کردیم، ایشان که برمی‌گشت همه خودمان را به خواب می‌زدیم، مثلا که ما خوابیم، از ما سر و صدا نمی‌دید ولی یکدفعه،  پوتین می­افتاد  دوباره تا  او برسد وسط آسایشگاه، ما دوباره همدیگرو می­زدیم. دوباره برمی­گشت دوباره همه ساکت و  خواب می‌شدیم. فقط لبخند می­زدند. سه ساعت تمام می­ایستادند تا ما بخوابیم. عینِ یک پدر صبور بود ولی برای ما مانند یک رفیق بود (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

هرجا کارهست باید انجام داد

ایشان معتقد بودند که هرجا که کار هست باید انجام شود. ما در حال حاضر مملکتمون وضعیتش این است، تو یک موقعیتی هستیم. باید پایش بیایستیم (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

آماده کردن بچه‌ها

خیلی به این معتقد بودند که همیشه بچه‎ها باید آماده و ورزیده باشند، به بچه‌ها تمیرین سینه خیز می‌داد و بعد می‌رفت. همان‌‌طور که بسیار رفیق و همراه بود درمواقعی که اشتباهی می‌کردیم به هیچ وجه نمی‌پذیرفت و توبیخ می‌کرد،من خودم هم سینه خیز رفتم من را هم توبیخ  کرده بود. همیشه با بچه­ها جوری رفتار می­کرد، که بچه­ها احساس نشاط بکنند. برای آمادگی جسمانی بچه‌ها، آن‌ها را به مسابقه باهم تشویق می‌کرد که اگر یک درگیری انجام شد از پس آن بربیایید. باید دشمن را یک جوری بپیچونید که نتواند کاری بکند. بعد بچه را بسیار به آن‌ها انگیزه می‌داد از نقطه قودت هرکس استفاده می‌کرد و می‌گفت: «از موقعیت‌هایی که پیش می­آید استفاده کنید، کار یاد بگیرید، بیکار می­شوید، یه جعبه مهمات خالی بگذار اونجا کارت­اندازی­کن پرتاب کارتت خوب شود، شاید یک روزی از دیوار می­خواهی بالا بروی، یه نظامی هستی بالاخره، حالا از آموزشی آمدی بیرون. الآن آمدی، اینجا ممکن هم هست هی بروی نگهبانی بایستی، شاید یک روزی حالا می­خواهند حمله کنند یا حمله نکنند. ولی تو باید حواست باشد، در جایی که بیکاری، دو مرتبه از این دیوار برو بالا... تمرین کن»، که این همیشه تو ذهن من و بچه‎ها باقی ماند و همیشه هم این کارو می­کردیم (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).                                                                          

شخصیت شهید

من در کل روابط عمومی‌ام خیلی خوب است و در انتخاب آدم‌ها سعی می‌کنم،  طرف را چک کنم و همه چیز را بسنجم، از بچگی این ویژگی را داشتم. من اوایل فکر می‌کردم که ایشان بسیار محافظه‌کار است و همین‌جوری هم بود، از ما هم کمی بزرگتر بود، من متولد 41 هستم و او حداقل 5 یا 6 سال از من بزرگ‌تر بود. البته علی موحد هم 2،3 سال بزرگ‌تر بود، ولی او از علی هم بزرگ‌تر بود. ایشان بسیار خیلی پخته عمل می‌کرد و بسیار جا افتاده بودند. من در جوانی شخصیتم به این شکل بود که اول حرفی را می‌زدم و بعد به آن فکر می‌کردم ولی سنم که بیشتر شد اول فکر می‌کنم و بعد صحبتم را به کسی می‌گویم، اما آقا مرتضی آن زمان هم این ویژگی و پختگی را داشت. بسیار مستقل بود و نمی‌زاشت کسی کمکش کند، بسیار حساس بود، فقط کارهایش را به من می‌گفت مثلاً می‌گفت که این زیپ پوتین من را بکش بالا و ... چون خیلی با هم رفیق بودیم.  روحیه بسیار عملیاتی داشتو خیلی تلاش می‌کرد برای هر چیزی...تا جایی که به یاد  دارم ورزشکار و ورزیده بود، بوکس کار می‌کرد (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

روحیه عملیاتی

مرتضی خیلی تلاش کرد که ستاد را تحویل بدهد و اصلا تمایلی به کارهای ستادی نداشت. روحیاتش روحیات عملیاتی بود. خودش هم احساس می‌کرد، در عملیات ذهنش خیلی بازتر است، تا ستاد. ستاد یک روحیات خاصی می‌خواهد، این شخصیتش را بیشتر دوست داشت. آدم اکتیو و فعالی بود (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

با سلیقه در آشپزی

مرتضی در خوردوخوراک آدم منضبطی و با سلیقه بود. اگر می‌خواستند ماهی درست کنند، آن را خودش تمیز می‌کرد و با سلیقه تمام آن را سرخ می‌کرد و می‌چید. مهارت او در گرفتن و درست کردن ماهی بود (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

رانندگی در خواب

بسیار در رانندگی تبحر داشت، به یاد دارم که یک روز من و آقا مرتضی به سمت پیرانشهر می‌خواستیم برویم، ماشینی که قرار بود با آن برویم پیکان بود. به یاد دارم کمی خسته بودم و رو به او کردم و گفتم: «کمی می‌خوابم».  گفت بخواب، خیالت راحت باشد. گفتم خوابت نمی‌آید؟ گفت نه.

من آن لحظه متوجه نشدم که ایشان خوابش می‌آید، وسط اتوبان بودیم که زد کنار جاده و کمی خوابید آنجا بود که من فهمیدم تمام جاده را با چشم بسته رانندگی کرده بود، از ترس به یاد دارم تبخال زدم (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

ما همه سرباز تو هستیم

در سنندج دو تا آسایشگاه بود، یک گروه بود و حدود ده نفر هم داخل آن حضور داشتند، که‌ خرسند و دهقانیان جزء آن‌ها بودند، این ده نفر خودشان را تافته جدا بافته می­دانستند و کسی را هم داخلشان راه نمی­داند. کسی باید پیدا می‌شد که جلوی آن‌ها بیایستد و این مفهوم را به آن‌ها برساند که ما همه سرباز امام خمینی (ره) هستیم (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

القارعه

آقای سلمان طرقی در القارعه نبودند زیرا که افرادی که تو القارعه بودند نمی­توانستند به جبهه بروند از این جهت که بسیار پر مشغله بودند. حاج منصور خوش طینت هم یه سال مسئول شده بودند و ایشان دوست  من هم بودند. خیلی هم اصرار می‌کردند که به القارعه، بروم (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

زخمی کردن پا

آقای خرسند در یک عملیات معاون سلمان طرقی بودند، به یادم دارم که، سلمان با خرسند بسیار شوخی داشتند و تعریف می‌کردند، در عملیاتی برای اینکه از عملیات برود پایش را زخمی کرد تا برود، البته این مزاحی بود که ایشان با خرسند داشتند (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

بخور ازش

خاطره‌ای از ایشان به یاد دارم در شهر همدان بودیم. آقای محسن چریک با بچه‌ها کشتی می‌گرفتند ایشان خواستند که با من کشتی بگیرند،  آقا سلمان هم در گوش من گفت: «علی بخور ازش». از این جهت که ایشان بسیار مظلوم بودند و نمی‌خواستند غرورشان خدشه‌دار شود. من نمی‌دانم ایشان چطور سریع تشخیص دادند (پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96).

چک خورن ازسید احمد

این داستان بسیار جالب است، شهید سلمان طرقی خیلی علاقه به ملاقات با امام داشتند و وقتی هم این مسئله رد شد بسیار ناراحت شد، زیراکه به اتاق امام می‌خواست برود و در اتاق از سید احمد یک سیلی خورد، و از اینکه به او اعتماد نشده بود ، بسیار ناراحت بود (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

تنبیه نگهبان

به یاد دارم که در فرودگاه نگهبانی می‌دادیم، در آن زمان پروازی نبود و فرودگاه تعطیل بود، 3 تا سرباز در بالا به نگهبانی مشغول بودند، ما هم شب‌ها نگهبانی می‌دادیم و گشت می‌زدیم، درحین گشت متوجه شدیم که این سه باز در بالا خوابیدند و ماهم اسلحه‎هایشان را برداشتیم و به آقا مرتضی که مسئولیت را به عهده داشتند تحویل دادیم، بسیار عصبی شدند در هنگام کار بسیار جدی عمل می‌کردند و برایشان مهم بود، آن سه نفر را تنبیه کرد و تا صبح سینه خیز داد به آن‌ها، در جاده معمولی هم نه در خارو خاشاک، لجن‌‌زار و گِل... داد می‌زد و بسیار عصبی شده بود، تا به حال مرتضی را در این خشم و عصبانیت ندیده بود،  اصلا آشوبی به پا کرد (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

خلاقیت

ایشان را از این جهت خلاق می‌نامم که، توانسته بودند راه نفوذ دشمن را به شهر ببندند و این تشخص و شناسایی از نکات خلاقیتی ایشان بود. اما خلاقیت را در برخود با افراد از این جهت بررسی می‌کنم که شهید طرقی می‌توانست آن همه آدم را پیوسته و یکپارچه دور هم جمع کند و آن‌ها را کنترل کند. در برخورد با مسائل امنیتی و بحران نیز حفاظت از منابع آبی مردم در آن هنگام بسیار حائز اهمیت است. در جنگ آب بسیار مهم است، زیرا که به راحتی می‌توان آب را آلوده کنند و ضربه بزرگ به ملت شریف ایران وارد کند. در جنگ هم مردم ایران آسیب‌پذیرترین افراد بودند (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

خوش اشتها

بسیار آدم شکمویی بود، سهمش را که می‌خورد هیچ، شاید مال بچه‌های دیگر را هم شوخی شوخی می‌خورد، در ماهی خوردن یا غذا خوردن اهل تعارف باکسی نبود، غذایش را می‌خورد (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

ترشی خانگی

 یک از خاطرات خوبی از آقا مرتضی به یاد دارم، هوا سرد و زمستان بود، در آن هوای سرد من سرما خورده بودم و کمی مریض احوال بودم، من، آقا مرتضی و اصغر شمس در یک چادر بودیم، به داخل چادر رفتم و دیدم که این  دو نفر غذا چلو مرغ گذاشته بودند و مشغول پاک کردن مرغ هستند، خیلی با سلیقه بودند و از خانه ترشی‌های خانگی آورده بودند، این مرغ را با برنج مخلوط کرده بودند و خیلی با سلیقه و مرتب چیده بودند و برای ناهار آماده می‌شدند، خلاصه نماز را خواندیم و این دو نفر به سراغ ناهار رفتند و من از آنجایی که مریض احوال بودم برای استراحت به سمت جای خود رفتم که سلمان طرقی گفت: «بیا ناهار بخور» و من به او گفتم که مریض هستم و برایم ضرر دارد اما اصغر شمس بسیار تعارف کرد و گفت: «یک ترشی از خانه آوردم. این ترشی را بخور زکام و سرماخوردگی‌ات قشنگ خوب می‌شود»؛ گفتم آخر سرکه با سرماخوردگی؟ گفت آره تو بخور خوب می‌شوی. ما هم شکمو، خوردیم حسابی و خوب شدیم، این خاطره‌ای بسیار شیرین بود برای من می‌رفتند (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

شیطنت شیرین

شهید سلمان طرقی در عین حال که بسیار آرام و متین بودند ولی شیطنت خود را داشتند، بسیار هم در این کار تیز و فرز بود؛ به قولی بسیار هم ورزیده و قوی هیکل بود و در ستون‌کشی‌ها بسیار خوب عمل می‌کرد، برای اینکه بتوانیم اتوبوس‌ها را بیاوریم (نمی‌آمدند خوب)، در این اتوبوس‌ها باید نیرو جابه‌جا می‌کردی و آن‌ها را از جنوب به غرب می‌بردیم، برای اینکه بتوانیم این کار را انجام دهیم باید اتوبوس را گِل مالی می‌کردی و به اصلاح استتار می‌کردیم، از این جهت اتوبوس‌ها نمی‌آمدند، آقا مرتضی‌ هم با شیطنت و شیرین زبانی خودش آن‌ها راضی می‌کرد (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

باسلیقه

شهید سلمان طرقی مرد بسیار با سلیقه و منظمی بود، در غذا پختن، لباس پوشیدن، رفتار، منش و ... خلاصه در همه چیز سلیقه به خرج می‌داد، مثلا همیشه سفره را تمیز پهن می‌کرد. در همان والفجر 1 که قبل‌تر گفته بودم همراه با اصغر شمس سفره را انداخته و مرغ را ریز ریز کرده بودند و نوش جان می‌کردند، این‌ها همه نشان از سلیقه ایشان بود، مثلا پیاز و ترشی همیشه همراه غذایش بود، آدم باسلیقه و باذوقی بود (فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396).

چراغ خاموش

شهید سلمان طرقی، شهید رستگار و شهید شاه حسینی مسئولیت عملیات را به عهده داشتند، من را هم به عنوان مسئول ستاد سوار ماشین کردند و قرار بر این شد که به محوری که قرار بود دپوی پشتیبانی و استقرار یگان مشخص شود را  بازدید کنیم و به اصلاح من را توجیه کنند، شب بود و برای اینکه محل لو نرود با چراغ خاموش می‌رفتیم، همه جا رابه من نشان می‌دادند و می‌گفتند که این محل، محل قرارگیری تسلیحات است در محل دیگر محل استقرارگردان و ... همه را توضیح دادند و در آخر شهید رستگار رو به من گفت متوجه شدی؟ من هم گفتم چی را توجیه شدم من را در تاریکی آوردید با چراغ خاموش چگونه متوجه شوم؟  سلمان طرقی هم به شوخی گفت: «نه حاج حسن این جوری توجیه نمی‌شود بایدسر هر کدام از این پیچ‌ها  یک پرس چلو کباب بگذاریم که حاج حسن بتواند با قضیه کنار بیاید» (پورقناد، حسن، همرزم شهید،25  /10/ 1396).

اولین دیدار

در سال 1361 اولین بار بود که آقا مرتضی را زیارت کردم، در پادگان ولیعصر عج الله تعالی فرجه الشریف بود ایشان از نیروهای گردان­های کادر سپاه تو پادگان ولیعصر بودند. در آن زمان افراد پادگان ولیعصر پاسدار بودند و وظیفه اصلی آن‌ها حفاظت از اماکن بود. دیدار اول ما هم قبل از فتح­المبین بود (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

زیبایی شهید

چهره جذاب و زیبایی داشت، ورزشکار و ورزیده بود و بسیار هم لباس به تنش می‌نشست و خوشتیپ بود، بسیار به چشم می‌آمد،  در همان نگاه اول من مجذوبش شدم، بسیار با اقتدار حرف می‌زد، بعد از اولین سلام به خودم آمدم و دیدم به او علاقه پیدا کردم (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

عملیات زین العابدین

 عملیات مسلم بن عقیل تمام شده بود و یک عملیات در منطقه سومار به نام زین­العابدین داشت برپا می‌شد. در همان هنگام بود که من به منطقه رسیدیم، در تیپ در پادگان الله­اکبر داشت ساماندهی و شکل می‌گرفت. مسئولیت این عملیات به عهده شهید طرقی بود، ایشان طراح و مسئول محور تیپ بود (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

ستون کشی

ستون کشی یکی از مهمترین کارها در یک تیپ است، آقا مرتضی هم در این کار بسیار ماهر بود، هوش بالایی داشت، ساخته شده بود برای برنامه ریزی و نظم در یک ارگان، در آن زمان خطر در نزدیکی کردستان بود و برای تامین نیروی خود می‌خواست که کومله فعال باشد و شهید طرقی ستون­کشی را از ملاوی تا پیرانشهر برد این کار بسیار مهمی بود (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

شخصیت ویژه

یکی از نکات خیلی ویژه شخصیت آقا مرتضی سلمان طرقی الگو بودن و الگوسازی بود، از شاخص­های اصلی شخصیت ایشان شجاعت، تیزبینی و درک درست از رزم و دشمن بود که در آن دوره بسیار مهم بود، اگر کسی ایشان را همراهی می‌کرد حتما از همراهی با او لذت می‌برد (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

شجاعت

شجاعت ایشان نشان زد خاص و عام بود، یک شخصیت عجیبی داشتند، در میدان هم در زمان ماموریت از خودش تکنیک‌های خاصی اجرا می‌کرد که نشان از شجاعت و دلیری او بود. زمانی که مسئولیت محور را به عهده داشت زودتر از گردانش به محل می‌رفت همه را بررسی می‌کرد اگر نمی‌رفت تلفات زیاد می‌شد، این شجاعت از صفات بارز ایشان بود، فن بیان خوب در بحث­های طرح و بیان و رعایت جزئیاتی که باعث می­شود جان بچه­ها نجات پیدا بکند و خطر آن‌ها را تهدید نکند، موفقیت در عملیات از نکات بارز این شهید بود (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

جستجو شهید موحد

بعد از شهادت علی موحد ایشان بسیار ناراحت بودند و برای پیدا کردن پیکر شهید ایشان بسیار نیرو جمع کردند تا بتوانند شهید عزیز را پیدا کنند، بسیار برای پیدا کردن علی موحد پافشاری کرد (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

رزمایش

شهید مرتضی سلمان طرقی در تمامی مانورها بودند. ایشان در مانورها، کلاس­های آموزشی برگزار می‌کرد و درس می­داد، از درس‌هایی که ایشان تدریس می‌کرد طرح و برنامه بود و یا ستون­کشی، عبور از موانع و.... را تدریس می‌کردند وهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

ابتکار لاستیک

ایشان در میدان بسیار هوشمندانه عمل می‌کرد، در این زمینه بسیار مطالعه داشت، در ارتفاع بودیم و عراقی‌ها در پایین‌تر از ما قرار داشتند، و ما نمی‌توانستیم به سمت پایین شلیک کنیم، در آن حین شهید طرقی ابتکار جالبی را با لاستیک پیشنهاد  دادند. به بچه‎ها گفتند که بروید و تا می‌توانید لاستیک پیدا کنید بکنید و بیاورید.  به پیرانشهر رفتیم و تمامی لاستیک‌های فرسوده را جمع‌آوری کردیم و آوردیم، حالا داخل این لاستیک‌ها مین‌هایی که متعلق به خود عراقی­ها بود می­گذاشتند و طناب­پیچی می­کردند و چسب پیچی می­کردند تا این که ­مین­ها نیفتد. بر اساس فاصله زمانی تا که این ارتفاع بود اندازه ‌می­گرفتند و با شمارش مثلاً چهار ثانیه بعد، پنج ثانیه بعد باید منفجر شود و فیتیله­اش را براساس آن انتخاب می­کردند. کار خطرناکی بود، یعنی باید داخل آن با این حجم از مین یک بمب عظیم بود، حالا این لاستیک‌ها به این صورت می­آوردند و فیتیله‌اش را روشن می‌کردند و سپس لاستیک را رها می­‌کردند. لاستیک که به نزدیک سنگر دشمن می‌رسید منفجر می‌شد بسیار ابتکار خوب در عین حال بسیار خطرناک بود (سوهانی، محسن، همرزم شهید، 22/01/1397).

مطالعه جنگ

از معدود فرماندهان نظامی و جنگی بود که در رابطه با جنگ مطالعه داشت. همه فرماندهان جنگی شجاع و توانا هستند، چند فرمانده در آن زمان داشتیم در زمان عملیات و همه هم تحصیل کرده بودند ولی ایشان اصلا تحصیلات آکادمیک نداشتند ولی مطالعه داشتند و اطلاعات عمومی و جنگی بالایی داشتند. در آن زمان به مطالعه کتاب نبرد ناپلئون مشغول بودند (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

شنوک

سوار شنوک بودیم ولی چند نفری از سوار شدن آن می‌ترسیدند، بسیار هم طبیعی بود، در این لحظه دیدم که آقای طرقی جلو آمد و بسیار جدی گفت: «چی شده؟ حالا که یک پرواز مجانی گیرتان آمده، می‌ترسید شاید تا آخر عمرتان نتوانید سوار هلی­کوپتر بشوید» (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

شوخی در زمان خطر

بسیار آرام بود و در تمامی لحظات سعی می‌کرد که آرامش خود را حفظ کند، ایشان مسئول محور و ستاد بودند، آدم‌های مختلفی در آنجا حضور داشتند با تمامی اخلاق‌های خاص و مسئولیت ایشان آرام نگه داشتن این افراد و مدیریت آن‌ها بود، خیلی از فرمانده‌‌ها بودند که بسیار پرخاشگر و عصبی بودند ولی ایشان بسیار آرام بود ولی با قیافه مقتدر... (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

لقب امیر

نگاهی جذاب و آرام داشت، وقتی هم به او نگاه می‌کردی واقعا لذت می‌بردی، واقعا صلابت و اقتدار یک فرمانده را داشت، اگر بخواهی به او یک لقب بدهی امیر مناسب ایشان است. یک سردار واقعی سپاه اسلام بود ولی با تمام این‌ها، آرامش هم در نگاه و رفتارش بود. زمانی که به کسی می‌گفت کاری را انجام بده نباید اصلا شک می‌کردی (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

قبول شکست والفجر 4

شهید طرقی معتقد بود که همیشه نباید پیروزی باشیم. به یاد دارم که در شب عملیات نماز می‌خواند و بعد از نماز دیدم که با خدا راز و نیاز می‌کرد، این را شنیدم که می‌گفت همیشه نباید در عملیات­ها پیروزی باشد، شکست را می‌‌پذیرفت و اصلا از شکست ناراحت نمی‌شد و می‌دانست پروسه‌ای از پیروزی است و هر شکست یک حکمت در آن است (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

هوشیاری شهید

فرمانده بسیار قابل و هوشیاری بود، به ریزترین نکات هم توجه می‌کرد، بسیار نکات را به ما گوشزد می‌کرد ولی ما آن را متوجه  نمی‌شدیم، روزی ایشان برای هماهنگی آذوقه به جزیره برگشته بودند و به ما گفتند که آب آلوده است در آن شنا نکنید و همه ما در آن شنا کرده بودیم و متوجه نشدیم که از چه جهت می‌گوید چند روز بعد از آنکه خیبر تمام شد و ما آمدیم عقب دیدیم چقدر جنازه در آب است! این همه جنازه در آب آلودگی و مریضی را به همراه می­آورد، ایشان بسیار هوشیار و باهوش بود  (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

بزرگوار

 قبل از خیبر، روبروی سد دز، یک جایی بود که برای شنا می‌رفتیم، در لبه رود لجن نرم بود. آقای طرقی هم تازه از راه رسیده بودند برای بازدید منطقه رفته بود، بسیار خاک و خولی بود و همین که از راه رسید آمد آبی به تن بزند. من و یکی دیگر از بچه­ها تا دیدیم ایشان را، بلندش کردیم در لجن­ها کوبیدیمش و حسابی لجن­مالش کردیم! لباس و همه­چیزش کثیف شد. گفت: «چرا اینجوری کردید؟» گفتیم خودمان و لباس­هایمان را شستیم، ما هم سر شوخی را با ما باز کردیم و لباس‌هایشان را برداشتیم و در رفتیم. بعد شهید طرقی گفت من فقط شما را بگیرم!

ما هم خجالت کشیدیم، او فرمانده بود و ما هم نیروی ایشان بودیم و لباس­ها را آوردیم و پس دادیم ولی یادم می­آید از آن تکه که می­خواست بیاید، رفتیم نی کندیم که وقتی او این طرف می­آید، پایش گِلی نشود. که اتفاقاً پایش رفت لای نی­ها و من رفتم یک سطل آب آوردم و پایش را شست و قشنگ لباس­ها را پوشید و باز دوباره  انداختیمش در لجن­ها در رفتیم، اما ایشان هیچی به ما نگفت بسیار جنبه بالایی برای شوخی داشت، شهید طرقی بسیار بزرگوار بودند، اگر با ایشان شوخی می‌کردیم اصلا کاری نمی‌کرد و بسیار حتی پایه شوخی هم بودند (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

مناجات

شهید طرقی بسیار در زمان نماز با خدا مناجات می‌کرد و در آن زمان من خیلی ایشان را تماشا می‌کردم زیرا که در زمان نماز بسیار آرام بود و یک حالت روحانی داشت، بعد از شهادتشان دست نوشته‌هایشان بیرون آمد که به  «مناجات­نامه» نام گرفت، که من خودم این مناجات‌نامه را خواندم بسیار زیبا بود (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

بیت المال

بسیار به بیت‌المال حساس بود، به یاد دارم که زمان عملیات نبود و بچه‌ها باهم شوخی می‌کردند و پتویی را که آنجا بود پاره کرد، آنجا بود که برای اولین بار عصبانیت ایشان را دیدم، گفت: «نمی­فهمید که این پتو یک­جایی به دردتان می­خورد؟ لنگ این پتویید؟». برای بیت­المال خیلی عصبانی شد نه اینکه دادِ آنچنانی ولی با پرخاش گفت که  همه هم تعجب کردیم، طرفش هم نرفتم! (خرسند، محمد، همرزم شهید، 11/6/1397).

آشنایی

در سال 28/12/1361 بود که به تیپ سیدالشهدا (ع)، عازم شدم، در همان ابتدای ورود با شهید سلمان طرقی آشنا شدم. در عملیات والفجر1 بود که برای ساماندهی افراد و عملیات جلسه‌ای برگزار شد، در این جلسه که همراه با صبحانه بود، به معرفی فرماندهان می‌پرداخت که در این مراسم کاملا با ایشان آشنا شدم و متوجه شدم سلمان طرقی جانشین عملیات بودند که آقای فرخ زاد مسئولیت آن را به عهده داشت (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

کشتی گیری

 کشتی ایشان زبان زد خاص و عام بود، بسیار در کشتی گرفتن مهارت داشتند، با فن هم کشتی می‌گرفت کسی حریف ایشان نبود در کشتی گرفتن این را به خوبی به یاد دارم. از آن جایی که نظامی بودند و آموزش دیده هم بودند بسیار عالی کشتی را بلد بود حتی چتر بازی هم آموزش دیده بود. در هوابرد برای ایشان بسیار احترام خاصی قائل بودند. ایشان بسیار فهمیده بود و عادت نداشت راجع هرچیزی صحبت کند وقتی هم که لب به سخن می‌گشود سخنان پر باری به زبان می‌آورد. روی موضوع خاصی صحبت می‌کرد، با یکی دو نفر هم بیشتر از بقیه دوست و رفیق بود؛ حمید شاه‌حسینی و داود فرخزاد، این افراد از بهترین دوست‌های ایشان بودند (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

لباس خاکی

سلمان­طرقی  بیشتر  مواقع لباس خاکی می‌پوشید. دستور داشتند که لباس سیاه نپوشند از این جهت که در عملیات ممکن بود اسیر شوند و کسی متوجه سپاهی بودن آن‌ها نشود و تا آنجایی که به یاد دارم ایشان لبای خاکی به تن می‌کرد (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96).

آشنایی

آشنایی ما در عملیات مسلم بن عقیل بود. از قبل با هم آشنایی داشتیم اما دوستی و رفاقتمان از آنجا بود. در تیپ محمد رسول‌الله (ص) بود که فقط همدیگر را می‌دیدیم، ولی در تیپ 210 سیدالشهدا (ع) بود که به قول معروف دوست شدیم (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

 

مدیریت

مدیریت پادگان ابوذر، مرکز ناحیه سرپل ذهاب، سومار، گیلان‌ غرب، سرپل­ذهاب، قصر شیرین و ریجاب را به عهده داشتند. جبهه­های نزدیک صد کیلومتر بود که مدیریت می­کرد، بسیار انسان با تدبیر و پر قدرتی بودند (سعیدی، نصراله، همرزم شهید، 17/۱۱/۱۳۹۶).

معروف بودن

اسمشان بسیار بامصما بود، ولی همه ایشان را طرقی صدا می‌‎کردند، ساده‌تر بود، به طرقی معروف بودند. دوستانشان طرقی صدایشان می‌کردند ولی بچه‌ها با توجه به احترامی که برای ایشان داشتند سلمان طرقی هم صدا می‌کردند (سعیدی ، نصراله ، همرزم شهید ، 17/۱۱/۱۳۹۶).

د ) خاطراتی از شهید

ارادت به کوچک محسنی

آقا مرتضی طرقی انقدر به این کوچیک محسنی ارادت داشت که پشت سرش نماز هم می‌خوند، از سن شیش سالگی باهم بودند، البته آقای بازیان بود هر چی بود، دوست دارم اسم حمید بازیان هم در اینجا نام برده شود (صادقی، شهید، مصاحبه‌، بی‌تا).        

پیچ انگیزه

پیاده رفتیم به آنجا؛ اما خدا با ما یار بود، صبحش برگشتیم یکی دو روز بعد از آن شب، متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده است، از همان معبری یا محوری که ما رفتیم داخل منطقه، از همان‌جا داشتیم برمی‌گشتیم، من که نمی‌داستم اما آقا مرتضی که آشنا به منطقه بود، یکباره ایستاد و گفت: «ما پریشب ازاینجا آمدیم»، منطقه کاملا مین‌گذاری شده بود یک معبر باز بود برای رفت‌وآمد خود عراقی‌ها ما از آن معبر رفتیم تو و موقع برگشت شبانه بدون اینکه متوجه بشویم بدون اینکه بدانیم، از همان معبر باریک رفتیم و وقتی‌که برگشتیم آمدیم دیدیم که منطقه کاملا مین‌گذاری شده است و ما اتفاقی و خدایی از یک معبر باریک دو نفره رفتیم  و الآن هوشیار برگشتیم (اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97).

صبحگاه

در یک صبحگاه، در پادگان، مرتضی سلمان طرقی آمد و بااین صحنه که همه خیلی شلخته‌وار راه می‌روند، برخورد کرد. با خود گفت این صبحگاه یک نیروی نظامی نیست چنان فریادی کشید که صدایش در کل منطقه پیچید!

من نیز با این وجود بسیار ترسیدم، همان‌طور که گفتم بسیار با ابهت بود. من با نگاهی کردم و تازه آنجا بود که، فهمیدم این مرتضی کیست! یک آدمی با یک هیبت، موهای بلند و هیکل چهارشانه و قوی ایستاده است، یعنی من هیچ‌وقت مرتضی را با آن عصبانیت و هیبت ندیده بودم، زیرا که تا قبل از آن حرکتی این چنینی ندیده بودیم و صحبتی هم نشنیده بودم. همه افراد ظرف دو دقیقه مرتب شدند، باورتان می‌شود ظرف دو دقیقه! (اسدی، علی محمد، هم‌رزم شهید، بی تا).

شناسایی منطقه

سلمان طرقی همیشه دو قدم از بقیه جلوتر بودند، برای شناسایی منظقه که می‌رفتیم، ایشان رفته بودند و پشتیبانی را جایش رو تعیین کردند، ترابری کجا مستقر بشود، غذا چه‌جوری داده بشود، نیروها و گردان‌ها، وقتی اتوبوس‌ها می‌آیند گردان‌ها بالاخره مدعی هستند. باید همه بداند که چه کسی در کجا و چگونه مستقر بشود و شما توی این منطقه مستقر بشو، گردان فلان توی اون منطقه، این‌ها رو باید تعیین تکلیف کرده باشند، که ایشان همیشه جلوتر عمل می‌کردند. زمانی که همه مستقر شدیم و عملیات شروع می‌شود، او خودش را به منطقه، می‌رساند تا به بررسی وضعیت بپردازد. او طراحی عملیات هم به عهده داشت (سعیدی، نصراله، همرزم شهید، ۲۴/۱۱/۱۳۹۶).

خرید خانه

خانه‌ای خریده بود، دیدم که به گریه نشست، گفتم مرتضی چرا گریه میکنی، گفت: «من تا قبل از این‌که این خونه رو بگیرم حواسم جمع بود نماز می‌خوندم با خدا قشنگ حرف می‌زدم حالا الآن در قنوتم یکدفه یادم افتاد که حالا خونه موکت ندارد، حفاظ ندارد و چی ندارد ! ای کاش این خونه نشده بود ! ».  در آنجا بود که من فکر کردم که ما کجاییم و او کجا... (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید، 24/04/1397).

دست نوشته

دست‌نوشته‌هایش را همه را جمع کردیم و من خودم هم آن‌ها را خواندم، یکی از نوشته‌هایش به این صورت بود که، خدایا اگر من یک نفر را می‌کشم خودت می‌دانی که برای نفس خودم نیست، و اگر می‌جنگم با کسی برای نفس خودم نیست فرمان توست (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

دانشگاه ابری

 با همان ابرها دانشگاه ابری درست کرده بودیم، که از درایت و تفکر سلمان بود. تمامی این سخن‌ها حاصل از طرز تفکر یک انسان فهمیده که فرمانده بود ترواش کرده بود، که این شخص کسی جز مرتضی سلمان طرقی نبود. کلاس‌های مختلفی از جمله عربی، زبان و ریاضی برگزار شده بود. هم مسایل ایمنی و امنیتی مطرح بود و هم مسایل مالی را تامین می‌کردند. در آن چند ماهی که در  آنجا حضور داشتیم هرکسی نسبت به عرضه­ خودش توانست توشه­ای برداشت کند. در پادگان مستقر بودیم و خط پدافندی هم ما تحویل گرفته بودیم. در آن زمان یک مقاومت وجود آن‌هم پایه و اساسی نداشت. ما یک مدت کوتاهی در آنجا  مستقر بودیم. برای نگهبانی چند نفری را  گلچین کرده بودند تا از حراست را به عهده داشته باشیم. بعدها متوجه شدیم که برای حزب‌الله لبنان پادگان می‌سازند، که البته در حال حاضر پادگان حزب‌الله لبنان است و همچنین از لبنانی‌ها، زبانشان را یاد گرفته بودیم.  من کاملا عربی را یاد گرفته بودم به صورتی که ما نمی‌توانیم مثل غلیظ صحبت کنیم. درحالی که ما اصلا فارسی دیگر صحبت نمیکردیم، ما اصلا با آن‌ها فارسی حرف نمی‌زدیم (اسدی، علی محمد، همرزم شهید، بی تا).

گوسفند نذری برای نیازمندان

گفت بگذار تو گونی، گفتم دوتا رو که بردی، اینها رو هم می‌بری؟ گفت آره، تو مامان به من هیچی نگو. گفت مامان می‌خواهی بیایی، ببینی کجا می برم؟ گفتم آره!

رفتیم از بهشت زهرا ! هم دورتر رفتیم، رفتیم یک جای دیگه، یک و آبادی بود. دیدم رفت توی یک کوچه، در یک خانه را زد. یک خانمه در را باز کرد. آقا مرتضی، آقا مرتضی بیایید تو! رفتیم داخل تا نشستیم یک خانه کوچکی بود، چهل پنجاه متری داشتند،‌ توش نشسته بودند. گوشت را به اینها داد و آمدیم. خیلی هم عزت و احترام سر ما گذاشتند و آمدیم. گفت مامان حالا فهمیدی این گوشت ها را کجا می‌برم؟ گفتم آره خب. گفت این گوشت ها را من می برم، آنها هم پنج تا پسر داشتند، یکی‌شان شهید شده بود چهارتای دیگر بودند.‌ گفت من گوشت را می برم به اینها می‌دهم،‌ اینها می دانند گوشت را به چه کسی بدهند (مادرشهید، 24/10/1396).

 

تبلیغ شهدا برای اثرگذاری

مرتضی موقعی که موحد دانش شهید شده بود یک عکس بزرگش را رنگی چاپ کرده بود آورد مدرسه. گفت افتخار این‌ها را همه را بزن به در و دیوار مدرسه که بچه‌ها ببینند این با یک دست رفته شهید شده. چقدر ارزش دارد شهادت‌های ما. چقدر برای حجابشان بگو. گفتم اینجا که همه بچه شهیدند طفلکی‌ها همه با حجاب هستند. این جوری‌اند. این‌ها را ببر در مدرسه‌های دیگر پخش کن. می‌گفت نه شما هم بزن. جاهای دیگر را هم می‌دهم. این عکس‌ها را برداشته بود در مدرسه‌ها، در دبیرستان‌ها، راهنمایی‌ها می‌داد می‌گفت این‌ها را بزنید به در و دیوار بچه‌ها ببیند که با یک دست رفته شهید شده!

در همان فرصتی که از جبهه می‌آمد از این کارها می‌کرد. موحد دانش که شهید شده بود مرتضی خیلی اذیت شد. چون دوست بود با او و خیلی اذیت شد (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، 25/10/96).

نگهبانی به جای بسیجی خوابیده

از خصوصیات بارز شهید سلمان طرقی این بود که بسیار انسان فهمیده و صبوری بود و به جای دیگران بسیار کار انجام می‌داد، به یاد دارم که سربازی سر پستش خوابش برده بود، ایشان وقتی رسید و با این صحنه مواجه شد، آن سرباز را بیدار نکرد، جای او پست داد تا صبح، بسیار دل می‌خواهد این کار... (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

نماز زیبا دراوج عصبانیت

در اوج ناراحتی و عصبانیت هم که بودند موقع نماز همه چیز را فراموش می‌کردند، بسیار زیبا و با آرامش تمام نماز می‌خواند، به یاد دارم که روزی قبل از نماز آمد و دید که آرایش نظامی صحیح نیست، به هر حال فرمانده بودند و بسیار منظم و با دقت، وقت اذان شد وضویش را گرفت و شروع به عبادت کرد، من محو ایشان که چه قدر با آرامش نماز می‎خوانند انگار نه انگار چند لحظه پیش عصبی بودند. آنجا بود که من عاشق نماز شدم و ایشان را الگوی خود می‌دانستم (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

پوشیدن چکمه

در عید نوروز از چکمه پلاستیکی‌ها که آبیارهای شمال می‌پوشند، می‌روند توی مزرعه‌ها کار می‌کنند. از این‌ها پایش بود. می‌گفتم: این چیه پات کردی!؟ زشته توی محل. همه‌جا با همین می‌رفت. از این‌ها پایش بود و همه‌جا با همین می‌رفت. ‌گفتم این چیه پات کردی زشت هست!

گفت: «ما وقتی می‌رویم توی لجن‌ها باید پاهایمان به این عادت داشته باشد که از پایمان در نیاید بتوانیم با آن راه برویم بتوانیم با آن کار کنیم». این چکمه‌ها را اینجا می‌پوشید برای اینکه پاهایش عادت بکند. چون جزیره مجنون همش در لجن بودند، خیلی از فرماندهان و نیروها آنجا شهید شدند (رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

دریاچه تار

در سپاه بود، بچه‌ها می‌گفتند: «ما را نمی‌بری جایی؟»؛ می‌گوید بیایید برویم دریاچه تار، دو تا از بچه‌های دایی‌‌ام، مصطفی، یکی دو تا از بچه خاله‌هایم، مجتبی هم بوده است، مجتبی هم کوچک‌تر بوده است، این‌ها را می‌برد دریاچه تار بعد حدود هشت یا نه ساعت پیاده‌روی تا برسند به دریاچه تار که همه این‌ها اشکشان درآمده بود مجتبی گریه می‌کرده است گفته است بیا من کولت می‌کنم، این‌ها را می‌برد آنجا، بدون ظرف و ظروف، فقط یک جعبه خرما داشتند، می‌گوید بچه‌ها باید ماهی بگیریم بخوریم، این‌ها هم مانده بودند این چیزها را ندیده بودند که. کاسه؟ کاسه نداریم، آب می‌خواهیم برداریم آب دریاچه تار هم خوردنی است یک دریاچه آب سفید، خیلی عالی بود، آن موقع هم بهتر بود، می‌شد آب دریاچه را خورد همین‌طوری. بعد از قبلی‌ها  که آمده بودند یک‌سری ظرف و ظروف مانده بوده است، ظرف‌های آن‌ها را می‌شویند از پوست هندوانه ظرف درست می‌کند آب بردارد، بعد می‌گوید ماهی درست کنیم ماهی هم می‌گیریم، نمی‌دانم ماهی چه جوری گرفته بودند چند تا ماهی هم می‌گیرند، بعد می‌گویند خُب چه‌کار کنیم کجا سرخ کنیم می‌گوید بگردید دنبال حلبی تروتمیز، می‌گردند یک حلب روغن پیدا می‌کنند تمیز می‌شویند، هیزم جمع می‌کنند ، می‌گذارند روی آتش و خلاصه این ماهی‌ها را سرخ می‌کند می‌دهد این بچه‌ها می‌خورند. این را برای من تعریف کردند خود من حضور نداشتم. فقط یک‌بار تعریف کرد گفت: «توی جبهه بودیم داشتیم توی جاده‌های مریوان می‌رفتیم پادگان همه گرسنه، چیزی گیرمان نمی‌آمد، نان خشک می‌خوردند»، یکی از بچه‌های غرب، گفت: «من از بالا دیدم ته دره آب جمع شده، برکه مانندی، شکل مار توی آن تکان می‌خورد»، گفتم: «بچه‌ها ماشین را نگه‌دارید»، ‌نگه داشتند. گفتم: «ته این دره ماهی است توی آن برکه، می‌روند می‌بینند ماهی دارد هرکدام سه یا چهار کیلومتر حالا نمی‌دانم نارنجک می‌اندازد، که این‌ها همه می‌آیند روی آب ماهی‌ها را می‌آورند پادگان را غذا می‌دهند قناری (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

نمونه ای از هوش وی در خصوص اسلحه

بسیار باهوش بود و حواسش بسیار جمع بود، به اسلام آباد رفته بودند و قبل از مقر باید اسلحه را تحویل می‌دادند، ماشین را می‎گشتند و تفتیش بدنی می‌کردند که ببیند آیا مسلح هستند یا خیر، حالا چه کسی این کار را کرده نمی‎دانم ولی همراه ایشان اسلحه بوده که نتوانسته بودند پیدا کنند و بعد از اینکه وارد اتاق فرماندهی شده است اسلحه را روی میز گذاشته و گفته است، این آدم‎ها چه طور می‎گردنند که نتوانستند اسلحه من را پیدا کنند (پدر شهید، 24/04/1397).

شهید ساربان نژاد

 سلمان طرقی در زمان جنگ چند تا رفیق ویژه داشت که آن‌ها به مقام والای شهادت رسیده بودند. در میان‌ آن‌ها احمد ساربان نژاد بود. سلمان طرقی از نظر من از برادر به احمد ساربان نژاد نزدیک‌تر بود. ایشان حاضر نبودند که حتی تیغی به پاهای احمد ساربان برود، که حتی احمد آقا پول‌هایشان را به سلمان طرقی می‌داد، خانواده‌اش که از او می‌پرسیدند در جواب می‌گفت:

«او متاهل است... دو تا فرزند دارد... من که زن ندارم... من می‌توانم روی یک کارتن هم بخوابم».  احمد یک دست‌ خطی دارد، که برای سلمان نوشته است، در آن نامه احمد به یک درگیری لفظی با کنعانی مقدم اشاره کرده بود و بسیار دوست داشت که به پیش سلمان بیاید هرچه زودتر... حتی زمانی که سلمان شهید شد، به احمد تا مدت‌‎ها نمی‌گویند، زیرا می‌دانستند که اگر به احمد بگویند، قالب تهی می‌کند!

حالا جالب اینجا است، که احمد یک آدم جثه ضعیف و لاغر بود ولی با این وجود بسیار باهم رفاقت داشتند، چه درخلوت و چه در برابر همه (اسدی، علی محمد، هم‌رزم شهید، بی تا).

پاتک دشمن

نزدیک به چهل سال است که می‌گذرد و من باید خاطرات خود را می‌نوشتم اما متاسفانه ننوشتم، شاید حافظه‌ام یاری نکند ولی تا جایی که به یاد دارم، دو تا گردان را به خوبی یادم هست، که در آنجا من و شاه‌حسینی و سلمان­طرقی بودیم، که آقای سلمان­طرقی به صورت موقت فرمانده گردان شده بود. عراقی‌ها به صورت «پارالل یا موازی» با ما حمله می­کرد، در گردان «علی­اصغر» بود با فرماندهی «شهید علی اسکویی»  برای دفاع ما نیز از دو طرف گاز­انبری روبه جلو رفتیم که درواقع بتوانیم جواب پاتک عراق رو بدهیم. پاتک به این صورت انجام می‌شد که، به صورت «پارادل» از این ور ما هم از این ور می­رفتیم که به اصطلاح به همدیگر برسیم وقتی می­رسیدیم، در آنجا که می­خواهیم خط مقدم کنیم، خاک­ریز درست می‌کردیم و لودرها آمده بودند برای درست کردن خاک­ریز، زیرا که در آنجا خاک‌ریزی وجود نداشت، جایی بود که درواقع از عراق گرفته بودند و چون خاک­ریز نداشت، عراقی‌ها خیلی راحت می­آمد پاتک می­زد هر شب چند نفر رو می­کشت برمی­گشت این عملیت در مناطق چم‌هندی انجام شده است (ابوالحبیب، سید علی، همرزم شهید، مصاحبه‌کننده خانم زکی‌زاده، 22/8/1398).

درتبریز

 انتخابات قانون اساسی بود به تبریز رفتیم و بعد از تبریز به همدان، رفتیم، که اون موقع خانم دباغ، فرمانده سپاه همدان بود. برف زمیتن را پوشانده بود، که برف بازی هم کردیم و عکس یادگاری هم گفتیم در آنجا آقای سلمان طرقی هم حضور داشتند (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

عقب  نشینی

بعد از عملیات فتح­المبین1، همان شب شکست خورده بودیم، روحیه همه خراب خراب شده بود، در مسیر که قرار بود از آن عبور کنیم جنازه‌هایی بدون سر قرارداشت، نزدیک به ساعت 6 صبح بود، صدای تانک­های عراق از دور می‌آمدند را می‌شندیم صدایشان بسیار نزدیک حس می‌شد، ولی خودشان را نمی­دیدیم، اصلاً تانکی نمی‌دیدیم ولی صداش را می‌شنیدیم، عراقی‌ها آمدند خاک­ریز ما رو گرفتند ولی تا همان قسمت پیش‌روی داشتند، تا همان­جا هم به زور آمدند، در اصل جرات نمی­کردند بیایند، آن شب را باختیم و ما مجبور به عقب نشینی شدیم (ابوالحبیب، سید علی، همرزم شهید، مصاحبه‌کننده خانم زکی‌زاده، 22/8/1398).

خاطره برداشتن پول

در تهران در مقری بودیم، چند نفری را دستگیر کردند و به مقر آوردند که همراه آن‌ها خانمی بود که مبلغی پول همراهش بود، که یکی از بچه‌ها پول این خانم را برمی‌دارد، آقا مرتضی وقتی آمد فهمید، فقط گفت همه بروند انفرادی بلااستثناء، همه داخل زندان، یه زندان انفرادی هم داشتیم، در را بست و قفل کرد، آن شخص هم هم که پول را برداشته بود همراه ما داخل زندان بود. ما هیچ کدام خبرنداشتیم که چه شده است و به آقا مرتضی گفتیم بگو چه شده است؟ گفت یعنی تو نمی­دانی؟ گفتم نه به حضرت عباس(ع) اگه من بدانم، روحمم خبرنداشت که چه شده، گفت: «مبلغ نمی­دانم، خدایا بیست هزار تومان، از پول این خانم، که متهمه هست، ما آوردیم، اینجا دزدیده شده است». اون کسی که برداشته است، باید بیاد بگوید من برداشتم من همه رو می­آورم تو حیاط به کسی هم کار ندارم. اون هم برود پول رو بردارد بیاورد. منتظر شد، کسی حرف نزد. ما هم نشستیم و منتظر بودیم، نگو آن طرف، کنار من نشسته بوده است. برگشتم گفتم: «آقا مرتضی سه ساعت است ما این ­تو هستیم. بابا یه چیزی بده بخوریم، از گشنگی مردیم، بعدش اصلاً من را ده سال نگه دار». 

گفتم ای بر پدرش لعنت هرکی این پول رو برداشته است. خدا ازش نگذرد، ساربان­نژاد گفت چقدر غر می‌زنی تو... گفتم آخه احمد، آخه الآن، سه ساعت است به ما غذا نداده است. بعد من سرم رو می­کردم لایِ، میله­ بود دیگه. می­گفتم آقا مرتضی، اگر نیایی، اینجا پنج، شش نفر می­میرند یکیشم من هستم. آقای خرسند، آمد و پافشاری کرد که در را باز کند و مارا بیرون بیاورند. به این صورت شد که گفتند این اتاق درش باز است و داخلش هم تاریک­، کسی هم کسی رو نمی­بیند، یه قرآن هم گذاشتیم روی این میز، شما این قرآن رو دو دستی بردارید بگیرید سمت خدا، خدایا تو می­دانی من این پول رو بر نداشتم. بعد بگذارید سر جاش. قسم خوردم، که به این قرآن، من این پول رو برنداشتم و سرجایش گذاشتم و به بیرون آمدم. بعد که نوبت به او رسید داستان که تموم شد. پسر را کشیدند کنار و ما فهمیدیم چه کسی برداشته است. بعد آقای خرسند برای من تعریف ­کرد که آن طرف اصلا دست به قرآن نزد و فقط گفت: «خدایا تو را به این قرآن من که بر نداشته­ام» به قرآن استمپ چسبنده بودند و بعد از آن گفتند همه دست‌هایتان نگاه کنید آن کس که دستش جوهری نبود، کسی بود که پول را برداشته است. آنهایی که دستشان جوهری است، معلوم است که قسم خوردند ولی آنهایی که جوهری نیست قسم نخوردند (دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397).

عقرب

بسیار شجاع بودند و از چیزی نمی‌ترسید. از عقرب و مار که اصلا نمی‌ترسید، درصورتی که ما وحشت داشتیم، عقرب را که می‌دید، می‌گرفت. خیلی هم در این چیزها زبده و ماهر بود و کاملا برایش عادی بود، در صورتی که ما وحشت می‌کردیم. در جایی که ما بودیم عقرب و مار زیاد بود و بعضی از بچه‌ها در روز برای تفریح می‌گرفتند به این صورت که، یک سوراخی تعبیه می‌کردند و در آنجا آب می‌ریختند، عقرب و مار از لانه‌اش در می‌آمد بیرون که آقا مرتضی همان جا آن‌ها را می‌گرفت (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

ارتباط شهید شاه‌حسینی و آقا مرتضی

همه چیز را به خوبی به یاد دارم، معروف بود که آقا مرتضی یک تیپ مردانه و خاصی داشت، علاوه بر اینکه ظاهر مردانه و جذابی داشتند، یک ابهت و معصومیت خاصی نیز داشت، که او را بسیار جذاب می‌کرد. حمید شاه‌حسینی از بچه‌های بسیج بود و هیکل درشتی، هم  داشت، با همه شوخی می‌کرد. جلوی مرتضی که می‌رسید سعی می‌کرد که ساکت باشد، و حرفی نزد و یا شوخی نمی‌کند، آقا مرتضی در چهارچوب خاصی شوخی می‌کرد بسیار پخته رفتار می‌کرد، بسیار آدم منطقی در عین حال خیلی عاطفی بود. عاطفی از این جهت که اگر نزاعی بین رفیقان و دوستان می‌شد، سعی می‌کرد با وجود عشقی که نسبت به بچه‌ها دارد موضع‌گیری نکند (وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396).

جذبه برای شهیدشاه حسینی

شهید شاه حسینی یکی از مجذوبه‌ترین افراد به شهید سلمان طرقی بود، ایشان خود از خانواده بسیار عالی و شخصیت بسیار خوبی داشتند، نظامی بود و بسیار روحیه نظامی‌گری داشت ولی با این حال بسیار جذب مرتضی شده بود، کاش الان زنده بود و ازش می‌پرسیدم خودت با این همه جذابیت  چیه سلمان طرقی جذبت کرده است. (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

نور بالا

شوخی می‌کرد با بچه‌ها،  به موحد دانش می‌گفت نوربالا می‌زنی. آقای کاظم رستگار نجفی فرمانده لشکر۱۰  با او شوخی داشت می‌گفت:  «نوربالا می‌زنی» (رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷).

 

 

ه ) خلاصه ای از زندگی نامه از شهید

(   طرق جهاد سلمان وار در زندگی مرتضی سلمان طرقی )

 در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در می آید . هنگام  شروع غائله کردستان، عازم آنجا میشود ؛ با شروع جنگ تحمیلی ؛ راهی جبهه های جنوب ؛ با غائله منافقین عازم تهران ؛ با تجاوز اسراییل جنایتکار، عازم لبنان ، با فرمان امام عازم جبهه های ایران می شود، در این راه مجروح میشود ولی باز به جبهه ها باز می گردد و عاقبت نیز جان خود را تقدیم انقلاب می نماید.

الف) جهاد با طاغوتبه خاطر راستی و رعایت تقوا درجوانی ، چندین بار مورد ضرب و شتم مأموران رژیم ستم شاهی قرار گرفت. ولی وی همچنان به روشنگری سربازان پادگان پرداخت. ایشان پس از فرمان امام به سربازان مبنی بر ترک پادگانها، از پادگان فرار کرد و به تهران بازگشت و حضوری فعال در وقایع آن دوران پیروزی انقلاب داشت.

 

ب) جهاد در کردستان : پس از شروع غائله کردستان، تاب ماندن در محیطی آرام و بی سرو صدا در تهران را در خود ندید، از این رو، با نیروهای تحت امر خود، راهی سنندج شد و در آنجا به مقابله با عناصر ضد انقلاب پرداخت. او با پایمردی و رشادت از اشغال فرودگاه سنندج توسط گروهکهای کومله و دموکرات جلوگیری کرد. استقامت و ایثار وی و نیروهای تحت امرش، حزب وابسته دموکرات را بر آن وا داشت که با ارتباط با برخی سران دولت موقت، مرتضی را به تهران باز گردانند. وی به تهران بازگشت اما خیلی زود خود را به شهر بوکان رساند و به مقابله با ضدانقلاب پرداخت. اما این بار دولت موقت فشار خود را به همه پاسداران مستقر در کردستان وارد آورد و تحت عنوان هیأت به اصطلاح حسن نیت، عملاً پاسداران را خلع ید کرد و کردستان را دو دستی به گروهکهای ضد انقلاب سپرد. مرتضی نیز از شهر بوکان به تهران باز گشت.

 

ج) جهاد درتهران : وی که به ماهیت بنی صدر پی برده بود، مدتی به تهران بازگشت و پس از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری، تلاش وسیعی را در سرکوبی غائله بنی صدر وگروهک منافقین نیز فعالانه شرکت می کند. وی مدتی مسئوول حفاظت زندان اوین بود و همچنین درزمانی که حضرت امام خمینی (ره) در بیمارستان قلب بستری بود، مسئولیت حفاظت بیمارستان را به عهده داشت .

 

د) جهاد در جبهه های جنوب و غرب : با شروع جنگ بنا به تدبیر فرمانده وقت سپاه تهران، به صورت سازمان کامل یک گردان با آموزش های لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز میشوند .

وی پیش از شروع عملیات بیت المقدس،  از سوی فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) ؛ همراه با سردار رشید اسلام کاظم رستگار، فرماندهی گردان میثم را به عهده می گیرد. و در آزادی خونین شهر نقش بسزایی ایفا نمود. وی در این عملیّات از ناحیه دست زخمی شده، برای معالجه به تهران بازگشت. ولی مجددا به جبهه بازگشته و به عنوان مسئوول ستاد تیپ سیدالشهدا ، خدمات ارزشمندی را در این تیپ انجام داد و   درعملیات های والفجر مقدماتی و والفجر چهار به عنوان مسئوول محور در تیپ سیدالشهدا انجام وظیفه می کند . و حماسه های ماندگاری را همراه دیگر نیروها خلق کرد و در عملیات خیبر اوج ایثار و پایمردی خود را به نمایش گذارد.

 

ه) جهاد در لبنان :  با پیروزی ایران در فتح خرمشهر، دشمنان اسلام برای انتقام جویی از نهضت جهانی اسلام، مردم مسلمان لبنان را مورد تعرض وحشیانه خود قرار می دهند، اینجاست که سپاه محمد (ص) برای دفاع از ملت مظلوم  لبنان، راهی آن دیار می گردد. مرتضی نیز با این کاروان همراه می شود. سلمان طرقی در بسیج  و آموزش مبارزان لبنانی، فعالیت های چشمگیری از خود نشان می دهد.

 

و) شهادت : مرتضی سلمان طرقی، پس از مدتها مجاهدت و مبارزه در راه حق و عدالت، سرانجام در حین عملیات خیبر که مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) در جزیره مجنون بود ؛  به وسیله گلوله مستقیم تانک در ساعت ۱۱ صبح  روز ۷ اسفندماه ۱۳۶۲ درسن۲۷ سالگی به افتخار شهادت نایل آمد. به شهدا پیوست . پیکر پاکش پس از تشیع باشکوه ، در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. و قطعه: ۲۴، ردیف: ۷۵، شماره: ۲۵ مزار ؛ محل زیارت وابستگان وی وعاشقان راه شهدا میشود .

فیلم بلمی به سوی ساحل

این فیلم یک واقعیت است؛ هنرپیشه‌ای که در آن فیلم بازی می‌کند نامش مرتضی است و بر اساس مستند‌هایی از مرتضی و همرزماش موقع سقوط آبادان گرفته شده است، این افراد از جمله آخرین نفرهایی هستند که از خرمشهر بیرون می‌آیند، وقتی که فیلم را ساختند ببه ما خبر دادند که این فیلم داستانی از زندگی شهید مرتضی سلمان طرقی است و در وصف ببینید شجاعت‌های ایشان و همرزم‌هایش ساخته شده است (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، 24/04/1397).

 

سخن پایانی

خصوصیات اخلاقی و رفتاری وی و همچنین عرصه های دفاع از انقلاب اسلامی شهید والامقام مرتضی سلمان طرقی ، الگوی مناسبی برای علاقمندان به شهدا و تمسک به آنان میباشد.

حسن ختام این نوشتار این سخن هم رزم وی می باشد : "ایشان از همه لحاظ برای ما و به خصوص من الگو بودند، از همه لحاظ که فکرش را بکنید همه چیز تمام بودند. جذابیت، قدرت، هیبت، تواضع در کلام، ورزشکار، ورزیده، متبحر در هر چیزی (موتورسواری، ماشین) و ... در مقابل کوچکتر از خود متواضع بود، همیشه گشاده رو بودند حتی در زمانی که بسیار خسته بودند. ایشان واقعا همه چی تمام بود، الگوی مناسب برای هر فردی به حسب می‌آمدند، خود من همشه دوست داشتم جای ایشان بودم. ماشین تویوتا داشت وقتی سوار آن می‌شد بسیار بهش می‌آمد، حتی با لباس‌های گلی و خاکی بودند بسیار جذاب به نظر می‌رسید." (معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396).

 

منابع

  • احمدی، فیروز، همرزم شهید، 28 /11/1396)
  • اسدی ؛علی‌محمد ، روز نامه جوان ، همرزم شهید مسئول حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع) ، ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • اسماعیلی، اصغر، همرزم شهید، مصاحبه‌ در 17/04/97.
  • آل‌طه، محمد علی، روحانی از اقوام شهید، 30/3/97.
  • بام‌افکن، احمد، همرزم شهید، 26/10/96.
  • پالیزوان، علی، همرزم شهید، 28/9/96.
  • پایگاه اطلاع رسانی حوزه     ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • پایگاه اطلاع رسانی لشکر ده ،  ۲۱ آذر ۱۳۹۹
  • پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد ،  ۰۲ تیر ۱۳۹۸ 
  • پورقناد، حسن، همرزم شهید، 25/10/ 1396.
  • خانواده شهید سلمان طرقی ، مصاحبه صورت گرفته طی سال 1396 و 1397؛ دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع)
  • دهقان نیری، علیرضا، دوست وهمرزم شهید، 11/4/ 1397.
  • رفیعی، داود، اقوام شهید، ۰۴/۰۲/۱۳۹۷.
  • روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی
  • سعیدی ، نصراله ، همرزم شهید ، 17/۱۱/۱۳۹۶.
  • سلمان طراقی ، پدر و مادر شهید ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم زهراشفیعی نژاد؛  24-10-139
  • سلمان طرقی ؛ اقا رضا ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم مریم سادات حسینی ؛ ۲۷/۰۵/۱۳۹۷   
  • سلمان طرقی ؛ آقا محمد ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم فاطمه ساجد؛ 20/10/96                                 
  • سلمان طرقی ؛ خانم افتخار ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم لیلا رستم خانی؛  25/10/96
  • سلمان طرقی ؛ خانم فاطمه ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم حمیده غفاری؛24/04/1397 
  • فرخ‌زاد مهربانی، داوود، همرزم شهید، 9 /10/ 1396.
  • فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، 18/09/96.
  • معزپور، شمس‌الدین، همرزم شهید، 28/11/1396.
  • هاشمی فشارکی ، سید جواد ، طرق جهاد درزندگی شهید طرقی ، ایثار پرس ، 31 تیر 1400
  • هاشمی فشارکی ، سید جواد ، جهاد طرقی در جبهه های جنوب و غرب ،  ایثار پرس ، 12  دی  1400 ،
  • وحیدزاده، عابدین، همرزم شهید، 16/12/1396.

 

 

http://www.isarpress.ir/?p=8674

 

http://www.isarpress.ir/1400/10/21/%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ae%d9%84%d8%a7%d9%82%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%b7%d8%b1%d9%82%db%8c/