***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

سؤال :شما از مرحوم حاج آقا رضا اجازه ندارید ؟


جواب :نه . مسلک من مثل مرحوم حاج شیخ بود . آقای حاج شیخ نه اجازه ازآخوند خراسانی داشت نه از سید محمد کاظم ، نه حاج میرزا حسن شیرازی ، نه آقاسید محمد فشارکی ، با اینکه با همه اینها کمال مؤانست داشت ، هرچه می خواست می دادند عقیده اش این بود که اجازه هیچ کاره است اگر کسی از علامه اجازه داشته باشد ولی وجود(62)نداشته باشد فایده ای ندارد . و اگر وجود نداشته باشد هزار اجازه داشته باشد از اول شخص دنیا چیزی نمی شود .


کتاب  یادنامه آیت الله العظمی اراکی (ره) 
مصاحبه در مورد شیخ محمدرضا اصفهانی
مصاحبه در مورد شیخ محمدرضا اصفهانی

مصاحبه آیت الله العظمی اراکی در مورد حاج آقا رضا اصفهانی صاحب وقایه و حاج آقا نورالله اصفهانی

( مصاحبه کننده آقای نجفی نواده حاج شیخ محمدرضا )

آیت الله العظمی اراکی :حاج آقا رضا موقعیکه به اصفهان رفت نامه نوشت به آقای حاج شیخ : که به من دو پیشنهاد میکنند یکی می گویند امام جماعت بشو و یکی می گویند قضاوت کن بین مردم در مرافعاتیکه دارند و حکم کن - قضاء شرعی - من از شما استشاره میکنم ، شماچه می فرمایید به نظرم می آید ایشان به من محول کردند . و ایشان اشکال میکرد که چرا ایشان به من عریضه نوشته یعنی ایشان که بامن همسر است و هم ردیف است . [اولا این را بنویس]و ثانیا بنویس .

اما امامت جماعت فیضی است که از مردم به شما می رسد چرا منع میکنید .

اما مساله قضاوت شما که اهلیت دارید . چه مانعی دارد .

و می فرمود به اعتقاد من آقای آقاشیخ محمدرضا اول فاضل در کره [زمین]است و از او بالاتر نیست . و می خواست که او را جانشین خودش کند .

وقتیکه ایشان زمان حاج شیخ به قم مشرف شده بود . فرمود مدرس را فرش کنند منبر بگذارند و آقا بروند منبر و همگی بروید به درس ایشان و ایشان هم دو سه روزی منبر رفت و اصحاب آقای حاج شیخ پای منبر او رفتند(59)ولی نمی دانم چطور

صفحه 330

شد خودش منصرف شد و برگشت [به اصفهان] . آقای حاج شیخ می خواست او راجانشین خود کند خیلی عقیده به او داشت بی اندازه ... .

و فرمود ایشان کتابی نوشته و در آن اشخاص مالیخولیایی را اسم بردکرده و فرموده است : کسی را سراغ دارم گرفتار مالیخولیا شده که می گفته می ترسم بروم در صحن حضرت امیرعلیه السلام گفتند چرا می ترسی گفت می ترسم دو تا مناره های حضرت امیر توی دو سوراخ دماغ من برود . این را در آن کتاب نوشته .

آقای حاج شیخ فرموده می خواستم در حاشیه کتاب بنویسیم :من جملتهم صاحب هذاالکتاب به جهت اینکه یک روز من و او در یکی از کوچه های نجف عبور میکردیم یک دفعه دیدم آقای آقا شیخ محمدرضا خودش را گم کرد . نمی دانست چکار کند گفتم چه خبر است چرا چنین شدی [به جلو اشاره کرد و]گفت مگر نمی بینی دیدم یکی از گاومیشهای قوی هیکل با شاخهای بلند از دورپیدا شد .

گفتم مطلبی نیست خوب یک گاومیشی است . گفت نه . این خیلی قوی است و عقلی هم که در کله ندارد و من خیلی ضعیف چه اعتباری دارد که یک مرتبه شاخهایش را در سینه من فرو کند .

خیلی مزاح بوده درس آخوند خراسانی هم حاضر می شد یک روز وقتی می آید طلاب برای عبور آخوند صف کشیده بودند و در دو طرف ایستاده بودندآقای حاج شیخ محمدرضا در یکی از دو طرف واقع شده بود . تا رسید رو به آقاشیخ محمدرضا گفت هان . گریزپا شده ای ؟ یعنی دو سه روز بوده درس نیامده بود . فوری آقا شیخ محمدرضا گفت . از قدیم اصفهانیها گریزپا بوده اند . نفهمیدم مقصود چه بوده آقای حاج شیخ می دانست یعنی نسبت به خراسانیها و آخوند نتوانست چیزی بگوید .

بعد فرمود یک روز در یککوچه ای از کوچه ها عبور میکردیم ، از شهر خارج شده بود یک عربی رسید . مرحوم حاج شیخ خیلی بلند بالا قامت . و مرحوم حاج

صفحه 331

شیخ محمدرضا کوتاه قامت بود با هم کمال موانست و رفاقت تام و تمام داشتندخیلی ، بی اندازه . این عرب بی ادب الاغ کوچکی جلوش بود تا رسید به ما گفت هذابطولک . فوری آقاشیخ محمدرضا دستش را اشاره به دیوار کرد و گفت هذا بعرضک حاج شیخ می گفت . من فهمیدم که چی گفت ولی او نفهمید اگر فهمیده بود یک دعوا مرافعه ای پیدا می شد . او گفت هذا بطولک ایشان گفتند هذا بعرضک خیلی خوش صحبت بوده و مزاح بی اندازه داشته است .

فرمود من عیالی داشتم که فوت شده بود بعد ایشان به من رسید یا نامه نوشت «اعزیک بالاولی ام اهنئک بالثانیة . فیالیتها کانت القاضیة . این اشاره بقران است خیلی فهیم و فاضل و عالم بود . » رحمة اله علیهم اجمعین .

کتابی هم در حاشیه کفایه نوشته (60)بنام وقایة [الاذهان] . یک تقریظی هم برعروة الوثقی سید نوشته - چون با سید خیلی رفاقت داشته هم چنین با مرحوم آخوند . چون در نوشتن عبارات و ادب عرب ممتاز بوده در عصر او کسی نمی توانسته مثل او عبارت پردازیکند «لیس بنبی هذا کتابه و لیس برسول و هذااحدی معجزاته هذالسان عربی مبین و تلک رطانة الاعجمین » خیلی عبارتهای عجیبی داشت ولی بنده ضبط نکردم در عروة الوثقی مرحوم حاج شیخ چاپ شده بود . این کلمه تلک رطانه الاعجمین وهذا لسان عربی مبین . را اصحاب آخوند به آخوند رسانده بودند که اشاره به کتاب شما است . یعنیکفایة رطانة الاعجمین است . با اینکه با هر دو کمال رفاقت را داشته . بعد آخوند را دیده بود تبرئه کرده بود خود را .

و آقای حاج شیخ می فرمود که می خواهم از ایشان تقاضا کنیم که یک خطبه ای برای «درر» بنویسد . و در ضمن آن درج کند . که در این کتاب هرچه که ازمطالب مرغوبه مطلوبه هست از مرحوم سید استادم است . مستند است بسیداستادم سیدمحمد فشارکی . ولی نشد و فراهم نشد خیلی اظهار محبت میکرد که این کار بشود .

صفحه 332

سؤال :اول درر حاج شیخ دو بیت شعر است آیا حاج شیخ محمدرضا نگفته ؟

جواب فرمودند نه . هیچکدام . یکی مال آقاشیخ محمدرضا گلپایگانی است یکی از آقا سیدابوالحسن قزوینی ، یکی برای درر گفته یکی برای صلاة . (61)

آقای آقاشیخ محمدرضا دریکی از تالیفات خود نوشته که کسیکه اثق بقوله گفت ( بنده فهمیدم مقصود پدرش آقاشیخ محمدحسین است ) ماه صیامی بودروزه دار بودم در حرم حضرت امیر مشرف مشغول زیارت جامعه امین الله شدم رسید به این کلمه که موائدالمستطعمین معدة یک دفعه دیدم سفره ای پهن شده و من روی آن سفره هستم و مشغول خوردن شدم تعجب میکرد ، روزه یعنی چه خوردن یعنی چه . مکاشفه ای بوده در عالم مکاشفه .

و از یک ماخذ صحیحی شنیدم ولی حالا یادم نیست :در عالم مکاشفه یارؤیا . از سه نفر اسم برده شده یکی شیخ مرتضی انصاری بعد خطاب به آقای نجفی نواده حاج شیخ محمدرضا که این مصاحبه را ترتیب دادند گفتند :درست یادم نیست اگر شما یادتان است بفرمایید آقای نجفی اضافه کرد :حاج آقا نورالله رساله ای دارد در احوالات برادرش آقاشیخ محمدحسین که در آخر تفسیر آقا شیخ محمدحسین چاپ شده . - این تفسیر حمد است و آیاتی از سوره بقره و تمام نشده و ناقص مانده . عمرش وفا نکرده است . - در آخر رساله مرحوم حاج آقا نورالله می نویسد یکی نقل کرد که در خواب رسول خداصلی الله علیه وآله را دید عرض کرد آقا شیخ محمدتقی چطور است فرمود نجات پیدا کرد بشفاعتنا بعد می گوید آقا شیخ محمدباقر اصفهانی چطور می فرماید - پسر مرحوم صاحب تعلیقه - فرمود او هم بمحبتنا . بعد می پرسد شیخ محمد حسین چطور ؟ فرمودند او وارد شد بر خداو خدا هرچه خواست به او داد . ورد علی الله و هو عنه راض - تمام شد بیانات آقای نجفی .

صفحه 333

یک مطلبی را آقای حاج شیخ در مساله اقل و اکثر ارتباطی فرمود در مجلس درس آقا سید محمد فشارکی آقاشیخ محمد رضا اصفهانی شرکت میکرده ، در این مساله با او پافشاریکرد و اعتراض میکرد . آقای سید محمد فرمود در این مساله درمسجد کوفه یا سهله با پدرت آقا شیخ محمد حسین یک ساعت صحبت کردم و اوبرخلاف بود . من اینطرف و نتوانست انکار کند .

باز نقل قول آقا شیخ محمد حسین که ایشان فرموده عموی ما یعنی صاحب فصول عجب کلام نغزی در فصول ذکر کرد ولی مردم قدردانی نکردند . گفت :مقدمه واجب است در لحاظ ایصال به قید ایصال . ولی مردم قدردانی نکردند . رحمة الله علیهم اجمعین .

مرحوم صاحب فصول آقا شیخ محمد حسین بود . صاحب تعلیقه آقا شیخ محمد تقی بود . پدرشان آقا شیخ عبدالرحیم یا محمد رحیم بود که اهل ایوان کی ( کیف ) که یکی از منازل بین مشهد و تهران است ، بود . دوتا پسر هریکی علمی درتحقیق شدند .

سؤال :شما از مرحوم حاج آقا رضا اجازه ندارید ؟

جواب :نه . مسلک من مثل مرحوم حاج شیخ بود . آقای حاج شیخ نه اجازه ازآخوند خراسانی داشت نه از سید محمد کاظم ، نه حاج میرزا حسن شیرازی ، نه آقاسید محمد فشارکی ، با اینکه با همه اینها کمال مؤانست داشت ، هرچه می خواست می دادند عقیده اش این بود که اجازه هیچ کاره است اگر کسی از علامه اجازه داشته باشد ولی وجود(62)نداشته باشد فایده ای ندارد . و اگر وجود نداشته باشد هزار اجازه داشته باشد از اول شخص دنیا چیزی نمی شود .

یک روز در اراک منزل حاج شیخ نشسته بودیم ، شخصی بلندبالایی از دروارد شد . صورت قرمزی و ریشهایکم قرمزی داشت ، گفتند ایشان حاج شیخ هاشم خراسانی است صاحب کتاب منتخب التواریخ و کتب دیگر . صحبتهاییکرد

صفحه 334

معلوم شد مسافر عتبات است و یکی از منزلها اراک است . از حاج شیخ سؤال کرداحکام ارث و نسب تا چند درجه است . ما همه اولاد آدمیم ، تا چند طبقه است . آقای حاج شیخ جواب درستی نداد . ایشان گفت من تعیین کردم گفت حضرت موسی بن جعفر با هارون الرشید در یک مجلسی جمع شدند . هارون به حضرت عرض کرد که شما بنی عم رسولید ما هم بنی عم هستیم شما چه فضیلتی بر مادارید ؟ حضرت فرمودند فضیلت ما این است که اگر من دختری داشتم بر حضرت رسول حرام بود . ولی شما نه . دختر شما را حضرت می گرفت ، پس معلوم شد تاهفت پشت می رود . بعد گفت قرآن کریم به ماده و هیات قابل تغییر نیست به جهت اینکه در هر عصری از اعصار مواد کلمات و حرکات و اعراباتش همه محفوظ است . دستخوردگی پیدا نمیکند ، نه به ماده نه به هیات . من می خواستم نسبت به کافی همین کار را بکنم .

یعنیکاریکنم که کافی شریف هم ( الفاظ روایاتیکه در کافی است ماده و هیات آنها ) تغییر نکند مثل قرآن بمرور اعصار ماده و هیات تغییرپذیر نباشد . مثل قرآن تا دست رسی پیدا کردم به یککتاب و آن کتاب آخوند ملا خلیل قزوینی است . در شرح کافی و او متعرض همین جهت شد و مواد هیات کلمات کافی راهمه متعرض شده و من در این سفر که به زیارت می روم مقصد دیگرم این است هرکجا از آن نسخه ای پیدا کردم تمام را جمع کنم و به چاپ برسانم . حالا شما دراینجا نسخه ای از مجلدات آن ندارید . بنده یک مرتبه به ذهنم افتاد که یک جلد ازآنها در کتابخانه پدرم است . پیدا بود که در زمان خود مؤلف نوشته شده بود . کاغذترمه داشت و جلدش خیلیکهنه شده بود . بعضی جاها یک صفحه را از بالا تا پایین قلم زده بود و در حاشیه نوشته بود ، نمی دانم از کجا بدست پدرم افتاده بود . خیلی خوشوقت شد . گفت بر من منت بگذارید بیاورید بدهید . پدرم گفت حالا گذشت ، ولی این افتخاری بود برای مان . به اتفاق پدرم کتاب را آوردیم در منزل حاج شیخ دادیم به ایشان یک جلد از کتاب بود . حاج میرزا مهدی بروجردی به آقای حاج شیخ هاشم گفت عوض اینکه این کتاب را داده شما که مشرف می شوید به حرم ، از

صفحه 335

حضرت بخواهید خدا ایشان را از مروجین شرع قرار دهد . آقای حاج شیخ فرمودوجود لازم است و انگشتری فیروزه داشت به من داد .

سؤال :در مورد حاج آقا نورالله و قیام قم و رابطه ایشان با حاج شیخ و آمدن ایشان به قم اگر مطلبی دارید بفرمایید .

جواب :بنده از این اجتماعات دور بودم ، در عین حال به گوشم رسید . رضاخان علی الاتصال گوشی دستش بود و احوال حاج شیخ را می پرسید حالت چطور است و ایشان مریض بود و در مجالس حاضر نمی شد . اینها هم همه جمع شده بودند از همه اطراف ، علمای تهران ، علمای اصفهان ، علمای همدان و شیرازجمع شده بودند . و رئیس ایشان حاج شیخ بود و حاج شیخ حاضر نمی شدو مریض بود و در گوشه صحن نو گوشه ایکه می رود توی صحن موزه عصرهااجتماع می شد ربع صحن را می گرفت سخنرانی و دعا و ختومات و توسل به حضرت زهرا و سیدالشهدا . ولی حاج شیخ نبود ولی همه بودند حاج شیخ محمدرضا هم بود .

یک دفعه گفتند :حاج آقا نورالله که اصل اساس بود همه خرجها از کیسه ایشان بود ( شاید اول متمول ایران بود ) فوت شد . سه روز جنازه معوق بود و حمل به عتبات کردند . کسی نفهمید چه شد . و آن شخص دق و دل این را در مشهدخراسان بجا آورد . آن قدر آدم کشت ، اشخاص را کشت که پای ضریح خون جاری شد و مردم به ضریح پناه آورده بودند مثل جدول آب در اطراف ضریح حضرت ثامن الائمه خون جاری شد . اشخاص دستشان به ضریح بند بود گلوله می ریخت به بدنشان جنازه ها را جمع میکردند زنده و مرده و توی گاری می ریختند و در چاله می ریختند . چه کارها کرد .

یک دفعه هم علمای نجف آمدند آقای نائینی و اصفهانی(63)و آقا سیدابوالحسن درس شروع کردند ، پنج شش ماه در اینجا بودند .

صفحه 336

سؤال :حاج شیخ بر جنازه نماز نخواند ؟

جواب :نمی دانم . داخل این امور نبودم . ولی حاج شیخ با شیخ محمدرضابودند و بی اندازه ارتباط داشته و می خواست ایشان را جانشین خود کند و بعضی هم با ایشان رفتند به اصفهان . از جمله آقا سید محمد علی پسر آقا سید مهدیکاشی اراکی و بعد برگشت .

سؤال :از خود حاج آقا نورالله مطلبی ندارید ؟

جواب : یک مطلب را از آقا سید محمد تقی خوانساری شنیدم که چون ایشان متمول عمده بوده ، املاک زیادی داشته در اطراف اصفهان . و شریک ملکهاایشان را آزار می دادند و شکایت میکردند و ایشان را به تهران می بردند . و در یکی از این سفرها توقف ایشان خیلی طول میکشد . تهران عارض می شدند و آقا راجلب میکردند به تهران دو تا و سه تا و بیشتر و کمتر . یکی از این دفعات که ایشان رابرده بودند خیلی طول کشیده بود . مثلا پنج شش ماه ، آقا صدر اعظم میرزا علی اصغر خان اتابک اعظم صاحب این صحن را می خواهند و می فرمایند من کار دارم درس و بحث دارم چرا مرا این قدر معطل میکنید ، در تهران و مانع رفتن می شویدآقای آقا سید محمد تقی نقل کرد . گفته بود می خواهی حقیقت امر را بگویم می گوید این نگه داشتن شما در تهران و طول مدت نه زیر سر من است نه زیر سرشاه . زیر سر روس است تا می گوید زیر سر روس است دستش را بالا می برد ومی گوید خدایا مرا با روس چکار و روس را با من چکار . اشک از چشمش سرازیرمی شود . به محض این لشکر روس تا مرز ایران آمده بود و نزدیک بود وارد ایران شود . ایشان را گفته بودند در تهران نگه دارند که مبادا ایشان در اصفهان غوغایی به پا کند و به محض این جمله از ایشان ژاپن گلاویز روس می شود و آن لشکرسر مرز همه بر می گردند و به آقای نجفی می گویند برگردید بروید یک چنین اشک چشمی از آقای نجفی باعث شد ژاپن گلاویز شد با روس و نسل تزار را از بین برد که برد .

صفحه 337

سؤال :رابطه آقای نجفی با شیخ فضل الله نوری و اعدام شیخ چه بود ؟

جواب :پدرم گفت یک سفر رفتم اصفهان . رفتم در مسجدیکه آقا نجفی درآنجا درس می گفت در آنجا نشستم و سیاحت میکردم . درس شروع که میکرد یکی از اصحاب بنا میکرد با صدای بلند اعتراض کردن و ایشان سرش پایین بود گوش می داد و حرفی نمی زد و بعد از مدتی سرش را بلند میکرد و می فرمود اجازه می دهید من صحبت کنم . این را پدرم نقل کرده و از حوصله ایشان تعجب میکرد که اوقاتش تلخ نمی شد .

سؤال :رابطه حاج آقا نورالله و شیخ فضل الله ؟

جواب :در موقعیکه شیخ فضل الله مخالف بود با مشروطه ، نامه ای از طرف آقای نجفی برای ایشان می آید که من گمان میکنم مصداق این آیه شد :«ان الذین یکفرون بایات ... و یقتلون النبین بغیر حق و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم . »

آقای حاج شیخ نقل کرد گفت در سرمن رای بودم نامه ای از فرزند حاج شیخ فضل الله برای ایشان رسید . نامه را باز کرد و خواند و رو به من کرد . یعنی حاج شیخوگفت من می ترسم که این فرزند مرا بدار ببرد . و همینطور شد . همان فرزند نقل قسمت کرد وقتیکه بالای دار بود .

سؤال :بعد از آنکه شیخ فضل الله به دار زدند آقای نجفی اعتراض نکرد ؟

جواب :نفهمیدم من آن وقت سیوطی می خواندم پیش شیخ جعفر ( شیثی ) که از طلاب اصفهان بود . صحبت دار مرحوم شیخ شد بنده اوائل تکلیف بودم . ایشان می گفت چرا به دار زدند لااقل تبعید میکردند .

سؤال :راجع به حاج آقا حسین قمی در زمان رضاخان چه اطلاعی دارید ؟

جواب :در اثر کشف حجاب و کلاه شاپو و اتحاد شکل مرد و زن لباس فرنگیکردن و اینها آقای حاج شیخ تقیه میکرد . آقای حاج آقا حسین تحمل نکرده تلکراف میکند برای شاه که من آمدم .

صفحه 338

شنیدم که فرموده بوده می خواستم بروم به تهران و محل خلوتی او را گیربیاورم اولا به نصح و لسان لین به او بخوانم و به دست و پایش بیفتم و اگر قبول نکردبچسبم به گلویش و خفه اش کنم . بعد آقای بهبهانیکه خیلی به او معتقد بود به رضاخان گفته بود ایشان مرض عصبی دارد و حرف درستی ندارد از روی عقل درست کار نمیکند . گفته بود چکار کنم . گفته بفرست به عتبات جواز داد و رفت . دراثر آن به حرم حضرت رضا جسارتها کرد . خداوند خودش اصلاح کند کارها را .

از دکتر مدرسی خودم شنیدم که برای سید محمد تقی نقل کرد . گفت آقا سیدعبدالحسین پسر سیدجواد قمی بود . وکیل قم بود . آقا سیدجواد قمی معروف است واز علمای بزرگ قم بود ودکتر مدرسی ازقول آن وکیل نقل کرد . از قول خود رضاخان که گفته بود اگر شیخ عبدالکریم یککلمه مخالفت کرده بود فورییک ماشین درخانه اش حاضر میکردم می فرستادمش به جاییکه عرب نی بیندازد . و میکرد این کار را کسی حریف او نبود . و کسی اعتراض نمیکرد و آنجا هم او را رها نمیکرد مثل سیدحسن مدرس که اورا فرستاد به خواف وبعدکشتش . سیدحسن مدرس را فرستادبه خاف بعد دستور می دهد به مامورین که باید بکشید او را . بعد یک استکان چایی می آورند که در آن سم بوده که باید بخورید گفته بود روزه ام ، گفته اند باید بخوری و می خورد . دیدند اثری نکرد درازش میکنند و عمامه اش را باز میکنند به گردنش می پیچند وفشار می دهند وخفه اش میکنند . با حاج شیخ هم همین کار را میکردند .

پس آن حوصله و صبر حاج شیخ عبدالکریم باعث شد که این حوزه محفوظبماند تا مثل آقای خمینیکسی از آن بیرون آمد و دودمان او را به کلی به باد فناداد ... صبر و حوصله او مثل صبر و حوصله حضرت مجتبی بود و قیام ایشان مثل قیام حضرت سیدالشهدا بود . اگر امام حسن حوصله نکرده بود معاویه بکلیکتاب و سنت را از بین برده بود و به ما نمی رسید . پسرش گفت :

لعبت هاشم بالملک فلا خبرجاء ولاوحی نزل

پس آن صبر باعث شد که این کار را نکرد و پس از آن پسرش یزیدمی خواست چنین کاری بکند که امام حسین قیام کرد .

59 ) شرح حال ایشان گذشت .60 ) ظاهرا آیت الله العظمی اراکی به درس ایشان و نیز درس آیات الله که از نجف به قم آمده بودند حاضر نشده است . نگارنده حدس می زند که این به خاطر کثرت احترام و عظمتی بوده که ایشان برای استادش حاج شیخ عبدالکریم ( ره ) قائل بوده اند .61 ) ظاهرا عنوان حاشیه کفایه ندارد و مستقل است .62 ) متاسفانه این شعرها پیدا نشد و در کتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگی که در اختیار اینجانب بود ، پیدا نشد .63 ) وجود در این عبارت ، یعنی لیاقت و شایستگی .




https://hawzah.net/fa/Book/View/45232/17519/مصاحبه-در-مورد-شیخ-محمدرضا-اصفهانی/?SearchText=فشارکی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۱