جهاد حقیقی بدون عرفان ناب نخواهد بود
. رسائل و مکاسب را در محضر حاج سیّد عباس فشارکی و... فرا گرفت
جهاد حقیقی بدون عرفان ناب نخواهد بود
یکشنبه, ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۲۸
خلاصه مقاله در این مقاله به موضوع مسئولیتی پرداخته شده است که عارف برای انسان کامل در مجموعه نظام هستی قایل است. آیت الله جوادی آملی در خلال این بحث با ذکر این نکته که مسئولیت عارف در نظام هستی بسیار بیشتر از مسئولیتی است که حکیم و متکلم برای او قایلند، می گوید: شرایط و اوصافی که عارف برای انسان کامل شدن لازم می داند خیلی سنگین تر از شرایط و اوصافی است که حکیم و متکلم برای احراز آن مقام لازم می دانند. حکیم و متکلم می گویند: اگر انسانی از عدالت صغری ـ عدالتی که در فقـه مطرح است و منظور از آن پای بندی به واجبات و ترک محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد که عدالت وسطی است ـ عدالتی که در حکمت مطرح است ـ برسد و برای او ملکه گردد، به مقام عصمت می رسد و شرایط انسان کامل را پیدا می کند. در حالی که عارف می گوید: این مرحله نیز کافی نیست.
خلاصه مقاله در این مقاله به موضوع مسئولیتی پرداخته شده است که عارف برای انسان کامل در مجموعه نظام هستی قایل است. آیت الله جوادی آملی در خلال این بحث با ذکر این نکته که مسئولیت عارف در نظام هستی بسیار بیشتر از مسئولیتی است که حکیم و متکلم برای او قایلند، می گوید: شرایط و اوصافی که عارف برای انسان کامل شدن لازم می داند خیلی سنگین تر از شرایط و اوصافی است که حکیم و متکلم برای احراز آن مقام لازم می دانند. حکیم و متکلم می گویند: اگر انسانی از عدالت صغری ـ عدالتی که در فقـه مطرح است و منظور از آن پای بندی به واجبات و ترک محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد که عدالت وسطی است ـ عدالتی که در حکمت مطرح است ـ برسد و برای او ملکه گردد، به مقام عصمت می رسد و شرایط انسان کامل را پیدا می کند. در حالی که عارف می گوید: این مرحله نیز کافی نیست.
اشاره
آیت الله عبدالله جوادی آملی از علما و مفسیرین معاصر شیعه و صاحب تفسیر در دست تدوین تسنیم است. ایشان در سال ۱۳۱۲ هـ . ش در آمل به دنیا آمده و پدرش میرزا ابوالحسن جوادی از عالمان شهر خود بود. او در سال ۱۳۲۵ وارد حوزه علمیه آمل شد و ادبیات، شرح لمعه، قوانین، شرایع، امالی شیخ صدوق و... را از محضر استادانی چون آیت الله فرسیو، آیت الله غروی، شیخ عزیزالله طبرسی، آقا ضیاء آملی، شیخ احمد اعتمادی، حاج شیخ ابوالقاسم رجایی، شیخ شعبان نوری و پدرش میرزا ابوالحسن جوادی آموخت. در سال ۱۳۲۹ به تهران رفت و تحصیلاتش را در مدرسه مروی ادامه داد. رسائل و مکاسب را در محضر شیخ اسماعیل جاپلقی، حاج سیّد عباس فشارکی و شیخ محمّدرضا محقّق فرا گرفت و از درس هیئت، طبیعیّات، اشارات، بخش هایی از اسفار و شرح منظومه آیت الله شعرانی بهره برد. در درس تفسیر قرآن، بخشی از شرح منظومه، بخش های الهیات و عرفان اشارات و مبحث نفس اسفار آیت الله الهی قمشه ای شرکت کرد و شرح فصوص الحکم را از محضر آیت الله فاضل تونی و درس خارج فقه و اصول را از محضر آیت الله محمّدتقی آملی آموخت. در سال ۱۳۳۴ برای تکمیل تحصیلات به حوزه علمیه قم رفت. در آنجا از درس خارج فقه آیت الله بروجردی استفاده کرد و بیش از دوازده سال در درس خارج فقه آیت الله محقّق داماد و حدود هفت سال در درس خارج اصول آیت الله سید روح الله خمینی حضور یافت. از همان ابتدای ورود به قم رابطه علمی خود را با علامه محمد حسین طباطبایی آغاز کرد که این ارتباط تا پایان عمر او ادامه یافت. پس از تمام شدن تحصیلات، فعالیت های ایشان بر تدریس و نشر معارف الهی متمرکز شد و در سطوح و دوره های مختلف، شرح اشارات، شرح تجرید، شرح منظومه، شواهدالربوبیّه، التحصیل، شفا، دوره کامل اسفار، تمهیدالقواعد، شرح فصوص الحکم، مصباح الأنس، درس خارج فقه، تفسیر موضوعی قرآن، تفسیر ترتیبی قرآن و... را تدریس کرد. اکنون نیز درس های تفسیر قرآن، خارج فقه و خارج اسفار ایشان ادامه دارد. برخی از تالیفات آیت الله جوادی آملی عبارت اند از: الحج و الصلاه (تقریرات فقه محقق داماد)، هدایت در قرآن، عبادت در قرآن، مبدا و معاد، زن در آینه جمال و جلال، فلسفه الالهیه و حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه. مقاله زیر حاصل سخنرانی های آیت الله جوادی آملی در کتاب حماسه و عرفان است که با هماهنگی مسئولان نشر اسراء و دفتر ایشان تنظیم و تدوین شده است. همچنین از زحمات آقای «روح اللهی» از مسئولان نشر اسراء که ما را در تهیه این مقاله یاری کردند، تشکر می کنیم.
زهد،عبادت،عرفان ابن سینا(قدس سره) زهد را چنین تفسیر می کند: رو برگرداندن از لذت دنیا و خوشی ها و پاکی های آن زهد است و کسی که دارای چنین وصف پرهیزی و اعراضی باشد زاهد است؛ ألمُعرض عن متاع الدّنیا وطیّباتها یخصّ باسم الزاهد(1) البته معنای زهد با انزوا بسیار متفاوت است. منظور از زهد همان ترک دنیاست نه ترک تعلیم و تزکیه نفوس و رهایی از خدمت به جامعه، که معنای انزواست. انسان عارفِ زاهدِ صاحب یقین برای نشر توحید و خدمت به موحدان جامعه و تزکیه نفوس، از هیچ کوششی دریغ نمی کند. حضرت علی(علیه السلام) فرمود: ألمرأ بأصْغریه بقلبه ولسانه إن قاتل قاتل بجنان وإن نطق نطق ببیان(2)؛ ارزش آدمی به دو عضو کوچک او وابسته است: قلب و زبان. اگر بجنگد با قلب و دلش می جنگد و اگر سخن بگوید و خواسته درونی خود را ابراز کند با زبانش اظهار می کند. در نتیجه اگر کسی از لحاظ دل، دلیر و از جهت زبان گویا بود هم از جهت قلب در معرفت خدا و حمایت از یاد او موفق است و هم از لحاظ زبان در نشر معارف دینی و تزکیه نفوس و خدمت به جامعه کامیاب. همچنین عبادت از نظر مرحوم بوعلی چنین است: انجام فرایض و نوافل و مواظبت بر کارهای عبادی اعم از واجب و مستحب مانند نماز، روزه و... عبادت است و کسی که واجد چنین وصف ثبوتی و تحصیلی باشد عابد است؛ والمواظب علی فعل العبادات من القیام والصیام ونحوهما یخصّ باسم العابد(3) اما وی در تعریف عرفان می گوید: «توجه مستمر درونی و انصراف فکری به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق، عرفان است و کسی که دارای چنین وصف نفسانی بوده و در جمع خاطرات موفق باشد عارف است؛ والمتصرّف بفکره إلی قدس الجبروت مستدیماً لشروق نور الحقّ فی سرّه یخصّ باسم العارف(4) گرچه صرف زهد بی عرفان یا اجتماع زهد و عبادت بدون عرفان ممکن است ـ چون در درجات طولی همواره حفظ مرتبه مادون در مافوق لازم است ولی مرتبه مافوق لزوماً در مادون وجود ندارد ـ ولی گاهی زهد با عبادت یا زهد با عرفان یا عبادت با عرفان یا هر دو با عرفان جمع می شود. امّا از آن طرف اصل عرفان بدون مقدار لازم از زهد و عبادت میسّر نخواهد بود. لذا مرحوم بوعلی می فرماید: وقد یترکّب بعض هذه مع بعض(5) سپس ادامه می دهد: «زهد غیر عارف داد و ستدی بیش نیست گویا کالایی می دهد و متاعی می گیرد. ولی زهد عارف، رها نمودن هر گونه کالا و متاعی است که مانع توجه درونی وی به سمت حق می باشد و نیز برتری اوست بر هر چه که غیر خدا باشد؛ ألزهد عند غیر العارف معاملهٌ ما کأنّه یشتری بمتاع الدّنیا متاع الآخره، وعند العارف تنزّهٌ عمّا یشغل سرّه عن الحقّ وتکبّر علی کلّ شیءٍ غیر الحقّ.(6) عبادت، غیر عارف نیز خرید و فروش یا اجاره و اجرتی بیش نیست، گویا در دنیا کار می کند تا اجرت مزدوری خود را در آخرت دریافت نماید. ولی عبادت عارف عبارت است از: ریاضت و تمرین دادن همه نیروهای درونی، تا از قلمرو طبیعت رها و آزاد شود و با رسیدن به منطقه ماورای طبیعت، به اوج عروج معراج اولیا واصل گردد. هنگام تجلی حق، چیزی در حریم حرم امن دل او رهزنی نکند و غبار آلودش نسازد و این کار برای وی به طور ملکه ثابت است و هر وقتی که درون وی خواهان شهود شروق حق بود، این مطلوب بدون مزاحمت خاطره یا خواسته ای، انجام می شود و نیروهای خیالی و وهمی و همتها و انگیزه ها آن را پیروی می کنند تا او با تمام وجودش در سِلک قدس به رشته قداست درآید؛ والعباده عند غیر العارف معاملهٌ ما کأنّه یعمل فی الدّنیا لأُجره یأخذها فی الآخره هی الأجر والثواب، وعند العارف ریاضهٌ ما لهممه وقوی نفسه المتوهّمه والمتخیّله لیجرّها بالتعوید عن جناب الغرور إلی جناب الحقّ...(7) آنچه که در گفتار بوعلی سینا(رحمه الله) آمده به ویژه آنچه دربارهی زهد عارفان فرموده است، برگرفته از نصوص دینی است؛ زیرا ریشه این سخن نغز همان گفتار بلند امیر زهد پیشگانِ عارف، حضرت علی(علیه السلام) است که در اوصاف پرهیزکاران فرمود: عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم(8) حضرت امام سجّاد(علیه السلام) در مناجات العارفین ضمن برشمردن بسیاری از اوصاف و شرایط ویژه عارفان، نتایج و آثار عرفان را چنین بیان می کند: قرّت بالنّظر إلی محبوبهم أعینهم... وربحت فی بیع الدّنیا بالآخره تجارتهم(9)؛ خدایا... چشم های عارفان با نظر به جمال دل آرای محبوبشان روشن و تجارتشان در فروش دنیا و خرید آخرت چه پرسود است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز می فرماید: بهترین میوه ی یقین عارفان همانا زهد و رهایی از دنیاست؛ ثمره الیقین الزهاده.(10) معنای عرفان با توجه به این تعاریف، عرفانی که در اینجا مطرح می شود بیشتر بر معنای قرآنی و روایی آن تکیه دارد نه معنای اصطلاحی امروزی آن. به عبارت دیگر معنای اصطلاحی می تواند بخشی از معنای قرآنی و روایی باشد. توضیح این که: به خاطر تنوعی که در علوم مختلف اسلامی پیش آمده(11)، بر اساس معیارها و ضوابطی خاصّ، علوم را تقسیم بندی کرده اند و هر شاخه از علوم مباحث و مسایل مختلفی را تشکیل داده است. برای مثال افعال مکلفین در فقه، مسایل اعتقادی در کلام، مباحث هستی شناسی در حکمت و فلسفه، مسایل خودسازی و تهذیب نفس و تزکیه ی روح در اخلاق و... مطرح شده است، در حالی که قرآن کریم و روایات عترت طاهره(علیهم السلام) شیوه های دیگری را پیش روی ما می گذارند.(12) قرآن کریم بعد از آن که پاره ای از مباحث فقهی، کلامی و اخلاقی را مطرح کرد، از همه آنها به عنوان حکمت یاد می کند: ذلک ممّا أوحی إلیک ربّک من الحکمه(13)؛ اینها حکمت هایی است که از جانب پروردگار تو، به تو وحی شده است. در این آیه تعلیم هماهنگ با حکمت نظری و عملی، حکمت نامیده شد، در حالی که حکما و فلاسفه مباحثی را جزو حکمت می دانند که به وجود و هستی شناسی بر می گردد و در صدد اثبات هست های واقعی و تفکیک و جداکردن آن از موهومات و هست های پنداری و خرافی است. و از طرف دیگر مباحث حکمت عملی را که از بایدها و نبایدها بحث می کند، نه از بود و نبود، از مباحث حکمت نظری جدا می کنند. نمونه ی دیگر: امیرالمؤمنین(علیه السلام) آشنایی به شیوه ی تبلیغ را فقه و آشنای به آن شیوه ها را فقیه می داند: ألفقیه کلّ الفقیه من لم یقنّط النّاس من رحمه الله ولم یؤیسهم من روح الله ولم یؤمنهم من مکرالله(14)؛ فقیه کسی است که مردم را از رحمت، لطف و محبت خداوند ناامید نسازد و از مجازات های او ایمن نکند.» در حالی که اصطلاحاً فقه به علمی گفته می شود که از بایدها و نبایدهای افعال مکلفین بحث می کند و فقیه کسی است که این باید و نبایدها را از آیات، روایات و عقل استخراج و استنباط می کند. به همین ترتیب عرفان اصطلاحی، عبارت است از معرفتی قلبی که از طریق کشف و شهود حاصل و به دو قسم نظری و عملی تقسیم می شود، در حالی که غرض از عرفان مورد نظر در این بحث ها همان است که در بیان امیر عارفان علی(علیه السلام) آمده است: ألعارف من عرف نفسه فأعتقها ونزّهها عن کلّ ما یبعدها ویوبقها(15)؛ عارف کسی است که حقیقت خودش را بشناسد و آن را آزاد کند و از هر چه که او را از حق دور می کند و هلاک می گرداند تنزیه و تطهیر نماید.» بنابراین، عرفانی که در کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مطرح است عبارت است از خودشناسی، آشناشدن به قدر و منزلت خویش، خود را ارزان نفروختن و...، که این خودشناسی مقدمه ی خداشناسی است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه(16)؛ هر که خودش را بشناسد، خدایش را شناخته است. در مقابلْ کسی که در خودشناسی بهره ای ندارد از خداشناسی نیز محروم و بی بهره خواهد بود. لذا در بلندای بیان آن حضرت، خدا به عنوان غایه آمال العارفین(17) مطرح است. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: بدن عارف و جسم او در میان مخلوقات زندگی می کند ولی قلبش پیوسته با خداست.... عارف امانت دار ودایع الهی، خزینه اسرار، معدن انوار، راهنمای رحمت او بر خلق، مرکب راهوار علوم و میزان و معیار فضل و عدل او می باشد. از مردم و مقاصد و مرادهای دنیوی و دنیا (و خلاصه هر چه غیر خداست) بی نیاز است و مونس و همدمی غیر از خدا ندارد. نطق، اشاره و نَفَس کشیدن او به مدد خدا و برای خدا و از جانب خداست. قلبِ عارف در روضه های قدس و رضوان الهی در تردّد و رفت و آمد است و از لطایف فضل او توشه می گیرد. معرفت ریشه و پایه ای برای ایمان است که شاخه های آن بر آن پایه محکم و رکن رکین استوار است.(18) خصال و ویژگی عارفان بعد از توضیح اجمالی پیرامون واژه عرفان و معنای مورد نظر از آن اینک نوبت آن است که به چند خصلت و ویژگی برخورداران، از این کمال و فضیلت اشاره ای شود: الف) بینش عارف اصولا ً عارف با ابزار خاص خود جهان را نظاره می کند، اما کسی که ابزار و بینش او را ندارد، طور دیگری به جهان نگاه می کند. مثلا ضرورت وجود پیامبران و رسولان الهی را هم عارف مطرح می کند و هم متکلم و حکیم. متکلم و حکیم می گویند: انسان مانند حیوانات نیست تا لباسش از مو و کرک تهیه شود و غذایش در گستره زمین گسترده باشد و بتواند به شکل فردی زندگی کند، بلکه برای تأمین نیازمندی های خود ناچار است در جامعه زندگی کند و موجودی اجتماعی باشد. وقتی که می خواهد در جامعه زندگی کند و موجود اجتماعی باشد، نیاز به قانون دارد. و چون مواهب طبیعی و امکانات مادی محدود و مناسب با نیازهای معقول است، لیکن طمع و تمایلات انسان نامحدود؛ در نتیجه، تضاد، تزاحم و درگیری بین افراد اجتماع پدید می آید. دفع و رفع این نزاع ها و کشمکش ها به عهده قانون است. از آنجا که قانون بشری ـ به لحاظ محدودیت دید انسان و سایر موانع(19) ـ نمی تواند از جامعیت لازم برخوردار باشد، قانون گذار باید خدا باشد. و چون سخن گفتن خدا با جمیع افراد بشر امکان وقوعی ندارد لذا قوانین خودش را از طریق انبیا و رسولان خود ابلاغ می کند. بنابراین، متکلم و حکیم، انسان اجتماعی و جامعه انسانی را نیازمند وحی، رسالت و پیامبر می دانند. در نتیجه اگر وجود یک انسان به تنهایی در تمام جهان فرض شود، طبق این استدلال نیاز به پیامبر ندارد. البته متکلّم معتزلی(20) به قاعده لطف و به عنوان یجب علی الله استدلال می کند و می گوید: لطف بر خدا واجب است و او باید پیامبر بفرستد ولی حکیم(21) چون معتقد است که خدای سبحان مافوق هر قانونی است و هیچ قانونی نیست که بر خدا حکومت کند و او مقهور آن قانون باشد به یجب عن الله و حکمت پروردگار استدلال می کند و می گوید: خدای سبحان چون حکیم است حتماً پیامبر ارسال خواهد کرد. اما عارف دیدش وسیع تر از این مطالب است. او می گوید: انسان خواه تنها باشد یا در جمع، نیاز به پیامبر دارد. لذا اولین انسانی که خلق شد و هنوز جامعه انسانی تشکیل نشده بود، او نیز نیاز به وحی داشت یعنی همان یک انسان باید پیامبر می بود. بالاتر این که عارف معتقد است: حتی اگر هیچ انسانی خلق نمی شد، باز هم نظام آفرینش نیازمند پیامبر بود. چون دید عارف محدود به عالم انسانیت نیست بلکه او جن، ملک، انسان، حیوان و بالاخره مجموع نظام هستی را در نظر می گیرد و می گوید: این مجموعه نیاز به خلیفه الله دارد که جهان را اصلاح کند. باید کسی باشد که مظهر اسم اعظم خدا باشد و روابط بین اسمای حسنای الهی ـ که هر کدام برای خود دولتی دارند و لذا ممکن است بین آنها تزاحمی پیش آید ـ را تنظیم و تعدیل کند تا بتواند به عنوان جانشین ذات اقدس او این مجموعه را اداره کند، فرشته ها را ـ که هر کدام کار مخصوص و وظیفه ای معین دارند ـ مواظبت کند و آنها را تعلیم دهد و تحت فرمان خود بگیرد. بدین ترتیب عارفْ نظام هستی را فراتر از جامعه انسانی ملاحظه می کند(22) و انسان کامل را به عنوان خلیفه الله می شناسد که وظیفه اش خلافت حق و اداره نظام و اصلاح آن است، نه فقط اصلاح جامعه بشری. ولی حکیم و متکلم به عنوان رسول و پیام آور خدا ـ که وظیفه اش فقط اصلاح جامعه انسانی و دفع و رفع نزاع های بشری است ـ به او نگاه می کنند. حکیم، انسان کامل را در حدّ یعلّمهم الکتاب والحکمه(23) می شناسد ولی عارف او را در مرز علّمءادم الأسماء کلّها(24) و فلمّا أنبأهم بأسمائهم(25) می بیند. از این رو مسئولیتی که عارف برای انسان کامل در مجموعه نظام هستی قایل است بسیار بیشتر از مسئولیتی است که حکیم و متکلم برای او قایلند. به همین جهت شرایط و اوصافی که عارف برای انسان کامل شدن لازم می داند خیلی سنگین تر از شرایط و اوصافی است که حکیم و متکلم برای احراز آن مقام لازم می دانند. حکیم و متکلم می گویند: اگر انسانی از عدالت صغری ـ عدالتی که در فقـه مطرح است و منظور از آن پای بندی به واجبات و ترک محرّمات است ـ بگذرد و بـه مرحله بعد که عدالت وسطی است ـ عدالتی که در حکمت مطرح است ـ برسد و برای او ملکه گردد، به مقام عصمت می رسد و شرایط انسان کامل را پیدا می کند. در حالی که عارف می گوید: این مرحله نیز کافی نیست. کسی در هسته مرکزی عدل قرار می گیرد که درک و شناسایی اسمای حسنای الهی برای او حالت شهودی پیدا کند و بتواند ملائکه الله را اداره کند و به کارهای مخصوص شان وادار نماید. و به عبارت دیگر عدالت و عصمتی که در عرفان مطرح است همان عدالت و عصمتی است که در حکمت مطرح است منتها مرحله بالاتر و کیفیت برتر و والاتر آن. این دید عارف درباره عدالت است که بسیار بلندتر و بالاتر از دید حکیم و متکلم است چه رسد به دید فقیهِ فقه اصغر. ب) فرق عارف با دیگران در عبادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)عبادت کنندگان را به سه دسته تقسیم کرده(26) گروه اوّل تجارت پیشگان هستند که به خاطر اشتیاق به بهشتْ خدا را عبادت می کنند طوری که اگر بهشت نمی بود یا اگر بدون عبادتْ بهشت برایشان تضمین شده می بود، عبادت نمی کردند. اینها عبادت شان سوداگرانه است مانند تاجرانی هستند که به قصد سود بردن تجارت می کنند. گروه دوّم کسانی هستند که از ترس جهنّمْ خدا را عبادت می کنند به نحوی که اگر عبادت نکردن موجب جهنّمی شدن نمی شد، عبادت نمی کردند. عبادت اینها عبادت بردگانه است؛ چون همانند برده هایی هستند که از ترس مولایشان کار می کنند. هم سوداگران برده سودند و هم بردگان بنده ی ترس؛ نه این تاجرْ آزاد است و نه آن برده؛ یکی در بند آز است و دیگری در بند هراس. گروه سوّم کسانی هستند که نه از ترس جهنّم خدا را عبادت می کنند و نه به طمع بهشت؛ بلکه از آن جهت که علاقمند به خدا هستند و او را شایسته عبادت می دانند عبادتش می کنند. این عبادت، عبادت آزادگان است. بزرگ حکیم الهی، مرحوم بوعلی سینا می فرماید: عارف فقط خدا را اراده می کند و بس، عبادتش نیز فقط برای اوست؛ چون او را مستحق عبادت می داند و عبادتش را وسیله رسیدن به او، به خاطر همین بینش است که در عبادتش، نه راغب به چیزی است و نه راهب از چیزی(27). اگر کسی در عبادت خود چیز دیگری مانند رهیدن از جهنم یا رسیدن به بهشت را مدّ نظر قرار می دهد، هر چند که به میزان ظرفیت خود از کمالی برخوردار است و مورد رحمت و عنایت حق تعالی واقع می شود لیکن بی راهه می رود. چون رعایت ادبْ اقتضا می کند که انسان خداوند را محبوب دانسته و او را ذاتاً شایسته عبادت بداند. آن که خدا را واسطه قرار می دهد تا به لذت بهشت یا لذت نجات از جهنم برسد برای این است که از جهت معرفت ضعیف است. او فقط می تواند لذت ناقص و بین راهی را درک کند ولی توان درک لذت کامل و نهایی را ندارد اگر شهپر معرفت او توان پرواز داشت و اوج می گرفت او نیز لقای حق تعالی را مطلوب خویش قرار می داد نه صرف نجات از جهنم یا رسیدن به بهشت را.(28) در دوران دفاع مقدس هشت ساله جمهوری اسلامی ایران، مخالفین جنگ و نبرد به جای آن که خشم شان را بر ضدّ صدام عفلقی و رژیم بعثی صهیونیستی عراق به کار گیرند در تکفیر این، تفسیق آن، تهمت به سوّمی و غیبت از چهارمی هزینه می کردند؛ چون انسانی که غیبت می کند، تهمت می زند، تکفیر یا تفسیق می نماید، در حقیقت می خواهد با این تلاش ها خشم خود را اِعمال کند: ألغیبه جُهد العاجز(29) ولی چون هنر آن را ندارد که این غضب را مردانه در میدان آتش و نبرد بر ضدّ دشمن نابکار به کار گیرد، مرموزانه و ناجوانمردانه نیروهای خودی را با سکوت توطئه گرانه یا کلام خائنانه نشانه می رود. چنین کسی یا برده ترس است و یا اسیر جهل؛ زیرا یا نمی داند که غضبش را کجا باید به کار ببرد یا اگر می داند، شجاعت بجا به کار بردنش را ندارد. لذا چنین شخصی توفیق حضور در مصاف با دشمن را ندارد و اگر فرضاً جنگ هم بکند برای ترس از جهنّم و یا برای اشتیاق به بهشت است. امّا رادمردان شهادت طلب که مشتاقانه به میدان جنگ می روند، فقط ترس از جهنّم محرک آنها نیست چون اگر می خواستند نسوزند هرگز از سوختن استقبال نمی کردند و دست به جنگ نمی زدند. آنان عارفانه می جنگند تا هم خودشان آزاد شوند و هم دیگران را آزاد کنند در حالی که عابدان غیر عارف می جنگند تا نسوزند و این همان فرق حماسه عارف و غیر عارف است. لذا اگر عارف از جنگ سخن می گوید، نه برای ترس از آتش است و نه به خاطر شوق به بهشت؛ بلکه از روی عشق و علاقه به خداست. امام سجاد(علیه السلام) در دعایش می گوید: أللهمَّ صلِّ علی محمد وآله وأنسهم عند لقاءهم العدوّ ذکر دنیاهم الخدّاعه الغرور وامحُ عن قلوبهم خطرات المال الفتون(30)؛ پروردگارا! هر مجاهدی که با بیگانگان، مشرکان، کافران و منافقان نبرد می کند تا دین و قرآن تو احیا، حزب تو غالب، خط و نام و یاد تو زنده گردد، یاد دنیای نیرنگ باز و حیله گر را از صحنه قلب او و علاقه به مال را از صفحه جان او بزدای، طوری که نه دنیا بخواهد و نه مال، نه به فکر زن و فرزند باشد و نه در اندیشه برگشت به خانه و خانواده.» آنگاه عرضه می دارد: «واجعل فکره وذکْره وظعنه وإقامته فیک ولک؛ پروردگارا! فکر و ذکر، حرکت و سکون، کوچ کردن و خیمه زدن، ماندن و رفتن، قیام و قعود و خلاصه همه و همه فعالیّت های او را در خودت و برای خودت قرار بده.» در این جمله سخن از فیک ولک است نه فی سبیلک و نمی توان گفت: در اینجا مضاف، محذوف است. از این رو اوج و عظمتی که در این کلام هست در فی سبیلک نیست. این که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) می نالد و می گوید: آه من قلّه الزاد وطول الطریق وبُعد السفر وعظیم المورد(31)؛ راه، طولانی و سفر بسیار سخت است و من زاد و توشه کم دارم، منظورش سیر در خدا(سیر فی الحقّ بالحقّ)(32) است که سفر دوم است و سالک در آنجا غرق جمال و جلال خداست و لذا سفر او حدّی ندارد و سیر او تمام شدنی نیست، روی این جهت زاد و توشه سنگین می طلبد و به همین خاطرْ آن عارف بالله از عمق جانش آه می کشد. اما سیر من الخلق إلی الحقّ که سفر اول سالک است، برای کسی که می گوید: ما کنت أعْبد ربّاً لم أره(33) آه ندارد. چون این گونه کلمات نشان می دهد که گوینده آن، این مرحله را به راحتی طی کرده است. راهیان این راه می گویند: سالک الی الله مانند هر رونده دیگر، نیاز به مرکب و توشه راه دارد طوری که بدون آن نمی تواند طیّ طریق کند. محبت و عشق به خداوند، مرکب راهوار این راه و وسیله نقلیه سالک الی الله است و تقوا زاد و توشه این مسیر طولانی و پر پیچ و خطر: تزوّدوا فإنّ خیر الزّاد التقوی(34). اگر کسی بخواهد در این راه از چیزی تغذیه کند باید از تقوا مدد بگیرد؛ زیرا جذبه است که انسان را می کشاند و علاقه است که او را می برد، و چون محبت بدون معرفت ممکن نیست و مقدار محبت به مقدار معرفت بستگی دارد لذا محبت عارف بیش از محبت دیگران است، چون عرفان او بیش از معرفت آنهاست. اما آنها که مجذوب محض و همواره دارای این حالت هستند نه در ابتدای راه مشکل دارند و نه در ادامه آن. امام سجاد(علیه السلام) در دعایش برای رزمجویان خط آتش عرض می کند: خدایا به کسی که به نام و یاد تو حرکت می کند عشق و محبتی عنایت کن، که سراسر این راه را به آسانی طی کند و در پیمودن این مسیر دچار مشکل نگردد؛ فلقّه الیسر(35). عشق است که می تواند همه ی مشکلات را حلّ کند. از این رو می گوید: خدایا اینها را عاشق کن که به نام تو بجنگند. و اگر درجه ی محبت کمی از عشق پایین آمد، شوق نامیده می شود که سلوک در آن مرحله، بی رنج نیست. همان طور که گذشت: عبادت درجات و شئونی دارد که جنگ یکی از بارزترین مظاهر آن است و افضل جنگجویان کسانی هستند که به جبهه ی مصاف عشق بورزند. ج) عارف و صلح کل بودن عالم به مناسبت گرامیداشت هفتصد و پنجاهمین سال درگذشت عارف نامور محی الدین بن عربی سمیناری در ایتالیا برگزار شد(36). محور اصلی بحث در آن سمینار این بود: چون عرفان صلح کل است لذا با جنگ کاری ندارد و با جهاد و دفاع مخالف است، از این رو عارف اهل صلح است نه اهل جنگ. در حالی که این سمینار بین این دو مطلب (صلح کل بودن عالم و لزوم جنگ و جهاد) خلط کرد و مرزبندی هر یک را به درستی روشن نکرد یا نخواست روشن کند. این خلط، ناشی از آن است که آنها از این نکته اساسی و محوری غافل بودند که دید عارف دید وسیعی است. او با دیده تنگ دیگران به جهان نگاه نمی کند بلکه وسیع بودن دید او سبب می شود که مجموعه عالم را صلح کل ببیند. او می گوید: هر چه هست خوب و زیباست. لذا جهاد در جای خود ضروری، صلاح و عین صلح خواهد بود. پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد(37) هماهنگی حماسه، عرفان و شهادت ترک کالای دنیا مراتبی دارد، همان طور که دریافت پاداش آخرت نیز درجاتی خواهد داشت. بالاترین مرتبه ترک دنیا رهایی از ماسوای خدای متعال است، چنان که عالی ترین درجه پاداش آخرت، لقای او خواهد بود و شهیدان شاهد می توانند توفیق ترک ماسوای خدا را در این جا تحصیل کنند تا لذت لقایش را در آنجا بچشند. عارف که در صدد رسیدن به لقای خداست باید از هر چه غیر اوست آزاد گردد و اگر حفظ نام خدا نیاز به ایثار مال و نثار جان داشت مدعی عرفان باید همه آنچه که مورد علاقه اش است را رها کند تا یاد حق و نام خداوند زنده بماند؛ چون او بر این باور است که فقط نام خدا باید باقی بماند و معتقد است که هدفی جز ترویج و نشر بینش توحیدی ندارد. انگیزه اصلی جهاد و هدف حماسه عارف، احیای توحید، اعلای کلمه الله: کلمه الله هی العلیا(38) و طرد هر گونه شرک و کفر معرفی شده است: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه ویکون الدّین لله(39)؛ با کافران مبارزه کنید تا فتنه ـ که همان شرک و طغیان و داعیه ربوبیّت برای غیر خدا داشتن است ـ برطرف شده، همه دین برای خدا باشد. چون فتنه به معنای شرک و طغیان است لذا از کشتن بدتر است: والفتنه أشدُّ مِن القتلِ(40) عارف، چون هماره به فکر تحصیل رحمت ویژه الهی است هرگز از مبارزه در راه دین اعراض نخواهد کرد؛ زیرا جهاد در راه خداوند رحمت و خیر خاصّی است که راز آن بر همگان مشهود نیست: کتب علیکم القتال وهو کره لکم وعسی أن تکرهوا شیئاً وهو خیر لکم.(41) عارف هرگز نمی آرمد مگر آن که به محبوب خود برسد و هیچ گاه به محبوب خویش واصل نمی گردد جز آن که تمام آنچه که در اختیار اوست را در راه دوست نثار کند و بر همین اساس در آیه 22 سوره مجادله می فرماید: مؤمنانِ به خدا و قیامت، کسانی را که در مقابل خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار می گیرند دوست ندارند گرچه پدران، فرزندان، برادران یا نزدیکان آنها باشند: لا تجد قوْماً یؤمنون بالله والیوم الاخر یوادّون مَن حادّ الله و رسوله ولو کانوا ءاباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشیرتهم. یعنی معرفت خدا و شوق دیدار او مایه ی رهایی از هر رهزن بوده و پایه ی به دست آوردن هر چیزی است که شوق را تسکین می بخشد و شوق عارف هرگز نمی آرمد جز به وصال، و وصال میسور نمی گردد مگر به قتال و قتال حاصل نمی شود جز با معرفت کامل و از این جهت بین حماسه صحنه سیاست و ستم ستیزی و بین عرفان ناب هماهنگی کامل خواهد بود. چنین مجاهدی از هر مجاهد دیگر افضل است چه این که چنین عارفی از هر عارف دیگر برتر خواهد بود. دلیل آن که سوزش اشتیاق عارف به غیر وصال، آرام نمی شود گفتار صاحب این مقام، جامع بین جنگ خالص و عرفان ناب، حضرت علی(علیه السلام) است که فرمود: لَمْ تَسْکُن حُرقه الحِرمان حتی یتحقّق الوجدان(42). و شاید شوق شهود حق باعث شد که در آیه ی فلْیقاتل فی سبیل الله الّذین یشْرون الحیوه الدّنیا بالاخره(43) قبل از ذکر نام مجاهدان و پیش از بیان شروط جهاد، از هدف ـ که همان احیای راه خداست ـ سخن به میان آورده، کلمه فی سبیل الله را قبل از کلمه الّذین ـ که فاعل فعل بوده و منظور از آن مجاهدان هستند ـ ذکر کرده است و این بیانگر اهمیت هدف خواهد بود. ایثار و نثار ایثار مال و نثار جان از جلوه های برجسته عرفان و معنویت کربلاست و اساساً حرکت امام حسین(علیه السلام) بر این اساس استوار است لذا بحث کردن از آن حضرت از این حیث توضیح واضحات است. و فقط به ذکر چند نمونه از آنچه مربوط به اصحاب و یاران آن حضرت می باشد، اکتفا می شود: الف) دست یابی حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) به آب و صرف نظر کردن از آن به محض یاد آوردن تشنگی امام حسین(علیه السلام) و اهل حرم. ب) عرض ارادت هایی که اصحاب آن حضرت در شب عاشورا کردند و در روز عاشورا تا زنده بودند، نگذاشتند کسی از بنی هاشم وارد میدان شود و بنی هاشم نیز تا زنده بودند، نگذاشتند آن حضرت وارد میدان شود. ج) جان فشانی دو تن از یاران امام حسین(علیه السلام) در ظهر عاشورا که جهت اقامه نماز، تن خود را سپر بلای آن حضرت قرار دادند و به شرافت شهادت نایل آمدند و به بقیه شهدای سعید پیوستند. د) همسر جناده بن کعب انصاری ـ با آن که شوهرش در حمله ی اول صبح عاشورا(44) به شهادت رسیده بود فرزند یازده ساله اش را تجهیز کرد و به میدان فرستاد و آن گاه که دشمن سرِ بریده فرزندش را به سوی او پرت کرد، آن را برداشت و بعد از پاک کردنش از خون، بر سر یکی از سربازان دشمن کوبید و او را کشت(45) (شاید کنایه از این که چیزی که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم). شجاعت علوی و شجاعت حسینی این که حسین بن علی (علیهما السلام) در زمان خودش چنین اقدام شجاعانه ای کرد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) نکرد، نه از آن جهت است که حسین بن علی (علیهما السلام) از پدرش شجاع تر بوده است. بلکه به تعبیر مرحوم ابن مسْکویه علی (علیه السلام) شجاع نبود بلکه حقیقه الشجاعه بود(46) مرحوم کاشف الغطا می فرماید: خوابیدن علی بن ابی طالب (علیهما السلام) به جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در لیله المبیت، شجاعانه تر از کار امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا بود. چون حسین بن علی (علیهما السلام) شمشیر در دست داشت، می کشت و کشته می شد، امّا علی بن ابی طالب (علیهما السلام) حاضر شد بدون شمشیر در جای پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بخوابد و چهل تروریست مسلّح بر او بتازند و او را تکه تکه کنند در حالی که او هیچ قدرت دفاعی نداشت(47) اقدام شجاعانه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از آن جهت نیز نیست که معاذالله علی بن ابی طالب (علیهما السلام) در عمل به وظیفه اش کوتاهی کرده باشد، بلکه از آن جهت بود که تا عنصر سیاسی مکّاری مانند معاویه حیات داشت چاره ای جز صبر نداشتند. وقتی که دوران معاویه تمام شد، خام ها به جای پخته های سیاسی بر سر کار آمدند و آن دسیسه های پیچ در پیچ و حقّه بازی هایی سیاسی کمتر و کم رنگ شد؛ رسوا کردن اینها امر ممکن و آسانی بود. در حقیقت اوضاع و شرایط زمان هر کدام از ائمه (علیهم السلام) اقدام خاص خودش را می طلبید وگرنه اگر حسن بن علی(علیهما السلام) هم در عصر حسین بن علی (علیهما السلام) می زیست و امامت می کرد دست به چنین نهضتی خونین می زد. به عبارت دیگر اقدام هر امامی به شرایط زمان خاص خود او بر می گردد. بدین معنا که سال شصت و یک هجری وقت قیام و دو دهه چهل تا شصت وقت سکوت، صلح و تحمّل سوزش تحمیلی بود چنان که بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زمانی است که استخوان در گلو و خار در چشم باید صبر کرد و... . خلاصه این که: هر یک از دوازده امام معصوم (علیهم السلام) اگر در زمان امام دیگر می بود برنامه همان امام را اجرا می کرد. بدین ترتیب گاهی شرایط اقتضا می کرد که علی (علیه السلام) نسبت به اطرافیان خود ضِنّت و بخل بورزد و یا چون امام مجتبی (علیه السلام) کاسه زهر را سر بکشد و به سوزش تحمیلی ـ نه سازش ـ تن دهد و گاهی هم شرایط اقتضا می کرد که مانند حسین بن علی (علیهما السلام) بخروشد و ایثار کند و هر چه دارد در راه دین و اعتلای کلمه الهی نثار نماید. شرافت شهادت کرامت و شرافت شهادت در راه خدا نه به این است که شهدا بعد از انتقال از دنیا به برزخ زنده خواهند بود؛ زیرا دیگران هم در برزخ زنده بوده و هر کس در گرو اعمال خویش است، نیکان در روضه بهشت برزخی می آرمند و بدان در حفره دوزخ برزخی می سوزند، و نه به این است که بعد از ورود به برزخ از رزق خاص الهی برخوردار می شوند و از نزد خداوند روزی ویژه دریافت می کنند؛ زیرا مؤمنان صالحی نیز که وظیفه شرکت در جنگ نداشتند ـ یا از آن جهت که اصلا ً جنگی رخ نداد یا به خاطر این که جنگی رخ داد ولی آنان معذور از حضور در صحنه نبرد بودند ـ از چنین کرامتی بهره مند خواهند شد. آنچه از ویژگیهای شهادت به شمار می آید احتمالا ً دو چیز است: یکی توفیق لقاء الله که در بعضی از نصوص دینی آمده و غیر از اوحدیّ از انسان ها، دیگران آن را ادراک نمی کنند و دیگری آن که شهیدان، زنده وارد برزخ می شوند نه مرده. در توضیح این دو ویژگی باید گفت: مرگ از نظر فقه اسلام عبارت از این است که روح بدن را رها کند و علاقه اش با بدن قطع شود. این همان حالتی است که کارشناسان معتبر پزشکی می گویند در این حال بدن تحت تدبیر روح نیست. در این جا اسلام احکامی را وضع کرده که همان غسل، کفن، حنوط، نماز و دفن است و از این نظر فرقی بین شهید و غیر شهید نیست مگر در پاره ای از احکام (مانند غسل و کفن، که شهیدِ معرکه با همان لباس خودش و بدون غسل دفن می شود). ولی مرگ از نظر کلام و تفسیرْ مبنای دیگری دارد که ناظر به خود روح است نه بدن. و آن این که بعضی از روح ها هنگام انتقال از دنیا و ورود به برزخ می میرند و در برزخ زنده می شوند، این گروه مرده وارد برزخ می شوند. البته مقصود از مرگ روح همانا غفلت، نسیان، جهل و مانند آن است؛ چون روح انسانی هرگز نمی میرد. پس غیر شهید از تمام حوادثْ غافل و فقط از حیات برزخی برخوردار خواهد بود. در نتیجه هنگام انتقال از نشئه ی دنیا، از حوادث طبیعت و رخدادهای دنیا بی خبر می گردند و پس از انتقال به برزخ نیز از حوادث آنجا فقط به مقدار سعه وجودی خود مطّلع می شوند. ولی شهیدان زنده وارد برزخ می شوند بدین معنا که نه هنگام انتقال از دنیا از حوادث طبیعت و رخدادهای دنیا بی خبر می مانند و نه هنگام حضور در عرصه برزخ. و این، همان تفاوت بین شهید و غیر شهید است.(48) خبر مسرت آوری که شهیدان از خداوند دریافت می دارند، اطلاع از حال کسانی است که راهشان را ادامه می دهند. یعنی از وضع کسانی که در تداوم طریق شهیدان سعی بلیغ دارند، ولی هنوز بـه آنان ملحق نشده و نرسیده اند، کاملا ً مطلع هستند. به طوری که هم از اصل تداوم راه آگاهند و هم از سیر کار و پیام خصوصی ادامه دهندگان راه. بدین ترتیب شهیدان زنده وارد برزخ شده و بین حیات دنیا و آخرت جمع می کنند. اصول ارزشگذاری مبارزه مبارزه در راه حق نه تنها از دریچه ی اخلاص ارزیابی می شود، بلکه از جهت ضرورت مقطع مبارزه و مقدار تأثیر آن نیز مورد بررسی قرار می گیرد؛ زیرا گاهی جهاد با سهولت همراه است مانند جایی که تشخیص حق از باطل و عمل به آن آسان باشد و گاهی با صعوبت، مانند موردی که تشخیص حق از باطل و صواب از خطا به خاطر مناسب نبودن فضای فرهنگی و آشفتگی اجتماعی دشوار و عمل به حق نیز ـ بعد از تشخیص آن ـ به علت بسته بودن محیط سیاسی و نبودن مجال برای مبارزه، سخت باشد. در چنین مقطعی اگر کسی حق را از باطل تمیز داد و بعد از ادراک صحیح به دفاع از آن برخاست، شایسته تقدیر افزونتر و تکریم بالاتر خواهد بود. به هر تقدیر، نقش حماسه و تأثیر ستم ستیزی در تعالی روح بشرْ زمینه اشتیاق عارفان ناب را به شهادت فراهم کرده و مجاهد کوی حق را به عرفان اصیل آشنا می سازد و این، همان هماهنگی حماسه و عرفان است. شهادت آگاهانه امام حسین(علیه السلام) در آستانه حرکت به سمت عراق، در مکه خطبه خواند و فرمود: خُطّ الموت علی وُلد آدم مَخَطّ القلاده علی جید الفَتاه وما أولهنی إلی أسلافی إشتیاق یعقوب إلی یوسف وخیّر لی مصرعٌ أنا لاقیه کأنّی بأوصالی تتقطّعها عُسلان الفَلَوات بین النواویس وکربلاء فیملأنّ منّی أکراشاً جوفاً وأجربه سُغباً لا محیص عنْ یومٍ خُطّ بالقلم(49)؛ مرگ زیور گردن انسان های حق طلب و مردان خداست. هیچ نقصی بر کسی با مرگ وارد نمی شود این گردن بند زرّین شهادت را به گردنتان بیاویزید وگرنه مرگ به صورت طوق لعنت، گردنگیرتان خواهد شد.(50) بعد از ترسیم حقیقت مرگ و جایگاه آن در زندگی انسان فرمود: کسی گمان نکند که من نمی دانم سرگذشت من چیست. می دانم که قبری در کربلا برایم انتخاب و فراهم شده(51) و آگاهانه به سمت آن می روم. گویا می بینم که قطعات بدن مرا گرگان گرسنه در سرزمین کربلا قطعه قطعه می کنند اما آن طور که یعقوب (علیه السلام) مشتاق دیدن یوسف (علیه السلام) بود من نیز مشتاق دیدار اجداد پاک خود هستم. لذا فرمود: من عازم هستم و نیازمند به کمک، لیکن یاری من کار هر کسی نیست. بلکه انسان های خاصی می توانند از عهده چنین امر خطیر و پر مخاطره ای برآیند. کسانی که شوق لقای خدا را در سر می پرورانند، وطن و هدفشان لقاء الله است. اما کسی که به چیزی کمتر از آن می اندیشد و مثلا برای ترس از جهنّم شمشیر می زند، نمی تواند؛ چون او وقتی که آتش صحنه پیکار را مشتعل دید ممکن است دستش از نبرد بلرزد. و نیز کسی که به اشتیاق بهشت می رزمد، نمی تواند؛ چون او نیز وقتی که فهمید خانواده اش بعد از کشته شدنش تا چند منزل به اسارت خواهند رفت، شاید پایش در پایمردی بلغزد. ولی راغب لقاء الله نه تنها قلبش سست نمی شود، دستش نمی لرزد و پایش نمی لغزد بلکه دیگران را هم به استواری و ثبات قدم دعوت می کند؛ من کان فینا باذلا مُهْجَته، مُوطّناً علی لقاء الله نفْسه فلیرحلْ معنا فإنّی راحلٌ مصبحاً إنْ شاء الله(52). بعد از ورود به کربلا نیز شوق و رغبت به لقاء الله در کلمات و سخنرانی های آن حضرت مطرح است وقتی که اوضاع زمانه و گرایش مردم به بی دینی را تشریح می کند می فرماید: اگر مؤمن با دیدن این شرایط و اوضاعِ اسفبار راغب لقای خدا باشد، محقّ است؛ لیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقّاً(53) هم اکنون نیز چنین است کسانی که بوی زهد خشک یا عبادت خشک از آنها استشمام می شود نه کربلایی اند و نه انقلابی، و خواه ناخواه ارادتشان به امام زمان (علیه السلام) از آن جهت است که غایب است، و اگر آن حضرت ظهور کند این گونه افراد جزو اولین کسانی هستند که از او رخ بر می تابند و دستورهای مبارزه آموز و سیرت های مخاطره آمیز او را ناصواب می دانند. در حقیقت آنها عاشق و خواهان امام غایبند نه امام قائم، محبوبشان غایب آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است نه قائم آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم). امّا آن که زهد و عبادتش با حماسه آمیخته باشد، یار با وفای ولی عصر (ارواحنا فداه) است. چون منتظران واقعی امام زمان (سلام الله علیه) کسانی هستند که خود را برای حمایت و یاری از حریم و اهداف مقدس او ـ هر چند با یک تیرـ مهیّا و آماده کنند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: لیعدّ أحدکم لخروج القائم (علیه السلام) ولو سهماً فإنّ الله إذا علم ذلک فی نیته رجوت لأن ینسیء فی عمره حتی یدرکه ویکون من أعوانه وأنصاره(54)؛ قبل از آن که ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند خودتان را ـ با یک تیر هم که شده ـ آماده کنید. معلوم می شود که یک انسان مؤمن و متعهد و مسلّح تیراندازْ منتظر امام زمان (علیه السلام) است، اما کسی که سر و کاری با تیراندازی و جنگ ندارد با امامش بی ارتباط است. او به غیبت امام دل بسته است نه به قیام او. چنین کسی انتظارش انتظار دروغین است نه انتظار راستین. چون وقتی که آن حضرت ظهور کند اولین کار او جنگیدن، لباس خشن پوشیدن، ساده زندگی کردن و مانند آن است. دلیلش این است که بعد از مدتی به شهادت می رسد وگرنه چنانچه اهل جنگ نباشد شهید نمی شود. بنابراین، کسی منتظر امام زمان (علیه السلام) است که به منظور دفاع از مرز دین و حریم قرآن و عترت مسلّح و جنگجو باشد و از غیر خدا نترسد و کسی اهل زمزمه و مناجات راستین است که فقط از خدا بترسد. عرفان و شهادت در روایات جهاد حقیقی بدون عرفان ناب نخواهد بود چنان که عرفان خالص بدون ایثار مال و جاه و نثار جان حاصل نخواهد شد. در وصف مجاهدان راستین نشانه های عرفان مشهود است و در رسم عارفان واقعی علامت های مجاهدت مشهور. گرچه نصوص دینی در این زمینه زیاد است ولی به نقل برخی از آنها اکتفا می شود: الف ـ سخن حضرت علی(علیه السلام) درباره ی برادران راستینی که از دست داده بود چنین است: کجایند مردمانی این چنین که وقتی به اسلام دعوت شدند آن را پذیرفتند و قرآن را قرائت نموده و معانی آن را متقن و محکم یافته و باور کردند. آن گاه که به سوی جهاد برانگیخته شدند، عاشقانه همانند شوق مادرانه شتر ماده نسبت به فرزندان خود، به طرف آن حرکت کردند و شمشیرها را از غلاف درآوردند و در اطراف زمین گروه گروه شدند بعضی کشته شده و برخی نجات یافتند؟؛ أین القوم الّذین دُعوُا إلی الإسلام فقبلوه، وقرؤوا القرآن فأحکموه، وهیجوا إلی الجهاد فَوَلَهوا وَلَهَ اللِّقاح إلی أولادها، وسَلَبوا السّیوفَ أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفاً زحفاً وَصفّاً صفّاً، بعض هلک وبعضٌ نجا. سپس فرمود: لا یُبشّرون بالأحیاء ولا یُعَزّون عن الموتی (القتلی)(55)؛ نه به زنده ماندن کسانی که از مرگ نجات یافتند خوشحال بودند و مژده و شادباش دریافت می کردند و نه از شهادت و کشته شدن کسانی که شهید شدند نگران بودند تا تسلیت و تعزیت داده شوند. این که در وصف این مجاهدان راستین فرمود: آنان مشتاقانه به جهاد می شتافتند و از مرگ شهیدان متأثر نبوده اند چه این که از زنده ماندن دیگران نیز خوشحال نمی شدند، مقامی را وصف می کند که بدون عرفان خالص حاصل نخواهد شد. ب ـ از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است: إنّ الله وملائکته یصلّون علی أصحاب الخیل من اتخذها وأعدّها لِمارق فی دینه أو مشرک(56)؛ خداوند و فرشتگان بر کسانی که اسبها را گرفته و آماده نموده اند تا به مبارزه کسانی که از دین بیرون می روند یا مشرک می شوند، بروند، صلوات و تحیّت می فرستند. پیوند عرفان ناب با حماسه شورانگیز است که سبب می شود انگیزه مجاهد در جهاد و مبارزه، از پای درآوردن مُشْرکان و ملحدان باشد نه حفظ نفت و معدن و میهن! (البته نفت و معدن و میهن در پناه دین محفوظ خواهد ماند). ج ـ همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است: برای شهید هفت خصلت و فضیلت است؛ للشهید سبع خصالٍ من الله: 1. با ریختن اولین قطره ی خون آمرزیده می شود؛ أول قطرهٍ من دمه مغفور له کلّ ذنب. 2. سر شهید در دامان همسرانش از حوری های بهشت قرار می گیرد و آنان غبار راه از چهره اش می زدایند و به او شادباش می گویند و او نیز به آنها شادباش می گوید؛ والثانیه یقع رأسه فی حِجْر زوجتیه من الحور العین وتمسحان الغبار عن وجْهه وتقولان: مرحباً بک ویقول هو مثل ذلک لهما. 3. از لباسهای بهشت پوشانده می شود؛ والثالثه یکسی من کسْوه الجنه. 4. نگهبانان بهشت با بوهای خوش و معطر به استقبال او می آیند؛ والرابعه تبتدره خَزَنه الجنه بکل ریحٍ طیبهٍ أیّهم یأخذه معه. 5. جایگاه خود را می بیند؛ والخامسه أن یری منزله. 6. به روح او گفته می شود: هر جای بهشت را که خواستی آزادانه انتخاب کن و به آنجا برو؛ والسادسه یقال لروحه: أسْرِح فی الجنه حیث شئت. 7. نگاه به وجه خدا می کند و این همانا برای هر پیامبر و شهید، رهایی از هر رنج و راحتی از هر چیز خواهد بود؛ والسابعه أن ینظر فی وجه الله وإنّها لراحه لکل نبیٍّ وشهید(57). مقصد اعلی و مقصود نهایی عارف نیز همین است. هـ ـ از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است: سه گروه در قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنان مورد قبول خداوند واقع می شود: پیامبران، علما و شهدا؛ ثلاثه یشْفعون إلی الله عزّوجلّ فیشفّعهم: الأنبیاءُ، ثمّ العلماء، ثمّ الشّهداء(58). البته نیل به مقام شامخ شفاعت از بهترین آمال عارفان به خداست ـ هر چند که عارف حقیقی چیزی غیر از لقای حق نمی طلبد ـ لیکن تداوم راه معرفت، وی را به آن مرتبه عالی واصل می کند و آنچه که خواسته ضمنی عارف است در دسترس شهیدان شاهد نیز قرار می گیرد و جهاد با این اهداف یاد شده بدون عرفان، سازنده نخواهد بود چنان که عرفان با انگیزه های مزبور بدون فداکاری در راه دین حاصل نخواهد شد. البته عرفان که همواره با جهاد اکبر همراه است، هرگز جهاد اصغر را ترک نخواهد کرد وگرنه مجاهد در جهاد اکبر مهزوم می شود نه فاتح. توجه به این گونه از نکات است که عرفان را با حماسه هماهنگ می کند و عارف را به کوی حماسه سرایی شهادت سوق می دهد و شهیدان حماسه ساز شاهد را به اوج عرفان می کشاند طوبی لهم وحسن ماب(59) گاهی ممکن است نیازی به جنگ نباشد ـ مانند زمان صلح و آرامش ـ ولی چنین چیزی بسیار اندک است. چون بر مبنای قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدّین کلّه لله(60) در نظام کنونی هرگز جا برای آرامش و فرصت برای آسایش نیست. به امید جمع بین حماسه در راه دین و عرفان راستین. جنگ و ذکر خدا عارف نامدار جهان اسلام محی الدین بن عربی حدیثی به این مضمون از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند که فرمود: ذکر خدا بالاتر و با فضیلت تر از جنگ در راه او است(61). خودش نیز مضمون آن را می پذیرد و با تلقی به قبول از آن عبور می کند. البته نام حق بر لب جاری کردن و یاد او را در دل داشتن وظیفه همگان است و رزمنده ای که عازم میدان نبرد می شود با زمزمه بسم الله و فی سبیل الله حرکت می کند. بنابراین، چیزی که از چنین موقعیتی در میان معارف دینی برخوردار است و باعث احیای این امور ارزشمند می گردد نه تنها خودش ذکر الله است بلکه باعث زنده نگداشتن یاد خدا در جامعه ی بشری می گردد. چون جهاد آن است که ذاکران الهی، ناسیان یاد و نام خدا را از بین ببرند تا به جای ناسیان، ذاکران حکومت کنند و ذکر به جای نسیان، علم به جای جهل و بی خبری جایگزین گردد. از این جهت نمی توان جنگ را مقوله ای جدا از یاد خدا به حساب آورد. البته جنگی که برای احیا و اعلای کلمه الله نباشد، پایین تر از ذکر خدا ـ حتی ذکر زبانی ـ است، هر چند که نتیجه اش کشته شدن ظالم و نابودی ظلم باشد؛ زیرا هدف چنین جنگی کشورگشایی و مانند آن است نه اقامه قسط و احیای عدل. علاوه بر این(62) در جامعه مسلمین صدر اسلام، جهاد از جایگاه ویژه ای برخوردار بود طوری که گاهی کسانی که به خاطر نبود امکاناتِ نظامی، توفیق حضور در جبهه را پیدا نمی کردند، چنان اندوهگین می شدند که نه تنها از شدت ناراحتی اشک شان جاری می شد بلکه گویا چشم شان می خواست از حدقه در آید و همراه اشک بر زمین بریزد: ألذین إذا ما أتوْک لتحْملهم قلت لا أجد ما أحْملکم علیه تولّوا وأعینهم تفیض من الدمْع حزناً ألاّ یجدوا ما ینفقون(63)؛ کسانی که نزد تو آمدند تا آنان را سوار بر مرکب، عازم جهاد کنی وقتی به آنان گفتی: چیزی ندارم تا شما را تجهیز کنم، برگشتند ولی بر اثر حزن و اندوه چشمانشان از غم فرو می ریخت و ناراحت بودند که چرا چیزی برای انفاق کردن در راه جنگ ندارند. از خودگذشتگی ها، ایثارها و نثارهایی که مسلمین در جنگ های صدر اسلام از خود نشان می دادند همگی برخاسته از تنبّه و توجّه آنان به جایگاه جهاد بوده است، مطرح بودن عنوان بدریّون ـ کسانی که در اولین جنگ رسمی اسلام مدینه و شرک مکه یعنی بدر، شرکت کرده بودند ـ به عنوان یکی از ملاک ها و معیارهای فضیلت نیز ناشی از همین تنبّه و توجّه بوده است. در چنین حال و هوایی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: گمان نکنید که جهاد و جنگ آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است بلکه مرحله ای بالاتر از آن وجود دارد که عبارت است از ذکر و یاد خدا. به عبارت دیگر این حدیث تذکر می دهد که ذکر و یاد خدا هدف و ذی المقدمه است و جنگ و دفاع مقدمه آن. چنان که نماز، روزه، حج و سایر عبادات مقدمه هستند برای همین مقصد عالی و مقصود برتر. به عبارت سوم این حدیث بر وزان حدیث معروفی است که طبق آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام بازگشت مجاهدان از عرصه پیکار فرمودند: مرحبا به قومی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشته اند و جهاد اکبر را در پیش رو دارند. وقتی سؤال کردند: جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس؛ آنگاه خود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: برترین و با فضیلت ترین جهاد، جهاد با نفسی است که در پیش روی انسان است.(64)
منابع، مآخذ و پی نوشت ها 1. ألإشارات والتنبیهات، ج 3، ص 369، نمط نهم. 2. شرح غررالحکم، ج 2، ص 133. 3. ألإشارات والتنبیهات، ج 3، ص 369، نمط نهم. 4. همان. 5. همان. 6. همان، ص 370. 7. همان. 8. نهج البلاغه، خطبه ی 193، بند 5. 9. مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات العارفین. 10. شرح غررالحکم، ج 3، ص 324. 11. چنان که در سایر علوم نیز چنین است. 12. البته معانی اصطلاحی بی ارتباط با معانی قرآنی و روایی نیست و گاهی بخشی از آن به حساب می آید. 13. سوره ی اسراء، آیه ی 39. 14. نهج البلاغه، حکمت 90. 15. شرح غررالحکم، ج 2، ص 48. 16. بحار، ج 2، ص 32. 17. مفاتیح الجنان، دعای کمیل. 18. ألعارف شخصه مع الخلق وقلبه مع الله... والعارف أمین ودایع الله وکنز أسراره ومعدن أنواره ودلیل رحمته علی خلقه ومطیّة علومه ومیزان فضله وعدله. قد غنی عن الخلق والمراد والدنیا. ولا مونس له سوی الله، ولا نطقَ ولا إشارةَ ولا نَفَسَ إلاّ بالله ولله ومن الله ومع الله. فهو فی ریاض قدسه متردّد ومن لطایف فضله متزوّد. والمعرفة أصلٌ فرعه الایمان. (مصباح الشریعة، باب نود و پنجم در معرفت) 19. از مشکلات قوانین بشری سودجو بودن انسان است که اگر تنظیم قوانین و جعل آن به دست وی سپرده شود، قانونی وضع می کند که به نفع خودش باشد در حالی که قانون باید طوری تنظیم گردد که مصلحت و منفعت عموم را تأمین کند نه یک فرد یا یک قشر خاصّ را. نمونه بارزش قوانین و قطعنامه هایی است که در سازمان ملل تصویب می شود که همه آنها در راستای تأمین منافع ابرقدرت هاست و اگر قانون یا قطعنامه ای بر خلاف خواسته و میل آنها باشد، گرفتار وِتوی ابرقدرتها می گردد. حقّاً باید گفت: حق وتو، قانون زورمداری است و دامن جامعه انسانی از چنین آلودگی مبرّاست؛ چون معنایش این است که کسی در پناه چنگ و دندان خودْ قانون و تصمیم جمع را لغو کند و بگوید من عزم ملّی را قبول ندارم، در حالی که هیچ فضیلت و برتری بر آن جمع رأی دهنده ندارد. امتیاز او فقط زور و قدرت است و بس. 20. اما متکلم اشعری اصلا ً به حسن و قبح عقلی معتقد نیست و می گوید: صرف نظر از فعل خدا و مستقل از آن، خوب و بد و حُسن و قبحی نمی توان تصور کرد. هر چه خدا کرد خوب است و هر چه خدا نکرد، قبیح و زشت است. لذا بحث از ضرورت رسالت و رسول در دیدگاه او بی معناست. 21. متکلمین امامیه همان مشرب حکما را دارند و در حقیقت کلام امامیه همان حکمت است. 22. لیکن چون جهان بدون جامعه ی انسانی، فرض محض است، بحث عارف و استدلال او بحثی علمی است که ثمره ی عملی ندارد و خارج از محلّ ابتلاست. از این رو استدلال بر ضرورت رسالت و وجود انبیای الهی به سمت استدلال عرفا سوق داده نشد بلکه غالباً استدلال حکیم و متکلّم مطرح می گردد. 23. سوره ی آل عمران، آیه ی 164؛ سوره ی جمعه، آیه ی 2. 24. سوره ی بقره، آیه ی 31. 25. سوره ی بقره، آیه ی 33. 26. نهج البلاغه، حکمت 237. 27. ألعارف یرید الحق الأول لا لشیءٍٍ غیره ولا یؤثر شیئاً علی عرفانه، وتعبّده له فقط لأنّه مستحق للعبادة ولأنّها نسبة شریفة إلیه لا لرغبة أو رهبة. وإن کانتا فیکون المرغوب فیه أو المرهوب عنه هو الداعی وفیه المطلوب، ویکون الحق لیس الغایة بل الواسطة إلی شیءٍ غیره هو الغایة وهو المطلوب دونه".(ألإشارات والتنبیهات، ج 3، ص 375، نمط نهم) 28. ألمستحلّ توسیط الحقّ مرحوم من وجهٍ فإنّه لم تُطعم لذّة البهجة به فیستظمّها. إنّما معارفته مع اللّذّات المُخدجة فهو حَنون إلیها غافل عمّا وراءها". (همان، ص 377) 29. نهج البلاغه، حکمت 461. 30. صحیفه ی سجادیه، دعای 27، (دعا برای مرزداران) 31. نهج البلاغه، حکمت 77. 32. برای سالک سفرهای چهارگانه ای وجود دارد: "سیر من الخلق إلی الحقّ"، "سیر فی الحقّ بالحقّ"، "سیر من الحقّ إلی الخلق بالحقّ"، "سیر فی الخلق بالحقّ". برای توضیح بیشتر ر ک: بنیان مرصوص امام خمینی (قدّس سرّه)، فصل چهارم، ص 59 و فصل پنجم، ص 71. 33. توحید صدوق، باب ما جاء فی الرؤیة، ح 6، ص 109. 34. سوره ی بقره، آیه ی 197. 35. صحیفه ی سجادیه، دعای 27. 36. با آن که این گونه بزرگداشت ها معمولا ً در رأس سده ها برگزار می شود و کمتر اتفاق می افتد که در اثنای سده مانند هفتصد و پنجاهمین سال چنین مراسمی برپا گردد لیکن بعد از آن که امام راحل(قدّس سرّه) در پیام شان به آقای گورپاچف از ابن عربی به عظمت یاد کردند و شرایط زمانی اقتضا می کرد که آنها در مقابل موضع گیری های صریح و بدون گذشت و حماسه آمیز امام در برابر استکبار و عوامل شان مردم مسلمان را به صلح، آرامش، خمود و جمود در مقابل بیگانه دعوت کنند، لذا این گرامیداشت زود هنگام را در راستای همین هدف برگزار کردند. 37. دیوان حافظ، غزل 105. 38. سوره ی توبه، آیه ی 40. 39. سوره ی بقره، آیه ی 193. 40. همان، آیه ی 191. 41. همان، آیه ی 216. 42. شرح غررالحکم، ج 5، ص 64. 43. سوره ی نساء، آیه ی 74. 44. در اول صبح دهم محرّم عمر سعد تیر را از چلّه ی کمان رها کرد و گفت: پیش امیر عبیدالله شهادت بدهید که اولین تیر را خودم رها کردم سپس دیگران اقدام به تیراندازی کردند و بدین ترتیب جنگ آغاز شد. در این حمله ی اول پنجاه نفر از اصحاب امام (علیه السلام) به شهادت رسیدند که جنادة بن کعب یکی از آن پنجاه نفر بود. (بحار، ج 45، ص 12). 45. مقتل مقرم، ص 253. 46. تهذیب الاخلاق فی التربیة، ص 89. 47. مرحوم کاشف الغطا از فقهای کم نظیر جهان تشیع است که مرحوم صاحب جواهر درباره ی او می گوید: من فقیهی به حدّت ذهن این فقیه نام آور کمتر می شناسم. عبارت آن فقیه تیزبین این است: "...ثمّ ما صدر من سیّد الأوصیاء ما هو أعجب وأغرب وأبهر لأنّ بذل النفس بائتاً علی الفراش من غیر ضربٍ ولا تعب المبارزة ودهْشة الحرْب أعظم فی الحبّ وأکبر شأناً عند صاحب اللّب فبذل النفس أدلّ علی الحبّ والإتصال بربّ العباد من الصوم والصلاة والحج والخمس والزکاة". (کشف الغطاء، ص 383، کتاب الجهاد، المبحث الثانی). 48. البته اوحدیّ از انسانها که معلمان راستین شهدایند و شهیدان شرف شهادت را از بنان و بیان آنان می آموزند مستثنا هستند. 49. بحار، ج 44، ص 366. 50. چنان که قرآن کریم بخل و امساک از انفاق را طوق گردن انسان بخیل در روز قیامت می داند: "سیطوّقون ما بخلوا به یوم القیامة"(آل عمران، 180). تطویق یعنی طوق به گردن آویختن. این طوقْ طوق لعنت است یعنی انسان را از خدا دور می کند. چون لعنت صفت فعل خداست. 51. حدود بیست سال قبل از حادثه کربلا علی(علیه السلام) همراه جمعی در مسیری که می رفتند به یکی دو میلی کربلا رسیدند ... آنگاه فرمودند: در این جا دویست پیامبر و دویست سبط پیامبر کشته شده اند که همگی از شهدا هستند. اینجا محل پیاده شدن از شترها و آرامگاه شهیدان عاشق است:"مُناخ رکابٍ ومَصارع عُشّاقٍ شُهداء" (بحار، ج 41، ص 295). امام حسین(علیه السلام) بعد از ورود به کربلا فرمودند: "هیهُنا والله مَحطّ رِحالنا وهیهنا والله مسفک دمائنا وهیهنا والله تسبی حریمنا وهیهنا واللهِ مَحلّ قبورِنا هیهنا والله مَحشرنا ومَنشرنا وبهذا وعدنی جدّی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ولا خلاف لوعده". (نورالثقلین، ج 4، ص 221) 52. بحار، ج 44، ص 367. 53. همان، ص 381. 54. بحار، ج 52، ص 366. 55. نهج البلاغه، خطبه ی 121. این خطبه را امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از جنگ صفین ـ در جواب کسی که سئوال کرد: بالاخره حکمیّت حق بود یا باطل؟ ـ با حسرت و درد ایراد فرمود و ضمن اشاره به اصحابش که در اطاعت او نبودند، از برادران ایمانی گذشته اش یاد کرد. 56. بحار، ج 61، ص 174. 57. وسائل، ج 15، ص 16، ابواب جهاد العدوّ، باب 1، مسلسل 19920. 58. همان، مسلسل 12319. 59. سوره ی رعد، آیه ی 29. 60. سوره ی انفال، آیه ی 39. 61. و ما أحسن ما قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "ألا اُنبّئکم بما هو خیر لکم وأفضل من أن تلقوا عدوّکم فتضربوا رقابهم ویضربوا رقابکم؟ ذکر الله". فصوص الحکم، فصّ حکمة یونسیّه. 62. این توجیه در صورت صحت صدور حدیث از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) قابل طرح است. اما توجیه قبلی حتی در صورت عدم ثبوت صدور حدیث، به عنوان توجیه کلام صاحب فصوص قابل ملاحظه است. 63. سوره ی توبه، آیه ی 92. 64. بحار، ج 67، ص 65.
آیت الله جوادی آملی مدرس حوزه علمیه قم و از مفسران بزرگ شیعه