میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه)
در این میان، جناب «آیت الله سید محمّد فشارکی» به نزد استاد بزرگوارش حضرت «آیت الله العظمی میرزا سید محمّد حسن شیرازی» - اعلی الله مقامهما - آمد واز ایشان وقت خاصّی برای ملاقات طلب نمود ومیرزا نیز وقتی را تعیین کرد.
جناب سید محمّد فشارکی در وقت تعیین شده به نزد استاد آمد ودر جلسه ای که هیچ کس به جز آن دو بزرگوار نبودند، حضور پیدا کرد.
آیت الله فشارکی به میرزا عرض کرد: «درست است که من شاگردی از شاگردان شما هستم، لکن می خواهم برای مدّتی بدون ملاحظه ورعایت استادی با شما سخن بگویم، تا بتوانم صحبتم را صریحا عرض نمایم.»
استاد نیز با گشاده رویی خواسته اش را پذیرفت.
آیت الله فشارکی در خطاب به میرزا گفت: «سید!! چرا بر علیه استعمار انگلیس قیام نمی کنی؟! چرا فتوی بر تحریم تنباکو نمی دهی! آیا خون تو از خون سید الشهداء (علیه السلام) رنگین تر است، پس قیام کن وفتوی بر تحریم تنباکو را بده.»
استاد، نظری به سید محمّد فشارکی انداخت وسپس فرمود: «مدّتها است که در فکر آن بودم، لکن در این مدّت، جهات مختلف این فتوی را بررسی می کردم تا اینکه دیروز به نتیجه نهایی رسیدم وامروز به سرداب غیبت رفته تا از مولایم امام زمان - (ارواحنا فداه) - اجازه فتوا را بگیرم وآقا نیز اجازه فرمودند وامروز قبل از آمدن شما فتوی را نوشتم.»
سپس میرزا فتوی را به سید محمّد فشارکی نشان داد وسید نیز از استاد معذرت خواهی نموده واز محضر استاد خداحافظی کرد وبیرون رفت.
«الیوم استعمال توتون وتنباکو بأی نحو کان در حکم محاربه با امام زمان - سلام الله علیه - است.»
وبه ایران ارسال شد ودر مدّت بسیار کوتاهی این فتوا در سراسر ایران پخش گردید.
تمامی مردم به اطاعت از مرجع تقلیدشان تمامی توتون ها را دور ریخته وتمامی قلیان ها ووسایل استعمال تنباکو را شکستند واز بین بردند وبه این وسیله بود که استعمارگران انگلیسی را شکست دادند. بعد از شکست انگلیس، بعضی از مردم وعلما، نزد میرزای شیرازی رفته وبه خاطر پیروزی نهضت، به او تبریک می گفتند.
میرزا با شنیدن تبریکات به گریه می افتاد. هنگامی که علّت گریه را می پرسیدند، پاسخ می داد: «از این پس، دشمنان به فکر مبارزه با روحانیت می افتند، زیرا کانون خطر را شناختند»(۳۵۹).
مطلع
السلام علیک أیها... الرحمة الواسعة(۱).
واکمّل ذلک بابنه (م ح م د) رحمة للعالمین(۲).
انّ رحمة ربکم وسعت کلّ شیء وأنا تلک الرحمة(۳).
اللهم هب لنا رأفته ورحمته ودعاءه وخیره(۴).
واشفق علیهم من آبائهم وأمّهاتهم(۵).
اوسعکم کهفا واکثرکم علما واوسعکم رحما(۶).
وهو اعظم حسبا واکرم منصبا وارحم بالرعیة(۷).
لولا عندنا من محبّة صلاحکم ورحمتکم والاشفاق علیکم، لکنّا من مخاطبتکم فی شغل(۸).
امام، مظهر اسمای حسنای الهی وتجلّی رحمت واسع حق است. کسی که تربیت شده خدای رحمان باشد، مظهر رحمت بی کران الهی است. در وسعت سینه او که دریاها هم به چشم نمی آید، کران، تا به کران عشق به همه انسان ها موج می زند.
امام، پدری مهربان، همدمی شفیق وهمراهی خیرخواه است(۹). در حجم نگاه سبز او، افق هم، رنگ می بازد. حضرت مهدی (علیه السلام)، شاهد همه دردها وآلام انسان ها است. دل او، دل بیداری است که همراه هر تازیانه وهر قطره خون وهر فریاد، حضور دارد ودرد ورنج مرا از من بهتر وبیشتر احساس می کند وبرای من بیش از خود من می سوزد، چراکه معرفت ومحبّت من، محدود وغریزی است، در حالی که معرفت او، حضوری ومحبّت او به وسعت وجودی او باز می گردد وتجلّی رحمت واسع حق است(۱۰).
دریغا! در گوش ما همواره، از قهر مهدی (عج) گفته اند وما را از شمشیر وجوی خون او ترسانده اند(۱۱) واز مهر وعشق او به انسان ها وتلاش وفریادرسی او به عاشقان ومنتظران خود کم تر گفته اند! هیچ کس به ما نگفت که اگر او بیاید، فقیران را دستگیری، بی خانمان ها را سامان، بی کسان را همدم، بی همسران را همراه، غافلان را تذکر، گم گشتگان را راه، دردمندان را درمان ودر یک کلام، خاک نشینان عالم را تاک نشین خواهد کرد.
قهر او نیز جلوه محبّت اوست، چه این که قهر او بر جماعتی اندک وناچیز از معاندان ونژادپرستانی خواهد بود که علی رغم رشد فکری انسان ها در آن عصر، وهدایت ها ومعجزات آن حضرت ونزول مسیح (ع) از آسمان واقتدایش به وی، باز هم به او کفر می ورزند وحکومت عدلش را گردن نمی گذارند ودر زمین فساد می کنند، کسانی مانند صهیونیست ها که دشمن انسانیتند وجز زبان زور، هیچ زبانی نمی فهمند، واین، یعنی خارها را از سر راه انسان وانسانیت برداشتن ومهر در چهره قهر.
آری، چه سخت است مولای مهربانی را که رحمت واسع حق است ودر دلش، عشق به انسان ها موج می زند، به چنین اتهام هایی خواندن و«میر مهر» را، «میر قهر» نشان دادن!
سزاوار است در ایام ولادت تجلّی رحمت واسع حق، با درک اضطرار به حجت وامام(۱۲)، مروری به گوشه هایی از جلوه های مهر ومحبت آن امام همام، مهر مهربان، خاتم الاوصیاء وآخرین ذخیره الهی داشته باشیم(۱۳).
هریک از این جلوه ها - چه توسط خود آن حضرت ویا توسط یاران واصحاب ورجال الغیب آن حضرت، چه در بیداری ویا در خواب ومکاشفه - پیام دعوت وهدایتی است که در لحظه لحظه زمان وفصل فصل تاریخ، آدم هایی را بیدار می کند وبه خود می خواند واز جام دیدار سرشار می سازد. چه این سنت خداست که در متن غفلت، صیحه بیداری وفریاد دعوتی بلند شود.
در تاریخ، در متن انکار معاد ورستاخیز، بازگشت اصحاب کهف مطرح می شود.
ودر قرن عصیان والحاد ومرگ معنویت، جرقه نوری در شرق (ایران) به رهبری یک روحانی وبه عنوان نایب مهدی (عج) همگان را به خود می آورد.
این رگه های دعوت در متن غفلت واین جلوه های هدایت در دل دیجور شب های ضلال وظلمات، می تواند ریشه های انتظار را آبیاری نماید وبارور سازد(۱۴).
[جلوه ها]
(١) نامیدن (یاد کردن حضرت برخی از دوستداران خود را به اسم)
نام هرکس، عاطفی ترین، شخصی ترین ومورد علاقه ترین نشانه هرکس است.
آن گاه که نام ما را می خوانند، چه بسیار مایه شادمانی وسرور ما می گردد. هرچه، خواننده ما، محبوب تر وزیباتر، شنیدن صدای دل ربای او وشنیدن اسم ونام خود از زبان او دل پذیرتر وسرورانگیزتر. به راستی چه ابتهاجی دارد آن که نام خود را از زبان خدای عالم می شنود: سلام علی إبراهیم، سلام علی نوح، سلام علی آل یاسین،...
مهدی (عج) همه مردم وبه ویژه شیعیان خود را نیک می شناسد وبا نام فرد فرد آنان آشناست(۱۵). نامه اعمال ما، هر هفته، به خدمت حضرتش عرضه می شود. او، هرگز، یاد ما را از خاطر نمی برد (ولا ناسین لذکرکم).
چه شعف انگیز است که در سرزمینی غریب، یکه وتنها آن جا که راه را گم کرده ای، ناگهان، کسی با زبان آشنا، تو را بخواند وبا مهربانی، تو را در آغوش نگاهش بنشاند.
- روزی آیت الله العظمی بهاء الدینی به من گفت: «امسال، در مکه معظّمه در مجلسی که آقا امام زمان (عج) تشریف داشتند، اسم افرادی برده شد که مورد عنایت آقا بودند، از جمله آنان حاج آقا فخر(۱۶) بود».
خودم را به آقا فخر رساندم واز ایشان پرسیدم: «چه کرده ای که مورد عنایت حضرت واقع شده ای؟»
گریه کرد وپرسید: «آقای بهاء الدینی نگفت چه گونه خبر به ایشان رسیده است؟»
گفتم: «نه».
حاج آقا فخر گفت: «من، کاری نداشته ام، جز این که مادر من، علویه است وافلیج وزمین گیر شده است. تمام خدمات او را خود برعهده گرفته ام، حتّی حمام وشست وشوی او را. من گمان می کنم، خدمت به مادر، مرا مورد عنایت حضرت قرار داده است»(۱۷).
- «للأخ السّدید والولی الرشید، الشیخ المفید أبی عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان، أدام الله إعزازه»(۱۸)؛
«[نامه ای] به برادر با ایمان ودوست رشید ما، ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان - شیخ مفید - که خداوند عزّت او را مستدام بدارد».
- پس ملتفت شد به من وبه زبان فارسی فرمود: مهدی بیا. پس چند گامی پیش رفتم وایستادم(۱۹).
(٢) سلام (تحیت وسلام امام بر دوستداران خود)
سلام، تحیت وبرکت ورحمت وسلامتی است؛ نشانه محبت وصفا، اخلاص ویک رنگی است؛ رمز عاشق ومعشوق، مرید ومراد است. سلام خدا وامام بر هر کس، مهر تاییدی است بر کارنامه او.
در روایتی در ذیل آیه سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ آمده است: آن گاه که فرشتگان الهی، نزد ابراهیم آمدند وبشارت تولّد فرزند برای او آوردند وبر او سلام کردند، لذّتی که ابراهیم (علیه السلام) از سلام این فرشتگان برد، با تمام دنیا، برابری نداشت(۲۰).
به راستی چه لذتی دارد سلام مولا:
«سلام [الله] علیک أیها الولی المخلص فی الدین، المخصوص فینا بالیقین»(۲۱)؛
«سلام [خداوند] بر تو ای کسی که در دین به زیور اخلاص آراسته ای ودر نزد ما به سبب یقینت دارای مقام وجایگاه ویژه ای هستی».
«سلام [الله] علیک أیها الناصر للحق، الداعی الیه بکلمة الصدق»(۲۲)؛
«سلام [خدا] بر تو ای کسی که یاور حق هستی وهمگان را با کلمه صدق [توحید] به سوی او فرامی خوانی».
- چون ثلث از راه را تقریبا [برگشتم] سید جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من می آید. چون نزدیک شد، سلام کرد...(۲۳)
- بعد از نماز شب، حالی پیدا کردم ودر همین حال بود که شخصی آمد درب چادر ومرا به اسم صدا زد وگفت: «حاج محمد علی» سلام علیکم ووارد خیمه شد(۲۴).
- از من پرسید از چه کسی تقلید می کنی؟ گفتم: از آیت الله حاج سید ابو الحسن اصفهانی تقلید می کنم.
فرمود وقتی در نجف زیارتش کردی، سلام مرا به او برسان.
آنگاه پرسید: آیا آخوند ملا علی همدانی را می شناسی؟
گفتم: شخصا او را نمی شناسم ولی از علمای مشهور است.
فرمود: به او سلام مرا برسان(۲۵).
- از مکه به کاظمین رفتم وکنار راه آهن ایستاده بودم، ناگاه همان شخص را دیدم نزدیک آمد، سلام کرد وگفت: به تهران که رفتی، سلام مرا تنها به آقا شیخ محمد حسن طالقانی برسان(۲۶).
- حجة الاسلام والمسلمین آقای ری شهری می گوید:
آیت الله بهاء الدینی بیمار بود. شنیده بودم که ایشان موفق به زیارت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) شده اند. شب جمعه ٢٧ فروردین ١٣٧١ همراه حضرت آیت الله مشکینی (ابو الزوجه) به عیادتش رفتیم، تا ضمن عیادت، این موضوع را هم از ایشان بپرسیم.
به محض این که در حضور ایشان نشستیم، پس از سلام واحوال پرسی، پیش از آن که درباره تشرف ایشان به محضر بقیة الله سؤال کنیم، ایشان فرمودند:
«چند شب قبل آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از همین در - اشاره کرد به سمت چپ اتاقی که در حضور ایشان بودیم - آمدند وسلام پر محتوایی کردند؛ سلامی که با این محتوا تاکنون نشنیده بودم، واز آن در - اشاره به در دیگر اتاق - رفتند ومن دیگر چیزی نفهمیدم».
سپس به دو نکته اشاره کردند:
نخست: «من ۶۰ سال است در انتظار این معنی بودم».
دوم: «وقتی در جلد سیزدهم بحار داستان های کسانی را که حضرت را دیده اند ملاحظه می کردم، دیدم این دیدارها در رابطه با مسائل مادی بوده ومتوجه شدم که مردم هنوز لیاقت حکومت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندارند...»(۲۷).
(٣) مصافحه ومعانقه
دست دادن نشانه صمیمیت است ودر آغوش گرفتن، اوج آن ونشانه نهایت اشتیاق وعشق ومحبت.
- چون نزدیک شد، سلام کرد ودست های خود را گشود برای مصافحه ومعانقه وفرمود: «اهلا وسهلا!» ومرا در بغل گرفت ومعانقه کردیم وهر دو هم را بوسیدیم(۲۸).
- پس ملتفت شد به من وبه زبان فارسی فرمود: مهدی بیا. پس چند گامی پیش رفتم وایستادم. پس امر فرمود که پیش روم. پس اندکی رفتم وتوقف نمودم. باز امر فرمود به پیش رفتن وفرمود: ادب در امتثال است. پس پیش رفتم تا به آنجا که دست آن جناب به من ودست من به آن جناب می رسید(۲۹).
- چرا این طور نباشد وحال آن که حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) مرا شبی در مسجد کوفه به سینه خود چسبانیده است(۳۰).
- علامه نوری در «نجم الثاقب» نقل می کند که سید جعفر پسر آیت الله سید محمد باقر قزوینی (صاحب کرامات) گفته است:
من با پدرم به مسجد سهله می رفتیم. نزدیک مسجد سهله که رسیدیم به پدرم گفتم: این حرفها که مردم می گویند: هرکس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود، حضرت ولی عصر (علیه السلام) را می بیند، معلوم نیست پایه واساس واصلی داشته باشد.
پدرم غضبناک شد وگفت: چرا اصلی ندارد؟ اگر چیزی را تو ندیدی اصلی ندارد؟!
مرا زیاد سرزنش کرد به طوری که من از گفته خود پشیمان شدم.
در این موقع وارد مسجد سهله شدیم، در مسجد کسی نبود. ولی پدرم در وسط مسجد ایستاد که نماز استغاثه بخواند. شخصی از طرف مقام حجت (عج) نزد او آمد. پدرم به او سلام کرد وبا او مصافحه نمود. پدرم به من گفت: این کیست؟ گفتم:
آیا حضرت حجت (عج) است؟ فرمود: پس کیست؟!
من از جا حرکت کردم ودر اطراف به دنبال او دویدم ولی احدی را ندیدم(۳۱).
- آقا بلند شد برود. او را تا دم چادر بدرقه کردم. حضرت برای معانقه برگشت وبا هم معانقه نمودیم وخوب یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم(۳۲).
- علامه محمد تقی مجلسی می گوید: وقتی خدمت امام زمان (علیه السلام) رسیدم، حضرت فرمودند: محمد تقی، بیا جلو. گفتم: آقا جان می ترسم. می لرزیدم، حضرت فرمود: بیا جلو. یک قدم می رفتم، با لرز گفتم: آقا جان، می ترسم خلاف ادب از من سر بزند وادب را رعایت نکنم، کافر شوم.
حضرت فرمود: ادب در امتثال است، من می گویم بیا جلو، بیا.
آن قدر جلو رفتم که حضرت مرا در بغل گرفت وبه آغوش کشید(۳۳).
(۴) پاسداری (آگاهی ونظارت بر جوامع شیعی)
امام چشم خدا در میان انسان ها است(۳۴) وبر کل هستی وهمه جوامع انسانی اشراف ونظارت کامل دارد.
امام (عج) هم چون پدری مهربان از شیعیان خود مراقبت می کند ودر بزنگاه ها ولحظات سرنوشت ساز با شیوه های مختلف به یاری آنها می شتابد. خودش در نامه ای به شیخ مفید می گوید:
«فإنّا نحیط علما بأنبائکم ولا یعزب عنّا شیء من أخبارکم»(۳۵)؛
ما بر اخبار واحوال شما، آگاهیم وهیچ چیز از اوضاع شما، بر ما پوشیده ومخفی نمی ماند.
«إنّا غیر مهملین لمراعاتکم ولا ناسین لذکرکم ولو لا ذلک لنزل بکم اللأواء واصطلمکم الاعداء»(۳۶)؛
ما، در رسیدگی وسرپرستی شما، کوتاهی واهمال نکرده ایم ویاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بوده دشواری ها ومصیبت ها، بر شما فرود می آمد ودشمنان، شما را ریشه کن می کردند.
«لانّنا من وراء حفظهم بالدعاء الذی لا یحجب عن ملک الارض والسماء»(۳۷)؛
چرا که ما پشت سر مؤمنان شایسته کردار، با نیایش ودعایی که از فرمانروای آسمان ها وزمین پوشیده نمی ماند، آنان را حفاظت ونگهداری می کنیم.
- برادرم گفت: من هم نیتی دارم. گفت نیت کن. تسبیح گرفت، طاق وجفت انداخت ورنگش تغییر کرد.
گفت: این چه نیتی است؟ نیت تو راجع به کسی است که الآن مکه بود، الآن شام بود، الآن مدینه و... (مرتب می گفت: الان، الآن) بعد گفت: نیت تو راجع به کسی است که منظومه به دور سر او می چرخد. نیت تو راجع به امام زمان (علیه السلام) است(۳۸).
- عرض کردم: ای مولای آوارگان وفریادرس بیچارگان! تویی مولای ما ودانستی درد ومصیبت ما، علاج آن را بیان فرما؛ زیرا که تویی پناه ما وغیر از تو کسی را نداریم که رو به سوی او آوریم وتو قدرت بر آن داری.
فرمود: چنین است که گویی. یابن عیسی دلتنگ مباش. بدان که در خانه آن وزیر لعنة الله درخت اناری است...
از تأخیر جواب پرسیدم: آن حضرت معلل به وسعت زمان استمهال نمودند وفرمودند: اگر یک شب مهلت می خواستید همان شب به مقصود می رسیدید(۳۹).
- در دوران جنگ جهانی اول واشغال ایران توسط قوای انگلیسی وروسی، که حملات وهجوم ها به ملّت شیعه اوج گرفته بود، مرحوم آیت الله العظمی نائینی خیلی پریشان بودند ونگران از اینکه این وضع به کجا خواهد انجامید، نکند که این کشور محبّ ودوستدار امام زمان (علیه السلام) از بین برود وسقوط کند.
در همین زمان ها، شبی به امام عصر (علیه السلام) متوسل می شوند ودر حال توسّل وگریه وناراحتی به خواب می روند وخواب می بینند:
دیواری است به شکل نقشه ایران واین دیوار شکست برداشته وخم شده ودر حال افتادن است. در زیر این دیوار، یک عده زن وبچه نشسته اند ودیوار دارد روی سر اینها خراب می شود.
مرحوم نائینی وقتی این صحنه را می بینند به قدری نگران می شوند که فریاد می زنند ومی گویند که: خدایا! این وضع به کجا خواهد انجامید؟
دراین حال می بینند که حضرت ولی عصر (علیه السلام) تشریف آوردند وانگشت مبارکشان را به طرف دیواری که خم شده ودر حال افتادن بود، گرفتند وآن را بلند کردند ودومرتبه سرجایش قرار دادند وبعد فرمودند:
«اینجا شیعه خانه ماست. می شکند، خم می شود، خطر هست، ولی ما نمی گذاریم سقوط کند، ما نگهش می داریم»(۴۰).
- «الیوم استعمال توتون وتنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان (علیه السلام) است»(۴۱).
مرحوم حجت الاسلام سید محمد کوثری (رحمه الله) نقل می نماید: یک روز من در منزل آقای آیت الله فاضل لنکرانی از استادان حوزه علمیه قم بودم ویکی از فضلای مشهد آنجا بودند. ایشان به نقل از یکی از دوستانشان نقل کردند که در نجف اشرف در خدمت امام بودیم وصحبت از ایران به میان آمد. من گفتم این چه فرمایش هایی است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران می فرمایید؟ یک مستأجر را نمی شود از خانه بیرون کرد، آن وقت شما می خواهید شاه را از مملکت بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیده اند. سخنم را تکرار کردم.
امام برآشفتند وفرمودند: فلانی چه می گویی؟ مگر حضرت بقیة الله صلوات الله علیه به من (نستجیر بالله) خلاف می فرماید؟ شاه باید برود وهمان هم شد وشاه از مملکت بیرون رفت. می بینم که ایشان چنین پیوندی با حضرت بقیة الله (عج) داشتند(۴۲).
- ٢٢ بهمن ۵٧ یوم الله بود. واقعا ما در معرض کشته شدن بودیم. فقط ندای ولی عصر (عج) به داد ما رسید. فردی که الآن زنده است، پیام برد به دبیرستان علوی.
(خدمت امام امت) گفت: حضرت مهدی (عج) می فرماید: در خانه نمانید. اگر ماندید، کشته می شوید. لذا امام خیلی محکم فرمود: در خانه نمانید. آقای طالقانی به امام عرض کرد: آقا! مردم را درو می کنند. این ها عصبانی هستند، آخر کارشان است.
امام فرمود: باید بیرون بریزند. ایشان (آقای طالقانی) خیلی اصرار کرد. امام فرمود: اگر پیام از جای دیگری باشد، باز [بر] سر حرف خود ایستاده اید؟ (آقای طالقانی) گفت: چشم، تسلیم هستم. لذا ٢٢ بهمن یوم الله است(۴۳).(۴۴)
- مقام معظم رهبری می فرماید: من در اداره امور کشور بعضی وقت ها حل مسائل برایم دشوار می شود ودیگر هیچ راهی پیدا نمی شود، به دوستان واعوان وانصار می گویم که آماده شوید به جمکران برویم. راه قم را در پیش می گیریم وراهی مسجد جمکران می شویم، بعد از راز ونیاز با آقا، من احساس می کنم همانجا دستی از غیب مرا راهنمایی می کند ومن در آنجا به تصمیمی می رسم ومشکل بدین صورت حل می شود وهمان تصمیم را عملی می کنم(۴۵).
(۵) غمخواری
در این مورد، طوایفی از روایات وجود دارد که صاحب مکیال المکارم آن ها را یادآور شده است(۴۶). جدای از آن ها از دیگر ائمه (علیهم السلام) نیز در این مورد، روایات فراوانی به ما رسیده است:
امام امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
«إنا لنفرح لفرحکم ونحزن لحزنکم...»(۴۷)؛
ما، در شادمانی شما، شاد، ودر اندوه شما، اندوهگین می شویم....
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
«والله! لأنا ارحم بکم منکم بأنفسکم...»(۴۸)؛
به خدا سوگند! که من، نسبت به شما، از خود شما، مهربان ترم.
امام رضا (علیه السلام) نیز می فرماید:
«ما من احد من شیعتنا یمرض الاّ مرضنا لمرضه، ولا اغتمّ إلاّ اغتممنا لغمّه، ولا یفرح إلاّ فرحنا لفرحه...»(۴۹)؛
هیچ یک از شیعیان ما، مریض نمی شود، مگر این که ما نیز در بیماری آنان بیمار می شویم ومحزون نمی شوند، مگر این که ما نیز در غم آنان محزون می شویم وشادمان نمی گردند، مگر این که ما نیز به خاطر شادی آنان شادمانیم. وهیچ یک از آنان، در مشرق ومغرب زمین، از نظر ما، دور نیستند وهریک از شیعیان ما که بدهی از او بماند (و نتوانسته باشد بپردازد) بر عهده ما است....
امام زمان (عج) نیز در پیامی خطاب به آنانی که نسبت به آن حضرت دچار اختلاف وشک شده اند چنین می فرماید:
«انه انهی الی ارتیاب جماعة منکم فی الدین وما دخلهم من الشک والحیرة فی ولاة امرهم. فغمّنا ذلک لکم لا لنا وسائنا فیکم لا فینا، لانّ الله معنا فلا فاقة بنا الی غیره»(۵۰).
به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتاده ودر دل آنها نسبت به اولیای امرشان شک وحیرت راه پیدا کرده است واین امر مایه غم ما شد، البته به خاطر خود شما نه برای خودمان وباعث ناراحتی ما نسبت به شما ونه درباره خودمان گردید، زیرا که خداوند با ما است وبا بودن او نیازی به دیگری نداریم.
- سید حلاّوی یک قصیده شکواییه ای ساخت که در آن به امام زمان (أرواحنا فداه) شکایتها دارد: یا ابن العسکری کجا هستید؟ شیعیان شما را آزار می کنند. فلان دسته از شیعیانت گرفتار شده اند ودچار رنج وشکنج وبلا ومحنت هستند. در این اشعار بلاهایی که بر شیعیان مختلف رخ داده است به نظم کشیده شده است. این اشعار را این طرف وآن طرف در دوسه جلسه خوانده بود. یکی دو نفر از اوتاد نجف در عالم رؤیا به حضور مبارک حضرت بقیة الله شرفیاب شدند. حضرت به آنها فرمودند: بروید به سید بگویید: سید! این قدر دل مرا مسوزان، این قدر سینه مرا کباب مکن، اینقدر ناراحتی شیعه را به گوشم مرسان، من از شنیدن آن متأثر می شوم.
عبارتی که پیغام داده است این است: «لیس الامر بیدی» سید! کار به دست من نیست، به دست خدا است. دعا کنید خدا فرج مرا برساند تا شیعیانم را از این شکنجه ها نجات دهم(۵۱).
- بعد از جوسازی وموج آفرینی جاهلانه عده ای از فریب خوردگان در اوضاع سیاسی مملکت در نیمه های تیر ماه سال ١٣٨١، شب بیست ویکم تیر ماه ١٣٨١ در عالم رؤیا دیدم، در مسجد مقدس جمکران که خالی از جمعیت بود، مولا امام عصر (ارواحنا فداه) گوشه ای از مسجد نشسته وشدیدا گریه می کنند. بی تاب شدم وبا گریه به حضرت عرض کردم: آقا جان برچه گریه می کنی؟ آقا فرمودند: بر مصائب خورشید می گریم، تو هم بیا با ما گریه کن. گفتم مولا جان، برکدام مصیبت خورشید می گریید ومنظورتان از خورشید چیست!؟
حضرت رو به من کرد وگفت: برگرد ونگاه کن! با این خورشید هستم وبر مصائبش می گریم. همین که برگشتم، دیدم مقام معظم رهبری از در مسجد وارد شدند وصورت مبارکشان هم چون خورشید می درخشید(۵۲).
(۶) دعا (برای دوستداران خود)
شیعیان همیشه مشمول دعاهای خیر ائمه (علیهم السلام) هستند. یکی از یاران واصحاب خاص امام رضا (علیه السلام) به آن حضرت عرض می کند: برای من وخانواده ام دعا کنید.
حضرت می فرمایند: او لست افعل؟؛ آیا چنین نمی کنم(۵۳)؟!
دعای خیر امام عصر (عج) نیز همواره بدرقه راه دوستداران آن حضرت است.
صاحب مکیال المکارم در اثبات این مدعا، چنین می گوید:
«چون مقتضای شکر احسان، همین است. ودلیل بر آن، فرمایش مولی صاحب الزمان (عج) در دعایی است که در مهج الدعوات می باشد:
«وکسانی که برای یاری دین تو، از من پیروی می کنند، نیرومند کن وآنان را جهادگر در راه خودت قرارده، وبر بدخواهان من وایشان، پیروزشان گردان...»(۵۴).
بدون شک، دعا کردن برای آن حضرت وبرای تعجیل فرج آن جناب، تبعیت ونصرت او است؛ چون یکی از اقسام نصرت حضرت صاحب الزمان (عج) یاری کردن به زبان است، ودعا برای آن حضرت، یکی از انواع یاری کردن به زبان می باشد.
ونیز دلیل بر این معنا است که در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ذیل آیه شریفه ﴿وإِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها﴾(۵۵)؛ وهرگاه مورد تحیت (درود وستایش) واقع شدید، به بهتر یا نظیر آن، پاسخ دهید. گفته است:
«سلام وکارهای نیک دیگر»(۵۶).
واضح است که دعا، از بهترین انواع نیکی است، پس اگر مؤمن، برای مولای خود، خالصانه دعا کند، مولایش هم برای او خالصانه دعا می کند، ودعای آن حضرت، کلید هر خیر ورأس هر شرّ است.
شاهد ومؤید این مدّعا، روایتی است که قطب راوندی، در خرایج آورده که گفت:
«جمعی از اهل اصفهان، از جمله ابو العباس احمد بن النصر وابو جعفر محمّد بن علویه، نقل کردند که: شخصی به نام عبد الرحمان، مقیم اصفهان شیعه بود. از او پرسیدند: «چرا به امامت حضرت علی النقی (علیه السلام) معتقد شدی؟» گفت:
«چیزی دیدم که موجب شد من این چنین معتقد شوم. من مردی فقیر، ولی زباندار وپرجرأت بودم. در یکی از سال ها، اهل اصفهان مرا با جمعی دیگر برای شکایت به دربار متوکل بردند، در حالی که بر آن دربار بودیم دستوری از سوی او بیرون آمد که علی بن محمّد بن الرضا (علیه السلام) احضار شود. به یکی از حاضران گفتم: «این مرد کیست که دستور احضارش داده شده؟» گفت: «او، مردی علوی است که رافضیان، معتقد به امامتش هستند».
سپس گفت: «چنین می دانم که متوکل، او را برای کشتن احضار می کند». گفتم: «از این جا نمی روم تا این مرد را ببینم چه گونه شخصی است؟» گوید:
«آن گاه او، سوار بر اسب آمد ومردم از سمت راست وچپ راه، در دو صف ایستاده به او نگاه می کردند. هنگامی که او را دیدم، محبّتش در دلم افتاد. بنا کردم در دل برای او دعا کردن که خداوند، شرّ متوکل را از او دفع کند، او، در بین مردم پیش می آمد وبه کاکل اسبش نگاه می کرد، وبه چپ وراست نظر نمی افکند، من در دل پیوسته برایش دعا می کردم. هنگامی که کنارم رسید صورتش را به سویم گردانید. آن گاه فرمود: «خداوند، دعایت را مستجاب کند، وعمرت را طولانی، ومال وفرزندت را زیاد».
از هیبت او، بر خود لرزیدم ودر میان رفقایم افتادم. پرسیدند: «چه شد؟» گفتم: «خیر است». وبه هیچ مخلوقی نگفتم.
پس از این ماجرا، به اصفهان برگشتیم. خداوند، به برکت دعای او، راه هایی از مال بر من گشود، به طوری که امروز، من، تنها، هزار هزار درهم ثروت در خانه دارم، غیر از مالی که خارج از خانه، ملک من است، وده فرزند دارا شدم، وهفتاد وچند سال از عمرم می گذرد. من، به امامت این شخص معتقدم که آن چه در دلم بود، دانست وخداوند، دعایش را درباره ام مستجاب کرد»(۵۷).
می گویم: ای خردمند! نگاه کن چه گونه امام هادی (علیه السلام) دعای این مرد را پاداش داد به این که در حقّ او دعا کرد به آن چه دانستی، با این که در آن هنگام او از اهل ایمان نبود، پس آیا چه گونه درباره حضرت صاحب الزمان (عج) فکر می کنی؟ به گمانت اگر برایش دعا نمایی، او دعای خیر در حقت نمی کند، با این که تو از اهل ایمان هستی؟ نه! سوگند به آن که انس وجن را آفرید، بلکه آن جناب برای اهل ایمان دعا می کند، هرچند که خودشان از این جهت غافل باشند، زیراکه او، ولی احسان است.
در تأیید آن چه در این جا ذکر شد، یکی از برادران صالح، برایم نقل کرد که آن حضرت (عج) را در خواب دیده، آن حضرت، به او فرموده اند:
«من، برای هر مؤمنی که پس از ذکر مصائب سید الشهدا، در مجالس عزاداری، دعا کند، دعا می کنم».
از خداوند، توفیق انجام دادن این کار را خواهانیم که البته، او، مستجاب کننده دعاها است»(۵۸).
- «لانّنا من وراء حفظهم بالدعاء الذی لا یحجب عن ملک الارض والسماء فلتطمئنّ بذلک من اولیائنا القلوب ولیثقوا بالکفایة منه وان راعتهم الخطوب»(۵۹)؛
چراکه ما پشت سر مؤمنان شایسته کردار، با نیایش ودعایی که از فرمانروای آسمان ها وزمین پوشیده نمی ماند، آنان را حفاظت ونگهداری می کنیم.
بنابراین، قلب های دوستان ما به دعای ما به بارگاه الهی، آرامش واطمینان یابد وبه کفایت آن آسوده خاطر باشند، گرچه درگیری های هراس انگیز، آنان را به دلهره افکند.
- سید بن طاووس (رحمه الله) می فرماید:
سحرگاهی در سرداب مقدّس بودم، ناگاه صدای مولایم را شنیدم که برای شیعیان خود چنین دعا می کردند:
«اللهم انّ شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا وبقیة طینتنا وقد فعلوا ذنوبا کثیرة اتّکالا علی حبّنا وولایتنا، فان کانت ذنوبهم بینک وبینهم فاصفح عنهم فقد رضینا وما کان منها فیما بینهم فاصلح بینهم وقاصّ بها عن خمسنا! وادخلهم الجنّة! وزحزحهم عن النّار ولا تجمع بینهم وبین اعدائنا فی سخطک»؛
خدایا! شیعیان ما را از شعاع نور ما وبقیه طینت ما خلق کرده ای؛ آنها گناهان زیادی با اتّکای بر محبّت به ما وولایت ما انجام داده اند؛ اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست، از آنها بگذر که ما راضی هستیم. وآنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست، خودت بین آنها را اصلاح کن واز خمسی که حقّ ماست به آنها بده تا راضی شوند وآنها را از آتش جهنّم نجات بده وآنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع مفرما(۶۰).
به راستی اگر جز همین دعا، سخن دیگری از جانب آن امام صادر نشده بود، همین بر جوشندگی دریای عطوفت وکرامت این مهر مهربان وپدر بزرگوار امت کفایت می نمود.
- عالم جلیل القدر سید بن طاووس (ره) اواخر کتاب «مهج الدعوات» می نویسد:
من در سامراء بودم، شبی هنگام سحر شنیدم مولایم مهدی (عج) دعا می خواند وبرای زنده ومرده دعا می کرد واز خداوند خیر وسعادت ورحمت برای آنان می خواست وآن واقعه در شب چهارشنبه ٢٣ ذی القعده سال ۶٣٨ هجری قمری بود(۶۱).
- هم چنین آن بزرگوار در کتاب «مهج الدعوات» چنین آورده است:
در شب چهارشنبه ٢٣ ذیقعدة الحرام سال ۶٣٨ قمری در «سرّ من رأی» بودم، سحرگاهان در سرداب مطهّر می شنیدم که آن حضرت (علیه السلام) در حق شیعیان خود بدین عبارت دعا می فرمود:
«الهی بحق من ناجاک وبحق من دعاک فی البرّ والبحر تفضّل علی فقراء المؤمنین والمؤمنات بالغناء والثروة وعلی مرضی المؤمنین والمؤمنات بالشفاء والصحّة وعلی احیاء المؤمنین والمؤمنات باللطف والکرم وعلی اموات المؤمنین والمؤمنات بالمغفرة والرحمة وعلی غرباء المؤمنین والمؤمنات بالردّ الی اوطانهم سالمین...»؛
خدایا؛ به حق آنکه با تو مناجات کرد وبه حق آنکه در خشکی ودریا تو را خواند، بر فقرای مؤمنین به غنا وثروت وبر بیمارانشان به شفا وسلامتی وبر زندگانشان به لطف وکرم وبر امواتشان به مغفرت ورحمت وبر مسافران وغریبانشان به بازگشت به وطن هایشان تفضّل فرما....
سید بن طاووس می افزاید: تمام آن کلمات طیبات در خاطرم جاگرفت...(۶۲).
- شیخ صدوق مکررا افتخار می کرد ومی گفت: «ولدت بدعوة صاحب الامر (عج)»؛ من به دعای حضرت مهدی (عج) متولد شده ام(۶۳).
(٧) آمین (بر دعاهای دوستداران خود)
امام مهدی (عج) بر دعاهای ما «آمین» می گوید. امام امیر المؤمنین (علیه السلام) به رمیله می فرماید: ای رمیله! هیچ مؤمنی نیست که بیمار شود، مگر این که به مرض او مریض می شویم، واندوهگین نشود مؤمنی، مگر این که به خاطر اندوه او، اندوهگین گردیم، ودعایی نکند مگر این که برای او آمین گوییم، وساکت نماند مگر این که برایش دعا کنیم(۶۴).
ابو ربیع شامی نیز به امام صادق (علیه السلام) عرض می کند: از عمرو بن اسحاق حدیثی به من رسیده.
حضرت فرمود: آن را بیان کن.
گفتم: «وی بر امیر المؤمنین علی (علیه السلام) داخل شد، پس آن حضرت آثار زردی بر صورتش دید، فرمود: این زردی چیست؟ پس بیماری خود را توضیح داد.
آن حضرت به او فرمود: ما خوشحال می شویم به خوشحالی شما واندوهگین می شویم به حزن شما وبیمار می شویم به بیماری شما ودعا می کنیم برای شما وشما که دعا می کنید ما آمین می گوییم»(۶۵).
(٨) نامه
حضرت (عج) در برخی مواقع لازم وحساس به برخی علما ونایبان خود هم چون شیخ مفید، سید ابو الحسن اصفهانی و... نامه می دهد.
«إنّه قد أذن لنا فی تشریفک بالمکاتبة. هذا کتابنا إلیک أیها الأخ الولی»؛
همانا به راستی که به ما رخصت داده شد که تو را به مکاتبه مشرف فرماییم...
این نوشته ماست به سوی تو ای برادر دوستدار و...
«هذا کتابنا بإملائنا وخطّ ثقتنا. هذا کتاب إلیک... ولا تظهر علی خطنا الذی سطرناه»(۶۶)؛
این نوشته ماست به تو که به املاء وخط امین ما است... آن را بر کسی آشکار نکن....
«ارخص نفسک واجعل مجلسک فی الدهلیز واقض حوائج الناس، نحن ننصرک»(۶۷)؛
خودت را راحت در دسترس مردم قرار بده، محل نشستنت را در دالان خانه ات انتخاب کن [تا مردم، سریع وآسان، با تو ارتباط داشته باشند] وحاجت های مردم را برآور. ما یاریت می کنیم.
- سید دست کرد وپاکتی را به من داد وفرمود: «این پاکت را به سید شهاب الدین مرعشی می دهی»(۶۸).
- امام جماعت وهیأت امنای یکی از مساجد لبنان، قسم مؤکد یادکرده بودند تا در ماه محرم، به نام حضرت ابو الفضل العبّاس (علیه السلام)، مؤمنین را در آن مسجد اطعام نمایند والبته به سوگند خویش هم عمل می کردند.
به منظور شرکت مردم در این عمل خیر، صندوقی در آن مسجد نصب شده بود وچنان که معمول است، آن صندوق دارای قفل بود وفقط روزنه باریکی داشت که بتوان سکه یا اسکناسی را بداخل آن انداخت. پس از مدّتی در آن صندوق را گشودند، امّا با کمال تعجّب نامه ای به همراه جعبه ای شکلات بزرگ لبنانی در آن یافتند. به هر صورت که محاسبه کردند، دیدند محال است بتوان آن جعبه را از روزنه باریک صندوق به داخل انداخت. وهنگامیکه آن نامه را گشودند، این جملات نورانی در آن به چشم می خورد:
بسم الله الرحمن الرحیم
«وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون»
صدق الله العلی العظیم
«أنا المهدی المنتظر؛ اقمت الصلوة فی مسجدکم واکلت ممّا اکلتم ودعوت لکم، فادعوا لی بالفرج»؛
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
هر عملی را که می خواهید انجام دهید. امّا بدانید عمل شما را خدا ورسول او ومؤمنان می بینند.
راست گفت خداوند بلند مرتبه باعظمت.
من مهدی منتظر هستم؛ در مسجد شما نماز خواندم واز آنچه شما خوردید من نیز خوردم وبرای شما دعا نمودم، پس شما نیز برای فرج من دعا کنید(۶۹).
(٩) عیادت
بیمار، دل شکسته است وبیش از هر موقع دیگری به تسلیت ومحبت نیازمند است. دل شکسته قدر دل شکسته داند.
- در مراجعت از مشهد، در منزل «خاتون آباد» مریض شدم. احساس کردم شخصی به عیادتم آمد ومدتی با من صحبت فرمود که از سخنش لذّت بردم. از حالم پرسید ودر نهایت، به من وعده شفا داد. پس از رفتنش سراغ او را از اطرافیان گرفتم، آنها گفتند: کسی به اینجا نیامده است! باز صدای غیبی را شنیدم که فرمود:
مگر لیلة التسمیة وعده ملاقات نبود؟ امشب همان شب است(۷۰).
- حاج آقا سید عبد الله رفیعی در اواخر عمرشان مریض شده بودند ودیگر نمی توانستند از خانه خارج شوند وتمام کارهای شخصی ایشان را من که همسر ومحرمشان بودم، انجام می دادم.
شبی شام حاج آقا را دادم ورختخواب ایشان را پهن کردم وایشان را در رختخوابشان خوابانیدم. ناگهان صدای مردی را شنیدم که می فرمود: یا الله! یا الله!.
داخل حیاط آمدم ودر تاریکی، آقایی را دیدم...
عرض کردم: آقا! تشریف بیاورید داخل اتاق. ایشان هم داخل اتاق شدند وبالای سر حاج آقا رفیعی نشستند ومشغول احوال پرسی شدند...(۷۱)
(١٠) تشییع
حضرت، در تشییع جنازه برخی دوستداران مخلص خود، شرکت می کند(۷۲). در این مورد، نمونه های فراوانی است:
- حضرت آیت الله امامی کاشانی، در جلسه سوم مجلس ختمی که در «مسجد اعظم قم»، از طرف اساتید حوزه علمیه قم برگزار شده بود، در سخنرانی خود فرمودند: یکی از افرادی که مورد وثوق است وگاهی اخباری را در دسترسم قرار می دهد، گفت: «به منظور شرکت در تشییع جنازه حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (قدّس سرّه) از تهران به قم رفتم وبه مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) رسیدم. در آن جا به دو نفر از اصحاب حضرت حجّت (أرواحنا فداه) برخورد کردم. آنان به من گفتند:
«امام زمان (علیه السلام) در مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) تشریف دارند، برو آقا را ملاقات کن». با عجله، خودم را به مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) رساندم ووارد مسجد شدم. در آن هنگام اذان ظهر را گفته بودند. من، متوجّه شدم که حضرت، با سی نفر از اصحاب، مشغول نماز هستند. اقتدا کردم. بعد از نماز، حضرت فرمودند: «ما، از همین جا تشییع می کنیم...». از مسجد خارج شدیم ودنبال جمعیت، با آقا رفتیم تا به صحن رسیدیم»(۷۳).
- مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد واز جای برخاستم وبه دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک وفقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید.
در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند ودر آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم واشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی واین رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم». بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»(۷۴)
- همین که خواستند جنازه را وارد قبر کنند، من خود جلو رفتم که مباشرت این کار نمایم. ممانعت کردند که تو الان، حالت این کار را نداری، بگذار کس دیگر این کار را انجام دهد. پس آمدم ودر کناری نشستم.
در پهلوی من جناب سالک علوم باطنیه وصاحب مقامات شامخه آخوند حاجی ملاّ زمان که از اوتاد زمان بود قرار داشت.
ناگاه دیدم رعشه به اندام جناب آخوند افتاد وبی اختیار خود را به من چسباند وهی می گفت:
«آقا سید حسن؛ حضرت حجت (علیه السلام) اینجاست، حضرت حجّت (علیه السلام) اینجاست» وبه دست خود اشاره به سمت قبر می نمود.
به او گفتم: تو از کجا می گویی؟
در جواب گفت: من از بویش می شناسم(۷۵).
(١١) دفع بلا
امام پناه شیعه وهمگان است. با تدبیر ودست توانمند آن حضرت، چه بسیار بلاها وفتنه هایی که از شیعیان وبلکه همه مسلمین وجهانیان دفع شده است.
بسیاری از آنها، پس از ظهور، توسط خود آن حضرت آشکار خواهد شد. ما خود نیز در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، واقعه طبس، هشت سال دفاع مقدس، پذیرش قطعنامه، خنثی شدن حادثه اسفبار ١٨ تیر و... بسیاری از آنها را به چشم خود دیده ایم.
«أنا خاتم الأوصیاء وبی یدفع الله (عزَّ وجلَّ) البلاء عن أهلی وشیعتی»(۷۶)؛
من، آخرین وصی ام وخداوند، به واسطه من بلا، را از خاندان وشیعیان من دور می سازد.
(١٢) پیام
آن بزرگوار، در فرازهای مهمّی از تاریخ، پیام هایی برای جامعه شیعه یا برخی افراد می فرستد.
فتوای میرزای شیرازی به حرمت استعمال تنباکو وپیام به سید ابو الحسن اصفهانی وامام راحل در واقعه بیست ویکم بهمن، نمونه های گویایی است که در گذشته به آنها اشاره شد(۷۷).
- حضرت آیت الله حاج آقا مرتضی حائری (قدّس سرّه) از قول یکی از علما این قضیه را نقل کرده اند:
زمانی رضا شاه پهلوی همه را به اتّحاد شکل، حکم کرد ودستور داد کت وشلوار بپوشند وبه «کلاه پهلوی» بر سر بگذارند وبعد هم حکم شد که «کلاه شاپو» به سر بگذارند؛ لکن روحانیون به شرط ارائه مدرک، از این قانون معاف می شدند.
مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی (قدّس سرّه) تا مقداری که برایش مقدور بود، از دادن مدرک، مضایقه نداشت. به همین جهت برخی در مورد اجازه امور حسبیه واجازاتی که مانع تغییر لباس روحانیت شود، به مرحوم سید (قدّس سرّه) اعتراض می کنند که این کار باعث سست شدن اجازات شما می شود. مرحوم آسید ابو الحسن در جواب فرموده بود: «دستور کتبی از امام زمان (علیه السلام) آمده است توسط شیخ محمّد کوفی (علی الظاهر)». در آن موقع، قدری گشتند، اما عین دستور را پیدا نکردند؛ ومفاد آن دستور این بود که ایشان وظیفه شان همین است(۷۸).
- در خواب از آقا سؤال کردم: فرج شما کی خواهد بود؟ فرمود: «نزدیک است به شیعیان ما بگویید دعای ندبه را روزهای جمعه بخوانند»(۷۹).
- امام عصر (علیه السلام) در نامه ای به جناب محمّد کرخی چنین مرقوم داشتند:
«یا محمّد بن علی، قد اذانا جهلاء الشیعة وحمقاؤهم ومن دینه جناح البعوضة ارجح منه...»؛
ای محمّد بن علی(۸۰)! جاهلان ونابخردان شیعه، موجبات آزار واذیت ما خاندان وحی را فراهم می کنند وافرادی که برای دینشان به اندازه یک بال مگس ارزش قائل نیستند، باعث ناراحتی ما می شوند...
... این نامه را به عنوان امانت ودینی به گردن تو وهرکه نامه من به او برسد، قرار دادم وشما مکلّف هستید که محتوای این فرمان را به همه دوستان وشیعیان من برسانید، شاید خداوند متعال به آنها توفیق عنایت فرماید ودر سایه بهره برداری از کلمات من، به سوی حق بازگردند واز آنچه نمی دانند، دست بردارند. پس هرکس از شیعیان ودوستان ما که از مضمون فرمان من در این نامه آگاهی یافت وبه آنچه در این فرمان است عمل نکرد، سزاوار لعنت خداوند وملائکه وفرستادگان واولیاء او خواهد بود...(۸۱)
- در مسجد جمکران قم اعمال را بجا آورده وبا همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده وقصد دارند طرف مسجد بروند. گفتم: «این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است». ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم: «آقا شما دعا کنید وفرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد».
فرمود: «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند، اگر بخواهند دعا می کنند وفرج ما می رسد».
این را فرمود وتا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود اقدس امام زمان (علیه السلام) را زیارت کردم وحضرتش امر به دعا نموده است(۸۲).
- حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمّد باقر ملبوبی، صاحب کتاب «الوقایع والحوادث» خوابی را که خود از مرحوم آیت الله سید محمّد هاشمی گلپایگانی شنیده اند، چنین تعریف می کند:
حجة الاسلام مرحوم سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی (رحمة الله علیهما) فرمود:
پس از فوت مرحوم پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرّف وایشان در اطاق مفروش به زیلو وفاقد اثاث نشسته اند.
گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم به دنبال کارمان برویم؛ وضع طلبگی در گذشته وحال، همین است که به چشم می خورد.
فرمود: پسر حرف مزن؛ هم اکنون ولی امر (عجّل الله فرجه الشّریف) تشریف می آورند.
آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کلّ عالم، تشریف آورده اند؛ پس از عرض سلام وجواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمود: سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست؛ بلکه مقامش آنجاست. بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری باشکوه، ساختمانی باعظمت که یدرک ولا یوصف است، دیدم وخوشحال گردیدم. عرض کردم: یابن رسول الله! آیا وقت ظهور موفور السرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال وحضور وظهورت روشن شود؟ فرمود:
«لم تبق من العلامات الا المحتومات وربما (او فربما علی تردید منّی) اوقعت فی مدة قلیلة فعلیکم بدعاء الفرج»؛
از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است وشاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع بپیوندند وبر شما باد دعای فرج(۸۳)
- حضرت آیت الله حاج میرزا احمد سیبویه ساکن تهران از آقا شیخ حسین سامرائی که از اتقیاء اهل منبر در عراق بودند، نقل فرمودند:
در ایامی که در سامراء مشرّف بودم روز جمعه ای طرف عصر در سرداب مقدس رفتم. دیدم غیر از من احدی نیست ومن حالی پیدا کرده ومتوجه مقام صاحب الامر (صلوات الله علیه) شدم. در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود: «به شیعیان ودوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب (علیها السلام) که فرج مرا نزدیک گرداند»(۸۴).
- یکی از فقهاء آل محمد (صلّی الله علیه وآله) ومراجع بزرگوار در سال ١۴١۵ هجری قمری چنین نقل می فرمود:
یکی از اشخاص مورد اعتماد، اخیرا امام زمان (عج) را در عالم رؤیا دیده بود که تابلویی روی سینه مبارکشان آویخته بودند ودر آن جملاتی به این صورت به چشم می خورده است:
أنا صابر علی هذا الأمر ولکن أندبونی، أندبونی، أندبونی.
بر این امر (غیبت کبری) صبر می کنم، ولکن با سوزوناله، بلند بر من گریه کنید، گریه کنید، گریه کنید(۸۵)!
- آن حضرت فرمودند: «چرا به مردم نمی گویی امام زمانم مظلوم است؟ برو بگو مردم مرا فراموش کرده اند، بگو امام زمانم غریب است، مردم به یاد من نیستند!»(۸۶)
- گفتم: آقا تشریف بیاورید داخل شهر.
فرمودند: من در این شهر غریبم.
گفتم: آقا اگر کاری دارید من برایتان انجام دهم.
فرمودند: ما کارگران زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند واکثرا یک قدم برای من بر نمی دارند وبه یاد من نیستند(۸۷).
- پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟
آقا فرمودند: من مظلوم ترین فرد عالم هستم(۸۸).
- آن حضرت رو به من کرد وفرمود: برو به مسئولین نظام بگو تا کی باید یک مشت کرولال را به مکه بفرستید؟ چرا عده ای را که به زبان اینها آشنا باشند، به حج نمی فرستید، تا معارف ما را به اینان برسانند(۸۹)!
- یکی از فضلا از قول یکی از افراد مورد وثوق واو از قول آیت الله مجتهدی از علماء تهران، برایم چنین نقل کرد: شبی در نجف، بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیت الله شهید مدنی وخلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی به شدت شروع کرد به گریستن، چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرئت دادم واز ایشان علت گریه را آن هم این طور ناگهانی پرسیدم.
ایشان فرمودند: بعد از نماز یکی به من گفت امام زمان (عج) را دیده است که به او فرموده اند: ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند وهیچکدام برای فرج من دعا نکردند. من هم تا این را شنیدم به شدت متأثر شدم وگریستم.
آقای مجتهدی می گفت: بعدا متوجه شدم، امام زمان (علیه السلام) این گلایه را به خود ایشان کرده بود.
- یکی از مراجع تقلید وعلمای ربّانی می فرمود:
امام عصر (عج) در یکی از تشرّفات به محضرشان فرموده بودند: اگر به اندازه ای که برای پیدا کردن مرغ گمشده خود جستجو می کنید به دنبال من می گشتید، مرا می یافتید(۹۰).
- سال های بسیاری در قنوت سرور عزیزمان حضرت آیت الله بهاء الدّینی، آیات نورانی قرآن کریم ودعاهای مرسوم را می شنیدیم، تا این که ناگهان زمانی متوجه شدیم که نوع کلمات وعبارات ایشان تغییر یافته است. چون دستان خود را مقابل صورت می گیرند، برای حضرت مهدی (علیه السلام) دعا می کنند:
«اللّهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کل ساعة، ولیا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه ارضک طوعا وتمتعه فیها طویلا».
روزی که در محضر آقا بودیم وفرصت مناسبی فراهم بود از تغییر رویه ایشان در این باره پرسیدیم. معظم له به یک جمله بسنده کردند:
«حضرت پیغام دادند در قنوت به من دعا کنید»(۹۱).
(١٣) مسجدها ومقام ها (مسجد سهله، کوفه، جمکران، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و...)
امام، جایگاه هایی را برای عبادت وتوجه به خود برمی گزیند وبا نشانه ها وکراماتی، همراه می کند وهمگان را به آن جا فرامی خواند تا خدا را بخوانند ومتوجّه امام خود باشند وفرج او را که فرج خود آنان است، بخواهند.
در ایران اسلامی، مسجد جمکران، از اهمّیت ویژه ای برخوردار است. مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) در قم ومقام صاحب الزمان (عج) در شوشتر نیز معروف است. مقام صاحب الزمان در حلّه نیز مطاف مردمان وزیارتگاه خاص وعام است وحکایتی شنیدنی دارد.
- امام (عج) فرمود: [ای حسن بن مثله جمکرانی!] مردم را بگو تا به این موضع رغبت کنند وعزیز بدارند وچهار رکعت نماز بگذارند... فمن صلاّهما فکانّما صلّی فی البیت العتیق؛ هرکس این دو رکعت (یا دو نماز) را بخواند، گویی در خانه کعبه آن را خوانده است(۹۲).
- خندید، چشمش را به زمین انداخت وفرمود: دارم نقشه مسجد می کشم. یکی از عزیزان فاطمه زهرا (علیها السلام) در این جا زمین افتاده وشهید شده است. من مربع مستطیل خط کشیده ام، این جا محراب واین جا که می بینی قطرات خون است که مؤمنین می ایستند... این جا حسینیه می شود واشک از چشمانش جاری شد(۹۳).
- فرمود: شما مرا دعوت کردید من هم اجابت کردم حال من هم شما را دعوت می کنم که همه شما فردا برای نهار در همین جا مهمان من باشید. من فردا همین وقت منتظر هستم.
روز بعد، صبح از شهر به مقصد همان محل حرکت نمودند. وقتی به گردنه «الله اکبر» که مشرف به آن صحراها وتپه ها است رسیدند ونگاهشان به آن محل افتاد، در آنجا خیمه ها وسراپرده های ملوکانه مشاهده کردند، از روی تعجب گفتند: الله اکبر.
رفتند تا وارد شدند، دیدند همان شخص بزرگوار هم در زیر آن سراپرده تشریف دارد...(۹۴).
- شیخ علی، همیشه با امام زمان (عج) عتاب وخطاب می کرد واز زیادی یاران وعاشقان حضرت سخن می گفت. روزی بر حسب اتفاق به بیابان رفته وهمان سخنان را با امام زمان (عج) می گفت.
ناگهان شخصی نزد او حاضر شد وفرمود: یا شیخ! من صاحب الزمان هستم، این قدر با من عتاب وخطاب مکن.
واقعیت به این گونه ای که تو فهمیده ای نیست... اگر می خواهی حقیقت مطلب بر تو آشکار گردد، برو مخلصین واقعی مرا که می شناسی، دعوت کن ودر شب جمعه برای آنها در صحن حیاط منزلت مجلسی مهیا کن ودو بزغاله بر بالای بام خانه ات بگذار ومنتظر ورود من باش تا بر بام خانه ات بیایم وواقعیت را به تو بفهمانم وبدانی که اشتباه کرده ای.
... روز موعود، همین که خون بزغاله از ناودان به حیاط ریخته شد، شیعیان به گمان اینکه حضرت، سر شیخ علی ودوستش را از بدن جدا ساخته، از صحن خانه شیخ بیرون آمده وپا به فرار نهادند!
حضرت فرمودند: دیگر این قدر عتاب وخطاب نکن. این شهر حلّه بود که می گفتی بیش از هزار نفر از مخلصین ما در آن هستند.
پس از آن شیخ علی حلاوی آن بقعه را مرمت وبه نام «مقام صاحب الزمان» نام گذاری کرد. از آن زمان تاکنون آن جایگاه شریف، مطاف مردمان وزیارتگاه خاص وعام است(۹۵).
(۴۱) نیابت ووکالت
یکی از مهم ترین جلوه های محبّت حضرت به شیعیان، قرار دادن آن حضرت وکلا ونایبانی را برای خود در ایام غیبت کبرا است:
«وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیکم»(۹۶)؛
وامّا در مورد رخدادهای جدید، به راویان حدیث ما رجوع کنید که ایشان حجّت من بر شما ومن حجت خدا بر شما هستم.
تاریخ نایبان امام زمان (عج)، تاریخ سراسر مبارزه وشهادت روحانیت شیعه است. حفظ وحراست دین در عصر غیبت، از دستبرد راهزنان وشیادان وفتنه ها وحوادث ایام، همواره بر عهده نایبان، همان فقهای وارسته واسلام شناسان سترگ بوده است.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام راحل (رحمه الله)، نایب امام زمان (عج) بهترین گواه بر این همه است.
- فرزند حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی می گوید:
«در اوایل ماجرای کشف حجاب در دوره رضا شاه ملعون، در رابطه با نحوه مبارزه با آن هریک از علما نظر خاصّی داشتند. مرحوم آیت الله گلپایگانی (رحمه الله) می فرمایند: من بسیار ناراحت بودم از اینکه نمی دانستم وظیفه ما چیست. راهی ندیدم جز اینکه به حضرت ولی عصر، ارواحنا له الفداء، توسّل پیدا کنم واز آن حضرت استمداد بطلبم. عرض کردم: یابن الحسن! وظیفه مرا معین فرمایید.
شب در عالم رؤیا، تابلو بسیار بزرگی را دیدم که با خطّی درشت وخوانا بر آن نوشته شده بود: «فاذا ظهر علیکم الفتن فعلیکم بشیخ عبد الکریم»(۹۷).
از خواب بیدار شدم وخدمت مرحوم حاج شیخ عبد الکریم رسیده، خوابم را گفتم. ایشان فرمود: «باید کمر همّت را بست تا از هر راه ممکن اقدام نماییم»(۹۸).
تردیدی نیست که در آن زمان مرجع علی الاطلاق شیعیان، مرحوم شیخ عبد الکریم حائری بوده است واین داستان بدان معنی است که در مشکلات وفتنه ها، باید به ولی امر وولی فقیه زمان مراجعه کرد وبرای نجات از انحرافات، راهی جز قرار گرفتن تحت امر ولی فقیه وجود ندارد(۹۹).
(۱۵) تعلیم
حضرت (عج)، دعاها(۱۰۰) وزیارات متعددی را به برخی علاقه مندان خود تعلیم داده است، از جمله آنها دعاهای فرج وعظم البلاء(۱۰۱)، وزیارت های آل یاسین ورجبیه است که هریک، دارای مضامین بسیار بلند وبهترین دستمایه برای مناجات با خدا وانس با آن حضرت هستند. علاوه بر اینها آن بزرگوار در مواردی پرسش های علمی برخی علما را پاسخ می دهد ویا آنها را از اشتباه در می آورد.
- علامه حلی گفت: این فتوا برخلاف اصل وقاعده است ودلیل وروایتی را که مستند آن شود، نداریم.
آن جناب (حضرت ولی عصر (علیه السلام)) فرمود: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب (در فلان صفحه وفلان سطر) نوشته است(۱۰۲).
- صاحب کتاب مفتاح الکرامه، سید جواد عاملی (قدّس سرّه) فرمود:
شبی، استادم سید «بحر العلوم» از دروازه شهر نجف بیرون رفت ومن نیز به دنبال او رفتم تا وارد مسجد کوفه شدیم، دیدم آن جناب به مقام حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) رفت وبا امام زمان (ارواحنا فداه) گفت گویی داشت، از جمله از آن حضرت سؤالی پرسید، ایشان فرمودند:
«در احکام شرعی، وظیفه شما عمل به ادلّه ظاهری است وآنچه از این ادلّه به دست می آورید، همان را باید عمل کنید وشما مأمور به احکام واقعیه نیستید»(۱۰۳).
- سید بحر العلوم (رحمه الله) به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه راجع به این مسأله، که گریه بر امام حسین (علیه السلام) گناهان را می آمرزد، فکر می کرد، همان وقت متوجّه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید وسلام کرد، بعد پرسید:
جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ اگر مسأله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟ سید بحر العلوم گفت: در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائرین وگریه کنندگان بر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) می دهد، مثلا در هر قدمی که در راه زیارت برمی دارد ثواب یک حج ویک عمره در نامه عملش نوشته می شود، وبرای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره وکبیره اش آمرزیده می شود؟
آن سوار عرب فرمود: تعجّب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود، سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت، در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد وبه سختی فوق العاده ای افتاد وبسیار گرسنه شد، خیمه ای را دید ووارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید. آنان در گوشه خیمه عنیزه ای (بز شیرده) داشتند واز راه مصرف شیر این بز، زندگی خود را می گرداندند، وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند، ولی بخاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریده وکباب کردند، زیرا چیز دیگری برای پذیرایی از مهمان نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابید وروز بعد از ایشان جدا شد وبه هرطوری که بود خود را به درباریان رسانید وجریان را برای اطرافیان نقل کرد.
در نهایت از ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن وفرزندش را داده باشم، چه عملی باید انجام بدهم؟
یکی از حضّار گفت: به او صد گوسفند بدهید، یکی از وزراء گفت: صد گوسفند وصد اشرفی بدهید، دیگری گفت: فلان مزرعه را بدهید، سلطان گفت:
هرچه بدهم کم است، زیرا اگر سلطنت وتاج وتختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنها هرچه را که داشتند به من دادند، من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم تا سربه سر شود، بعد به سید فرمود:
حضرت سید الشهداء (علیه السلام) هرچه از مال ومنال واهل وعیال وپسر وبرادر ودختر وخواهر وسر وپیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین وگریه کنندگان آن همه اجر وثواب بدهد، نباید تعجب نمود، چون خدا که خدائیش را نمی تواند به سید الشهداء (علیه السلام) بدهد، پس هرکاری که می تواند انجام می دهد، یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوّار وگریه کنندگان آن حضرت، درجاتی عنایت می کند درعین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند، پس شخص عرب از نظر سید بحر العلوم غایب شد»(۱۰۴).
- از مقابل او گذشته ودر صفّه ایستاده وزیارت حضرت ولی عصر (علیه السلام) را خوانده وآمدم در جلوی آن آقا مشغول نماز شدم وبعد از نماز شروع کردم به خواندن دعای ندبه ورسیدم به آن جمله «وعرجت بروحه الی سمائک» آن آقا فرمودند:
این جمله از ما نرسیده «وعرجت به الی سمائک» (صحیح است) وچرا رعایت وظیفه را نمی کنید وجلوتر از امام نماز می خوانید؟!
من غفلت از این دو آیت بزرگ نموده ودعا را تمام وبه سجده رفتم ودر سجده متوجه شدم که آن آقا کیست که فرمود: «این جمله از ما نرسیده وچرا جلوی امام ایستادی؟»
بسیار مرعوب شده وسر از سجده برداشتم که دامن مطلوب را بگیرم، دیدم سرداب تاریک وکسی نیست. متوجه شدم به چه دولتی رسیدم وبه رایگان از دست دادم(۱۰۵).
- ابن قولویه به سند خود از ابی عبد الله بن صالح روایت کند که آن حضرت را در برابر حجر الاسود (در مسجد الحرام) دیده است زمانی که مردم برای بوسیدن آن کشمکش می کردند وآن حضرت (علیه السلام) می فرمود: به این کار مأمور نشده اند(۱۰۶)!
- ناگاه دیدم که سید عربی داخل شد به لباس اهل علم نبود لکن در کمال تمکین ووقار بود، من از مشاهده او اذیت شدم که حاج مهدی نیامد تا این سید وارد شد.
بهرحال تشریف آورد ونشست پس از تحیت وسلام فرمود: ای شیخ آیا در این اوقات درسی وبحثی دارید؟ عرض کردم: بلی. فرمود: از کجا است؟ عرض کردم:
از کتاب شرایع در فلان جای او است. فرمود: فلان مسأله را چه کردید؟ وآن مسأله ای بود مشکل که حل نشده بود. عرض کردم: حل نشد. فرمود: چرا برایش به فلان روایت استناد ننمودید وآن روایت را دلیل نیاوردید؟! وآن حضرت روایتی از جایی بیان نمود که در موضوع دیگر وباب دیگر ذکرش نموده بودند ولکن بعضی فقرات آن مناسبت با این مطلب داشت. عرض کردم: درست می فرمایید، دلالتش تمام است.
بعد از آن مسأله دیگر که هم حل نشده پرسید. عرض کردم: درست نشده است.
فرمود: چرا فلان روایت را که در فلان باب است دلیل آن قرار ندادید؟! وآن روایت را کسی برای این مسأله ذکر نکرده بود، چون تأمل نمودم دیدم که دلالتش برای این مسئله هم تمام است. وهم چنین او چندین مسئله لم تنحل (حل نشده) سؤال فرمود وبرای همه، روایت های متفرقه آورد، روایت ها موضوعشان چیز دیگر ودر باب های دیگر ذکر شده بودند ولکن مشتمل بر فقراتی بود که حکم این مسأله از آنها هم استفاده می شد ومن تصدیق می کردم.
از سؤال جواب دوّم وسوّم او عظمت مقام علمی او در نظرم گرفت واز کثرت اطلاع وتبحر او در حیرت وتعجب افتادم، ودر فکر فرو رفتم که آیا این عالم اهل کجا است که معرفت خدمتش پیدا ننموده واسمش را نشنیده ام وحال آنکه علمای نجف وکربلا وسامره را می شناختم، تا گاهی که برخاست وتشریف برد واو را تا دم پله مشایعت نمودم، چون به جای خود برگشتم در دلم افتاد که حضرت ولی عصر وامام زمان (علیه السلام) باشد، خادم خود را صدا زدم وبه او گفتم این سید که حال از نزد ما تشریف برد از کدام سمت روانه شد وبه کجا رفت؟ گفت: من سیدی ندیده ام؟ گفتم: همین سید که تازه تشریف برد. گفت: من بر طبق دستور وسفارش شما کسی را نگذاشته ام بیاید، وکسی نیامده است تا برود(۱۰۷).
- تأکید فرمود که بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان:
«اللّهم سرّحنی عن الهموم والغموم ووحشة الصدر ووسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین».
وتاکید فرمودند بر خواندن قرآن و...(۱۰۸)
- دعای دوم که برای عموم است این بود، فرمودند: «یا محمّد! یا علی! یا فاطمة! یا صاحب الزمان! ادرکنی ولا تهلکنی»(۱۰۹).
- مردی که مجاور کربلا بود وبه مرضی مبتلا بود، شکایت کرد به حضرت قائم (عج)، حضرت در خواب به او امر فرمود به نوشتن این دعا.... پس امر آن حضرت را اطاعت کرد وفی الحال از آن مرض عافیت یافت(۱۱۰).
(۱۶) تألیف
حضرت برای حفظ شیعیان از تهاجمات فرهنگی در دوره های مختلف وپاسخگویی به نیاز زمان وشبهات، برخی از علما ودین شناسان را از طرق مختلف، از جمله رؤیاهای صادق، به حفظ ونشر آثار مهدویت، این عظیم ترین وتأثیر گذارترین سرمایه شیعه، فرامی خواند وبدینوسیله حجت را بر همگان تمام کرده وجامعه شیعه ونسل حاضر را مرهون ووام دار محبت های بیکران خود می سازد.
- فرمودند: چرا کتابی درباره غیبت تألیف نمی کنی که غصه ونگرانی تو را برطرف کند؟
عرض کردم: یا بن رسول الله! درباره غیبت کتابی نوشته ام.
فرمود: بر آن شیوه که کتاب سابقت را نوشتی نمی گویم. بلکه کتابی بنویس که در آن غیبت های انبیاء را یادآور شده باشی(۱۱۱).
- او را در خواب دیدم که با بیانی روح انگیز چنین فرمود: این کتاب را بنویس وعربی هم بنویس ونام آن را بگذار: «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم (علیه السلام)»(۱۱۲).
- یکی از دوستان نزد من آمد وگفت: شخصی بزرگوار ونورانی را در خواب دیدم وبه من گفت: «برو به سید حسن شیرازی بگو: زمان وفا به عهد وپیمانی که با صاحب الامر (عج) در تألیف کتاب بسته ای فرارسیده است».
بعد از مدتی، شخص دیگری نیز نزد من آمد وگفت: «در خواب دیدم حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) از تو مطالبه عهد وقرارداد کتاب را می کنند»(۱۱۳).
(١٧) درس آموزی
ظهور حضرت نیازمند زمینه های مردمی وافراد توانمند وابزار ولوازم است.
بدون این زمینه های مناسب وآمادگی جهانی، وبدون فراهم کردن عدّه وعدّه، دم زدن از ظهور وگله از اینکه چرا حضرت نمی آید، بی اساس است. آن بزرگوار به بسیاری از این مدعیان درس های بزرگی آموخته است. که نه درس آنها، که درسی برای همه ما است. در عصر غیبت این دعا را باید زیاد زمزمه کرد:
«فصبّرنی علی ذلک حتی لا احبّ تعجیل ما اخّرت ولا تاخیر ما عجّلت ولا اکشف ما سترت ولا ابحث عمّا کتمت ولا انازعک فی تدبیرک»(۱۱۴)؛
خدایا! در این امر، مرا آن چنان صابر وشکیبا گردان که تعجیل آنچه را که تو به تأخیر انداخته ای دوست نداشته باشم ونیز تأخیر آنچه را که تو در آن تعجیل نمودی نخواهم وپرده از آنچه تو پوشاندی برندارم وآنچه را کتمان نموده ای آشکار نکنم وبا تدبیر تو به ستیز بر نخیزم.
- حضرت اسم یکی از افراد را برد... وقتی آن شخص به پشت بام رسید، حضرت دستور داد که یکی از گوسفندان را نزدیک ناودان بکشد. مردم دیدند که از ناودان خون جاری است... تا جایی که دیگر هیچ کس به پشت بام نرفت وزندگی خود را بر امتثال فرمان امام ترجیح دادند.
در این لحظه حضرت به آن شخص نگاهی کرد وبه او فهمانید که تا وقتی مردم این چنین باشند از آمدن وظهور معذور است(۱۱۵).
- حضرت فرمودند: «ردّوه فانّه رجل صابونی»(۱۱۶)؛
او را بازگردانید؛ زیرا او مردی دلبسته صابون های خویش است.
- در نجف آن وقت که بیش از یک قطعه وآب شور ووادی گرم چیزی نداشت ودر آن وقت که جایگاه عابدها واز دنیاگذشته ها ودست شسته ها بود، کسانی جمع بودند که از خود می پرسیدند چه شده با اینکه ما به اندازه یاوران امام هستیم، وسر بر فرمانیم وبه این گوشه گلیم انداخته ایم، امام خروج نمی کند وظاهر نمی شود...
این مسئله رفته رفته جا باز کرد وذهن ها را گرفت وآنها را به جواب خواهی کشاند واین بود که کسانی را از میان خود انتخاب کردند واز آنها هم یک نفر بیرون کشیدند وبرای حل داستان روانه کردند...
این گل سرسبد همین که از قلعه بیرون آمد وبه وادی رسید از کنار وادی، به خواب یا مکاشفه، دید که به شهری رسیده، پرسید وبه دست آورد که شهر امام است. اشکش وشوقش والتهابش بجایی رسید که خود را نمی شناخت. اجازه اش نمی دادند... تا آنکه اجازه بگیرند. بیچاره می تپید که مبادا راهش ندهند، ولی راهش دادند واجازه خدمت خواست، بارش دادند وبه امام رسید با شورها وگلایه ها وزمزمه ها وشوقها واز انتظارها گفتن واز دوست به دوست نالیدن...
تفقدی دید وبشارت شنید که ظهور نزدیک است. در خانه ای منتظر ماند تا خبرش بدهند وراه بیفتد.
در این خانه برایش همسری انتخاب کردند، همسری که دریا را می مانست، وآبشار را ونسیم را وطوفان را؛ دریا در چشمش وآبشار در گیسوانش ونسیم در حرکاتش وطوفان در عشقش...
انس گرفت وهنوز کام نگرفته صدای شیپورها بلند شد وبر در کوبیدند که خواجه کی بدر آید...
با التهاب، سرخورده بر در ایستاد وشنید که احضارش می کنند. گفت آمدم... هان آمدم... بروید که رسیدم...
به خانه در آمد که کام بگیرد وهنوز کام نگرفته بود ودر آتش می سوخت که بر در کوبیدند که بر در دروازه ایم وآماده، برخیز...
با زبان گره خورده گفت. بروید که گفتم می رسم... وداخل شد وهنوز جز آتش وسوز چیزی نچشیده بود که دوباره به راهش انداختند وصدایش کردند. او خروشید که مگر امام، وقت شناس نیست... گفتم بروید می آیم...
این بگفت وخود را میان وادی در کنار قلعه دید... ودیگر هیچ...(۱۱۷).
(١٨) از غربت تا حکومت
در هنگام شهادت امام عسکری (علیه السلام) شیعه، در غربت است ودر حیرتی جانکاه به سر می برد(۱۱۸)، امّا امروزه، ایران اسلامی، با نام ویاد حضرت قیام می کند وبا رهبری نایب او پیروز می شود. آیا این چیزی جز عنایات وامداد حضرت است؟
خدای تعالی به پیامبرش می گوید:
«به یاد بیاور آن زمانی که در غربت بودید واز این که شما را نربایند، در هراس بودید وامروزه...»(۱۱۹).
مقایسه وضع گذشته وامروز ما، درس های زیادی از جلوه های محبّت یار را با خود به همراه دارد. همین است که معمار بزرگ انقلاب، مرحوم امام راحل همواره بر این حقیقت تاکید داشتند، ومی فرمودند: آنچه ما داریم از امام زمان (عج) است وآنچه من دارم از امام زمان (عج) است وآنچه از انقلاب داریم از امام زمان (عج) است(۱۲۰).
(١٩) فریادرسی (دستگیری درماندگان وراه یابی گمشدگان)
امام (عج) فریادرس بی پناهان وپناه(۱۲۱) بی کسان است. او گشاینده سختی ها وبرطرف کننده اندوه ها وبلاها است(۱۲۲). او «غوث»(۱۲۳) درماندگان ومستضعفان است. در خبر ابو الوفای شیرازی است که رسول خدا (ص) در خواب به او فرمود: «چون درمانده وگرفتار شدی، پس به حضرت حجت استغاثه کن، که او تو را درمی یابد وحجت برای کسی که از او استغاثه کند پناه وفریادرس است»(۱۲۴) آری، او «کهف» وپناه است، «غوث» وفریادرس است، «مفرّج الکرب» وگشاینده رنج است، «مزیل الهمّ» وزداینده غم است، «کاشف البلوی» وبرطرف کننده بلا است.
امروز امیر در میخانه تویی تو * * * فریادرس این دل دیوانه تویی تو
مرغ دل ما را، که به کس رام نگردد * * * آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو(۱۲۵)
در این باب داستان ها آن قدر زیاد است که بی هیچ اغراق قابل شمارش نیست. به ناچار از این گلستان تنها چند شاخه ای برمی چینیم.
امروز امیر الامراء جز تو کسی نیست * * * بر ناله دل غیر تو فریادرسی نیست
در کعبه وبتخانه ودر دیر وکلیسا * * * جز نغمه ناقوس تو بانک جرسی نیست(۱۲۶)
- عرض کردم: رفقا رفتند ومن ماندم، راه را نمی دانم؛ گم کرده ام.
حضرت فرمود: نافله بخوان! تا راه را پیدا کنی... نافله!... عاشورا!... جامعه!...(۱۲۷).
- به امام زمان (علیه السلام) نیز عرض کردم: آقا جان اگر اینجا به فریادمان نرسی پس کجا می خواهی به فریادمان برسی؟! در این اضطرار وبیچارگی که همه تشنه هستیم واز عطش داریم تلف می شویم، اگر در این بیچارگی به فریادمان نرسی، پس کی به فریادمان می رسی؟! در حال توسل وگریه وناله بودیم که ناگهان...
پس از سلام وروبوسی، ایشان فرمود: راه را گم کرده اید؟ گفتم: بله. راه را گم کرده ایم. فرمود: من آمده ام که راه را به شما نشان دهم(۱۲۸).
- سرخ پوستان سه قبیله از قبائل داکوتای شمالی ومنطقه قطب، در هنگام نیاز ونیز گم کردن راه در یخ های قطبی وجنگل، از فردی به نام «مهدی» کمک می طلبند که تا این اواخر از ارتباط این نام با اسلام ویا اصولا مکتب اسلام نیز اطّلاعی نداشتند پس از اطلاع از این موضوع، تعدادی از دانشجویان سرخ پوست به اسلام گرویدند.
توضیح خبرنامه: زبان شناسان ومحقّقان زبان های بومی آمریکای شمالی کشف کرده اند که ریشه «مهد» و«مهدی» در زبان های بومی اوّلیه، در کشورهای شمالی وجنوبی آمریکا، از جنبه بسیار مذهبی واسرارآمیزی برخوردار است(۱۲۹).
- به شهید بروجردی گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم وبحث می کنیم به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (عج) وگفتم که ما دیگر کاری از دستمان بر نمی آید وفکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمک مان کن. بعد پلک هایم سنگین شد وبا خود نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه، نماز امام زمان (عج) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد وهمان جا روی نقشه خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم، ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد وگفت که این جا پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است وبا دست روی نقشه را نشان داد(۱۳۰).
- کم کم آثار خستگی ویأس در چهره تک تک بچه های گروه تفحص نمایان شد ودیگر با اینکه خیلی زحمت کشیده بودیم مایوس شدیم واتفاقا نکته جالب اینکه آن روز، روز ولادت با سعادت قطب عالم امکان حضرت بقیة الله اعظم بود در حالی که ناامید شده بودیم از امام زمان (علیه السلام) کمک خواستیم وبه ایشان توسل کردیم.
نزدیک ظهر بود، در قسمتی از آن بیابان خشک وبرهوت شقایقی نظرم را جلب کرد. برایم جالب بود، رفتم که شقایق را از ریشه در آورم متوجه چیزی در زیر خاک شدم، خاک ها را کنار زدم، دیدم ریشه شقایق از جمجمه یک شهید روییده است.
نکته جالب اینکه بعد از تحقیقات شناسایی هویت شهید مذکور، معلوم شد که نام این شهید بزرگوار مهدی منتظر القائم بوده است(۱۳۱).
- حجت الاسلام والمسلمین آقای سید جواد علم الهدی، در مکه، در جلسه ای به تقاضای آقای ری شهری فرمودند:
در گذشته، به طور معمول، چهار - پنج نفری به جدّه می آمدیم وچون کاروانی وجود نداشت، صبر می کردیم که تعدادمان به سی، چهل نفر برسد تا کامیونی را اجاره کنیم وبه جحفه برویم. در سفری میان سال های ٣۵ تا ۴۰، با گروهی حرکت کردیم وشب هنگام به «رابغ» رسیدیم واز آنجا به طرف جحفه حرکت کردیم.
راننده ادعا می کرد که راه را بلد است.
جاده ها خاکی بود، احساس کردیم که به طور غیر متعارف جلو می رود، پس از قدری که رفت، یک مرتبه ایستاد وبا رنگ پریده گفت: راه را گم کرده ایم!
تعدادی از مسافران خواب وتعدادی هم بیدار بودند. چاره ای جز اینکه به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شویم، نداشتیم. هیچ چراغ ونشانی جز ستاره ها پیدا نبود. وقتی همگی سه مرتبه تکرار کردیم: «یا صاحب الزمان ادرکنی» جوان عربی را دیدیم که از رکاب ماشین بالا آمد وگفت: «انا دلیلکم» وماشین حرکت کرد، پس از چند دقیقه که تپه ها را دور زد، ما را به مقصد رساند وبه مجرد رسیدن، که چند ماشین باری هم به آنجا رسیده بودند، از ماشین پیاده وغایب شد(۱۳۲).
- برخاستم نماز ودعا وسجده را به جا آوردم واز خدای متعال برای خود، فرج وگشایش طلب کردم.
ناگاه مردی از در وارد شد ونامه ای به دست امام جمعه داد ودستمال سفیدی جلویش گذاشت. وقتی نامه را خواند، آن را با دستمال به من داد وگفت: اینها مال توست(۱۳۳).
- دیدم چاره ای جز توسل به مولایم صاحب الزمان (عج) نیست. به آن حضرت متوسل شدم وگفتم: «یا ابا صالح المهدی ادرکنی» واشعاری را می خواندم. به حالت گریه واستغاثه بودم که ناگهان دیدم...
فرمود: «ما هم اینجا رفت وآمد می کنیم، شما هم خیلی مأجورید، چون خدمت محرومین می کنید واین روش جدّم حضرت علی (علیه السلام) است، تا می توانید در حدّ تمکن به این طبقه خدمت کنید ودست از این کار برندارید که کار خوبی است»(۱۳۴).
- در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیل درس می خواندم. در فاصله بین شهر ودانشگاه یک اتوبوس بیشتر نبود. برای آخرین امتحان عازم دانشگاه بودم که ناگهان اتوبوس خراب شد وهرکار کردند روشن نشد. دلم خیلی شور می زد، وسیله نقلیه دیگری هم از جاده عبور نمی کرد. نمی دانستم چه کنم، در اضطراب وناامیدی بودم... یکباره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در سختی ها متوسل به امام زمان (عج) می شدیم... دلم شکسته واشکم جاری شد، با خود گفتم:
یا بقیة الله!... پس از چند دقیقه آقایی از آن دورهاآمد و...(۱۳۵)
- راننده می گفت: در بین راه هوا طوفانی شد وبرف زیادی آمد به طوری که راه بسته شد ومن در برف ماندم. موتور ماشین هم خاموش واز کار افتاد. هرچه کوشش کردم نتوانستم ماشین را روشن کنم... بی اختیار متوسل به آقا امام زمان (علیه السلام) شدم... یک وقت متوجه شدم، یک نفر داخل برف ها دارد به طرف من می آید...(۱۳۶).
- یکی از طلاب خارجی نقل می کرد که وقتی وارد ایران شدم، ویزا نداشتم وحتی از داشتن حداقل امکانات محروم بودم. بعد از مدت ها سعی وتلاش، چون جایی برای ماندن نداشتم از ماندن در حجره دوستان خجالت می کشیدم، مجبور شدم مدتی را در مسجد جمکران اقامت گزینم. چند روزی که آن جا ماندم، به امام زمان (عج) توسل پیدا کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم کسی به من فرمود: فردا شب مقام معظم رهبری به مسجد جمکران خواهند آمد، مشکل خودت را بنویس وتقدیم ایشان کن.
من از خواب بیدار شدم، نامه ای نوشتم ومنتظر ماندم. فردا شب در نیمه های شب دیدم مقام معظم رهبری با چند نفر وارد مسجد جمکران شدند ومن با تعجب به خاطر رؤیای صادقه، نمی دانستم چه کنم. جلوتر رفتم ونامه ای که در دست داشتم خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردم وطولی نکشید وقتی که به مرکز جهانی رجوع کردم به من گفتند: جواب نامه شما رسیده وشما پذیرش شده اید وبه این صورت مشکل بنده با عنایت مقام معظم رهبری حل شد(۱۳۷).
- وقتی با همسرم به قصد رمی جمرات به راه افتادیم در وسط راه شوهرم را گم کردم، به زبان انگلیسی از هرکسی آدرس ویا نشانی از شوهرم می پرسیدم، کسی نمی توانست مرا راهنمایی کند. پس خسته شده ودر گوشه ای با وحشت واضطراب تمام نشستم، ساعت ها گذشت نزدیک غروب آفتاب بود، نمی دانستم چه باید بکنم؟ ناگهان مردی در مقابلم ظاهر شد وبه زبان فصیح انگلیسی حالم را پرسید، وقتی وضع خویش را با گریه برایش گفتم، فرمود: پاشو با هم برویم رمی جمراتت را انجام بده، الآن وقت می گذرد.
من نیز به دنبالش راه افتادم... او به هنگام خداحافظی فرمود: وظیفه ماست که به محبّان خویش رسیدگی کنیم، در طول عمر ما نیز شک نکن، سلام مرا به دکتر - شوهرت - برسان(۱۳۸)!
- مرجع بزرگ حضرت آیت الله العظمی بهجت، دامت برکاته، به نقل از فردی فرمود:
روزی با ماشین یک شرکت آلمانی عازم ایران بودم راننده برای صرفه جویی در وقت برخلاف مسیر عادی، از راهی غیر عادی به سوی ایران حرکت کرد اتفاقا در میانه راه، ماشین خراب شد، راننده آلمانی پس از دقّت به من گفت:
اگر وسیله ای به دستمان نرسد یک ماه معطلی داریم! من خیلی نگران شدم پس بدون توجه به حرف هایش به حضرت بقیة الله استغاثه کرده وکمک خواستم ناگهان از دور کامیونی با بار سبزی پیدا شد بسیار خوشحال شدیم زیرا در آن جاده ماشینی رفت وآمد نمی کرد. وقتی آن ماشین به ما رسید، ایستاد. عربی از ماشین پیاده شد وبه زبان محلّی آلمانی با آن راننده سخن گفت! وبه اصرار از او خواست تا استارت را فشار دهد.
راننده با ناراحتی به آن عرب گفت:
خرابی ماشین از جای دیگری است نه از این کلید تا آن را فشار دهم! مرد عرب دوباره از آن مرد خواست تا همان کلید را فشار دهد بالاخره آن راننده با عصبانیت واز روی ناچاری کلید را فشار داد بلافاصله ماشین روشن شد بسیار خوشحال شدیم از آن مرد عرب تشکر کردیم وبه راه افتادیم چند قدمی پیش نرفته بودیم که ناگهان به هوش آمده که این مرد عرب زبان، آن هم در این کشور غریب چه کسی بود؟ بلافاصله توقف کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم، اصلا کویری بی انتها در آن بیابان وجود نداشت وکسی نبود(۱۳۹)!
- بعد از توسل حالتی پیدا کردم وگویا کسی به من دستور داد که حرکت کنم واز موانع بازرسی به آن طرف بروم(۱۴۰).
- اینجانب طبق معمول در روز سه شنبه مورخه ٢۵/١٢/٧۶ در غرفه نذورات مشغول کار بودم که خانمی اهل تهران مراجعه نمود ومبلغ ٠٠٠/١٠٠ ریال را تقدیم نذورات کرد ودرخواست قبض نمود.
در موقع نوشتن اسم، نام وفامیل شخصی را بنام ویلهم بلهم را بردند که به نظر من ارمنی بود سؤال کردم خانم شما شیعه هستید در حالی که این نام ارمنی می باشد، گفت: بله این نام ارمنی است وهمسایه ما می باشد که در تهران هستند وجریان چنین است:
من ساکن تهران می باشم ونامبرده چند روز قبل مرا دیدند وگفتند که: مدتی است گرفتاری دارم انجام نمی شود شما شیعه ها راهی برای برآورده شدن حاجات خودتان دارید مراهم راهنمایی کنید.
من به ایشان گفتم شما برای آقا امام زمان (علیه السلام) نذری بنمائید واز آقا بخواهید مشکل شما را حل می کند.
فردای همان روز نامبرده به من مراجعه کرد واظهار داشت:
روز گذشته که از آقای شما تقاضا نمودم مشکلم با بهترین وجه حل شد، این مبلغ ده هزار تومان را ببرید مسجد جمکران به جهت این که من نمی توانم به مسجد بروم شما از طرف من پرداخت نمایید(۱۴۱).
- من گله می کردم ودر اوج بی توجهی به آن بزرگوار بودم که رو به من کرد وفرمود: «امّا صدرک فقد برأ، وامّا المرأة فستتزوّج بها قریبا، وامّا الفقر فلا یفارقک حتی الموت».
شیخ محمد! اینک سینه ات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت وامّا آن زن مورد علاقه ات، به زودی به وصالش خواهی رسید، اما فقر وتهیدستی ات تا هنگام مرگ از تو جدا نخواهد شد(۱۴۲).
- در چهل روزی که حضرت آقای مجتهدی در کوه خضر - نزدیک روستای جمکران قم - بیتوته داشتند، کرامات بسیاری از ایشان به منصه ظهور وبروز می رسید که برخی از آنها نگفتنی است ولی نقل بعضی از آنها برای خوانندگان این اثر عبرت آموز ومفید می باشد.
حضرت آقای مجتهدی غالبا در مجالس خصوصی خود از آثار توسّل به حضرات معصومین (علیهم السلام) سخن می گفتند ودوستان خود را به این امر ترغیب می فرمودند وبه مناسبت اگر خاطره ای به نظرشان می رسید بازگو می کردند.
روزی که در خدمت ایشان بودم، از عنایات کریمانه حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مورد کسانی سخن می گفتند که به آن حضرت ملتجی می گردند.
در ضمن صحبتشان فرمودند:
به هنگام بیتوته در کوه خضر، شبی مردی به همراه کودک خود به آنجا آمد وهنگامی که مرا در آنجا دید با حال اضطرار ماجرای بی خوابی فرزند خود را شرح داد وگفت:
حدود ده سال است که فرزندم دچار بی خوابی شده وخوابش نمی برد. به پزشکان ومتخصّصان بسیاری در ایران مراجعه کرده ام ولی نتیجه نگرفته ام. فرزندم را برای مداوا به خارج از کشور هم برده ام ولی بیماری او را تشخیص نداده اند، به ناچار فرزندم را به عتبه بوسی حضرت ثامن الائمّه بردم واز آن حضرت شفای او را درخواست کردم واز آنجا به قم مشرّف شدم وبا توسّل به کریمه اهل بیت، به دامان حضرت ولی عصر شدم تا شفای فرزندم را عنایت کنند وساعتی پیش از زائران مسجد پرس وجو کردم که آیا مکان مقدّس دیگری نیز در این حوالی هست؟ نشانی کوه خضر را به من دادند ودر این وقت شب فرزندم را به اینجا آورده ام که شفایش را بگیریم.
حضرت آقای مجتهدی می فرمودند:
با مشاهده فرزند معصوم او واضطرابی که پدرش داشت، انقلاب حالی در من پیدا شد. از اتاق بیرون آمدم وبه محضر آقای امام زمان توسّل کرده وبرای حضرت سید الشّهدا (علیه السلام) مرثیه می خواندم وبا صدای بلند می گریستم.
در همان اثنا پدر کودک از اطاق بیرون دوید وبا خوشحالی زاید الوصفی گفت:
آقا! فرزندم پس از ده سال بی خوابی با شنیدن زمزمه شما به خواب آرامی فرورفته است! شکی ندارم که شما امام زمانید!
گفتم: اشتباه می کنی پدر! من خاک پای آن حضرت هم نمی شوم. حضرت عنایت فرمودند وفرزند تو را شفا دادند، سپاسگزار امام زمان باشید نه من! شما به هریک از آل الله متوسّل شوید، باطنا مسأله را به آقا امام زمان حواله می دهند وآن حضرت هم با لطف عمیمی که دارند از کار محبّان خود گره گشایی می کنند. شما امشب همین جا بخوابید وفردا صبح به مسجد جمکران بروید واز عنایتی که حضرت درباره فرزندتان کرده اند، تشکر کنید(۱۴۳).
- هنگامی که در شهر «آخن» آلمان اقامت داشتم، روزی از روزها که از دانشگاه به آپارتمان خود مراجعه می کردم، یادداشتی در پشت در افتاده بود. در آن یادداشت، حضرت آقای مجتهدی نوشته بودند که برای انجام کاری به آلمان آمده ام ومی خواهم شما را هم ببینم ومحلّ ملاقاتی را که تعیین کرده بودند: کوه ایفل، منطقه ییلاقی واقع در غرب آلمان بود!
شبانه به راه افتادم تا به دامنه کوه ایفل رسیدم. برف سنگینی باریده بود به طوری که برف تا زانوی مرا فرامی گرفت. در آنجا آقای مجتهدی را دیدم که ایستاده وانتظار مرا می کشد! سلام کردم وایشان ضمن جواب سلام وخوشامدگویی مرا به داخل کلبه کوچکی در آن حوالی برد که زن سالخورده ای در آنجا بود....
پیرزن گفت: حدود سه ماه پیش تنها پسرم به سرطان حنجره مبتلا شد... دست به دامان حضرت مریم شدم. حضرت در رؤیا به من فرمودند: از دست من وفرزندم عیسی هم کاری ساخته نیست! باید دست به دامان پیامبر اسلام شوی.
گفتم: چگونه؟
گفت: نام او محمد است ودختری دارد به نام فاطمه واو پسری دارد به نام مهدی که امروز حجت خداوند در روی زمین است. به این سه اسم مبارک متوسل شو واز مادر این حجت خدا بخواه تا شفای فرزندت را از مهدی بخواهد...(۱۴۴).
- زمستان بود. روزی حوالی غروب مجددا آقای مجتهدی را کنار در ورودی آپارتمان محل سکونت خود در آلمان مشاهده کردم. فرمود: عازم اتریش هستم ودر آنجا کاری دارم!
... فرمودند: باید از این کوه بالا برویم... اینجا محل مأموریت ماست! وبعد در حالی که دستان خود را به صورت خود می کشیدند، گفتند: عجب! عجب! اینجا سه دانشجو در زیر برف پنهان شده اند واز حضرت مسیح برای رهایی خود کمک خواسته اند... پس از نجات آنها آقای مجتهدی فرمودند: شما سلامتی خود را مدیون حضرت مهدی (عج) فرزند حضرت فاطمه (علیها السلام) هستید نه من(۱۴۵)!
- من هم به مسجد جمکران رفتم ومتوسّل به ساحت مقدّس حضرت ولی عصر (عج) شده وعرض کردم: آقا جان در دستگاه شما یک میلیون تومان هم پیدا می شود؟ وسپس شروع به خواندن نماز حضرت ولی عصر (علیه السلام) نمودم.
بعد از اتمام نماز که به سجده رفته بودم، با گوش خود شنیدم که: یک میلیون تومان را از شیخ جعفر مجتهدی بگیر(۱۴۶).
- گفتم: ای آقای من، شما با من به آبادی تشریف نمی آورید؟
فرمود: نه، چون هزار نفر در اطراف بلاد به من پناهنده شده اند می خواهم آنان را خلاص کنم. سپس از نظرم غایب شد(۱۴۷).
- من به آقا عرض کردم: امشب غذا درست می کنیم وشما برای شام پیش ما باشید. حالا که شب است ان شاء الله فردا بروید.
حضرت فرمودند: نه شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی ومن تو را اجابت کردم. من باید بروم وشما را به خدا می سپارم(۱۴۸).
- عدّه ای از شاگردان حضرت آیت الله آقای اراکی (رحمه الله) از معظم له خواستند مطالبی درباره داستان تشرف دخترشان به محضر امام عصر (ارواحنا فداه) بیان کنند.
ایشان فرمودند:
دخترم به احکام شرعی ودستورات دینی کاملا آشنا ونسبت به اعمال شرعی پایبند است. من از دوران کودکی او تاکنون، مواظب حالش بودم، تا این که چندی پیش می خواست عازم مکه شود ولی شوهرش نمی توانست همراه او برود وپسرش هم راضی نشد همراهی اش کند.
سرانجام بنابراین شد که در معیت آیت الله آقای حاج آقا موسی زنجانی وخانواده ایشان مشرّف شود.
موقع خداحافظی، از تنهایی اظهار نگرانی می کرد ومی گفت: با این وضع چگونه اعمال حج را به جا آورم؟
به او گفتم که ذکر «یا حفیظ یا علیم» را زیاد بگوید. ایشان خداحافظی کرد وبه حج رفت.
روزی که از سفر حج بازگشت خاطره ای برای من نقل کرد وگفت:
«هنگام طواف خانه خدا معطل ماندم، دیدم با ازدحام جمعیت نمی توانم طواف کنم، لذا در کناری به انتظار ایستادم. ناگهان صدایی شنیدم که می گفت:
ایشان امام زمان است متصل به امام زمان شده، پشت سر او طواف کن!
دیدم آقایی در میان جمعیت وپیشاپیش آنان در حرکت است ومردمی دور او حلقه زده اند؛ به طوری که هیچ کس نمی توانست وارد آن حلقه شود. من وارد شدم ودستم را به عبایش گرفتم ومکرّر می گفتم: قربان شما بروم وهفت بار دور خانه خدا را بدون هیچ ناراحتی طواف کردم».
آیت الله اراکی (رحمه الله) در پایان فرمودند: من به صدق وراستی این دختر قطع ویقین دارم واو این داستان را برای کسی حتی آقای حاج آقا موسی زنجانی هم نگفته بود»(۱۴۹).
(٢٠) حمایت (فردی وجمعی)
امام (عج) از دوستان ویاران خود حمایت می کند، در این رابطه داستان زخم صفین، وحید بهبهانی وابو راجح حمّامی معروف است.
این دفاع وحمایت، منحصر به موارد شخصی وفردی نیست، بلکه در مواردی، از جامعه شیعه حمایت می کند وباعث حفظ آنان می شود، در این مورد داستان انار که مربوط به شیعیان بحرین ووزیر آن که دست نشانده انگلیسی ها بوده، مشهور ومتواتر است.
- روزی به طرف مصر سفر می کردم ودر بین راه مردی از طایفه غرّه با من همراه شد. باهم صحبت می کردیم ودر بین صحبت از جنگ صفین یادی شد.
آن مرد گفت: اگر من در آنجا حاضر بودم، شمشیر خود را از خون علی واصحابش سیراب می کردم.
من هم گفتم: اگر من حاضر بودم، شمشیر خود را از خون معاویه ویارانش رنگین می کردم... درگیری شدیدی واقع شد. ناگاه آن مرد ضربه ای بر فرق سرم وارد کرد که افتادم واز هوش رفتم.
چون چشم گشودم، سواری بر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد ودستی بر جراحت وزخم من کشید، فورا جای ضربه خوب شد... فرمود: این سر، سر دشمن توست؛ چون ما را یاری کردی، ما هم تو را یاری نمودیم.
عرض کردم: ای مولای من! تو کیستی؟
فرمود: من صاحب الزمانم. اگر در مورد این زخم از تو پرسیدند: بگو آن را در جنگ صفین به سرم زدند(۱۵۰).
- پاسی از شب گذشت، ناگاه صدای در منزل بلند شد. در را باز کردم، خود را به پاهای من انداخت ومی بوسید، گفتم: ای مسلمان! آن سجاده آوردن ومرتد گفتن تو به من چه بود، واین پا بوسیدنت چیست؟
گفت: مرا سرزنش نکن، وقتی از نزد شما رفتم، شب در عالم خواب، دیدم که:
حضرت صاحب الزمان (عج) ظهور فرمودند. خدمت ایشان مشرف شدم، حضرت به من فرمودند: فلانی! عبای تو از اموال فلان شخص است... قبایت نیز مربوط به فلان شخص است... خانه وظروف وفرش وچهارپا وسایر چیزها نیز...
بعد نگاه به پسرم کرد وفرمود: این فرزند حرام است، این شمشیر را بردار وگردنش را بزن!
در اینجا من غضبناک شدم وگفتم: به خدا قسم که تو سید واز ذریه پیامبر نمی باشی چه رسد به این که صاحب الزمان باشی! همین وقت از خواب بیدار شدم وفهمیدم حق با شما جناب وحید بهبهانی است وما طاقت اطاعت وفرمانبرداری از آن حضرت را نداریم، مرا عفو بفرمایید(۱۵۱).
- حاکم امر کرد که «ابو راجح» را حاضر کنند. چون حاضر شد، امر کرد که او را بزنند وچندان او را زدند که به هلاکت رسید وجمیع بدن او را زدند، حتی صورت او را آنقدر زدند که از شدّت آن دندان های او ریخت وزبان او را بیرون آوردند وآن را به زنجیر آهنی بستند. بینی او را سوراخ کردند... وامر کرد او را با آن جراحت در کوچه های حلّه بگردانند وبزنند.
شک نداشتند که او در همان شب خواهد مرد. پس چون صبح شد، مردم به نزد او رفتند، دیدند که او ایستاده ومشغول نماز است واثری از جراحت ها در او نیست.
پس مردم از حال او تعجب کردند واز امر او سؤال نمودند. گفت: در دل از مولای خود حضرت صاحب الزمان استغاثه کردم. دیدم خانه پر از نور شد وناگاه حضرت صاحب الامر تشریف آوردند ودست شریف خود را بر روی من کشیدند وفرمودند: بیرون رو واز برای عیال خود کار کن! به تحقیق که حق تعالی تو را عافیت عطا کرده است(۱۵۲).
- وزیر گفت: ای امیر مصلحت در این است که اکابر اهل بحرین را احضار فرمایی ومامور داری به این که یا در خصوص این انار جواب کافی گویند ویا آنکه ترک مذهب شیعه کرده ودر مذهب اهل سنت درآیند ویا آنکه مانند اهل ذمه قبول جزیه نمایند. وچون از عهده جواب برنیایند لاعلاج در مذهب والی درآیند ودر آن، والی را اجری عظیم باشد واگر قبول جزیه نمودند، ایشان را خواری وذلت باشد واگر از آن هم امتناع نمایند، مردان ایشان را باید کشت وزنان ایشان را اسیر واموال ایشان را تصرف نمود.
والی از این رأی خوشش آمد، امر به احضار علما واکابر اهل بحرین نمود وپس از حاضر نمودن انار، ایشان را مخیر کرد میان امور مذکوره. اهل بحرین چون این شنیدند حیران وترسان گردیدند. لاعلاج سه روز مهلت خواستند...
«محمد بن عیسی» مردی صاحب فضل وتقوا بود. او سروپای خود را برهنه نمود وبه امام عصر استغاثه کرد... ناگهان شخصی را در نزد خود حاضر دید که به او خطاب فرمود: ای محمد بن عیسی! تو را چه می شود، غم مخور منم مولای تو صاحب الزمان وآقای درماندگان.
ای پسر عیسی! دلتنگ مباش که در خانه آن وزیر، لعنه الله، درخت اناری باشد، چون آن درخت بار آورد وزیر قالبی از گل به صورت انار ساخته وآن را دو نیمه کرده و...
ای پسر عیسی! به والی بگو: در میان این انار به غیر از دود وخاکستر چیز دیگری نباشد.
محمد بن عیسی شاد ومسرور گردید واز تأخیر جواب پرسید. آن حضرت فرمودند: اگر یک شب مهلت می خواستید همان شب را به مقصود می رسیدید(۱۵۳).
- به اهالی قلعه بگو: چرا این آقا را اذیت می کنند(۱۵۴)؟!
- در نجف شیخی بود پیرمرد، اهل مازندران که بی جهت به امام خمینی (ره) بدبین بود وطلاب را از رفتن به درس امام نهی می کرد.
روزی دیدم این شیخ پیرمرد آمده دم در منزل ودرب را می بوسد ومی گوید:
الحمد لله الذی هدانا لهذا....
گفتم: مگر چه شده است؟
گفت: یک شب خواب دیدم... امام زمان (علیه السلام) فرمود: روح الله!
آقای خمینی عبایش را جمع کرد وگفت: بله آقا، گفت: بیا جلو، وآقا تندتند رفت جلو، وقتی خدمت امام زمان (عج) رسید دیدم قدها مثل هم مساوی، جوری نبود که حضرت مهدی (عج) بلند ویا آقای خمینی کوتاه تر باشد، طوری ایستاد که گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان (عج) بود وربع ساعت می گفت: چشم، فلان چیز را انجام دادم، انجام می دهم ان شاء الله، درست ربع ساعت تندتند حضرت تو گوش روح الله می گفت.
وقتی مطلب تمام شد، دو متر ویا یک متری فاصله گرفت وحضرت رفت بنشیند، آقای خمینی دستی تکان داد وآن یازده نفر تعظیمی کردند وآقای خمینی برگشت، عقب عقب، نه اینکه پشتش را بکند وبه حرم نرفت(۱۵۵).
- شهید آیت الله صدوقی (قدّس سرّه) می گوید:
بزرگترین کرامت امام، همین قضیه انقلاب ورهبری ایشان بود. شما حساب کنید از اولی که این پدر وپسر (رضا شاه وپسرش) بر سر کار آمدند تا وقتی که نابود شدند، چقدر اشخاص برجسته وبزرگ علیه اینها قیام کردند وبه جایی نرسیدند. اما ایشان با آن قلم وبیانش علیه آن دولت مقتدری که تمام ابرقدرت ها پشتیبانش بودند قیام کرد، وآن طور مردم از او تبعیت کردند که حتی بچه هایی که تازه به زبان آمده بودند وقتی دیگران شعار می دادند: «مرگ بر شاه» آن بچه ها هم همین شعار را می دادند. ودر گوشه وکنار مملکت، دهکده ومزرعه ای نماند مگر این که همه «درود بر خمینی» و«مرگ بر شاه» شعارشان شد.
وبا همین شعار وبا این راه ورویه ودادن اطلاعیه، مردم را رهبری کرد، تا آنجا که شاه رفت. وبعد از او دست نشانده هایش که خیلی هم قوی وبی رحم وبی عاطفه ودور از انسانیت بودند، وهرکاری هم حاضر بودند که انجام بدهند، وملت را به خاک وخون بکشند تا به مقصود خود برسند، رهبری ایشان آن گونه بود که همه آنها را شکست داد.
همیشه نهضت ها علیه قدرتمندان عالم، تلفات داده اند، ولی تلفاتی که در نهضت ایشان داده شد، نسبت به تلفاتی که در انقلاب های دنیا داده شده اصلا قابل مقایسه نیست. آیا اینها را جز کرامت چیز دیگری می شود به حساب آورد؟ ما همه اینها را کرامت ایشان، در زیر سایه لطف حضرت ولی عصر (عج) وارتباطشان با حضرت بقیة الله می دانیم. ومن مطمئن هستم که ایشان از آنجا الهام می گرفت وهر عملی هم که انجام می داد، با عنایت ولطف آن حضرت بود(۱۵۶).
(٢١ ) راهیابی
امام (عج) عهده دار راهبری ظاهری وباطنی انسان ها است. به گفته علامه طباطبایی: «امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا وراهنما است، هم چنان در باطن نیز سمت پیشوایی ورهبری دارد واوست قافله سالار کاروان انسانی که از راه باطن به سوی خدا سیر می کند»(۱۵۷).
- در برخورد با روش ومشرب های گوناگون ومکاتب فلسفی وعرفانی به حیرت افتاده بود. سرانجام برای نجات از این دغدغه، به حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) متوسل می شود وچاره مشکل را از آن حضرت می طلبد. او در «وادی السلام» در کنار قبر حضرت هود وصالح علیهما السلام با قلبی شکسته ودیده ای گریان، آرزوی راهیابی وهدایت می نماید وسرانجام به مقصود خود می رسد ودرمان درد خویش را می یابد.
او در بیداری به خدمت حضرت بقیة الله (عج) می رسد وبر سینه آن حضرت، نواری را به رنگ سبز به عرض بیست سانت وطول شصت سانت مشاهده می کند که عبارتی به رنگ سفید، به خطوط نور بر آن نقش شده است:
«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لإنکارنا»(۱۵۸)؛ طلب معارف از غیر طریق ما اهل بیت، مساوی با انکار ما است.
- مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی فرمودند: من شبی آقا امام زمان (عج) را در خواب دیدم. فرمود: جواد حرکت کن وبه جبهه برو! من هم بلافاصله به سوی جبهه حرکت کردم، حدود یک ماهی آنجا بودم وبرگشتم، بعدا تردید کردم که شاید امر آقا را امتثال نکرده باشم، لذا دوباره رفتم. وقتی برگشتم باز هم تردید برایم حاصل شد، که بار سوّم رفتم(۱۵۹).
(٢٢) هدایت
برای کسانی که جویای مذهب حق هستند، اگر عناد وتعصبی نباشد، راه آن قدر روشن وادلّه مذهب حقه شیعه، آن قدر محکم وفراوان است که جای هیچ عذری را باقی نمی گذارد. اما با این همه، لطف وعنایت خاص حضرت شامل حال برخی به صورت ویژه می شود، تا یار که را خواهد ومیلش به که باشد.
- ما که از منزل بیرون آمدیم نمی دانستیم به کجا می رویم؛ تا اینکه از شهر خارج ووارد وادی السلام شده ودر وسط وادی، جایی بود که آن را مقام مهدی (علیه السلام) می گفتند. چراغ را از مشهدی حسین گرفته وخود ایشان به اتفاق پدرم ومن وارد آن محیط شدیم، پس آقای اصفهانی از چاه آنجا، آب کشید ووضو تجدید کرد در حالی که ما به عمل او می خندیدیم؛ آنگاه وارد مقام شد وچهار رکعت نماز خواند وکلماتی گفت؛ ناگاه دیدیم آن فضا روشن گردید، پس پدرم را طلبید. وقتی وارد آن مقام شد، طولی نکشید که صدای گریه پدرم بلند شد وصیحه ای زد وبیهوش شد؛ نزدیک رفتم دیدم آقای اصفهانی شانه های پدرم را مالش می دهد تا به هوش آمد.
وقتی از آنجا برگشتیم، پدرم گفت: حضرت ولی عصر حجّة بن الحسن العسکری (علیه السلام) را مشافهة زیارت کردم وبا دیدنش، مستبصر وشیعه اثنی عشری شدم.
سید مزبور (بحرالعلوم یمنی) بعد از چند روز از نجف اشرف به یمن مراجعت نمود وچهار هزار نفر از مریدان یمنی خود را، شیعه اثنی عشری نمود(۱۶۰).
- رفیع الدین با کمال سرعت واضطراب از جا برخاست وبعد از سلام وتحیت، از آن جوان سؤال کرد که واقعا بگوید: علی (علیه السلام) بالاتر است یا ابو بکر؟ جوان بدون معطّلی این دو شعر را فرمود:
متی اقل مولای افضل منهما * * * اکن للّذی فضّلته متنقّصا
الم تر انّ السّیف یزری بحدّه * * * مقالک هذا السّیف احدی من العصا؟
هرگاه بخواهم در مقایسه میان مولایم علی (علیه السلام) وآن دو نفر بگویم: مولایم از آنها برتر است.
منزلت ومقام او را پایین آورده ام.
آیا نمی بینی که اگر بگویی: شمشیر از عصا برنده تر است، شمشیر با برندگیش تو را به خاطر این مقایسه، سرزنش خواهد کرد؟!
وقتی جوان از خواندن این دو بیت فارغ شد، ابو القاسم ورفیع الدین از فصاحت وبلاغتش تعجّب کردند؛ لذا برای این که از حالات او بیشتر جویا شوند، از او خواستند که با ایشان صحبت کند امّا ناگهان از پیش چشمانشان غایب شد ودیگر او را ندیدند.
رفیع الدین چون این امر عجیب وغریب را مشاهده کرد، مذهب باطل خود را ترک گفت ومذهب حقّ اثنی عشری را پذیرفت(۱۶۱).
(٢٣) شفا
داستان های فراوانی وجود دارد که حضرت، بسیاری از بیماران لاعلاج را که به آن حضرت متوسل شده اند شفا داده است. داستان شفای آن خردسال سنّی زاهدانی؛ سعید چندانی، معروف است(۱۶۲).
- جناب آقای دکتر باهر تعریف کردند: در سال ١٣۶٩ ه. ش که جهت معالجه آیت الله گلپایگانی (رحمه الله) همراه ایشان به کشور انگلستان رفته بودم پس از اینکه ایشان را در بیمارستان کرامول لندن که از بیمارستان های معروف انگلستان می باشد بستری وجهت معالجه اطباء انگلیسی آماده نمودیم، قرار شد صبح روز بعد تحت معاینه ودرمان قرار گیرند، امّا صبح روز بعد هنگامی که خدمتشان رسیدم فرمودند:
آقای دکتر مثل اینکه حالم خوب شده است، به ایران برگردیم.
من به ایشان عرض کردم ما این همه راه از ایران آمده ایم؛ اجازه دهید چند روزی بستری باشید تا آزمایش های لازم صورت گیرد آنگاه به ایران برمی گردیم.
آیت الله گلپایگانی فرمودند: من که می دانم حالم خوب شده است.
واقع مطلب از این قرار بود که آقا خوابی دیده بودند واز طرف حضرت به ایشان عنایتی شده وحالشان بهبود یافته بود، لکن ما از این قضیه خبر نداشتیم.
به هرحال پس از چند روز به ایران بازگشتیم وچند روز بعد از مراجعت به قم خدمت آقای مجتهدی رسیدم، ایشان به من فرمودند:
روز بعد از رفتن شما به انگلستان مشاهده نمودم که آیت الله گلپایگانی بر روی تخت نشسته وبا اشاره می گویند: آقا امام زمان حضرت مهدی (عج) مرا شفا داده وحالم خوب شده است، آقای دکتر باهر به آقای مجتهدی می گویند:
این جریان همان روز بعد از ورود به انگلستان به وقوع پیوست وهمین که به انگلستان رسیدیم وآیت الله گلپایگانی را بستری نمودیم، صبح روز بعد که خدمتشان رفتم فرمودند: من خوب شده ام ومی خواهم به ایران بازگردم(۱۶۳).
- آیت الله العظمی اراکی (رحمه الله) نقل کردند که آقای سید علی هاشمی بجنوردی که از شاگردان خوش فهم من بود ومن از او خوشم می آمد، مدّت زیادی بود که او را ندیده واطّلاعی از او نداشتم. تا یک روز کنار مرقد مرحوم استاد حاج شیخ عبد الکریم حائری (رحمه الله) با ایشان برخورد نمودم وپس از احوالپرسی پرسیدم مدتی است شما را ندیده ام کجائید!؟
گفتند: چندی قبل یکی از چشمانم معیوب شد، وبعد از معایناتی که دکتر متخصص انجام داد تشخیص دادند، غدّه ای در مغز سرت پیدا شده که باید آن را عمل کنند، با شنیدن این خبر خیلی ناراحت ومتأثّر شدم، به بعضی از دوستانم گفتم، به من پیشنهاد کردند که ذکر یونسیه با شرائط مخصوصه بسیار مجرّب است، من هم مداومت کردم به این ذکر وهر روز می خواندم.
روزی خوابیده بودم، در عالم رؤیا دیدم قافله ای در هوا به سمت مکه می روند، ملهم شدم جلوی آنها وجود اقدس امام زمان (ارواحنا فداه) که سوار بر اسب است، محاذی من که قرار گرفتند پیش خود گفتم: حالا به من توجّه می کنند، امّا بدون توجه گذشتند، ومن مأیوس شدم وشروع کردم به التماس کردن وناله وزاری نمودن وحضرت را صدا زدن.
ناگاه متوجه شدم که حضرت برگشتند ونزد من آمدند وانگشت مبارک را بر چشم من گذاشتند.
از خواب بیدار شدم، ومتوجه شدم عیب چشمم برطرف شده وعلتی وجود ندارد، به دکتر متخصّص مراجعه کردم، پس از عکس ومعاینات گفت: اثری از غدّه در مغز سرت دیده نمی شود(۱۶۴).
(۲۴) همسفره شدن
- شیخ اسد الله زنجانی فرمود: این قضیه را دوازده نفر از بزرگان، از شخصی که در محضر سید بحرالعلوم (قدّس سرّه) بود، نقل کردند. آن شخص می گوید:
هنگامی که جناب آقای شیخ حسین نجفی، از زیارت بیت الله الحرام به نجف اشرف مراجعت کرد، بزرگان دین وعلما، برای تبریک وتهنیت، به حضور او رسیدند ودر منزل ایشان جمع شدند.
سید بحرالعلوم (قدّس سرّه) چون با جناب آقا شیخ حسین، کمال رفاقت وصمیمیت را داشت، در اثنای صحبت، روی مبارک خویش را به طرف او گرداند وفرمود: «شیخ حسین! تو، آن قدر سربلند وبزرگ گشته ای، که باید با حضرت صاحب الزمان (عج) هم کاسه وهم غذا شوی!». شیخ، متغیر وحالش دگرگون شد. حضّار مجلس، از شنیدن سخن سید بحرالعلوم، اصل قضیه را از ایشان سؤال کردند.
سید فرمود: «آقا شیخ حسین! آیا به یاد نداری که بعد از مراجعت از حج در فلان منزل بودی، در خیمه خود نشسته وکاسه ای که در آن آبگوشت بود؛ برای ناهار خود آماده کرده بودی، ناگاه، از دامنه بیابان، جوانی خوش رو وخوش بو در لباس اعراب، وارد گردید واز غذای تو تناول فرمود؟ همان آقا، روح همه عوالم امکان، حضرت صاحب الأمر والزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده اند»(۱۶۵).
- چهارشنبه ها به مسجد سهله می رفتم ومراقب خود بودم وغذای اندک وغیر حیوانی می خوردم. در حدود چهارشنبه ۳۴ یا ۳۵ بود که شبی در مسجد به هنگام دعا وعبادت، دیدم مرد عربی آمد در کنارم نشست، ابتدا قرآن خواند وسپس مرا به سخن گرفت. من پاسخ او را با اکراه می دادم ونخواستم با او حرف بزنم، زیرا او را مانع کارم می دانستم، در این هنگام، سفره باز کرد وبه خوردن غذای چرب وپر از گوشت (پلو ته چین) پرداخت وبه من نیز اصرار می کرد که بیا با من از این غذا بخور. از او اصرار بود واز من امتناع، سرانجام به او گفتم من در شرایطی هستم که غذای حیوانی نمی خورم.
آن مرد گفت: بیابخور، آن چه را شنیدی معنایش آن است که مثل حیوان نخور نه آن که حیوانی نخور(۱۶۶).
- بعد فرمود: غذا چه داری؟ عرض کردم: نان. فرمود: نان خورش چه داری؟ گفتم: پنیر. فرمود: من پنیر نمی خواهم. عرض کردم: ماست هم از ایران آورده ایم.
فرمود: بیاور(۱۶۷).
(۲۵) تذکر
غفلت عامل ماندگاری وایستایی است وتذکر، علاج ودرمان آن، که «الذاکر فی الغافلین کالمقاتل فی الفارّین»(۱۶۸)؛ «کسی که در میان غافلان به یاد خدا باشد مانند کسی است که در میان فراریان از جنگ می جنگد».
تذکر یکی از عوامل مهم رشد انسان ها ومؤمنین است واستعدادهای او را به نهایت می رساند وبه جریان وامی دارد. ﴿وذَکرْ فَإِنَّ اَلذِّکری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾(۱۶۹).
- حضرت (عج) به او فرمودند: برای از دست دادن مال وضرری که امسال دیده ای غم مخور؛ زیرا خداوند می خواهد بدین وسیله تو را امتحان کند. مال می آید ومی رود. آن چه ضرر کرده ای به زودی جبران خواهد شد وبدهی های خود را پرداخت خواهی کرد(۱۷۰).
- در این حال آقا رو کرد به من وفرمود: «هنوز اسیر نفست می باشی؟»(۱۷۱)
- امام به من فرمودند: «دیدی واین منظره را تماشا کردی؟! این طور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چلّه نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید ومسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم»(۱۷۲).
- مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری (قدّس سرّه) می نویسد: آقای حاج سید روح الله خاتمی از قول شخصی که توثیق می کردند واو از پدرش که مورد وثوق میرزای شیرازی بوده واز طرف ایشان در کربلا وکیل بوده وسؤالات ووجوه وقبوض را خدمت میرزا به سامراء می فرستاده است، نقل کرده اند: میرزا نامه ای به وکیل خود می نویسند ومرقوم می دارند: در صرف وجوه دقّت زیادتری بنمائید، وسپس جریان زیر را می نویسند:
من در خواب متوجه شدم که گفتند: حضرت حجّت صاحب العصر (علیه السلام) در حرم تشریف دارند وامر کرده اند که شما دفتر خود را همراه بیاوری. من دفتری را که چگونگی پرداختن وجوه وسهم مبارک امام (علیه السلام) به افراد در آن ثبت شده بود با خود خدمت آقا بردم وپس از عرض ادب به ساحت ولی عصر امام زمان (علیه السلام)؛ آقا فرمودند: بخوان! من موارد مصرف را خواندم وحضرت فرمود: «بیشتر آنها را قبول ندارم!» وظاهرا حدود «ثلث» را می فرمود: قبول دارم. من به حضرت عرض کردم:
«آقا! بیش از این عهده ام ساخته نیست، به هرکس که شما امر بفرمایید، من دفتر را بدهم ومن نیز از او تبعیت کنم».
ظاهرا آقا با تبسّمی فرمود: باید خودت باشی، ولی مقداری بیشتر دقت نما، پس از آن هرچه صلاح دانستی وبه نظرت رسید، عمل کن». به همین جهت من به شما که وکیل هستی، می نویسم: زیادتر دقت نمایید(۱۷۳).
http://www.m-mahdi.com/persian/books-212