پاسخ امام زمان(عج) به شبهه آیتالله فشارکی
پاسخ امام زمان(عج) به شبهه آیتالله فشارکی
سید محمد بن امیر سید قاسم طباطبایى فشارکى اصفهانى، از بزرگان علماى شیعه در اوایل قرن چهاردهم هجرى و از شاگردان میرزاى شیرازى است او در همان زمان، مرجع تدریس افاضل بسیارى در سامرا بود. پس از وفات استاد، راهى نجف اشرف گردید و حوزه درس وى نیز در آن سامان بر پا شد. میرزاى نائینى و حاج شیخ عبدالکریم حائرى و دیگر بزرگان از شاگردان ایشان هستند.
مراتب علم و فضل آیت الله فشارکى به اندازهاى است که در کلمات برخى از بزرگان به «استاد کبیر» معروف مى باشد. على رغم فراهم بودن شرایط لازم جهت به دست گرفتن ریاست علمى و مرجعیّت دینى، به این امور اعتنایى نکرد و تنها به تدریس و تالیف پرداخت. اصالة البرائة، الاغتسال والفروع المحمدیه از آثار اوست. مدفن این عالم بزرگ در نجف واقع شده است.
حکم آیت الله فشارکی برای نجات شیعیان
مرجع تقلید زمان خود مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم نقل کرد: مدتی در شهر سامراء نزد مرحوم آیتالله العظمی میرزای شیرازی (متوفی 1312 قمری) درس میخواندیم، روزی در وسط درس استاد بزرگ ما آیتالله سید محمد فشارکی(متوفی 1315 قمری) وارد شد، در حالی که بسیار مضطرب و نگران بود، علت نگرانیش این بود که بیماری مسری وبا در عراق شیوع یافته بود و بسیاری از مردم را کشته بود.
آقا سید محمد فشارکی فرمود: آیا شما مرا مجتهد می دانید؟ گفتیم آری، فرمود: آیا مرا عادل میدانید؟ گفتیم آری (منظور او این بود که پس از تایید، حکمی صادر کند) آنگاه گفت: من به تمام شیعیان سامرا از زن و مرد حکم میکنم که هر یک از آنها یک بار زیارت عاشورا را به نیابت از مادر امام زمان(عج) بخوانند، و آن مادر بزرگوار را در نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند که امام زمان(عج) پیش خدای بزرگ از ما شفاعت نماید تا خداوند شیعیان سامراء را از بیماری وبا حفظ گرداند.
مرحوم آیتالله حائری گوید: وقتی که این حکم از مرحوم آیتالله سید محمد فشارکی صادر شد، چون خطر مرگ در میان بود، همه شیعیان اطاعت نمودند و در نتیجه، یک نفر شیعه در سامرا تلف نگردید، و خداوند متعال شیعیان را از این بلای عمومی نجات بخشید.
شبهه آیت الله فشارکی به دست جوان عرب حل شد!
وی در یکی از موضوعات علمی دچار شبهه ای شد و هر چه بیشتر اندیشید، کمتر راه حلی یافت. مطلب را با علما در میان گذارد و هر کدام برای او پاسخی دادند، ولی هیچ یک جواب قانع کننده ای که مشکل او را برطرف کند، ندادند و در نتیجه اشکال به قوت خود باقی بود.
آیت الله فشارکی می فرماید: به ناچار جهت حل اشکالم در بامدادی تصمیم گرفتم که از شهر سامرا خارج شوم و دور از غوغای اجتماع و نقل و نقد محیط مدرسه درباره آن مساله بیاندیشم، لذا به سوی رودخانه پهناوری که از کنار شهر میگذشت روان شدم. من در ساحل شط ولی در جای گودی که آب هنگام طغیان به وجود آورده بود و در اعمال اندیشه فرو شدم.
اما هنوز چندان در ژرفای اندیشه غوطه نزده بودم که جوان عربی به گونه شبانان در برابرم پیدا شد و پرسید: سید محمد اینجا چه می کنی؟ من که از این مزاحمت برآشفته بودم، گفتم: شما به ما چکار دارید؟ دنبال کار خود برو، من می خواهم در مسالهای فکر کنم ! جوان پرسید: مساله چیست؟ بیان کن تا بشنوم!
و چون می خواستم هرچه زودتر این جوان عرب را از خود دور کنم، مساله مورد گفتگو را از اول دقیقاً بیان نمودم و آن جوان سراپا گوش بود و همه را درک میکرد، از قیافه او فهمیدم که مطالب را خوب می فهمد! من مشغول بیان مساله و مقدمه چینی بودم که آن جوان فرمود: « سید محمد؛ در این مقدمه اشتباه کردی که به نتیجه غلط و شبههزا رسیدی»!
و چون ایراد آن مقدمه را تذکر داد، یک مرتبه تمام شبهاتم برطرف شد و کوچکترین اشکالی در ذهنم نماند. جوان عرب رفت و سپس به این فکر افتادم که این عرب بیابانی کی بود؟ از کجا آمد؟ و به کجا رفت؟ خوبست از او سوال کنم. اما همین که از گودی بیرون آمدم و به اطراف نگریستم اثری حتی از رد پای مبارکش هم نیافتم و آنگاه دانستم مورد عنایت خاص حضرت مهدی (عج) قرار گرفتم و متاسفانه وقت حضور، او را نشناختم.
حس میکنم که تمایل به ریاست دارم
مرحوم حائری میگوید: من از استاد خود، آیتالله فشارکی شنیدم که فرمود: آن هنگامی که میرزای شیرازی اوّل درگذشتند، رفتم منزل، دیدم مثل این که در دلم یک نشاطی هست، هر چه اندیشیدم جای نشاطی نبود، میرزای شیرازی در گذشته، استاد و مربی من بوده... مدتی اندیشیدم ببینم کجا خراب شده، این نشاط مالِ چیست؟
بالأخره به این نتیجه رسیدم که شاید نشاط از این است که همین روزها من مرجع تقلید میشوم. بلند شدم رفتم حرم و از حضرت خواستم که این خطر را از من رفع کند؛ گویا حس میکنم که تمایل به ریاست دارم. ایشان تا صبح در حرم به سر میبرد و صبح وقتی برای تشییع جنازه میآید، او را با چشمانی پر التهاب میبینند و معلوم بوده که همه شب را مشغول گریه بوده است و بالأخره تلاش کرد و زیربار ریاست نرفت.(2)
قدرت مدیریت شیعه در من نیست
یک نفر مأمور بود قبل از درس حضرت آیت الله العظمی حائری روضه حضرت سیدالشهداء، علیهالسلام، را بخواند همین بزرگوار روزى برایم تعریف کرد که مرحوم آیت الله العظمى حائرى فرمود: من و حاج میرزا حسین نائینى که علما به ایشان پیغمبر اصول مىگویند، همدرس و هر دو مجتهد مسلم بودیم. وقتى مرجع تقلید زمانه از دنیا رفت، ما که مرحوم آیت الله العظمى سید محمد فشارکى را اعلم علماى شیعه در نجف مىدانستیم به در منزل ایشان رفتیم و در زدیم.
وقتى ایشان از خانه بیرون آمد، ابتدا از ایشان پرسیدیم که آیا ما را مجتهد مىدانند یا خیر؟ و وقتى ایشان جواب مثبت دادند گفتیم: نظر ما این است که شما اعلم علماى شیعه در زمان ما هستید و باید علمدارى شیعه و مرجعیت را قبول کنید!
آیت الله حائرى مىفرمود: وقتى مرحوم سید این سخن را شنید، دست خویش را به چارچوب در تکیه داد و گریست و فرمود: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ». هر کس کار نیکى [به پیشگاه خدا] بیاورد، پاداشى بهتر از آن براى اوست، و هر کس کار بدى بیاورد [پس بداند آنان که کارهاى ناشایسته انجام دادهاند] جزا داده نمىشوند مگر آنچه را همواره انجام مىدادهاند.
و افزود: قدرت مدیریت شیعه در من نیست. درست است که علمش را دارم، ولى روش ادارهاش را بلد نیستم و اگر این منصب را قبول کنم، خود را اهل دوزخ کردهام و من طاقت عذاب خدا را ندارم! سپس، در را بست و رفت.
پینوشتها:
1-سایت تبیان
2- یادنامهی شهید قدوسی، ص 203
/ف104
http://vareth.ir/news/2672