ضرورت و ماهیت و فلسفه تدوین سند ملی معماری اسلامی ـ ایرانی
دکتر اسلامی را در مورد ضرورت و ماهیت و فلسفه تدوین این سند ملی
دکتر غلامرضا اسلامی عضو هیات علمی دانشکده معماری دانشگاه تهران و کمیسیون هنر و معماری دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی است که اطلاع کاملی از مباحث مطرح شده در تهیه و تدوین سند ملی معماری اسلامی ـ ایرانی دارد.
با ایشان به گفتوگو نشستیم تا نظرات دکتر اسلامی را در مورد ضرورت و ماهیت و فلسفه تدوین این سند ملی، را بشنویم:
شورای عالی انقلاب فرهنگی، در حال تدوین سند جامع معماری اسلامی ایرانی است. به عنوان اولین سوال به نظر شما تدوین این سند چه ضرورتی دارد؟
موضوع معماری که متعلق به فرهنگ خودمان باشد و به مکتب خودمان مرتبط باشد یک موضوع قدیمی است. من یادم است که تازه فارغالتحصیل شده بودم که انقلاب اسلامی اتفاق افتاده بود و ما در حوزه معماری هم مانند حوزههای دیگر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دنبال راهکارهایی بودیم که نقصهایی که آن موقع حس میکردیم را برطرف کند و به معماریای که بومی و خودی و وارسته باشد و دارای پیامهای مرتبط با مکتب و باورها و فرهنگ خودمان باشد، دست پیدا کنیم. حدود سیواندی سال هم تلاشهایی شد که حتی به ریشههایی که از قبل ما اسمش را گذاشته بودیم معماری معاصر مثل معماری پهلوی دوم دست پیدا کنیم. قبل آن هم معمارانی بودند که به سنتها احترام میگذاشتند و سعی میکردند که همان مشرب و راهی را که معماران گذشته در پیش گرفته بودند را به صورتهای دیگر به روز کنند و مثلا به صورت مدرن نشان دهند؛ معمارانی که در زمان رژیم سابق بودند و کارهایی هم ارائه کرده بودند که آثاری از آن معماری پیشین در آن وجود دارد. اجازه بدهید اینگونه بگویم که چون بستر معماری اسلامی-ایرانی در واقع معماری سنتی و گذشته ماست، تقریبا پیامآور خصوصیات مکتب ما هم هست. این خصوصیات در معماری ادوار مختلف تاریخ ما همینطور امتداد پیدا میکند و میآید. درست است که تحت تأثیر خیلی از شاخصها مثلا حکومتها و نقطه نظراتشان و تقویتها یا تضعیف گروههای فنی مهندسی یا معماران بوده، اما تحت تأثیر مشربهای فکری هم بوده است که توسط همان مکانیزمها از غرب میآمده و ما را متأثر میکرده است. در همین دانشگاه تهران که الان در خدمت شما هستیم گروه معماری متأثر از یک مکتب آلمانی و فرانسوی قرار گرفته بود و همه آموزشهایی که داده میشد تحت تأثیر همان مکاتب فکری بود و ما آموزش سنتی نداشتیم بلکه آموزش غربی داشتیم. بعد از انقلاب ما تلاش کردیم که دوباره همان رابطههای استاد و شاگردی و همان مسائلی را که مربوط به فرهنگ ما هست را تمرین بکنیم. تلاشهای زیادی هم شد و راههای مختلفی را هم پی گرفتیم ولی متأسفانه نتیجهبخش نبود. آثاری را که در حوزه معماری میبینیم که روی زمین ساخته شده است، گویای یک بیهویتی است که مقداری از آن به آموزش معماری که در دانشگاهها تدریس میشد، برمیگردد. غیر از آموزش، در بیرون از دانشگاهها هم سیاستگذاریها و وزارتخانهها، مثل وزارت راه و شهرسازی، شهرداریها و دیگر دستگاههای اجرایی هم در این حوزه خیلی تأثیرگذار بودند. قوانین و نوع برخوردشان طوری بود که اجازه میداد که تقریبا نود و اندی درصد از کسانی که پیمانکار و سازنده و طراحان معماری هستند، غیرمعمار باشند. اکثر پزشکان و اکثر افراد بیسواد در حوزه معماری مداخله کردند و اینها دارند معماری شهری را به وجود میآورند. در واقع ما نیمدرصد مداخله در ساختوسازها را داریم. یا مثلا نظام مهندسی که قبل از آن نظام معماری بود. نظام معماری ما به عنوان نهادی که متخصصان معماری را هماهنگ میکرد و رابطه بین دولت و یک سازمان نیمهدولتی متشکلی بود، در دل هفت رشته دیگر مانند برق و ساختمان و دیگر رشتههای فنی رفت و نظام مهندسی شد و بُعد هنری، روانشناختی، زیباییشناختی، جامعهشناختی و... که به فرهنگ و هنر ما مربوط میشد ضعیف شد. چون معمار یک رأی در برابر 7 رأی دارد و نمیتواند حرف بزند، لذا به سرعت ما از مفاهیم معماری تهی شدیم. از طرف دیگر قوانینی که برای ساختوساز وجود داشت و ضابطههایی که برای کنترل، نظارت، هدایت و حمایت آثار معماری گذاشته بودند همه به نحوی بود که میتوانست به راحتی هر کاری را امکانپذیر کند؛ نظارت کافی بر اینها نبود یا آدمهای شایستهای که دغدغه فرهنگ خودی را دارند در آنجا ننشسته بودند. مسائل دیگری مانند تراکمفروشی و نگاه به معماری به عنوان پروژه اقتصادی و سرمایهگذاری کردن در بخش ساختمان برای سودآوری مسائل دیگری ازجمله زد و بندهای پشت پرده را به همراه آورد. برای اینکه پروژه سودآور باشد شما ممکن است که دهها کار نامرتبط را انجام دهید: سرعت کارتان را بالا ببرید، پیمانکار ناظر بیاورید، پولها را دست به دست کنید. اینها، همه چیز را شست و به دور ریخت. به قدری این کار خطرناک انجام شد و بیبندوباری عجیبی بعد از انقلاب در این حوزههای قانونگذاری، اجرا و نظارت به وجود آمد که حتی یک فرهنگ مصرفزدگی را بر جامعه تحمیل کرد. آنهایی که سرمایهگذاری میکردند چون از یک قشر خاصی بودند، به مسائل رویکرد ژورنالیستی و نه فرهنگی داشتند. زیباییشناسی و ذائقهای که به سمت مصرفکنندههای ما آمد، تحت تأثیر آرمانها و خواستهای بیگانهای بود که در فرهنگ غرب متأثر از زرق و برق آنجا محقق شده بود. شما میبینید که معماران و پیمانکاران و برندهای سازنده معماری کسانی هستند که از دوریک و یونیک و سرستونهای یونانی استفاده میکنند یا از مکاتب مختلف فکری که همگی تقلید آن طرف آب هستند مانند پستمدرنیسم تاثیر میپذیرند. مدرنیسم آنها با فاکتورهای خاصی مانند ساده کردن، اقتصادی بودن، غیرشخصی بودن و قابلیت اجرا داشتن، معماری و شهرسازیشان را هدایت میکرد. اما بعد چون سلیقه مردم دارد یکسان میشود و ذائقه و لباس همه یکسان شده و رنگهای سفید و سیاه و بیحالت دارد بازار را راکد میکند، پستمدرن میآید که بازار را دوباره زنده بکند و به خواست مردم و به ریشهها و بنهایی که مردم اعتقاد دارند و به رنگهای مختلف اعتنا میکند. همه هم در جهت تقویت مدرنیسم بود. چون یک عدهای الیت یا روشنفکر، انحصار تولید انبوه را در اختیار داشتند. اینها سرمایهگذاران و الیتها و روشنفکرها بودند که داشتند کار را تولید میکردند. کار و تولید آنها سر جایش باقی ماند منتها به ذائقه و سلیقه مردم اهمیت دادند. دوباره به یونان و روم قدیم و به رنگها و خواستگاههای گذشتهشان برگشتند و دوباره این تفکرات را نوسازی کردند و به تاریخشان ریشه زدند. عین همان کار را ما داریم انجام میدهیم. به تاریخ آنها ریشه میزنیم یعنی به یونان و رم. اینقدر هوشمندی در کسانی که مقلّد هستند، نیست که به ریشههای خودشان نقبی بزنند. آنقدر مقلّد هستیم که متوجه این موضوع نیستیم. هم بیسوادیم و هم در تقلیدمان داریم شکلی از انحراف را توسعه میدهیم. وقتی سرمایهگذاری کردند و ذائقهها عوض شد و مردم بعد از یک دوره دیدند همه چیز به این شکل مورد پسند است، تابع میشوند. فیلمهای سینمایی مثل باقی هنرهای ما مقوّم این حرکت غلطی بود که در عرصههای مختلف اتفاق افتاد. البته الان در معماری، ابعاد کار خیلی وسیع است. ما میگوییم که ما در معماری به دنیا میآییم، در معماری زندگی میکنیم و میمیریم و کسی نیست که در معماری نباشد. همه ما در معماری هستیم و نسبت به معماری نقطه نظرهایی داریم و موضوعی است مانند علوم اجتماعی و هنرها که همه راجع به آن نظر میدهند و اگر هدایت کلی وجود نداشته باشد تا ذائقهها را تغییر دهد و سواد دستاندرکاران را افزایش دهد، مسلما به جای چند صدایی و تنوعی که شکل Harmonized و ارکستره داشته باشد، صرفا سروصداهایی ایجاد خواهد شد. باید ارکستری از مفاهیم زیبا را که متعلق به فرهنگ ما هست را به وجود آورد و بعد هم یک رهبری میخواهد که تکنوایی ایجاد کند و Harmonize کند و حالی و حالتی کلی که شرقی، ایرانی و اسلامی باشد در کار دمیده شود. الان به قول بعضیها یک هویت چهل تکهای است که بسیار هم زشت است. معلوم هم نیست چکار باید کرد. یک طوفانی به پا شده که واقعا نمیشود با قاعدهمندی جلوی آن را گرفت. نمیشود با سیم خاردار جلوی طوفان را گرفت. نمیتوانیم با منع کردن جلویش را بگیریم. حتما باید یک سری کارهای فرهنگیتر انجام شود. یک کار ریشهای میخواهد. نیتها ممکن است که درست باشد اما روشهایی که به کار میگیریم ممکن است که روشهایی مناسبی نباشد. به دلیل اینکه سیواندی سال تجربه به ما نشان داده که نتیجه خیلی خوبی از این موضوع نگرفتهایم. در هر دورهای بالاخره آثاری به دلیل تمرکز و سازماندهی و روشمند کردن کارها وجود داشته است ولی در دورهای که ما قرار داریم هیچ چیزی وجود ندارد که به آن مباهات کنیم. جز توجیه مشکلاتی که داریم نمیتوانیم به چیزی که حرکتی ایجاد کرده است، تفاخر کنیم. این به آن معنی نیست که ما آدمهای خلاق و دلسوز نداشتیم و در این حوزه کم کار کردیم. واقعا تلاش و کار زیادی انجام شده است و مطمئن هم هستم که ما ابعاد بسیار زیادی را به صورت مثبت در اختیار داریم. منتها موضوع خیلی پیچیده است. شاید سند یکی از آن مواردی باشد که بتواند به برنامهریزان کمک کند که آنها کارهایشان را بهتر انجام دهند.
ما یک تنوع معماری در سطح کشور داریم. معماری ما در اصفهان با شمال کشور با کرمان با جنوب کشور کاملا متضاد است. چگونه میتوان سندی تنظیم کرد که تنوع معماری را در حوزههای مختلف در نظر داشته باشد؟
در اینجا هم باز ما نظریه داریم. همانطور که گفتم این کار بسیار پیچیده و سختی است. من تلاش میکنم ابعاد مختلف را باز کنم تا متوجه شوید که تنها آن چیزی که ما فکر میکنیم نیست و به چیزهای دیگری هم باید فکر کرد. ما برای تحقق اهداف دو مسیر داریم: یکی عمق که تئوریکال است؛ عمق همان تئوریها و نظرها و خواستها و سطح پدیدارهاست یکی محصولی است که از آن نظر و نظریه بهدست میآید. هر فرایندی که در انسان میبینید یک شروع و ختمی دارد. شروع آن ایده و فکر است و ختمش محصول نهایی است. ما هم در این سطح یعنی در شروع کار، میتوانیم به مسائل نگاه کنیم و هم در سطح فرآیندها به بررسی مسائل بپردازیم و هم میتوانیم محصولات کار را ضابطهمند کنیم و بر روی آنها کارهایی بکنیم. یعنی در هر سه حوزه میتوان ورود کرد. الان سوال شما End-Product است. اینکه محصول نهایی معماری را در آب و هوای گرم و خشک و سرد و خشک را چگونه ضابطهمند کنیم. البته که باید این کار را بکنیم. یعنی مثلا باید در کویر ضابطههایی داشته باشیم که از استفاده فراوان کامپوزیتها یا شیشهها در ساختمانها جلوگیری کنیم. یا آییننامههایی وجود داشته باشد و بیایند سرزمین را پهنهبندی کنند و برایش ضابطههای کلی تعیین کنند. ضابطه برای End-Product یا محصولات نهایی است که مشخص میکند این شاخص بیشتر یا کمتر نشود یا باید در این Category از این مصالح باید استفاده کنید. اما آنچه که باز هم در درونزایی مطرح میشود این است که شما وقتی ذات و اصل را درست کردید آن را در هر حوزهای بگذاری خودش به آن نتیجهای میرسد که تو الان داری به آن چارچوب میدهی. یعنی اگر ما اصول genotype یا ژن را درست کنیم، وقتی این ژن را در محیط سرد یا گرم و خشک گذاشتیم خود ژن میگوید باید چکار کنیم. یعنی ما باید آنچه که داریم را توانمند کنیم و این توانمندسازی قدرت Adaptation و تطبیق با محیط را پیدا خواهد کرد. ما نمیتوانیم به فرزندمان بگوییم که اینجا برو آنجا نرو. ما باید بگوییم درست رفتار کن. بعد خودش وقتی آنجا قرار بگیرد رفتار درستی از او سر خواهد زد. یعنی اگر خود آن موجود دارای صلاحیت کافی باشد به هر جهت راه خودش را پیدا میکند و خودش را با محیط تنظیم و سازگار میکند و رفتار عاقلانه را انتخاب میکند. یعنی راهکار تطبیق با شرایط برگشتن به genotypeهاست. آنچه که دارد به ما آسیب میرساند تقلید از phenotypeهای غرب است. ما از پوستهها و ظاهر و محصول نهایی آنها داریم تقلید میکنیم و این کار بسیار خطرناک است. یعنی اصلا نتیجه نمیدهد. البته یک نظریهای از دلوز هم این امر را تأیید میکند: دلوز میگوید Complex و Complexity با هم فرق دارد؛ پیچیده و بغرنج. پیچیدگی به معنای Richness یعنی غنا، به معنای مثبت آن و اینکه چقدر غنی است و با پیچیدگی به معنای درهم بریدگی و درب و داغان بودن فرق دارند. Complexity میشود Richness و Complex یعنی یک موضوع پیچیده. دلوز مثالهایی میزند که جالب است. میگوید تاروپود قالی خیلی ساده است. نقشی که روی آن میزنیم شکسته است. نمد هم میلیونها تاروپود در هم فرو رفته دارد. اینکه شما هر خط منحنی کوچکی و هر اثری را بخواهید رویش نقاشی کنید به شما جواب میدهد، آن پیچیدگی باعث میشود که به سادگی از آن استفاده بکنید. همچنانکه پشت ساعتی که به این سادگی دارد کار میکند، پیچیدگی فراوانی وجود دارد. حالا برعکس اگر شما این سادگی را کپی کنید و دو تا عقربه بردارید و روی کاغذ بگذارید و انتظار داشته باشید این حرکت کند یا فوتش کنید یا با دست بچرخانید یا دعا کنید که حرکت کند، این ساعت کار نمیکند. شما سادهلوح هستی که با موضوع سطحی برخورد کردی! یک پیچیدگی پشت این است که دارد اینقدر دقیق کار میکند. ما وقتی میگوییم محصول نهایی میتواند ساده باشد دقیقا به همین موضوع اشاره میکنیم. مثلا یک خانهای که میگوییم چقدر قشنگ کار میکند اما حکمت و پیچیدگی نظری ممکن است پشت آن باشد. یعنی مفاهیم چون احترام به طبیعت، باورهای اعتقادی و فرهنگ و پیشینه تاریخی، میرسد به یک الگویی که خیلی ساده است و خوب هم کار میکند.
یعنی فلسفه مضاف در این حوزه داشته باشیم؛ همان فلسفه هنر و معماری. آیا در جامعه علمی و مهندسی کشور که تدوینکننده اصلی سند معماری هستند چنین مباحث فلسفی در جریان بوده که ما بر اساس آن معماریمان را پایهگذاری کنیم؟
ما به اندازه کافی فیلسوف و نظریهپرداز در این حوزه داریم. منتها آنجا هم باز اشکالاتی وجود دارد که باید رفع شود. این فلسفه باید منتهی به عملکرد باشد و راهبردهای کاربردی پیدا کند. فلسفه باید نظریه شود. نظریه باید برود و مبانی نظریه که یک رشته تخصصی مثل معماری را پیدا بکند، این مبانی نظری با Conceptها و مفاهیمی که مستخرج از تجربیات است باید آمیخته شود و شروع به کار بکند. یعنی باید 4 گام از عمق به سطح بیاید. از مکاتب فکری شروع میشود و به نظریههای کاربردیتر و واقعیتر میرسد. نمیشود مستقیم از آیات و روایات به این رسید که چه بکنیم و تکنیک، فن، تجربه و همه اینها را فراموش کنیم. دوستان ما برخی در حوزه، آن طرف را روشن کردهاند و برخی این طرف را و در تقابل با هم دارند کار میکنند. اینهایی که روی زمین را تجربه میکنند مانند دفاتر مشاوره دانشگاهها مقداری غربی میزنند و بیشتر متوجه کسانی هستند که جلودار این کار بودند و تجربه دارند. یک مقداری از عمق باورها و اعتقادات دور میشوند و اینکه باید یک تمدن را به وجود بیاورند. کاری هم نمیشود کرد. اکثرا جوان هستند و یا کسانی که مصالحشان حکم میکند که پشتوانههای تجربی بیشتری داشته باشند. یک عده هم رفتهاند آن طرف سرچشمه؛ از نظر نظری، و در آیات و روایات و فکر میکنند که اسلام همه چیز را راجع به معماری پیشبینی کرده و آنها از آیات و روایات باید آن را در بیاورند و تفسیر بکنند. به نظر من میرسد که اسلام هم همین کار را کرده است. وقتی شما جوهر مناسب دادید، عرضیات آن در زمان و مکان خاص میتواند مطلوب باشد. یعنی وقتی ذات و کنه آن را درست طراحی میکنید و وقتی متصل به جایی است که مبانی فکری را میتواند از آنجا تغذیه کند، مانند چراغ قوهای میماند که به یک باطری وصل است و آن باطری هم شارژر دارد و نورش را میدهد. یعنی ما فکر میکنیم که در قسمت مبانی نظری هم احتیاج به گفتمان خاصی وجود دارد. مثلا الان در سند آموزش و پرورش نوشتهاند که باید آدم خوب و انسان کاملی تولید شود و... خب! چگونه؟ انسان کامل را چه کسی تعریف میکند؟ برای آن چکار باید بکنیم؟ این که نشد سند. یکسری صفات و ویژگی را مطرح میکنیم؛ چیزی از آن درنمیآید! همانجا متوقف میشویم. در حوزه آموزش و پرورش هم همین صحبتها هست. صحبتهایی که بیتوجه به مکاتب و اهداف و برنامهها نیست اما مکانیزمها و یا سازوکارها «شدن» را توضیح میدهند نه «بودن» را. اینها فقط یک چیزی را توصیف میکنند: ما میخواهیم که اینگونه باشد. خب این بودن را توصیف میکند اما شدن مکانیزم میخواهد. چگونه این بشود؟ این گل باید آب بخورد، باید رشدش را ببینیم، باید آب و باد و آفتاب و خیلی چیزها را باید ببینیم تا متوجه شویم این در حال رشد است. وقتی در حال رشد است باید هدایتش کنیم تا به یک جایی برسد. از نظر فلسفی همانطور که گفتم از عمق به سطح میآییم، به نظرم میرسد که اگر راجع به شدن بحث کنیم موفقتر هستیم. اگر ما شدنی را که میگوییم هم فشار از آنچه که هست به سمت آینده و هم کشش از آینده به سمت حال را ببینیم، خیلی خیلی موفق هستیم.
مثلا در حوزههای فرهنگی من به دوستانمان میگویم که ما چقدر انرژی گذاشتهایم که نشان دهیم لباس فردای ما از نظر مکتب ما به چه شکل خواهد بود؟ تا به حال طراحی کردهایم که 5 سال دیگر کیف، کلاه، لباس، تلویزیون، کفش، ماشین، تیر چراغ برق و حتی نانی که داریم میخوریم باید چگونه باشد؟ 5 سال دیگر متناسب با شرایط آن روز چگونه باید باشیم؟ طراحی نمیکنیم! ما اصلا آینده را طراحی نمیکنیم. حرف زیاد میزنیم اما دو قدم آن طرفترمان را نمیتوانیم ببینیم. فقط آرزو داریم. حتی آرزویمان را هم درست نمیبینیم. در صورتی که در قرآن در توصیف بهشت حداقل میگوید درخت هست و آب هست و... در واقع تصورش را نشان میدهد. ما تصور آینده را به وجود نمیآوریم. ما فقط صفات را میگوییم. تصویرش نیست. برعکس، غربیها Science Fiction یا علمی تخیلی دارند. تمام همّ و غم آنها بر تصویر آینده است. همه این فیلمهایی که میبینید که ماها را هم تحت تأثیر قرار میدهد، همین را نشان میدهد. تمام جوانهای ما تحت تأثیر نگاری و آیندهنگری کشورهای پیشرفته هستند. در تمام فیلمهایشان آیندهنگری وجود دارد. بعضی جاها به نظر مسخره است. نمیتوانیم جهتشان را مسخره ببینیم اینها آینده را که تو میخواهی به سمت آن حرکت کنی برایت ترسیم میکنند. تمام انرژی ما برای حل مشکلات صرف میشود. یعنی در برنامهریزیها باید دید صحیح نگاه کردن به زمان و مسئولیتی که به عهده ما هست وجود داشته باشد. ما واقعا به جوانانی نیاز داریم که فردا و پسفردایمان را ترسیم کنند.
معماری یک خصوصیت خیلی مهم دارد و آن این است که ما تمدنها را از معماری میشناسیم. ما هر چه از گذشتهها میدانیم از طریق معماری است. وقتی میگوییم معماری باروک، معماری گوتیک منظورمان فقط معماری نیست؛ موسیقی، تفکر، کتاب و ادبیاتش هم هست و این که در آن عصر چگونه فکر میکردند. آیا به نظر شما میشود که ما یک معماری را به عنوان الگو معرفی کنیم و اصلا در مورد جوانب دیگر تمدن فکر نکرده باشیم و بگوییم شاخصه تمدنی که داریم بنیانگذاری میکنیم، معماری است اما بقیه عناصری که باید معماری که محصول نهایی و ماندگارتر تمدن باشد را در نظر نگیریم؟
این هم یک زاویه دیگر قضیه است. نسبت به هنرهای دیگر میگویند معماری، مادر هنرهاست. اکثرا در معماریهای گذشته ما، همه هنرها حضور داشتهاند. از کاشیکاری، رنگ، تناسبات، پنجره، دیوار، ساختار و همه چیز در معماری وجود داشته است. آنجاها هم تعاریفی داریم. آن تعاریف به ما میگوید که معماری فقط یک جسم ساختمانی نیست. معماری وسیعتر از این حرفهاست. البته تعاریف بسیار زیاد و گیجکنندهای مطرح است. گوته میگوید که روح مجسم، یک چیز است نه دو چیز. مثلا من بارها میگویم که ظرف و مظروف دو مقوله مجزا نیست. مثلا لباس شخصیت انسان را نشان میدهد همینطور پوست؛ رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون. یک ذره زردی داشته باشی معلوم است که کبدت خراب است. جوش زدی یعنی مشکل خونی داری؛ برای مثال میگویم. وَجهه و وِجهه از یک چیز است. ما به سطح آوردن آنچه که در عمق وجودمان و فکرمان میگذرد را اسمش را معماری میگذاریم. گاهی به ساختمان ختم میشود و گاهی حتی در جامعه، رفت و آمدها و این داد و ستدها معماری است. ما معمار اندیشه داریم. معمار اقتصاد داریم. معمار انقلاب داریم. خب حضرت امام معمار انقلاب بودند. این انقلاب چیست که معمار دارد؟ یک سیستمی است که یکپارچگی و هویت آن توسط عملکرد معماری به وجود آمده است؛ معماری به معنای سیستم. شما درست میفرمایید؛ ما اگر جهانبینی اسلامی داریم معماری اسلامی را هم میتوانیم داشته باشیم اما معماری اسلامی گنبد و... نیست. اینها ساختمان است. معماری یعنی رفتار و کردار ما. بدون آدم که معماری، معماری نیست. حجم است. ما میگوییم یک حجم که طول و عرض و ارتفاع دارد اگر در زمان کله معلق بزنی میشود فضا و این فضا اگر آن گوشه مادربزرگ استکان از دستش بیفتد و همه آه بکشند یک حادثهای اتفاق میافتد که تاریخ و جغرافیایش منحصر به فرد میشود و آنجا برای آن افراد خاص است، آن میشود مکان. تازه جایی که یک اتفاق واقعی در آن افتاده است و برای عدهای آنجا مکان است، اگر شرایط خاصی داشته باشد مکان مقدس هم میشود. یعنی حس و احساس انسانی به یکسری مراودات برون از انسان تبدیل میشود و به عالم معنا ربط پیدا میکند و بعد مکان خاص میشود. خب این ابعاد در معماری هست. شما هم درست میگویید. سبکهای مختلف معماری منبعث از تفکری است که در پشت آن وجود دارد. این تفکر بر روی مسائل مختلفی که انسان با آن در ارتباط بوده است اثر میگذارد. روی معماریاش هم گذاشته است. یعنی هم در هنر و هم در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هم تأثیر دارد. ما هم فکر میکنیم که نظام جمهوری اسلامی وقتی دارد از اسلام به عنوان یک پسوند استفاده میکند باید تمام ابعاد و اقتصاد و سیاست و رفتارها و... اسلامی باشد. چون حکومت اسلامی تشکیل داده والّا اسلام به یک پدیده فردی و عبادی تبدیل میشود که آدم در خانهاش هم میتواند آن را انجام دهد. ولی وقتی نظام میشود و ادعا میکند که نه کمونیستی است و نه امپریالیستی، بلکه اسلامی است، باید آن را در همه ابعاد نشان دهد. به نظر بعید هم نمیرسد. چون مگر کمونیسم چکار کرده است. مگر یک مکتب فکری نیست. خب از دیالکتیک استفاده کرده و سازوکار خودش را ایجاد کرده است. اینکه غلط بوده یا درست بوده کاری نداریم. یا امپریالیسم مگر الان کار نمیکند؟ مبتنی بر سود و رقابتهاست و دائم دارد در تمام حوزهها کار میکند. حتی در معماری دارد ایده میدهد. اسلام هم میتواند این کارها را بکند.
به عنوان آخرین سوال در سندی که میخواهد تنظیم شود چه ضرورتهایی که باید در نظر گرفته شود و برای این کار چه موانعی وجود دارد؟
به دوستان هم میگفتم که نوشتن سند تخصص میخواهد. ما زیاد این تخصص را نداریم. باید ببینیم سند میخواهد چکار کند. چه چیزی را میخواهد. آیا یک منشور است، مانیفست است، مانند قانون اساسی است. چیست و میخواهد چکار کند. در ضمن تدوین سند عملا ابعاد معماری را باز میکنیم و به چیستی آن نگاه میکنیم و چرایی گفتمانی را طرح میکنیم و این که سندی که میسازیم برای چیست. چه کسی این کار را میکند؟ دولت؟ مردم؟ بخش خصوصی؟ و چه کسانی استفاده میکنند و چرا استفاده میکنند و برای کجا داریم این را مطرح میکنیم؟ کدام یک از آنها را نسبت به دیگر مسائل اولویت میدهیم و با چه معیار و شاخصی داریم این کار را میکنیم؟ چگونه و با چه کیفیتی این اعمال اتفاق میافتد. اینها را اگر ما در نظر بگیریم شاید بتوان سندی تنظیم کرد که کمی جمع و جور باشد. در رابطه با سند اگر آن کیستیها که چه کسی میخواهد استفاده کند و چراییهایش در ذهنمان باشد ممکن است که بعدا بتوانیم از کارها و یا پیشنهاداتی که دادند استفاده کنیم. سند باید هم گذشته، هم حال و هم آینده نزدیک و هم آینده دور و هم ایدهآلها را بتواند پوشش دهد و حل مشکل کند و پیشنهاد راه بدهد و به مسائل زمانمندی بپردازد. فقط به حل مشکل فکر نکند. تازه در حل مشکل هم ما چهارگونه حل مشکل داریم: Resolving، Absolving، Dissolvingو Solving. Dissolve یا ریشهکن کردن مشکل خیلی بهتر از ذوب مشکل و گشودن مشکل است. اینکه میخواهیم رافع مشکل باشیم یا دافع آن. اینها انواع و اقسام حل مسئله است.
ما معمولا در حل مشکلات به معلول پرداختهایم وقتی بچه را قوی تربیت کنی رهایش میکنی و او مشکلاتش را خودش حل میکند اما وقتی نمیتوانی این را تربیت صحیح کنی میرود و مشکل به وجود میآورد. باید همیشه کنارش حضور داشته باشی. همه کارهای ما به این شکل است. دنبال علت و رفع مشکل اصلی نیستیم همه ما داریم مشکل حل میکنیم. ما نمیدانیم از حل مشکل کی فارغ میشویم. بعد به این افتخار میکنیم و فکر میکنیم که کار اصلی حل مشکل است در صورتی که نیست. کار اصلی حل مشکل نیست. کار اصلی زندگی درست است. مشکل به آن عارض شده است. حتی در تدریسهایمان میگویند این افتخارات ما است که حل مشکل میکنیم! در صورتی که طرح و پیادهسازی ایدهآلها و رفع موانع برای پیاده کردن افتخار است. یعنی هدف چیز دیگری است نه حل مشکل. هدف باید جامع و مانع و غایی باشد. اگر اهداف غایی را در نظر بگیریم آن حیات طیبه و مطهر و شهر ایدهآل و آرمانی که در ذهنمان هست محقق میشود. این کار نشدنی نیست.
ما از راه پیرایش به نقطه مطلوب میرسیم. ما آنقدر داریم زباله و زشتی تولید میکنیم که باورنکردنی است. اصلا جلویمان را باید بگیرند. یک زمانی اگر ما فلج شویم و یک کسی یک دست غیبی بیاید و نگذارد ما هیچ کاری بکنیم، همه چیز درست درمیآید. یعنی ترمز کشیدن راه ماست؛ جلوگیری از این افراط در اشتباه و غلطهای مکرر. من فکر میکنم این اهتمامی که دوستان برای جمعبندی این سند میکنند گرچه کار بسیار مشکلی است، چون حوزه معماری بسیار وسیع است، حرکت خیلی خوبی است. اما انتظارشان این نباشد که زود جواب بگیرند. این هم البته به این معنا نیست که به جواب نمیرسند. دائم و هفته به هفته باید ورژنهای مختلف بیرون بیاید. منتها هر کدام پایه دیگری شود. من مطمئنم که به این زودی به نتیجه نهایی نمیرسیم. اصلا قرار نیست به نتیجهای برسیم. فقط اینکه دغدغه داشته باشیم و یک مقدار موضوعات هماهنگتر باشد خیلی خوب است و میشود کم کم یک اصولی را پیدا کرد. الان همه چیز واگرا است. یعنی به اندازه افراد انسانی، سند وجود دارد. همه فکر میکنند این گونه بهتر است. این جهتها و توصیهها و نظریاتی که هست باید همگرا شود و متمرکزتر و موحّدتر شود. ما نمیتوانیم از این پراکندگیها نتیجه بگیریم. برعکس باید دستگاههایی که متولی کار هستند را موظف کنیم که به سمت هماهنگی بیشتر و همگرایی پیش بروند، شروع به نظر دادن بکنند و روی این نظرات کار کنند. اگر دستگاههای اجرایی تشویق شوند که در ساخت سند مشارکت کنند، فکر میکنم که سند موفقتر شود.
http://www.sccr.ir/Pages/?current=news&gid=44&Sel=1085854