خاطره امام از آیت الله حائری یزدی - کتاب امام به روایت دانشوران
- . آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری «موسس حوزه علمیه قم» در سال 1276 هـ.ق در میبد یزد چشم به جهان گشود. پس از تحصیل مقدمات و سطوح در یزد راهی عتبات مقدسه شد و از محضر اساتید بزرگی همچون سید محمد فشارکی و شیخ فضل الله نوری استفاده نمود در سال 1332 هـ.ق به اراک مهاجرت نمود و در آن جا حوزه ای بنیان گذاشت. در سال 1340 هـ.ق حوزه علمیه قم را تأسیس نمود تألیفات او عبارتند از: تقریرات درس، دورالفوائد، الرضاع، الصلوة، المواریث و النکاح، آیت الله حائری در شب 17 ذیقعده 1355 هـ.ق (10 بهمن 1315 ه. ش) دار فانی را وداع نمود و در جوار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_52854/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%20%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AD%D8%A7%D8%A6%D8%B1%DB%8C_%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C
خاطره امام از آیت الله حائری یزدی
خاطرهای که حضرت امام از استاد شیخ خود مرحوم آیتالله حائری[1] نقل میکرد که در آن معنای عمیقی نهفته است. ایشان نقل فرمود: یک روز حاج شیخ درسی را گفتند و از ما خواستند که آن را بنویسیم و فردا بیاوریم. یکی از آقایان که خوش تقریر بود، تمام مطالبی را که استاد بیان کرده بود نوشته بود بدون اینکه اشکالی و حاشیهای بر آن نوشته باشد. استاد خطاب به آن شخص فرمودند: خیلی خوب حرفهای ما را نوشتهای اما یک «إن قلتی» حاشیهای بر آن ننوشتهای. آن مرد گفت: خوب نتوانستم اشکال پیدا کنم. استاد فرمودند: تا آنجایی که میشد باید یک ان قلتی بزنی اگر اشکال هم نبود تا جایی که بیادبی نبود حداقل یک فحش میدادی. (به شوخی و مزاح فرمودند). بیان این مطلب از سوی استاد بسیار آموزنده بود یعنی اینکه انسان باید حالت تقلید را از
کتاب امام به روایت دانشوران
دست بدهد و نباید تنها حرفهای دیگران را بشنود. ایشان همواره روی این مسأله که طلاب باید اهل تحقیق باشند تأکید میفرمود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 45
- . آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری «موسس حوزه علمیه قم» در سال 1276 هـ.ق در میبد یزد چشم به جهان گشود. پس از تحصیل مقدمات و سطوح در یزد راهی عتبات مقدسه شد و از محضر اساتید بزرگی همچون سید محمد فشارکی و شیخ فضل الله نوری استفاده نمود در سال 1332 هـ.ق به اراک مهاجرت نمود و در آن جا حوزه ای بنیان گذاشت. در سال 1340 هـ.ق حوزه علمیه قم را تأسیس نمود تألیفات او عبارتند از: تقریرات درس، دورالفوائد، الرضاع، الصلوة، المواریث و النکاح، آیت الله حائری در شب 17 ذیقعده 1355 هـ.ق (10 بهمن 1315 ه. ش) دار فانی را وداع نمود و در جوار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
حضور حاج آقا مصطفی در درس امام
مرحوم حاجآقا مصطفی در درس آقا سید محمد داماد[1] حاضر میشد و آن جا اشکال میکرد و جزو مستشکلین درس ایشان بود. ایشان به درس امام هم میآمد ولی اشکال نمیکرد و ساکت مینشست. یکی از روزها بعضی طلاب که حالا شاید برخی زنده و برخی نباشند به شوخی به حاجآقا مصطفی گفتند: شما در درس آسید محمد داماد اشکال میکنی اما در درس پدرت ساکت مینشینی و هیچ نمیگویی؛ نکند از پدرت میترسی؟! ایشان لبخندی زد و گفت: نه من نمیترسم، بلکه ادب میکنم و اشکال نمیکنم اما طلاب باز به شوخی ادامه دادند که تو میترسی و اگر اینطور نیست پس شرط ببندیم. یادم هست که همان روز حاجآقا مصطفی با اینکه در صفوف آخر نشسته بود. یک مرتبه طرح مسأله کردند که بار اول امام اعتنایی نکرد حالا نمیدانم نشنیدند یا خود را به نشنیدن زدند. بار دوم باز هم امام اعتنایی نکرد و حاجآقا مصطفی برای
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 45
بار سوم با حدت بیشتری اشکال کرد. من به چهره امام نگاه میکردم ایشان از صدا متوجه حاجآقا مصطفی شد، تبسمی کرد و بعد جواب آقا مصطفی را داد. البته امام هم با یک شدت و حدتی پاسخ گفت و به این ترتیب بود که آقا جزو مستشکلین درس امام شد و طرح مسأله میکرد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 46
- . آیت الله حاج محمد محقق داماد در سال 1325 هـ.ق در احمد آباد اردکان یزد دیده به جهان گشود و پس از تحصیل مقدمات و سطح در یزد، در سال 1341 هـ.ق به قم عزیمت و از محضر اساتید بزرگ حوزه بهره گرفت به سبب علاقه مرحوم آیت الله العظمی حائری به ایشان او را به دامادی خود برگزید و از آن روز به لقب «داماد» مشهور شد. ایشان در روز چهارشنبه دوم ذی الحجه الحرام 1388 هـ.ق بر اثر سکته قلبی در قم دار فانی را وداع گفت و در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
تعطیلی درس فلسفه و عرفان امام
هنگامی که ما به قم آمدیم امام دروس معقول و عرفان را به طور کل کنار گذاشته بود. فقط فقه و اصول درس میداد؛ در حالی که ایشان هم اهل معقول و هم اهل عرفان بود و ما نیز بسیار میل داشتیم که کلمهای در این باره از ایشان بشنویم، اما کلامی نشنیدیم. در اعیاد مذهبی مانند عید فطر، قربان و غدیر و غیره شاگردان به دیدن اساتید خود میرفتند و چون ما شاگرد حضرت امام بودیم به دیدار ایشان میرفتیم. در یکی از اعیاد همین کار را کردیم و مرسوم بود هنگامی که طلاب دور هم جمع میشدند. طرح مسألهای میکردند، حال یا فقهی و یا فلسفی. بعضی از دوستان زرنگی کرده و در محضر امام مسائل فلسفی مطرح میکردند که جنبه اعتقادی داشته باشد و امام احساس وظیفه شرعی کنند و پاسخ گویند و هنگامی که امام لب به سخن میگشود گویی دنیا را به ما دادهاند؛ اما این بار تا امام متوجه شدند که مسأله فلسفی است نگاهی کرده و از پاسخگویی امتناع فرمودند و تا زمانی که بنده در قم بودم نتوانستم کلامی فلسفی از زبان ایشان بشنوم. به هر ترتیب چون امام میخواستند فقه و اصول را تدریس کنند و اگر مسائل فلسفی را مطرح
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 46
میفرمودند مورد تکفیر قرار میگرفت و معاندین مجال مییافتند تا مشکلات بیشتری ایجاد کنند. تدریس عرفان و فلسفه را کنار گذاشت و نه تنها تدریس نمیکرد بلکه پاسخ سؤالات طلاب در این موارد را هم نمیداد. بعدها یعنی زمانی که انقلاب به پیروزی رسید و بسیاری از مسائل عرفانی را از طریق تلویزیون از امام شنیدیم، برایم بسیار جالب بود و این از آرزوهای من در قم بود که عملی نشد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 47
ماجرای دستیابی به کتاب سرالصلوة امام
زمانی که در قم بودم امام کتابی[1] داشت که تنها وصف آن را از حاجآقا مصطفی شنیده بودم و میدانستم که کتاب سطح بالایی است و دست نوشته خود امام است. دیدن این کتاب جزو آرزوهایم بود، اما امکانش نبود؛ چرا که خود حاجآقا مصطفی هم آن را نداشت. آن زمان هر وقت به تهران میآمدم دوستی به نام رضا کشفی داشتم که به منزل ایشان وارد میشدم وی اهل عرفان بود. یک بار برایم تعریف کرد: آقایی در تهران هست که تاجر است و هیچگاه از خانه بیرون نمیرود و تجارتش را با تلفن انجام میدهد. وی اهل سیر و سلوک است و دارای حالات خاص میباشد و از کتاب سرالصلوة امام یک کپی در اختیار دارد. به ایشان گفتم: آیا میشود کتاب را دید؟ گفت: بله، چون ما با هم
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 47
دوست هستیم مانعی ندارد. بنده به اتفاق آقا رضا کشفی به منزل آن تاجر رفتیم. زنگ زده و داخل شدیم. پیرمرد محترمی بود که برای آقای کشفی احترام بسیاری قائل بود و با اینکه من را نمیشناخت بسیار گرم پذیرایی کرد. آقای کشفی گفت: اگر لطف بفرمایید آن رساله را ما ببینیم. گفت: بله، چشم، برایتان میآوردم، اما آن را نمیدهم تا بیرون ببرید بلکه همین جا مطالعه بفرمایید. هر چند ساعت طول بکشد اشکالی ندارد؛ اما امانت نمیتوانم بدهم. حدود یک ساعتی نشستیم و چون به هر حال مزاحم میشدیم، نتوانستم خوب بخوانم بلکه تورقی کردم و سرفصلهای کتاب را یادداشت نمودم و بسیار استفاده بردم. همان مطالبی را که فکر میکردم در آن باشد یافتم و بسیار لذت بردم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 48
- . کتاب سرالصلوة یا معراج السالکین و صلوﺓ العارفین، در تاریخ 21 ربیع الثانی 1358 هـ.ش هـ.ق مطابق با 19 خرداد 1318 هـ.ش نگارش شده است.
علاقه امام به ابن عربی
ابن عربی[1] اگر نگوییم در عرفان چهره بینظیری است لااقل میتوان گفت کمنظیر است. آثاری چند در عرفان نظری از وی به جا مانده که خود اقیانوسی است و برای افرادی چون امام که خود عارفند و از طرفی به عرفان نظری هم توجه دارند بسیار جذب کننده است. امام مجذوب ابن عربی بود و برای وی بسیار احترام قائل بود و در بیانات و آثار به
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 48
جای مانده از ایشان کاملا مشهود است. گرچه عرفایی که اهل عرفان عملی هستند، شاید خیلی علاقهمند به ابن عربی نباشند اما برای امام چنین بود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 49
- . محمد بن علی بن محمد عربی (634 ـ 560) بزرگترین عارف قرن هفتم، مشهور به «ابن عربی»، «محیی الدین» و «شیخ اکبر». حدود دویست اثر به وی منسوب است که مهمترین آنها عبارتند از: الفتوحات المکیه، فصوص الحکم، التجلیات الالهیه، انشاء الدوائر، تفسیر قرآن. کتاب فصوص وی از کتاب های اصلی و درسی مهم عرفان است. امام خمینی بر «فصوص» حواشی نفیسی دارند.
حاشیه بر نظرات ابن عربی
خاطرهای بسیار شنیدنی ـ که از فرد موثقی شنیدهام ـ برایتان نقل میکنم. در سابق، امام عرفان درس میداد و با فصوص و فتوحات بسیار مأنوس بود. مطلبی را که نقل میکنم عوام نمیدانستند بلکه یک عده از خواص آن را میدانستند و آن اینکه: محییالدین در یک جایی به رافضیها اهانت کرده و رافضی هم معمولا به شیعه اطلاق میشود. او نوشته که عارفی که از رجیسون در عالم کشف و شهود خود، یک رافضی را به شکل خوک دیده.[1] امام که گویا این مطلب را مطالعه یا تدریس کرده بود هنگامی که به این جمله میرسد حاشیهای بر کتاب مینویسد به این مضمون «هذا العارف لصفای ذهنیاته وجودة باطنه رأی نفسه فی عالم المکاشفة» یعنی این عارف به خاطر صفای باطن و پاکی نفسش، صورت نفسانیات خود را در حالت مکاشفه به صورت خوک دیده.
این عمل امام بسیار ظریف است و نیز مطلب بسیار مهمی است؛ چرا که ممکن است فرد آنقدر دچار گرفتاری شود که حالت نفس خویش را
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 49
در مکاشفه ببیند و بدین جهت در این راه خطرهایی است که بدون استاد نمیتوان جلو رفت و بیان این مطلب بسیار فنی و دقیق است و یک ظرافتی در آن هست که دفاع از شیعه شده است.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 50
- . الفتوحات المکیه جلد 2 ص 8.
دکتر حمید انصاری
دکتر حمید انصاری
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 51
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 52
آشنایی با امام
خانواده ما بسیار مذهبی و پایبند به مسائل دینی بود و مرحوم پدرم ـ حاج اکبر انصاری ـ به مراکز دینی و حوزههای علمیه رفت و آمدهای مستمری داشت. منزل پدرم کانون فعالیتهای مذهبی منطقه بود و من نیز از کودکی با این مفاهیم و مباحث مذهبی آشنا شدم. قبلا برادرانم: حججاسلام محمدعلی و مجید انصاری با تشویق پدرم و به انتخاب خود و همچنین با راهنمایی شخصیتهای مذهبی و چهرههایی نظیر آیتالله شیخ جعفر سبحانی (از شاگردان برجسته امام خمینی) که برای تبلیغ در ایام مذهبی به محل ما[1] میآمدند، راه تحصیل علوم دینی را برگزیده بودند. در آن زمان ـ پس از وقایع 15 خرداد سال 42 ـ علیرغم فضای اختناق و سکوت حاکم بر کشور، حوزه علمیه کرمان به لحاظ فعالیت چند تن از روحانیون، مبارز از حوزههای فعال در نهضت امام خمینی محسوب میشد. طبعا مسائل مربوط به وقایع سیاسی روز هم کما بیش در خانواده ما ـ خصوصا در ایامی که برادرانم به محل میآمدند ـ مطرح
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 53
میشد. دستگیری کوتاه مدت پدرم به اتهام داشتن عکس و آثار امام، بر روحیه من در دوران کودکی، و دیگر اعضای خانواده و اهالی محل تأثیر خاصی داشت. در سال 1347 پس از پایان دوره ابتدایی به همراهی دو برادر بزرگترم که برای گذراندن دوره سطح دروس حوزوی مجبور بودند از کرمان به قم بیایند، وارد قم شدم و هشت سال به تحصیل دروس حوزوی مشغول بودم و همزمان نیز دروس جدید را به صورت متفرقه تا اخذ دیپلم خواندم. در قم، روحانیون کرمانی جلسات هفتگی داشتند و پیامها و سخنرانیهای حضرت امام و نیز سایر مسائل سیاسی و اجتماعی، تحلیل و بررسی میشد. با شرکت در این جلسات و مطالعه آثار و کتابهای سیاسی روز به تدریج آگاهیهای من نسبت به مسائل بیشتر شد و به عرصه فعالیتهای سیاسی و مبارزه با رژیم شاه پا گذاشتم.
از اواخر دهه 40 و به ویژه اوایل دهه 50 با ائتلاف روشنفکری متعهد دینی با جریان انقلابی و روشنفکر در حوزههای علمیه و تلاش بزرگانی نظیر شهید مطهری، شهید بهشتی و دکتر شریعتی و سایرین، من نیز علاقهمند شدم از محدوده فعالیتهای سنتی در حوزهها، فراتر رفته و با برخی از دوستان در مراکز دانشگاهی ارتباط قویتری برقرار نمایم. این نوع فعالیتها تا اوجگیری انقلاب اسلامی یعنی تا سال 1356 ادامه داشت و ما هم که جمع منسجم و مرتبی داشتیم با نیروهای فعال در نهضت امام و حتی کسانی که کار مسلحانه میکردند ـ البته از نیروهای معتقد به نهضت امام ـ ارتباط داشتیم و در راستای نهضت حضرت امام اقدام به چاپ و توزیع اعلامیه علیه رژیم شاه و انجام تظاهرات و در
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 54
صورت لزوم انجام عملیات نظامی به وسیله مهمات و اسلحههایی که در اختیارمان بود، مینمودیم. در مبارزات نگاهمان به حضرت امام و نظرات ایشان بود و فعالیتهای خود را در محدوده و قلمرویی که ایشان ترسیم کرده بودند، ادامه میدادیم. به طور مثال در گروه ما، با توجه به شرایط حساس آن دوره پیشنهاد ترور رئیس یکی از تشکیلات امنیتی قم داده شد به دوستان گفتم باید نظر امام ـ که در آن زمان به آیتالله العظمی خمینی معروف بودند ـ را جویا شویم. از طریق یکی از علمای مبارز کرمان که با امام مرتبط بود در صدد آگاهی از نظر امام برآمدیم. پس از گذشت پانزده روز گفتند که امام اجازه چنین کاری را نمیدهند و موضوع منتفی شد. به طور کلی و به استناد آثار و اسناد امام باید بگویم ایشان در پیشبرد مقاصد سیاسی خویش اصولا با روشهایی از این قبیل به شدت مخالف بودند و بر همین مبنا نیز هیچگاه در طول دوران مبارزه از گروههایی که مشی مسلحانه و ترور را در پیش گرفته بودند، حمایت نکردند. اینکه بعضا مجوز ترور حسنعلی منصور[2] (نخست وزیر رژیم شاه) را به امام نسبت دادهاند تحقیقاً نادرست میباشد. در صحیفه امام حتی سندی به چشم میخورد که ایشان با انتشار مقالهای که در آن از ترورهای به وقوع پیوسته در دهه 20 و 30 توسط یک گروه اسلامی و معروف، مخالفت نمودهاند و آن را تجلیل از
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 55
آدمکشیها میدانند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 56
- . منطقه خانوک از توابع زرند کرمان.
- . حسنعلی منصور در 17 اسفند 1342 مأمور تشکیل کابینه شد. از مهم ترین وقایعی که در دوره نخست وزیری منصور اتفاق افتاد، یکی تصویب لایحه کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران نظامی امریکا) بود و دیگر تبعید امام(س) در 13 آبان 1343 به ترکیه. منصور در اول بهمن 1343، در مقابل مجلس شورای ملی به ضرب گلوله محمد بخارایی مجروح شد پس از پنج روز در گذشت. (باقر عاقلی، شرح رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، نشر گفتار، تهران، 1380، جلد 3، صص 1152 ـ 1546)
15خرداد 54
15 خرداد سال 54[1]
در رابطه با 15 خرداد 54 نمیتوان با قاطعیت گفت که از قبل برنامهریزی شده بود. البته در سالگردهای قیام 15 خرداد، جو قم و حوزه علمیه همواره ملتهب بود ولی گرامیداشت این واقعه بیشتر در محافل خصوصی و غیرعلنی و یا از طریق صدور اعلامیهها مطرح بود. در 14 خرداد سال 54 در موقع نماز آیتالله العظمی اراکی اعلام شد که به مناسبت گرامیداشت شهدای 15 خرداد، بعد از نماز مجلس بزرگداشتی منعقد میباشد. در آن شب حدود سیصد تا چهار صد نفر در فیضیه ماندند. بعد از اتمام نماز و رفتن آیتالله اراکی، حضور نیروهای شهربانی در میدان آستانه بیشتر شد و کمکم اخطار آنها شروع شد و با بلندگو اخطار کردند که متفرق شوید. حاضرین در مدرسه فیضیه به این هشدارها وقعی ننهادند. این مجلس بزرگداشت سرآغازی شد بر خروش دوباره فیضیه در 15 خرداد. شور و حال عجیبی حاکم شده بود. شاید برای نخستین بار بعد از قیام 15 خرداد 42 فریاد بلند درود بر خمینی و
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 56
مرگ بر این سلسله پهلوی در حساسترین مرکز قم به طور لاینقطع به مدت چند روز فضای این شهر را دگرگون کرده و خبر به سرعت در محافل سیاسی کشور پیچیده بود.
در روز 17 خرداد نیروهای اعزامی از تهران و مأمورین شهربانی به فیضیه حمله کردند. گزارش وقایع داخل و بیرون مدرسه فیضیه از طریق تنها خط ارتباطی یعنی تلفن واقع در کتابخانه فیضیه مبادله میشد. کمکم مواد غذایی اندک موجود در حجرهها به اتمام رسید و از نان و ماستی که مردم از خیابان پشت فیضیه (مشرف به رودخانه) آورده بودند و به وسیله سطل و طناب به پشتبام منتقل میشد، تغذیه میکردیم. در این دو روز حوادث مختلفی روی داد نیروهای کماندوی اعزامی از تهران هم در اطراف مدرسه و سراسر میدان آستانه به لباسها و وسایل ضد شورش و مسلح مستقر شده بودند.
من از پشتبام مدرسه فیضیه دیدم مأمورین، درب مدرسه واقع در میدان آستانه را باز کرده و مشغول تخلیه سیمهای خاردار شدهاند. دیگر مطمئن شدم که حمله آنها قطعی است و بحث خروج آرام منتفی شده است. به دوستان وضعیت را گفتم و با توجه به وضع موجود، ماندن و درگیری را صلاح ندیدم که بعضیها مخالفت میکردند و معتقد بودند که باید بمانیم و مقاومت بکنیم. با تعدادی از طلبهها از قسمت در شرقی مدرسه دارالشفاء از پشتبام پائین پریدیم و با پای برهنه و سر و وضع آشفته به منزل رفتیم. بر اثر استنشاق گاز اشک آور و فریادهای چند روزه صدایم کاملا گرفته بود. پس از تعویض لباسها ساعتی بعد
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 57
برگشتم که در میدان آستانه با صحنه دستگیری افراد داخل مدرسه و رفتار خشونتبار مأمورین با آنها و رژه به اصطلاح پیروزمندانه کماندوها که با شعار «جاوید شاه» توام بود، مواجه شدم.
دستگیر شدگان را که اکثرا با پای برهنه و سر و وضع خونین بودند با ضرب و شتم داخل کامیونهای ارتشی کرده و به شهربانی بردند. با جمعی از دوستان در مدرسه خان تجمع کردیم و از آن جا به منزل مراجع تقلید رفتیم. گفتند حضرات آقایان گلپایگانی، مرعشی و شریعتمداری، منزل آیتالله مرتضی حائری (ره) جلسهای دارند تا در این رابطه تصمیمگیری کنند. به مدرسه خان برگشتیم و منتظر شدیم دیدیم خبری نشد، دسته جمعی به منزل آیتالله حائری رفتیم. مرحوم حائری به طلاب معترض گفت: آقایان یکی، دو ساعتی است که جلسه دارند و قرار است اطلاعیه بدهند و فعلا در مورد متن اطلاعیه بحث میکنند شما بروید مدرسه خان، اطلاعیه نیم ساعت دیگر آماده میشود با اخبار و شایعاتی که رژیم شاه در مورد این واقعه پخش کرده بود و قیام را به دروغ به کمونیستها نسبت داده و تیتر اول یکی از روزنامهها نیز به همین معنا پرداخته بود برخورد رژیم با دستگیرشدگان بسیار نگران کننده به نظر میآمد. گفتیم همین جا در حیاط میمانیم تا اعلامیه آماده شود. اطلاعیهای دستنویس با امضای چهار نفر جمع حاضر آماده شد و در آن، حمله به مدرسه فیضیه محکوم گردیده و اعلام شده بود کسانی که دستگیر شدهاند از طلاب علوم دینی هستند. با آنکه تأکید کرده بودند که حق تکثیر اعلامیه را ندارید و فقط 4 نسخه از آن را در طول خیابان ارم
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 58
نصب کنید، در عین حال این اعلامیه در جهت خنثی سازی ترفند رژیم که سعی داشت افراد دستگیر شده را کمونیست معرفی کند نقش مؤثری داشت.
به دنبال این قضایا، یکی از روحانیون تبریزی که با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم، برای من پیغام فرستاد که شما تحت تعقیب هستید و بهتر است مدتی قم را ترک کنید. ایشان این خبر را از همسایه جنب منزلشان که برادر یکی از مأمورین ساواک قم بود، گرفته بود. من اعتنایی نکردم و چند روزی در قم ماندم تا اینکه یکی از افراد دستگیر شده از طلاب جوان رفسنجانی که به خاطر سن کمش، پس از تحمل شکنجه آزاد شده بود در راه رفتن به رفسنجان شبانه به منزل ما آمد و گفت در تهران مأمورین ساواک عکس شما را در حال سخنرانی در پشتبام فیضیه که توسط مأمورین از بالای گلدستهها و پشتبامها گرفته بودند به من نشان دادند که این کیست و تعجب کرده بودند که چرا در بین دستگیرشدگان نیست. بدین جهت مجبور شدم مدتی قم را ترک کنم و حدود دو ماه در گرمای تابستان آن سال به بافق یزد بروم و از این تاریخ به بعد تا زمان پیروزی انقلاب تقریبا زندگی من به صورت نیمه مخفی و در ارتباط با مبارزین و تردد در شهرهای مختلف سپری شد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 59
- . در 15 خرداد 1354، مراسم بزرگداشت شهدای 15 خرداد 1342، در مدرسه فیضیه به تظاهرات ضد رژیم تبدیل شد و طلاب در مدرسه متحصن شدند. در پی تحصن طلاب مأموران رژیم درهای مدرسه را بستند و طلبه ها را در مدرسه محبوس کردند. سپس در 17 خرداد به مدرسه حمله کردند و به ضرب و شتم طلبه ها پرداختند و عده ای از آنها را روانه زندان کردند و گروهی را نیز به سربازخانه ها فرستادند. (هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، زیر نظر غلامرضا کرباسچی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، تهران، 1371، جلد 2، 635- 632).
بازگشت امام به کشور
چند روز قبل از ورود امام به کشور از طریق اخوی مطلع شدیم که برای توجیه نحوه استقبال از امام باید به تهران بیاییم. جلسه توجیهی در
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 59
منزل یکی از دوستان و یاران انقلاب تشکیل شد. در آن جا مقداری اسلحه و مهمات سبک نظامی وجود داشت. ما قبلا تمرین تیراندازی کرده بودیم و آن شب هم یکی از دوستان شهید عراقی و از مبارزینی که قبلا در لبنان دوره دیده بود نکاتی را آموزش داد. فکر میکنم مسئولیت مجموعه کار با شهید عراقی بود. محلی که برای مأموریت ما در نظر گرفته بودند، از خیابان فرودگاه تا میدان آزادی بود. به محض ورود خودرو حامل امام، نردهها به هم ریخت و تمام پیشبینیها نقش بر آب شد و هیچ کدام از برنامههای طراحی شده برای حفاظت ایشان اجرا نشد. ماشین امام بود و مردم، ما هم به دنبال ماشین میدویدیم و با سختی خود را به بهشت زهرا رساندیم. آن روز از فراموشنشدنیترین روزهای زندگانی من و شاید بسیاری از میلیونها استقبالکنندهای بود که پس از سالها فراق، ورود امام به ایران را با حضور باشکوه خویش جشن گرفته بودند. آنچه که در فیلمها و عکسها و خاطرات مربوط به این رویداد تاریخی در 12 بهمن نشان داده میشود گوشهای است ناچیز از احساسات غیر قابل توصیف اقیانوس عظیم مردم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 60
حوادث روزهای آغازین انقلاب
روزهای بعد از ورود امام تا 22 بهمن سرشار از وقایع مختلف بود و سرعت این تحولات قابل وصف نیست. در این مدت چندین مرتبه در ملاقاتهای عمومی در میان ازدحام مردم مشتاق در مدرسه علوی به زیارت امام شتافتم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 60
در روزهای 21 و 22 بهمن شاهد و درگیر در جریانهای خاص بودم نظیر تسخیر ساختمان رکن 2 ضد اطلاعات ارتش که تا آخرین لحظات مقاومت میکردند و در طبقات بالای ساختمان مشغول خرد کردن اسناد محرمانه بودند؛ همچنین جریان دفع حمله عناصر رژیم به ساختمان صدا و سیما در خیابان ولی عصر و یا جریان ورود به محوطه ستاد مشترک واقع در چهار راه قصر که در آن جا سعی کردیم از خروج اسناد و اسلحهها جلوگیری کنیم. در این ساختمان تعدادی از نظامیان بلند پایه ایرانی و نیز فرماندهان امریکایی مستقر بودند که جریان دستگیری و بردن امریکاییان به سفارت امریکا از مسائل سؤالبرانگیز روزهای ابتدای انقلاب بود.[1]
بیان این خاطره نیز ضروری است که پس از استقرار در محل رکن 2، متوجه پرونده قطوری روی پیشخوان چوبی اطلاعات در ورودی شدم پس از بررسی مشخص شد که پرونده حضرت امام است. این پرونده غیر از پروندههای ساواک بود. پرونده را به یکی از دوستان تحویل دادم و گفتم در نگهداری آن دقت کن. اما ساعتی بعد که مراجعه کردم گفتند که افرادی به عنوان نمایندگان اعزامی از مدرسه علوی آمدند و آن را همراه با پروندههای دیگر و مقادیر زیادی سلاح بردند و دیگر آن پرونده پیدا نشد که جای حسرت و تأسف فراوان دارد و امیدوارم روزی اطلاعات مربوط به چگونگی سرقت اسناد مهم انقلاب از مجموعه مراکز
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 61
اسنادی و دربار به وسیله منافقین و همچنین انتقال اسناد به وسیله برخی از عوامل موثر در دولت موقت انقلاب به محلهای نامعلوم، منتشر شود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 62
- . ماجرای این واقعه و وساطت و نقش آقای دکتر ابراهیم یزدی و سرهنگ توکلی در آن را در فصلنامه حضور (ش2) توضیح داده ام.
ورود امام به قم
بعد از پیروزی انقلاب اولین بار حضرت امام را از نزدیک در مدرسه علوی زیارت کردم اما نزدیکترین دیدار در مدرسه فیضیه و روز ورود امام به قم [دهم اسفند 1357] بود، شادمانی مردم قم که از 13 آبان 1343 در انتظار دیدار دوباره با امام بودند وصفناشدنی است. تراکم جمعیت در میدان آستانه و اطراف فیضیه امکان ورود امام از این مسیر به مدرسه فیضیه را نمیداد قبلا برنامهریزی شده بود که مسیر اعلام نشده از محل مسجد اعظم و جنب پل آهنچی باشد. مسئولیت تأمین این مسیر و همراهی تا محل استقرار امام به ما محول شده بود. همراه با امام محافظینی نیز از تهران و از پرسنل انقلابی نیروی هوایی آمده بودند جمعیت که امام را دید بیاختیار دور ماشین ریختند امام هم پیاده شده بودند و ازدحام جمعیت و شور و حال آنان قابل کنترل نبود. در این هنگام در ابتدای صحن مسجد اعظم، عمامه حضرت امام بر اثر ابراز احساسات غیرقابل کنترل مردم از سرشان افتاد و ما شدیدا نگران جان امام بودیم. و بر اثر این نگرانی یکی از دوستان دانشجوی مقیم قم که همراه من بود با اسلحه یوزی چند تیر هوایی شلیک کرد. امام به خاطر اینکه مردم از این شلیک ناگهانی وحشتزده شده بودند، عصبانی شدند و نهیب زدند که مردم را آزاد بگذارید هیچکس با من نیاید. امام با وقار
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 62
و آرامشی خاص، تنها به سمت پلههای منتهی به مدرسه فیضیه (واقع در محوطه زیر ساعت مسجد اعظم) حرکت کردند و ما با فاصله زیاد در پی ایشان رفتیم. دیدار علما و شاگردان امام پس از سالها جدایی واقعا دیدنی و خاطره انگیز بود. فراموش نمیکنم در نماز جماعت (مغرب و عشا) که به امامت حضرت امام در سالن کتابخانه فیضیه برگزار شد، اسلحهام را کنار سجاده گذاشته بودم. آقای تهرانی (از مدرسین و ممتحنین حوزه علمیه قم) که مدتی ادبیات عرب را نزد ایشان خوانده بودم، در کنارم به نماز ایستاده بود. بین دو نماز متوجه گریه شوق ایشان شدم. با خود زمزمه میکرد: خدایا چه میبینم. پس از سالها جدایی، ما و دوباره فیضیه عالمان تبعیدی و زندانیان آزاد شده در نماز جماعت با امام! مردان مسلح به نماز ایستاده!... و به راستی که اعجاب او بجا بود و در ضمیر یکایک کسانی که آن روز به امام اقتدا کرده بودند کلماتی نزدیک به همین معانی مرور میشد. باور کردنی نبود؛ روزی که امام خمینی در 15 خرداد سال 42 به خاطر سخنرانی در همین مدرسه فیضیه دستگیر شده بود و نظامیان شاه، شهر قم را به خاک و خون کشیدند و روزی که امام را غریبانه به ترکیه و سپس عراق تبعید کردند و در تمام سالهای سخت دوران تبعید امام، کسی باور نمیکرد که روزی این مرد سترگ و الهی باز گردد و طومار نظام شاهنشاهی تحت حمایت امریکا را در ایران در هم پیچد و اکنون این امر باور نکردنی اتفاق افتاده و وعده خدا تحقق یافته بود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 63
پس از پیروزی
مدتی همراه با برادر بزرگم حجت الاسلام محمدعلی انصاری از اعضای دفتر حضرت امام، در امور کمیته انقلاب همکاری داشتم و سپس به کرمان رفتم و در محلی به نام «خانه شهر» مرکز فرهنگی دایر کردیم. فعالیت ما در مقابل تلاشهای سازمان منافقین بود که به واسطه حضور یکی از اعضای مرکزیت این سازمان در کرمان، مراکز حساس را تصرف کرده بودند. در تشکیل سپاه پاسداران و جهاد سازندگی استان کرمان به کمک دوستان شتافتم و مدتی در بخش فرهنگی این دو نهاد انجام وظیفه کردم. مدتی نیز همراه برادر شهیدم محمود انصاری در دفتر عمران امام در کردستان و غرب کشور به جوانرود رفتیم. حضرت امام خمینی(س) بر محرومیتزدایی از این منطقه و کارهای فرهنگی در آنجا تأکید فراوان داشتند. متأسفانه احزاب وابسته به بیگانگان در این خطه از ضعف دولت موقت و سیاستهای نادرست آنان، در برپایی آشوب و فتنه در کردستان نهایت استفاده را بردند. برادرم محمود انصاری که برای کمکرسانی به پاسداران محاصره شده در کامیاران بدانجا شتافته بود همراه چند تن از دوستانش به شهادت رسید.
یکایک روزها در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب سرشار از حوادث و وقایعی است که برای حاضران در آن عرصهها خاطرات تلخ و شیرین فراوانی را تداعی میکند.
در روزهای آغاز جنگ تحمیلی در اهواز شاهد خیانتهای گروه وابسته به بنیصدر و مظلومیت و مقاومت بیمانند نیروهای مردمی و
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 64
بسیجیانی که از سراسر کشور و با فرمان امام خمینی برای دف ع تجاوز دشمن به منطقه آمده بودند، بودم.
قبل از وقوع جنگ، مقدمات اعزام بسیاری را به مکه مکرمه تدارک دیده بودم و همچنین در در بخش تبلیغات بعثه حضرت امام فعالیت داشتم. با شروع جنگ و تشدید عملیات هوایی عراق در حالی که حدود شش هزار زائر ایرانی عزیمت کرده بودند پروازها متوقف گردید.
با تحمیل جنگ به ایران، رسانههای خبری غرب به طمع پیروزی سریع صدام و یکسره شدن کار انقلاب اسلامی، تبلیغات وسیعی را علیه ایران به راه انداخته بودند. دولت سعودی نیز همچون دیگر دولتهای عربی منطقه تحت فشار امریکا دچار اشتباه فاحش شده و در جبهه حمایت از عراق قرار گرفته بود. برخی از مسئولین حج و مدیران کاروانها امکان عزیمت نیافته بودند. برادرم از دفتر امام تلفنی اطلاع داد که به همت مسئولین هواپیمایی و وزارت خارجه پروازی برای انتقال مدیران تدارک دیدهاند. بلادرنگ و به سختی خود را از اهواز به تهران رساندم. گذرنامهام مهر نخست وزیری را نداشت. ساعت حدود 5 / 1 شب بود که به نخست وزیری رفتم بدون هیچ حاجب و مانعی وارد دفتر کار شهید رجایی شدم. آقای بهزاد نبوی را دیدم که با چهرهای مصمم از دفتر کار ایشان خارج میشود. شهید رجایی که در آن ساعت نیمه شب مشغول کار بود یادداشتی کوتاه خطاب به دایره ذیربط در فرودگاه نوشت، خداحافظی کردم و به فرودگاه رفتم و از آنجا به جده و مکه مکرمه عزیمت کردم. این سفر خاطرات فراوانی را به همراه داشت.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 65
علیرغم تبلیغات منفی که علیه ایران میشد در چهره و بیان اغلب زائران غیر ایرانی احترام عمیق نسبت به امام خمینی و انقلاب اسلامی به عنوان حرکتی در جهت احیای عزت جامعه اسلامی به وضوح دیده میشد. پیام حج امام خمینی پرهیز جدی از تفرقه و اجتناب از طرح مسائل مربوط به جنگ عراق و ایران و تمرکز شعارها علیه امریکا و اسرائیل بود. مسلمانان دیگر کشورها در مسجد الحرام در خیابانها گرد حجاج ایرانی حلقه میزدند. در منا به خاطر تکثیر و پخش پیام امام، ما را دستگیر و یک شب به زندان بردند. تظاهرات شجاعانه حجاج ایرانی سبب آزادیمان گردید.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 66
تسخیر لانه جاسوسی
یکی از حرکتهای مهم دانشجویی در اوائل انقلاب که به فرموده حضرت امام، انقلابی بزرگتر از انقلاب اول بود، ماجرای تسخیر جاسوسخانه امریکا است.
یکی، دو روز قبل از این ماجرا، در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ـ که آن زمان دانشجوی این دانشکده بودم ـ توسط انجمن اسلامی جلسهای گذاشته شد و با توجه به سخنرانی روز دهم آبان امام خمینی[1] و شرایط حاکم بر ایران و خصوصا مذاکرات مخفیانه سران دولت موقت با برژینسکی، پیشنهاد اعتراض و راهپیمایی مقابل
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 66
سفارت امریکا مطرح گردید، مشابه این جلسه در دیگر دانشکدهها نیز برگزار شده بود که منجر به تسخیر لانه جاسوسی گردید. پس از ورود دانشجویان به سفارت، برای انعکاس ماجرا به دفتر امام شتافتم و مشاهدات خود را از طریق اخوی مکرم به یادگار امام و امام منعکس کردم. چندی بعد همراه اخوی و مرحوم حاج سید احمد آقا جهت دیدار با دانشجویان بدانجا رفتیم. آن روزها از محافظ و اسکورت و راننده و تشریفات خبری نبود. نفرین بر منافقین که بعدا با ایجاد موجی از ترورها و آشوبها شرایطی ناخواسته را بر مسئولین جمهوری اسلامی تحمیل کردند و متأسفانه همین امر رویهای رو به افراط و تعمیم به خود گرفت. یادم نمیرود هنگام عزیمت به محل سفارت با سرعت رانندگی میکردم. مرحوم حاج احمد آقا دوبار تذکر دادند که خیلی تند حرکت میکنی. پس از مدتی مجددا ناخودآگاه سرعت گرفتم که حاج احمد آقا محکم به روی داشبورد زد و گفت یا بدهید خودم رانندگی کنم یا مرا پیاده کنید. در جمع دانشجویان ایشان مدتی از محل سفارت بازدید کردند و با دانشجویان ملاقاتی داشتند و همانجا مصاحبهای با ایشان انجام شد که نقطه نظرات امام و خود را درباره این واقعه مهم که حقیقتا تجلی اعتراض عمومی ملت ایران علیه سیاستها و دخالتهای امریکا کشور بود، در این مصاحبه منعکس گردید و بازتاب وسیعی نیز داشت.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 67
- . برای آگاهی از متن سخنرانی امام نک: صحیفه امام، ج دهم، ص 412-413.
نامه 1368/1/6 حضرت امام
چند روز قبل از بردن نامه 6 / 1 / 1368 به منزل آقای منتظری، اخوی
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 67
(حجتالاسلام محمد علی انصاری) به منزل ما آمد و گفت چنین ماجرایی در پیش است و امام هم دارد از آبروی خویش مایه میگذارد. خیلی با هم بحث کردیم که آیا این تنها راه چاره است؟ چند روز بعد در تاریخ 6 فروردین 1368 همراه برادرم به جایی در حومه تهران رفته بودیم. آن زمان هنوز «تلفن همراه» نبود، از سوی دفتر امام با دادن مشخصات خودرو به پلیس راه اطلاع دادند که کار ضروری پیش آمده و سریعا به دفتر مراجعه کنید. برادرم را خواسته بودند تا شخصا نامه معروف امام (6 / 1 / 68) را به آقای منتظری برساند. بلافاصله به راه افتادیم نزدیک غروب به منزل آقای منتظری در قم رفتیم. از دفتر امام اطلاع داده شده بود که نامه امام در راه است و توسط فلانی تحویل خواهد شد. آنها منتظر بودند، به محض ورود، برادرم به اندرونی رفتند و نامه امام را به آقای منتظری تحویل دادند. پس از آن حجتالاسلام شیخ حسن ابراهیمی سوار ماشین ما شد و حدود یک ساعت درباره ابعاد حادثه در شرف وقوع و راههای کاهش آثار منفی آن گفتگو کردیم.
برشماری علل این حادثه و افسوس بر آن فایدهای نداشت. نصایح قبلی امام و تلاش جمع کثیری از اصحاب امام و دوستان آیتالله منتظری طی چند سال قبل از آن، قطع نفوذ کسانی که در بیت ایشان برای پیشبرد مقاصدشان راه رویارویی ایشان و امام را در پیش گرفته بودند متأسفانه به نتیجه نرسیده بود. شاید اگر شهید محمد منتظری با توجه به فراست و تجارب فراوان سیاسی که داشت، میبود حضور وی کفه نیروهای حاضر در بیت آقای منتظری و چهرههایی نظیر آقای ابراهیمی را که از وضع
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 68
موجود رنج میبردند و مصلحت انقلاب و ایشان را در همراهی کامل با امام و مردم میدیدند، سنگینتر مینمود. به هر حال تقدیر به گونهای دیگر رقم خورده بود.
امام خمینی پس از یک دوره طولانی و بسیار پر ملالی که مکاتبهها و گفتگوها و پیکها و نصایح نتیجهای نبخشیده، اینک تصمیم خویش را گرفته بودند. محور گفتگوی ما و آقای ابراهیمی در آن روز، چگونگی مواجهه آقای منتظری و بیت ایشان در این ماجرا بود. امام خمینی بر انتشار نامه و در جریان قرار گرفتن مردم تأکید کرده بودند. تلاشهای گستردهای در سطح سران نظام و اعضای هیأت رئیسه مجلس خبرگان برای درخواست از امام در عدم انتشار نامه و تلطیف مضمون آن همان روز و روز بعد به وقوع پیوست. هیأت رئیسه مجلس خبرگان در همین رابطه خدمت امام خمینی رسیدند. از سوی دیگر آقای منتظری نیز در نامه 7 / 1 / 68 خویش با تصریح بر اینکه نامه در جواب نامه 6 / 1 / 68 حضرت امام نوشتهاند تأکید کردند که بقاء ثبات نظام اسلامی مرهون اطاعت از رهبری امام است و ایشان خود را ملزم به اطاعت و اجرای دستورات امام میدانند. ایشان در این نامه عدم آمادگی خود را برای قائم مقامی رهبری صراحتا اعلام کردند و از امام خواستند که اجازه دهند به درس و بحث علمی بپردازند. مجموعه این رایزنیها و نشستها و مکاتبهها سرانجام به تحریر نامه 8 / 1 / 68 رهبر کبیر انقلاب منتهی گردید که باید از این دو نامه به عنوان آخرین میثاق مکتوب آقای منتظری و امام نام برد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 69
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 70
دکتر سید کاظم اکرمی
تاریخ مصاحبه: تیر 1373دکتر سید کاظم اکرمی
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 71
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 72
سید کاظم اکرمی، در سال 1319 در همدان متولد شد و تحصیلات مقدماتی خود را در همان جا به پایان رساند و به معلمی پرداخت. در سال 1374 موفق به دریافت دکترای برنامهریزی درسی از دانشگاه تربیت معلم شد و به تدریس در آن دانشگاه مشغول گردید. سید کاظم اکرمی در ضمن فعالیتهای فرهنگی به فعالیت سیاسی روی آورد و در اوایل 1351 دستگیر شد و به زندان افتاد و پس از طی دوران زندان در همدان و سنندج در اواخر همان سال آزاد شد. در سال 1352 به علت تکثیر اعلامیه حضرت امام و همکاری با گروه اباذر دستگیر شد و دوباره به زندان افتاد و در 1356 آزاد شد. مشاغلی را که پس از انقلاب به عهده گرفت عبارتند از: مشاور مدیر کل آموزش و پرورش، نماینده مجلس خبرگان دوره اول، معاون و سپس رئیس دانشسرای راهنمایی همدان، مسئول آموزش و پرورش همدان، نماینده مجلس شورای اسلامی در دوره اول، وزیر آموزش و پرورش از 26 مهر1363 تا 26 مرداد 1368 مدرس و مسئول دانشگاه تربیت معلم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 73
اولین دیدار
در بهار سال 1342 به همراه دوستانی چون: محمد حنیف نژاد[1]،
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 73
تراب حقشناس، حمید نوحی و محمد بستهنگار که حدود ده نفر بودیم، به عنوان نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای تهران در همان منزل محله یخچال قاضی قم خدمت امام رسیدیم. شاید من نفر دوم یا سوم بودم که وارد شدم. کاملا یادم هست که حضرت امام از بالای عینک دقیقا یکیک ما را نگاه کرده و در کیفیت ورود و نشستن ما دقت مینمودند. آقای محمد بستهنگار که از سال ششم دبیرستان با من دوست بود و بعد هم داماد آیتالله طالقانی شد سؤالی مطرح کرد که آقا برنامه شما برای مبارزه چیست؟ امام تا حدودی ناراحت شده و فرمودند: ما برنامه خاصی نداریم! برنامه ما اسلام است.
در آن جلسه غیر از ما عدهای دیگر نیز حضور داشتند که در میان آنها یکی دو نفر از ساواکیها هم بودند. بعضی از اعضای بیت آن حضرت
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 74
در اتاق وارد شدند تا ساواکیها را بیرون کنند که امام با همان اقتدار همیشگی خود فرمودند: بگذارید بنشینند، چه غلطی میخواهند بکنند؟
بعد از اینکه از خدمت امام مرخص شدیم، از اعضای بیت به ما گفتند که اگر دستهجمعی بروید همهتان را میگیرند. تکتک بروید و فرار کنید. من با حمید نوحی از کوچههایی که کنار باغ بود و آن موقع هنوز خانه نشده بود، فرار کردیم و به وسیله ماشین به سوی تهران حرکت کردیم، دیگر نفهمیدیم بقیه چطور به تهران آمدند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 75
- . محمد حنیف نژاد (1351-1317) از پایه گذاران جنبش مسلحانه در دهه 1340، در خانواده ای بازاری در تبریز متولد شد. پس از دریافت دیپلم متوسطه در تبریز وارد دانشکده کشاورزی کرج شد. وی در 1342، موفق به اخذ مدرک مهندسی در رشته ماشین آلات گردید. حنیف نژاد در اوضاع و احوال سیاسی مذهبی دهه 20 و 30 رشد کرد و از آغاز جوانی به انجمن های اسلامی از جمله انجمن اسلامی دانشجویان پیوست و به فعالیت در جبهه ملی دوم پرداخت. بعد از تأسیس نهضت آزادی ایران در اردیبهشت 1341 جذب آن شده و در 3 بهمن 41 دستگیر و به زندان افتاد و پس از هفت ماه در 11 شهریور 42 آزاد گردید. حنیف نژاد پس از دستگیری رهبران نهضت آزادی در 1341 و محاکمه و محکوم شدن آنها در 1343 و نیز حادثه 15 خرداد 1342 به این نتیجه رسید که دوران مبارزات سیاسی و قانونی به سر رسیده است و با رژیم پهلوی باید به شیوه مسلحانه مبارزه کرد. او این فکر را با دوتن از جوانان عضو نهضت آزادی، سعید محسن (1351-1318) و علی اصغر بدیع زادگان (1351-1317) در میان نهاد و پس کسب موافقت آنها به اتفاق در شهریور 1344 سازمان مجاهدین خلق ایران بنیان نهادند. با دستگیری تعداد زیادی از اعضای سازمان در شهریور 1350، حنیف نژاد نیز شناسایی و در 3 آبان 50 دستگیر، و در 4 خرداد 51 اعدام شد. (دایرة المعارف تشیع، نشر شهید سعید محبی، تهران، 1376، جلد 6، ص 540).
امام در خاطره بزرگان همدان
خاطره دیگری که از حضرت امام دارم، روایتی است که آقای سید محمد جلالی همدانی در سال 1343 برایمان نقل کردند که «من با حضرت امام از ایام جوانی ایشان همحجره بودم. از همان موقع بسیار دقیق و مواظب بودند که وقتی کسی به حجره ما میآمد و اگر خدای نکرده غیبتی شروع میکرد، امام مخالفت میکردند که غیبت نکند و اگر دفعه دوم ادامه میداد، باز تذکر میدادند که غیبت نکنید و اگر طرف ادامه میداد، حاجآقا روحالله بلند میشد و عبا را بر سرشان کشیده از حجره بیرون میرفتند که غیبت را نشنوند.»
همچنین آقا میرزا محمدعلی دامغانی که از علمای معروف همدان بود و در دوران طاغوت در همدان نماز جمعه برقرار میکرد، برای من تعریف کرد که در یک سال حاجآقا روحالله خمینی به همدان تشریف آورده بودند و دو، سه شبی مهمان من بودند. من یاد دارم که بعد از
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 75
خوردن شام ایشان تا اذان صبح مطالعه میکردند. به حدی که یک بار به ایشان عرض کردم: حاجآقا به این پاهای مبارکتان دیگر گوشتی نمانده، از بس بیخوابی میکشید و مطالعه میکنید، یک قدری هم استراحت بفرمایید و فرمودند: حالا جوان هستم و میتوانم کار کنم. روزگاری خواهد آمد که دیگر توان کار نخواهم داشت و باید فعلا استفاده کنم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 76
دومین ملاقات
در شهریور سال 1343 قبل از تبعید ایشان، به وسیله یک طلبه جوانی که همشهری ما بود و به همراه دو نفر از معلمین همشهریام به نام آقای محمود آزادیان و آقای حسن مشتاق خدمت حضرت امام رسیدیم. امام بر روی تختی در حیاط نشسته بودند، روی تخت گلیم انداخته و ایشان بر یکی، دو تا متکا تکیه داده بودند. ما خدمتشان رسیدیم و ایستادیم جلوی آن تخت و سلامی عرض کردیم و گفتیم که معلم هستیم و میخواهیم اجازه بفرمایید که حقوقی که میگیریم با اجازه شما حلال باشد. فرمودند که: چی تدریس میکنید؟ من و یا یکی از دوستان پاسخ دادیم که ادبیات تدریس میکنیم. فرمودند: اجازه میدهم از حقوق استفاده کنید اما به شرطی که رقاصی تعلیم بچههای مردم ندهید. عرض کردیم که حاجآقا، ما بحمدالله این نوع افکار را نداریم و بعد از خدمتشان مرخص شدیم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 76
خاطره ای از دوران وزارت
در تابستان 1364 که مدیران مسئول آموزش و پرورش شهرستانها
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 76
در اردوگاه شهید باهنر جمع شده بودند، به همراه آنها خدمت امام رسیدم و صحبت از این بود که چند تا مدرسه هستند که اینها به لحاظ سیاسی بالاخره یک تفکرات خاصی دارند و هماهنگی با دولت و با آموزش و پرورش نمیکنند و برنامههایی برای خودشان دارند. ایشان فرمودند که هر طور صلاح میدانید اصلاح کنید. یادم میآید که از جماران که برگشتیم رفتم اردوگاه شهید باهنر و به اولین کسی که برخورد کردم آقای خوشنویسان مدیر کل آموزش و پرورش تهران بود. به او گفتم که حضرت امام این جور فرمودند که «اصلاح کنید، هر طور صلاح میدانید.» ایشان خیلی خوشحال شدند؛ ولی خب افسوس که باز هم دستهایی نگذاشتند که در این کار موفق بشویم و بعد به نوع دیگری جریان مدرسه غیر انتفاعی پیش آمد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 77
توجه امام به آقای میرحسین موسوی
نکته جالب دیگر، اینکه در چند دیداری که به همراه هیأت دولت و آقای میرحسین موسوی خدمت حضرت امام رسیدیم به توجهات حضرت امام دقت میکردم. فراموش نمیکنم که ایشان خیلی به قیافه آقای مهندس موسوی خیره میشدند و لحظاتی که شاید به نظرم یک دقیقه میشد، فقط به ایشان توجه داشتند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 77
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 78
دکتر جلیل تجلیل
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 79
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 80
جلیل تجلیل در سال 1313 در خوی متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تبریز به پایان رساند و در همان شهر وارد دانشگاه شد و پس از اخذ لیسانس در سال 1334 برای ادامه تحصیل به تهران آمد و موفق به دریافت دکتری ادبیات فارسی در 1349 از دانشگاه تهران شد. دکتر تجلیل در حین تحصیلات دانشگاهی، علوم حوزوی را نیز آموخت و در ادبیات عرب و فقه و اصول تبحر یافت.
ایشان علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران در رشتههای ادبیات فارسی، عربی و عرفان و علوم اسلامی، مدیریت گروه ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و دوره عالی تحقیقات را نیز بر عهده دارد. ایشان مدتی نیز ریاست کتابخانه مرکزی دانشگاه را برعهده داشت. از دکتر تجلیل حدود پانزده عنوان کتاب به صورت تألیف و ترجمه به چاپ رسیده است که برخی از آنها عبارتند از: معانی و بیان، جناس در ادب فارسی، فقه و تعلیمات دینی برای دبیرستان، نقشبند سخن، عروض و قافیه، بلاغت نهج البلاغه و ترجمه جلد 23 و 24 الغدیر تألیف علامه امینی.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 81
اولین دیدار
سعادت بزرگ زندگی من قرار گرفتن در جاذبههای روحانی، ایمانی،
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 81
اسلامی و جهادی حضرت امام بود؛ از کی؟! از همان دیرینه روزگارانی که به قم رفت و آمد داشتم. پانزده یا شانزده ساله بودم که قم میرفتم، به مناسبت اینکه برادر بزرگم در قم بودند منزل آنها میرفتم.
سالهای 1338 و 1339 روزی در زده شد، صبحگاهی بود که با پدر منزل اخوی رفته بودیم. ساعت نه صبح بود. در را باز کردم. دو روحانی با قامت برجسته دیدم. پرسیدند: آشیخ ابوطالب منزل هست؟ گفتم: بلی، تشریف بیاورید. تشریف آوردند. در آن دوره دید و بازدیدهای مراجع و علما انجام میشد، من افتخار پذیرایی از شخص امام را در آن هنگام داشتم. چای جلویشان گذاشتیم. بعد که آقایان تشریف بردند، من از اخوی از نام این روحانی با این روحانیت و نورانیت و با این قد و قامت، سؤال کردم. امام آن زمان جوان بودند و سیمایشان مثل همیشه نورانی و پرجاذبه. فرمودند: حاجآقا روحالله خمینی، استاد ما هستند، برای بازدید آمده بودند. شخص همراه آن حضرت، آیتالله مقبرهای از دوستان صمیمی امام و پیشنماز مسجد سعدی در خیابان سعدی تهران بود. او از روحانیون و خانوادههای بزرگ خوی و با امام بسیار صمیمی بود. امام در آن جلسه به ستمهایی که به حوزه میرود و باید در برابر آن مقاومت کرد، اشاراتی نمودند و میفرمودند: ما باید جمع بشویم، اینطور ساکت ننشینیم، به حوزهها اهانت میشود. این بود که من پرسیدم: این آقا کی بود که اینطور رشید و با شهامت صحبت میکردند؟ و از آن زمان ما احساس احترام شدید به ایشان پیدا کردیم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 82
فاجعه فیضیه
بعد از ظهر روز پنجشنبه بود که با مرحوم پدرم به زیارت اهل قبور رفته بودیم و در بازگشت روی پل قم دیدیم که شهر مشوش و آشوبزده است و همه دارند فرار میکنند. پرسیدیم چه خبر است؟ گفتند: دارند فیضیه را ویران میکنند و طلبهها را میزنند. من با این دو چشمم دیدم که طلبهها خودشان را از پشتبام بالای فیضیه و دارالشفاء پرت میکردند به رودخانه قم. فردایش که ما رفتیم، دیدیم که بله، درها همه باز است در آنجا کسی نبود و عمامه و عبا و ورقهای قرآن همه جا پخش شده و اهانتهای دیگر آنجا را تصرف کرده بودند. ما پرسیدیم: پس امام؟ گفتند: امام برنامهشان را که قرار بود انجام شود، در خانهشان اجرا خواهند فرمود. ما شرفیاب شدیم در خانهشان و ایشان با صلابت و قاطعیتی که داشتند آمدند و از پنجرهای که باز بود در حالی که مرحوم آقا مصطفی در کنارشان بود شروع به سخنرانی کردند و قریب به این مضمون فرمودند: ما نه تلویزیون و نه رادیو و نه روزنامه و نه دیگر امکانات داریم. هر یک از شماها، رسانه ما باشید، مبلغ این پیام من. من آن قاطعیتی که در سیمای امام آن روز دیدم، در آن شرایط که شب هم نخوابیده و آن همه مصیبتها دیده بودند درست مثل همان قاطعیتی بود که در بدو ورود پیروزمندانهشان به ایران دیدیم و این نشان میدهد که ایشان با آن عزم آهنین برگرفته از توفیقات الهی و ایمان و اطمینانی که حاصل میشود، برای افراد مومن ـ الا بذکرالله تطمئن القلوب ـ سخنرانی میکردند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 83
الطاف امام نسبت به همسایگان
امام (پس از ورود به ایران) وقتی به قم تشریف آوردند اقامتگاهشان مجاور منزل آیتالله تجلیل (اخوی بنده) بود. منزل علامه طباطبایی و آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله جعفر سبحانی و آیتالله تجلیل، اینها کنار هم هستند. جمعیت شبانهروز آنجا موج میزد و امام گاهی تفقد میکردند و در پشتبام میآمدند. یک روز برادرزادهام به بنده زنگ زد، که عموجان به قم بیایید. عصر بود من از دانشگاه آمده بودم و فردا صبح هم کار داشتم. گفتم: چرا؟ گفت: امام امشب تشریف میآوردند منزل ما برای بازدید از همسایههایشان؛ اما من توفیق این را نداشتم که بروم، چون نمیرسیدم. ایشان شخصا تشریف آورده و چای میل کرده و فرموده بودند: آمدن من برای این همسایههایمان اسباب زحمت شده است و آنها عرض کرده بودند، نه عین رحمت بوده است. جوار رحمت است برای ما.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 84
رهنمود امام به اساتید ادبیات فارسی
یک روز خبر دادند ده نفر از استادان علوم انسانی قرار شده که با امام در جماران دیدار خصوصی داشته باشند، من هم جزو آنها بودم. ما طبق برنامه یک روز ساعت هشت صبح در جماران خدمت ایشان شرفیاب شدیم.
شب قبل از دیدار من به فکر رفتم که خب، امام یک حالت مخصوصی دارند. صراحت و صرافتی هم دارند. در همان زمانی بود که
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 84
رزمندگان ما و ایثارگران ما در جبههها ایفای وظیفه میکردند، ما هم در سنگر دانشگاه بودیم؛ ولی ما دستمان خالی بود از فیض شهادت. اگر از بنده سؤال کنند آقای تجلیل شما چه کار کردید برای انقلاب؟ من چه بگویم؟ در فکر بودم که یکباره در ذهنم این جرقه که از سالها پیش، از حدود سی سال پیش که بنده در مسائل بلاغت داشتم کار میکردم، متوجه شدم که ریشههای بلاغت و ادبیات به قرآن کریم برمیگردد و تمام منابعی که راجع به نقد ادبی و بلاغت و بدیع و عروض قافیه اینها متبرک به آیات است و علمای اسلام به زبان عربی و زبان فارسی این منابع را پرداختهاند. اما بنده که در دانشگاه ناظر بودم، میدیدم که قبل از انقلاب، همه در مسائل ادبی و نقد ادبی، از دیگران، از اروپاییها و امریکاییها میگویند و غرب هم کتابهایشان را ترجمه میکنند، ولی از منابع خودمان هیچ اشارهای حتی ضعیف و کمرنگ از بلاغت قرآنی نداشتهاند! این بود که من تصمیم گرفتم تا به عرض ایشان برسانم و یک گزارشی بدهم که بنده و عدهای از دانشجویان با همراهی بعضی از استادان، بلاغت قرآنی را پیش گرفتهایم. مثلا خاقانی از دیدگاه بلاغت اسلامی، حافظ و سعدی هم که خود حافظ منشور و بیانیه صادر کرده و گفته که:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ |
|
|
|
به قرآنی که اندر سینه داری |
بنابراین، این را باید کشف کرد که کجای قرآن آمده و کلام سعدی را و حافظ را و مولوی را اینچنین پر اوج و موج داشته است. تصمیم
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 85
گرفتم موضوع بلاغت را خدمت ایشان گزارش بدهم. این را یکی از معجزههای ایشان میدانم که وقتی خدمتشان رسیدیم، ایشان شروع کردند به رهنمودهایی و فرمودند: خوش آمدید شما استادان (به این مضمون). شما اساتید ادبیات فارسی و علوم انسانی ننشینید که دیگران برای شما ببرند و بدوزند و سبکها و استیلهای خودشان را پیاده کنند. خود شما منابع بلاغت دارید روی این اساس کار بکنید، با عزت تمام و نترسید.
من روحیه گرفتم و پرواز کردم، به جهت اینکه آن خطی که من به یاری خداوند میخواستم، اجازه بگیرم، ایشان ارائه کردند و دیگران را در برابر عظمتهای قرآنی و بلاغت منبعث از آیات قرآنی تحقیر کردند.
اما بلاغت خود امام و کلماتی که ایشان بیان کردهاند، از روز اول همه امت اسلامی بیانات امام را میشنیدند و خطابههایشان را میخواندند، این چگونه سخنی است که عوام میفهمیدند و خواص لذت میبردند. امام با کمال سادگی شیوهای داشتند که من مجذوب میشدم. مثلا ایشان بدون اینکه به روی خودشان بیاورند که من دارم به شما آیه میگویم میفرمودند: با هم دعوا نکنید، اختلاف نکنید، نزاع نکنید، فشل میشوید، سست میشوید. من در یافتم که ایشان آیه قرآنی را ترجمه میفرمایند که: ولا تنازعوا، فتفشلوا و تذهب ریحکم.[1]
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 86
یکی از سخنرانیهای خیلی مهم امام که از نظر فنی باید کلمه به کلمه روی آن تحلیل ادبی بشود، سخنرانی ایشان در فیضیه قم در هفته شهادت مرحوم مطهری (ره) بود.[2]
در آن سخنرانی ایشان استعارههایی به کار میبردند که از نظر متافرم و صورتگری ادبی ممتاز بود. مثلا میفرمودند: بکشید ما را، زنده میشویم. این بیان کشتن و مردن و زنده شدن، برخاسته از ادبیات و تبحر و تسلط ایشان به ادبیات فارسی و عربی است. چون در زبان مولوی ایشان غور کاملی داشتند و بدون آنکه شعری بخوانند،[3] از ترکیباتشان استفاده میفرمودند که در این رابطه:
این غزل مولوی در باب دیوان شمس، در ذهن من تداعی کرد:
مرده بدم زنده شدم |
گریه بدم خنده شدم |
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 87
- . و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید مهابت شما از بین می رود. (سوره انفال آیه 46).
- . برای آگاهی از این سخنرانی نک: صحیفه امام، همان، جلد هفتم، صص 182-184.
- . امام در همین سخنرانی این بیت از مثنوی را خواندند: آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است نهی لاتلقوا بگیرد او به دست مثنوی، دفتر سوم، بیت 3434.
رحلت حضرت امام را در خواب دیدم
در آن شب آخر، همه نگران بودند. دوستداران امام نخوابیدند و او را دعا کردند. از رادیو توصیه میشد که امام را دعا کنید.
من خوابم برده بود که نزدیکیهای صبح صدای هلیکوپترها که مرا بیدار کرده، بعد دوباره به خواب رفتم و در خواب دیدم که امام ظاهر
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 87
شد، از دور. از آسمانها میآمدند به طرف ما. من بلند شدم، نشستم به ادب که ایشان میآیند که چه جای خواب بود، بلند شدم و ایستادم. ایشان تشریف آوردند با وقار همیشگیشان آمدند و آمدند، آمدند نزدیکهای بنده، من سلامی عرض کردم، ایشان علیکی گفتند و تشریف بردند. رفتند، رفتند... در افق یک نقطهای و بعد ناپدید شدند، چشمانم را باز کردم بعد که دانشگاه رفتم، در اتاق خودم، ساعت هفت بود که رادیو رحلت آن حضرت را اعلام کرد البته یکی از دوستان رادیو باز کرده بود و گوش میداد. من هم استماع کردم و آن جا شنیدم آنجا خبر فاجعهآمیز عالم اسلام را، گریهای بر اندام من مستولی شد، خواستم، قصیدهای بگویم، نتوانستم. من درباره استادان خودم گاهی قصایدی گفته بودم. مثلا در باب مرحوم استاد [بدیع الزمان] فروزانفر، همین حادثه روی داده بود و خود به خود یک قصیدهای گفته بودم:
نامم چو جلیل آمد تجلیل تو را گویم |
|
|
|
تجلیل تو را گفتن با دفتر صد نتوان |
ولی وقتی که در برابر عظمتهای امام قرار گرفتم، چیزی نتوانستم گفت. چرا؟ چون که زبان من الکن است در برابر آن همه کمالات علمی و ادبی.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 88
استاد عبدالحسین حائری
تاریخ مصاحبه: دی و بهمن 1375استاد عبدالحسین حائری
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 89
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 90
نوه دختری آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، از نسخه شناسان و کتابداران بنام کشور در سال 1308، در قم چشم به جهان گشود و مراحل تحصیلی را در آن جا طی کرد و از محضر استادانی مانند آیتالله سید محمد تقی خوانساری، آیتالله حجت و آیتالله بروجردی بهره برد. در سال 1331 قم را ترک کرده و به تهران آمد و چندی بعد برای تدریس به کتابخانه مجلس شورای ملی دعوت شد و پس از آن به معرفی نسخههای خطی کتابخانه مجلس پرداخت. در سال 1336، به استخدام کتابخانه درآمد و تاکنون در همین سمت یعنی کتابشناس پژوهنده به انجام وظیفه مشغول است. از استاد حائری آثاری مانند فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی به چاپ رسیده است.
(کیهان فرهنگی، سال چهارم، اردیبهشت 1366، شماره 2، صص 3 ـ 9.)
آشنایی با امام
در جریان فوت مرحوم جدمان[1] بود که برای اولین بار آقای خمینی را دیدم. ایشان پیش حاجآقا مرتضی[2] زیاد میآمدند. صحنه رفتار ایشان
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 91
کاملا در ذهنم هست که با داییام (حاج آقا مرتضی حائری) میرفتند و میآمدند. جلسات فاتحه با وجود ممنوعیت، در خانه ما برقرار بود و مردم در آنها شرکت میکردند. در تمام آن جلسات آقای خمینی هم شرکت مینمودند. من اولین بار آن قامت و آن منش را دیدم و در ذهنم قیافه آشنا شد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 92
- . آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (وفات 10 بهمن 1315).
- . آیت الله حاج آقا مرتضی حائری فرزند شیخ عبدالکریم حائری.
نقش امام در اصلاح حوزه علمیه قم
در مراحل آغازین تشکیل حوزه در قم حجرههای مدرسه فیضیه و دارالشفاء به وسیله درویشها و بعضی خدمه اشغال بود که در آنجا تریاک میکشیدند. یکی از مراحل اصلاح حوزه این بود که آنها را بیرون کنند. بعضیها خصوصا خدمه، قوم خاصی بودند که مقاومتشان در مقابل این جور اصلاحات بیشتر بود. معروف است که یکی از آنها از مدرسه بیرون نرفته است. امام که جزو نخستین مهاجرین به قم بودهاند در آن قضیه دخالت کرده و میزنند تو گوش آن فرد، چون ظاهرا اهانت نیز کرده بود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 92
درس اخلاق حضرت امام
حاج آقا مرتضی میگفت: آقای خمینی وقتی درس اخلاق میگفتند، خودشان به حدی تحت تأثیر قرار میگرفتند و آنقدر دستشان را بر زمین فشار میدادند که انگشتانش زخم میشد. من نیز چند جلسه شرکت کردم و برایم بسیار آموزنده بود و امام با حالت خاصی آیه آخر
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 92
سوره کهف را میخواندند.[1]
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 93
- . قل انَّما انا بشر مثلکم یْوحی الی انما الهْکم اله واحد فمن کان یرجوا لِقاءَ ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه احداً. بگو: من هم مثل شما بشری هستم (ولی) به من وحی می شود که خدای شما خدایی یگانه است. پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد. (سوره کهف آیه 110).
رفقا و هم مباحثه ایهای امام
آقا سید محمد یزدی (معروف به محقق داماد) که با داییام از همان اوایل یک حجرهای گرفته بودند، چند سال ـ حداقل دو سال ـ با امام بحثهای داغی داشتند. امام تا آن طرف مدرسه صدایش میآمد. هیچ وقت به قیافه ایشان نمیآمد که این جور اهل داد و فریاد باشند. حدود دو سال بحث بسیار، بسیار داغ که خودم صدایشان را میشنیدم.
امام با دیگران بحث دائم و مرتب و سر ساعت نداشتند؛ ولی با آقای داماد داشتند. امام با دوستانشان ایام تعطیل و شبهای رمضان و پنجشنبه و جمعه در خانهها دوره داشتند. یک روز خانه امام بود، یک روز خانه دایی من بود، یک روز خانه حاجآقا عبدالله آل آقا بود. یک روز خانه سید احمد زنجانی (پدر آقای شبیری) بود و این چند نفر این دوره را سالها داشتند. آقایان در آن دورهها بحث میکردند و هیچ وقت به باطل نمیگذشت. یادم است مدتی که سر و صدای کسروی در آمده بود، یک کمی پیش از 1320 و بیشتر آن هم بعد از آن سال بود که اینها جلسهای
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 93
داشتند و روی نقاط ضعف کسروی بحث میکردند. من جلساتی را که در خانه دایی من تشکیل میشد دیده بودم، در آن جلسات وقت به باطل نمیگذشت، گاهی شوخیهایی میشد؛ ولی معمولا به بحثهای مفید میگذشت. امام با حاجآقا مرتضی و حاجآقا مهدی حائری معاشر دائم بودند. یادم است که در یکی از جلسات راجع به کسروی بحث میکردند و آقای خمینی ـ متأسفانه موضوعش یادم نیست ـ میگفتند: این حدیثی که کسروی نقل کرده و نقطه ضعف از امام صادق (ع) گرفته را دیدم، ایشان نصف آن را نقل کرده نصف دیگرش را نقل نکرده، کسروی دروغگو و خیانتکار است، صرفا اینطور نیست که مورخ باشد و در تاریخ کار کند، دروغ میگوید و سوءنیت و غرض دارد، برای اینکه آن حدیثی که آن جا آورده ناتمام است، در حالی که نصف دیگر حدیث مسأله را حل میکند و اگر آن را نقل میکرد مشکلی نمیبود.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 94
تألیف کتاب کشف اسرار
کشف اسرار مطالبی است که حضرت امام در جلساتی با حضور کسانی چون آقا مرتضی و مهدی حائری بحث و نقادی کرده بودند. محصول آن جلسات این شد که روزی امام اعلام کردند که من تا چند ماه در جلسات شرکت نخواهم کرد و کتابی را که باید بنویسم شروع کردهام. در آن دوره همه میدانستند که آقای خمینی کتابی را علیه
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 94
کسروی مینویسد. [1]
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 95
- 1. کتاب درپاسخ الگاددت حکمی یزدی در کتاب کشف اسرار هزار ساله نوشته شده است.
مطایبه های امام
روزی در خانه حاجآقا مهدی در درکه بودم و آقای خمینی و دایی بزرگم هم تشریف داشتند، اینها گویا از قم آمده بودند. به هر حال شب آنجا بودیم. صبح پا شدیم رفتیم برای نماز. بعد از نماز سرم را روی سجده گذاشته بودم (امام) آمدند دستشان را روی من گذاشتند و فشار دادند و گفتند: چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟! یک قدری پاشو، بگو، بخند، بازی کن! شوخیها و حرکات امام برای من جالب بود. امام نقل میکردند که یک جایی هست نزدیک خمین که اهل آن محل به حماقت معروفند. از انواع حماقتشان این جور میگویند که مثلا یک باغ را هر چهار طرفش دیوار نمیگذارند، یک طرفش را دیوار میگذارند! و آن دیوار را در میگذاشتند و در را قفل میکردند و خوشمزهتر اینکه دزد آن جا به جای اینکه از جاهای بدون دیوار داخل بشود یا از دیوار بالا میرفت یا سعی میکرد قفل را بشکند!
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 95
امام و آیت الله بروجردی
امام در اوایل به منزل آقای بروجردی زیاد میرفتند و اصولا در مهاجرت آیتالله بروجردی از بروجرد به قم، مرحوم امام خمینی سهم
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 95
زیادی داشتند و جدیتی بسیار به کار بردند. در درس ایشان نیز شرکت میکردند اما درس را نمینوشتند. داییام میگفت: آقای خمینی درسها را نمینویسند و هنوز اعتقادی ندارند. بعد از مدتی گفت که آقای خمینی به من گفتند که آقای بروجردی خیلی پر است، باید قدرش را دانست و از من آن چیزهایی را که مربوط به درسها قبلی بود و نوشته بودم، گرفتند و گفتند: من خودم [از این به بعد را] مینویسم. خودم از امام شنیدم که صدها سال است در حوزههای علمی این جور فقیهی پیدا نشده و این کیفیت فقاهت در حوزهها نیامده است.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 96
نگرانی امام از افراد کج سلیقه در بیت آیت الله بروجردی
یکی از تجار تهران که عمامه هم داشت و خیلی در کار روحانیها دخالت میکرد و گاهی هم کمکهایی مینمود، مثلا کتاب و ذغال میداد و به طلبهها کمک میکرد. شاید بهتر باشد من اسمش را نیاورم؛ ولی یکی از تجار کتابفروش بود و سلیقههای خیلی خاص داشته و از مقدسهای تند بود که با بقیه نمیخواند. امام خمینی و دایی من خیلی اظهار نگرانی میکردند و از ادامه دخالتش در دستگاه آقای بروجردی متأسف بودند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 96
شروع تدریس خارج توسط امام
حدود سال 1328 که من چند سال به درس خارج (درس نهایی حوزهای) میرفتم. اطلاع یافتم امام درس خارج را شروع کردهاند، اما
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 96
خصوصی است. شروع درس خارج امام خمینی نکته جالبی دارد که فکر نکنم کسی [آن را] بداند. این از مسائل پشت پرده است.
آقای منتظری و آقای مطهری که از فضلای بنام حوزه بودند، پیش آقای خمینی رفتند و درس خارج گذاشتند. اولین بار بود که آقای خمینی قبول میکردند و تا آن وقت درس سطح میگفتند. البته قبل از آقای خمینی آنها پیش آقا سید محمد داماد رفته و درس خارج گذاشته بودند. خب ما خوشحال شدیم که آقا سید محمد داماد که از فضلای بزرگ حوزه بود تدریس خارج را شروع کردهاند، دایی من (حاج آقا مهدی) که همسن این آقایان ـ مطهری و منتظری ـ بود، میگفت: از درس آقا سید محمد داماد تعریف میکنند که فرصت بحث کردن با او هست و در بحث مقاوم است و جواب میدهد. درس آقایان با او ظاهراً شش ماه یا یک سال بیشتر نشد اینطور که در ذهنم هست، رها کردند و به درس آقای خمینی رفتند؛ یعنی آن درس را پیش آقای خمینی گذاشتند که خیلی هم بد شد. داییام (حاج آقا مهدی) میگفت: از آقای مطهری پرسیدم این چه کاری بود که کردید؟! او گفت که: سه دلیل: یکی اینکه اولا امام خوشگلتر است! (اینکه شوخی قضیه بود). دیگر اینکه خوش بیانتر است و سوم اینکه خوش آتیهتر است. البته مرحوم داماد بعد از چند مدتی درس خارج را شروع کردند که از دروس مهم حوزه بود. اما درباره امام از آقای منتظری در مصاحبهاش شنیدم که دوره اول درس خارج امام، اول فقط ایشان بود و آقای مطهری و یکی دو سه نفر آقای سبحانی هم حضور داشتهاند و در دوره بود که درس امام اوج گرفت و
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 97
شرکتکنندگان زیاد شدند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 98
سبک برخورد امام با دیگران در مسائل عرفانی
یک بار رفتم از امام یک کتابی بگیرم، فهمیده بودم که ایشان یک شرح دعای سحر دارند که نسخه آن را پیش داییام (حاج آقا مرتضی) دیده بودم. امام عصرها مینشستند نزدیک محل نماز آقای سید محمدتقی خوانساری و نماز میخواندند که خیلی صحنه جالب و روحانی بود. پیش ایشان رفتم و گفتم: شرح دعای سحری دارید، میخواهم ببینم. پاسخی فرمودند که آن وقت برایم خیلی سنگین آمد؛ ولی بعدها فکر کردم و دیدم عجب حرفی زدند در عالم دوستی و تربیت. ایشان فرمودند: نه، وقتش نیست حالا و این مصراع سعدی را خواندند «باز دارد پیاده را ز سبیل»[1]
این سخن را در سالهای 1326 یا 1327 که اوایل درس خارج من بود به من گفتند. مطلب مهم اینکه امام به شدت مطالب داغ عرفانی را مخفی نگه میداشتند. البته کتابهایی چون اربعین حدیث و غیره را که برای استفاده عموم نوشته بودند مخفی نمیکردند. در حالی که درباره کتابهایی چون مصباح الهدایة، اصلا در حوزه اطلاعی از آن نداشتند و تنها عده معدودی از آن مطلع بودند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 98
اما ریشه امتناع آن حضرت از طرح مسائل خاص عرفانی این بود که اینها حقایق بسیار ظریفی است که اگر فهم نشود موجب انحراف خواهد شد. بنابراین هر کسی را در درسهای عرفانی خود راه نمیدادند و برای ورود در آن جلسات شرایط دقیقی قائل بودند. تنها دایی من (آیتالله دکتر شیخ مهدی حائری) و یک دو سه نفر دیگر توانسته بودند در آن کلاسها شرکت کنند، تازه درس عمومیشان منظومه بود، فقط منظومه و آن وقت کتابهای داغ مانند: فتوحات و فصوص تنها برای دو سه نفر در خانه تدریس میشد.
امام وقتی مسائل عرفانی را مطرح میکردند دیگر در این عالم نبودند، چنانکه در تفسیر سوره حمد درست مثل حاجآقا روحالله طلبه شده بودند. الله اکبر، الله اکبر خلوص محض بودند؛ ولی خب نگذاشتند که ادامه پیدا کند، شاید هم مصلحت نبود، حظ کردم از آن صحنه.
امام، اعتقاد داشتند غالب بشر در درک حقایق عرفانی ناتوانند و به این دلیل آن حقایق را مطرح نمیکردند. البته افراد خاصی هستند که این توانایی را دارند، این ذوق به همه داده نشده است.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 99
- . مصراع دوم این بیت است یک قطعه مثنوی در دیباچه گلستان: خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل
عنایت و گذشت حضرت امام نسبت به اینجانب
من با دختر مرحوم آیتالله سید محیالدین طالقانی که از فضلای قم بود و با خانواده ما آشنایی داشت در سال 1338 ازدواج کردم. من نمیدانستم که امام با آقای حاج سید محیالدین ارتباط نزدیک دارند. سید از امام خواسته بود که حتما یک طرف عقد را داشته باشند.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 99
من در حالی که لباسم را تغییر داده بودم در جلسه عقد وارد شدم. دیدم امام آن جا نشستهاند و اصلا سرشان را بلند نکردند و با من حتی سلام و علیک و احوالپرسی هم ننمودند.
امام از اینکه از کسوت روحانیت خارج شده و از قم به تهران رفته بودم، اوقاتشان تلخ بود. آقای دوانی برای من نقل کردند که من به خاطر تولد پسرم ولیمه داده بودم که حاجآقا روحالله خمینی هم به عنوان مهمان در آن مجلس حضور یافته و منتظر شخصی بودند. نزدیکیهای ظهر آن فرد آمد و گفت: من خودم دیدم که حائری لباسش را عوض کرده است. امام از این خبر ناراحت شدند.
البته آن حضرت پس از انقلاب با عنایت و لطف فراوان نسبت به اینجانب ابراز محبت فرمودند. به طوری که یک بار شهید مطهری چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی به من گفتند: پریروز در خدمت امام بودم که یک نامهای از طرف گروهی از مدیرکلهای مجلس آوردند که آنها نگران حقوق ماهیانه خود بودند. امام فرمودند: مگر حائری آن جا نیست؟! بگویید به این مسائل رسیدگی نماید و کتابخانه را هم در اختیار او بگذارید.
با شنیدن این خبر خیالم راحت شد که کدورت امام نسبت به من از بین رفته است. این برنامه در اول انقلاب اتفاق افتاد البته من رویم نشد که به دیدار امام بروم که آن حضرت پیغامی معالواسطه به وسیله آقای مهدوی کنی برایم فرستادند که: آنجا نشستی چه کنی؟ به او بگویید به قم بیاید، او خودش یک آیتالله است. با این همه من شرمنده بودم و خیلی مشکلات داشتم.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 100
دکتر غلامعلی حداد عادل
تاریخ مصاحبه: مهر 1376دکتر غلامعلی حداد عادل
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 101
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 102
غلامعلی حداد عادل، در سال 1324 در تهران متولد شد. پدرش حاج رضا حداد عادل به دیانت و جوانمردی و محبت شهره بود. غلامعلی که زیر نظر چنین پدری بالید و رشد کرد، پس از اتمام تحصیلات متوسطه در دبیرستان علوی، در مهر 1342 وارد دانشگاه شد و سه سال بعد در 1345 موفق به دریافت لیسانس فیزیک از دانشکده علوم دانشگاه تهران شد. در همان سال در جرگه اعضای هیأت علمی دانشگاه شیراز به تدریس فیزیک پرداخت و در عین حال به تحصیل ادامه داد و فوق لیسانس را در سال 1347، از همان دانشگاه گرفت. با وجود این به علت فعالیتهای سیاسی و مذهبی در انجمن اسلامی دانشجویان از تدریس در دانشگاه باز داشته شد و در نتیجه به تهران رفت و دوباره به تدریس فیزیک و این بار در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) مشغول شد. اما بار دیگر در سال 1348، به دستور ساواک از تدریس او جلوگیری شد. از آن پس حداد عادل به تحصیل در رشتههای علوم انسانی روی آورد و مجددا در کنکور شرکت کرد و در رشته جامعه شناسی مشغول به تحصیل شد و پس از یک سال به تحصیل در فلسفه پرداخت. در 1358، وارد دوره دکتری فلسفه در دانشگاه تهران شد و درسهای آن را در 1363 به پایان رساند و در نهایت با دفاع از پایاننامه خود زیر عنوان «نظر کانت درباره مابعد الطبیعه» در سال 1364 موفق به اخذ درجه دکتری فلسفه از دانشگاه تهران شد.
کتابامام به روایت دانشوران
صفحه 103
فعالیتهای سیاسی حداد عادل در سالهای تحصیل و تدریس در دانشگاه، ساواک را بر آن داشت تا در 1350 وی را دستگیر و روانه زندان کند.
حداد عادل پس از آزادی از زندان در 1351 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و به تدریس تاریخ و فلسفه علم و معارف اسلامی پرداخت. این دوره از فعالیت دانشگاهی وی، همراه بود با تحصیل فلسفه اسلامی نزد استاد شهید مطهری. رابطه استاد مطهری و حداد عادل با حفظ سمت استاد و شاگردی به دوستی و همکاری صمیمانهای در زمینههای علمی و دینی تبدیل شد که تا زمان شهادت استاد، در 1358، ادامه یافت. حداد عادل از 1348، با مؤسسه در راه حق حوزه علمیه قم همکاری و تماس مداوم داشت و از 1357 به تدریس فلسفه غرب در همان مؤسسه مشغول شد.
پس از پیروزی انقلاب حداد عادل به توصیه شهید مطهری مسئولیتهایی را به عهده گرفت و پس از شهادت آن استاد از جمله نخستین کسانی بود که به تصحیح و انتشار آثار استاد همت گماشت. دکتر حداد علاوه بر تدریس در گروه فلسفه دانشگاه تهران و فعالیتهای فرهنگی در حوزه علوم قرآنی و معارف اسلامی، مسئولیتهای اجرایی مختلفی را به عهده گرفت که اهم آنها عبارتند از: معاونت وزارت ارشاد، عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما، معاونت وزارت آموزش و پرورش، ریاست سازمان پژوهش و برنامهریزی درسی، ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر عامل بنیاد دایرة المعارف اسلامی.
حداد عادل در دوره هفتم مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت و هم اکنون ریاست آن را به عهده دارد.
از دکتر حداد عادل تاکنون 25 عنوان کتاب به صورت تألیف و ترجمه
دیدار با امام در مدرسه علوی
توفیق زیارت بعدی آن حضرت را در مدرسه علوی داشتم. چند روز بعد از 22 بهمن که هنوز امام در مدرسه علوی مستقر بودند و در واقع مهمان مؤسسه فرهنگی علوی بودند. از راه لطف یک روز اجازه دادند تا جمعی از فارغ التحصیلان و معلمان مدارس وابسته به آن مؤسسه که نوعا در آن زمان جوانان دانشجو و فارغ التحصیلان بودند خدمتشان برسیم و از نزدیک زیارتشان کنیم. در آن جلسه سخنرانی نیز فرمودند.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_52854/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%20%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AD%D8%A7%D8%A6%D8%B1%DB%8C_%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C