نشست علمی فلسفه فقه به همت پژوهشکده فقه و حقوق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
مکتب سامرا، مکتب میرزای شیرازی، میرزا محمد تقی شیرازی و تلامذه اینها
مثل مرحوم سید محمد فشارکی است. اینها بر تدقیق در مسائل بیشتر استوار بودند و این روش را می پسندیدند و...
نشست علمی فلسفه فقه به همت پژوهشکده فقه و حقوق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در سالن همایش پژوهشگاه در روز دوم خرداد سال جاری برگزار گردید.
در ابتدای این نشست جناب حجّت الاسلام و المسلمین ضیائی فر، دبیر علمی این جلسه گفت : یکی از مباحث مهم و محورهای اساسی مباحث برون علمی یا برون فقهی، بحث گرایش هایی است که در یک رشته علمی وجود دارد و برای این گرایش معمولاً عناوینی مانند: مکتب، مدرسه، منهج و مسلک به کار می رود. هدف از این نشست طرح مباحثی است که سابقه تحقیقاتی کمتری دارند که باید در میان دانشوران حوزوی، محققان و پژوهشگران بیشتر مطرح بشود و تا ان شاء الله تحقیقات بهتری در این زمینه صورت بگیرد. بنابراین اگر ملاحظه کنید، می بینید در علومی که رقیب یا همآورد فقه به حساب می آیند؛ نظیر حقوق، تحقیقات زیادی صورت گرفته و مباحث حقوقی به صورت مکتب های حقوقی عرضه شده و به صورت آراسته و دسته بندی به کسانی که طالب و مشتاق هستند ارائه گردیده، اما در مباحث فقهی کمتر این کار صورت گرفته است و یا اساساً کار جدی ای صورت نگرفته است، لذا در حوزه هایی که با فقدان و یا کمبود پژوهش رو به رو هستیم، یکی از راه حل های اساسی این است که گفت و گوها و نشست های مختلفی برگزار شود تا مباحث بیشتر پخته شوند و دغدغه های جدیدی ایجاد گردند تا اینکه پژوهش های عمیق تر و گسترده تری در آن زمینه ها صورت بگیرد. به عنوان مثال در مدت حضور ما در حوزه علمیه بیست یا سی یا چهل سال معمولاً فقه و اصول و علوم مرتبط با آن بیشترین وقت و فرصت را از ما گرفته است، اما اگر از ما سئوال کنند شما که مشغول تحصیل فقه امامیه هستید؟ چند نفر صاحب مکتب در این فقه می شناسید و اگر این افراد را صاحب مکتب می دانید چه ویژگی هایی داشته اند؟ شاید بسیاری از ما در پاسخ دادن به این پرسش ها توانایی لازم را نداشته باشیم. به دلیل اینکه ما از این زاویه کمتر به فقه نگاه کرده ایم، لذا پژوهشکده فقه و حقوق جهت گسترده تر کردن این بحث از
محضر دو تن از صاحب نظران در این زمینه جناب حجّت الاسلام و المسلمین آقای شب زنده دار و حجّت الاسلام و المسلمین جناب مبلغی دعوت کرده تا در این نشست به مباحث مربوطه بپردازند.
***
اصولاً مکتب چیست و چه ضابطه ای را به عنوان مکتب در یک رشته علمی معرفی می نمایید؟
حجّت الاسلام شب زنده دار: مکتب وصفی است برای شعب یا اختلافات که در یک علم پدیدار می شود. بنابراین حتماً با مقومات آن علم سر و کار دارد و در بحث اجزاء علوم برای هر علمی، اجزاء و ابعادی قایل شده اند، که این اجزاء به اختلاف صاحب نظران بر می گردد و ما کاری با آن نداریم، اما پنج امر به عنوان اجزاء علوم شمرده می شود: 1. موضوع علم؛ 2. مسائل علم؛ 3. مبادی تصوریه؛ 4. مبادی تصدیقیه؛ 5. اغراض. البته اینکه اغراض جزو علم حساب می شود یا نه محل گفت و گو است، همچنان که در مورد موضوع نیز اینگونه است.
فرض کنید این چهار یا پنج امر مقومات علم هستند، در این مقومات گاهی گرایش های اصحاب آن علم به نحوی است که آثار چشم گیری را ایجاد می کند و چشم گیر بودن آن یا از نظر کمّی است و یا از نظر کیفی ویا از هر دو جهت، هر چند ملاحظه کردم که بعضی از عزیزان آثار چشم گیر را به آثار چشم گیر کمّی حمل کرده بودند که اینگونه نیست، بلکه بحث کماً و کیفاً مراد است. اگر شخصی مبنایی پیدا می کند، که مثلاً از نظر کمّی در نود درصد مسائل یک علم اثر گذار است، گاهی ممکن است، یک مبنایی داشته که از نظر کمّی اثر گذار نباشد، ولی در چند مبحث اثر می گذارد، که چشم گیر است، هر چند از نظر کمّی چشم گیر نیست، اما از نظر کیفی خیلی چشم گیر است و گاهی نیز از هر دو نظر اثر می گذارد، که این تأثیرگذاری در استنتاجات یا در روش ها و حتی در تسهیل امر علمی آسانتر و روان تر می باشد و به هر چیزی که این تعریف بر آن صادق شود، صدق می کند، حال فرق نمی کند که خاستگاه آن، «موضوع» باشد و یا خاستگاهش مسائل و مبادی؛ چه مبادی تصوریه و یا تصدیقیّه و یا هر چیزی که اثر این چنینی بر آن بار شود، که در این صورت آن اثر، مکتب ساز است، اما اختلافات جزئی و اندک که آثار مهمی بر آن بار نمی شود، آنها مکتب ساز نمی شوند. برای بهتر روشن شدن این کلام به این مثال توجه نمایید: دو مکتب معروف در فقه وجود دارد: 1. مکتب اخباری ها؛ 2. مکتب اصولی ها.
این دو گرایش و دو نحو اندیشه و مکتب است و واقعاً این شاخصه ای که عرض شد منطبق بر آنها است. اخباری ها در چند امر با اصولی ها تمایز دارند، از جمله اینکه می گویند: عقل حجیّت ندارد و آن را از مبادی فقه نمی شمارند و این اثر بسیار مهمی در استنباطات فقهی دارد و محدوده کار فقیه را تنگ تر می کند؛ زیرا ما در بسیاری از جاهای فقه از ادله عقلی مدد می جوییم و همین مسئله مهم ولایت فقیه دلیل مهم آن است و یا اهم دلیل در این باب، عقل است.
بسیاری از بزرگان ادلّه لفظی در این بحث را مناقشه کرده اند، اما با دلیل عقلی آن را اثبات نموده اند و این اثر زیادی از نظر کمّی در فقه به معنی الاخص دارد. البته در فقه به معنی الاعم و فقه حلال و حرام خیلی اثر ندارد، یعنی مسائل کمّی فراوانی را پوشش نمی دهد، اما می تواند مسائل مهمی را پوشش دهد، از جمله مسئله مهم ولایت فقیه است، که هم اثر کاربردی دارد برای تحقق بخشیدن به احکام اسلام در جامعه و هم بسیاری از مشکلات فقه را که خواسته اند از این راه حل کنند، هموار می کند.
مسئله دیگری که مورد اختلاف این دو مکتب است، مسئله حجیّت قرآن کریم بدون تفسیر اهل بیت (ع) است. آنها قائل اند: آنچه را که انسان با مراجعه به قرآن و طبق قواعد مکالمات عرفیه، از قرآن شریف می فهمد حجّت نیست، حال اختلاف هایی که در این مطلب بین بزرگان اخباری است، به نحو اجمال این است که قرآن شریف را حجّت نمی دانند و الا تفسیر اهل بیت(ع) اثر بزرگی را در فقه ایجاد می کند و یا در مورد مسئله اجماع، شما ببینید صاحب «حدائق» (قدس سره) که از برزگان این مکتب است و البته آدم معتدلی است، هر جا اجماعی در فقه باشد بر آن حمله می کند. شاید قریب به 900 مسئله داریم که مدارکشان اجماع است و خیلی از مسائل گاهی از نظر برجستگی و اهمیت، دارای اهمیت است. این مسلک چقدر در فقه اثر می گذارد؟
اگر شما به اصولی ها نگاه کنید می بینید مبانی هست در مباحث اصولی که مبدأ تصدیقی برای فقه می شود. شما می بینید، گرایش های اصول در فقه خیلی خودش را نشان می دهد، مثلاً یک مسئله کوچک که آیا استصحاب در شبهات حکمیه جاری است یا خیر؟ این مسئله از ابتدای فقه تا انتهای آن سلطنت می کند، در خیلی جاها کارایی دارد و به کار می آید. اگر شما دو شخصیت بزرگ عصر ما در فقه و اصول؛ یعنی حضرت امام(ره) و آیت الله خوئی(ره) در فقه را با هم مقایسه کنید، می بینید مرحوم امام قائل برحجیّت استصحاب در شبهات حکمیه هستند و مرحوم آقای خوئی نیستند.
یا آیا فقیه برای استنباط به نص کتاب یا نصی که از ائمه (ع) وارد شده باید فحص از مخالف آن بکند یا خیر؟ دو مسلک است .افرادی مثل شهید صدر می فرمایند که لزومی ندارد و یا صاحب اصول استنباط می گوید: لزومی ندارد. شما نگاه کنید این چقدر تسهیل ایجاد می کند؛ یعنی شما یک آیه و یا یک روایت را که دیدید فحص از مخالف لازم نیست. حال اگر یک وقت برخورد کردید، در مقام جمع و یا تعارض طبق آن عمل خواهید کرد، ولی ابتدا برای عمل کردن مرخص هستید و اینها می گویند: اصحاب ائمه(ع) این جور بودند، یعنی مقید نبودند که هر راوی از روات دیگر سؤال کند که شما روایتی در این زمینه بر خلاف این روایت من دارید یا خیر؟ این طور نبود. این مطلب البته قائل کم دارد، ولی قائلین بزرگی دارد. این مطلب در مقام استنباط تحول زیادی ایجاد می کند هم کار را آسان می کند و هم آثار دیگری دارد.
پس مکتب عبارت است از اینکه عرض کردم، اما چه مقدار مکتب شناسی لازم است، آیا لازم است یا نه؟ امرٌ حسنٌ ام لازمٌ؟ جای بحث دارد.
****
جناب آقای مبلغی: بحث از مکتب یک بحث پیچیده و نو ظهور است و ابعاد پیچیده این بحث آنقدر زیاد است که به رغم توضیحات و تنبیهات فراوان به شکل نسبی انجام گرفته، ولی باز هم با ابهاماتی مواجه است. سئوالی که مطرح است این است که مکتب فقهی چیست؟ قبل از اینکه مکتب فقهی را تعریف کنم، شاخصه هایی را برای مکتب فقهی به صورت کلی عرض می کنم، چند شاخه باید دست به دست هم داده و در کنار هم قرار بگیرند تا مکتب فقهی شکل بگیرد:
1. خاستگاه شکل گیری یک مکتب جایگاهی اندیشه ای است که پذیرای تعدد از حیث دیدگاه دارد، هیچ گاه مجموعه ای که از بداهت برخوردار است و کنار هم قرار گرفته اند، خاستگاه ظهور و بروز مکتب نیستند. فی المثل اگر اندیشه هایی را از حیث بداهت همانند 4=2+2 داشته باشیم، هیچ گاه اینجا مکتب درست نمی شود، مکتب جایی است که قابلیت ظهور دیدگاه های متفاوت و یا حداقل دو دیدگاه متفاوت در آن باشد و طبعاً این شاخص افاده ای که دارد نسبت به حوزه های مکتب خیز و یا حوزه ها و بخش های در معرض ظهور مکتب فقهی، فقه گسترده است. قسمت های مختلف دارد، روش دارد، مبانی دارد، منابع دارد و می شود براساس این شاخص رصد کرد و گفت: اینجا جای ظهور مکتب نیست، مثلاً معتقدند که سنت از مسائل تشریع است، دیگر در ارتباط با سنت که آیا از مصادیق تشریع است یا نیست، اینجا دیگر مکتبی ظهور پیدا نمی کند. بله، استفاده از سنت و یک سری خصوصیات دیگر می شود، اما اگر اندیشه هایی از این سنخ داشتیم که در یک بداهت و در یک سطحی از روشنایی و غیر قابل انکار در اطراف یک علم بودند، اینجا خاستگاهی برای بروز مکتب نیست؛ یعنی عنصر مکتب ساز در آنجا ظهور پیدا نمی کند. بنابراین شاخص اول، تعدد پذیری یک دیدگاه، و قابلیت برای پذیرش دیدگاه های متعدد است .
2. شاخص دوم وقوع تعدد است که اگر قابلیت دیدگاه های متعدد را داشته باشد، ولی تعدد وقوع پیدا نکند، باز می تواند یک نوع افاده ای را نسبت به مکتب های فقهی داشته باشد که خیلی از جاهای فقه خاستگاه عناصر و دیدگاه هایی است که می تواند مکتب های عظیمی بسازد، ولی بکر و دست نخورده باقی مانده. خیلی از مواضع و مواقف عملیة الاستنباط خاستگاه هایی است، زمین های آماده و مهیا و مستعدی است برای اینکه بذر مکتب های فقهی آنجا نهاده شود و شکل بگیرد، ولی این کار نشده، باید این تعدد وقوع پیدا کند.
3. شاخص سوم این است این دیدگاه باید بروز یافته در قالب یک نظریه باشد، البته نظریه که می گوییم نه به معنای دقیق آن از حیث ادبیات و از حیث برجستگی و طرح، نه، بلکه باید یک نظریه باشد، یک نظریه متمایز با رقیب باشد، حال فرقی نمی کند که مقابل این رقیب یک نظریه دیگری باشد. مثلاً اگر فقه را مثال بزنیم، ممکن است مجموعه ای از عملیه الاستنباط نا منظم، تعریف نشده ارتکازی و یا غیر شفاف باشد، ولی فرقی که در این فضا دارنداین است که همه از همدیگر تقلید می کنند،همه دارند راه را بدون تعریف دقیق به پیش می برند، یک کسی بیاید و در اینجا دیدگاهی را عرضه کند، همین که یک تمایزی با سایرین دارد، لازم نیست که مقابل این نظریه، نظریه دیگری باشد و به تعبیر دیگر لازم نیست در مقابل این مکتب یک مکتب دیگری باشد، ممکن است که مکتب بروز پیدا کند، ولی باید در مقابل آن یک وضع عادی غیر تعریف شده ای باشد، البته قابلیت مکتب های دیگر را دارد، بحث قابلیت نیست، بحث در وقوع است و آنچه اتفاق افتاده است.
4. شاخص دیگر، انتاج متفاوت است، این نظریه باید در عرصه انتاج و ثمردهی، ثمره متفاوتی را عرضه کند، یک امر در خلأ و نظری و صرف تردد اقوال و غیر منتهی به نتائج متفاوت، این را نمی شود مکتب خواند، مکتب باید دارای نتیجه باشد، ثمره و خروجی متفاوت داشته باشد.
5 شاخص بعدی کمیّت است. مکتب باید حتماً از یک کمیّت و حجم برخوردار باشد، کمیّت که می گوییم؛ یعنی آنکه باید در یکی از این دو جا بروز پیدا کند تا مکتب بشود. اگر کمیتی در کار نبود،حال با این دو جا معلوم می شود که آن جایی که کمیت نیست کجاست؟ یک انتاج انبوه، یعنی نظریه، ثمرات و نتائج یکسان، ولی انبوه و متعددی را به جا بگذارد و این طور نباشد که فقط ثمره او یک بار اتفاق بیفتد. اگر یک بار اتفاق بیفتد نمی توانیم آن را مکتب بگوییم. فرض کنید یک کسی یک نظریه ای در عرصه استنباط داشته باشد. و فقط یک جا نتیجه بدهد، این را نمی توان گفت صاحب مکتب است. باید این نظریه او، نتائج مختلف را در موارد مختلف به بار بیاورد، هم یکسان و هم از یک جا و یک سنخ باشند. مکتب یک ساز و کاری و نظام مندی دارد. یا قید انبوه بودن در مرحله انتاج به وقوع بپیوندد و یا اگر این نظریه یک نتیجه و یا نتائج خیلی کمّی را به بار می نشاند، در کنار آن نظریه چند نظریه دیگر صاحب مکتب داشته باشد، که آن نظریه ها از یک مبنا سرچشمه بگیرند. آن وقت باز هم انبوه است؛ یعنی چند نظریه هر کدام یک نتیجه به بار می آورد، ولی مجموعه این نتائج، بازگشت آن به یک مبدأ واحد دارد، یعنی یک مبنای کلامی. مثلاً وقتی که این مبنا در عرصه اصول می آید، یکدفعه چند نظریه را ایجاد می کند، این نظریه ها در عرصه انتاج و عملیة الاستنباط که بروز پیدا می کند، هر کدام ممکن است یک نتیجه داشته باشند، و این انبوهی به آن منبا بر می گردد، به شرطی که آن مبنا را تصریح کرده باشد و یا دیگران آن را شناسایی کنند.
بنابراین تعریفی که در مورد مکتب می توان گفت این است: مکتب فقهی، یعنی به ظهور رسیدن کارکرد یکسان و قابل تکرار یک یا چند نظریه ممتاز در محیط استنباط نسبت به موارد مختلف از حیث تاثیر گذاری بر قیاس استنباطی یا تطبیق استنباطی و یا چینش فعالیت های استنباطی، همراه با انتاج فقهی متمایز.
****
برای کسی که در زمینه فقه، پژوهش، تحقیق و تدریس می کند تا چه اندازه آشنایی با مکاتب لازم است؟
حجت الاسلام شب زنده دار: قبل از اینکه جواب این سوال را بدهم نکته ای را در رابطه با بحث قبلی عرض می کنم، و آنها اینکه آیا مکتب یک امر نفس الامری است و ما دنبال کشف آن هستیم و یا امری قراردادی است؟ خود تقسیم علوم آن طوری که پاره ای از اهل فن فرموده اند، امور واقعی نیست. مثلاً یک روزی علم پزشکی یک علم بود با همه شعب مختلفی که امروز پیدا کرده است، چون مسائل هنوز کشف نشده بود. موضوع، بدن انسان بود و هر مقدار که بشر توانسته بود در هر ناحیه ای از بدن انسان کشفی داشته باشد، تحت عنوان یک علم جمع کرد و وقتی گسترش پیدا کرد آن را تقسیم نمود و هنوز هم رو به گسترش است. و یا علم حکمت، چون همان طور که می دانید سابقا شعب مختلف امروز با عناوین مختلف هم چون ریاضیات و غیر او تحت عنوان علم حکمت بود، ولی امروز علوم مختلفی شده اند، اینها یک واقعیت نفس الامری نیستند و تابع این هستند که مصالح آموزشی و امثال اینها چه اقتضائی می کند تا ما اینها را چند علم کنیم یا یک علم نگاه داریم و چه مقدار منشعب کنیم و علوم مختلف درست کنیم؟ این مصالح باعث می شود «من زمانٍ الی زمانٍ و من دولة الی دولة» اختلاف پیدا کنند و ظاهراً در مکتب هم همین طور است و شبیه تقسیمات علوم است و لذا اگر بخواهیم مکتب های مختلف بسازیم باید روی هر کدام از این شاخص ها صحبت کنیم و مصلحت کار را از جهات مختلف ببینیم که چه اقتضائاتی را دارند.
اما در مورد این سؤال که تا چه مقدار شناخت مکاتب مهم است؟ در خصوص فقه یک دیدگاه این است که اهمیتی ندارد و امر لابدمنه نیست، چون کل ملاک در باب فقه این است که عقل به حجّت بین خودش و خدا دست یابد، به اینکه این حکم چه وضعی و یا چه تکلیفی در شریعت جعل شده است و حجّت ذاتی، قطع است و تنها چیزی که حجیتش ذاتی است قطع است. همه چیزها بالعرض هستند و باید حجیتشان به قطع بر گردد، اگر این طور محاسبه کنیم دیگر کاری نداریم که این دلیل از کجاست و از چه مکتبی است؟ بلکه دنبال این هستیم که آیا این استدلال ما را به قطع می رساند یا خیر؟ و لو با واسطه و از هر مکتبی که می خواهد باشد و لذا این افراد سراغ مکاتب نمی روند و آن را لازم و ضروری نمی دانند و در واقع آن را تضییع وقت می دانند.
ما دو مقام داریم: یکی مقام تصمیم گیری شخص برای پاسخ گویی در مقابل حق و یکی پیشرفت علم و هموار کردن راه ها، کمک به دیگران و اصحاب علم. بله، برای کمک به دیگران ممکن است کسی برود و این اندیشه را ببیند و گرفتار شود، ولی جواب دارد و این شایسته است از باب احسان به صاحب آن علم، نقطه های مغالطه آمیز آن را تنقیح کند تا دیگران در این چاله ها نیفتند و یا استدلال های مختلف بر مکاتب مختلف را اقامه کند تا دیگرانی را هم که ممکن است از این مکتب تبعیت نمی کنند آنها را قانع کند، اما اینکه می خواهیم در مقام حجّت بین خود و خدا برسیم، احتیاج به این دارد که تمام مکاتب را مطالعه کند. ما باید ملاکمان در مقام اتمام حجّت بین ما و صاحب شریعت، حتماً و به طور مشخص به قطع برسد، ولی در این مقام این طور نیست که لابدیت باشد. بله اگر در جایی برای شخص خاصی بدون مراجعه به کتاب، مسئله مبهم است و نمی تواند به نتیجه برسد، شناخت مکتب ها در مقام پیش برد علم و حل مشکلات و هموار کردن راه برای دیگران، آنها را به نقد و به بررسی گذاشتن مفید خواهد بود.
دیدگاه دوم این است که حتماً باید مکاتب مختلف را ببینیم، به دلیل اینکه شاید در مکاتب دیگر کلامی باشد که کلام ما را نقض کند. خلاصه همان اندیشه ای را که برای فحص مخصص و مقید، قرینه ای بر خلاف می گوییم، همان ادلّه پشتوانه این دیدگاه است، پاسخ این را همانطور که در دیدگاه اول گفتم این است که اگر ما به نتیجه و قطع نرسیدیم باید فحص کرد، ولی اگر به نتیجه رسیدیم چه لزومی دارد که ما از ادله دیگر هم فحص کنیم، مثلاً در باب علوم عقلی کسی قائل به اصالة الوجود است و از رهگذر اصالة الوجود اثبات صانع و واجب الوجود را کرد، دیگر لزومی ندارد که از مکاتب دیگر به این نتیجه برسد.
****
حجت الاسلام مبلغی: به نظرم مکتب شناسی و مکتب سازی، با دو شاخه شناخت مکتب، مقدمات و تعریف و خاستگاه های آن و شناخت مکتب های ظهور یافته و یا حتی موارد بروز نایافته، ضروری است، حتی برای یک مجتهد، در جهت انجام اجتهاد ضروری است و برای ما قبل اجتهاد و اجتهاد آموزی هم ضروری است. در واقع در سه جایگاه این ضرورت خودش را نشان می دهد :
1. یک آموزش اجتهاد (دروس خارج)، 2. عملیة الاستنباط، البته نمی خواهیم تکثر شروط اجتهاد کنیم، اگر چه شروط اجتهاد هم یک دفعه خلق نشده اند، بلکه ابتدا یک یا دو نفر مطرح کردند و بعد رو به جلوتر رفتیم. شهید اول چند تای دیگر را اضافه کرد. وقتی به وحید بهبهانی رسید شروطی را افزود. مرحوم نراقی شروطی را اضافه کرد. شروط، یک چیز دربسته نیست، هر چه علم اصول و فقه به پیش رفت، فضای توجه به شروط اجتهاد نیز بیشتر شد. من ضرورت شناخت مکتب را درعملیه الاستنباط توضیح می دهم که حداقل دو نکته اساسی دارد: 1.اگر چه در عملیه الاستنباط و اجتهاد، غایت قصوای یک شخص فقیه و مستنبط دست یابی به حجّت است و آن جایگاهی که سکون و آرامش پیدا می کند، هنگامی است که به آن حجّت برسد، ولی فقدان مکتب شناسی باعث می شود که گاهی دستیابی به حجّت به صورت شتابزده صورت گیرد، هر چند خود او احساس شتابزدگی نمی کند، ولی یک فرد بیرونی که نگاه می کند، به صورت شتابزده و یا برخوردار از حلقه های مفقوده، ممکن است به حجّت دست پیدا کند، ولی اگر شما زمان صاحب معالم را در نظر بگیرید به حجّت دست پیدا می شد. امروز هم آیت الله خوئی به حجّت دست پیدا می کند و هر دوی آنها موقعی که به حجّت می رسند، سکون پیدا می کنند، اما شما که الان نشسته اید و نگاه می کنید فرض کنید عالم آن زمان، به سکون رسیده، ولی خیلی از موارد را اگر می دانست که بعدی ها دانستند، به حجّت دیگری دست پیدا می کرد. البته آنها به حجّت رسیده اند و معذورند، چون هنوز زمان به جلو نرفته بود، اما مکتب شناسی بازگشت به عقب است نسبت به جلو. من سختی و باز تاب منفی عدم مکتب شناسی را با یک مثال عرض می کنم: مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدند، حوزه درس را هم گشودند و در این حوزه درسی یک نظریه جدید ابتکاری را ارائه کردند و آن نظریه اجماع بود، نظریه اجماع آیت الله بروجردی بی نظیر است و مثل و نظیری در نجف و در قم ندارد. نظریه اجماع آیت الله بروجردی کثیر الفائده است، یعنی اگر کسی نظریه رایج و مشهور را بگیرد، نحوه تعامل او با فقه و با اجماعات به گونه ای است و کسی که این نظریه را ندارد به گونه ای دیگر است. بر اساس نظریه آیت الله بروجردی یکدفعه اجماع های فراوانی سر بر می آورند، حتی وجود ادله در مواردی، بر خلاف نظریه مشهور و وجود مدارک و ادله قطعی در کنار اینها به شروط خاص، نه تنها مضر نیست، بلکه تقویت کننده اجماع است، اصلا فکر و نگاه را عوض می کند، ولی ضعف مکتب شناسی و نظریه شناسی و اخذ نظریه در حوزه و عدم پیگیری نظریه ایشان به عنوان یک نظریه ممتاز با حد و حدود مشخص و جدای از نظریه معروف و مشهور باعث شده که همچنان در سال های متمادی بعد از آن ابداع نظریه، هنوز هم وقتی درس خارج را مطرح می کنیم و به یک اجماعی بر می خوریم می گوییم: «هذا اجماع مدرکی او محتمل المدرکی و لا عبرة به» و به کنارش می گذاریم. و آن نظریه هیچ صحنه و میدان ورودی و پیگیری ندارد، مگر خیلی کم آن هم نه در قالب یک نظریه با ابعاد و حدود و مرزهایش. اگر مکتب شناسی رخ می داد، و یا به تعبیر دیگر اگر نظریه شناسی رخ می داد و فضای جنگ نظریه ها و نیز اختلاف نظریه ها بود و اگر فضای تمرکز بر نظریه ها و مکتب شناسی و مکتب یابی بود، الان این نظریه حال و احوالی را که امروز دارد نداشت، البته هستند کسانی که رعایت می کنند، پس یکی، جلوگیری از دستیابی شتابزده و یا برخوردار از حلقه های مفقوده به حجّت است. فقدان مکتب خاستگاه اجتهاد تقلیدی است. مرحوم وحید بهبهانی اجتهادها را به دو دسته تقسیم می کند: بخشی از اجتهادها، اجتهادهایی است که اگر آنها را باز کاوی کنید، نوعی از تقلید در این اجتهادها وجود دارد. چه کسی اجتهاد او تقلیدی نیست؟ کسی که دارای نظریه است نه اینکه چون دیگری گفته من سریع سکون پیدا کنم و حرف او را بگیرم و بگویم درست است. اگر مکتب سازی و مکتب شناسی رواج پیدا نکند اجتهادهای تقلیدی سایه گسترده تری دارند، تا اجتهادهای واقعی و عملی. به تعبیر دیگر، عدم مکتب شناسی باعث می شود، مکتب سازی روند کندی پیداکند و کند شدن مکتب سازی و روند آن به فضای رواج اجتهادهای تقلیدی هر چند به صورت موجبه جزئیه منتهی می شود. من نمی خواهم بگویم هر کس که به نام او مکتبی رقم نخورد، دیگر او مکتب ندارد، خیلی از علما و اساتید، و مجتهدین زمان ما دارای مکتب اند، ولی چون مکتب شناسی نشده، شناخته نشده اند و متقابلاً اگر مکتب شناسی شد، فضای ایجاد مکتب سازی گسترش پیدا می کند، و فوائد دیگری در نظام آموزشی دارد. الان درس خارج ما مبتلا به اقوال متراکم شده است، که این اقوال متراکم را هیچ کس نمی رسد تا به پایان برساند، لذا یا باید آن را رها کرد، و یا همه را گفت، و چون این کار عملی نیست، باید آن را گزینش کرد که این گزینش نیز باید بر اساس مکتب ها انجام شود و به اصطلاح امروزی باید گفتمان مکتب ها را فعال کنیم.
****
دبیر جلسه: چه فقهایی را صاحب مکتب می دانید؟
حجت الاسلام شب زنده دار: گمان نکنم بین آنچه من عرض کردم با فرمایشات حاج آقای مبلغی اختلاف جوهری داشته باشد. شاید ایشان هم تصدیق می فرمایند که مجتهدینی هستند که به مکاتب مراجعه نکرده اند، در عین حال به برهان قطع آوری دست پیدا کرده اند و حجیتش قطعی است، اگر چه به مکاتب دیگر هم سر نزده باشد و شما اگر نگاه کنید، بیشتر جواب استفتائات اکتفائشان به استدلالی است که برای او قطع بیاورد و ممکن است از مکاتب دیگری هم خبر نداشته باشد و فقط مواظب است خلاف اجماع نشود. کتابی است به نام «انوار العلم و المعرفه» که نویسنده آن مرحوم آیت الله حاج شیخ اسماعیل محلاتی از شاگردان میرزای شیرازی و میرزا حبیب الله رشتی و آقا سید حسین کوه کمره ای است و اینها در حقیقت سه مکتب دار هستند، که بعد از شیخ اعظم آمده اند این کتاب در زمینه عقائد است، ایشان در پایان جلد اول کتاب شرح حال مختصری، از خودشان تدوین کرده اند. این شرح حال از نظر معنوی خیلی تأثیر گذار است. ایشان می فرمایند: من وقتی به نجف اشرف رفتم، در مدرسه صدر حجره ای برای خودم فراهم کردم. بعد از آنجا منتقل شدم، مجالس تدریس در ارض اقدس زیاد بود (نجف اشرف) اول از همه از حیث اجتماع طلاب در مجلس درس سید بزرگوار جناب آقای سید حسین کوه کمره ای که در ضبط مطالب شیخ به طور کلی هم در فقه و هم در اصول در غایت اتقان بود و عدلی برای او نبود و چون غایت مقصد نوع محصلین آن دوره فهم مرادات شیخ و اطلاع از مقاصد او بود، این مطلب به صورت اتم و اوفی در محضر مبارک آن سید بزرگوار حاصل بود، لذا حضور عموم طلاب در درس ایشان بیشتر از سایرین می شد، که ایشان گنجینه اسرار شیخ اعظم بود و فرمایشات شیخ انصاری را خیلی عالی درک می کرد و آنها را اراده می نمود، ولی خودش دخل تصرفی در بیانات شیخ نداشت بعد از آن مرحوم سید بزرگوار جناب الحاج میرزا محمد حسن شیرازی بود.
پس باید شخص اولاً حس و ادراک این گونه مطالب معنویه را پیدا کند، سپس آن سیاحت اخبار و شئونات باطنیه و ظاهریه آن وجود مبارک را وجهه همت خود قرار دهد.
میرزا مبنای درسش نقل و حکایت مطلب غیر نبود، بلکه هر مطلبی را از همه جهت در تحت نظر قرار می داد .
یکی دیگر از مجالس درس در نجف اشرف درس حاج میرزا حبیب الله رشتی بود که از ممتازین تلامذه شیخ انصاری است و خود او شخص متصرف واسع الفکری بود که در هر مطلبی به تصرفات بدیع خود داخل و خارج می شد. تصریفات فقهی و اصولی آن مرحوم شایع و قوه نظر و کمال علمی او برای کسی که اهل قوه باشد، به خوبی حاکی است.
مجالس درس دیگری، چه از تلامذه شیخ و چه از تلامذه صاحب جواهر و دیگر فقهای عرب نیز زیاد بود.
بنابراین مکاتب معروف و رایج عبارت بودند از: مکتب اخباری و مکتب اصولی و در سال هایی که مکتب اخباری برحوزه ها سیطره پیدا کرده به خاطر این است که دانشمندان مهمی در یک برهه ای از زمان در این مکتب ظهور پیدا کردند و مرحوم بهبهانی که به او مجدد گفته می شود، آمد و آن مکتب را از صحنه و سیطره برحوزه های علمیه بیرون راند. ایشان مجاهدات، مباحثات شفاهی و کتبی و امثال آن کاری کرد که از آن روز به بعد تقریباً مسلک اصولی رایج شد. خود مکتب اخباری هم دارای مکاتبی است و همچنین مکاتب اصولی. با تعریفی که از مکتب ارائه کردیم می توانیم مکاتب مختلف را کشف کنیم، مثلاً مکتب علمای نجف، مکتب علمای سامرا و مکتب علمای کربلاء این سه، مکاتب معروف در این اواخر هستند که مکتب شدن به خاطر این است که اختلاف در مبانی اصولی دارند. مکتب سامرا، مکتب میرزای شیرازی، میرزا محمد تقی شیرازی و تلامذه اینها مثل مرحوم سید محمد فشارکی است. اینها بر تدقیق در مسائل بیشتر استوار بودند و این روش را می پسندیدند و لذا شما وقتی فقه الحدیث اینها را مراجعه کنید، فقه الحدیث اینها از مرتبه عقلانیت و دقت های این چنینی بیشتر برخوردار است. شما نگاه کنید روایت: «الناس مسلطون علی اموالهم» این روایت وقتی در این مکتب وارد می شود، اشکالات عقلی پیدا می کند و گفته می شود که مدلول این روایت، مدلولی است که از نظر عقلی نمی توان آن را پذیرفت. بنابراین اگر صحت سند هم داشته باشد، اشکال متن باعث می شود که ما بگوییم در راوی و در تلقی این حدیث اشتباهی رخ داده است. به عنوان نمونه اشکالات این حدیث این است که اگر این روایت درست باشد از وجود شی ء «عدم شی ء» لازم می آید، چون شما وقتی مالک این کتاب هستید و مسلط بر آن، می توانید به دیگری منتقل کنید، منتقل که کردید مالکیت متعلق به دیگری می شود و از سلطه شما عدم سلطه شما لازم می آید، پس این مجعول غلط است، چون این مجعولی است که از وجودش عدمش حاصل می شود و این آثار زیادی در جای جای فقه دارد.
اما مکتب نجف این طور نیست، آنها خیلی عرفی تر می گویند : مخاطب این روایات و مضامین عرف است و ما بایدآنگونه مسائل را محاسبه کنیم.
در زمان ما بعضی از بزرگان مثل مرحوم آیت الله گلپایگانی اصلاً بحث سندی نمی کرد و می فرمود: صاحب جواهر گفته صحیح است، یعنی صحیح است. صاحب حدائق گفته موثق است، یعنی موثق است. دیگر خودشان بحث سندی نمی کردند. این هم یک مکتب است و خیلی از کارها را آسان می کند. یا فرض کنید در «عروة» یک فرعی در مسئله اجتهاد و تقلید مطرح است که آیا مجتهد می تواند در مسائل اصولی، یا رجالی تقلید کند و بعد ما خودمان از آن در فقه استفاده کنیم یا خیر؟ این هم خودش یک مکتبی است که ما بگوئیم بخشی از ابزار استنباط را با تقلید دریافت کنیم، اما در فقه مجتهدانه از آن استفاده کنیم. عده ای از بزرگان، مثل مرحوم آقای خوئی گفتند اشکال ندارد؛ زیرا ادله تقلید فقط فروع نیست، اصول الفقه هم هست و شما می توانید یک بحث اصولی را تقلید کنید، اما در فقه از آن استفاده کنید و ممکن است استنباط شما و فتوای شما غیر از آن چیزی باشد که صاحب آن مبنا دارد، چون در تطبیق ممکن است، شما یک چیز دیگر از آن استفاده کنید.
بنابراین مکاتب زیادی وجود داشته و دارد که از آن جمله است: مکتب آیت الله بروجردی، مکتب آیت الله نائینی، مکتب آقا ضیاء و مکتب آخوند خراسانی صاحب «کفایه» تا عصر ما مرحوم امام، مرحوم شهید صدر و مرحوم خوئی، که اینها نیز همه دارای مکاتب هستند.حال امتیاز این مکاتب چیست، خودش فرصت و مطالعات دیگری را می طلبد.
****
دبیر جلسه: نظر شما در مورد کابرد واژه «مکتب» چیست؟ آیا این واژه را می پسندید؟ و آن را از واژه های دیگر چون مدرسه، مذهب، گرایش و... چگونه متمایز می کنید؟
جناب آقای مبلغی: در حال حاضر عرب ها به مکتب «مدرسه» و نیز مذهب می گویند که هر دو واژه قابلیت این را دارند که به آن مکتب اطلاق شود، ولی اشکال این است که یک تقسیم بندی وجود دارد که در ابتدا چند مدرسه در اسلام رخ داده: مدرسه الرأی یا مدرسة اهل الفکر و یا... . بنابراین ما بیاییم و دیگر مدرسه را به کار نبریم؛ یعنی قرار داد کنیم، هر چند مرحوم شهید صدر این واژه مدرسه را بکار می گیرد و مقصود او هم مکتب است، ولی باید یک قراردادی ببندیم که خلط نشود؛ زیرا اینها همه زیر شاخه هم هستند.
مدرسه را بگذاریم برای آن بحث و بعد بیاییم، مذهب را بگیریم. چون بعضی ها به معنای مکتب بکار می گیرند، من می گویم که این کار را نکنیم ؛ مثل مذهب امامیه، مذهب حنفیه و غیره، که در درون هر مذهب، یکسری مکتب هایی وجود دارد که باید برای این مکتب ها یک واژه پیدا کنیم و در اینجا دیگر مدرسه را بکار نبریم و مدرسه را بگذاریم برای مکان هایی مثل مدرسه بزرگ، مدرسة اهل البیت، مدرسة الحجاز و مدرسة الرای، لذا و در درون هر مدرسه ای مذهب هایی هم شکل گرفته اند؛ مانند مذهب زیدیه و جعفریه که خودشان چند تا مذهب دارند و در زیر مذهب مکتب هایی وجود داشته است. این یک قرار داد است. البته این واژه ها اعتباری است و این هم یک پیشنهاد است.
پیشنهاد دیگر این است که ما حد نصابی برای ظهور یک مکتب قبول کنیم، یعنی اصل اینکه باید یک نظریه باشد و یک نوآوری و نتیجه بخشی و ثمردهی، این مکتب را قبول کنیم، ولی یک حد نصاب خوب است که این قرارداد صورت بگیرد و حد نصابی برای آن تعریف بشود، که ما دون آن گرایش یا جهت باشد.
****
دبیر جلسه: با توجه به فضای کنونی جامعه ما و درگیر شدن جامعه با مسائل حکومت از مکاتبی که نام بردید.کدام مکاتب را بیشتر پاسخ گو می دانید و آیا برای حل مشکلات جامعه ما نیازمند تدقیق و مطالعه بیشتر هست یا خیر؟
حجت الاسلام شب زنده دار: اگر بگوییم این دو مسلک فقهی دو مکتب درست می کند، یکی مبسوط الید بودن فقیه و یکی عدم بسط فقیه در حکومت، قهراً آن مکتب اولی می تواند حلال مشکلات و پاسخ گوی مسائل مختلفی باشد که در جامعه پیش می آید. البته اینکه مکتب عرض می کنم علت آن این است که در خیلی جاها به خصوص طبق بعضی نظریه ها می تواندمسئله ولایت فقیه مؤثر باشد که به تعبیر شهید صدر منطقة الفراق هایی که در فقه داریم همه آنها مواردی است که می تواند ولایت فقیه در آنجا کارساز باشد و نیازهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه را تأمین کند که در زمان غیبت امام با آن رو به رو می شویم. بنابراین، این مکتب است که قهراً با این دید وسیع می تواند کار سازتر باشد.
مرحوم امام(ره) از طرفداران این مکتب هستند؛ یعنی در حقیقت می شود گفت که ایشان مروج این مکتب بوده اند و الا در جوامع بزرگان قبل و حتی از کلمات محمد جواد مغنیه و شیخ مفید استفاده می شود که آنها نیز قائل بودند و هم چنین بزرگان دیگر، اما این کار در کلمات بعضی از بزرگان نمود بیشتری پیداکرده است، مثل فاضل نراقی (ره) تنقیحی که اخیراً مربوط به مکاسب مرحوم آقای خوئی است که قبلاً با عنوان «مصباح الفقاهة» متداول بود، آن بخشی را که آقای غروی صاحب تنقیح، تقریر فرموده اند، یک داستان جالبی دارد که در مصباح الفقاهة نیست، ایشان می گویند: صاحب جواهر معاصری داشتند که از اجلای فقهای عصر بود. او قائل بود به ولایت مطلقه فقیه، مانند امام خمینی (ره). صاحب جواهر کسی است که ولایت فقیه را به ارض عریض قبول دارد و ایشان می گوید: کسی که قائل به ولایت فقیه نباشد «لم یشم رائحة الفقه» برخی از بزرگان می گویند: شیخ اعظم هم در مکاتب قائل به ولایت فقیه بودند، هر چند اگرکسی ابتدائاً به دقت نگاه نکند،خیال خواهد کرد که ایشان قائل به ولایت فقیه نیستند، اما ایشان نیز قائل بوده اند. مرحوم آیت الله بروجردی (ره) - همان طور که در بحث «صلات» هم هست - ایشان هم به نحو خیلی عالی و آکد قائل بوده اند. در عمل خارجی ایشان هم ما این نمونه ها را می بینیم؛ مثل مسجد اعظمی را که ایشان ساختند، یک بخشی از آن مدرسه علمیه بوده که بین صحن عتیق و مسجد اعظم قرار داشت و مرحوم آیت الله بروجردی همان جا شرح لمعه را تدریس می کردند.
لذا آیت الله بروجردی آن مدرسه را جزء مسجد قرار دادند، و وقتی به آقا اشکال می کنند، در جواب می فرمایند: پس ولایت فقیه کجا رفته است؟ اگر شما به بحث فقه حضرت امام در همین کتاب «البیع» نگاه کنید ایشان می فرمایند: فقیه ولایت دارد فی ما یرجع الی الحکومة. فلذا ایشان می فرمایند: اگر فقیه بخواهد جهاد ابتدائی بکند، دلیل خاص می خواهد، چون لا یرجع الی الحکومة و حق اثبات اول ماه هم دلیل خاص می خواهد، چون لا یرجع الی الحکومه. آن چیزی که ایشان به مطلقه بودنش قائل است دائره اداره جامعه است و ما یرجع الی الحکومه که در آن مورد مرحوم آیت الله بروجردی حتی از این هم بالاتر رفته است.
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6436/6923/83524/گزارشی-از-نشست-علمی-پیرامون-فلسفه-فقه-مکاتب-فقهی/?SearchText=فشارکی