***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

روایت عینی از منای خونین حج 94

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۴۹ ق.ظ

دکتر سید جواد هاشمی فشارکی

 

 

ایستادگان هرگز نمی میرند ( روایت فاجعه منای سال 1394 ) – انتشارات باغ فکر – 1395 – 314 ص مصور 

– فصل دوم - ص 39 الی ص64

 

 

http://javadfesharaki.blog.ir/1397/07/20/حادثه-غمبار-منای-سال-1394

 

‏‫ایستادگان هرگز نمی‌میرند( روایت فاجعه منای سال ۱۳۹۴)‬پدیدآور (ها) : سیدجواد هاشمی فشارکی

ناشر : باغ فکر شابک : 9786009671106

قطع :تعداد صفحات :314

 

فصل دوم  

 

روایت عینی

 

از منای خونین حج  94 

 

 در راستای فرمایش مقام معظم رهبری مبنی برفراموشی نسپردن فاجعه سنگین منا، این حادثه تالم برانگیز براساس مشاهدات عینی تقدیم میشود:

 

مرحله اول ( عزیمت از مزدلفه به سمت جمرات ):

  درسیر مراحل اعمال باشکوه حج  مسلمین جهان ، اواخرشب نهم ذیحجه ( روز عرفه) برابر با دوم مهر 1394 صحرای عرفات را ترک کرده و با اتوبوس به مشعرالحرام ( مزدلفه ) رسیده و پیاده شده ودر محدوده حصار توری دار روی زمین خاکی وناهموار زیراندازخود را پهن کردیم تقریبا تمامی محدوده از جمعیت پرشده وفضای چندانی باقی نبود. در سه سمت دستشوییهای عمومی با کمی فاصله  قرار داشتند که یکی شان کلا اب نداشت ودوتای دیگر کم فشار آب کم بود. گرچه محیط نامناسب بود چاره دیگری نبود.صداو دود کانتینرتوزیع اب سرد که در میانه جمعیت از قبل مستقر بود ، مزاحم بود ولی بلاخره خوابیدیم.

قبل از اذان صبح بیدار شده وبعد ازوضورکن دیگری ازحج یعنی نیت وقوف در مشعرالحرام از اذان صبح تا طلوع افتاب را نمودیم وبعد از نماز جماعت صبح که هرگوشه ای برپاست تبریک عید راگفته وکاروانیان هرکدام به اختیار مدیرکاروان خود راه افتاده تا انتهای مشعرالحرام رفته تا کمتر در روز در حرکت باشیم .هنوز طلوع افتاب سر نزده است.لذا چند دقیقه ای صبر کردیم تا طلوع افتاب زد سپس ازانتهای( نهایت )مشعرالحرام  خارج شده ودر خیابان پیاده به راه افتادیم . هوا روشن شده است و عید قربان شده است روز عید بزرگی است انهم در سرزمین منا .در حرکت کاروانها تکبیرهای عید سرداده میشد( ... وله الحمد....) وشعفی در حجاج کشورهای مختلف بود.

 

 

و بعد از 4 کیلومتر پیاده روی وعرق ریزان به سرزمین منا رسیدیم وادی مقدسی که وقوف در ان از 10 ذیحجه تاظهر روز 12 ذیحجه از ارکان حج است. مراحل بعدی حج تمتع در امروز رمی جمره عقبه .قربانی وحلق است. وسپس خروج از لباس احرام رادبهمراه خواهد داشت. مراحل باقیمانده بعدی حج .طواف .نماز طواف . سعی.طواف نسا و نماز طواف نسا میباشد که در مسجدالحرام خواهیم داشت.

بعدازطی مسیردر داخل محدوده منا،به محدوده چادرهای ایرانیان و سپس به محدوده چادرهای بعثه رسیدیم . درچادرهایمان در منا که از دوروز قبل اماده شده بود موقتا مستقر شدیم. شربت اب لیمو مهیا شده بود که خیلی می چسبید. صبحانه نیمه ای صرفکردم و اندکی از صبحانه را در بازگشت میخواستم بخورم. دست شوییهای منا هم خاص است.در بالای ان دوش دارد و برخی استحمام میکنند. از دستشویی که به چادرمان امدم دوستان هم کاروانی رفته بودند( نام کاروان ما کاروان میقات عاشقان حق ومدیر کاروان اسما اقای درزی بود .که ماتقریبا وی را نمی دیدیم . زیرا کاروان ما از چند بخش تشکیل شده بود که مستقل از هم کار می کردیم .بخش ما که متولی نظارت بود حدودا بیست نفر با مسولیت حاج اقا اسماعیلی می بود )  وتنها من مانده بودم واقای حاج قاسم خورشیدی که بعلت پای جانبازیش برای جمره نیابت داده بود.این زمان شاید ساعت حدود 7 و40 دقیقه بود که حاج اقا قاسم خورشیدی گفت:سید دوستان تازه رفته اندو تندبری به انان میرسی.

یک بطری کوچک آب وکمی خرما و... برداشتم . به سمت جمره بیرون رفتم محدوده چادرهای ما مجاور خیابان 204 می باشد وخیلی زود به ان میرسیم .ابتدا از زیرگذر خیابان عبور کردم .بعد از زیر گذر سمت چپ را حدودشش پلیس بسته بودند ومانع میشدند سمت چپ برویم ( یعنی امکان عبور از سایر خیابانهای موازی با 204 میسر نبود ومیگفتند کاروانها مستقیم( یعنی از کوچه چهارده متری 204 ) بروند.ولی من از کنار انها دست چپ رفتم وچون تنها بودم مشکلی پیش نیامد. 

بعد ایستادم زنگ زدم به حاج اقای طباطبایی ( مسیولمان در مکه ) که شما از کدام طرف رفتید(بعدا که گوشی ام را نگاه کردم  حافظه گوشی ام ساعت 7 و48 را نشان میدهد ).گفتندمامستقیم امدیم .لذا تقدیر چنین بود که برگشتم وبه خیابان 14متری 204 وارد شدم.

 

 

 

مرحله دوم ( ورود به خیابان بحران 204 ):

 

 

طول خیابان 204 ، 1150مترمیباشد . ابتدای ان درلبه چادرهای ایرانیان ( میانه محوطه کل چادرهای منا) و انتهای آن به محوطه جمرات ختم میشود. ساعت 7 و 50 دقیقه صبح در ابتدای خیابان 204 تردد افراد عادی بود.کم کم جلوتر که رفتم ( شاید حدود یک سوم مسیر 204 را که تقریبا 400 متر میشود) طی کردم جمعیت مقداری متراکم تر و سرعت حرکتمان ارامتر میشد 

.احساس ناخرسندی ازفضای پرازدحام وگرم را داشتم .وپیش خود میگفتم کاش الان نیامده بودم ویا کاش برمی گشتم ولی سودی نداشت. زیرا امواج جمعیت دیگر امکان بازگشت وحتی ایستادن را نیزبه راحتی  نمی داد.

 

 

 

 

 

مرحله سوم ( اشکار شدن علایم بحران) :

 

 

بعلت فشردگی بیشاز حد جمعیا ، اعلام وضعیت بحرای در حال اشکار شدن بود

پیش خود گفتم مستقیم شلوغ است از فرعی سمت چپ بروم ولی طول مسیر را که دیدم منصرف شدم زیرا دیدم برای راه اضافه حس وحالی برایم نمانده و مشکل است. لذا به ادامه دادن راه مستقیم از همان خیابان 204 رضایت دادم.

 

مرحله چهارم( بروز بحران انسانی ) :

 

 نیمه سوم انتهای خیابان  1150  متری 204 ، حدودا 400 متر ( طول محدودحصر جمعیت ) می باشد . همچنان که میرفتم گویا خیابان تنگ تر میشد وخفه تر.شاید سی  چهل متر از سه راه دفاع مدنی که جلوتر رفتیم دیگر جمعیت تقریبا متوقف شدند تمایل داشتم باز گردم و لی در انبوه جمعیت برگشت غیر ممکن بود.گفتم جایی بنشینم ولی جای خلوتی نبود تمام عرض خیابان جمعیت ایستاده بود و نشستن هم خطا بود.جایی بربلندی بروم وبایستم ولی چنین چیزی یافت نمیشد.

چاره نبود باید تحمل میشد تا راه ، گشایشی پیدا کند. (دوستم اقای صادق شایق بعدا گفت ما ساعت 7 صبح سنگ زدیم و بدون مشکلی از مسیر دیگر برگشتیم .علی اقا عباسی که ساعتی بعد از ما امده بودند گفتند وقتی چندنفر برگشته واز ازدحام شدیدووضعیت بحرانی گفتند، کاروان ما قبل ازرسیدن به دفاع مدنی به چادرها برگشت وچند ساعت بعد واز میسر دیگری به سمت جمرات رفتیم).

 

 

 در انتهای خیابان 204 مسدود شده بود و جمعیتی خارج نمیشد واز طرف دیگر از ان سو مرتب جمعیت در حال پمپاژ به خیابان 204بود ورودی خیابان204 سبب شده بود که باز هم جمعیت به معبر وارد شوند و. ..کم کم از پشت سر فشار عقب به ما ارام میامدوما متراکم تر شدیدیم.بنحویی که واقعا جای سوزن انداختن نبود.( سرانه انسان ایستاده در مترمربع شش نفر میباشد ولی دراینجا یازده نفرپرس شده قرارداشتیم)

 

 

 یاد سخن جلال آل احمد درخسی در میعاد افتادم : " ""  <<و همچنان سربالا میرفتیم که یک مرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بیراهنما به کوچهی بنبستی افتاده و فشار جمعیت چنان بود که یک لحظه وحشتم گرفت. تنها در میان جمعی ناشناس. و هر کس به زبانی.آوار برج بابلی فرو ریخته در یک کوچهی تنگ سنگی. که خودم را از سینهی سنگچین دیوار بالا کشیدم؛ و نیم متری از سروکلهی جماعت بالا آمده، فریادی به سمت هر حاجی ایرانی کشیدم که کوچه بن بست است و باید برگشت و کمک کنید و دست به دست خبر را به آخر جماعت برسانید. که شروع کردند. و بعد به عربی: اوگفوا. ما بشارع! و چندین بار. جماعت پیرمردی را چنان به قلوه سنگهای دیوار فشرده بود که از حال رفت. سر دست گذاشتیمش سر دیوار که همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جا بیاورند. وحشت از گم شدن، وحشت از جای ناشناس، شوق تماشا، شوق به شرکت در اعما ل و مراسم، از هر حاجی ملغمهای میسازد سر از پا نشناس. و سرتا پا هیجان، و "بیخود"ی و ذرهای در مسیلی. همهی مقدمات حاضر است تا تو ارادهات را فراموش کنی. و خود من سه بار احرامم باز شد. نه تنها حوله، دوشم، حتی ازارم..."    >>""" ولی این صحنه گرچه شباتهایی داشت ولی تفاوت ان زیاد بود .

گرچه در قبل علایم بحران در حال اشکارشدن بود ولی اکنون نقطه بحرانی ازدحام جمعیت احساس میشدوضعیت بسیارنگران کننده بود. ولی نه میشد کاری کنیم ونه کسی مدیریت راه وجمعیت را بعهده داشت لذا سیل جمعیت . جمعیت ایستاده را تحت فشار قرار میداد واین فشار بسیار میشد.  

 

مرحله پنجم (وقوع فاجعه انسانی) :

     .بعلت فشرده تر شدن افراد به یکدیگر ،بدنهای داغ بهم چسبیدند.از این بعد دیگر کنترل خودمان دست خودمان نبود فشار جمعیت ما را مانندموج ارام جابجا میکرد.حوله احرام بالایی افتاده ومستقیما شانه ها ومغز سرنیز بشدت  در معرض افتاب سوزان قرار داشتند.حوله احرام پایینی نیز بین جمعیت گیر میکرد وسلب اختیارمان میکرد واگر باکمربند نبسته بودم افتاده بود.

     در این حال تقریبا تمام اب بدن تعرق شده وانرژیمان از دست رفته بود(افتاب وگرما وعرق زیاد از تمامی بدن که چیزی حدو پنج ونیم کیلو الی شش کیلوگرم بر حسب توزین بعدصورت گرفت، لاغر شدم  وتراکم جسم نحیف  و سخت شدن تنفس بعات فشرده بودن سنیه به جلویی ) گوشی ام برسینه ام بود ولی نمیتوانستم انرا ببینم . اگر هم میسر میشد حس وحالی نیود وثمری نیز نداشت.بعدا که گوشی ام را دیدم ،در ساعت 9 و 19 دقیقه اقای طباطبایی و10 و 5 اقای منیری و 10 و 6 دقیقه اقای طباطبایی تماس گرفته بودند ولی امکان پاسخگویی برایم نبود).کم کم زوار بصورت ایستاده گرما پز شدند.گرما زدگی افراد زیادی را دربرگرفته بود.اندک ابی نیزکه همراه داشتند بهم دیگر میدادند .

صدای ایرانی ماء (ایرانی اب ،یعنی طلب آب از ایرانی کردن ،هم خوب و هم زجراور بود) خوب از این جهت که ایرانی را ریوف ومنجی میدانستندوزجراور اینکه امکان امداد رسانی نبود و از همه سختی ها جگر سوزتربود.دیگرلبهای عطشان اهل بیت  وانصار امام حسین ع  در روز عاشورا درکربلا را تا حدودی میتوانستیم درک کنیم وعدم وجود اب را که وهابیون اجتناب داشتند وناظر بودند تا افراد پرپر شوند.

طرفین خیابان 204 چادرهای کشورهای عربی زبان بود.دارای نرده های بلند وبعضا نیزدیواره هایی با شبیه نیوپان داشتند  .درب فلزی راههای ورودی به کوچه های این چادرها بسته بود واگر باز میشد فشار را کم میکرد. ولی هیچ امیدی به باز شدن نداشتیم.انها دربها را بسته بودند تا فشار جمعیت بر اموالشاناسیب نزند.وبعضاهماز پشت نرده ها نظاره گربودند.از همه عجیب تراینکه بعدا دیدم که درداخل چادرانها دهها کارتن اب بود و....اماامان از توزیع ان از پشت نرده ها.نمیدانم انسوی نرده ها چرا بی تفاوت بودند . اما  رخ داد انچه نبایدرخ میداد. 

 

   در انتهای خیابان 204 هم پیشرفتی ازحرکت جمعیت را درک نمیکردیم . تقریبا یک ساعت راه قفل بود وهیچ پیشرفتی در میسر حاصل نمیشدوهیچ اتفاق خاصی رخ نمی داد.نمی دانم چرا پل انتهای خیابان 204 که دیده میشد به ما نزدیک نمیشد.جمعیتی محبوس که مفری نبود.اگر ملیاردها تومان خود را اعلام میکردی که بدهی تا کسی نجاتت دهد ،کسی را خریدارو نجات بخشی نبود.اگر فرزندان واهل بیتت را صدا میکردی که کمکی ولو اندک کنند فریادرسی نبود.مانند  هواپیما ی در حال سقوط و یاکشتی درحال غرق شدن در دریا، هیچ  امیدی به هیچ کس بجز خالق نبود.شبه قیامتی بپا بود. انجا که قران کریم می گوید : یوم لا ینفع مال و لا بنون. این نهایت معنای دنیا ومافیهایش بودکه ترا نجات بخشی نداشته وندارد ......

     تعدادمعدودی از عزیزان افریقایی تنومند دیواره نیوپانی چادرها را شکستند وازنرده های دیواربالا رفتند وخودرا نجات داده وبه روی سقف چادرهای منا رساندند. تخته  دیواره کنده شده وافتاد روی سر جمعیت، بعلت فشردگی  جمعیت، جایی برای فرود نداشت وهمانطور روی سرها جابجا میشد تا از چشممان دور شدیعنی احتمالا افراد از روی سرخود کنار میزدندوبه ایننحو دور شد .دو بار این حادثه در ضلع شمالی خیابان بوجود امد.تخته کنده شده جایی برای افتادن روی زمین نیافت وروی سرها در فاصله 20متری ام در حال جابجا شدن بود.

هر ازگاهی یک افریقایی تنومند خودش از جمعیت بالا کشیده ودر این فراز احرام پایینی اش نیزگیر کرده و جامی ماند وسپس عریان از روی سرها وشانه مان میدویدند وبه روی شیار بین چادرها که یک دستگاه فلزیقرار داشت( احتمالا دستگاه تاسیسات بود)  رفتند.اقای میرطالبی نیز که بدن وزرشکاری داشت وازعوامل غذاخوری هتل مان ( کاروان اقای درزی ) بود خود را به سختی از نرده بالا کشاند وخیلی زود رهاجست .

درفشار ازدحام  وموج پر فشار، جمعیت مرابا یک ویلچر برخورد داد وپایم را زخمی وله کرد،کاری نمی توانستم بکنم گرچه سوزش داشت چندان مهم هم نبود.زیرا نفس جان در خطر بود واین چیز مهمی نبود( گرچه جای ان عفنت کرد وتا مدتها مساله ساز بود ) . درمیان جمعیت فشرده در دورتادورش وی گیر کرده بود.نه توان ایستادن داشت . نه توان تحرک وحتی کمبود هوای تنفس ، لحظه ای چهره مضطربش را دیدم .نگاهی مظلومانه انداخت ولی هیچ  امکان یاری نبود. قطعا همراه وی نیزوی نیز کنترل وی را نداشت .درچنین شرایطی سخت و زجراور بود که برای مدتی فشار جمعیت از بدنم بوی منتقل شده  گرچه سعی میکردم  مانع انتقال فشار جمعیت به وی شوم ولی نای زیادی نداشتم و این فشار به وی منتقل می شد. بعلت فشار بیشتر جمعیت داشتم برروی انمعلول ویا جانباز می افتم وکار سخت تر میشد . بلاخره مجبور شدم پایم را بسختی روی جاپایی ویلچرگذاشته ومانع سقوطم بر روی وی شوم اما موج دیگرجممعیت مرا از عذاب وجدان راحت کرد وکمی فاصله بینمان انداخت .یکباربه تصور اینکه مفری در شیار بین چادرها بیابم ( که تجهیزاتی وجود داشت ونرده ان کوتاه تر بود )  به ان سمت چرخیدم.دیگر فشار مرا کج کرد ولی چند دقیقه ای فشرده تر شدم .پیر مردی حدودا 70 ساله فقط سرش به بالا پیدا بود وبا چشمان بی رمقش نگاه میکرد.پیرزنی درحالت ایستاده در فاصله نیم متری ام غش کرد و به اغما رفت. چشمایش فرو افتاده ولی جسمش جایی برای فرو افتادن نمی یافت وهمانطور ایستاده وبی رمق ، میان موج جمعیت فشرده به ارامی جابجا میشدند . خوشا به سعادتشان که آخرین لباسشان لباس احرام است و درمشاعر الحرام بدیدار معبود خود میروند  .

 

شیاری بین چادر ها با عرض سه مترکه جهت تاسیسات بود ونرده ای کوتاه داشت .با شیار بین چادرها سه متر فاصله داشتم امکان جلورفتن نبود.اگر هم میرفتم امکان بالا کشیدن جسم بی رمقم ، انهم ازمیان جمعیت فشرده وازاد کردن بدنم نبود.واگرهم فشارجمعیت نبود دیگرتوان بالا رفتن وحتی راه رفتن نداشتم.

 

در کناردیوار خیابان 204 به مرور زمان بیشتر فشرده و پرس میشدیم. ( بعدا در تصاویر هوایی که بررسی کردم  درکناره های همین فضاهای شیاردار جنازه بیشتری ریخته بود وعلتش هم فشاربیشتر بود) با دست اشاره میکردم عقب عقب. کمی بعد عقبی ها ،عقب ترو تکانی خوردیم و کمی به وسط خیابان امدم.فکر میکردم وسط خیابان خالیست ،اما خدای من ! چه می دیدم ؟ چندین نفربیرمق نشسته ویاغش کرده ودرازکش بودند. نای حرکت نداشتم و بسختی راه میرفتم و درکنار دیوارتقریبا له شده بودم.وقتی خواستم از وسط جمعیت نشسته وخفته عبور کنم .پایایم یارای حرکت نداشت بدن را بسختی جلو کشیدم وگامهایم بهمراهم نمی امد.بناگاه روی افراد نشسته وخوابیده افتادم صدای ناله ای امد. اما اختیاری نداشتم ، بسختی خودم را جمع کردم ولای این افراد جادادم تا کمی خستگی در کنم . گاهی موج جمعیت باعث میشد برخی روی نشسته ها بریزند .شرایط بسیارخطرناک تر از لحاظ قبل  که ایستاده بودیم ، بود . زیرا هر ان ممکن بود افراد مجاور روی ما نیز سقوط کنند وخفه شویم ، اما چاره دیگری نیز نبود.زیرا توان ایستادن نداشتم ، مجبور بودم کمی بنشینم واندکی تجدید قوا کنم . دوسه دقیقه ای گذشت میخواستم بلندشوم ولی نمی توانستم جسم ناتوان را اززمین گرم وپر زباله بکنم ودوسه باردرحال بلند شدن دوباره برزمین افتادم .عاقبت بسختی ازجا بلند شدم ودوباره خود را لای همان جمعیت فشرده ایستاده مجاورمان جای دادم تا لااقل اوار گوشتی برسرم فرو نریزد.

 

چاره وگریز دیگری نبود .بازهم بایستی تحمل میکردیم ، ودرانتظار گشایشی وفرجی در جمعیت گرفتار در چاردیواری خیابان 204 خیابانی که دوطرفش نرده وحصار و سر وته آن نیز مسدودبود . حصاری بلند چون دیوارچین برای ما بی رمقمان وپولادین در طرفین که انسان را مایوس از نجات میکرد . صدای زنگ همراه درکیف روی قلبم ویبره کردولی امکان دست زدن بدان بعلت فشردگی جمعیت نبود.برخی از افراد غش کرده وچند متر در چند متر نشسته وافتاده رویهم بودند وخطر ریختن روی انان وجود داشت به سختی به وسط خیابان رفته کمی نشستم.کمی نفس گرفتم.خطر ریختن اوار مردم بود بر سرمان بود ولی نشستن به صلاح نبود. به سختی بلند شدم.بارسوم در نزدیکی دیوار پرس شدم.حدود دوساعت چنین فشار جمعیتی رمق را بریده بود.

هیچ نیروی پلیس وامدادونجات وحتی پاشیدن اب توسط بالگرد مشاهده ونجاتی نبود.نفس نه بالا میرفت نه پایین.یارای تکان خوردن نداشتیم. کم کم لبها نیزخشک شده بود وامکان ادای کلمات نیز میسرنبود. صدای زیارت امام حسین خواندن وگریه زایرمجاور امد ومن نیزدر ذهن مرور کردم.چشمهایم نیز دیگر تشخیص نمیداد.هوشیاری ام کم شده بود.وچیزی تقریبا نمی فهمیدم نفس جابجا نمیشد. به مرگ رضایت دادم وگفتم گوبیاید تا در اغوشش کشم تا از این سختی و فشار راحت شوم. اما مگر بدین راحتیها جان بیرون میرفت؟ جان کندن هم خودش مصیبتی است. اما نه .چرا اینگونه غریبانه ومظلومانه وبی جهت به مهلکه افتم .اخر چگونه تقدیری است است که ازجبهه های نبرد هشت ساله بدر آیی و اینگونه از میدان بدر روی ؟ آرزو کردم به میدان نبرد درایم ومرگ سرخ را دربرگیرم.

 

 

 

  صدای ناله وشیون افراد برخی افراد جوان وحتی بزرگسال بگوش میرسید.یکی زیارت عاشورا میخواند یکی دعای فرج . دیگر مسلماناننیز به زبان خود چیزهایی میگفتند.گاه از شدت فشار وعطش صدای فریادی بلند میشد.گاه منجی مطلبیدند.گاه ال سعود را نفرین میکردند.برخی نیز چون من درسکوت کامل بودند

 

 

   مگر نه اینکه حج برای قیام است .پس این محرمان ومهاجران الی ا... درحال قیامند فلذا ایستادگان هرگز نمی میرند. گرچه مرگ خاموش دارند ولی زنده اند .وانان نیز که از مهلکه نجات می بایند راهی زینبی در افشای جنایات ال سعود ودشمنان اسلام که با اینان همدست وهم داستانند خواهند داشت .عاقبت نیز آه مظلومیتشان ظالمان وغاصبان حرم امن الهی را بزودی خواهد گرفت وزمین از لوث وجودشان پاک خواهد شدو ومظلومان وارثان زمین خواهند شد.که وعده الهی است و وعده الهی بزودی محقق خواهد شد.

 

مرحله ششم ( چشم انتظار بی ثمر به امدادگران ) :

    درفشارجمعیت متراکم دو ساعت بهم قفل شده، چگونه خارج شدیم ؟ از این لحظه به بعد هرچه فکر میکنم خاطرم نیست که اتفاقی افتاد وبعد چه شد؟ فقط میدانم که وارد چادرمجاور خیابان 204 شدم وافتادم.پاشیدن اب را احساس کردم چشمهایم  باز شد، برای لحظاتی مبهوت بودم.درست نمیدانستم چه شده و چطور امدم داخل این محوطه ای که کاملا مسدود بود (درهای آن باز نبود. اگر بازمیشد فشارازدحام جمعیت داشت و در ان شرایط هیچکس یارای حمل دیگری نداشت .اما هرچه بود بهمراه تعدادی از حجاج سایر کشورها داخل چادرها اطراق اضطراری کرده بودیم . ومتاسفانه به اموال افراد  انجا صدمه وارد شده بود ) 

کم کم نفسم را بسختی حس میکردم و کمی بعد خودکنترل وخود اتکا شدم و لی بسیار ضعیف و بیجان وکم تحرک بودم. کمی بعد صدای زنگ اقای طباطبایی خورد که شما کجایی بیاییم دنبالت( ساعت گوشی ام ساعت 10و25 را نشان میدهد یعنی از ساعت 7وپنجاه تا 10 وپانزده کاملا در محبس ( قتلگاه) 204 زیر افتاب و فشار جمعیت بودیم و هیچ امدادی صورت نگرفته بود. )

در جواب حاج اقای طباطبایی گفتم برید دنبال کنیدامداد بیاید هیچ امدادی وجود ندارد و هیچ کمکی صورت نمی گیرد .از من وخیم تر بسیار هستندکه کمک نیاز دارند وراه نیز کاملا بسته است.کمی بعد باطری گوشی ام تمام و خاموش شد و چون عینک نداشتم بازهم ساعتش را نتوانستم تشخیص دهم.دو الی دوساعت ونیم در این چادر بودیم وصحنه های سختی هم تحمل کرده وهم نظاره گر بودم.چند ایرانی وافریقایی وهندی و...در این چادر 4 در 4 متری بودیم.دوایرانی وضعشان بسیار بحرانی تر بود یک نفرتقریبا بیهوش بود و یکی نیزبالا اورد.

 

 

 

 

دیگری یک حاجی بوشهری بود و فقط صدای خر خر نفسش میامد.چادرهای بغل هم بحرانی بودند ولی چند بطری اب از لای چادر دادندگرچه گرم بود ولی نجات بخش بود.انها روی بدن ها ریخته وباد میزدیم .من بعد از کمی کمک کردن دوباره بیحال میافتادم.یکی از افراد وخیم (حاجی بوشهری بنام علی حسین میرترابی )  را هرکار کردیم نتوانستیم به پهلو کنیم یعنی زوری نداشتیم تا اینکه وی ارام شد ودیگر صدایی از وی نمی امد. من کارتش را که کنارچادر افتاده بود بسختی با وی تطابق دادم وچون قیافه اش با عکس کارت نزدیک بودگردنش انداختم و رویش یک سجاده انداختم . خانم مصدوم هندی که با شوهربی حالش در ان جا بود متوجه شده و بسیار ارام گریست.

پیرزنی که گرما زده افتاده بود و گاه اب داده وباد میزدیم وفکر میکنم ترکمن بود .یک زن افریقایی هراز گاهی دیوانه وار دادمیزدما ما( اب اب ) وکمی اب روی سرش میریختیم وارام میشد. از لای چادر داخل چادر سمت خیابان و از انجا بخشی ازخیابان 204 دیده میشد جنازه های زیادی روی زمین دو طرف خیابان ریخته بودند یعنی دقایقی بعد از نجات ما فاجعه انسانی رقم خورده بود .یعنی ما در نقطه پایانی حیات گروهی قرار داشتیم که بداخل چادر امده بوده ورهایی یافته بودیم.

 

مرحله هفتم ( امداد رسانی دیرهنگام و کم اثر) :

  بعد از . - 5- 4 ساعت از وقوع فاجعه انسانی، ماموران پلیس به نزدیکی ما رسیده بودند ولی از امداد هیچ خبری نبود. نیم ساعت بعد اقای دانشیار ( از مدیران با سابقه حج) و دوسه نفر امدند از چادرما رد شدند به گمان اینکه غیر ایرانی بیشتر دیده میشد توجهی به چادر ما نکرده وعبور کردند.من که انها را یک  لحظه دیده و شناخته بودم انها را به سختی صدا زدم آنها برگشتند وما چهار نفرکه ایرانی بودیم را بیرون بردند. اقای مجید قربانی از برادران امداد( از نیروهای سازمان حج ایران )  بود که دست من و یک مرد دیگر را گرفت و به بیرون برد (وبعد که در هتل وی را دیدم  وتشکر کردم  گفت که شما در نفق 38 بودید ).در کنارکوچه دومتری نیز افرادی فوت کرده وافتاده بودند.ازپله سکو ی کوچه که میخواستیم وارد خیابان شویم جنازه بود وطرفین خیابان هم جنازه های زیادی روی هم ریخته بود وبه سختی از از میان انها عبور کردیم. گاه صدای ناله های ضعیفی نیزهنوز شنیده میشد ولی متاسفانه امداد بسیار ضعیف بود.

اقای مجید قربانی ما را تا سه راه اورد آنجا امبولانسها به ردیف از کوچه چایینی می امدند وازمسیر 204 خارج میشدند ( یعنی درست برعکس همان مسیری که صبح امده بودیم ) وی ما دو نفررا تحویل مامور امداد سعودی دادند ورفتند وانها بسیار هاج واج بودند واز تحرک لازم برخوردار نبودند.مارا سوارامبولانسهایی که سر سه راه ایستاده بودند دادند .در آمبولانس دونفره ، دونفر درازکش وسه نفر نشسته ( دو افریقایی.یک هندی و دو ایرانی ویک نفر دیگر که نمی دانم کجایی بود) دونفر امدادگر جوان وبی تجربه در داخل امبولانس بودند که دوفرد بستری را مشغول امداد بودند یک امپول و تنفس را بدرستی نمی توانستند انجام دهند.بسختی امپول می زدند . به سختی وسایل را پیدا میکردندوگاه با یکدیگر خود را جابجا میکردند تا بلاخره یک کاری را انجام دهند.

آمبولانس آزیر کشان مسیر را طی میکرد وما نمی دانستیم کجا عازم هستیم .حدود سی دقیقه بعد وارد بیمارستان شرق عرفات شدیم.

درابتدا که با ویلچر داخل شدیم. وقتی در راهرو حرکت میدادند ساعت بیمارستان یک ربع به دو را نشان میداد یعنی چیزی حدود 5 ساعت در شرایط بحران قرار داشتم.اسمم را پرسیدنداز شدت ضعف وخشکی دهان به سختی نام خود را گفتم. روی تخت درازم کردند.یک تکه لباس احرام باقی بود انرا دراوردند ویک پوشک برتنم کردند ورویم را ملاحفه ای انداخته بودند.حال ازشدت سرما میلرزیدم .گفتن" بارد" نیز اثری نداشت.

من که از ناحیه سینه بشدت مصدوم وقلبم درد میکرد را درخط مربوطه ( بعدمتوجه شدم جاهای سوزش بدنم در چندین جای زخم وکبود و عفونت و یک رگم متورم شده است) دویک خانم فلیپینی مرا با تخت حرکت میداد .ابتدا با مقداری معطلی وارد اطاق ایکس ری نمودند  وبعد به اطاق مراقبت برده شدم بیشتر افریقایی ویک هندی و من.که نوار قلب نیز همانجا گرفتند. بعدسرم به من وصل کردند.درحین سرم یک چرتی زدم وکمی بهتر شدم.عصر بود که ناهار مرغی را که اورده بودند وسرد شده بود اندکی از انرا خوردم. به حمام رفته وبعد از استحمام حوله احرام نویی را که داده بودند پوشیدم . بعد درهمانجا تکه پارچه ای را پهن کردم . از یک مردی که نمی دانم کجایی بود قبله را پرسیدم . نمی دانست ولی بیرون را نگاه کرد واز تابلوهای بزرگ عرفات که جهت قبله را نشان میدهد جهت قبله را بمن نشان داد. نماز ظهر وعصر راخواندم وگفتند مرخص میشوی.تختها خالی شده بود ویک نفر جدید اورده بودند و کنترل خود را نداشت شدیدا خود وتخت را کثیف کرده وبوی بدی منتشر شده بود.از ان مرد خارجی خواهش کردم  گوشی ام را برد و کمی بعد شارژ شده اورد. ابتدا یک زنگ به پسرم سید امیر زدم که نگران نباشند .بعد با همکاران درمنا تماس گرفتم که من در بیمارستان شرق عرفات هستم.. ساعت 8 شب مرخص شدم که دکتر کولی وند رییس بیمارستان ایرانی مکه ، تماس گرفت همانجا باش تا بیایند دنبالت.

 ولی کسی نیامدو بیماران مرخص شده را با یک مینی بوس به عزیزیه اعزام کردند ولی من نرفتم ومنتظرماندم .بلاخره ساعت 12 وربع نیمه شب یک سواری امد ابتدا مرا سوارکرد و بعد به بیمارستان منا رفتیم. یک پیرزن کرد یا ترک را سوار کرد و مارا به چادرهای منا رساند.در بدو ورود دوستان سازمان ایستاده ومسایل حوادث را رصد میکردند. به چادر بعثه امدم همه خواب بودند ولی من نیز خوابم نمی رفت. مبهوت جادثه هولناکی که مانند یک خواب بود و نا با ورانه از ذهنم عبور میکرد. بعلت ضعفی که عارض شده بودکمی میوه خوردم .ساعت از دو بامداد گذشته بود که خوابیدم و صبح روزیازدهم دوستان ابتدای جویای احوال وبعد خبرهای ناگوار سنگین از زوایای دیگری را دریافت کردم خبرهایی که از عمق فاجعه غمبار حادثه هولناک منای خونین داشت. هرخبر که دریافت میشد شوک دوباره ای از یاد اوری خاطرات تلخ لحظات مرگ خاموش را بهمراه داشت.

 

مرحله هشتم ( فوت شدگان)

ستادسازمان حج شروع به جمع آوری امار مفقودین از کاروانها نموده و به مرور انها تدقیق میکرد تا اینکه کم کم آمار نهایی کسانیکه فوت شده بودند بدست امد 464 کشته بی دفاع ایرانی از میان 8000 کشته مسلمانان جهان در والاترین ایین مذهبی جهان ، اخبار سنگینی بود به به مرور حاصل شد. این درحالی بود سعودیها هیچ اطلاعاتی نه از افراد ونه از علل حادثه وغیره نمی دادند. بعداز ظهر روز دوازدهم که پایان وقوف در منا بود عازم رمی جمرات شدیم و بعد از سنگ سار کردن نماد شیطان عازم مکه ودر هتل مستقر شدیم ودر اخر شب به مسجدالحرام رفته و طواف و سعی و...را انجام داده و برنامه حج تمتع پایان یافت.در هتل هم اطاقی اینجانب اقای بهبودی فر ( حسنجانی سابق ) بود وجز تیم شناسایی اجساد بود. وی هرروز وشب به محل استقرار کانتینرهای اجساد میرفت و متاسفانه بعلت عدم همکاری سعودیها یا موفق به انجام شناسایی نمی شدند ویا بسیار کم واندک وبه سختی می توانستند تعداد کمی را شناسایی کنند. هرچه روزها می گذشت وضعیت اجساد بدتر میشد و بعلت گرمای شدید اب بدن راه می افتاد و اجساد متورم شده وکمتر قابل شناسایی میشدند 

مرحله نهم ( پایانی مبهم از بحرانی فجیع)

عید قربانی ای که مظلومانه قریب هشت هزار قربانی انسانی داشت .جهانیان را مبهوت وبه عزای عمومی در سطح جهان اسلام مبدل شد.وسبب خاطراتی تلخ از هولناکترین حوادث انسانی در زیباترین مراسم ربانی را درخاطره ها گذاشت. حجی که درتاریخ بامصایب و خاطرات تلخ ماندگار شد.تا امید بخش منتقم کشتگانش برآزادی ازدست ناهلان گردیده وبه حایگاه خود که حج ابراهیمی واتحاد مسلمان و قیاما للناس است برگردد. که ایستادگان تاریخ ،هرگز نمی میرند ......

 

منبع -   ایستادگان هرگز نمی میرند ( روایت فاجعه منای سال 1394 ) – انتشارات باغ فکر – 1395 – 314 ص مصور 

– فصل دوم - ص 39 الی ص64 

 

http://basijmed.ir/Content/Content.aspx?PageCode=50188

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۸