فصل در بیان علاج تکبر است-کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث) -امام خمینی -ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)
8. آیت الله العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی (1276- 1355 ه. ق.) از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهارده هجری است. وی پس از تحصیلات مقدماتی به نجف و سامراء سفر کرد و در آنجا از درس استادانی چون میرزای بزرگ شیرازی، میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند خراسانی، سید کاظم یزدی و سید محمد اصفهانی فشارکی بهره گرفت.
فصل در بیان علاج تکبر است
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_65781/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D8%B4%D8%B1%D8%AD_%DA%86%D9%87%D9%84_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_/%D9%81%D8%B5%D9%84_%D8%AF%D8%B1_%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D9%84%D8%A7%D8%AC_%D8%AA%DA%A9%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_zwnj;
نوع ماده: کتاب فارسی
پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279-1368
محل نشر : تهران
ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)
زمان (شمسی) : 1394
زبان اثر : فارسی
فصل در بیان علاج تکبر است
فصل در بیان علاج تکبر است
اکنون که مفاسد کبر را دانستی، در صدد علاج نفس برآ، و دامن همّت به کمر زن برای پاک کردن قلب از این کدورت و صاف کردن آیینه دل از این غبار غلیظ. اگر اهل قوّت نفس و سعه صدری و ریشه حب دنیا در دلت محکم نشده و زخارف دنیا در قلبت پر جلوه نکرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است، همان فصل سابق بهترین علاجهای علمی است. و اگر در این مرحله وارد نیستی، قدری تفکر در حالات خودت کن شاید دلت بیدار شود. ای انسانی که اوّل امرت هیچ نبودی و در کتم عدم دهرهای غیر متناهیه بودی، ناچیزتر از عدم و محو از صفحه وجود چیست؟
پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت به پیدایش تو، از بس ناقص القابلیه و پست و ناچیز بودی و قابل قبول فیض نبودی تو را از هیولای عالم، که جز قوه محض و ضعف صرف چیزی نبود، به صورت جسمیه و عنصریه، که اخس موجودات و پست ترین کائنات است، درآورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه ای که اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار کنی و او را با زحمت پاک کنی درآورد و در منزلی بس تنگ و پلید، که آن انثیین پدر است، جایگزین کرد. و از مجرای بول تو را در حال زشت فجیعی به رحم مادر وارد کرد، و تو را در جایی منزل داد که از ذکر آن متنفر شوی. و در آنجا تو را به شکل علقه و مضغه درآورد، و با غذایی تربیت کرد که از شنیدنش وحشت کنی و باید خجلت کشی، ولی چون همه مبتلای به این بلیه ها هستند خجلت زایل شود:
و البلیة إذا عمّت طابت. [1] تو در تمام این تطورات ارذل و اذل و پست ترین موجودات بودی. از جمیع ادراکات ظاهری و باطنی عاری و از تمام کمالات بری بودی. پس از آنکه به رحمت واسعه خود تو را قابل حیات فرمود، حیات چنان در تو ناقص هویدا شد که از کرمی پست تر بودی در شئون حیاتی برای نقصان قابلیت تو. و به رحمت خود بتدریج حیات و شئون آن را در تو زیاد کرد تا آنکه لایق شدی به آمدن [به ] محیط دنیا. از پست ترین مجراها در پست ترین حالات تو را وارد این فضا کرد، در صورتی که در تمام کمالات و شئون حیات از جمیع بچه های حیوانات ضعیف تر و پست تر بودی. پس از آنکه تو را به قدرت کامله دارای قوای ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدری ضعیف و ناچیزی که هیچیک از قوای خودت در تحت تصرف نیست:
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 93
صحت خود را حفظ نتوانی کرد، قدرت و حیات خود را نگاهداری نتوانی نمود، جوانی و جمال خود را محفوظ نتوانی کرد، اگر آفتی و مرضی به تو هجوم آورد به دفعش قادر نیستی- بالجمله، هیچیک از وجود و شئون آن در تحت اختیارت نیست. اگر یک روز گرسنه بمانی، به خوردن هر مردار گندیده ای حاضر شوی، و اگر تشنگی به تو غلبه کند، به هر آب گندیده پلیدی رضایت دهی. و همین طور در تمام چیزها یک بنده ذلیل بیچاره هستی که به هیچ چیزی قادر نیستی. و اگر حظ خود را از وجود و کمالات وجود مقایسه کنی با سایر موجودات، می بینی تو و تمام کره زمین، بلکه تمام منظومه شمسی، در مقابل عالم جسمانی، که پست ترین همه عوالم است و کوچکترین همه نشآت است، قدر محسوسی ندارید.
عزیزم، جز خودت کسی را ندیدی، و آنچه دیدی به نظر اعتبار و موازنه در نیاوردی. خودت را با هر چه داری از شئون حیات و از زخارف دنیا قیاس کن به شهرت، و شهرت را به مملکتت، و آن را به سایر ممالک دنیا- که از صد یکی از آنها را نشنیدی- و تمام ممالک را به خود زمین، و زمین را به منظومه شمسی و کرات وسیعه ای که ریزه خوار اشعه منیره شمس اند، و تمام منظومه شمسی را که از محیط فکر من و تو خارج است به منظومه های دیگری که شمس ما با همه سیاراتش یکی از سیارات یکی از آنهاست، که هر یک آنها طرف قیاس با شمس ما و سیارات آن نیست و آنچه از آنها تا کنون- از قراری که می گویند- کشف شده است چندین ملیون مجرّة است، که در این مجرّه نزدیک کوچک چندین ملیون منظومه شمسی است، که کوچکترین آنها از شمس ما ملیونها ملیون بزرگتر است و نورانیتر! این ها همه از عالم جسمانی است که قدر آن را جز خالق آنها نمی داند، و کشف ارباب کشف به مقدار قلیلی از آن بیشتر موفق نشده. و تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراء الطبیعه هیچ قدر محسوسی ندارد، و در آنجا عوالمی است که در فکر بشر نگنجد. این ها شئون حیات تو و حظوظ تو و من است از این عالم وجود. و پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت که تو را از این دنیا ببرد، امر کند به جمیع قوایت که رو به ضعف گذارند، و فرمان دهد به تمام ادراکاتت که از کار بایستند، کارخانه وجودت را مختل فرماید، سمع و بصر و قوّت و قدرتت را بگیرد، و تو یک جمادی شوی که پس از چند روز از گند و تعفنت مشام مردم متأذی شود، و از صورت هیئت آدمها گریزان گردند، و تمام اجزاء و اعضایت پس از مدتی از هم بگسلد و پاشیده گردد. این ها حال جسم تو. مال و منال و حشمت تو هم که حالش معلوم است.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 94
امّا برزخ تو اگر اصلاح نشده خدای نخواسته بروی خدا می داند در چه صورتی و در چه حالتی هستی. ادراکات اهل این عالم از دیدن و شنیدن و شم آن عاجز است. ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوی به تاریکیها و وحشتها و فشارهای این عالم قیاس می کنی، با آنکه قیاس باطلی است. خداوند به فریاد ما برسد از آنچه برای خود به اختیار خود تهیه کردیم. عذاب قبر که نمونه ای از عذاب آخرت است، و از بعض روایات استفاده شود که دست ما از دامن شفعا هم کوتاه است،[2] خدا می داند چه عذابی است؟ حال نشئه آخرت ما از همه حالات سابقه بدتر و وحشتناکتر است، روز بروز حقایق است، روز کشف سرایر است، روز تجسم اعمال و اخلاق است، روز رسیدن به حساب است، روز ذلت در مواقف است. این هم حال قیامت.
و اما حال جهنم، که بعد از قیامت است، آن هم معلوم است. از جهنم خبری می شنوی! عذاب جهنم فقط آتشش نیست، یک در هولناکی از آن به چشمت باز شود که اگر در این عالم باز شود تمام اهل آن از وحشت هلاک شوند، و همین طور یک در آن به گوشت باز شود و یکی به بینی ات باز شود که هر یک از آنها اگر به اهل این عالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاک شوند. یکی از علمای آخرت گوید که همان طور که حرارت جهنم در کمال شدت است، سرمای آن هم در کمال شدت است. خدای تعالی قادر است جمع بین سرما و گرما را بنماید[3]. این هم حال آخر کارت. پس، کسی که اول امرش عدمی است غیر متناهی، و از وقتی که پا به عرصه وجود می گذارد جمیع تطوراتش زشت و نازیباست و تمام حالاتی که بر او رخ می دهد خجالت آور است، و دنیا و برزخ و آخرتش هر یک از دیگری فجیعتر و مفتضحتر است، آیا به چه چیز تکبر می کند؟ با چه کمال و جمالی افتخار می نماید؟
پس، معلوم شد که تکبر نیست مگر از غایت جهل و نادانی! هر کس جهلش بیشتر و عقلش ناقصتر است، کبرش بیشتر است. هر کس علمش بیشتر و روحش بزرگتر و صدرش منشرحتر است، متواضعتر است. رسول خدا، صلّی الله علیه و آله، که علمش از وحی الهی مأخوذ بود و روحش به قدری بزرگ بود که یک تنه غلبه بر روحیات ملیونها ملیون بشر کرد- تمام عادات جاهلیت و ادیان باطله را زیر پا گذاشت و نسخ جمیع کتب کرد و ختم دایره نبوت به وجود شریفش شد، سلطان دنیا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود باذن الله- تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود. کراهت داشت که اصحاب برای احترام او به پا خیزند. وقتی وارد مجلس
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 95
می شد پایین می نشست. روی زمین طعام میل می فرمود و روی زمین می نشست و می فرمود من بنده ای هستم، می خورم مثل خوردن بنده و می نشینم مثل نشستن بنده.[4] از حضرت صادق، علیه السلام، نقل است که پیغمبر، صلّی الله علیه و آله، دوست داشت بر الاغ بی پالان سوار شود و با بندگان خدا در جایگاه پست طعام میل فرماید، و به فقرا به دو دست خود عطا فرماید. آن بزرگوار سوار الاغ می شد و در ردیف خود بنده خود یا غیر آن را می نشاند[5]. در سیره آن سرور است که با اهل خانه خود شرکت در کار خانه می فرمود. و به دست مبارک گوسفندان را می دوشید، و جامه و کفش خود را می دوخت، و با خادم خود آسیا می کرد و خمیر می نمود، و بضاعت خود را به دست مبارک می برد، و مجالست با فقرا و مساکین می کرد و هم غذا می شد.[6] این ها و بالاتر از این ها سیره آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتی که علاوه بر مقامات معنوی ریاست و سلطنت ظاهری آن بزرگوار نیز بکمال بود. همین طور علی بن أبی طالب، صلوات الله علیه، نیز اقتدای به آن بزرگوار کرده سیره اش سیره رسول الله، صلّی الله علیه و آله، بود.[7] پس، ای عزیز اگر تکبر به کمال معنوی است، از [آن ] آنها بالاتر از همه بود، و اگر به ریاست و سلطنت است دارا بودند، با این وصف تواضعشان بیشتر از همه کس بود. پس، بدان که تواضع ولیده علم و معرفت است، و کبر و سرکشی زاییده جهل و نادانی است. این ننگ جهل و عار پستی نظر را از خود دور کن، و متصف به صفات انبیا شو، و صفت شیطان را به یک سو انداز، و منازعه با خدای خود در ردای کبریای او مکن که منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد.
اگر در صدد اصلاح نفس برآمدی، طریق عملی آن نیز با قدری مواظبت سهل و آسان است. و در این طریق با همت مردانه و حریت فکر و بلندی نظر به هیچ مخاطره تصادف نمی کنی. تنها راه غلبه به نفس اماره و شیطان و راه نجات بر خلاف میل آنها رفتار کردن است. هیچ راهی بهتر برای سرکوبی نفس از اتصاف به صفت متواضعین و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره و طریقه آنها نیست. در هر مرتبه از تکبر که هستی و اهل هر رشته علمی و عملی و غیر آن که هستی، بر خلاف میل نفسانی چندی عمل کن، با تنّبهات علمی و تفکر در نتایج دنیایی و آخرتی، امید است راه آسان و سهل شده نتیجه مطلوبه بگیری. اگر نفس از تو تمنا کرد که صدر مجلس را اشغال کن و تقدم بر همقطار خود پیدا کن، تو بر خلاف میل آن رفتار کن. اگر تأنّف می کند از مجالست با فقرا و مساکین، تو دماغ او را به خاک مالیده با فقرا مجالست
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 96
کن، هم غذا شو، همسفر شو، مزاح کن. ممکن است نفس از راه بحث با تو پیش آید و بگوید تو دارای مقامی باید مقام خود را برای ترویج شریعت حفظ کنی، با فقرا نشستن وقع تو را از قلوب می برد، مزاح با زیر دستان تو را کم وزن می کند، پایین نشستن در مجالس از مقام تو کاسته می کند، آن وقت خوب نمی توانی به وظیفه شرعی خود اقدام کنی، بدان تمام این ها دامهای شیطان و مکاید نفس است. رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، موقعیتش در دنیا از حیث ریاست از تو بیشتر بود، و سیره اش آن بود که دیدی. من خود در علمای زمان خود کسانی را دیدم که ریاست تامّه یک مملکت، بلکه قطر شیعه را، داشتند، و سیره آنها تالی تلو سیره رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، بود. جناب استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی،[8] که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره ای داشت. با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود، روی زمین می نشست، با اصغر طلاب مزاحهای عجیب و غریب می فرمود. اخیرا که کسالت داشت، بعد از مغرب بدون ردا یک رشته مختصری دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم می زد. وقعش در قلوب بیشتر می شد و به مقام او از این کارها لطمه ای وارد نمی آمد. غیر از آن مرحوم، از علمای خیلی محترم قم بودند که به هیچ وجه این قیودی که شیطان شما برای شما می تراشد در آنها نبود. خود بضاعت خود را از بازار می خرید، برای منزل خود آب از آب انبارها می آورد، اشتغال به کار منزل پیدا می کرد، مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طوری بود که مایه تعجب انسان می شد، و مقامات آنها محفوظ بود، محل آنها در قلوب بیشتر می شد.
در هر حال، صفت نبی اکرم، صلّی الله علیه و آله، و علی بن أبی طالب، علیه السلام، انسان را کوچک نمی کند. ولی باید ملتفت کید نفس در این مخالفت با او باشی که گاهی دام خود را باز کرده از راه دیگر تو را زمین می زند. مثلا می بینی بعضیها به طوری در پایین مجلس می نشینند که می فهمانند به حضار که مقام من بالاتر از این هاست، ولی تواضع کردم! یا مثلا یک نفر که مشتبه است که بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، یک نفر دیگر را که معلوم التأخر است مقدم می دارند که رفع اشتباه کنند که تقدم داشتن برای تواضع بود! این ها و صدها قبیل این از مکاید نفس است، و علاوه نمودن کبر و اضافه نمودن است به آن ریاکاری و سالوسی را.
باید وارد مجاهده با قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح می شود. تمام
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 97
صفات نفسانیه قابل اصلاح است، لیکن در اوّل امر کمی زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان می شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است. منزل اوّل انسانیت «یقظه» است. و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است، و فهمیدن اینکه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله می خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پر خوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ از سیف و ادقّ از شعر[9]، همت مردانه است. نور این طریق مظلم ایمان و خصال حمیده است. اگر سستی کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت، به رو در آتش افتد و با خاک مذلت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد. و کسی که از این صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.
ای عزیز، همت کن و پرده جهل و نادانی را پاره کن و از این ورطه هولناک خود را نجات ده. حضرت مولای متقیان و یگانه سالک راه و راهنمای حقیقی در مسجد فریاد می زد به طوری که همسایه های مسجد می شنیدند: تجهّزوا رحمکم الله، فقد نودی فیکم بالرّحیل.[10] هیچ تجهیزی در سفر آخرت برای شما مفید نیفتد الا کمالات نفسانیه و تقوای قلب و اعمال صالحه و صفای باطن، بی عیب بودن و بیغش بودن.
فرضا که اهل ایمان ناقص صوری باشی، باید از این غشها خالص شوی تا در زمره سعدا و صالحین قرار گیری. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در کوره عتاب و ملازم و ذوب کردن آن را به آتش پشیمانی و برگشت به سوی خداست. در این عالم خودت بکن، و الا در کوره عذاب الهی و نار الله الموقدة[11] قلبت را ذوب کنند و خدا می داند چند قرن از قرنهای آخرت این اصلاح طول می کشد. پاک شدن در این عالم سهل و آسان است، تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلی زود واقع می شود، و اما در آن عالم تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکات نفس قرنها طول دارد. پس، ای برادر تا عمر و جوانی و قوّت و اختیار باقی است اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها مکن، این اعتبارات را زیر پا بگذار. تو آدمزاده ای، صفت شیطان را از خود دور کن. ممکن است شیطان به این رذیله از سایر رذایل بیشتر اهمیت دهد، و چون این صفت خود اوست و موجب طرد او از درگاه خدای متعالی، عارف و عامی و عالم و جاهل را بخواهد همسلک خود کند، و در آن عالم که ملاقات کنی او را با این رذیله، گرفتار ملامت او هم بشوی:
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 98
بگوید ای آدمزاده! مگر انبیا به تو خبر ندادند که برای تکبر به پدر تو من مطرود درگاه حق شدم، برای تحقیر مقام آدم و تعظیم مقام خود ملعون شدم، تو چرا خود را گرفتار این رذیله کردی؟ در آن هنگام تو بیچاره علاوه بر عذابها و گرفتاریها و حسرت و ندامتهایی که به شنیدن درست نیاید، گرفتار سرزنش اذلّ مخلوقات و پست ترین موجودات هم هستی! شیطان که تکبر به خدا نکرده بود، تکبر کرد به آدم که مخلوق حق است، گفت: خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ و خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ.[12] خود را بزرگ شمرد و آدم را کوچک. تو آدمزاده ها را کوچک شماری و خود را بزرگ. تو نیز از اوامر خدا سر پیچی کنی: فرموده فروتن باش، تواضع کن با بندگان خدا، تکبر کنی، سر افرازی نمایی. پس چرا فقط شیطان را لعن می کنی، نفس خبیث خودت را هم شریک کن در لعن، همان طور که شریک با او در این رذیله ای. تو از مظاهر شیطانی! شیطان مجسمی! شاید صورت برزخی و قیامتی تو شیطان باشد! میزان در صور آخرت ملکات نفس است: مانع ندارد صورت شیطان باشی، صورت مورچه کوچک هم باشی. موازین عالم آخرت غیر از اینجاست.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 99
- . «گرفتاری چون همگانی گردد، خوش گردد.»
- . قلت لأبی عبد الله (ع): انّی سمعتک و أنت تقول کل شیعتنا فی الجنّة علی ما کان فیهم. قال: صدقتک کلّهم و الله فی الجنّة. قال قلت: جعلت فداک، انّ الذنوب کثیرة کبار. فقال: امّا فی القیامة فکلّکم فی الجنّة بشفاعة النبی المطاع، او وصّی النّبی، و لکنی و الله اتخوف علیکم فی البرزخ، قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته الی یوم القیامة. (به أبو عبد الله گفتم: «شنیدم که می گفتی همه شیعیان برغم آنچه که در آنهاست (گناهانی که دارند) در بهشت جای دارند.» فرمود: «به تو راست گفتم: به خداوند سوگند که همه آنها در بهشت جای دارند.» گفتم فدایت شوم. گناهان بسیارند و بزرگ!» فرمود: «اما در قیامت همگی شما با شفاعت پیامبر که خواسته اش بر آورده می شود، یا جانشینش، در بهشت خواهید بود. اما به خداوند سوگند که من در برزخ بر شما می ترسم.» گفتم برزخ چیست؟ فرمود: «همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت.» فروع کافی، ج 3، ص 242، «کتاب جنائز»، «باب ما ینطق به موضع القبر»، حدیث 3.
- . فتوحات مکیّه، ج 1، فصل 1، باب 61.
- . در روایات متعدّد به اخلاق و رفتار پیغمبر (ص) اشاره شده است که برخی از آن در این کتاب آورده شده است. عن انس بن مالک، قال: لم یکن شخص أحبّ الیهم من رسول الله (ص) و کانوا إذا رأوه لم یقوموا إلیه لما یعرفون من کراهیّته. عن ابن عباس، قال: کان رسول الله (ص) یجلس علی الارض و یأکل علی الارض و یتعقل الشاة و یجیب دعوة المملوک ... و یقول (ص)، انا عبد آکل کما یأکل العبد و أجلس کما یجلس العبد.کتاب مکارم الاخلاق، ص 12 فصل دوم.
- . و کان یجلس علی الارض و ینام علیها و یأکل علیها و کان یخصف النّعل و یرقع الثّوب و یفتح الباب و یحلب الشّاة و یعقل البعیر فیحلبها، و یطّحن مع الخادم اذا أعیی ... و یخدم فی مهنة أهله و یقطع اللّحم، و اذا جلس علی الطعام جلس محقرا ... یرکب ما امکنه من فرس او بغلة او حمار و یرکب الحمار بلا سرج و علیه العذار ... یجالس الفقراء و یؤاکل المساکین و یناولهم بیده. بحار الانوار، ج 16، ص 226. «تاریخ نبینا (ص)»، «باب مکارم اخلاقه»، حدیث 34.
- . و کان یجلس علی الارض و ینام علیها و یأکل علیها و کان یخصف النّعل و یرقع الثّوب و یفتح الباب و یحلب الشّاة و یعقل البعیر فیحلبها، و یطّحن مع الخادم اذا أعیی ... و یخدم فی مهنة أهله و یقطع اللّحم، و اذا جلس علی الطعام جلس محقرا ... یرکب ما امکنه من فرس او بغلة او حمار و یرکب الحمار بلا سرج و علیه العذار ... یجالس الفقراء و یؤاکل المساکین و یناولهم بیده. بحار الانوار، ج 16، ص 226. «تاریخ نبینا (ص)»، «باب مکارم اخلاقه»، حدیث 34.
- . کشف الغمّة فی معرفة الائمّة، ج 1، ص 172- 162،« فی وصف زهده فی الدنیا».
- . آیت الله العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی (1276- 1355 ه. ق.) از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهارده هجری است. وی پس از تحصیلات مقدماتی به نجف و سامراء سفر کرد و در آنجا از درس استادانی چون میرزای بزرگ شیرازی، میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند خراسانی، سید کاظم یزدی و سید محمد اصفهانی فشارکی بهره گرفت. در سال 1332 ه. ق. به اراک آمد و در سال 1340 ه. ق. به قم مشرف گردید و به اصرار بزرگان آن سامان و پس از استخاره در آنجا رحل اقامت افکند و حوزه علمیه قم را تأسیس کرد. در حوزه درس ایشان عالمانی بزرگ تربیت شدند که حضرت امام خمینی (س) در صدر آنان جای دارند. از آثار اوست: درر الفوائد در اصول، الصلوة در فقه، النکاح، الرضاع و المواریث.
- . چنانچه در حدیث نبوی آمده است الصّراط أدقّ من الشعر و أحد من السّیف و أظلم من اللّیل (صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر و از شب تاریکتر است.) علم الیقین، ج 2، ص 969، «المقصد الرابع فی معنی الصراط» و همین معنا در روایتی از امام صادق (ع) آمده است. امالی صدوق، ص 177، «مجلس» 33، حدیث 4. و نیز بحار الانوار، ج 8، ص 65، «کتاب العدل و المعاد» باب 22، حدیث 2.
- . «خدایتان بیامرزاد، آماده شوید که ندای کوچ در میان شما بلند شده است.» نهج البلاغة، خطبه 195.
- . حدیث 2، پاورقی 5.
- . «مرا از آتش آفریدی و او را از گل.» (اعراف- 12 ص- 76).
فصل در این که حسد گاهی مبدأ تکبر است.
فصل در این که حسد گاهی مبدأ تکبر است.
بدان که گاهی چنین اتفاق افتد که فاقد کمال به واجد کمال تکبر کند. مثلا فقیر به غنّی، جاهل به عالم. و باید دانست که همان طور که عجب گاهی مبدأ تکبر است، حسد نیز گاهی مبدأ آن شود. ممکن است انسان چون خود را فاقد آن کمال دید که در غیر است، به آن حسد ورزد، و این سبب شود که کبر کند به غیر و آن را هر چه تواند تذلیل و توهین کند. در کافی شریف از حضرت صادق، علیه السلام، حدیث کند که فرمود که کبر گاهی می باشد در اشرار مردم از هر جنس. پس از آن فرمودند- بعد از کلامی- که «رسول خدا، صلّی الله علیه و آله»، می گذشت در بعضی از کوچه های مدینه، یک زن سیاهی سرگین جمع می کرد. گفته شد به او:
دور شو از سر راه رسول خدا صلی الله علیه و اله گفت: «راه گشاد است!» بعضی از همراهان به او قصد تعرض کردند، پیغمبر فرمود: «واگذارید او را که او متکبر است.[1]
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 99
و گاهی در بعضی از اهل علم این صفت پیدا شود و عذر تراشد که تواضع برای اغنیا خوب نیست، و نفس اماره به او گوید که تواضع از برای اغنیا ایمان را ناقص کند. بیچاره فرق نمی گذارد بین تواضع برای غنای اغنیا و غیر آن: یک وقت رذیله حب دنیا و جذبه طلب شرف و جاه انسان را به تواضع وا می دارد، این خلق تواضع نیست، این تملق و چاپلوسی است، و از رذایل نفسانیه است. صاحب این خلق از فقرا تواضع نکند مگر آنکه در آنها طمعی داشته باشد یا طعمه سراغ کند.
یک وقت، خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتنی می کند، غنی باشد یا فقیر، مطمح نظر باشد یا نباشد. یعنی تواضع او بی آلایش است، روح او پاک و پاکیزه است، جاه و شرف مجامع قلب او [را] به خود جذب نکرده. این تواضع برای فقرا خوب است، برای اغنیا هم خوب است. هر کس را به فرا خور حال او احترام باید کرد. ولی این تحقیر تو و تکبر تو از اهل جاه و شرف نه از آن است که متملق نیستی، بلکه برای آن است که حسودی و خودت هم در اشتباهی. و لهذا اگر به تو احترام غیر متوقع کند، او را تواضع کنی و برای او فروتن شوی! در هر صورت، مکاید نفس و شاهکارهای او به قدری دقیق است که انسان جز پناه به خدا چاره ای ندارد. و الحمد لله أوّلا و آخرا.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 100
- . عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: سمعته یقول: الکبر قد یکون فی شرار النّاس من کلّ جنس، و الکبر رداء الله، فمن نازع الله عزّ و جلّ رداءه لم یزده الله الّا سفالا، انّ رسول الله صلّی الله علیه و آله مرّ فی بعض طرق المدینة و سوداء تلقّط السّرقین. فقیل لها: تنحّی عن طریق رسول الله فقالت: انّ الطریق لمعرض، فهم بها بعض القوم أن یتناولها، فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: دعوها فانّها جبارة. اصول کافی، ج 2، ص 309، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر»، حدیث 2.
حدیث 5 حسادت
الحدیث الخامس
بالسّند المتّصل إلی محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن داود الرّقّی، عن أبی عبد الله، علیه السّلام، قال: قال رسول الله، صلّی الله علیه و آله: قال الله عزّ و جلّ لموسی بن عمران: یا ابن عمران لا تحسدنّ النّاس علی ما آتیتهم من فضلی، و لا تمدّنّ عینیک إلی ذلک، و لا تتبعه نفسک، فإنّ الحاسد ساخط لنعمی صادّ لقسمی الّذی قسمت بین عبادی و من یک کذلک فلست منه و لیس منّی.[1] ترجمه «داود حدیث می کند از حضرت صادق، علیه السلام، که فرمود رسول خدا، صلّی الله علیه و آله، گفت: خدای عز و جل به موسی بن عمران فرمود: «ای پسر عمران، البته حسد نورز به مردم بر آنچه به آنها دادم از فضل خود، و چشمان خود را به سوی آن خیره مکن و نفرست دنبال او نفس خود را، زیرا که همانا حسد کننده، غضبناک است به نعمت من، رو برگردان است از قسمتهایی که ما بین بندگان خود بخش کردم. و کسی که چنین باشد، پس من از او نیستم و او از من نیست.» شرح «حسد» حالتی است نفسانی که صاحب آن آرزو کند سلب کمال و نعمت متوهمی را از غیر، چه آن نعمت را خود دارا باشد یا نه، و چه بخواهد به خودش برسد یا نه. و آن غیر از «غبطه» است، چه که صاحب آن می خواهد از برای خود نعمتی را که در غیر توهم کرده است، بدون آنکه میل زوال آن را از او داشته باشد. و اینکه گفتیم کمال و نعمت «متوهم»، زیرا که لازم نیست آن چیزی را که حسود میل
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 105
زوال آن را دارد کمال و نعمت باشد فی نفسه، چه بسا چیزهایی که فی نفسه از نقایص و رذایل است، ولی حسود آن را کمال گمان کرده زوال آن را می خواهد. یا آنکه چیزی از نقایص انسانیه و کمالات حیوانیه است و حسود چون در حد حیوانیت است آن را کمال داند و زوال آن را می طلبد. مثلا در بین مردم کسانی هستند که فتّاکی و خونریزی را هنر دانند! و اگر کسی چنین باشد به او حسد ورزند. یا بذله گویی و هرزه سرایی را کمال پندارند و به آن حسد می کنند. پس میزان توهّم کمال است و گمان نعمت، نه خود آنها. مقصود آن است که شخصی که در غیر نعمتی دید، چه واقعا نعمت باشد یا نباشد، و زوال آن را مایل بود، چنین شخصی را حسود گویند.
و بدان که از برای حسد اقسامی است و درجاتی، به حسب حال محسود، و به حسب حال حسود، و به حسب حال حسد فی نفسه.
اما به حسب حال محسود، چنانچه به کمالات عقلیه یا خصال حمیده یا مناسک و اعمال صالحه یا امور خارجیه از قبیل مال و منال و عظمت و حشمت و غیر آن حسد برند، یا به مقابلات هر یک از این ها حسد برند در صورتی که کمال توهم شود.
و اما به حسب حال حسود، چنانچه حسد از عداوت یا تکبر یا خوف یا غیر آن پیدا شود از اسبابی که بعدها ذکر آن می شود.
و اما به حسب حال حسد فی نفسه، که می توان گفت درجات و تقسیمات حقیقیه حسد این است نه آن سابقیها، پس، از برای آن در جانب شدت و ضعف مراتبی است کثیره که به حسب اسباب مختلف شود، و نیز به حسب آثار اختلاف پیدا کند. ما ان شاء الله در ضمن فصولی چند اشاره به مفاسد و علاج آن به مقدار مقدور خویش می نماییم. و منه التّوفیق.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 106
- . اصول کافی، ج 2، ص 307،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حسد»، حدیث 6.
فصل در ذکر بعضی از موجبات حسد است.
فصل در ذکر بعضی از موجبات حسد است.
از برای حسد اسباب بسیاری است که عمده آن به رؤیت ذلّ نفس برگردد، چنانچه در کبر به حسب نوع عکس آن است. همان طور که انسان که رؤیت کمالی
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 106
در خود کرد و غیر را فاقد دید از آن یک حالت تعزز و ترفع و سرکشی از برای نفس او پیدا شود و تکبر کند، وقتی که غیر را کامل دید در او یک حالت ذلّ و انکساری رخ دهد که اگر عوامل خارجیه و مصلحات نفسانیه نباشد حسد تولید کند. و گاه شود که ذلّ خود را در همسری غیر با خود پندارد، چنانچه صاحب کمال و نعمت بر مثل خود یا تالی تلو خود حسد ورزد. و توان گفت حسد همان حال انقباض و ذلّ نفس است که اثر آن میل زوال نعمت و کمال است از غیر. و بعضی، چنانچه علامه مجلسی [1]، قدس سره، نقل فرمودند، اسباب حسد را منحصر کرده اند در هفت چیز:
«اوّل عداوت دوم تعزز. و آن چنان است که بداند که محسود به واسطه نعمتی که دارد بر او تکبر کند، و او طاقت کبر و فخر او را نداشته باشد، پس زوال آن را بخواهد.
سوم کبر. و آن چنان است که حسود بخواهد به صاحب نعمت تکبر کند و ممکن نباشد جز به زوال آن.
چهارم تعجب. و آن چنان است که تعجب کند از اینکه این نعمت بزرگ را این شخص دار است. چنانچه خدای تعالی از امم سابقه خبر می دهد که گفتند: ما أَنْتُمْ إلّا بَشَرٌ مِثْلُنا.[2] و گفتند: أ نؤمن لبشرین مثلنا؟[3] تعجب کردند از آنکه کسی که مثل خود آنهاست فائز به مرتبه رسالت و وحی شود، پس حسد ورزیدند.
پنجم خوف. و آن چنان است که بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه آن با مقاصد محبوبه او.
ششم حب ریاست. چنانچه مبتنی باشد ریاست او به اینکه کسی در نعمت مساوی او نباشد.
هفتم خبث طینت. که کسی را نتواند در نعمت ببیند.» انتهی کلامه [4].
ولی به عقیده نویسنده چنانچه اشاره به آن شده، غالب این ها، بلکه تمام این ها، برگشت می کند به رؤیت ذلّ نفس، و سبب بلا واسطه حسد- به آن معنی که مشهور حسد را معنی کنند- آن است. و اما بنا بر آنچه که ما در معنی حسد گفتیم، که خود این حالت حسد باشد، مضایقه نیست در صحت آنچه ذکر شده است. و در هر صورت، بحث در اطراف این معانی خارج از مقصود ما و وضع این اوراق است.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 107
- . حدیث 1، پاورقی 14.
- . «شما جز بشری همانند ما نیستید.» (یس- 15).
- . «آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان آوریم؟» (مؤمنون- 47).
- . بحار الانوار، ج 70، ص 240،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حسد»، مرآة العقول، ج 10، ص 159،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حسد».
فصل در بعضی از مفاسد حسد است.
فصل در بعضی از مفاسد حسد است.
بدان که حسد خودش یکی از امراض مهلکه قلبیه است. و از او نیز زاییده شود امراض کثیره قلبیه و کبر و مفاسد اعمالی که هر یک از موبقات است و برای هلاک انسان سببی مستقل است. و ما به ذکر بعضی از آنها که پر ظاهر است می پردازیم، و ناچار مفاسد خفیه ای دارد که از نظر نویسنده پوشیده است.
اما مفاسد خودش، پس بس است برای آن آنچه صادق مصدّق خبر داده است فی صحیحة معاویة بن وهب قال: قال أبو عبد الله، علیه السّلام: آفة الدّین الحسد و العجب و الفخر.[1] و فی صحیحة محمّد بن مسلم عن أبی جعفر، علیه السّلام: إنّ الرّجل لیأتی بأیّ بادرة فیکفّر و إنّ الحسد لیأکل الإیمان کما تأکل النّار الحطب.[2] یعنی «حضرت باقر، علیه السلام، فرمود: «همانا مرد بیاید با هر لغزش فعلی یا زبانی که در غضب از او صادر شود پس آمرزیده شود، و همانا حسد هر آینه می خورد ایمان را چنانچه آتش هیزم را می خورد.» معلوم است ایمان نوری است الهی که قلب را مورد تجلیات حق، جل جلاله، قرار دهد، چنانچه در احادیث قدسیه منقول است: لا یسعنی أرضی و لا سمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن.[3] این نور معنوی، این بارقه الهیه، که قلب را وسیعتر از جمیع موجودات قرار می دهد، منافات دارد با آن تنگی و تاریکی که در قلب از کدورت این رذیله پیدا می شود. این صفت خبیث و زشت چنان قلب را گرفته و تنگ می کند که آثار آن در تمام مملکت باطن و ظاهر پیدا شود. قلب محزون و افسرده، سینه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چین در چین شود. البته این حالت نور ایمان را باطل کند و قلب انسانی را بمیراند، و هر قدر قوّت پیدا کند، نور ایمان رو به ضعف گذارد.
تمام اوصاف معنویه و صوریه مؤمن منافی است با آثاری که از حسد در ظاهر و باطن پیدا شود: مؤمن خوش بین است به خدای تعالی و راضی است به قسمتهایی که بین بندگانش فرموده، حسود غضبناک است به حق تعالی و رو برگردان است از تقدیرات او، چنانچه در حدیث شریف ذکر شده. مؤمن بدی مؤمنین را نمی خواهد و آنها را عزیز دارد، حسود بر خلاف آن است. مؤمن حب دنیا بر او غلبه نکرده،
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 108
حسود از شدت حب دنیا گرفتار این رذیله شده. مؤمن خوف و حزنی ندارد جز از مبدأ تعالی و مرجع، حسود خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ می زند. مؤمن گشاده جبین است و بشرای او در صورت اوست، حسود جبینش درهم و عبوس است. مؤمن متواضع است، حسود تکبر کند در بسیاری از اوقات. پس حسد آفت ایمان است و آن را می خورد آن سان که هیزم را آتش. بس است در زشتی این رذیله که ایمان را که سرمایه نجات آخرت و حیات قلوب است از دست انسان بگیرد و او را مفلس و بیچاره کند. و از مفاسد بزرگی که از لوازم غیر منفکه حسد است غضبناکی بر خالق و ولی نعمت و اعراض از تقدیرات اوست. امروز حجابهای ظلمانی غلیظ عالم طبیعت و اشتغال به آن تمام مدارک ما را محجوب کرده و چشم و گوش ما کور و کر است، نه می فهمیم که غضبناکیم از مالک الملوک و رو برگردانیم از او، و نه می دانیم صورت این غضب و اعراض در ملکوت و مسکن دائمی اصلی ما چیست.
همین به گوش ما می رسد از قول امام صادق، علیه السلام: و من یک کذلک فلست منه و لیس منّی. «کسی که از من معرض باشد و سخط کند به من، نه من از او هستم و نه او از من.» نمی فهمیم این برائت حق تعالی از ما و این بیزاری چه مصیبتی است و چه چیزها در زیر سر دارد. کسی که خارج شد از ولایت حق و بیرونش کردند از زیر پرچم رحمت ارحم الراحمین، دیگر امید نجات برای او نیست، شفاعت شافعان نصیب او نخواهد شد: من ذا الّذی یشفع عنده إلّا بإذنه.[4] کی شفاعت می کند کسی را سخطناک به خدا است و از حرز ولایت او خارج است و ریسمان مودت ما بین او و مالک رقابش پاره شده؟ وا سوأتا، وا حسرتا، بر آنچه خود ما به سر خود آوردیم،! هر چه انبیا و اولیا فریاد کردند و ما را از خواب خواستند بیدار کنند، بر غفلت ما روز بروز افزوده شد و شقاوت ما زیاد شد.
و از مفاسد این خلق، از قرار فرموده علمای آخرت، فشار قبر و ظلمت آن است، زیرا که می فرمایند صورت قبری و برزخی این اخلاق فاسده ردیّه، که فشار روحی دارد و کدورت قلبی دارد، فشار و ظلمت قبر است. تنگی و فراخی قبر تابع انشراح صدر و عدم آن است.
از حضرت صادق، علیه السلام، روایت شده که رسول خدا، صلّی الله علیه و آله، بیرون رفتند در تشییع جنازه سعد در صورتی که تشییع کردند او را هفتاد هزار فرشته. پس رسول خدا، صلّی الله علیه و آله، سر خود را به سوی آسمان بلند کرد پس از آن گفت: «آیا مثل سعد فشار داده می شود؟ راوی به امام علیه السلام عرض
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 109
می کند: «فدایت شوم برای ما نقل شده که سعد استخفاف به بول می کرد.» فرمود:
«معاذ الله! فقط یک درشتی و بدی در خلق او بود با اهل خانه اش.» انتهی.[5] و تنگی و فشار و کدورت و ظلمتی که در قلب به واسطه حسد پیدا می شود در کمتر از اخلاق فاسده است. در هر حال، صاحب این خلق هم در دنیا معذب و مبتلاست، و هم در قبر در فشار و ظلمت است، و هم در آخرت گرفتار و بیچاره است. این ها مفاسد خود حسد است در صورتی که از او خلق فاسد دیگر یا عمل باطل فاسدی تولید نشود، و کم اتفاق افتد که آن، سبب فساد دیگر نشود، بلکه از او سیّئات اخلاقی و اعمال دیگری زاییده شود، مثل کبر در بعضی موارد، چنانچه گذشت، و غیبت و نمیمه و فحش و ایذا و غیر آن که هر یک از موبقات و مهلکات است.
پس، لازم است بر انسان عاقل که دامن همت به کمر زند و خود را از این ننگ و ایمان خود را از این آتش سوزان و آفت سخت نجات دهد، و خود را از این فشار فکر و تنگی قلب در این عالم، که خود یک عذابی است دائمی (مادام العمر)، و از فشارها و ظلمتهای قبر و عالم برزخ و غضب خداوند تعالی رهایی دهد. قدری تفکر کند که چیزی که این قدر مفاسد دارد لازم العلاج است، در صورتی که حسد تو برای محسود هم هیچ ضرری ندارد. از حسد تو نعمت او زایل نمی شود، بلکه برای او نفع دنیوی و اخروی هم دارد، زیرا که گرفتاری تو، که حسود و دشمن اویی، و عذاب و حزن تو برای او خود منفعتی است: می بیند خود متنعم است و تو از تنعم او معذبی، این خود نعمتی برای او می شود. اگر تو تنبه به این نعمت دومی نیز پیدا کنی، برای تو عذاب دیگر و فشار فکر دیگر می شود، و او را این عذاب نعمتی است، و همین طور، پس تو همیشه در رنج و غم و فشاری، و او در نعمت و فرح و انبساط است. و در آخرت نیز حسد تو برای او نفع بخشد، خصوصا اگر به غیبت و تهمت و سایر موذیات منجر شود که حسنات تو را به او دهند و تو بیچاره و مفلس شوی و او دارای نعمت و عظمت. اگر قدری در این امور تفکر کنی، البته خود را از این رذیله پاک می کنی و نفس را از این مهلکه نجات می دهی.
گمان مکن که رذایل نفسانی و اخلاق روحی ممکن الزوال نیست. این ها خیال خامی است که نفس امّاره و شیطان القا می کند، می خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در این دار تغیر و نشئه تبدل است، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند. و هر چه ملکات محکم هم باشد تا در این عالم
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 110
است قابل زوال است، منتها به حسب اختلاف شدت و ضعف، زحمت تصفیه تفاوت می کند. البته اول پیدایش صفتی در نفس با زحمت و ریاضت کمی او را می توان ازاله کرد، مثل نهال نورسی که ریشه ندوانیده باشد و متمکن در زمین نشده باشد، ولی بعد از آنکه آن صفت متمکن در نفس شد و از ملکات مستقره نفس گردید، زوالش ممکن است ولی زحمتش زیاد می شود، مثل درختی که کهنسال شده و ریشه کرده، زحمت کندنش زیادتر است. تو هر چه دیرتر در فکر قلع ریشه های مفاسد روحی افتی، ناچار زحمت و ریاضتت بیشتر گردد.
ای عزیز، اولا مگذار مفاسد اخلاقی یا عملی در مملکت ظاهر و باطنت وارد شود که این خیلی سهلتر است از آنکه بعد از ورود بخواهی اخراج آنها کنی، همان طور که دشمن را اگر نگذاری وارد سر حد مملکت گردد یا وارد قلعه شود آسانتر است دفع آمدن تا بعد از وارد شدن و برج و بارو را گرفتن در صدد دفع و اخراج برآیی. و اگر وارد شد، هر چه دیرتر در صدد دفع برآیی زحمتت زیاد می شود و قوه داخلی رو به نقصان می گذارد. شیخ جلیل ما و عارف بزرگوار، آقای شاه آبادی [6]، روحی فداه، فرمودند که تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است بهتر می توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی و خوبتر می توان وظایف انسانیه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال مشکل است. و بر فرض موفق شدن، زحمت اصلاح خیلی زیاد است. پس، انسان عاقل که تفکر کرد در مفاسد چیزی، اگر وارد در آن نیست، گرد آن نمی گردد و خود را آلوده نمی کند.
و اگر خدای نخواسته وارد شد، هر چه زودتر در صدد اصلاح بر می آید و نمی گذارد ریشه کند. و اگر خدای نخواسته ریشه کرد، با هر زحمت و مشقتی است ریشه او را می کند که مبادا به ثمره برزخی و آخرتی برسد و میوه آن را بار دهد، که اگر با آن خلق فاسد از این عالم، که نشئه تبدلات هیولانی و تغیرات مادی است، منتقل شد، قلع آن از دست خود او خارج می شود و تا در آخرت یا برزخ یک خلق از اخلاق نفسانی بخواهد تبدیل شود هیهات است! در حدیث است از رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله و سلم، که هر یک از اهل بهشت و جهنّم مخلدند در آن به واسطه نیات خود[7].
نیّات فاسده، که زاییده اخلاق رذیله است، ممکن نیست زائل شود مگر آنکه منشأ آن زائل گردد. در آن عالم ملکات به قدری با شدت و قوّت ظهور می کند که زوال آن یا ممکن نیست- آن وقت انسان مخلد است در جهنم- و اگر با فشارها و سختیها و آتش ها زائل شود، پس از قرنهای ربوبی شاید زائل شود. پس، ای عاقل چیزی را که
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 111
با یک ماه یا یک سال زحمت جزئی دنیایی با اختیار خود ممکن است اصلاح کرد و گرفتاری دنیا و آخرت را به آخر رساند، نگذار بماند و تو را هلاک کند.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 112
- . امام صادق (ع) فرمود: آفت دین رشک بری و خودبینی و فخر فروشی است.» اصول کافی، ج 2، ص 307، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حسد»، حدیث 5.
- . اصول کافی، ج 2، ص 306،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حسد» حدیث 1.
- . حدیث 2 پاورقی 15.
- . «چه کسی است که جز به اجازه او نزدش شفاعت کند؟» (بقره- 255).
- . و إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله، خرج فی جنازة سعد و قد شیعه سبعون ألف ملک، فرفع رسول الله، صلی الله علیه و آله، رأسه إلی السماء ثم قال: مثل سعد یضمّ. قال: قلت: جعلت فداک، إنّا نحدّث أنّه کان یستخفّ بالبول. فقال، معاذ الله! إنّما کان من زعارة فی خلقه علی أهله. فروع کافی، ج 3، ص 236، «کتاب الجنائز»، «باب المسألة فی القبر و من یسأل و من لا یسأل»، حدیث 6.
- . حدیث 1، پاورقی 51.
- . امام صادق (ع) از پدرانش از امیر المؤمنین (ع) روایت می کند: کان رسول الله، صلّی الله علیه و آله، ذات یوم جالسا فی مسجده إذ دخل علیه رجل من الیهود ... قال الیهودیّ: فإن کان ربّک لا یظلم فکیف یخلد فی النّار ابد الابدین من لم یعصه الّا أیّاما معدودة؟ قال: یخلده علی نیّته. فمن علم الله نیّته أنّه لو بقی فی الدّنیا إلی انقضائها کان یعصی الله عزّ و جل، خلّده فی ناره علی نیّته، و نیّته فی ذلک شرّ من عمله. و کذلک یخلد من یخلد فی الجنّة بأنّه ینوی أنه لو بقی فی الدّنیا أیّامها لأطاع الله أبدا، و نیّته خیر من عمله. فبالنّیات یخلد أهل الجنّة فی الجنّة و أهل النّار فی النّار. پیغمبر اکرم (ص) روزی در مسجد خود نشسته بود که مردی یهودی بر او وارد شد ... (سؤالهائی کرد، یکی از آنها این بود که) گفت: اگر پروردگار تو ستم نمی کند، پس چگونه کسی را که جز چند روزی گناه نکرده است برای همیشه در آتش نگاه می دارد؟ پیغمبر پاسخ داد: او را به واسطه نیتش در آتش نیتش إلی الابد در آتش می دارد. و این نیّت او از عملش بدتر است. و این چنین است که هر کسی که در بهشت جاویدان جای دارد بدین سبب است که قصد دارد اگر هر روز بدنیا باقی ماند همواره فرمانبری خدا را نماید، و نیت او از عملش بهتر است. و به سبب نیتها اهل بهشت در بهشت، و اهل جهنم در آتش جاویدان می مانند ...» التوحید ص 398 و 399، «باب الاطفال»، حدیث 14.
فصل در بیان ریشه فسادهای اخلاقی است
فصل در بیان ریشه فسادهای اخلاقی است
پیش از این ذکر شد[1] که ایمان، که حظ قلب است، غیر از علم، که حظ عقل است، می باشد. کلیه مفاسد اخلاقی و اعمالی از این است که قلب بیخبر از ایمان است و آنچه عقل ادراک به واسطه برهان عقلی یا اخبار انبیا کرده به قلب نرسانده و دل از او بیخبر است. یکی از معارفی که حکیم و متکلم و عامه مردم از اهل شرایع تصدیق دارند و جای شبهه برای احدی نیست، آن است که آنچه به قلم قدرت حکیم علی الاطلاق، جلّت قدرته، جریان پیدا کرده، از وجود و کمالات آن و از بسط نعمت و تقسیم آجال و ارزاق، بهترین نقشه و جمیلترین نظام است و مطابق با مصالح تامه، و نظام کلی اتم نظام متصوّر است. منتها هر یک به لسان خاص خود و اصطلاح مخصوص به فن خود طوری بیان این لطیفه الهیه و حکمت کامله را کرده [اند]: عارف گوید: ظلّ جمیل علی الاطلاق جمیل علی الاطلاق است. حکیم گوید: نظام عینی مطابق نظام علمی، خالی از نقص و شرور است، و شرور متوهمه جزئیه برای رساندن موجودات به کمالات لایقه به خود است.[2] و متکلم و اهل شرایع گویند: حکیم افعالش از روی حکمت و صلاح است، و دست عقول جزئیّه محدوده بشر از دامن ادراک مصالح [کامنه ] در تقدیرات الهیه کوتاه است.[3] این مطلب در لسان همه جریان دارد و هر کس به اندازه سعه علم و عقلش برای آن برهانی اقامه کرده، ولی چون از حد قیل و قال تجاوز نکرده و به مرتبه قلب و حال نرسیده، لسانهای اعتراض باز است و هر کس حظ ایمانی ندارد، به لسانی تکذیب قول و برهان خود کند. فسادهای اخلاقی هم روی این زمینه است: آن کس که حسد می ورزد و زائل شدن نعمت غیر را آرزو کند و کینه صاحب نعمت را در دل دارد، بداند که ایمان ندارد که حق تعالی از روی صلاح تام این نعمت را نصیب او کرده و دست فهم ما از آن کوتاه است. و بداند که ایمان ندارد به عدل خدای تعالی و قسمت را عادلانه نمی داند. تو در اصول عقاید می گویی خدای تعالی عادل است، این جز
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 112
لفظ چیز دیگر نیست: ایمان به عدل با حسد منافی است. تو اگر او را عادل می دانی، تقسیم او را هم عادلانه بدان. چنانچه در حدیث شریف فرمود حق تعالی می فرماید: «حسود رو برگردان است از قسمتهایی که بین بندگان کرده ام، و غضبناک است از نعمتهای من.» قلب فطرتا در مقابل قسمت عادلانه خاضع است و از جور و اعتساف فطرتا گریزان و متنفر است. از فطرتهای الهیه، که در کمون ذات بشر مخمّر است، حب عدل و خضوع در مقابل آن است، و بغض ظلم و عدم انقیاد در پیش آن است، اگر خلاف آن را دید، بداند در مقدمات نقصانی است. اگر ساخط از نعمت و معرض از قسمت شد، از آن است که آن را عادلانه نمی داند، بلکه، نعوذ بالله، جائرانه می داند، نه اینکه قسمت را عادلانه می داند و از او معرض است، و نقشه را مطابق نظام اتمّ و مصالح تامه می داند و غضبناک از اوست. هیهات که ایمان ما ناقص است و مطالب عقلی برهانی از حد عقل و ادراک به حدّ قلب وارد نشده. ایمان به گفتن و شنیدن و خواندن و بحث و قیل و قال نیست، خلوص نیت می خواهد.
خداجو خدایاب است، معارف طلب معارف جوست. من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی و أضلّ سبیلا.[4] و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور.[5]
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 113
- . ص 37.
- . اسفار اربعه، ج 7، ص 55- 105 سفر سوّم، موقف هشتم، فصل 1 تا 9.
- . کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 234، مقصد سوم، فصل دوم.
- . «هر کسی در این جهان نابینا بوده باشد، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر خواهد بود.»
- . «هر که خداوند برای او نوری قرار نداده، هیچ نوری برای وی نیست.» (نور- 40).
فصل در بیان علاج عملی حسد است
فصل در بیان علاج عملی حسد است
علاوه بر علاج علمی، که شمه ای از آن ذکر شد، علاج عملی نیز از برای این رذیله فضیحه است. و آن چنان است که با تکلف اظهار محبت کنی با محسود و ترتیب آثار آن را دهی، و مقصودت از آن علاج مرض باطنی باشد. نفس تو را دعوت می کند که او را اذیت کن، توهین کن، دشمن داشته باش، مفاسد او و مساوی او را به تو عرضه می دارد، تو به خلاف میل نفس به او ترحم کن و تجلیل و توقیر نما، زبان را به ذکر خیر او وادار کن، نیکوییهای او را بر خود و بر دیگران عرضه دار، صفات جمیله او را خاطر نشان خود کن. گر چه این ها که می کنی در اول امر با تکلف است، از روی مجاز و غیر واقع است، لیکن چون مقصود اصلاح نفس و بر طرف کردن این نقص و رذیله است بالاخره به حقیقت نزدیک می شود و کم کم تکلف کم می شود و نفس عادی می شود و واقعیت پیدا می کند. لااقل به نفس عرضه دار و بفهمان که این شخص بنده خداست و شاید خداوند تعالی به او نظر لطف داشته که او را متنعم کرده
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 113
و اختصاص داده به خاصه نعم خود. خصوصا اگر محسود اهل علم و دیانت باشد و حسد به واسطه آنها باشد، که البته حسد ورزیدن به آنها قبیح تر و عداوت با آنها عاقبتش بدتر است. البته به نفس باید فهماند که این ها بندگان خاص خدا هستند که توفیق الهی شامل حالشان شده و آنها را به این نعمت عظمی اختصاص داده. و این نعم باید محبت در نفس ایجاد کند نسبت به صاحبان آنها، و باید انسان آنها را محترم دارد و خاضع نسبت به آنها باشد، پس اگر دید که چیزهایی که باید موجب محبت و خضوع شود در نفس ضد آن بروز کرد، بداند که خیلی شقاوت به او چیره شده و ظلمت به باطن او غلبه کرده، و حتما در صدد اصلاح از طرق علمیه و عملیه برآید. و بداند که اگر در صدد ایجاد محبت برآمد زود موفق می شود، زیرا که نور محبّت قاهر است بر ظلمت و کدورت، و خدای تبارک و تعالی وعده فرموده که مجاهدان را هدایت کند و آنها را به لطف خفی خود اعانت فرماید و توفیق عنایت نماید. انّه ولیّ التوفیق و الهدایة.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 114
فصل در ذکر حدیث «رفع»
فصل در ذکر حدیث «رفع»
بدان که در بعضی از احادیث شریفه وارد شده که رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، فرمود که «برداشته شده است از امت من نه چیز، و از جمله آنها حسد است در صورتی که ظاهر نشود به دست یا زبان.[1]» البته امثال این حدیث شریف نباید مانع شود از جدیت در قلع این شجره خبیثه از نفس پاک کردن روح را از این آتش ایمان سوز و آفت دین برانداز. زیرا که کم اتفاق می افتد که این ماده فساد قدم به نفس بگذارد و در نفس تولید فسادهای گوناگون نکند و به هیچ نحو از او اثری ظاهر نگردد و ایمان انسان محفوظ بماند. با اینکه در احادیث صحیحه وارد شده که این صفت ایمان را می خورد و آفت ایمان است [2]، و خدای تعالی از صاحب آن برائت کرده و خود را از او و او را از خود نفی کرده. پس یک چنین امر بزرگی و فساد مهمی را که به واسطه آن همه چیز انسان در خطر است نباید انسان از او غفلت کند و به واسطه حدیث «رفع» مغرور گردد. پس، تو جدیت خود را بکن و شاخه های او را بزن و در صدد اصلاح باش و نگذار از او ترشحی در خارج بشود، آن وقت ریشه آن سست
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 114
می شود و از نمو و ترقی می افتد. و اگر در بین ریاضت و اصلاح مرگ در رسید، رحمت الهی شامل حالت می شود و با رحمت واسعه و برکت روحانیت رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، مشمول عفو می شوی، و بارقه رحمانیه اگر بقیه ای از آن مانده باشد، می سوزاند و نفس را پاک و پاکیزه می کند.
و اما آنچه در روایت حمزة بن حمران وارد است: عن أبی عبد الله، علیه السّلام، قال ثلاثة لم ینج منها نبیّ- فمن دونه، التفکّر فی الوسوسة فی الخلق و الطّیرة و الحسد، إلّا انّ المؤمن لا یستعمل حسده.[3] یا آنکه مبالغه فرموده اند و مقصود کثرت ابتلای به آن است. یا اینکه این ترکیب کنایه از کثرت ابتلاست، بدون آنکه مقصود بالذّات خود مضمون جمله باشد. یا آنکه حسد را اعم از غبطه اراده فرمودند مجازا. یا آنکه میل زوال بعض نعم از کفار را که استعمال می کنند در ترویج مذهب باطل خود، حسد نام نهاده اند. و الا از حسد به معنای حقیقی خودش انبیا و اولیا، علیهم السلام، پاک و پاکیزه اند: قلبی که آلوده به مساوی اخلاقی و قذارات باطنی شد، مورد وحی و الهام الهی نشود و مورد تجلیات ذاتی و صفاتی حق نگردد. پس، باید یا توجیهی از روایت شود به نحوی که ذکر شد، یا به نحو دیگر، یا ردّ علمش به قایلش، صلوات الله علیه، شود. و الحمد لله أوّلا و آخرا.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 115
- . اصول کافی، ج 2، ص 463،« کتاب ایمان و کفر»،« باب ما رفع عن الامة»، حدیث 2.
- . حدیث 5 پاورقی 6 و 7. و حدیث 1 پاورقی 55.
- . از ابی عبد الله (ع) روایت شده که سه چیز است که هیچ پیامبر و پایینتر از او از آن رهایی نیافتند: اندیشیدن برای وسوسه کردن مردم، و فال بد زدن، و حسد ورزیدن جز آنکه مؤمن به حسد خود کار نمی کند. روضه کافی، ج 8، ص 108، حدیث 86. وسائل الشیعة، ج 11، ص 293، «کتاب الجهاد»، باب 55. حدیث 8.
حدیث 6 حب دنیا
الحدیث السادس
بالسّند المتّصل إلی محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن سنان و عبد العزیز العبدی، عن عبد الله بن أبی یعفور، عن أبی عبد الله، علیه السلام، قال: من أصبح و أمسی و الدّنیا أکبر همّه، جعل الله الفقر بین عینیه و شتّت أمره، و لم ینل من الدّنیا إلّا ما قسم له. و من أصبح و أمسی و الآخرة أکبر همّه، جعل الله الغنی فی قلبه و جمع له أمره.[1] ترجمه «ابن ابی یعفور گوید که حضرت صادق، علیه السّلام، گفت: «کسی که صبح کند و شام کند و حال اینکه دنیا بزرگترین همّ او باشد، قرار دهد خدا فقر را بین دو چشمش، و درهم کند کار او را، برخوردار نگردد از دنیا مگر آنچه قسمت شده است برای او. و کسی که صبح و شام کند در صورتی که آخرت بزرگترین همّ او باشد، قرار دهد خدا بی نیازی را در دل او، و گرد آورد برای او کار او را.» شرح بدان که از برای «دنیا» و «آخرت» اطلاقاتی است به حسب انظار ارباب علوم.
و میزان معارف و علوم آنها، که بحث از حقیقت آن به حسب اصطلاح علمی مهم به امر ما نیست، و صرف همت در فهم اصطلاحات و رد و قبول و جرح و تعدیل باز دارد پیاده را ز سبیل.[2] آنچه در این باب مهم است فهم دنیای مذمومه است که انسان طالب آخرت اگر بخواهد از آن احتراز کند، با خبرت احتراز نماید. و آنچه اعانت کند انسان را در این سلوک راه نجات، و ما آن را ان شاء الله در ضمن چند فصل بیان می کنیم. و از خدای تعالی توفیق می طلبیم در سلوک این طریق.
فصل بیان کلام مولانا مجلسی (ره) در حقیقت دنیای مذمومه
فصل بیان کلام مولانا مجلسی (ره) در حقیقت دنیای مذمومه
جناب محقق خبیر و محدث بینظیر، مولانا مجلسی،[1] علیه الرحمة، می فرماید: بدان آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر می شود به حسب فهم ما، این است که دنیای مذمومه مرکب است از یک اموری که انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستی او و تحصیل آخرت. پس دنیا و آخرت با هم متقابل اند. هر چه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود، از آخرت است اگر چه به حسب ظاهر از دنیا باشد، مثل تجارات و زراعات و صناعاتی که مقصود از آنها معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا، و صرف کردن آنها در مصارف خیریه و اعانت کردن به محتاجان و صدقات و باز ایستادن از سؤال از مردم، و غیر آن، و این ها همه از آخرت است گر چه مردم آن را از دنیا دانند. و ریاضات مبتدعه و اعمال ریائیه، گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنیاست، زیرا که باعث دوری از خدا شود و قرب به سوی او نیاورد، مثل اعمال کفار و مخالفان. انتهی.[2] و از یکی از محققان نقل فرماید که دنیا و آخرت تو عبارت است از دو حالت از حالات قلب تو: آنچه نزدیک است و قبل از مردن، نامش دنیاست. و آنچه بعد از این آید و پس از مردن است، نامش آخرت است. پس آنچه از برای تو در آن حظ و نصیب و شهوت و لذت است قبل از موت، آن دنیاست در حق تو.[3] فقیر گوید که می توان گفت که دنیا گاهی گفته می شود به نشئه نازله وجود که دار تصرم و تغییر و مجاز است، و آخرت به رجوع از این نشئه به ملکوت و باطن خود که دار ثبوت و خلود و قرار است. و این نشئه از برای هر نفسی از نفوس و شخصی از اشخاص متحقق است. بالجمله، از برای هر موجودی مقام ظهور و ملک و شهودی است، و آن مرتبه نازله دنیاویه آن است، و مقام بطون و ملکوت و غیبی است، و آن نشئه صاعده اخرویه آن است. و این نشئه نازله دنیاویه گرچه خود بذاته ناقص و اخیره مراتب وجود است ولی چون مهد تربیت نفوس قدسیه و دار التحصیل مقامات عالیه و مزرعه آخرت است، از احسن مشاهد وجودیه و اعز نشآت و مغتنمترین عوالم است پیش اولیا و اهل سلوک آخرت. و اگر این مواد ملکیه و تغییرات و حرکات جوهریه طبیعیه و ارادیه نبود و خدای تعالی مسلط نکرده بود بر این نشئه تبدلات و
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 120
تصرمات را، احدی از نفوس ناقصه به حد کمال موعود خود و دار قرار و ثبات خود نمی رسید، و نقص کلی در ملک و ملکوت وارد می شد. و آنچه در لسان قرآن و احادیث وارد شده از مذمت این عالم در حقیقت به خود او رجوع نمی کند، به حسب نوع و اکثریت، بلکه به توجه به آن به علاقه قلبیه و محبت به آن رجوع می کند.
پس، معلوم شد که از برای انسان دو دنیاست: یکی ممدوح و یکی مذموم.
آنچه ممدوح است، حصول در این نشئه که دار التربیة و دار التحصیل و محل تجارت مقامات و اکتساب کمالات و تهیه زندگانی سعادتمند ابدی است که بدون ورود در اینجا امکان پذیر نیست. چنانچه حضرت مولی الموحدین و امیر المؤمنین، صلوات الله علیه، در یکی از خطبه های خود می فرماید- پس از آنکه شنید از یک نفر که ذم دنیا می کند-: إنّ الدّنیا دار صدق لمن صدقها، و دار عافیة لمن فهم عنها، و دار غنی لمن تزوّد منها، و دار موعظة لمن اتّعظ بها، مسجد أحبّاء الله و مصلّی ملائکة الله و مهبط وحی الله و متجر أولیاء الله. اکتسبوا فیها الرّحمة و ربحوا فیها الجنّة ...[4] و قول خدای تعالی: و لنعم دار المتّقین.[5] به حسب روایت عیّاشی[6] از حضرت باقر، علیه السلام، تفسیر به «دنیا» شده است.[7] پس، عالم ملک، که مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است، به یک معنی مذمتی ندارد، و آنچه مذموم است دنیای خود انسان است، به معنی وجهه قلب به طبیعت و دلبستگی و محبت آن است که آن منشأ تمام مفاسد و خطاهای قلبی و قالبی است. چنانچه در کافی شریف از جناب صادق، علیه السلام، حدیث می کند: قال، علیه السّلام: رأس کلّ خطیئة حبّ الدّنیا.[8] و عن أبی جعفر، علیه السّلام: ما ذئبان ضاریان فی غنم لیس لها راع، هذا فی أوّلها و هذا فی آخرها، بأسرع فیها من حبّ المال و الشّرف فی دین المؤمن.[9] پس، تعلق قلب و محبت دنیا عبارت از دنیای مذموم است، و هر چه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پرده ما بین قلب و حق بیشتر و غلیظتر شود. و آنچه در بعضی از احادیث شریفه است که از برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت[10]، «حجابهای ظلمانی» تواند همین تعلقات قلبیه باشد به دنیا. و هر قدر تعلقات بیشتر باشد، حجابها زیادتر است. و هر چه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظتر و خرق آن مشکلتر است.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 121
- . حدیث 1، پاورقی 14.
- . بحار الانوار، ج 70، ص 63،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حب دنیا و ذمها». مرآة العقول، ج 8، ص 263،« کتاب ایمان و کفر»،« باب ذم دنیا و زهد فیها».
- . مرآة العقول، ج 10، ص 264،« کتاب ایمان و کفر»،« باب حب دنیا».
- . «همانا دنیا سرای راستی است برای آنکه با آن از در راستی درآید، و سرای درستی است برای آنکه آن را دریابد، و سرای بی نیازی است برای آنکه از آن توشه برگیرد، و سرای پند است برای آنکه از آن پند گیرد. دنیا سجده گاه دوستداران خدا، و نماز خانه فرشتگان خدا، و جای فرود وحی خدا و بازار یاران خدا است که در آن رحمت را به دست آورند و بهشت را سود برند.» نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1138 «حکمت» 126.
- . «چه نیکو است جایگاه پرهیزگاران.» (نحل- 30).
- . ابو نصر محمد بن مسعود بن محمد بن عیّاشی تمیمی از بزرگان علمای شیعه و از استوانه های حدیث و تفسیر روایی در اواخر قرن سوم هجری است. محدّثین بزرگی چون شیخ کشّی صاحب رجال و شیخ جعفر بن محمد عیاشی فرزندش از او روایت کرده اند. آثار بسیاری دارد، شیخ طوسی آثار او را افزون از 200 شمرده است، از آثار اوست: کتاب التفسیر، کتاب الصّلاة، کتاب الطب، کتاب معرفة الناقلین، کتاب الغیبة.
- . عن ابن مسکان، عن أبی جعفر، علیه السلام، فی قوله: و لنعم دار المتقین، قال: الدنیا، تفسیر عیاشی، ج 2، ص 258.
- . «دنیا دوستی منشأ هر گناه است.» اصول کافی ج 2، ص 315، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حب الدنیا و الحرص علیها»، حدیث 1.
- . حدیث 1 پاورقی 56.
- . عن النبی (ص) انّ لله تبارک و تعالی سبعین ألف حجاب من نور و ظلمة. بحار الانوار ج 55 ص 45 «کتاب السماء و العالم باب 5»، ذیل حدیث 13.
فصل در بیان سبب زیاد شدن حب دنیا
فصل در بیان سبب زیاد شدن حب دنیا
بدان که انسان چون ولیده همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از اول نشو و نما مغروس است، و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او نمو می کند. و به واسطه این قوای شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده برای حفظ شخص و نوع، محبت او روز افزون شود و دلبستگی او رو به ازدیاد گذارد. و چون این عالم را محل التذاذات و تعیشات خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آنها می داند، و اگر به حسب برهان حکما یا اخبار انبیا، صلوات الله علیهم، عقیده مند به عالم آخرت شده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آن، قلبش باز از آن بیخبر است و قبول ننموده، چه رسد به آنکه به مقام اطمینان رسیده باشد، لهذا حبش به این عالم خیلی زیاد می شود.
و نیز چون فطرتا انسان حب بقاء دارد و از فنا و زوال متنفر و گریزان است، و مردن را فنا گمان می کند، گر چه عقلش هم تصدیق کند که این عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقی و سرمدی است، ولی عمده ورود در قلب است، بلکه مرتبه کمال آن اطمینان است، چنانچه حضرت إبراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، از حق تعالی مرتبه اطمینان را طلب کرد و به او مرحمت گردید [1]. پس چون قلوب یا ایمان به آخرت ندارند، مثل قلوب ما گر چه تصدیق عقلی داریم، یا اطمینان ندارند، حب بقاء در این عالم را دارند و از مرگ و خروج از این نشئه گریزان اند. و اگر قلوب مطلع شوند که این عالم دنیا پست ترین عوالم است و دار فنا و زوال و تصرم و تغیر است و عالم هلاک و نقص است، و عوالم دیگر که بعد از موت است هر یک باقی و ابدی و دار کمال و ثبات و حیات و بهجت و سرور است، فطرتا حب آن عالم را پیدا می کنند و از این عالم گریزان گردند. و اگر از این مقام بالا رود و به مقام شهود و وجدان رسد و صورت باطنیه این عالم را و علاقه به این عالم را [و صورت باطنیه آن عالم را] و علاقه به آن را ببیند، این عالم برای او سخت و ناگوار شود و تنفر از آن پیدا کند، و اشتیاق پیدا کند که از این محبس ظلمانی و غل و زنجیر زمان و تصرم خلاص شود.
چنانچه در کلمات اولیا اشاره به این معنی شده است: حضرت مولی الموالی
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 122
می فرماید: و الله لابن أبی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی أمّه.[2] «به خدا قسم که پسر أبو طالب مأنوستر است به مردن از بچه به پستان مادرش.» زیرا که آن سرور حقیقت این عالم را مشاهده کرده به چشم ولایت، و جوار رحمت حق تعالی را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطه مصالحی نبود، در این محبس ظلمانی طبیعت نفوس طاهره آنها لحظه ای توقّف نمی کرد. و خود وقوع در کثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبیرات ملکی، بلکه تأییدات ملکوتی، برای محبین و مجذوبین رنج و المی است که ما تصور آن را نمی توانیم کنیم. بیشتر ناله اولیا از درد فراق و جدایی از محبوب است و کرامت او، چنانچه در مناجاتهای خود اشاره بدان کرده اند،[3] با اینکه آنها احتجابات ملکی و ملکوتی را نداشته اند و از جهنم طبیعت گذشته اند و آن خامده بوده و فروزان نبوده[4] و تعلقات عالم در آنها نبوده و قلوب آنها خطیئه طبیعی نداشته، ولی وقوع در عالم طبیعت خود حظ طبیعی است، و التذاذ قهری که در ملک حاصل می شد، برای آنها و لو به مقدار خیلی کم هم باشد اسباب حجاب بوده. چنانچه از حضرت رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، منقول است که می فرمود: لیغان علی قلبی و إنّی لأستغفر الله فی کلّ یوم سبعین مرّة.[5] و شاید خطیئه حضرت آدم، ابو البشر، همین توجه قهری به تدبیر ملک و احتیاج قهری به گندم و سایر امور طبیعیه بوده، و این از برای اولیاء خدا و مجذوبین خطیئه است. و اگر به آن جذبه الهیه حضرت آدم می ماند و وارد در ملک نمی شد، این همه بساط رحمت در دنیا و آخرت بسط پیدا نمی کرد. از این مقام بگذرم. تا این اندازه هم از طور این اوراق خارج شدم.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 123
- . اشاره است به آیه مبارکه و اذ قال إبراهیمُ ربِّ ارِنی کیفَ تُحْییِ الموتی قالَ اوَ لَم تؤُمِنْ قالَ بلی وَ لکنْ لِیَطْمَئِنَّ قلبی. (و آن گاه که إبراهیم گفت: پروردگارا، نشانم ده چگونه مردگان را زنده می کنی، گفت، مگر ایمان نیاوردی؟ گفت: آری ایمان دارم، اما برای اینکه دلم آرام گیرد.» (بقره- 260).
- . نهج البلاغه،« خطبه» 5، ص 48.
- . امیر المؤمنین (ع) در دعای «کمیل» می فرماید: الهی و ربّی هبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک. (ای خدا و ای پروردگارم، گیرم که در عذابت شکیبایی نمایم چگونه در دوری ات شکیبا باشم.)- مصباح المتهجد و سلاح المتعبّد، ص 587 در «اعمال شب نیمه شعبان».
- . اشاره است به حدیث: «و لهذا لمّا سئل بعض ائمتنا عن عموم الآیة المذکورة (مریم- 71) قال: «جزناها و هی خامدة» و برای این وقتی که از یکی از امامان درباره عموم آیه پرسیده شد در جواب فرمودند: ما از آن گذر کردیم و خاموش بود. علم الیقین، ج 2، ص 971.
- . «گاه دلم را کدورتی می پوشاند و من براستی که هر روز هفتاد بار از خداوند درخواست آمرزش می کنم.» مستدرک الوسائل، ج 5، ص 320، «کتاب الصلاة،»، «ابواب الذکر»، باب 22، حدیث 2.
فصل در بیان تأثیر حظوظ دنیویه در قلب و مفاسد آن
فصل در بیان تأثیر حظوظ دنیویه در قلب و مفاسد آن
بدان که نفس در هر حظی که از این عالم می برد در قلب اثری از آن واقع می شود که آن تأثر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیشتر باشد قلب از آن بیشتر تأثر پیدا می کند و تعلق و حبش بیشتر می گردد، تا آنکه تمام وجهه قلب به دنیا و زخارف آن گردد. و این منشأ مفاسد بسیاری است.
تمام خطاهای انسان و گرفتاری به معاصی و سیّآت برای همین محبت و علاقه است، چنانچه در حدیث کافی گذشت.[1] و از مفاسد بسیار بزرگ آن، چنانچه حضرت شیخ عارف[2] ما، روحی فداه،
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 123
می فرمودند، آن است که اگر محبت دنیا صورت قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که برای او کشف شود که حق تعالی او را از محبوبش جدا می کند و ما بین او و مطلوباتش افتراق می اندازد با سخطناکی و بغض به او از دنیا برود. و این فرمایش کمر شکن باید انسان را خیلی بیدار کند که قلب خود را خیلی نگاه دارد. خدا نکند که انسان به ولینعمت خود و مالک الملوک حقیقی سخطناک باشد که صورت این غضب و دشمنی را جز خدای تعالی کسی نمی داند.
و نیز شیخ بزرگوار ما، دام ظله، از پدر بزرگوار خود نقل کردند که در اواخر عمر وحشتناک بود از برای محبتی که به یکی از پسرهای خود داشت. و پس از اشتغال چندی به ریاضت از آن علاقه راحت شد و خشنود گردید و به دار سرور انتقال پیدا کرد، رضوان الله علیه.
فی الکافی بإسناده عن طلحة بن زید، عن أبی عبد الله، علیه السّلام، قال:
مثل الدّنیا کمثل ماء البحر، کلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتّی یقتله.[3] یعنی حضرت صادق، علیه السلام، فرمود: «مثل دنیا، مثل آب دریاست: هر چه تشنه از او بیاشامد، تشنگی را زیادتر کند تا بکشد او را.» محبت دنیا انسان را منتهی به هلاکت ابدی می کند و ماده تمام ابتلائات و سیّآت باطنی و ظاهری است.
و از جناب رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، منقول است که «درهم و دینار کسانی را که قبل از شما بودند کشتند، و کشنده شما هم آنهاست.[4]» فرضا که انسان مبتلای به معاصی دیگر نگردد- گرچه بعید بلکه محال عادی است- خود تعلق به دنیا و محبت به آن، اسباب گرفتاری است، بلکه میزان در طول کشیدن عالم قبر و برزخ همین تعلقات است. هر چه آنها کمتر باشد، برزخ و قبر انسان روشنتر و گشاده تر و مکث انسان در آن کمتر است، و لهذا برای اولیاء خدا بیشتر از سه روز- چنانچه در بعضی روایات است- عالم قبر نیست، آن هم برای همان علاقه طبیعی و تعلق جبلی است.
و از مفاسد حب دنیا و تعلق به آن این است که انسان را از مردن خائف کند. و این خوف، که از محبت دنیا و علاقه قلبی به آن پیدا شود، بسیار مذموم است، و غیر از خوف از مرجع است که از صفات مؤمنین است. و عمده سختی مردن همین فشار رفع تعلقات و خوف از خود مرگ است. جناب محقق بارع و مدقق بزرگ اسلام، سید عظیم الشأن داماد[5]، کرّم الله وجهه، در قبسات- که یکی از کتب کم نظیر است- در باب خود می فرماید: لا تخافنّک الموت، فإنّ مرارته فی خوفه.»[6]
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 124
«نترساند البته تو را مرگ، زیرا که تلخی آن در ترسناکی از اوست.» و از مفاسد بزرگ حب دنیا آن است که انسان را از ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک باز دارد، و جنبه طبیعت را قوّت دهد و تعصی نماید طبیعت از اطاعت روح، و انقیاد آن را نکند و عزم انسانی را سست کند و اراده را ضعیف نماید، با اینکه یکی از اسرار بزرگ عبادات و ریاضات شرعیه آن است که بدن و قوای طبیعیه و جنبه ملک تابع و منقاد روح گردد و اراده نفس در آنها کار کن شود و ملکوت نفس بر ملک غالب شود، و به طوری روح دارای سلطنت و قدرت و نفوذ امر شود که به مجرد اراده بدن را به هر کار بخواهد وادار کند، و از هر کار بخواهد باز دارد، ملک بدن و قوای ظاهره ملکیه تابع و مقهور و مسخر ملکوت گردد به نحوی که بی مشقت و تکلف هر کاری را بخواهد انجام دهد. و یکی از فضایل و اسرار عبادات شاقه و پر زحمت آن است که این مقصد از آنها بیشتر انجام گیرد، و انسان به واسطه آنها دارای عزم می شود و بر طبیعت غالب می آید و بر ملک چیره می شود. و اگر اراده تام و تمام شود و عزم قوی و محکم گردد، مثل ملک بدن و قوای ظاهره و باطنه آن مثل ملائکة الله شود که عصیان خدا نکنند، به هر چه آنها را امر فرماید اطاعت کنند، و از هر چه نهی فرماید منتهی شوند، بدون آنکه با تکلف و زحمت باشد. قوای ملک انسان هم اگر مسخر روح شد، تکلف و زحمت از میان برخیزد و به راحتی مبدل گردد، و اقالیم سبعه ملک تسلیم ملکوت شود و همه قوا عمال آن گردند.
و بدان ای عزیز که عزم و اراده قویه در آن عالم خیلی لازم است و کارکن است. میزان یکی از مراتب بهشت، که از بهترین بهشتهاست، اراده و عزم است که انسان تا دارای اراده نافذه و عزم قوی نباشد، دارای آن بهشت و مقام عالی نشود. در حدیث است که وقتی اهل بهشت در آن مستقر گردند، یک مرقومه از ساحت قدس الهی جلت عظمته صادر گردد برای آنها به این مضمون: «این کتاب از زنده پایدار جاویدان است به سوی زنده پایدار جاویدان. من چنانم که به هر چه بفرمایم بشو می شود، تو را نیز امروز چنان کردم که به هر چه امر کنی بشود می شود.»[7] ملاحظه کن این چه مقامی و سلطنتی است، و این چه قدرتی است الهی که اراده او مظهر ارادة الله شود: معدومات را لباس وجود دهد. از تمام جنّات جسمانی این قدرت و نفوذ اراده بهتر و بالاتر است. و معلوم است این مرقومه عبث و جزاف رقم نشود. کسی که اراده اش تابع شهوات حیوانی باشد و عزمش مرده و خمود باشد به این مقام نرسد. کارهای حق تعالی از جزاف مبراست: در این عالم از روی نظام و
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 125
ترتیب اسباب و مسببات است، در آن عالم هم همین طور است. بلکه آن عالم الیق به نظام و اسباب و مسببات است. تمام نظام عالم آخرت از روی تناسبات و اسباب است: نفوذ اراده از این عالم باید تهیه شود- دنیا مزرعه آخرت و ماده همه نعم بهشتی و نقم جهنمی است.
پس، در هر یک از عبادات و مناسک شرعیه علاوه بر آنکه خودش دارای صورت اخروی ملکوتی است، که به آن تعمیر بهشت جسمانی و قصور آن تهیه غلمان و حوران شود- چنانچه مطابق برهان و احادیث است [8]- همین طور در هر یک از عبادات اثری در نفس حاصل شود و کم کم تقویت اراده نفس کند و قدرت آن کامل گردد، و لهذا عبادات هر چه مشقت داشته باشد مرغوب است و أفضل الأعمال أحمزها.[9] مثلا در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذشتن و به عبادت حق تعالی قیام کردن روح را بر قوای بدن چیره می کند و اراده را قوی می کند. و این در اول امر اگر قدری مشکل و ناگوار باشد، کم کم پس از اقدام. زحمت کم می شود و اطاعت بدن از نفس زیاد می شود، چنانچه می بینیم اهل آن بدون تکلف و زحمت قیام می کنند. و اینکه ما تنبلی می کنیم و بر ما مشکل و شاق است، برای آن است که اقدام نمی کنیم، اگر چند مرتبه اقدام کنیم، کم کم زحمت مبدل به راحت می شود.
بلکه اهل آن، التذاذ از آن می برند بیشتر از آن التذاذی که ما از مشتهیات دنیایی می بریم، پس به اقدام نفس عادی می شود و الخیر عادة.
و این عبادت چندین ثمره دارد: یکی آنکه خود صورت عمل در آن عالم به قدری زیبا و جمیل است که نظیر آن در این عالم نیست و از تصور آن عاجزیم. و دیگر آنکه نفس صاحب عزم و اقتدار می شود، و این نتایج کثیره دارد که یکی از آنها را شنیدی. و دیگر آنکه انسان را کم کم مأنوس با ذکر و فکر و عبادت می کند. شاید مجاز به حقیقت نزدیک کند انسان را و توجه قلبی به مالک الملوک شود و محبت به جمال محبوب حقیقی پیدا شود و محبت قلب و تعلق آن از دنیا و آخرت کم گردد.
شاید اگر جذبه ربوبی پیدا شود و حالتی دست دهد، نکته حقیقی عبادت و سرّ واقعی تذکر و تفکر حاصل آید، و هر دو عالم از نظر افتد و جلوه دوست غبار دو بینی را از دل بزداید. و جز خدا کسی نمی داند که با همچو بنده ای خدا چه کرامت کند. و چنانچه در ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک و ترک مشتهیات عزم قوّت گیرد و انسان صاحب عزم و اراده شود، در معاصی طبیعت غلبه کند و عزم و اراده انسان ناقص شود. چنانچه شمه ای از آن سابق ذکر شد.
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 126
- . ص 121.
- . مراد مرحوم آیة الله شاه آبادی (ره) است. و حدیث 1، پاورقی 51.
- . اصول کافی، ج 2، ص 136،« کتاب ایمان و کفر»،« باب ذم الدنیا و الزهد فیها»، حدیث 24.
- . قال رسول الله، صلی الله علیه و آله: انّ الدّینار و الدّرهم اهلکا من کان قبلکم و هما مهلکاکم. اصول کافی ج 2، ص 316، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حب دنیا و الحرص علیها»، حدیث 6.
- . حدیث 4، پاورقی 29.
- . قبسات، ص 479.
- . حدیث 2، پاورقی 19.
- . حدیث 22، پاورقی 18.
- . «برترین کارها سخت ترین آنهاست.» بحار الانوار ج 67، ص 191. «کتاب الایمان و الکفر» باب 53 ذیل حدیث 2.
فصل
فصل
پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانی که انسان به حسب فطرت اصلی و جبلت ذاتی عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است، و این از فطرتهای الهیه است که خداوند تبارک و تعالی مفطور کرده است بنی نوع انسان را بر آن، و به این حب کمال اداره ملک ملکوت گردد و اسباب وصول عشاق کمال مطلق شود، ولی هر کسی به حسب حال و مقام خود تشخیص کمال را در هر چیزی دهد و قلب او متوجه آن گردد: اهل آخرت تشخیص کمال را در مقامات و درجات آخرت داده قلوبشان متوجه آنهاست. و اهل الله در جمال حق کمال و در کمال او جمال را یافته وجّهت وجهی للّذی فطر السّموات و الأرض.[1] گویند، و لی مع الله حال [2] فرمایند، و حب وصال و عشق جمال او را دارند. و اهل دنیا چون تشخیص داده اند که کمال در لذایذ دنیاست و جمال دنیا در چشم آنها زینت یافته، فطرتا متوجه آن شدند، و لیکن با همه وصف، چون توجه فطری و عشق ذاتی به کمال مطلق متعلق است، و سایر تعلقات عرضی و از قبیل خطا در تطبیق است، هر چه انسان از ملک و ملکوت دارا شود و هر چه کمالات نفسانی یا کنوز دنیایی یا سلطنت و ریاست پیدا کند، اشتیاقش روز افزون گردد و آتش عشقش افروخته گردد. مثلا نفس صاحب شهوت هر چه مشتهیات برای او زیادتر گردد تعلق قلبش به مشتهیات دیگری که در دسترس او نیست بیشتر شود و آتش اشتیاقش شعله ورتر گردد. و همین طور نفس ریاست طلب اگر قطری را در زیر پرچم اقتدار درآورد، متوجه قطر دیگر گردد، و اگر تمام کره زمین را در تحت سلطنت درآورد، میل آن کند که پرواز به کرات دیگر کند و آنها را متصرف شود. ولی بیچاره نمی داند فطرت چیز دیگر را طالب است. عشق جبلی فطری متعلق به محبوب مطلق است. تمام حرکات جوهری و طبیعی و ارادی و جمیع توجهات قلبی و تمایلات نفسانی به جمال زیبای جمیل علی الاطلاق است و خود آنها نمی دانند، و این محبت و اشتیاق و عشق را، که براق معراج و رفرف وصول است، در غیر مورد خود صرف می کنند و آن را تحدید و تقیید بیجا می نمایند.
بالجمله، از مقصود اصلی خود دور افتادیم، منظور این است که انسان چون قلبا متوجه به کمال مطلق است، هر چه از زخارف دنیا را جمع آوری کند تعلق قلبش بیشتر می شود. و چون تشخیص داده که دنیا و زخارف آن کمال است، حرصش رو
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 127
به ازدیاد گذارد و عشقش افزونتر شود و احتیاجش به دنیا بیشتر گردد و فقر و نیازمندی نصب عین او گردد. به عکس اهل آخرت، که توجه آنها از دنیا سلب شود، و هر چه توجه به عالم آخرت بیشتر کنند، میل آنها و توجه قلبی آنها به این عالم کمتر گردد، تا از تمام دنیا بی نیاز شوند و غنی در قلب آنها ظاهر گردد و عالم دنیا و زخارف آن را ناچیز شمارند چنانچه اهل الله از هر دو عالم مستغنی هستند و از هر دو نشئه وارسته اند، و احتیاج آنها فقط به غنی علی الاطلاق است و جلوه غنی بالذّات صورت قلب آنها شده است. هنیئا لهم.[3] پس مضمون حدیث شریف اشاره تواند بود به اینکه شرح داده شد که می فرماید: «کسی که صبح و شام کند و دنیا بزرگترین همّ او باشد، قرار دهد خداوند فقر را بین دو چشمش. و کسی که صبح و شام کند و آخرت بزرگترین همّ او باشد، قرار دهد خداوند غنی را در قلب او.» معلوم است کسی که توجه قلبش به آخرت باشد، امور دنیا و کارهای صعب او در نظرش حقیر و سهل شود، و این دنیا را متصرم و متغیر و عبورگاه خود و متجر و دار التربیه خود داند و به هیچیک از سختی و خوشی آن اعتنا نکند، و احتیاجات او کم گردد و افتقارش به امور دنیا و به مردم آن کم شود، بلکه به جایی رسد که بی احتیاج شود، پس امورش جمع شود و تنظیم در کارش پیدا شود و غنای ذاتی و قلبی پیدا کند. پس، هر چه به این عالم به نظر عظمت و محبت نگاه کنی و قلبت علاقه مند به آن شود به حسب مراتب محبت، احتیاجات زیاد شود و فقر در باطن و ظاهر تو نمایان شود، و امورت متشتت و درهم شود و قلبت متزلزل و غمناک و خائف شود، و امورت بر وفق دلخواه انجام نگیرد، و آرزو و حرصت روز افزون گردد و غم و حسرت بر تو چیره شود و یأس و حیرت در دلت جایگزین گردد. چنانچه در حدیث شریف به بعضی از این معانی اشاره فرموده.
روی فی الکافی بإسناده عن حفص بن قرط، عن أبی عبد الله، علیه السّلام، قال: من کثر اشتباکه بالدّنیا، کان أشدّ لحسرته عند فراقها.[4] و عن ابن أبی یعفور قال: سمعت أبا عبد الله، علیه السّلام، یقول: من تعلّق قلبه بالدّنیا، تعلّق قلبه بثلاث خصال: همّ لا یفنی، و أمل لا یدرک، و رجاء لا ینال.[5] یعنی «کسی که تعلق داشته باشد دلش به دنیا، تعلق پیدا کند قلبش به سه چیز: اندوهی بی زوال، و آرزویی که به او رسیده نشود، و امیدی که به او نائل
کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)
صفحه 128
نشود.» و اما اهل آخرت هر چه به دار کرامت حق نزدیک شوند، قلبشان مسرور و مطمئن شود، و از دنیا و ما فیها منصرف و گریزان و متنفر گردند. و اگر خدای تعالی برای آنها آجال معینه قرار نداده بود، لحظه ای در این دنیا نمی ماندند، چنانچه حضرت مولی الموحدین می فرماید.[6] پس آنها در این عالم مثل اهل اینجا در رنج و تعب نیستند و در آخرت مستغرق بحار رحمت حق اند. جعلنا الله و إیّاکم منهم إن شاء الله.[7] پس ای عزیز، اکنون که مفاسد این علقه و محبت را متذکر شدی و دانستی که انسان را این محبت به هلاکت دچار می کند و ایمان انسان را از دست او می گیرد و دنیا و آخرت انسان را درهم و آشفته می کند، دامن همت به کمر زن و هر قدر توانی بستگی دل را از این دنیا کم کن و ریشه محبت را سست کن، و این زندگی چند روزه را ناچیز شمار و این نعمت های مشوب به نقمت و رنج و الم را حقیر دان، و از خدای تعالی توفیق بخواه که تو را کمک کند و از این رنج و محنت خلاصی دهد و دل تو را مأنوس به دار کرامت خود کند. و ما عند الله خیر و أبقی.[8]
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_65781/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D8%B4%D8%B1%D8%AD_%DA%86%D9%87%D9%84_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_/%D9%81%D8%B5%D9%84_%D8%AF%D8%B1_%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D9%84%D8%A7%D8%AC_%D8%AA%DA%A9%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D8%AA_zwnj;