***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

****.**** کنز الفشا ر کیو ن ************** Fesharkies's Treasure ****.****

***.*** ... گنجینه ... فشارکی ... ها ***.***

########## بنام خدا ##########
#پایگاه جامع اطلاع رسانی در موضوعات زیر #
..... با سلام و تحیت .. و .. خوشامدگویی .....
*** برای یافتن مطالب مورد نظر : داخل "طبقه بندی موضوعی " یا " کلمات کلیدی"شوید. ویا کلمه موردنظر را در"جستجو" درج کنید.***

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

معروفترین مراجع از این طبقه عبارت بودند از آیات عظام میرزا محمد حسین نائینی (م 1355ه ق) 

(که از لحاظ طبقه مقدم بر همه بود و از شاگردان میرزای بزرگ و سید محمد اصفهانی فشارکی به شمار می آمد و 


مرجعیت

تاریخ انتشار : 1387/12/1
 
بازدید : 4059
 
منبع : فصلنامه مشکوة، شماره 45 ,

با درگذشت و رحلت یکی از مراجع بزرگ شیعه، معمولا بحث مرجعیت، در حوزه های علمیه و در بین توده مردم مؤمن و مسلمان و متعهد به دین، به دو گونه مطرح می شود: کبروی و صغروی، یا کلی و جزئی و مصداقی مقصود از بحث کلی و کبروی ، بحث راجع به مقام و منزلت مرجع در بین شیعه، شرایط مرجع و گاهی وظایف و مناصب او است.

این بحث، غالبا در حوزه های علمیه و در سخنرانیها و مقالات علمی، مطرح می شود، اما مراد از بحث جزئی و مصداقی، جستجو و تحقیق و گفتگو درباره مرجع یا مراجع پس از آن مرجع راحل است که این بحث، هم در میان علما و حوزه های علمیه، و هم در بازار و میان توده مردم، مطرح می شود و گاهی این بحثها بسیار داغ است و تا مدتی ادامه دارد. بحث در مصداق و در تشخیص مرجع، دو حالت دارد، گاهی پس از یک مرجع بزرگ که تمام یا اکثریت مردم مقلد او بوده اند و مشخصا پرچمدار و رئیس طایفه شیعه شمرده می شوند: مانند شیخ مرتضی انصاری (م 1214-1281 ه ق)، میرزای شیرازی بزرگ میرزا محمدحسن (م 1235-1312 ه ق)، سید محمد کاظم یزدی طباطبایی (م 1247-1337 ه ق) میرزای شیرازی کوچک میرزا محمدتقی (1270-1338 ه ق)، سید ابوالحسن اصفهانی (م 1365 ه ق)، آیة الله بروجردی (م 1380 ه ق)، حضرت امام خمینی و آیة الله خوئی و پس از آنان آیة الله گلپایگانی و آیة الله اراکی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین.

این حالت، هنگامی است که مرجع درگذشته پس از مراجع دیگر هم عصر و هم طبقه خود، وارث امر مرجعیت گردیده و پایان نسل خود است، که در این صورت قهرا نوبت به مراجع طبقه بعد می رسد، یعنی فقهای جوانتری که هنوز شهرتی نیافته اند و بجز علما و طلاب و شاگردان ایشان، کسی آنان را نمی شناسد، مانند وضعیت کنونی که پس از رحلت آیة الله العظمی اراکی پیش آمده است.

اما حالت دوم، هنگامی است که چند تن از مراجع هم طبقه و هم عصر، وجود دارند، مردم نام آنها را شنیده و هر جماعتی از یکی از آنها تقلید می کنند و همه آنان به عنوان مراجع تقلید شناخته می شوند. این مراجع، معمولا در طبقه متاخر از یک مرجع بزرگ هستند و در عرض هم، شهرت می یابند. که قهرا بحثها در این حالت برای انتخاب مرجع حادتر و طولانی تر است. مثلا پس از میرزای شیرازی بزرگ نام عده ای از شاگردان وی بر سر زبانها افتاد: آیات عظام: مرحوم شربیانی (1248-1322 ه ق)، سید اسماعیل صدر (1258-1338ه ق)، میرزا محمدتقی شیرازی (1270-1338ه ق)، سید محمد کاظم یزدی، آخوند خراسانی (1255-1329 ه ق)، شریعت اصفهانی (1266-1339ه ق) که البته مرجعیت عمده سرانجام در سید کاظم یزدی و آخوند خراسانی متمرکز گردید و بعدا نوبت به میرزای شیرازی کوچک و شریعت اصفهانی رسید.

پس از فوت میرزای بزرگ، اسامی این بزرگان به عنوان مرجعیت مطرح شد و اهل فن برای هر کدام مرجحاتی ذکر می کردند.

همچنین پس از این طبقه که غالبا شاگردان میرزای شیرازی و معاصران او، و برخی شیخ انصاری را هم کمی درک کرده بودند، نوبت به طبقه بعد رسید که شاگردان آنان بودند و غالبا از همه این بزرگان علم آموخته بودند، هر چند شاگردان آخوند خراسانی اکثریت داشتند و کمتر مجتهدی در این زمان یافت می شد که از درس آخوند بهره نبرده باشد. آنان سرانجام همه گرد میرزای شیرازی کوچک ساکن کربلا، جمع شدند و او عده ای از آنان را به عنوان مجتهد معرفی فرمود، هر چند نزد او درس نخوانده بودند.

معروفترین مراجع از این طبقه عبارت بودند از آیات عظام میرزا محمد حسین نائینی (م 1355ه ق) (که از لحاظ طبقه مقدم بر همه بود و از شاگردان میرزای بزرگ و سید محمد اصفهانی فشارکی به شمار می آمد و از ملازمان جلسه استفتای آخوند خراسانی بود) سید ابوالحسن اصفهانی، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم (م 1355ه ق)، حاج میرزا علی آقای شیرازی فرزند میرزای بزرگ، حاج آقا حسین قمی (م 1366ه ق)، حاج آقا حسین بروجردی و برخی دیگر.

از این طبقه پس از میرزای نائینی و مرحوم حائری، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (م 1365ه ق) تقریبا مرجع کل شد و پس از وی نام عده ای از طبقه بعد بر سر زبانها افتاد اما عمدة دو تن از معاصران باقی مانده از دوران مرحوم اصفهانی بیشتر مرجعیت یافتند: مرحوم قمی که پس از چند ماه درگذشت و مرحوم بروجردی (م 1380ه ق) هر چند آن عده هم مقلدانی داشتند، مانند آیات عظام قم: سید محمد حجت (م 1372ه ق)، سید محمدتقی خوانساری (م 1390ه ق)، سید صدرالدین صدر (م 1373ه ق)، و آیات عظام نجف: سید محسن حکیم (م 1390ه ق)، سید محمود شاهرودی (م 1395ه ق) ، سید عبدالهادی شیرازی (م 1382ه ق)، میرزا مهدی شیرازی ساکن کربلا، سید محمدهادی میلانی ساکن مشهد و بعدا آیة الله خوئی، امام خمینی، آیة الله گلپایگانی، آیة الله سید احمد خوانساری ساکن تهران و آیة الله اراکی و آیة الله سبزواری در نجف.

برخی از این بزرگان، درس مرحوم آخوند خراسانی و معاصران وی را هم درک کرده بودند اما عمدة نزد مرحوم میرزای نائینی، حاج شیخ حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیای عراقی و شیخ محمدحسین اصفهانی، معروف به (کمپانی) و دیگران درس خوانده بودند. برخی از مراجع قم منحصرا شاگرد شیخ عبدالکریم حائری بودند.

این بود سیر مرجعیت در قرن اخیر پس از شیخ انصاری تاکنون، و ما در پایان این بحث، راجع به مرجعیت پس از آیة الله اراکی و معیارهای مرجعیت، سخن خواهیم گفت.

بحث کبروی و کلی

گرچه بحثهای کلی معمولا در اطراف صفات و شرایط مرجع از قبیل فقاهت، عدالت و تقوا و گاهی در شرط اعلمیت و اتقی بودن و راههای اثبات این صفات است، اما اخیرا شرایطی از قبیل مدبر و شجاع و مجاهد بودن، مطرح می شود، اما ترجیح می دهیم اول راجع به اصطلاح مرجع یا مرجع (به کسر جیم)، مقلد، مقلد (به فتح و کسر لام)، مجتهد و اجتهاد و تقلید، بحث کنیم.

عنوان «مرجعیت » مسلما درگذشته شاید بیش از قرن حاضر مطرح نبوده است، اما چون مردم برای اخذ احکام و تقلید به مجتهد و فقیه رجوع می کنند کم کم این عنوان رواج پیدا کرد، هر چند اگر بخواهیم شاهدی از روایات برای آن پیدا کنیم از کلمه (فارجعوا) در توقیع شریف: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا» (1) می توانیم چیزی به دست آوریم.

کلمات مقلد و مقلد و تقلید هم، در بین شیعه در اعصار اولیه، مصطلح نبوده و ما در جایی ندیده ایم که مثلا بگویند: «مردم از شیخ طوسی یا سید مرتضی تقلید می کردند: در حالی که این الفاظ در بین اهل سنت از عصر پیشوایانشان شهرت داشته است. بلی، راجع به علمای متاخر از شیخ طوسی تا پیش از محقق حلی (م 672 ه ق) که از کتابها و فتاوی شیخ، به لحاظ عظمت او، تخطی نمی کردند، کلمه (مقلدة) در عبارات ابن ادریس حلی(م 578ه ق) دیده می شود و در کتاب معالم الاصول نقل گردیده است.

علاوه بر این، در حدیث معروف عمربن حنظلة: «و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه...» (2) کلمه «یقلدوه » به کار رفته است، از باب این که مقلد مسؤولیت دین خود را به گردن فقیه مقلد می اندازد. (3)

اما کلمه اجتهاد و مجتهد، در اصل در بین اهل سنت رواج داشته زیرا آنان پیشوایان خود را مجتهد و صاحب رای می دانستند و کلمه «اجتهاد» در آن عصر، ردیف کلمات «رای و قیاس » به کار می رفت. شیعه امامیه امامان خود را معصوم و دارای علم موهبتی موروث از پیغمبر می دانستند، راویان احادیث و اصحاب ائمه اهل بیت هم، ناقل و راوی احکام بودند نه مجتهد، و لهذا کلمه اجتهاد به قول مرحوم استاد شهید مطهری نخست (سنی) بود و بعدا شیعه شد. در حالی که مسلما یک نوع فقاهت و استنباط وجود داشت اما آن را اجتهاد نمی نامیدند.

زیرا پس از دوران ائمه اهل بیت علیهم السلام و محدثان بزرگ: امثال کلینی (م 329 ه ق) و شیخ صدوق (م 381 ه ق) و معاصران و مشایخ آنان، تقریبا در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری که دسترسی به امام نبود و متون حادیث شامل همه «حوادث واقعه » و نیازهای تازه نبود علمای شیعه هم همان راه اجتهاد را در پیش گرفتند، البته با التزام به روایات اهل بیت و با اجتناب شدید از قیاس، و از این تاریخ کلمه اجتهاد در میان علمای شیعه رواج پیدا کرد. در قرن چهارم بزرگانی مانند ابن ابی عقیل معاصر کلینی، ابن جنید اسکافی معاصر صدوق، ابن قولویه (م 368 ه ق)، استاد شیخ مفید و بعدا خود مفید (م 413 ه ق) و شاگردان وی: سید مرتضی (م 436ه ق) و شیخ طوسی (م 460 ه ) و دیگران، که با علم اصول و مبانی اجتهاد اهل سنت آشنا بودند و خود، در فقه و اصول، مبانی خاصی طبق مذهب اهل بیت، تاسیس کردند، در این هنگام، فقه اجتهادی به روش معمول قرنهای بعد، رواج پیدا کرد و همواره رو به تکامل رفته است. در حالی که این نوع فقه با مبانی خاص و از جمله تمسک به قیاس و رای، از قرن دوم با تفاوتهایی در مذاهب اهل سنت شایع بوده است.

با این همه، در همان زمان پیدایش این روش، برخی از محدثان شیعه در قم و کوفه و در اعصار متاخر از قرن 11 به بعد اخباریون شیعه با این روش مخالف بوده و هستند و عنوان مجتهد و مقلد را یک نوع بدعت دانسته و خود را پیرو حدیث می دانند که البته با این طرز تفکر جایی برای گسترش فقیه باقی نمی ماند و خود یک نوع جمود علمی و فقهی به شمار می رود. این بحث بسیار دامنه دارد و در قرن دوازدهم به اوج خود رسیده است. تا این که در این قرن، مرحوم ملا محمدباقر معروف به وحید بهبهانی (م 1206) با قدرت علمی خود روش فقه تحقیقی و اجتهادی را که به روش اصولی شهرت یافته در قبال روش اخباریه به کرسی نشانید و تاکنون ادامه داشته و بلکه همواره رو به پیشرفت و تحول بوده است.

این نوع فقه را در قبال فقه اهل حدیث و اخباریها می توان فقه پویا نامید، که البته این اصطلاح در عصر ما پس از مطرح شدن ولایت مطلقه فقیه و تصدی امر حکومت به وسیله فقیه و تشکیل نظام کامل حکومت اسلامی، به لحاظ نیازهای زیادتر، دامنه بیشتری پیدا کرده و هنگامی که گفته می شود فقه پویا مراد، آن نوع فقه گسترده و باز است که بتوان با آن کلیه مشکلات جامعه را در بعد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حل کرد، که قهرا باید فقیه و ولی امر در بخشی از مسائل از اختیار ولایتی خود استفاده کند. این بحث نیز نیاز به کاوش زیاد دارد و اینک بحثهای جدیدی بر فقه و اصول اضافه گردیده و می گردد. و شاید نیاز باشد در مبانی گذشته این دو علم، تجدیدنظر و نوسازی به عمل آید.

این بحثها مانند فقه اجتهادی و تحقیقی در گذشته، اگر درست عمل شود و پایبندی به کتاب و سنت و عترت محفوظ بماند، هیچ اشکالی ندارد و نباید آن را تبدیل و تغییر دین و بدعت دانست.

وظایف مرجع

از جمله بحثهای کلی و کبروی در باب مرجعیت، همانا شناخت وظایف و مسؤولیتهای مرجع تقلید است. که باید گفت: وظایف مرجع، در عصر غیبت امام علیه السلام، همان وظایف امام است در حال تصدی مقام امامت، وظایف امام هم همان وظایف پیغمبر است. امام، حافظ شریعت، مبین احکام، هادی انام، رهبر سیاسی و حاکم مردم و هم قاضی و داور است. علاوه بر این در هنگام تصدی منصب حکومت، کلیه وظایف سیاسی به عهده او است، همه اموال و زکات و خمس باید به دست او برسد و یا با نظر او اخذ و صرف گردد، تصدی امور حسبیه عموما از وظایف امام است. ائمه اهل بیت، بجز علی علیه السلام در دوران خلافتش و نیز امام حسن علیه السلام در چند ماه خلافت، طبعا در امور سیاسی و اداره امور مسلمین نقش رسمی و علنی نداشتند مگر ارشاد و هدایت و مبارزه آشکار یا پنهان با خلفا، ولی در نظر شیعه مسلم بود که کلیه این مناصب، از آن ائمه اهل بیت است که دیگران تصاحب کرده اند.

این بود که سمت قضاوت و امور حسبیه و زکات را به فقها ارجاع می دادند، خمس را هم خود می گرفتند و وکلای آنان در بلاد واسطه ابلاغ احکام به مردم و نیز اخذ وجوه و ایصال آنها به امام بودند.

اما پس از غیبت امام، بنا به توصیه او فقها مرجع احکام بودند و مردم به آنان رجوع می کردند و امر قضاوت نیز با آنان بود، زیرا امام، فقها و راویان احادیث را بطور عموم به منصب قضاء نصب کرده بود.

از امور حسبیه، به غیر از حکومت هر چه را میسور بود فقها انجام می دادند، رسیدگی به امور ایتام و فقرا و نصب قیم، با آنها بود، شاید بیشتر فقها، حق دخالت در حکومت را برای خود محفوظ می داشتند، ولی عملا از آن برکنار بودند. اما گاهی از حکام عادل و مدافع حق اهل بیت، حمایت می کردند و با آنها رابطه داشتند. این نوع رابطه حسنه در عصر آل بویه و بیشتر از آن در عصر صفویه وجود داشت، در این عصر، حتی اقامه نماز جمعه، اجراء حدود، و تصدی مقام شیخ الاسلامی را از سوی پادشاهان می پذیرفتند. مجلسی اول و دوم (م 1070 و 1110 ه ق)، شیخ الاسلام کشور بودند، پدر شیخ بهائی (م 1030ه ق) در هرات شیخ الاسلام بود و همچنین پیش از آنان محقق کرکی (868-940 ه ق)، که البته گروهی از علما از این کارها اجتناب می کردند و نظر خوشی به سلاطین و به علمایی که با آنان همکاری می کردند نداشتند.

امر قضاوت، به طور رسمی از عصر صفویه تا دوران رضاخان به دست فقها بود و حکومتها احکام آنان را به رسمیت می شناختند، همچنین سایر امور حسبیه.

وجوهات شرعیه

باقی می ماند مساله وجوهات شرعیه، زکات را در عصر خلفا آنان می گرفتند، اما در دوران صفویه به بعد که شیعه حکومت رسمی داشت، مردم خود می پرداختند و حکومت به جای زکات از زمینها عشریه و از زراعت و اموال و تجارت مالیات می گرفتند.

اما خمس، که از آن امام است و نه حکومت، در عصر غیبت امام در قرون اولیه مورد اختلاف نظر شدید واقع شد، تا چند قرن، می گفتند: مردم خود از جانب امام به اهلش بپردازند یا این که نزد کسی به ودیعت بگذارند و یا دفن کنند تا امام خود بیاید و آن را بیرون بیاورد، ولی از قرن پنجم تقریبا این نظر رجحان پیدا کرد که خمس را به فقها بدهند تا برای امام نگه دارند، گاهی می گفتند به نیابت از امام به مصارف مقرره برسانند.

این نظر اخیر تدریجا بدون این که دلیل مشخصی داشته باشد، در قرون اخیره شایع شد و مردم خمس را به فقیه شهر می دادند و او نصف آن را به سادات، و نصف دیگر را به فقرا و طلاب می داد و یا در راه ترویج اسلام صرف می کرد که تاکنون این سنت ادامه داشته و بودجه حوزه ها را تا حدودی تامین می کند.

البته پس از حکومت ولایت فقیه و استقرار نظام اسلامی، این مساله مورد بحث قرار گرفته که خمس را باید به ولی امر داد یا به هر فقیه و مرجع تقلید می توان داد. این جانب چند سال پیش از این، مقاله ای در این خصوص نوشتم که در روزنامه اطلاعات و هم در مجله حوزه چاپ شد من در آن جا ترجیح دادم که خمس بنابر قول به ولایت عامه فقیه، از آن ولی امر است زیرا امام هم به جنبه ولایت، خمس را اخذ و صرف می کرد. و سرانجام پیشنهاد کردم که از باب احتیاط و به لحاظ جلوگیری از هدر رفتن وجوهات در حسابی زیرنظر ولی فقیه و دیگر مراجع گرد آید و با نظم خاصی به مصرف طلاب، حوزه های علمیه و مراکز تبلیغی برسد. در پیام خود به جامعه محترم مدرسین که در اطلاعات و در پایان این شماره چاپ شده بر این امر تاکید کردم.

بحثهای جدید راجع به مرجعیت

در سالهای اخیر قبل از انقلاب و بعد از آن، به لحاظ گسترش وظایف مرجع و پراکندگی و توسعه مباحث فقهی، بحثهای تازه ای راجع به اجتهاد و مرجعیت، مطرح شده است که فهرست وار به آنها اشاره می کنم:

1- مرجعیت فردی یا شورایی، آیا اگر به جای این که یک فرد یا افرادی مستقلا، فتوا بدهند، بهتر نیست جمعی از فقهای صاحب نظر، با مشورت و تبادل نظر در مسائل مستحدثه مهم و یا در کل مسائل، فتوا صادر کنند و از سوی شورا، به استفتاء کنندگان ابلاغ شود و یا رساله عملیه ای از سوی شورا انتشار یابد؟ آیا از شورا می توان تقلید کرد، یا حتما باید از فرد یا افراد مشخص تقلید کنند؟

در این زمینه باید کلیه منابع و مآخذ و نیز مزایا و مرجحات هر یک از این دو را بررسی کرد شاید بتوانیم به نتیجه مطلوبی برسیم.

2- مرجعیت عمومی و کلی یا موضوعی و تخصصی، آیا با گسترش فوق العاده فقه، و ارتباط مسائل فقهی با علوم و تخصصهای گوناگون، یک فرد می تواند در کلیه ابواب فقهی اعم از عبادات، معاملات، حقوق و سیاسات، مسائل مالی و اقتصادی و جز اینها مجتهد صاحب رای و متخصص در هر کدام باشد، یا این که لااقل به خاطر احتیاط بیشتر و حصول اطمینان، بهتر است موضوعات فقهی به صورت تخصصی دسته بندی شود، و برای هر یک متخصصانی تربیت شوند، تا به سهولت و با خبرویت و سرعت، به نیازهای فقهی پاسخ بدهند و یا برای یک موضوع خاص مثلا مسائل اقتصادی یک رساله عملیه تالیف و منتشر شود؟

مساله تجزی در اجتهاد، قبلا هم در علم اصول مطرح بوده است، اما به این معنی که اگر کسی تنها در برخی از مسائل فقهی مجتهد است آیا می توان از او تقلید کرد؟ یا این که مقلد باید در کل ابواب فقه، مجتهد باشد، زیرا از اجتهاد در کل ابواب طبیعتا بصیرت بیشتری برای او پیدا می شود، اما مجتهد در برخی از مسائل، در حقیقت مجتهد کامل و فقیه مورد اطمینان نیست؟ پیدا است، این دو بحث کمی با هم فرق دارد، زیرا در بحث اول مساله تخصص مطرح است که عادة در کل ابواب فقه امکان ندارد، نه اجتهاد در کل مسائل، که در بحث (تجزیه در اجتهاد) عنوان می شود و برای یک نفر امکان دارد.

3- تقسیم و مسائل عمومی و فردی، پس از استقرار نظام ولایت فقیه، که در راس آن حتی باید ولی فقیه جامع همه شرایط مجتهد جائزالتقلید به اضافه شرایط خاص رهبری، وجود داشته باشد و مسائل کلی کشوری و اسلامی; مسائل سیاسی و اجتماعی را که متعلق به کل جامعه است حل و فصل و در آنها اظهارنظر نماید، آیا بهتر نیست مسائل فقهی عمومی از مسائل فردی مجزا گردد، در مسائل عمومی منحصرا به ولی امر رجوع شود و دیگران در آنها راسا رای ندهند، مگر به عنوان کمک فکری و ارائه نظر مشورتی به ولی امر، اما در مسائل فردی از قبیل عبادات و معاملات شخصی، دیگران هم می توانند نظر بدهند و مورد تقلید قرار گیرند؟ هر چند ولی امر هم، در این قبیل مسائل می تواند مقلد قرار گیرد. یا مانند امام امت مرجع کل باشد و یا بنابر مصلحت خاص، این قبیل مسائل را به دیگران واگذار نماید. کما این که واگذار فرمود.

من، زیر عنوان «معیارهای عملی مرجعیت » ذیلا در این خصوص بحث می کنم و مشکلات و راه حلها را ارائه می دهم.

پیدا است مجموعه این بحثها که در حقیقت بحثهای کلی و کبروی مرجعیت است، اگر بخواهد به طور مستوفی و مستدل مورد بحث قرار گیرد، کتابی را در خور است، بخشهایی از آنها، در کتاب «روحانیت و مرجعیت » پیش از انقلاب به قلم مرحوم استاد مطهری و دکتر بهشتی و دوستانشان، یا در مقالات پراکنده پس از انقلاب، مورد بحث قرار گرفته، اما هنوز هم جای بحث فراوان باقی است.

معیارهای عملی مرجعیت

مسلما مرجع، پس از دارا بودن شرایط کلی و مورد اتفاق، مانند فقاهت، عدالت و تقوی، یا مورد اختلاف مانند: اعلمیت، اورعیت، اتقی بودن، شرط حیات در تقلید ابتدایی یا استمراری، مدیر، مدبر، شجاع، بصیر به اوضاع زمان، آگاه از پیشرفتهای علمی جهان و هر چه در شرایط کنونی دنیا در امر افتاء دخالت دارد، با این وجود، ملاحظه می شود که در هنگام تعدد افراد ذی صلاحیت، یک یا چند تن از آنها بر دیگران مقدم می شوند و به مرجعیت کلی و ریاست عامه شیعیان یا بخشی از آنان می رسند اما بقیه مجتهدان همطراز آنان، با داشتن شرایط لازم، نصیبی از مرجعیت نداشته اند، آیا علل و عوامل اجتماعی، سیاسی، قومی و اخلاقی افراد، در احراز مقام مرجعیت، دخالت دارند یا خیر؟ بلی، مسلما دخالت دارند. اما لازمست پیش از توضیح، بر این نکته تاکید کنیم که بحمدالله پایه های مذهب شیعه امامیه آن قدر مستحکم است که تاکنون فردی فاقد شرایط لازم مثلا غیر فقیه یا غیر عادل به مرجعیت شیعه نرسیده و نمی تواند برسد، زیرا شرایط کلی جامعه تشیع، هیچ گاه پذیرای چنین کسی نیست. پس اگر تقدم و تاخری صورت می گیرد حتما بین کسانی است که این شرایط را واجد هستند. و اینک توضیح:

1- کثرت تالیفات و شاگردان، مسلما این دو امر نقش عمده را در گرایش علما و طلاب به یک مرجع دارد، آثار علمی و شاگردان برجسته بهترین معرف یک مجتهد است برای احراز مرجعیت، بزرگانی مانند وحید بهبهانی، شیخ انصاری، آخوند خراسانی، امام خمینی، آیة الله خویی از این بابت سهم بیشتری داشته اند، هم اکنون نیز مدرسان بزرگ حوزه، از حمایت شاگردان خود کاملا برخوردار می باشند.

2- مدیریت حوزه، یکی از علل و مزایای مهم مرجعیت از اسباب تقدم کسی بر دیگران، همانا صلاحیت عملی اداره حوزه یا حوزه های علمیه است، زیرا مسلما، خبرگان حوزه بیش از هر چیز، مصلحت حوزه را درنظر می گیرند و کسی را برمی گزینند که توان اداره حوزه را داشته باشد. و من برای این ادعا، شاهد دارم. پس از درگذشت مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی (1247-1338 ه ق) در کربلا، که تقریبا مرجع مقتدر و منحصر به فرد بود، نام چند تن در عرض هم مطرح بود که قبلا نام بردم ولی ستاره اقبال آیة الله «سید ابوالحسن اصفهانی » بیشتر درخشید و سهم عمده مقلدان به او اختصاص یافت. کسان دیگر، مانند مرحوم «میرزای نائینی »، با وجود درس مهم و داشتن شاگردان فاضل و حتی تقدم در طبقه و در سن، عقب افتادند. برای من در نجف، افراد متعددی نقل کردند که مرحوم سید، مردی محجوب و گوشه گیر و خوشنام، اما بلندنظر و بسیار زیرک بود، همین که دید حوزه نجف بی سرپرست مانده، خانه محقر خود را که حتما با خون دل، تهیه کرده بود، فروخت و پول آن را میان طلاب تقسیم کرد. آیا شما فکر نمی کنید این مردانگی و دست و دل بازی، چه اثری در میان طلاب و مدرسان می گذارد؟

در نجف به مزاح گفته می شد دیگران هم خانه را از دست دادند اما به مرجعیت نرسیدند.

خودمان هستیم مطلب پنهانی نیست، که موازین اعلمیت و اصل اعتبار آن، اگر در بحثهای علمی مطرح است، اما عملا مصلحت سنجی حوزه و جامعه اسلامی بر آن مقدم است. مرحوم سید تا اواخر حیات پربرکتش که من از سال 1318ش . تا سال 1320 در نجف ناظر آن بودم، و گاهی با پدرم خصوصی به محضرش شرفیاب می شدم، همین رویه را داشت، کاملا نظربلندی او مشهود بود و نه تنها افراد سرشناس و کارآمد شیعه را می شناخت و هر کس را مطابق شانش کمک مالی و احترام و تعظیم می کرد، که با اهل سنت عراق نیز، همین رفتار حکیمانه را داشت. من در این باره خاطرات فراوان دارم که باید بعدا جداگانه تدوین گردد. بودند در همان زمان مراجعی که برای پرداخت یک ربع دینار عراقی که در آن هنگام، خرج یک نفر طلبه مجرد را در ماه کفایت می کرد، استخاره می کردند و اگر بد می آمد نمی دادند.

3- سیاست اداره امور مسلمین مرحوم سید ابوالحسن در این خصوص هم، برازنده بود که من جنگ عراقیها را در آن هنگام با انگلیسها با قیام «رشیدعالی گیلانی » کاملا بخاطر دارم که موضع سید با دیگران کاملا فرق داشت و کسانی را از علما و رجال می فرستادند که سید را بر فتوای جهاد با انگلیسها، ترغیب کنند، سرانجام پس از این که دیگر بزرگانی، امثال مرحوم علامه کاشف الغطاء (م 1373ه ق) در نجف و آیة الله قمی در کربلا، صریحا فتوا دادند و اعلامیه منتشر کردند، سید فرمود: «در هر زمان که کفار، به مسلمانها حمله کنند بر مسلمانها فرض است از اسلام دفاع کنند» گویا سید اصل ماجرا را توطئه می دانست.

اما شاهد زنده دیگر مرحوم میرزای بزرگ شیرازی است که در برابر قرارداد تنباکو با درایت و سیاست تمام قیام کرد، و خواهیم گفت که او را به لحاظ عقل و درایت برگزیدند نه از لحاظ تقدم علمی. در این زمینه می توان شواهد بسیاری را ذکر کرد نسبت به بزرگانی دیگر.

4- تاثیر سیاست نفیا یا اثباتا، مقصود آن است که مسائل سیاسی و یا قدرتهای سیاسی در تقدم و تاخر مراجع، تاثیر داشته و دارد، مثلا مرحوم «میرزای نائینی » با این که گفتیم از لحاظ آثار علمی و تدریس و تربیت شاگردان مجتهد بر مرحوم آیة الله اصفهانی، مقدم بود، ولی به لحاظ این که در حمایت از مشروطیت، کتاب «تنبیه الامة » را نوشته بود و خواهیم گفت که مشروطیت از آغاز نزد علمای محتاط و عموم مقدسین، خوشنام نبود و گاهی مشروطه خواهان را تا حد تکفیر و لعن طرد می کردند در حوادث بعدی مانند به دار آویختن مرحوم شیخ فضل الله نوری که خواهان مشروطه مشروعه بود، بنا به نقل پدر من که در بطن قضایا قرار داشت، نزدیک به هفتاد مجتهد مسلم، در شهرهای گوناگون به لحاظ مخالفت با مشروطه، شهید شدند. سیطره جناح لائیک بر مشروطه هم مزید بر علت گردید. به هر حال مرحوم نائینی ناچار شد آن کتاب را جمع کند، اما باز هم اتهام حمایت از مشروطیت اثر خود را گذاشت و اکثر مردم به مرحوم آیة الله اصفهانی رجوع کردند.

همین مساله حمایت یا مخالفت با مشروطیت باعث شد، به نقل پدر من، که مرحوم آخوند خراسانی در سالهای آخر عمر، در بین مقدسین، طرفدار نداشت و به عکس مرحوم «سید کاظم یزدی » صاحب عروة الوثقی، جلو افتاد، در این زمینه راجع به مظلومیت مرحوم آخوند داستانها از پدرم و مرحوم آیة الله بروجردی و دیگران شنیده ام. پدرم گفت جریان به صورتی درآمده بود، که مرتبا از مقلدان آخوند خراسانی و صف جماعت او کم می شد و بر مریدان مرحوم سید کاظم یزدی افزوده می گردید. پدرم می فرمود سید کاظم یزدی در دهه آخر عمر، به حدی از عظمت رسید که کمتر سابقه داشت، در صحن کربلا در ایام زیارتی، نماز جماعتش تمام صحن را پر می کرد، پس از نماز فورا او را در یک حجره صحن، پنهان و در را به روی او قفل می کردند که هجوم مردم به او صدمه نزند.

بخاطر دارم، اولین نوبت که با پدرم در نجف اشرف در سال 1318شمسی به زیارت قبر «سید یزدی » رفتیم، پدرم که خود از مخالفان مشروطه بود به من گفت: «بابا اگر نفس این سید یزدی نبود، اسمی از اسلام باقی نمی ماند». داستانهایی از امساک سید از پرداخت وجوه به طلاب و علمای مشروطه خواه، نقل می کنند که نه مجال و نه صلاح است که من از آنها یاد کنم.

البته طرفداران مشروطه، بعدا این عقب ماندگی را جبران کردند و فرزند سید کاظم (سیدعلی) را که من همان هنگام او را دیدم و داستانها از او دارم، با تدبیر خاصی، که خودش با گریه برای پدرم نقل می کرد، کنار زدند، همچنین مرحوم شیخ احمد کاشف الغطاء برادر شیخ محمدحسین کاشف الغطاء را که تقریبا جانشین سید بود، از جرگه مرجعیت، تا حدود زیادی بیرون کردند. بعدا هم، سراغ شاگردان و ملازمان خاص آخوند مانند آیة الله اصفهانی و میرزای نائینی رفتند و از روی کارآمدن مخالفان آخوند خراسانی، جلوگیری کردند. به نظر اینجانب، دولت ایران و حامیان مشروطه و مخالفان آن، مخصوصا شاه مستبد قاجار، در حوادث مربوط به مرجعیت بی نقش نبودند و این مطلب قابل اثبات است.

شاید عظمت بیش از حد میرزای شیرازی هم پس از مخالفت با قرارداد تنباکو بود که جنازه او را مردم از سامراء تا نجف سر دوش بردند. و گویا غیر از امام امت مرجعی، به عظمت او نیامده باشد.

اینها که گفته شد برخی از آثار منفی یا مثبت دخالت سیاست در مرجعیت بود. اما شاهد زنده در این باب، مرجعیت مرحوم امام بود، ایشان پس از آیة الله بروجردی خود را مطرح نفرمود، و چون نسبت به اداره حوزه در جلسه ای که مراجع و کاندیداهای مرجعیت، گفتگو می شد، امام مسؤولیتی در قبال اداره حوزه به عهده نگرفت، ولی همین که «تصویبنامه ایالتی ولایتی » کذائی مطرح شد، و امام با قاطعیت تمام، کار را ادامه داد و در حقیقت، در مخالفت با شاه در بین علما، شاخص گردید، مرجعیت وی که صلاحیتش نزد شاگردان فاضل او قطعی بود، در سطح وسیعی مطرح شد، به طوری که پیش از پیروزی انقلاب، اگر فعالیتهای سیاسی و روحانی نبود امام رقیب نداشت.

من در این زمینه مایل نیستم اطلاعات خودم را بیان کنم فرصت هم نیست.

همین امر، به صورت منفی، کسانی را از صحنه خارج کرد که نیاز به ذکر ندارد. باید تاریخ روحانیت شیعه را لااقل در قرن اخیر در رابطه با سیاست با دقت خواند تا معلوم شود سیاست، در جلو آوردن یا عقب زدن مراجع، نقش داشته است یا نه؟ البته مراجعی که دارای فقاهت و تقوی و صالح برای مرجعیت بوده اند.

رسم بود که اگر شاه، به یکی از مراجع، پس از فوت یک مرجع بزرگ، تلگراف تسلیت می زد، توده مردم بخصوص تجار و ثروتمندان که همواره همراه عقربه قدرت هستند به آن سمت می رفته اند و این امر در تلگراف شاه به نجف، پس از درگذشت آیة الله بروجردی و به دو نفر از مراجع قم و تهران پس از درگذشت آیة الله حکیم، کاملا مشهود بود، هر چند تلگراف اخیر هنگامی مخابره شد که کار از کار گذشته بود و دیگر کسی به تلگراف شاه وقعی نمی گذاشت، بلکه خود، مایه سوءظن هم نسبت به مرجع طرف تلگراف، می گردید.

5- گرایشهای قومی و همهشری گری،این امر، کاملا مشهود بود، پس از رحلت مرحوم اصفهانی، علمای آذربایجان پس از شور با هم اکثرا مردم ناحیه را به مرحوم آیة الله حجت تبریزی، ارجاع دادند. بیشتر اعراب، به مرحوم حکیم رجوع کردند، پس از فوت مرحوم آیة الله بروجردی و بلکه در حیات او، اهالی شاهرود و شاید بیشتر شهرهای خراسان، به مرحوم آیة الله شاهرودی، رجوع کردند و همچنین در موارد دیگر; و این امر قطعا تصادفی نبوده است، بلکه حمل بر صحت آن، این است که اهل هر دیاری فرد همشهری خود را بهتر می شناسند و زمینه های تقلید او از قبل در آن شهر، فراهم گردیده بوده است.

قبل از این هم مرحوم آیة الله شربیانی (1248-1322 ه ق) و همچنین شیخ حسن ممقانی (1238-1323 ه ق) در نجف، بیشتر مرجع ترکها بودند تا فارسها، البته نسبت به مرحوم شربیانی گفته می شود که عمدة مورد حمایت سلسله قاجار و اولیاء دولت بوده است.

6- اتفاقات و تصادفات، گاهی اتفاقی می افتد که یک نفر مجتهد، از دور مرجعیت خارج می شود; در سالهای اقامت من در نجف اشرف، عالم پیرمردی را کرباس پوش می دیدم که می گفتند قبل از غلبه کمونیستها بر قفقاز، وی مرجع تقلید اهالی قفقاز بود، و پس از سقوط قفقاز به دامن کمونیست ها، وجوهات آن ناحیه بکلی قطع شد و این عالم محترم خودش هم نیازمند کمک دیگران گردید چه برسد که بخواهد، حوزه را اداره کند. فکر می کنم نامش فاضل قفقازی بود که البته غیر از مرحوم فاضل قفقازی ساکن قم از اصحاب خاص مرحوم آیة الله بروجردی بود.

گاهی این عوامل، عمدی بود مثلا پدر من نقل می کرد، پس از درگذشت میرزای بزرگ، نام و آوازده مرحوم «سید اسماعیل صدر» پدر مرحوم سید صدرالدین صدر یکی از سه مدیر حوزه قم پس از مرحوم حائری مؤسس حوزه، و جد شهید صدر و فقید سعید امام موسی صدر و حاج آقا رضا صدر رضوان الله تعالی علیهم اجمعین، بر سر زبانها افتاد و نوع مردم به او رجوع کردند، اما آن مرحوم، گویا پذیرای مرجعیت نبود و همواره بین نجف و کربلا و کاظمین در حرکت بود تا این که ظاهرا اخیرا در کاظمین سکنی گزید و در همان جا درگذشت، قبر او در اتاق دست راست درب حرم مطهر، از سوی ایوان طرف قبله قرار دارد.

یکی از اهل اطلاع، می گفت: خاندان صدر، خوش می درخشند ولی عاقبت ندارند، مانند همین سید اسماعیل صدر، مرحوم سید صدرالدین صدر که با هجرت آیة الله بروجردی به قم، محل درس و نماز جماعت خود را در صحن مطهر به او واگذار فرمود و خود منزوی گردید و مانند شهید صدر و امام موسی که در اوج شهرت، یکی شهید و یکی مفقود گردید.

از جمله این اتفاقات، همانا درگذشت یک فقیه که انتظار مرجعیتش می رود، در عصر مرجع مقدم بر وی است. من در عصر مرحوم آیة الله اصفهانی در نجف اشرف، چند تن از علمای بزرگ را می دیدم که انتظار آن می رفت که پس از سید، به مرجعیت برسند، مانند مرحوم شیخ آقا ضیاء عراقی (م 1361 ه ق) که یکی از شاگردان مبرز مرحوم آخوند خراسانی و سالهای سال مدرس بزرگ نجف بود و چند نسل از شاگردان را تربیت فرمود که چند تن از آنان، بعدا در نجف و قم به مرجعیت رسیدند مانند: آیة الله حکیم، آیة الله خویی، و برخی دیگر در نجف و آیة الله سید احمد خوانساری، آیة الله سید محمدتقی خوانساری و آقای حجت، در قم و تهران. درس خارج فقه و بخصوص اصول وی به درس مرحوم نائینی تنه می زد، حتی گفته می شد بیشتر شاگردان مرحوم نائینی نزد وی ملا شده بودند اما بیشتر خود را به مرحوم نائینی که شهرت زیادی پیدا کرده بود نسبت می دادند البته نزد او هم درس خوانده بودند.

و مانند مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (م 1361 ه ق) معروف به کمپانی که او نیز مانند آقا ضیاء مدرسی بزرگ و دارای شاگردهایی بود که چند تن از آنان بعدا به مرجعیت رسیدند از قبیل مرحوم خویی و مرحوم میلانی. این دو تن: یعنی مرحوم آقا ضیاء و مرحوم کمپانی در سالهای اقامت من در نجف، بزرگترین مدرسان نجف بودند، میان شاگردان ایشان یک نوع رقابت وجود داشت زیرا مبانی اصولی آن دو با هم و نیز با مبانی مرحوم نائینی برخورد داشت و مدار بحث بود و تا امروز، آراء این سه محقق در راس مبانی اصولی قرار دارد و هر کس آراء آنها را بفهمد و خوب بیان کند، ملا و محقق به شمار می آید. مرحوم عراقی و مرحوم کمپانی، آخرین ماههای اقامت من در نجف، هر دو به شدت بیمار بودند و آنان را برای معالجه به بغداد برده بودند و در منابر و مجالس نجف، برای شفای آنان دعا می کردند، حتی یک شب، شاگردان آنان در پشت بام مدرسه سید، ختم «امن یجیب » برای شفای آنان گرفتند. پس از مراجعت من به مشهد پس از چند ماه خبر رحلت آنان آمد، که به فاصله یک هفته اول آقای عراقی بعدا مرحوم کمپانی درگذشتند.

گاهی در حیات مرحوم سید اصفهانی، شاگردان و مریدان آنان برای مرجعیت ایشان تلاش داشتند و رساله مرحوم کمپانی را هم به چاپخانه دادند، ولی به نتیجه نرسید. از مرحوم عراقی که مردی صریح اللهجه و بذله گو بود راجع به عدم مرجعیت خودش داستانهای شیرینی نقل می کردند.

دو تن دیگر از بزرگترین شاگردان مرحوم نائینی، مرحوم حاج شیخ موسی خوانساری، صاحب تقریرات مکاسب استاد خود، و مرحوم شیخ محمدعلی کاظمینی صاحب تقریرات، اصول او، نیز زمینه مرجعیت پس از سید را داشتند که در حیات سید درگذشتند، مرحوم خوانساری، در همان وقت درس مهمی داشت که پس از درس آقا ضیاء و آقای کمپانی در مرتبه دوم بود و فضلایی از طلاب در آن حضور می یافتند. اما آقای کاظمینی پس از مرحوم عراقی جلسه درس مهمی پیدا کرد که متاسفانه دوام نیاورد.

دو تن دیگر را هم باید بگویم یکی مرحوم سید جمال الدین گلپایگانی از قدیمیترین شاگردان نائینی، بسیار مورد توجه بود که او نیز در حیات سید درگذشت. دیگری مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازی از شاگردان آخوند خراسانی و میرزا محمد تقی شیرازی، بسیار شهرت داشت و در همان هنگام درگذشت، این افراد، بر کسانی که پس از سید به مرجعیت رسیدند مانند آیة الله بروجردی، در رتبه مقدم بودند اما فوت آنان مانع گردید که به مرجعیت برسند.

همچنین، در رتبه بعد، باید از مرحوم حاج میرزا حسن بجنوردی یاد کرد که در آن هنگام از طلاب می شنیدم که او را از جهاتی بر آقای خویی رجحان می دادند ولی در عصر مرجعیت آقای حکیم از دنیا رفت و به مرجعیت نرسید.

بنابراین، ضوابط و معیارهایی که یاد می کنم، هیچکدام کلیت ندارد اگر واقعا کثرت شاگردان، میزان باشد. حتما مرحوم آقا ضیاء و مرحوم کمپانی بر دیگران تقدم داشتند. بلی، اینجا است که باید گفت تقدیر الهی آخرین حرف را می زند «ماشاءالله کان ومالم یشاء لم یکن » نمی دانم صحیح است بگویم : قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء وتزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر (آل عمران 26) یا نه، در این باب مطالب زیادی در شانس مرجعیت بخاطر دارم، اما بحث را به نقل مطلبی در این باب از مرحوم آیة الله اصفهانی پایان می دهم. نقل کردند از مرحوم سید در اواخر عمرش سؤال کردند، اگر حادثه ای خدای نکرده برای شما رخ دهد، چه کسی مرجع خواهد شد؟ سید فرمود: «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد» دو مرتبه سؤال کردند، باز هم فرمود:

«تا یار که را خواهد و میلش به که باشد» فاعتبروا یا ولی الابصار.

پیداست، مرحوم سید که بارها معیارهای مرجعیت را آزموده و حدود 30 سال با قدرت، این سمت را به عهده داشته است، افراد شاخص برای مرجعیت پس از خود را در نجف و قم می شناخته با درایتی که خاص او بود می دانست پس از وی نام آن عده بلند خواهد شد، اما سرانجام این خظ نصیب که خواهد شد. منوط به مشیت الهی است. مرحوم سید اهل ذکر و ورد و ریاضت و توسل بود، هر گاه در اداره حوزه در مضیقه می افتاد به مسجد سهله می رفت و متوسل به حضرت ولی عصرعلیه السلام می گردید. در این رابطه گفته می شد شیخ محمد کوفی (که من در نجف او را دیدم) از سوی حضرت برای او پیغام آورد، که «افتح الباب واقض حوائج الناس، نحن ننصرک »!! چنین کسی حق دارد بگوید: «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد» هم اکنون نیز مطلب همین است ولاغیر، و بسیاری از تدابیر، بی اثر خواهد شد.

بلی، همان طور که سید، پیش بینی کرده بود، پس از وی تا چند ماه راجع به جانشین او در عراق و ایران و دیگر بلاد، حث بود، اقلا ده نفر نامشان برده می شد و برای هر کدام تبلیغ می کردند تا سرانجام، مرحوم آیة الله بروجردی شاخص شد و در درجه بعد دیگران. گفته می شد که ملک فیصل دوم پادشاه جوان عراق که هنوز جرمی از او مشاهده نشده و بسیار محبوب بود، پرسید: «لمن صار امر التقلید؟» : بالاخره امر تقلید به چه کسی موکول شد؟ در پاسخ گفتند: «وکل یدعی وصلا بلیلی!!». که حق بود می گفتند: «الامر الی العلی الاعلی ».

البته با همه این اتفاقات، که مجرای مرجعیت را تغییر می داد، یک سنت، همواره رعایت می گردید: تقدم در سن و در طبقه تحصیلی، که هنوز هم، رعایت می گردد.

7- خروج از حوزه یا هجرت به حوزه، این هم عامل مهمی است مثلا اگر مرحوم حاج سید احمد خوانساری (م 1405ه ق) از قم به تهران نرفته بود یا بعد از مرحوم بروجردی به حوزه برمی گشت، بر همه مقدم بود، یکی از یاران امام امت نقل می کرد که در حیات آیة الله بروجردی، از امام پرسیدم پس از آقای بروجردی، مرجعیت چه می شود؟ فرمود، هیچ، بازاریان تهران، آقای خوانساری را به قم می آورند و وجوه را در اختیار او قرار می دهند می شود رئیس مطلق. البته پیش بینی امام درست بود ولی به نتیجه نرسید. بازاریان تهران به نزد علما و مدرسین قم آمدند که ما می خواهیم آقای خوانساری را به قم جهت اداره حوزه بیاوریم!!، شنیدم هر کدام پاسخی دادند و سرانجام وی به قم نیامد. مقام علمی و تقوای وی منکر نداشت، امام امت پس از درگذشت آیة الله شیخ محمدباقر آشتیانی (م 1404ه ق) متولی مدرسه مروی تهران، به آقای خوانساری پیغام داد که بنا بر وقفنامه مدرسه، امر تولیت آن با اعلم بلد است، شما اعلم بلدید نظر بدهید من آقای کنی را برگزیدم اگر مصلحت می دانید ابقا کنید والا دیگری را به تولیت مدرسه نصب کنید!! وی فرموده بود چند روز صبر کنید، آنگاه تولیت آیة الله کنی را انجاز فرمود. گاهی گفته می شد، امام، نزد مرحوم خوانساری در جوانی درس خوانده بود.

نمونه دیگر، مرحوم آیة الله بروجردی است که حدود چهل سال پس از مراجعت از نجف در بروجرد مسقط الراس خود، توقف فرمود، تا این که مدرسان عالیرتبه قم و شاید در راس همه حضرت امام، ایشان را به قم دعوت کردند. او زمام امر را به دست گرفت و در سال 1325 شمسی که مرحوم اصفهانی درگذشت به شرحی که گفتم مرجع اعلای شیعه گردید. حال، اگر ایشان به قم نمی آمد، هر چند در نظر اهل فن مجتهدی متبحر و کم نظیر بود، اما مسلما چنین مرجعیت کلی پیدا نمی کرد.

پس از فوت مرحوم آیة الله قمی، مرحوم میرزا مهدی شیرازی یکی از ملازمان جلسه استفتاء ایشان، در کربلا رحل اقامت افکند و اهل کربلا که از دیرباز در پذیرایی از مرجع تقلید، یک نوع رقابت با نجف داشتند، او را به مرجعیت برگزیدند و اگر از آنجا خارج می شد، ظاهرا چنین شانسی نداشت. شاید مرحوم آیة الله میلانی (م 1395ه ق) و نیز آیة الله سید عبدالله شیرازی (م 1405ه ق) اگر به مشهد نمی آمدند، در نجف معلوم نبود که تا این حد، نوبت مرجعیت، به آنان برسد.

لابد در این چند روز از رسانه ها شنیده و یا خوانده اید که مرحوم «شیخ انصاری »، می گفت سیدالعلماء مازندرانی (م حدود 1270ه ق) در دوران تحصیل، از من اعلم بود، او اولی است به تقلید، عالم مازندرانی فرموده بود: بلی در آن هنگام من از او بهتر می فهمیدم ولی شیخ، سالها در نجف با طلاب و فضلا، محشور بود و من در اینجا از این مزیت محروم بودم، الآن او اعلم از من است.

8- معیارهای گذشته و امروز، مسلما تا قبل از صفویه، مردم هر شهر به فقیه شهر خود یا به نزدیکترین عالم، در احکام رجوع می کردند، و هیچ شاهدی در دست نیست که مردم به یک یا چند تن در یک مرکز علمی دوردست رجوع کنند، البته در مراکز علمی بغداد و اصفهان، علمای بزرگی بودند که در جاهای دیگر شهرت یافته بودند مانند شیخ مفید سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگران، اهل علم، مسائل علمی فقهی یا کلامی را از آنان سؤال می کردند و آنها پاسخ می دادند، اما این سؤال و جوابها مختص علما و غالبا مستدل بود، نه از قبیل سؤال مردم عادی از مقلد خود. در این دوران نشانی از بحث اعلمیت فقها در میان مردم نبود و کسی به فکر نمی افتاد که تحقیق کند کدام عالم اعلم است. در عصر صفویه و اندکی پس از آن، در ایران، شهرهای اصفهان، قزوین، کاشان، قم، نراق و مشهد و در عراق و کربلا و نجف علمای بزرگی بودند که مردم از آنان تقلید می کردند، شاید اصفهان، از این بابت، مقدم بر دیگر شهرها بود، حوزه علمیه آن هم مهمتر بود. علاوه بر این از سوی سلاطین صفویه شیخ الاسلامی نصب می شد و مردم غالبا از او احکام را می گرفتند.

به نظر می رسد برای اولین بار، آقا باقر وحید بهبهانی (م 1206 ه ق) در کربلا مرجع عمومی و شاخص شد هر چند مسلما در شهرهای یاد شده بزرگان دیگر هم بودند. علت تبرز وی، مقاومت علمی محکم او بود در قبال مسلک اخباریت که از قرن یازدهم توسط ملا محمد امین استرآبادی (م 1033 یا 1036ه ق) پدید آمد و خیلی از علما را به خود جلب کرد. از جمله مرحوم شیخ یوسف صاحب حدایق در کربلا، فیض کاشانی در کاشان، سید هاشم بحرانی (م 1107 یا 1109 ه ق) در بحرین، سید ماجد بحرانی در شیراز و دیگران در جاهای دیگر. مرحوم وحید در کربلا با مرحوم صاحب حدایق، مصاف می داد، بحثهای کتبی و شفاهی آنان معروف است، سرانجام در این حیص و بیص، مکتب اصولی که اجتهاد را چنان که گفتم تجویز می کرد بر مکتب مخالف آن پیروز گردید، این تلاش علمی بعدا از سوی شاگردان برجسته وحید، که در شهرها پراکنده بودند مانند میرزا مهدی شهید در مشهد، میرزای قمی(م 1231 ه ق) در قم، بحرالعلوم (م 1212 ه ق) و شیخ جعفر کبیر(م 1227 یا 1228 ه ق) در نجف، میرزا مهدی شهرستانی (م 1216 ه ق) در کربلا و دیگران بعدا دنبال گردید.

بدین مناسبت، وحید بهبهانی، سرفصلی در تاریخ اجتهاد شیعه است و بسیاری از مبانی او تا امروز، اعتبار دارد. همین امر، سبب شد که یک نوع مرجعیت کلی برای وی پیدا شود، اما پس از او، امر تقلید، به سیره سابق برگشت، و شاگردان او در هر جا بودند، بدون آن که از اعلم و غیراعلم تحقیق شود، مرجع مردم گردیدند، حتی خود وحید در کبر سن که از نود سال گذشته بود، از شاگردانش تقلید می کرد. می گویند: از شاگرد برومندش بحرالعلوم پرسید: «من کشمش پلو میل دارم شما آن را حرام می دانید؟» (به لحاظ شبهه جوشیدن جوف کشمشها) بحرالعلوم به استاد عرض کرد: من احتیاط می کنم ولی شیخ جعفر (مقصود شیخ جعفر کبیر است) آن را جایز می داند شما به فتوای او عمل کنید. حقیقتا چه صداقت و یکرنگی و صفا در بین آن بزرگان وجود داشته است؟

تقسیم مناصب، نیز نقل می کنند که بحرالعلوم مناصب را میان خود و شیخ جعفر و شیخ حسین نجف که همه از شاگردان (وحید) بودند تقسیم کرد: تدریس را خود برداشت، نماز را به شیخ حسین نجف و تقلید را به کاشف الغطاء واگذار کرد.

شورا در مرجعیت، این دوره گذشت، بعدا نوبت به شیخ موسی و شیخ علی فرزندان کاشف الغطا و شیخ محمدحسن صاحب جواهر(م 1266ه ق) رسید، از این هنگام، می بینیم مساله انتخاب مرجع با مشورت مدرسان عالیقدر و «اهل حل و عقد» پا به میدان می گذارد، چیزی که ظاهرا تا آنجا که من اطلاع دارم سابقه نداشت. آنان، جمع شدند تا جانشین مرجع قبلی را که ظاهرا شیخ جعفر یا فرزندش شیخ موسی بود، انتخاب کنند، پس از بازگشت از مجلس شور، صاحب جواهر به طعنه فرمود: «ما فعلت سقیفتکم؟» یعنی سقیفه شما چه کرد؟ پاسخ دادند: «نصبوا علیا»، یعنی علی را (شیخ علی کاشف الغطا) برگزیدند. من نمی دانم آیا پس از (شیخ علی) باز هم صاحب جواهر با شور انتخاب شد یا مقام علمی او بی رقیب بود و قهرا مرجعیت، به وی محول گردید؟

پس از شیخ جعفر کاشف الغطاء (1156-1228 ه ق) (یا شیخ جعفرکبیر در برابر نوه اش شیخ جعفر صغیر) سه فرزند وی به ترتیب به مرجعیت رسیدند: شیخ موسی (م 1241 ه ق) که شیخ انصاری یک سال نزد او تلمذ نمود، شیخ علی (م 1254 ه ق) آخرین استاد شیخ انصاری، و شیخ حسن (م 1262 ه ق) که پس از برادرش شیخ علی، در عرض صاحب جواهر(م 1266 ه ق) مرجعیت یافت.

راجع به این شیخ موسی از (کتاب ماضی النجف ص 200) نقل شده که پس از فوت شیخ جعفر کبیر، با آن که در میان شاگردان او و علامه بحرالعلوم (م 1212 ه ق) فضلای نامداری وجود داشتند، مع ذلک مردم در تعیین اعلم مردد بودند تا آن که محقق قمی برای زیارت به عتبات عالیات آمد، مردم اجتماع کرده از او خواستار تعیین اعلم شدند. محقق فرمود: مسائل چندی می نویسم و جواب آنها را از چند نفری که در نظرم صلاحیت این مقام را دارند می خواهم، شیخ موسی نیز یکی از آنان بود، آن چند نفر جواب مسائل را نوشتند. محقق امر کرد مردم در صحن جمع شدند، سپس بر منبر رفت و فرمود: در این محضر و محل شریف شهادت می دهم که مرجع عام و حجت خدا بر شما شیخ موسی فرزند شیخ جعفر است، زیرا او در علم از همه برتر است (کتاب زندگانی شیخ انصاری ص 184).

تعیین جانشین، به هر حال، صاحب جواهر، هنگام فوت علمای طراز اول نجف را گرد آورد، در بین آنها شیخ مرتضی انصاری را - که آوازه علمیت و جلسه درس او بلند شده بود - ندید فرمود: شیخ را حاضر کنند، شیخ آمد صاحب جواهر او را بر بالین خویش نشانید و دستش را گرفته بر بالای قلب خود نهاد و گفت: «الآن طاب لی الموت » سپس فرمود: «هذا مرجعکم من بعدی » و به شیخ گفت: «قلل من احتیاطک فان الشریعة سمحة سهلة »(4) ، و این به منزله تعیین شیخ بود به جانشینی خود، که این هم ظاهرا بی سابقه بوده است، در این هنگام، شیخ انصاری مرجع اعلای شیعه گردید و مبانی علمی تازه ای بر مبانی گذشتگان افزود که امروز محور بحثهای اصولی و فقهی است.

شورای مجتهدین، پس از شیخ انصاری (م 1281ه ق) می گویند: شاگردان مبرز او از جمله میرزا حسن شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی (م 1312ه ق) و دیگران به شور نشستند، میرزای رشتی فرمود: در بین ما اعلم از میرزا وجود دارد، اما نظر به درایت و عقل میرزا، او برای مرجعیت متعین است، میرزای شیرازی، مرجع اعلا شد و داستانهای هیجان انگیز و پر سر و صدای مبارزه با قرارداد تنباکو را دامن زد. پدر من یک بار در خردسالی و یک بار در جوانی میرزا را در سامرا دیده بود می فرمود در سن جوانی دیدم میرزا پشت شبکه فلزی مانند ضریح نشسته و دستش را از دریچه بیرون می کند که مردم ببوسند و به او هجوم نیاورند، داستان ملاقات با او در خردسالی هم بسیار شیرین است که از آن می گذرم.

دوران تک روی، گویا این آخرین بار بود که مرجعی با شور کاندیداهای مرجعیت، برگزیده شد و پس از آن تاریخ دیگر اثری از چنین شورایی به چشم نمی خورد، بلکه هر کسی به یکی از مجتهدین رجوع کرد تا این که بالاخره در سید یزدی و میرزای شیرازی کوچک، همان طور که گفتم، تقریبا متمرکز گردید و بعدا در مرحوم سید ابوالحسن و معاصرانش.

جامعه مدرسین قم، بلی، اندکی پیش از انقلاب بطور غیررسمی و پس از انقلاب بطور رسمی جامعه مدرسین قم، ست به تعیین مرجع زد، نخستین مرجع برگزیده آن جامعه، حضرت امام بود و پس از وی آیات عظام گلپایگانی و اراکی. پس از رحلت این دو عالم کهنسال، باز به شور نشستند و هفت تن، از جمله رهبر معظم انقلاب را برای مرجعیت برگزیدند که در پایان این شماره بیانیه های گوناگون آن را می توانید بخوانید.

وحدت و تعدد مراجع، اینک این بحث مطرح است که آیا یک مرجع و احتمالا ولی فقیه، رجحان دارد یا مراجع متعدد؟ من در پیام خود به جامعه مدرسین به این مطلب اشاره کردم و در یک جلسه درس برای طلاب قم جهات مساله را مورد بحث قرار دادم، نتیجه این که بر فرض، تعدد مراجع را مصلحت بدانند، حتما باید از دو نحو برخورد و بی نظمی، مانع شوند: تضاد در فتوا و تشتت در اخذ و صرف وجوهات. اینک کمی راجع به این دو امر بحث می کنم و سخن خود را به پایان می رسانم.

اول: تضاد در فتوا، در مسایل شخصی و فردی تعدد مراجع، و اختلاف فتوا، مانع ندارد و محذوری بر آن مترتب نمی شود بجز تجزیه و تقسیم قدرت مرجعیت که تاکنون هم سابقه داشته است، زیرا هیچ گاه چنین اتفاقی نیفتاده که در کنار مرجع بزرگ شاخص; مراجع محدودتر دیگری وجود نداشته باشند، حتی د دوران بزرگان یاد شده از قبیل وحید بهبهانی و مراجع پس از او. اما در مسائل عمومی که به کل جامعه تشیع یا کل جهان اسلام ارتباط دارد، چنین اختلاف نظری، فاجعه است و من چند نمونه را یاد می کنم:

تضاد در حکم عیدین، بارها اتفاق افتاده که دو مرجع در تعیین روز عید مخصوصا عید فطر، اختلاف نظر پیدا می کردند تا جایی که باعث درگیری مقلدان آنان می گردید: در زمان آیة الله بروجردی سالهای قبل از 1339 شمسی که من در قم تحصیل می کردم، در عید فطر میان قم و تهران اختلاف افتاد، مرحوم آیة الله خوانساری در تهران به عید، حکم کرده بود و نماز عید را هم بجا آورده بود، هنگامی که سراغ آیة الله بروجردی رفتند، به ایشان گفته شد: آقا روزه هستند و خوابیده اند، دو مدعی رؤیت ماه، به قم آمدند و شهادت دادند، آیة الله به شهادت آنان قانع نگردید، نقل می شد، در بازار تهران، میان روزه داران و روزه باز کردگان، دعوا درگرفته است، این به آن می گفت: در روز عید روزه حرام است و تو کار حرام مرتکب شده ای و آن به این می گفت: در ماه رمضان، داری روزه می خوری!!

عجیب است که به نظر می رسید، دستگاه دولت پنهانی، و دو عالم سرشناس تهران مرحوم بهبهانی و مرحوم کاشانی، که در دو خط سیاسی متقابل قرار داشتند یکی طرفدار شاه و دیگری مخالف آن بود، هر کدام از یکی از این دو مرجع، حمایت می کردند آقای بهبهانی طرف آیة الله خوانساری را گرفت و مردم را به باز کردن روزه فرمان می داد، مرحوم کاشانی هم، در خانه اش نشسته و مردم دور او گرد آمده بودند، او می گفت ما منتظر نظر آیة الله بروجردی هستیم، سرانجام، در بین الصلاتین مسجد اعظم قم که به امامت آیة الله بروجردی اقامه می شد و بسیار مهم بود، مرحوم حاج شیخ ابوالفضل زاهدی، به منبر برآمد و گفت: «آیة الله می فرمایند: بعید نیست امروز عید باشد، ما همین سخن ایشان را حکم عید، تلقی می کنیم و امروز را عید می گیریم »، بعدازظهر آن روز کم کم مردم افطار کردند و غائله خوابید.

در کشاکش صف آرایی علما با مساله «تصویبنامه ایالتی و ولایتی » شاه، اختلاف میان دو عالم و مرجع مشهد درگرفت یکی به عید بودن حکم کرد و دیگری حکم نکرد و من دیدم طاغوتیان و وابستگان به شاه، مجال برای اخلال پیدا کرده و به تشدید اختلاف میان این دو مرجع، دامن می زنند. جای دوری نرویم چند سال قبل، مقام معظم رهبری بیانیه ای در عید فطر صادر کردند که ماه دیده نشده و عید نیست، بلافاصله مقلدان و طرفداران مرحوم آیة الله خویی، اعلان کردند که طبق فتوای ایشان که اگر در یک نقطه روی زمین ماه دیده شد برای همه جا اعتبار دارد، و چون در عراق ماه دیده شده است پس عید است، آن هنگام نیز ضد انقلابها که شاید اهل روزه هم نبودند، چاقوشان دسته پیدا کرده بود و برای کوبیدن مقام معظم رهبری، راه افتادند به ایجاد اخلال بین مردم. عجیب این است که عده ای از طرفداران مرحوم آیة الله خویی که برای عید بیانیه داده بودند، خودشان احتیاط کردند و آن روز به سفر رفتند!! این اعمال را بر چه حمل کنیم، آیا صرفا، عملی مذهبی است یا سیاسی در ضدیت با نظام. یکی از شاگردان مرحوم خویی جریان را به ایشان خبر داد که چه ضرورت داشت شما نظر خود را اعلام کنید و مردم را به جان هم بیندازید، مرحوم خویی نوشته بودند: حق با شما است دیگر این کار تکرار نخواهد شد.

به نظر اینجانب که بارها این ماجراها را دیده و در اطراف آن فکر کرده ام، این مساله اختلاف گاه در رمضان در بین شیعه و اختلاف در ماه ذی الحجه در بین همه مسلمین، یکی از حربه های کاری علیه اسلام است، استعمار و طاغوتیان، از این امر، بسیار استفاده کرده و می کنند. این امر در بین، کشورهای عربی و اسلامی هم، مایه رقابت با هم است که از نقل داستان ماه رمضان مصر، که من ناظر آن بودم که چطور سیاست بر آن سایه افکنده بود می گذرم.

بالاتر از اختلاف در عید، اختلاف در قبله است، یکی از بستگان دانشجوی من، که در کانادا تحصیل می کند می گفت: در بین دانشجویان شیعه در سمت قبله اختلاف است برخی به فتوای آیة الله خویی به سمت شرق و برخی دیگر به فتوای رهبر انقلاب و دیگران به سمت غرب (یا بالعکس) نماز می خوانند!! ملاحظه کنید یک مشت جوان متعهد در ینگه دنیا می خواهند نماز بخوانند، صرف نظر از ضرر این اختلاف، در بین خود آنان، در بین دانشجویان مسلمان دیگر مذاهب، چه انعکاسی دارد؟ آیا این نوع فتوا دادن، همان «شریعت سمحه سهله » است که اسلام برای ما آورده است، من اگر بخواهم تضاد فتاوی را برشمرم «مثنوی هفتادمن کاغذ شود».

در ایام جوانی، یکی از علمای بزرگ مشهد مرحوم شیخ محمد قوچانی رحمة الله علیه، فوت کرده بود، در آغاز تشییع، میان دو عالم بزرگ شهر: مرحوم حاج سید یونس اردبیلی(م 1377ه ق) و حاج میرزا احمد کفایی(م 1395ه ق) فرزند آخوند خراسانی، اختلاف درگرفت، یکی می گفت: مستحب است جلو جنازه حرکت کنیم، دیگری به عکس می گفت: باید در عقب جنازه حرکت کرد. حالا مردم بیچاره جنازه را روی دست، نگه داشته اند تا دعوای این دو عالم حل شود، یک نفر روحانی با جرات، و بی باک، دخالت کرد به یکی گفت: تو جلو برو و به دیگری گفت: تو هم عقب جنازه حرکت کن دعوا نکنید. صلوات بفرستید.

داستان اختلاف مرحوم سید عبدالله بهبهانی و شیخ فضل الله نوری در مشروطیت معروف است، مرحوم شیخ فضل الله مدرسه مروی را پایگاه خود و مریدان و مرحوم بهبهانی مدرسه سپهسالار را (مدرسه عالی شهید مطهری)، و سالها با هم مشاجره سیاسی داشتند، شاه مستبد قاجار «محمد علیشاه » که با مشروطیت مخالف بود، طرف شیخ فضل الله (م 1327ه ق) را گرفته بود و این باعث اتهام به آن مرد بزرگ شده بود، مشروطه خواهان هم طرف بهبهانی را، عاقبت هر دو شهید شدند یکی بر دار و یکی در بستر.

باری، نزدیکترین نمونه های اختلاف نظر میان فقها در مسائل اجتماعی و سیاسی، تنشهای دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران است که نیاز به ذکر ندارد و خوانندگان از آن آگاهند و بینش و هوشیاری امام، خطر آن را پست سر گذاشت.

دوم، وجوهات، به هر حال، به هر دلیلی بوده فعلا امر وجوهات با مراجع تقلید است و هر یک از آنان، جداگانه و منفردا وجوهات را می گیرد و به مصرف می رساند. عمدة وجوهات به مصرف طلاب و حوزه های علمیه می رسد، گاهی هم در ساختمان مسجد، حسینیه، مدرسه و درمانگاه، صرف می شود. حال این پراکندگی اخذ و صرف وجوهات، چقدر ضایعات دارد و اختلاف سلیقه ها بر سر سهم مبارک امام چه می آورد، بماند. گاهی در یک کوچه یا در یک محله، مردم یا عالمان محل به همچشمی یکدیگر مسجد و حسینیه بنا می کنند، در حالی که شاید اصلا نیاز به آن نباشد یا یکی کفایت می کند، میلیونها تومان وجوهات صرف می شود در حالی که بسیاری از طلاب جوان، و علما و وعاظ از کار افتاده، در مضیقه به سر می برند و هیچ کس به فکر آنها نیست، تا جان به جان آفرین تسلیم کنند. می گویند دلیل عمده اخذ و صرف وجوه توسط مراجع، علم به رضایت امام علیه السلام است، آیا امام زمان که هنگام ظهور (یعدل فی الرعیة و یقسم بالسویه) به اختلال نظام در صرف حق خود راضی است؟ فکر نمی کنم.

در تشتت و پراکندگی و بی نظمی در امر وجوهات، چه قدر سوء استفاده می شود که من نمی خواهم داستانهایی را که می دانم ذکر کنم، من در درس قم به طلاب گفتم: از همین دو محذور، اجتناب کنند، بگذار مراجع متعدد باشند. این امر وظیفه جامعه مدرسین یا مدیریت حوزه است، حالا که چند مرجع را معرفی کرده اند، از این تضاد و بی نظمی جدا جلوگیری کنند، راه آن را در یک مقاله و در پیام به جامعه مدرسین پیشنهاد کرده ام. قبلا هم دیگران گفته اند، اگر این فداکاری و از خود گذشتگی را مراجع به خرج دهند، کار درست می شود و الا فلا والسلام علی من اتبع الهدی.

محمد واعظزاده خراسانی

پی نوشتها:

1- بحارالانوار 78/380.

2- احتجاج طبرسی 2/458.

3- در کافی (6/413) باب من اضطر الی الخمر للدواء اوللعطش اوللتقیة، این روایت را از ابی بصیر نقل کرده است: قال دخلت ام خالد العبدیة علی ابی عبدالله علیه السلام وانا عنده، فقالت: جعلت فداک انه یعترینی قراقر فی بطنی و قد وصف لی اطباء العراف النبیذ السویق، و قد وقفت وعرفت کراهتک له، فاحببت ان اسالک عن ذلک، فقال لها. و ما یمنعک عن شربه؟ قالت: قد قلدتک دینی...

4- زندگانی و شخصیت شیخ انصاری - اثر شیخ مرتضی انصاری از نوادگان شیخ، ص 96.


http://hawzah.net/fa/Article/View/77974/مرجعیت/?SearchText=فشارکی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۸